• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مسلم بن عقیل

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مسلم بن عقیل (شهادت ۶۰ق)، فقیه، دانشمند، محدث تابعی و از یاران امام حسین (علیه‌السلام) و سفیر آن حضرت در کوفه در واقعه کربلا برای بررسی اوضاع و بیعت گرفتن از مردم بود.
مسلم نوه ابوطالب، برادرزاده امام علی (علیه‌السلام) و پسر عموی امام حسن (علیه‌السلام) و امام حسین (علیه‌السلام) و از یاران این بزرگواران بود و با یکی از دختران امام علی (علیه‌السلام) ازدواج کرد. چند تن از فرزندان مسلم را جزء شهدای کربلا ثبت کرده‌اند. او در برخی از فتوحات اسلامی از جمله در جنگ صفین حضور داشت. ایشان در جریان واقعه کربلا به عنوان سفیر امام حسین (علیه‌السلام) راهی کوفه شده از مردم برای آن حضرت بیعت گرفت و در مقابل عبیدالله بن زیاد قیام کرد ولی بیعت‌کنندگان پیمان‌شکنی کرده و ایشان را تنها گذاشتند، به همین علت مسلم توسط لشکریان عبیدالله دستگیر شده به دستور او در روز عرفه سال ۶۰ق به شهادت رسید. مسلم بن عقیل را نزدیک دارالاماره دفن کردند و سال ۶۵ق بنایی بر قبر او ساخته شد و امروز بارگاهی کنار مسجد کوفه برای او بنا شده است و دارای ضریح و گنبد باشکوهی است.

فهرست مندرجات

۱ - نسب
۲ - خصوصیات
۳ - همسر و فرزندان
۴ - در رکاب امامان
۵ - سفیر امام حسین
       ۵.۱ - حرکت به کوفه
       ۵.۲ - ارسال نامه به امام در بین سفر
       ۵.۳ - ورود به کوفه
۶ - اتفاقات در کوفه
       ۶.۱ - بیعت کوفیان با مسلم
       ۶.۲ - تصمیم حاکمان بر مقابله با مسلم
       ۶.۳ - تصمیم مسلم بر قیام
       ۶.۴ - جاسوسی معقل از مسلم
       ۶.۵ - انصراف مسلم از قتل ابن زیاد
       ۶.۶ - فرا خواندن هانی به دارالاماره
۷ - قیام مسلم
       ۷.۱ - محاصره دار الاماره
       ۷.۲ - حیله ابن زیاد بعد از محاصره
       ۷.۳ - پیمان‌شکنی هم‌پیمانان مسلم
       ۷.۴ - پناه بردن مسلم به منزل طوعه
       ۷.۵ - لو رفتن مخفیگان مسلم
       ۷.۶ - تجمع دشمنان کنار خانه طوعه
       ۷.۷ - جنگ مسلم با دشمنان
       ۷.۸ - رجزخوانی مسلم
              ۷.۸.۱ - جواب ابن‌اشعث به رجزخوانی
       ۷.۹ - اسیر شدن مسلم
       ۷.۱۰ - درخواست مسلم از ابن‌اشعث
       ۷.۱۱ - مسلم در قصر ابن‌زیاد
       ۷.۱۲ - سلام نکردن مسلم به ابن‌زیاد
       ۷.۱۳ - جواب مسلم به ابن‌زیاد
       ۷.۱۴ - گستاخی ابن زیاد در مقابل مسلم
       ۷.۱۵ - درخواست مسلم از عمر سعد
۸ - شهادت
       ۸.۱ - پیکر مسلم بعد از شهادت
       ۸.۲ - خبر شهادت مسلم به امام حسین
۹ - مرقد
۱۰ - زیارتنامه
۱۱ - پانویس
۱۲ - منبع


وی فرزند عقیل، عموزاده و صحابی گرانقدر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و نوه ابوطالب، پدر گرامی امام علی (علیه‌السلام)، و کنیه‌اش ابوداود بود.
مادرش از زنان آزاد نَبْط و از خاندان «فرزندا» به شمار می‌رفت، و احتمالًا نژادی ایرانی داشت.
[۳] محلاتی، ذبیح‌الله، فرسان الهیجاء، ج۱، ص۶۳.
شماری از مورّخان با استناد به روایتی مرسل بر این باورند که مادر مسلم، امّ ولد (کنیز) بوده و علّیه نام داشته است. او را حَلَبه
[۶] بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۷۶.
و حبله نیز خوانده‌اند.


طبری زادگاه مسلم را کوفه می‌داند. او از خاندانی پاک، شجاع و با فضیلت برخاست و زیر نظر عموی گرامی‌اش امام علی (علیه‌السلام)، و پسر عموهای خود امام حسن (علیه‌السلام) و امام حسین (علیه‌السلام) پرورش یافت و از علم، تقوی و دیگر فضائل آن بزرگواران بهره‌مند گردید.
رجال‌نویسان اهل سنت، مسلم بن عقیل را محدثی تابعی شمرده و گفته‌اند که صفوان بن موهب از او حدیث نقل کرده است. وی فقیه و دانشمند بود. از ابوهریره نقل شده است که گفت: از میان فرزندان عبدالمطلب، او شبیه‌ترین فرد به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. همچنین وی را شجاع‌ترین فرزند عقیل خوانده‌اند.


مسلم بن عقیل پس از ورود به دوران جوانی با رقیه و به قولی ام کثوم دختر علی (علیه‌السلام)، پیوند زناشویی بست. ابن قتیبه ثمره این ازدواج را دو پسر به نام‌های عبدالله و علی دانسته است.
درباره شمار و نام فرزندان مسلم اختلاف‌نظر وجود دارد. مورخان عبدالعزیز، ابراهیم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمد و حمیده را نیز در شمار فرزندان مسلم آورده‌اند.
[۲۰] اعلمی، محمدحسين، دائرة المعارف الشیعیة العامه، ج۱۷، ص۱۳۲.
بر این اساس وی احتمالا همسران دیگری نیز اختیار کرده بود.
مورخان و نسب‌شناسان معتقدند که نسل مسلم پایدار نماند و منقرض گردید
[۲۱] بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۷۶.
و همه فرزندان او در کربلا و کوفه به شهادت رسیدند.


مسلم بن عقیل در دوران خلافت علی (علیه‌السلام) در جنگ صفین حضور داشت و همراه امام حسن (علیه‌السلام) و امام حسین (علیه‌السلام) و عبدالله بن جعفر در میمنه سپاه با دشمن به نبرد پرداخت.
در روزگار امامت امام حسن (علیه‌السلام) نیز از یاران با وفا و بر جسته آن حضرت به شمار می‌رفت. وی پس از شهادت امام حسن (علیه‌السلام) همراه امام حسین (علیه‌السلام) رهسپار مکه شد.


نامه‌های فراوان و فرستادگان مردم کوفه، امام حسین (علیه‌السلام) را بر آن داشت که برای اطمینان بیشتر کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند. از این‌رو مسلم را فرا خواند و در نامه‌ای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من برادر، پسرعمو و مطمئن‌ترین فرد خانواده‌ام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد. پس با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه می‌فرستم، خداوند هر آنچه را که مورد رضا و علاقه اوست برای تو مقدّر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیریم، پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش.» نیز فرمود: «هرگاه به کوفه رسیدی نزد مطمئن‌ترین فرد منزل کن، از خاندان ابوسفیان بر حذر باش و مردم را به اطاعت من فرا خوان. اگر مردم را بر بیعت با من ثابت قدم یافتی بی‌درنگ مرا آگاه ساز تا طبق آن عمل کنم. در غیر این صورت با سرعت باز گرد.» همچنین او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند.

۵.۱ - حرکت به کوفه

مسلم بن عقیل در نیمه ماه رمضان سال ۶۰ هجری مخفیانه به سمت مدینه حرکت کرد. قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمان بن کدن ارحبی و عمارة بن عبید سلولی نیز او را در این سفر همراهی می‌کردند. چون به مدینه رسیدند مسلم به مسجد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفت و دو رکعت نماز گزارد. سپس در دل شب نزد خویشاوندان خود رفت و آنان را وداع گفت.
پس از آن دو نفر راهنما از مردان قبیله قیس عیلان برگزید تا آن‌ها را از بیراهه حرکت دهند و تا کوفه همراهی کنند. آن‌ها شبانه به سمت کوفه حرکت کردند. در راه دو راهنما بر اثر تشنگی هلاک گردیدند و مسلم و همراهان به سختی خود را به نزدیکی کوفه رساندند.

۵.۲ - ارسال نامه به امام در بین سفر

مسلم به وسیله قیس بن مسهر نامه‌ای برای امام حسین (علیه‌السلام) فرستاد و آن حضرت را از رویداد مذکور آگاه و از ایشان برای ادامه مسیر کسب تکلیف کرد.
طبری می‌نویسد: مسلم طی این نامه از امام حسین (علیه‌السلام) خواست تا او را از ادامه سفر معذور دارد. حضرت در پاسخ وی، ترس را عامل این سستی دانست و او را فرمان داد تا مأموریت خود را به انجام برساند، ولی این گزارش از جهاتی قابل خدشه است. زیرا اوّلًا با شخصیت شناخته شده مسلم و سابقه درخشان وی در جنگ‌ها و شجاعت‌هایی که از خود بروز داده است سازگاری ندارد. ثانیاً چگونه ممکن است که امام حسین (علیه‌السلام) شخص ضعیف و ترسویی را برای انجام چنین مأموریت مهمّی برگزیند و او را روانه کوفه سازد.

۵.۳ - ورود به کوفه

مسلم بعد از این نامه، به سمت کوفه حرکت کرد و در پنجم شوّال
[۳۳] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۴۹-۵۰.
وارد شهر شد و در خانه مختار استقرار یافت. و نیز خانه سالم بن مسیب و خانه مسلم بن عوسجه و خانه هانی بن عروه نیز استقرارهایی داشت.




۶.۱ - بیعت کوفیان با مسلم

با انتشار خبر ورود مسلم به کوفه، رفت و آمد شیعیان به خانه ابن مسیب آغاز گردید مردم به دیدار مسلم می‌شتافتند و با او بیعت می‌کردند. وی در دیدار گروهی از آنان، نامه امام حسین (علیه‌السلام) خطاب به مردم کوفه را قرائت کرد. مردم همگی از شوق دیدار امام (علیه‌السلام) گریستند.
آنگاه عابس بن ابی شبیب شاکری برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: من از جانب مردم سخن نمی‌گویم و نمی‌دانم که در دل آن‌ها چه می‌گذرد ولی تو را از باطن خود آگاه می‌کنم. به خدا قسم هر زمان مرا بخوانید اجابت خواهم کرد و تا لحظه مرگ در رکاب شما به جنگ با دشمنان بر می‌خیزم و جز پاداش حق چیزی نمی‌خواهم. سپس حبیب بن مظاهر و به دنبال او سعید بن عبدالله حنفی برخاستند و سخنان عابس را تأیید کردند. پس از آن مردم با مسلم بیعت کردند.
در آغاز دوازده هزار نفر از مردم کوفه با وی بیعت کردند، و به زودی شمار بیعت‌کنندگان به هیجده هزار نفر رسید. در پی آن مسلم نامه‌ای به امام حسین (علیه‌السلام) نوشت و حضرت را به کوفه دعوت کرد.

۶.۲ - تصمیم حاکمان بر مقابله با مسلم

چون خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل به نعمان بن بشیر، حاکم وقت کوفه، رسید، به مسجد رفت و مردم را از فتنه‌انگیزی، ایجاد تفرقه و خون‌ریزی و مخالفت با یزید بر حذر داشت. ولی عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی، از هم‌پیمانان بنی امیه، برخاست و او را به ضعف و ناتوانی متهم ساخت. سپس نامه‌ای به یزید نوشت و او را از وقایع کوفه آگاه کرد. یزید نیز با مشورت سرجون، غلام معاویه، عبیدالله بن زیاد را روانه کوفه ساخت و امارت آن شهر را بدو سپرد. همچنین به وی فرمان داد تا مسلم را همچون مهره -گمشده‌- بجویید و هرگاه او را یافت به قتل برساند و سرش را برای او بفرستد.

۶.۳ - تصمیم مسلم بر قیام

پس از ورود ابن زیاد به شهر و انتشار سخنان تهدیدآمیز وی، مسلم شبانه از خانه سالم بن مسیب به خانه هانی بن عروه نقل مکان کرد. از این پس کوفیان برای بیعت با مسلم به منزل هانی می‌رفتند. مسلم تصمیم گرفت بر ضدّ ابن زیاد قیام کند، ولی هانی گفت: تعجیل روا مدار. مسلم بار دیگر به وسیله عابس بن ابی‌شبیب برای امام حسین (علیه‌السلام) نامه‌ای نوشت و گفت: فرستاده به اهل خود دروغ نمی‌گوید، هجده هزار (و به قولی ۲۸ یا ۳۰ هزار نفر) نفر از مردم کوفه با من بیعت کرده‌اند، هرگاه نامه‌ام را دریافت کردی به سرعت حرکت کن، همه مردم با تو هستند و در دل هیچ رغبتی به خاندان معاویه ندارند.
این نامه، ۲۷ روز پیش از شهادت مسلم بن عقیل در اواخر ذی قعده
[۵۰] قزوينی، فضل علی، الامام الحسین و اصحابه، ج۱، ص۱۱۵.
به دست امام حسین (علیه‌السلام) رسید.
[۵۱] ابن ‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۷۰.


۶.۴ - جاسوسی معقل از مسلم

ابن زیاد برای آنکه فعالیت‌های مسلم و یارانش را زیر نظر بگیرد، غلام خود معقل را به میان مردم فرستاد. معقل به مسجد کوفه رفت و با مسلم بن عوسجه که از یاران نزدیک مسلم بن عقیل بود آشنا شد و با راهنمایی او به دیدارش نایل آمد و رفته رفته در جمع دوستان و نزدیکان پذیرفته شد. معقل مبلغ سه هزار درهم نیز به ابوثمامه صائدی که کار جمع‌آوری اموال و خرید سلاح را بر عهده داشت تحویل داد تا در آن کار صرف گردد. وی گزارش فعالیت‌های مسلم را پیوسته به اطلاع ابن زیاد می‌رساند.

۶.۵ - انصراف مسلم از قتل ابن زیاد

ابن زیاد همچنین به شریک بن اعور که در منزل هانی در بستر بیماری افتاده بود پیغام داد که به زودی به عیادتش خواهد آمد. در پی آن شریک، مسلم بن عقیل را تشویق کرد تا ابن زیاد را در خانه هانی به قتل برساند و برای این منظور طرحی را تدارک دید. او از مسلم خواست خود را در پشت پرده‌ای پنهان سازد و هنگامی که ابن زیاد سرگرم گفت‌وگو باشد، با اشاره شریک به وی حمله کند و او را از پای در آورد.
پس از ورود ابن زیاد به خانه هانی، شریک با او سرگرم گفت‌وگو شد. اندکی بعد برای اجرای نقشه خود آب طلبید ولی حرکتی از مسلم مشاهده نکرد. او چند مرتبه دیگر خواسته خود را تکرار کرد و این شعر را خواند: ما تنتظرون بسلمی ان تحیوها؟ در انتظار چیستید که به سلمی درود نمی‌گویید؟
ولی مسلم این‌بار نیز دعوت او را اجابت نکرد. ابن زیاد از هانی پرسید: آیا او هذیان می‌گوید؟ هانی پاسخ داد: آری این رفتار او از صبح شروع شده است. آنگاه ابن زیاد با اشاره غلامش، مهران، که موضوع را دریافته بود مجلس را ترک گفت. پس از رفتن ابن زیاد، شریک به مسلم اعتراض کرد و گفت: چه چیز تو را از کشتن باز داشت. مسلم گفت: نخست آنکه هانی راضی نبود این کار در خانه او صورت گیرد، و دوم آنکه سخن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به یاد آوردم که فرمود: مؤمن غافلگیرانه نمی‌کشد».
و نیز گزارش شده که هانی بن عروه پیشنهاد قتل ابن زیاد را به مسلم داد.

۶.۶ - فرا خواندن هانی به دارالاماره

وقتی ابن زیاد از خانه هانی به قصر خود بازگشت مالک بن یربوع تمیص نزد وی آمد و نامه‌ای را که از عبدالله بن یقطر گرفته بود نشان داد. نامه از مسلم برای امام حسین (علیه‌السلام) فرستاده شده بود. مسلم در این نامه، بیعت مردم کوفه با امام (علیه‌السلام) را به اطلاع آن حضرت رسانده از ایشان خواسته بود تا در سفر به کوفه شتاب ورزد.
در پی آن ابن زیاد گروهی را به دنبال هانی بن عروه فرستاد و او را به دار الاماره فرا خواند و چون آمد، خطاب به وی گفت: مسلم را در خانه خود پناه داده برای او سلاح و مردان جنگی جمع می‌کنی و گمان داری که کارهای تو بر ما مخفی می‌ماند. هانی بن عروه گفت: خانواده‌ات را بردار و به شام برو و در آنجا زندگی کن، زیرا شایسته‌تر از تو و یزید به اینجا آمده است. ابن زیاد از پاسخ هانی سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و به زندان افکند.


خبر دستگیری هانی بن عروه، مسلم را بر آن داشت تا کسانی را که با وی بیعت کرده بودند فرا بخواند و بر ضدّ ابن زیاد قیام کند.
[۵۹] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۵۲.
بدین‌منظور به عبدالله بن خازم فرمان داد تا در میان شیعیان شعار «یا منصور امت» را سر دهد. به دنبال آن چهار هزار نفر از هیجده هزار بیعت کننده با مسلم، گرد هم آمدند. مسلم بن عقیل، عبیدالله بن عمرو کندی را بر قبیله کنده و ربیعه، ابوثمامه صائدی را بر تمیم و همدان و عباس بن جعده جدلی را بر گروه مدینه گمارد و خود نیز در قلب سپاه قرار گرفت. پرچم سبز در دست مختار و پرچم سرخ به دست عبدالله بن نوفل بود.
بزرگان و افراد مسلح پیشاپیش حرکت می‌کردند. سپس در حالی‌که شعار «یا منصور امت» سر می‌دادند به سمت دار الاماره به راه افتادند. خبر حرکت مسلم به ابن زیاد رسید. او که در مسجد کوفه مشغول سخنرانی بود و مردم را به اطاعت از یزید و پرهیز از تفرقه‌افکنی فرا می‌خواند، با شنیدن این خبر به سرعت خود را به دار الاماره رساند و فرمان داد تا درها را ببندند. در داخل قصر سی نفر سرباز و بیست نفر از بزرگان کوفه و خانواده ابن زیاد حضور داشتند.

۷.۱ - محاصره دار الاماره

سپاهیان مسلم پس از گذشتن از مسجد، دار الاماره را به محاصره خود در آوردند. ابن زیاد همراه گروهی به بالای قصر رفتند. مردم با دیدن آن‌ها به سویشان سنگ پراندند و به عبیدالله و پدرش، زیاد، ناسزا گفتند.

۷.۲ - حیله ابن زیاد بعد از محاصره

ابن زیاد به کثیر بن شهاب حارثی فرمان داد تا همراه پیروان مذحجی خود از «باب الرومیین» خارج شود، و به میان مردم برود و آنان را از گرد مسلم پراکنده سازد و از جنگ بترساند و از کیفر حاکم بر حذر دارد. همچنین به محمد بن اشعث فرمان داد تا همراه پیروان کندی و حضرموتی خود از قصر خارج شود و پرچم امان بر افرازد و مردم را به سوی آن فرا بخواند. وقتی ابن اشعث به نزدیکی خانه‌های بنی عماره رسید، مسلم بن عقیل، عبدالرحمن بن شرع شبامی را به سوی او فرستاد.
ابن اشعث چون جمعیت زیادی را در برابر خود مشاهده کرد عقب‌نشینی کرد. ولی همراه با کثیر بن شهاب، قعقاع بن شور ذهلی و شبث بن ربعی، مردم را از پیوستن به مسلم بر حذر داشت. به دنبال آن گروه زیادی از مردم به آنان پیوستند و داخل قصر شدند. کثیر بن شهاب از ابن زیاد خواست تا به جنگ مسلم بروند ولی او نپذیرفت.
گروهی نیز با اصرار زنان و کودکان و خانواده‌های خود از حضور در جنگ منصرف شدند. مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و برخی دیگر از یاوران مسلم به وسیله عشیره خود در خانه مخفی گردیدند عبیدالله بن عمرو بن عزیز کندی و عبیدالله بن حارث بن نوفل و عبدالله بن علی بن یزید کلبی به دست حصین بن نمیر و کثیر بن شهاب دستگیر و زندانی شدند.
[۷۱] براقی، سید حسن، تاریخ الکوفه، ج۱، ص۳۰۲- ۳۰۳.


۷.۳ - پیمان‌شکنی هم‌پیمانان مسلم

شب هنگام سپاه چهار هزار نفری مسلم به سیصد نفر تقلیل یافت و پس از اقامه نماز تنها سی نفر در مسجد ماندند. مسلم بن عقیل از مسجد بیرون آمد در ابتدای کوچه ده نفر از کوفیان را همراه خود دید ولی با عبور از اولین خانه هیچ‌کس با وی نمانده بود.
قیام مسلم در کوفه در روز سه شنبه هشتم ذی حجه سال شصت هجری واقع گردید.
[۷۴] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۵۵.


۷.۴ - پناه بردن مسلم به منزل طوعه

مسلم به تنهایی و سوار بر اسب و در حالی‌که مجروح شده بود کوچه‌های کوفه را یکی پس از دیگری طی کرد بدون آنکه از پایان کار آگاه باشد. چون به محله بنی جبله رسید، بر در خانه‌ای ایستاده زنی به نام طوعه بیرون خانه در انتظار فرزندش نشسته بود. مسلم از وی تقاضای آب کرد. طوعه مقداری آب آورد و به مسلم داد. مسلم آب را نوشید و دوباره ایستاد. زن گفت ای برادر به خانه‌ات برو. مسلم سکوت کرد و چیزی نگفت. زن سخن خود را تکرار کرد ولی باز با سکوت مسلم مواجه گشت. طوعه گفت: سبحان الله برخیز و نزد خانواده‌ات باز گرد. مسلم گفت: من در این شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. زن گفت: شاید تو مسلم هستی؟ گفت: «آری، من مسلم بن عقیل‌ام، آیا می‌توانی در حق من نیکی کنی؟ من از خانواده‌ای شریف هستم و احسان تو را جبران خواهم کرد، این مردم مرا تکذیب کردند و فریب دادند». زن او را به خانه برد و محل استراحت و شام برای وی مهیا ساخت ولی مسلم چیزی نخورد.
[۷۶] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۵۵.
از سوی دیگر ابن زیاد حصین بن تمیم را فرا خواند و به او فرمان داد تا سربازان خود را بر دروازه‌های شهر بگمارد و از خروج مسلم جلوگیری و خانه‌ها را بازرسی کند. همچنین برای دستگیری مسلم جایزه تعیین کرد.
[۷۸] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۵۵.


۷.۵ - لو رفتن مخفیگان مسلم

اندکی بعد از استقرار مسلم در خانه طوعه، بلال فرزند وی که برای میگساری با دوستان خود بیرون رفته بود به خانه بازگشت و از حضور مسلم در خانه مطلع شد. او به رغم تأکید مادر، موضوع را کتمان نکرد و صبح هنگام، نزد عبدالرحمن بن اشعث رفت و راز خود را با وی در میان گذاشت. عبدالرحمن نیز نزد پدرش که در قصر ابن زیاد بود رفت و موضوع مخفی شدن مسلم در خانه طوعه را به اطلاع وی رساند.
اندکی بعد ابن زیاد نیز از موضوع باخبر شد و در پی آن شصت یا هفتاد و به قولی سیصد تن از سربازان ویژه خود را همراه محمد بن اشعث رهسپار محل اختفای مسلم کرد.

۷.۶ - تجمع دشمنان کنار خانه طوعه

سپاه ابن اشعث بر در خانه اجتماع کردند. مسلم از صدای اسبان و سربازان دریافت که برای دستگیری او آمده‌اند. آنگاه اسب خود را آماده کرد و بر آن لجام بست، زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت، و تبسّمی کرد و با خود گفت: ای نفس به سوی مرگ قدم بردار، چیزی که راه نجاتی از آن نیست. پس از آن رو به زن کرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد و خداوند در برابر نیکی تو پاداش خیر عطا کند. طوعه به دستور مسلم در را باز کرد و او همچون شیری دژم در برابر سپاه ابن زیاد ظاهر گردید.

۷.۷ - جنگ مسلم با دشمنان

سربازان ابن زیاد به داخل خانه ریختند. مسلم به آن‌ها یورش برد و از خانه بیرون راند.
جنگ سختی در گرفت و شماری از سربازان ابن زیاد کشته شدند. چون این خبر به ابن زیاد رسید، به ابن اشعث پیغام داد که من تو را برای دستگیری یک نفر فرستاده‌ام، در حالی‌که ضربه سختی بر سپاهم وارد آمده است. ابن اشعث پاسخ داد: آیا می‌دانی ما را برای دستگیری شیری دلاور و شمشیری بران که در دست مردی شجاع و با اراده قرار دارد فرستاده‌ای؟ او از خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. ابن زیاد پیغام فرستاد که به او امان دهید زیرا جز این راهی برای دستگیری او نخواهید یافت. از این‌رو ابن اشعث به مسلم گفت: تو در امانی خود را به کشتن مده. مسلم گفت: نیازی به امان مکر پیشگان نیست.

۷.۸ - رجزخوانی مسلم

مسلم در حالی‌که این چنین رجز می‌خواند به نبرد با آنان پرداخت:
أَقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ إِلّا حُرَّاً ••• وَ انْ رأیتُ المَوت شیئاً نُکراً
کلُّ امرِی یوماً مُلاقٍ شَرّاً ••• و یخلط البارد سُخناً مُرّاً
رُدّ شعاع الشمس فاستقرا ••• أَخافُ أَن أُکذَبَ أَو اغَرّاً
قسم یاد کرده‌ام که سرافراز و آزاد کشته شوم، اگرچه مرگ را خوشایند نمی‌بینم. هر کس روزی ممکن است به شرّی برسد و هر سردی‌ای ممکن است با گرمایی گزنده به هم آمیزد، چنان‌که پرتو خورشید، زایل می‌شود و باز می‌گردد. من از این می‌ترسم که به من دروغ بگویند و یا فریبم بدهند.

۷.۸.۱ - جواب ابن‌اشعث به رجزخوانی

ابن اشعث گفت: این دروغ نیست و کسی تو را فریب نخواهد داد. این گروه خواهان کشتن تو نیست. ولی مسلم به سخنان وی توجهی نکرد و به نبرد ادامه داد. ضعف و تشنگی سراسر وجودش را فرا گرفته بود. سربازان ابن زیاد بار دیگر با سنگ و تیر به سویش یورش بردند. عدّه‌ای نیز بر بام خانه رفتند و مشعل‌های آتش بر وی افکندند.
مسلم گفت: وای بر شما همانند کفار بر من سنگ می‌زنید در حالی‌که من از خانواده پیامبرانم، وای بر شما آیا این‌گونه حق پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و خاندان او را رعایت می‌کنید؟ سپس با همه ضعفی که در بدن احساس می‌کرد به آنان حمله کرد و جمعشان را پراکنده ساخت و دوباره به عقب بازگشت و پشت به دیوار نهاده بار دیگر سربازان ابن زیاد به سوی او حمله‌ور شدند، ولی محمد بن اشعث بانگ برآورد و گفت رهایش کنید تا با او سخن بگویم.
سپس به مسلم نزدیک شد و در برابرش ایستاد و گفت: ای پسر عقیل خود را به کشتن مده تو در امانی و خون تو بر عهده من است. مسلم گفت: آیا گمان می‌کنی که دست در دست تو خواهم گذاشت در حالی‌که قدرت در بدن دارم، و به خدا هرگز چنین نخواهم کرد.
سپس به وی حمله کرد و او را به عقب راند و بار دیگر به جایگاه خویش بازگشت و گفت: تشنگی بر من غلبه کرده است.

۷.۹ - اسیر شدن مسلم

ابن اشعث خطاب به سربازان خود فریاد زد که این ننگ و سستی است که در برابر یک نفر این چنین ضعف نشان دهید، همه با هم به او حمله کنید! در این هنگام مسلم نیز به آنان یورش برد. شمشیر بکیر بن حمران احمری به لب‌های مسلم اصابت و آن‌ها را پاره کرد. مسلم نیز ضربتی بر بکیر زد و او را از اسب به زیر افکند.
سربازان ابن زیاد از پشت به مسلم حمله کردند و او را بر زمین زدند. سپس سلاحش را گرفته و اسیر کردند. عبیدالله بن عباس جلو آمد و عمامه مسلم را گرفت. اشک مسلم بر چهره روان گشت. عمرو بن عبیدالله به مسلم گفت برای کسی که خود به استقبال مرگ می‌رود گریستن شایسته نیست. مسلم گفت: به خدا قسم گریه من برای مرگ نیست بلکه من برای حسین (علیه‌السلام)، خانواده‌اش و فرزندان خود که بدین‌سو می‌آیند می‌گریم.

۷.۱۰ - درخواست مسلم از ابن‌اشعث

مسلم بن عقیل به ابن اشعث گفت: تو از امان دادن من عاجزی، پس کسی را نزد حسین (علیه‌السلام) بفرست و بگو که با اهل بیت خود باز گردد و فریب مردم کوفه را نخورد، اینها همان یاوران علی (علیه‌السلام) هستند که بارها آن حضرت برای جدایی از ایشان آرزوی مرگ کرده بود، مردم کوفه به ما دروغ گفتند و برای دروغگو رأی و نظری نیست، ابن اشعث پذیرفت و گفت درباره امان دادن به تو با ابن زیاد صحبت خواهم کرد. پس از آن، سخنان مسلم را در نامه‌ای نوشت و به دست ایاس بن عثل طائی سپرد و او را به سوی امام حسین (علیه‌السلام) روانه ساخت. آنگاه مسلم را به سمت قصر ابن زیاد برد، در حالی‌که خون، چهره و لباسش را فرا گرفته و مجروح و بسیار تشنه بود.

۷.۱۱ - مسلم در قصر ابن‌زیاد

بیرون قصر عده‌ای از مردم از جمله عمارة بن عقبه، عمرو بن حریث، مسلم بن عمرو و کثیر بن شهاب در انتظار دیدار ابن زیاد نشسته بودند. کوزه آب سردی نیز در کنار درگاه به چشم می‌خورد. مسلم رو به آن‌ها کرد و گفت: قدری از این آب به من بدهید. مسلم بن عمرو گفت: می‌بینی که چقدر سرد است؟ به خدا قسم هرگز از آن نخواهی چشید، مگر آن‌که پیش از آن، آب جوشان جهنم را بنوشی. مسلم بن عقیل گفت: وای بر تو، کیستی؟ گفت: من فرزند کسی هستم که حقّی را که تو انکار می‌کنی می‌شناسد و نصیحت پیشوایی را که تو با او دشمنی می‌ورزی می‌پذیرد و در حالی‌که تو با او مخالفت می‌کنی، از او اطاعت می‌کند.
من مسلم بن عمرو باهلی هستم. مسلم بن عقیل گفت: چه چیز تو را چنین ستم‌پیشه و سنگ‌دل کرده است؟ ای فرزند باهله، تو برای رفتن به جهنم و نوشیدن آب جوشان سزاوارتری.
سپس مسلم به دیوار تکیه داد و نشست. عمارة بن عقبه غلامش را فرستاد و کوزه آبی آورد و قدری به مسلم داد، مسلم سه بار ظرف آب را بالا برد ولی هر بار ظرف پر از خون شد. بار آخر دو دندان ثنایای مسلم در ظرف افتاد و او هرگز نتوانست آب بنوشد. آنگاه گفت: الحمدللّه، اگر این آب روزی من بود آن‌را می‌نوشیدم. سپس مسلم را به داخل قصر بردند.

۷.۱۲ - سلام نکردن مسلم به ابن‌زیاد

مسلم بن عقیل در برابر ابن زیاد ایستاد ولی سلام نکرد. نگهبان اعتراض کرد مسلم گفت: ساکت باش به خدا قسم او امیر من نیست. آیا در حالی‌که او قصد کشتن مرا دارد، من به او سلام کنم؟ ابن زیاد گفت: در هر صورت تو را خواهم کشت. مسلم گفت: باکی نیست. زیرا پیش از این، بدتر از تو بهتر از مرا کشته است.

۷.۱۳ - جواب مسلم به ابن‌زیاد

ابن زیاد گفت: ای پسر عقیل به کوفه آمدی و اجتماع مردم را پراکنده ساختی و وحدت کلمه آن‌ها را به هم ریختی و برخی را بر برخی دیگر شوراندی و فتنه بر پا کردی. مسلم گفت: هرگز چنین نیست. تو دروغ می‌گویی به خدا قسم معاویه از سوی همه مردم انتخاب نشد. بلکه با حیله و تزویر بر وصّی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) غلبه کرد و خلافت را از او گرفت. پسرش یزید نیز همین‌گونه عمل کرد. تو و پدرت زیاد بذر فتنه را کاشتید و من امیدوارم که خداوند شهادت مرا به دست بدترین مخلوق خود قرار دهد. به خدا قسم من از امیرالمؤمنین حسین بن علی (علیه‌السلام) فرزند فاطمه، اطاعت و پیروی کرده‌ام، و ما برای خلافت از معاویه و یزید و آل زیاد شایسته‌تریم.
زمانی که من به کوفه آمدم مردم عقیده داشتند که پدرت زیاد، برگزیدگان ایشان را کشته و خونشان را ریخته است و همانند کسری و قیصر در میان آنان زندگی کرده است. ما آمدیم تا آنان را به عدالت فرمان دهیم و به سوی حکم قرآن بخوانیم.

۷.۱۴ - گستاخی ابن زیاد در مقابل مسلم

ابن زیاد گفت: آیا زمانی که ما با مردم این‌گونه رفتار می‌کردیم تو در مدینه شراب نمی‌خوردی مسلم گفت: من شراب می‌خوردم؟ به خدا قسم که او می‌داند تو راست نمی‌گویی و ندانسته سخن می‌گویی و من چنان‌که می‌گویی نیستم، تو که به ناحق و نابجا مردم را می‌کشی و خونشان را می‌ریزی و چنان به خوش‌گذرانی می‌پردازی که گویی هیچ اتفاقی نیفتاد، برای شراب خوردن شایسته‌تری. ابن زیاد به مسلم دشنام داد و گفت: خداوند تو را از رسیدن به آرزویت محروم ساخت، آرزویی که سزاوار آن نبودی. مسلم پرسید: پس چه کسی شایسته آن است؟ گفت: یزید. مسلم گفت: خدا را در همه حال سپاس می‌گویم و به حکم او رضایت می‌دهم. ابن زیاد پرسید: به گمانت شما شایسته خلافتید؟ مسلم پاسخ داد: گمان نمی‌کنم، بلکه یقین دارم. ابن زیاد خمشگین شد و گفت که او را به صورتی بی‌سابقه خواهم کشت. مسلم گفت تو سزاوار بدعتی! تو از کشتار و شکنجه مردم و کردارهای زشت دست نخواهی کشید و هیچ‌کس جز تو برای این امور شایسته نیست.

۷.۱۵ - درخواست مسلم از عمر سعد

مسلم به عمر بن سعد که در مجلس حاضر بود رو کرد و گفت: ای عمر میان من و تو نسبت فامیلی است. من خواسته‌ای دارم که مایلم آن‌را خصوصی با تو در میان بگذارم و تو می‌بایست آن را بر آورده سازی. عمر نخست از پذیرش آن خودداری کرد ولی با اشاره ابن زیاد همراه با مسلم به گوشه‌ای رفتند. مسلم گفت: در آغاز ورودم به کوفه هفتصد درهم از کسی قرض گرفته‌ام شمشیر، زره و اسبم را بفروش و آن‌را بپرداز. پیکرم را به خاک بسپار و کسی را نزد حسین (علیه‌السلام) بفرست تا او را باز گرداند. زیرا او اکنون به توصیه من بدین‌سو در حرکت است.


ابن زیاد به ابن حمران
[۹۴] بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۹۷.
که در جنگ با مسلم مجروح شده بود دستور داد تا برای تشفّی دل خود کشتن مسلم را بر عهده بگیرد. بُکیر، مسلم را به بالای قصر برد. و مسلم بن عقیل در آن حال تکبیر می‌گفت و استغفار می‌کرد و بر انبیا و ملائکه درود می‌فرستاد و می‌گفت: خداوندا، میان ما و این گروه که بر ما ستم روا داشتند، ما را تکذیب کردند و کشتند تو خود حکم بفرما، وقتی به بالای قصر رسیدند بکیر سر آن حضرت را از بدن جدا کرد و پیکرش را به بیرون قصر انداخت. سپس وحشت زده نزد عبیدالله بازگشت و گفت: هنگامی که مسلم را به قتل رساندم ناگهان دیدم مردی سیاه چهره و زشت در برابرم ایستاده و انگشتان خود را به دهان گرفته است، من با مشاهده آن بسیار ترسیدم!
مسلم بن عقیل در هشتم ذی الحجه سال ۶۰ هجری در کوفه به شهادت رسید. گفته شده وی به دست راشد بن صرد بن عتبه به شهادت رسید.
[۹۷] بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۷۹.


۸.۱ - پیکر مسلم بعد از شهادت

سر مسلم بن عقیل را همراه با سر هانی بن عروه به شام فرستادند. یزید دستور داد تا آن‌ها را بر سر در یکی از دروازه‌های شهر دمشق آویختند. پیکرش را نیز در بازار قصاب‌های کوفه بر روی زمین کشاندند و سپس در همان‌جا به دار آویختند.
سه روز پس از شهادتش، عمر بن سعد بر او نماز خواند، کفن کرد و سپس در کنار دار الاماره به خاک سپرد.
[۱۰۱] بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۹۷.
به روایتی، مردم قبیله مذحج پیکرش را در کنار دار الاماره کوفه به خاک سپردند.
[۱۰۳] حرزالدین، محمد، مراقد المعارف، ج۲، ص۳۱۸.
گفته شده است که ابن زیاد برای اینکه بتواند رفت و آمد شیعیان را زیر نظر بگیرد و یا آنان نتوانند در سوگ مسلم عزاداری کنند این محل را برای دفن وی تعیین کرد.

۸.۲ - خبر شهادت مسلم به امام حسین

خبر شهادت مسلم به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام بکر بن معنقه در شَراف یا ثعلبیه به امام حسین (علیه‌السلام) رسید. امام (علیه‌السلام) از شنیدن آن بسیار اندوه‌گین شد و گریست و سپس فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون، رحمت خدا بر او باد.» و این سخن را چند بار تکرار کرد. همچنین فرمود: از این پس زندگی بی‌معنا است و خیری ندارد بستگان مسلم نیز به شدّت بر آشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت.


در شعبان سال ۶۵ هجری به دستور مختار ثقفی، آستانه حضرت مسلم بن عقیل (علیه‌السلام) بنا گردید بر روی قبر، سنگی از مرمر نهاده گنبدی ساخته شد.
[۱۱۱] جمعی از نویسندگان، دائرة المعارف تشیع، ۱، ص۱۱۱.

این ساختمان در شرق مسجد جامع کوفه واقع شده و بارها مورد مرمّت و یا تعمیر اساسی قرار گرفته است. در سال ۱۳۸۵ ه ساختمانی جدید با گنبدی زراندود بر آن ساخته شد. این آستانه اکنون به صورت چهار گوش و به مساحت ۱۰۶ متر مربع و از سه طرف دارای رواق است. رواق جنوبی آن به قبر مختار متصل گردیده است و در مقابل حرم یک ایوان بزرگ قرار دارد، بر روی قبر نیز ضریحی نقره‌ای کار گذاشته شده است.
[۱۱۳] جمعی از نویسندگان، دائرة المعارف تشیع، ج۱، ص۱۱۱.



در قسمتی از زیارتنامه مسلم می‌خوانیم:
ألسَّلامُ عَلَیک أیهَا الفادی بِنَفسِهِ وَ مُهْجَتِهِ الّشهیدُ الْفَقیهِ المَظلُومِ الْمَغصُوبِ حَقُّهَ المُنتهِک حُرَمَتُهُ الَّسلامُ عَلَیک یا فادی‌ بِنَفسِهِ ابْنَ عَمِّهِ وَ فَدی‌ بِدَمِهِ دَمْهُ. السَّلامُ عَلَیک یا أوَّلَ الشُّهَداءِ وَ امام السُّعداء ... السُّلامُ عَلَیک یا وَحیداً غَریباً عَنْ اهلِهِ بَینِ الأعْداءِ بِلا ناصرٍ وَ لا مُجیبَ
سلام بر تو ای جان نثار، ای شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقّش غصب گردید و حرمتش شکسته شد. سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمومیت کردی و برای حفظ او خون دادی. سلام بر تو ای اوّلین شهید و ای پیشوای سعادتمندان، سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بی‌کس بودی و یار و یاوری نداشتی.


۱. ابن حبان، محمد بن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۹۱.    
۲. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ج۱، ص۲۰۴.    
۳. محلاتی، ذبیح‌الله، فرسان الهیجاء، ج۱، ص۶۳.
۴. مقرم، سید عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، ج۱، ص۳۴- ۳۵.    
۵. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبین، ج۱، ص۸۶.    
۶. بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۷۶.
۷. حسینی جلالی، سید محمدرضا، تسمیة من قتل مع الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۲۵.    
۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۹.    
۹. مقرم، سید عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، ج۱، ص۴۳.    
۱۰. ابن حبان، محمد بن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۹۱.    
۱۱. زرکلی، خیرالدین بن محمود، الاعلام، ج۷، ص۲۲۲.    
۱۲. مقرم، سید عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، ج۱، ص۶۱.    
۱۳. بخاری، اسماعیل بن ابراهیم، التاریخ الکبیر، ج۴، ص۲۶۶.    
۱۴. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ج۱، ص۲۰۴.    
۱۵. ابن حبیب بغدادی، محمد، المحبّر، ج۱، ص۵۶.    
۱۶. مقرم، سید عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، ج۱، ص۱۵۷.    
۱۷. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ج۱، ص۲۰۴.    
۱۸. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ج۱، ص۲۰۴.    
۱۹. ذهبی، شمس‌الدین، العبر، ج۱، ص۴۸.    
۲۰. اعلمی، محمدحسين، دائرة المعارف الشیعیة العامه، ج۱۷، ص۱۳۲.
۲۱. بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۷۶.
۲۲. ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، ج۱، ص۶۹.    
۲۳. ابن عنبه، احمد بن علی، عمدة الطالب، ج۱، ص۳۲.    
۲۴. مقرم، سید عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، ج۱، ص۱۵۷.    
۲۵. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۲، ص۳۵۲.    
۲۶. طوسی، محمد بن حسن، رجال طوسی، ج۱، ص۹۶.    
۲۷. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۵.    
۲۸. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج ۵، ص۳۰.    
۲۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۴.    
۳۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۴.    
۳۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵.    
۳۲. مقرم، سید عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، ج۱، ص۷۹.    
۳۳. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۴۹-۵۰.
۳۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵.    
۳۵. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۲.    
۳۶. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۴۰.    
۳۷. ابن ‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶۳.    
۳۸. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۳۱.    
۳۹. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۴۰.    
۴۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵.    
۴۱. ابن ‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶۳.    
۴۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵.    
۴۳. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۳۴- ۳۶.    
۴۴. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۲.    
۴۵. ابن ‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶۳.    
۴۶. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۴۱.    
۴۷. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۲.    
۴۸. ابن الوردی، عمر بن مظفر، تاریخ ابن الوردی، ج۱، ص۱۶۳.    
۴۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵.    
۵۰. قزوينی، فضل علی، الامام الحسین و اصحابه، ج۱، ص۱۱۵.
۵۱. ابن ‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۷۰.
۵۲. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۲.    
۵۳. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۴۸.    
۵۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۳.    
۵۵. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۲- ۲۴۳.    
۵۶. ابن ‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶۴.    
۵۷. ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۷.    
۵۸. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۳.    
۵۹. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۵۲.
۶۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۸.    
۶۱. ابن ‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶۶.    
۶۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۹.    
۶۳. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۸.    
۶۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۲۹۸.    
۶۵. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۵۲.    
۶۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۶۹.    
۶۷. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۵۲.    
۶۸. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۳.    
۶۹. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۵۲.    
۷۰. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۵۴.    
۷۱. براقی، سید حسن، تاریخ الکوفه، ج۱، ص۳۰۲- ۳۰۳.
۷۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۱.    
۷۳. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۳.    
۷۴. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۵۵.
۷۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۱.    
۷۶. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۵۵.
۷۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۲.    
۷۸. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۵۵.
۷۹. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۴۴.    
۸۰. ابن ‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶۶-۱۶۷.    
۸۱. ابن ‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۲.    
۸۲. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۵۳.    
۸۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴.    
۸۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۴.    
۸۵. ابن ‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶۷-۱۶۸.    
۸۶. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۵۵.    
۸۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۶.    
۸۸. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۵۵.    
۸۹. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۵۵.    
۹۰. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۵۶.    
۹۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۶-۳۷۷.    
۹۲. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۵۷.    
۹۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۶.    
۹۴. بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۹۷.
۹۵. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۵۸.    
۹۶. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۳۰۶.    
۹۷. بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۷۹.
۹۸. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۶۲.    
۹۹. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۶۴.    
۱۰۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۷.    
۱۰۱. بيهقی، علی بن زید، لباب الانساب، ج۱، ص۳۹۷.
۱۰۲. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۸۹.    
۱۰۳. حرزالدین، محمد، مراقد المعارف، ج۲، ص۳۱۸.
۱۰۴. مقرم، سید عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، ج۱، ص۱۵۳.    
۱۰۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۸.    
۱۰۶. ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۸.    
۱۰۷. ابن ‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۲.    
۱۰۸. ابن ‌اعثم، احمد بن محمد، الفتوح، ج۵، ص۶۴.    
۱۰۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۷.    
۱۱۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۷- ۳۹۸.    
۱۱۱. جمعی از نویسندگان، دائرة المعارف تشیع، ۱، ص۱۱۱.
۱۱۲. ابن ‌جبیر، محمد بن احمد، رحلة ابن جبیر، ج۱، ص۱۸۸.    
۱۱۳. جمعی از نویسندگان، دائرة المعارف تشیع، ج۱، ص۱۱۱.
۱۱۴. سید ابن طاووس، مصباح الزائر، ج۱، ص۱۰۳.    



جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۳۳۸-۳۵۸.    



جعبه ابزار