هبة الدین شهرستانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سید حسین عابد از تبار آسمانیان بود. نیاکانش از
محسن صراف تا زید،
فرزند گرانقدر
امام علی بن الحسین ـ علیهما السلام ـ همه در شمار نیکان جای داشتند.
او با این پیشینه سپید دل به مهر خاندانی بست که از پشتوانههای افسانهای بهره میبردند.
دودمان شهرستانی در مناطق
کربلا،
نجف،
کاظمین،
کرمانشاه ،
همدان و
اصفهان پراکنده بودند
و از پارسایان نیک اختر به شمار میآمدند. ستارگان فروزان این خاندان، که ریشه در
آسمان عصمت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ داشتند، یکی پس از دیگری
جهان را از پرتو اکسیری دانش و ایمان سرشار ساخته بودند. اینک مریم
دختر دانشور و نیک نهاد دودمان مقدس شهرستانی به همسری سید حسین بن
سید محسن صراف در میآمد تا مقدمات میلاد یکی از بزرگترین بیدارگران خاور زخم خورده فراهم آید.
اندک اندک
رجب ۱۳۰۱ ق. فرا رسید. در بامداد
سه شنبه بیست و چهارم این ماه
میرزا علی شهرستانی، دانشور ارجمند
سامرا، به
خانه سید حسین عابد شتافته، وی را از رازی سترگ آگاه ساخت. سخن
میرزا علی کوتاه و روشن بود:
دیشب طنین مهر آمیز آوایی، سکوت سنگین رؤیایم را شکست و گفت: فردا
نوزاد مریم پای به گیتی میدهد او را محمد علی بخوانید و هبة الدین لقب نهید.
نیمروز فرزند مریم چشم به جهان گشود
و بر درستی رؤیای دوشین
میرزا علی گواهی داد.
آغاز راه سید حسین، که عابد شهرت داشت، دانشوری
پارسا و پژوهشگری توانا بود. پژوهشگری که بیشتر وقتش را در تحقیق مسایل معنوی میگذراند. کتابهایی مانند الفتوحات الغیبیه فی الختوم و الاحراز و الادعیه و دموع الشمعه فی ادعیه لیله الجمعه، که از آن بزرگ مرد بر جای مانده، نشانگر دانش، بینش و کردار عارف بیدار دل سامراست.
همسرش مریم نیز در گروه دانشوران جای داشت و در
ریاضیات،
تاریخ،
ادبیات و شعر سرآمد بانوان روزگار بود.
بیتردید تعیین نخستین روزهای آموزش برای فرزندی، که از چنین
پدر و مادری بهره میبرد دشوار است. ولی میتوان گفت که آموزش رسمی هبة الدین از ده سالگی آغاز شد. فرزند پیر پارسای
سامرا در مدتی کوتاه،
صرف،
نحو،
معانی،
بیان،
بدیع،
حدیث،
درایه،
رجال،
فقه و
اصول سطح متوسط،
تاریخ،
هیئت،
حساب و
هندسه را در
کربلا به پایان رسانده
، میرفت تا در سایه عنایتهای پروردگار بر قلههای بلند دانش و معنویت فراز آید که نیمه
ذیقعده ۱۳۱۹ ق. فرا رسید و
عارف روشن بین سامرا در ۷۳ سالگی
چشم از
جهان فرو بست.
اندکی پس از
تدفین پیکر سید حسین در حریم
امام کاظم ـ علیه السلام ـ
دانشمند برجسته
نجف،
سید مرتضی کشمیری، که با
عارف از دست رفته آشنایی دیرین داشت، در
کربلا به دیدار سید محمد علی شتافته، ضمن
تسلیت مرگ پدر، از وی خواست برای ادامه تحصیل رهسپار حریم
امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ شود. ولی فرزند مریم نمیتوانست بدین پیشنهاد پاسخ مثبت دهد. مخارج فراوان کوچیدن، شیوه نامعلوم زندگی در آن دیار و از سوی دیگر هوای بهرهگیری از محضر بزرگان آن سامان وی را در تردید افکنده بود.
سید کشمیری با مشاهده دودلی فرزند سید حسین گفت: شایسته است به کتاب خداوند روی آوریم. آن گاه
قرآن گرفته، با آفریدگار به رایزنی پرداخت.
کلام الهی چنین آشکار بود که نه تنها هبة الدین، بلکه میهمانش را نیز در شگفتی فرو برد:
«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَهً وَ آوَیْناهُما إِلی رَبْوَهٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ»
پسر مریم و مادرش را دو نشانه خویش گردانیدیم و آنها را در فرازی دارای آرامش و آب گوارا پناه دادیم.
فرزند بانوی پاک نهاد شهرستانی با شنیدن پیام روشن
پروردگار، همه تردیدها را کنار نهاده، در ۲۱
شعبان ۱۳۲۰ ق. رهسپار
نجف شد.
هبة الدین در حریم پاک
امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ از
فقیهان نامور شیعه شیخ محمد کاظم خراسانی،
سید کاظم یزدی و
شریعت اصفهانی فیض برد
و در شمار مجتهدان
شیعه جای گرفت. او که بیش از هر چیز به بیداری
مسلمانان میاندیشید با
شیخ محمد عبده،
مفتی مصر،
سید محمد رضا دانشور شهره
جهان اسلام و صاحب مجله «النهار» و گردانندگان مجلات «المقتطف» و «الهلال» ارتباط برقرار ساخته،
میان مراکز فرهنگی
شیعه و
سنی در
عراق،
مصر و
سوریه پیوندی ناگسستنی پدید آورد و با انتشار مقالهها، شعرها و گزارشهای روشنگر در مجلات جهان عرب هدف بلند بیداری و اتحاد مسلمانان را دنبال کرد. در این روزگار فریاد مشروطه خواهی در
ایران بالا گرفت.
فقیه بیدار
سامرا به حمایت از این جنبش برخاسته، با شرکت در محافل آزادیخواهان، آنها را در گزینش شیوههای درست مبارزه یاری داد.
در ۱۳۲۸ ق. تلاشهای خستگی ناپذیر دانشور مصلح
جهان اسلام به بار نشست و نخستین شماره ماهنامه دینی، فلسفی و علمی «العلم» انتشار یافت.
این ماهنامه دو سال منتشر شد
ولی خبر پیوستن گروهی از
مسلمانان بحرین به آیین ترسایان هبة الدین را اندوهگین ساخته، سمت
بحرین روانه کرد.
بدین ترتیب دفتر مجله العلم برای همیشه بسته شد.
فقیه دردمند
سامرا با افتتاح دو مدرسه اسلامی به نامها «اصلاح» و «اسلام»، یک ساختمان ویژه برای ارشاد ناآگاهان و سخنرانیها و نشستهای علمی فراوان سرانجام جمع ترسایان بحرین را پراکنده ساخته، مؤمنان آن سامان را قدرتی تازه بخشید.
آن گاه راه
هندوستان پیش گرفت تا پس از گفتگوهای سازنده با
دین باوران هند و تشکیل انجمنهای مذهبی، رهسپار
ژاپن شود؛ ولی دیدار با
سید جلال الدین مؤید الاسلام حسین کاشانی، نویسنده
روزنامه حبل المتین، در
کلکته مسیرش را دگرگون ساخت.
مؤید الاسلام در آن سالهای بحرانی، که شمارش معکوس
جنگ نخست جهانی آغاز شده بود، سفر به
ژاپن را سودمند نمیدانست. بنابراین هبة الدین راه
یمن پیش گرفته، از آن جا به
حجاز شتافت و سرانجام پس از اصلاحات در آن سرزمینها به
نجف بازگشت.
او بر آن بود در هر
شهر و دیار انجمن مذهبی سازمان داده، آنها را با انجمن مرکزیِ
نجف به یکدیگر پیوند دهد تا به هنگام نیاز نیروهای پاکدل شتابان وارد عمل شده از مرزهای اعتقادی
دین پاسداری کنند. ولی دریغ که آتش نبرد جهانی همه کشتههایش را خاکستر ساخت.
در سال ۱۳۳۲ ق.
جنگ نخست جهانی آغاز شد و غرش توپها آینده را در ابهام فرو برد.
شیخ الاسلام استانبول، به عنوان
رهبر معنوی
مسلمانان و برترین مقام دینی دولت عثمانی ضمن صدور اطلاعیهای مردم را به
جهاد و مقاومت در برابر
فرانسه،
بریتانیا و
روسیه فرا خواند.
هر چند این
فتوا در بیست و سوم محرم ۱۳۳۳ ق. درهمه
مساجد بغداد خوانده شد ولی دانشمندان دینی دست پرورده عثمانیان نه تنها آن را تأیید نکردند، بلکه با ارسال پیامهای محرمانه دولت بریتانیا را مورد حمایت و تشویق قرار دادند.
دولت عثمانی در تنگنایی تاریک گرفتار آمده بود. کسانی که در سایه سلطان
استانبول باغها، ثروتها و عنوانهای مذهبی گرد آورده بودند، یکباره پدر خوانده ترک خویش را از یاد برده، پیک دوستی سمت
بریتانیا گسیل میکردند. البته مقامهای رسمی مذهبی در این موضع گیری تنها نبودند، بلکه نمایندگان
عراق در پارلمان عثمانی و عراقیان پرورش یافته در مدرسهای نظامی استانبول نیز از سلطان عثمانی روی گردانده، برای خدمت به ملکه بریتانیا به رقابت پرداختند.
در چنین شرایطی
شیعیان، که همواره شهروندانی درجه دوم و سزاوار
اهانت به شمار میآمدند، به پیروی از فقیهان
نجف احساس مسؤولیت کرده، سرنوشت خویش را با سرنوش دولت سست بنیاد عثمانی پیوند زدند.
سید هبة الدین همراه روحانیان بزرگ چون
شیخ الشریعه اصفهانی،
میرزا مهدی بن ملا کاظم خراسانی و
سید مصطفی کاشانی رایت مقدس بارگاه
علی ـ علیه السلام ـ برداشته، در میان شعارهای پیوسته مردم سمت
جبهه روان شد. آنها
شب را در
کوفه به سر برده، بامداد همراه سید محمد
فرزند حضرت سید کاظم یزدی و سوارانی که بدانان پیوسته بودند، ادامه مسیر دادند.
انبوه مجاهدان در ۲۱ محرم ۱۳۳۴ به
بغداد رسیدند.
بغداد در آن سال نقطه اوج همایشهای
وحدت بود.و عصر
جمعه، بیست و پنجم محرم،
حضرت آیه الله العظمی شیخ الشریعه اصفهانی همراه سید هبة الدین و دیگر دانشورانِ عازم جبهه به دیدار اندیشمندان
اهل سنت در اعظمیه شتافتند و در محفلی سراسر یگانگی، روشنی و دوستی شرکت جستند. هبة الدین که نمیتوانست بدین مقدار، در
وحدت شیعه و سنی، بسنده کند، در راستای نزدیکی فزونترِ نیروهای فرهنگی
مسلمان، دو روز بعد در
یک شنبه بیست و هفتم محرم از دفتر نشریه صدی الاسلام بازدید کرد و تلاش دست اندرکاران آن نشریه را ستود.
سپاه ارداتمندان
اهل بیت ـ علیهم السلام ـ سرانجام به جبهه رسید و در نبرد با نیروهای بریتانیان دلاورانه شرکت جست. توجه به یکی از تلگرافهای
فقیه سامرا از جبهه کوت میتواند نشانه روشن
شجاعت و تلاش آن بزرگ مرد در تقویت روحیه مردم و رزمندگان باشد:
«ففی ثالث شباط بالعلم الحیدری الشریف مع الوفد العلمی النجفی زرنا معسکر الاسلام المحیط بالکوت فشرکنا من صمیم القلب شجاعه عسکرنا الابطال و مفاداتهم فی استرجاع اراضینا المغصوبه و بهم قائدهم الغیور المبطل الجسور نادره الایام حضره خلیل بک القائد العام و معا نقول الله الهیئه العسکریه لم تکن حتی الیوم فی العراق بهذا الانتقام و الترتیب مستحضره للقوی التمنعیه حسب القانون الالهی و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه فالمنتظر سرعه محو الاعداء بعون الله تعالی.»
در سوم شباط با
پرچم شریف علی ـ علیه السلام ـ، همراه گروهی از دانشوران
نجف لشکرگاه
سپاه اسلام در جبهه کوت را
زیارت کردیم. از صمیم قلب شجاعت سپاهیان دلیر و فداکاریهای آنان را در باز پس گیری سرزمینهای غصب شده، سپاس گفتم، در حالی که فرمانده دلاور و بیباکشان، مرد کمیاب روزگار، فرمانده کل حضرت خلیل بک نیز در میان آنها بود. ما همه بر این باوریم که سپاه ما تاکنون هرگز در
عراق چنین نظم و ترتیب نداشته، این گونه به
حکم قانون الهی «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ»
آماده
دفاع نبوده است. انتظار میرود دشمنان، به یاری پروردگاره به سرعت نابود شوند.
در سال ۱۳۳۹ ق. سرانجام سیاستهای نوین
بریتانیا به بار نشست و نیروهای اشغالگر هراسان از نفرت فزاینده مردم به حاشیه ناپیدای صحنه پناه برده، فرمانروایی متن را به ملک فیصل سپردند.
فیصل که برای به دست آوردن اعتماد مردم چارهای جز گماردن برخی از خوشنامان در دستگاه اداره کشور نمیدید، پست وزارت معارف را به
فقیه بیدار
سامرا پیشنهاد کرد.
هر چند سید هبة الدین پذیرش این پیشنهاد را نمیپسندید و آن را فرصتی برای بهرهگیری از نام نیک مبارزان راه آزادی میدانست ولی پافشاری فراوان آشنایان در استفاده از فرصتی، که شاید دیگر هیچ تکرار نمیشد، وی را به پذیرش واداشت.
او در این مقام نخست مستشاران بریتانیایی و استادان خارجی را از کار برکنار کرد، مدرسههای ابتدایی و متوسطه بنیاد نهاد، عشایر را از مدارس سیار برخوردار ساخت، مدرسه صنایع
بغداد را از انگلیسیان باز پس گرفت و برای نخستین بار در
تاریخ آموزش و پرورش نوین
کشورهای اسلامی مسأله
تربیت دینی دانش آموزان و استادان را مورد تأکید قرار داد.
پیروزیهای فقیه سامرا در اصلاح نظام آموزشی
عراق استعمارگران را در نگرانی فرو برد. بنابراین چنان عرصه را بر وی تنگ ساختند که ناگزیر در بیستم
ذیحجه ۱۳۴۰ ق. استعفا داد.
مدتی بعد دیوان عالی تمییز احکام براساس
مذهب جعفری شکل گرفت و مسؤولیت آن به سید هبة الدین سپرده شد. هر چند دانشور بزرگ سامرا پس از تجربه وزارت معارف، شرکت در کارهای اجرایی را شایسته نمیدانست، ولی دیگر بار به اصرار برخی از
فقیهان شیعه مسؤولیت پذیرفت.
تلاش در سازماندهیِ دادگاههای شرعی و پیوند آنها با دیوان عالی، گزینش داوران شایسته، تبیین احکام و تنظیم قوانین لازم در شیوه دادرسی بخشی از اقدامات
فقیه بیدار
سامرا در این مقام به شمار میرود.
در ۱۳۴۲ همزمان با پذیرش مسؤولیت دیوان عالی تمییز، بیماری
چشم هبة الدین را در رنج فرو برد. بیماری دشواری که با جراحی سال ۱۳۴۵ اندکی بهبود یافت
ولی هرگز ریشه کن نشد؛ حتی سفر ۱۳۴۹ به
سوریه و بهره گیری از تخصص پزشکان آن سامان نیز دستاوردی جز رنج فزونتر در پی نداشت.
البته بیماری هرگز به معنای پایان کوششهای معمول و گوشه گیری فقیه بیدار عراق نبود. آن بزرگ مرد در سال ۱۳۵۳ برای شرکت در
انتخابات مجلس شورای ملی از دیوان عالی تمییز احکام جعفری کناره گرفت و به عنوان نماینده استان
بغداد رهسپار مجلس شد. مجلسی که بیش از چند ماه دوام نیاورد و سرانجام در
ذی حجه همان سال منحل شد.
انحلال مجلس برای سید هبة الدین فرصتی طلایی بود. او هر چند از درد چشم و کاهش شدید بینایی رنج میبرد، ولی میتوانست دیگر بار به پژوهشهای ژرف خویش پردازد. بنابراین در صحن شریف
امام کاظم ـ علیه السلام ـ کتابخانهای با عنوان «مکتبه الجوادین العامه» بنیاد نهاد،و جایگاهی برای پذیرش میهمانان در آن پدید آورد تا ضمن دیدار با مردم و اندیشمندان، آنها را با دردهای جامعه آشنا سازد. البته آن
فقیه بیدار بدین مقدار بسنده نکرده، همه روزه به انبوه نامههای رسیده، پاسخ میگفت و مخاطبانش را با مسئولیتهایشان آشنا میساخت.
سرانجام تیرگی بر دیدگان مصلح بزرگ
جهان اسلام سایه افکند و آن دانشور فرزانه را در نابینایی فرو برد. البته از دست دادن بینایی هرگز وی را از تحقیق و نگارش باز نداشت. هر روز کتابهای مورد نیاز را برایش میخواندند و آن بزرگ مرد به عادت معمول مقاله یا کتاب مینوشت.
او همواره میگفت:
پروردگار لطف کرده هر روز میتوانم به اعانت
دست چهل صفحه بنویسم.
از او بیش از ۱۰۹ کتاب و رساله به یادگار مانده است از جمله:
المحیط فی تفسیر القرآن
فیض الباری یا اصلاح منظومه سبزواری
الهیئه و الاسلام
الشریعه و الطبیعه
الدلائل و المسائل
اتوت و الملکوت
نور الناظر فی علم الرایا
المناظر
اندک اندک بیماری بر پیکر مصلح کهنسال سامرا پنجه افکند و اندیشه والایش در ناتوانی فرو رفت، به گونهای که دیگر حتی دوستانش را نیز به خاطر نمیآورد. این امر بر آشنایان نزدیکش گران آمد، بنابراین زیارتش را محدود ساختند،
برای نخستین بار پس از ۸۵ سال هبة الدین با خاموشی پیوند خورد. سکوتی که چیزی جز آرامش پیش از توفان نبود. سرانجام گردباد
مرگ وزیدن گرفت و در شب
دوشنبه بیست و ششم
شوال ۱۳۸۶ ق.
ریشههای یکی از کهنسالترین درختان حوزههای علمیه را از خاکهای مادیت برون آورده، به
جهان ناپیدای جاودانگی برد و در حریم پاک
امام کاظم ـ علیه السلام ـ به
خاک سپرده شد.
سایت اندیشه قم