فقه الرضا (کتاب)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
كتاب فقه الرضا منسوب به امام رضا عليه السلام است. اين كتاب تا قبل از علامه مجلسى بين اصحاب رايج نبود. وى اين كتاب را در«
بحار الأنوار » آورد و به آن
استناد نمود.
ابو الحسن على بن موسى عليهما السلام ملقب به رضا امام هشتم از
ائمۀ اثنی عشر علیهم السلام و دهمين معصوم از چهارده معصوم عليهم السلام است. سال تولد آن حضرت را ۱۴۸ و ۱۵۳ ه ق و ماه تولد ايشان را
ذو الحجة و ذو القعدة و
ربیع الاول گفتهاند و مشهور آن است كه روز تولد آن حضرت« يازدهم ذو القعدة» بوده است. مادر آن حضرت
ام ولد بود.( كنيزى بود كه از مولاى خود فرزند آورده بود.) دربارۀ نام و زادگاه مادر آن حضرت
اختلاف است و به اغلب احتمالات از مردم شمال
آفریقا يا مغرب
مراکش بوده است.
كنيۀ آن حضرت«
ابو الحسن » بوده است و چون حضرت
امیر علیه السلام نيز مكنى به ابو الحسن بودهاند حضرت رضا عليه السلام را ابو الحسن ثانى گفتهاند. مشهورترين لقب ايشان« رضا» بوده است كه بنابر روايتى در عيون اخبار الرضا
، علت ملقب بودن آن حضرت به« رضا» اين بوده است كه« رضى به المخالفون من أعدائه كما رضي به الموافقون من أوليائه و لم يكن ذلك لأحد من آبائه عليهم السلام فلذلك سمي من بينهم بالرضا...»، يعنى هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به( ولايت عهد او) رضايت دادند و چنين چيزى براى هيچ يك از پدران او دست نداده بود، از اين رو در ميان ايشان تنها او به« رضا» ناميده شد.
اما به روايت
طبری ( وقايع سال ۲۰۱) مأمون آن حضرت را« الرضي من
آل محمد » ناميد و صدوق هم بنابر روايتى ديگر در عيون اخبار الرضا
چنين گفته است. بايد متذكر شد كه داعيان و مبلغان بنى عباس در اواخر عهد بنى اميه مردم را دعوت مىكردند كه با« رضا از آل محمد» بيعت كنند، يعنى بىآنكه از كسى نام ببرند مىگفتند چون
خلافت بنى اميه درست نيست بايد به كسى از خاندان محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه مورد رضايت همه باشد بيعت كنند. بنى عباس با حكومت آل على مخالف بودند ولى چون مأمون كه خود از بنى عباس بود حضرت رضا عليه السلام را به
ولایت عهدی برگزيد، همه از مخالف و موافق به او راضى شدند و مصداق« رضا من آل محمد» در حق آن حضرت صادق آمد و به آن لقب موسوم و مشهور شد. در كتب معتبر، از جمله در عيون اخبار الرضا، نصوص و دلايل
امامت آن حضرت مذكور است و در همين كتاب
وصيت نامۀ مفصلى از حضرت
امام موسی کاظم علیه السلام مندرج است.
پس از آن كه محمد امين در
بغداد كشته شد و خلافت در خراسان بر مأمون مسلم گرديد، مأمون تصميم گرفت تا خلافت را پس از خود به كسى كه غير از خاندان بنى عباس باشد بسپارد و پس از تحقيق و بررسى در احوال علويان كسى را شايستهتر و برازندهتر از على بن موسى بن جعفر عليهم السلام نديد و از اين رو كس فرستاد و او را از مدينه به
خراسان فرا خواند. دربارۀ علت اين تصميم مطالبى گفته شده است و از جمله بنابر خبرى در عيون اخبار الرضا از قول مأمون نقل شده است كه گويا هنگامى كه امين خود را در بغداد خليفه خواند و بسيارى از نقاط شرق عالم اسلام بر مأمون عاصى شدند، مأمون عهد و نذر كرد كه اگر بر مشكلات فائق آيد خلافت را در محلى قرار دهد كه خداوند قرار داده است و چون بر برادرش غالب آمد و به خلافت رسيد كسى را سزاوارتر از
علی بن موسی علیهما السلام نديد و او را از مدينه بخواست و ولايت عهدى خود را به او تفويض كرد.
اين مطلب درست به نظر نمىرسد، زيرا مستلزم آن است كه مأمون
شیعه باشد و امامان را تا حضرت رضا قبول داشته باشد و گرنه« قرار دادن خلافت در محلى كه خداوند قرار داده است» معنى ندارد. اما اگر هم مأمون ارادتى به حضرت امير عليه السلام و بعضى از
اهل بیت داشته است دليل تشيع او به معنى دقيق كلمه( امام واقعى دانستن حضرت رضا) نمىشود. علاوه بر اين اگر مأمون خود را سزاوار خلافت نمىدانست دليلى نداشت كه با امين بر سر خلافت بجنگد و خود را امير المؤمنين بخواند. بعضى گفتهاند
فضل بن سهل ذو الرياستين كه در حكم وزير مأمون بود او را بر اين كار واداشت. اما بايد ديد كه چه علتى موجب گرديد تا فضل بن سهل مأمون را بر اين كار وا بدارد؟ به احتمال قوى دلايل فضل و مأمون در انتصاب حضرت رضا عليه السلام به ولايت عهدى، سياسى بوده است، زيرا پس از قتل امين اوضاع
عراق و شام سخت آشفته بود و در ميان بنى عباس فرد برجستهاى كه مورد قبول و رضايت همگان باشد وجود نداشت و مأمون با همۀ لياقت و شخصيت سياسى در عراق ناشناخته بود.
در يمن و
کوفه و بصره و بغداد و ايران عامۀ مردم از زمان منصور به بعد آن انتظارى را كه از خلافت بنى عباس داشتند برآورده نديدند، زيرا مردم تشنۀ
عدل و داد و اسلام واقعى بودند. از اين رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان امام على عليه السلام بودند و اميدها و آرزوهاى خود را به افراد برجسته و متقى اين خاندان بسته بودند. فضل و مأمون با شم سياسى خود از مشاهدۀ اوضاع نابسامان شهرهاى مهم و شورش مردم( مانند
قیام ابو السرایا در كوفه و علوى ديگر در يمن) به اين نكته پى برده بودند و مىخواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازى از خاندان على به ولايت عهدى رضايت مردم را به خود جلب كنند و پايههاى خلافت مأمون را مستحكم سازند به همين جهت مأمون در سال ۲۰۰ ه ق بنا به گفتۀ طبرى
رجاء بن ابی الضحاک و فرناس خادم( در بعضى روايات شيعه ياسر خادم) را به مدينه فرستاد تا على بن موسى بن جعفر عليهم السلام و محمد بن جعفر عم حضرت رضا عليه السلام را به خراسان ببرند.
رجاء بن ابى الضحاك، خويش نزديك فضل بن سهل بود و همين امر شايد مؤيد اين مطلب باشد كه فضل بن سهل در كار ولايت عهدى حضرت رضا عليه السلام دخالت داشته است. در روايات شيعه آمده است كه مأمون به حضرت رضا نوشت تا از راه بصره و
اهواز و فارس به خراسان برود نه از راه كوفه و قم و دليل اين امر را كثرت شيعيان در كوفه و قم ذكر كردهاند، زيرا مأمون مىترسيد كه شيعيان كوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند. اين مؤيد آن است كه عامل فرا خواندن حضرت رضا به خراسان عاملى سياسى بوده است و مأمون مىترسيده است كه كثرت شيعيان در كوفه يا قم سبب شود كه آن حضرت را به خلافت بردارند و رشتۀ كار بكلى از دست مأمون خارج گردد.
مشهور است كه به هنگام ورود حضرت رضا عليه السلام به
نیشابور طالبان علم و محدثان دور محفۀ آن حضرت كه بر استرى نهاده شده بود جمع شدند و از ايشان خواستند كه حديثى بر آنها املا فرمايد. حضرت حديثى بطور مسلسل از آباء طاهرين خود از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم و
جبرئیل از قول خداوند روايت كرد كه« كلمة لا إله إلا اللّه حصني و من دخل حصني أمن من عذابي» يعنى كلمۀ
توحید يا لا إله إلا اللّه حصار و باروى مستحكم من است و هر كه به درون حصار من رفت از
عذاب من در
امان ماند. اين حديث به جهت مسلسل بودن آن از ائمۀ اطهار عليهم السلام تا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به حديث«
سلسلة الذهب » معروف شده است.
دربارۀ اين كه چرا آن حضرت اين حديث را املا فرمود بايد گفت كه اين نوعى
دعوت به وحدت كلمه و اتفاق بوده است زيرا اساس
اسلام و مدخل آن اين كلمه است كه معتقدان به خود را از هر گونه تشويش و عذابى در امان مىدارد و مسلمانان بايد با توجه به آن در درون حصار و باروى اسلام از اختلاف كلمه بپرهيزند و مدافع آن حصن در برابر مهاجم خارجى باشند و از دشمنى و مخالفت بر سر مسائل فرعى دورى گزينند. حضرت در نيشابور در محلهاى به نام
بلاشاباد نزول فرمود و از آنجا به توس و از توس به سرخس و از
سرخس به مرو كه اقامتگاه مأمون بود رفت.
به روايت عيون اخبار الرضا
مأمون نخست به آن حضرت پيشنهاد كرد كه خود خلافت را قبول كند و چون آن حضرت امتناع فرمودند و در اين باب مخاطبات زياد ميان ايشان رد و بدل گرديد سرانجام پس از دو ماه اصرار و
امتناع ناچار ولايت عهدى را پذيرفت به اين شرط كه از امر و نهى و حكم و قضا دور باشد و چيزى را تغيير ندهد. علت مقاومت امام اين بود كه اوضاع را پيش بينى مىكرد و بر او مسلم بود عشيرۀ عباسى و رجال دولت كه عادت به لا ابالىگرى و دراز دستى عهد
هارون الرشید كردهاند زير بار حق نخواهند رفت و او قادر به اجراى قوانين الهى نخواهد بود.
====رفتار مأمون پس از پذیرش ولایت عهدی=====
مأمون پس از آن كه آن حضرت ولايت عهدى را پذيرفت امر كرد تا لباس سياه كه شعار عباسيان بود ترك شود و درباريان و فرماندهان و سپاهيان و بنى هاشم همه لباس سبز كه شعار علويان بود بپوشند. خود نيز جامۀ سبز پوشيد و نام امام را زينت بخش درهم و دينار نمود و مقرر داشت كه در همۀ بلاد اسلام بر منابر
خطبه بنام امام خوانده شود و اين به روايت طبرى روز سهشنبه دوم رمضان سال ۲۰۱ ه ق بود.
علی بن عیسی اربلی مؤلف كشف الغمة، عهدى را كه مأمون ظاهرا دربارۀ
ولایت عهدی امام رضا علیه السلام نوشته بود و ملاحظاتى را كه حضرت رضا عليه السلام در ميان سطور آن عهدنامه و در پشت آن مرقوم فرموده بودند در سال ۶۷۰ ه ق در دست يكى از« قوام»( خادمان
مشهد و قبر آن حضرت) ديده و صورت آن را در همان كتاب
کشف الغمة آورده است. تحقيق دربارۀ صحت و اصالت اين عهد بصورتى كه در كتاب مذكور آمده است مجالى ديگر مىخواهد و در اينجا فرض صحت و اصالت آن است و از مطالعۀ آن نتيجه مىشود كه آنچه در بعضى كتب ادعا شده است كه مأمون شيعى بوده است و در مطالب گذشته نيز به آن اشاره شد صحت ندارد زيرا مأمون در اين عهدنامه از مقام خلافت به گونهاى تعبير مىكند كه با عقايد
اهل سنت مطابق است.
مأمون در اين عهدنامه به سخن عمر
استناد مىجويد و هم چنين خلافت خود را مستند به
شرع و قانون مىداند. هم چنين در اين عهدنامه مأمون علت انتخاب آن حضرت را به ولايت عهدى علم و فضل و ورع و تقواى او مىداند نه آنچه شيعيان معتقدند كه او خليفه و امام بحق و برگزيده از جانب خدا و منصوص از سوى پدر و اجداد خويش است. هم چنين در اين عهدنامه به صراحت آمده است كه ملقب شدن آن حضرت به« رضا» از جانب خود مأمون بوده است.
حضرت امام رضا عليه السلام به موجب آنچه مؤلف كشف الغمة آورده است در پشت اين عهدنامه قبول خود را اعلام فرموده است اما بقاى خود را پس از مأمون و وصول خود را به مقام خلافت با ترديد و شك تلقى كرده است. البته آن حضرت هم به نور امامت و هم با روشن بينى خاصى كه از اوضاع و احوال سياسى زمان خود داشت مىدانست كه اين كار به آخر نخواهد رسيد و بنى عباس و مخالفان خاندان
امام علی علیه السلام به هر طريقى كه باشد با آن مخالفت خواهند كرد.
اما آنچه شخص را به تأمل وا مىدارد اين است كه در آن جا گويا حضرت رضا مرقوم فرموده بود:«
الجامعة و
الجفر يدلان على ضد ذلك و ما أدري ما يفعل بي و لا بكم» يعنى: جامعه و جفر بر خلاف اين دلالت دارند( يعنى دلالت دارند بر اين كه اين امر خلافت به من نخواهد رسيد) و من نمىدانم بر سر من و شما چه خواهد آمد يا با من و با شما چه خواهند كرد.
دربارۀ جفر و جامعه و ماهيت آن نمىتوان سخنى گفت و شكى هم نيست كه امام عليه السلام با
ارشاد و هدايت الهى از غيب و آينده مىتواند آگاه باشد. اما اين كه حضرت در سندى رسمى و پشت فرمان مأمون از
جفر و جامعه سخن بگويد محل ترديد است زيرا مأمون و اطرافيان او به جفر و جامعهاى كه مخصوص امامان شيعه باشد كه به وسيلۀ آن از سر
غیب آگاه گردند اعتقادى نداشتند و بعيد است كه حضرت امام رضا عليه السلام در پشت عهدنامۀ مأمون چنين چيزى مرقوم بفرمايند.
تاريخ عهدنامۀ مذكور روز دوشنبه ۷
رمضان سال ۲۰۱ ه ق است و چنان كه گفتيم طبرى روز انتخاب حضرت را به ولايت عهدى سه شنبه ۲ رمضان سال مذكور مىداند و اگر سه شنبه ۲ رمضان باشد روز هفتم ماه رمضان يك شنبه مىشود نه دوشنبه. اما اختلاف يك روز را مىتوان به اختلاف در
رؤیت هلال منسوب داشت.
صدوق در عيون اخبار الرضا
نسخۀ سند ديگرى از حضرت رضا عليه السلام به نام نسخۀ كتاب« الحباء و الشرط» كه تاريخ آن نيز همان دوشنبه ۷ رمضان سال ۲۰۱ ه ق است نقل كرده است و در آن تصريح شده است كه اين روز همان روزى است كه مأمون آن حضرت را وليعهد خود كرده و مردم را به پوشيدن لباس سبز واداشته است. صدوق خود اين نسخه را كه حضرت دربارۀ فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل به عمال و كارداران نوشته، ديده است و به قول خودش آن را از كسى« روايت» نكرده است.
اين نامه مقدمهاى دارد كه به قلم حضرت رضا عليه السلام است و پس از آن اصل نسخۀ«
الحباء و الشرط » مىآيد كه بنا به فرمودۀ حضرت شامل سه باب است:
باب اول در شرح آثار و اعمال فضل بن سهل است كه چگونه مأمون را در وصول به خلافت يارى داد و ابو السرايا و شورشيان ديگر را سركوب كرد و
طبرستان ، ديلم، كامل، غرچستان، غور،
کیاک ، تغزغز،
ارمنستان ، حجاز، سرير، خزر و مغرب را رام ساخت. باب دوم دربارۀ پاداشهايى است كه مأمون در برابر اين خدمات در حق او برقرار كرده است. باب سوم دربارۀ چشم پوشى فضل از اين پاداشها است. مأمون اين امر را پذيرفته و به فضل
اختیار داده است كه هر كارى را كه نمىخواهد نكند و به اصطلاح اين نامه او را«
مزاح العلة » ساخته است.
شخصيت ملكوتى و مقام شامخ علمى و زهد و
اخلاق حضرت رضا عليه السلام و
اعتقاد شيعيان به او سبب شد كه نه تنها در
مدینه بلكه در سراسر دنياى اسلام به عنوان بزرگترين و محبوبترين فرد خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترين پيشواى دين بشناسند و نامش را با صلوات و تقديس ببرند.
بيست و چند سال بيش نداشت كه در مسجد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم به
فتوا مىنشست. علمش بىكران و رفتارش پيامبرگونه و
حلم و
رأفت و احسانش شامل خاص و عام مىگرديد. كسى را با عمل و سخن خود نمىآزرد، سخن كسى را قطع نمىكرد، هيچ حاجتمندى را مأيوس باز نمىگرداند ، در حضور مهمان به پشتى تكيه نمىداد و پاى خود را دراز نمىكرد. هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان مىنشست و غذا مىخورد، شبها كم مىخوابيد و
قرآن بسيار مىخواند. شبهاى تاريك در مدينه مىگشت و مستمندان را كمك مىكرد، در تابستان بر حصير و در زمستان بر پلاس زندگى مىكرد.
نظافت را در هر حال رعايت مىفرمود و
عطر و بخور بسيار به كار مىبرد. عادتا جامۀ ارزان و خشن مىپوشيد ولى در مجالس و براى ملاقاتها و پذيرايىها لباس فاخر در بر مىكرد. غذا را اندك مىخورد و سفرهاش رنگين نبود، در هر فرصت مناسب مردم
مسلمان را به وظايف خود آگاه مىكرد.
امام عليه السلام براى خنثى كردن توطئههاى مأمون و اطرافيان او مراقبتى هوشيارانه داشت. يكى از توطئههايى كه امام آن را به شكست كشانيد موضوع نماز
عید فط ر رمضان سال ۲۰۲ ه ق بود كه مأمون براى تظاهر به مردم و اين كه امام كاملا در اختيار و آلت دست و طرفدار خلافت اوست از وى خواست كه نماز عيد را ايشان با مردم بگزارند.
امام
امتناع فرمود ولى بر اثر اصرار مأمون فرمود« به همان گونه كه پيغمبر اسلام نماز عيد را برگزار مىكرد اجرا خواهد كرد». مأمون ناچار شد اين شرط را بپذيرد و فرماندهان سپاه و قضات و علما و دانشمندان به دستور مأمون به در منزل امام رفته و منتظر خروج ايشان براى حركت به محل
نماز ايستادند.
همين كه آفتاب سر زد امام كه خود را شستشو داده و غسل كرده و معطر ساخته بود جامهاى ساده ولى پاكيزه پوشيده و عمامهاى سفيد بر سر نهاد. امام از كاركنان منزل خويش نيز خواسته بود كه همه همين گونه به راه افتند. همه در حالى كه امام را حلقهوار در بر گرفته بودند تكبير گويان از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدايى چنان نافذ چهار
تکبیر گفت كه گويى هوا و زمين و همۀ موجودات تكبير او را پاسخ گفتند.
چون فرماندهان و درباريان كه خود را آراسته و منتظر امام ايستاده بودند با چنين صحنهاى مواجه شدند بلافاصله از مركبها به زير آمدند و كفشها و چكمهها از پاى بدر آوردند. امام پس از لحظهاى توقف اين جملات را بر زبان جارى ساخت:« اللّه أكبر، اللّه أكبر على ما هدانا،... و الحمد للّه على ما أبلانا». امام به سوى
مصلا حركت آغاز كرد ولى هر ده قدمى كه به پيش مىرفت مىايستاد و چهار تكبير مىگفت. تمام كوچهها و خيابانهاى شهر مرو از جمعيت مملو گرديد، همه با
اشتیاق گرد آمدند و ناظر حركت پيامبرگونۀ امام بودند. گزارش اين صحنههاى مهيج به گوش مأمون مىرسيد تا آنجا كه بر اثر القاى اطرافيان تاب ادامۀ برنامه را نياورده دستور داد كه امام از ميان راه برگردد و امام نيز چنين كرد و مردم آشفته خاطر و خشمناك پراكنده شدند و صفوف نماز ديگر به نظم نپيوست و توطئۀ مأمون با شكست مواجه گرديد.
صدوق در
عیون اخبار الرضا از ابو على حسين بن احمد سلامى مؤلف اخبار خراسان( كه فعلا در دست نيست) نقل مىكند كه ولايت عهدى حضرت رضا به اشاره و توصيۀ فضل بن سهل بوده است و چون اين خبر به بغداد رسيد خاندان بنى عباس را خوش نيامد و مأمون را خلع كردند و با ابراهيم بن المهدى كه موسيقىدان و عود نواز بود
بیعت كردند و چون مأمون اين خبر را شنيد دريافت كه فضل بن سهل رأى ناصوابى در پيش او گذاشته است.
پس، از مرو بيرون آمد و راهى بغداد شد و چون به سرخس رسيد فضل ناگهان در حمام كشته شد و قاتل او غالب، دايى مأمون بود. بعد مأمون حضرت را در حال بيمارى كه بر او عارض شده بود مسموم ساخت و آن حضرت در اثر آن سم وفات يافت و در« سناباد» توس در كنار قبر هارون مدفون گرديد. اين واقعه در صفر سال ۲۰۳ ه ق اتفاق افتاد.
صدوق پس از نقل اين خبر از كتاب اخبار خراسان، آن را نادرست مىداند و مىگويد( چنان كه قبلا ذكر شد) مأمون خود، آن حضرت را وليعهد كرد و فضل بن سهل چون از پروردگان
آل برمک بود با حضرت رضا عليه السلام دشمن بود.
اين كه فضل بن سهل از آغاز دشمن حضرت امام رضا عليه السلام باشد محل ترديد است و چنان كه اشاره شد ظاهرا فضل بن سهل در ولايت عهدى حضرت رضا عليه السلام مؤثر بوده است. اما گويا پس از انتخاب آن حضرت به ولايت عهدى وقايعى روى داده است كه منجر به مخالفت فضل با امام رضا عليه السلام شده است.
روايتى در عيون اخبار الرضا
هست كه به موجب آن فضل بن سهل با
هشام بن ابراهیم نزد حضرت رضا رفتند و خواستند براى قتل مأمون و رساندن آن حضرت به خلافت با او تعهد بندند. حضرت بر ايشان خشم گرفت و هر دو را از نزد خود راند. آن دو ترسيدند و نزد مأمون رفتند و گفتند ما مىخواستيم« رضا» را بيازماييم. پس از آن حضرت رضا عليه السلام نزد مأمون رفت و قصه را باز گفت و مأمون دريافت كه حق با امام رضا عليه السلام بوده است.
شايد اين معنى يكى از اسباب مخالفت فضل با امام باشد و شايد عوامل ديگرى هم باشد كه بر ما مجهول است. به هر حال بنا به گفتۀ طبرى( حوادث سال ۲۰۳) حضرت رضا عليه السلام به مأمون گفت كه فضل اخبار بغداد و نارضايى مردم را از خودش و برادرش حسن بن سهل و حتى از ولايت عهدى خود آن حضرت نهان مىدارد و مردم در بغداد با ابراهيم بن المهدى بيعت كردهاند.
چون مأمون در اين باره تحقيق كرد و صدق گفتههاى آن حضرت بر او روشن شد عازم بغداد گرديد و چنان كه در تواريخ مذكور است در سر راه، فضل بن سهل در سرخس در حمام كشته شد و خود حضرت رضا در
توس وفات يافت.
مجلسى در
بحار الأنوار تحت عنوان«
تذییل » دربارۀ اين كه آيا حضرت رضا عليه السلام به مرگ طبيعى وفات يافته يا شهيد شده است مىگويد: ميان اصحاب ما( يعنى
شیعه ) و مخالفان( اهل سنت) در اين كه آيا حضرت رضا به مرگ طبيعى درگذشته يا مسموم شده اختلاف است و اشهر در ميان ما شيعيان آن است كه آن حضرت به سم مأمون شهيد شده است و از سيد
علی بن طاوس از علماى شيعه نقل شده است كه او منكر مسموم بودن آن حضرت است و نيز اربلى در كشف الغمة مسموم شدن آن حضرت را انكار كرده است و گفته است كه ابن طاوس قبول نداشت كه مأمون حضرت رضا را زهر داده باشد.
مؤلف كشف الغمة پس از ذكر مطالبى در اين باره مىگويد اين كه گفته مىشود سوزن آلوده به زهر را در انگور فرو بردند و
انگور را زهرآگين ساختند ما نمىدانيم كه چنين چيزى سبب زهرآگين شدن انگور مىگردد و
قیاس طبى، آن را گواهى نمىدهد.
البته مجلسى اظهارات مؤلف كشف الغمة را رد مىكند و حق را به جانب صدوق و
مفید مىدهد و معتقد است كه آن حضرت مسموم شده است. دربارۀ مسموم شدن آن حضرت از راه انگور يا انار يا چيز ديگر روايات مختلف است و آنچه مىتوان با قطع نظر از جزئيات و تفاصيل واقعه گفت اين است كه همچنان كه انتخاب آن حضرت به ولايت عهدى سياسى بوده است وفات آن حضرت هم در جوّى سياسى صورت گرفته است و به همين جهت احتمال مسموم شدن حضرت بيشتر است. زيرا مأمون پس از شنيدن اين كه او را در بغداد از خلافت خلع كردند و با
ابراهیم بن المهدی بيعت كردند دريافت كه يكى از علل عمدۀ مخالفت بزرگان و دست اندركاران بغداد با خلافت او همين ولايت عهدى حضرت رضا است و خواست به هر نحوى كه شده است خود را از اين گرفتارى كه گريبانگير او شده بود نجات دهد.
مولی مهدی بن ابی ذر نراقی يك نسخه از اين كتاب را به خط خود
استنساخ كرده و بر آن نوشته است:« من اين نسخه را از روى نسخهاى نوشتم كه يا به خط خود امام عليه السلام مىباشد و يا توسط بعضى از معاصرين آن حضرت از روى خط ايشان نوشته شده است».
ناصر خسرو علوی ( متولد ۳۹۴ هجرى) مىگويد: من در اوايل نوجوانى كتابى متعلق به جدم
علی بن موسی الرضا علیه السلام ديدم و كتاب« جامع كبير»، تاليف
محمد بن حسن شیبانی را نيز مطالعه كردم و ديدم اين دو كتاب فرق چندانى با هم ندارند.
اين كتاب تا قبل از علامه مجلسى بين اصحاب رايج نبود. وى اين كتاب را در«
بحار الأنوار » آورد و به آن
استناد نمود. ايشان در اين باره مىنويسد:
« كتاب فقه الرضا عليه السلام را من از طريق سيد فاضل و محدث،
قاضی امیر حسین نقل مىكنم، وى مىگويد: در زمانى كه من در مجاورت خانۀ خدا زندگى مىكردم عدهاى از اهل
قم براى حج آمدند و به همراه آنها كتابى قديمى بود كه تاريخ آن به زمان امام رضا عليه السلام بازمىگشت و بر آن كتاب خط امام رضا عليه السلام و
اجازۀ بسيارى از فضلا و علما به چشم مىخورد و براى من يقين حاصل شد كه اين كتاب متعلق به آن حضرت است; لذا از روى آن كتاب يك نسخه نوشتم.»
بعد از
علامه مجلسی ،
میرزا عبد الله افندی صاحب« رياض» و سيد مجاهد صاحب«
مفاتیح الأصول » و شيخ بحرانى و فاضل كاشانى و محقق نراقى نيز اين كتاب را تاييد و روايات آن را در كتابهاى خود نقل كردهاند. در نسخهاى كه در
مشهد مقدس موجود مىباشد، آمده است:« اين كتاب را امام هشتم براى محمد بن سكين نوشته است». در كتابهاى رجال آمده است كه
محمد بن سکین بن عمار نخعى فردى ثقه و مورد
اطمینان است و كتابى نيز دارد.
صاحب رياض مىگويد:« اين كتاب در شهر
مکۀ معظمه به خط امام رضا عليه السلام موجود است كه به خط كوفى نگاشته شده و تاريخ آن سال ۲۰۰ هجرى مىباشد و بر آن اجازات علما و فضلا نگاشته شده و هم اكنون جزو كتب سيد علىخان مدنى است». در اول كتاب اينگونه آمده است:« يقول عبد الله علي بن موسى الرضا» و در جاى ديگر آمده است:« و از چيزهايى كه ما
اهل بیت بر آن مداومت داريم...» همچنين:« از پدرم شنيدم كه اينگونه مىفرمود...».
برخى اين كتاب را تاليف امام رضا عليه السلام نمىدانند، بزرگانى مانند:
شیخ حر عاملی ، سيد خوانسارى، پدر سيد جليل سيد حسين قزوينى،
وحید بهبهانی و
سید حسن صدر و اينگونه
استدلال مىكنند:
أ- اگر اين كتاب به امام رضا عليه السلام تعلق داشت، چرا هزار سال از آن خبرى نبود و چهار امام بعد از امام رضا عليه السلام نيز به آن اشارهاى نداشتهاند; در غير اين صورت در ميان اصحاب و علما مشهور مىشد و حداقل نام آن را در كتب روايى خود مىآوردند.
ب- در اين كتاب كلماتى آمده كه بعيد است از امام عليه السلام باشد مانند:« من روايت مىكنم» يا« روايت شده است» يا« روايت مىكند» يا« ما روايت مىكنيم» و اين شكل بيان از سياق كلمات امامان معصوم عليهم السلام نيست.
ج- در بعضى از قسمتهاى كتاب آمده است:«
صفوان بن یحیی و فضالة بن أيوب جميعا عن العلاء بن رزين عن
محمد بن مسلم عن أحدهما» حال آنكه نام روات را اين گونه آوردن مناسب كتابهاى روايى ياران ائمه است نه خود
ائمه علیهم السلام ; لذا احتمال دارد اين كتاب تاليف يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام بوده باشد.
د- اگر اين كتاب نوشتۀ امام رضا عليه السلام باشد، بايد حتما
علی بن بابویه - پدر صدوق- و يا خود
شیخ صدوق در كتاب«
عیون أخبار الرضا » به آن اشاره مىكرد.
ه- در اين كتاب احكامى آمده كه مخالف صريح مذهب است مانند:« به جاى
مسح پا مىتوان پا را شست» و اينكه« اگر پوست ميته را دباغى كنيم مىتوانيم با آن
نماز بخوانيم» و اينكه« اگر در ظرف آب خمر بريزد مىتوان با آن وضو گرفت» و« در
نکاح حضور شاهد لازم است» و يا اينكه« سورۀ قل أعوذ برب الناس و قل أعوذ برب الفلق جزو
قرآن نيست.»
موضوع این کتاب فقه است که به این ترتیب نگاشته شده است: کتاب الطهارة - الصلاة - الاعتكاف - الزكاة - الصوم - الحج - النكاح - الطلاق - الإيلاء - اللعان - التجارات - البيوع - المكاسب - النفقة - المآكل - المشارب - الطعام - الربا - السلم - القضاء - الأحكام - الشفعة - اللقطة - الدين - القرض - الأيمان - النذور - الكفارات - الفرائض - المواريث - الغنائم - الخمس - الصيد - الذبائح - الوصية - العتق - التدبير - المكاتبة - الشهادة - الحدود - مكارم الأخلاق
يك نسخه از این کتاب که منسوب به امام رضا علیه السلام است به
زبان عربی در یک جلد توسط
مؤسسه آل البیت علیهم السلام در سال ۱۴۰۶ هجری قمری در مشهد به چاپ رسده است.
۱- نسخهاى در كتابخانۀ حضرت
آیت الله نجفی مرعشی موجود است كه در آخر آن آمده:« إلى هنا خطه سلام الله عليه و على آبائه و أبنائه».
۲- نسخۀ موجود در كتابخانۀ
آستان قدس رضوی كه در آخر آن دارد:« اين كتابى است كه حضرت امام الجن و الانس سلطان، ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه التحية و الثناء از جهت محمد بن سكين تصنيف نموده بودند و نسخۀ
اصل به خط مبارك حضرت در مكه است و حضرت مغفرت پناه، مولانا
میرزا محمد محدث از خط شريف حضرت كه به كوفى بوده به عربى
انتقال نمودهاند.»
نرم افزار جامع فقه أهل البيت عليهم السلام، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی