• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

قتل هابیل

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



قتل‌ هابیل توسط برادرش قابیل به‌خاطر حسادت وی از هابیل و اینکه چرا قربانی هابیل نزد خداوند مقبول افتاده و قربانی من مردود شده است.



حضرت آدم (علیه‌السّلام) و حوّا (علیهاالسّلام) وقتی که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آن‌ها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد که حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آن‌ها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.


فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تامین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و‌ هابیل به دام‌داری مشغول شد. وقتی که آن‌ها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی:) خداوند به آدم (علیه‌السّلام) وحی کرد که قابیل با لیوذا هم قلوی‌ هابیل ازدواج کند، و‌ هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید. (از ظاهر بعضی از آیات قرآن مانند آیه یک سوره نساء: «... وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً» استفاده می‌شود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثی در کار نبوده است و ضرورت اجتماعی چنین اقتضا داشت، ولی روایات و گفتار مفسران در این‌باره گوناگون است، و در بعضی از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم (علیه‌السّلام) تکذیب شده است (چنان که در تفسیر نور الثقلین به نظر می‌رسد بهترین قول این است که: قابیل و‌ هابیل با دو دختر که از بازماندگان نسل‌های در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‌اند، زیرا طبق بعضی از روایات، آدم (علیه‌السّلام) اولین انسان روی زمین نیست.
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم‌قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده‌ای؟»


حضرت آدم (علیه‌السّلام) برای این که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به‌ هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هر یک از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راست‌گوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود که صاعقه‌ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند). فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند.‌ هابیل که گوسفندچران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه‌ای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای کوه رفتند و قربانی‌های خود را بر بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه‌ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی‌ هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید که‌ هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می‌کند.
به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل‌ هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم (علیه‌السّلام) ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که‌ هابیل مرد باصفا و فداکار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریک‌دل و حسود بود، چنان که گفتار آن‌ها در قرآن آمده بیانگر این مطلب است، آن‌جا که می‌فرماید: «هنگامی که هر کدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد.»
نیز مطابق بعضی از روایات از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل شده که علّت حسادت قابیل نسبت به‌ هابیل، و سپس کشتن او این بود که حضرت آدم (علیه‌السّلام)‌ هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و‌ هابیل را کشت، خداوند پسر دیگری به نام هبة‌الله به آدم (علیه‌السّلام) عنایت کرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش کرد که وصی بودنش را آشکار نکند، که اگر آشکار کند قابیل او را خواهد کشت... قابیل بعدها متوجه شد و هبة‌الله را تهدیدی کرد که اگر چیزی از علم وصایتش را آشکار کند، او را نیز خواهد کشت.


حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چیره شد، به‌طوری که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت». آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت، بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می‌بُرّد، و خشم و غضب را جایگزین آن می‌گرداند. هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزکاران را می‌پذیرد، تو نیز پرهیزکار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی‌زنم، زیرا از پروردگار جهان می‌ترسم، اگر چنین کنی بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است.
نصایح و هشدارهای‌ هابیل در روح پلید قابیل اثر نکرد، و نفس سرکش او سرکش‌تر شد و تصمیم گرفت که برادرش را بکشد. لذا به دنبال فرصت می‌گشت تا به دور از پدر و مادر، به‌چنان جنایت هولناکی دست بزند.
شیطان، قابیل را وسوسه می‌کرد و به او می‌گفت: «قربانی‌ هابیل پذیرفته شد، ولی قربانی تو پذیرفته نشد، اگر‌ هابیل را زنده بگذاری، دارای فرزندانی می‌شود، آنگاه آن‌ها بر فرزندان تو افتخار می‌کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد!»
این وسوسه هم‌چنان ادامه داشت تا این که فرصتی به دست آمد. حضرت آدم (علیه‌السّلام) برای زیارت کعبه به مکّه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد‌ هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: «قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می‌خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی، و خواهر نازیبای تو را من به همسری بپذیرم؟! نه هرگز».
هابیل پاسخ او را داد و او را ‌اندرز نمود که: «دست از سرکشی و طغیان بردار.»
کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی‌دانست که چگونه‌ هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القاء کرد: «سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشکن.» طبق بعضی از روایات،‌ هابیل در خواب بود، قابیل با کمال ناجوانمردی به او حمله کرد و او را کشت.
مطابق بعضی از روایات، ابلیس به صورت پرنده‌ای در آمد و پرنده دیگری را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شکست و در نتیجه آن را کشت. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش‌ هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.


از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل شده که فرمود: قابیل جسد‌ هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی‌دانست که آن جسد را چه کند (زیرا قبلاً ندیده بود که انسان‌ها را پس از مرگ به خاک می‌سپارند). چیزی نگذشت که دید درّندگان بیابان به سوی جسد ‌هابیل روی آوردند، قابیل (که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود، مدتی آن را بر دوش کشید، ولی باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک می‌افکند تا به آن حمله‌ور شوند.
خداوند زاغی را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان نمود. تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد.
قابیل نیز به‌همان ترتیب زمین را گود کرد و جسد برادرش‌ هابیل را در میان آن دفن نمود. در این هنگام قابیل از غفلت و بی‌خبری خود ناراحت شد و فریاد برآورد:
«ای وای بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوان‌تر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم؟»
زاغ دارای پرهای سیاه است و به کلاغ شباهت دارد.
این نیز از عنایات الهی بود که زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابیل بیاموزد و جسد پاک‌ هابیل، آن شهید راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشی برای قابیل باشد که بر اثر جهل و خوی زشت، از زاغ هم پست‌تر و نادان‌تر است و همین نادانی و خوی زشت، او را به جنایت قتل نفس واداشته است.


قابیل جنایت‌کار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم (علیه‌السّلام) پرسید: «هابیل کجاست؟»
قابیل گفت: «من چه می‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی که سراغش را از من می‌گیری؟!»
آدم (علیه‌السّلام) که از فراق‌ هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابان‌ها نهاد تا او را پیدا کند. هم‌چنان سرگردان می‌گشت اما چیزی نیافت. تا این که دریافت که او به دست قابیل کشته شده است. با ناراحتی گفت: «لعنت بر آن زمینی که خون‌ هابیل را پذیرفت». (این زمین، در ناحیه جنوب مسجد جامع بصره قرار گرفته است.) از آن پس آدم (علیه‌السّلام) از فراق نوردیده و بهترین پسرش، شب و روز، گریه می‌کرد و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت.
آدم (علیه‌السّلام) در جستجویی دیگر، قتل‌گاه‌ هابیل را پیدا کرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد. آن زمین را که خون به ناحق ریخته پسرش را پذیرفته، لعنت نمود و نیز قابیل را لعنت کرد. از آسمان ندایی خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتی....


حضرت آدم (علیه‌السّلام) بسیار غمگین به نظر می‌رسید، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از‌ اندوه جانکاه نجات دهد.
خداوند مهربان به آدم (علیه‌السّلام) وحی کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جای‌ هابیل، پسری را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.
طولی نکشید که این بشارت تحقّق یافت، و حوّا (علیه‌السّلام) دارای پسر پاک و مبارکی گردید. روز هفتم این نوزاد، خداوند به آدم (علیه‌السّلام) چنین وحی کرد: «ای آدم! این پسر از ناحیه من به تو هِبه (بخشش) شده است، نام او را هِبَةُ الله بگذار.» آدم (علیه‌السّلام) از وجود چنین پسری خشنود شد، و نام او را هِبَةُ الله گذاشت. به نقل دیگر، هنگامی که‌ هابیل کشته شد، همسرش حامله بود، پس از مدتی پسری از او متولد شد، آدم نام او را «هابیل» گذاشت و پس از مدتی، خداوند به خود آدم پسری داد، نام او را «شَیث» گذاشت و گفت: این پسرم «هبة الله» (از عطای خدا) است.


حضرت آدم (علیه‌السّلام) به سال‌های آخر عمر رسید. ۹۳۰ سال از عمرش گذشته بود.
[۲۱] صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا (علیه‌السلام)، ج۱، ص۲۴۲.
خداوند به او وحی کرد که پایان عمرت فرا رسیده و مدّت پیامبریت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه که خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجینه نبوّت و آن چه را مردم به آن نیاز دارند، به شیث (علیه‌السّلام) واگذار کن و به او دستور بده که این مساله را پنهان داشته و تقیه کند تا در برابر آسیب برادرش قابیل در امان بماند، و به دست او کشته نگردد.


به روایت دیگر: حضرت آدم (علیه‌السّلام) هنگام مرگ‌، فرزندان و نوادگان خود را که هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع کرد و به آن‌ها چنین وصیت نمود:
«ای فرزندان من! برترین فرزندان من، هبة الله، شَیث است و من از طرف خدا او را وصی خود نمودم، ‌از این‌رو آن چه از سوی خدا به من تعلیم داده شده به شیث می‌آموزم تا مطابق شریعت من حکم کند که او حجّت خدا بر خلق است. ‌ای فرزندانم! از او اطاعت کنید و از فرمان او سرپیچی نکنید که وصی و جانشین و نماینده من در میان شما است.»
سپس طبق دستور آدم (علیه‌السّلام) صندوقی ساختند. ایشان صحایف آسمانی را در میان آن نهاد و آن صندوق را قفل کرده و کلید آن را به شیث (علیه‌السّلام) تحویل داد و به او گفت: «وقتی از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و به خاک بسپار. این را بدان که از نسل تو پیامبری پدیدار می‌شود که او را خاتم پیامبران خدا گویند، این وصیت را به وصی خود بگو و او به وصی خود نسل به نسل بگوید تا زمانی که آن حضرت ظاهر گردد.»


یکی از بشارت‌های آدم (علیه‌السّلام) به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح (علیه‌السّلام) بود. آن‌ها را مخاطب قرار می‌داد و می‌فرمود: «ای مردم! خداوند در آینده پیامبری به نام نوح (علیه‌السّلام) مبعوث می‌کند، او مردم را به سوی خدای یکتا دعوت می‌نماید ولی قوم او، او را تکذیب می‌کنند و خداوند آن‌ها را با طوفان شدید به هلاکت می‌رساند. من به شما سفارش می‌کنم که هر کس از شما زمان او را درک کرد، به او ایمان آورده و او را تصدیق کند و از او پیروی نماید، که در این صورت از غرق شدن در طوفان، مصون می‌ماند.»
آدم (علیه‌السّلام) این وصیت را به وصی خود شیث، «هبة‌الله» گوشزد نمود، و از او عهد گرفت که هر سال در روز عید، این وصیت (بشارت به آمدن نوح (علیه‌السّلام)) را به مردم اعلام کند. هبة‌الله نیز به این وصیت عمل کرد و هر سال در روز عید، مژدة آمدن نوح (علیه‌السّلام) را به مردم اعلام می‌نمود. سرانجام همان‌گونه که آدم (علیه‌السّلام) وصیت کرده بود و هبة‌الله هر سال آن را یادآوری می‌کرد، حضرت نوح (علیه‌السّلام) ظهور کرد و پیامبری خود را اعلام نمود. عده‌ای بر اساس وصیت آدم (علیه‌السّلام) به نوح (علیه‌السّلام) ایمان آوردند و او را تصدیق کردند ولی بسیاری او را تکذیب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظیم) به هلاکت رسیدند.


حضرت آدم (علیه‌السّلام) در بستر رحلت قرار گرفت و در حالی که زبانش به یکتایی خدا و شکر و سپاس از الطاف الهی اشتغال داشت، از دنیا چشم پوشید.
جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته برای نماز بر جنازه آدم (علیه‌السّلام) حاضر شد و همراه خود کفن و حنوط و بیل بهشتی آورد.
شیث (علیه‌السّلام) جسد حضرت آدم (علیه‌السّلام) را غسل داد و کفن کرد، و به او نماز خواند، جبرئیل و فرشتگان هم به او اقتدا کردند.
[۲۴] شیخی فروی، مهدی، تاریخ انبیاء، ص۱۲۴.
[۲۵] شیخی فروی، مهدی، تاریخ انبیاء، ص۱۲۵.

فرشتگان بسیاری برای عرض تسلیت نزد شیث (علیه‌السّلام) آمدند، در پیشاپیش آن‌ها جبرئیل به شیث (علیه‌السّلام) تسلیت گفت و شیث به دستور جبرئیل، در نماز بر جنازه پدرش، سی بار تکبیر گفت.
از آن پس، شیث (علیه‌السّلام) به جای پدر نشست، و آیین پدرش آدم (علیه‌السّلام) را به مردم می‌آموخت و آن‌ها را به دین خدا فرا می‌خواند، و به آن‌ها بشارت می‌داد که: «پس از مدتی خداوند از ذریه من پیامبری را به نام نوح (علیه‌السّلام) مبعوث می‌کند. او قوم خود را به سوی خدا دعوت می‌نماید، قومش او را تکذیب می‌کنند و خداوند آن‌ها را با غرق کردن در آب به هلاکت می‌رساند.»


بین آدم تا نوح، ده یا هشت پدر به ترتیب ذیل، واسطه وجود داشته است.
۱. شیث ۲. ریسان (انوش) ۳. قینان ۴. آحیلث ۵. غنمیشا ۶. ادریس که نام دیگرش، اخنوخ و هرمس است ۷. برد ۸. اخنوخ ۹. متوشلخ ۱۰. لمک که نام دیگرش ارفخشد است.


جنازه حضرت آدم (علیه‌السّلام) را در سرزمین مکّه دفن کردند و پس از گذشت ۱۵۰۰ سال حضرت نوح (علیه‌السّلام) هنگام طوفان، جنازه آدم (علیه‌السّلام) را از غار کوه ابوقبیس (کنار کعبه) بیرون آورد و به همراه خود با کشتی به سرزمین نجف اشرف برد ودر آن جا به خاک سپرد..
[۲۸] شیخی فروی، مهدی، تاریخ انبیاء، ص۱۲۵.

هم اکنون قبر آدم (علیه‌السّلام) و قبر نوح (علیه‌السّلام) در کنار حرم مطهر امیر مؤمنان علی (علیه‌السّلام) در نجف اشرف قرار دارند.


۱. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۶۰۹.    
۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۲۶.    
۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۸۳.    
۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۸۳.    
۵. مائده/سوره۵، آیه۲۷.    
۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۴۰.    
۷. مائده/سوره۵، آیه۲۷-۳۰.    
۸. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۶۱۲.    
۹. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱، ص۲۸۳.    
۱۰. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، تفسیر قرطبی، ج۶، ص۱۳۹.    
۱۱. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۳۰.    
۱۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۸۵.    
۱۳. مائده/سوره۵، آیه۳۱.    
۱۴. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۸۷.    
۱۵. مائده/سوره۵، آیه۳۱.    
۱۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۲۸.    
۱۷. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۶۱۲.    
۱۸. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۳۰.    
۱۹. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۳۱.    
۲۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۲۸.    
۲۱. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبارالرضا (علیه‌السلام)، ج۱، ص۲۴۲.
۲۲. کلینی، محمد بن یعقوب، روضة الکافی، ص۱۱۴.    
۲۳. کلینی، محمد بن یعقوب، روضة الکافی، ص۱۱۵.    
۲۴. شیخی فروی، مهدی، تاریخ انبیاء، ص۱۲۴.
۲۵. شیخی فروی، مهدی، تاریخ انبیاء، ص۱۲۵.
۲۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۲۹.    
۲۷. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۲۹.    
۲۸. شیخی فروی، مهدی، تاریخ انبیاء، ص۱۲۵.



سايت انديشه قم، برگرفته از مقاله «قتل هابیل»، تاريخ بازيابي ۱۳۹۶/۰۲/۰۶.    



جعبه ابزار