حدیث علی مع الحق و الحق مع علی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از روایاتی که
عصمت مطلق امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و برتری بیچون و چرای آن حضرت را بر تمام اصحاب و بلکه بر تمام امت ثابت میکند، روایت مشهور «
علی مع الحق والحق مع
علی» است؛ این روایت با سند معتبر در منابع
اهلسنت نقل شده است.
یکی از روایاتی که
عصمت مطلق امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و برتری بیچون و چرای آن حضرت را بر تمام اصحاب و بلکه بر تمام امت ثابت میکند، روایت مشهور «
علی مع الحق والحق مع
علی» است.
چرا که طبق این روایت،
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) همواره با
حق است و هرگز از حق جدا نخواهد شد و حق گرداگرد آن حضرت میچرخد، هرجا که
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) باشد. و این همان عصمت مطلقی است که
شیعیان قائل هستند؛ زیرا معنای
عصمت مطلق، چیزی غیر از «همراهی همیشگی با حق و صواب، و عدم اشبتاه در گفتار و کردار» نیست و زمانی که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شهادت دهد که امیرمؤمنان در همه حالات و همواره با حق است و هیچگاه از حق جدا نمیشود، عصمت مطلق آن حضرت ثابت میشود؛ زیرا کردار و گفتار انسان خطا کار، همواره با حق نیست و ممکن است گاهی بر خلاف حق باشد؛ چون امکان خطا و اشتباه برای افراد غیر معصوم همواره وجود دارد.
مبغضان و منکران
فضائل اهلالبیت (
علیهمالسّلام) وقتی با این روایت و با چنین مضمونی روبرو شدهاند، به شدت در برابر آن موضعگیری کردهاند؛ از جمله
ابنتیمیه حرانی، همان کسی که در انکار فضائل اهلالبیت (علیهالسّلام) ید طولائی دارد، با چشمان بسته ادعا کرده که این روایت نه سند صحیح دارد و نه حتی سند ضعیف! ! !
ما در این مقاله به صورت مختصر اسناد این روایت را در کتابهای اهلسنت بررسی خواهیم کرد تا صداقت گفتار امثال ابنتیمیه بیش از پیش سنجیده شود.
ابنتیمیه در کتاب
منهاج السنه مینویسد:
الوجه السادس قولهم انهم رووا جمیعا ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قال
علی مع الحق والحق معه یدور حیث دار ولن یفترقا حتی یردا
علی الحوض من اعظم الکلام کذبا وجهلا
فان هذا الحدیث لم یروه احد عن النبی صلی الله علیه وسلم لا باسناد صحیح ولا ضعیف فکیف یقال انهم جمیعا رووا هذا الحدیث وهل یکون اکذب ممن یروی عن الصحابة والعلماء انهم رووا حدیثا والحدیث لا یعرف عن واحد منهم اصلا بل هذا من اظهر الکذب ولو قیل رواه بعضهم وکان یمکن صحته لکان ممکنا فکیف وهو کذب قطعا
علی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
بخلاف اخباره انام ایمن فی الجنة فهذا یمکن انه قاله فانام ایمن امراة صالحة من المهاجرات فاخباره انها فی الجنة لا ینکر بخلاف قوله عن رجل من اصحابه انه مع الحق وان الحق یدور معه حیثما دار لن یفترقا حتی یردا
علی الحوض فانه کلام ینزه عنه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
اما اولا فلان الحوض انما یرده علیه اشخاص کما قال للانصار. .
وایضا فالحق لا یدور مع شخص غیر النبی صلی الله علیه وسلم ولو دار الحق مع
علی حیثما دار لوجب ان یکون معصوما کالنبی صلی الله علیه وسلم وهم من جهلهم یدعون ذلک ولکن من علم انه لم یکن باولی بالعصمة من ابی بکر وعمر وعثمان وغیرهم ولیس فیهم من هو معصوم علم کذبهم.
وجه ششم: این گفته آنها (شیعیان) که همگی روایت کردهاند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده: «
علی با حق است و حق با او است و همواره حق بر مدار
علی میچرخد، و این دو هرگز از همدیگر جدا نمیشوند در کنار
حوض (کوثر) بر من وارد شوند» از بزرگترین دروغها و نادانی است.
زیرا این حدیث را هیچ کس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل نکرد است، نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف؛ پس چگونه شیعیان ادعا میکنند که همگی این روایت را نقل کردهاند.
دلیل دیگر بر بطلان ادعای شیعیان اینکه: حق بر مدار هیچ کسی جز رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیچرخد و اگر حق بر مدار
علی (علیهالسّلام) بچرخد، واجب است که او همانند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معصوم باشد. و این از نادانی شیعیان است که چنین چیزی را ادعا میکنند؛ اما آنهایی که دانا هستند میدانند که
علی (علیهالسّلام) سزاوارتر از
ابوبکر،
عمر،
عثمان و دیگران در
عصمت نیست و چون در میان نامبردگان کسی معصوم نیست؛ پس دروغبودن ادعای شیعیان فهمیده میشود.
این روایت با تعبیرهای گوناگون و با سندهای معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است که ما هر کدام از آنها را به صورت جداگانه آورده و اسناد آن را بررسی خواهیم کرد
«الحق مع ذا»
ابویعلی موصلی در مسند خودش،
ابوبکر آجری در
الشریعه،
ابنحجر عسقلانی در
المطالب العالیه،
ابنعساکر دمشقی در
تاریخ مدینه دمشق،
سیوطی در
جامع الاحادیث و
متقی هندی در
کنز العمال نوشتهاند:
حَدَّثَنَا
مُحَمَّدُ بْنُ عَبَّادٍ الْمَکِّیُّ، حَدَّثَنَا اَبُو سَعِیدٍ، عَنْ صَدَقَةَ
بْنِ الرَّبِیعِ، عَنْ عُمَارَةَ
بْنِ غَزِیَّةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ
بْنِ اَبِی سَعِیدٍ، عَنْ اَبِیهِ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ بَیْتِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فِیْ نَفَرٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالاَنْصَارِ، فَخَرَجَ
عَلَیْنَا فَقَالَ: «اَلا اُخْبِرُکُمْ بِخِیَارِکُمْ؟» قُلْنَا: بَلَی. قَالَ: «خِیَارُکُمُ الْمُوفُونَ الْمُطَیِّبُونَ، اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْخَفِیَّ التَّقِیَّ»
قَالَ: وَمَرَّ
عَلِیُّ بْنُ اَبِی طَالِبٍ فَقَالَ: «الْحَقُّ مَعَ ذَا، الْحَقُّ مَعَ ذَا»
از ابوسعید نقل شده است که ما به همراه تعدادی از
مهاجران و
انصار در کنار خانه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودیم که آن حضرت خارج شد و گفت: آیا به شما خبر بدهم که چه کسی بهترین شما است؟ گفتیم: بلی. فرمود: بهترین شما کسی است که به عهد خود وفا کنند، از بوی خوش استفاده کنند، به راستی که خداوند انسانی را که در جای مخفی نیز
تقوا را رعایت میکند دوست دارد.
ابوسعید گفت: در همین زمان
علی بن ابیطالب از آنجا گذشت، پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت: حق با او است، حق با او است.
ابوبکر آجری بعد از نقل این روایت میگوید:
ومناقب
علی رضی الله عنه وفضائله اکثر من ان تحصی، ولقد اکرمه الله (عزّوجلّ) بقتال الخوارج، وجعل سیفه فیهم وقتاله لهم سیف حق الی ان تقوم الساعة...
این روایت از نظر سندی هیچ اشکالی در آن نیست؛ چنانچه
ابنحجر هیثمی بعد از نقل این روایت میگوید:
ومر
علی بن ابی طالب فقال: الحق مع ذا الحق مع ذا.
رواه ابو یعلی ورجاله ثقات.
... این روایت را ابویعلی نقل کرده و راویان آن ثقه هستند.
هر چند که همین تصریح هیثمی برای اثبات صحت سند روایت کفایت میکند؛ اما در عین حال ما تک تک روات را بررسی خواهیم کرد.
از روات
بخاری،
مسلم،
ترمذی،
ابنماجه و
نسائی؛
مزی در
تهذیب الکمال درباره او مینویسد:
قال عَبد الله
بن احمد بن حنبل: سَاَلتُ ابی عن
محمد ابن عباد المکی، فقال لی: حدیثه حدیث اهل الصدق، وارجو ان لا یکون به باس. قال: وسمعته مرة اخری ذکره فقال: یقع فی قلبی انه صدوق. وَقَال ابو زُرْعَة، عن یحیی
بن مَعِین: لا باس به. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب الثقات...
وروی له الجماعة سوی ابی داود.
عبدالله بن احمد بن حنبل گفت: از پدرم درباره او سؤال کردم، پس گفت: روایات او از نوع روایاتی است که افراد راستگو نقل میکنند، امیدوارم که اشکالی در او نباشد. عبدالله گوید که بار دیگر از پدرم شنیدم که گفت: به دلم افتاده که او بسیار راستگو است.
ابوزرعه گفته: از
یحیی بن معین نقل شده که گفت: در او اشکالی نیست.
ابنحبان نیز او را در زمره افراد ثقه در کتاب الثقاتش آورده.
تمام
صحاح سته، غیر از
ابوداود از او روایت نقل کردهاند.
از روات بخاری، نسائی و ابنماجه؛
ذهبی درباره او مینویسد:
عبد الرحمن
بن عبدالله ابو سعید مولی بنیهاشم البصری الحافظ عن عکرمة
بن عمار وشعبة وعنه
احمد والعدنی ثقة توفی ۱۹۷ خ س ق
عبدالرحمن بن عبدالله، حافظ (کسی که صد هزار حدیث حفظ است) بود، از
عکرمه و
شعبه روایت نقل کرده و
احمد بن حنبل و عندی از او نقل کردهاند. او مورد اعتماد است و در سال ۱۹۷ هـ از دنیا رفت، بخاری، نسائی و ابنماجه از او روایت نقل کردهاند.
ابنحبان نام او را در زمره افراد «ثقه» در کتاب
الثقات نقل کرده است:
صدقة
بن الربیع یروی عن عمارة
بن غزیة روی عنه ابو سعید مولی بنیهاشم.
هیثمی نیز بعد از نقل روایتی که
صدقة بن الربیع در سند آن است، میگوید:
رواه ابویعلی ورجاله رجال الصحیح غیر صدقة
بن الربیع وهو ثقة.
این روایت را ابویعلی نقل کرده، تمام راویان آن راویان صحیح بخاری هستند، غیر از صدقة
بن ربیع که او نیز ثقه است.
محمد بن دوریش شافعی بعد از نقل روایتی که در آن صدقة
بن ربیع وجود دارد گفته:
رجاله رجال الصحیح غیر صدقة
بن الربیع، وهو ثقة.
راویان این روایت، راویان صحیح بخاری هستند، غیر از صدقة
بن ربیع و او نیز ثقه است.
با شهادت این سه دانشمند بزرگ رجالی اهل سنت، وثاقت او را ثابت خواهد کرد، علاوه بر اینکه هیچ تضعیفی درباره او در کتابهای اهل سنت به چشم نمیخورد.
از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته؛ مزی در تهذیب الکمال درباره او مینویسد:
قال عَبد الله
بن احمد بن حنبل عَن ابیه، وابو زُرْعَة: ثقة. وَقَال اسحاق
بن منصور، عن یحیی
بن مَعِین: صالح. وَقَال ابو حاتم: ما بحدیثه باس، کان صدوقا. وَقَال النَّسَائی: لیس به باس. قال
محمد بن سعد: توفی سنة اربعین ومئة، وکان ثقة، کثیر الحدیث. استشهد به البخاری فی "الصحیح"، وروی له فی "الادب"وروی له الباقون.
عبدالله
بن احمد بن حنبل از پدرش و ابوزرعه نقل کرده است که او «ثقه» است.
اسحاق بن منصور از یحیی
بن معین نقل کرده که او «صالح» است.
ابوحاتم گفته: در روایات او اشکالی نیست، او بسیار راستگو بود. نسائی گفته: اشکالی در او نیست.
محمد بن سعد گفته: در سال ۱۴۰هـ از دنیا رفت، مورد اعتماد بود و روایات زیادی نقل کرده. بخاری به روایات او در کتاب صحیحش اشتهاد کرده و در
ادب المفرد نیز از او روایت کرده، سایر صحاح سته نیز از او نقل کردهاند.
از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته؛ مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
قال النَّسَائی: ثقة. وذکره ابنُ حِبَّان فی کتاب"الثقات"، وَقَال هو
ومحمد بن عَبد الله
بن نمیر، وعَمْرو
بن علی: مات سنة اثنتی عشرة ومئة. زاد ابن حبان: وهو ابن سبع وسبعین سنة. استشهد به البخاری فی الصحیح، وروی له فی الادب. وروی له الباقون.
نسائی گفته: «ثقه» است. ابنحبان نام او را در کتاب «الثقات» آورده و گفته: او
محمد بن عبدالله بن نمیر و
عمرو بن علی در سال ۲۱۲ هـ از دنیا رفتهاند. ابنحبان اضافه کرده که او در هنگام وفات ۷۷ ساله بود. بخاری در صحیحش به روایات او استشهاد کرد و در ادب المفرد روایت کرده، سایر صحاح سته نیز از او روایت نقل کردهاند.
صحابی است.
بنابراین در صحت این روایت نیز هیچ اشکالی ندارد.
«اَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ»
ابنعساکر دمشقی در تاریخ مدینه دمشق مینویسد:
(۱۹۵۶۷) اَخْبَرَنَا اَبُو الْحَسَنِ
عَلِیُّ بْنُ اَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ، انا اَبُو الْحَسَنِ
اَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِدِ
بْنِ اَبِی الْحَدِیدِ، انا جَدِّی اَبُو بَکْرٍ، انا اَبُو عَبْدِ اللَّهِ
مُحَمَّدُ بْنُ یُوسُفَ
بْنِ بِشْرٍ، نَا
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ رَاشِدٍ
الطَّبَرِیُّ، بِصُورَ،
وَاَحْمَدُ بْنُ حَازِمِ
بْنِ اَبِی غرزة الْکُوفِیُّ، قَالا: انا اَبُو غَسَّانَ مَالِکُ
بْنُ اِسْمَاعِیلَ، نَا سَهْلُ
بْنُ شُعَیْبٍ النِّهْمِیُّ، عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ
بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمَدِینِیِّ، قَالَ: حَجَّ مُعَاوِیَةُ
بْنُ اَبِی سُفْیَانَ فَمَرَّ بِالْمَدِینَةِ، فَجَلَسَ فِی مَجْلِسٍ فِیهِ سَعْدُ
بْنُ اَبِی وَقَّاصٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ
بْنُ عُمَرَ، وَعَبْدُ اللَّهِ
بْنُ عَبَّاسٍ، فَالْتَفَتَ اِلَی عَبْدِ اللَّهِ
بْنِ عَبَّاسٍ، فَقَالَ: یَا اَبَا عَبَّاسٍ، اِنَّکَ لَمْ تَعْرِفْ حَقَّنَا مِنْ بَاطِلِ غَیْرِنَا، فَکُنْتَ
عَلَیْنَا وَلَمْ تَکُنْ مَعَنَا، وَاَنَا ابْنُ عَمِّ الْمَقْتُولِ ظُلْمًا یَعْنِی عُثْمَانَ
بْنَ عَفَّانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَکُنْتُ اَحَقَّ بِهَذَا الاَمْرِ مِنْ غَیْرِی، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: اللَّهُمَّ اِنْ کَانَ هَکَذَا فَهَذَا وَاَوْمَاَ اِلَی ابْنِ عُمَرَ اَحَقُّ بِهَا مِنْکَ، لاَنَّ اَبَاهُ قُتِلَ قَبْلَ ابْنِ عَمِّکَ، فَقَالَ مُعَاوِیَةُ: وَلا سَوَاءً، اِنَّ اَبَا هَذَا قَتَلَهُ الْمُشْرِکُونَ، وَابْنَ عَمِّی قَتَلَهُ الْمُسْلِمُونَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: هُمْ وَاللَّهِ اَبْعَدُ لَکَ وَاَدْحَضُ لِحُجَّتِکَ، فَتَرَکَهُ وَاَقْبَلَ
عَلَی سَعْدٍ، فَقَالَ: یَا اَبَا اِسْحَاقَ، اَنْتَ الَّذِی لَمْ تَعْرِفْ حَقَّنَا، وَجَلَسَ فَلَمْ یَکُنْ مَعَنَا وَلا
عَلَیْنَا، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: اِنِّی رَاَیْتُ الدُّنْیَا قَدْ اَظْلَمَتْ، فَقُلْتُ لِبَعِیرِی: اِخْ، فَاَنَخْتُهَا حَتَّی انْکَشَفَتْ، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِیَةُ: لَقَدْ قَرَاْتُ مَا بَیْنَ اللَّوْحَیْنِ، مَا قَرَاْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): اِخْ، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: اَمَا اِذْ اَبَیْتَ، فَاِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یَقُولُ لِعَلِیٍّ: " اَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ "، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِیَةُ: لَتَاْتِیَنِّی
عَلَی هَذَا بِبَیِّنَةٍ، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: هَذِهِ اُمُّ سَلَمَةَ تَشْهَدُ
عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَقَامُوا جَمِیعًا فَدَخَلُوا
عَلَی اُمِّ سَلَمَةَ، فَقَالُوا: یَا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، اِنَّ الاَکَاذِیبَ قَدْ کَثُرَتْ
عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَهَذَا سَعْدٌ یَذْکُرُ عَنِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مَا لَمْ نَسْمَعْهُ، اَنَّهُ قَالَ، یَعْنِی لِعَلِیٍّ: " اَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ "، فَقَالَتْ اُمُّ سَلَمَةَ: فِی بَیْتِی هَذَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لِعَلِیٍّ، قَالَ: فَقَالَ مُعَاوِیَةُ لِسَعْدٍ: یَا اَبَا اِسْحَاقَ، مَا کُنْتُ اَلْوَمَ الآنَ اِذْ سَمِعْتَ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَجَلَسْتَ عَنْ
عَلِیٍّ، لَوْ سَمِعْتُ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لَکُنْتُ خَادِمًا لِعَلِیٍّ حَتَّی اَمُوتَ.
معاویه، پس از
حج به
مدینه آمد و در مجلسی نشست که در آن
سعد بن ابیوقاص،
عبدالله بن عمر و
عبدالله بن عباس حضور داشتند. رو به عبدالله
بن عباس کرد و گفت: ای ابا عباس! تو حق ما را از باطل دیگران تشخیص ندادی؛ علیه ما بودی نه با ما؛ در حالی که من پسر عموی کسی هستم که مظلوم کشته شد ـ یعنی
عثمان بن عفان ـ و من برای این کار شایستهتر دیگران بودم.
ابنعباس با اشاره به پسر عمر جواب داد: اگر این طور بود، او از تو شایستهتر بود؛ چرا که پدر او پیش از پسر عموی تو کشته شد. معاویه گفت: این دو با هم مساوی نیستند؛ چرا که پدر او را
مشرکان کشت؛ اما پسر عموی مرا مسلمانان. ابنعباس جواب داد: این که آنها
مسلمان بودند،
خلافت را از تو دورتر و حجت تو را راحتتر باطل میکند.
پس معاویه، ابنعباس را رها کرد و رو به سعد
بن ابیوقاص گفت: ای ابواسحاق! تو کسی بودی که حق ما را نشناختی و کنار نشستی نه با ما بودی و نه علیه ما!
سعد گفت: من دیدم که دنیا تاریک شده بود؛ پس به شترم گفتم: اخ (بخواب)، شترم را خواباندم تا تاریکیها از بین برود. معاویه گفت: من در بین لوحتین (
قرآن) را خواندم؛ اما در کتاب خدا کلمه «اخ» نخواندم.
سعد در جواب گفت: حالا که نمیپذیری؛ پس من از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که به
علی (علیهالسّلام) میگفت: «تو با حق هستی و حق با تو است؛ هر کجا که باشی». معاویه گفت: باید برای این سخنی که گفتی شاهد بیاوری. سعد گفت:
امسلمه شهادت میدهد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را گفته است.
پس همگی بلند شدند و پیش امسلمه آمدند؛ گفتند: ای مادر مؤمنان! دروغبستن به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زیاد شده است، ابنسعد، از رسول خدا چیزی را نقل میکند که ما نشنیدهایم که خطاب به
علی (علیهالسّلام) فرموده باشد: «تو با حق هستی و حق با تو است، هر کجا که باشی». پس امسلمه گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این مطلب را در این خانه من به
علی (علیهالسّلام) گفت.
پس معاویه به سعد گفت: ای ابواسحاق! من الآن بیش از تو نباید ملامت شوم؛ چرا که تو این مطلب را از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدی و به
علی (علیهالسّلام) نپیوستی، اگر من آن را از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده بودم، تا زمان مرگ خادم
علی (علیهالسّلام) میشدم.
ابنعساکر درباره استادش مینویسد:
علی بن احمد بن منصور
بن محمد بن عبدالله
بن محمد ابو الحسن
بن ابی العباس الغسانی المعروف بابن قبیس. الفقیه المالکی النحوی الزاهد...
سمعت منه الکثیر وکان ثقة متحرزا متیقظا منقطعا عن الناس ملازما لبیته فی درب النقاشة او متخلیا فی بیته فی المنارة الشرقیة وکان یفتی
علی مذهب مالک ویقرئ النحو ویعرف الفرائض والحساب وکان مغالیا فی السنة رحمه الله محبا لاصحاب الحدیث.
علی بن احمد بن منصور، از فقهای مالکی، آگاه به علم نحو و زاهد بود.
من از او زیاد شنیدم، او مورد اعتماد، پرهیزگار و بیدار بود، از مردم بریده و همیشه در خانهاش بود، بر مبنای
مذهب مالک فتوا میداد،
علم نحو میخواند، واجبات و
علم حساب یاد میگرفت، تلاش بسیاری در سنت داشت و اصحاب حدیث را دوست میداشت.
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء درباره او مینویسد:
ابن ابی الحدید. الشیخ العدل المرتضی الرئیس ابو الحسن
احمد بن عبدالواحد... وکان ثقة نبیلا متفقدا لاحوال الطلبة والغرباء عدلا مامونا.
ابن ابیالحدید، استاد عادل، پسندیده و رئیس، مورد اعتماد و سرشناس بود. احوال طلبهها و مردم غریب را جویا میشد، عادل و امین بود.
ابنعساکر درباره او مینویسد:
ابو بکر
محمد بن احمد بن عثمان السلمی الشاهد المعروف بابن ابی الحدید الثقة الامین الرضا الشیخ النبیل.
ابوبکر
محمد بن احمد، مشهور به ابن ابیالحدید، مورد اعتماد، امین، پسندیده، استاد و پرآوازه بود.
خطیب بغدادی درباره او مینویسد:
محمد بن یوسف
بن بشر
بن النضر
بن مرداس ابو عبدالله الهروی ویعرف بغندر وکان احد الحفاظ الثقات وسکن دمشق وورد بغداد وحدث بها
خطیب بغدادی در باره او مینویسد:
محمد بن یوسف، مشهور به غندر، یکی از حافظان مورد اعتماد بود، ساکن
دمشق بود و وارد
بغداد شد و در آنجا حدیث نقل کرد.
ذهبی درباره او میگوید:
ابن ابی غرزة الامام الحافظ الصدوق
احمد بن حازم
بن محمد بن یونس
بن قیس
بن ابی غرزة ابو عمرو الغفاری الکوفی صاحب المسند ولد سنة بضع وثمانین ومئة
وله مسند کبیر وقع لنا منه جزء وذکره ابن حبان فی الثقات وقال کان متقنا.
ابن ابیغزره، پیشوا، حافظ (کسی که یک صد هزار حدیث حفظ بوده) و بسیار راستگو بود.
او مسند بزرگی داشت که یک جزء از آن به من رسید، ابنحبان او را در زمره افراد ثقه آورده و گفته: در نقل حدیث بیغلط بود.
ذهبی درباره او مینویسد:
مالک
بن اسماعیل ابو غسان النهدی الحافظ عن اسرائیل وعبد الرحمن
بن الغسیل وعنه البخاری ومن بقی بواسطة وابو زرعة حجة عابد قانت لله توفی ۲۱۹ ع
مالک بن اسماعیل، حافظ (کسی که صد هزار روایت حفظ است) بود، از اسرائیل و
عبدالرحمن بن غسیل روایت نقل کرده و بخاری و دیگر اصحاب صحاح از طریق ابوزرعه از او نقل کردهاند، او حجت (کسی که سی صد هزار حدیث حفظ است) و عبادتکننده
خداوند بود.
ذهبی در
تاریخ الاسلام درباره او میگوید:
سهل
بن شعیب النخعی الکوفی. وفد
علی عمر
بن عبد العزیز. وروی عن الشعبی وبریدة
بن سفیان وقنان النهمی. وعنه زریق البجلی المقرئ وابو غسان مالک
بن اسماعیل وابو داود الطیالسی وعون
بن سلام. وما علمت به باساً.
سهل بن شعیب نخعی کوفی، از
شعبی و
بریده روایت نقل کرده... من اشکالی در او نمیبینم.
ابن ابیحاتم رازی درباره او گفته:
عبید الله
بن عبدالله
بن عمر
بن الخطاب مات قبل سالم سمع اباه روی عن الزهری سمعت ابی یقول ذلک نا عبد الرحمن قال سئل ابو زرعة عن عبید الله
بن عبدالله
بن عمر فقال مدینی ثقة.
عبیدالله بن عبدالله، پیش از سالم مرده، از پدرش روایت شنیده،
زهری از او روایت کرده است. از پدرم شنیدم که میگفت: از عبدالرحمن شنیدم که از ابوزرعه درباره عبیدالله
بن عبدالله سؤال شد، پس گفت: او اهل مدینه و ثقه بود.
عجیب است که سعد
بن ابیوقاص این سخن را از زبان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده بود؛ اما بعد از وفات رسول خدا با ابوبکر و سپس با عمر
بیعت کرد، بعد از عمر در شورای شش نفره، به نفع عثمان رای داد و در زمانی که همه مردم با
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بیعت کردند، او از این کار خودداری کرد.
هنگامی که بسیاری از اصحاب رسول خدا زیر پرچم پرچمدار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علیه معاویه میجنگیدند، سعد
بن ابیوقاص از یاری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) سرباز زد.
به راستی اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
قیامت از او در اینباره سؤال کند، چه حجتی خواهد داشت؟ اگر او به صداقت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
ایمان داشت، چرا به گفتار آن حضرت توجه نکرد؟
و عجیبتر اینکه
معاویة بن ابیسفیان این روایت را از سعد
بن ابیوقاص و امسلمه شنید؛ اما بلافاصله پس از آن به همه شهرهای اسلامی بخش نامه کرد که باید
علی بن ابیطالب را در منبر مساجد و در خطبههای نماز لعن کنید!! !
جالب است که ابنحجر هیثمی همین روایت را نقل میکند؛ اما برای حفظ آبروی معاویه از بردن نام او خودداری و از کلمه «فلانا» برای او استفاده کرده است:
(۳۰۷۳)(۳۲۷۷) حَدَّثَنَا عَمْرُو
بْنُ عَلِیٍّ، ثنا اَبُو دَاوُدَ، ثنا سَعْدُ
بْنُ شُعَیْبٍ النّهْمِیُّ، عَنْ
مُحَمَّدِ بْنِ اِبْرَاهِیمَ التَّیْمِیِّ، اَنَّ فُلانًا دَخَلَ الْمَدِینَةَ حَاجًّا، فَاَتَاهُ النَّاسُ یُسَلِّمُونَ عَلَیْهِ، فَدَخَلَ سَعْدٌ، فَسَلَّمَ...
اینها نشانگر این است که اهل سنت برای حفظ آبروی امثال معاویه، متوسل به هر نوع
دروغ و تدلیسی میشوند تا مبادا کسی فکر کند معاویه
ناصبی بوده است.
«
علی مع القرآن والقرآن مع
علی»
حاکم نیشابوری در
المستدرک علی الصحیحین مینویسد:
(۴۵۶۶)(۳: ۱۲۱) اَخْبَرَنَا اَبُو بَکْرٍ
مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَفِیدُ، ثنا
اَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ، ثنا عَمْرُو
بْنُ طَلْحَةَ الْقَنَّادُ الثِّقَةُ الْمَاْمُونُ، ثنا
عَلِیُّ بْنُ هَاشِمِ
بْنِ الْبَرِیدِ، عَنْ اَبِیهِ، قَالَ: حَدَّثَنِی اَبُو سَعِیدٍ التَّیْمِیُّ، عَنْ اَبِی ثَابِتٍ مَوْلَی اَبِی ذَرٍّ، قَالَ: کُنْتُ مَعَ
عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَوْمَ الْجَمَلِ، فَلَمَّا رَاَیْتُ عَائِشَةَ وَاقِفَةً دَخَلَنِی بَعْضُ مَا یَدْخُلُ النَّاسَ، فَکَشَفَ اللَّهُ عَنِّی ذَلِکَ عِنْدَ صَلاةِ الظُّهْرِ، فَقَاتَلْتُ مَعَ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، فَلَمَّا فَرَغَ ذَهَبْتُ اِلَی الْمَدِینَةِ، فَاَتَیْتُ اُمَّ سَلَمَةَ، فَقُلْتُ: اِنِّی وَاللَّهِ مَا جِئْتُ اَسْاَلُ طَعَامًا وَلا شَرَابًا وَلَکِنِّی مَوْلَی لاَبِی ذَرٍّ، فَقَالَتْ: مَرْحَبًا فَقَصَصْتُ
عَلَیْهَا قِصَّتِی، فَقَالَتْ: اَیْنَ کُنْتَ حِینَ طَارَتِ الْقُلُوبُ مَطَائِرَهَا؟ قُلْتُ: اِلَی حَیْثُ کَشَفَ اللَّهُ ذَلِکَ عَنِّی عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ، قَالَ: اَحْسَنْتَ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: "
عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ
عَلِیٍّ لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّی یَرِدَا
عَلَیَّ الْحَوْضَ ".
در روز جمل، وقتی چشمم به «
عایشه» افتاد که ایستاده بود، پارهای از خیالات که در دل دیگران وارد میشود، در دل من پدید آمد، هنگام نماز ظهر، خداوند
شک و
تردید را از دل من برطرف ساخت و سرانجام به پشتیبانی از حضرت
علی (علیهالسّلام) با
دشمنان او نبرد کردم. پس از پایان جنگ به مدینه بازگشتم. و به خانه «امّسلمه» رفتم و به او گفتم: به خدا سوگند! به منظور درخواست خوراکی و آشامیدنی به خانه تو نیامدهام. من آزاده شده «ابوذر» هستم.
امسلمه، به من خوشآمد گفت و من حکایت حال خود را در روز جمل بازگو کردم. «امسلمه» گفت: آنگاه کجا بودی که دلها به سوی منطقه پرواز خود میرفتند؟ در پاسخ گفتم: تا آنجا پرواز کردم که خداوند پرده شک را از چشم دل من برطرف کرد و در هنگام ظهر، دروازه حقیقت به روی من گشوده شد و در راه حقیقت، از جان گذشته و عاشقانه با دشمنان نبرد کردم.
امسلمه، از شنیدن سخنان من، شادمان گشت و به من آفرین گفت و اظهار داشت: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که فرمود:
علی همراه قرآن است و قرآن نیز همراه با
علی (علیهالسّلام) است. هیچگاه
علی (علیهالسّلام) از قرآن و قرآن از
علی (علیهالسّلام)، جدا نمیشوند تا اینکه کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت میگوید:
هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الاِسْنَادِ، وَاَبُو سَعِیدٍ التَّیْمِیُّ هُوَ عُقَیْصَاءُ ثِقَةٌ مَاْمُونٌ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ
این روایت سندش صحیح و ابوسعید التیمی همان عقیصاء است که ثقه و مورد اعتماد است؛ ولی بخاری و مسلم آن را نقل نکردهاند.
حافظ علائی، از محدثان مشهور اهل سنت در کتاب
اجمال الاصابه، مینویسد:
واخرج الحاکم فی مسنده بسند حسن عن ام سلمة رضی الله عنها ان النبی صلی الله علیه وسلم قال
علی مع القرآن والقرآن مع
علی لن یفترقا حتی یردا
علی الحوض.
حاکم در مسند خود با سند «حسن» از امسلمه نقل کرده است که رسول خدا فرمود:
علی همراه با قرآن و قرآن همراه با
علی است، آن دو از هم جدا نمیشوند، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
شمسالدین ذهبی، حافظ
علائی را این چنین ستایش کرده است:
خلیل
بن کیکلدی العلائی. خلیل
بن کیکلدی الامام الحافظ الفقیه البارع المفتی صلاح الدین ابو سعید العلائی الدمشقی الشافعی ولد سنة اربع وتسعین وستمائة (۶۹۴ هـ ۱۲۹۵م).
وحفظ کتبا وقرا وافاد وانتقی ونظر فی الرجال والعلل وتقدم فی هذا الشان مع صحة الذهن وسرعة الفهم سمع من ابن مشرف وست الوزراء والقاضی ابی بکر الدشتی والرضی
الطبری وطبقتهم.
خلیل بن کیکلدی، پیشوا، حافظ، فقیه، پرهیزگا و مفتی بود... کتابهای را حفظ کرد و آنها را خواند، استفاده و پاکسازی کرد، درباره راویان آن و اشکالات روایت تحقیق کرد. در این کار پیشگام بود؛ ذهن سالمی داشت و باهوش بود.
با توجه به موقعیت و جایگاهی که حاکم نیشابوری نزد اهل سنت دارد، و همانطور که از لقب «حاکم» پیدا است، او بر تمام روایات اهل سنت سنداً و متنا تسلط داشته، و همچنین تصریح دانشمند بزرگی همانند حافظ
علائی بر «حسن» روایت، به نظر میرسد که بررسی سند روایت ضرورتی نداشته باشد و تصریح این دو نفر برای کسانی که قلبشان از کینه نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) خالی است، کفایت میکند.
«اللهم ادر الحق مع
علی»
حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک
علی الصحیحین مینویسد:
۴۶۲۹ اَخْبَرَنَا
اَحْمَدُ بْنُ کَامِلٍ الْقَاضِی، ثنا اَبُو قِلابَةَ، ثنا اَبُو عَتَّابٍ سَهْلُ
بْنُ حَمَّادٍ، ثنا الْمُخْتَارُ
بْنُ نَافِعٍ التَّمِیمِیُّ، ثنا اَبُو حَیَّانَ التَّیْمِیُّ، عَنْ اَبِیهِ، عَنْ
عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " رَحِمَ اللَّهُ عَلِیًّا اللَّهُمَّ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ ".
از
علی (علیهالسّلام) نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خداوند
علی را رحمت کند، خدایا! حق را بر مدار
علی بچرخان، هر طرف که او برود.
و سپس در تصحیح حدیث میگوید:
هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ
عَلَی شَرْطِ مُسْلِمٍ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ
سند این روایت بنابر شرایطی که مسلم قبول دارد صحیح است؛ ولی او و بخاری نقل نکردهاند.
فخرالدین رازی، تفسیرپرداز شهیر اهل سنت، تصریح میکند که به صورت متواتر نقل شده است هرکس در دینش به
علی بن ابیطالب اقتدا کند، هدایت خواهد شد و سپس برای اثبات گفتارش به روایت «الهم ادر الحق مع
علی حیث دار» استناد میکند:
الحجة الخامسة:
روی البیهقی فی السنن الکبیر عن ابی هریرة قال: کان رسول الله صلی الله علیه وسلم یجهر فی الصلاة ببسم الله الرحمن الرحیم ثم ان الشیخ البیهقی روی الجهر عن عمر
بن الخطاب وابن عباس وابن عمر وابن الزبیر واما ان
علی بن ابی طالب رضی الله عنه کان یجهر بالتسمیة فقد ثبت بالتواتر ومن اقتدی فی دینه بعلی
بن ابی طالب فقد اهتدی والدلیل علیه قوله علیه السلام: اللهم ادر الحق مع
علی حیث دار.
دلیل پنجم:
بیهقی در
سنن کبرای خود از
ابوهریره نقل کرده است که رسول خدا در نماز
بسمالله را بلند میخواند. سپس بیهقی از عمر
بن خطاب، ابنعباس و پسر عمر و پسر
زبیر نقل کردهاند که بلند میخواندهاند. اما
علی بن ابیطالب نیز بسمالله را بلند میخواند؛ به درستی و با روایات متواتر ثابت شده است که هرکس در دینش به
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) اقتدا کند، به راستی که هدایت شده است. دلیل بر این مطلب این سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که فرمود: خدایا حق را بر مدار
علی بگردان، هرجا که او باشد.
نظامالدین نیسابوری نیز در تفسیر خود مینویسد:
وکان مذهبه الجهر بها فی جمیع الصلوات، وقد ثبت هذا منه تواتراً ومن اقتدی به لن یضل. قال صلی الله علیه وسلم: "اللهم ادر الحق معه حیث دار".
مذهب او (امام
علی (علیهالسلام)) این بود که در تمام نمازها بسمالله را بلند میخواند، به درستی که با روایات متواتر ثابت شده است که هر کس به او اقتدا کند، گمراه نمیشود. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: خدایا حق را با او بگردان، هر کجا که باشد.
محمد بن ابراهیم بیهقی همین روایت را به صورت مستقیم از
ابوحیان تیمی نقل کرده است:
عن ابی حیان التیمی عن ابیه عن
علی بن ابی طالب، رضی الله عنه، قال النبی، صلی الله علیه وسلم: رحم الله علیاً، اللهم ادر الحق معه حیث دار.
بسیاری از بزرگان اهل سنت، صحت این حدیث را مفروغعنه گرفته و این روایت را جزء فضائل آن حضرت ذکر کردهاند. در کتاب
موسوعة اقوال الدارقطنی آمده است:
وبعده امیر المؤمنین:
علی بن ابی طالب رضی الله عنه وارضاه، وقد ورد عن النبی صلی الله علیه وسلم فی فضائله احادیث کثیرة منها: قوله صلی الله علیه وسلم: اللهم ادر الحق مع
علی حیث ما دار.
بعد از او (عثمان) امیرمؤمنان
علی بن ابیطالب است که خداوند از او راضی باشد و او را راضی کند. از رسول خدا درباره فضائل او روایات زیادی نقل شده است؛ از جمله که آن حضرت فرمود: خدایا حق را دور
علی بگردان، هر کجا که او باشد.
ابوبکر باقلانی در شرح حال امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مینویسد:
وبعده امیر المؤمنین:
علی بن ابی طالب رضی الله عنه وارضاه، وقد ورد عن النبی صلی الله علیه وسلم فی فضائله احادیث کثیرة منها: قوله صلی الله علیه وسلم: اللهم ادر الحق مع
علی حیث ما دار.
ابوحامد غزالی درباره فضائل امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مینویسد:
وقال صلی الله علیه وسلم فی حق
علی: «اللهم ادر الحق مع
علی حیث دار» وقال صلی الله علیه وسلم: «اقضاکم
علی».
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره
علی (علیهالسّلام) فرمود: خدایا حق را دور
علی بگردان، هر کجا که او باشد، و نیز فرمود:
علی (علیهالسّلام) از همه شما در قضاوت برتر است.
«
عَلِیٌّ علی الْحَقِّ مَنِ اتَّبَعَهُ اتَّبَعَ الْحَقَّ»
طبرانی به سند خودش از امسلمه همسر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که گفتند: «کان
عَلِیٌّ علی الْحَقِّ مَنِ اتَّبَعَهُ اتَّبَعَ الْحَقَّ وَمَنْ تَرَکَهُ تَرَکَ الْحَقَّ عَهْدًا مَعْهُودًا قبل یَوْمِهِ هذا.»
علی بر حق بوده و هر کس از او تبعیت کند از حق تبعیت کرده و هر کس او را رها کند، حق را رها کرده و این عهد و تقدیر ثابت خداوندی است.
در روایت دیگر امسلمه گفت: «والله انَّ عَلِیّاَ
عَلَی الْحَقِّ قَبْلَ الْیَوْمِ وَبَعْدَ الْیَوْمِ، عَهْداً مَعْهُوداً وَقَضَاءً مَقْضِیّاً.»
به خدا سوگند
علی (علیهالسّلام) در گذشته و آینده برحق بوده و این عهد و تقدیر ثابت الهی است.
و بسیار دیگر از بزرگان اهل سنت این روایت را نقل کردهاند که به جهت اختصار به همیناندازه بسنده میکنیم.
ممکن است کسی ادعا کند که ما صحت روایت را درباره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) قبول داریم؛ اما این ویژگی اختصاص به آن حضرت ندارد؛ بلکه این روایت درباره کسانی دیگری همچون
عمار بن یاسر و عمر
بن الخطاب نیز نقل شده است؛ بنابراین این دو نفر نیز در این فضیلت شریک هستند و هر چیزی را که درباره امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ثابت کند، درباره آنها نیز به اثبات میرساند.
در پاسخ به این شبهه، تک تک روایاتی را که در اینباره نقل شده است، بررسی و در آخر نتیجهگیری خواهیم کرد.
در برخی از کتابهای
شیعه و
سنی روایتی با این مضمون که «حق با عمار است و عمار با حق است» نقل شده است.
محمد بن سعد در کتاب
الطبقات الکبری به نقل از واقدی مینویسد:
قال اخبرنا
محمد بن عمر وغیره قالوا...
وما کان احد من قدماء اصحاب رسول الله یشک ان عمارا قد وجبت له الجنة فی غیر موطن ولا اثنین فهنیئا لعمار بالجنة ولقد قیل ان عمارا مع الحق والحق معه یدور عمار مع الحق اینما دار وقاتل عمار فی النار.
محمد بن عمر (واقدی) و دیگران به من خبر دادند:
کسی از قدیمیهای اصحاب تردید نداشتند که
بهشت بر عمار واجب شده است؛ نه در یکی دو جا؛ پس گوارا باد بهشت بر عمار. به درستی که گفته شده: عمار با حق است و حق با او است، عمار همواره گرد حق میچرخد، هرجا که باشد و کشنده عمار در آتش است.
بلاذری در
انساب الاشراف و ابنعساکر در تاریخ مدینه دمشق، همین مطلب را با همین سند نقل کردهاند.
انصاری تلمستانی با این تعبیر آن را نقل کرده است:
وروِی ان علیا قال بعد مصاب بصفین...
روایت شده است که
علی (علیهالسّلام) بعد از
جنگ صفین گفت: ...
روشن است که هیچ یک از این روایات، سند درستی ندارد و نمیتواند برای کسی حجت باشد.
از علمای شیعه، نیز
شیخ صدوق در کتاب
علل الشرایع آن را با سند مرسل نقل کرده است:
عمار مع الحق والحق مع عمار یدور معه حیث دار.
عمار با حق و حق با عمار است، با او میچرخد، هر کجا که برود.
محمد بن سلیمان کوفی در
مناقب الامام امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) آن را با سند ذیل که تمام راویان آن مجهول هستند، نقل کرده است:
۸۳۰ -(حدثنا)
احمد (ابو جعفر
احمد بن علی بن الحسن
بن مروان) قال: حدثنا الحسن (الحسن
بن علی بن عفان العامری) قال: اخبرنا
علی بن حکیم قال: اخبرنا
محمد (
محمد بن فضیل): عن حبة قال: انطلقت انا وابو مسعود الی حذیفة بالمدائن فدخلنا علیه فقال: مرحبا بکم ما خلفتما احدا من قبائل العرب احب الی منکما. قال: فانبسط ابو مسعود وقال: یا ابا عبدالله اعهد الینا فان اصحابک قد ذهبوا ونحن نخاف الفتنة. قال: فقال (حذیفة):
علیکم بالفئة التی فیها ابن سمیة فانی سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم یقول: عمار یدور مع الحق اینما دار وانه لتقتله الفئة الباغیة الناکثون عن الطریق ویکون آخر رزق له من الدنیا ضیاح من لبن.
محمد بن فضیل از حبه نقل کرده است که من و
ابومسعود پیش حذیفه در
مدائن رفتیم، پس گفت: خوش آمدید، در میان
قبایل عرب کسی محبوبتر از شما در نزد من نیست. ابومسعود خوشحال شد و گفت: ای اباعبدالله، برای ما سخن بگو؛ چرا که یارانت رفتهاند و ما از
فتنه میترسیم. حذیفه گفت: شما به گروهی سفارش میکنم که در آن پسر سمیه حضور دارد؛ چرا که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میگفت: عمار گرداگر حق میچرخد، هر کجا که برود. و این که گروه نابکار او را خواهند کشت، همان کسانی که راه (حق) را میشکنند، و نیز فرمود: آخرین غذای او در این دنیا شیری است که با آب مخلوط شده است.
در نتیجه سند این روایت در کتابهای شیعه و سنی سند صحیح ندارد و حجت نیست.
از این گذشته، روایاتی دیگری در منابع شیعه و سنی وجود دارد که این روایت را درباره عمار تفسیر و توجیه میکند.
طبق این روایات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عمار را معیار حق و
باطل معرفی کرده است. آن حضرت میدانست که در آینده جنگی بین گروهی به سرپرستی معاویه با گروهی تحت پرچم امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اتفاق خواهد افتاد، طبیعی است که هر دوی آنها نمیتوانند بر حق باشند؛ از اینرو، آن حضرت برای این که صراط حق را مشخص کنند، فرمودند که «عمار را گروه نابکار خواهد کشت:»
«وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ یَدْعُوهُمْ الی الْجَنَّةِ وَیَدْعُونَهُ الی النَّارِ.»
بیچاره عمار! گروه نابکار او را میکشند، عمار آنها را به سوی بهشت و آنها عمار را به سوی آتش میخوانند.
به همین خاطر به مردم توصیه کردند که در این چنین دورانی اگر دچار شک و تردید شدند، به همان گروهی بپیوندند که عمار در آن گروه باشد.
شیخ صدوق (رضوانالله
تعالیعلیه) در
عیون اخبار الرضا (علیهالسّلام) مینویسد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
عَمَّارٌ
عَلَی الْحَقِّ حِینَ یُقْتَلُ بَیْنَ الْفِئَتَیْنِ اِحْدَی الْفِئَتَیْنِ
عَلَی سَبِیلِی وَ سُنَّتِی وَالْاُخْرَی مَارِقَةٌ مِنَ الدِّینِ خَارِجَةٌ عَنْه.
عمار بر حق است، در آن زمانی که بین دو گروه کشته میشود، یکی از این دو گروه بر راه و سنت من است، و گروه دیگر از دین دور و خارج از آن هستند.
طبرانی از علمای اهل سنت مینویسد:
حدثنا
محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِیُّ ثنا ضِرَارُ
بن صُرَدٍ ثنا
عَلِیُّ بن هَاشِمٍ عن عَمَّارٍ الدُّهْنِیِّ عن سَالِمِ
بن ابی الْجَعْدِ عن عَلْقَمَةَ عن عبد اللَّهِ عَنِ النبی صلی اللَّهُ علیه وسلم قال اذا اخْتَلَفَ الناس کان
بن سُمَیَّةَ مع الْحَقِّ.
رسول خدا فرمود: زمانی که مردم دچار اختلاف شدند، پسر سمیه بر حق است.
و حاکم نیشابوری در المستدرک
علی الصحیحین مینویسد:
اَخْبَرَنَا اِسْحَاقُ
بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْهَاشِمِیُّ بِالْکُوفَةِ، ثنا
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَفَّانَ الْعَامِرِیُّ، ثنا مَالِکُ
بْنُ اِسْمَاعِیلَ النَّهْدِیُّ، اَنْبَاَ اِسْرَائِیلُ
بْنُ یُونُسَ، عَنْ مُسْلِمٍ الاَعْوَرِ، عَنْ خَالِدٍ الْعُرَنِیِّ، قَالَ: دَخَلْتُ اَنَا وَاَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ
عَلَی حُذَیْفَةَ، فَقُلْنَا: یَا اَبَا عَبْدِ اللَّهِ، حَدِّثْنَا مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِی الْفِتْنَةِ، قَالَ حُذَیْفَةُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " دُورُوا مَعَ کِتَابِ اللَّهِ حَیْثُ مَا دَارَ "، فَقُلْنَا: فَاِذَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فَمَعَ مَنْ نَکُونُ؟ فَقَالَ: " انْظُرُوا الْفِئَةَ الَّتِی فِیهَا ابْنُ سُمَیَّةَ فَالْزَمُوهَا، فَاِنَّهُ یَدُورُ مَعَ کِتَابِ اللَّهِ "، قَالَ: قُلْتُ: وَمَنِ ابْنُ سُمَیَّةَ؟ قَالَ: " اَوَ مَا تَعْرِفُهُ؟ "، قُلْتُ: بَیِّنْهُ لِی، قَالَ: " عَمَّارُ
بْنُ یَاسِرٍ "، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ لِعَمَّارٍ: " یَا اَبَا الْیَقْظَانِ، لَنْ تَمُوتَ حَتَّی تَقْتُلَکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ عَنِ الطَّرِیقِ "
هَذَا حَدِیثٌ لَهُ طُرُقٌ بِاَسَانِیدَ صَحِیحَةٍ، اَخْرَجَا بَعْضَهَا وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ بِهَذَا اللَّفْظِ.
خالد العرنی گفت که من و
ابوسعید خدری که بر حذیفه وارد شدیم و گفتیم: ای اباعبدالله، برای ما نقل کن چیزهایی را که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره فتنه شنیدی، حذیفه گفت: رسول خدا فرمود: بر مدار
قرآن بچرخید، هرجا که بود. گفتیم: اگر مردم دچار اختلاف شدند، با چه کسی باشیم؟ پس گفت: بنگرید که پسر سمیه در کدام گروه است، به همان گروه پایبند باشید؛ چرا که او همواره بر مدار کتاب خدا میچرخد. سؤال کردم: پسر سمیه کیست؟ گفت: آیا او را نمیشناسی؟ گفتم: برایم بیان کن. گفت: عمار
بن یاسر، از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که به عمار میگفت: ای ابا یقظان! تو هرگز نمیمیری؛ مگر این که گروه نابکار که از (صراط مستقیم) خارج هستند، تو را میکشند.
این روایت، چندین سند صحیح دارد، بخاری و مسلم تکههای از آن را نقل کردهاند؛ اما با این الفاظ نقل نکردهاند.
ابنعبدالبر در
الاستیعاب مینویسد:
وقال ابو مسعود وطائفة لحذیفة حین احتضر واعید ذکر الفتنة: اذا اختلف الناس بمن تامرنا؟ قال:
علیکم بابن سمیة فانه لن یفارق الحق حتی یموت او قال: فانه یدور مع الحق حیث دار.
ابومسعود و طایفهای دیگری در هنگام احتضار به عیادت او رفتند و از فتنه یاد کردند و گفتند: وقتی مردم دچار اختلاف شدند، از چه کسی پیروی کنیم؟ گفت: شما را به پسر سمیه سفارش میکنم؛ چرا که او تا هنگام مرگ از حق جدا نخواهد شد، یا این که گفت: او همواره بر محور حق میچرخد، هر کجا که برود.
ابنکثیر دمشقی سلفی بعد از نقل این روایات میگوید:
ومعلوم ان عمارا کان فی جیش
علی یوم صفین وقتله اصحاب معاویة من اهل الشام وکان الذی تولی قتله رجل یقال له ابو الغادیة رجل من افناد الناس.
روشن است که عمار، در جنگ صفین در لشکر
علی (علیهالسّلام) بود و طرفداران معاویه از مردم
شام او را کشتند. کسی که کشتن او را به عهده گرفت، مردی به نام
ابوالغادیه از بزرگان مردم بود.
طبق این روایات، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طبق وظیفهای که دارد، صراط مستقیم الهی و راه حق را به مردم نشان داده و عمار را در زمان فتنه و جنگ معیار حق و باطل قرار داده است؛ بنابراین روایاتی که درباره عمار وارد شده، با این روایات مقید میشوند.
به جرات میتوان گفت که کمتر فضیلتی از
فضائل امیرمؤمنان (علیهالسّلام) باقی مانده؛ مگر این که دستگاه حدیثسازی
بنیامیه، عین همان را برای خلفای سهگانه جعل نکرده باشد. و یکی از آنها روایت «
علی مع الحق والحق مع
علی» است که عین همین روایت را برای عمر
بن الخطاب نیز نقل کردهاند. ما به صورت مختصر این روایات را از نظر سندی و دلالی بررسی خواهیم کرد.
محمد بن اسماعیل بخاری در
تاریخ کبیر خود مینویسد:
قال
الحمیدی نا معن قال حدثنی الحارث
بن عبد الملک
بن ایاس عن القاسم
بن یزید
بن قسیط عن ابیه عن عطاء عن عبدالله
بن عباس عن الفضل
بن عباس عن النبی صلی الله علیه وسلم قال: الحق بعدی مع عمر حیث کان.
فضل بن عباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است که بعد از من حق با عمر است، هرجا که باشد.
همین روایت را
بزار در مسند خود و ابنعساکر در تاریخ دمشق و... با همین سند نقل کردهاند.
در سند این روایت شخصی به نام
قاسم بن یزید وجود دارد که بزرگان اهل سنت او را به شدت تضعیف کردهاند،
عقیلی در کتاب
ضعفاء خود نام او را آورده و سپس نقل همین روایت را دلیل بر ضعف او میداند:
القاسم
بن یزید
بن عبدالله
بن قسیط عن ابیه عن عطاء یقال هو عطاء
بن یسار.
حدثناه
محمد بن اسماعیل وابراهیم
بن صالح قال حدثنا الحسین حدثنا معن
بن عیسی حدثنا الحارث
بن عبد الملک
بن ایاس اللیثی ثم الاشجعی عن القاسم
بن یزید
بن عبدالله
بن قسیط عن ابیه عن عطاء عن
بن عباس قال سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول الحق بعدی مع عمر حیث کان
حدثنا ابراهیم
بن صالح حدثنا
الحمیدی حدثنا ابو سعید مولی بنیهاشم حدثنا الحارث
بن عبد الملک
بن ایاس عن القاسم
بن یزید
بن عبدالله
بن قسیط عن ابیه عن عطاء
بن ابی رباح عن
بن عباس عن الفضل
بن عباس قال سمعت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول الحق بعدی مع عمر حیث کان.
عطاء از ابنعباس نقل کرده است که شنیدم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرمود: بعد از من حق با عمر است، هرجا که باشد.
شمسالدین ذهبی و ابنحجر عسقلانی نیز در شرح حالش همین مطلب را از عقیلی نقل کردهاند.
۶۸۶۱ (۶۷۱۶) القاسم
بن یزید
بن عبدالله
بن قسیط عن ابیه حدیثه منکر ذکره العقیلی بطرق معللة
الحمیدی حدثنا معن حدثنا الحارث
بن عبد الملک اللیثی عن القاسم
بن یزید بنعبدالله
بن قسیط عن ابیه عن عطاء عن ابن عباس سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول الحق بعدی مع عمر حیث کان....
قاسم
بن یزید
بن عبدالله
بن قسیط از پدرش روایت منکری را نقل کرده است، عقیلی این روایت را با سندهای که اشکال دارد از
حمیدی... نقل کرده است.
ابن عساکر همین روایت را با سند دیگر نقل کرده است:
(۴۶۶۰۰) اَخْبَرَنَا اَبُو الْقَاسِمِ، اَیْضًا، انا اَبُو الْقَاسِمِ
بْنُ مَسْعَدَةَ، انا حَمْزَةُ
بْنُ یُوسُفَ، انا اَبُو
اَحْمَدَ بْنُ عَدِیٍّ، نا عَبْدُ الْکَرِیمِ
بْنُ اِبْرَاهِیمَ
بْنِ حِبَّانَ، نا
مُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ الْمُرَادِیُّ اَبُو الْحَارِثِ، نا عُثْمَانُ
بْنُ صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ لَهِیعَةَ، عَنْ عَطَاءٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَنَّهُ قَالَ: " عُمَرُ مِنِّی، وَاَنَا مِنْ عُمَرَ، وَالْحَقُّ بَعْدِی مَعَ عُمَرَ ".
از ابن عباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است که فرمود: عمر از من است و من از عمر هستم، و حق بعد از من با عمر است.
در سند این روایت نیز «
عبدالله بن لهیعه» وجود دارد که بزرگان
علم رجال اهل سنت او را تضعیف کردهاند.
ابن جوزی در کتاب
الضعفاء و المتروکین نام او را آورده و میگوید:
عبدالله
بن لهیعة
بن عقبة ابو عبد الرحمن الحضرمی ویقال الغافقی قاضی مصر یروی عن الاعرج وابی الزبیر قال یحیی
بن سعید قال لی بشر
بن السری لو رایت ابن لهیعة لم تحمل عنه حرفا وکان یحیی
بن سعید لا یراه شیئا وقال یحیی
بن معین انکر اهل مصر احتراق کتب ابن لهیعة والسماع منه واخذ القدیم والحدیث. هو ضعیف قبل ان تحترق کتبه وبعد احتراقها وقال عمرو
بن علی من کتب عنه قبل احتراقها بمثل ابن المبارک والمقری اصح ممن کتب بعد احتراقها وهو ضعیف الحدیث وقال ابو زرعة سماع الاوائل والاواخر منه سواء الا ابن المبارک وابن وهب کانا یتبعان اصوله ولیس ممن یحتج وقال النسائی ضعیف وقال السعدی لا ینبغی ان یحتج بروایته ولا یعتد بها بروایته ولا یعتد بها
عبدالله
بن لهیعه...
یحیی بن سعید گفت که
بشر بن السری به من گفت: اگر پسر لهیعه را دیدی، از او یک حرف هم یاد نگیر، یحیی
بن سعید برای او ارزشی قائل نبود. یحیی
بن معین گفته: مردم
مصر آتش گرفتن کتابهای او و همچنین روایت شنیدن از او را در گذشته و جدید، انکار کردهاند. او ضعیف است؛ چه قبل از آتش گرفتن کتابهایش و چه بعد از آن.
عمرو بن علی گفته: روایت کسانی مثل
ابن مبارک و
مقری که قبل از آتشگرفتن کتابهایش از او روایت نقل کردهاند، صحیحتر است از روایت کسانی که بعد از این قضیه از او نقل کردهاند، او ضعیفالحدیث است. ابوزرعه گفته: شنیدن از او چه در اوائل و چه در اواخر عمرش، شکی است؛ مگر آن چه را که ابن مبارک و ابن وهب شنیدهاند، آنها دنبال کتابهای اصول او میرفتند؛ ولی او کسی نیست که بشود به او احتجاج کرد. نسائی گفته: ضعیف است. سعدی گفته: شایسته نیست که به روایات او احتجاج شود، به روایات و خود او اعتنا نمیشود.
بزرگان اهلسنت، علیه این روایت موضع گرفته و آن را
حدیث منکر و
ضعیف دانستهاند که ما به گفتار برخی از آنها اشاره خواهیم کرد.
عقیلی در کتاب ضعفاء میگوید:
قال الصائغ قال
علی بن المدینی هو عندی عطاء
بن یسار ولیس لهذا الحدیث اصل من حدیث عطاء
بن ابی رباح ولا عطاء
بن یسار واخاف ان یکون عطاء الخرسانی لان عطاء الخراسانی یرسل عن عبدالله
بن عباس والله اعلم.
صائغ از
علی بن مدینی نقل کرده که این روایت عطاء که در سند این روایت واقع شده، از دیدگاه من
عطاء بن یسار است، این حدیث ریشه ندارد؛ چه از
عطاء بن ابیریاح باشد یا از عطاء
بن یسار، میترسم که این شخص عطاء الخراسانی باشد؛ چرا که او از عبدالله
بن عباس به صورت مرسل نقل میکند.
مطهر بن طاهر مقدسی درباره این روایت میگوید:
۳۵۵۲ - حدیث: عمر منی، وانا من عمر، والحق بعدی مع عمر حیث کان. رواه عبدالله
بن لهیعة: عن عطاء، عن ابن عباس. وابن لهیعة ضعیف.
روایت «عمر از من است و من از عمر هستم، حق بعد از من با عمر است؛ هر کجا که باشد» را عبدالله
بن لهیعه از عطاء از ابن عباس نقل کرده و ابن لهیعه ضعیف است.
شمسالدین ذهبی و ابنحجر عسقلانی پس از نقل گفتار
علی بن مدینی که از کتاب ضعفاء عقیلی نقل کردیم، گفتهاند:
قلت اخاف ان یکون کذبا مختلقا.
من میترسم که این روایت دروغ و ساختگی باشد.
ابنکثیر سلفی بعد از نقل این روایت میگوید:
وفی اسناده ومتنه غرابة شدیدة.
در سند و متن این روایت غرابت شدیدی وجود دارد.
علامه
مناوی بعد از نقل این روایت میگوید:
وفی اسناده مجهول.
در سند این روایت شخصی مجهول وجود دارد.
و در جای دیگر مینویسد:
(الحق بعدی مع عمر) ای القول الصادق الثابت الذی لا یعتریه الباطل یکون مع عمر حیث کان وقی روایة یدور معه حیث دار (الحکیم عن الفضل
بن العباس) ابن عم المصطفی وردیفه بعرفة وذا حدیث منکر.
(بعد از من حق با عمر است) یعنی، سخن راست و درست که باطل وارد آن نمیشود، همراه با عمر است، هرجا که باشد. در روایتی آمده است که حق با عمر میگردد، هرجا که باشد. حکیم از فضل
بن عباس، پسر عموی رسول خدا؛ همان کسی که در
عرفه پشت سر حضرت سوار بر شتر بود، آن را نقل کرده. و این روایت «منکر» است.
و
عجلونی در
کشف الخفا، صراحتا به نقل از
صغانی میگوید که این روایت جعلی و ساختگی است:
(الحق بعدی مع عمر حیث کان) قال الصغانی موضوع انتهی واقول رواه فی الجامع الکبیر عن الحکیم الترمذی وابن عساکر عن الفضل
بن عباس بلفظ الحق بعدی مع عمر
بن الخطاب حیث کان انتهی.
(حق، بعد از من با عمر است، هرجا که باشد). صغانی گفته که این روایت جعلی است. من میگویم حکیم
ترمذی در
جامع الکبیر و ابن عساکر از فضل
بن عباس با این الفاظ آن را نقل کردهاند که حق بعد از من با عمر
بن خطاب است، هرجا که باشد.
شمسالدین جزری شافعی درباره این روایت میگوید:
خبر: «عمر معی وانا مع عمر، والحق بعدی مع عمر حیث کان». فیه راو مجهول الحال، فلم یصح.
روایت «عمر با من است...» در سند آ ن یک راوی مجهول وجود دارد؛ پس صحیح نیست.
و در جای دیگر میگوید:
۵۹۲ - خبر: «الحق بعدی مع عمر». قال العقیلی: حدیث منکر فیه القاسم
بن یزید.
روایت «حق بعد از من با عمر» عقیلی گفته: این روایت منکری است که در سند آن قاسم
بن یزید وجود دارد.
دیلمی همین روایت را در کتاب
الفردوس که موضوع این کتاب روایات جعلی است، آورده.
حتی
البانی وهابی در چندین کتاب خود این روایت نقل و آن را جعلی دانسته است:
۳۵۲۴ (الحق بعدی مع عمر حیث کان).
موضوع. رواه العقیلی فی "الضعفاء" (۳۶۳) عن القاسم
بن یزید
بن عبدالله ابن قسیط، عن ابیه، عن عطاء، عن ابن عباس؛ قال: سمعت رسول الله - صلی الله علیه وسلم - یقول: ... فذکره. ثم رواه هو، والبخاری فی "التاریخ" (۴/ ۱/ ۱۱۴)، وابن عساکر (۱۳/ ۱۳/ ۱)
روایت «حق بعد از من با عمر است، هر کجا که باشد» جعلی است. این روایت را عقیلی در ضعفاء از قاسم
بن یزید
بن عبدالله
بن قسیط از پدرش از عطاء از عبدالله
بن عباس نقل کرده که رسول خدا فرمود: ...
سپس همین روایت را بخاری در تاریخ کبیر و ابن عساکر نقل کردهاند.
اسلم بن سهل الرزاز در تاریخ واسط از خود عمر همین روایت را نقل کرده است:
(۳۷۹) (۱: ۱۳۱) قَالَ: ثنا عَمَّارُ
بْنُ خَالِدٍ، قَالَ: ثنا
مُحَمَّدُ بْنُ یَزِیدَ، عَنْ اِبْرَاهِیمَ
بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ
بْنِ اِسْحَاقَ، عَنْ
مُحَمَّدِ بْنِ اِبْرَاهِیمَ التَّیْمِیِّ، قَالَ: اَخْبَرَنِی رَجُلٌ مِنْ بَنِی کِنَانَةَ، عَنْ عُمَرَ
بْنِ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، اَنّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کَانَ
عَلَی الْمِنْبَرِ، فَقَالَ: " ادْنُ مِنِّی یَا عُمَرُ، اَنْتَ مِنِّی وَاَنَا مِنْکَ، وَالْحَقُّ بَعْدِی مَعَکَ"
از عمر
بن خطاب نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی که بر فراز
منبر بود، گفت: نزدیک من بیا ای عمر! تو از من هستی و من از تو هستم، و حق بعد از من با تو است.
در سند این روایت دو اشکال اساسی وجود دارد:
اشکال اول در ابراهیم
بن عبدالملک
بن اسحاق است که او مجهول الحال است.
و اشکال دوم این که «مردی از
بنیکنانه» آن را از عمر نقل کرده است و این شخص مبهم است؛ پس سند این روایت قطعا ضعیف است.
تعارض این روایت با روایات صحیحالسند:
علاوه ضعف روایاتی که درباره عمر وارد شده، حتی اگر فرض بگیریم که این روایات صحیح نیز باشند، با واقعیتهای زندگی او سازگاری ندارد؛ چرا که روایات صحیحالسند بسیاری در منابع اهل سنت وجود دارد که ثابت میکند عمر
بن خطاب در مواردی بر خلاف قرآن فتوا داده و در بسیاری از مورد بر خلاف حکم خداوند عمل کرده است. از آن جائیکه این موارد بسیار زیاد است و اگر بخواهد تمام اشتباهات عمر و فتواهای خلاف او را جمعآوری کند، شاید چندین جلد شود، از اینرو ما فقط به پنج مورد اشاره میکنیم.
عمر، بر خلاف قرآن فتوا میداد:
خداوند در
سوره نساء آیه ۴۳ صراحتا میفرماید که هر کس آب نداشت، به جای
غسل باید
تیمم کند:
«وَاِنْ کُنتُمْ مَّرْضَی اَوْ
عَلَی سَفَر اَوْ جَاءَ اَحَدٌ مِّنْکُمْ مِّنَ الْغَائِطِ اَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً؛
و اگر بیمارید، یا مسافر، و یا «قضای حاجت» کردهاید، و یا با زنان آمیزش جنسی داشتهاید، و در این حال، آب (برای وضو یا غسل) نیافتید، با خاک پاکی تیمّم کنید! (به این طریق که) صورتها و دستهایتان را با آن مسح نمایید.»
اما عمر
بن الخطاب، بر خلاف این آیه قرآن کریم فتوا داده است که اگر کسی آب نیافت، اصلا لازم نیست
نماز بخواند.
مسلم نیشابوری در صحیح خود مینویسد:
اَنَّ رَجُلًا اتی عُمَرَ فقال انی اَجْنَبْتُ فلم اَجِدْ مَاءً فقال لَا تُصَلِّ فقال عَمَّارٌ اَمَا تَذْکُرُ یا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اِذْ انا وَاَنْتَ فی سَرِیَّةٍ فَاَجْنَبْنَا فلم نَجِدْ مَاءً فَاَمَّا انت فلم تُصَلِّ وَاَمَّا انا فَتَمَعَّکْتُ فی التُّرَابِ وَصَلَّیْتُ فقال النبی صلی الله علیه وسلم انما کان یَکْفِیکَ اَنْ تَضْرِبَ بِیَدَیْکَ الْاَرْضَ ثُمَّ تَنْفُخَ ثُمَّ تَمْسَحَ بِهِمَا وَجْهَکَ وَکَفَّیْکَ فقال عُمَرُ اتَّقِ اللَّهَ یا عَمَّارُ قال ان شِئْتَ لم اُحَدِّثْ بِهِ.
مردی پیش عمر آمد و گفت: «من جنب میشوم و آب نمییابم، چه باید کرد؟» عمر پاسخ داد: «نماز نخوان.» عمّار گفت: «ای عمر به یاد میآوری که من و تو با هم در جنگی شرکت داشتیم و جنب شدیم و آب نیافتیم. تو نماز نخواندی؛ ولی من خود را به خاک مالیدم و نماز خواندم.» چون نزد پیامبر آمدیم، ایشان فرمودند: «کافی است دو دستتان را بر زمین بزنید با آنها صورت و دست خود را مسح کنید.» عمر گفت: ای عمّار از
خدا بترس! عمّار پرسید: اگر میخواهی این مطلب را بیان نکنم؟ عمر پاسخ داد: هرگونه میخواهی عمل کن.
آیا کسی که بر خلاف نص صریح قرآن کریم فتوا میدهد، میتواند همواره با حق باشد؟!
عمر، زن دیوانه را سنگسار میکرد:
بخاری در صحیح خود در باب «لَا یُرْجَمُ الْمَجْنُونُ وَالْمَجْنُونَةُ» مینویسد:
وقال
عَلِیٌّ لِعُمَرَ اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ حتی یُفِیقَ وَعَنْ الصَّبِیِّ حتی یُدْرِکَ وَعَنْ النَّائِمِ حتی یَسْتَیْقِظَ.
علی به عمر گفت: آیا نمیدانستی که شخص دیوانه تا زمانی که به هوش آید و کودک تا زمانی که بالغ شود و خواب تا زمانی که بیدار شود
تکلیف ندارند؟
طبق این روایت،
خلیفه دوم قصد داشته است که زنی دیوانه را به خاطر این که باردار شده بوده، سنگسار کند؛ ولی
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) جلوی او را میگیرد و به او گوشزد میکند که زن دیوانه را نمیشود سنگسار کرد.
متاسفانه بخاری طبق عادت همیشگیاش و برای حفاظت از آبروی خلیفه، این روایت را تقطیع کرده است که برای روشنشدن بهتر قضیه، ما عین همین روایت را از
سنن ابیداود که از صحاح سته اهل سنت به شمار میرود، نقل میکنیم:
حدثنا عُثْمَانُ
بن ابی شَیْبَةَ ثنا جَرِیرٌ عن الْاَعْمَشِ عن ابی ظَبْیَانَ عن
بن عَبَّاسٍ قال اُتِیَ عُمَرُ بِمَجْنُونَةٍ قد زَنَتْ فَاسْتَشَارَ فیها اُنَاسًا فَاَمَرَ بها عُمَرُ اَنْ تُرْجَمَ فمر بها
علی عَلِیِّ بن ابی طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ علیه فقال ما شَاْنُ هذه قالوا مَجْنُونَةُ بَنِی فُلَانٍ زَنَتْ فَاَمَرَ بها عُمَرُ اَنْ تُرْجَمَ قال فقال ارْجِعُوا بها ثُمَّ اَتَاهُ فقال یا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ الْقَلَمَ قد رُفِعَ عن ثَلَاثَةٍ عن الْمَجْنُونِ حتی یَبْرَاَ وَعَنْ النَّائِمِ حتی یَسْتَیْقِظَ وَعَنْ الصَّبِیِّ حتی یَعْقِلَ قال بَلَی قال فما بَالُ هذه تُرْجَمُ قال لَا شَیْءَ قال فَاَرْسِلْهَا قال فَاَرْسَلَهَا قال فَجَعَلَ یُکَبِّرُ.
از ابن عباس روایت شده است که زنی دیوانه را که
زنا کرده بود، به نزد عمر آوردند؛ وی در مورد آن زن با دیگران مشورت کرد؛ و سپس دستور داد تا آن زن را سنگسار کنند.
علی بن ابیطالب از آنجا میگذشت؛ پس فرمود: این زن را چه شده است؟
پاسخ دادند: این زن، دیوانهای است از بنی فلان که زنا کرده است و عمر نیز دستور سنگسار وی را داده است! ! !
فرمود: او را بازگردانید و سپس به نزد عمر آمده و گفت: ای امیرمومنان! ! ! آیا نمیدانستی که شخص دیوانه تا زمانی که به هوش آید و کودک تا زمانی که بالغ شود و خواب تا زمانی که بیدار شود تکلیف ندارند؟
پاسخ داد: بلی میدانستم! ! !
فرمودند: پس برای چه این زن باید سنگسار شود؟
عمر گفت: برای هیچ! ! !
فرمودند: او را بازگردان؛ عمر نیز دستور بازگرداند او را داد و سپس شروع به تکبیر گفتن کرد! ! !
و نیز بسیاری از بزرگان اهل سنت که قبل از بخاری میزیسته و حتی از اساتید بخاری به شمار میروند، این روایت را به همان صورتی نقل کردهاند که ابیداود آورده است. ما به جهت رعایت اختصار فقط به ذکر آدرس اشاره میکنیم.
و شبیه این مطلب روایت ابنعبدالبر قرطبی در الاستعیاب است که با سند صحیح نقل شده و در مورد زنی دیوانه و زنی که شش ماه بعد از ازدواج فرزند زاییده بود شبیه همین مطلب را نقل میکند:
قال
احمد ابن زهیر حدثنا عبید الله
بن عمر القواریری حدثنا مؤمل
بن اسماعیل حدثنا سفیان الثوری عن یحیی
بن سعید عن سعید
بن المسیب قال کان عمر یتعوذ بالله من معضلة لیس لها ابو الحسن وقال فی المجنونة التی امر برجمها وفی التی وضعت لستة اشهر فاراد عمر رجمها فقال له
علی ان الله
تعالی یقول وحملة وفصاله ثلاثون شهرا الحدیث وقال له ان الله رفع القلم عن المجنون الحدیث فکان عمر یقول لولا
علی لهلک عمر.
از
سعید بن مسیب روایت شده است که عمر میگفت: به خدا پناه میبرم از مشکلی که
علی برای حل آن حاضر نباشد! ! ! و در مورد زنی دیوانه که عمر دستور سنگسار او را داده بود و نیز زنی که شش ماه بعد از ازدواج فرزند زاییده بود و عمر میخواست سنگسارش کند،
علی فرمود: خداوند مدت حمل و شیر دادن را ۳۰ ماه میداند (و مدت شیر دادن را دو سال؛ پس کمترین مقدار حمل شش ماه است) و نیز فرمود: که خداوند قلم را از دیوانه برداشته است.
این حکم جناب خلیفه، هم بر خلاف
عقل است؛ هم بر خلاف نقل و هم بر خلاف
اجماع تمام
مذاهب اسلامی؛ چرا که از نظر عقل،
امر و
نهی تنها بر عقلا تعلق میگیرد و اصلا دیوانهها تکلیف ندارند؛ از طرف دیگر هر عاقلی در هر مسندی، در هر ملتی چه الهی و چه مادی، به حکم فطرت عقلانی، امر و نهی به دیوانه را مضحکه میدانند، تمام مسلمانان جهان نیز بر این مطلب اتفاق دارند که دیوانه تکلیف ندارد و حدود و دیات از آنها ساقط است؛ اما جناب خلیفه، نه از حکم عقل خبر دارد و نه از حکم خداوند.
حال چگونه میتوان پذیرفت که عمر همواره با حق باشد؛ با این که دستوری بر خلاف عقل و اجماع تمام مسلمانان داده است؟
عمر، با همسر خودش در حال
حیض نزدیکی میکند:
ابن حجر عسقلانی روایتی را با سه سند نقل میکند که عمر
بن الخطاب به زور با یکی از کنیزانش در حال حیض نزدیکی کرده است:
(۲۲۲)(۲۰۸) وَقَالَ اِسْحَاقُ: اَخْبَرَنَا بَقِیَّةُ
بْنُ الْوَلِیدِ، ثنا الاَوْزَاعِیُّ، حَدَّثَنِی یَزِیدُ
بْنُ اَبِی مَالِکٍ، عَنِ ابْنِ زَیْدِ
بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ عُمَرَ
بْنِ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، " اَنَّهُ کَانَتْ لَهُ امْرَاَةٌ تَکْرَهُ الرِّجَالَ، فَکَانَ کُلَّمَا اَرَادَهَا اعْتَلَّتْ عَلَیْهِ بِالْحَیْضَةِ، فَظَنَّ اَنَّهَا کَاذِبَةٌ، فَاَتَاهَا فَوَجَدَهَا صَادِقَةً، فَاَتَی النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَاَمَرَهُ اَنْ یَتَصَدَّقَ بِخُمْسِ دِینَارٍ ". حَدِیثٌ حَسَنٌ.
وَاَخْبَرَنَا عِیسَی
بْنُ یُونُسَ، ثنا زَیْدُ
بْنُ عَبْدِ
الْحَمِیدِ، مِنْ وَلَدِ زَیْدِ
بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ اَبِیهِ، قَالَ: اِنَّ عُمَرَ
بْنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کَانَتْ لَهُ امْرَاَةٌ فَذَکَرَ مِثْلَهُ.
وَقَالَ الْحَارِثُ: حَدَّثَنَا الْحَکَمُ
بْنُ مُوسَی، ثنا عِیسَی
بْنُ یُونُسَ، فَذَکَرَهُ، لَکِنْ بِلَفْظِ: " اِنَّ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ اَتَی جَارِیَةً له، فَقَالَتْ: اِنِّی حَائِضٌ، فَوَقَعَ بها، فَوَجَدَهَا حَائِضًا، فَاَتَی النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَذَکَرَ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ: " یَغْفِرُ اللَّهُ لَکَ یَا اَبَا حَفْصَ، تَصَدَّقْ بِنِصْفِ دِینَار "
عمر
بن خطاب همسری داشت که از مردها خوشش نمیآمد، پس هر وقت میخواست با او نزدیکی کند، بهانه میآورد که حیض است؛ عمر گمان کرد که او دروغ میگوید؛ با او نزدیکی کرد؛ پس فهمید که راست گفته است؛ سپس پیش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و قضیه را گفت، رسول خدا دستور داد که پنج دینار صدقه بدهد.
سند این روایت «حسن» است.
همین روایت از
عیسی بن یونس از
زید بن عبدالحمید از پدرش نقل شده است که عمر...
و حارث از
حکم بن موسی از عیسی
بن یونس با همان سند؛ ولی به این لفظ نقل کرده است که: عمر پیش کنیزش آمد، پس کنیز گفت که حائض است؛ عمر با او نزدیکی کرد و بعد متوجه شد که او حائض بوده؛ پس پیش رسول خدا آمد و قضیه را تعریف کرد، رسول خدا گفت: خدا تو را ببخشد ای اباحفص، نیم دینار صدقه بده.
و
ملا علی هروی در
مرقاة المفاتیح مینویسد:
وجاء بسند حسن، ان عمر رضی الله
تعالی عنه کان له امراة تکره الرجال، وکان کلما ارادها اعتلت له بالحیض فظن انها کاذبة فاتاها فوجدها صادقة، فاتی النبی فامره یتصدق بخمس دینار.
با سند حسن نقل شده است که عمر
بن الخطاب همسری داشت که از مردها خوشش نمیآمد...
جالب است که ابن تیمیه با استناد به همین روایت گفته است که اگر کسی با زنش در حال حیض نزدیکی کند، باید صدقه بدهد؛ چه آگاه باشد و چه بیخبر:
وتجب الکفارة
علی العالم والجاهل سواء کان جاهلا بالحیض وبالتحریم او بهما وکذلک الناسی کالعامد فی المنصوص من الوجهین وفی الآخر لا یجب قاله ابن ابی موسی وغیره لانه معذور ولانها کفارة صغری فلم تجب مع السهو ککفارة الیمین والاول اشهر لان الحدیث عام وقد روی حرب عن عبد
الحمید بن عبد الرحمن...
کفاره واجب است بر عالم و جاهل واجب است؛ چه بر اصل حیض جاهل باشد و چه بر حرمت آن. همچنین است کسی که فراموش کرده یکی از این دو را (اصل حیض یا حکم آن را) و در آخری (فراموش کردن حکم حرمت) واجب نیست. این مطلب را
ابن ابیموسی و دیگران گفتهاند؛ چرا که این شخص معذور است و به دلیل این که این کفاره صغری است؛ پس با سهو واجب نمیشود؛ مثل
کفاره قسم؛ اما دیدگاه اول (وجوب کفاره در هر دو صورت) مشهورتر است؛ چرا که روایت نقل شده در این زمینه عام است و شامل همه موارد میشود؛ به درستی که روایت شده از حرب از عبدالحمید
بن عبدالرحمن...
همین مطلب در کتابهای دیگر اهل سنت نیز نقل شده است که ما به جهت اختصار به آدرس آنها اکتفا میکنیم.
آیا درباره چنین کسی میتوان گفت که حق همواره با او است؟
عمر در
نبوت رسول خدا شک داشت:
عبدالرزاق صنعانی در
المصنف،
طبری در تفسیر، ابن حبان در صحیحش، ذهبی در تاریخ الاسلام، ابن جوزی در
زاد المعاد و... داستان را اینگونه نقل میکنند:
فَقَالَ عُمَرُ
بْنُ الْخَطَّابِ: مَا شَکَکْتُ مُنْذُ اَسْلَمْتُ اِلا یَوْمَئِذٍ فَاَتَیْتُ النَّبِیَّ (صلی الله علیه وسلم) فَقُلْتُ اَلَسْتَ رَسُولَ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَی قُلْتُ اَلَسْنَا
عَلَی الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا
عَلَی الْبَاطِلِ قَالَ بَلَی قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا اِذَا قَالَ اِنِّی رَسُولُ اللَّهِ وَلَسْتُ اَعْصِی رَبِّی وَهُوَ نَاصِرِیٌّ قُلْتُ اَوَ لَیْسَ کُنْتَ تُحَدِّثُنَا اَنَّا سَنَاْتِی الْبَیْتَ فَنَطُوفُ بِهِ قَالَ بَلَی فَخَبَّرْتُکَ اَنَّکَ تَاْتِیَهِ الْعَامَ قَالَ لا قَالَ فَاِنَّکَ تَاْتِیَهِ فَتَطُوفُ بِهِ....
عمر گفت: قسم به خدا! از زمانی که
اسلام آوردهام، جز امروز (در نبوت رسول خدا) شک نکردهام. سپس نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! مگر شما پیامبر خدا نیستی؟! !!. پیامبر فرمود: بلی هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ پیامبر فرمود: بلی چنین است. عمر گفت: پس چرا ذلت و حقارت در دینمان نشان دهیم؟ پیامبر فرمود: من پیامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپیچی نخواهم کرد و او یاور من است. عمر گفت: مگر شما نگفتی که وارد خانه
کعبه شده و
طواف خواهیم کرد؟ پیامبر فرمود: آیا من گفتم که همین امسال این کار را خواهیم کرد؟ عمر گفت: نه، پیامبر فرمود: تو وارد مکه میشوی و طواف خواهی کرد.
احمد بن حنبل در مسندش با سند صحیح و ترمذی در
نوادر الاصول و ابن کثیر در تفسیرش مینویسند:
حَدَّثَنَا یَزِیدُ
بْنُ هَارُونَ اَخْبَرَنَا
مُحَمَّدُ بْنُ اِسْحَاقَ
بْنِ یَسَارٍ عَنِ الزُّهْرِیِّ
مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ
بْنِ شِهَابٍ عَنْ عُرْوَةَ
بْنِ الزُّبَیْرِ عَنِ الْمِسْوَرِ
بْنِ مَخْرَمَةَ وَمَرْوَانَ
بْنِ الْحَکَمِ قَالا... ثُمَّ قال عُمَرُ ما زِلْتُ اَصُومُ وَاَتَصَدَّقُ وَاُصَلِّی واعتق مِنَ الذی صَنَعْتُ مَخَافَةَ کلامی الذی تَکَلَّمْتُ بِهِ یَوْمَئِذٍ.
از
مسور بن مخرمه و
مروان بن حکم نقل شده است که هر دو گفتند: عمر گفت: در طول عمرم، روزه گرفتم، صده دادم، نماز خواندم و بنده آزاد کردم، به خاطر ترس از سخنی که در آن روز گفته بودم.
کسی که در نبوت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تردید دارد و دچار شک میشود، چگونه میتواند همواره با حق باشد؟
امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، عمر را دروغگو، بدکار، حیلهگر،
خائن،
ظالم و
فاجر میداند:
یکی از این روایات از خود عمر نقل شده بود، برای اثبات این روایت باید اول راستگو بودن خود او ثابت شود؛ در حالی که طبق روایتی که در
صحیح مسلم وجود دارد، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اعتقاد داشته که ابوبکر و عمر، دروغگو، بدکار، حیلهگر و خائن هستند.
مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیحش به نقل از خلیفه دوم مینویسد:
فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- قَالَ اَبُو بَکْرٍ اَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ اَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَاَتِهِ مِنْ اَبِیهَا فَقَالَ اَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- «مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- وَوَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از وفات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و
علی) آمدید و تو ای عباس میراث برادر زادهات را درخواست کردی و تو ای
علی میراث فاطمه دختر پیامبر را.
ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به
ارث نمیگذاریم، آن چه میماند
صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خیانتکار معرفی کردید و حال آن که خدا میداند که ابوبکر راستگو، دیندار و پیرو حق بود.
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیلهگر و گناهکار خواندید.
عبدالرزاق صنعانی با سند صحیح نقل میکند که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اعتقاد داشته است که عمر و ابوبکر، ظالم و فاجر هستند:
عبد الرزاق عن معمر عن الزهری عن مالک
بن اوس
بن الحدثان النصری... فلما قبض رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال ابو بکر انا ولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعده اعمل فیه بما کان یعمل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فیها ثم اقبل
علی علی والعباس فقال وانتما تزعمان انه فیها ظالم فاجر والله یعلم انه فیها صادق بار تابع للحق ثم ولیتها بعد ابی بکر سنتین من امارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وابو بکر وانتما تزعمان انی فیها ظالم فاجر....
عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولی و جانشین پیامیرم، و همانگونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم رفت؛ سپس
عمر به
علی و عباس گفت: شما خیال میکردید که
ابوبکر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبکر دو سال
حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم...
آیا کسی که دروغگو، بدکار، حیلهگر، خائن، ظالم و فاجر است، میتواند همواره با
حق باشد؟! ! !
بنابراین، در درجه اول باید راستگو بودن خود عمر ثابت شود، تا روایت او مورد قبول واقع شود.
اولا: روایت از نظر سندی ضعیف است.
ثانیا: با عملکرد خلیفه دوم سازگاری ندارد.
روایت «
علی مع الحق والحق مع
علی» با تعبیرهای مختلف، با سندهای معتبر نقل شده است. دو روایت را به صورت تفصیلی بررسی کردیم و دو روایت دیگر را علمای اهل سنت؛ مثل
حاکم نیشابوری،
حافظ علائی،
فخررازی و... تصحیح کرده بودند.
روایاتی که درباره
عمار بن یاسر و عمر
بن الخطاب با همین مضمون نقل شده بوده، همگی از نظر سندی ضعیف و غیر قابل احتجاج بودند و از نظر دلالی نیز اشکالات متعددی داشتند.
حال بار دیگر سخن
ابن تیمیه را یادآوری میکنیم که گفته بود:
فان هذا الحدیث لم یروه احد عن النبی صلی الله علیه وسلم لا باسناد صحیح ولا ضعیف؛ این روایت را هیچ کس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف نقل نکرده است»
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا روایت «علی مع الحق» با سند معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است؟». موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «احادیث «علی مع الحق والحق مع علی»».