کاتب وحی بودن معاویه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آنچه از روایات و آثار تاریخی استفاده میشود و قابل اثبات است، افرادی همانند
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و نیز
ابی بن کعب،
زید بن ثابت و... کاتب وحی بودهاند؛ اما اینکه
معاویة بن ابیسفیان نیز از
کاتبان وحی باشد، قابل اثبات نیست و بزرگان
اهلسنت این مطلب را از ساختههای طرفداران
بنیامیه میدانند.
مهمترین روایتی که در مصادر
اهلسنت در اثبات کتابت وحی توسط
معاویه وارد شده، روایتی است که
مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیحش آورده است.
حدثنی عَبَّاسُ بن عبد الْعَظِیمِ الْعَنْبَرِیُّ وَاَحْمَدُ بن جَعْفَرٍ الْمَعْقِرِیُّ قالا حدثنا النَّضْرُ وهو بن مُحَمَّدٍ الْیَمَامِیُّ حدثنا عِکْرِمَةُ حدثنا ابو زُمَیْلٍ حدثنی بن عَبَّاسٍ قال کان الْمُسْلِمُونَ لَا یَنْظُرُونَ الی ابی سُفْیَانَ ولا یُقَاعِدُونَهُ فقال لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم یا نَبِیَّ اللَّهِ ثَلَاثٌ اَعْطِنِیهِنَّ قال نعم قال عِنْدِی اَحْسَنُ الْعَرَبِ وَاَجْمَلُهُ اُمُّ حَبِیبَةَ بِنْتُ ابی سُفْیَانَ ازوجکها قال نعم قال وَمُعَاوِیَةُ تَجْعَلُهُ کَاتِبًا بین یَدَیْکَ قال نعم قال وَتُؤَمِّرُنِی حتی اُقَاتِلَ الْکُفَّارَ کما کنت اُقَاتِلُ الْمُسْلِمِینَ قال نعم قال ابو زُمَیْلٍ وَلَوْلَا اَنَّهُ طَلَبَ ذلک من النبی صلی الله علیه وسلم ما اَعْطَاهُ ذلک لِاَنَّهُ لم یَکُنْ یُسْاَلُ شیئا الا قال نعم.
ابنعباس میگوید:
مسلمانان به
ابوسفیان اعتنا نمیکردند و از همنشینی با وی
اکراه داشتند، به
پیامر عرض کرد: از شما سه تقاضا دارم که آن را به من عنایت کنید، رسول خدا قبول فرمود.
۱. نیکوترین و زیباترین دختر عرب،
امحبیبه، نزد من است او را به همسری شما در میآورم.
۲. معاویه از نویسندگان وحی باشد.
۳. فرمانده باشم تا با کفار بجنگم همانگونه که با مسلمانان جنگیدم. رسول خدا پذیرفت.
ابوزُمیل میگوید: اگر ابوسفیان خواستههایش را مطرح نمیکرد هیچگاه به آن نمیرسید؛ زیرا رسول خدا تقاضاها را رد نمیکرد.
نووی (متوفای ۶۷۶هـ) در شرح این روایت مینویسد:
واعلم ان هذا الحدیث من الاحادیث المشهورة بالاشکال ووجه الاشکال ان ابا سفیان انّما اسلم یوم فتح مکة سنة ثمان من الهجرة وهذا مشهور لا خلاف فیه وکان النبی صلی الله علیه وسلم قد تزّوجام حبیبة قبل ذلک بزمان طویل.
قال ابو عبیدة وخلیفة بن خیاط وابن البرقی والجمهور: تزّوجها سنة ست وقیل سنة سبع....
قال القاضی: والذی فی مسلم هنا انّه زوّجها ابو سفیان غریب جدّاً وخبرها مع ابی سفیان حین ورد المدینة فی حال کفره مشهور ولم یزد القاضی علی هذا.
وقال ابن حزم هذا الحدیث وهم من بعض الرواة؛ لانّه لا خلاف بین الناس انّ النبی صلی الله علیه وسلم تزّوجام حبیبة قبل الفتح بدهر وهی بارض الحبشة وابوها کافر وفی روایة عن ابن حزم ایضاً انّه قال: موضوع. قال: والآفة فیه من عِکْرِمَة بن عمار الراوی عن ابی زمیل....
این حدیث از احادیثی است که اشکال موجود در آن، معروف و مشهور است و علت آن این است که ابوسفیان بدون تردید در
فتح مکه سال هشتم هجری
مسلمان شد، و حال آنکه رسول خدا مدتی طولانی و قبل از فتح مکه با امحبیبه ازدواج کرده بود،
ابوعبیده و دیگران؛ بلکه همه بر این قول هستند که این ازدواج سال ششم یا هفتم اتفاق افتاده است. بنابراین، نقل مسلم جای تعجب دارد؛ چون ورود ابوسفیان به
شهر مدینه در حال
کفر معروف و مشهور است،
ابنحزم گفته است: نقل این خبر از بعضی راویان اشتباه و خطا است؛ زیرا هیچ اختلافی وجود ندارد که رسول خدا قبل از فتح مکه با امحبیبه که در
حبشه و جزو مهاجران بود و پدرش
کافر بود ازدواج کرده است، و در نقلی دیگر از ابنحزم آمده است که میگوید: این حدیث جعلی است و مشکل آن شخصی به نام
عکرمه بن عمار است که از ابوزُمیل آن را نقل کرده است....
شمسالدین ذهبی (متوفای ۷۴۸ هـ) در
میزان الاعتدال مینویسد:
وفی صحیح مسلم قد ساق له اصلا منکرا عن سماک الحنفی عن ابن عباس فی الثلاثة التی طلبها ابو سفیان وثلاثة احادیث اخر بالاسناد.
در بخش اصلی
صحیح مسلم این حدیث و سه حدیث دیگر که از منکرات است نقل شده است....
و
ابنملقن شافعی (متوفای۸۰۴ هـ) نیز در نقد این روایت میگوید:
هذا من الاحادیث المشهورة بالاشکال المعروفة بالاعضال، ووجه الاشکال: انّ ابا سفیان انّما اسلم یوم الفتح، والفتح سنة ثمان، والنبی کان قد تزّوجها قبل ذلک بزمن طویل. قَالَ خلیفة بن خیاط: والمشهور علی انّه تزّوجها سنة ست، ودخل بها سنة سبع. وقیل: تزّوجها سنة سبع، وقیل: سنة خمس.
اشکال در این حدیث بسیار معروف و زشت است؛ زیرا ابوسفیان روز فتح مکه مسلمان شد که در سال هشتم اتفاق افتاد و رسول خدا خیلی قبل از آن با امحبیبه ازدواج کرده بود، که مشهور سال ششم است؛ اما مراسم ازدواج سال هفتم بوده است؛ اگرچه بعضی سال ازدواج را هفتم و پنجم هم نقل کردهاند.
ابنقیم الجوزیه (متوفای ۷۵۱هـ) شاگرد ویژه
ابنتیمیه و ناشر افکار و عقائد او، نقد مفصلی از این روایت دارد که ما فقط به قسمتهایی از آن اشاره میکنیم:
وقد اشکل هذا الحدیث علی الناس فانّام حبیبة تزّوجها رسول الله صلی الله علیه وسلم قبل اسلام ابی سفیان کما تقدم. زوّجها ایّاه النجاشی، ثم قَدِمَت علی رسول الله صلی الله علیه وسلم قبل ان یسلم ابوها فکیف یقول بعد الفتح ازوّجکام حبیبة.
فقالت طائفة: هذا الحدیث کذب لا اصل له. قال ابن حزم: کذبه عکرمة بن عمار وحمل علیه.
واستعظم ذلک آخرون وقالوا: انّی یکون فی صحیح مسلم حدیث موضوع وانما وجه الحدیث انه طلب من النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان یجدد له العقد علی ابنته لیبقی له وجه بین المسلمین وهذا ضعیف؛ فانّ فی الحدیث ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وعده وهو الصادق الوعد ولم ینقل احد قط انه جدّد العقد علیام حبیبة. ومثل هذا لو کان، لنقل ولو نقل واحد عن واحد فحیث لم ینقله احد قط، علم انّه لم یقع ولم یزد القاضی عیاض علی استشکاله فقال: والذی وقع فی مسلم من هذا غریب جدّاً عند اهل الخبر وخبرها مع ابی سفیان عند وروده الی المدینة بسبب تجدید الصلح ودخوله علیها مشهور.
وقالت طائفة لم یتفق اهل النقل علی انّ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تزّوجام حبیبة رضی الله تعالی عنها وهی بارض الحبشة بل قد ذکر بعضهم ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تزّوجها بالمدینة بعد قدومها من الحبشة حکاه ابو محمد المنذری وهذا من اضعف الاجوبة لوجوه:
احدها: انّ هذا القول لا یعرف به اثر صحیح ولا حسن ولا حکاه احد ممن یعتمد علی نقله.
الثانی: ان قصة تزویجام حبیبة وهی بارض الحبشة قد جرت مجری التواتر کتزویجه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خدیجة بمکة وعائشة بمکة وبنائه بعائشة بالمدینة وتزویجه حفصة بالمدینة وصفیة عام خیبر ومیمونة فی عمرة القضیة ومثل هذه الوقائع شهرتها عند اهل العلم موجبة لقطعهم بها فلو جاء سند ظاهره الصحة یخالفها عَدُّوه غلطا ولم یلتفتوا الیه ولا یمکنهم مکابرة نفوسهم فی ذلک.
الثالث: انه من المعلوم عند اهل العلم بسیرة النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واحواله انه لم یتاخر نکاحام حبیبة الی بعد فتح مکة ولا یقع ذلک فی وهم احد منهم اصلا.
الرابع: ان ابا سفیان لما قدم المدینة دخل علی ابنتهام حبیبة فلما ذهب لیجلس علی فراش رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طَوَتْه عنه، فقال: یا بنیة ما ادری ارغبت بی عن هذا الفراش؟ ام رغبت به عنی؟ قالت: بل هو فراش رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). قال: والله لقد اصابک یا بنیة بعدی شرّ. وهذا مشهور عند اهل المغازی والسیر.
الخامس: انام حبیبة کانت من مهاجرات الحبشة مع زوجها عبید الله بن جحش ثم تَنَصَّر زوجها وهلک بارض الحبشة ثم قدمت هی علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) من الحبشة وکانت عنده ولم تکن عند ابیها، وهذا مما لا یشک فیه احد من اهل النقل ومن المعلوم ان اباها
لم یسلم الا عام الفتح فکیف یقول: عندی اجمل العرب اُزوّجک ایاها؟ وهل کانت عنده بعد هجرتها واسلامها قط؟ فان کان، قال له هذا القول قبل اسلامه، فهو محال؛ فانها لم تکن عنده ولم یکن له ولایة علیها اصلا وان کان قاله بعد اسلامه فمحال ایضا؛ لان نکاحها لم یتاخر الی بعد الفتح....
وقال ابو الفرج بن الجوزی: فی هذا الحدیث هو وهم من بعض الرواة لا شک فیه ولا تردد وقد اتهموا به عکرمة بن عمارراوی الحدیث.
قال: وانما قلنا ان هذا وهم؛ لان اهل التاریخ اجمعوا علی انام حبیبة کانت تحت عبید الله بن جحش وولدت له وهاجر بها وهما مسلمان الی ارض الحبشة ثم تنصر وثبتتام حبیبة علی دینها فبعث رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الی النجاشی یخطبها علیه فزوجه ایاها واصدقها عن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اربعة آلاف درهم وذلک فی سنة سبع من الهجرة وجاء ابو سفیان فی زمن الهدنة فدخل علیها فثنت بساط رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حتی لا یجلس علیه ولا خلاف ان ابا سفیان ومعاویة اسلما فی فتح مکة سنة ثمان ولا یعرف ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امر ابا سفیان آخر کلامه...
وقالت طائفة منهم البیهقی والمنذری رحمهما الله تعالی یحتمل ان تکون مسالة ابی سفیان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان یزوجهام حبیبة وقعت فی بعض خرجاته الی المدینة وهو کافر حین سمع نعی زوجام حبیبة بارض الحبشة والمسالة الثانیة والثالثة وقعتا بعد اسلامه فجمعها الراوی.
وهذا ایضا ضعیف جدا فان ابا سفیان انما قدم المدینة آمنا بعد الهجرة فی زمن الهدنة قبیل الفتح وکانتام حبیبة اذ ذاک من نساء النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ولم یقدم ابو سفیان قبل ذلک الا مع الاحزاب عام الخندق ولولا الهدنة والصلح الذی کان بینهم وبین النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لم یقدم المدینة فمتی قدم وزوج النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ام حبیبة فهذا غلط ظاهر.
وایضا فانه لا یصح ان یکون تزویجه ایاها فی حال کفره اذ لا ولایة له علیها ولا تاخر ذلک الی بعد اسلامه لما تقدم فعلی التقدیرین لا یصح قوله ازوجکام حبیبة
وایضا فان ظاهر الحدیث یدل علی ان المسائل الثلاثة وقعت منه فی وقت واحد وانه قال ثلاث اعطنیهن الحدیث ومعلوم ان سؤاله تامیره واتخاذ معاویة کاتبا انما یتصور بعد اسلامه فکیف یقال بل سال بعض ذلک فی حال کفره وبعضه وهو مسلم وسیاق الحدیث یرده....
وبالجملة فهذه الوجوه وامثالها مما یعلم بطلانها واستکراهها وغثاثتها ولا تفید الناظر فیها علما بل النظر فیها والتعرض لابطالها من منارات العلم والله تعالی اعلم بالصواب
فالصواب ان الحدیث غیر محفوظ بل وقع فیه تخلیط والله اعلم.
این حدیث یرای مردم مشکلساز شده است؛ زیرا امحبیبه قبل از مسلمان شدن ابوسفیان با رسول خدا ازدواج کرد و این موضوع در حبشه و به وسیله
نجاشی صورت گرفت؛ پس چگونه بعد از فتح مکه ابوسفیان میگوید: دخترم را به عقد تو در آوردم.
گروهی گفتهاند: این حدیث از اساس دروغ است، ابنحزم میگوید: عکرمه بن عمار آن را ساخته است.
اما گروهی دیگر از آن دفاع کرده و گفتهاند: در صحیح مسلم حدیث جعلی نیست و لذا آن را توجیه کرده و گفتهاند: ابوسفیان از رسول خدا در خواست نمود تا عقد ازدواج را با دخترش تجدید نماید تا اعتباری برای وی نزد مسلمین باشد؛ ولی این توجیه نادرست است؛ زیرا رسول خدا خواسته ابوسفیان را پذیرفت و آن حضرت وعدهاش راست بود و هیچکس نگفته است که عقد را تجدید کرد، و اگر چنین چیزی بود نقل میشد؛ پس معلوم میشود که واقعیت ندارد.
گروهی گفتهاند: محدثان و مورخان ازدواج رسول خدا را با امحبیبه که در حبشه بود قبول ندارند؛ بلکه پس از بازگشت از حبشه و در مدینه با وی ازدواج کرد، این سخن را
ابومحمد منذری نقل کرده است که البته به چند دلیل از ضعیفترین پاسخها در توجیه حدیث است:
۱. این پاسخ و توجیه در جایی دیده نشده و کسی که مورد اعتماد باشد نقل نکرده است.
۲. داستان ازدواج امحبیبه در حبشه مانند ازدواج با
خدیجه و
عائشه در
مکه و با
حفصه و
صفیه و
میمونه در مدینه در حد تواتر است و بهاندازهای مشهور است که به مرحله
قطع و یقین رسیده است و اگر مدرکی بر خلاف آن دیده شود آن را غلط و اشتباه دانسته و به آن توجهی نمیکنند.
۳. کسانی که با تاریخ زندگی و روش رسول خدا آشنا هستند، میدانند که ازدواج با امحبیبه بعد از فتح مکه نبوده و اصولا به ذهن کسی هم خطور نمیکند.
۴. ابوسفیان به مدینه آمد و بر دخترش امحبیبه وارد شد؛ اما وقتی که خواست بر مسند رسول الله بنشیند دخترش آن را جمع کرد، گفت: دخترم، نمیدانم آیا این فرش را شایسته نشستن برای من نمیبینی؟ و یا من شایستگی این فرش را ندارم؟ گفت: این فرش زیر پای رسول الله است (کنایه از اینکه چون تو کافری نباید بر محل نشستن آن حضرت بنشینی). گفت: پس از من گرفتار شرّ و بدی خواهی شد.
۵. امحبیبه با همسرش
عبدالله بن جحش از مهاجران به حبشه بود و چون شوهرش از
اسلام خارج و
نصرانی شده بود و در همانجا هم از دنیا رفت امحبیبه پس از بازگشت به مدینه نزد رسول خدا رفت و در خانه پدرش نبود، در این داستان هیچکس شک و شبههای ندارد، و از طرفی ابوسفیان در سال فتح مکه مسلمان شد؛ بنابراین چرا در این حدیث میگوید: ابوسفیان به پیامبر گفت: نیکوترین و زیباترین دختر عرب نزد من است که دوست دارم همسر تو باشد؟ و آیا امحبیبه بعد از هجرت و مسلمانشدن پدرش نزد وی بود؟ اگر قبل از مسلمان شدنش پیشنهاد کرده باشد که محال است؛ چون دخترش نزد وی نبود و بر وی ولایت نداشت، و اگر بعد ار مسلمانشدن گفته باشد باز هم محال است؛ چون ازدواجش قبل از فتح مکه بوده و ابوسفیان در فتح مکه مسلمان شد.
ابنجوزی گفته است: این روایت بدون شک اشتباهی است از بعضی راویان حدیث و آن عکرمه بن عمار است.
و اما اینکه گفتم اشتباهی است از راویان؛ زیرا مورخین همه
اجماع دارند که امحبیبه همسر عبدالله بن جحش بود و از وی فرزند داشت و به حبشه هجرت کردند؛ ولی عبدالله مسیحی شد و امحبیبه مسلمان باقی ماند، رسول خدا به نجاشی پیغام داد تا امحبیبه را به همسری آن حضرت در آورد و چهار هزار درهم مهریه او قرار داد، این واقعه در سال هفتم هجرت اتفاق افتاد؛ ولی ابوسفیان در زمان صلح وارد مدینه شد و به خانه دخترش رفت که فرش رسول الله را از زیر پای پدرش جمع کرد تا بر آن ننشیند، مسلمانشدن ابوسفیان و معاویه بدون هیچ اختلافی در سال هشتم و در فتح مکه بوده است و هیچ مدرکی بر امارت و فرمانده قرار دادن وی وجود ندارد.
گروهی دیگر مانند
بیهقی و
منذری گفتهاند: احتمال دارد که داستان پیشنهاد ازدواج با امحبیبه از طرف ابوسفیان در یکی از سفرهای وی به مدینه و پس از شنیدن خبر مرگ شوهرش در حبشه باشد، و دو پیشنهاد دیگرش پس از مسلمان شدنش باشد که راوی آن را به اینگونه جمع و نقل کرده است.
این سخن نیز ضعیف و بیاساس است؛ زیرا ابوسفیان در زمان صلح و آرامش و پس از هجرت و قبل از فتح مکه به مدینه آمد که امحبیبه در آن تاریخ در خانه پیامبر و از همسران او بود و قبل از آن ابوسفیان به مدینه نیامده بود مگر در
جنگ احزاب.
از طرفی ابوسفیان چون کافر بود نمیتوانست دختر مسلمان شدهاش را شوهر دهد؛ زیرا کافر بر
مسلمان ولایت ندارد؛ پس این تقاضای ابوسفیان که دخترم را به همسریت در میآورم دروغ و باطل است.
علاوه بر این ظاهر حدیث میگوید که این سه خواسته همزمان مطرح و واقع شده است، و از سویی دیگر در خواست فرمانده شدن و کتابت وحی برای معاویه باید پس از مسلمان شدن آنان باشد و حال آنکه گفتهاند برخی از خواستهها در حال کفر بوده است، آیا این مطالب قابل جمع است؟
در نتیجه تمام آنچه که در توجیه این حدیث گفته شده باطل و بیارزش است و از نظر علمی منفعتی ندارد و درست آن است که بگوئیم:
اشتباه در این حدیث زیاد است.
بسیاری از بزرگان اهلسنت اعتقاد دارند که معاویه فقط نامههای معمولی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را برای دیگران مینوشته است.
شمس الدین ذهبی (متوفای ۷۴۸هـ) در
سیر اعلام النبلاء مینویسد:
ونقل المفضل الغلابی عن ابی الحسن الکوفی قال کان زید بن ثابت کاتب الوحی وکان معاویة کاتبا فیما بین النبی صلی الله علیه وسلم وبین العرب.
زید بن ثابت کاتب وحی بود و معاویه نامههای رسول خدا را به عربها مینوشت.
ابنحجر عسقلانی (متوفای۸۵۲هـ) نیز در
الاصابه میگوید:
وقال المدائنی کان زید بن ثابت یکتب الوحی وکان معاویة یکتب للنبی صلی الله علیه وسلم فیما بینه وبین العرب.
مدائنی میگوید: زید بن ثابت وحی را مینوشت و معاویه نامههای پیامبر را برای عربها مینوشت.
ابنابیالحدید شافعی (متوفای۶۵۵هـ) مینویسد:
واختلف فی کتابته له کیف کانت، فالذی علیه المحققون من اهل السیرة ان الوحی کان یکتبه علی (علیهالسّلام) وزید بن ثابت، وزید بن ارقم، وان حنظلة بن الربیع التیمی ومعاویة بن ابی سفیان کانا یکتبان له الی الملوک والی رؤساء القبائل، ویکتبان حوائجه بین یدیه، ویکتبان ما یجبی من اموال الصدقات وما یقسم فی اربابها.
اهل تحقیق از آشنایان به سیره پیامبر میگویند:
علی (علیهالسّلام) و
زید بن ثابت و
زید بن ارقم آنچه از
وحی میرسید مینوشتند و
حنظله بن ربیع تیمی و معاویه نامههای رسول خدا را به سران کشورها و قبائل و آنچه نیاز داشت و اموال
بیت المال که میرسید و همچنین نحوه تقسیم آن را در حضور آن حضرت مینوشتند.
محمود ابوریه مصری (متوفای ۱۳۸۵هـ) از نویسندگان شهیر اهلسنت درباره کتابت وحی توسط معاویه مینویسد:
ذلک انهم ارادوا ان یزدلفوا الی معاویة فجعلوه من (کتاب الوحی) وامعنوا فی هذا الازدلاف، فرووا انه کتب آیة الکرسی بقلم من ذهب جاء به جبریل هدیة لمعاویة له من فوق العرش، وقد فشا هذا الخبر بین کثیر من الناس علی حین انه فی نفسه باطل، تاباه البداهة ویدفع من صدره العقل! اذ کیف یامن النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لمثل معاویة علی ان یکتب له ما ینزل فی القرآن! وهو وابوه وامه ممن اسلموا کرها. ولما یدخل الایمان فی قلوبهم! ان هذا مما لا یمکن ان یقبله العقل السلیم! واما من ناحیة النقل فانه لم یات فیه خبر صحیح یؤیده، ولقد کان علی الذین (وضعوا) هذا الخبر ان یسندوه ببرهان یؤیده وذلک بان یاتوا ولو بآیة واحدة قد نزلت فی القرآن وکتبها معاویة! علی اننا لا نستعبد ان یکون قد کتب للنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی بعض الاغراض التی لا تتصل بالوحی، لان هذا من الممکن، اما ان یکتب شیئا من القرآن فهذا من المستحیل. قال المدائنی کان زید بن ثابت یکتب الوحی وکان معاویة یکتب للنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فیما بینه وبین العرب.
گروهی برای تقرب جستن به معاویه لقب کاتب وحی را برای او درست کردند و چنین پنداشتند که او
آیة الکرسی را با قلمی از طلا نوشته است که
جبرئیل آن را از
عرش برای وی
هدیه آورده بود.
این جریان بین مردم شایع شد با اینکه از اساس باطل و دروغ است و
عقل نیز آن را انکار میکند؛ زیرا چگونه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اطمینان پیدا میکند که مانند معاویه کاتب و نویسنده وحی باشد و حال آن که او و پدر و مادرش به زور اسلحه مسلمان شدند و هرگز اسلام در قلب آنان نفوذ نکرده بود، و عقل سالم چنین چیزی را نمیپذیرد.
و اما از نظر نقل نیز ثابت نیست و خبر صحیحی که آن را تایید نماید وجود ندارد؛ و بر مدعیان این منصب برای معاویه لازم است حتی یک نمونه از آیاتی را که نازل شده و معاویه آن را نوشته باشد بیاورند.
البته هیچ بعید نیست که بعضی از نامهها را که هیچ ارتباطی به وحی ندارد، برای رسول خدا نوشته باشد؛ اما اینکه بگوییم چیزی از
قرآن را نوشته و به اصطلاح کاتب وحی بوده، این مطلب از محالات است. مدائنی میگوید: زید بن ثابت کاتب وحی بود و معاویه نامههای معمولی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به اعراب مینوشت.
کتابت وحی، سبب عصمت از گناه نمیشود.
حتی اگر فرض کنیم که معاویه کاتب وحی بوده، بازهم فضیلتی برای وی محسوب نشده و سبب
عصمت او از خطا و
گناه نخواهد بود؛ زیرا
عبدالله بن ابیسرح که به اتفاق
شیعه و
سنی کاتب وحی بود، در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
مرتد شد و رسول خدا دستور داد که حتی اگر به
پرده کعبه نیز آویزان باشد، او را بکشند.
ابنابیشیبه در
المصنف،
نسائی در
المجتبی، ذهبی در
تاریخ الاسلام،
ابنکثیر دمشقی در
البدایة و النهایه و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت نقل کردهاند:
عن مصعب بن سعدٍ عن اَبِیهِ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ فَتْح مَکَّةَ اَمَّنَ رَسُولُ اللَّهِ النَّاسَ اِلاَّ اَرْبَعَةَ نَفَرٍ وَامْرَاَتَیْنِ وَقَالَ: اُقْتُلُوهُمْ وَاِنْ وَجَدْتُمُوهُمْ مُتَعَلقِینَ بِاَسْتَارِ الْکَعْبَةِ: عِکْرِمَةَ بْنَ اَبی جَهْلٍ، وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ خَطْلٍ، وَمَقِیسَ بْنَ صُبَابَةَ، وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَعْدِ بْنِ اَبی سَرْحٍ....
در فتح مکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمان عدم تعرض به اهل مکه را صادر فرمود و فقط چهار مرد و دو زن را استثنا نمود و فرمود: آنان را بکشید اگر چه به پرده کعبه آویزان باشند، این افراد عبارت بودند از:
عکرمه بن ابوجهل،
عبدالله بن خطل،
مقیس بن صبابه و عبدالله بن سعد بن ابی سرح....
سمرقندی (متوفای۳۶۷هـ) در تفسیر آیه ۹۳
سوره انعام درباره
ارتداد وی مینویسد:
«وَ مَنْ قالَ سَاُنْزِلُ مِثْلَ ما اَنْزَلَ اللَّهُ» یعنی عبدالله بن ابی سرح کان کاتب الوحی فکان النبی صلی الله علیه وسلم اذا املی علیه «سمیعاً علیماً» یکتب علیماً حکیماً واذا املی علیه «علیماً حکیماً» کتب هو سمیعاً بصیراً وشک وقال ان کان محمد صلی الله علیه وسلم یوحی الیه فقد اوحی الی وان کان ینزل الیه فقد انزل الی مثل ما انزل الیه فلحق بالمشرکین وکفر.
«و کسی که گفت: به زودی مانند آنچه خدا نازل کرده است نازل میکنم» گوینده آن عبدالله بن ابیسرح است که کاتب وحی بود، او کسی است که وقتی پیامبر به او گفت: بنویس (سمیعا علیما)، نوشت: سمیعا حکیما، و وقتی که فرمود: بنویس: (علیما حکیما)، نوشت: سمیعا بصیرا، و در توجیه این اعمال گفت: اگر محمد به او وحی میشود به من نیز وحی میشود و اگر چیزی بر او نازل میشود بر من نیز نازل میشود سپس به
مشرکان پیوست و کافر شد.
جالب این است که یکی از کاتبان رسول خدا که مرتد شده و به اهل کتاب پناه برده بود، بعد از مردنش وقتی میخواستند او را دفن کنند، زمین جسد او را قبول نمیکرد.
مسلم نیشابوری (متوفای۲۶۱هـ) مینویسد:
حدثنی محمد بن رَافِعٍ حدثنا ابو النَّضْرِ حدثنا سُلَیْمَانُ وهو بن الْمُغِیرَةِ عن ثَابِتٍ عن اَنَسِ بن مَالِکٍ قال کان مِنَّا رَجُلٌ من بَنِی النَّجَّارِ قد قَرَاَ الْبَقَرَةَ وَآلَ عِمْرَانَ وکان یَکْتُبُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَانْطَلَقَ هَارِبًا حتی لَحِقَ بِاَهْلِ الْکِتَابِ قال فَرَفَعُوهُ قالوا هذا قد کان یَکْتُبُ لِمُحَمَّدٍ فَاُعْجِبُوا بِهِ فما لَبِثَ اَنْ قَصَمَ الله عُنُقَهُ فِیهِمْ فَحَفَرُوا له فَوَارَوْهُ فَاَصْبَحَتْ الْاَرْضُ قد نَبَذَتْهُ علی وَجْهِهَا ثُمَّ عَادُوا فَحَفَرُوا له فَوَارَوْهُ فَاَصْبَحَتْ الْاَرْضُ قد ن
َبَذَتْهُ علی وَجْهِهَا ثُمَّ عَادُوا فَحَفَرُوا له فَوَارَوْهُ فَاَصْبَحَتْ الْاَرْضُ قد نَبَذَتْهُ علی وَجْهِهَا فَتَرَکُوهُ مَنْبُوذًا.
انس بن مالک میگوید: مردی از
بنینجار که
سوره بقره و
آل عمران را خوانده بود و برای رسول خدا مینوشت فرار کرد و به اهل کتاب ملحق شد، پناهندگی چنین شخصی برای آنان مفید بود و لذا او را گرامی داشته و موقعیتی به وی دادند، طولی نکشید که به درک واصل شد، قبری حفر شد و بدنش را دفن کردند؛ اما بلافاصله ظاهر میشد و در حقیقت زمین بدنش را قبول نمیکرد تا آنکه سه مرتبه تکرار شد، عاقبت او را رها کردند.
کاتب وحی بودن وقتی که برای عبدالله بن ابیسرح مفید نباشد و نتواند او را از
آتش جهنم نجات دهد چگونه میتواند برای معاویه مصونیت بیاورد و
گناهان ریز و درشت او را پاک نماید.
آیا کاتب وحی بودن میتواند مجوز خروج علیه امام و خلیفه رسول خدا باشد، و کشتن بیش از صد هزار نفر مسلمان و... را جبران نماید؟
مگر نه اینکه سب
امیرمؤمنان (علیهالسلام)، سب رسول خدا است؟ آیا کتابت وحی میتواند گناه دشنام به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را از پرونده معاویه پاک نماید؟
ابنتیمیه حرانی اعتراف میکند که معاویة بن ابوسفیان به
سعد بن ابیوقاص دستور داد تا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را دشنام دهد:
واما حدیث سعد لما امره معاویة بالسب فابی فقال ما منعک ان تسب علی بن ابی طالب فقال ثلاث قالهن رسول الله صلی الله علیه وسلم فلن اسبه لان یکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم الحدیث فهذا حدیث صحیح رواه مسلم فی صحیحه.
اما روایت سعد: معاویه به سعد بن ابیوقاص فرمان داد تا علی (علیهالسّلام) را
سبّ نماید؛ ولی وی از سبّ علی (علیهالسّلام) خودداری کرد. معاویه گفت: چه چیزی تو را از سب و دشنامدادن به علی باز میدارد؟ سعد گفت: سه فضیلت از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شان علی (علیهالسّلام) شنیدم که با توجه به آنها، هیچگاه به سبّ و دشنام اقدام نمیکنم که اگر یکی از آن سه خصلت را در حق من فرموده بود برای من بهتر و ارزندهتر از شتران سرخ مو بود.
این حدیث صحیحی است که مسلم در صحیحش آن را نقل کرده است.
احمد بن حنبل در مسندش، نسائی در
خصائص امیرمؤمنان (علیهالسّلام) ذهبی در تاریخ الاسلام و... با سند صحیح نقل میکنند که دشنام به امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، دشنام به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است:
عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْجَدَلِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی اُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ لِی اَیُسَبُّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِیکُمْ قُلْتُ مَعَاذَ اللَّهِ اَوْ سُبْحَانَ اللَّهِ اَوْ کَلِمَةً نَحْوَهَا قَالَتْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ مَنْ سَبَّ عَلِیًّا فَقَدْ سَبَّنِی.
عبدالله جدلی میگوید: بر
امسلمه وارد شدم، گفت: آیا کسی در میان شما هست که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را سبّ کند؟ گفتم: پناه بر خدا... گفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که فرمود: هر کس علی (علیهالسّلام) را سبکند، به درستی که مرا سبّ کرده است.
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت میگوید:
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
سند این حدیث صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم آن را نیاوردهاند.
و
هیثمی نیز میگوید:
رواه احمد ورجاله رجال الصحیح غیر ابی عبدالله الجدلی وهو ثقة.
احمد آن را نقل کرده و راویان آن، راویان صحیح بخاری هستند، غیر از ابوعبدالله جدلی که او نیز مورد اعتماد است.
تبلیغات بنیامیه درباره معاویه و فضائل ساختگی وی به حدی رسیده بود که مردم شام حتی او را از
انبیاء اولوالعزم نیز برتر میدانستند!
ابوسعد آبی (متوفای۴۲۱هـ) در محاضرات و
صیرفی حنبلی (متوفای۵۰۰هـ) در
الطیورات مینویسند:
ان ثلاثة من المشایخ حضروا الجامع. فقال واحد لآخر: جُعلت فداک، ایهما افضل: معاویة بن ابی سفیان ام عیسی بن مریم؟ فقال: لا والله ما ادری. فقال الثالث: یا کشخان، تقیس کاتب الوحی الی نبیّ النصاری؟.
سه نفر از بزرگان در مسجد جامع نشسته بودند، یکی از آنان به دیگری گفت: معاویه برتر است یا
عیسی بن مریم؟ گفت: نمیدانم، نفر سوم گفت: کاتب وحی را با پیامبر نصارا مقایسه میکنی؟
تقیالدین حموی (متوفای۸۳۸هـ) در
طیب المذاق مینویسد:
ومن ذلک ان رجلاً سال بعضهم وکان من الحمق علی الجانب عظیم فقال ایما افضل عندک؟ معاویة او عیسی بن مریم؟ فقال ما رایت سائلا اجهل منک، ولا سمعت بمن قاس کاتب الوحی الی نبی النصاری! ! !
شخصی احمق از دیگری پرسید: معاویه برتر است یا عیسی بن مریم؟ گفت: احمقتر از تو ندیدهام؛ چون تاکنون نشنیدهام کسی کاتب وحی را با پیامبر نصارا مقایسه نماید.
این تبلیغات تا آنجا پیش رفت که مردم خیال میکردند معاویة بن ابوسفیان از ازل بوده و مخلوق خداوند نیست (نعوذ بالله).
ابوالقاسم اصفهانی (متوفای ۵۰۲) در
محاضرات الادباء مینویسد:
وقال بعض عوام الناصبة معاویة لیس بمخلوق. فقیل: کیف؟ قال: لانه کاتب الوحی والوحی لیس بمخلوق وکاتبه منه.
بعضی از نادانان ناصبی و دشمن علی (علیهالسّلام) میگفتند: معاویه آفریده نشده است، سؤال شد: چرا؟ گفتند: چون او کاتب وحی بود و چون وحی مخلوق و آفریده نبود؛ پس نویسنده وحی هم نباید مخلوق باشد.
ابواسحق برهان الدین معروف به
الوطواط (متوفای۷۱۸هـ) در
غرر الخصائص مینویسد:
وسئل بعضهم ما تقول فی خلق القرآن؟ فقال: دعونا من القرآن وهو مخلوق غیر مخلوق. وسئل آخر وکان ناصبیاً عن معاویة؟ فقال: معاویة لیس بمخلوق لانه کاتب الوحی والوحی لیس بمخلوق وکاتب الوحی من الوحی.
از بعضی درباره
قرآن سؤال شد که آیا مخلوق است یا غیر مخلوق؟ گفت: ما را با قرآن چکار، یا مخلوق است و یا غیر مخلوق. از فردی ناصبی (دشمن علی (علیهالسلام)) درباره معاویه سؤال شد، گفت: معاویه آفریده شده نیست؛ چون کاتب و نویسنده وحی بود، و چون وحی آفریده شده نیست؛ پس نویسنده آن هم جزء آن است.
حتی اگر فرض کنیم که پیامبر به معاویه وظیفه کتابت داده باشد، بازهم فضیلتی برای وی محسوب نمیشود؛ زیرا طبق اعتقاد اهل سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خاطر کم بودن افراد با سواد، کتابت وحی را حتی به نصاری نیز داده بود.
ابوالقاسم بغوی (متوفای۳۱۷هـ) که از او با عنوان «محیی السنة» یاد میکنند، در اینباره مینویسد:
وسال رجل احمد وانا اسمع، بلغنی ان نصاری یکتبون المصاحف فهل یکون ذلک؟ قال: نعم، نصاری الحیرة کانوا یکتبون المصاحف. وانما کانوا یکتبونها لقلّة من کان یکتبها.
مردی از احمد پرسید، شنیدهام که نصارا قرآنها را مینوشتهاند، آیا این خبر درست است؟ گفت: آری، نصارای حیره قرآنها را مینوشتهاند؛ چون افراد باسواد کم بودند.
ابنقیم الجوزیه (متوفای ۷۵۱هـ) در
بدائع الفوائد و
شمسالدین زرکشی (متوفای۷۷۲هـ) در شرحش بر
مختصر الخرقی مینویسند:
وقال رجل لاحمد بلغنی ان نصاری یکتبون المصاحف فهل یکون ذلک؟ قال: نعم، نصاری الحیرة کانوا یکتبون المصاحف وانما کانوا یکتبون لقلة من کان یکتبها فقال رجل: یعجبک ذلک؟ فقال لا یعجبنی.
شخصی از احمد پرسید، آیا نوشتن وحی توسط
نصارا صحت دارد؟ گفت: آری، نصارای حیره به علت اندک بودن افراد با سواد آن را مینوشتهاند، شخص دیگری پرسید: آیا از این پاسخ تعجب کردی؟ گفت: نه.
بنابراین، اگر قرار باشد کتابت وحی فضیلتی برای معاویة بن ابوسفیان باشد، برای عبدالله بن ابیسرح و نصارای حیره نیز باید امتیاز بزرگی باشد!
به اتفاق شیعه و سنی معاویة بن ابوسفیان در بیست سال اولی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
رسالت خود را اعلام کرده بود،
مشرک و از دشمنان سرسخت اسلام بود و در سال هشتم هجری و بعد از فتح مکه به همراه عدهای دیگر از دشمنان سرسخت اسلام آن هم با زور شمشیر تسلم شد، رسول خدا به آنها لقب «طلقاء» داد و از کشتن آنها صرف نظر کرد. امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اعتقاد دارد آنان اسلام نیاوردند؛ بلکه تسلیم شدند. آن حضرت در نامه شماره ۱۶
نهج البلاغه میفرماید:
فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَاَ النَّسَمَةَ مَا اَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا اَعْوَاناً عَلَیْهِ اَظْهَرُوه.
به خدایی که دانه را شکافت و جانداران را آفرید، آنها اسلام را نپذیرفتند؛ بلکه به ظاهر تسلیم شده و کفر خود را پنهان داشتند و آنگاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند.
عمار نیز به تبعیت از امام خود میگوید:
فقال واللّه ما اسلموا، ولکن استسلموا وااَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا راوا علیه اَعْوَاناً عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ.
به خدا سوگند اینها اسلام نیاوردند؛ بلکه به ظاهر تسلیم شده و آنگاه که نیرو یافتند، کفر خود را اظهار نمودند.
ابنابیالحدید معتزلی مینویسد:
لما نظر علی (علیهالسّلام) الی رایات معاویة واهل الشام، قال: والذی فلق الحبة، وبرا النسمة، ما اسلموا ولکن استسلموا، واسروا الکفر؛ فلما وجدوا علیه اعواناً، رجعوا الی عداوتهم لنا
علی (علیهالسّلام) با دیدن پرچمهای معاویه و شامیان فرمود: قسم به آنکه دانه را شکافت و انسانها را آفرید که این قوم مسلمان نشده؛ بلکه به ظاهر تسلیم شدهاند و کفرشان را مخفی کردهاند، و چون یارانی بیابند آن را اظهار خواهند کرد و به دشمنی با اسلام و مسلمین باز خواهند گشت.
بنابراین چگونه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم میتواند به شخصی همچون معاویه اعتماد و او را کاتب وحی قرار دهد؟
از این گذشته معاویة بن ابوسفیان بعد از فتح مکه اسلام آورد و در همان مکه ماند و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مدینه بازگشت؛ بنابراین موقعیت چندانی پیش نیامده بود تا معاویه وحی را نوشته باشد.
در کتابهای شیعه نیز روایاتی یافت میشود که معاویه برای رسول خدا چیزهایی را مینوشته است؛ اما این که این نوشتهها وحی بوده باشد، استفاده نمیشود.
شیخ صدوق (رضواناللهتعالیعلیه) (متوفای ۳۸۱ هـ) در
معانی الاخبار مینویسد:
عَنْ اَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ سَمِعْتُ اَبَا جَعْفَرٍ (علیهالسّلام) یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَ مُعَاوِیَةُ یَکْتُبُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ اَهْوَی بِیَدِهِ اِلَی خَاصِرَتِهِ بِالسَّیْفِ مَنْ اَدْرَکَ هَذَا یَوْماً اَمِیراً فَلْیَبْقُرْ خَاصِرَتَهُ بِالسَّیْفِ فَرَآهُ رَجُلٌ مِمَّنْ سَمِعَ ذَلِکَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صیَوْماً وَ هُوَ یَخْطُبُ بِالشَّامِ عَلَی النَّاسِ فَاخْتَرَطَ سَیْفَهُ ثُمَّ مَشَی اِلَیْهِ فَحَالَ النَّاسُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ فَقَالُوا یَا عَبْدَ اللَّهِ مَا لَکَ فَقَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ع یَقُولُ مَنْ اَدْرَکَ هَذَا یَوْماً اَمِیراً فَلْیَبْقُرْ خَاصِرَتَهُ بِالسَّیْفِ قَالَ فَقَالَ اَ تَدْرِی مَنِ اسْتَعْمَلَهُ قَالَ لَا قَالُوا اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عُمَرُ فَقَالَ الرَّجُلُ سَمْعاً وَ طَاعَةً لِاَمِیرِ الْمُؤْمِنِین.
ابوحمزه ثمالیّ میگوید: از
امام باقر (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: معاویه نزد پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مشغول نوشتن بود آن حضرت با شمشیرش به پهلوی معاویه اشاره کرد و فرمود: هر کس روزی این مرد را امیر ببیند باید پهلوی او را با شمشیر بشکافد، یکی از افرادی که آن سخن را از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده بود در
شام معاویه را دید که برای مردم سخنرانی میکند، شمشیر خود را برهنه کرد و به طرف معاویه روان شد، مردم او را مانع شدند و نگذاشتند به معاویه برسد، گفتند: ای بنده خدا چرا چنین میکنی؟ گفت: از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که فرمود: هر کس او را ببیند که بر مردم امیر شده است، باید تهیگاه او را با شمشیر بشکافد، گفتند: آیا میدانی چه کسی او را بر این کار گماشته؟ گفت: نه. گفتند: امیرالمؤمنین عمر، گفت: پس امیرمؤمنان را از جان و دل اطاعت میکنم.
اولا: کاتب بودن معاویه از دیدگاه نقل نه تنها ثابت نیست؛ بلکه با قوت و شدت نفی شده است.
ثانیاً: بر فرض ثبوت عنوان کتابت وحی، هیچ امتیازی برای وی محسوب نخواهد شد؛ زیرا گذر زندگی و ناشایستهای او در برابر
اهلبیت و بدعتهای آفریده شده توسط شخص او ارزش کاتب وحی بودن را از بین میبرد.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا معاویه کاتب وحی بود؟».