حکم افشاگری (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حکم افشاگری
۸۱۹. حرمت افشای رازهای
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) :
«واذ اسر النبی الی بعض ازوجه حدیثـا فلما نبات به واظهره الله علیه عرف بعضه واعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباک هـذا قال نبانی العلیم الخبیر• ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبکما...؛
به خاطر بیاورید هنگامی را که پیامبر یکی از رازهای خود را به بعضی از همسرانش گفت، ولی هنگامی که وی آن را
افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت قسمتی از آن را برای او بازگو کرد و از قسمت دیگر خودداری نمود هنگامی که پیامبر همسرش را از آن خبر داد گفت چه کسی تو را از این راز آگاه ساخته؟ فرمود خدای عالم و آگاه مرا آگاه ساخت! • اگر از کار خود
توبه کنید (به نفع شما است) زیرا دلهایتان از حق منحرف گشته ... »
در
شأن نزول آیات فوق روایات زیادی در کتب تفسیر و حدیث و تاریخ
شیعه و
اهل سنت نقل شده است که ما از میان آنها آنچه مشهورتر و مناسبتر به نظر میرسد انتخاب کردهایم و آن اینکه :
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گاه که نزد
زینب بنت جحش (یکی از همسرانش) میرفت زینب او را نگاه میداشت و از عسلی که تهیه کرده بود خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میآورد، این سخن به گوش عایشه رسید، و بر او گران آمد، میگوید: من با حفصه (یکی دیگر از همسران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قرار گذاشتیم که هر وقت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد یکی از ما آمد فورا بگوئیم آیا صمغ
مغافیر خورده ای؟! (مغافیر صمغی بود که یکی از درختان
حجاز به نام
عرفط (بر وزن هرمز) تراوش میکرد و بوی نامناسبی داشت) و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مقید بود که هرگز بوی نامناسبی از دهان یا لباسش شنیده نشود بلکه به عکس اصرار داشت همیشه خوشبو و معطر باشد! به این ترتیب روزی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزد حفصه آمد، او این سخن را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت، حضرت فرمود: من مغافیر نخورده ام، بلکه عسلی نزد زینب بنت جحش نوشیدم، و من
سوگند یاد میکنم که دیگر از آن عسل ننوشم (نکند
زنبور آن عسل روی گیاه نامناسبی و احتمالا مغافیر نشسته باشد) ولی این سخن را به کسی مگو (مبادا به گوش مردم برسد، و به گویند چرا پیامبر
غذای حلالی را بر خود
تحریم کرده؟ و یا از کار پیامبر در این مورد و یا مشابه آن تبعیت کنند، و یا به گوش زینب برسد و او دلشکسته شود).
ولی سرانجام او این راز را
افشا کرد، و بعدا معلوم شد اصل این قضیه توطئهای بوده است، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سخت ناراحت شد و آیات فوق نازل گشت و ماجرا را چنان پایان داد که دیگر این گونه کارها در درون خانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تکرار نشود).
در بعضی از روایات نیز آمده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از این ماجرا یک ماه از همسران خود کناره گیری کرد و حتی شایعه تصمیم آن حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت به
طلاق آنها منتشر شد، به طوری که سخت به وحشت افتادند و از کار خود پشیمان شدند.
بدون شک مرد بزرگی همچون پیغمبر
اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تنها به خودش تعلق ندارد، بلکه به تمام جامعه اسلامی و عالم بشریت متعلق است، بنابراین اگر در داخل خانه او توطئه هائی بر ضد وی، هر چند به ظاهر کوچک و ناچیز، انجام گیرد نباید به سادگی از کنار آن گذشت، حیثیت او نباید نعوذ بالله بازیچه دست این و آن گردد، و اگر چنین برنامهای پیش آید باید با قاطعیت با آن برخورد کرد.
آیات فوق در حقیقت قاطعیتی است از سوی
خداوند بزرگ در برابر چنین حادثه ای، و برای حفظ حیثیت پیامبرش.
۸۲۰. حرمت بازگویی رازهای مسلمانان به بیگانگان:
«یـایها الذین ءامنوا لا تتخذوا بطانة من دونکم لا یالونکم خبالا ودوا ما عنتم قد بدت البغضاء من افوههم وماتخفی صدورهم اکبر...؛
ای کسانی که
ایمان آوردهاید محرم اسراری از غیر خود انتخاب نکنید، آنها از هر گونه شر و فسادی درباره شما کوتاهی نمیکنند، آنها دوست دارند شما در زحمت و رنج باشید (نشانههای) دشمنی از دهان آنها آشکار است و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهمتر است...»
بطانة در لغت به معنی لباس زیرین است، و مقابل آن
ظهارة به - معنی لباس روئین میباشد. و در اینجا کنایه از محرم
اسرار است.
و
خبال در اصل به معنی از بین رفتن چیزی است، غالبا به زیانهائی که در عقل
انسان اثر میگذارد، گفته میشود. یعنی کفار شایستگی دوستی شما را ندارند، و نباید آنان دوست و محرم اسرار شما باشند. کفار در رساندن شر و فساد نسبت به مسلمانان کوتاهی نمیکنند، هرگز سوابق دوستی و
رفاقت آنها با شما مانع از آن نیست که به خاطر جدائی در مذهب و مسلک آرزوی زحمت و زیان شما را در دل خود نپرورانند، بلکه پیوسته علاقه آنها این است که شما در رنج و زحمت باشید.
آنها برای اینکه شما از مکنونات ضمیرشان آگاه نشوید، و رازشان فاش نگردد، معمولا در سخنان و رفتار خود مراقبت میکنند، و با
احتیاط و دقت حرف میزنند، ولی با وجود این، آثار
عداوت و دشمنی از لابلای سخنان آنها آشکار است و گاه بطور نا خودآگاه سخنانی بر زبان میآورند، که میتوان گفت همانند جرقه ایست از
آتش پنهانی دلهای آنها، و میتوانید از آن، به ضمیر باطن آنان پی ببرید.
این آیه به دنبال آیاتی که مناسبات مسلمانان را با کفار بیان کرد، به یکی از مسائل حساس
اشاره کرده و ضمن تشبیه لطیفی به مؤمنان هشدار داده است، که غیر از هم مسلکان خود برای خود، دوست و همرازی انتخاب نکنند، و بیگانگان را از اسرار و رازهای درونی خود با خبر نسازند. این آیه حقیقتی را بیان میکند که
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) در سخنان خود توضیح فرموده است، آنجا که میفرماید: «هیچ کس در ضمیر باطن، رازی را پنهان نمیدارد، مگر اینکه از رنگ چهره و لابلای سخنان پراکنده و خالی از توجه او آشکار میشود.»
خلاصه اینکه خداوند بدین وسیله طریقه شناسائی باطن دشمنان را نشان داده، و از ضمیر باطن و راز درونیشان خبر میدهد و میفرماید: آنچه از عداوت و دشمنی در دل خود پنهان کردهاند، بمراتب از آنچه بر زبان میآورند بزرگتر است.
«ام حسبتم ان تترکوا ولما یعلم الله الذین جـهدوا منکم ولم یتخذوا من دون الله ولا رسوله ولا المؤمنین ولیجة...؛
آیا گمان کردید که (به حال خود) رها میشوید در حالی که هنوز آنها که از شما
جهاد کردند و غیر از خدا و رسولش(و مؤمنان) را محرم اسرار خویش انتخاب ننمودند (از دیگران) مشخص نشدهاند...»
ولیجة از ماده ولوج به معنی دخول است، و به کسی گفته میشود که محرم اسرار و گرداننده کارهای انسان میباشد، و معنی آن تقریبا با معنی بطانة یکسان است، در حقیقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد میکند، و آن اینکه تنها با
اظهار ایمان کارها سامان نمییابد، و شخصیت اشخاص روشن نمیشود، بلکه با دو وسیله
آزمایش ، مردم آزمون میشوند:
نخست جهاد در راه خدا، و برای محو آثار
شرک و بت پرستی و دوم ترک هر گونه رابطه و همکاری با منافقان و دشمنان، که اولی دشمنان خارجی را بیرون میراند و دومی دشمنان داخلی را.
دار دنیا دار
امتحان و زورآزمائی با ناملایمات است زیرا که نفوس انسانها در ابتدای خلقتشان از خیر و شر و
سعادت و شقاوت و هر رنگ دیگری پاک بوده، و مراتب نزدیکی و تقرب به
خدا را تنها به کسانی میدهند که نسبت به خدا و آیات او ایمان خالص داشته باشند،
خلوص ایمان هم جز به امتحان هویدا نمیشود. آری، مقام عمل است که پاکان و ناپاکان را از هم جدا میکند، و مردان مخلص را از کسانی که فقط ادعای ایمان دارند جدا میسازد.
و چون چنین است حتما باید اینهائی که ادعا میکنند به اینکه ما جان و مال خود را به خدا در برابر
بهشت فروختهایم امتحان شوند و باید با ابتلائاتی از قبیل کارزار مورد آزمایش قرار گیرند که صادق و کاذب را خوب معلوم میکند و تتمه و روابط
محبت و خویشاوندی با دشمنان خدا را از دلها قطع میسازد و کار نجات و هلاکت را یکطرفی میکند.
پس مؤمنین باید امر به
قتال را امتثال کنند، بلکه در
امتثال آن سبقت هم بگیرند تا هر چه زودتر صفای جوهره و حقیقت ایمانشان ظاهر گشته و با آن در روزی که جز حجت حق بکار نرود با خدای خود
احتجاج کنند.
و اینکه فرمود: «و لما یعلم الله...» معنایش این است که : و در خارج معلوم نمیشود که جهاد میکنید یا نه و آیا غیر خدا و رسول و مؤمنین را برای خود اتخاذ میکنید یا خیر پدید آمدن این صحنهها در خارج خود
علم خداوند است به آنها.
«یـایها الذین ءامنوا لا تتخذوا عدوی وعدوکم اولیاء... تسرون الیهم بالمودة وانا اعلم بما اخفیتم وما اعلنتم ومن یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید
دشمن من و دشمن خویش را دوست خود قرار ندهید، شما نسبت به آنها اظهار محبت میکنید، در حالی که به آنچه از حق برای شما آمده کافر شدهاند، و رسول خدا و شما را به خاطر ایمان به خداوندی که پروردگار همه شما است از شهر و دیارتان بیرون میرانند، اگر شما برای جهاد در راه من و جلب خشنودیم
هجرت کردهاید پیوند دوستی با آنها برقرار نسازید، شما مخفیانه با آنها رابطه دوستی برقرار میکنید در حالی که من آنچه را پنهان یا آشکار میکنید از همه بهتر میدانم، و هر کس از شما چنین کاری کند از راه راست گمراه شده.»
منظور از این دشمنان مشرکین مکهاند، و دشمن بودنشان برای خدا به خاطر مشرک بودنشان است، به این علت که برای خدا شرکائی قائل بودند، و خدا را نمیپرستیدند، و دعوت او را نمیپذیرفتند، و رسول او را
تکذیب میکردند. و دشمن بودنشان برای مؤ منین به خاطر این بود که مؤمنین به خدا ایمان آورده بودند، و مال و جان خود را در راه خدا فدا میکردند، و معلوم است کسانی که با خدا دشمنی دارند،با مؤمنین هم دشمن خواهند بود.
غالب مفسران تصریح کردهاند که این آیات (یا آیه اول) درباره
حاطب ابن ابی بلتعه ، نازل شده است (البته با تفاوتهای مختصری) و ما ذیلا آنچه را مرحوم طبرسی در
مجمع البیان آورده است، ذکر میکنیم : جریان چنین بود که زنی بنام
ساره که وابسته به یکی از قبائل مکه بود از مکه به مدینه خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد،
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به او فرمود: آیا
مسلمان شدهای و به اینجا آمده ای؟ عرض کرد نه، فرمود: به عنوان
مهاجرت آمده ای؟ گفت : نه.
فرمود: پس چرا آمدی؟ عرض کرد: شما اصل و عشیره ما بودید، و سرپرستان من همه رفتند، و من شدیدا، محتاج شدم نزد شما آمدهام تا عطائی به من کنید و لباس و مرکبی ببخشید.
فرمود: پس جوانان
مکه چه شدند؟ (اشاره به اینکه آن زن خواننده بود و برای جوانان خوانندگی میکرد).
گفت : بعد از واقعه بدر، هیچکس از من تقاضای خوانندگی نکرد، (و این نشان میدهد ضربه
جنگ بدر تا چه حد در مشرکان مکه سنگین بود).
حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به فرزندان
عبدالمطلب ، دستور داد، لباس و مرکب و خرج راهی به او دادند، و این در حالی بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آماده
فتح مکه میشد.
در این موقع حاطب بن ابی بلتعه (یکی از مسلمانان معروف که در جنگ بدر و
بیعت رضوان شرکت کرده بود) نزد ساره آمد و نامهای نوشت و گفت : آنرا به
اهل مکه بده و ده دینار و بقولی ده درهم نیز به او داد، و پارچه بردی نیز به او بخشید.
حاطب در نامه به اهل مکه چنین نوشته بود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قصد دارد به سوی شما آید، آماده
دفاع از خویش باشید!
ساره نامه را برداشت و از
مدینه به سوی مکه حرکت کرد.
جبرئیل این ماجرا را به اطلاع پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسانید، رسول خدا،
علی (علیهالسّلام) و
عمار و عمر و زبیر و طلحه و
مقداد و ابومرثد را دستور داد که سوار بر مرکب شوند و به سوی مکه حرکت کنند و فرمود در یکی از منزلگاههای وسط راه به زنی میرسید که حامل نامهای از حاطب به مشرکین مکه است،
نامه را از او بگیرید.
آنها حرکت کردند و در همان مکان که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده بود به او رسیدند، او سوگند یاد کرد که هیچ نامهای نزد او نیست، اثاث سفر او را تفتیش کردند و چیزی نیافتند، همگی تصمیم بر بازگشت گرفتند، ولی علی (علیهالسّلام) فرمود: نه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ما دروغ گفته، و نه ما
دروغ میگوئیم،
شمشیر را کشید و فرمود نامه را بیرون بیاور، و الا به خدا
سوگند گردنت را میزنم! ساره هنگامی که مساءله را جدی یافت نامه را که در میان گیسوانش پنهان کرده بود بیرون آورد، آنها نامه را خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آوردند.
حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سراغ حاطب فرستاد، فرمود این نامه را میشناسی؟! عرض کرد: بلی، فرمود: چه چیز موجب شد به این کار اقدام کنی؟!
عرض کردای رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز که
اسلام را پذیرفتهام لحظهای کافر نشده ام، و هرگز به تو
خیانت ننموده ام، و هیچگاه دعوت مشرکان را از آن زمان که از آنها جدا شدم
اجابت نکردم، ولی مساءله این است که تمام مهاجران کسانی را در مکه دارند که از خانواده آنها در برابر مشرکان حمایت میکند، ولی من در میان آنها غریبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند، خواستم از این طریق حقی به گردن آنها داشته باشم تا مزاحم خانواده من نشوند، در حالی که میدانستم خداوند سرانجام آنها را گرفتار شکست میکند، و نامه من برای آنها سودی ندارد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عذرش را پذیرفت، ولی عمر برخاست و گفت : ای رسول خدا!
اجازه بده گردن این منافق را بزنم!
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: از جنگجویان بدر است، و خداوند نظر لطف خاصی به آنها دارد (اینجا بود که آیات فوق نازل شد و درسهای مهمی در زمینه ترک هرگونه دوستی نسبت به مشرکان و دشمنان خدا به مسلمانان داد).
۸۲۱. جواز افشای گناه دیگری، برای دفع اتهام از خود:
«قال هی رودتنی عن نفسی وشهد شاهد من اهلها ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکـذبین؛
(یوسف) گفت او مرا با اصرار بسوی خود
دعوت کرد و در این هنگام شاهدی از خانواده آن زن
شهادت داد که اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده آن زن راست میگوید و او از دروغگویان است.»
( از اینکه
حضرت یوسف (علیهالسّلام) در مقام دفع اتهام از خود گفت که او (زلیخا) مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد، میتوان استفاده کرد که چنین دفاعی از خود جایز است.)
یوسف (علیهالسّلام) وقتی عزیز را پشت در دید ابتدای به سخن نکرد، برای اینکه رعایت
ادب را کرده باشد، و نیز جلو زلیخا را از اینکه او را تقصیر کار و مجرم قلمداد کند بگیرد، ولی وقتی دید او وی را متهم به قصد سوء کرد ناچار شد حقیقت را بگوید که : «او نسبت به من قصد سوء کرد.»
در این کلام دلالت است بر قصر - البته قصر قلب - و تقدیرش چنین است : من او را به سوء قصد نکردم بلکه او این معنا را میخواست و به همین منظور قصد سوء مرا کرد.
و این گفتار یوسف - که هیچ تاکیدی از قبیل
قسم و امثال قسم در آن به کار نبرده - دلالت میکند بر سکون نفس و
اطمینان خاطرش و اینکه وی به هیچ وجه خود را نباخته و چون میخواسته از خود دفاع نماید و خود را مبرا کند هیچ
تملق نکرده، و این بدان جهت بوده که در خود کمترین و کوچکترین خلاف و عمل زشتی سراغ نداشت، و از
زلیخا هم نمیترسید و از آن تهمتی هم که به وی زده بود باکی نداشت، چون او در آغاز این جریان با گفتن «معاذ الله» خود را به خدا سپرده بود و اطمینان داشت که خدا حفظش میکند.
۸۲۲. حرمت افشا و پخش اخبار امنیتی و نظامی:
«واذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ولو ردوه الی الرسول والی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنـبطونه منهم ولولا فضل الله علیکم ورحمته لاتبعتم الشیطـن...؛
و هنگامی که خبری از
پیروزی و شکست به آنها برسد، (بدون تحقیق) آنرا شایع میسازند، و اگر آنرا به پیامبر و پیشوایان (که قدرت تشخیص کافی دارند)
ارجاع کنند، از ریشههای مسائل آگاه خواهند شد و اگر فضل و
رحمت خدا نبود همگی، ...از شیطان پیروی میکردید.»
منظور از امر چیزی که راجع به خوف و
امن به آنان میرسد و آن خبر را
اشاعه میدهند، اراجیفی است که به وسیله کفار و ایادی آنها برای ایجاد
نفاق و خلاف در بین مؤمنین ساخته و پرداخته میشد و مؤمنین ضعیف الایمان آن را منتشر میکردند و فکر نمیکردند که
انتشار این خبر باعث سستی عزیمت مسلمانان میشود، چیزی که هست خدای تعالی آنان را از این عمل که پیروی شیطانهائی است که آورنده این اخبار هستند، حفظ فرمود و نگذاشت آن صحنه سازان، مؤمنین را به خواری و ذلت بکشاند.
از بلاهای بزرگی که دامنگیر جوامع مختلف میشود و
روح اجتماعی و تفاهم و همکاری را در میان آنها میکشد، مسئله
شایعه سازی و نشر شایعات است، بطوری که گاه یک نفر منافق مطلب نادرستی جعل میکند و آن را به چند نفر میگوید، و افرادی بدون تحقیق در نشر آن میکوشند، و شاید شاخ و برگهائی هم از خودشان به آن میافزایند، و بر اثر آن مقدار قابل توجهی از نیرو و فکر و وقت مردم را مشغول ساخته و
اضطراب و نگرانی در مردم ایجاد میکنند، بسیار میشود که شایعات
اعتماد عمومی را متزلزل میسازد و افراد جامعه را در انجام کارهای لازم سست و مردد مینماید.
گرچه اجتماعاتی که در فشار و خفقان قرار دارند گاهی شایعه سازی و نشر شایعات را به عنوان یکنوع مبارزه و یا
انتقام جوئی تعقیب میکنند ولی برای اجتماعات سالم نشر شایعات زیانهای فراوانی به بار میآورد و اگر این شایعات پیرامون افراد لایق و مثبت و مفید باشد، آنها را در خدمات خود دلسرد مینماید، و گاهی حیثیت چندین ساله آنها را بر باد میدهد و مردم را از فوائد وجود آنان محروم میسازد.
به همین دلیل اسلام صریحا هم با شایعه سازی
مبارزه کرده و جعل و دروغ و
تهمت را ممنوع میشمارد و هم با نشر شایعات، و آیه فوق نمونهای از آن است.
۸۲۳. حرمت افشای عیوب دیگران:
«لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظـلم...؛
خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود بدیها را اظهار کند مگر آن کسی که مورد
ستم واقع شده باشد...»
(در این آیه از کشف عیوب خلق نهی شده است، زیرا هرگاه محبت به فعل تعلق بگیرد معنایش
اراده است. بنابراین «لایحب الله الجهر بالسوء» یعنی خداوند چنین کاری را اراده نکرده و مجاز ندانسته است.
)
۸۲۴. جواز افشاگری مظلوم علیه ظالم، نسبت به ظلم او:
«لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظـلم وکان الله سمیعـا علیما؛
خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود بدیها را
اظهار کند مگر آن کسی که مورد ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است.»
(مناسبت حکم و موضوع
اقتضا میکند که گفته شود مقصود از اظهار عیوب ظالم گفتاری است که مظلوم به وسیله آن ستمگری ظالم را نسبت به خودش بیان کند و به
افشاگری آن بپردازد، بنابراین مظلوم حق ندارد بدیهای دیگر ظالم را که رابطهای با ظلم او ندارد افشا نماید.)
۸۲۵. حرمت بر ملا ساختن عیبها و نواقص مردم:
«لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظـلم وکان الله سمیعـا علیما؛
خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود بدیها را اظهار کند مگر آن کسی که مورد ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است.» (ناخشنودی خداوند «لایحب الله» کنایه از نهی الهی و جعل
حرمت است و تهدید ذیل آیه «و کان الله سمیعا علیما» مؤید این برداشت است.)
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حکم افشاگری».