ساق پا (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در این نوشتار مباحثی درباره ساق
پا که از
آیات قرآن برداشت شده است، آورده می شود.
اصحاب حضرت سلیمان علیهالسّلام اسب ها را از جلوی ایشان عبور می دادند و ایشان ساق پاهایشان را نوازش می کرد.
ردوها علی فطفق مسحا بالسوق والاعناق( (آنها به قدری جالب بودند که گفت: ) بار دیگر آنها را نزد من بازگردانید! و
دست به ساقها و گردنهای آنها کشید (و آنها را نوازش داد). )
حضرت سلیمان به این وسیله هم مربیان آنها را
تشویق کرد، و هم از آنها قدردانی نمود، زیرا معمول است هنگامی که میخواهند از مرکبی قدردانی کنند دست بر
سر و
صورت و
یال و
گردن، یا بر پایش میکشند، و چنین ابراز علاقهای در برابر وسیله مؤثری که
انسان را در هدفهای والایش کمک میکنند از
پیغمبر بزرگی همچون سلیمان تعجب آور نیست.
" طفق" (به اصطلاح نحویین از افعال مقاربه است و) به معنی آغاز کردن کاری است. " سوق" جمع" ساق" و" اعناق" جمع" عنق" (گردن) است، و معنی مجموع جمله این است: " سلیمان شروع کرد به مسح کردن و نوازش نمودن گردنها و ساقهای آنها". آنچه در بالا در
تفسیر این
آیات گفته شد موافق چیزی است که بعضی از
مفسران همچون
فخر رازی برگزیدهاند، و در میان بزرگان
شیعه از کلمات عالم نامدار و بزرگوار
سید مرتضی نیز قسمتی از این تفسیر استفاده میشود، چرا که او در کتاب" تنزیه الانبیاء" هنگامی که میخواهد نسبتهای ناروایی را که بعضی از مفسران و ارباب
حدیث به سلیمان دادهاند
نفی کند میگوید: " چگونه ممکن است
خداوند در آغاز این
پیامبر را مورد
مدح قرار دهد، سپس بلافاصله کار زشتی به او نسبت دهد که او مشغول سان دیدن اسبان بود و
نماز را فراموش کرد؟ بلکه ظاهر این است که علاقه او به آن اسبها نیز به فرمان
پروردگار و امر و دستور او بوده است، زیرا خداوند ما را نیز دستور به نگهداری و پرورش
اسب و آماده ساختن آن برای
جنگ با دشمنان داده است، چه مانعی دارد که پیامبر خدا نیز چنین باشد".
مرحوم"
علامه مجلسی" در کتاب نبوت" بحار الانوار" در تفسیر
آیات فوق بیاناتی دارد که بعضی از آنها با آنچه در بالا آوردیم قریب الافق است.
به هر حال مطابق این تفسیر نه گناهی از سلیمان سر زده، نه هماهنگی آیات بهم میخورد، و نه مشکلی پیش میآید که بخواهیم به توجیه آن بپردازیم.
بر اساس
آیات قرآن دو ساق پای
بلقیس، هنگام عبور از آبگینههای آبنما نمایان شد.
قیل لها ادخلی الصرح فلما راته حسبته لجة وکشفت عن ساقیها قال انه صرح ممرد من قواریر...(به او گفته شد: «داخل
حیاط (قصر) شو! » هنگامی که نظر به آن افکند، پنداشت
نهر آبی است و ساق پاهای خود را برهنه کرد (تا از
آب بگذرد؛ اما سلیمان) گفت: «(این آب نیست،) بلکه قصری است از بلور صاف! » (
ملکه سبا) گفت: «پروردگارا! من به خود ستم کردم؛ و (اینک) با سلیمان برای خداوندی که
پروردگار عالمیان است
اسلام آوردم! » )
در اینجا سؤال مهمی پیش میآید و آن اینکه: سلیمان که یک پیامبر بزرگ
الهی بود چرا چنین دم و دستگاه تجملاتی فوق العادهای داشته باشد؟ درست است که او سلطان بود و حکمروا، ولی مگر نمیشد بساطی ساده همچون سایر
پیامبران داشته باشد؟
اما چه مانعی دارد که سلیمان برای تسلیم کردن
ملکه سبا که تمام
قدرت و
عظمت خود را در تخت و تاج زیبا و کاخ باشکوه و تشکیلات پر زرق و برق میدانست صحنهای به او نشان دهد که تمام دستگاه تجملاتیش در نظر او
حقیر و کوچک شود، و این نقطه عطفی در زندگی او برای تجدید نظر در میزان ارزشها و معیار شخصیت گردد؟! چه مانعی دارد که به جای دست زدن به یک لشکرکشی پر ضایعه و توام با
خونریزی،
مغز و فکر ملکه را چنان مبهوت و مقهور کند که اصلا به چنین فکری نیفتد، بخصوص اینکه او
زن بود و به این گونه مسائل تشریفاتی اهمیت میداد.
مخصوصا بسیاری از مفسران تصریح کردهاند که سلیمان پیش از آنکه ملکه سبا به سرزمین
شام برسد دستور داد چنین قصری بنا کردند، و هدفش نمایش
قدرت برای تسلیم ساختن او بود؟ این کار نشان میداد قدرت عظیمی از نظر نیروی ظاهری در اختیار سلیمان است که او را به انجام چنین کارهایی موفق ساخته است.
به تعبیر دیگر این هزینه در برابر
امنیت و
آرامش یک منطقه وسیع و پذیرش
دین حق، و جلوگیری از هزینه فوق العاده جنگ، مطلب مهمی نبود.
پیچیده شدن و چسبیدن ساق پاهای محتضر به یکدیگر از
آیات زیر استفاده می شود.
کلا اذا بلغت التراقی
والتفت الساق بالساق
الی ربک یومئذ المساق.
آن
روز است که
چشم برزخی او باز میشود، حجابها کنار میرود، نشانههای
عذاب و
کیفر را میبیند، و به اعمال خود واقف میشود، و در آن لحظه
ایمان میآورد، ولی ایمانی که هرگز مفید به حال او نخواهد بود.
" تراقی" جمع" ترقوه" به معنی استخوانهایی است که گرداگرد
گلو را گرفته است، و رسیدن جان به گلوگاه،
کنایه از آخرین لحظات عمر است، زیرا هنگامی که
روح از بدن بیرون میرود، اعضایی که فاصله بیشتری از قلب دارند (مانند دست و پاها) زودتر از کار میافتند، گویی روح تدریجا خود را از بدن بر میچیند تا به گلوگاه برسد.
" راق" از ماده" رقی" (بر وزن نهی) و" رقیه" (بر وزن خفیه) به معنی" بالا رفتن" است، این واژه (رقیه) به اوراد و دعاهایی که موجب نجات مریض میشود اطلاق گردیده، به خود طبیب از آنجا که بیمار را رهایی میبخشد و
نجات میدهد نیز" راقی" گفتهاند، بنا بر این مفهوم آیه چنین است که اطرافیان مریض، و گاه خود او، از شدت ناراحتی صدا میزند آیا طبیبی پیدا میشود؟
آیا کسی هست که دعائی بخواند و این بیمار رهایی یابد؟! بعضی نیز گفتهاند معنای آیه این است که چه کسی از فرشتگان
روح او را قبض میکند و بالا میبرد؟ آیا فرشتگان عذاب، یا فرشتگان
رحمت؟! و بعضی افزودهاند از آنجا که فرشتگان الهی از گرفتن و بالا بردن روح چنین انسان بی ایمانی کراهت دارند
ملک الموت میگوید: کیست که روح او را بگیرد و بالا برد؟
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «ساق پا».