نقد محتوایی حدیث
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حدیث ، مانند
قرآن مجید ، محترم است. هر دو وحیاند، با این تفاوت که قرآن، (بلفظه و معناه)
وحی است؛ اما حدیث، (بمضمونه دون لفظه) وحی است. نقد حدیث، انکار مکانت، عظمت و
جحیت حدیث نیست. مبین و عدل قرآن بودن (از نظر محتوا)، منافاتی با نقد حدیث ندارد. درست است که حدیث،
حکمت است؛ اما نقادی احادیث، برای رسیدن به حکمت واقعی است.
حدیث، مانند
قرآن مجید، محترم است. هر دو وحیاند، با این تفاوت که قرآن، (بلفظه و معناه)
وحی است؛ اما حدیث، (بمضمونه دون لفظه) وحی است. آنچه که
رسول اکرم درباره
دین بفرماید و مربوط به دین باشد، حتما وحی الهی است و دلیل آن،
آیات قرآن است که چنان که در آیه صدر سخن آمد،
خداوند متعال میفرماید: «وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم ولعلهم یتفکرون؛
این قرآن را برای تو فرو فرستادیم تا برای مردم، آنچه را به سویشان نازل کردهایم، توضیح دهی.
امید که بیندیشند.»
وظیفه تبیین که فراتر از
تلاوت است، بر عهده
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نهاده شده است. پس احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ،
مفسر قرآن مجید است. در عین حالی که قرآن خودش را بیان میکند، حدیث هم تبیان قرآن است:
«ان علینا جمعه و قرآنه... ثم ان علینا بیانه.»
بنابراین، از خود قرآن فهمیده میشود که موقعیت حدیث، همان موقعیت قرآن است و تنها تفاوت این دو، جنبه
اعجاز قرآن است.
حدیث، مبین ذکر است و نسبت به مجملات و مطلقات قرآن، حالت بیان کنندگی و روشنگری دارد. کسی در روی
زمین، منکر این مسئله نیست و اگر درصدر اسلام کسی گفت: (حسبنا کتاب الله)، این جمله را فقط بر زبان جاری کرد و بدان، اعتقاد قلبی نداشت.
دلیل دیگر مدعای فوق، آیه «واذکروا نعمة الله علیکم وما انزل علیکم من الکتاب والحکمة»
است. از این که «
کتاب» بر «
حکمت» عطف شده است و لازمه عطف، تغایر است و عطف، ظهور در تغایر دارد، پیداست که این حکمت، غیر کتاب است. لااقل، پنجاه درصد احتمال میدهیم که حکمت، غیر کتاب است و این حکمت، همان مطلبی است که در حدیث رسول اکرم، منعکس است.
نقد حدیث، انکار مکانت، عظمت و
جحیت حدیث نیست. مبین و عدل قرآن بودن (از نظر محتوا)، منافاتی با نقد حدیث ندارد. درست است که حدیث، حکمت است؛ اما نقادی احادیث، برای رسیدن به حکمت واقعی است. اگر صرافی، طلا یا نقرهای را محک میزند، معنایش این نیست که برای طلا یا نقره ارزشی قائل نیست؛ بلکه این، نشانه ارزشمندی طلا و نقره است و قصد صراف، رسیدن به طلا یا نقره واقعی است.
ما معتقدیم که پیغمبر اکرم، خود، دستور به تدوین حدیث داد و روایاتی که در اول کتاب
الحدیث النبوی بین الروایه و الدرایه گرد آوردهایم، حاکی از دستور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره تدوین حدیث است. این احادیث، ادعای برخی را که مدعی منع تدوین حدیث از سوی پیامبرند، نفی میکند.
عبدالله بن عمر، خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد: «من نوشتههایی از شما دارم؛ ولی برخی از اصحاب، مرا از نوشتن حدیث، باز میدارند و میگویند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
بشر است و بشر، حالات مختلفی دارد؛ گاهی
رضایت دارد و گاهی
خشمگین است. ممکن است این آثار روانی در بیانش اثر بگذارد». پیامبر اکرم به او فرمود: «اکتب، فوالذی نفسی بیده لایخرج من فی الا حق.»
ما با توجه به چنین روایاتی که نشان میدهد تدوین حدیث، مورد عنایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، در مقدمه کتاب، ثابت کردیم که برخلاف
اعتقاد قائلان به نظریه منع تدوین توسط پیامبر اکرم، ایشان صحابیان را به جمع آوری،
کتابت و تدوین احادیث،
تشویق و ترغیب مینمود.
شاهد این ادعا، نامههای رسول خداست. حدود ۲۱۶ نامه، به علاوه
مواثیق،
عهود، قراردادها و احادیثی که مربوط به
فرائض و
زکات اموال است، همه به دستور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نوشته شدهاند و برای
شیوخ قبایل و شخصیتهای بزرگ آن روز، ارسال شدهاند. معنای منع و نهی از تدوین حدیث، این است که مردم، آنچه را که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نوشته است، از بین ببرند، در حالی که آنها در حال حاضر در اختیار ماست. چگونه ممکن است ایشان، آن همه نامه و مواثیق را که در محتوا حدیثاند، پخش کند و به اصحاب بگوید شما جمع نکنید و اینها را رها کنید؟!
روایاتی در
صحاح و
مسانید ذکر شده است که حاکی از عنایت پیامبر اسلام به تدوین حدیث است. گذشته از صحاح و مسانید،
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) صحیفهای داشته است که
امام صادق (علیهالسّلام) درباره آن میفرماید: طوله سبعون ذراعا.
این صحیفه ـ مانند بیاضهای سابق که پیچیده میشد ـ، مدمج بوده است و در آن، همه چیز، حتی «ارش الخدش» نیز بیان شده بود.
اگر تدوین حدیث
حرام بود، هرگز امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در زمان
حیات رسول اکرم، این کتاب را نمینوشت. خوشبختانه ـ هر چند عین این کتاب در اختیار ما نیست ـ برخی از مواد کتاب، به صورتهای مختلف، در اختیار ماست و
شیخ حر عاملی،
شیخ کلینی و
شیخ طوسی، بخشهایی از این کتاب را نقل کردهاند.
از این جا معلوم میشود که تدوین حدیث، مورد رضایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است. اگر میبینیم تدوین، به شکل کامل انجام نگرفته است، علل دیگری دارد و کسان دیگری بودند که مانع از تحقق این خواسته پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میشدند. مثلا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: «برای من، قلم و دوات بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید»،
اصرار هم میکند، ولی اجابت نمیکنند.
پس از رحلت رسول خدا، تدوین حدیث ممنوع شد.
برخی از متاخران، علت منع را
نص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانند. در این دوره که علی رغم منع، عدهای جسته و گریخته به نوشتن احادیث روی میآوردند، خلفا کرارا میگفتند: «اقلوا الروایة عن رسول الله» و
عمر بن خطاب میگفت: «جردوا القرآن عن الروایة».
بنابراین، هر بلایی که بر سر تدوین حدیث آمد، مربوط به عصر رسول خدا نبود؛ بلکه ایشان بر نوشتن، اصرار داشت. مثلا پس از
فتح مکه، شخصی خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد: «یا رسول الله! این
خطبه را برای من بنویسید». پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز دستور داد خطبه را برای آن شخص نوشتند.
گاهی گفته میشود که انگیزه منع، این بوده است که مردم، با روی آوردن به حدیث، از قرآن باز میماندند. در جواب باید گفت که تجربه، خلاف این ادعا را ثابت کرده است و با وجود این که از قرن دوم، تدوین حدیث شروع شد، ولی
مسلمانان از قرآن باز نماندند.
عدهای نیز علت منع را احتمال آمیخته شدن حدیث با قرآن دانستهاند. این هم عذری نابخشودنی است و معنایش انکار
اعجاز قرآن است. این تفسیر، دفع فاسد به افسد است. قرآن، دری شاهوار است و در هر کلامی باشد، خود را مینمایاند. در
نهج البلاغه مولا که از نظر
فصاحت و
بلاغت، در درجه عالی است، آیات قرآنی، خود را مانند در شاهوار نشان میدهند.
گاهی نیز کمبود کاتب را به عنوان دلیل برمی شمارند. اینها عذرهایی نابخشودنی است. در آن زمان، اقلا هفده کاتب وجود داشت؛ زیرا تاریخ، هفده کاتب وحی را معرفی کرده است.
پس از
رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، به بهانه مطالعه و بررسی احادیث ایشان، همه مکتوبات را جمع آوری کرده، در یک جا آتش زدند. دلائل و اسبابی که برای منع ذکر کردهاند، همه، علل بعد از وقوع است و علت واقعی نیست. ما علل واقعی منع تدوین را در آن کتاب، به همراه شواهد تاریخی نوشتهایم.
بعد از آن که احادیث تدوین گردید، تحیر و تعجب همه را فرا گرفت. اگر مجموعه احادیث را به مخروطی تشبیه کنیم و قاعده آن مخروط، عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد، باید هرچه زمان میگذرد، مانند چشمهای که هر چه از آن دور میشویم، آبش به دلیل شاخه شاخه شدنش کم میشود، صدور احادیث نیز کم شود؛ اما آنچه واقع شده، عکس آن است؛ یعنی هرچه به عصر رسول خدا نزدیک میشویم، احادیث کمتر است.
احادیثی که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کرده است، حدود پانصد حدیث است و از عمر بن خطاب، چهل و دو حدیث و از
ابوبکر، کمی بیشتر، شنیده شده است. هرچه به عصر رسول خدا نزدیک تر میشویم، احادیث کمتر است و هرچه دورتر میشویم، نقل احادیث افزون تر است؛ به طوری که مثلا
احمد بن حنبل، در قاعده مخروط قرار گرفته است و رسول خدا در راس آن! بجز
ابوهریره که از او حدود پنج هزار روایت ثبت شده است، از دیگر
اصحاب، کمتر حدیث روایت شده است.
مسلمانان، با توجه بدین امور، دریافتند که موضوعاتی در این احادیث وجود دارد. لذا علما و محققان هر دو طایفه و فرقه (
شیعه و
سنی)، آستین بالا زدند و به نقد و تمحیص سنت و بازشناسی
صحیح از
سقیم و موضوع پرداختند.
تا سال ۱۰۱ هجری، نوشتن احادیث ممنوع بود و در آن سال،
عمر بن عبدالعزیز، ممنوعیت آن را لغو کرد. با این حال، چون حالت تقدسی نسبت به نوشتن حدیث به وجود آمده بود و نوشتن حدیث، کاری زشت تلقی میگردید، لذا رفع منع، با استقبال مواجه نگردید.
در عصر
منصور دوانیقی (۱۴۳ق)، نهضتی عمومی برای نوشتن حدیث، بر پا شد. حدیثی که یک قرن و نیم نوشته نشود، قهرا بازیچه دست دنیاگرایان و بازیگران خواهد شد و آنان، احادیث رسول خدا را با اکاذیب خود، مخلوط خواهند کرد. پس
تنقیح احادیث، ضروری به نظر رسید.
علمای اسلام، برای تنقیح احادیث، راههایی را برگزیدند. قدم اول را
بخاری (۱۹۶ـ۲۵۶ق) و
مسلم (۲۰۶-۲۶۱ق) برداشتند. آنها صحیحین را تدوین کردند. صحیح، به حدیثی میگویند که اولا راوی اش «معدل بعدلین» باشد؛ یعنی هر راوی را دو
عادل، تایید کنند؛ ثانیا راوی استاد، با شاگرد، هم عصر باشند؛ ثالثا نقل آن، ثابت شود.
شرط آخر را بخاری افزوده است و مسلم، آن را لحاظ نکرده است. این دو، با این قیود، به جمع آوری احادیث همت گماردند. در نتیجه، بخاری چهار هزار حدیث و مسلم شش هزار حدیث را گردآوری کردند. این دو، اولین قدم را برداشتند؛ ولی پیداست که تمامی شش هزار حدیث، نمیتواند صحیح باشد.
در قدم دوم،
رجال حدیث تنظیم شد و
روات، طبقه بندی شده،
ثقه و غیر ثقه از هم باز شناخته شدند و کتابهای فراوانی که حاکی از نظر
اهل سنت در رجال بود، نوشته شد. بخاری هم کتابی در رجال به نام
التاریخ نوشت.
این قدمها در عین حال که بسیار مؤثر بودند، اما کافی نبودند. در قرن ششم، ابن جوزی (۵۱۰ـ۵۹۶ق)
ابتکاری انجام داد و موضوعات را جمع کرد و کتابی در چند جلد، به نام
الموضوعات نوشت. پس از او، این شیوه دنبال شد و
سخاوی (م۹۰۵ق) هم کتابی درباره موضوعات نوشت و نام
المقاصد الحسنه فی الاحادیث المشتهره علی الالسنه را بر آن نهاد.
سیوطی، این شیوه را ادامه داد و کتاب
اللئالی المصنوعه فی الاحادیث الموضوعه را نگاشت.
علمای اهل سنت، به این کتب اکتفا نکردند و این راه را ادامه دادند. حدود پنجاه، شصت سال است که سلفیها عنایت بیشتری نسبت به احادیث و رجال حدیث پیدا کردهاند.
ناصرالدین آلبانی، استاد حدیث عامه، بر چهار کتاب از شش کتاب اصلی ایشان دست گذاشته و آنها را مورد بررسی قرار داده است، ولی به
صحیح بخاری و
صحیح مسلم نپرداخته است. از نظر وی (مانند بقیه علمای اهل سنت)، صحیحین، غیر قابل خدشهاند؛ اما چهار کتاب دیگر را ـ که به اشتباه، اسم صحیح بر آنها اطلاق میشود و در واقع به خاطر حجم بالای احادیث فقهی،
سنن هستند ـ مورد نقادی قرار داده است. وی،
ضعاف نسایی را در یک جلد،
صحاح نسایی را در یک جلد،
ضعاف ابوداود را در یک جلد و صحاح او را در یک جلد دیگر، جای داده است و همین روش را در مورد دو کتاب دیگر، عملی ساخته است و هشت کتاب از لابه لای این چهار سنن، درآورده است.
این گونه زحمات و خدمات اهل سنت، از نظر خودشان مشکور است؛ اما آن هدف عالی که نقادی واقعی حدیث است، محقق نشده است
دلیل آن این است که: اولا اهل سنت، حاضر نیستند نسبت به صحیح بخاری و صحیح مسلم ابدا خدشهای وارد شود. گویا اینها را از سرب ریختهاند و همان طور که سرب، خدشه بردار نیست، اینها هم چنیناند. لنین هم میگفت که
دیالکتیک را از سرب ریختهاند و خراش بردار نیست؛ اما تاریخ، اثبات کرد که نه تنها خراش بردار است، بلکه قابل انحلال هم هست.
اهل سنت نسبت به این دو کتاب (صحیح مسلم و بخاری)، هیچ گاه انتقاد نمیکنند و آنها را مورد نقادی قرار نمیدهند. این خود، مشکلی است. مگر جناب مسلم یا جناب بخاری،
معصوم بودهاند که واقعا بتوانند حقایق را از اوهام جدا کنند و هیچ اشتباهی نکنند؟! در بیان ضعف بخاری، همین بس که او از امام صادق (علیهالسّلام) یک روایت هم ندارد؛ ولی از
مرجئه و
خوارج، روایت نقل نموده است. بنابراین، این دو کتاب، نباید عدل قرآن باشند.
اهل سنت میگویند «صحیح البخاری، کله صحیح». باید گفت اینها صحیحاند، به معنای این که راویانشان ثقه است و دو عادل، آنها را تصدیق کردهاند؛ اما صحیح به این معنا که حتما کلام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند و اشتباهی در آنها رخ نداده است، نیستند. پس این تعبیر در مورد صحیح بخاری، درست نیست؛ هرچند اگر
سلفیان از این مطلب آگاه شوند، گوینده را به
ارتداد و اعراض از سنت، متهم میکنند و او را از
زنادقه برمی شمارند.
آنها یکی از جرمهای
شیعه را عدم نقل از صحیح مسلم و بخاری میدانند، محور ما بخاری و مسلم نیستند. محور، رسول خداست. حالا یکی از بخاری و مسلم، روایت اخذ میکند و دیگری از منبعی دیگر. مافوق نقد دانستن صحیح بخاری یا مسلم، درست نیست؛ به دلیل این که در این دو کتاب، روایات فراوانی یافت میشود که مخالف کتاب،
سنت قطعی،
عقل،
تاریخ صحیح و
اجماع مسلمین است.
یکی دیگر از اشکالاتی که بر
عامه وارد است، این است که آنان، در کتب رجال خود،
تابعین را به نقد میکشند و در این زمینه، از خود سعه صدر نشان میدهند؛ (فاذا بلغ الکلام الی الصحابة)، قلم را سر بشکست. آنان، ابدا حاضر نیستند کلمهای راجع به ضعف
صحابین بگویند و آنها را مورد نقد قرار دهند. گویی حدود ده هزار صحابی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ، طبق نقل تاریخ، داشته است و حدود شش هزار نفر که وجودشان مسجل است، «خلقوا من نور» و «کانهم معصومون!». هیچ کس حق ندارد به
اصحاب، حرفی به سنگینی یک برگ گل بزند.
این موضوع، یکی از اسبابی است که جلوی تحقیق را گرفته است. با این که اینها حاضر نیستند مطلبی درباره اصحاب گفته شود، ولی دهها روایت
ارتداد را در حق اصحاب، نقل میکنند. در صحیح البخاری (ج۹، کتاب الفتن، ص۴۱) روایت ارتداد صحابیان بعد از رسول خدا نقل شده است. این، تناقضی آشکار است که از طرفی درباره صحابیان سخن نگوییم و در عین حال، روایت ارتداد آنها را بخاری، مسلم و
ابن اثیر، نقل کنند.
یکی از مشکلات عصر ما، عدم نقادی کتب بخاری و مسلم است. عدم تنقیح احادیث این کتابها، اسباب نگارش کتاب ارتداد آمیز
آیات شیطانی را فراهم آورد و
سلمان رشدی، با الهام از روایات ساقط شده و بزرگ نمایی آنها، این کتاب را به رشته تحریر درآورد.
اهل سنت، در بررسی حدیث، فقط اسناد را مورد نقادی قرار میدهند و اصلا در محتوا وارد نمیشوند.
سند که درست شد، حدیث را صحیح میدانند، هرچند که با قرآن، ضدیت داشته باشد و ضد سنت متواتر، عقل یا تاریخ قطعی باشد. البته نباید انصاف را فروگذاشت که گاهی نیز اشکال وارد میکنند؛ مثلا
ابن حجر عسقلانی در
فتح الباری، متعرض شذوذ روایات از نظر مذکور میشود؛ ولی چون روایت از بخاری است، خیلی زود عبور میکند.
ما در کتاب الحدیث بین الروایه والدرایه، باب نقد احادیث را بر روی اهل فن و کسانی که علاقه مندند مکانت و جایگاه والای حدیث حفظ شود، باز کردیم و این کتاب را به عنوان یک نمونه و ارائه یک روش نوشتیم، به امید آن که دیگران، آن را پی بگیرند. البته، من
مبتکر این روش نیستم؛ بلکه مرحوم
آیت الله شیخ الشریعه اصفهانی ـ که استاد پدر من بوده است ـ در کتاب خطی
القول الصراح فی نقد الصحاح ـ که در اختیار ماست ـ این شیوه را نشان داده و به صورت مختصر (حدود۶۰ صفحه) به نقد بخاری پرداخته است. این کتاب، خطی است و تا کنون چاپ نشده است.
بعد از ایشان، مرحوم
آیت الله سید عبدالحسین شرف الدین عاملی، کتابی به نام ابوهریره تالیف کرد و روایات ابوهریره را پس از جمع آوری، نقادی کرد. اخیرا هم اخوان المسلمین، کتابی در این باره به نام
الحدیث النبوی بین اهل النقل و الفهم، منتشر ساختهاند که حدود یکصد صفحه است و همان خط سابق را ادامه دادهاند.
تلاش این بزرگان و اساتید، ما را واداشت تا در خلال کارهای تحصیلی، به این موضوع نیز روی بیاوریم. در این کتاب، کوشش شده است که مجموع اطلاعات صحاح و مسانید، در یک جا جمع شوند و در بررسی روایات، به یک راوی یا یک کتاب، اکتفا نشود. برای شروع کار، چهل راوی را ـ که از صحابیان رسول خدا بودهاند ـ براساس تاریخ وفات آنان، انتخاب کردیم. اولین فردی که انتخاب شد، در سال هجدهم هجری فوت کرده است و نزدیکترین فرد به عصر رسول خداست. این چهل صحابی، اغلب «کثیرالروایه» هستند.
در این کتاب، به شرح زندگی، خدمات، مراتب
تقوا و
علم روات ـ آن گونه که در کتب رجال است ـ پرداخته شده است و ما بدون توجه به شیعه بودن خودمان، روات را آن چنان که تاریخ معرفی کرده است ـ به شرطی که قرائنی بر کذبشان نباشد ـ، معرفی نمودهایم و روایاتی را که آنها نقل کردهاند و از جهت سند، دارای برجستگی است و روح اسلام، محتوای آن را تایید میکند، آوردهایم. پس از نقل روایاتی که اسنادشان قوی است، نوبت به روایات سقیم میرسد.
مقیاس در بررسی روایات سقیم، پنج چیز است:
۱.
قرآن۲.
سنت متواتر۳.
عقل۴.
تاریخ۵.
اجماع امت مسلمانما در این کار، از کلام
امام صادق (علیهالسّلام) الهام گرفتیم که درباره احادیث منسوب به
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
ائمه (علیهالسّلام) فرمودند:« ... اعرضه علی کتاب الله..؛
.. آن را بر قرآن عرضه کن.» و در روایات دیگر آمده است: «... علی سنة رسول الله».
ما روایات آن کتب را بر قرآن عرضه کردیم. اگر مخالف صریح قرآن بود، نقادی کردیم و اگر مخالف سنت متواتر رسول خدا ـ که همه قبول دارند ـ بود، نپذیرفتیم. در مرحله بعد، روایات، بر
عقل فطری (نه
عقل فلسفی که مورد پذیرش همه نیست) عرضه شده است. همه جهانیان، عقل فطری را میپذیرند. خود قرآن، به
فطرت دعوت میکند. عقل آفریقایی، آسیایی و اروپایی، در مسائل عقل فطری مشترک است؛ هرچند که در مسئله
حسن و قبح عقلی با هم اختلاف دارند.
بعد به مسئله تاریخ رسیدیم. هرچند که در حوزه علمیه، عنایت به تاریخ و بعضی از شاخههای علمی کمتر است؛ اما تاریخ صحیح، برای ما گنجی گران بهاست. تاریخ هم در بین همه مسلمانان، مسلماتی دارد که مورد پذیرش همه ایشان است، بنابراین، اگر روایاتی با تاریخ صحیح تطبیق نکند، مورد نقد قرار میگیرد.
آخرین تیری که در ترکش داریم، اجماع و اتفاق امت است. یک سری مسائل فقهی داریم که در میان امت اسلام، مسلم است و اگر روایتی برخلاف اتفاق مسلمانان باشد ـ هرچند صحاح و مسانید، آن را نقل کرده باشند ـ، از نظر ما باطل است.
نمونههایی را از نقادیهای پنجگانه، یادآور میشویم:
اخرج مسلم عن عمر بن الخطاب عن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال: المیت یعذب فی قبره بما تنح علیه.
این حدیث، با قرآن تطبیق نمیکند. اگر خواهر یا برادر مردهای در کنار قبرش نوحه سرایی کند، این نوحه سرایی اگر حرام باشد، ـ البته اگر حرام باشد ـ چه ارتباطی با
میت (خواه
کافر باشد، خواه
مسلمان) دارد؟! در بعضی از روایات، گفتهاند که پیامبر اکرم، این جمله را درباره میت کافر فرموده است. باز همان اشکال باقی است و قرآن، این محتوا را نمیپپذیرد؛ زیرا میفرماید: «ولا تزر وازرة وزر اخری وان تدع مثقلة الی حملها لایحمل منه شیء ولو کان ذا قربی...؛
هیچ کس نباید بار کسی را بپذیرد. این فرد، به هر
گناه یا ثوابی اسیر خاک است، حالا اگر یک نفر در کنار قبرش ناله کند (به
حق یا بر
باطل)، چه ارتباطی به او دارد؟»
این روایت، در هر دو صحیح، آمده است.
در بخش سنت هم سنتهای قطعی وجود دارد. یکی از آن سنتهای قطعی که همه فقها بدان اعتقاد دارند، تقدم «خطبتین» بر
نماز جمعه است. در عین حال، نقل شده است که روزی
عبدالله بن زبیر، عکس این سنت عمل کرد و نماز را بر خطبتین، مقدم نمود. وقتی که به او اعتراض شد، حدیثی از رسول اکرم نقل کرد که «کلتاهما سنة الله و سنة رسول الله». ما میبینیم که سنت، برعکس است و حتی یک
فقیه هم از فقهای اهل سنت، بر جواز تقدم نماز بر خطبه، فتوا نداده است. بعد معلوم میشود که این آقا وقتی که با
حجاج مشغول
جنگ بوده، در تنگنا قرار گرفته و مصالح، ایجاب کرده است که نماز را بر خطبتین مقدم کند تا مردم جمع شوند و او سخن خود را بگوید.
البته ناگفته نماند که ما در تمام موارد، گناه را برگردن اصحاب نمیگذاریم و گناه را متوجه یک نفر نمیکنیم، «الا ما شذ وندر»، که قرائن، حاکی است که اشتباه صحابیان است.
قبل از بیان نمونهای از قسمت عرضه بر «
عقل حسیب»، متذکر میشویم که عقل حسیب، همانی است که همه نوع
بشر و مسلمانان آن را میپذیرند و خدا نیز با عقل فطری بر بشر،
استدلال میکند. حالا متاسفانه، سلفیها خیلی اصرار دارند که عقل را از حجیت بیندازند. ناصرالدین آلبانی در کتابش میگوید که تمام روایات درباره عقل را جستجو کرده است، همه آنها موضوع است.
ما نمیگوییم عقل فلسفی، عقل کلامی، عقل اشعری، عقل امامی؛ بلکه آن عقلی منظور است که ابن تیمیه به آن «العقل الحسیب» میگوید و آن را
حجت میداند.
عرضه بر تاریخ نیز یکی از راههای شناخت حدیث سقیم است. ما تاریخ صحیح (نه تاریخ به اصطلاح متاخران) را مقیاس صحت و سقم حدیث میدانیم؛ یعنی تاریخی که مسلمین در سلسله اعصار، نقل کردهاند.
اخرج مسلم فی صحیحه فی فضائل الصحابة عن ابن عباس: کان المسلمون لاینظرون الی ابی سفیان ولایقائدونه، فقال للنبی: یا نبی الله! ثلاث اعطینهن. قال: «نعم». قال: ان احسن العرب و اجملهام حبیبة، ازوجکها. قال: «نعم». قال: و معاویة تجعله کاتبا بین یدیک. قال: «نعم». قال: تؤمرنی حتی نقاتل الکفار کما کنت اقاتل المسلمین. قال: «نعم».
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اینها را پذیرفت؛ او دخترش را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داد و حضرت،
معاویه را کاتب خویش کرد و و خود
ابوسفیان، فرمانده
لشکر شد و در میان مسلمین، جایگاه والایی پیدا کرد.
این حدیث، با کمال صحت سند، با تاریخ قطعی مخالف است و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ،
ام حبیبه را در
مکه به
ازدواج یکی از مسلمانان درآورد. آن دو به همراه
مهاجران به
حبشه هجرت کردند. هنگامی که شوهرش (
عبیدالله جحش)
نصرانی شد، به
مدینه آمد و قبل از
فتح مکه (مانند برخی دیگر از زنان بی سرپرست) به ازدواج پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درآمد. پیداست که این نقل، از جهت تاریخی نمیتواند درست باشد.
ابن هشام میگوید: قبل از فتح مکه، موقعی که بین
بنی بکر و
خزاعه اختلاف پیدا شد، ابوسفیان به مدینه آمد و به خانهام حبیبه (دخترش) که همسر رسول خدا بود، وارد شد. ام حبیبه گفت: «روی این فرش، یا پوست منشین؛ چون این،
مال پیغمبر است». تاریخ قطعی، نمونههایی از این دست، زیاد دارد. اگر ما ببینیم که نقل با تاریخ قطعی مخالف است، مسلما آن را کنار میگذاریم.
به عنوان آخرین مثال، از نقل مخالف اجماع نیز موردی را ذکر میکنیم. روزی که همه
روزه بودند، شخصی میگوید که
ابو طلحه گفت:
ناولونی من هذا البرد اوالبرد، فجعل یاکل وهو صائم وذلک فی رمضان، فقلت: اتاکل وانت صائم، فقال: انما هو برد نزل من السماء نطهر به بطوننا فانه لیس بطعام ولا بشراب فاتیت رسول الله فاخبرته بذلک، فقال: خذها من عمک.
؛
بنابراین، اگر روزه داری به اندازه یک کیلو تگرگ بخورد و شکم او مملو از آب شود، روزه اش شکسته نیست! هرچند
طحاوی در
مشکل الآثار، سعی میکند تا مجوزی برای این کار درست کند؛ ولی با اجماع مسلمین، منافات دارد. پس مورد قبول نیست.
ما معتقدیم که اگر اهل سنت، در کنار زحماتی که کشیدهاند و امثال صحیحین را جمع آوری نموده، رجال را تنظیم نموده و موضوعات را مشخص کردهاند، به نقد محتوایی احادیث هم بپردازند، زحمات آنها به ثمر مینشیند.
همچنین از محققان عالی مقام اسلامی میخواهیم که روایات ما را از این مسائل مشکل زا نجات بدهند. ما در این کتاب، راهی گشودهایم که احتیاج به رهرو دارد. ان شاء الله دوستان، آن را به اتمام برسانند.
این کتاب الحدیث النبوی بین الروایه والدرایه تالیف استاد
شیخ جعفر سبحانی است که در باره این کتاب چند سوال از ایشان شده است.
چرا در بررسی و نقد احادیث، از علم قطعی یاد نکردهاید؟ همان طور که عقل، راهنمای خوبی برای ارزیابی سره از ناسره حدیث است، علم قطعی و یافتههای نوین علم و دانش روز، میتواند زمینه مناسبی برای ارزیابی و نقد جدی حدیث باشد.
اولا این جانب از نظر مسائل علم تجربی، در آن پایه نیستم که مسئله را دریابم و حدیث را بر آن عرضه کنم. این، کار کسانی است که در علم تجربی، به طور خاص آگاهی دارند؛ ثانیا پایههای علم، لرزان است و هرچه باشد،
فرضیه است. با این حال، در مواردی از بعضی مسائل این علم، استفاده شده است، مثل آن جا که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: من، سردی دست
شیطان را در حال
نماز خواندنم، احساس کردم.
مخاطبان این کتاب، چه کسانی هستند؟ اهل
تشیع یا اهل
تسنن ؟ اگر مخاطبان این کتاب، علمای سنی باشند، آیا این کتاب یا
کتاب اضواء علی السنه المحمدیه و مطالبی که در
الغدیر آمده است، تاثیری در میان آنها داشته است؟ یا
تعصب، مانع از پذیرش استدلالها و
منطق است؟ آیا از مطالبی که قبلا منتشر شده است، مانند: کتاب
عقبات الانوار و... استفاده کردهاید؟
بنده، بیشتر احادیث را از صحاح و مسانید پیدا کردهام و خودم عرضه کردهام. گاهی هم بعضی از احادیث را از کتاب اضواء علی السنه المحمدیه یا الغدیر نقل کردهام و دلیل آن، این بوده است که این کتب، حدیثی را از مصدری نقل کردهاند که آن مصدر، در اختیار من نبوده است. اما درباره تاثیر این گونه کتب، باید گفت که این کتابها در میان الازهریها کم اثر است، اما در میان روشنفکران، جوانان و آزاد اندیشان، کم و بیش اثر داشته است. اثر الغدیر در رفع شبهات، از تقریظهایی که برایش آمده است، قابل ارزیابی است. آن مرد مینویسد که اساتید، در مصر میگفتند: «الغدیر، اسطوره تاریخیه» و من هم این را باور کرده بودم؛ ولی بعد از خواندن این کتاب، فهمیدم که چقدر معلمان ما جنایتکار بودند و یک حقیقت واضح را به عنوان اسطوره برای ما معرفی کردهاند.
آیا جمع بین روایت و درایت، آن گونه که شما در این کتاب در خصوص کتب اهل سنت نمودهاید، در مورد کتب حدیثی شیعه نیز عملی است؟
همان گونه که مرحوم
شیخ الشریعه اصفهانی، صاحب کتاب
القول الصراح فی نقد الصحاح ـ که یکی از خدماتش نقد احادیث شیعه است ـ آرزو میکرد، مسلما این کار را باید انجام بدهیم. کتب شیعه از اشکالاتی که بر احادیث عامه وارد است، منزه نیست. باید مجموعهای از حدیث شناسان تشکیل شود و با توجه به ضوابطی که در حدیث است، این کار ر ا انجام بدهند. البته دو تن از علمای ما یعنی
مرحوم شوشتری و مرحوم
سید هاشم معروف الحسنی این کار را کردهاند و شایسته است در «دارالحدیث»، این کار را انجام بدهند.
چرا برای نقد احادیث، از منابع اهل سنت و احادیثی که راویانشان اهل سنت هستند، شروع کردید؟ مگر ما در منابع شیعی چنین مشکلی را نداریم؟ آیا بهتر نبود به نقد خود میپرداختیم تا این کار، هجمه به عامه تلقی نشود؟
عالمی وارد دهی شد. دید که مردم در هنگام وضو گرفتن، بر چاروق
مسح میکنند. وقتی علت را پرسید، گفتند: «آخوند ما چنین گفته است». آخوند ده را خواست و به او گفت: «چرا چنین دستوری دادهای؟». گفت «اینها نماز نمیخواندند و میگفتند چاروق باز کردن و مسح بر بشره کشیدن، با کار کشاورزی سازگار نیست.
من گفتم اگر بر چاروق بکشید، کافی است. تا این جا را من به گردنشان گذاشتم. بقیه کار را شما انجام بده و بگو که چاروق را باز کنند». این کاری که ما انجام دادهایم، نیمه راه است و دیگران باید آن را پی بگیرند.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میفرماید: هر کس در خانه خود بنشیند و مورد هجوم قرار گیرد، خوار میشود. انگیزه ما این بود که جلوی این موجی را که
وهابیان ایجاد کردهاند و بر احادیث و کتابهای ما هجوم آوردهاند، بگیریم و برای این که بتوانیم از خود دفاع کنیم، این مشکلات را بیان کردیم. به علاوه، ما معتقدیم که احادیث، دارای سرچشمه واحدی است و مقدار زیادی از احادیث صحاح و مسانید، در کتب ما وجود دارد. ما در حد توان، این راه را روشن کردهایم. بقیه را دیگران باید برعهده بگیرند.
حضرت عالی، عقل را به عنوان یکی از معیارها در بررسی حدیث دانستید. این معیار را کدام حدیث، تایید میکند؟ آیا حدیثی داریم که به ما دستور بدهد تا احادیث را بر عقل، عرضه کنیم؟ دیگر این که پذیرش این معیار، باعث نمیشود که هر کس حدیثی را بر عقل خودش عرضه کند و بگوید با عقل من سازگار نیست و در نتیجه، از پذیرش آن ابا کند؟
اولا در
حجیت عقل از نظر قرآن، جای بحث نیست. قرآن، عقل را بیش از پنجاه بار با ساختار مختلف به کار برده است. لابد یک عقلی نزد قرآن، حجت است که جمله «لعلکم تعقلون» را به کار برده؛ وگرنه اگر عقل، هیچ نوع حجیتی نداشته باشد، دعوت مردم به عقل، یک دعوت بیخود و بیجا خواهد بود. ثانیا عقل سلیم، عقلی است که عموم بشر، آن را پذیراست. هیچ عقلی نیکوکار و بدکار را یکی نمیداند. البته ممکن است کسی پیدا بشود و حتی این را هم منکر شود. بحث در «شواذ الافراد» نیست؛ بلکه بحث درباره انسانهای متعارفی است که در همه دنیا وجود دارند.
این مقاله، متن سخنرانی آیه الله جعفر سبحانی است که در سومین نشست حدیث پژوهی به تاریخ ۲۰/ ۱۲/ ۱۳۷۷ در مدرسه عالی دارالشفا (قم) ایراد شده است.
ارزیابی حدیث
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «نقد محتوایی حدیث»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۱۵.