• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حق شفاعت (قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حق شفاعت
۱۴. تنها خداوند، دارای حق شفاعت:
«الله لا الـه الا هو الحی القیوم لاتاخذه سنة ولا نوم له ما فی السمـوت وما فی الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه...»«هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند، هیچگاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمی‌گیرد، (و لحظه ای از تدبیر جهان هستی، غافل نمی‌ماند،) آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست، کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟!...»
شفاعت عبارت است از واسطه شدن در عالم اسباب و وسائط، چه اینکه این توسط به تکوین باشد، مثل همین وساطتی که اسباب دارند، و یا توسط به زبان باشد و شفیع بخواهد با زبان خود از خدا بخواهد که فلان گناهکار را مجازات نکند، کتاب و سنت هم از وجود چنین شفاعتی در قیامت خبر داده است.
این در واقع پاسخی است به ادعای واهی بت پرستان که می‌گفتند ما اینها (بتها) را به خاطر آن می‌پرستیم که در پیشگاه خدا برای ما شفاعت کنند، در واقع با یک استفهام انکاری می‌گوید هیچ کس بدون فرمان خدا نمی‌تواند در پیشگاه او شفاعت کند، و این جمله نیز تاکیدی است بر قیومیت خداوند و مالکیت مطلقه او نسبت به تمامی موجودات عالم، یعنی اگر می‌بینید کسانی در پیشگاه خدا شفاعت می‌کنند (مانند انبیا و اولیاء) دلیل بر آن نیست که آنها مالک چیزی هستند و استقلال در اثر دارند بلکه این مقام شفاعت را نیز خدا به آنها بخشیده، بنابراین شفاعت آنان، چون به فرمان خدا است دلیل دیگری بر قیومیت و مالکیت او محسوب می‌شود.
پس جمله : «من ذا الذی یشفع عنده»، پاسخ گوی هم ان توهم است، برای اینکه این جمله، بعد از مساله قیومیت خدا و مالکیت مطلقه او آمده، که اطلاق آن ملکیت، هم شامل تکوین می‌شود، و هم تشریع، حتی می‌توان گفت قیومیت و مالکیت بر حسب ظاهر، با تکوین ارتباط دارند، و هیچ دلیلی ندارد که ما آن دو را مقید به قیومیت و سلطنت تشریعی کنیم، تا در نتیجه، مساله شفاعت هم مخصوص به شفاعت تشریعی و زبانی در روز قیامت بشود.
شفاعت عبارت است از کمک نمودن یک موجود قوی به موجود ضعیف تر تا بتواند به آسانی مراحل رشد خود را با موفقیت طی کند.
البته معمولا این کلمه (شفاعت) در مورد شفاعت از گناهکاران به کار میرود، اما مفهوم شفاعت به معنی وسیع تر تمام عوامل و انگیزه‌ها و اسباب عالم هستی را شامل می‌شود، مثلا زمین و آب و هوا و نور آفتاب چهار عامل هستند که دانه گیاه را در رسیدن به مرحله یک درخت یا یک گیاه کامل شفاعت و هدایت می‌کند، اگر شفاعت را در آیه فوق به این معنی وسیع بگیریم نتیجه این می‌شود که وجود عوامل و اسباب مختلف عالم هستی هرگز مالکیت مطلقه خداوند را محدود نمی‌کند و چیزی از آن نمی‌کاهد زیرا تاثیر همه این اسباب به فرمان او است و در حقیقت نشانهای از قیومیت و مالکیت او می‌باشد.
اما بعضی چنین می‌پندارند که عنوان شفاعت در مفاهیم مذهبی شبیه یک نوع توصیه‌های بی دلیل اجتماعی و به اصطلاح پارتی بازی است و مفهوم آن این است که افراد آنچه می‌توانند گناه کنند، هنگامی که از فرق تا قدم آلوده شدند دست به دامن شفیعی زنند و بگویند:
آن دم که مردمان به شفیعی زنند دست
مائیم و دست و دامن اولاد فاطمه!
ولی نه این ایراد کنندگان منطق دین را در مساله شفاعت در یافته‌اند و نه آن دسته از گنهکاران جسور و بی پروا، زیرا همانطور که در بالا اشاره شد شفاعت که به وسیله بندگان خاص خدا انجام می‌گیرد همانند شفاعت تکوینی است که به وسیله عوامل طبیعی صورت می‌گیرد یعنی همانطور که اگر در درون یک دانه گیاه عامل حیات و سلول زنده وجود نداشته باشد تابش هزاران سال آفتاب و یا وزش نسیم و ریزش قطرات حیاتبخش باران هیچگونه تاثیری در نمو و رشد آن نخواهد کرد، شفاعت اولیای خدا نیز برای افراد نالایق بی اثر است، یعنی اصولا آنها برای اینگونه اشخاص شفاعتی نخواهند داشت.
هر سببی از اسباب نیز شفیعی است که نزد خدا برای مسبب خود شفاعت می‌کنند، و دست به دامن صفات فضل وجود و رحمت او می‌شوند، تا نعمت وجود راگرفته به مسبب خود برسانند پس نظام سببیت بعینه منطبق با نظام شفاعت است، همچنانکه با نظام دعا و درخواست هم منطبق است، برای اینکه در آیات زیر تمامی موجودات را صاحب درخواست و دعا می‌داند، همانطور که انسانها را می‌داند، پس معلوم می‌شود درخواست هم منحصر به درخواست زبانی نیست، درخواست تکوینی هم درخواست است.
شفاعت نیازمند به یک نوع ارتباط معنوی میان شفاعت کننده و شفاعت شونده است و به این ترتیب کسی که امید شفاعت را دارد موظف است در این جهان ارتباط معنوی با شخصی که انتظار دارد از او شفاعت کند بر قرار سازد و این ارتباط در حقیقت یک نوع وسیله تربیت برای شفاعت شونده خواهد بود که او را به افکار و اعمال و مکتب شخص شفاعت کننده نزدیک می‌کند و در نتیجه شایسته شفاعت می‌شود و به این ترتیب شفاعت یک عامل تربیت است نه یک وسیله
پارتی بازی و فرار از زیر بار مسئولیت و از اینجا روشن می‌شود که شفاعت تغییری در اراده پروردگار نسبت به گناهکار نمی‌دهد، بلکه این گناهکار است که با ارتباط معنوی با شفاعت کننده نوعی تکامل و پرورش می‌یابد و به سرحدی می‌رسد که شایسته عفو خدا می‌گردد (دقت کنید!).
«وانذر به الذین یخافون ان یحشروا الی ربهم لیس لهم من دونه ولی ولا شفیع لعلهم یتقون» «به وسیله آن ( قرآن ) کسانی را که از روز حشر و رستاخیز می‌ترسند، بیم ده، (روزی که در آن روز) یاور و سرپرست و شفاعت کنندهای جز او (خدا) ندارند، شاید پرهیزکاری پیشه کنند.»
وجه اینکه در جمله «و لیس لهم من دونه ولی و لا شفیع» شفاعت، بدون استثناء، نفیشده است.
در این آیه ولایت و شفاعت را به طور کلی از غیر خدا نفی می‌کند و در آیات دیگری آنرا مقید به اذن خدا می‌نماید، و اگر در آیه مورد بحث، شفاعت را بدون استثناء نفی کرده، از این جهت بوده که خطاب متوجه کسانی است که اگر می‌گفتند: بتها دارای ولایت و شفاعتند، این ولایت را به اذن خدا برای بت قائل نبودند، و راهی هم به اثبات آن و اعتقاد به آن نداشتند، برای اینکه اثبات اذن، در شفاعت و ولایت برای بتها محتاج به علم و داشتن دلیل است، و علم به چنین مطالب احتیاج به وحی و نبوت دارد، و مشرکین قائل به نبوت نبودند. خواهید گفت پس مشرکین درباره بتها قائل به چه مزیتی بودند؟ جواب این است که گویا ولایت و شفاعتی را که برای بتها قائل بودند، از این باب بوده که می‌گفتند مساله ولایت و شفاعت نه بخاطر وجود کمال و فضیلتی در بتها و یا اذنی از خدا است، بلکه خود به خود و بر حسب ضرورت و طبع درست شده است، و مثل اینکه معتقد بوده‌اند که موجودات و مخلوقات قوی طبعا یک نوع اختیار و حق تصرفی در موجودات ضعیف دارند، و لو اینکه خدای سبحان هم اذن نداده باشد، و یا معتقد بوده‌اند: همینکه خداوند بعضی از موجودات را قوی آفریده این خود اذن تکوینی در تصرف آنها در موجودات ضعیف است.
لذا در آیه مورد بحث در برابر اثبات ولایت و شفاعت مطلق و بدون استثنای مشرکین همان ولایت را به طور مطلق نفی نمود، و گرنه اگر هم می‌فرمود: الا باذنه، صحیح بود الا اینکه حالا هم که نفرموده کلام ناقص نیست، برای اینکه غرض از این سیاق اثبات اذن نیست.
البته نفی شفاعت و ولایت غیر خدا در این آیه هیچگونه منافاتی با شفاعت و ولایت مردان خدا ندارد، زیرا همانطور که قبلا اشاره کردیم منظور نفی شفاعت و ولایت بالذات است، یعنی این دو مقام ذاتا مخصوص خدا است، و اگر غیر او مقام ولایت و شفاعتی دارد به اذن و اجازه و فرمان او است.
«وذر الذین اتخذوا دینهم لعبـا ولهوا وغرتهم الحیوة الدنیا وذکر به ان تبسل نفس بما کسبت لیس لها من دون الله ولی ولا شفیع وان تعدل کل عدل لا یؤخذ منها...» «کسانی را که آئین (فطری) خود را به بازی و سرگرمی (و استهزاء ) گرفتند و زندگی دنیا آنها را مغرور ساخته رها کن و به آنها یادآوری نما تا گرفتار (عواقب شوم) اعمال خود نشوند، (در آن روز) جز خدا نه یار و یاوری دارند و نه شفاعت کنندهای و (چنین کسی) اگر هر گونه عوضی بپردازد از او پذیرفته نخواهد شد... »
«ان ربکم الله الذی خلق السمـوت والارض فی ستة ایام... ما من شفیع الا من بعد اذنه...» « پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید ... هیچ شفاعت کننده‌ای جز به اذن او وجود ندارد...»
«لا یملکون الشفـعة الا من اتخذ عند الرحمـن عهدا» «آنها هرگز مالک شفاعت نیستند مگر کسی که نزد خداوند رحمان عهد و پیمانی دارد.»
«یومئذ لا تنفع الشفـعة الا من اذن له الرحمـن ورضی له قولا» «در آن روز شفاعت (هیچکس) سودی نمی‌بخشد، جز کسی که خداوند رحمان به او اجازه داده و از گفتار او راضی است.»
«یعلم ما بین ایدیهم وما خلفهم ولا یشفعون الا لمن ارتضی...»«او همه اعمال امروز و آینده آنها را می‌داند، و هم گذشته آنها را، و آنها جز برای کسی که خدا از او خشنود است (و اجازه شفاعتش را داده) شفاعت نمی‌کنند ... »
مسلما خشنودی خداوند و اجازه شفاعت دادن او، بی دلیل نمی‌تواند باشد حتما به خاطر ایمان راستین و یا اعمالی است که پیوند انسان را با خدا محفوظ می‌دارد، به تعبیر دیگر انسان ممکن است آلوده گناه شود ولی اگر رابطه خویش را با پروردگار و اولیای الهی به کلی قطع نکند امید شفاعت در باره او هست. اما اگر پیوندش را از نظر خط فکری و عقیدتی به کلی برید، و یا از نظر عملی آنقدر آلوده بود که لیاقت شفاعت را از دست داد، در این موقع، هیچ پیامبر مرسل یا فرشته مقربی شفاعت او نخواهد کرد.
این همان مطلبی است که در بحث فلسفه شفاعت آورده‌ایم که شفاعت یک مکتب انسان ساز است و وسیله‌ای است برای بازگرداندن آلودگان از نیمه راه و جلوگیری از یأس و نومیدی که خود عاملی است برای غرق شدن در انحراف و گناه، ایمان به این گونه شفاعت، سبب می‌شود که افراد گنهکار رابطه خویش را با خدا و پیامبران و امامان قطع نکنند، همه پلها را پشت سر خود ویران ننمایند، و خط بازگشت را حفظ کنند.
ضمنا این جمله پاسخی است به آنها که می‌گفتند: ما فرشتگان را عبادت می‌کنیم تا در پیشگاه خدا برای ما شفاعت کنند، قرآن می‌گوید آنها از پیش خود هیچ کاری نمی‌توانند بکنند و هر چه می‌خواهید باید مستقیما از خدا بخواهید حتی اجازه شفاعت شفیعان را.
«الله الذی خلق السمـوت والارض وما بینهما فی ستة ایام... ما لکم من دونه من ولی ولا شفیع افلا تتذکرون» «خداوند کسی است که آسمانها و زمین و آنچه را میان این دو است در شش روز (دوران) آفریده سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت، هیچ ولی و شفاعت کننده‌ای برای شما جز او نیست، آیا متذکر نمی‌شوید؟»
«ولا تنفع الشفـعة عنده الا لمن اذن له...»«هیچ شفاعتی نزد او جز برای کسانی که اذن داده سودی ندارد ...»
‌«ام اتخذوا من دون الله شفعاء قل او لو کانوا لا یملکون شیــا ولا یعقلون• قل لله الشفـعة جمیعـا له ملک السمـوت والارض ثم الیه ترجعون» «آیا آنان غیر از خدا شفیعانی گرفته‌اند؟! به آنان بگو: آیا (از آنها شفاعت می‌طلبید) هر چند مالک چیزی نباشند و درک و شعوری برای آنها نباشد؟! • بگو تمام شفاعت از آن خدا است، زیرا حاکمیت آسمانها و زمین از آن او است و سپس همه به سوی او باز می‌گردید.»
«ولا یملک الذین یدعون من دونه الشفـعة الا من شهد بالحق وهم یعلمون» «آنها را که غیر از او می‌خوانید قادر بر شفاعت نیستند مگر کسانی که شهادت به حق داده‌اند، و به خوبی آگاهند.»
«وکم من ملک فی السمـوت لاتغنی شفـعتهم شیــا الا من بعد ان یاذن الله لمن یشاء ویرضی» «و چه بسیار فرشتگانی که در آسمانها هستند و شفاعت آنها سودی نمی‌بخشد مگر بعد از آنکه خدا برای هر کس بخواهد و راضی باشد اجازه (شفاعت) دهد.»
فرق میان اذن و رضا این است که رضا امری است باطنی، و عبارت است از حالت ملایمت نفس راضی، با آنچه از آن راضی است، ولی اذن امر ظاهری است و اعلام صاحب اذن است، صاحب اذن می‌خواهد اعلام کند از قبل من هیچ مانعی نیست که تو فلان کار را بکنی، و این، هم با داشتن رضای باطنی می‌سازد و هم با نبودن آن، ولی رضا بدون اذن نمی‌سازد، حال چه رضای بالقوه و چه بالفعل.
شفاعت ملائکه مشروط به اذن و رضای خدای سبحان است، و این آیه در صدد این است که بفرماید: ملائکه از ناحیه خود مالک هیچ شفاعتی نیستند، به طوری که در شفاعت کردن بی نیاز از خدای سبحان باشند، آن طور که بت پرستان معتقدند، چون تمامی امور به دست خداست، پس اگر هم شفاعتی برای فرشته‌ای باشد، بعد از آن است که خدا به شفاعتش راضی باشد و اذنش داده باشد.
و بنابر این مراد از جمله «لمن یشاء» ملائکه است، و معنای آیه این است که : چه بسیار از فرشته در آسمان‌ها هستند که شفاعتشان هیچ اثری ندارد، مگر بعد از آنکه خدا به هر یک از ایشان که بخواهد و راضی باشد اجازه شفاعت داده باشد.
ولی بعضی از مفسرین گفته‌اند: مراد از جمله مذکور انسان است، و معنای آیه این است که : ملائکه شفاعت نمی‌کنند مگر انسانی را که خدا خواسته باشد شفاعت شود، و به آن راضی باشد چگونه راضی می‌شود و اجازه شفاعت به ملائکه می‌دهد درباره کسانی که به وی کفر می‌ورزند و غیر او را می‌پرستند؟ و به هر حال از این آیه این معنا به طور مسلم بر می‌آید که برای ملائکه شفاعتی قائل است، چیزی که هست شفاعت ملائکه را مقید به اذن و رضایت خدای سبحان کرده است.
۱۵. حق شفاعت برای غیر خدا، تنها با اذن او:
«الله لا الـه الا هو الحی القیوم لاتاخذه سنة ولا نوم له ما فی السمـوت وما فی الارض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم وما خلفهم ولا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السمـوت والارض ولا یـوده حفظهما وهو العلی العظیم» «هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند، هیچگاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمی‌گیرد، (و لحظهای از تدبیر جهان هستی، غافل نمی‌ماند،) آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست، کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟! (بنابراین، شفاعت شفاعت کنندگان، برای آنها که شایسته شفاعت‌اند، از مالکیت مطلقه او نمی کاهد). آنچه را در پیش روی آنها (بندگان) و پشت سرشان است می‌داند، (و گذشته و آینده، در پیشگاه علم او، یکسان است). و کسی از علم او آگاه نمی‌گردد، جز به مقداری که او بخواهد. (اوست که به همه چیز آگاه است، و علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بیپایان و نامحدود اوست). تخت ( حکومت ) او، آسمانها و زمین را در بر گرفته، و نگاهداری آن دو (آسمان و زمین)، او را خسته نمی‌کند. بلندی مقام و عظمت، مخصوص اوست. »
«ان ربکم الله الذی خلق السمـوت والارض فی ستة ایام ثم استوی علی العرش یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه...» «پروردگار شما خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت و به تدبیر کار (جهان) پرداخت، هیچ شفاعت کننده‌ای جز به اذن او وجود ندارد...»
معنای آیه اینست که : ‌ای مردم! پروردگار شما همان الله است، که همه این عالم محسوس - از زمین و آسمانش - را در شش روز بیافرید، و سپس (به عالم غیر محسوس پرداخت) بر کرسی قدرتش و مقام تدبیرش که همه تدبیرها به آن مقام منتهی می‌شود، قرار گرفت، و شروع به تدبیر امر عالم نمود، وقتی پروردگار شما چنین کسی است و وقتی همه تدبیرها به او منتهی می‌شود، بدون اینکه کسی را به یاری و پشتیبانی خود بخواند و بدون اینکه کسی باشد که در تدبیر امور عالم دخالت و وساطت (شفاعت) داشته باشد، و اگر شفیعی باشد، به اذن خود او شفاعت می‌کند، پس، خدای سبحان سبب اصلی است، و کسی است که غیر او هیچ سببی اصالت و استقلال ندارد، و اسبابی که هستند همه را او سببیت داده و او آن اسباب را واسطه و شفیع قرار داده است.
و چون چنین است پس پروردگار شما همین الله است که امور شما را تدبیر می‌کند، نه غیر او، و نه این رب‌های موهومی که شما برای خودتان درست کرده‌اید، و به خیال خودتان آنها را شفیع و واسطه بین خود و خدای تعالی گرفته‌اید.
«لا یملکون الشفـعة الا من اتخذ عند الرحمـن عهدا» «آنها هرگز مالک شفاعت نیستند مگر کسی که نزد خداوند رحمان عهد و پیمانی دارد.»
معنای آیه این است که: اینطور نیست که هر که را انسان دوست بدارد شفاعتش کند، و به همین منظور او را آلهه خود بگیرد، او هم شفیع او بشود، بلکه هر که شفاعت می‌کند، قبلا با خدا عهدی دارد، و این عهد را جز عده‌ای از مقربین درگاه خدا کسی مالک نیست.
بعضی از مفسرین گفته‌اند: مراد از آیه شریفه این است که بفرماید: کسانی مالک شفاعتند که نزد خدا عهدی داشته باشند، و آن عهد ایمان به خدا و تصدیق به نبوت است. بعضی دیگر گفته‌اند: منظور از عهد همان وعده شفاعتی است که به طوری که از اخبار بر می‌آید به امثال انبیاء و امامان و مؤمنین و ملائکه داده. بعضی دیگر گفته‌اند: عهد عبارت است از شهادت لا اله الا الله و تبری از حول و قوه غیر خدا و امیدواری به خدا. ولی وجه صحیح تر همان وجه اول است که با سیاق مناسب تر است.
«یومئذ لا تنفع الشفـعة الا من اذن له الرحمـن ورضی له قولا» «در آن روز شفاعت (هیچکس) سودی نمی‌بخشد، جز کسی که خداوند رحمان به او اجازه داده و از گفتار او راضی است.»
اینکه منفعت شفاعت را نفی می‌کند، کنایه از این است که قضاء به عدل ، و حکم فصل بر حسب وعده و وعید الهی جریان یافتنی است، و هیچ عاملی جرم مجرمی را ساقط ننموده، گناهی را از گناهکاری صرفنظر نمی‌کند، پس معنای اینکه فرمود شفاعت نافع نیست، این است که شفاعت اثر ندارد.
و جمله «الا من اذله له الرحمن و رضی له قولا» استثنایی است که دلالت می‌کند بر اینکه در کلام سابق همه عنایت در این است که شفعاء را نفی کند نه تاءثیر شفاعت را در شفاعت شدگان، و مراد این است که به کسی اجازه نمی‌دهند که در مقام شفاعت کسی سخنی بگوید، همچنانکه جمله بعدی هم که می‌فرماید: «و رضی له قولا» اشاره به این معنادارد، و می‌فهماند که آن روز سخن گفتن منوط به اجازه است.
شفاعت در آنجا بی حساب نیست، بلکه برنامه دقیقی دارد هم در مورد شفاعت کننده، و هم در مورد شفاعت شونده، و تا استحقاق و شایستگی در افراد برای شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنی ندارد.
حقیقت این است که گروهی پندارهای غلطی از شفاعت دارند و آن را بی شباهت به پارتی بازیهای دنیا نمی‌دانند، در حالی که شفاعت از نظر منطق اسلام یک کلاس عالی تربیت است، درسی است برای آنها که راه حق را با پای تلاش و کوشش می‌پیمایند، ولی احیانا گرفتار کمبودها و لغزشها می‌شوند، این لغزشها ممکن است گرد و غبار یاس و نومیدی بر دلهاشان بپاشد، در اینجا است که شفاعت به عنوان یک نیروی محرک به سراغ آنها می‌آید و می‌گوید: مایوس نشوید و راه حق را همچنان ادامه دهید و دست از تلاش و کوشش در این راه برندارید، و اگر لغزشی از شما سر زده است شفیعانی هستند که به اجازه خداوند رحمان که رحمت عامش همگان را فرا گرفته از شما شفاعت می‌کنند. شفاعت، دعوت به تنبلی، یا فرار از زیر بار مسئولیت، و یا چراغ سبز در برابر ارتکاب گناه نیست، شفاعت دعوت به استقامت در راه حق و تقلیل گناه در سر حد امکان است.
عالم ربانی مرحوم یاسری از علمای محترم تهران چنین نقل می‌کرد که شاعری به نام حاجب که در مساله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده بود شعری به این مضمون می‌سراید:
حاجب اگر معامله حشر با علی است ••• من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن! !
شب هنگام امیر مؤمنان علی (علیه‌السّلام) را در خواب می‌بیند در حالی که عصبانی و خشمگین بوده می‌فرماید شعر خوبی نگفتی!، عرض می‌کند چه بگویم؟ می‌فرماید شعرت را این چنین اصلاح کن :
حاجب اگر معامله حشر با علی است ••• شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن!
«یعلم ما بین ایدیهم وما خلفهم ولا یشفعون الا لمن ارتضی وهم من خشیته مشفقون» «او همه اعمال امروز و آینده آنها را می‌داند، و هم گذشته آنها را، و آنها جز برای کسی که خدا از او خشنود است (و اجازه شفاعتش را داده) شفاعت نمی‌کنند و از ترس او بیمناکند. »
«ولا تنفع الشفـعة عنده الا لمن اذن له...»«هیچ شفاعتی نزد او جز برای کسانی که اذن داده سودی ندارد...»
«وکم من ملک فی السمـوت لاتغنی شفـعتهم شیــا الا من بعد ان یاذن الله لمن یشاء ویرضی» «و چه بسیار فرشتگانی که در آسمانها هستند و شفاعت آنها سودی نمی‌بخشد مگر بعد از آنکه خدا برای هر کس بخواهد و راضی باشد اجازه (شفاعت) دهد.»
۱۶. شاهدان حق، دارای حق شفاعت:
«ولا یملک الذین یدعون من دونه الشفـعة الا من شهد بالحق وهم یعلمون» «آنها را که غیر از او می‌خوانید قادر بر شفاعت نیستند مگر کسانی که شهادت به حق داده‌اند، و به خوبی آگاهند.»
سیاق این آیه سیاق عموم است، در نتیجه مراد از جمله «الذین یدعون»، الذین یعبدون است، یعنی کسانی که به جای خدا چیزهایی را می‌پرستیدند، پس غیر از خدا هیچ معبودی مالک شفاعت نیست، نه ملائکه، و نه جن ، و نه بشر، و نه هیچ معبودی دیگر.
و مراد از کلمه حق در اینجا دین توحید ، و مراد از شهادت به حق، اعتراف به آن دین است. و مراد از جمله «و هم یعلمون» از آنجا که علم، مطلق آمده آگاهی به حقیقت حال کسی است که می‌خواهند برایش شفاعت کنند. پس تنها کسی می‌تواند شفاعت کند که معترف به توحید باشد. و نیز بر حقیقت حال و حقیقت اعمال کسی که می‌خواهد شفاعتش کند واقف باشد، و وقتی حال شفعاء چنین باشد، معلوم است که مالک چنین شفاعتی نخواهند بود مگر بعد از شهادت به حق، پس جز اهل توحید را نمی‌توانند شفاعت کنند، و این آیه شریفه تصریح دارد بر اینکه شفاعتی در کار هست.

فهرست مندرجات

۱ - پانویس
۲ - منبع


۱. بقره/سوره۲، آیه۲۵۵.    
۲. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۲، ص۵۰۷.    
۳. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲، ص۲۶۷.    
۴. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲، ص۲۶۷.    
۵. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۲، ص۵۰۷.    
۶. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲، ص۲۶۸.    
۷. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۱، ص۲۸۲.    
۸. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۱۵۹.    
۹. حویزی، علی بن جمعه، نور الثقلین، ج۱، ص۲۵۸.    
۱۰. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج۲، ص۹.    
۱۱. انعام/سوره۶، آیه۵۱.    
۱۲. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۷، ص۱۳۹.    
۱۳. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۵، ص۲۵۰.    
۱۴. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ۲، ص۱۲۳.    
۱۵. انعام/سوره۶، آیه۷۰.    
۱۶. یونس/سوره۱۰، آیه۳.    
۱۷. مریم/سوره۱۹، آیه۸۷.    
۱۸. طه/سوره۲۰، آیه۱۰۹.    
۱۹. انبیاء/سوره۲۱، آیه۲۸.    
۲۰. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۳، ص۳۹۰.    
۲۱. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۴، ص۳۸۹.    
۲۲. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۳، ص۳۳۷.    
۲۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۸۱.    
۲۴. سجده/سوره۳۲، آیه۴.    
۲۵. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۶۶.    
۲۶. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۱۱۲.    
۲۷. سبا/سوره۳۴، آیه۲۳.    
۲۸. زمر/سوره۳۹، آیه۴۳.    
۲۹. زمر/سوره۳۹، آیه۴۴.    
۳۰. زخرف/سوره۴۳، آیه۸۶.    
۳۱. نجم/سوره۵۳، آیه۲۶.    
۳۲. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۹، ص۶۲.    
۳۳. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۲، ص۵۲۴.    
۳۴. بقره/سوره۲، آیه۲۵۵.    
۳۵. یونس/سوره۱۰، آیه۳.    
۳۶. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۱۰.    
۳۷. مریم/سوره۱۹، آیه۸۷.    
۳۸. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۴، ص۱۵۲.    
۳۹. طه/سوره۲۰، آیه۱۰۹.    
۴۰. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۴، ص۲۹۵.    
۴۱. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۳، ص۳۰۴.    
۴۲. انبیاء/سوره۲۱، آیه۲۸.    
۴۳. سبا/سوره۳۴، آیه۲۳.    
۴۴. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۵۵۹.    
۴۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۸، ص۷۹.    
۴۶. نجم/سوره۵۳، آیه۲۶.    
۴۷. زخرف/سوره۴۳، آیه۸۶.    
۴۸. طباطبائی، سیدمحمد حسین، تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۱۹۲.    
۴۹. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۱، ص۱۳۵.    
۵۰. حویزی، علی بن جمعه، نور الثقلین، ج۴، ص۶۱۸.    



فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حق شفاعت».    



جعبه ابزار