• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

منافقان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



از نخستین روزی که اسلام به مدینه وارد شد نفاق هم در این شهر شکل گرفت. منافقان در صفوف مؤمنان رخنه می‌کردند و با گوش‌های شنوایی که در میان مؤمنان داشتند تخم تردید و ضعف و شکست را در میان آنان می‌پراکندند.



خداوند در آیات۴۶-۴۸ سوره توبه می‌فرماید: «و لو ارادوا الخروج لاعدّوا له عدّةً و لکن کره الله انبعاثهم فثبّطهم و قیل اقعدوا مع القعدین• لو خرجوا فیکم مّازادوکم الّا خبالاً و لاوضعوا خللکم یبغونکم الفتنة و فیکم سمّعون لهم و الله علیم بالظّلمین• لقد ابتغوا الفتنه من قبل و قلّبوا لک الامور حتّی جاء الحقّ ظهر امر الله و هم کرهون• اگر آنان قصد جهاد داشتند بدرستی مهیای آن می‌شدند لیکن خدا هم از (توفیق دادن) و برانگیختن آنها کراهت داشت و آنها را بازداشت و حکم شد شما با معذوران بنشیند اگر این مردم منافق با شما بیرون می‌آمدند جز خیانت و مکر در سپاه شما چیزی نمی‌افزودند و هرچه می‌توانستند در کار شما اخلال و خرابی می‌کردند و از هر سو در جستجوی فتنه برمی‌آمدند و هم در میان لشگر شما از آنان جاسوس‌های وجود دارد و خدا به احوال ظالمان داناست از این پیش هم آنان در صدد فتنه‌گری بودند و کارها را به تو بر عکس می‌نمودند آنگاه که حق روی آورد و امر خدا آشکار گردید در صورتی که آنها کمال کراهت را داشتند.»
نفاق تنها به منافقان ساکن مدینه محدود نشد و با وسعت یافتن قلمرو اسلام بر شمار منافقان نیز افزوده شد.


اوس و خزرج قبل از اینکه با حضرت پیمان ببندند مصمم شده بودند عبدالله بن ابی سلول را به عنوان فرمانروای مطلق خود در مدینه برگزینند، اما به جهت روابطی که اوس و خزرج با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پیدا کرده بودند این تصمیم خود به خود از میان رفت از این‌رو عداوت رهبر عالی ‌قدر اسلام در دل ابن ابی جای گرفت.


بعد از جنگ بدر بسیاری از مردم مدینه اسلام پذیرفتند که عبدالله بن ابی و جماعتی از همفکران و دوستان او از جمله آنها بودند که از روی مصلحت و به جهت ترس از افکار عمومی و برای حفظ جان و مال خود مسلمان شده ‌بودند، ولی در باطن ایمانی به خدا و رسول گرامی‌اش نداشتند آنها با یهودیان در کارشکنی و عداوتشان با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در خفا همکاری می‌کردند. مورخان افرادی چون زویّ بن حارث، جلاس بن سوید و برادرش حارث، زید بن مالک، نبتل بن حارث، ابو حبیبة بن الازعر و دیگران را از جمله این منافقان در مدینه برشمردند.
در میان یهودیان نیز افرادی از بزرگان آنها بودند که روی مقاصدی در ظاهر به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ایمان آورده بودند، ولی باطناً به حضرت ایمانی نداشتند مثل سعد بن حنیف، زید بن الصلیت، نعمان بن عثمان، پسران ابی اوفی، رفاعة بن زید و...


مدتها بود که منافقین هنگام اجتماع مسلمانان در مسجد حاضر می‌شدند و گفتگوی مسلمانان را می‌شنیدند و گاهی آنان را مسخره می‌کردند. حضرت سکوت می‌کردند و در برابر اذیت‌هایشان صبر می‌کردند تا اینکه روزی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آنها را دید که در مسجد نزدیک هم نشسته‌اند و آهسته با هم سخن می‌گویند دستور دادند تا از مسجد بیرونشان کنند اصحاب بی‌درنگ به‌پاخاسته آنان را به وضع رقّت‌باری از مسجد بیرون ‌انداختند.


در غزوه احد در پی مشورت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با اصحاب برای خروج یا ماندن در شهر برای جنگ، عده‌ای از مسلمانان بر خلاف نظر عبدالله بن ابی، خواستار خارج شدن از مدینه جهت جنگ با قریش بودند. سرانجام تصمیم بر آن شد که از شهر خارج شوند. در بین راه احد، عبدالله بن ابی به همراه منافقان و شماری از دودلان که تعدادشان به سیصد نفر می‌رسید به بهانه اینکه حضرت نظر جوانان را بر نظر او برتری داده و این باعث هدر رفت خون خود و فرزندانمان است، از رفتن سر باز زدند و از میانه راه به مدینه بازگشتند.
بعد از احد نیز منافقان بنای سرزنش و شماتت مسلمانان را ‌گذاردند آنان از اینکه چنان مصیبتی بر مسلمانان وارد آمده بود ابراز خرسندی می‌کردند و حرف‌های ناخوشایندی می‌زدند. آنها به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اصحابش خرده ‌می‌گرفتند و می‌گفتند: «اگر آنهایی که کشته شدند با ما بودند و بیرون نمی‌رفتند کشته نمی‌شدند.»

۵.۱ - عبدالله بن ابی در روز احد

از کارهای زشت عبدالله بن ابی این بود که هر جمعه قبل از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به پا می‌خاست و (به تمسخر) سخنانی به زبان می‌راند، سپس می‌نشست و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای خواندن خطبه بلند می‌شد او حتی در جمعه بعد از روز احد هم با بی‌شرمی تمام به پا خاست تا همچون جمعه‌های پیشین سخن بگوید مسلمانان از هر سو لباسش را کشیدند و گفتند: «ای دشمن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بنشین تو شایسته این مقام نیستی چه کارهایی که نکردی» او از مسجد بیرون رفت و گفت: «انگار کار بدی می‌کنم اگر بلند شوم و کار محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مستحکم گردانم». سپس در جواب مردی از انصار که به او توصیه کرده بود تا نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بازگردد تا برایش طلب آمرزش کند گفت: «به خدا قسم نمی‌خواهم برایم آمرزش طلب کند.»


منافقان در کار بنی‌قینقاع نیز دخالت نمودند. حضرت بواسطه اصرار عبدالله بن ابی از شدت عمل درباره بنی‌قینقاع منصرف شدند. منافقان با یهودیان بنی‌نضیر نیز پیوند واثق داشتند و با هم بر ضد مسلمانان توطئه می‌کردند در قضیه بنی‌نضیر منافقان به آنها پیغام داده بودند که «ما در مرگ و زندگی با شمائیم اگر جنگ کنید شما را یاری می‌دهیم و اگر از این جا بیرونتان کنند ما هم از پی شما خواهیم آمد» بواسطه وعده‌های منافقان بنی‌نضیر مغرور شدند و با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وارد جنگ شدند.


منافقان در جریان جنگ احزاب نیز بیکار ننشستند و پیوسته در صفوف مسلمانان آشفتگی و در دل‌های مؤمنان بیم و هراس می‌افکندند نزول آیات متعدد قرآن در این باره گویای این امر است. آنان در زمانی که مسلمانان با شور و علاقه دست به کار حفر خندق زده بودند تن به کار نمی‌دادند و به بهانه‌های مختلف و گاهی بدون اجازه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست از کار می‌کشیدند و به داخل شهر نزد زن و بچه خود می‌رفتند از این‌رو خداوند در مذمت‌شان آیاتی را نازل فرمود. معتب بن قسیر از جمله منافقان بود او در گرماگرم نبرد احزاب رو به مسلمانان کرده می‌گفت: «محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ما وعده می‌دهد که گنج‌های کسری و قیصر را خواهیم خورد و حال آنکه اکنون به قضای حاجت هم نمی‌توانیم برویم.»


نبرد بنی‌مصطلق نیز میدان فتنهجویی منافقان شده بود. عده زیادی از منافقین که هرگز در جنگ‌های دیگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همراهی نکرده بودند، فقط به دلیل نزدیکی محل جنگ و برای رسیدن به مال دنیا با حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همراه شدند. بعد از خاتمه جنگ، مسلمانان دسته دسته برای نوشیدن آب در سرچشمه آب مریسیع، فراهم ‌آمده بودند در این هنگام یکی از مهاجران به نام جهجاه غفاری با مردی از انصار به نام سنان بن وبرجهنی خزرجی بر سر آب به نزاع و درگیری پرداختند.هر یک از آنان مهاجران و انصار را به یاری طلبیدند به حضرت خبر رسید و ایشان قضیه را ختم به خیر کردند. این خبر دستمایه عبدالله بن ابی در ایجاد فتنه‌ای جدید شد او از این پیشآمد به شدت برافروخت و در جمع نزدیکانش که جوانی کم سن و سال به نام زید بن ارقم نیز در میانشان بود، سخنان تندی را علیه مهاجران بر زبان راند و افزود: «به خدا چون به مدینه رسیدیم عزیزان افراد خوار را از آن بیرون خواهند کرد و...» زید بن ارقم این خبر را به عمویش رساند او نیز به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خبر داد. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای آنکه آتش این فتنه را خاموش کند و فکر آن ماجرا را از ذهن مردم بزداید دستور حرکت ناگهانی و بی‌موقع سپاه را صادر کرد سپاه اسلام آن روز و شب را تا فردای آن روز بی‌وقفه به حرکت خود ادامه دادند و فقط برای اقامه نماز توقف می‌کردند همین‌که حضرت اجازه فرود آمدن دادند از فرط خستگی همگی بی‌درنگ به خواب رفتند، بدین ترتیب سر و صدا و کشمکش‌ها فروکش کرد.

۸.۱ - تهمت بر عایشه

در بازگشت از بنی‌مصطلق عایشه همسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به دلیلی از لشکر مسلمین جا مانده بود. او توسط یکی از مسلمانان به نام «صفوان بن معطّل» که او نیز به دلیل حاجتی از لشکر جا مانده بود به لشکر مسلمانان ملحق شد این موضوع بهانه دست منافقین داد تا با سخنان کذبشان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را برنجانند. آنها بخصوص عبدالله بن ابی، بر عایشه تهمتی ناروا زده آن را در مدینه منتشر کردند تا اینکه با نزول آیات ۱۱تا ۲۰ سوره نور کید و نفاق منافقین بر همگان روشن گشت و عایشه از این تهمت تبرئه شد.


در جریان غزوه تبوک بسیاری از منافقان از همراهی حضرت خودداری کردند و دیگران را نیز از این کار باز می‌داشتند، منافقین مدینه از باب کارشکنی و از روی بی‌رغبتی به امر جهاد، پیوسته به مردم می‌گفتند: «در این گرما سفر نکنید.» عده‌ای از آنان نیز همچون جدّ بن قیس فریفته‌شدن به زنان رومی را بهانه قرار داده از حضرت اجازه می‌خواستند که در مدینه بمانند. در این میان به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خبر دادند که گروهی از منافقین در خانه سویلم یهودی در جایی موسوم به «جا‌سوم» اجتماع کرده و قصد دارند مردم را از آمدن با شما باز دارند این خبر که به حضرت رسید طلحه بن عبیدالله را با چند نفر از اصحاب مامور کرد بدان‌جا بروند و خانه مزبور را به آتش بکشند.
در زمان حرکت، عبدالله بن ابی که با جمعی از منافقان و هم‌پیمانان یهودی‌اش، جداگانه پایین‌تر از لشکرگاه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در ثنیة الوداع، اردو زده بود به همراه منافقان از حرکت به سوی تبوک خودداری کرده به مدینه بازگشت. او می‌گفت: «محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خواهد با رومیان بجنگد آن ‌هم با این سختی و گرما در سرزمین دور و در قبال سپاهی که یارای جنگ با آن را ندارد مثل اینکه محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جنگ با رومیان را شوخی پنداشته است» او برای ایجاد رعب در سپاه مسلمین و ترساندن آنان از سپاه رومیان می‌گفت: «گویی از هم‌اکنون می‌بینم که فردا اصحاب محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همگی اسیر و به طنابها پیچیده‌اند.»

۹.۱ - جانشین پیامبر در مدینه

هنگام حرکت، مدینه ملتهب و بحرانی بود ماندن عده زیادی منافق در شهر و دوری مسافت تبوک، اوضاع نگران کننده‌ای را پدید آورده بود از این‌رو رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تصمیم گرفت فرد لایقی را بعنوان جانشین خود در مدینه قرار دهد این فرد جز امیرالمؤمنین کسی دیگر نمی‌توانست باشد.منافقان که دیدند با وجود علی (علیه‌السّلام) نقشه‌های آنان عملی نخواهد شد برای بیرون کردن ایشان به شایعه پراکنی پرداخته و جانشین کردن علی (علیه‌السّلام) در مدینه را، ناشی از بی‌رغبتی حضرت به ایشان دانستند. ایشان مسلح شده نزد پیامبر آمدند و جریان را به عرض پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رساندند. حضرت سخنان منافقان را کذب خوانده به ایشان دستور بازگشت دادند.
با این حال در این غزوه، عده‌ای از منافقان به امید بدست آوردن غنیمت شرکت کردند. آنان در راه تبوک پیوسته با سخنان خود شایعه پراکنی کرده، در دلهای مومنان هراس ایجاد می‌کردند و در ‌اندک مناسبتی که پیش می‌آمد به شبهه‌افکنی و ایجاد شک و تردید در عقاید مسلمانان و زخم‌زبان به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مبادرت می‌ورزیدند. سخنان زید بن اللصیت در باب گم شدن شتر حضرت در راه از جمله این شبهه‌افکنی‌هاست. منافقان نفاق پراکنی‌های دیگری نیز مرتکب شدند که در سوره توبه بیان آن آمده است.

۹.۲ - نقشه قتل پیامبر

در مسیر بازگشت از تبوک گروهی از منافقان تصمیم گرفتند حضرت را به هنگام شب غافلگیر کرده، به شهادت برسانند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از تصمیمشان با خبر شد به کمک عمار و حذیفة بن یمان از منافقان فرار کرده در میان لشگر مخفی شدند.

۹.۳ - دستور تخریب مسجد ضرار

در بازگشت از تبوک حضرت به گروهی از مسلمانان دستور تخریب مسجد ضرار را دادند مسجدی که ۱۵ نفر از منافقان از جمله عبدالله بن نبتل و ابو حبیبة بن ازعر آن را تاسیس کرده بودند. مسجد ضرار در حالی که منافقان در آن اجتماع کرده بودند به آتش کشیده شد، منافقان نیز که چنین دیدند فرار کرده و متفرق شدند.
[۸۲] بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۵۶.


۹.۴ - مرگ عبدالله بن ابی

بعد از تبوک عبدالله بن ابی درگذشت، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بزرگوارانه بر جنازه‌اش حاضر شدند و بر او نماز خواندند و برایش طلب آمرزش کردند. پس از جنگ تبوک منافقین و دیگر مشرکین مدینه چاره‌ای جز تمکین در برابر حقائق اسلام ندیدند و ناچار مجبور به قبول واقعیت شدند.


۱. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۱، ص۵۸۴- ۵۸۵.    
۲. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۳، ص۴۰۸.    
۳. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۲، ص۵۷۷.    
۴. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۲، ص۵۷۸.    
۵. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۱، ص۵۱۹.    
۶. مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۱۷.    
۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۸۲.    
۸. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۱، ص۵۱۹-۵۲۲.    
۹. ابن حبیب، ابو جعفر محمد، المحبر، ص۴۶۷- ۴۷۰.    
۱۰. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۱، ص۵۲۷.    
۱۱. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۱، ص۵۲۸.    
۱۲. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۶۳.    
۱۳. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۲، ص۲۹.    
۱۴. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۹.    
۱۵. دینوری، ابن قتیبه، المعارف، ص۱۵۹.    
۱۶. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۶۴.    
۱۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۵.    
۱۸. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۶۴.    
۱۹. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف،، ص۲۱۱.    
۲۰. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۳، ص۲۰۸.    
۲۱. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۲، ص۳۷.    
۲۲. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۱۹۰.    
۲۳. مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۷۷.    
۲۴. واقدی، محمد، المغازی، ج۱، ص۳۱۸.    
۲۵. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۱۰۵.    
۲۶. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۱۷۳.    
۲۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۹.    
۲۸. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۳، ص۱۷۴.    
۲۹. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۳، ص۱۸۱.    
۳۰. یعقوبی، احمد ابن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۹.    
۳۱. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۲۱۶.    
۳۲. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۲۲۲.    
۳۳. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۸.    
۳۴. واقدی، محمد، المغازی، ج۲، ص۴۵۹.    
۳۵. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۴، ص۵۲.    
۳۶. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۲۹۰.    
۳۷. واقدی، محمد، المغازی، ج۲، ص۴۱۵.    
۳۸. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۲۹۱.    
۳۹. واقدی، محمد، المغازی، ج۲، ص۴۱۶.    
۴۰. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۱.    
۴۱. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۴، ص۵۲.    
۴۲. واقدی، محمد، المغازی، ج۲، ص۴۱۷.    
۴۳. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۲.    
۴۴. واقدی، محمد، المغازی، ج۲، ص۴۲۲.    
۴۵. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۲۹۲.    
۴۶. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۱.    
۴۷. واقدی، محمد، المغازی، ج۲، ص۴۲۶-۴۳۳.    
۴۸. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۲۹۷-۳۰۳.    
۴۹. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۴، ص۶۳- ۶۸.    
۵۰. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۴- ۲۶۸.    
۵۱. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۳.    
۵۲. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه الاشراف، ص۲۱۵.    
۵۳. واقدی، محمد، المغازی، ج۳، ص۹۹۵.    
۵۴. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۶۸.    
۵۵. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۶۷.    
۵۶. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۵۱۶.    
۵۷. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۱۴.    
۵۸. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۱۳- ۲۱۴.    
۵۹. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۵۱۶.    
۶۰. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۵۱۷.    
۶۱. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۵۱۹.    
۶۲. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۵.    
۶۳. واقدی، محمد، المغازی، ج۳، ص۹۹۵.    
۶۴. واقدی، محمد، المغازی، ج۳، ص۹۹۵.    
۶۵. واقدی، محمد، المغازی، ج۳، ص۹۹۵- ۹۹۶.    
۶۶. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۲۰.    
۶۷. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۵۱۹- ۵۲۰.    
۶۸. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۲۰.    
۶۹. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۵۲۰.    
۷۰. واقدی، محمد، المغازی، ج۳، ص۱۰۰۰-۱۰۱۰.    
۷۱. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۵۲۵.    
۷۲. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۷۲.    
۷۳. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۷۰.    
۷۴. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۳۲.    
۷۵. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۵۲۳.    
۷۶. واقدی، محمد، المغازی، ج۲، ص۴۲۴.    
۷۷. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۵۶- ۲۶۲.    
۷۸. واقدی، محمد، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۲.    
۷۹. مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۳۶.    
۸۰. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۷۳- ۳۷۴.    
۸۱. واقدی، محمد، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۷-۱۰۴۸.    
۸۲. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۵۶.
۸۳. ابن هشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۲، ص۵۲۹- ۵۳۰.    
۸۴. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۸۵.    
۸۵. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ج۳، ص۴۰۹.    
۸۶. واقدی، محمد، المغازی، ج۳، ص۱۰۵۷.    



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «منافقان»، تاریخ بازیابی ۹۵/۵/۱۳.    



جعبه ابزار