تثلیث در مسیحیت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تثلیث، از آموزههای بنیادین
الاهیات مسیحی با تفاسیر گوناگون عمدتاً راجع به
تعارض یا عدم تعارض آن با اعتقاد به
توحید و یگانگی خداوند میباشد.
در میان
مسلمانان در حوزههای قرآنی و
کلامی به این بحث پرداخته شده است.
این واژه در
قرآن به کار نرفته اما مفهوم اصطلاحی آن ذکر و بصراحت
نفی و
انکار شده است.
مفسران نیز به تبع قرآن، در پی تدقیق در این اعتقاد، با توجه به آگاهی از گزارشی خاص درباره تثلیث به بحث درباره آن پرداختهاند.
در مباحث کلامی، این اصل اعتقادی و
تفاسیر آن عمده توجه
متکلمان را در مواجهه با مسیحیان به خود معطوف داشته و به مناظراتی گسترده انجامیده است.
در این مقاله، پس از بررسی تثلیث در حوزه الاهیات مسیحی، به بحث درباره واژه تثلیث و
مباحث قرآنی و کلامی آن پرداخته میشود.
به آموزه بسیار مشهور مسیحیان، مبتنی بر سه شخص یا سه اُقْنوم در
خدا ، تثلیث گفته میشود.
واژه تثلیث معادلی است که در
منابع اسلامی برای اصطلاح لاتینی trinitas انتخاب شده است.
ترتولیانوس (ح ۱۶۰ـ۲۲۰ میلادی) برای نخستین بار این واژه لاتینی را در
قرن سوم برای بیان مفهوم تثلیث به کار برد.
این واژه ریشه کلمه trinity در انگلیسی، trinitإ در
فرانسه و trinitجt در آلمانی است.
در همان دوره،
تئوفیلوس در یونانی واژه trias (سه تایی) را برای بیان این مفهوم برگزید.
در عهد جدید کلمه تثلیث و بحث درباره رابطه میان سه شخصِ تثلیث مطرح نشده و تنها در جملاتی
نام این سه شخص درکنار هم ذکر شده است.
برخی از مهمترین آن جملات، در نامه دوم پولوس به قُرِنْتیان (۱۳:۱۳) و
انجیل مَتّی ' (۲۸: ۱۹) آمده است.
صرف نظر از احتمال افزوده شدن این عبارات در مراحل بعدیِ تدوین
کتاب مقدّس ، این جملات حاوی تبیینی از تثلیث یا اشاره صریحی بدان نیستند.
در نگاهی کلی، مسیحیت اساساً اعلام
ایمان به نجاتی است که
عیسی مسیح برای
بشر به ارمغان آورده است.
این اعلام ساختاری سهگانه دارد، به اعتقاد مسیحیان این نجات که به وسیله عیسی مسیح آورده شده، از طرف
خدا میآید و عمل
آمرزش و
تطهیر نفس از
گناه پس از
عروج عیسی به وسیله
روح القدس ادامه مییابد.
به اعتقاد ایشان خدای واحد سه شخص
پدر و
پسر و روح القدس است، پدر منشأ است، پسر صادر از پدر و
خالق و
منجی است و روح القدس ِ صادر از این دو، تسلاّ دهنده خوانده میشود.
این سه شخص دارای
جوهر و
اراده و عمل واحدند و جوهر واحد، اساس
وحدت آنها را به عنوان خدای واحد تشکیل میدهد.
به این ترتیب اعتقاد به تثلیث سبب خروج از توحید نمیشود و بر سه خدایی دلالت ندارد.
در توجیه و تبیین
مفهوم تثلیث،
تاریخ تفکر مسیحی در دورههای مختلف شاهد آرای گوناگونی بوده است.
در سه
قرن اول میلادی، عمده توجه متفکران معطوف به درک مقام عیسی مسیح و بررسی شخصیت و ظرف وجودی وی به عنوان منجی
انسان و جهان بود، در قرون بعد به بررسی وجودی روح القدس و تعیین جایگاه آن به عنوان اقنوم سوم پرداخته شد.
در قرن اول میلادی عدهای عیسی مسیح را فقط
پیامبر میدانستند، گروهی معتقد بودند که او واقعاً پسر خداست و گروهی دیگر او را
پسرخوانده خدا میخواندند.
بنا به گزارشهای تاریخی،
الوهیت عیسی در نوشتههای پولوس و در نظریه لوگوس ِ یوحنا مطرح شد و شکل فلسفی یافت.
بر اساس گزارش پولوس از شخصیت و پیام عیسی مسیح، که متأثر از
تفکر یونانی مآبی است، نظریه تثلیث درصورت بسیار ابتدایی و با تأکید بر رابطه پدر و پسر در جهان شناسی خاص این تفکر ارائه گردید، بدین ترتیب
خدا با سه شخصیت و سه عملِ متفاوت تعریف شد.
در اواخر
قرن اول و نیمه اول قرن دوم میلادی، در دوره پدران رسول یا مبلّغ که غالباً خود را از شاگردان
حواریون میدانستند، دو پرسش ِ جهان شناختی و مسیح شناختی مطرح بود، یکی اینکه آیا خداوندِ خالق همان عیسی مسیح است و دیگر اینکه طبیعت و
ماهیت عیسی علیهالسلام و جایگاه او در نظام جهانی و الاهی چیست ؟ برخی مسیحِ نزدیک به سه انجیلِ همنگر (مَرْقُس، مَتّی ' و لُوقا) را میپذیرفتند که کمتر بر افعال و طبیعت الاهی عیسی تکیه داشت و برخی مسیح شناسی پولوس و یوحنا یا «مسیح شناسی بلندمرتبه» را میپذیرفتند.
در اوایل قرن دوم میلادی، دیدگاه اخیر طرفداران بیشتری داشت.
در دوران پدران مدافع، در نیمه دوم قرن دوم میلادی، سعی بر این بود تا برای یونانیان و یونانی مآبانِ تحصیل کرده مسیحیتی پذیرفتنی ارائه شود.
از متفکران این دوره
یوستینوس (متوفی ۱۶۰ میلادی) و تئوفیلوس بودند.
یوستینوس با به وام گیری نظریه لوگوس ِ فیلون اسکندرانی و جمع میان دو مفهوم خدا در کتاب مقدّس و
فلسفه افلاطونی ، درصدد تبیین رابطه
پدر و
پسر برآمد.
از نظر وی پسر با پدر هم
ذات نیست، او درجهای فروتر از پدر دارد، روح القدس نیز نیرویی از طرف خداست.
این دیدگاه که از
فلسفه و فکر یونانی بهره میگرفت، با اعتراض و انتقاد گروههایی از مسیحیان روبرو شد.
به نظر منتقدان، «مسیح شناسیِ لوگوسِ» پدرانِ مدافع به دو خدایی میانجامد و مردود است.
این معترضان که به مونارکیانیستها معروفاند به وحدت اصل و
سلطنت الاهی اعتقاد داشتند.
دستهای از آنان به رهبری تئودوتوس (زنده در ۱۹۰) عیسی مسیح را انسانی میدانستند که روح خدا بر او فرود آمد و در عین حال پسر خدا بود زیرا خدا او را به فرزندخواندگی پذیرفت. این اعتقاد پیروان کمی یافت، زیرا امید به
نجات در آن اندک است.
دسته دیگر از مونارکیانیستها در پی اثبات
وحدت خدا و الوهیت کامل مسیح بودند، اما برای تأیید نظر خود شاهدی از کتاب مقدّس در دست نداشتند.
حاصل این مباحثات آن بود که مسیح شناسی لوگوس با نظریه پردازی ترتولیانس و اوریگنس بر دیگر آرا فایق آمد.
ترتولیانوس این اعتقاد سنّتی مسیحی را ابراز داشت که پسر از پدر صادر میشود و روح القدس را نیز او میفرستد.
وی برای فرار از
توهّم دو خدایی، در ابتدا وحدت جوهر الاهی را تأیید کرد و واژه لاتینی substantia (جوهر، ذات) را در ترجمه واژه یونانی ousia به کار برد.
ترتولیانس برای بیان بسط وحدت در پدر و پسر و روح القدس از واژه لاتینی persona (شخص) به عنوان معادل واژههای یونانی hypostasis (اُقْنوم) و prosopon (شکل، صورت) استفاده کرد.
بنابراین به نظر ترتولیانس،
خداوند سه شخص است در یک
جوهر واحد، و چنانکه گفته شد او اولین بار کلمه trinitas (تثلیث) را به کار برد.
ترتولیانوس برای تبیین رابطه پدر و پسر به تمثیل روی آورد، همانطور که
نهال از
ریشه و
شعاعِ نور از
خورشید نشأت میگیرد ولی از آن جدا نیست، پسر نیز از پدر صادر شده و از او جدا نیست و در عین حال پسر در مرتبهای پایینتر از پدر قرار دارد، پدر و پسر از یکدیگر جدا نیستند، یکی هم نیستند، پدر همه جوهر است در حالی که پسر قسمتی از آن است.
پس از نظریه پردازی ترتولیانوس، آرای اوریگنس (ح ۱۸۵ ـ پس از ۲۵۰ میلادی) در تبیین تثلیث، مرجعی فلسفی برای مسیح شناسی لوگوس شد.
او برخلاف ترتولیانس سخن خویش را از تثلیث سه اقنوم آغاز کرد.
به نظر وی پسر بدون آنکه از خدا جدا شود، از او صادر میگردد.
رابطه پسر با پدر مانند رابطه شعاع است با منبع نور که از آن ساطع میشود اما جدا نمیگردد، پسر واسطهای است بین
انسان و پدر.
اوریگنس نظریه تقسیم جوهر الاهی را که ترتولیانس پیش کشیده بود، رد کرد و آن را با غیرمادّی بودن خدا غیرقابل جمع دانست.
او در تبیین رابطه پدر و پسر، به
نظریه تولد روحانی گرایید، به این معنا که این تولد ازلی و بدون تأخر است.
پسر خارج از ذات نیست، بلکه به واسطه جوهر، پسر اوست، او را کلمه میخوانند زیرا بیان کننده اسرار
عقل خداست.
اوریگنس برای بیان اتحاد جوهری بین پدر و پسر لفظ یونانی homoousia (هم جوهر) را به کار برد، ولی تأکید کرد که با وجود این اتحاد، آنها دو اقنوماند که تساوی مطلق ندارند، پسر تابع پدر است،
پدر علت
پسر و پسر معلول اوست.
دیگر اینکه پسر به عنوان عقل و
حکمت دارنده تمام صور و مُثُل است، بنابراین کاملاً
بسیط نیست، در حالی که پدر بسیط مطلق است.
اصولاً مسیح نزد اوریگنس به عنوان «خدای دوم» ظاهر میشود.
به نظر وی روح القدس از پدر است اما به واسطه پسر، او موجودی الاهی است و به هیچ وجه
مخلوق نیست، او یک جوهر است نه فعل و فعالیت.
روح القدس به مثابه یکی از اقانیم سه گانه، تابع دو اقنوم دیگر است و از لحاظ وجودی در مرتبه پایینتری قرار دارد.
در اواخر
قرن سوم میلادی لوگوس در جملاتی که
ایمان را با آن اعلام میکنند، وارد شد، ولی استفاده متکلمان از نظریه لوگوس، یکسان نبود، عدهای لوگوس را کمکی میدانستند برای بیان ساختار ایمان، در حالی که دیگران آن را بنیان و اساس نظریهای درباره خدا و
جهان ، که با مبانی مسیحیت سازگار است، تلقی میکردند. در هر حال سعی اصلی متکلمان بر این بود که هرچه بیشتر، مسیح شناسی لوگوس را از موضوعات و مفاهیمِ بغایتْ فلسفی بپیرایند.
در نیمه دوم قرن دوم و اوایل قرن سوم میلادی، متکلمان از
خدا بودن مسیح سخن میگفتند و در عین حال او را تابع خدای پدر قرار میدادند.
عمده بحث بر سر چگونگی و حدود این رابطه الوهی با پدر بود.
در ابتدای قرن چهارم میلادی آریوس اظهار داشت که مسیح مخلوق است و الوهیت ندارد.
این رأی، وحدت نظریِ
کلیسا را به خطر افکند.
آریوس در مقابل
اسقف شهر اسکندریه، که به پیروی از اوریگنس معتقد به اتحاد سه اقنوم بود، به مخالفت برخاست.
به اعتقاد وی یک خدا وجود دارد که
واجب و
ازلی و
حکیم و
خیر و
قادر است، او همیشه پدر نبوده است، قبل از زمان و
آفرینش مخلوقاتِ دیگر، پسر خود را از عدم خلق کرد و به وسیله او جهان را آفرید.
پسر مانند دیگر مخلوقات نیست، او مخلوق کامل است ولی به رغم آنکه قبل از زمان به وجود آمده، ازلی نیست.
بدین ترتیب، پسر به هیچ روی با پدر هم جوهر نیست و جوهر الاهی ندارد.
نکته جدید نظام کلامی آریوس این بود که
انسان بودن مسیح را بار دیگر مطرح ساخت و بر جوهر کاملاً متفاوت او با پدر تأکید ورزید.
عقاید آریوس در شورای نیقیه در ۳۲۵ میلادی محکوم شد.
این شورا که به دستور و در حضور
امپراتور قسطنطنین برگزار گردید، اولین شورای عمومی مسیحیت شناخته میشود، آریوس و پیروانش نیز نتوانستند به این شورا راه یابند و با طرد آریانیسم (نظریه آریوس) در این شورا، طرفداران الوهیت مسیح با طرح مفاهیم خلقت و نجات به نظریه تثلیث شکل بخشیدند.
در شورای نیقیه به رغم مطرح شدن بحث ایمان به روح القدس، درباره بنیان وجودی آن گفتگویی صورت نگرفت و آتاناسیوس،
روح القدس را با
پدر و
پسر هم جوهر دانست و از رهگذر آن راه برای تشکیل شورای عمومی قسطنطنیه گشوده شد.
شورای قسطنطنیه، در ۳۸۱ میلادی، الوهیت و هم جوهری روح القدس را تأیید کرد و با تأیید هم جوهریِ این سه، اعتقاد به اینکه مسیح یا روح القدس تابع پدرند یا در مرتبه وجودی پایینتر قرار دارند
بدعت شمرده شد.
متکلمان مسیحی پس از اعلان آرای شوراهای کلیسا درباره تثلیث، به
تفسیر چگونگی ارتباط سه شخص یا اقنوم الاهی در جوهر واحد پرداختند، تفسیر غرب لاتینی از اعتقادنامه قسطنطنیه با آنچه مسیحیان یونانی
زبان از آن میفهمیدند، متفاوت بود.
استناد یونانیان به متن اعتقادنامه بود که طبق آن روح القدس فقط از پدر صادر شده است، در حالی که تفسیر لاتینیان این بود که روح القدس از پدر و پسر صادر شده است، بدین معنا که پسر، هم تراز پدر، علت وجودی روح القدس است.
در غرب، آوگوستینوس (۳۵۴ـ۴۳۰ میلادی) و پس از آن بوئتیوس (۴۸۰ـ۵۲۴ میلادی) از مقولات ارسطویی برای تبیین چگونگی وحدت و تمایز سه شخص در جوهر واحد کمک گرفتند.
هر دو برخلاف متکلمان یونانی زبان که با بحث در باب اقانیم سهگانه در تثلیث، به
اثبات جوهر واحد خدا میپرداختند، بحث در باب تثلیث را با اثبات وحدت جوهری اشخاص الاهی، شروع میکردند و سپس درباره تمایز بین آنها گفتگو مینمودند.
این دو، برای تبیین تمایز بین اشخاص تثلیث، با تقسیمبندی سه گانه مقولات ده گانه
ارسطو به استدلال پرداختند.
هدف این دو متفکر آن بود که در عین اثبات تمایز بین سه شخص در تثلیث،
کثرت را در خدا رد کنند و به تعبیر دیگر، نشان دهند که نظریه تثلیث با وحدت خدا ناسازگار نیست.
بوئتیوس اظهار داشت که کثرت از غیریت (alteritas) است و غیریت نیز بر
جنس و
نوع و عرَض مبتنی است و چون در خدا جنس و نوع و عرض وجود ندارد، پس کثرت نیز در او نیست.
شورای عمومی کلیسای کاتولیک در
شهر تولدو در
قرن هفتم میلادی، اصطلاحات trinitas (تثلیث)، substantia (جوهر)، divinitas (الوهیت) و persona (شخص) را در باب موضوع تثلیث به کار برد و با تأیید اینکه روح القدس از پدر و پسر صادر شده، واژه «و از پسر» (filioque) را به صدور روح القدس اضافه کرد.
پدر، پسر و روح القدس را نیز اسمهایی از مقوله اضافه دانست که بر اساس نسبت (relatio) از یکدیگر متمایزند.
این نظر موجب اختلاف بین
کاتولیک ها و
ارتدوکس ها در مسئله تثلیث شد، کلیسای ارتدوکس به ظاهرِ متن شورای قسطنطنیه وفادار ماند و روح القدس را صادر از پدر، و البته به واسطه پسر، دانست.
این نظر که تمایز اشخاص تثلیث مستقیماً از رابطه و
نسبت نشأت میگیرد تا قرن دوازدهم میلادی مقبولیت عام داشت تا اینکه سن ویکتوری آکاردوس (۱۱۷۰ـ۱۱۷۱ میلادی) با توجه به کتاب مقولات ارسطو اظهار داشت که صِرف رابطه، موجد افراد جدید نیست و رابطه فقط بر جواهری که موجودند، حمل میشود.
وی بر این اساس، ابتدا
ملکیت یا خصوصیتِ (proporietas) هریک از اشخاص را مطرح کرد و آن را اساس تمایز و کثرت (pluralitas) در نظر گرفت و با حمل رابطه بر
ذات هریک از این اشخاص، پدر بودن و پسر بودن و روح القدس بودن را در هریک مشخص کرد.
آکاردوس بصراحت از کثرت در
خدا سخن گفت و آن را اساس کثرت موجودات دانست، او سعی داشت این کثرت را در وحدت جوهر خداوند جای دهد.
توماس آکوئینی (۱۲۲۵ـ۱۲۷۴ میلادی) با توجه به
نقد اثبات تمایز اشخاص تثلیث و خطر اظهار کثرت در ذات خدا، تمایز بر اساس رابطه را که اساس تعلیمات
کلیسا بود پذیرفت ولی از طریقی دیگر در باب تثلیث سخن گفت.
او نیز مانند اکثر متکلمان مسیحی پذیرش خدای واحد را در سه شخص تثلیث امری اعتقادی میدانست و در
کتاب (تفسیر رساله در باب تثلیث بوئتیوس) اظهار داشت که چون انسان خدا را از طریق معلولهایش میشناسد و ممکن نیست که تثلیث اشخاص الاهی از طریق استدلالهای مبتنی بر اصل علیت درک شود، به هیچ وجه نمیتوان آن را با
برهان عقلی اثبات کرد، هرچند در کتاب (جامع الهیات) با
تفکیک بین صدور خارجی و صدور درونی، برای صورتبندی معقول تثلیث تلاش کرد.
در بیان او لازمه صدور درونی جدایی
فاعل از موجود صادر شده نیست، و عقل خدا و
عشق خدا به عنوان فعل درونی و عقلی و متحد با منشأ خود بترتیب عبارتاند از پسر و روح القدس.
به بیان او، صدور درونی موجب جدایی بین فاعل و موجودِ صادرشده نمیشود و عالیترین صدور درونی، صدور در
عقل به واسطه فعل ادراک است، مانند صدور مفهومی عقلی در عقل انسان.
آنچه صادر میشود، هرچه کاملتر باشد به منشأ صدور نزدیکتر است، یعنی مفهوم عقلی به فاعل مدرِک نزدیکتر است و با آن اتحاد بیشتری دارد و چون فعل الاهیِ ادراک، کمال متعالی
خداوند است، کلمه خدا (عقل الاهی) بالضروره با منشأیی که از آن صادر میشود یکی است.
به نظر توماس میتوان این صدور را زایش نامید، زیرا این زایش بر اساس فعلی عقلی است و شباهت تام بین زاینده و زاده شده وجود دارد و ازینرو کلمه خدا پسر نام گرفته است.
توماس صدور عشق را بر اساس فعل اراده، به صدور نخستین اضافه کرد، زیرا
اراده چیزی را دوست دارد که قبلاً عقل ادراک کرده باشد.
صدور دوم، که از آن به روح القدس تعبیر میشود، بر اساس زایش نیست، بلکه فقط صدور است.
به نظر توماس افعال درونی خدا فقط این دو فعلاند و افعال دیگر همچون
قدرت روی به خارج دارند.
بنابراین نزد توماس، خدا و عقل خدا و عشق خدا به نام پدر، پسر و روح القدس، تثلیث را تشکیل میدهند.
شورای عمومی کلیسای کاتولیک در شهر فلورانس (۱۴۳۸ـ ۱۴۴۵ میلادی) آخرین شورایی است که در تأیید و تبیین تثلیث نقش تعیین کننده داشت و سعی کرد کلیسای ارتدوکس را نیز به پیروی از
نظریه «و از پسر» ترغیب کند.
در دوران معاصر سه مکتب عمده کلامی دومینیکنها، فرانسیسکنها و یسوعیان سعی در تبیین نظریه تثلیث در چارچوب اعتقادنامههای کلیسا و شوراهای آن دارند.
اصلاحگران
پروتستان با نقد
فلسفه و
کلام اسکولاستیک در
قرن شانزدهم میلادی،
ایمان را امری غیرقابل اکتساب با عقل دانستند و معتقد شدند که تبیین فلسفی آن باعثِ غفلت و گمراهی میشود.
آنان از بحثهای نظری در باب تثلیث خودداری کردند و همانند آبای کلیسا بر سه شخص در وحدت جوهر و اراده و عمل تأکید کردند.
لوتر در تبیین نظرش در باب تثلیث اظهار داشت که خدای پدر
خالق آسمان ها و
زمین است،
عیسی مسیح خدای پسر به عنوان خدای واقعی، مولودی سرمدی از پدر است و به عنوان
انسان واقعی و خدای واقعی از
مریم باکره متولد شده است و روح القدس با کتاب مقدّس انسان را فرا میخواند و با لطفش به انسان ایمان اعطا میکند و او را مقدّس میگرداند.
هرچند برخی متکلمان پروتستان سعی کردند محدوده تثلیث را به بحثهای نظری بکشانند، ولی در این
مذهب روحیه ایمان گرایی به صورت گرایش حاکم ماند، چنانکه کارل بارت (۱۸۸۶ـ۱۹۶۹) گفت که اصل اعتقادی تثلیث رازی است که وحی به انسان شناسانیده و هرگونه ادعای بررسی آن در کلام طبیعی و یا جستجوی رد و اثر آن در طبیعت مردود است.
کلیسای ارتدوکس به آرای آبای کلیسا و اعتقادنامههای شوراهای نخستین کلیسا پایبند ماند و در تبعیت از بزرگترین نظریه پردازانش، یوحنای دمشقی (متوفی ح۷۴۹ میلادی) و فوتیوس (ح ۸۲۰ ـ۸۹۱ میلادی)، بر
وحدت ذات و تمایز اقانیم تأکید کرد و در مخالفت خود با نظر «و از پسر» پایدار ماند، چنانکه آنثیموس هفتم
رهبر کلیسای ارتدوکس در نامهای به
پاپ لئوی سیزدهم اظهار کرد که اضافه کردن «و از پسر» به اعتقادنامههای نخستین مسیحی نقطه افتراق دو کلیسا در موضوع تثلیث است.
پس از دوران اصلاحگری، در مخالفت با نگرشهای اسکولاستیک، نهضتهای متعددی از جمله
نهضت ضدتثلیث پدید آمد.
اغلب پیروان این
ایده از میان آناباپتیستها و معنویت گرایانِ
مقیم در
ایتالیا و
سوئیس و
لهستان و
مجارستان و ترانسیلوانی بودند.
اعضای فرهیخته و نظریه پرداز این نهضت فکری، از جمله مایکل سروتوس و للیلو سوزینی لهستانی، در
نقد تثلیث بر این دو نکته تأکید داشتند که اولاً تثلیث و اصطلاحات جانبی این آموزه در کتاب مقدّس ذکر نشده است وثانیاً این آموزه با اصول عقلیِ منطقی سازگاری ندارد.
پس از عصر روشنگری، آیین تورع، دئیسم و تجربه گرایی از دیگر جریانهای عمدهای بودند که در معرفی آموزه تثلیث به عنوان امری نامعقول و غیرموجه بسیار کوشیدند.
از عوامل مهم در تقلیلگرایی تثلیث در قرون جدید، ظهور جریان نقد کتاب مقدّس بود، به گونهای که اشتراوس منابع قایلان به تثلیث، از جمله اناجیل چهارگانه، را شدیداً نقد کرد و درباره تمامی آموزههای عهد جدید، از جمله تثلیث، که به اتکای مرجعیت وحیانیِ کتاب مقدّس و اعلان شوراها
حجیت یافته بود، از اساس مناقشه کرد.
از طرف دیگر،
روش متفاوتی که شلایرماخر، متأله پروتستان آلمانی در
قرن نوزدهم، در پیش گرفت، به انکار تثلیث انجامید و پیروان وی در الاهیات لیبرال همین روش را ادامه دادند.
با ظهور کارل بارت و مکتب ارتدوکسی جدید، الاهیات شلایرماخر و تقلیلگرایی تثلیث سیطره خود را از دست داد.
نظریه تثلیث، منطقاً نظریهای نامنسجم است، چرا که در این
نظریه ، «اینْهمانی» (هو هویه) نسبتی متعدی نیست.
در تثلیث گفته میشود پدرْ خداست، نیز گفته میشود پسرْ خداست، با اینهمه گفته میشود که
پدر ،
پسر نیست، در حالی که این همانی نسبتی متعدی است، یعنی اگر «الف» «ب» است و «پ» «ب» است، منطقاً «الف» «پ» است.
بعضی فلاسفه کوشیدهاند از انسجام منطقی تثلیث دفاع کنند، از جمله ریچارد سوئینبرن و پیتر گیچ، که اولی راه حل مشکل را در سه خدای متمایز شمردن «پدر» و «پسر» و «روح القدس» دانسته است و دومی با تبیین متفاوتی از این همانی کوشیده است مشکل را منتفی کند.
راه حل سوئینبرن هرچند عدم انسجام منطقی را مرتفع میکند، با تاریخ عقاید مسیحیت چندان سازگار نیست و به نفی
توحید میانجامد.
راه حل گیچ نیز مبتنی بر پیش فرضی است که نزد همه فلاسفه مقبول نیست و به حل منطقی مسئله نمیانجامد.
(۱) کتاب مقدّس، عهد جدید.
(۲) محمد ایلخانی، «پولُس»، ارغنون، سال ۲، ش ۵ و ۶ (بهار و تابستان ۱۳۷۴).
(۳) محمد ایلخانی، «تثلیث از آغاز تا شورای قسطنطنیه»، معارف، دوره ۱۲، ش ۳ (آذر ـ اسفند ۱۳۷۴).
(۴) محمد ایلخانی، متافیزیک بوئتیوس، تهران ۱۳۸۰ ش؛
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تثلیث در مسیحیت»، شماره۳۲۷۳.