فلسفه امامت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حقیقت و فلسفه امامت نزد
عدلیه برقراری
عدالت در جامعه و رساندن مردم به
سعادت اخروی و دنیوی، که در ادامه
نبوت و
رسالت انبیا،
خدا آنها را برگزیده و
عصمت که لازمه
امامت، همان
ولایت و رهبری امت هست به ائمه اطهار (علیهمالسلام) عطا کرده است، میباشد.
واژه «
امامت» در
لغت به معنای رهبری و پیشوایی، و «
امام» به معنای
مقتدا و پیشواست، خواه
انسان باشد، یا چیز دیگر، چنانکه
ابن فارس گفته است: «امام، کسی است که در کارها به او
اقتدا میشود، و
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله)،
امام ائمه، و
خلیفه،
امام رعیت، و
قرآن، امام
مسلمان است».
قرآن کریم، همانگونه که برخی از انسانها را امام نامیده،
کتاب آسمانی حضرت موسی (علیهالسّلام) را نیز امام خوانده است، آنجا که در مورد
حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) فرموده است:
«اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً».
من تو را پیشوای مردم قرار دادم.
و درباره
کتاب حضرت موسی (علیهالسّلام) فرموده است:
«وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی اِماماً وَ رَحْمَةً».
پیش از قرآن کتاب موسی به عنوان
پیشوا و مایه رحمت، نازل گردید.
و در جای دیگر،
لوح محفوظ را نیز «
امام مبین» خوانده و میفرماید:
«وَ کُلَّ شَیْءٍ اَحْصَیْناهُ فِی اِمامٍ مُبِینٍ».
هر چیزی را در «امام مبین» (لوح محفوظ) برشمردهایم.
متکلمان اسلامی برای امامت تعاریف مختلفی ذکر کردهاند، و غالباً امامت را «ریاست و رهبری عمومی جامعه در زمینه
امور دینی و دنیوی» دانستهاند، نمونههایی از این تعاریف را یادآور میشویم:
۱. امامت، رهبری عمومی دینی است که در برگیرنده ترغیب مردم به آن چه مایه حفظ مصالح دینی و دنیوی آنها، و بازداشتن آنان از آن چه مایه زیان آنها است، میباشد. «این تعریف از
خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب
قواعد العقاید است، شایان ذکر است کتاب یاد شده همراه با پانوشتهای نگارنده، توسط مرکز مدیریت
حوزه علمیه قم چاپ شده است.»
۲. امامت، رهبری و بالاصالة در
امور دین است. «این تعریف از
سدیدالدین حمصی رازی در کتاب
المنقذ من التقلید، است، این کتاب در دو جلد توسط انتشارات
جامعه مدرسین قم چاپ شده است.»
۳. امامت، جانشینی پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) در برپاداشتن
دین است به گونهای که پیروی او بر همه امت
واجب است. «این تعریف از است
قاضی عضدالدین ایجی اشعری»
۴. امامت، رهبری عمومی در
امر دین و دنیا به عنوان جانشینی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) است. «این تعریف از سعدالدین تفتازانی اشعری است.»
۱. مقصود از قید «بالاصالة» در تعریف دوم، احتراز از رهبری به نیابت از امام است، مانند
نواب خاصه و
عامه امام عصر (عجّلاللهفرجهالشریف).
۲. مقصود از «
امور دینی» در دو تعریف اول و دوم این نیست که وظیفه امام منحصر در اداره
امور دینی مردم است، و هیچگونه مسؤولیتی نسبت به
امور دنیوی ندارد، بلکه مراد این است که
امور دنیوی، منهای جنبههای اخلاقی و دینی آنها، از شؤون امامت نیست. مثلاً
قضاوت در اینکه کدام اثر هنری برجستهترین آثار هنری است، از وظایف ویژه امام به شمار نمیرود، هر چند امام میتواند واجد چنین مهارت علمی باشد، و احیاناً برجستهترین هنرمند را نیز معرفی کند، ولی این کار را به عنوان یک
صاحب نظر و هنرشناس انجام میدهد، نه به عنوان امام». «این توضیح برگرفته از کلام سدیدالدین حمصی است، به کتاب المنقذ من التقلید رجوع نمایید.»
۳. وجه اینکه در تعاریف علمای اهل سنت بر مسئله خلافت و جانشینی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) تاکید شده، و در تعاریف
علمای شیعه قید «بالاصالة» آمده، این است که علمای شیعه در عین اینکه امام را خلیفه و جانشین پیامبر میدانند، او را خلیفه الهی و منصوب از جانب
خداوند میدانند، ولی
علمای اهل سنت امام را برگزیده از جانب مردم به عنوان جانشینی پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) میدانند، نه خلیفه خداوند، چنانکه در بحثهای آینده توضیح داده خواهد شد.
۴. خلافت و امامت دو عنوان برای یک
حقیقت میباشند که هر یک ناظر به جنبه خاصی از آن است، خلافت ناظر به جنبه ارتباط آن با خدا و پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) و
امامت ناظر به جنبه ارتباط آن با امت اسلامی، یعنی
قیادت و رهبری آنها است، بدین جهت در روایات و نیز کلمات متکلمان اسلامی هر دو تعبیر به کار رفته است.
مسئله امامت، ابعاد گوناگونی دارد، مهمترین آنها عبارتند از:
از این نظر که حفظ و بقای دین به امامت وابسته است، امامت یک مسئله اعتقادی است؛ زیرا اعتقاد به حدوث و بقای دین بر هر مسلمانی
واجب است، بنابراین
اعتقاد به آن چه حدوث و بقای دین در گرو آن است نیز واجب است، حدوث دین وابسته به
نبوت، و ادامه آن وابسته به امامت میباشد، بنابراین، همانگونه که اعتقاد به نبوت، اعتقادی دینی و واجب است، اعتقاد به امامت نیز چنین است.
سیاست، عبارت است از تدبیر
امور جامعه از طریق تدوین قوانین لازم و اجرای آنها، و غایت عقلانی آن اصلاح زندگی مادی و معنوی افراد جامعه است. و چنانکه بحثهای آینده بیان خواهد شد، اصلاح زندگی مادی و معنوی بشر، از طریق تعلیم معارف الهی و اجرای احکام دینی، فلسفه اصلی امامت را تشکیل میدهد. «با این بیان روشن میشود که ابعاد فرهنگی، اقتصادی، نظامی و سایر ابعاد اجتماعی امامت، همگی زیر مجموعه بعد سیاسی میباشند، از این رو به ذکر جداگانه آنها نیاز نیست.»
مسئله امامت در امتداد نبوت و خاتمیت است، از این رو در مرحلهای از
تاریخ اسلام آغاز شده و تا امروز ادامه یافته و از این پس نیز تا آخرین لحظه
حیات دنیوی بشر باقی خواهد بود. بنابراین، چگونگی تعیین نخستین امام، و امامان پس از او، و عکسالعمل مسلمانان در اینباره و بالاخره حوادث تاریخی امامت، از موضوعات مهم و حساس تاریخ اسلام به شمار میرود.
هر یک از ابعاد یاد شده مربوط به علم خاصی است، بعد اعتقادی آن از مسایل علم کلام است. بعد سیاسی آن در علومی مانند فلسفه سیاست و
جامعهشناسی مورد بحث واقع میشود، و بعد تاریخی آن بخشی از تاریخ اسلام را تشکیل میدهد، بحث درباره امامت از بعد سیاسی و تاریخی اختصاص به علمای اسلام ندارد، و مبتنی بر داشتن باور اسلامی نیست، ولی بحث درباره آن از جنبه اعتقادی مبتنی بر ایمان اسلامی و مخصوص متکلمان اسلامی است، مگر آن که کسی کلام اسلامی را از جنبه تاریخی مطالعه کند که در این صورت بحثی پیرامون دینی خواهد بود.
فلسفه و ضرورت امامت، همان فلسفه و
ضرورت نبوت است جز در
ابلاغ وحی تشریعی و آوردن
شریعت که با
ختم نبوت پایان پذیرفته است. تبیین و توضیح این نکته را طی عناوین زیر یادآور میشویم:
یکی از وظایف
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) تبیین معانی و مفاهیم
قرآن کریم بود، خداوند خطاب به پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) میفرماید:
«وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ».
ما ذکر (قرآن) را بر تو نازل کردیم تا آنچه برای مردم نازل میشود را برای آنها تبیین نمایی.
پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) نیز در
حدیث ثقلین،
عترت (علیهمالسّلام) خود را ملازم و همراه با قرآن قرار داده و فرموده است:
«اِنّی تارِکُ فیکُمُ الثِّقْلَینْ کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی».
من دو شیئی گرانبها را در میان شما میگذارم، این دو عبارتند از: کتاب خدا، و عترت من.
یعنی فهم حقایق قرآن را باید با راهنمایی عترت (علیهمالسّلام) آموخت.
هم چنین تاویل قرآن را جز خدا و راسخان در
علم نمیدانند، چنانکه قرآن کریم میفرماید:
«وَ ما یَعْلَمُ تَاْوِیلَهُ اِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ».
و در روایات آمده است که: ائمه معصومین (علیهمالسّلام) راسخان در علم میباشند.
در بحث نبوت یادآور شدیم که یکی از اهداف نبوت، داوری در اختلاف و منازعات بوده است، چنانکه خداوند میفرماید:
«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ».
خدا پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت، و کتاب را به
حق بر آنان نازل کرد، تا در اختلافات مردم داوری کند.
نکته جالب توجه در این
آیه شریفه آن است که داوری به کتاب نسبت داده شده است، زیرا معیار داوری همان
احکام الهی است که کتاب در برگیرنده آنها است.
بدیهی است اختلاف و
نزاع به زمان پیامبران اختصاص ندارد، لیکن از آنجا که حل این اختلافات به وجود افراد برگزیده از جانب خدا نیاز دارد، پس از ختم نبوت نیز این ضرورت وجود دارد، و در نتیجه وجود امام، بسان پیامبر،
امری لازم و ضروری است.
ارشاد و
هدایت انسانها در زمینه
اعتقاد، احکام دینی، و مسایل اخلاقی و اجتماعی، یکی دیگر از اهداف رسالت پیامبران الهی است. این نیز
هدف از ویژگیهای نبوت نیست و به انسانهایی که در عصر پیامبران زندگی میکردند اختصاص نداشته است. بنابراین، اگر
بعثت پیامبران به انگیزه ارشاد و هدایت بشر کاری بایسته و لازم بوده است، این بایستگی و لزوم در مورد
امامت نیز موجود است.
یکی از اهداف رسالت پیامبران، اتمام
حجت از جانب خداوند بر بندگان است، قرآن در اینباره میفرماید:
«رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ».
پیامبرانی بشارت دهنده و بیم دهنده (را برانگیخت) تا پس از فرستادن رسولان، مردم بر خدا حجت نداشته باشند.
این
امر نیز اختصاص به زمان خاصی ندارد، از این روی
امام علی (علیهالسّلام) فرموده است:
«لا تَخْلُو الارضُ مِنْ قائِمِ للهِ بِحُجةٍ اما ظاهِراً مَشهوراً و او خائِفاً مَعموراً، لِئلا تَبْطُلْ حُجَجُ اللهِ وَ بَیناتُه... یَحْفَظُ اللهُ بِهِم حُحَجَهُ و بَیّناتِهِ اُولئکَ خُلَفاءُ الله فی ارضهِ، وَ الدُعاةُ اِلی دینِهِ.»
زمین از حجت خدا خالی نخواهد بود، یا آشکار و مشهور است و یا خائف و پنهان، تا حجتها و دلایل الهی باطل نگردد... خدا به وسیله آنها حجتها و دلایل خود را حفظ میکند... آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان به
دین او میباشند.
از اهداف دیگر نبوت برقراری
عدل و
امنیت اجتماعی است، چنانکه در آیه ۲۵
سوره حدید آمده است:
«لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».
رسولان خود را با دلایل فرستادیم و کتاب و میزان را با آنان نازل کردیم تا مردم به
قسط پایدار گردند.
این هدف نیز از ویژگیهای نبوت نبوده و به انسانهای گذشته اختصاص ندارد، بلکه از نیازهای همیشگی بشر میباشد، و در نتیجه تحقق بخشیدن به آن یک آرمان الهی و پایدار است، که پس از نبوت، از طریق امامت تحقق میپذیرد.
امام علی (علیهالسّلام) درباره اهداف
حکومت دینی، کلامی دارد که بیانگر فلسفه امامت از جنبه سیاسی و حکومتی آن است، آن جا که میفرماید:
«اللّهُمَّ اِنّکَ تَعْلَمُ اَنّهُ لَمْ یَکُنِ الّذی کانَ مِنَّا مَنَافَسَهُ فِی سُلطَانٍ، وَ لا الْتِمَاسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لکِن لِنرِدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ، وَ نَظر الْاِصْلاحَ فِی بِلادِکَ، فَیامَنَ الْمَظلُومُونَ مِنْ عِبَادِکْ، وَ تُقامُ المُعَطَّلَةَ مِنْ حُدودِکْ».
خدایا تو میدانی که آن چه انجام دادیم به انگیزه مسابقه در کسب
سلطنت به دست آوردن متاع پست دنیوی نبود، بلکه به خاطر این بود که نشانههای از بین رفته دینت را بازگردانیم، و اصلاح و آبادی را در شهرها و روستاها آشکار سازیم، تا بندگان مظلومت امنیت یابند، و قوانین و حدود تعطیل شده برپا گردد.
از آنچه درباره
فلسفه و اهداف امامت بیان گردید، میتوان
ضرورت آن را نیز به دست آورد؛ زیرا اهداف و آرمانهای یاد شده از ضرورتهای حیات دنیوی و اخروی انسان میباشند. لزوم وجود رهبر در یک جامعه تا به حدی است که اگر دسترسی به امام عادل امکان نداشته باشد، حتی وجود امام غیرعادل از نبودن آن بهتر است، زیرا فقدان امام به
هرج و مرج اجتماعی و سلب امنیت همگانی منجر میشود، که پیآمدهای تلخ آن به مراتب از پیآمدهای ناگوار امام و پیشوای غیر عادل بدتر است، از این رو امام علی (علیهالسّلام) فرمودهاند:
«لا بُدَ لِلنّاسِ مِنْ
امیرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ».
ضرورت وجود امام تقریباً مورد قبول همه متکلمان اسلامی است، هر چند در اینکه این ضرورت مقتضیات
حکم عقل است یا
شرع، و بشری است یا الهی، دیدگاههای آنان متفاوت است.
اشاعره وجوب آن را شرعی، و
عدلیه وجوب آن را عقلی، دانستهاند.
عدلیه نیز دو دستهاند:،
شیعه وجوب آن را الهی و تعیین امام را
فعل خداوند، ولی
معتزله وجوب آن را بشری و تعیین امام را وظیفه مسلمانان میدانند.
مفاد
قاعده لطف ـ که یکی از قواعد کلامی مورد قبول
متکلمان عدلیه است ـ این است که هر فعلی از جانب خداوند که در سعادتمندی مکلفان مؤثر است، بدون آن که
اختیار را از آنان سلب کند، یک ضرورت و
واجب عقلی است و مقتضای عدل و
حکمت خداوند میباشد، به گونهای که ترک آن با عدل و حکمت خداوند سازگار نیست. و
نبوت از مصادیق بارز این قاعده است.
از دیدگاه متکلمان امامیه، امامت نیز
حکم نبوت را دارد، و از مصادیق دیگر قاعده لطف است.
سید مرتضی (رحمةاللهعلیه) در توضیح این مطلب مینگارد:
هر عاقلی که از شیوه زندگی اجتماعی و عادات مردم آگاه است، میداند که هرگاه در میان مردم رهبری با تدبیر و قدرتمند وجود داشته باشد،
ظلم و تباهی از بین رفته؛ و یا دست کم، مردم به رعایت عدل و
انصاف نزدیکتر خواهند بود.
و هرگاه چنین رهبری وجود نداشته باشد،
امر برعکس آن چه گفته شد خواهد شد.
بنابراین، رهبری، لطف در انجام واجب و ترک قبیح است، پس واجب است که
خدا مکلفان را از آن محروم نسازد.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «فلسفه امامت» ۹۵/۰۴/۲۹.