شهر بابل (مازندران)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شهر بابل (
جمعیت طبق
سرشماری ۱۳۶۵ ش، ۳۲۰، ۱۱۵ تن) میباشد. شهر بابل
مرکز شهرستان بابل است.
مرکز شهرستان بابل (
نام قدیم آن
بارفروش یا
بارفروشده )، در ۴۲ کیلومتری
مغرب ساری (مرکز استان)، ۲۲۵ کیلومتری شمال
شرقی شهر تهران و در سمت راست
رود بابل قرار گرفته است.
شهر بابلسر در ۲۰ کیلومتری
شمال آن و
شهر آمل در ۳۳ کیلومتری مغرب آن واقع است.
ارتفاع آن از
سطح دریا دو
متر است.
گاهی گرمترین دمای آن در
تیر ماه به ۴۱ و سردترین دمای آن در
بهمن ماه به ۵ر۱ درجه میرسد.
بابل
بازارهای هفتگی روستایی ، مانند
پنجشنبه بازار و
جمعه بازار دارد.
فاصله آن با
قائمشهر ، در جنوب
شرقی آن، بیست
کیلومتر است.
میانگین رشد سالیانه جمعیت بابل در ۱۳۵۵ـ ۱۳۶۵، همانند شده در محدوده جغرافیایی ۱۳۶۵ـ ۷۷۸ر۴ بوده است.
این
شهر چندین
دانشکده ، وابسته به
دانشگاه مازندران دارد.
براساس
کتاب تاریخ زمین لرزههای ایران در ۱۲۲۰
زمینلرزه سختی
مسجد جامع بابل را
ویران کرد و در ۱۳۱۴ ش زمینلرزه دیگری شهر بابل را لرزاند و
آسیب فراوانی به آن رساند.
براثر وقوع این زمینلرزه
شورشی در شهر درگرفت که منجر به
مداخله ارتش شد.
همچنین در ۱۳۳۶ ش زمینلرزهای منطقه کوهستانی
بندپی را ویران کرد و به شهر بابل نیز آسیب رساند.
شهر بابل ابتدا
مامطیر یا
مَمَطیر یا
مامَطیران نام داشت.
پس از حمله
مغول و به احتمال در
قرن هشتم به بارفروشدِه معروف شد.
از اواخر
عصر صفوی (اواخر قرن دوازدهم) به بارفروش مشهور بود.
چون
رود بابل ، که در قدیم به
باوُل معروف بوده است، از کنار آن میگذرد، به همین مناسبت در ۱۳۰۶ ش، به دستور دولت وقت، نام شهر به بابل تغییر یافت.
ابن اسفندیار در
تاریخ طبرستان درباره بنای مامطیر و نام آن میگوید که چون
امام حسن بن علی علیهالسلام، در زمان
خلافت عمر به مامطیر رسید و مکانی
دلگشا با
آبگیرها و
مرغان و شکوفهها بدید گفت : «بقعة طیّبة ماءوطیر».
به گفته ابن اسفندیار از آن
تاریخ «مختصر عمارتی پدید آمد تا به عهد
محمد بن خالد که
والی ولایت بود
بازار فرو نهاد و بیشتر
عمارت فرمود؛ در سنه ستّین و مائه
مازیار بن قارن مسجد جامع بنیاد نهاد و شهر گردانید».
این قسمت مغشوش است و مطالب آن نادرست مینماید.
نام مامطیر که به «ماءوطیر» نسبت داده شده است نامی قدیمی است و
عربی نیست.
بعضی از متأخران هم که آن را «
مامیثرا » دانستهاند تنها از روی
گمان و
مشابهت لفظی بوده است.
آنچه با احتمالی قوی میتوان گفت این است که این نام (مامطیر) پیش از آمدن اسلام بدان محل اطلاق میشده است و حتی پیشتر از
اسلام در آن محل
جمعیت و
آبادی هم وجود داشته است، زیرا محلی مستعد
شهرنشینی و
سکونت انسان بوده است و اینکه در تاریخ طبرستان آمده است که «محمد بن خالد بازار فرو نهاد و بیشتر عمارت فرمود» نیز درست نمینماید، زیرا کتب تاریخ از والیان نخستین طبرستان کسی را به نام محمد بن خالد ذکر نکردهاند.
اگر کلمه «ستین و مائة» راجع به محمد بن خالد باشد باید گفت که در ۱۶۰ کسی به این نام در آنجا حاکم نبوده است و اگر راجع به مطلب بعدی باشد که «مازیار بن قارن مسجد جامع فرو نهاد و شهر گردانید» نیز درست نیست، زیرا مازیار بن قارن در آن هنگام یا هنوز زاده نشده یا
کودکی خردسال بوده است.
احتمال میرود که این جمله ترجمهای از عبارت
ابن فقیه همدانی باشد در
کتاب البلدان که در «مختصر» آن
آمده است : «وَبَنی خالد بطبرستان المنصورة و اتّخَذَ بها سوقا» (خالد در
طبرستان منصوره را ساخت و در آن بازاری بنا کرد)، یعنی خالد که همان
خالد بن برمک معروف باشد، در تاریخ طبرستان به صورت محمد بن خالد آمده است و «
منصوره » در
کتاب ابن الفقیه تحریف «ممطیر» است، زیرا در
فهرست بیست و هفت شهر
مازندران «درون
دربند تمیشه » که ابن اسفندیار ذکر کرده است شهری به نام منصوره نمیبینیم.
به گفته ابن فقیه
خالد بن برمک از جانب منصور به طبرستان رفته بود تا با
اصبهبذ بجنگد.
احتمالی هم هست که خالد که در زمان منصور به طبرستان رفته بود و در مامطیر بازار و
ساختمان کرده و آنجا را به نام منصور «منصوره» خوانده، ولی مردم طبرستان این نام را نپذیرفته و آنجا را همچنان «مامطیر» خوانده باشند.
مطلب دیگر که میگوید «
مازیار بن قارن مسجد جامع بنیاد نهاد و شهر گردانید» نیز درست نیست، زیرا با احوالی که از مازیار میشناسیم، او اهل بنای
مسجد جامع نبود و حتی به گفته ابن اسفندیار
مسجدها را خراب کرد.
به هرحال
مؤلف تاریخ طبرستان مامطیر را از جمله شهرهایی میداند که در
هامون ، یعنی قسمت
دشت مازندران ، «جامع و مُصلّی و بازارها و
قضات و
علماء و
منابر » داشت.
به گفته او
خراج مامطیر و
تریجه در زمان
طاهریان ۰۰۰، ۳۷۰
درم بود و این میرساند که این دو شهر از
آمل خیلی کوچکتر بودهاند.
ابن فقیه
شهر ممطیر را دارای
مسجد و
منبر میداند و میگوید که میان آن و آمل روستاهای آباد زیاد است.
به گفته او فاصله میان مامطیر و آمل شش
فرسخ یا یک مرحله و میان مامطیر و
ساریه (
ساری ) نیز تقریباً همین اندازه بوده است.
مؤلف حدودالعالم در
قرن چهارم هجری مامطیر را «
شهرک » میخواند با آبهای روان و میگوید: «از وی
حصیری خیزد
سطبر و سخت
نیکو که در
تابستان بکار دارند».
سمعانی نیز در
الانساب (ذیل «مامطیری») آن را «
بُلیْد » (شهرک) میخواند و میگوید که جماعتی از علما از آن برخاستهاند.
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان گاهی به مناسبت حوادث تاریخی از مامطیر ذکر میکند.
خود او در این شهر
گورِ ابن مهدی مامطیری را که از
امامان بزرگ طبرستان و مفاخر آن
سامان بوده دیده است.
از
مشاهیر مامطیر در اوایل قرن هفتم
ابو رضا حسین بن
محمد بن ابی الرضا علوی مامطیری بود که در چهارم
شوال ۶۰۶
نصیرالدوله شمس الملوک باوندی را «به
غَدْر شهید کرد».
دقیقاً معلوم نیست که در استیلای
مغول بر مامطیر چه گذشته است.
ظهیرالدین مرعشی می گوید که
لشکر مغول در
استرآباد و
مازندران قتل به
افراط کردند، چنانکه توده
خاک در آمل و ساری و
کجور که از
خرابکاری آنها پیدا شده بود هنوز (در زمان او) برجای بوده است.
اگر حال شهرهای بزرگ چنین بوده، حال شهرکها معلوم است و شاید ازاینرو نام مامطیر برافتاده و در
قرن هشتم در زمان
حکومت مرعشیان نام
بارفروشده برآن نهاده شده باشد.
درباره این تحول میتوان حدس زد که
شهرک مامطیر ، مانند شهرکهای دیگر مجاور آن از قبیل
رودبست و
ارم و
تریجه و غیر آن، در
حمله مغول بکلی ویران شده بود.
پس از مدتی چون محل آن
استعداد آبادی و استقرار
جمعیت را داشته است،
مردم بتدریج در آن جمع شدهاند و این از افسانهای که
دومورگان از قول مردم این شهر درباره
آستانه کلاج مشهد یا
کلاج مسجد ذکر کرده است بخوبی معلوم میشود.
به موجب
افسانه دومورگان ، در آن محل
هفته بازاری تشکیل میشده است و این وجه نامگذاری بعدی آن را به بارفروشده روشن میسازد.
چنانکه گفتیم، محل
شهر در نیمه راه میان
ساری و
آمل بوده و از سوی دیگر به
دریا نزدیک بوده و در حقیقت میان دو قسمت
شرقی و غربی مازندران قرار داشته است.
از این روی بعید نیست که مرکزی برای عرضه کالاهای بلاد مختلف
طبرستان بوده است.
احتمال میرود، چنانکه بعدها از
شواهد تاریخی بهطور مسلم میدانیم، که در آن زمان نیز
کشتیهای بازرگانی میان
ممالک شمال دریای خزر و مازندران به
بندر مشهدسر میآمدهاند.
در قرن هشتم و اوایل قرن نهم ممالک شمال
دریای خزر در دست دولتی مغولی ترکی افتاده بود که در اروپا به
اردوی زرین (
آلتون اردو ) معروف است.
حکومت این قلمرو پهناور با
مسلمانان بود و قسمتی از بازرگانی میان
اروپای شرقی و
روسیه و
ایران از این طریق صورت میگرفت.
رقابت شدید میان اردوی زرین و
ایلخانان مغول و
تیموریان سبب شده بود که قسمتی از این
تجارت نه از
راه آذربایجان بلکه از راه دریای خزر صورت گیرد.
چندی نگذشت که
بارفروشده از لحاظ نظامی و سیاسی نیز مهم شد.
به گفته
مرعشی ،
جنگ کیائیان جلالی با
سادات مرعشی نزدیک بارفروشده درکنار
باول رود اتفاق افتاد و
سید قوام الدین مرعشی پس از شکست دادن کیائیان جلالی با فرزندان خود در بارفروشده «نزول اجلال فرمود».
باز پسران قوامالدین در کنار بارفروشده کیائیان جلالی را شکست دادند و
کیافخرالدین جلال را با چهار فرزندش کشتند.
جلال ازرق که از بنی اعمام
کیائیان بود از جانب
دیوان «
دهدار » بود و در بارفروش
اقامت داشت.
به گفته ظهیرالدین در بارفروشده
پشتهای بود به نام «
ازرق دون » (
تپه ازرق ) که محل
عمارت و
خانه او بوده است.
آبادیهای امروز
جلال ازرک (
ازرق ) در
شهرستان بابل به نام اوست.
سید قوامالدین مرعشی در بارفروشده
اقامت داشت و چون در
محرم ۷۸۱ در همانجا درگذشت
نعش او را از آنجا به
آمل بردند و در آن
شهر دفن کردند.
پس از
فتح مازندران به دست
تیمور در ۷۹۴
حکومت سادات مرعشی بر مازندران مدتی قطع شد.
ولی سادات مرعشی پس از مرگ تیمور دوباره سربرآوردند و
بارفروشده در تقسیم میان
سادات مرعشی نصیب
سید غیاثالدین مرعشی شد.
در تاریخ احوال سادات مرعشی در
تاریخ طبرستان و
رویان و در تاریخ
خاندان مرعشی ذکر بارفروشده مکرر به میان آمده است.
در زمان
صفویه نیز، چنانکه گفتیم، نام این شهر بارفروشده بوده است.
بار فروشده «
بنهدار » داشته است که گویا به معنای
رئیس بازرگانان و
انبارها بوده است.
ملا شیخعلی گیلانی در
تاریخ مازندران میگوید که
آقاشریف بنهدار بارفروشده و توابع آن را در دست داشته و برادر او
آقا بوداق نیز بنهدار بارفروشده بوده است.
از این گفته اهمیت
بازرگانی این شهر در آن زمان (آغاز
قرن یازدهم
هجری ) برمیآید.
ملاشیخعلی از «تمغاءِ فُرْضَه مشهدسر»
نیز سخن به میان میآورد، که میرساند
مشهدسر (
بابلسر امروز)
فُرضه یا
بندرگاه تجاری بوده و از کالاهایی که با
کشتی به آنجا میرسیده
تمغا یا
مالیات میگرفته و این مالیات را به
اجاره میدادهاند.
شاه عباس اول (حک. ۹۹۶ـ ۱۰۳۸) در حدود ۱۰۲۱ به
گیلان و مازندران
سفر کرد و از
هوا و صفای مازندران خوشش آمد و در محلی به نام
طاهان از
ساحل دریای مازندران نزدیک
ساری بنای شهری را طرح افکند و در آنجا «عمارات عالیه و
دولتخانه » ساخت و نام آن را
فرحآباد گذاشت و همچنین در شهرهای آمل و ساری و بارفروشده «عمارات دلکش و باغات دلگشا» طرح فرمود.
شاه عباس دوم (حک.۱۰۵۲ـ۱۰۷۷) در ۱۰۶۴ و ۱۰۷۳ به مازندران رفت و از بارفروشده دیدن کرد.
رابرت استودارت که به همراهی
سر دادمور کاتن فرستاده
دربار انگلیس به
ایران سفر کرده و در
شوال ۱۰۳۷/
ژوئن ۱۶۲۸ در مازندران به حضور شاه عباس اول رسیده است، در یادداشتهای خود «
شهر بارفروش » را «
زیبا »
وصف میکند و میگوید که
قبر امامزاده اسماعیل پسر
امام موسی کاظم علیهالسلام در آنجاست.
استودارت از یکی از کاخهای
شاه به نام
عمارت اسحاق خان ، در
جوار شهر، نام میبرد («اسحاق خان» درست نیست و Dissaca-chal را
مترجم چنین خوانده است که به احتمال قوی «
دزدک چال » است) و میگوید که در اطراف عمارت شاهی
استخر گرد زیبایی است که بسیار بزرگ است و شاه از درون
عمارت مناظر
آب بازی را در آنجا تماشا میکند.
او در این شهر مقادیر زیادی
ابریشم و
کرم ابریشم دیده است.
احتمالاً استودارت
امامزاده قاسم را با امامزاده اسماعیل اشتباه کرده است، زیرا امروز در شهر بابل امامزادهای را به نام امامزاده اسماعیل نمیشناسند.
استخری که استودارت به آن اشاره میکند ولی در
عباسنامه به عنوان
دریاچه از آن یاد کرده است در
تاریخ خاندان مرعشی مازندران ، «
اصطلخ » نوشته شده است
و داستانی درباره بنای «
بند اصطلخ » که از زمان
شاه اسماعیل است در آن
کتاب مسطور است.
در زمان
زندیه و هنگام نقل فعالیتهای
آقا محمدحسن خان و
آقامحمدخان قاجار ذکر بارفروش بسیار به میان میآید و جالب توجه آنکه کلمه «
ده » از آخر آن برداشته شده است و این اهمیت روزافزون آن را در اواخر
قرن دوازدهم هجری میرساند.
فتحعلی شاه قاجار (حک.۱۲۱۲ـ۱۲۵۰) در سفر مازندران به بارفروش رفت.
رضا قلیخان هدایت دریاچه بارفروش و عمارات وسط آن و تخته پلی را که از روی دریاچه به آن عمارات کشیده شده
وصف کرده است و میگوید که آن دریاچه به «
بحرالارم » معروف است.
از این عبارت برمیآید که قول بعضی که گفتهاند فتحعلی شاه آن را به بحرالارم موسوم ساخته است درست نیست.
«
ارم » در نام این دریاچه از نام
باغ ارم افسانهای معروف نتواند بود، زیرا باغها را ارم مینامند نه دریاچهها را.
این ارم یادآور
شهر باستانی معروفی به همین نام است که در آن حوالی بوده است.
رضا قلیخان میگوید که فتحعلی شاه در کودکی سالها «در آن
بلاد » به
شکار اشتغال داشته است.
ژوبر فرانسوی که در اوایل قرن نوزدهم از سوی
ناپلئون به دربار
فتحعلی شاه آمده بود در
سفرنامه خود از بارفروش و از پل زیبایی که روی
رودخانه بابل کنار بارفروش بنا شده سخن گفته است.
میگوید
پل دارای ده
چشمه است و دو
ستون چارگوش بلند در دو سوی آن است.
ژوبر از دریاچه بارفروش و
جزیره کوچک آن و
عمارت وسط جزیره منسوب به
شاه عباس اول نیز سخن میگوید و میافزاید که این جزیره با پلی
آجری که بیست و نه
پایه دارد به
شهر متصل میشود.
به گفته ژوبر بارفروش بیش از ۰۰۰، ۲۵
نفر جمعیت داشته است و چندتن از مالکان مازندران از جمله
میرزا شفیع صدراعظم که اهل
بندپی بوده است مدارسی در آنجا ساخته اند.
دارسی تاد یکی از
افسران انگلیسی که به همراهی
سرگور اوزلی در ۱۲۲۶/۱۸۱۱ به ایران آمده بود، به مازندران نیز سفر کرده است و از پلی که
محمدحسن قاجار در حدود یک میلی بارفروش روی
رود بابل احداث کرده بود یاد میکند.
تاد از میزان
تجارت و خوبی
بازار بارفروش و
مشهدسر که در آن عهد محل ورود تمامی کالاهای
روس برای ایالت مازندران بوده است سخن میگوید.
جیمز بیلی فریزر ،
سیاح انگلیسی دو سفرنامه درباره ایران منتشر ساخته است ـ یکی در ۱۲۴۱/۱۸۲۵ و دیگری در ۱۲۵۴/۱۸۳۸ـ و در هر دو سفرنامه از بلاد جنوبی
دریای خزر ، از جمله از شهر بارفروش، سخن رانده است.
فریزر بار اول حدود ۱۲۳۹/۱۸۲۳ به بارفروش رفته است و چنانکه در سفرنامه دوم خود معروف به سفر زمستانی
میگوید: بارفروش در ۱۲۳۸/۱۸۲۲ به اوج
شکوه و
عظمت خود رسیده بود و تجارت روح این شهر بوده است، زیرا بسیاری از کشتیهای روس در مشهدسر،
بندر بارفروش،
لنگر میانداختند و تجارت مازندران با
روسیه از آن راه بود.
اما در سفر دوم که در
زمستان ۱۲۴۸/۱۸۳۳ به بارفروش کرده آن شهر را به گونه دیگری دیده است، زیرا بارفروش علاوه بر
صدمه سختی که از
وبا و
طاعون خورده بود از تغییر راه تجاری روس و ایران نیز لطمه زیادی دیده بود.
بارفروش پیش از آن شهری بازرگانی و
حاکم آن نیز
بازرگان بود، اما در این ایام «مردم بارفروش ناچار شدهاند که
بلای تازهای را تحمل کنند و آن بلای
شاهزادگان و حاکمان منسوب به
خاندان سلطنتی » است.
علاوه بر وبا شهر در ۱۲۴۷ به بلایی دیگر نیز دچار شد:
چاههای شهر، ظاهراً به علت آب شدن ناگهانی
برف (که در آن سال زیاد باریده بود) طغیان کرد و
دیوار خانهها که از
خشت خام بود شروع به ریختن کرد و کم مانده بود که همه شهر بدل به تودهای از
خاک شود؛ سرانجام چارهای اندیشیدند و
شیاری به رود بابل بازکردند و آبها را به
رودخانه هدایت کردند و شهر را از
خطر انهدام نجات دادند.
به گفته فریزر با این کار آب دریاچه شهر پایین رفته و تقریباً به
گودالی خالی مبدل شده بود.
ویلیام ریچارد هولمز حدود ۱۲۶۰/۱۸۴۴ سفری به ایران کرده و کتابی به عنوان «
کلیاتی درباره کرانههای دریای خزر » منتشر ساخته است.
هولمز در این کتاب از دریاچه بارفروش و عمارت وسط آن و
جاده سنگفرش شاه عباسی در مازندران سخن میراند، و گفته فریزر که به جای حکّام عادی، شاهزادگان به
حکومت ولایات منصوب میشوند از گفته هولمز نیز تأیید میشود، زیرا میگوید که عمارت شاهی در میان دریاچه بابل قرارگاه حاکم بارفروش، یعنی
اردشیر میرزا برادر ناتنی محمدشاه بوده است.
از وقایع مهم بارفروش در اوایل
سلطنت ناصرالدین شاه (حک.۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) واقعه
قلعه طبرسی (منسوب به
ابومنصور احمدعلی بن ابی طالب طبرسی از
علمای شیعی قرن ششم و
مؤلف کتاب الاحتجاج ) است.
قلعه طبرسی بر سر راه بارفروش به
علیآباد (
قائم شهر امروز) قرار دارد و به قول
منوچهر ستوده در نزدیکی
قریه قراخیل از دهکدههای بالاتجنِ علیآباد واقع است.
در ۱۲۶۴
ملاحسین بشرویهای از یاران
سیدعلی محمدباب با عدهای در حدود دویست نفر از پیروان خود وارد بارفروش گردید و در
سبزه میدان در
کاروانسرایی منزل کرد.
از مشاهیر شهر،
حاج ملامحمد علی بارفروشی که در عرف
بابیه به «
قدّوس » مشهور است، با اتباع خود به او پیوست و چون به جهت مخالفت
علمای شیعه نتوانستند در
شهر بمانند به
مزار شیخ طبرسی رفتند و در آنجا
قلعه مستحکمی بنا کردند و چند ماهی با
قشون دولت جنگیدند.
ملاحسین بشرویهای در جنگ هدف
گلوله واقع شد و به
قتل رسید.
حاج ملامحمدعلی بارفروشی گرفتار شد و در بارفروش به
فتوای سعیدالعلمای مازندرانی کشته شد.
مزار شیخ طبرسی امروز بر جای است، اما از قلعه طبرسی اثر نیست.
از وقایع قرن سیزدهم در بارفروش و
مازندران زلزلهها و طاعونها و وباهای سختی است که
سیاحان فرنگی به آنها اشاره کردهاند.
چنانکه
سروان نیپیر که در ۱۲۹۱/۱۸۷۴ مازندران را دیده است مدّعی است که در این تاریخ یعنی چهل و دو سال پس از بروز
طاعون موحش ۱۲۴۶ـ۱۲۴۷ هنوز جمعیت بارفروش به صورت اوّلش بازنگشته بود.
او میگوید که بارفروش «صاحب دوازده هزار
خانه و بین پنجاه تا شصت هزار
جمعیت بوده است و جمع
عواید دولت از طریق
تجارت سر به پنجاه هزار
تومان میزد».
به گفته نیپیر بخشی از این افزایش
داد و ستد معلول
امنیت نسبی و بخشی دیگر معلول بهبود راهها بوده است.
ناصرالدین شاه دو بار به مازندران و از جمله به بارفروش سفر کرده و هر دو بار شرح سفر خود را ظاهراً به قلم خودش نوشته است.
بار اول در ۲۶
ذوالحجه ۱۲۸۲ از راه مشهدسر به بارفروش رسیده است.
ناصرالدین از
ده حمزهکلا به بارفروش میرسد و میگوید که خانههای آن
سفالی (یعنی سفال پوش) و خوش وضع بود؛
درخت نارنج بسیار داشت و
کوچههای آن خوب بود ولی سنگفرش نبود.
جمعیت زیادی از
مسلمان و
یهودی و
ارمنی و تجّار ایرانی و
باکویی و
روسی به
استقبال شاه آمده بودند.
این امر میرساند که بارفروش در آن هنگام از مراکز بازرگانی
شمال ایران بوده است و بازرگانان روس و باکویی برای تجارت در آنجا مقیم بودهاند.
ناصرالدین شاه از «
بحرارم » سخن میگوید و از
کارخانه قندسازی و سفید کردن
شکر که در حوالی
دریاچه بود ذکری میکند.
چون شکر مازندران به
شکرسرخ معروف بوده است، ظاهراً به همین دلیل شکر را سفید میکردند.
شکر سپید هم از قرن ششم در مازندران به دست میآمد: در زمان
تاج الملوک مرداویج بن علی از
آلباوند ، به
فرمان او در
طبرستان نیشکر کاشتند و به «
عملگاه » (ظاهراً
کارخانه )
آمل هر سال «بیست و پنج هزار
من به بزرگ (یعنی من بزرگ)
قند و
نبات و شکر سپید حاصل بودی»
و این
کارگاه گویا از
خوزستان آمده بود: «و از خوزستان
محمد خوزی و
علی خوزی گفتند که کارگاهها و شکرخانهها به حکم ایشان بودی، شکر سپید سه من کوچک به عهد او به
دانگی و نیم
زر سرخ بود».
سیاحان دیگر هم از
کارخانه شکر سفیدکنی بارفروش سخن گفتهاند.
ناصرالدین شاه از
مدرسه میرزا شفیع صدراعظم فتحعلی شاه یاد میکند و میگوید: «مدرسهای به نظرم آمد بسیار عالی از بناهای
میرزا شفیع صدراعظم مرحوم مدرسه آباد طلبه نشینِ دایر،
درخت نارنج بسیار داشت. بارفروش
حمّامهای خوب و
مساجد عالی دارد».
ناصرالدین شاه بار دیگر در ۱۲۹۲ به مازندران و از جمله به بارفروش
سفر کرده است.
اعتماد السلطنه در
مرآت البلدان میگوید که در طی این ده سال (۱۲۸۲ـ۱۲۹۲) به
حکم شاه بازارهای تاریک سقف کوتاه مبدّل به بازارچههای خوب و کاروانسراهای آباد گردیده و کوچهها سنگفرش و عمارت «بحرارم» که جز خرابه نبود
معمور شده است.
از جمله وصفهای جالب توجهی که در
قرن گذشته از بارفروش شده یکی در
سفرنامه استرآباد و مازندران و گیلان تألیف میرزا ابراهیم نامی است که از ۱۲۷۶ تا ۱۲۷۷ نوشته شده است (چاپ
تهران ، ۱۳۵۵ ش).
به گفته میرزا ابراهیم شهر در آن زمان ۳۵
محله داشته است.
او اسامی آنها را هم نوشته و از آن جمله «
یهود محله » بوده است که پنجاه
خانوار در آن
سکونت داشتهاند و یکصد تومان
مالیات میدادهاند.
به گفته میرزا ابراهیم این
یهودیها «از هر ولایت چند خانوار آمدند و سیصد سال بالاتر است که در بارفروش ساکن میباشند. دو باب
توراتخانه (
کنیسه ) و یک باب
مکتبخانه دارند».
گفته
مؤلف مبنی بر اینکه یهودیان بیشتر از سیصد سال است که از ولایات مختلف به بارفروش رفتهاند دلیل بر این است که این شهر از اواخر قرن نهم
مرکز داد و ستد بازرگانی مهمی در
مازندران بوده است.
میرزا ابراهیم از «شکرسازخانه دولتی» هم که از
مسکو آوردهاند و هشت سال است در آنجا برقرار شده است سخن میراند.
یک من شاه
قند را در بازار «یازده
قران » میفروختند.
در ۱۲۷۴ چهارهزار
من تبریز شکر به کارخانه دادند که بعد از کسر مخارج سیصد تومان
منفعت کرد.
شکر سرخ تحویل کارخانه هر بیست من شاه به قیمت پنج تومان است.
میرزا ابراهیم از دریاچه بابل و عمارت وسط آن چنین میگوید: «آب این
مردابچه به توسط
آقرود از شاخه
رود بابل است و به مصرف
زراعت هم میرسد» و چند نوع
ماهی در آن به عمل میآید که به اصطلاح اهل مازندران «
ظِلاجی »، «
چکاب »، «
طیل خُس »، «
اِسْپَک » نامیده میشوند.
به گفته میرزا ابراهیم در
بارفروش و
مشهدسر و
پازوار کتان بسیار است و
پنبه و
نیشکر و
رنگ و
حنا و
باقلا هم عمل میآید و «از
کوکنار تریاک هم میگیرند و به
طهران میبرند و یک
من شیره تریاک را به ده
تومان میفروشند».
در
کتاب «
مأموریت علمی به ایران » تألیف
ژاک دومورگان اطلاعاتی درباره بارفروش و
آمل به
لهجه طبری به قلم حاجیآقا منشی
میرزا یوسف آگنط (نماینده بازرگانی
روسیه در بارفروش) و به
خط خود او ارائه شده است.
در این نوشته از
کشتار و
غارت محله یهودیان در سال ۱۲۸۷ سخن رفته است که بر اثر
حادثه کوچکی پیش آمد و در آن حدود چهارده
زن و
مرد کشته شدند و خانههایشان پس از
چپاول آتش زده شده و بزرگِ یهودیان را به نام
دانیال پس از
زجر بسیار در
لحاف آغشته به
نفت پیچیدند و آتش زدند و تا هشت ماه یهودیان در
بیم و
اضطراب بودند تا آنکه به دستور دولت به این
تعقیب و
آزار پایان داده شد و برای جبران
خسارت از مردم چهل هزار تومان
پول گرفتند و میان یهودیان قسمت کردند و ایشان را به تجدید
ساختمان خانههای ویرانشان واداشتند.
نیز در این رساله از کارخانه قندسازی بارفروش در
جنب سبزه میدان آن شهر سخن رفته است و گفته شده است که به دستور
میرزا تقی خان امیرکبیر دو
کارخانه شکرریزی (یکی در بارفروش و دیگری در
ساری ) احداث شده بود.
ملگونف روسی در ۱۲۷۷/۱۸۶۰ در نواحی جنوبی
دریای خزر سفر کرده است و
سفرنامه او مطالبی درباره بارفروش دارد.
او نام
محلات شهر را ذکر میکند و میگوید که دارای ۰۰۰، ۶
خانوار و ۰۰۰، ۵۰
جمعیت و ۱۱
کاروانسرا و ۴۱۴
دکان است.
مالیاتش در آن زمان ۲۰۰، ۲ تومان بوده است.
محل
کمپانی روس در انتهای
بازار در کاروانسرایی بوده است و هر ساله سیصد نفر از مردم
باکو و دیگران
آهن و
مس و
سماور و
چینی به آنجا میآورده و میفروختهاند.
سپس درباره کارخانه قندسازی میگوید که هشت
سال پیش از آن، یعنی در ۱۲۶۹، آن
کارخانه را با استادش آوردهاند ولی چون مواجب استاد را ندادهاند بازگشته است! سخنان ملگونف مؤیّد آن است که کارخانه قندسازی را در زمان میرزا تقی خان امیرکبیر و به دستور او به بارفروش آوردهاند و پس از
قتل او چون
مواجب استاد کارخانه را ندادهاند ناچار به بازگشت شده است.
ملگونف میافزاید که اکنون
قند را بسیار
بد تهیه میکنند و میگویند از ده من
نیشکر پنج
من قند توان ساخت، ولی
دروغ است و از بیست من نیشکر به دشواری میتوان پنج من قند به عمل آورد.
از ضرابخانه بارفروش و وضع
عجیب آن و از
باغ شاه عباس و
بحرالارم و
تپهای به نام «
دزدکچل » که گویا محل
دفن دزدی
کچل بوده است نیز سخن گفته است.
منوچهر ستوده میگوید: ملگونف گفتههای
عوام را نقل کرده و گرفتار
لغتسازی عوامانه شده است؛
دزد به معنی
قلعه است و
کل شکل دیگری از «
کول » است که در
لغت طبری به معنی تپه است.
اما من گمان میکنم که «دزد کچل» یا «
دزدکل » همان «
دزدک چال » است که در کتاب ستوده
از آن
نام برده شده است.
رابینو که به گفته خودش
از ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۰/۱۹۰۶ تا ۱۹۱۲ در
رشت بوده و در این مدت دو بار به
مازندران سفر کرده است درباره بارفروش مینویسد که شهر عمده بازرگانی مازندران است و از گفته مردم شهر نقل میکند که جمعیت آن در آن زمان ۱۲۲، ۹
خانوار با ۰۰۰، ۲۵
تن بوده است که ۷۴۰ نفر آنها
یهودی بودهاند؛ شهر دارای ۶۳
محله و ۲۶
مسجد و ۸
مدرسه و ۳۱
تکیه برای ایام
محرم بوده و ۱۰
امامزاده و ۳
مقبره دراویش و چندین
دبستان و ۴۷۱، ۱
دکان داشته است.
به گفته رابینو شهر طی نیم قرن قبل از سفر وی بسیار
آباد شده و
وسعت یافته است.
از
باغ شاه عباس و بحرالارم و
موقوفات آن نیز سخن گفته است.
مقایسه آماری که ملگونف حدود پنجاه سال پیش از رابینو به دست داده با آماری که رابینو از جمعیت بارفروش ذکر کرده نشان میدهد که تکیه بر اقوال و
حدسیات مردم تا چه اندازه فاقد اعتبار است.
رابینو نام
دهات بارفروش را به تفصیل ذکر کرده است.
دکتر جان ویشارد طبیب امریکایی، که تقریباً از ۱۳۰۹ـ ۱۳۲۸/۱۸۹۱ تا ۱۹۱۰ در
ایران به
خدمات پزشکی مشغول بود نیز سفری به ولایات جنوبی
دریای خزر و از جمله بارفروش کرده است.
وی در کتاب
خاطرات سفر خود بارفروش را بزرگترین شهر آن ناحیه میداند و جمعیت آن را حدود پنجاه هزار نفر ذکر میکند و میگوید که این شهر
تجارت وسیعی با
روسیه برقرار کرده است و
آلمانیها که با ایران تجارت دارویی دارند یک
داروساز در آنجا گماشتهاند.
او از
دریاچه شهر سخن میگوید که روی آن را قشنگترین
نیلوفرهای آبی پوشیده بوده است، و میگوید که عده ای از مردم نیلوفرهای آبی را جمع میکنند و به روسیه میفرستند تا از آن
عطر تهیه شود.
بنا به گفته
اسمعیل مهجوری ،
ظهیرالدوله مرشد و
پیر درویشان فرقه صفی علیشاهی در ۱۳۱۹ با حفظ
سمت وزیر تشریفات سلطنتی به
حکومت مازندران منصوب شد و چون در شهر بارفروش از «
شیخ کبیر »
مجتهد مسلم و
مرجع تقلید دیدن نکرد، شیخ آن را حمل بر
بیاعتنایی کرد و در نتیجه
فتنهای میان پیروان شیخ و
عمّال دولتی درگرفت که به زد و خورد منجر شد و سی نفر کشته و
زخمی شدند و این فتنه تا ۱۳۲۰ که ظهیرالدوله به
تهران بازگشت ادامه داشت.
بارفروش در
جنبش مشروطه فعال بود و شرح آن در کتاب
تاریخ مازندران مهجوری آمده است.
به گفته مهجوری
پیش از
جنگ جهانی اول بیشتر
روستاییان و
کسبه مازندران در نتیجه بازرگانی مستقیم با روسیه
ثروتمند شده بودند و
مشهدسر بندرگاه کالاها و بارفروش
مرکز بازرگانی مازندران بود، ولی این وضع پس از
انقلاب کبیر در
روسیه تغییر کرد.
در ۱۳۱۰ ش، دریاچه شهر که
باتلاق شده بود
خشک و آن
جزیره هموار شد.
اکنون قسمت
شرقی دریاچه قدیم،
زمین ورزش شهر بابل است و در قسمت غربی خانههای
مسکونی بنا شده است.
نیز باید توضیح داد که ظاهراً امروز بنا به آماری که به دست دادهاند در شهر بابل جمعیت
یهودی معتنابهی وجود ندارد، اما
منوچهر ستوده از دو
کنیسه یهودی، که در قدیم از آن به
توراتخانه یاد کردهاند، سخن میگوید و میافزاید که در ۱۳۵۶ ش، یکی از آن دو دایر بوده و نام آن «
کنیسای خشنود » است.
کنیسه دیگری متصل به آن موجود است که امروز از آن استفاده نمیشود.
این دو کنیسه در «
یهودی محله » بابل قرار دارد.
از آثار تاریخی شهر بابل پلی بر روی
رود بابل است که آن را از بناهای
محمدحسن خان قاجار پدر
آغا محمدخان میدانند.
ژوبر فرانسوی در دهه اول
قرن نوزدهم این
پل را «خیلی
زیبا » معرفی میکند و میگوید دارای ده
چشمه است و دو ستون چارگوش بلند دوسوی آن را
زیور بخشیده است.
این پل که از
آجر ساخته شده بر سر راه قدیم
آمل به بابل در جنوب شهر بابل واقع است و امروز هشت چشمه آن باقی است.
بنای
مسجد جامع بابل را به
مازیار بن قارن (سال ۱۶۰) نسبت دادهاند که تاریخ
ساختمان و نام
بانی آن درست نیست.
این
مسجد در دوران
فتحعلی شاه براثر
زلزله خراب شد و به فرمان او در ۱۲۲۵ به
مباشرت میرزا محمد شفیع صدراعظم که اصلاً از مردم
بندپی بود دوباره ساخته شد.
تاریخ
کتیبههای آن همه از دوران
قاجاریه است.
از بناهای دیگر بابل
مسجد و مدرسه میرزا شفیع ،
صدراعظم فتحعلی شاه، است که هردو در ۱۲۲۱ ساخته شده و مدرسه در محله
پنجشنبه بازار سابق بارفروش پشت
چهارسوق قدیم است.
و نیز
مدرسه و مسجد کاظم بیگ در
میدان محله سرحمام بارفروش، که متعلق به قرن دوازدهم است، و
مقبره امامزاده قاسم در محله آستانه بارفروش که طبق قول شایع،
مدفن امامزاده قاسم فرزند
امام محمدتقی علیهالسلام است.
بنای مقبره امامزاده قاسم متعلق به قرن نهم و دارای
صندوق نفیس کندهکاری است و درِ ورودی دو لنگه آن نیز از همان قرن است.
در
کتاب هیئت علمی فرانسه در ایران تألیف ژاک دومورگان ،
در ذیل بارفروش آمده است : «تنها بنای تاریخی شهر مسجد کهنهای است که در حدود هزار
سال است بنا شده و مقبره امام ابوالقاسم (کذا) پسر
امام موسی علیهالسلام وجود دارد (کذا)، مازندرانیها آن را
کلاغ مسجد ، ایرانیها آن را امامزاده ابوالقاسم مینامند».
ژاک دومورگان افسانهای را درباره بنای شهر و این محل ذکر میکند و میگوید که این منطقه قبل از بنای مسجد خالی از
سکنه بوده و همه هفته در آنجا بازاری تشکیل میشده است.
اهالی متوجه شدند که در محلی که امروز مسجد بنا شده است کلاغها گروه گروه جمع میآیند.
مردم به همین جهت زمین را کندند و آثار و بقایای
امام را یافتند و در آنجا مسجدی ساختند که به نام
مسجد کلاچ یا مسجد کلاغ و
شهر پیرامون آن بنا شد.
درباره
افسانه دومورگان ایراداتی شده است که به بررسی آن پرداخته میگردد.
این افسانه چنانکه در قسمت تاریخی هم گفته شد درباره زمان پس از تسلّط
مغول ، یعنی دورهای است که
شهر مامطیر خراب شده بود و در محل آن فقط هفتهای یک روز بازاری تشکیل میشد.
بعد آثار
مرقد امامزاده را در آنجا یافتهاند و کسانی بتدریج در آن ساکن شده و نامش را
بارفروشده گذاشتهاند.
اما
کلاچ مسجد یا
کلاغ مسجد که همان امامزاده ابوالقاسم (امامزاده قاسم) شمرده شده است داستان دیگری دارد در مورد شهرک رودبست که در نزدیکی مامطیر بوده است و از جمله «بیست و هفت شهر
درون دربند تمیشه بود که جامع و
مصلّی و
بازارها و
قضاة و
علما و
منابر » داشت.
در قرن ششم،
طغرل سلجوقی کلاغی را نزد
شاه اردشیر پادشاه مازندران فرستاد.
«هرلحظه که پیش آن کلاغ گفتندی قُل، به
لهجه عرب و
زبان فصیح کلاغ جواب دادی که اقول محمّد رسول اللّه. این کلاغ مدّت یک سال در
خزانه شاه اردشیر بود. بعدِ یک سال
وفات یافت و به
قصبه رودبست ، مقابل جامع،
گنبد دخمه سادات است، بر در آن
دخمه به خاک سپردند و این ساعت خلایق به
زیارت او میشوند و
حاجات میخواهند.
منوچهر ستوده پس از اشاره به این داستان مینویسد: «از
دخمه سادات در
رودبست امروز اثری باقی نیست».
مهجوری
نوشته است : «امامزاده قاسم به آستانه و کلاچ مسجد معروف است و در
مرکز شهر قرار دارد. در پیشگاه و پیوست به
گنبد آن مسجدی است
مربع مستطیل ».
از مقایسه گفتههای
دومورگان و
اسماعیل مهجوری و منوچهر ستوده به این
حدس نزدیک میشویم که پس از
هجوم مغول و
ویرانی شهرهای
مامطیر و رودبست، شهرک تازهای در محل مامطیر به نام بارفروشده به وجود آمده است و اهالی محل که از وجود «دخمه سادات» و «
گور کلاغ » خاطرهای مبهم داشتهاند با دیدن اینکه کلاغها به محلی رفت و آمد میکنند و با رؤیای مردی که آنجا را «مکانی مقدس» دیده است
دخمه سادات و گور کلاغ را به بارفروشده منتقل ساختهاند و آن محل را امامزاده قاسم و مسجد را کلاچ مسجد (یا کلاغ مسجد) نامیدهاند.
نظیر این
نقل و انتقال مکانهای مقدس در جاهای دیگر هم دیده شده است.
از زمانی که این محل در بارفروش پیدا شده به «
آستانه کلاج مشهد » معروف بوده است
و کلمات «
آستانه » و «
مشهد » دالّ بر این است که آنجا «
مشهدکلاغ » هم بوده است و نه به قول مردم فقط «
کلاج مسجد ».
این معنی حدس ما را که آنجا
قبر کلاغ مذکور در
تاریخ طبرستان است تأیید میکند.
(۱) مرکز آمار ایران، سرشماری عمومی نفوس و مسکن مهرماه ۱۳۶۵، فرهنگ آبادیهای کشور: شهرستان بابل، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۲) مرکز آمار ایران، سرشماری عمومی نفوس و مسکن مهرماه ۱۳۶۵، نتایج تفصیلی شهرستان بابل، تهران ۱۳۶۷ ش.
(۳) مرکز آمار ایران، نقشه استان مازندران به تفکیک شهرستان، بخش، دهستان و نقاط شهری، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۴) یاقوت حموی، معجم البلدان، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
(۵) ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
(۶) ابن فقیه، مختصرکتاب البلدان، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۷) رابرت استودارت، سفرنامه استودارت، ترجمه احمد توکّلی، فرهنگ ایران زمین، ج ۸ (۱۳۳۹ ش).
(۸) اسکندرمنشی، تاریخ عالم آرای عباسی، تهران ۱۳۵۰ ش.
(۹) محمدحسن بن علی اعتماد السلطنه، مرآت البلدان، چاپ عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث، تهران ۱۳۶۷ـ۱۳۶۸ ش.
(۱۰) احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، قاهره ۱۳۱۹.
(۱۱) سنت لویی رابینو، مازندران و استراباد، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران ۱۳۶۵ ش.
(۱۲) حسینعلی رزم آرا، فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادیها)، ج ۳: استان دوّم (مازندران)، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۱۳) پیر امده امیلین پروب ژوبر، مسافرت در ارمنستان و ایران، به انضمام جزوه ای درباره گیلان و مازندران، ترجمه علیقلی اعتماد مقدم، تهران ۱۳۴۷ ش.
(۱۴) منوچهر ستوده، از آستارا تا استارباد، تهران ۱۳۴۹ـ۱۳۶۶ ش.
(۱۵) شیخعلی گیلانی، تاریخ مازندران، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۲ ش.
(۱۶) ابوالقاسم طاهری، جغرافیای تاریخی گیلان و مازندران و آذربایجان از نظر جهانگردان، تهران ۱۳۴۷ ش.
(۱۷) جیمزبیلی فریزر، سفرنامه جیمز فریزر: معروف به سفرنامه زمستانی، ترجمه منوچهر امیری، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۱۸) ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، چاپ برنهارد دارن، سن پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
(۱۹) میرتیمور مرعشی، تاریخ خاندان مرعشی مازندران، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۲۰) گ و ملگونف، سفرنامه نواحی شمال ایران، ترجمه پطرس، در سفرنامه ایران و روسیه، چاپ محمد گلبن و فرامرز طالبی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۲۱) ژاک ژان ماری دومورگان، هیئت علمی فرانسه در ایران: مطالعات جغرافیایی، ترجمه و توضیح کاظم ودیعی، تبریز ۱۳۳۸ش.
(۲۲) اسمعیل مهجوری، تاریخ مازندران، ساری ۱۳۴۲ـ۱۳۴۵ ش.
(۲۳) میرزا ابراهیم، سفرنامه استرآباد و مازندران و گیلان، چاپ مسعود گلزاری، تهران ۱۳۵۵ ش.
(۲۴) ناصرالدین قاجار، شاه ایران، روزنامه سفرمازندران، چاپ سنگی تهران ۱۲۹۴، چاپ افست تهران ۱۳۵۶ ش.
(۲۵) محمد طاهر بن حسین وحید قزوینی، عباسنامه، چاپ ابراهیم دهگان، اراک ۱۳۲۹ ش.
(۲۶) جان جی ویشارد، بیست سال در ایران، ترجمه علی پیرنیا، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۲۷) رضاقلی بن محمد هادی هدایت، ملحقات تاریخ روضة الصفای ناصری، در میرخواند، تاریخ روضة الصفا، ج ۸ ـ۱۰، تهران ۱۳۳۹ ش.
(۲۸) نیکلاس امبرسز، چارلز پ ملویل، تاریخ زمین لرزه های ایران، ترجمه ابوالحسن رده، تهران ۱۳۷۰ ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بابل»، شماره۵۹.