• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

قتال در اسلام (مفردات‌قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف




قتال در اسلام، قتال دو گونه است، اوّل جنگ تعرّضى، كه قومى به فكر جنگ با ما نباشند و بخواهند در صلح و مسالمت زندگى كنند ولى ما به آنها حمله كنيم، دوم جنگ دفاعى كه گروهى بر ما حمله كنند و ما از خود دفاع كنيم و يا قومى پيمان‌شكنى كنند و يا در فكر حمله به بلاد اسلامى باشند و مسلمين بر آنها پيش‌دستى كنند. حكم جهاد داراى دو مرحله است، اول اينكه لازم است با هر طريق كه‌ بوده باشد ميان كفّار راه باز كرد با ارسال نماينده، نامه‌ها، دعوت به دين با پول دادن و غيره كه امكان دارد و اگر با هيچ يك از طرق امكان، راه يافتن به هدايت و تبليغ دين ممكن نشد در مرحله دوم بايد با آنها جنگيد تا راه خدا را در ميانشان باز كرد.



قِتال: جنگيدن با همديگر و كشتن همديگر است.


(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى‌ الْقِتالِ‌) «اى پيامبر مؤمنان را به جنگ تشويق كن».
(حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ‌ يُقاتِلُوكُمْ‌ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ‌) «سينه‌شان تنگ شد از اينكه با شما يا با قوم خويش بجنگند.


جنگ دو گونه است يكى جنگ تعرّضى و آن اين است كه قومى به فكر جنگ با ما نباشند و بخواهند در صلح و مسالمت زندگى كنند ولى ما به آنها حمله كنيم.
دوم جنگ دفاعى و آن اينكه گروهى بر ما حمله كنند و ما از خود دفاع كنيم و يا قومى پيمان‌شكنى كنند و يا در فكر حمله به بلاد اسلامى باشند و مسلمين بر آنها پيش‌دستى كنند.
در اينكه آيا در اسلام جنگ تعرّضى هست يا نه، به عبارت ديگر اگر مردمى غير مسلمان با مسلمانان جنگ نكنند و بخواهند با مسالمت زندگى كنند آيا مسلمين حق دارند براى اشاعه اسلام به بلاد آنها حمله كنند يا نه؟

۳.۱ - بررسى آيات قرآن

لازم‌ است ابتدا آيات قرآن را بررسى كرده سپس به سنت و تاريخ برگرديم:
۱- (وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ‌ يُقاتِلُونَكُمْ‌ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ‌) (و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى‌جنگند، نبرد كنيد؛ و از حدّ تجاوز نكنيد، كه خدا متجاوزان را دوست ندارد) از اين آيه روشن ميشود كه جنگ در اسلام براى جهانگشائى نيست بلكه براى اشاعه دين است، به عبارت اخرى جنگ بايد در راه خدا و براى خدا باشد نه براى گرفتن خاك ديگران و توسعه ممالك. و نيز فقط با كسانى می‌شود جنگيد كه با ما می‌جنگند «الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ» و تجاوز به ديگران هر چند كفّار باشند جايز نيست‌ «وَ لا تَعْتَدُوا» يعنى: مطلقا تعدّى نكنيد، خواه قتال ابتدائى باشد و خواه كشتن اطفال و زنان باشد يا غير آن.
على هذا «الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ‌» شرط «قاتِلُوا» است، يعنى: اگر آنها به جنگ شما آمدند شما هم با آنها بجنگيد».
المنار در شرط بودن آن ترديد ندارد. ولى به قول بعضى، آن شرط نيست بلكه بيان مصداق است يعنى: «با مردان كه با شما می‌جنگند، بجنگيد نه با زنان و اطفال كه نمی‌جنگند». الميزان اين را مى‌پسندد، مجمع آن را به‌صورت قول نقل می‌كند.
ناگفته نماند: ظهور «الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ» در شرطيّت است مخصوصا با ملاحظه تعميم‌ «وَ لا تَعْتَدُوا».
بايد دانست: آيه ما نحن فيه، به قرينه آيات ما بعد قطعا درباره جهاد با مشركين مكّه است ولى اختصاص به مشركين مكّه چنانكه مفهوم كلام بعضى از بزرگان است ظاهرا مورد ندارد، مشركين مكّه نبايد خصوصيتى داشته باشند، خاصّه راجع به آيه اول كه عموميت آن قابل انكار نيست لذا در مجمع فرموده: ... به قولى مأمور به قتال اهل مكّه شدند ولى حمل آيه بر عموم بهتر است مگر آنچه با دليل خارج شده است.
۲- در سوره انفال آيه ۶۰ فرموده: «براى مقابله با كفّار آنچه بتوانيد از نيرو و از اسبان آماده كنيد ...» و در آيه ۶۱ آمده‌: (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ‌) يعنى: «اگر كفّار مايل به مسالمت شدند تو هم مايل باش و بر خدا توكل كن كه او شنوا و دانا است».
در اين آيه امر به مسالمت شده در صورتی‌كه كفّار بدان ميل كنند و صريح است در اينكه اگر كافران خواستار مسالمت باشند، نمی‌شود با آنها جنگيد آيات ما قبل، قابل انطباق به اهل كتاب است كه با رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پيمان عدم تعرّض بسته و آن را مى‌شكستند.
۳- (الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى‌ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‌ عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ...) از كليت‌ (فَمَنِ اعْتَدى‌ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ‌) نيز می‌شود مطلب مورد نظر را استفاده كرد كه اعتداء و حمله در صورت اعتداء طرف ديگر است.
۴- (لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ‌ يُقاتِلُوكُمْ‌ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ‌) (خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى‌كند؛ چرا كه خداوند عدالت‌پيشگان را دوست دارد) به حكم اين آيه كفّاری كه با ما درباره از بين بردن دين جنگ نكرده و از ديارمان بيرون ننموده‌اند، می‌توانند مورد احسان و عدالت ما واقع شوند، می‌توان فهميد كه لازم است با آنها به عدالت رفتار كرد، در اين صورت جنگ با آنها و حمله به آنها چطور خواهد بود؟ ايضا آيه ۹۲ و ۹۳ سوره نساء.
۵- آيات سوره توبه درباره جنگ با مشركين است و در اينكه مشركين متجاوز و معتدى بودند شكى نيست و آيات نيز به آن تصريح دارند، مثلا فرموده: (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً ...) (در حالى كه اگر بر شما غالب شوند، نه رعايت خويشاوندى با شما را مى‌كنند، و نه پيمان را) و (أَ لا تُقاتِلُونَ‌ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ...) (آيا با گروهى‌كه پيمان‌هاى خود را شكستند، و تصميم به اخراج پيامبر گرفتند، پيكار نمى‌كنيد؟! در حالى كه نخستين بار، آنها پيكار با شما را آغاز كردند).
آيات سوره آل عمران درباره «جنگ احد» نازل شده كه لشكركشى از طرف كفار بود و آيات سوره انفال درباره جنگ معروف «بدر» است كه اعتداء و تجاوز مدت‌ها از طرف مشركين بود.
با ملاحظه اين آيات می‌توان به‌دست آورد كه قرآن نظرى به جنگ ابتدائى و تعرّضى ندارد بلكه متوجه دفاع است.


آيات ديگرى هست كه درباره جنگ اطلاق دارند و شرطى در آنها ديده نمی‌شود و ظهور آنها در جنگ ابتدائى و تعرّضى است البته براى اشاعه اسلام و گسترش سبيل اللّه.
۱- (قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ‌) (با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز بازپسين ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و پيامبرش تحريم كرده حرام مى‌شمرند، و نه آيين حق را مى‌پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند) اين آيه كه درباره كفّار از اهل كتاب است به‌طور اطلاق می‌رساند كه بايد با آنها بجنگيد. تا وقتی كه با خضوع به دولت اسلامى، جزيه بدهند.
۲- (وَ قاتِلُوهُمْ‌ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) (و با آنها پيكار كنيد، تا فتنه و بت پرستى و سلب آزادى برچيده شود، و دين و پرستش همه مخصوص خدا گردد) به قرينه آيه ۲۱ توبه می‌شود گفت مراد از «فَإِنِ انْتَهَوْا» ايمان آوردن است اين آيه تا از بين رفتن فتنه و برقرارى دين خدا، جهاد را واجب می‌كند.
۳- (وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ‌) (و در راه خدا، پيكار كنيد؛ و بدانيد كه خداوند، شنوا و داناست) اين آيه نيز مطلق است ولى در آيات ما بعد جريان بنى اسرائيل مثل آمده كه به پيامبرشان گفتند: (وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ‌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا) (چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم، در حالى كه از خانه‌ها و فرزندانمان رانده شده‌ايم، و شهرهاى ما بوسيله دشمن اشغال، و فرزندان ما اسير شده‌اند) كه از آن دفاع و استرداد حق استفاده می‌شود.
۴- (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ‌) (اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! نخست با كافرانى كه به شما نزديكترند، پيكار كنيد؛ و دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزديك غافل نسازد. آنها بايد در شما شدّت و قدرت، احساس كنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزگاران است)مراد از «يَلُونَكُمْ» كفّارى است كه در اطراف مسلمين‌اند و ظهور آيه در آنست كه عموم مسلمانان جهان مأموراند با كفاری كه در اطراف آنها هستند (براى گسترش اسلام) بجنگند.
۵- (فَلْيُقاتِلْ‌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ‌ يُقاتِلْ‌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ‌ فَيُقْتَلْ‌ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً • وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ‌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها ...) (كسانى كه زندگى دنيا را به آخرت فروخته‌اند، بايد در راه خدا پيكار كنند. و هر كس كه در راه خدا پيكار كند، و كشته شود يا پيروز گردد، به زودى پاداش بزرگى به او خواهيم داد. چرا در راه خدا، و براى رهايى مردان و زنان و كودكانى كه به دست ستمگران تضعيف شده‌اند، پيكار نمى‌كنيد؟! همان افراد ستمديده‌اى كه‌مى‌گويند: «پروردگارا! ما را از اين شهر مكّه)، كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر و رهايى ببخش...) آيه اول مطلق و شامل قتال ابتدائى است، آيه دوم بيان دو حكم است، جهاد در راه خدا و جهاد براى نجات مظلومان از چنگ ستمكاران.
اين آيات گرچه مطلق‌اند ولى لازم است با آياتی كه مقيداند يكجا حساب گردند، مثلا آيه‌ای‌كه می‌گويد: (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها) آيا درباره اين آيات جارى نيست؟ با آنكه آيات ما قبل اين آيه قابل انطباق به اهل كتاب است و اگر كفّار گفتند: ما می‌خواهيم با مسلمانان در حال مسالمت زندگى كنيم، كارى با آنها نداشته باشيم آنها نيز با ما كارى نداشته باشند آيا بايد به اين آيه تمسك كرد يا به آياتی كه مبيّن مطلق قتال‌اند؟ و اللّه العالم و این مستلزم آن نيست كه كفّار پيوسته در كفر بمانند زيرا می‌شود باب رفت و آمد را با آنها باز كرد و با وسائل ديگرى نفوذ يافت و اسلام را گسترش داد.


بررسى تاريخ نشان می‌دهد كه جنگ‌هاى رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) جنبه تدافعى داشته و تجاوز و پيمان شكنى ابتداء از جانب كفّار بوده است:

۵.۱ - جنگ بدر

در جنگ بدر تجاوز از ناحيه مشركين بود. آنها دارائى مسلمانان را در مكّه مصادره می‌كردند، آنها را بانواع شكنجه می‌آزردند، خانه‌هايشان را می‌كوبيدند، از مهاجرتشان به مدينه ممانعت می‌كردند، كار را به جائى رساندند كه رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به هجرت مجبور گرديد. بنا به تصريح تاريخ نظر آن حضرت قافله قريش بود و می‌خواست با گرفتن آن و مصادره اموال، قريش را وادار كند كه از ايذاء مسلمانان در مكّه خوددارى كنند و آنچه را كه از مسلمانان گرفته‌اند تلافى نمايد و تا آنها بواسطه ناامن بودن راه تجارتشان‌ در مضيقه واقع شده و راه بر اهل اسلام نبندند. چنانكه محققين گفته‌اند و از طرفى روشن نيست كه آن حضرت در صورت گرفتن كاروان قريش با آن اموال چه رفتار می‌كرد.
قريش براى نجات كاروان خويش از مكّه بيرون شدند، در راه دريافتند كه كاروان از حدود خطر گذشته است ولى دست از كار نكشيدند و حتى بعضى، بعضى را از جنگ بر حذر داشتند، بالاخره بر نگشته به جنگ آن حضرت آمدند و خورد شدند. روی‌هم رفته نمی‌شود؛ جنگ بدر را جنگ تعرّضى ناميد ولى آيات سوره انفال با صراحت تمام می‌رساند كه: خدا می‌خواسته چنين جريانى پيش آيد و موجب سر فرازى مسلمين و شكست كفّار باشد و خلاصه در «بدر» جنگ با كفّارى واقع شده كه پيوسته با مسلمانان در حال جنگ بوده‌اند نه در حال سلم.

۵.۲ - جنگ احد و احزاب و حنين

حساب «جنگ احد» كاملا روشن است، كفّار به مدينه لشكر كشى كردند تا قتال «احد» پيش آمد.
همچنين جنگ احزاب (خندق) كه كفّار مكّه و اهل كتاب به مدينه حمله كردند.
ايضا جنگ حنين كه قبيله ثقيف و هوازن سر راه رسول خدا را در حنين گرفتند.

۵.۳ - بنى قينقاع‌

رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) چون به مدينه هجرت فرموده با يهود بنى قينقاع كه در كنار مدينه ساكن بودند و شغل زرگرى داشتند، پيمان عدم تعرّض بستند، پس از جنگ بدر آنها پيمان خويش را ناديده گرفتند و بر مسلمانان حسد و طغيان كردند و با مشركان بر عليه مسلمين مكاتبه نمودند، تا از طرف رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) محاصره شده و از اطراف مدينه رانده شدند، بنا به تصريح ابن اثير آنها به اذرعات شام رفتند و پس از مدّتى منقرض گشتند. (رجوع شود به تواريخ).

۵.۴ - بنى نضير و بنى قريظه‌

يهود بنى نضير و بنى قريظه هر دو در اطراف مدينه ساكن و مردمان مزاحم و ناقض العهد بودند و بر عليه مسلمانان فتنه انگيزى می‌كردند، رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با هر دو گروه پيمان عدم تعرّض بسته بود ولى نقض عهد كردند و حتى بنى نضير قصد كشتن آن حضرت را داشتند و اگر وحى آسمانى نبود كارشان را كرده بودند، سرانجام رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با اجلاء بنى نضير موافقت فرمود تا از مدينه رانده شدند و سعد بن معاذ كه داور رسول خدا و داور بنى قريضه بود بر قتل جنگجويان بنى قريظه رأى داد و با اجراى آن حكم شرّشان دفع گرديد.

۵.۵ - بنى مصطلق‌

بنى مصطلق مردمى بودند كه به قيادت رهبرشان حرث بن ابى ضرار تدارك جنگ ديده و قصد حمله به مدينه را داشتند رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به ديارشان لشكر كشيد و مغلوبشان كرد.

۵.۶ - خيبر

علت حمله بر خيبر آن بود كه قومى از بنى نضير پس از رانده شدن از مدينه در خيبر مسكن گزيدند و يهود خيبر را بر خود خاضع و مطيع نمودند آنگاه شروع به فتنه انگيزى بر عليه مسلمانان كردند و همان‌ها بودند كه جنگ خندق را تدارك ديدند و بنى قريضه و قريش و غطفان را به جنگ با مدينه برانگيختند.
تا آن حضرت بر خيبر لشكر كشيد و قلعه‌هاى بنى نضير را كه ناعم، قموص و غيره بودند فتح كرد و مردم دو قلعه وطيح و سلالم كه امان خواستند به آنها امان داد، چنانكه ابن هشام و ابن اثير و ديگران گفته‌اند.

۵.۷ - فتح مكّه‌

در اينكه رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به مكّه حمله كرد شكّى نيست و نيز در اينكه مكه موطن اصلى آن حضرت و مهاجران بود و به زور از آن بيرون رانده شده بودند، گفتگوئى نيست، باز بايد ديد علت حمله به مكّه چه بود گرچه پس از فتح آن با مهربانترين وجهى با آنها رفتار كرد و آن غائله را بدون خون‌ريزى پايان داد.
رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در سال ششم‌ هجرت ماه ذيقعدة به قصد عمل «عمره» به مكه تشريف برد، هفتصد نفر يا هزار و چهارصد نفر از اصحابش با او بودند، قريش از ورود آن حضرت مانع شدند، پس از مذاكرات بسيار در حديبيّه نزديكى مكه معظّمه صلحى كه متضمّن عدم تعرّض به مدت ده سال بود ميان آن حضرت و مشركان منعقد گرديد، حضرت با يارانش در همانجا از احرام خارج شده و قربانى كردند و از همانجا به مدينه برگشتند كه در سال آينده به مكه براى عمل «عمره» بازگردند.
و در عهدنامه مقرّر بود: هر قومى كه به پيمان آن حضرت يا قريش داخل شوند مختاراند، قبيله خزاعه به پيمان آن حضرت و قبيله بنوبكر به پيمان قريش وارد شدند، بعد از اين پيمان، بنى‌بكر به قبيله خزاعه كه هم پيمان رسول خدا بودند لشكر كشيدند و جمعى از قريش آنها را در تهيه وسائل جنگ يارى كردند حتى به‌طور ناشناس جزء لشكريان بنى‌بكر شده و با خزاعه در كنار آبشان كه «وتير» نام داشت جنگيدند و حتى احترام حرم مكّه را هم مراعات نكردند، به‌دنبال اين نقض عهد كه بنى بكر و قريش مرتكب شدند عمرو بن سالم خزاعى به مدينه آمد، رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در مسجد در ميان مردم نشسته بود كه عمرو وارد شد و اشعارى خواند و آن حضرت را از پيمان شكنى بنى بكر و قريش مطّلع كرد، پس از وى بديل بن ورقاء با جمعى از خزاعه وارد مدينه شده و آن حضرت را از تجاوز بنى بكر و قريش خبر دادند.
اين ماجرا و پيمان شكنى سبب حمله به مكّه معظّمه بود و آن محيط مقدس بى‌آنكه خون‌ريزى بوجود آيد فتح گرديد و اگر آنها پيمان شكنى نكرده و بر خزاعه نتاخته بودند رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) پيمان خويش را حتما محترم مى‌شمرد، وانگهى اهل مكه همواره در پى فرصت بودند كه به مدينه تاخته و اسلام را ريشه‌كن كنند، اگر در حالت اهل مكّه دقّت كنيم خواهيم ديد آنها هيچ وقت راضى نبودند با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند و در صورت فراهم شدن فرصت اگر هزار پيمان هم داشتند ناديده گرفته و بيرحمانه به مسلمين می‌تاختند چنانكه خداوند فرموده: (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‌ قُلُوبُهُمْ‌) (در حالى كه اگر بر شما غالب شوند، نه رعايت خويشاوندى با شما را مى‌كنند، و نه پيمان را؟! شما را با زبان خود خشنود مى‌كنند، ولى دل‌هايشان ابا دارد).

۵.۸ - طائف‌

علت لشكركشى به طائف آن بود كه چون قبيله ثقيف و هوازن در «حنين» بر مسلمانان حمله كردند، فراريان ثقيف و ديگر همدستان آنها وارد طائف شده و دروازه‌هاى شهرشان را بسته و در آن متحصّن شدند رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در تعقيب آنها بر طائف لشكر كشيد و با آنها جنگيد.

۵.۹ - مؤته و تبوك‌

مؤته دهى بود از اراضى بلقاء از شام كه در كنار آن جنگ معروف مؤته با روميان اتفاق افتاد، در سيره حلبيّه گويد: علت اين لشكركشى و جنگ آن بود كه رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) نامه‌اى به هرقل، زعيم روم نوشت، حرث بن عمير ازدى نماينده آن حضرت مأمور شد نامه را پيش هرقل ببرد، شرحبيل بن عمرو غسّانى كه از امراء قيصر در شام بود او را گرفت و گفت: قصد كجا را دارى؟ شايد از نمايندگان محمدى؟ گفت: آرى. شرحبيل او را گردن زد، اين خبر به آن حضرت رسيد و كار به اشكال كشيد و اين سبب لشكركشى به آن محل شد.
نگارنده گويد: ظاهر آنست كه اين لشكركشى براى سركوبى شرحبيل و اتباع او بود و چون آن‌وقت هرقل از جنگ با ايرانيان بر می‌گشت مسلمانان با آنها درگير شدند در تاريخ آمده لشكريان اسلام كه سه هزار نفر بودند چون به شام رسيدند، اطلاع يافتند كه هرقل با صد هزار نفر در آنجاست و قبايلى از عرب به يارى وى شتافته‌اند. مسلمانان به مشاوره نشستند كه آيا به مدينه نوشته و نيروى امدادى بخواهند يا مثلا دستور عقب‌نشينى از جانب‌ آن حضرت صادر شود بالاخره در مؤته جنگ اتفاق افتاد و به عقب‌نشينى مسلمانان منجر شد.
لشكركشى به تبوك در سال نهم هجرت براى آن بود كه به رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) خبر رسيد سپاه روم به قصد مدينه بيرون شده و پيشقراولانشان به بلقاء وارد شده‌اند آن حضرت براى جلوگيرى از آنها به تبوك لشكر كشيد.


مشكل است در غزوات و سراياى رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) محلى يافت كه جنگ تعرّضى باشد بلكه نوعا اسباب لشكركشى را دشمنان دين فراهم می‌آوردند، از طرف ديگر: ظاهرا آياتی‌كه مطلق‌اند با آيات مقيّد بايد رويهم حساب شوند، ولى در عين حال اسلام بايد براى ترويج و هدايت مردم راه داشته باشد. به صراحت قرآن و ضرورت دين رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) براى همه جهانيان مبعوث شده است‌، (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ‌) (ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم)و (وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ‌) (در حالى كه اين قرآن جز تذكر و مايه بيدارى براى جهانيان نيست) و (وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ‌) (واين قرآن بر من وحى شده، تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى‌رسد، با آن بيم دهم) در اينصورت اگر بگوئيم: در صورت طلب صلح از جانب كفّار بايد با آنها كارى نداشته و دين خدا را تبليغ نكنيم اين منافى عموميّت رسالت خواهد بود.
با در نظر گرفتن نامه‌هاى رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) كه به پادشاهان ايران و مصر و غيره نوشت و آنها را به اسلام دعوت كرد و به يمن و بحرين و جاهاى ديگر نماينده فرستاد و تبليغ دين كرد و با در نظر گرفتن اينكه بايد با يهود و نصارى جنگيد تا جزيه قبول كرده و به حمايت اسلام در آيند و با مسلمانان رفت و آمد داشته و ارتباط پيدا كنند تا راه براى تبليغ اسلام باز باشد و با در نظر گرفتن روايات كه در جنگ بايد ابتداء كفّار را به اسلام دعوت كرد و در صورت نپذيرفتن با آنها جنگ نمود.
از همه اينها روشن می‌شود كه حكم جهاد داراى دو مرحله است، اول اينكه لازم است با هر طريق كه‌ بوده باشد ميان كفّار راه باز كرد با ارسال نماينده، نامه‌ها، دعوت به دين با پول دادن و غيره كه امكان دارد و اگر با هيچ يك از طرق امكان، راه يافتن به هدايت و تبليغ دين ممكن نشد در مرحله دوم بايد با آنها جنگيد تا راه خدا را در ميانشان باز كرد و بين عقلا و شرعا هيچ مانعى ندارد، چرا نبايد مردم را با زور به سعادت دنيا و آخرت وادار كرد؟ و چه اشكالى دارد كه با زور داروى شفا بخش را به مريض بخورانيم تا شفا يابد؟
در كافى در ضمن حديث مفصّلى از امام صادق (عليه‌السّلام) روايت شده كه فرمود: «شمشيرهاى آخته سه تا است يكى بر مشركان عرب كه خدا فرموده: (فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا (يعنى آمنوا) وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ‌) (مشركان را هر جا يافتيد به قتل برسانيد؛ و آنها را اسير سازيد؛ و محاصره كنيد؛ و در هر كمينگاه، بر سر راه آنها بنشينيد. ولى اگر توبه كنند، و نماز را برپا دارند، و زكات را بپردازند، آنها را رها سازيد؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است) از اينان جز قتل يا دخول با سلام پذيرفته نيست ... شمشير ديگر بر اهل ذمّه است ... (قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ‌) ...»(با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز بازپسين ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و پيامبرش تحريم كرده حرام مى‌شمرند، و نه آيين حق را مى‌پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند) شمشير سوم بر مشركين عجم است يعنى ترك، ديلم، خزر (كه آن‌وقت مسلمان نبودند) خدا در اول سوره‌ای‌ كه در آن‌ (الَّذِينَ كَفَرُوا) گفته حالشان را حكايت كرده بعد فرموده: (فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ...) ».(گردنهايشان را بزنيد، تا آنها را از پا در آوريد؛ در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد؛ سپس يا منّت گذاريد و آزادشان كنيد يا در برابر آزادى از آنان فديه [غرامت‌] بگيريد؛ و آزادشان كنيد؛ و اين وضع را ادامه دهيد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد...)
اين حكم داراى دنباله ايست كه بايد در كتب فقه دنبال شود.
از قرآن مجيد روشن می‌شود: كه پيامبران گذشته در صورت فراهم شدن وسائل با دشمنان دين و بشريت جنگ كرده‌اند چنانكه فرموده: (وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍ‌ قاتَلَ‌ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ‌) (چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند. آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى‌رسيد، سستى نكردند و ناتوان نشدند و تن به تسليم ندادند...) و آنگاه كه موسى (عليه‌السّلام‌) به قوم خويش گفت: (يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ) (اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما معين كرده، وارد شويد) مرادش جنگ بود زيرا در جواب گفتند: ... (فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ‌ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ‌) (تو و پروردگارت برويد و با آنان بجنگيد، ما همين جا نشسته‌ايم) يا آن‌وقت كه پس از در گذشت موسى بنى اسرائيل به پيامبرشان گفتند: (ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ‌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ‌) (زمامدار و فرماندهى براى ما برگزين، تا زير فرمان او در راه خدا پيكار كنيم) كه از آن دفاع و استرداد حق استفاده می‌شود.ولى از آيات بعدى روشن می‌شود كه جنگ تعرّضى نبوده است و نيز لشكركشى سليمان (عليه‌السّلام) به مملكت سباء كه در نامه خويش نوشت: (أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ‌) (نسبت به من برترى جويى نكنيد، و به سوى من آييد در حالى كه تسليم حق هستيد)و آنگاه كه به نماينده ملكه فرمود: (ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ‌) (به سوى آنان باز گرد و اعلام كن با لشكريانى به سراغ آنان مى‌آييم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند؛ و آنان را از آن سرزمين با ذلّت و حقارت بيرون مى‌رانيم)ولى آيه اول روشن می‌كند كه آنها را ابتدا به اسلام دعوت كرده است.


هيچ قيام حق در جهان بدون كشت و كشتار پيش نرفته و پيروز نشده است مسالمت آن قدرت را ندارد كه دست مخالفان آزادى و بشريّت را كوتاه كند بايد زور و جنگ وارد ميدان شود (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ‌) (و اگر خداوند، بعضى از مردم را بوسيله بعضى ديگر دفع نمى‌كرد، زمين را فساد فرا مى‌گرفت).
سرنوشت قيام‌هاى حق خواهانه در ميدان‌هاى جنگ تعيين شده است. قيام كنندگان تا دست به اسلحه نبرده‌اند پيروز نشده‌اند، شكست اخير اسرائيل، آزادى الجزاير، آزادى امريكا، انقلاب فرانسه، آزادى كوبا، استقلال ويتنام و غيره و غيره همه با شمشير و جنگ صورت گرفته است.
اينكه مسيحى‌ها می‌گويند: اسلام با شمشير پيشرفت و بزور بر مردم تحميل شد خيال خامى است بيشتر استناد آنها به رسالت چند ساله يا چند ماهه عيسى (عليه‌السّلام) است ولى آن حضرت مجالى براى جنگ نيافته است ولى پس از وى ديديم مسيحيّت صلح‌جو براى پيش بردن اهداف خود به نام اصلاح‌جوئى چه خونريزى‌ها به‌راه انداخت، جنگ‌هاى صليبى و غيره را به نظر آوريد و به ريش اين هوچيگران بخنديد.
مهم اين است كه هدف قيام كننده حق و براى آزادى توده رنج‌ديده و براى احياء راه خدا باشد اگر جنگ‌هاى اسلامى تعرّضى هم باشد اصلا مانعى ندارد جنگى است كه صل و سعادت نتيجه آنست‌.


۱. قرشی بنابی، علی اکبر، قاموس قرآن، ج۵، ص۲۳۱.    
۲. راغب اصفهانی، حسین، المفردات، ط دارالقلم، ص۶۵۵.    
۳. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ت الحسینی، ج۵، ص۴۵۲.    
۴. انفال/سوره۸، آیه۶۵.    
۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۱۲۲.    
۶. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۱۶۱.    
۷. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص۸۵۶.    
۸. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۰، ص۲۵۷.    
۹. نساء/سوره۴، آیه۹۰.    
۱۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۵، ص۳۶.    
۱۱. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۵، ص۵۴.    
۱۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۱۳۵.    
۱۳. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۵، ص۲۸۵.    
۱۴. بقره/سوره۲، آیه۱۹۰.    
۱۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۲۹.    
۱۶. رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، ج۲، ص۱۶۸.    
۱۷. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۲، ص۶۰.    
۱۸. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۲، ص۸۷.    
۱۹. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۵۱۰.    
۲۰. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲، ص۲۳۰.    
۲۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۵۱۰.    
۲۲. انفال/سوره۸، آیه۶۰.    
۲۳. انفال/سوره۸، آیه۶۱.    
۲۴. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۱۱۷.    
۲۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۱۵۴.    
۲۶. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص۸۵۲.    
۲۷. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۰، ص۲۴۹.    
۲۸. بقره/سوره۲، آیه۱۹۴.    
۲۹. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۲، ص۶۳.    
۳۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۲، ص۹۲.    
۳۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۵۱۴.    
۳۲. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲، ص۲۳۷.    
۳۳. ممتحنه/سوره۶۰، آیه۸.    
۳۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۵۵۰.    
۳۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۹، ص۲۳۴.    
۳۶. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۹، ص۳۹۹.    
۳۷. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۹، ص۴۰۸.    
۳۸. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۴، ص۳۶۹.    
۳۹. نساء/سوره۴، آیه۹۲-۹۳.    
۴۰. توبه/سوره۹، آیه۸.    
۴۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۸۸.    
۴۲. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۱۵۷.    
۴۳. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۲۰۹.    
۴۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۱۵.    
۴۵. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۲۵-۲۶.    
۴۶. توبه/سوره۹، آیه۱۳.    
۴۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۸۸.    
۴۸. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۱۵۹.    
۴۹. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۲۱۲.    
۵۰. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۱۸.    
۵۱. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۳۲.    
۵۲. توبه/سوره۹، آیه۲۹.    
۵۳. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۹۱.    
۵۴. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۲۳۷.    
۵۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۳۱۵.    
۵۶. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۳۴.    
۵۷. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۶۶.    
۵۸. انفال/سوره۸، آیه۳۹.    
۵۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۸۱.    
۶۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۷۵.    
۶۱. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۸۹.    
۶۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۵۱۳.    
۶۳. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۰، ص۲۱۸.    
۶۴. توبه/سوره۹، آیه۲۱.    
۶۵. بقره/سوره۲، آیه۲۴۴.    
۶۶. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۹.    
۶۷. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۲، ص۲۸۳.    
۶۸. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۲، ص۴۳۱.    
۶۹. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۶۰۶.    
۷۰. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۳، ص۷۱.    
۷۱. بقره/سوره۲، آیه۲۴۶    
۷۲. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۲۴۶.    
۷۳. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۲، ص۲۸۵.    
۷۴. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۲، ص۴۳۳.    
۷۵. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۶۱۱.    
۷۶. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۳، ص۷۷.    
۷۷. توبه/سوره۹، آیه۱۲۳    .
۷۸. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۲۰۷.    
۷۹. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۴۰۴.    
۸۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۵۵۱.    
۸۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۱۲۷.    
۸۲. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۲۴۲.    
۸۳. نساء/سوره۴، آیه۷۴- ۷۵.    
۸۴. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۸۹-۹۰.    
۸۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۴، ص۴۱۸.    
۸۶. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۴، ص۶۷۰.    
۸۷. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۱۱۵.    
۸۸. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۵، ص۲۳۶.    
۸۹. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۲۴.    
۹۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۲۷-۴۱.    
۹۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص۸۰۲.    
۹۲. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۰، ص۱۶۶.    
۹۳. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۲، ص۱۹۷.    
۹۴. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۴، ص۱۰-۱۶.    
۹۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۴، ص۱۳-۲۲.    
۹۶. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۸۲۴.    
۹۷. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۴، ص۲۲۸.    
۹۸. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۲، ص۲۹۴.    
۹۹. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۶، ص۲۹۱.    
۱۰۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۶، ص۴۳۷.    
۱۰۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۸، ص۵۳۳.    
۱۰۲. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۰، ص۳۱.    
۱۰۳. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۲، ص۴۱۵.    
۱۰۴. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۲۳۰.    
۱۰۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۳۰۵.    
۱۰۶. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۲۸.    
۱۰۷. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۵۴.    
۱۰۸. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۳، ص۱۵۱.    
۱۰۹. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۱۲۶.    
۱۱۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۱۶۶.    
۱۱۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص۸۵۰.    
۱۱۲. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۰، ص۲۴۷.    
۱۱۳. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۲، ص۲۸۴.    
۱۱۴. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۱۲۶-۱۲۷.    
۱۱۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۱۶۶.    
۱۱۶. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۹، ص۳۸۶.    
۱۱۷. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۴، ص۳۰۸-۳۱۱.    
۱۱۸. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۳، ص۳۵۶-۳۵۷.    
۱۱۹. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۳، ص۴۴۰.    
۱۲۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۹، ص۲۸۳.    
۱۲۱. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۹، ص۴۷۶.    
۱۲۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۴۲.    
۱۲۳. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۵، ص۴۵.    
۱۲۴. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۲، ص۳۷۷.    
۱۲۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۸، ص۲۹۳.    
۱۲۶. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۸، ص۴۳۸.    
۱۲۷. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۹، ص۱۸۱.    
۱۲۸. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۳، ص۱۴۵.    
۱۲۹. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۳، ص۴۵.    
۱۳۰. توبه/سوره۹، آیه۸.    
۱۳۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۸۸.    
۱۳۲. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۲۰، ص۳۷۸.    
۱۳۳. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۲۰، ص۳۷۸.    
۱۳۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱۰، ص۸۴۵.    
۱۳۵. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۷، ص۳۳۱.    
۱۳۶. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۳، ص۱۰۲.    
۱۳۷. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۲۳۲.    
۱۳۸. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۳۰۷.    
۱۳۹. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۳۰.    
۱۴۰. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۵۸.    
۱۴۱. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۳، ص۱۶۳.    
۱۴۲. حلبی، ابوالفرج، السيرة الحلبية، ج۳، ص۹۶.    
۱۴۳. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۲۹۹.    
۱۴۴. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۴۰۰.    
۱۴۵. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۱۱۹.    
۱۴۶. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۹۲.    
۱۴۷. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۶۵.    
۱۴۸. انبياء/سوره۲۱، آیه۱۰۷.    
۱۴۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۳۱.    
۱۵۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۴، ص۳۳۱.    
۱۵۱. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۴، ص۴۶۷.    
۱۵۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۱۰۷.    
۱۵۳. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۶، ص۱۷۳.    
۱۵۴. قلم/سوره۶۸، آیه۵۲.    
۱۵۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۵۶۶.    
۱۵۶. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۹، ص۳۸۹.    
۱۵۷. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۹، ص۶۴۸.    
۱۵۸. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۱۳.    
۱۵۹. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۵، ص۲۵۰.    
۱۶۰. انعام/سوره۶، آیه۱۹.    
۱۶۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۳۰.    
۱۶۲. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۷، ص۳۹.    
۱۶۳. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۷، ص۵۲.    
۱۶۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص۴۳۶.    
۱۶۵. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۸، ص۳۵-۳۶.    
۱۶۶. توبه/سوره۹، آیه۵.    
۱۶۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۸۷.    
۱۶۸. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۱۵۱.    
۱۶۹. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۲۰۲.    
۱۷۰. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۱۲.    
۱۷۱. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۲۰.    
۱۷۲. توبه/سوره۹، آیه۲۹.    
۱۷۳. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۹۱.    
۱۷۴. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۹، ص۲۳۷.    
۱۷۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۹، ص۳۱۵.    
۱۷۶. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۳۴.    
۱۷۷. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۱، ص۶۶.    
۱۷۸. محمد/سوره۴۷، آیه۴.    
۱۷۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۵۰۷.    
۱۸۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۸، ص۲۲۵.    
۱۸۱. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۸، ص۳۴۰.    
۱۸۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۹، ص۱۴۷.    
۱۸۳. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۲۳، ص۴۲.    
۱۸۴. آل عمران/سوره۳، آیه۱۴۶.    
۱۸۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۶۸.    
۱۸۶. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۴، ص۴۱.    
۱۸۷. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۴، ص۶۲.    
۱۸۸. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۸۵۴.    
۱۸۹. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۴، ص۲۸۶.    
۱۹۰. مائده/سوره۵، آیه۲۱.    
۱۹۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۱۱.    
۱۹۲. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۵، ص۲۸۸.    
۱۹۳. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۵، ص۴۶۸.    
۱۹۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۷۶.    
۱۹۵. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۶، ص۲۶۶.    
۱۹۶. مائده/سوره۵، آیه۲۴.    
۱۹۷. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۱۱۲.    
۱۹۸. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۵، ص۲۹۲.    
۱۹۹. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۵، ص۴۷۶.    
۲۰۰. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۷۹.    
۲۰۱. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۶، ص۲۷۲.    
۲۰۲. بقره/سوره۲، آیه۲۴۶.    
۲۰۳. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۲۴۶.    
۲۰۴. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۲، ص۲۸۵.    
۲۰۵. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۲، ص۴۳۲.    
۲۰۶. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۶۱۱.    
۲۰۷. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۳، ص۷۶-۷۷.    
۲۰۸. نمل/سوره۲۷، آیه۳۱.    
۲۰۹. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۷۹.    
۲۱۰. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۵، ص۳۵۹.    
۲۱۱. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۵، ص۵۱۲.    
۲۱۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۳۴۳.    
۲۱۳. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۸، ص۱۰۲-۱۰۳.    
۲۱۴. نمل/سوره۲۷، آیه۳۷.    
۲۱۵. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۳۸۰.    
۲۱۶. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۵، ص۳۶۲.    
۲۱۷. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۱۵، ص۵۱۵.    
۲۱۸. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۳۴۶.    
۲۱۹. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۱۸، ص۱۰۹.    
۲۲۰. بقره/سوره۲، آیه۲۵۱.    
۲۲۱. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه قرآن، ص۴۱.    
۲۲۲. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۲، ص۲۹۳.    
۲۲۳. علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، ج۲، ص۴۴۴.    
۲۲۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۶۲۱.    
۲۲۵. طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان، ترجمه محمد بیستونی، ج۳، ص۹۷.    



قرشی بنابی، علی‌اکبر، قاموس قرآن، برگرفته از مقاله "قتال"، ج۵، ص۲۳۲.    






جعبه ابزار