طاهر بن حسین بن مصعب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
طاهر
فرزند حسین بن مصعب بن زریق است. این
خاندان ایرانی، از موالی طلحه بن عبدالله خزاعی، یکی از چهرههای برجسته
قبیله عربی
خزاعه بودند که زمانی
حاکم سیستان بود.
مصعب در جریان
انقلاب عباسیان شرکت داشت و
منشی سلیمان بن کثیر، داعی
عباسیان بود. بنابراین عنصری انقلابی شناخته میشد که پس از پیروزی باید سهم خویش را میگرفت.
امارت شهر پوشنگ به وی و فرزندش حسین داده شد و اندکی بعد
هرات هم به آن افزوده شد. طاهر بن حسین به هنگام
تولد خویش در پوشنگ و
خراسان از خاندانی گمنام نبوده است، بلکه چنان که گفته شد، امیرزاده یا حاکم زاده شهر و منطقه خویش بوده است.
طاهر بن حسین
زادگاه خود پوشنگ را علاقه زیادی داشته است و این شدت علاقه به حدی بوده است که چون فضل بن سهل
وزیر مامون او را به فرماندهی
لشکر خراسان به منظور مقابله با لشکر
بغداد برگزید، بالاترین آرزوی طاهر را جویا شد و طاهر تنها یک
آرزو داشت و آن حکمرانی و تصدی امور پوشنگ و بالا رفتن از
منبر آن به جهت ادای
خطبه، و اندوخته یکصد هزار
دینار در
خزانه دارالحکومه پوشنگ که همگی برآورده شد.
نقل است که حسین بن مصعب فرزندش طاهر را بسیار دوست میداشته، و به هر علتی که بوده، هیچ گاه او را از خود دور نمیساخته است و همواره در
سفر و
حضر او را از خود جدا نمیساخت.
طاهر در
عراق پرورش یافته و سپس به خراسان بازگشته است. در این مدت و زیر نظر
پدر خویش و با استفاده از اساتید محفل علمی عراق در فنون مختلف
سیاست،
اجتماع،
ادب،
تاریخ و... بهره مند شده است.
طاهر به سال ۱۵۹ هجری متولد شد.
بنا بر گفته طبری او در کودکی با پدرش حسین با سپاه خراسان به عراق رفته، و چندی در آن
دیار پرورش یافته است. پس از آن و طبعا از زمان
بلوغ اثر وی در خراسان دیده میشود؛ زیرا که به سال ۱۸۱ قمری در حالی که بیست و دو سال از عمرش را پشت سر گذاشته بود، از سوی علی بن عیسی بن ماهان، والی خراسان حکمرانی پوشنگ را به دست گرفته است،
و چنین به نظر میرسد که طاهر و پدرش حسین متناوبا حکمران شهر پوشنگ بودهاند. وی به سرعت در
تشکیلات اداری و نظامی خراسان وارد گردید.
طاهر در حالی که بیست سال بیشتر سن نداشت، از طرف علی بن عیسی بن ماهان حکمران خراسان مامور مبارزه و مقابله با حمزه پسر آذرک خارجی سیستانی گردید و توانست با حربههای مناسب قائله او را فرونشاند و سربلند از این
آزمایش خارج گردد، و باعث برچیده شدن بساط هرج و مرج، و
قتل و کشتار در منطقه شد.
برخورد طاهر با
خوارج بسیار خشونت آمیز و بی سابقه بود. او برای
مجازات و تنبیه خوارج بر آنان بسیار سخت میگرفت، به گونهای که چون بر گروهی از آنان دست مییافت، سر درختان را به هم میپیوست، در حالی که هر پای آنها را نیز به یکی از درختان میبست، آن گاه دو
درخت را رها میکرد، در نتیجه، آن شخص از وسط به دو نیم میشد.
این شیوه و سبک برخورد طاهر سبب گردید تا
نام و
آوازه او فراگیر شده و جایگاه وی در منطقه تثبیت گردد.
محبوبیت طاهر و خانواده وی در خراسان که با پیروزیهای طاهر در برابر خوارج تشدید گردیده بود، سبب شد، تا آتش
حسد و رشک را در نهاد عیسی نسبت به آنان شعلهور سازد تا آن جا که به
توهین و دشنام به خانواده طاهری توسط حکمران انجامید. تا جایی که رفته رفته به
خون آنها تشنه شده و آنان را به
مرگ تهدید نمود.
تا آن جا که روزی دستور داد، طاهر را با ریسمانی به
دکل یا ستونی بستند.
این کار باعث شد تا حس تنفر و انتقام از علی بن عیسی در وجود طاهر نهادینه شود.
پناهنده شدن حسین بن مصعب و طاهر به
خلیفه هارون الرشید و در پی بروز نا آرامیهای زیاد خلیفه را بر آن داشت تا علی بن عیسی را از حکمرانی خراسان عزل نموده و او را به
بغداد فراخواند و هرثمه بن اعین به عنوان
فرماندار جدید معرفی شد.
اما نخستین حضور مهم او، همراهی وی با هرثمه بن اعین است که در سال ۱۹۳ از طرف هارون مامور سرکوبی شورش رافع بن لیث شد. و در
سمرقند وی را شکست داد
از این جا روشن میگردد که باید در آن جا
شجاعت و
درایت خود را آشکار کرده باشد؛ چرا که در سال ۱۹۴-۱۹۵ به فرماندهی نیروی مامون بر ضد نیروهای امین به فرماندهی علی بن عیسی منصوب شد.
هارون الرشید خلیفه عباسی که جهت سرکشی به خراسان عزیمت نموده بود و فرزندش مامون را نیز به همراه خود برده بود و قبلا
وصیت کرده بود که خراسان تا
همدان به فرمان مامون باشد و از همدان به آن طرف که شامل تمام
غرب است از آن امین و با این کار پیوند
ولایت عهدی مامون را برای امین دوباره تاکید کرده بود. اما بعد از درگذشت هاورن به واسطه شیطنتهای فضل بن ربیع و هم چنین نیات
پلید خود امین در مورد مامون باعث شد تا امین، مامون را از ولایت عهدی خلع نموده و برای
فرزند شیرخوار خودش، موسی که هنوز
زبان نگشوده بود،
بیعت گرفت و او را الناطق بالحق ملقب نمود،
و علی بن عیسی بن ماهان را به حکمرانی خراسان منصوب کرد،
و
نهاوند و همدان و
قم و
اصفهان و قسمت دیگر جبل؛ یعنی
آذربایجان را به او اقطاع داد که لشکریان و
خراج آنها با علی بن عیسی باشد.
وقتی رافع بن لیث از حسن رفتار و نیکوکاری مامون درباره مردم ولایت خویش خبر یافت، کس فرستاده و برای خویشتن
امان خواست، هرثمه در این باب شتاب کرد و رافع بیامد و به مامون پیوست که وی را حرمت کرد. هرثمه هم چنان مقیم سمرقند بود. طاهر بن حسین نیز همراه هرثمه در محاصره رافع بوده بود، وقتی رافع امان یافت، این مشکل
محاصره به این
طریق پایان یافت.
چنین نقل شده است که هنگامی که فضل بن سهل وزیر مامون از تصمیم امین خلیفه در بغداد مبنی بر تعیین علی بن عیسی به فرماندهی
لشکر عراق به
منشور تسخیر خراسان آگاهی یافت، با توجه به سوابق مردی و مردانگی طاهر و پیروزیهای وی در مقابل
قیام شورش خوارج و در مقابل یاغیگریها، و هم چنین سابقه خشونت علی بن عیسی نسبت به طاهر، و تنفر و انزجار درونی طاهر نسبت به علی بن عیسی و حس انتقام جویی در وی، و هم چنین
جرات و
قدرت تصمیم گیری و
تدبیر بالای طاهر و
اراده قوی وی، طاهر را از میان تمامی دلاوران خراسان جهت فرماندهی و سالاری لشکر خراسان کاملا پسندیده و برگزید.
نقل شده است که امین نامهای برای مامون نوشته و فراوانی سپاهیان خویش را به
رخ مامون کشیده است و گفته است: «تو نمیتوانی لشکریان مرا شماره کنی، مگر آن چه در این
انبان است، بشماری و انبانی پر از دانه
کنجد کرده، برای مامون فرستاد. مامون نیز برای تحریص و تحریک فرماندهان و سپاهیان خویش این نامه را بر یاران خود خواند». طاهر بن حسین که مرد بیباک و دلاوری بود با شنیدن این
تهدید، در حالی که تمام وجودش را
خشم فرا گرفته است بر خواسته و خطاب به مامون چنین گفته است: «برای برادرت امین بنویس که کنجدهای انبان را نمیشمارم، اما خروسی یک چشم دارم که آن دانهها را در یک
روز بر میچیند!».
پس از آن که روشن گردید که امر بین دو
برادر به غیر از
جنگ معلوم نمیگردد، مامون خود را آماده
مبارزه نموده و دستور داد تا وزیرش، فضل بن سهل دست به کار شده و تمام امور را برای جنگیدن آماده و مهیا نماید. فضل که قبل از آن جنگ را پیش بینی نموده بود و نیک میدانست که به واسطه دوستی دیرینی که بین فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان وجود دارد، قطعا علی بن عیسی برای جنگ با خراسان برگزیده خواهد شد، در صدد یافتن نامزدی برای رویارویی با او بر آمد. از این رو دستور داد تمامی فرماندهان و شخصیتهای درباری دستور داد تا فرزندان خویش را بیاورند که حسین بن مصعب نیز فرزندش طاهر را به همین علت در آن جمع حاضر نمود. به این ترتیب از بین همه آنان فضل بن سهل، طاهر را که جوانی یک چشم بود، انتخاب نمود.
برخی دلیل انتخاب طاهر را برای جنگ با لشکر عراق به
علم نجوم و ستاره شناسی مرتبط میدانند و آن را به دانستن علم نجوم از طرف فضل بن سهل یا شخصی به نام دوبان
منجم دانستهاند. دلیل دیگر این انتخاب میتواند این نکته باشد که علی بن عیسی فردی بسیار مغرور بوده است و طاهر را کوچک میپنداشته است و هدف فضل از این انتخاب تحقیر علی بن عیسی و زهر چشم گرفتن از اوست که میتواند با یکی از سرداران سابق خودش وی را شکست دهد. از سویی دیگر عیسی چون طاهر را به حساب نمیآورد، در صدد چاره اندیشی و
کمینگاه نمیرفت، چنان چه قبل از حرکت در مورد طاهر چنین گفت: «طاهر چیست و کیست؟ هرگاه خبر گذشتن من را از
دروازه همدان بشنود،
ری را خالی و ترک خواهد کرد»،
و هم چنین سابقه توهین و
اهانت و
تحقیر به خاندان طاهری و شخص طاهر در کارنامه علی بن عیسی را نباید از نظر دور داشت چون طاهر از علی بن عیسی به شدت
کینه در
دل نگه داشته بود و منتظر اولین فرصت بود تا آن را تلافی نماید. این جمله حسین بن مصعب نیز میتواند بر این امر دلالت نماید که گفته بود: «بالاخره طاهر علی بن عیسی را خواهد کشت».
البته نقل است که طاهر نیز هر چند آرزوی جنگ با علی بن عیسی را در سر میپروراند؛ اما چون مردی دانا و دوراندیش بود، چنین پیش بینی نمود که اگر مامون پشیمان گردد و از جنگ دست بکشد یک نوع
خفت و خواری برایش خواهد ماند از این رو با مامون چنین سخن گفت: «با برادر تو جنگیدن کار کوچکی نیست و اگر سه
شرط مرا قبول میکنی، میروم. یک آن که چون من از نزد تو روم مرا نخوانی و اگر باز خوانی نیایم. دوم آن که سخن هیچ کس بر من نشنوی. سوم آن که اگر برادر تو در این کار کشته شد، خونش از من نطلبی. مامون نیز به همین شرایط برای او
عهد و نامهای نگاشت و به طاهر داد و او نیز آن گاه عازم جنگ گشت».
ظاهرا حسین بن مصعب، پدر طاهر از این موضوع راضی نبوده و تلاشهای را نیز برای انصراف فضل بن سهل از انتخاب طاهر و نیز برای منصرف نمودن خود طاهر از فرماندهی انجام داده که موثر واقع نشده است. نگرانی حسین بن مصعب از این جهت بود که پیش بینی میکرد، پیشرفتهای فرزندش طاهر باعث خشم و کدورتها خواهد شد و میان فضل بن سهل و طاهر اختلاف به وجود خواهد آمد. البته پیش بینی او هم تا حدودی درست بود، زیرا دیری نگذشت که اولین جرقههای اختلاف پدیدار گشت. اولین رنجش فضل بن سهل از طاهر بن حسین در همان لحظات نخست و اتفاقا در زمان
حیات حسین بن مصعب به وقوع پیوست. پس از آن که طاهر بن حسین موفق شد، در جنگ بر علی بن عیسی فائق شده و وی را بکشد، نامهای به فضل بن حسین نوشت و با سر مقتول روانه
مرو ساخت. در این
نامه به خاطر اختصار، طاهر از تکلفات و دادن القاب و تشریفات و احترامات خودداری نمود و در کمال بساطت و سادگی تنها به متن نامه اکتفاء نمود.
بلعمی متن نامه طاهر را خطاب به فضل بن سهل چنین ظبط نموده است: اما بعد، فانی کتبت الیک و راس علی بن عیسی بین یدی و خاتمه فی اصبعی و السلام؛ یعنی این نامه را به تو مینوسم؛ در حالی که سر علی بن عیسی در برابر من است و انگشتری او در
انگشت من است.
فضل
لحن خطابی نامه را نپسندید و آن را حمل بر
غرور و خودخواهی و بی اعتنایی و بی احترامی به خویش
تعبیر نمود و چنین گفت: طاهر را سزد که چنین نامه بنویسد. چنین بود که فضل بن سهل کینه طاهر را به دل گرفت و در صدد فرصت و مجال مناسبی بود تا او را گوشمالی دهد و
انتقام بگیرد. اولین بار نیز پس از کشته شدن امین به دست طاهر فرصت را مناسب تشخیص داده، نزد مامون رفت و گفت: طاهر زبانها و شمشیرهای مردم را بر ما کشانید، ما میخواستیم که امین را زنده دستگیر کند؛ ولی طاهر او را کشت. البته فضل از این گفتگو دو منظور را دنبال میکرد، یکی این که کشتن امین را به گردن طاهر بیندازد تا اگر روزی مامون پشیمان شد، فضل را مواخذه نکند، دیگر این که طاهر را از انتصاب به مقامات عالیه مملکتی باز دارد.
بعدها دامنه اختلافات ما بین فضل بن سهل با طاهر بن حسین و هرثمه بن اعین بالا گرفت که در نتیجه آن هرثمه
جان خود را دز
زندان فضل از دست داده و طاهر نیز در واقع به شهر
رقه در کنار رود
فرات منتقل شد و در حقیقت جنبه تبعیدی به خود گرفت.
از آنجایی که فضل بن سهل دل خوشی از طاهر نداشته و در صدد تنزل شان طاهر بر میآمد. در همین جهت و پس از پیروزی طاهر و کشته شدن امین، فضل بن سهل برادرش حسن را به
حکومت بغداد منصوب نموده و طاهر را به رقه (از شهرهای
جزیره که در کنار شرقی فرات واقع شده است) اعزام نمود. این در واقع تبعید محترمانه طاهر از مراکز اصلی
خلافت به شمار میرفت. طاهر از این امر ناراحت شده و چنین گفت: امیرالمومنین درباره من انصاف را رعایت ننمود.
هم چنین این ناراحتی و کدورت طاهر از فضل در اعمال و گفتار دبیر طاهر، عیسی بن عبدالرحمن با فضل مشهود است. او به درباریان گفته بود: تا
ارباب من زنده است، فضل بن سهل در نظرم ناچیزتر از این
مو است. به هر حال طاهر را به بهانه جنگ با نصر بن شبث عقیلی به رقه اعزام نمودند و فرمان حکومت
موصل،
شام و مغرب را نیز به نام وی نوشتند. اولین اقدام طاهر پس از ورد به رقه، نوشتن نامهای به نصر بن سیار بن شبث بود که از وی میخواست تسلیم گردد.
ولی پس از جواب رد نصر به طاهر، وی تلاش چندانی برای مقابله از خود نشان نداد و این اقدام طاهر را نوعی اعتراض به سیاستهای فضل برشمردهاند.
عاقبت طاهر به فرمان مامون از رقه فراخوانده شد. مدت اقامت طاهر در رقه پنج سال به طول انجامید.
در همان ایام اقامت طاهر در رقه بود که پدرش حسین بن مصعب در
خراسان در گذشت. از طرف حکومت و دربار خلیفه برای او مراسم
سوگواری مفصلی برپا گردید. مامون و فضل بن سهل در مراسم
تشییع جنازه وی شرکت نمودند و فضل بن سهل، خود
جنازه او را در
خاک گذاشت. نامه تسلیت مامون به طاهر هم نشان از همدردی خاص خلیفه با طاهر دارد.
پس از فراخوانی طاهر به بغداد، ابتدا مامون وی را به عنوان رئیس
شرطه منصوب نمود.
این تلاش خلیفه را برای برپایی
امنیت و آرامش در بغداد را نشان میدهد. وی در این مدت یک ساله صاحب مناصب فراوان دیگری نیز شد؛ از جمله:
۱- انتخاب طاهر به امیری بغداد و فرمانروایی تمام ولایتها تا نواحی مشرق به انضمام حکومت شام
۲- نظارت بر کار دیوانها
۳- مسئولیت جمع آوری
خراج سواد عراق
طاهر در مدت اقامت خود در بغداد، احترام و اعتبار زیادی به دست آورده در مجالس خصوصی مامون شرکت میکرد و شعرا در وصف و تعریف از او
شعر میسرودند. اعتبار طاهر در نزد مامون به اندازهای بود که باعث شد، فضل بن ربیع که به علت
خیانت و ترس از مجازات مخفی شده بود، به نزد طاهر آمده و با تعظیم در مقابل وی، از طاهر خواهش کند تا او را نزد مامون
شفاعت نماید. مامون بعد از دیدن او اظهار داشت: چون طاهر درباره تو صحبت کرد، تو را بخشیدم. از دیگر اقدامات طاهر در بغداد بنای مسجدی به نام خویش در این شهر میباشد.
زمانی که مامون در
صفر سال ۲۰۴ قصد ورود به بغداد را داشت، طاهر در شهر رقه بود. وی به دستور مامون وارد بغداد شد، در آن زمان، هنوز لباس مامون به
رنگ سبز بود؛ در حالی که علامت عباسیان رنگ
سیاه بود. مخالفان عباسیان، به ویژه زیدیها از رنگ سفید استفاده میکردند. در
تاریخ رنگ مورد نظر شیعیان، همین رنگ
سفید بوده است. خاندان عباسی اصرار داشتند تا مامون
لباس سیاه به تن کند، در مجلسی که گرفته شد، مامون از طاهر خواست تا هر خواستهای دارد، مطرح کند تا خلیفه آن را اجابت کند. نخستین درخواست طاهر آن بود که مامون لباس سبز را از تنش درآورده و لباس سیاه بپوشد!
سران
بنی عباس که که از نفوذ طاهر بن حسین در نزد مامون اطلاع داشتند و نیز تلاش مامون را برای جبران سختیهای طاهر در رقه را میدیدند، دست به دامان او شدند و از وی خواستند که مامون را به پوشاندن لباس سیاه تشویق کند.
طبق گزارشات تاریخی، اولین برداشت و دلیلی که بتواند علت
گزینش طاهر برای حکومت
خراسان را توجیه نماید، شروع اختلافاتی میان مامون و طاهر میباشد، به گونهای که در ابتدا مامون با دیدن طاهر بدون نمایان ساختن
نیت خویش، گریان و غمناک میشد و راز این حالت خویش را برای یکی از افراد امین خویش برملا نمود و البته تاکید نمود که چیزی از من به طاهر نمیرسد که ناخوش بدارد.
با آمدن مامون از خراسان، میبایست این
سرزمین مهم که تا آن زمان دوبار تحول اساسی در دنیای
اسلام پدید آورده بود، به دست شخصی لایق سپرده شود. شاید مامون، تردیدهای در انتخاب طاهر داشت و از این که طاهر به سمت
استقلال خواهی برود در
اندیشه بود؛ اما به هر روی، طاهر فردی قدرتمند بود و میتوانست هر نوع شورشی را در خراسان سرکوب کند. مامون راه حلی را برای این در نظر گرفت و آن این که مراقبی مورد اعتماد همراه او فرستاده تا در صورت تخطی ار دستورات وی، طاهر را به
قتل برساند.
مامون امارت تمامی مشرق اسلامی را از
بغداد تا دورترین نقطه به طاهر سپرد. افزون بر آن، سمت شحنگی بغداد و مناطق اطراف آن را که از پیش داشت برای او نگه داشت. گفتهاند، مامون به رغم همه احترامی که برای طاهر قائل بود، به دلیل آن که قاتل برادرش امین بود، نمیتوانست او را در برابر چشمان خود ببیند. به همین خاطر طاهر، از احمد بن ابی خالد، وزیر خلیفه، در ازای دریافت سه میلیون
درهم خواست تا زمینه رفتن او را به خراسان فراهم کند.
مامون ابتدا سخن از احتمال شوریدن وی داد، اما به هر روی پذیرفت.
یکی از دلایل این درخواست طاهر این میباشد که به
فراست دریافته بود که ممکن است روزی سعایت درباریان در
انتقام خون امین برای او مشکل آفرین باشد، چرا که نامه امین به او در روزهای آخر
محاصره بغداد، گوشزدی بود برای او که
پاداش او نیز مانند دیگر خدمتگزاران عباسی عاقبت با
شمشیر و مرگ خواهد بود.
البته دکتر اکبری در کتاب خویش، ضمن رد این برداشت و دیگر برداشتهای که به نحوی واگذاری حکومت خراسان به طاهر را نتیجه اختلاف و ترس طرفین از هم دانستهاند چنین میگوید: اگر مامون به
عصیان و
تمرد طاهر اطمینان میداشت با توجه به
تجربه پیشین خود در شهادت
امام رضا (علیهالسّلام) و کشتن فضل بن سهل اکنون نیز میتوانست به کنار گذاشتن طاهر اقدام نماید. وی در ادامه دو دلیل ذیل را برای انتخاب طاهر به حکومت خراسان یادآور میشود:
الف- ضرورت انتخاب او از طرف مامون؛ جهت ایجاد آرامش از خطرات احتمالی ترکان و خوارج؛ زیرا تاریخ خراسان در عهد
بنی امیه و بنی عباس نشان داده بود که این منطقه خاستگاه بسیاری از حرکتهای سیاسی است.
ب- تلاش خود طاهر برای به دست گرفتن حکومت خراسان به علت خستگی از دور ماندند از
وطن و اقامت طولانی مدت در بغداد و هم چنین آرزوی حکومت در
خراسان .
چندی بعد از آن طاهر به خراسان رفت، در سال ۲۰۶، مامون
امارت شهر رقه را که از آن طاهر بود، به فرزندش عبدالله سپرد. دلیل اصلی اعزام عبدالله به سوی رقه، سرکوب شورش نصر بن شبث بود. در این مورد حکایتی جالب نقل شده است از گفتگوی مامون و طاهر در مورد عبدالله بن طاهر که این چنین آمده است: هنگامی که مامون خواست عبدالله را برای حکومت شام و
مصر انتخاب کند، از طاهر در مورد فرزندش سوال کرد. او گفت: اگر عبدالله را ستایش کنم او را
هجو کردهام و اگر او را بدگوئی کنم، به او
ستم کردهام، ولی من به این حد که او
احسان میکند، نمیکنم. سخن طاهر در وصف عبدالله به گونهای بود که مامون خود به عبدالله گفت: ما تو را از آنچه پدرت درباره ات گفته، برتر میبینیم.
رفتن طاهر به خراسان از سه جهت مهم بود:
۱- خراسان با داشتن امیری لایق از
شورش محفوظ میماند.
۲- طاهر پاداش مناسب خویش را در برابر سرنگونی امین و سپردن خلافت به مامون دریافت میکرد.
۳- طاهر که با کشتن امین، نزد عباسیان مبغوض شده بود، با رفتن به خراسان از
چشم آنها دور میشد.
تنها مشکلی که وجود داشت، احتمال شورش طاهر بر مامون بود. در این که آیا طاهر در فکر استقلال بوده یا نه، تردیدهای وجود دارد.
شاهد حرکت استقلال خواهی وی، سکههایی است که از سال ۲۰۶ از طاهر بر جای مانده است. بر روی این سکهها که در خراسان ضرب شده، نامی از خلیفه عباسی دیده نمیشود. هم چنین گفته شده است که وی نام مامون را از
خطبه نماز جمعه انداخت. کلثوم بن ثابت که خود پای خطبه نماز جمعه بوده است میگوید: بلافاصله پس از آن، به دلیل داشتن
شغل برید -
پست امروزی - خبر آن را به مامون نوشتم؛ اما
عصر همان روز، طاهر درگذشت.
اخباری در اشاره به دست داشتن مامون در قتل طاهر در منایع تاریخی آمده است؛ اما هیچ گاه روشن نشد که آیا این خبر درست است یا آن که طاهر به
مرگ طبیعی درگذشته است. طاهر ابتدا پس از دریافت حکم فرمانروائی خراسان با بیرون بغداد
اردو زده تا با آمادگی کامل عازم آن
خطه گردد، و آن هنگام که خبر خروج و شورش عبدالرحمن نیشابوری را شنید بی درنگ به سمت خراسان حرکت کرد.
به این ترتیب اولین اقدام و حرکت طاهر بن حسین در خراسان نبرد با خوارج میباشد. تدوام حرکتهای خوارج در
سیستان که منطقهای حساس و پرآشوب بود موجب شد تا طاهر، محمد بن حصین قومسی را به آن ولایت بفرستد و او توانست سیستان را به آرامش برساند.
از دوران حکمرانی طاهر بر خراسان آگاهی خاصی نداریم؛ چرا که اساسا این دوران بیش از یک سال و نیم نبوده است. تنها باید اشاره کرد که وی برای همه
بلاد حاکمانی تعیین کرد و از جمله سیستان را که منطقه پر آشوبی بود، به فرزندش طلحه سپرد. طاهر بن حسین از
شوخی و یاوه گویی، بسیار پرهیز میکرد. فرزندش عبدالله را نیز به آن نصیحت میکرد. هنگامی که شنید عبدالله در بغداد
شراب نوشیده و بدان حد
افراط کرده که در عالم مستی،
خانه او
آتش گرفته است، در نامه خود این چنین او را
سرزنش کرد که خبر مرگت به من میرسید، بر من آسانتر بود از این رسوائی.
گزارشات تاریخی حاکی از شروع اختلافات طاهر و مامون بلافاصه پس از حکومت خراسان دارد و ظاهرا منشا آن نیز میتواند توقع مامون از طاهر برای برخورد همه جانبه و شدید با خوارج آن مناطق باشد. اما اولین جرقه جدی اختلافات یک سال و نیم پس از به حکومت رسیدن طاهر در خراسان زده شد که در یک روز
جمعه، طاهر نام مامون را از خطبه انداخت و برای او
دعا نکرد
و این یکی از نشانههای آشکار
تمرد بر ضد خلیفه به شمار میآمد و در واقع طاهر با حذف نام خلیفه از آن به بعد مامون را خلع کرده بود.
این خبر به سرعت در بغداد پیچید و خلیفه و همگان را ناراحت و نگران ساخت و البته به همان سرعت و با فاصله کمی به بغداد رسید. احتمال دست داشتن و دخالت مامون و یا احمد بن خالد در جریان مرگ طاهر وجود دارد. احمد بن خالد چون از همان لحظات اول احتمال عصیان طاهر را میداد و از سوی
ضمانت عدم
طغیان طاهر را نزد مامون کرده بود، برای احتیاط، غلامی را به طاهر بخشید که به او آموزش داده بود که اگر روزی طاهر از مامون سرپیچی کرد، وی را با
زهر مسموم سازد.
گزارشاتی از این قبیل در مورد مامون نیز وجود دارد.
به هر حال طاهر در بیست و پنجم
جمادی الآخر سال ۲۰۷ قمری با مرگی مشکوک درگذشت. فردای آن روز دو عموی طاهر به قصد دیدن او وارد شدند و چون عادت طاهر این بود که پیش از آن که
هوا روشن شود، بیدار میشد از
خادم سوال کردند و گفت: هنوز امیر در خواب است. آن هنگام که انتظار آنها طولانی گشت و طاهر در وقت
نماز نیز بیدار نشد، به خادم گفتند: او را بیدار کن و چون جرات نکرد، آنها خود داخل شدند و او را در دواجی پیچیده دیدند که تکان نمیخورد و مرده بود. خادم درباره آخرین خبر وی گفت:
نماز مغرب و
عشاء را به جای آورد و پس از آن در
رختخواب شد و این جمله را از وی شنیدم که میگفت: "در مرگ نیز مردی باید".
بلافاصله پس از طاهر فرزندانش، فرزندانش، عبدالله و طلحه، تمامی مناصبش را در
عراق و خراسان به دست آوردند. گفته شده است که حکومت خراسان در اصل به عبدالله سپرده شد و چون نمیتوانست عازم خراسان شود، برادرش طلحه به نیابت از او حکمرانی خراسان را عهده دار شد. این نشان میدهد که اعتماد کامل میان عباسیان و طاهریان برقرار بوده است. بعدها خبری که نشان از مشکوک بودن مرگ طاهر و اعتراض طاهریان به عباسیان در این باره باشد، از زبان طاهریان شنیده نشده است.
پس از اطمینان مامون از خروج علی بن عیسی برای جنگ با خودش، طاهر فراخوانده شد و مامون از
قهستان تا دروازه حلوان را به او داد و خطاب به طاهر چنین گفت: زود حرکت کن تا پیش از رسیدن علی بن عیسی به شهر ری، آن جا را تصرف کنی و اجازه ورود لشکر عراق را به
ری ندهی.
درباره شمار سپاهیان خراسان که به همراه طاهر بودهاند روایات مختلف و گوناگونی وارد شده است. تاریخ نویسان اعداد متفاوتی آورده که عبارتند از بیست هزار، سیزده هزار، ده هزار، هفت هزار، پنج هزار، چهار هزار و سه هزار و هشتصد نفر که
روایت اخیر از همه مستندتر به نظر میآید، چون در
تاریخ نیز آمده است که شمار سپاهیان طاهر به مراتب از لشکر عراق کمتر بوده است. در مجموع ما قول دینوری را ترجیح میدهیم که هم مورخ بی طرفی بوده است و هم نزدیک به زمان طاهریان میزیسته است. وی شمار سپاهیان طاهر را هنگام عزیمت به
همدان ده هزار برشمرده است.
مامون برای تقویت روحیه طاهر و سپاهیان وی قبل از حرکت به سمت ری
جشن باشکوهی را تدارک دید. در این مراسم و جشن که
سپاه نیز از برابر مامون میگذشتند و
سان میدید، طاهر بن حسین هنگام عبور از مقابل مامون شعری را از بشار بن برد میخواند که چنین بود:
«روید تصاهل بالعراق جیادنا کانک بالضحاک قد قام نادبه»
یعنی تامل نما و مهلتی ده که دیری نگذرد و اسبان ما در عراق
شیهه خواهند کشید و به صدا در میآیند، چنان که گویی نوحه سرایان مرگ ضحاک به
شیون و زاری بر خواستهاند. مامون از شنیدن این بیت شعر بسیار خوشش آمد و آن را به
فال نیک گرفت و طاهر را نزد خود خواند و به او گفت که آن
بیت را تکرار نماید. طاهر چنین کرد. فضل بن سهل که
اعجاب مامون را از اعتماد به نفس بالای طاهر میدید گفت: یا امیرالمومنین، طاهر
سنگ اساسی عراق است که میتوان بر آن اعتماد داشت و بنیانگزاری نمود.
طاهر که از سوی مامون امارت ری را یافته بود
و از قهستان تا
حلوان به فرمان وی در آمده بود،
چون به ری رسید، مشغول عملی ساختن نقشههای مقدماتی جنگ و آمادگی کامل برای مبارزه شد. جاسوسانی که علی بن عیسی به اطراف ری فرستاده بود، به دام افراد طاهر میافتادند، طاهر دستور داده بود، پس از گرفتن اخبار علی بن عیسی از جاسوسان خودش، آنان را اعدام کنند. چه بسا علت اصلی این کار طاهر این بود که نمیخواست لشکریان علی بن عیسی از تعداد کم همراهان و لشکریانش با خبر شوند یا برتصمیمات جنگی و تقسیم بندیهای وی آگاهی یابند.
روزی طاهر یکی از افراد نزدیک اردویش را پرسید: چه نام داری؟ گفت: زید. از او پرسید که تو کیستی؟ زید گفت: من جاسوسم. طاهر خندید و گفت: این مرد دیوانه است. زید گفت: دیوانه نیستم و جاسوسم. طاهر پرسید: به جاسوسی از چه کسی آمدهای؟ زید گفت: بر جاسوسی بر طاهر بن حسین آمدهام. پرسید تو را چه کسی فرستاده است؟ زید گفت: علی بن عیسی. طاهر پرسید: چرا
راز علی را پنهان نمیداری؟ زید جواب داد: من در تمام
عمر خویش
دروغ نگفتهام. طاهر از او پرسید: پس چرا
صفت خود را به علی بن عیسی نگفتی؟ زید گفت: علی بن عیسی خود صفت مرا میداند و به همین جهت مرا فرستاده تا هر چه را دیدم به اطلاع وی برسانم. طاهر دستور داد او را به
لشکرگاه برده و به
خوی نگهداری نمایند. سپس او را طلبیده و از او پرسید: آیا قصد گریختن داری و در صدد فرار از ما هستی؟ زید گفت: اگر فرصتی یابم خواهم گریخت و هر چه دیدهام به علی بن عیسی خواهم گفت. طاهر دستور داد تا او را یک روز دیگر نگه داشته پس از آن دوباره او را احضار نمود. سپس دستور داده هم لشکر را به وی نمایاندند و همه فرماندهان را نیز معرفی کردند، بعد مزد طاهر آورده از او پرسید: آیا لشکر مرا دیدی؟ زید جواب داد: آری دیدم. طاهر پرسید: آیا لشکر من بیشتر است یا لشکر علی بن عیسی؟ زید گفت: هر دو لشکر بسیارند و من از عدد هر کدام اطلاعی ندارم. طاهر به زید اجازه بازگشت به اردوگاه علی بن عیسی را داده و گفت: من به سبب راستگویی تو جانت را بخشیدم.
لشکر خراسان به صلاحدید طاهر از ری خارج شدند و در
قسطانیه نزدیکترین منزل به ری، جهت رویارویی با لشکر عراق به فرماندهی علی بن عیسی بن ماهان،
آرایش نظامی به خود گرفتند. با خروج لشکر طاهر از ری دروازههای این شهر نیز بسته شد که این امر احتمالا با اشاره خود طاهر انجام گرفته باشد. به دو سبب یکی این که با این کار قصد داشته، اگر شکست خوردن مردم شهر ری بی طرف شناخته گردند و دچار
مجازات علی بن عیسی نشوند و از طرفی دیگر
امید جنگجویان و همراهان طاهر از شهر ری قطع شود و فکر فرار و بازگشت به خاطر آنان خطور نکند.
به همین دلیل است که پس از خروج از ری طاهر خطاب به لشکریانش چنین گفته است: ای مردم به کسانی که در برابر شما قرار خواهند گرفت بپردازید و از کسانی که در پشت سر شما ماندند و در شهر ری قرار گرفتند روی گردانیده و توجهی نداشته باشید، و بدانید که هیچ پشت و پناه و ملجاء و ماوائی جز
شمشیر و نیزههای خود نخواهید داشت، در این صورت آن شمشیرها و نیزهها را
سنگر و پناهگاه خود بدانید و جان خود را در سایه این سنگرها محفوظ داشته و کار
دشمن را یکسره نموده و جان سالم به در برید.
دو لشکر برای جنگیدن در برابر یکدیگر قرار گرفتند و با آرایش جنگی روبرو شدند؛ البته در مقابل آرایش جنگی علی بن عیسی، طاهر که فزونی
سپاه او را دریافته بود، فهمید که نمیتواند هم چون دشمن آرایش جنگی داشته باشد. به هیات خارجی وار میجنگیم. وی گفت این دلیل به سپاهان از سوی لشکر طاهر
حمله آغاز شد که آرایش لشکر عراق را به هم ریخت. علی بن عیسی بانگ بر آورد که برگردید و با من حمله کنید.
طاهر خود آهنگ شخصی را که
پرچمدار سپاه علی بن عیسی بود و حاتم طایی مینامیدند، کرده و به سوی او رفت که سراپا غرق در
آهن بود و جایی برای فرود آمدن شمشیر نداشت و چارهای ندید جز این که شمشیرش را بر
کلاهخود سرش بکوبد و شمشیر از کلاهخود گذشت و سر حاتم را شکست و او را کشت. با از بین رفتن
علمدار، لشکر علی بن عیسی از هم پاشید. علی بن عیسی نیز که پس از آن شخصا وارد
کارزار گشته بود، توسط یکی از سرداران طاهر به نام داود سیاه از پای در آمد، و به این گونه طاهر توانست لشکر عظیم علی بن عیسی بن ماهان را شکست دهد.
در هر صورت، فضل بن سهل آن نامه را پیش مامون برد و بسیار خوشحال شد و او را
مژده و بشارت پیروزی داد و در آن هنگام بر وی
سلام خلافت داد. طاهر به دلیل رشادتی که در این جنگ از خود نشان داد، به ذوالیمینین شهرت یافت. این
لقب به این معنا بود که وی صاحب دو دست راست است که میتواند با هر دو در
میدان رزم بجنگد. پس از پیروزی مامون و کشته شدن امین، طاهر به عنوان چهره فاتح جنگ، امارت منطقه جزیره، یعنی مناطق شمالی میان
دجله و
فرات را گرفت و در شهر رقه که پایتخت دوم هارون بود، استقرار یافت.
پس از کشته شدن علی بن عیسی بن ماهان در ری به دست طاهر، پسر علی بن عیسی به نام یحیی که با جمعی از یاران و سپاهیان گریخته بودند، تصور میکرد که خلیفه بعد از کشته شدن پدرش، وی را فرمانده سپاه جهت رویارویی با طاهر قرار میدهد، اما امین بیست هزار نفر را تحت فرماندهی ابناوی مامور نبرد با طاهر نمود و توصیه نمود تا هم چون علی بن عیسی مغرور نگشته و سستی به کار نبرد..
ابناوی به همدان رسید و سور و باروی آن جا را تعمیر و مستحکم نمود. با رسیدن طاهر به همدان، و پس از دو ماه محاصره و قطع
آذوقه و
آب منطقه، مردم امان خواسته و تسلیم شدند. پس از تسلیم عبدالرحمن قصد قتل طاهر را داشت که جنگ سختی در گرفت و ابناوی کشته شد. طاهر در مدت محاصره همدان توانست با لشکرکشی به مناطق
قزوین و جبال آنها را فتح نموده و برای آنها والی تعیین نموده و به آن مناطق گسیل داشت.
بقایای سپاهیان شکست خورده هم به نیروهای کمکی که از سوی امین فرستاده شده بود، پیوستند و همراه با آنان به سمت بغداد گریختند. طاهر نیز بدون هیچ گونه مانع جدی به پیشروی خویش به سمت بغداد ادامه داد و تمامی شهرهای مسیر را بدون
مقاومت فتح نمود. فضل بن ربیع پس از شنیدن اخبار شکستهای پی در پی نیروهای لشکر خلیفه، در نظر داشت اسد بن یزید بن مزید را که از پهلوانان معروف
عرب بود به فرماندهی نیروهای بغداد بگمارد که البته پیش شرطهای وی برای مقابله با طاهر سبب خشم خلیفه امین و دستور وی مبنی بر زندانی کردن اسد همراه بود و فرماندهی
لشکر را به عهده عبدالله بن حمید بن قحطبه نهاد و جهت رویارویی با طاهر ارسال نمود. طاهر با پخش این شایعه که امین در بغداد
دیوان عطا نهاده است و به سپاهیان عطای دو ساله میدهد توانست در صف لشکریان بغداد تفرقه اندازد و بسیاری از آنها برای برخورداری از این عطاء عازم بغداد شده بر امین شوریدند.
اوضاع بغداد به دلایل زیادی بسیار آشفته بود به گونهای که در داخل بغداد کار
دعوت برای مامون آشکار گردید. طاهر نیز که از مسیر
اهواز حرکت مینمود، علاوه بر فتح این شهر مهم توانست کارگزارنی را برای شهرهای مهم آن مناطق ارسال نماید و پس از آن توانست شهر مهم
مداین را فتح کند و حاکم آن شهر بدون درگیری به بغداد گریخت.
هرثمه نیز که از سوی مامون به یاری طاهر فرستاده شده بود، توانست پیروزیهای چشمگیری به دست آورد.
طاهر و هرثمه با سپاهیان خود بغداد را به محاصره درآورده و فشاری مضاعف را بر امین و سپاهیان وی وارد میکردند. البته چنین نقل است که امین با غرق شدن در تفریحات و لذتهای نامشروع خود، چندان جدیتی به مقابله با طاهر از خود نشان نمیداد.
طاهر با استفاده از شیوههای مختلف و تاکتیکهای گوناگون بغداد را هدف قرار داد. وی تمام وسایل کوبیدن حصارهای محکم بغداد را فراهم آورده و هر یک از سرداران سپاه خود را مامور فتح حصارهای آن شهر کرد و سپس با منجنیقها و عرادهها(عراده وسیلهای است از ابزارهای جنگی که برای فتح قلعهها از آن استفاده میشده است) شهر بغداد را هدف قرار داد به گونهای که قسمتهای زیادی از بغداد
ویران گشته و شهر عظمت خویش را از دست داد.
این کار از سوی طاهر به گونهای انجام شد که
ترس و
وحشت در تمامی بغداد و بین مردم و لشکریان فراگیر شد، طبری در همین باب شعری را به نقل از عمرو وراق روایت میکند که بر همین امر اشارت دارد: «اگر خواهی سپاهی را به
خشم آوری و بر وی امارت جویی، بگو سپاهیان، طاهر به سوی شما میآید».
سخت گیری و اقدامات طاهر به قدری برای مردم بغداد طاقت فرسا و گران بود که بسیاری از مردم مجبور به
مهاجرت از آن شهر و یا فرار از آن جا گشتند و آخرین
حربه طاهر نیز کنترل و انسداد مبادی ورود و خروج خوار و بار و
آذوقه به داخل شهر بود. این کار چندان بر
اهل بغداد سخت گرفت که مردم به تنگنا افتادند.
محاصره بغداد چهارده
ماه به طول انجامیده بود که طاهر دستور حمله نهایی را به داخل شهر صادر نمود. امین که همه چیز را از دست رفته میدید به فکر امان خواستن از طاهر افتاد و نامهای به این شرح خطاب به وی نگاشت: «اما بعد تو ماموری، صمیمیت از تو خواستند و صمیمیت کردی و جنگ کردی و فیروز شدی. بسا باشد که غالب مغلوب و موفق منکوب شود، صلاح میبینم که برادر خود را یاری کنم و خلافت را بدو واگذارم، مرا درباره
جان و
فرزند و
مادر و
مادر بزرگ و اطرافیان و یاران و کسانم امان ده تا پیش تو آیم و از خلافت کناره کنم و به برادر خویش واگذارم. اگر
امان ترا درباره من معتبر شمرد که خوب و گر نه رای رای اوست.» وقتی طاهر
نامه را خواند گفت: «اکنون که
بند بگردنش محکم شده و نیرویش شکسته و یارانش فراری شدهاند! نه بخدا
قسم باید دست در دست من نهد و تسلیم
حکم من شود.»
امین پس از ناامیدی از طاهر، متوجه هرثمه گشت. او هرثمه را از موالی پدرش میدانست به همین دلیل در نامهای به هرثمه از وی طلب یاری و امان خواست. هرثمه این را برای خود موقعیت و فرصتی بسیار بزرگ دید و بسیار خورسند گشت، چرا که در صورت تحقق این امر پیروزی نهایی از آن وی میگشت و به امین قول یاری داده و حتی امید به
شفاعت در نزد مامون را در وی زنده کرد.
قرارهای لازم بین امین و هرثمه انجام گرفت؛ اما در این حین طاهر از نقشه آگاهی یافت و از این که تمامی زحمات وی به سود هرثمه تمام شود، به شدت ناراحت گشته و چنین گفت: «وی در حوزه من است و در سمتی که من در آنم، من او را به وسیله محاصره و پیکار بیرون کشیدم که کارش به طلب امان کشید رضایت نمیدهم که سوی هرثمه رود و فتح از آن وی باشد.»
به همین دلیل در صدد
قتل یا
اسارت امین بر آمد، و نقشهای جهت جلوگیری از عملی شدن برنامههای امین و هرثمه ترتیب داد، و در هنگام
ملاقات امین و هرثمه یاران طاهر به آنها حمله ور شدند و در نهایت امین به دست یکی از یاران طاهر به قتل رسید.
طاهر سر امین را به همراه
فتح نامه به وسیله پسر عموی خودش نزد مامون فرستاد و در آن فتنه انگیزی، خیانت،
توطئه هرثمه و عدم وفای به عهد امین را عامل کشته شدن او دانست.
این پیروزی برای طاهر خیلی با ارزش و تحقق بخش بسیاری از آرزوهای وی بود. طاهر پس از پیروزی بر امین این اشعار را سرود:
«خلیفه را در خانه اش کشتم» و اموالش را به کمک شمشیر «به
غارت دادم.»
«به
قدرت و زور بر مردم شاهی کردم» و جباران بزرگ را به قتل رسانیدم، «خلافت را سوی
مرو کشانیدم که سوی مامون همی شتافت.»
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «طاهر بن حسین بن مصعب۱»، تاریخ بازیابی ۹۵/۲/۲۸. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «طاهر بن حسین بن مصعب۲»، تاریخ بازیابی ۹۵/۲/۲۸. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «طاهر بن حسین بن مصعب۳»، تاریخ بازیابی ۹۵/۲/۲۸.