حسن صباح
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حسن صبّاح،
بنیانگذار دولت اسماعیلیه در
ایران و نیز
بانی دعوت مستقل
اسماعیلیه نزاری میباشد.
درباره آغاز
زندگی و
دوره جوانی او اطلاعات کمی وجود دارد.
اینکه حسن صباح و
خواجه نظامالملک و
عمر خیام در
کودکی باهم در
مکتبی در
نیشابور به
تحصیل مشغول بودند،
افسانه است و سند تاریخی ندارد.
مؤلفی مجهول وقایع دوران
حکمرانی حسن صباح، اولین
خداوند الموت و
رهبر اسماعیلیان ایران ،
را در کتابی به نام
سرگذشت سیدنا جمع کرده بود که در واقع آغاز یک
سنت تاریخنگاری در دوره الموت از تاریخ
اسماعیلیان نزاری (
نزاریه )
ایران نیز بوده است.
قسمت اول این کتاب احتمالاً به
قلم خود حسن صباح است.
سرگذشت سیّدنا به جانمانده است، اما گروهی از
مورخان ایرانی دوره ایلخانی (
عطاملک جوینی و
رشیدالدین فضلاللّه و
عبداللّه بن علی کاشانی ) از آن استفاده کرده و قسمتهایی از آن را در بخش مربوط به حسن صباح، در تواریخ
اسماعیلیه خود
نقل کردهاند.
کتابهای این سه
مورخ ، مهمترین منابع موجود درباره حسن صباحاند.
حسن صباح در حدود سال ۴۴۵ در
قم ، در خانوادهای از
شیعیان امامی ، به
دنیا آمد.
پدرش،
علی بن محمد بن جعفر صبّاح حِمیَری ، اصلش از
کوفه بود ولی
ادعا میکرد که نسبش
حمیری یَمنی است.
او که از کوفه به قم
مهاجرت کرده بود، به
شهر ری نقل مکان کرد که مرکز مهم دیگری برای
تعالیم شیعه و فعالیتهای
داعیان اسماعیلی بود.
حسن در ری به عنوان
شیعه دوازده امامی تعلیم و
تربیت یافت، اما در هفده سالگی از طریق یکی از داعیان اسماعیلی، به نام
امیره ضَراب ، با
تعالیم اسماعیلیه آشنایی پیدا کرد.
سپس از
داعی دیگری، بهنام
ابونصر سراج، اطلاعات بیشتری کسب کرد و سرانجام به
مذهب اسماعیلی گروید و نسبت به
امام اسماعیلی زمان، یعنی
خلیفه فاطمی ،
مستنصرباللّه ،
سوگند عهد به جای آورد.
اندکی بعد در ۴۶۴، حسن صباح توجه
ابن عطّاش (رهبر اسماعیلیانِ سرزمینهای
سلجوقی) را، که به ری آمده بود، جلب کرد.
ابن عطّاش که متوجه
استعداد و
کفایت او شده بود، در سلسله مراتب دعوت اسماعیلیه،
مقامی به وی داد.
در ۴۶۷، حسن صباح همراه ابن عطّاش به
اصفهان (مرکز مخفی دعوت
اسماعیلیه ایران) رفت و در ۴۶۹، به توصیه او، عازم
قاهره ،
پایتخت فاطمیان ، شد تا در آنجا تعلیم بیشتری ببیند.
وی در
صفر ۴۷۱ به قاهره وارد شد.
در آن زمان،
بدرالجمالی ،
امیر جیوش و
وزیر فاطمیان، به عنوان داعی الدعاة، جانشین
مؤیَّد فی الدین شیرازی شده بود.
درباره
اقامت سه ساله حسن در
مصر اطلاعات چندانی در دست نیست.
وی ابتدا در قاهره و سپس در
اسکندریه به سر برد و مستنصرباللّه را ندید.
به نظر میرسد که حسن در مصر با بدرالجمالی درگیری پیدا کرد و از قاهره به اسکندریه، که پایگاه مخالفان بدرالجمالی بود، رفت.
بنابر قول منابع
نزاری که
مورخان ایرانی نقل کردهاند،
منازعه حسن با بدرالجمالی بر سر جانشینی مستنصرباللّه بود و اینکه حسن حمایت خود را از
ولیعهد او، یعنی
نزار ، اظهار کرده بود.
طبق
روایت دیگری،
مستنصرباللّه شخصاً به حسن گفته بود که
جانشین وی نزار خواهد بود.
در هر صورت، حسن سرانجام از مصر
اخراج شد و در
ذیحجه ۴۷۳ به اصفهان بازگشت.
به نظر میرسد که حسن در سالهای اقامت در مصر چیزهایی فرا گرفت که بعداً از آنها در
تدوین سیاست انقلابی خود استفاده کرد.
وی بهخوبی میدانست که
دولت فاطمیان رو به
زوال است و امکانات لازم را برای کمک به اسماعیلیان ایران، در مبارزاتشان با
سلجوقیان ترک ، ندارد.
حسن، پس از بازگشت به
ایران ، نُه
سال بهعنوان
داعی اسماعیلی ، در ایران
سفر کرد و در همین
دوره ، سیاست انقلابی خود را طرح نمود و
قدرت نظامی سلجوقیان را در مناطق گوناگون
ارزیابی کرد.
تا حدود ۴۸۰، او توجه خود را به
ایالات سواحل دریای مازندران ، بهخصوص به
منطقه کوهستانی دیلم ، معطوف کرده بود.
این منطقه از قدیم پناهگاهی برای
علویان و
شیعیان به شمار میآمد و از مراکز قدرت سلجوقیان در
مرکز و
مغرب ایران، دور بود.
علاوه بر این، دعوت
اسماعیلیه در دیلم، که عمدتاً
سنگر شیعیان زیدی بود، تا حدودی
اشاعه پیدا کرده بود.
در این زمان، حسن صباح برای
شورش برضد سلجوقیان
نقشه میکشید و در جستجوی محل مناسبی بود که بتواند پایگاه عملیاتی خود را در آنجا مستقر کند.
به این منظور، سرانجام
قلعه الموت را در منطقه
رودبار انتخاب کرد.
در آن زمان، دعوت اسماعیلی ایران کماکان تحت رهبری
عبدالملک بن عطاش بود، ولی حسن که سرانجام داعی دیلم شده بود، سیاست مستقلی در پیش گرفت و به
تحکیم دعوت در
شمال ایران پرداخت.
حسن برای به دست آوردن الموت، که در آن هنگام در دست عُمال سلجوقیان بود، شماری از داعیان زیردست خود را به آن
ناحیه فرستاد تا اهالی آنجا را به
کیش اسماعیلی درآورند.
در همان حال، وی
اسماعیلیان را از جاهای دیگر فراخواند و در
الموت مستقر ساخت.
حسن صباح در
رجب ۴۸۳ مخفیانه وارد قلعه الموت شد.
وی تا مدتی
هویت خود را پنهان میکرد و به عنوان
معلمی به نام دهخدا، به
کودکان محافظان قلعه درس میداد و بسیاری از محافظان نیز به
کیش اسماعیلی در آمدند.
چون پیروان حسن در داخل و خارج قلعه الموت به تعداد لازم رسیدند، قلعه به آسانی در اواخر
پاییز ۴۸۳ به دست او افتاد.
تسخیر قلعه الموت سرآغاز مرحله
قیام مسلحانه اسماعیلیان ایران برضد سلجوقیان بود و ضمنآ
تأسیس آنچه را که بعداً به
دولت مستقل
اسماعیلیه نزاری مشهور شد، نوید میداد.
حسن صباح برای
قیام خود برضد سلجوقیان،
مجموعه پیچیدهای از انگیزههای مذهبی ـ سیاسی داشت.
وی که
شیعه اسماعیلی بود، با سیاستهای ضد شیعیِ سلجوقیان ــ که به مثابه حامیان جدید
اهلسنت ،
سوگند خورده بودند
دولت اسماعیلی فاطمیان را براندازندــ اصولاً مخالف بود و از ظلم عمال
ملکشاه سلجوقی و
نظامالملک وزیر شکایت داشت.
حسن صباح بلافاصله پس از استقرار در الموت، به
اصلاح و توسعه استحکامات و
انبارهای آذوقه آنجا پرداخت، به طوری که از لحاظ دفاعی و مایحتاج، الموت را چنان قلعه تسخیرناپذیری کرد که میتوانست در برابر محاصرههای طولانی
مقاومت کند؛ امتحانی که در سالهای بعد بارها در آن موفق شد.
سپس حسن نفوذ خود را در سراسر رودبار و نواحی مجاور آن در دیلم گسترش داد، مردم بیشتری را به
مذهب اسماعیلی درآورد و قلعههای دیگری را تسخیر کرد یا ساخت.
او در الموت
کتابخانه مهمی ایجاد کرد که
مجموعه کتابها و ادوات علمی آن تا هنگام
حمله مغول و
تخریب الموت در ۶۵۴، گسترش یافت.
دیری نگذشت که قوای سلجوقی محلی، به سرکردگی
امیر یورنتاش ، که نواحی الموت در
اقطاع او بود، به الموت
حمله کردند و از این زمان
اسماعیلیان ایران وارد
منازعات نظامی طولانی مدتی با سلجوقیان شدند.
در ۴۸۴ حسن، یکی از داعیان به نام
حسین قائنی را به
قهستان (
کوهستان )، در جنوبشرقی
خراسان ، گسیل داشت تا در آنجا برای جنبش کمک فراهم آورد.
مردم قهستان، که تحت حکومت امیر سلجوقی بودند، بلافاصله و بهطور گسترده به
قیام عمومی برضد سلجوقیان دست زدند و چند شهر عمده (مانند
قائن ،
طبس ،
تون و
زوزن ) را گرفتند.
بدین ترتیب، اسماعیلیان در قهستان هم، مانند
رودبار ، موفق به
تثبیت استقلال خود از سلجوقیان شدند و آن منطقه، دومین سرزمین عمده اسماعیلیان ایران شد که آن را رهبری اداره میکرد که از الموت منصوب میشد و او را
مُحتَشَم مینامیدند.
حسن صباح در آن هنگام در رودبار و قهستان دولت مستقلی برای اسماعیلیان ایران تشکیل داده و با سلطه سلجوقیان به
مبارزه برخاسته بود.
در ۴۸۵،
ملکشاه به صلاحدید نظامالملک، لشکریانی به
جنگ اسماعیلیان در رودبار و قهستان فرستاد اما این
عملیات ، با مرگ ملکشاه و نظامالملک در همان سال،
نافرجام ماند.
با این
اتفاق و
رقابت پسران ملکشاه برای
جانشینی ، حسن فرصت مناسبی برای
تحکیم و
بسط موقعیت خود یافت.
اسماعیلیان
قلعه گردکوه و قلعههای دیگری را در اطراف
دامغان و قسمتهای شرقی کوههای
البرز (در منطقه
قومس)، و چند
قلعه را در ناحیه
اَرَّجان ، منطقه مرزی بین ایالات
خوزستان و
فارس ،
تصاحب کردند.
رهبر اسماعیلیه اَرَّجان
ابوحَمزَه نام داشت که، مانند حسن صباح، چند سالی را برای تکمیل معلومات اسماعیلی خود در
مصر گذرانده بود.
در رودبار نیز اسماعیلیان قلعههای بیشتری را گرفتند که از همه مهمتر
لَمَسَر /
لَنبَسر در ناحیه علیای
شاهرود و در مغرب
الموت بود.
کیابزرگ امید ،
جانشین بعدی حسن، لَمسر را در ۴۸۹،
یا به قول
جوینی در ۴۹۵،
تسخیر کرد و حکمران آن بود تا زمانی که به الموت
احضار گردید تا جانشین حسن شود.
اسماعیلیان توجه خود را به نواحی نزدیکتر به
مقرّ سلجوقیان در
اصفهان نیز معطوف کرده بودند.
در این منطقه، رهبری اسماعیلیه با
احمد ، فرزند
عبدالملک بن عطّاش ، بود و وی با تصاحب
قلعه شاه دز /
دژ در ۴۹۴،
پیروزی مهمی در
حومه اصفهان کسب کرد، به طوری که حدود سی هزار نفر را در
ناحیه اصفهان به
کیش اسماعیلی درآورد.
قیام اسماعیلیان ایران ، با توجه به مسائلی از جمله ساختار قدرتِ حکومت سلجوقی، روشهای
مبارزه خاصی پیدا کرد.
حسن صباح از ابتدا به ماهیت غیرمتمرکز بودن
حکومت سلجوقی واقف بود و بهخوبی میدانست که پس از ملکشاه دیگر
سلطان قدرتمندی نیست که لازم باشد وی را با سپاهی بزرگ براندازد.
قدرت سیاسی و
نظامی سلجوقیان عمدتاً میان
امیران بسیاری
تقسیم شده بود که هر یک از آنان ناحیهای را به
اقطاع در اختیار داشتند.
بنابراین، حسن صباح کوشید تا ناحیه به ناحیه، از طریق قلعههای نفوذناپذیر بسیار بر سلجوقیان غلبه کند.
فرماندهان این قلعهها دستورهای کلی خود را از
الموت میگرفتند ولی در محل خود،
آزادی عمل داشتند.
اتخاذ سیاست کشتن اشخاص مهمِ نظامی و سیاسی ـ مذهبی نیز واکنشی به غیرمتمرکز بودن
قدرت سلجوقیان بود.
حسن صباح در این امر به روشی متوسل شده بود که قبلا و در همان زمان نیز گروههای مختلف، از جمله
غُلات و
خوارج و خود سلجوقیان، به کار گرفته بودند، اما این سیاست به گونهای اغراقآمیز به
اسماعیلیه ایران و
شام انتساب پیدا کرد و به همین دلیل، هر
قتل مهمی که در
دوره الموت در سرزمینهای مرکزی دنیای
اسلام رخ میداد، به
فداییان اسماعیلی نسبت داده میشد.
در همان حال که قیام اسماعیلیان ایران به رهبری حسن صباح گسترش مییافت،
مستنصرباللّه (
خلیفه فاطمی و
امام اسماعیلی ) در ۴۸۷ در
قاهره درگذشت و
نزاع بر سر
جانشینی او
اسماعیلیه را به دو شاخه
نزاری و
مُستعلوی (
مستعلویه ) تقسیم کرد.
چند سالی بود که حسن صباح سیاست انقلابی مستقلی اتخاذ کرده و رهبری اسماعیلیان سرزمینهای سلجوقی را نیز برعهده گرفته بود.
وی در مورد جانشینی مستنصرباللّه، از دعوی و حقوق
نزار حمایت کرد.
نزار
ولیعهد مستنصر بود ولی
وزیر قدرتمند فاطمی، افضل، او را از حقوق جانشینی محروم کرده بود.
نزار در ۴۸۸ به
قتل رسید.
حسن صباح بلافاصله مناسبات خود را با
دولت فاطمی و دستگاه مرکزی دعوت اسماعیلیه در قاهره، که اینک در خدمت دعوت مستعلوی درآمده بود، قطع کرد و بدین ترتیب،
مستعلی را که بر تخت فاطمی نشانده شده بود، به عنوان جانشین مستنصرباللّه در
امامت نشناخت.
با این
تصمیم ، حسن صباح دعوت مستقل
نزاریه را
بنیان نهاد ولی در
حیات خودش هیچگاه نام
جانشین نزار را در
امامت فاش نساخت.
از این به بعد، اسماعیلیان ایران با نام نزاریه نیز
شهرت پیدا کردند.
در این زمان،
اسماعیلیان نزاری ، امامی در دسترس نداشتند و مانند دوره پیش از فاطمی، بار دیگر
دوره سَتر (دوره غیبت امامشان) را
تجربه میکردند.
در چنین وضعی،
حجت نماینده تامالاختیار
امام بود.
نزاریان در این دوره سَتر، حسن صباح را به عنوان حجت امام غایبشان پذیرفتند.
حسن نیز، که ظهور قریبالوقوع امام را
پیشگویی میکرد، خود را حجت او میدانست.
تا حدود هفتاد
سال بعد از مرگ نزار، روی
سکههایی که در
الموت ضرب میشد، نام او
حک میگردید و به
ذریه وی، بدون آنکه اسمی از آنها ذکر شود،
دعا و
سلام فرستاده میشد.
بیرون از
جماعت اسماعیلیه ایران ، با شروع فعالیتهای انقلابی حسن صباح، این احساس به وجود آمده بود که اسماعیلیه ایران دعوت جدیدی در
قیاس با دعوت قدیم اسماعیلیان دوره فاطمی آغاز کردهاند.
حال آنکه در دعوت جدید
عقاید تازهای
تبلیغ نمیشد، بلکه آن اساساً مبین عقیدهای کهن بود که در بین اسماعیلیه نیز سابقهای طولانی داشت، یعنی تعلیم یا آموزش موثق از طریق معلمی صادق، که در آن زمان به صورت تازهای عرضه میشد.
این عقیده به حسن صباح که
متکلمی دانشمند و به سنّتهای
فلسفی نیز آگاه بود، نسبت داده شده است.
او
نظریه تعلیم یا آموزش موثق از طریق معلمی صادق را به صورت جدّی در رسالهای
کلامی ، به
فارسی ، به نام چهار فصل (
فصول اربعه ) از نو بیان کرد.
این
رساله باقی نمانده است، اما
مورخان ایرانی آن را دیده و
شرح کردهاند.
شهرستانی نیز، که از معاصران حسن صباح و با
اصول عقاید اسماعیلیه آشنا بود، قسمتهایی از این رساله را
نقل کرده است.
حسن صباح در این رساله، نظریه شیعی تعلیم را، ضمن چهار قضیه، از نو
شرح داده که در آن مبنایی منطقی برای تبیین مرجعیت یک معلم صادق به عنوان راهنمای روحانی افراد
بشر ، به جای علمای متعدد
اهلسنت ، بنیان نهاده است که بنابر آن، این معلم صادق شخصی غیر از امام اسماعیلی زمان نمیتوانست باشد.
اشاعه این
عقیده واکنش دستگاه اهلسنّت و
خلافت عباسی را برانگیخت و در این میان،
غزالی از طرف
خلیفه عباسی ،
مستظهر ،
مأموریت یافت که رساله
جامعی در
رد باطنیه (
اسماعیلیه ) بنویسد.
او در رسالهای که اندک زمانی قبل از ۴۸۸ نوشت و بعداً به
المستظهری شهرت یافت،
عقیده تعلیم را رد کرد.
در هر صورت، از این به بعد، اسماعیلیه ایران به
تعلیمیه نیز شهرت یافت.
این امر نشاندهنده اهمیت عقیده تعلیم نزد آنان بود.
در واقع، عقیده تعلیم با تأکید بر مرجعیت تعلیم مستقلانه هر
امام در زمان خودش، عقیده بنیادی
نزاریان دوره الموت شد.
در دوره
سلطنت برکیارق ، اسماعیلیه ایران همچنان رو به گسترش بود و تا نزدیکی
اصفهان ،
پایتخت سلجوقیان ، نیز اشاعه پیدا کرد.
در چنین اوضاعی، برکیارق در
مغرب ایران و
سلطان سنجر در
مشرق کشور از قدرت روزافزون اسماعیلیه هراسان شده بودند.
آنان در ۴۹۴ به توافق رسیدند که هر یک در قلمرو خود بهنحوی مؤثرتر با اسماعیلیان به مقابله بپردازد ولی تا
مرگ برکیارق در سال ۴۹۸، حسن صباح توانسته بود فعالیتهای خود را با گسیل داشتن داعیان ایرانی، در
شام نیز
بسط دهد.
سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی ،
جانشین برکیارق، قاطعانهتر برضد اسماعیلیه اقدام کرد.
وی لشکرهای عظیمی به مقابله با الموت گسیل داشت و شخصآ نیز با سپاهیانش قلعه شاه دز را
محاصره کرد و عاقبت آنجا را در سال ۵۰۰ از
اسماعیلیه گرفت و به نفوذ آنان در منطقه اصفهان پایان داد.
با مرگ
سلطان محمد بن ملکشاه در ۵۱۱، سلجوقیان بار دیگر بر سر جانشینی سلطان دچار منازعات داخلی شدند و این به
نزاریان ایران فرصت داد تا حدودی شکستهای قبلی خود را جبران نمایند.
تا سالهای پایان عمر حسن صباح، قیام ضد سلجوقیِ اسماعیلیان ایران قوّت اولیه خود را از دست داده بود.
از طرفی، لشکرکشیهای طولانی سلجوقیان برای راندن اسماعیلیه از
قلاعشان بدون نتیجه مانده بود و اسماعیلیان ایران توانسته بودند قلعههای زیادی را همچنان در
رودبار و
قومس و
قهستان حفظ کنند.
بنابراین، اینک مرحله جدیدی آغاز شده بود که میتوان آن را
دوران وقفه نامید.
حسن صباح که
متکلم ،
فیلسوف و
منجم بود، در
مدیریت و تدابیر سیاسی و جنگی نیز
تبحر داشت.
وی زندگی زاهدانهای داشت و شیوه زندگی او
سرمشق دیگر
نزاریان شده بود.
وی بیش از سی
سال در الموت مانده بود و گفته شده است که هرگز از آن بیرون نیامد و همیشه در
حجره کوچک خود ماند و خود را وقف
مطالعه کتاب و انشای تعالیم دعوت اسماعیلیه نزاری و اداره امور دولت اسماعیلی کرد.
وی در مراعات دستورهای
شریعت بسیار دقیق بود و با
دوست و
دشمن یکسان
سختگیری میکرد.
حسن صباح دو
پسر داشت و هر دو را سیاست کرد، یکی را به
جرم نوشیدن
شراب و دیگری را به
اتهام دخالت در
قتل داعی حسین قائنی که بعداً معلوم شد اتهامی
باطل بوده است.
حسن در رهبری، صفاتی استثنائی داشت و بهرغم شکستهای مختلف هیچ وقت
ایثارگری و هدفهای خود را از دست نداد و توانست دولت و دعوت
نزاریه را بنیان گذارد و آنها را در سالهای اولیه پرآشوب
رهبری کند.
حسن صباح چون پایان عمرش را نزدیک دید،
کیابزرگ امید را از
لَمسر فراخواند و او را داعی دیلم و جانشین خود در الموت کرد.
حسن صباح در پی بیماری کوتاهی، در
ربیعالآخر ۵۱۸ درگذشت.
او را در نزدیکی
قلعه الموت به
خاک سپردند.
مقبره او، که بعداً کیابزرگ امید و دیگر
رهبران نزاریه ایران نیز در آنجا
دفن شدند، تا هنگامی که به دست
مغولان ویران گشت، زیارتگاه
اسماعیلیان نزاری بود.
(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ.
(۲) ابن قلانسی، تاریخ دمشق، چاپ سهیل زکار، دمشق ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۳) جوینی.
(۴) عبداللّه بن لطفاللّه حافظابرو،
مجمع التواریخ السلطانیه، چاپ محمد مدرسیزنجانی، تهران ۱۳۶۴ش.
(۵) محمد بن زینالعابدین خراسانی فدائی، کتاب تاریخ اسمعیلیه، یا، هدایت المؤمنین الطالبین، چاپ آلکساندر سمیونوف، (تهران) ۱۳۶۲ش.
(۶) خواندمیر.
(۷) فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهای، تهران ۱۳۷۵ش.
(۸) محمد بن علی راوندی، راحةالصدور و آیةالسرور، چاپ محمد اقبال، لندن ۱۹۲۱.
(۹) رشیدالدین فضلاللّه،
جامع
التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، چاپ محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسیزنجانی، تهران ۱۳۵۶ش.
(۱۰) محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ عبدالعزیز محمد وکیل، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۸.
(۱۱) ظهیرالدین ظهیری نیشابوری، سلجوقنامه، تهران ۱۳۳۲ش.
(۱۲) محمد بن محمد غزالی، فضائح الباطنیة، چاپ عبدالرحمان بدوی، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۴.
(۱۳) عبداللّه بن علی کاشانی، زبدة
التواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران ۱۳۶۶ش.
(۱۴) احمد بن علی مقریزی، اتّعاظ الحنفا باخبار الائمة الفاطمیین الخلفا، ج ۲، چاپ محمد حلمی محمد احمد، قاهره ۱۴۱۶/۱۹۹۶، ج ۳، چاپ محمد حلمی محمد احمد، قاهره ۱۳۹۳/۱۹۷۳.
(۱۵) عثمان بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، یا، تاریخ ایران و اسلام، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ش.
(۱۶) میرخواند.
(۱۷) هفت باب بابا سیدنا، در دو رساله مختصر در حقیقت مذهب اسمعیلیه، یعنی هفت باب بابا سیدنا، و مطلوب المؤمنین، چاپ و ایوانوف، بمبئی ۱۹۳۳.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «حسن صباح»، شماره۶۱۷۷.