نخستین مسلمان3
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بخش ۶ و ۷ و ۸ و ۹
در این بخش، سخنان
صحابه و
تابعان و علمای
اهلسنت را نقل میکنیم که نخستین مسلمان بودن
ابوبکر را قبول ندارند واین قول را رد کردهاند:
با سند معتبر از
سعد بن ابیوقاص روایت شده است که وقتی از وی سؤال شد آیا ابوبکر اولین مسلمان بود؟ گفت: نه، قبل از او چندین نفر دیگر مسلمان شدهاند.
ابنعساکر روایت سعد بن ابیوقاص را با این سند معتبر نقل کرده که ابوبکر پنجمین فرد مسلمان است:
اخبرنا ابوالقاسم زاهر بن طاهر انا ابوعبدالرحمن بن
علی بن محمد بن موسی انا ابوالعباس محمد بن احمد بن محمد السلیطی ثنا ابوحامد بن الشرقی نا احمد بن حفص حدثنی ابیحدثنی ابراهیم بن طهمان عن الحجاج عن قتادة عن سالم بن ابیالجعد حدثنی محمد بن سعد بن مالک انه قال لابیه سعدا کان ابوبکر الصدیق اولکم اسلاما قال لا ولکن اسلم قبله اکثر من خمس ولکن کان خیرنا اسلاما.
محمد بن سعد به پدرش سعد گفت: آیا ابوبکر نخستین مسلمان در میان شما بود؟ سعد گفت: نه، ولی قبل از او بیش از پنج تن مسلمان شده بود؛ اما ابوبکر بهترین ما از نظر اسلام بود.
سیوطی مینویسد: واخرج ابنعساکر بسند جید عن محمد بن سعد بن ابیوقاص انه قال لابیه سعد اکان ابوبکر الصدیق اولکم اسلاما قال لا ولکنه اسلم قبله اکثر من خمسة ولکن کان خیرنا اسلاما.
ابنعساکر با سند نیکو از
محمد بن سعد بن ابیوقاص نقل کرده است که وی از پدرش سعد سؤال کرد: آیا ابوبکر نخستین مسلمان است؟ ...
طبق این روایت، ابوبکر حداقل هفتمین مسلمان بوده است؛ زیرا گفته است بیش از ۵ نفر؛ یعنی حداقل شش نفر قبل از وی اسلام آوردهاند!
در تعبیر دیگر روایت، که آن را طبری نقل کرده، آمده است که ۵۰ نفر قبل از ابوبکر اسلام آوردند: حدثنا ابنحمید قال حدثنا کنانة بن جبلة عن ابراهیم بن طهمان عن الحجاج بن الحجاج عن قتادة عن سالم بن ابیالجعد عن محمد بن سعد قال قلت لابی اکان ابوبکر اولکم اسلاما فقال لا ولقد اسلم قبله اکثر من خمسین ولکن کان افضلنا اسلاما.
ابنکثیر در تفسیر و دیگر کتابش بعد از نقل روایت
طبری میگوید: فانه حدیث منکر اسنادا ومتنا. این روایت از نظر سند و متن منکر است.
اگر ایشان
سند روایت را قبول ندارد، این سخنش با تصحیح سیوطی تعارض دارد و روشن نیست که وی دروغ میگوید و یا سیوطی راست گفته است. از بررسی سندی که انجام خواهد شد، روشن میشود که ابنکثیر دورغگو است نه سیوطی. و اگر اشکالش روی متن عبارت «اکثر من خمسین» است، با توجه به سخنانی که در جای دیگر دارد، حداقل ایشان عبارت «خمس» را قبول دارد؛ زیرا در جای دیگر اعتراف کرده که قبل از ابوبکر
اهلبیت پیامبر و چند تن دیگر،
مسلمان شدهاند.
سیوطی سخن ابنکثیر را اینگونه نقل کرده است: قال ابنکثیر والظاهر ان اهلبیته (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمنوا قبل کل احد زوجته خدیجة ومولاه زید وزوجة زیدام ایمن وعلی وورقة انتهی.
ابنکثیر گفته: ظاهر این است که اهلبیت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (
حضرت خدیجه و غلامش زید و خانم زید) و
امایمن و
علی و ورقه، پیش از همه ایمان آوردهاند.
بنابراین اشکال ابنکثیر بر عبارت «خمسین» است نه «خمس».
ابنحجر هیثمی نیز بعد از نقل کلام ابنکثیر سخن او را موافق روایت
محمد بن سعد میداند و میگوید: ویؤیده ما صح عن سعد بن ابیوقاص انه اسلم قبله اکثر من خمسة قال ولکن کان خیرنا اسلاما؛ این سخن ابنکثیر را روایت سعد بن ابیوقاص که گفته قبل از
ابوبکر پنج تن دیگر
اسلام آورده بودند، تایید میکند.
از آنجایی که ابنکثیر به روایت طبری از نظر سندی اشکال وارد کرده، راویان سند را بررسی میکنیم:
به نقل ذهبی،
محمد بن حمید،
حافظ (کسیکه صد هزار روایت حفظ است) است و گروهی او را
ثقه دانسته است: محمد بن حمید الرازی الحافظ عن یعقوب القمی وجریر وعنه ابوداود والترمذی وابن ماجة وابن جریر والبغوی وثقه جماعة.
و در جای دیگر از ایشان به «علامه، و حافظ بزرگ» یاد میکند اما در پایان میگوید: وی
منکر الحدیث است: محمد بن حمید د ت ق: ابنحیان العلامة الحافظ
الکبیر ابوعبدالله الرازی... وهو مع امامته منکر الحدیث صاحب عجائب
منکر الحدیث بودن
راوی باعث تضعیف نیست؛ چرا که خود ذهبی در جای دیگر میگوید: قلت: ما کل من روی المناکیر یضعف؛ اینگونه نیست که تمام کسانی که منکر را روایت کند، تضعیف شود.
ابنحجر نیز میگوید: فلو کان کل من روی شیئا منکرا استحق ان یذکر فی الضعفاء لما سلم من المحدثین احد ...؛ اگر تمام کسانیکه منکر را روایت کند مستحق این باشد که در ضعفاء ذکر شود، هیچ یکی از محدثان سالم نمیماند؛
بنابراین، منکر الحدیث بودن، باعث تضعیف این روای نمیشود.
به نقل
ابوحاتم رازی، از
یحیی بن معین، محمد بن حمید رازی این راوی را دوبله توثیق کرده است: محمد بن حمید الرازی ابوعبدالله ... سئل یحیی بن معین عن محمد بن حمید الرازی فقال ثقة لیس به باس رازی کیس حدثنا عبدالرحمن نا
علی بن الحسین بن الجنید قال سمعت یحیی بن معین یقول بن حمید ثقة.
البانی نیز چندین روایت ابنحمید را تصحیح کرده است: (سنن الترمذی) ۵۱۴ حدثنا محمد بن حمید الرازی وعباس بن محمد الدوری قالا حدثنا ابوعبدالرحمن المقرئ عن سعید بن ابیایوب حدثنی ابومرحوم عن سهل بن معاذ عن ابیه ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نهی عن الحبوة یوم الجمعة والامام یخطب قال ابوعیسی وهذا حدیث حسن ... تحقیق الالبانی: حسن، المشکاة (۱۲۹۳)، صحیح ابیداود (۱۰۱۷)
در ذیل روایت دیگر مینویسد: (سنن الترمذی) ۶۰۶ حدثنا محمد بن حمید الرازی حدثنا الحکم بن بشیر بن سلمان حدثنا خلاد الصفار عن الحکم بن عبدالله النصری عن ابیاسحق عن ابیجحیفة عن
علی ابنابیطالب رضی الله عنه ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال ستر ما بین اعین الجن وعورات بنی آدم اذا دخل احدهم الخلاء ان یقول بسم الله... تحقیق الالبانی: صحیح، ابنماجة (۲۹۷)
این راوی نیز از نظر ابوحاتم رازی مورد قبول است. کنانة بن جبلة الهروی سکن هراة... نا عبدالرحمن قال سالت ابی عنه فقال محله الصدق یکتب حدیثه حسن الحدیث؛ عبدالرحمن بن ابیحاتم میگوید: درباره کنانه از پدرم سؤال کردم گفت: جایگاه او صدق و راستی است، روایاتش نوشته میشود و روایتش حسن است.
ابنحجر عسقلانی نیز سخن ابوحاتم را درباره وی نقل کرده است: کنانة بن جبلة عن ابراهیم بن طهمان قال ابوحاتم محله الصدق.
ذهبی درباره این راوی مینویسد: ابراهیم بن طهمان ابوسعید الخراسانی من ائمة الاسلام ... وثقه احمد و ابوحاتم؛
ابراهیم بن طهمان ... از پیشوایان
اسلام است ... وی را
احمد بن حنبل و ابوحاتم توثیق کردهاند.
ذهبی در جای دیگر مینویسد: ابراهیم بن طهمان ثقة متقن من رجال الصحیحین؛ ابراهیم بن طهمان موثق، مورد اعتماد و از راویان صحیحین است.
ابنحجر عسقلانی نیز او را ثقه میداند: ابراهیم بن طهمان الخراسانی ابوسعید سکن نیسابور ثم مکة ثقة.
این شخص از راویان بخاری است. عجلی وی را توثیق کرده است: الحجاج بن الحجاج مدنی تابعی ثقة
سخاوی نیز او را توثیق کرده و مینویسد: ۸۸۳ الحجاج بن الحجاج مدنی تابعی ثقة قاله العجلی
منظور از قتاده، در این جا همان قتادهای است که از روایان بخاری است. ابنحجر وی را اینگونه معرفی میکند: خ البخاری قتادة بن دعامة بن قتادة بن عزیز بن عمرو بن ربیعة بن عمرو بن الحارث بن سدوس ابوالخطاب السدوسی البصری ولد اکمه روی عن انس بن مالک... وسالم بن ابیالجعد
و در جای دیگر به توثیق ایشان تصریح کرده است: قتادة بن دعامة بن قتادة السدوسی ابوالخطاب البصری ثقة ثبت
و در کتاب دیگرش وی را یکی از پیشوایان و علمای حافظ روایت معرفی کرده است: قتادة بن دعامة بن قتادة السدوسی ابوالخطاب البصری الاکمه احد الائمة الاعلام الحافظ.
این شخص نیز از روایان بخاری است که اسمش رافع اشجعی است. و قتاده از وی روایت نقل کرده است: سالم بن ابیالجعد واسمه رافع الاشجعی مولاهم الکوفی ... روی عنه قتادة وعمرو بن مرة ومنصور
ذهبی بعد از معرفی او را ثقه میداند: سالم بن ابیالجعد الاشجعی مولاهم الکوفی عن عمر وعائشة وهو مرسل وعن بن عمر وابن عباس وعنه منصور والاعمش توفی سنة مائة ثقة ع
آخرین روای محمد بن سعد، نیز از نظر علمای رجال
اهلسنت موثق است. ابنحجر به توثیق وی تصریح کرده و مینویسد: محمد بن سعد بن ابیوقاص الزهری ابوالقاسم المدنی نزیل الکوفة کان یلقب ظل الشیطان لقصره ثقة من الثالثة قتله الحجاج بعد الثمانین خ م مد ت س ق
ذهبی نیز وی را «امام و
ثقه» میداند و مینویسد: محمد بن سعد ابنابیوقاص مالک الامام الثقة ابوالقاسم القرشی الزهری المدنی.
روایت ابنعساکر را سیوطی تصحیح کرد و روایت طبری نیز بررسی سندی شد و در نهایت از نظر سند معتبر است.
بخاری در صحیحش در باب «اِسْلَامُ ابیبَکْرٍ الصِّدِّیقِ رضی الله عنه»، یک روایت را نقل کرده که مضمون روایت ابنعساکر را تایید میکند و طبق این روایت، ابوبکر ششمین فرد مسلمان به حساب آمده است:
«۳۶۴۴ حدثنی عبدالله بن حَمَّادٍ الْآمُلِیُّ قال حدثنی یحیی بن مَعِینٍ حدثنا اِسْمَاعِیلُ بن مُجَالِدٍ عن بَیَانٍ عن وَبَرَةَ عن هَمَّامِ بن الْحَارِثِ قال قال عَمَّارُ بن یَاسِرٍ رایت رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وما معه الا خَمْسَةُ اَعْبُدٍ وَامْرَاَتَانِ و ابوبَکْرٍ؛
عمار بن یاسر میگوید:
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیدم که همراه او پنج غلام و دو تا زن و
ابوبکر بود.»
عینی از شارحان صحیح بخاری بعد از نقل روایت عمار مینویسد: مطابقته للترجمة من حیث ان فی ابیبکر فضیلة خاصة لسبقه فی الاسلام حیث لم یسلم احد قبله من الرجال الاحرار؛ در ابوبکر فضیلت خاصی در پیشگامی در اسلام است، به گونهای که پیش از وی مردان آزاد اسلام نیاورده بود.
این روایت بخاری و سخن عینی ثابت میکند که هیچ مرد آزاده قبل از ابوبکر اسلام نیاوده بود اما پنج نفر بنده مسلمان شده بودند. در نتیجه ابوبکر ششمین فرد مسلمان است. البته اگر این دو زن را به حساب نیاوریم در حالی که
حضرت خدیجه نخستین زن مسلمان است.
محمد حنفیه یکی از فرزندان
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) است.
سالم بن ابیالجعد که برخی از علمای اهلسنت وی را
صحابه میدانند، از ایشان نقل کرده که ابوبکر نخستین فرد مسلمان نبوده است.
این روایت با سند صحیح اینگونه نقل شده است: «۳۳۸۶۸ حدثنا بن ادریس عن ابیمالک الاشجعی عن سالم قال قلت لابن الحنفیة ابوبکر کان اول القوم اسلاما قال لا؛
سالم میگوید: به ابنحنفیه گفتم: آیا ابوبکر نخستن مسلمان بود؟ گفت: نه.»
ابنابیشیبه این روایت را درجاهای مختلف کتاب آورده و هر بار سند آن را روشنتر بیان کرده است: «۳۶۵۹۵ حدثنا عبدالله بن ادریس عن ابیمالک الاشجعی عن سالم قال قلت لابن الحنفیة ابوبکر کان اول القوم اسلاما قال لا...»
و در جای دیگر از کتابش مینویسد: «۳۵۷۹۴ حدثنا عبدالله بن ادریس عن ابیمالک الاشجعی عن سالم بن ابیالجعد قال قلت لابن الحنفیة ابوبکر کان اول القوم اسلاما قال لا.»
در بررسی تفصیلی افراد موجود در سند روایت باید گفت:
این شخص از نظر علمای رجال اهلسنت موثق است. ابنحجر عسقلانی توثیق گروهی از علماء همانند: ابنمعین، ابوحاتم،
نسائی، ابنحبان،
ابنخراش، عجلی، خلیلی و
علی بن مدینی را درباره وی آورده و مینویسد:
الستة عبدالله بن ادریس بن یزید بن عبدالرحمن بن الاسود الاودی الزعافری ابومحمد الکوفی روی عن ابیه وعمه داود... وابی مالک الاشجعی قال عثمان الدارمی قلت لابن معین بن ادریس احب الیک او بن نمیر فقال ثقتان الا ان بن ادریس ارفع منه وهو ثقة فی کل شیء ... وقال ابوحاتم هو حجة یحتج بها وهو امام من ائمة المسلمین ثقة وقال النسائی ثقة ثبت ... وقال بن حبان فی الثقات کان صلبا فی السنة وقال بن خراش ثقة وقال العجلی ثقة ثبت صاحب سنة زاهد صالح وکان عثمانیا ویحرم النبیذ وقال الخلیلی ثقة متفق علیه... وقال ابوحاتم قال
علی بن المدینی عبدالله بن ادریس من الثقات.
اسم این شخص،
سعد بن طارق بن اشیم است،
عجلی کوفی ایشان را پس از معرفی موثق میداند: ۵۶۵ سعد بن طارق ابومالک الاشجعی کوفی تابعی ثقة...
ذهبی نیز ایشان را صدوق میداند و میگوید: ابومالک الاشجعی سعد بن طارق بن اشیم کوفی صدوق.
و در کتاب دیگرش، توثیق احمد بن حنبل، ابنمعین را نقل کرده است: سعد بن طارق (م عو) ابومالک الاشجعی وثقه احمد وابن معین وقال ابوحاتم صالح الحدیث یکتب حدیث.
احمد بن حنبل و ابنمعین وی را توثیق کرده و ابوحاتم گفته وی صالح الحدیث است و روایاتش نوشته میشود.
ابنحجر عسقلانی نیز ایشان را توثیق کرده است: ۲۲۴۰ سعد بن طارق ابومالک الاشجعی الکوفی ثقة...
این راوی نیز از نظر علمای رجال اهلسنت موثق هستند. ذهبی درباره وی مینویسد: سالم بن ابیالجعد الاشجعی مولاهم الکوفی... ثقة ع
عجلی کوفی مینویسد: سالم بن ابیالجعد الغطفانی کوفی تابعی ثقة
ذهبی مینویسد: سالم بن ابیالجعد الاشجعی الغطفانی مولاهم الکوفی الفقیه احد الثقات.
ابنسعد نیز در طبقات ایشان را توثیق نموده است: سالم بن ابیالجعد الغطفانی مولی لهم... وکان ثقة کثیر الحدیث
نتیجه: سند این روایت صحیح است و طبق این روایت ابوبکر اولین مسلمان نیست.
از
عایشه نیز روایتی نقل شده که بسیاری از علمای اهلسنت، آن را مسلم گرفته و به عنوان عقیده اهلسنت مطرح کرده و بر لغات آن شرح زدهاند. عایشه میگوید پدر من چهارمین فرد مسلمان بود. این روایت با چند طریق نقل شده است:
«۲۴۷۳ انا محمد بن عبدالرحمن قال نا احمد بن سلیمان الطوسی قال نا الزبیر بن بکار قال نا احمد بن محمد الاسدی عن محمد بن عبدالله الهاشمی عن ابیعبدالرحمن الازدی قَالَ: لَمَّا انْقَضی الْجَمَلُ، قَامَتْ عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهِ عَنْهَا فَتَکَلَّمَتْ فَقَالَتْ: اَیُّهَا النَّاسُ انَّ لِی
عَلَیْکُمْ حُرْمَةَ الاُمُومَةِ، وَحَقَّ الْمَوْعِظَةِ، لاَ یَتَّهِمُنِی الاَّ مَنْ عصی رَبَّهُ، قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ بَیْنَ سحْرِی وَنَحْرِی، وَاَنَا احْدی نِسَائِهِ فِی الْجَنَّةِ، ادَّخَرَنِی رَبِّی وَخَصَّنِی مِنْ کُلِّ بِضَاعَةٍ، وَبِی مَیَّزَ مُؤمِنَکُمْ مِنْ مُنَافِقِکُمْ، وبِی رَخَّصَ لَکُمْ فِی صَعیدِ الاَقْرَاءِ وَاَبِی رَابِعُ اَرْبَعَةٍ مِنَ الْمسْلِمِینَ»
ابوعبدالرحمن ازدی میگوید: بعد از
جنگ جمل عایشه ایستاد و گفت: ای مردم من بر شما حق مادری و موعظه دارم، مرا جز کسانیکه پروردگارش را عصیان میکند متهم نمیکند. رسول خدا در حالی که سرش روی دامنم بود از دنیا رفت. و من یکی از زنان ایشان در بهشتم، خدا مرا برای ایشان ذخیره کرده، و به واسطه من
مؤمن را از
منافق شما جدا میسازد... و پدرم یکی از چهار مسلمان پیشگام بود.
در بررسی تفصیلی افراد موجود در سند روایت باید گفت:
ذهبی بر صدوق بودن این روای تصریح کرده و توثیق
خطیب بغدادی را نیز در کتابش آورده است: الشیخ المحدث المعمر الصدوق ابوطاهر محمد بن عبدالرحمن ابنالعباس بن عبدالرحمن بن زکریا البغدادی الذهبی ... قال الخطیب کان ثقة
و در کتاب دیگرش نیز وی را توثیق کرده است: والمخلص ابوطاهر محمد بن عبدالرحمن بن العباس البغدادی الذهبی مسند وقته سمع ابا القاسم البغوی وطبقته وکان ثقة
این راوی از نظر
ابنوردی نیز موثق است: والمخلص ابوطاهر محمد بن عبدالرحمن بن العباس البغدادی الذهبی مسند وقته سمع ابا القاسم البغوی وطبقته وکان ثقة.
ابنجوزی تصریح میکند که او موثق و از جمله صالحان بوده است: محمد بن عبدالرحمن بن العباس بن عبدالرحمن بن زکریا ابوطاهر المخلص... وکان ثقة من الصالحین
خطیب بغدادی ایشان را صدوق میداند: احمد بن سلیمان بن داود بن محمد بن ابیالعباس الطوسی ... وکان صدوقا
یاقوت حموی نیز به فاضل بودن و صدوق بودن ایشان تصریح کرده است: احمد بن سلیمان الطوسی ابوعبدالله هو ابوعبدالله احمد بن سلیمان بن داود بن محمد بن ابیالعباس الطوسی... وکان فاضلا... و در پایان مینویسد: وکان صدوقا
این روای از نظر ذهبی نیز صدوق است: توفی فی جمادی الآخرة. احمد بن سلیمان بن داود، ابوعبدالله الطوسی. حدث ببغداد بالنسب عن: الزبیر بن بکار. وروی عن ابنشاذان، وابن شاهین، والمخلص، وکان صدوقاً.
ابنحجر عسقلانی بعد از معرفی وی، توثیق
دارقطنی، خطیب بغدادی و
ابوالقاسم بغوی را درباره او آورده است: الزبیر بن بکار بن عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله... وعنه بن ماجة ... واحمد بن سلیمان الطوسی ... وقال الدارقطنی ثقة وقال الخطیب کان ثقة ثبتا عالما بالنسب عارفا باخبار المتقدمین ومآثر الماضین ... وقال ابوالقاسم البغوی کان ثبتا عالما ثقة
یاقوت حموی نیز وی را موثق و از ظروف علم میداند: زبیر بن بکار بن عبدالله ابنمصعب بن... کان علامة نسابة اخباریا... وکان ثقة من اوعیة العلم
حمزه بن یوسف از
دار قطنی درباره
احمد بن محمد اسدی سؤال کرد، دارقطنی در جواب گفته است که او ثقه است: وسالته عن ابیالحسن احمد بن محمد بن عبدالله بن صالح بن شیخ بن عمیرة الاسدی فقال ثقة
ذهبی نیز توثیق دارقطنی را درباره او آورده است: احمد بن محمد بن عبدالله بن صالح بن شیخ بن عمیرة الاسدی... وثقه الدارقطنی.
ابنحبان اسم
محمد بن عبدالله هاشمی را در کتاب «الثقات» خود آورده و نشانه این است که از نظر وی او موثق است: ۱۰۴۵۴ محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن
علی بن ابی طالب الهاشمی کنیته ابوعبدالله یروی عن جماعة من التابعین...؛
و در کتاب صحیح خود
نیز از وی چندین روایت نقل کرده است.
عبدالاعلی،
ابوعبدالرحمن ازدی را نیز ابنحبان در «الثقات» آورده است: ۹۳۱۳ عبدالاعلی بن میمون بن مهران الجزری مولی الازد کنیته ابوعبدالرحمن ...
نتیجه این روایت از نظر سند معتبر است و ثابت میکند که ابوبکر نخستین مسلمان نبوده است.
روایت عایشه از طریق دیگر در
بلاغات النساء به صورت مفصلتر اینگونه نقل شده است:
«قال وحدثنی ابوالسکین زکریا بن یحیی قال حدثنی عم ابیزحر ابنحصن عن جده حمید بن (منهب بن) حارثة بن منهب بن خیبری بن جدعان قال حججت فی السنة التی قتل فیها عثمان فصادفت طلحة والزبیر وعائشة بمکة فلما ساروا الی البصرة سرت معهم فلما وقفت عائشة بالبصرة قالت: ان لی
علیکم حرمة الامومة وحق الموعظة لا یتهمنی الا من عصی ربه قال ابوالسکین ارادت یعظکم الله ان تعودوا لمثله ابداً قبض رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بین سحری ونحری وانا احدی نسائه فی الجنة له ادخرنی ربی وحصننی من کل بضع وبی میز مؤمنکم من منافقکم وبی ارخص الله لکم فی صعید الابواء وفی نسخة ثم ابیثانی اثنین الله ثالثهما وابی رابع اربعة من المسلمین واول من سمی صدیقاً قبض رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هو عنه راض وقد طوقه وهف الامامة»
در پایان با توجه به روایات اهلسنت نکاتی را متذکر میشویم که دلیل بر بطلان نخستین مسلمان بودن ابوبکر است:
در زمان اسلام آوردن ابوبکر روایات مختلفی نقل شده است.
برخی روایات حاکی از این که قبل از مسلمان شد، ابوبکر با
حکیم بن حزام عازم مسافرت به
طائف بود؛ اما وقتی
حارث ابوخالد از جریان بعثت رسول خدا و دشنام خدیجه به بتهای آنها، به او خبر داد، نزد پیامبر آمد و اسلام آورد. این روایت را بلاذری اینگونه نقل کرده است:
«ابوالحسن
علی بن محمد المدائنی عن عیسی بن یزید عن شرحبیل بن سعد قال: قال ابوبکر بینا انا فی منزلی بمکة وانا ارید الطائف، وحکیم بن حزام اذ دخل
علی الحارث بن صخر فتحدث ودخل حکیم بن حزام فقال له الحارث: یا ابا خالد زعم نساؤنا ان عمتک خدیجة تزعم ان زوجها رسول الله، فانکر ذلک حکیم، ودعوت لهما بطعام من سفرة امرت باتخاذها لسفرنا، فاکلا وانصرف الحارث فقلت لحکیم: والله ما رایت فی وجهک انکار ما قال لک فی عمتک، فقال حکیم: والله لقد انکرنا حالها وحال زوجها، ولقد اخبرتنی صاحبتی انها تسب الاوثان، وما تری زوجها یقرب الاوثان، قال ابوبکر: فلما ابردت خرجت ارید النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فابتدات فذکرت موضعه من قومه وما نشا علیه، وقلت: هذا امر عظیم لا یقارک قومک علیه، قال: یا ابا بکر الا اذکر شیئاً ان رضیته قلته وان کرهته کتمته؟ قلت: هذا ادنی مالک عندی، فقرا
علی قرآناً، وحدثنی ببداء امره، فقلت: اشهد انک صادق، وان ما دعوت الیه حق، وان هذا کلام الله. وسمعتنی خدیجة فخرجت وعلیها خمار احمر فقالت: الحمد لله الذی هداک یا بن ابیقحافة.»
ابوبکر گفته است: در حالی که من در منزلم بودم و من همراه حکیم بن حزام قصد مسافرت به طایف را داشتم، در این هنگام
حارث بن صخر وارد شد و با من سخن میگفت، در همین حال حکیم آمد، حارث به او گفت: ای ابوخالد زنان ما گمان میکنند که عمه تو خدیجه گمان دارد که شوهرش رسول خدا است. حکیم این خبر را انکار کرد. ابوبکر میگوید: از غذایی که برای سفر آماده کرده بودم آنها را دعوت کردم و آنها خوردند و حارث رفت. من به حکیم گفتم: به خدا سوگند در صورت تو انکار این خبر را نمیبینم. حکیم گفت: به خدا احوال خدیجه و شوهرش ما را نگران میسازد، رفیقم خبر داد که
خدیجه به بتها فحش میدهد و شوهرش نزد بتها نمیرود. ابوبکر میگوید: وقتی هوا خنک شد نزد پیامبر آمدم و از موضع ایشان سخن به میان آوردم و گفتم: این امیر بزرگی است قوم تو را شما را رها نمیکند. رسول خدا فرمود: ای ابوبکر! آیا نمیخواهی چیزی را برای تو بگویم خواستی قبول کن و خواستی مخفی نگه دار؟ گفتم: این نهایت کاری است که میتوانم. رسول خدا
قرآن برایم تلاوت کرد از شروع نبوتش به من گفت. من گفتم: شهادت میدهم که شما راست میگویید. و به سوی آنچه دعوت میکنید حق است و این کلام خداوند است. این سخن مرا خدیجه شنید در حالی که روسری و یا چادر بر سر داشت گفت: شکر خدا را که تو را هدایت کرد.
همچنین در روایت دیگر آمده است که ابوبکر قبل از بعثت رسول خدا در
یمن رفته بود و در آنجا عالم ازدی را دیده بود که از بعثت پیامبری در میان مردم خبر داد و به ابوبکر گفته بود که تو به او کمک خواهی کرد. داستان ملاقات ابوبکر با این عالم مفصل است. اما نکته اینجا است که ابوبکر میگوید: وقتی به مکه برگشتم، رسول خدا مبعوث شده بود و مشرکان مکه نزد من آمدند ما منتظر تو بودیم که در مقابل این رخداد چه خواهی کرد:
«قال ابوبکر: فقدمت مکة، وقد بُعِث النبی، فجاءَنی عقبة بن ابیمُعَیْط، وشَیْبَة، ورَبیعة، و ابوجَهْل، و ابوالبختریّ، وصنادید قریش، فقلت لهم: هل نابتکم نائبة، او ظهر فیکم امرٌ؟ قالوا: یا ابا بکر، اعظم الخَطْب: یتیم ابیطالب یزعم انه نبی، ولولا انت ما انتظرنا به، فاذ قد جئت فانت الغایة والکفایة.»
ابوبکر میگوید: وقتی وارد مکه شدم پیامبر مبعوث شده بود.
عقبه بن ابیمعط، شیبه، ربیعه،
ابوجهل و ... نزد من آمدند به آنها گفتم: چه رخدادی پیش آمده، چه امری ظهور کرده؟ گفتند: ای ابوبکر سخن بزرگ است، یتیم ابوطالب گمان کرده که پیامبر شده، اما شما نبودید که منتظر نمینشستیم و کارش تمام میکردیم اما الان شما برای ما کافی هستید.
در پایان روایت آمده است که ابوبکر نزد پیامبر آمد و نشانههایی را که آن عالم در یمن به او گفته بود از پیامبر دید و شنید به او ایمان آورد: ... قلت: مُدَّ یَدَک، فانا اشهد ان لا اله الا الله، وانک رسول الله.
در کتاب
ابوهلال عسکری آمده که ابوبکر گفته وقتی من از سفر برگشتم به مکه، نزد من از
ابوطالب شکایت کردند که از رسول خدا حمایت کرده است:
«قال ابوبکر: فلما قدمت مکة استبشروا فظنوا انهم فتح
علیهم بقدومی فتح، واجتمعوا الی وشکوا ابا طالب وقالوا: لولا تعرضه دونه لما انتظرنا به. قلت: ومن تبعه
علی مخالفة دینهم؟ قالوا: بنو ابیطالب، وهذا یدل
علی ان علیاً (علیهالسّلام) اذ ذاک بالغ ولو کان صبیاً صغیراً لما اعتد به تابعاً ...»
وقتی وارد مکه شدم مردم بشارت دادند، آنها گمان کردند که با آمدن من یک پیروزی نصیب ایشان شده است. نزد من جمع شدند و از ابوطالب شکایت کردند، که اگر حمایت ابوطالب از پیامبر نبود ما منتظر نمیماندیم. گفتم: چه کسانی در مخالفت
دین ما از پیامبر پیروی میکنند؟ گفتند: فرزندان ابوطالب ...
وقتی طبق این روایات ابوطالب و فرزندانش از رسول خدا حمایت میکردند و ابوطالب که داری چهار پسر بود و حضرت خدیجه و زید را اضافه کنیم حداقل اسامی ۶ نفر تازه مسلمانان به دست میآید. در نتیجه ابوبکر نخستین مسلمان از میان مردان بالغ هم نیست.
البته طبق این روایات، ابوبکر در همان اوائل
بعثت مسلمان شده است؛ اما سؤال این است که وقتی ابوبکر ایمان آورد، دعوت پیامبر علنی شده بود که حتی خدیجه علنی به بتها فحش میداد و میدانیم که رسول خدا تا سه سال دعوتش مخفیانه بود، بعد از سه سال علنی شد. این نکته نشان میدهد که ابوبکر بعد از دعوت علنی مسلمان شده است نه در ابتدای بعثت.
با توجه به آن چه تا کنون بیان شد، روشن میشود که نخستین مسلمان از میان مردان
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) است. بنا به تصریح
ابنکثیر دمشقی و
ابنابیالحدید، آنهایی که ابوبکر را نخستین مسلمان میداند قولشان شاذ است و قول شاذ مورد اعتبار و اعتنا نیست.
ابنکثیر در این زمینه مینویسد: اول من تزوج (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خدیجة بنت خویلد رضی الله عنها فکانت وزیر صدق له لما بعث وهی اول من آمن به
علی الصحیح وقیل ابوبکر وهو شاذ؛ اولین خانمی که با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ازدواج کرد، خدیجه دختر خویلد بوده. او یاوری بود که هنگام بعثت ایشان را تصدیق کرد و نخستین فردی بود که بنا بر قول صحیح به ایشان ایمان آورد. گفته شده است که ابوبکر نخستین مسلمان بود اما این قول شاذ است.
ابن ابیالحدید مینویسد: فدل مجموع ما ذکرناه ان علیاً (علیهالسّلام) اول الناس اسلاماً، وان المخالف لذلک شاذ، والشاذ لا یعتد به؛ مجموع آنچه را ما ذکر کردیم، دلالت میکند که
علی (علیهالسّلام) نخستین فرد مسلمان است وقول مخالف این
شاذ است و شاذ مورد اعتبار و اعتناء نیست.
روشن شد که روایاتی که ابوبکر را نخستین مسلمان معرفی کرده، از نظر صحابه نیز مورد قبول نیست و به تصریح ابنکثیر و ابنابیالحدید این قول شاذ است و روایات معتبر او را پنجمین یا پنجاهمین فرد مسلمان معرفی میکند.
با بررسی روایات مربوط به اولین مسلمان بودن ابوبکر، که در ادامه بیان میگردد، ملاحظه میشود که عموم این روایات یا از جهت سندی ضعیف هستند، و یا از جهت دلالی و یا از هر دو لحاظ دچار مشکل هستند و عموم کسانی که پیشگام بودن ابوبکر را مطرح کردهاند، تابعی بودهاند و صدر
اسلام و حیات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را اصلا درک نکردهاند!
طبرانی در روایتی نقل کرده که رسول خدا فرمود: فردائی که روز مسابقه است من اول و ابوبکر تابع و دوم است:
«۴۰۱۰ حدثنا
علی بن سعید قال نا نصار بن حرب قال نا اصرم بن حوشب قال نا قرة بن خالد عن الضحاک عن بن عباس قال قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الْیَوْمَ الرِّهَانُ وَغَدًا السِّبَاقُ وَالْغَایَةُ الْجَنَّةُ اَوِ النَّارُ انا الاَوَّلُ و ابوبَکْرٍ الْمُصَلِّی وَعُمَرُ الثَّالِثُ وَالنَّاسُ بَعْدُ
علی السَّبْقِ الاَوَّلَ فَالاَوَّلَ لم یرو هذا الحدیث عن قرة الا اصرم؛
امروز روز گروه گذاشتن عمل و فردا روز مسابقه و هدف
بهشت یا
جهنم است. هلاک شونده کسی است که وارد آتش شود. من اولم و ابوبکر تابع (دوم) و عمر سوم و مردم بعد از ما ....»
همین روایت بااندک تغییر سند اینگونه آمده است:
«۷۸۸۷ حدثنا محمود بن محمد المروزی نا احمد بن جعفر بن ابراهیم الانصاری البلخی نا اصرم بن حوشب عن قرة بن خالد عن الضحاک بن مزاحم عن بن عباس قال قال رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الیوم الرهان وغدا السباق والغایة الجنة او النار انا الاول و ابوبکر المصلی وعمر الثالث والناس بعد
علی السبق الاول فالاول لم یرو هذا الحدیث عن قرة الا اصرم بن حوشب.»
علمای اهلسنت گفتهاند که این روایت جعلی است و
اصرم بن حوشب آن را ساخته است. ابنجوزی بعد از نقل روایت مینویسد: هذا حدیث موضوع
علی رسول الله. قال یحیی: اصرم کذاب خبیث. وقال البخاری ومسلم والنسائی: متروک. وقال ابنحبان کان یضع الحدیث
علی الثقاة؛ این روایت بر علیه رسول خدا جعل شده. یحیی گفته: اصرم دروغگویی خبیث است. بخاری و مسلم و نسائی گفتهاند: وی متروک است. بنا برقول ابنحبان او روایت را از افراد ساختگی نقل میکرده است.
ذهبی بعد از نقل روایت، آن را ساخته اصرم بن حوشب میداند و مینویسد: قال ابنحبان: کان اصرم یضع
علی الثقات.
هیثمی نیز بعد از نقل روایت، اصرم را متروک دانسته و
ولید بن فضل عنزی را که در سند دیگر روایت قرار دارد، نیز به شدت تضعیف کرده است: رواه الطبرانی فی الاوسط
والکبیر بنحوه وفیه اصرم بن حوشب وهو متروک وفی اسناد الاوسط الولید بن الفضل العنزی وهو ضعیف جدا.
و در صفحه دیگر میگوید: اصرم ضعیف است: رواه الطبرانی وفیه اصرم بن حوشب وهو ضعیف.
جلالالدین سیوطی نیز بعد از نقل روایت مینویسد: ... موضوع. آفته اصرم.
شوکانی نیز این روایت را از جعل اصرم بن حوشب میداند: رواه ابنعدی عن ابنعباس مرفوعا وهو موضوع وضعه اصرم ابنحوشب
این روایت هرگز دلالت ندارد بر این که ابوبکر دومین فرد نماز گزار با پیامبر بوده تا در حقیقت او نخستین مسلمان به حساب آید؛ بلکه منظور این است که وی اولین حاکم پس از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ زیرا:
اولا: در روایات صحیح آمده است که نخستین کسانی که با رسول خدا نماز خواندند،
حضرت خدیجه و
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بودهاند.
ثانیا: کلمه «مصلی» از نظر لغت به معنای «تابع» و کسی که بعد از فرد اول میاید، معنا شده است.
خلیل بن احمد فراهیدی مینویسد: واذا ارسلت الخیل فی الرهان فالاول السابق والثانی المصلی لانه یتلو اصلا الذی قبله ثم یقال بعد ذلک ثلث وربع وخمس؛ هنگامیکه اسبها را فرستادی در شرطبندی، آن اسبی که پیشقدم از همه است، «سابق» و دومی «مصلی»؛ زیرا او بعد از اسب قبلی است ...
ازهری در مورد این لغت «وصلی» مینویسد: واذا اَرْسلت الخیل فی الرِّهان فالاول السابق، والثانی المُصَلّی، ثم یقال بعد ذلک: ثَلّثَ ورَبّع وخَمّس.
و روشن است که بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، نخستین کسی که حکومت را به دست گرفت، ابوبکر بود.
در روایت دیگری که حاکم با عبارت دیگر با سند صحیح نقل کرده، این تحلیل را تایید میکند:
«۴۴۲۶ اخبرنا ابوعمرو عثمان بن احمد بن السماک ببغداد ثنا یحیی بن جعفر بن الزبرقان ثنا ابواحمد الزبیری ثنا سفیان واخبرنا احمد بن جعفر القطیعی ثنا عبدالله بن حنبل حدثنی ابیثنا یحیی عن سفیان عن القاسم بن کثیر عن قیس الحارثی قال سمعت علیا رضی الله عنه یقول سبق رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وثنی ابوبکر وثلث عمر ثم خطبتنا فتنة ویعفو الله عمن یشاء» هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.»
از امیرمؤمنان
علی (علیهالسّلام) دو مضمون نقل شده که بر نخستین مسلمان بودن ابوبکر استدل کردهاند. مضمون اول این است که
علی (علیهالسّلام) فرمود: پیشگام شد رسول خدا و بعد از ایشان ابوبکر روی کار آمد.
«۷۴- حدثنا الولید بن شجاع، قال: حدثنی ابی، قال: نا خلف ابنحوشب، عن ابیاسحاق عن عبد خیر، عن
علی، قال: سبق رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وصلی ابوبکر.»
در سند روایت
ولید بن شجاع است که صریحا درکتب اهلسنت مورد تضعیف قرار گرفته است:
الولید بن شجاع السکونی ابوهمام قال الرازی لا یحتج به
همچنین پدر وی
شجاع نیز مورد تضعیف قرار گرفته است:
شجاع بن الولید بن قیس السکونی... قال سالت ابی عن ابی بدر شجاع بن الولید احب الیک او عبدالله بن بکر السهمی فقال عبدالله احب الی لان ابا بدر روی حدیث قابوس فی العرب هو حدیث منکر... قیل لابی فما قولک فیه فقال هو لین الحدیث شیخ لیس بالمتین لا یحتج به الا ان عنده عن محمد بن عمرو بن علقمة احادیث صحاح
این روایت بر نخستین مسلمان بودن ابوبکر دلالت ندارد و دلیل آن را ذیل روایت رسول خدا که قبل از این بیان شد، آوردیم. و بیان شد که «مصلی» و «وصلی» در این روایات به معنای تابع است؛ یعنی ابوبکر بعد از رسول خدا زمام حکومت را به دست گرفت. این مضمون در واقع جزیی از یک
روایت است که با سند دیگر نقل اینگونه نقل شده است:
«اخبرنا ابومحمد المقرئ و ابویعلی بن ابیخیش و ابوالعشائر محمد بن خلیل قالوا انا
علی بن محمد انا عبدالرحمن بن عثمان انا خیثمة بن سلیمان نا ابوعلی بن ابیالخناجر نا مؤمل بن اسماعیل نا سفیان الثوری نا ابوهاشم القاسم بن کثیر حدثنی قیس الخارفی قال سمعت علیا وهو
علی المنبر یقول سبق رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وصلی ابوبکر وثلث عمر ثم خبطتنا فتنة فهو ما شاء الله»
قیس خارفی میگوید: شنیدم که
علی بر منبر میفرمود: رسول خدا پیشگام بود، و بعد از ایشان ابوبکر و پس از او عمر و پس از او به ما فتنه رسید.
ابنعساکر چهار روایت دیگر را نیز به همین مضمون که ربطی به اولین مسلمان بودن ابوبکر ندارد در ذیل همین روایت نقل کرده است
و همین روایت امام
علی را حاکم نیشابوری با تعبیر دیگر اینگونه نقل کرده است:
«۴۴۲۶ اخبرنا ابوعمرو عثمان بن احمد بن السماک ببغداد ثنا یحیی بن جعفر بن الزبرقان ثنا ابواحمد الزبیری ثنا سفیان واخبرنا احمد بن جعفر القطیعی ثنا عبدالله بن حنبل حدثنی ابیثنا یحیی عن سفیان عن القاسم بن کثیر عن قیس الحارثی قال سمعت علیا رضی الله عنه یقول سبق رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وثنی ابوبکر وثلث عمر ثم خطبتنا فتنة ویعفو الله عمن یشاء» هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه»
روایت دیگری را نیز از
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کردهاند که ابوبکر را نخستین مسلمان از میان مردان معرفی کرده است. ابنعساکر متن روایت را اینگونه آورده است:
«اخبرنا ابونصر احمد بن عبدالله السلمی ثنا ابومحمد الحسن بن
علی نا ابوالحسن بن لؤلؤ نا اسحاق بن عبدالله بن سلمة الکوفی نا الحسین بن منصور الدباغ نا بهلول بن عبید نا ابواسحاق عن الحارث قال سمعت علیا یقول اول من اسلم من الرجال ابوبکر الصدیق واول من صلی مع النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) من الرجال
علی بن ابیطالب.»
حارث میگوید: از
علی شنیدم که میگفت: نخستین کسی که از مردان اسلام آورد، ابوبکر است. و اولین کسیکه با رسول خدا نماز خواند از میان مردان،
علی بن ابیطالب است.
در سند این روایت،
بهلول بن عبدالله از سوی علمای رجال اهلسنت تضعیف شده است.
ابونعیم اصفهانی میگوید: این شخص روایات ضعیف را از... ابواسحاق نقل کرده است:
بهلول بن عبید روی احادیث ضعیفة عن سلمة بن کهیل واسماعیل بن ابیخالد وابی اسحاق السبیعی وغیرهم من الثقات لا شیء؛ بهلول بن عبید روایات ضعیف را از
سلمة بن کهیل روایت کرده است.
ابنحبان میگوید: او روایت را دزدی میکرد از این جهت احتجاج به روایتش در هیچ حالی جایز نیست: بهلول بن عبید شیخ یسرق الحدیث لا یجوز الاحتجاج به بحال؛ بهلول بن عبید شیخی است که روایت میدزدد و احتجاج به روایاتش در هیچ حالی جایز نیست.
ابنحجر تضعیفات علمای رجال را درباره او نقل کرده است: ۲۵۵ بهلول بن عبید الکندی الکوفی ابوعبید عن سلمة بن کهیل... قال ابوحاتم ضعیف الحدیث ذاهب وقال ابوزرعة لیس بشیء وقال بن حبان یسرق الحدیث وقال بن عدی بصری لیس بذاک... وقال بن یونس فی تاریخ الغرباء من اهل فارس منکر الحدیث وقال الحاکم روی احادیث موضوعة وقال ابوسعید البقال روی موضوعات وقال محمود بن غیلان اسقطه احمد وابن معین و ابوخیثمة وقال البزار بهلول لیس بالقوی ...
ابوحاتم گفته: روایت بهلول ضعیف و بی ارزش است. ابوزرعه گفته: روایتش چیزی نیست. ابنحبان گفته: او روایت میدزدید. ابنیونس او را منکر الحدیث میداند و حاکم و ابوسیعد بقال گفتهاند: روایات ساختگی را نقل کرده است. به نقل
محمد بن غیلان، احمد، ابنمعین،
ابنخثیمه وی را از اعتبار ساقط میداند.
ابنطاهر مقدسی در خصوص این روایت مینویسد: ۲۱۶۳ - حدیث: اول من اسلم من الرجال: ابوبکر، واول من صلی الی القبلة مع النبی:
علی. رواه بهلول بن عبیدالله الکوفی... وبهلول هذا لم یتکلم فیه المتقدمون، واحادیثه لایتابع
علیها؛ درباره (توثیق) بهلول در این روایت، مقتدمین سخن نگفتهاند و روایاتش پیروی نمیشود.
از
ابوبکر نیز روایت شده که وی خودش را اول مؤمن به رسول خدا معرفی کرده است:
«اخبرنا ابومحمد عبدالرحمن بن ابیالحسن بن ابراهیم انبا ابوالفرج الاسفراینی ثنا ابوالحسن محمد بن الحسین بن محمد ثنا ابوالطاهر محمد بن احمد بن عبدالله الذهلی نا الحسن بن
علی بن الولید الفسوی نا سعید بن سلیمان عن اسحاق بن یحیی بن طلحة نا عیسی بن طلحة عن عائشة قالت قال ابوبکر کنت اول من آمن؛
عایشه میگوید: ابوبکر گفت: من نخستین کسیبودم که ایمان آوردم.»
در سند این روایت افراد ذیل مجهول و ضعیف هستند:
این شخص از نظر علمای رجال مجهول است و هیچگونه توثیق برایش نیافتیم.
این شخص نیز متروک الحدیث و از نظر علمای رجال اهلسنت ضعیف است. عقیلی تضعیفات احمد بن حنبل و یحیی بن معین را درباره وی آورده است:
اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبیدالله التیمی القرشی... حدثنا عبدالله قال سمعت ابییقول اسحاق بن یحیی شیخ متروک الحدیث حدثنا محمد بن عیسی قال حدثنا عباس بن محمد قال سمعت یحیی بن معین یقول اسحاق بن یحیی بن طلحة ضعیف وفی موضع آخر لیس بشیء لا یکتب حدیثه ... عبدالله بن احمد میگوید: از پدرم شنیدم که میگفت: اسحاق بن یحیی متروک الحدیث است. و یحیی بن معین نیز گفته است: اسحاق بن یحیی ضعیف است. و در جای دیگر گفته: روایتش چیزی نیست و نوشته نمیشود.
نسائی نیز او را متروک الحدیث معرفی کرده است: اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبیدالله مدنی متروک الحدیث.
ابنابیحاتم نیز سخنان دیگری در تضعیف وی آورده است: اسحاق بن یحیی بن طلحة عن عبیدالله... کنیته ابومحمد کان ردیء الحفظ سیء الفهم یخطیء ولا یعلم ویروی ولا یفهم؛ اسحاق بن یحیی... کم حافظه، بد فهم، بود و اشتباه میکرد و نمیدانست و روایت میکرد اما نمیفهمید.
در نتیجه این روایت نیز ضعیف است. بنابراین، ابوبکر اولین مسلمان نیست.
مجالد از
عامر بن شراحیل نقل کرده که: ابوبکر به
علی گفت: آیا از امارت من خوشت نمیآید؟ حضرت فرمود: نه. ابوبکر گفت: من قبل از شما شایسته این مقام بودم:
۳۳۸۷۸ حدثنا جبیر بن محمد التمیمی حدثنا جریر بن حازم عن مجالد عن عامر قال قال ابوبکر لعلی اکرهت امارتی قال لا قال ابوبکر انی کنت فی هذا الامر قبلک.
اولا: جبیر بن محمد تمیمی با این مشخصات مجهول است و در کتابهای اهلسنت ترجمهای ندارد.
ثانیا: مجالد بن سعید به شدت از سوی علمای رجال اهلسنت تضعیف شده است. ابنابیحاتم وی را ابتدا معرفی کرده و آنگاه تضعیفاتش را ذکر میکند: مجالد بن سعید الهمدانی الکوفی... روی عنه الثوری وشعبة وحماد بن زید وجریر بن حازم... نا عبدالرحمن نا محمد بن حمویه بن الحسن قال سمعت ابا طالب قال سالت احمد بن حنبل عن مجالد فقال لیس بشیء... عن یحیی بن معین انه قال مجالد لا یحتج بحدیثه نا عبدالرحمن انا ابوبکر بن ابی خیثمة فیما کتب الی قال سمعت یحیی بن معین یقول مجالد ضعیف واهی الحدیث...
احمد بن حنبل گفته است: روایتش ارزش ندارد، یحیی بن معین گفته: به روایاتش استدلال نمیشود. به نقل ابنابیخثیمه یحیی بن معین گفته است: مجالد خودش ضعیف و روایاتش واهی است...
ابنجوزی نیز تضعیفاتش را نقل کرده و مینویسد: مجالد بن سعید بن عمیر بن ذی مران الهمذانی الکوفی یروی عن الشعبی وقیس بن ابیحازم قال احمد لیس بشیء وقال یحیی والنسائی والدارقطنی ضعیف وقال یحیی مرة لا یحتج بحدیثه وقال مرة صالح وقال ابنحبان یقلب الاسانید ویرفع المراسیل لا یجوز الاحتجاج به.
احمد گفته: روایتش چیزی نیست. یحیی بن معین، نسائی، دار قطنی گفتهاند: ضعیف است. دفعه دیگر یحیی بن معین گفته: به روایاتش استدلال نمیشود. ابنحبان گفته است: مجالد سند را وارونه میکرد و
روایت مرسل را به پیامبر نسبت میداد و استدلال به روایاتش جایز نیست.
اسماء دختر ابوبکر نیز گفته: پدر من نخستین مسلمان بوده است. این روایت با سند ذیل نقل شده است:
«قال اخبرنا محمد بن عمر (الواقدی) حدثنی موسی بن محمد بن ابراهیم عن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عبدالله بن ابیربیعة عن ابیه عن اسماء بنت ابیبکر قالت اسلم ابیاول المسلمین ولا والله ما عقلت ابیالا وهو یدین الدین؛
اسماء گفته است: پدرم
اسلام آورد در حالی که نخستین مسلمان بود ...»
در سند این روایت بازهم محمد بن عمر «واقدی» قرار دارد که برخی تضعیفات وی را آوردیم.
«موسی بن محمد بن ابراهیم» نیز بین دو نفر مجهول و متروک الحدیث مشترک است. اگر مقصود از وی «موسی بن محمد بن ابراهیم هذلی» باشد او مجهول است: موسی بن محمد بن ابراهیم الهذلی مجهول من السادسة...
و اگر مقصود از وی،
موسی بن محمد بن ابراهیم بن الحارث تیمی، باشد، این شخص نیز منکر الحدیث است. ابنحجر گفته: وی منکر الحدیث است. موسی بن محمد بن ابراهیم بن الحارث التیمی ابومحمد المدنی منکر الحدیث.
عجلی سخنان انس و یحیی بن معین را در تضعیف وی آورده است:
موسی بن محمد بن ابراهیم التیمی عن ابیه عن انس مدینی لا یتابع
علی حدیثه ولا یعرف الا به حدثنی آدم قال سمعت البخاری قال موسی بن محمد بن ابراهیم عن ابیه عن انس منکر الحدیث... حدثنا محمد قال حدثنا العباس قال سمعت یحیی یقول موسی بن محمد بن ابراهیم ضعیف حدثنا محمد قال حدثنا معاویة قال سمعت یحیی قال موسی بن ابراهیم بن الحارث التیمی حدیثه لیس بشیء.
موسی بن محمد... از روایتش پیروی نمیشود. انس گفته: وی منکر الحدیث است. از یحیی بن معین نقل شده که وی را ضعیف دانسته و به نقل معاویه یحیی بن معین گفته: روایت موسی بن ابراهیم چیزی نیست. (ارزشی ندارد)
محمد بن عمر واقدی این روایت را از چهار طریق از جمله از طریق
ابیارواء دوسی نقل کرده و روایت وی را
ابنسعد در کتاب «
الطبقات الکبری» تحت عنوان «
ذکر اسلام ابیبکر رحمه الله» اینگونه گزارش کرده است:
«قال اخبرنا محمد بن عمر قال حدثنی موسی بن محمد عن ابراهیم بن محمد بن طلحة قال وحدثنی منصور بن سلمة بن دینار عن محمد بن طلحة بن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابیبکر عن ابیه قال وحدثنی عبدالملک بن سلیمان عن ابیالنضر (سالم بن ابیامیه) عن ابیسلمة بن عبدالرحمن قال وحدثنی ابوبکر (محمد) بن عبدالله بن ابیسبرة عن صالح بن محمد عن زائدة عن ابیعبدالله الدوسی عن ابیاروی الدوسی قالوا اول من اسلم ابوبکر الصدیق.»
همانگونه که در سند این روایت میبینید، چهار تا کلمه «قال» بعد از عبارت «محمد بن عمر» آمده، و محمد بن عمر، واقدی است. دلیل این که این کلمه «قال» همه اش به «محمد بن عمر» بر میگردد، این است که اگر در کتابهای رجالی راوی بعد از «قال» بررسی کنیم، محمد بن عمر واقدی از شاگردان آنها است. به عنوان مثال ابنحبان در ترجمه عبدالملک بن سلیمان، محمد بن عمر واقدی را از شاگردانش آورده است:
عبدالملک بن سلیمان الاسلمی یروی عن صفوان بن سلیم روی عنه محمد بن عمر الواقدی.
و یا
طرابلسی درباره «ابوبکر بن عبدالله» نوشتهاند که وی شیخ واقدی بوده و علاوه بر آن، این شخص جاعل روایت هم بوده است: محمد بن عبدالله ق بن ابیسبرة ابوبکر المدینی شیخ للواقدی معروف بکنیته وساذکره فی الکنی مشیرا الیه قال احمد بن حنبل کان ممن یضع الحدیث.
احمد بن حنبل میگوید: او از کسانی است که روایت میساخته است.
بنابراین واقدی با آوردن چهار «قال» روایت را از چهار طریق نقل میکند. از این جهت برای شفاف سازی، اسناد روایت را جدا سازی میکنیم:
قال حدثنی موسی بن محمد عن ابراهیم بن محمد بن طلحة
قال وحدثنی منصور بن سلمة بن دینار عن محمد بن طلحة بن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابیبکر عن ابیه
قال وحدثنی عبدالملک بن سلیمان عن ابیالنضر عن ابیسلمة بن عبدالرحم
قال وحدثنی ابوبکر بن عبدالله بن ابیسبرة عن صالح بن محمد عن زائدة عن ابیعبدالله الدوسی عن ابیاروی الدوسی.
بعد از نقل این چهار سند، واقدی میگوید: قالوا اول من اسلم ابوبکر الصدیق.
در سند روایت خود «محمد بن عمر» از نظر علمای رجال اهلسنت به شدت تضعیف شده است. بنا به گزارش ابنجوزی، وی را احمد بن حنبل «کذاب» و بخاری، نسائی، متروک الحدیث و واضع روایت میدانند و برخی دیگر نیز او را تضعیف کردهاند. ابنجوزی مینویسد:
محمد بن عمر بن واقد ابوعبدالله الاسلمی الواقدی قاضی بغداد قال احمد بن حنبل هو کذاب کان یقلب الاحادیث یلقی حدیث ابناخی الزهری
علی معمر ونحو ذا وقال یحیی لیس بثقة وقال مرة لیس بشیء لا یکتب حدیثه وقال البخاری والرازی والنسائی متروک الحدیث وذکر الرازی والنسائی انه کان یضع الحدیث وقال الدراقطنی فیه ضعف وقال ابنعدی احادیثه غیر محفوظة والبلاء منه ... احمد بن حنبل گفته: وی دروغگو است و روایات را وارونه میکند ... یحیی بن معین گفته: ثقه نیست. و دفعه دیگر گفته: روایتش چیزی نیست و نوشته نمیشود. بخاری و رازی و نسائی ویر را متروک الحدیث دانستهاند. رازی و نسائی آوردهاند که وی روایت را جعل میکرده است. دار قطنی گفته: در او ضعف است ...
ذهبی در
تذکرة الحفاظ میگوید: از آنجایی که علماء بر ترک روایت او اتفاق دارند، من آوردن ترجمه او صرف نظر میکنم: الواقدی هو محمد بن عمر بن واقد الواسطی... لم اسق ترجمته هنا لاتفاقهم
علی ترک حدیثه.
ابنحجر نیز وی را
متروک الحدیث میداند: محمد بن عمر بن واقد... نزیل بغداد متروک.
طرابلسی در کتاب «
الکشف الحثیث»، سخنان ابنمدینی و برخی دیگر را در تضعیف وی آورده است: وقال بن المدینی الواقدی یضع الحدیث وقال بن راهویه هو عندی ممن یضع الحدیث قال الذهبی فی آخر ترجمته استقر الاجماع
علی وهن الواقدی انتهی
ابنمدینی گفته: واقدی روایت جعل میکرده است.
ابنراهویه گفته: وی در نزد من از جاعلان روایت است. ذهبی در پایان ترجمه وی آورده است که اجماع بر وهن واقدی استقرار یافته است.
نتیجه: نخستین فرد این اسناد که خود محمد بن عمر واقدی باشد، به شدت تضعیف شده است و دیگر نیاز به بررسی بقیه افراد سند نیست؛ هرچند که برخی آنها نیز تضعیف دارند و برخی مجهول هستند.
واقدی مینویسد: هنگامی که
مدائن فتح شد، بعد از این که
عمر بن خطاب غنائم را در میان مردم تقسیم کرد گفت: ای مردم هرکه سابقه در
اسلام آوردن دارد ایستاده شود. در این زمان
عبدالرحمن بن ابوبکر ایستاد و سابقه پدرش را در اسلام آوردن ذکر کرد و گفت:
«فقال انا یا امیرالمؤمنین ابنالصاحب والخلیل و ابن اول من آمن ووزر وصدق رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ونصر وانفق ماله وتصدق ودخل معه الغار وانتصر وجاهد بین یدیه...
ای امیرالمؤمنین من پسر صاحب (یار غار) و دوست پیامبر و پسر کسی هستم که نخستین فرد ایمان آورندگان بود ...»
این روایت سند ندارد از این جهت نمیشود به آن استدلال کرد. و علاوه بر آن خود واقدی نیز ضعیف است.
از فرزند عمر بن خطاب نیز نقل شده که ابوبکر را نخستین مسلمان معرفی کرده است؛
ابنابیعاصم بعد از نقل این روایت، آن را ضعیف دانسته است:
«۷۳ حدثنا جراح بن مخلد القزاز ثنا النضر بن حماد ثنا سیف بن عمر الکوفی عن موسی بن عقبة وعبیدالله عن نافع عن ابنعمر قال اول من اسلم ابوبکر.» واسناده ضعیف جدا.
در روایتی نقل شده که
حویطب بن عبدالعزی یکی از صحابه رسول خدا نیز ابوبکر را نخستین مسلمان میدانسته، ابنعساکر روایت را با این سند آورده است:
«اخبرنا ابوالقاسم هبةالله بن عبدالله انا ابوبکر احمد بن
علی انا
علی بن القاسم بن الحسن البصری نا
علی بن اسحاق المادرانی انا الحارث بن ابیاسامة انا المدائنی عن عیسی بن ابیعیسی عن نباتة مولی بنی عامر بن لؤی عن عبدالرحمن بن ابیسفیان بن حویطب عن ابیه عن جده قال قدمت من عمرتی فقال لی اهلی اعلمت ان ابا بکر بالموت فاتیته فاذا عیناه تذرفان فَقُلْتُ: یَا خَلِیفَةَ رَسُولِ اللَّهِ کُنْتَ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ، وَثَانِیَ اثْنَیْنِ فِی الْغَارِ، وَصَدَقَتْ هِجْرَتُکَ، وَحَسُنَتْ نُصْرَتُکَ، وَوَلِیتَ المُسلِمینَ فَاَحْسَنْتَ صُحْبَتَهُمْ، وَاسْتَعْمَلْتَ خَیْرَهُمْ، قَالَ: وَحَسَنٌ مَا فَعَلْتُ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: فَاَنَا لِلَّهِ وَاللَّهَ اَشْکُرُ لَهُ وَاَعْلَمُ، وَلاَ یَمنَعُنِی ذالِکَ مِنْ اَنْ اَسْتَغْفِرَ اللَّهَ، فَمَا خَرَجْتُ حَتَّی مَاتَ.»
عبدالرحمن بن ابوسیفان از جدش نقل کرده است که میگوید: از عمره برگشتم به من گفتند که ابوبکر در شرف مردن است. من به عیادتش آمدم دیدم چشمانش اشک ریزان است. گفتم: این خلیفه رسول خدا شما اولین مسلمان و دومین فرد در غار بودی ...
جاحظ نیز مینویسد: من حدیث ابنابیسفیان بن حویطب عن ابیه عن جده قال قدمت من عمرتی فقال لی اهلی اعلمت ان ابا بکر بالموت فاتیته فاذا عیناه تذرفان فقلت یا خلیفة رسول الله اما کنت اول من اسلم ...
«ابیسفیان بن حویطب» در رجال اهلسنت ترجمه ندارد و مجهول است. در نتیجه روایت از درجه اعتبار ساقط است.
عمرو بن عبسه نقل کرده است که وی چهارمین فرد مسلمان (به علاوه رسول خدا) بوده و قبل از او ابوبکر و بلال مسلمان شده است:
«۶۸ - حدثنا احمد بن جناب قال: نا عیسی بن یونس، عن یزید ابنسنان، عن ابییحیی الکلاعی (سلیم بن عامر الکلاعی) عن ابیامامة الباهلی (صدی بن عجلان)، عن عمرو ابنعبسة قال: اتیت النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بما یقال له عکاظ، فقلت لرسول الله: من بایعک
علی هذا الامر؟ قال: من بین حر وعبد فاقیمت الصلاة فصففنا خلفه انا و ابوبکر وبلال، وانا یومئذ رابع الاسلام.»
عمرو بن عبسه میگوید: من در شهر
عکاظ نزد رسول خدا آمدم به رسول خدا گفتم: چه کسی با شما
بیعت کرده است؟ فرمود: از میان آزاده و برده. در آن هنگام برپا شد، من، ابوبکر و بلال پشت سر آن حضرت صف کشیدیم و من چهارمین فرد مسلمان بودم.
در سند این روایت،
یزید بن سنان بن یزید، ضعیف است.
مزی پس از این که وی را معرفی کرده، اقوال علمای رجال اهلسنت را در تضعیفش آورده است:
یزید بن سنان بن یزید التمیمی الجزری، ابوفروة الرهاوی، رَوَی عَنه: ... وعیسی بن یونس... قال احمد بن ابییحیی، عن احمد بن حنبل: ضعیف. وَقَال ابوبکر بن ابیخیثمة، عن یحیی بن مَعِین: لیس حدیثه بشیءٍ. وَقَال
علی ابنالمدینی: ضعیف الحدیث ... عَن ابیداود: ابوفروة الجزری لیس بشیءٍ، وابنه لیس بشیءٍ. وَقَال النَّسَائی: ضعیف، متروک الحدیث.
احمد بن حنبل ضعیف است. یحیی بن معین نیز گفته: روایتش چیزی نیست.
علی بن مدینی روایتش ضعیف است.
ابوفروه گفته: روایتش چیزی نیست. نسائی نیز وی را ضعیف و متروک الحدیث دانسته است.
ابنحجر عسقلانی نیز میگوید: یزید بن سنان بن یزید التمیمی ابوفروة الرهاوی ضعیف.
تا اینجا ثابت شد که روایاتی که نخستین مسلمان بودن
ابوبکر را از دیدگاه برخی
صحابه ثابت میکند ضعیف است.
در کلام چندین نفر از تابعین این مطلب آمده است که ابوبکر اولین مسلمان بود، اما این سخنان چون مرسل است، نمیتواند در مقابل روایات صریح و صحیحی که از اهلسنت از خود
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و صحابه نقل شده و نخستین مسلمان بودن
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را ثابت میکند، مقاومت کند.
جبیر بن نفیر از تابعان است و از
ابوذر و
ابنعبسه روایتی نقل کرده است که اهلسنت برای اثبات نخستین مسلمان بودن ابوبکر استدلال کردهاند. متن روایت این است:
«حدثنی ابنعبدالرحیم البرقی قال حدثنا عمرو بن ابیسلمة قال حدثنا صدقة عن نصر بن علقمة عن اخیه عن ابنعائذ عن جبیر بن نفیر قال کان ابوذر وابن عبسة کلاهما یقول لقد رایتنی ربع الاسلام ولم یسلم قبلی الا النبی و ابوبکر وبلال کلاهما لا یدری متی اسلم الآخر»
جبیر بن نفیر گفته است: ابوذر و ابنعنبسه هردو میگفتند: ما چهارمین مسلمان بودیم، و قبل از ما جز پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر و بلال اسلام نیاورده بود و هر یک از آن دو خبر نداشتند که دیگری چه زمانی اسلام آورده است.
طبرانی نیز روایت با همین سند و متن نقل کرده است: «۲۵۲۸ حدثنا احمد بن مسعود المقدسی ثنا عمرو بن ابیسلمة ثنا صدقة بن عبدالله عن نصر بن علقمة عن اخیه محفوظ عن ابنعائذ عن جبیر بن نفیر قال کان ابوذر وعمرو بن عبسة کلاهما یقول لقد رایتنی ربع الاسلام لم یسلم قبلی الا النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر وبلال کلاهما لا یدری متی اسلم الآخر.» احمد بن مسعود مجهول وصدقة بن عبدالله السمین ضعیف.
این روایت از دو جهت ضعیف و بر اثبات مطلب دلالت ندارد:
اولا: همانگونه که میبینیم در ذیل روایت، طبرانی یکی از رجال سند روایت را مجهول و
صدقه بن عبدالله را ضعیف دانسته است، ضعف این روایت روشن است. اما جهت اطلاع به سخنان ذهبی و ابنحجر هم اشاره میکنیم:
ذهبی درباره صدقة بن عبدالله مینویسد: صدقة بن عبدالله السمین من علماء دمشق... ضعیف.
ابنحجر عسقلانی نیز مینویسد: صدقة بن عبدالله السمین ابومعاویة او ابومحمد الدمشقی ضعیف.
بخاری او را تضعیف کرده است: صدقة بن عبدالله ابومعاویة السمین روی عنه وکیع ما کان من حدیثه مرفوعا فهو منکر وهو ضعیف جدا.
این روایت علاوه بر این که ضعف سندی دارد، به نخستین مسلمان بودن ابوبکر هم دلالت ندارد؛ زیرا روایت بیان میکند که ابوبکر و بلال به صورت پنهانی اسلام آورده و دیگران از اسلام آنها خبر نداشتند و خود آنها هم نمیدانستند که کدام یکی اول اسلام آوردهاند.
در روایت مرسلی که آن را احمد بن حنبل نقل کرده، «ربیعة بن ابیعبدالرحمن، محمد بن منکدر، از تابعان و عثمان بن محمد اخنسی، اتباع تابعین» گفتهاند: ابوبکر نخستین مسلمان است:
«۲۶۱ حدثنا عبدالله (بن احمد بن حنبل) قال حدثنی ابیقال نا یوسف بن یعقوب الماجشون ابوسلمة قال ادرکت مشیختنا ومن ناخذ عنه منهم ربیعة بن ابیعبدالرحمن (فروخ) ومحمد بن المنکدر وعثمان بن محمد الاخنسی یقولون ابوبکر اول الرجال اسلم.»
در روایت دیگر نیز احمد بن حنبل نام دو تن دیگر از تابعان «
سعد بن ابراهیم،
صالح بن کیسان» به همراه «
ربیعة بن ابیعبدالرحمن،
عثمان بن محمد اخنسی» را آورده است که گفتهاند، ابوبکر نخستین مسلمان بوده است:
«۲۶۴ حدثنا عبدالله (بن احمد بن حنبل) قال حدثنی
علی بن مسلم بن سعید قثنا یوسف بن یعقوب یعنی الماجشون قال سمعت مشیختنا اهل الفقه منهم سعد بن ابراهیم (بن عبدالرحمن القرشی) وصالح بن کیسان وربیعة بن ابیعبدالرحمن (فروخ) وعثمان بن محمد الاخنسی وغیر واحد یذکرون ان ابا بکر اول من اسلم من الرجال.»
از
ابراهیم نخعی تابعی نیز نقل شده که ابوبکر را نخستین مسلمان معرفی کرده است: «۳۶۵۸۳ حدثنا ابوبکر قال حدثنا وکیع بن الجراح قال حدثنا شعبة عن عمرو بن مرة قال اتیت ابراهیم فسالته فقال اول من اسلم ابوبکر.»
این روایت ابنسعد با متن دیگر نیز نقل شده است: «قال اخبرنا عفان بن مسلم قال اخبرنا شعبة عن عمرو بن مرة عن ابراهیم قال اول من صلی ابوبکر الصدیق.»
احمد بن حنبل روایت را با طریق دیگر نقل کرده و در پایان تصریح میکند که «هشیم» روایتی از «مغیرة» روایت نشنیده است: «۲۱۶۲ حدثنی ابیقال حدثنا هشیم عن مغیرة عن ابراهیم قال اول من اسلم ابوبکر سمعت ابییقول لم یسمعه هشیم من مغیرة.»
ابوبکر خلال نیز بعد از نقل روایت، به ضعیف بودن سند آن تصریح کرده است: ۵۲۲ اخبرنا الحسن بن عرفة بن یزید العبدی قال ثنا جریر عن مغیرة عن ابراهیم قال اول من اسلم ابوبکر الصدیق اسناده ضعیف.
ابوبکر خلال از
عطاء بن عبدالله ابیمسلم خراسانی تابعی نیز نخستین مسلمان بودن ابوبکر را نقل کرده و در پایان میگوید: سند روایت ضعیف است:
«۵۲۳ واخبرنا احمد بن الفرج ابوعتبة الحمصی قال ثنا ضمرة قال ثنا (عثمان) ابنعطاء عن ابیه قال اول من اسلم من الرجال ابوبکرالصدیق رضی الله عنه» اسناده ضعیف.
محمد کعب قرظی تابعی نیز میگوید: «۲۶۸ حدثنا عبدالله قثنا عبدالله بن صندل قثنا عبدالعزیز الدراوردی عن عمر بن عبدالله مولی غفرة عن محمد بن کعب ان اول من اسلم من هذه الامة برسول الله خدیجة واول رجلین اسلما ابوبکر الصدیق وعلی وان ابابکر اول من اظهر اسلامه؛
نخستین کسیکه از این امت به رسول خدا ایمان آورد،
خدیجه است و اولین مسلمان ابوبکر و
علی است و ابوبکر اولین کسی بود که اسلامش را ظاهر کرد.»
این روایت به هیچ وجه دلالت ندارد که ابوبکر نخستین مسلمان بوده است؛ زیرا در پایان روایت آمده که ابوبکر نخستین کسی بوده است که اسلامش را اظهار کرد. معنایش این است که افرادی دیگری بودهاند که قبل از وی ایمان آورده ولی اظهار نکرده است.
ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوف یکی از تابعان نیز ابوبکر را نخستین مسلمان معرفی کرده و روایت این شخص با سند ضعیف نقل شده است:
«حدثنا ابواحمد عن عبدالله بن العباس (بن الولید بن مزید بن یزید)، عن الفضل بن عبدالعزیز، عن ابراهیم الجوهری، عن الواقدی قال: حدثنی عبدالملک بن سلیمان الاسلمی، عن النضر عن سلمة (ابوسلمة) بن عبدالرحمن بن عوف قال: اول من اسلم ابوبکر.»
اولا: تضعیف واقدی را در روایات قبل بیان کردیم.
ثانیا: نضر، در این روایت همان «
نضر بن شیبان» است که از ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوف، روایت نقل کرده و در این روایت «سلمة بن عبدالرحمن» آمده است.
ابنحجر ایشان را اینگونه معرفی کرده و تضعیفات علماء را درباره اش آورده است: النضر بن شیبان الحدانی البصری روی عن عن ابیسلمة بن عبدالرحمن بن عوف... قال بن ابیخیثمة عن بن معین لیس حدیثه بشیء...؛ ابن معین گفته است که روایتش ارزشی ندارد.
ابنحجر او را در جای دیگر «
لین الحدیث» میداند: النضر بن شیبان الحدانی بضم المهملة وتشدید الدال لین الحدیث ...
ابنجوزی نیز اسم او را در کتاب «
الضعفاء» نقل کرده و تضعیف یحیی بن معین را آورده است: النضر بن شیبان الحدانی قال یحیی لیس حدیثه بشیء.
محمد بن سیرین ابوبکر را اولین مسلمان از میان مردان معرفی کرده است: «۲۷۲ حدثنا عبدالله قال حدثنی ابوسعید الاشج قال حدثنی اسماعیل بن الولید ابویونس الراسبی عن هشام عن بن سیرین قال اول من اسلم من الرجال ابوبکر واول من اسلم من النساء خدیجة.»
در این روایت، اسماعیل بن الولید مجهول است و برای تضعیف روایت همین کافی است.
مجاهد گفته است: ابوبکر اولین کسی بوده که اسلامش را ظاهر کرد. سخن مجاهد با چند مضمون نقل شده است.
مضمون اول: «۶۶ - حدثنا ابیقال: نا جریر عن منصور عن مجاهد قال: اول من اظهر اسلامه رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر، فاما رسول الله فمنعه ابوطالب، واما ابوبکر فمنعه قومه؛
اولین کسیکه اسلامش را اظهار کرد، رسول خد و ابوبکر بود. اما پشتیبان رسول خدا را ابوطالب و پشتیبان ابوبکر قومش بود.»
مضمون دوم: «۹۶ - حدثنا ابیقال: نا جریر، عن منصور، عن مجاهد: اول من اظهر اسلامه سبعة: رسول الله، و ابوبکر، وخباب، وبلال، وصهیب، وعمار، وسمیَّة، ام عمار؛
اولین کسانیکه اسلامشان را اظهار کردند، هفت نفر بودند: رسول خدا، ابوبکر، خباب، ...»
مضمون فوق در یک روایت که آن را ابونعیم نقل کرده، چنین آمده است: «حدثنا ابراهیم بن عبدالله ثنا محمد بن اسحاق ثنا قتیبة بن سعید ثنا جریر عن منصور عن مجاهد قال اول من اظهر الاسلام سبعة رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر وخباب وصهیب وبلال وعمار وسمیةام عمار فاما رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فمنعه ابوطالب واما ابوبکر فمنعه قومه»
روایت مرسل است؛ زیرا مجاهد تابعی است و روایتش مرسل به حساب میآید. و تنها این مضمون از مجاهد نقل شده و نظر شخصی او است.
البته همین روایت به نقل از
عبدالله بن مسعود نیز نقل شده است ولی علمای اهلسنت، سند مطرح شده تا عبدالله بن مسعود را صریحا باطل و وهم معرفی کرده و این سخنان را تنها و تنها نظر شخصی مجاهد میدانند.
دارقطنی در اینزمینه مینویسد: ۷۰۸ وسئل عن حدیث زر عن عبدالله قال کان اول من اظهر اسلامه سبعة رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر وعمار وامه سمیة وبلال وصهیب والمقداد الحدیث فقال یرویه یحیی بن ابیبکیر عن زائدة عن عاصم عن زر عن عبدالله تفرد به یحیی بن ابیبکیر وقال انه وهم وانما رواه زائدة عن منصور عن مجاهد.
از دار قطنی درباره روایت عبدالله بن مسعود سؤال شد وی گفت: اولین کسانی که اسلامشان را آشکار کردند، هفت نفر بودند... دار قطنی میگوید: این روایت تنها از طریق یحیی بن ابیبکیر نق شده است. دار قطنی گفته است: این توهم است بلکه این رویت را زائده از منصور از مجاهد نقل کرده است.
یحیی بن معین نیز میگوید: این روایت تنها از مجاهد نقل کرده است: ۲۳۹۳ سمعت یحیی یقول الحدیث الذی یرویه بن ابیبکیر عن زائدة عن عاصم عن زر عن عبدالله فی قصة عمار انما یرویه سفیان عن منصور عن مجاهد فقط قال ابوالفضل قصة عمار اول من اظهر اسلامه سبعة. قال ابوالفضل هذا باطل انما هو من رای مجاهد.
و در جای دیگر نیز گفته است: ۱۵۲۹ سمعت یحیی یقول حدث یحیی بن ابی بکیر عن زائدة عن عاصم عن زر عن عبدالله قال اول من اظهر اسلامه سبعة قال یحیی هذا عن منصور عن مجاهد هکذا حدث به الناس.
روایت مربوط به اظهار اسلام است نه اصل اسلام. در نتیجه ابوبکر نخستین کسی بوده است که اسلامش را اظهار کرده است؛ اما این مطلب هرگز به معنای این نیست که قبل از ابوبکر کسی دیگر ایمان نیاورده است.
ابنعبدالبر بعد از نقل این روایت از طریق
عبدالله بن مسعود مینویسد: اخبرنا عبدالله بن محمد قال حدثنا محمد بن بکر قال حدثنا ابوداود قال حدثنا عثمان بن ابیشیبة ومحمد بن المثنی قالا حدثنا یحیی بن ابیبکیر قال حدثنا زائدة بن قدامة عن عاصم عن زر عن عبدالله قال کان اول من اظهر اسلامه سبعة رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر وعمار وامه سمیة وصهیب وبلال والمقداد فاما رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فمنعه الله بعمه ابیطالب واما ابوبکر فمنعه الله...
قال ابنعبدالبر وقد ذکرنا خبره باکثر من هذا فی بابه من کتاب الصحابة ولم یذکر ابنمسعود ولا مجاهد فی هذا الخبر خدیجة ولا علیا وهما اول من اسلم عند اکثر اهل العلم لانهما کانا فی بیت رسول الله ومن کان فی بیته کان فی جوار عمه ومع ذلک فانه لم یظهر الی قریش منهما ذلک فلم یؤذیا.
ما روایات ابنمسعود را فراوان در این باب از کتاب صحابه نقل کردیم ولی ابنمسعود و مجاهد در این روایت خدیجه و
علی را که در نزد اکثر اهل علم نخستین مسلمانان است، ذکر نکردهاند؛ زیرا آنها در خانه رسول خدا بودند و کسی که در خانه رسول خدا باشد، در جوار عموی بودند ولی با این هم عموی آن حضرت در مقابل قریش از آنها پشتبانی نکرد و لی آنها مورد اذیت هم واقع نشدند.
یعقوب ماجشون و
ربیعة بن فروخ نیز که از تابعان هستند گفتهاند: نخستین مرد مسلمان ابوبکر است: «۱۲۵۷۷ الاسود بن سالم یروی عن یوسف بن یعقوب الماجشون قال سمعت ابی وربیعة یقولان اول من اسلم من الرجال ابوبکر روی عنه حاتم بن اللیث الجوهری»
این روایت و روایاتی که این تعبیر را دارند، بر اول مسلمان بودن
ابوبکر دلالت ندارد؛ زیرا این روایات میگوید: ابوبکر نخستن مردان مسلمان بوده است اما نخستین مسلمان بودن کودک و غلام و زن را نفی نمیکند؛ در روایات صحیح ثابت شد که از میان زنان حضرت خدیجه و بعد از او حضرت
علی و زید مسلمان شدهاند.
به نقل مجالد
عامر شعبی میگوید: از ابنعباس سؤال کردم که چه شخصی اولین مسلمان است، گفت: شعر
حسان بن ثابت را نشنیدی که ابوبکر را اولین مسلمان معرفی کرده است؟ متن روایت و شعر حسان این است:
«۳۳۸۸۵ حدثنا شیخ لنا قال حدثنا مجالد عن عامر قال سالت بن عباس او سئل بن عباسای الناس کان اول اسلاما فقال اما سمعت قول حسان بن ثابت اذا تَذَکَّرْتَ شَجْوًا من اَخِی ثِقَةٍ فاذکر اَخَاکَ اَبَا بَکْرٍ بِمَا فَعَلا•••••خَیْرُ الْبَرِیَّةِ اَتْقَاهَا وَاَعْدَلُهَا اِلا النبی واوفاها لِمَا حَمَلا•••••وَالثَّانِی التَّالِی الْمَحْمُودُ مَشْهَدُهُ وَاَوَّلُ الناس منهم صَدَّقَ الرُّسُلا»
عامر میگوید: از
ابنعباس سؤال کردم یا از وی سؤال شد که کدام یکی از مردمان نخستین مسلمان است؟ گفت: آیا سخن حسان بن ثابت را نشنیدی که گفته است: زمانی کهاندوهی از برادرت را به یاد آوردی، برادرت ابوبکر را به یاد آورد که چه انجام داد.•••••بهترین بندگان، با تقواترین و عادلترین آنها بعد از پیامبر و با وفاترین آنها به آنچه به وی رسالت داده شده بود.•••••دوم پسندیده ای که بعد از رسول خدا بود و نخستین مردم که رسالت پیامبر را تصدیق کرد.
احمد بن حنبل روایت را با این سند نقل کرده است: «۱۰۳ حدثنا عبدالله قثنا محمد بن حمید الرازی قال نا عبدالرحمن بن مغراء عن مجالد عن الشعبی قال سالت بن عباس من اول من اسلم فقال ابوبکر الصدیق ثم قال اما سمعت قول حسان بن ثابت: اذا تذکرت شجوا من اخی ثقة فاذکر اخاک ابا بکر بما فعلا•••••خیر البریة اتقاها واعد لها بعد النبی واوفاها بما حملا•••••الثانی التالی المحمود مشهده واول الناس منهم صدق الرسلا»
طبرانی روایت را با این سند آورده است: «حدثنا مسیح (مسح) بن حَاتِمٍ الْعُکْلِیُّ ثنا ابوالرَّبِیعِ الزَّهْرَانِیُّ ثنا الْهَیْثَمُ بن عَدِیٍّ عن مُجَالِدٍ عَنِ الشَّعْبِیِّ قال سَاَلْتُ بن عَبَّاسٍ من اَوَّلُ من اَسْلَمَ قال ابوبَکْرٍ اَمَا سَمِعْتَ قَوْلَ حَسَّانَ بن ثَابِتٍ...»
تا هنوز روایات قبل بیان میکرد که ابنعباس به عامر شعبی به شعر حسان استدلال کرده است؛ اما
زینالدین عراقی میگوید: این سؤال از خود
عامر شعبی پرسیده شد و خود او به شعر حسان بن ثابت استناد کرده است:
واستدل
علی ذلک بشعر حسان کما رواه الحاکم فی المستدرک من روایة خالد بن سعید قال سئل الشعبی من اول من اسلم فقال اما سمعت قول حسان: اذا تذکرت شجوا من اخی ثقة فاذکر اخاک ابا بکر بما فعلا•••••خیر البریة اتقاها واعدلها بعد النبی واوفاها بما حملا•••••والثانی التالی المحمود مشهده واول الناس منهم صدق الرسلا
هکذا رواه الحاکم فی المستدرک ان الشعبی هو المسئول عن ذلک وراه الطبرانی فی المعجم
الکبیر من هذا الوجه فجعل ابنعباس هو المسئول
اولا متن روایت منکر است:
عبدالرحمان رازی بعد از نقل این روایت و شعر حسان در کتاب «
علل الحدیث»، با این سند: سالت ابیعن حدیث رواه ابوزهیر عبدالرحمن بن مغراء عن مجالد الشعبی قال سالت ابنعباس او سئل ابنعباس من اول الناس کان اسلاما قال ابوبکر... مینویسد: قال ابیهذا حدیث منکر...؛ پدرم گفت: این روایت منکر است ...
ثانیا
هیثم بن عدی تضعیف شده است و هیثمی بعد از نقل روایت با این سند: عن الشعبی قال سالت ابنعباس من اول من اسلم قال ابنعباس اما سمعت قول حسان بن ثابت اذا تذکرت شجوا من اخ ثقة... مینویسد: رواه الطبرانی وفیه الهیثم بن عدی وهو متروک؛ این روایت را طبرانی نقل کرده که در سند آن هیثم بن عدی متروک است.
ثالثا: از همه مهمتر در روایت قبل، تضعیف مجالد نیز اثبات شد. در نتیجه این روایت نیز از اعتبار ساقط و نمیتوان به آن استدلال کرد.
میمون بن مهران یکی دیگر از تابعان در پاسخ سؤال فرات سوگند جلاله یاد میکند که ابوبکر قبل از تولد حضرت
علی، به رسول خدا در زمان
بحیرای راهب ایمان آورده بود:
«۳۸۳ اخبرنی عبدالملک قال ثنا شبابة قال ثنا الفرات قال قلت لمیمون بن مهران ابوبکر کان اول اسلاما او
علی فقال والله لقد آمن ابوبکر بالنبی زمن بحیرا الراهب واختلف فیما بینه وبین خدیجة حتی انکحها ایاه وذلک قبل ان یولد
علی رحمهما الله؛
فرات میگوید: به میمون بن مهران گفتم: ابوبکر نخستین مسلمان بود یا
علی؟ گفت: به خدا سوگند، ابوبکر زمان بحیرای راهب به رسول خدا ایمان آورد ... و این قبل از تولد
علی بوده است.»
ابنعساکر روایت را با سه سند از
فرات بن سائب نقل کرده است.
اگر این روایت صحیح باشد بهترین فضیلت برای ابوبکر ثابت میشود؛ اما چه باید کرد که ابوبکر خلال، تیشه محکم به ریشه سند روایت زده و از بیخ و بن آن را برکنده است. او بعد از نقل روایت میگوید: اسناده لا یصح لان فیه الفرات بن السائب منکر الحدیث؛ سند این روایت صحیح نیست؛ زیرا
فرات بن سائب منکر الحدیث است.
ابنحبان بعد از معرفی فرات، او را به شدت تضعیف کرده و قول برخی از علمای اهلسنت را در تضعیفش اینگونه نقل کرده است:
الفرات بن السائب الجزری... یروی عن میمون بن مهران ... کان ممن یروی الموضوعات عن الاثبات ویاتی بالمعضلات عن الثقات لا یجوز الاحتجاج به ولا الروایة عنه ولا کتابة حدیثه الا
علی سبیل الاختبار اخبرنا الحنبلی قال حدثنا احمد بن زهیر عن یحیی بن معین قال فرات بن السائب لیس حدیثه بشیء.
فرات بن سائب... از جمله کسانی است که روایات ساختگی را از راویان مورد اعتماد و روایات مشکل دار را از راوایان موثق نقل میکند. بنابر این استدلال به روایات این شخص، نقل روایت او و نوشتن روایاتش جایز نیست، مگر برای امتحان. از یحیی بن معین نیز نقل شده است که فرات بن سائب روایتش ارزش ندارد.
ابنحجر در
لسان المیزان تمام اقوال علماء را درباره وی آورده که آنها او را
متروک الحدیث،
منکر الحدیث، لیس بشیء،
ضعیف الحدیث،
ذاهب الحدیث، توصیف کردهاند:
فرات بن السائب ابوسلیمان وقیل ابوالمعلی الجزری عن میمون بن مهران ... قال البخاری منکر الحدیث وقال یحیی بن معین لیس بشیء وقال الدارقطنی وغیره متروک وقال احمد بن حنبل قریب من محمد بن زیاد الطحان فی میمون یتهم بما یتهم به ذاک الحکم بن مروان ...
وقال ابوحاتم الرازی ضعیف الحدیث منکر الحدیث وقال الساجی ترکوه وقال النسائی متروک الحدیث وقال عباس عن یحیی بن معین منکر الحدیث وقال ابواحمد الحاکم ذاهب الحدیث وقال بن عدی له احادیث غیر محفوظة وعن میمون مناکیر
... بخاری گفته: فرات بن سائب منکر الحدیث است. یحیی بن معین گفته: روایتش چیزی نیست. دارقطنی و غیره گفتهاند: او متروک است ... حاتم رازی گفته است: وی ضعیف و منکر الحدیث است. ساجی ترک کرده است. نسائی گفته: متروک الحدیث است. یحیی بن معین وی را منکر الحدیث خوانده و حاکم او را ذاهب الحدیث معرفی کرده است.
۹ روایت از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و صحابه با سند ضعیف آمده بود که روایت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بعضی از صحابه حتی از جهت دلالی نیز دچار مشکل بود؛ و ۱۶ روایت دیگر از زبان تابعین بیان شد و ثابت شد که همه آنها از نظر سند ضعیف و مرسل هستند و بسیاری از آنها دلالت بر موضوع ندارند. و در نتیجه قابل احتجاج نیست و علاوه بر این در مقابل روایات صحیحه و
متواتر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و صحابه و تابعین و علمای اهلسنت یارای مقاومت ندارد.
با سند صحیح و متواتر از کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، صحابه، تابعین و علمای اهلسنت ثابت شد که اولین مسلمان امیرمومنان
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بوده است؛ اما اگر اهلسنت اصرار بر پذیرش و قبول این مطلب ندارند، افراد دیگری نیز با اسنادی شبیه سندهای اولین مسلمان بودن ابوبکر و یا حتی بهتر از آن نخستین مسلمان معرفی شدهاند. (البته هیچ یک از این روایات مورد پذیرش
شیعه و
سنی نیست.) حال سؤال این است که چرا اهلسنت آنها را اولین مسلمان نمیدانند؛ اما روایات ضعیف مربوط به ابوبکر را بر سایر نظرات و روایات مقدم میکنند؟!
در این قسمت روایات را ذیلا بیان میکنیم:
مدارک اولین مسلمان بودن زید، شبیه مدارک اولین مسلمان بودن ابوبکر، تنها به تابعین میرسد و به همین جهت نمیتواند در مقابل پیشگام بودن امیرمومنان مقاومت کند؛ اما در مقابل ابوبکر میتواند به خوبی ادله اولین مسلمان بودن او را مورد خدشه قرار دهد.
روایاتی که نخستین مسلمان بودن زید بن حارثه را بیان میکند، در ادامه متذکر میشویم. (البته به خاطر طولانی نشدن بحث، روایات را به صورت تفصیلی مورد بررسی سندی قرار نمیدهیم)
این روایت را ابنسعد در کتاب «
الطبقات» با پنج طریق از (
نافع بن جبیر،
محمد بن اسامة بن زید،
عمران بن ابیانس،
سلیمان بن یسار، زهری)، نقل کرده است:
«قال اخبرنا محمد بن عمر حدثنی (عبدالله) بن موهب عن نافع بن جبیر قال (محمد بن عمر) وحدثنی محمد بن الحسن بن اسامة عن الحسن المازنی عن یزید عن عبدالله بن قسیط عن محمد بن اسامة بن زید قال (محمد بن عمر) وحدثنی ربیعة بن عثمان عن عمران بن ابیانس قال (محمد بن عمر) وحدثنا مصعب بن ثابت عن ابیالاسود عن سلیمان بن یسار قال وحدثنا (محمد) بن ابیذئب (عبدالرحمن) عن الزهری. قالوا اول من اسلم زید بن حارثة.»
آنها گفتهاند: نخستین کسیکه اسلام آورد،
زید بن حارثه است.
در سند فوق، علاوه بر این که برخی از افراد این طرق، ضعیف و مجهول هستند، خود محمد بن عمر واقدی نیز از نظر علمای رجال اهلسنت تضعیف دارد.
این روایت با سند معتبر اینگونه نقل شده است: «۲۰۳۹۳ اخبرنا عبدالرزاق عن معمر (بن راشد) عن الزهری قال ما علمنا احدا اسلم قبل زید بن حارثة قال عبدالرزاق ولا اعلم احدا ذکره؛
زهری گفته است: ما سراغ نداریم کسی را که قبل از زید بن حارثه
اسلام آورده باشد.»
افرادی که در این سند قرار دارد، از نظر علمای رجال اهلسنت موثق و مورد تایید آنها است، و در نتیجه روایت معتبر است.
بلاذری این روایت را از طرق دیگر از زهری نقل کرده است: «وحدثنی محمد بن سعد، عن الواقدی عن ربیعة بن عثمان، عن عمران بن ابیانس، وعن الواقدی، عن ابنابیذئب، عن الزهری: ان اول من اسلم من الرجال زید بن حارثة مولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). ثم اسلم الناس بعده.»
در روایت دیگر از
سلیمان بن یسار نیز این مطلب نقل شده است: وحدثنی محمد بن ثابت، عن الواقدی عن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن الزبیر، عن ابیالاسود، عن سلیمان بن یسار، قال: اول من اسلم زید بن حارثة.
از
سعید بن مسیب نیز با
سند معتبر نقل شده است: «وحدثنی هشام بن عمار، ثنا محمد بن عیسی بن سمیع، عن ابنابیذئب، عن الزهری، عن - ابن- المسیب قال: اول النساء اسلاماً خدیجة، ومن الرجال زید بن حارثة؛
اولین مسلمان از میان زنان
حضرت خدیجه و از میان مردان زید بن حارثه است.»
روایت دیگر از
محمد بن اسامه اینگونه نقل شده است: «وحدثنی محمد بن سعد، عن الواقدی، عن محمد بن الحسن بن اسامة بن زید، عن حسین المازنی، عن یزید بن عبدالله بن قسیط، عن محمد بن اسامة قال: اول من اسلم زید بن حارثة.»
در سند روایت واقدی است.
عمران بن ابیانس نیز زید بن حارثه را اولین مسلمان میداند: «حدثنی الحارث قال حدثنا محمد بن سعد قال اخبرنا محمد بن عمر قال حدثنا مصعب بن ثابت عن ابیالاسود عن سلیمان بن یسار قال اول من اسلم زید بن حارثة حدثنی الحارث قال حدثنا محمد بن سعد قال اخبرنا محمد یعنی ابنعمر قال حدثنا ربیعة بن عثمان عن عمران بن ابیانس مثله.»
در سند این روایت نیز محمد بن عمر واقدی قرار دارد.
از
عروة بن زبیر نیز نقل شده که نخستین مسلمان زید بن حارثه بوده است: «وحدثنی عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکم قال حدثنا عبدالملک بن مسلمة قال حدثنا ابنلهیعة عن ابیالاسود عن عروة قال اول من اسلم زید بن حارثة.»
در این روایت «
عبدالملک بن مسلمه» تضعیف شده و هیچ توثیق و مدحی درباره وی نقل نشده و «
عبدالله بن لهیعة» نیز تضعیف شده است.
حاکم نیشابوری این روایت را با سند متفاوت گزارش کرده است: «۴۹۵۰ حدثنا ابوجعفر الرازی البغدادی ثنا ابوعلاثة ثنا ابیثنا بن لهیعة عن ابیالاسود عن عروة ان اول من اسلم زید بن حارثة.»
در این روایت علاوه بر عبدالله بن لهیعه، ابوعلاثه که اسمش «محمد بن عمرو بن خالد» میباشد، نیز مجهول الحال است.
با توجه به این روایات است که برخی علمای اهلسنت، نخستین مسلمان بودن زید را در کتابهایشان به صورت یک قول نقل کردهاند. سدوسی در کتابش مینویسد:
ممن شَهِدَ بَدْراً مِنْ غَیْرِ بَنِی عبد مَنَافٍ: زَیْدُ بن حَارِثةَ بن شَرَاحِیل بن کَعْب بن عبدالعُزَّی ابنیَزِید بن امرئ القَیْس وهو من کلب بن وَبرَّة، بن قُضَاعةَ. شهد بدراً. وکان من اوَّل من اسلم؛ از کسانیکه در بدر از غیر بنی عبد مناف شرکت کرده، زید بن حارثه... است. او از جمله نخستین کسانیاست که اسلام آورده است.
با توجه به روایات فوق، که حداقل دو روایت آن معتبر (مرسل تابعی) است، زید بن حارثه اولین مسلمان است! حال چگونه اهلسنت روایات ابوبکر را با اینکه تمامی اسانید آن ضعیف است، بر این روایت مقدم میداند؟! در مقابل روایات فوق، که زید بن حارثه را نخستین مسلمان مردان ذکر کرده، دو دسته روایات دیگر داریم که نشان میدهد حضرت
علی (علیهالسّلام) نخستین مسلمان از میان مردان است نه زید و ابوبکر.
دسته اول که حضرت
علی را نخستین مسلمان معرفی کرده، قبلا با اسناد صحیح بیان شد.
دسته دوم، روایاتی است که زید را دومین مرد مسلمان معرفی کرده و اسلام او را مقدم بر اسلام ابوبکر میدانند که در واقع این دسته از روایات، مفسر روایات اولین مسلمان بودن زید هستند. و لذا تعارضی بین اولین مسلمان بودن زید، و اولین مسلمان بودن حضرت
علی (علیهالسّلام) نیست؛ زیرا مقصود از اولین مسلمان بودن زید، اولین بعد از حضرت
علی (علیهالسّلام) است.
محمد بن اسحاق از جمله افرادی است که عقیده داشته، نخستین مردی که بعد از امام
علی (علیهالسّلام) اسلام آورد و همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز خواند، زید بن حارثه بوده است. روایت او را علمای اهلسنت از چند طریق نقل کردهاند. طریق اول از
سلمة بن فضل است.
طبری روایت محمد بن اسحاق را از طریق سلمه بن فضل اینگونه آورده است:
واما ابناسحاق فانه قال فی ذلک ما حدثنا ابنحمید قال حدثنا سلمة عنه ثم اسلم زید بن حارثة مولی رسول الله فکان اول ذکر اسلم وصلی بعد
علی بن ابیطالب ثم اسلم ابوبکر بن ابیقحافة ... سلمه از ابناسحاق نقل کرده که وی میگوید: پس از آن زید بن حارثه اسلام آورد؛ پس او اولین مردی بود که اسلام آورد و بعد از
علی بن ابیطالب نماز خواند و پس از آن ابوبکر بن ابوقحافه اسلام آورد...
در بررسی راویان حدیث باید گفت:
محمد بن اسحاق بن یسار بن خیار همان صاحب سیره است و از نظر علمای رجال اهلسنت توثیقات فراوان دارد. ذهبی درباره وی مینویسد:
محمد بن اسحاق بن یسار ابوبکر ویقال ابوعبدالله المطلبی مولاهم المدنی الامام... کان صدوقا من بحور العلم... وحدیثه حسن وقد صححه جماعة؛ محمد بن اسحاق بن یسار ... امام... صدوق و از دریاهای علم بود. و روایات او حسن است و گروهی وی را تصحیح کرده است.
ابنحبان نیز وی را در کتاب «الثقات» خود آورده است: محمد بن اسحاق بن یسار مولی عبدالله بن قیس بن مخرمة القرشی من اهل المدینة کنیته ابوبکر
سیوطی مینویسد: محمد بن اسحاق بن یسار صاحب المغازی القرشی المطلبی مولاهم احد الائمة... وثقه ابنمعین مرة وضعفه اخری وقال ابنالمدینی صالح وسط وقال احمد حسن الحدیث؛ محمد بن اسحاق، ... یکی از پیشوایان... ابنمعین یک دفعه او را توثیق کرده است. ابنمدینی گفته: وی صالح ومتوسط است. احمد گفته: روایتش حسن است.
صالحی شامی مینویسد: والمعتمد انه صدوق یدلس، واذا صرح بالتحدیث فهو حسن الحدیث؛ آنچه در نزد من مورد اعتماد است، این است که وی صدوق است اما مدلس بوده است. و زمانی که روایت میکند روایتش حسن است.
عکری حنبلی نیز درباره وی مینویسد: وفیها محمد بن اسحاق بن یسار المطلبی مولاهم المدنی صاحب السیرة رای انسا وسمع الکثیر من ا لمقبری والاعرج وهذه الطبقة وکان بحرا من بحور العلم ذکیا حافظا طلابه للعلم اخباریا نسابة علامة قال شعبة هو امیرالمؤمنین فی الحدیث قال ابنمعین هو ثقة ولیس بحجة وقال احمد بن حنبل هو حسن الحدیث قاله فی العبر وقال ابنالاهدل لا تجهل امانته ووثقه الاکثرون فی الحدیث.
در این سال محمد بن اسحاق وفات یافت... او دریای از دریاهای علم، پاک، حافظ، طالب علم، نسب شناس و علامه بود. شعبه گفته: وی امیرمؤمنان در روایت بود. ابنمعین گفته: وی ثقه است. احمد بن حنبل او را حسن الحدیث دانسته.
ابناهدل گفته: امانت داری او را فراموش نکنید، و بسیاری وی را در روایت توثیق کردهاند.
مراد از ابنحمید،
محمد بن حمید بن حبان است. این شخص از نظر علمای اهلسنت توثیق شده است.
ابنحجر بعد از معرفی توثقاتش را آورده است: ۱۸۱ د ت ق ابیداود والترمذی وابن ماجة محمد بن حمید بن حبان التمیمی الحافظ ابوعبدالله الرازی روی عن یعقوب بن عبدالله القمی وابراهیم بن المختار وجریر بن عبدالحمید وابن المبارک ومهران بن ابیعمر وهارون بن المغیرة وابی تمیلة یحیی بن واضح وسلمة بن الفضل وقال بن ابیخیثمة سئل بن معین فقال ثقة لا باس به رازی کیس وقال
علی بن الحسین بن الجنید عن بن معین ثقة... وقال ابوالعباس بن سعید سمعت جعفر بن ابیعثمان الطیالسی یقول بن حمید ثقة کتب عنه یحیی...
ابن ابیخثیمه از ابنمعین نقل کرده که گفته: محمد بن حمید موثق است و اشکالی در روایاتش نیست.
علی بن الحسین بن جنید نیز توثیق ابنمعین را نقل کرده است. جعفر بن ابیعثمان طیالسی میگوید: ابنحمید
ثقه است و یحیی از وی روایت نقل کرده است.
سیوطی درباره وی مینویسد: محمد بن حمید بن حبان الرازی ابوعبدالله التمیمی... وثقه احمد ویحیی وغیر واحد؛ محمد بن حمید ... را احمد و یحیی و بسیار دیگر توثیق کردهاند.
مزی عقیده احمد بن حنبل را درباره وی نقل کرده است: وَقَال عبدالله بن احمد بن حنبل: سمعت ابییقول: لا یزال بالری علم مادام محمد بن حمید حیا؛ عبدالله میگوید: از پدرم شنیدم که میگفت: تازمانیکه محمد بن حمید زنده بود، علم در ری بود.
ابنحجر مینویسد: وقال الخلیلی کان حافظا عالما بهذا الشان رضیه احمد ویحیی؛ خلیلی گفته است: محمد بن حمید حافظ (کسیکه صدهزار روایت حفظ است) و دانای به علم روایت بود و احمد و یحیی از وی راضی بود.
سلمة بن فضل که روایت را از ابناسحاق نقل کرده نیز توثیق دارد. ابنحبان وی را در کتاب «الثقات» خود آورده است: ۱۳۴۸۰ سلمة بن الفضل الابرش ابوعبدالله الکندی یروی عن بن اسحاق روی عنه عمار بن الحسن والناس مات بعد التسعین ومائة یخالف ویخطیء
به نقل ذهبی، ابنمعین میگوید: وقال ابنمعین کتبنا عنه ولیس فی المغازی اتم من کتابه؛ ابن معین گفته: ما از وی روایت نوشتیم و در تاریخ جنگ کاملتر از کتاب وی وجود ندارد.
ذهبی در کتاب دیگر مینویسد: وی را ابوداود و غیر او توثیق کردهاند: سلمة بن الفضل الابرش قاضی الری عن ابناسحاق وثقه ابوداود وغیره
و در کتاب دیگرش، توثیقات ابوحاتم و ابنسعد را درباره وی آورده است: وقال ابوحاتم ایضاً: محله الصدق ... وقال محمد بن سعد: ثقة. ابوحاتم نیز گفته: جایگاه او در نزد من جایگاه شخص صادق است. محمد بن سعد نیز وی را توثیق کرده است.
نتیجه: سند روایت معتبر است.
طریق دوم روایت
محمد بن اسحاق را طبرانی نقل کرده است: «۴۶۵۲ حدثنا اَحْمَدُ بن عبدالله بن عبدالرَّحِیمِ الْبَرْقِیُّ ثنا عبدالمَلِکِ بن هِشَامٍ ثنا زِیَادُ بن عبدالله عن مُحَمَّدِ بن اِسْحَاقَ قال اَسْلَمَ زَیْدُ بن حَارِثَةَ بَعْدَ
عَلِیٍّ رضی اللَّهُ عنه فَکَانَ اَوَّلَ من اَسْلَمَ بَعْدَهُ.»
ابنعساکر طریق سوم را از
یونس بن بکیر اینگونه آورده است: «اخبرنا ابوالقاسم بن السمرقندی انا ابوالحسین بن النقور انا ابوطاهر المخلص انا رضوان بن احمد انا احمد بن عبدالجبار نا یونس بن بکیر عن محمد بن اسحاق قال واظهر
علی وزید اسلامهما
فکبر ذلک
علی قریش وکان اول من اتبع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خدیجة بنت خویلد زوجته ثم کان اول ذکر آمن به
علی وهو یومئذ ابنعشر سنین ثم زید بن حارثة ثم ابوبکر الصدیق (
علیهمالسّلام).»
محمد بن اسحاق گفته: وقتی
علی و زید اسلامشان را اظهار کردند، بر قریش خیلی گران آمد. نخستین کسی که از رسول خدا پیروی کرد، خدیجه بنت خویلد خانم آن حضرت بود، پس از آن نخستین مردی که ایمان آورد،
علی بود در حالیکه ده سال سن داشت، سپس زید بن حارثه و پس از آن
ابوبکر اسلام آورد.
بقیه علمای اهلسنت بدون ذکر سند، از ابناسحاق این مطلب را آوردهاند.
حبة العرنی از
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کرده که زید اولین مردی مسلمان بعد از آن حضرت بوده است. ابونعیم روایت را با این سند ومتن آورده است:
«۲۸۴۷ - حدثنا محمد بن احمد بن الحسن ثنا محمد بن عثمان بن ابیشیبة ثنا منجاب حدثنا
علی بنهاشم بن البرید عن محمد ویحیی: ابنی سلمة بن کهیل عن ابیهما عن حبة عن
علی؛ قال: اسلم زید بن حارثة مولی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال: فکان اول ذکر اسلم وصلی بعد
علی؛
علی (علیهالسّلام) فرموده است: زید بن حارثه غلام
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسلام آورد. حبه گفته است: زید اولین مردی بود که بعد از
علی اسلام آورد و نماز خواند.»
مزی روایت دیگر را از
حسن بن زید هاشمی نقل کرده است: «وَقَال یعقوب بن سفیان: ذکر اسماعیل بن ابیاویس، عَن ابیه، عن الحسن بن زید: ان علیا اول ذکر اسلم ثم اسلم زید بن حارثة حب النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثم جعفر بن ابیطالب، وکان ابوبکر الرابع فی الدخول فی الاسلام او الخامس.»
حسن بن زید گفته است:
علی نخستین مردی است که اسلام آورد، پس از ایشان، زید بن حارثه اسلام آورد، سپس
جعفر بن ابیطالب و ابوبکر چهارمین یا پنجمین فرد بود که در اسلام وارد شد.
درباره اسلام آوردن زید بن حارثه سه تا روایت از طرق مختلف نقل شد و تنها روایت نخست سه طریق داشت و اعتبار طریق اول آن از نظر سند ثابت شد. حال از این روایات دو مطلب ثابت میشود:
مطلب اول: قبل از زید
حضرت علی (علیهالسّلام) مسلمان شده و با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نماز خوانده است؛
مطلب دوم: قبل از
ابوبکر، زید بن حارثه اسلام آورده و طبق تعبیر روایت سوم، وی چهارمین و یا پنجمین فرد مسلمان بوده است.
دومین شخصیکه اول مسلمان محسوب شده، «خَبَّابِ بْنِ الْاَرَتِّ» ویا بلال است. این قول را مسعودی در کتابش آورده است:
وقال آخرون: اولهم اسلاماً خباب بن الارت من بنی سعد بن زید مناة بن تمیم وقال آخرون بلال بن حمامة؛ دیگران گفتهاند: نخستین مسلمان خباب بن ارت از قبیله بنی سعد بن زید است. برخی گفتهاند:
بلال بن حمامه است.
انصاری این قول را از کتاب مسعودی نقل کرده است: وقیل ان اولهم اسلاما خباب بن الارت وقیل بلال بن حمامة حکاهما ابوالحسن
علی بن الحسین المسعودی فی کتابه التنبیه والاشراف.
مقدسی قول دیگری را نقل کرده که
ابوالهیثم بن تیهان را نخستین مسلمان میداند: ویقال بل اول من اسلم ابوالهیثم بن التیهان وکان لا یقرب فی الجاهلیة الاوثان.
و گفته میشود: بلکه نخستین کسیکه مسلمان شد، ابوالهیثم بن تیهان است. او شخصی بود که در جاهلیت نزدیک بتها نشده بود. (کنایه از این که در جاهلیت بتها را عبادت نمیکرد)
سهیلی در کتاب «
الروض الانف» بعد از معرفی
ورقه بن نوفل تصریح نموده که وی قبل از
بعثت به رسول خدا ایمان آورده است:
وذکر ورقة بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی... وهو احد من آمن بالنبی قبل البعث وروی الترمذی ان رسول الله قال (رایته فی المنام وعلیه ثیاب بیض ولو کان من اهل النار لم تکن علیه ثیاب بیض) وهو فی اسناده ضعف. لانه یدور
علی عثمان بن عبدالرحمن ولکن یقویه ما یاتی بعد هذا من قوله علیه «رایت القس» یعنی ورقة وعلیه ثیاب حریر لانه اول من آمن بی وصدقنی.
ورقه یکی از کسانی است که قبل از بعثت به رسول خدا ایمان آورده. و
ترمذی روایت کرده است که رسول خدا فرمود: من او را در خواب دیدم در حالیکه جامه سفید بر تن کرده بود و اگر از اهل آتش بود، جامه سفید بر تن نداشت. در سند این روایت ضعف است؛ چرا که مدارش بر
عثمان بن عبدالرحمان است. ولی این روایت را روایت دیگر رسول خدا تقویت میکند که بعدا میآید. قول رسول خدا که فرمود: رایت القس؛ یعنی ورقه که جامه حریر بر تنش بود؛ زیرا او نخستین کسی است که به من ایمان آورد.
ابراهیم ابناسی نخستین مسلمان بودن وی را از زاویه دیگر تشریح کرده و مینویسد:
وینبغی ان یقال اول من آمن من الرجال ورقة بن نوفل لما فی الصحیحین من حدیث عائشة فی بدء الوحی ونزول (اقرا باسم ربک) وان ورقة قال ان یدرکنی یومک انصرک نصرا مؤزرا ثم لم ینشب ورقة ان توفی وفتر الوحی ففی هذا ان الوحی تتابع فی حیاة ورقة وانه آمن به وصدقة وقد عده ابنمندة فی الصحابة.
سزاوار است که گفته شود: نخستین کسیکه از مردان ایمان آورد، ورقه بن نوفل است. چرا که در صحیحین در روایت عایشه آمده که در ابتدای وحی و بعد از نزول آیه: اقرء ... ورقه به رسول خدا گفت: اگر روز تو را درک کنیم، تو را قویا یاری میکنم...
طبق این روایت، وحی در زمان حیات ورقه پشت سر هم نازل میشد و او به رسول خدا ایمان آورد و ایشان را تصدیق کرد.
ابنمنده ورقه را از جمله صحابه دانسته است.
نووی از شارحان
صحیح مسلم بدون استناد به روایتی آورده که مقداد از جمله نخستین مسلمان بوده است: وکان المقداد رضی الله عنه من اول من اسلم.
خالد بن سعید بن عاص نیز نخستن مسلمان معرفی شده است. اما در برخی از نقلها آمده که وی قبل از حضرت
علی اسلام آورده، و این قول از
عمر بن شبه نقل شده است. ابناسی در کتابش مینویسد:
وذکر عمر بن شبه ان خالد بن سعید بن العاص اسلم قبل
علی؛ عمر بن شبه آورده است که خالد بن سعید بن عاص قبل از
علی اسلام آورده است.
البته ابناسی مصری و
ابوالفضل عراقی تصریح کردهاند که قول اسلام آوردن خالد قبل از
علی، به این جهت مطرح شده است که حاکم درباره پیشگامی حضرت
علی (علیهالسّلام) ادعای اجماع و نفی خلاف کرده بود:
وقد ادعی ان خالد بن سعید بن العاص اسلم قبل
علی بن ابی طالب وهذا وان کان الصحیح خلافه فانما ذکرته لدعوی الحاکم نفی الخلاف بین المؤرخین وهو انما ادعی نفی علمه بالخلاف؛ ادعا شده است که خالد بن سعید بن العاص قبل از
علی اسلام آورده است. گرچه صحیح خلاف این قول است، اما این قول را ذکر کردم به خاطر ادعای حاکم است که وی گفته است: من میدانم که میان مورخان در اولین مسلمان بودن
علی اختلافی نیست.
بنابراین، این قول در مقابل قولی که
علی (علیهالسّلام) را نخستین مسلمان معرفی میکند، نمیتواند معارضه کند؛ زیرا نخستن مسلمان بودن امیرمؤمنان مستند به روایات صحیح است.
طبق نظر برخی دیگر،
خالد بن سعید قبل از ابوبکر اسلام آورده و ابنحبان دراینباره مینویسد:
وقد قیل انه اسلم قبل ابی بکر الصدیق لرؤیا رآها فی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ گفته شده است که خالد قبل از ابوبکر اسلام آورده، به خاطر رؤیای که آن را درباره رسول خدا دیده است.
حاکم در
مستدرک علی الصحیحین از
ابوالیقظان و غیر او نقل کرده که خالد بن سعید قبل از ابوبکر اسلام آورده ولی حاکم این سخن را وهم میداند:
۵۰۸۶ اخبرنی ابونعیم محمد بن عبدالرحمن الغفاری بمرو ثنا عبدان بن محمد بن عیسی الحافظ سمعت عبدالله بن مسلم یذکر عن ابیالیقظان وغیره ان خالد بن سعید بن العاص اسلم قبل ابیبکر الصدیق رضی الله عنهما هذا وهم من قائله فقد قدمت الروایة ان ابا بکر رضی الله عنه هو الذی دعاه الی الاسلام حتی اسلم.
عبدالله بن مسلم از ابوالیقظان و غیر او آورده است که خالد بن سعید بن عاص قبل از ابوبکر اسلام آورده است. این قول وهم است؛ زیرا قبلا روایت آوردیم که ابوبکر او را به اسلام دعوت کرد تا این که اسلام آورد.
ابنطاهر مقدسی و
ابنقتیبه این قول را از ابوالیقظان نقل کردهاند.
روایت دیگری را ابنحجر عسقلانی از دارقطنی نقل کرده که «ام خالد» دختر
خالد بن سعید گفته: پدرم نخستین فرد مسلمان بوده است: وروی الدارقطنی فی الافراد من طریق اسماعیل بن ابراهیم بن عقبة عن عمه موسی بن عقبة سمعتام خالد بنت خالد بن سعید تقول ابیاول من اسلم وذلک لرؤیا رآها الحدیث؛ موسی بن عقبه میگوید: از امخالد دختر خالد بن سعید شنیدم که میگفت: پدرم اولین کسی است که اسلام آورده است ...
قال تفرد به اسماعیل ولم یروه عنه غیر محمد بن ابیشملة وهو الواقدی
سراجالدین انصاری و سیوطی به نقل از ماوردی آوردهاند که ابنقتیبه گفته اولین کسیکه ایمان آورد،
ابوبکر بن اسعد حمیری بوده است: ونقل الماوردی فی کتاب اعلام النبوة عن ابنقتیبة ان اول من آمن ابوبکر بن اسعد الحمیری.
انصاری وسیوطی ادعای
عبدالرحمن بن عوف را مبنی بر نخستین مسلمان بودنش را نقل کردهاند:
ونقل ابنسبع فی الخصائص عن عبدالرحمن بن عوف انه قال انا کنت اولهم اسلاما؛
ابنسبع در کتاب «
خصائص» از عبدالرحمن بن عوف نقل کرده است که وی گفته است: من اولین مسلمان از میان صحابه هستم.
تا اینجا طبق مدارک اهلسنت ۹ تن را نام بردیم که در مورد آنها گفته شده که قبل از ابوبکر اسلام آوردهاند، و برخی از روایات سندش هم معتبر است. حال چرا اهلسنت، با وجود نبودن یک سند صحیح مبنی بر اولین مسلمان بودن ابوبکر، بر این قضیه اصرار میورزند؟
در پاسخ به چند شبهه از نخستین مسلمان بودن
علی (علیهالسّلام) باید گفت:
همانگونه که در ابتدای این نوشتار آوردیم،
علامه حلی بعد از استدلال به آیة «والسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» اینگونه نتیجهگیری کرده است:
وهذه الفضیلة لم تثبت لغیره من الصحابة فیکون هو الامام؛ این فضیلت برای غیر
علی از بقیه
صحابه ثابت نشده است، پس او امام است.
ابنتیمیه در مقام جواب از این سخن
علامه حلی میگوید: الرابع قوله «وهذه الفضیلة لم تثبت لغیره من الصحابة» ممنوع، فان الناس متنازعون فی اول من اسلم فقیل ابوبکر اول من اسلم فهو اسبق اسلاما من
علی.
این سخن علامه حلی که میگوید: این فضلیت برای دیگر صحابه ثابت نشده، ممنوع است؛ زیرا مردم در این مطلب که اولین مسلمان چه کسی است، اختلاف نظر دارند. گفته شده است که ابوبکر اولین کسی است که اسلام آورد؛ بنابراین او پیشگامترین مسلمان از
علی است.
ابنتیمیه اختلاف نظر را دلیل این مطلب قرار داده است که آیه نمیتواند فضیلتی را برای
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اثبات نماید.
اشکال ابنتیمیه، در اصل فضیلت داشتن سبقت نبود؛ بلکه گفته بود اولین مسلمان اختلافی آن حضرت است؛ و ممکن است این فضیلت برای «غیر حضرت
علی (علیهالسّلام)» باشد. جمله ذیل از ابنتیمیه به خوبی بیانگر این مدعی است:
الرابع قوله «وهذه الفضیلة لم تثبت لغیره من الصحابة» ممنوع، فان الناس متنازعون فی اول من اسلم فقیل ابوبکر اول من اسلم فهو اسبق اسلاما من
علی.
این سخن علامه حلی که میگوید: این فضلیت برای دیگر صحابه ثابت نشده، ممنوع است؛ زیرا مردم در این مطلب که اولین مسلمان چه کسی است، اختلاف نظر دارند. گفته شده است که ابوبکر اولین کسی است که اسلام آورد؛ بنابراین او پیشگامترین مسلمان از
علی است.
طبق روایات صحیح و اقوال صحابه، تابعین و علمای
اهلسنت که گذشت، روشن شد که هیچ فردی در اولین مسلمان بودن حضرت
علی اختلاف ندارند. وقتی در اولین مسلمان بودن حضرت
علی (علیهالسّلام) اختلافی نبود، این فضلیت منحصر به فرد برای آن حضرت ثابت میشود و اگر اختلافی هم باشد، مخالفت با روایات متواتر و صحیحه کرده است و ارزشی ندارد در نتیجه اشکال ابنتیمیه مرتفع میشود.
علمای اهلسنت، اولین مسلمان بودن ابوبکر را با استناد به آیه «والسابقون» به عنوان فضیلت وی و دلیلی برای خلافت او مطرح کردهاند!
ثعلبی بعد از آیه میگوید: وفی هذه الآیة دلالة واضحة وحجة بیّنة
علی فضل ابیبکر بتقدیمه لانه اول من اسلم؛ این
آیه دلالت واضح و حجت روشن بر فضل و برتری ابوبکر و مقدم داشتن اوست؛ زیرا وی نخستین کسی بود که اسلام آورد.
عبدالعزیز سلمی نیز مینویسد: و ابوبکر وعمر - رضی الله
تعالی عنهما - سابقا هذه الامة (السابقون) بالایمان هم السابقون الی الجنان؛ ابوبکر و عمر سابقان این امتاند و سابقون به ایمان سابقون به سوی بهشت هستند.
تقیالدین دارمی نیز به آیه «والسابقون» بر افضلیت ابوبکر بعد از رسول خدا استدلال کرده است: والخامسة، نقر بان افضل هذه الامة بعد نبینا محمد علیه الصلاة والسلام ابوبکر الصدیق، ثم عمر، ثم عثمان، ثم
علی، رضوان الله
علیهم اجمعین؛ لقوله
تعالی: (وَالسَّابِقُونُ السَّابِقُونَ اولئِکَ المُقَرَّبون فی جَنَّاتِ النَّعِیمِ). وکل من کان اسبق الی الخیر فهو افضل عند الله
تعالی، ویحبهم کل مؤمن تقی، ویبغضهم کل منافق شقی.
پنجم: ما اقرار میکنیم که افضل این امت بعد از رسول خدا ابوبکر، بعد از وی عمر، بعد از وی عثمان و پس از آن
علی هستند. دلیل آن آیه والسابقون... است. و هر کسیکه به سوی خیر سبقت بگیرد، در نزد
خداوند افضل است و آنها را هر مؤمن
پرهیزگار دوست دارند و هر منافق بدبخت آنها را منافق میداند.
نکته مهمتر این که طبق آنچه از اهلسنت نقل شد، خود ابوبکر نیز نخستین مسلمان بودنش را دلیل بر استحقاق خلافتش میداند. البته این روایت را با سند ضعیف
ابنقتیبه اینگونه نقل کرده است:
«وحدثنی ابوالخطاب قال حدثنا ابوداود قال حدثنا شعبة قال حدثنا الجریری قال سمعت ابا نضرة یقول قال ابوبکر فی الخلافة ومن احق بها منی او لست اول من اسلم؛
جریری میگوید: از ابونضره شنیدم که میگفت:
ابوبکر درباره خلافتش گفت: چه کسی سزاوارتر و مستحقتر از من به خلافت است؟ آیا من اولین مسلمان نیستم؟»
وقتی سابق بودن در
اسلام به عنوان یک دلیل مهم بر خلافت ابوبکر از سوی اهلسنت مطرح میشود، چرا این مورد، فضیلت برای
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نباشد؟ و چرا شما همیشه یک طرفه به قاضی میروید؟
طبق روایات صحیح از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که در بخش دوم بیان شد، آن حضرت، امیرمؤمنان را نخستین پیشگام در اسلام معرفی کرده و آن را فضیلت بینظیر برای آن حضرت دانسته است.
طبق همین روایات رسول خدا در ازدواج
فاطمه زهرا با
علی (علیهالسّلام) برای فاطمه استدلال میکند و ملاک انتخاب ایشان را به عنوان همسر فاطمه زهرا، سبقت او در اسلام میداند. صریح سخن رسول خدا این است: یا فاطمة فوالله لقد انکحتک اکثرهم علما وافضلهم حلما واولهم سلما.
روشن است کسی که سخن رسول خدا و ملاک و معیار آن حضرت را قبول ندارد، زیر سؤال بردن این فضیلت از وی به دور از انتظار نیست.
اولا: علمای اهلسنت که با استناد به آیه والسابقون، نخستین مسلمان بودن را دلیل بر افضلیت و برتری میدانند، ابنتیمیه هیچ اعتراضی نکرده است، اما وقتی شیعه آن را دلیل بر افضیلت میداند. از دیدگاه وی صحیح نیست.
ثانیا: اگر از نظر ابنتیمیه اول مسلمان بودن دلیل بر فضل و برتری نیست، چرا ادعای ابوبکر را در این روایت رد نکرده است؟
ثالثا: وقتی
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با چندین سند صحیح این مطلب را به عنوان فضیلت مطرح میکند دیگر جایی برای اشکال تراشی نیست.
شبهه دوم این است که حضرت
علی (علیهالسّلام) هنگام بعثت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سن تکلیف نرسیده بود، و خداوند متعال افرادی را که به این سن نرسیده تکلیف نکرده است، پس اسلام آوردن او در حال خردسالی و کودکی ارزشی ندارد وبرایش هیچ نوع فضیلت و برتری را ثابت نمیکند.
متن سخن ابنتیمیه این است: وقیل ان علیا اسلم قبله لکن
علی کان صغیرا واسلام الصبی فیه نزاع بین العلماء ولا نزاع فی ان اسلام ابیبکر اکمل وانفع فیکون هو اکمل سبقا بالاتفاق واسبق
علی الاطلاق
علی القول الآخر فکیف یقال
علی اسبق منه بلا حجة تدل
علی ذلک.
گفته شده است که
علی قبل از ابوبکر اسلام آورد؛ اما
علی کوچک بود و درباره اسلام یک کودک در میان علما اختلاف است. ولی بین علماء اختلافی در این نیست که اسلام ابوبکر اکمل و انفع بوده است؛ پس به اتفاق اسلام ابوبکر کاملتر است... پس چگونه گفته میشود که
علی سابقتر از ابوبکر است بدون این که دلیل بر این مطلب دلالت کند.
بدون تردید وبه اتفاق همه، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در آغاز
بعثت به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان آورد. آن حضرت پس از سه سال دعوت مخفیانه مامور شد تا دعوتش را علنی کند. ابتدا ماموریت یافت که اقربانش را دعوت نماید از این جهت فرزندان عبدالمطلب را دعوت کرد.
طبق روایاتی که در منابع شیعه و اهلسنت آمده، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در این مجلس دعوت شد و رسول خدا همه آنها را به اسلام و یاری خود فرا خواند و فرمود:
فایکم یوازرنی
علی هذا الامر
علی ان یکون اخی ووصیی وخلیفتی فیکم؛ کدام یکی از شما مرا در این امر رسالت یاری میکند بر این که برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد.
در هر سه مرتبهای که حضرت این سخن را فرمود، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) اعلام آمادگی کرد. و در مرتبه سوم رسول خدا فرمود: ان هذا اخی ووصیتی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له واطیعوا
حال سؤال این است که اگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مورد خطاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قابل تکلیف نبود، چرا این اعلام آمادگی را از آن حضرت قبول کرد و صریحا ایشان را به عنوان جانشین خودش معرفی کرد؟ و از طرفی طبق آیات
قرآن کریم رسول خدا
معصوم است و از روی هوای نفس سخن نمیگوید: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلاَّ وَحْیٌ یُوحی
در نتیجه اگر رسول خدا اعلام آمادگی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را پذیرفته معنایش این است که اسلام آوردنش صحیح و مورد قبول و یک فضیلت برایش محسوب میشود و بر اساس آن مقام جانشینی را کسب کرد.
مامون عباسی با حضور چهل تن از فقهای زمانش مناظرهای را برگزار کرد که در میان آنها قاضی القضات وی
یحیی بن اکثم و نیز
اسحاق بن ابراهیم یکی از فقهای دیگر وجود داشت. مامون ابتدا سؤالی را مطرح کرد و چهل تن از فقهاء درباره آن نظر دادند و مامون در پایان این نظرها قبول و یا نقد کرد؛ اما اسحاق بن ابراهیم از مامون درباره افضلیت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بعد از رسول خدا و شایستگی او برای خلافت سؤال کرد که در نتیجه این گفتگو، مامون سبقت آن حضرت را در اسلام آوردن ثابت کرد و آن را یک فضیلت بی نظیر دانست. متن قسمتی از گفتگوی مامون با اسحاق بن ابراهیم به این شرح است:
قال: یا اسحاق ای الاعمال کانت افضل یوم بعث الله رسوله؟ قلت: الاخلاص بالشهادة. قال: الیس السبق الی الاسلام؟ قال: نعم قال: اقرا ذلک فی کتاب الله
تعالی یقول (والسابقون السابقون اولئک المقربون) الواقعة انما عنی من سبق الی الاسلام فهل علمت احدا سبق علیا الی الاسلام؟ قلت: یا امیرالمؤمنین ان علیا اسلم وهو حدیث السن لا یجوز علیه الحکم و ابوبکر اسلم وهو مستکمل یجوز علیه الحکم قال اخبرنی ایهما اسلم قبل ثم اناظرک من بعده فی الحداثة والکمال قلت
علی اسلم قبل ابیبکر
علی هذه الشریطة
مامون گفت: ای اسحاق، در روزیکه خداوند پیغمبرش را مبعوث میکند، چه اعمالی افضل اعمال محسوب میشود؟! من گفتم:
اخلاص در
شهادت! مامون گفت: آیا سبقت در اسلام افضل اعمال نیست؟! گفتم: آری! مامون گفت: بخوان این مطلب را در کتاب خدای
تعالی که میگوید: و السابقون السابقون اولئک المقربون منظور و مراد خدا از سبقت گیرندگان در این آیه، کسانی هستند که در اسلام آوردن سبقت گرفتهاند. آیا تو سراغ داری که یک نفر در آوردن اسلام، از
علی بن ابیطالب سبقت گرفته باشد؟! اسحاق میگوید: من گفتم: ای امیرمؤمنان!
علی در وقتی که ایمان آورد سنش کم بود، و قلم حکم و تکلیف بر او جاری نشده بود، و ابوبکر که اسلام آورد، مرد بالغ و کاملی بود، و حکم و تکلیف بر او جائز بود! مامون گفت: تو به من بگو کدامیک اول اسلام آوردهاند، و پس از آن من با تو در حداثت سن و کمال سن مناظره و بحث کنم! من گفتم:
علی بر این کیفیت قبل از ابوبکر ایمان آورد.
فقال نعم فابرنی عن اسلام
علی حین اسلم لا یخلو من ان یکون رسول الله دعاه الی الاسلام او یکون الهاما من الله قال فاطرقت فقال لی یا یا اسحاق لا تقل الهاما فتقدمة
علی رسول الله لان رسول الله لم یعرف الاسلام حتی اتاه جبریل عن الله
تعالی قلت: اجل بل دعاه رسول الله الی الاسلام
مامون گفت: آری! اینک بگو که اسلام
علی در هنگامی که اسلام آورد، به دعوت رسول خدا بود که او را به اسلام فراخواند، و یا آنکه به الهام خداوند بدون دعوت رسول خدا بوده است؟ اسحاق میگوید: من قدری تامل کردم که مامون به من گفت: ای اسحاق: نگو به الهام از جانب خدا بوده است، که در این فرض او را بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مقدم داشتهای! زیرا رسول خدا اسلام را نمیشناخت تا اینکه
جبرائیل از خداوند
تعالی برای او آورد. گفتم: بلی! رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را به اسلام فرا خواند!
قال یا اسحاق فهل یخلو رسول الله حین دعاه الی الاسلام من ان یکون دعاه بامر الله او تکلف ذلک من نفسه قال فاطرقت فقال یا اسحاق لا تنسب رسول الله الی التکلف فان الله یقول (وما انا من المتکلفین) قلت اجل یا امیرالمؤمنین بل دعاه بامر الله
گفت: ای اسحاق! چون رسول خدا او را به اسلام فرا خواند، امر از یکی از دو حال خارج نیست: یا این خواندن به امر خداوند بوده است، و یا پیغمبر از نزد خود تکلف نموده است. اسحاق میگوید: باز من تامل کردم! مامون گفت: به رسول خدا نسبت تکلف مده! او بدون حجت خدائی از خود چیزی نمیآورد، و خداوند میفرماید: و ما انا من المتکلفین. «و من بدون برهان و حجت از جانب خدا چیزی را از نزد خود نمیآورم، و بر خود بطور ساختگی نمیبندم» من گفتم: بلی! ای امیرمؤمنان، بلکه به امر خداوند،
علی را دعوت کرده است!
قال: فهل من صفة الجبار جل ثناؤه ان یکلف رسله دعاء من لا یجوز علیه حکم؟ قلت: اعوذ بالله فقال: افتراه فی قیاس قولک اسحاق ان علیا اسلم صبیا لا یجوز علیه الحکم قد کلف رسول الله من دعاء الصبیان ما لا یطیقون فهو یدعوهم الساعة ویرتدون بعد ساعة فلا یجب
علیهم فی ارتدادهم شیء ولا یجوز
علیهم حکم الرسول (علیهالسّلام) اتری هذا جائزا عندک ان تنسبه الی الله (عزّوجلّ) قلت: اعوذ بالله
مامون گفت: آیا خداوند
جبار جل ذکره، اینطور است که به پیامبرانش تکلیف کند تا دعوت کنند، کسی را که حکم درباره او جائز نیست، و تکلیف نسبتبه او ممنوع و غیر ممکن باشد؟! گفتم: من پناه میبرم به خداوند که چنین نسبتی به او بدهم! مامون گفت: ای اسحاق! تو در این قیاس گفتارت چنین میبینی که
علی در حال طفولیت اسلام آورد، و تکلیف و حکم بر او جائز نبود، و آنگاه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جانب خداوند تکلیف شده است که اطفال را دعوت کند به امری که طاقت آن را ندارند؟! و رسول خدا در این ساعت آنها را میخواند، و در ساعت دیگر آنها برمیگردند، و در برگشت و ارتدادشان از اسلام، حکمی بر آنان جاری نمیشود، و چیزی لازم نمیگردد، و حکم
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره ارتداد آنها بلا اثر باشد، و چنین حکمی از جانب رسول خدا جائز نباشد؟! آیا چنین مطلبی در نزد تو جائز است که آن را به خداوند (عزّوجلّ) نسبت دهی؟! من گفتم: من پناه میبرم به خداوند که چنین نسبتی را به او بدهم.
قال: یا اسحاق فاراک انما قصدت لفضیلة فضل بها رسول الله علیا
علی هذا الخلق ابانه بها منهم لیعرف مکانه وفضله ولو کان الله تبارک وتعالی امره بدعاء الصبیان لدعاهم کما دعا علیا؟ قلت: بلی. قال: فهل بلغک ان الرسول دعا احدا من الصبیان من اهله وقرابته لئلا تقول ان
علینا ابنعمه؟ قلت: لا اعلم ولا ادری فعل او لم یفعل. قال اسحاق ارایت ما لم تدره ولم تعلمه هل تسال عنه؟ قلت: لا قال فدع ما قد وضعه الله عنا وعنک...
مامون گفت: پس بنابراین من چنین میبینم که تو باید بگوئی که این فضیلتی که رسول خدا
علی را بدان برتری بخشیده است، فضیلتی است که رسول خدا
علی را بدان فضیلت از سایر مردم ممتاز و ظاهر ساخت تا مردم قیمت و فضل او را بدانند. و اگر خداوند تبارک و
تعالی پیامبرش را امر به دعوت اطفال به اسلام میکرد، باید پیامبر همه اطفال را به اسلام بخواند، همچنانکه
علی را خواند؟ گفتم: آری! مامون گفت: برای اینکه تو نگوئی:
علی چون پسر عموی پیغمبر بود، فلهذا او را به اسلام فرا خواند، از تو میپرسم: آیا چنین مطلبی بتو رسیده است که پیغمبر یک نفر از اطفال از اهل خود و از اقربای خود را به اسلام فرا خوانده باشد؟! من گفتم: نمیدانم، و چنین مطلبی به من نرسیده است که آیا خوانده و یا نخوانده است! مامون گفت: ای اسحاق! به من بگو آیا چیزی را که نمیدانی و از او علم و اطلاعی نداری، آیا مورد سؤال و بازپرسی و مؤاخذه قرار خواهی گرفت؟! گفتم: نه مامون گفت: بنابراین از آنچه خداوند از ما و از تو نخواسته است دستبردار و رها کن!
قال فطال المجلس وارتفع النهار فقال یحیی بن اکثم القاضی یا امیرالمؤمنین قد اوضحت الحق لمن اراد الله به الخیر واثبت ما یقدر احدا ان یدفعه قال اسحاق فاقبل
علینا وقال ما تقولون فقلنا کنا نقول بقول امیرالمؤمنین اعزه الله فقال والله لولا ان رسول الله قال اقبلوا القول من الناس ما کنت لاقبل منکم القول اللهم قد نصحت لهم القول اللهم انی قد اخرجت الامر من عنقی اللهم انی ادینک بالتقرب الیک بحب
علی وولایته.
اسحاق میگوید: مجلس به طول انجامید، و روز بالا آمد و
یحیی بن اکثم گفت: ای امیرمؤمنان: حق را آشکار و واضح نمودی برای کسی که خداوند درباره او اراده خیر کرده است، و ثابت و استوار ساختی چیزی را که احدی قادر بر دفع آن نیست. اسحاق میگوید: مامون در این حال رو کرد به ما و گفت: نظریه شما چیست؟! همگی ما جماعت گفتیم: گفتار و نظریه ما همان گفتار و نظریهای است که امیرمؤمنان اعزه الله اختیار کرده است! مامون گفت: سوگند به خداوند که اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیگفت: گفتار را از مردم قبول کنید، ما گفتار را از شما قبول نمیکردیم. بار پروردگارا! من در گفتارم راه نصیحت ایشان را پیمودم. بار پروردگارا من امر ولایت را از عهده خود خارج کردم، و از گردن خود ساقط نمودم! بار پروردگارا! من با حب
علی و ولایت
علی برای تقرب به سوی تو قبول تعهد میکنم و این طریقه را دین خود اتخاذ مینمایم.
مامون در این گفتگو ثابت کرد که امیرمؤمنان قابل تکلیف بوده است و گرنه رسول خدا ایشان را دعوت نمیکرد.
مسعودی نیز عقیدهاش بر این است از آنجای که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امیرمؤمنان را در
یوم الانذار دعوت کرده، روشن میشود که ایشان در حد تکلیف بوده است:
ومنهم من رای انه اول من آمن، وان الرسول دعاه وهو موضع التکلیف بظاهر قوله عز وجل: وانذر عشیرتک الاقربین، وکان بدا بعلی اذ کان اقْرَبَ الناس الیه واتبعهم له؛ برخی عقیده دارد که
علی اول کسی است که ایمان آورد، و رسول خدا او را دعوت کرد در حالی که او طبق آیه «وانذر عشیرتک الاقربین در جایگاه تکلیف بود و از حضرت
علی (علیهالسّلام) شروع کرد؛ زیرا وی نزدیکترین مردمان به وی و تابعترین مردم برای وی بود.
بنابراین این سخن ابنتیمیه که چون
علی (علیهالسّلام) کودک بوده و قابل تکلیف نبوده از این جهت اسلام آوردنش ارزشی ندارد، سخنی است که از روی هوای نفس به زبان او رانده شده و هیچ پایه علمی ندارد.
در سن مبارک
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) هنگام اسلام آوردن چند قول بیان شده است؛ هشت سال، نه سال، ده سال، یازده سال، و سیزده سال.
سن سیزده سالگی را ابنعبدالبر بعد از نقل روایت ابنعمر صحیحترین قول میداند و تصریح میکند که این قول از ابنعمر از دو طریق جید نقل شده است:
وذکر ابوزید عمر بن شبة قال حدثنا سریج بن النعمان قال حدثنا الفرات بن السائب عن میمون بن مهران عن ابنعمر رضی الله عنهما قال اسلم
علی بن ابی طالب وهو ابنثلاث عشرة سنة وتوفی وهو ابنثلاث وستین سنة قال ابوعمر رحمه الله هذا اصح ما قیل فی ذلک وقد روی عن ابنعمر من وجهین جیدین.
ابنعمر گفته است:
علی بن ابیطالب اسلام آورد در حالی که پسر سیزده ساله بود ... ابوعمرو گفته است: این صحیحترین قول است که در این موضوع گفته شده است و از ابنعمر از دو طریق خوب روایت شده است.
ابنحجر نیز بعد از روایت ابنعمر سخن ابنعبدالبر را نقل کرده است: وعن سریج بن النعمان عن فرات بن السائب عن میمون بن مهران عن بن عمر اسلم
علی وهو بن ثلاث عشرة قال بن عبدالبر هذا اصح ما قیل فی ذلک.
قول دیگر از
حسن بصری نقل شده که وی سن حضرت را پانزده یا شانزده سال میداند: واخبرنا ابوالحسین بن بشران فی جامع عبدالرزاق، انا اسماعیل بن محمد الصفار، ثنا احمد بن منصور، ثنا عبدالرزاق، انا معمر، عن قتادة، عن الحسن وغیر واحد قال: اول من اسلم
علی بعد خدیجة وهو ابنخمس عشرة او ست عشرة سنة.
از حسن و غیر او نقل شده است که نخستین مسلمان بعد از
خدیجه علی است در حالی که ۱۵ سال و یا ۱۶ سال داشتند.
بنابراین که سن حضرت سیزده، پانزده یا شانزده سال باشد، دیگر اعتراض
ابنتیمیه بیمورد و حضرت
علی در سن تکلیف بوده است و جایی برای اشکالات واهی او باقی نمیماند و اصرار بر اشکال جز عناد و دشمنی وی را نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) چیزی دیگری را ثابت نمیکند.
ابوهلال عسکری روایتی را از قول
ابوبکر نقل کرده که میگوید: وقتی وارد مکه شدم مردم خوشحال شدند و گمان میکردم که با آمدن من، پیروزی بزرگی نصیبشان شده است. به سوی من جمع شدند و از
ابوطالب شکایت کردند که اگر از رسول خدا حمایت نمیکردند ما او را کشته بودیم ... قال ابوبکر: فلما قدمت مکة استبشروا فظنوا انهم فتح
علیهم بقدومی فتح، واجتمعوا الی وشکوا ابا طالب وقالوا: لولا تعرضه دونه لما انتظرنا به. قلت: ومن تبعه
علی مخالفة دینهم؟ قالوا: بنو ابیطالب،
گفتم: چه کسی او را بر مخالفت
دین شما متابعت میکرد؟ گفتند: فرزندان ابوطالب.
ابوهلال میگوید: وهذا یدل
علی ان علیاً (علیهالسّلام) اذ ذاک بالغ ولو کان صبیاً صغیراً لما اعتد به تابعاً؛ این روایت دلالت دارد که (علیهالسّلام) در آن زمان بالغ بوده و اگر کودک کوچکی بود، به اوتابع نمیگفتند.
برفرض که سن حضرت
علی (علیهالسّلام) هنگام اسلام آوردن پایینتر از بلوغ بوده، اما علمای اهلسنت گفتهاند اسلام کودک هم مورد قبول و صحیح است؛ چرا که در تعلق احکام در آن زمان، تمییز شرط بوده، نه
بلوغ و حضرت
علی (علیهالسّلام) در سن تمییز بوده که اسلام را انتخاب کرده است و گرنه کودکی که از قوه تمییز و عقل برخوردار نباشد، دین و مذهب سرش نمیشود. در این زمینه روایات فراوانی در کتب اهلسنت وجود دارد که مدعای ما را ثابت میکند:
محمد بن اسماعیل بخاری در باب ۷۸ «باب بَاب اذا اَسْلَمَ الصَّبِیُّ فَمَاتَ هل یُصَلَّی علیه وَهَلْ یُعْرَضُ
علی الصَّبِیِّ الْاِسْلَامُ» از صحیح بخاری، دو مساله را مطرح کرده و یکی از سؤالش این است که آیا بر کودک اسلام عرضه میشود؟ در این باب ابنعمر روایتی نقل کرده که رسول خدا بر ابنصیاد که کودک بود اسلام را عرضه کرد و او شهادت به رسالتش داد:
«۱۲۸۹ حدثنا عَبْدَانُ اخبرنا عبدالله عن یُونُسَ عن الزُّهْرِیِّ قال اخبرنی سَالِمُ بن عبدالله اَنَّ بن عُمَرَ رضی الله عنهما اخبره اَنَّ عُمَرَ انْطَلَقَ مع النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی رَهْطٍ قِبَلَ بن صَیَّادٍ حتی وَجَدُوهُ یَلْعَبُ مع الصِّبْیَانِ عِنْدَ اُطُمِ بَنِی مَغَالَةَ وقد قَارَبَ بن صَیَّادٍ الْحُلُمَ فلم یَشْعُرْ حتی ضَرَبَ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیده ثُمَّ قال لابن صَیَّادٍ تَشْهَدُ اَنِّی رسول اللَّهِ فَنَظَرَ الیه بن صَیَّادٍ فقال اَشْهَدُ اَنَّکَ رسول الْاُمِّیِّینَ...»
به نقل عبدالله بن عمر، عمر با رسول خدا با گروهی به سوی ابنصیاد رفتند دیدند او همراه کودکان در نزد خانههای بلند
بنیمغاله بازی میکند. و ابنصیاد سنش نزدیک به محدوده محتلم شدن رسیده بود. رسول خدا با دستش به او زد و فرمود: شهادت بده که من رسول خدایم. ابنصیاد به حضرت نگاه کرد و گفت: شهادت میدهم که شما رسول امییون هستید ...
در پایان روایت آمده که اسم ابنصیاد صاف بوده و مادرش او را به این اسم صدا کرد: «... فقالت لابن صَیَّادٍ یا صَافِ وهو اسْمُ بن صَیَّادٍ...»
عینی یکی از شارحان بخاری در ذیل این عنوان باب و روایت مینویسد: وفیه عرض الاسلام
علی الصغیر. واحتج به قوم
علی صحة اسلام الصبی ان قارب الاحتلام، وهو مقصود البخاری من تبویبه بقوله: وهل یعرض
علی الصبی الاسلام؟ وجوابه: یعرض، وبه قال ابوحنیفة ومالک.
در این روایت آمده است که اسلام بر کودک عرضه شده است. گروهی به این روایت بر صحت
اسلام کودک اگر نزدیک به سن
احتلام باشد، استدلال کردهاند و مقصود بخاری نیز از باب گذاری اش همین است ...
بخاری و دیگر علمای اهلسنت از انس نقل کردهاند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسلام را بر کودک یهودی که در شرف مردن بود عرضه کرد و او اسلام آورد و بعد از آن رسول خدا به خاطر مسلمان شدنش، حمد خداوند را به جای آورد:
«۱۲۹۰ حدثنا سُلَیْمَانُ بن حَرْبٍ حدثنا حَمَّادٌ وَهْوَ بن زَیْدٍ عن ثَابِتٍ عن اَنَسٍ رضی الله عنه قال کان غُلَامٌ یَهُودِیٌّ یَخْدُمُ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَمَرِضَ فَاَتَاهُ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یَعُودُهُ فَقَعَدَ عِنْدَ رَاْسِهِ فقال له اَسْلِمْ فَنَظَرَ الی ابیه وهو عِنْدَهُ فقال له اَطِعْ اَبَا الْقَاسِمِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَاَسْلَمَ فَخَرَجَ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وهو یقول الْحَمْدُ لِلَّهِ الذی اَنْقَذَهُ من النَّارِ.»
انس میگوید: غلام یهودی خدمت کار پیامبر بود روزی مریض شد. رسول خدا به عیادتش آمد و بالا سرش نشست. رسول خدا به او فرمود: اسلام بیاور، این کودک به سوی پدرش که در نزدش بود نگاه کرد به او گفت: از ابوالقاسم اطاعت کن، پس خودش اسلام آورد. رسول خدا از نزد وی بیرون آمد و میگفت: سپاس خداوندی را که او را از آتش نجات داد.
عینی یکی از شارحان
بخاری مینویسد: قیل: کان اسمه: عبدالقدوس... الحمد لله الذی انقذه من النار... وفیه: عرض الاسلام
علی الصبی، ولولا صحته منه ما عرضه علیه.
گفته شده است که اسم این غلام یهودی عبدالقدوس بوده است... و طبق جمله: الحمد لله الذی انقذه من النار» رسول خدا اسلام را بر کودک عرضه کرد و اگر اسلام آوردن کودک صحیح نمیبود، رسول خدا این کار را انجام نمیداد.
ابنحجر که یکی از شارحان بخاری است نیز مینویسد: قوله «باب کیف یعرض الاسلام
علی الصبی» ذکر فیه حدیث بن عمر فی قصة بن صیاد... وکان اذ ذاک لم یحتلم فانه یدل
علی المدعی ویدل
علی صحة اسلام الصبی وانه لو اقر لقبل لانه فائدة العرض.
قول بخاری «باب کیف...» در این باب روایت ابنعمر را در قصه ابنصیاد ذکر کرده و او در سنی بود که محتلم نمیشد ... این روایت دلالت میکند که اسلام آوردن کودک صحیح است و اگر کودک اقرار به اسلام بکند مورد قبول است؛ زیرا فائده عرضه اسلام همین است.
و در جای دیگر مینویسد: ثم اورد المصنف فی الباب احادیث ترجح ما ذهب الیه من صحة اسلام الصبی اولها حدیث بن عمر فی قصة بن صیاد ... وکان اذ ذاک دون البلوغ.
مصنف در این باب روایاتی را آورده که عقیده وی را در صحت اسلام کودک رجحان میدهد. نخستین روایتش از ابنعمر درباره ابنصیاد است ... وی در آن زمان در سن کمتر از بلوغ بود.
شمسالدین حنبلی در کتاب «
تنقیح تحقیق احادیث التعلیق»، این دو روایت بخاری را دلیل بر صحت اسلام کودک میداند:
والدلیل
علی صحة اسلام الصبی ما رواه البخاری فی صحیحه قال: کان غلام یهودی یخدم النبی فمرض فاتاه النبی یعوده فقعد عند راسه فقال له: اسلم، ... وکذا النبی عرض
علی صیاد الاسلام وهو غلام لم یبلغ، وقال: من قال: لا اله الا الله دخل الجنة ...
طبرانی روایتی را از
مسلم تمیمی نقل کرده که در سریه (جنگی که رسول خدا در آن حضور نداشت) رفتیم و تعدادی از کودکان به پیشنهاد من مسلمان شدند و بعد از برگشت، رسول خدا پاداش و ثواب این که ما آنها را به اسلام دعوت کردیم و مسلمان شدند، را بر شمرد. متن روایت این است:
«حدثنا ابوزُرْعَةَ عبدالرحمن بن عَمْرٍو الدِّمَشْقِیُّ ثنا ابومُسْهِرٍ ح وَحَدَّثَنَا مُوسَی بن هَارُونَ ثنا الْحَکَمُ بن مُوسَی قَالا ثنا صَدَقَةُ بن خَالِدٍ عن عبدالرحمن بن حَسَّانٍ ثنا الْحَارِثُ بن مُسْلِمٍ التَّمِیمِیُّ عن ابیه قال بَعَثَنَا رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی سَرِیَّةٍ فلما هَجَمْنَا
علی الْقَوْمِ تَقَدَّمْتُ اَصْحَابِی
علی فَرَسِی فَاسْتَقْبَلَنَا النِّسَاءُ وَالصِّبْیَانُ یَضِجُّونَ فقلت لهم تُرِیدُونَ اَنْ تُحَرِّزُوا اَنْفُسَکُمْ قالوا نعم قلت قُولُوا اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ اِلا اللَّهُ وَاَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ فَقَالُوهَا فَجَاءَ اَصْحَابِی فَلامُونِی فَقَالُوا اَشْرَفْنَا
علی الْغَنِیمَةِ فَمَنَعْتَنَا ثُمَّ انْصَرَفْنَا الی رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال ما تَدْرُونَ ما صَنَعَ لقد کَتَبَ اللَّهُ له من کل اِنْسَانٍ کَذَا وَکَذَا مِنَ الاَجْرِ ...»
مسلم بن تمیمی میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما را در سریهای فرستاد. هنگامیکه بر آنها حمله کردیم من از یاران پیش دستی کردم و جلو رفتم. دیدیم زنان و کودکان گریه میکنند. من به آنها گفتم: میخواهید جانتان را نگه دارید؟ گفتند: بلی. گفتم: بگویید: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ اِلا اللَّهُ وَاَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ. آنها این شهادتین را گفتند. یاران من آمدند مرا ملامت کردند و گفتند: ما به غنیمت دست مییافتم ولی مانع شدید. وقتی نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگشتیم فرمود: میدانید چه کار کردید؟ خداوند برای هر فردی از شما چنین و چنان پاداشی را نوشته است ...
جلالالدین سیوطی این روایت را دلیل بر صحت اسلام کودک ذکر کرده و مینویسد: الثانی عشر فی صحة اسلام الصبی الممیز استقلالا وجهان ... قلت ومما یدل لصحته من الحدیث ما رواه ابوداود فی سننه عن مسلم التمیمی قال بعثنا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی سریة فلما هجمنا
علی القوم تقدمت اصحابی
علی فرس فاستقبلنا النساء والصبیان یضجون فقلت لهم تریدون ان تحرزوا انفسکم قالوا نعم ...
من میگویم: از روایاتی که بر صحت آن دلالت دارد روایت مسلم تمیمی است که
ابوداود آن را درس سنن نقل کرده است ...
در این قسمت سخنان علمای اهلسنت را در صحت اسلام صبی بیان میکنیم:
ابوحنیفه رئیس مذهب احناف، اسلام آوردن کودک را صحیح میداند. قول وی و استدلالش را فخر رازی شافعی اینگونه نقل کرده است:
الخامسة: اسلام الصبی صحیح عند ابیحنیفة، ... قال ابوحنیفة دلّت هذه الآیة
علی صحة اسلام الصبی لان قوله: (وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ اَلْقَی اِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِناً) عام فی حق الصبی، وفی حق البالغ؛ اسلام کودک در نزد ابوحنیفه صحیح است. وی گفته است: این آیه دلالت بر صحت اسلام کودک دارد. زیرا قول خدای متعال: ولا تقولوا لمن القی ... عام است و شامل صبی و بالغ میشود.
ماوردی شافعی نیز بعد از قول ابوحنیفه استدلال دیگر ایشان را متذکر شده است: وقال ابوحنیفة: یصح اسلام الصبی وردته ولا یقتل بها. احتجاجا: بما روی عن النبی (ص) انه قال: کل مولود یولد
علی الفطرة فابواه یهودانه ان ینصرانه او یمجسانه حتی یعرب عن لسانه، فاما شاکراً واما کفوراً). فاقتضی ان یکون ما اعرب لسانه عنه من الاسلام او الردة صحیحاً، ولانه ممن یصح منه فعل العبادة، فصح منه الاسلام والردة کالبالغ.
ابوحنیفه گفته است: اسلام کودک و مرتد شدن او صحیح است اما اگر مرتد شود، کشته نمیشود. دلیل ابوحنیفه روایت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که فرمود: هر نوزادی بر
فطرت الهی زاده میشود اما پدر و مادرش او را
یهودی و یا
نصرانی یا
مجوسی میگرداند تا این که خود کودک زبانش باز شود؛ پس او یا شاکر است و یا کفران کننده. مقتضای روایت این است که آنچه را کودک به زبانش میراند از
اسلام و یا
ارتداد، صحیح است. و اگر از کسی که انجام عبادتش را صحیح باشد، اسلام و رده اش نیز همانند فرد بالغ صحیح باشد.
شیبانی از دوستان و همفکران و مصاحب ابوحنیفه است. وی در کتاب «
السیر الکبیر» تصریح دارد که اصحاب ما اسلام کودک را صحیح میدانند و دراینباره میگوید:
ولا خلاف انه لم یکن بالغاً حین اسلم وعلیه دل قوله: سبقتکم الی الاسلام طراً... غلاماً ما بلغت اوان حلم وانما حققنا هذا لاعتماد اصحابنا
علی هذا الحدیث فی صحة اسلام الصبی؛ اختلافی نیست در این که
علی وقتی اسلام آورد، بالغ نبوده است و بر این مطلب قول خودش دلالت میکند که فرمود: از همه به اسلام آوردن پیشگام شدم در حالی که پسری بودم که هنوز به حد
احتلام نرسیده بودم.
احمد بن حنبل پیشوای حنابله اسلام کودک هفت ساله را قبول دارد در حالی که حداقل سن حضرت را طبق قول مورد اتفاق، ده سال ذکر کردهاند. سخن وی را تعدادی از علمای اهلسنت نقل کردهاند.
شمسالدین حنبلی مینویسد:
والمنصوص عن الامام احمد صحة اسلام ابنسبع سنین؛ آنچه از امام احمد تصریح شده، صحت اسلام پسر هفت ساله است.
بیهقی نیز عقیده دارد که اسلام آوردن کودک صحیح است و برای اثبات مدعایش به سه روایت استدلال کرده که طبق این روایات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اسلام را بر یک پسر
یهودی، و
ابنصیاد، عرضه کرده است. این سخن بیهقی را
ابنحجر عسقلانی اینگونه آورده است:
وَاحْتَجَّ الْبَیْهَقِیُّ
علی صِحَّةِ اسْلَامِ الصَّبِیِّ بِحَدِیثِ اَنَسٍ کان غُلَامٌ یَهُودِیٌّ یَخْدُمُ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الحدیث وَفِیهِ اَنَّهُ مَرِضَ فَعَرَضَ علیه الْاِسْلَامَ فَاَسْلَمَ وَاَخْرَجَهُ الْبُخَارِیُّ وَبِحَدِیثِ بن عُمَرَ اَنَّهُ عُرِضَ الْاِسْلَامُ
علی بن صَیَّادٍ وهو لم یَبْلُغْ الْحُلُمَ مُتَّفَقٌ علیه وَبِحَدِیثِ مُرُوهُمْ بِالصَّلَاةِ لِسَبْعٍ اَخْرَجَهُ اَصْحَابُ السُّنَنِ.
بیهقی بر صحت اسلام کودک به روایت انس درباره کودک یهودی که خدمتگذار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود احتجاج کرده و در این روایت آمده است که وی مریض شد رسول خدا اسلام را به او عرض کرد و اسلام آورد. این روایت را بخاری آورده است. و نیز به روایت ابنعمر استدلال کرده است که رسول خدا اسلام را بر این صیاد در حالی که در سن احتلام نرسیده بود، عرضه کرد. این روایت مورد اتفاق است.
و نیز به روایت «فرزندانتان را در سن نه سالگی به نماز امر کنید» استدلال کرده است.
عبدالرحمن ابوالفرج ابنجوزی نیز همین عقیده را دارد و مینویسد: مسالة یصح اسلام الصبی وردته... لنا ما روی احمد ان علیا اسلم وهو ابنثمان سنین وروی ابنشاهین ان علیا والزبیر اسلما ابناء ثمان سنین وفی لفظ رواه ابومحمد الخلال انه اسلم
علی وله عشر سنین وقد تمدح بذلک فقال... سبقتکم الی الاسلام طرا صغیرا ما بلغت اوان حلمی
اسلام آوردن کودک و رده آن صحیح است ... دلیل ما روایت احم است که
علی (علیهالسّلام) اسلام آورد در حالی که هشت سال داشت.
ابنشاهین روایت کرده است که
علی و زبیر در حالی که هشت سال سن داشتند، ایمان آوردند. و در تعبیر دیگر ابومحمد خلال آورده است که
علی در سن ده سالگی اسلام آورد و خودش را اینگونه ستایش کرد ...
سبط ابنجوزی نیز آورده که علمای ما اسلام آوردن کودک را صحیح میداند و بر اثبات این مطلب دو دلیل ارائه کرده و میگوید اسلام آوردن کودک در نزد علمای ما صحیح است و نظر احمد بن حنبل نیز همین است:
مسالة یصح اسلام الصبی عند علمائنا الثلاثة وهو قول احمد... ونعنی بالصحة ترتیب احکام الاسلام علیه نحو الارث من اقاربه المسلمین وحرمان المیراث من اقاربه المشرکین وحل نکاح المسلمة له وحرمة نکاح المشرکة علیه وعصمة دمه وماله وبطلان الخمر والخنزیر لنا ما روی ان علیا رضی الله عنه اسلم وهو ابنثمان سنین خ د وروی الخلال انه اسلم وهو ابنعشر سنین وقد تمدح: وقال سبقتکم الی الاسلام طرا صغیرا ما بلغت اوان حلمی فلولا ان اسلامه صحیح لما افتخر به. والعمومات ایضا کقوله امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله فیجب ان یحرم التعرض لدمه وقال کل مولود یولد
علی الفطرة.
مقصود ما از صحت، این است که احکام اسلام همانند:
ارث بردن از نزدیکان مسلمان و محروم شدن از میرات نزدیکان مشرک، حلیت نکاح با زن مسلمان، حرمت نکاح با زن مشرک، محترم بودن خون و مال او... برایش مترتب میشود. دلیل ما این است که روایت شده که
علی در سن هشت سال اسلام آورد... ودلیل دیگر عموماتی است که از رسول خدا نقل شده که فرمود: من مامور شدم با مردم جنگ کنم تا این که کلمه شهادتین به زبان جاری کنند. وقتی این کلمه را گفتند، جانش در امان و ریختن خونش حرام است. و نیز فرموده است: هر نوزادی بر فطرت اسلام زاده میشود.
زیلعی حنفی بعد از این که روایت جابر را نقل کرده، تصریح میکند که رسول خدا طبق این روایت،
ایمان علی (علیهالسّلام) را صحیح دانسته است:
رُوِیَ عن جَابِرٍ اَنَّهُ علیه الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ قال (کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ
علی الْفِطْرَةِ حتی یُعْرِبَ عنه لِسَانُهُ فاذا اَعْرَبَ عنه لِسَانُهُ فَاِمَّا شَاکِرًا وَاِمَّا کَفُورًا) رَوَاهُ اَحْمَدُ وَصَحَّحَ علیه الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ ایمَانَ
عَلِیٍّ رضی اللَّهُ عنه وقد کان آمَنَ صَبِیًّا وَافْتِخَارُهُ بِذَلِکَ مَعْرُوفٌ.
از جابر روایت شده است که رسول خدا فرمود: هر مولودی بر فطرت اسلام متولد میشود ...این روایت را احمد نقل کرده و رسول خدا ایمان
علی (علیهالسّلام) را تصحیح کرده در حالی که او در کودکی ایمان آورده و افتخار حضرت به این مساله معروف است.
شمسالدین حنبلی نیز مینویسد: مسالة (۵۸۳): یصح اسلام الصبی، وردته.
حُسَامِالدین حُسَیْنٍ السِّغْنَاقِیِّ در کتاب «النِّهَایَة»، درباره نفقه کودک بحثی را مطرح کرده و بابرتی که شرحی بر این کتاب نوشته، ذیل آن تصریح نموده که اسلام آوردن کودک عاقل مورد قبول است:
وَقَوْلُهُ (وَنَفَقَةُ الصَّغِیرِ وَاجِبَةٌ
عَلَی اَبِیهِ وَاِنْ خَالَفَهُ فِی دِینِهِ) بِاَنْ اَسْلَمَ الِابْنُ بِنَفْسِهِ وَالْاَبُ کَافِرٌ اَوْ
عَلَی الْعَکْسِ لِمَا اَنَّ اسْلَامَ الصَّبِیِّ الْعَاقِلِ وَارْتِدَادَهُ صَحِیحٌ.
قول حسامالدین که گفته: «
نفقه کودک بر پدرش
واجب است هرچند در دین او نباشد» صورت مساله اش این است که پسر اسلام آورد و پدر کافر باشد و یا برعکس بازهم نفقه فرزند بر پدر واجب است؛ زیرا اسلام آوردن کودک عاقل و
ارتداد وی صحیح است.
انصاری شافعی در بحث این که چرا اسلام آوردن
علی (علیهالسّلام) در این سن صحیح و مورد قبول است، به سخن بیهقی استدلال کرده و آن این که تعلق احکام بر مکلف بعد از هجرت و در سالی که
جنگ خندق به وقوع پیوست منوط به بلوغ بوده است اما قبل از آن تعلق احکام منوط به تمییز بوده و
علی (علیهالسّلام) در زمانی که اسلام آورد ممیز بود:
وانما صح اسلام
علی رضی الله عنه فی صغره لان الاحکام کما قال البیهقی انما تعلقت بالبلوغ بعد الهجرة فی عام الخندق اما قبلها فهی منوطة بالتمییز وکان
علی ممیزا حین اسلم.
اسلام آوردن
علی در حال کودکی صحیح است؛ زیرا تعلق احکام به مکلف چنانچه بیهقی گفته: بعد از هجرت منوط به بلوغ بود اما قبل از آن منوط به تمییز بوده و
علی (علیهالسّلام) نیز در هنگام اسلام آوردن ممیز بوده است.
حموی حنفی (متوفای۱۰۹۸هـ) وقتی قول مذهب حنفی را (اسلام الصبی العاقل یصح عندنا بلا خلاف بین اصحابنا فی احکام الدنیا والآخرة جمیعا) درباره صحت اسلام کودک نقل کرده، دلیل میآورد که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی را به اسلام دعوت کرد و ایشان هم اسلام آورد و رسول خدا اسلام او را تحسین کرد:
وجه قول اصحابنا ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دعا علیا الی الاسلام وهو ابنسبع فاسلم وحسن اسلامه وکان یفتخر باسلامه فی صغره ویقول سبقتکم الی الاسلام طرا غلاما ما بلغت اوان حلمی.
دلیل قول اصحاب ما این است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
علی را به اسلام دعوت کرد در حالی که او پس نه ساله بود، پس اسلام آورد و اسلامش را تحسین کرد. و خود او به اسلام آوردنش در حال کودکی افتخار میکرد و میگفت: ...
عبدالقادر عوده مینویسد: بسیاری از کسانی که اسلام آوردن کودک را صحیح میدانند، محدوده سن را در نظر ندارند؛ بلکه عقل کودک را شرط صحت میدانند:
والفقهاء الذین یصححون اسلام الصبی الذی یعقل یشترطون لصحة اسلامه شرطین: اولهما: ان یعقل الاسلام ومعناه، وان یعلم ان الله
تعالی ربه لا شریک له وان محمدًا عنده ورسوله، وهذا الشرط لا خلاف علیه لان الطفل الذی لا یعقل لا یتحقق عنده اعتقاد الاسلام. ثانیهما: ان یکون عمره عشر سنوات، وهو شرط غیر متفق علیه. واکثر من یصححون اسلام الصبی لم یشترطوا ذلک ولم یحددوا له حدًا من السنین، وحجة من یشترطون عشر سنوات ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امر بضرب الصبیان
علی الصلاة لعشر، وهذا هو مذهب الحنابلة،
علی ان هناک روایة عن احمد بتصحیح اسلام الصبی اذا بلغ سبع سنوات لان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال: مروهم بالصلاة لسبع، فدل ذلک
علی صحة عباداتهم فیکون حدًا لصحة اسلامهم، وبعض الفقهاء یری تصحیح اسلام الصبی اذا بلغ خمس سنوات.
فقهایی که اسلام کودک را صحیح میدانند، دو چیز را شرط میدانند: اول این که اسلام و معنای اسلام را بداند، و بداند که خداوند شریکی ندارد و پیامبر فرستاده از جانب خداوند است. در تحقق این شرط کسی اختلاف نظر ندارند؛ زیرا کودکی که عقل ندارد و عاقل نباشد، اعتقاد به اسلام در نزد او محقق نیست. شرط دوم این که عمرش ده سال باشد؛ اما بر وجود این شرط، همه اتفاق نظر ندارند. بسیاری از کسانی که اسلام کودک را صحیح میدانند، این را شرط نکردهاند و محدوده سنی خاص را قایل نشدهاند. اما دلیل کسانی که این را شرط میدانند این است که رسول خدا دستور داد کودک ده ساله را به خاطر نمازش بزنید. این مذهب حنبلی است. علاوه بر این که از احمد نقل شده است که وی اسلام کودک نه ساله را تصحیح کرده است؛ زیرا رسول خدا دستور داد بر این که کودک را در این سن باید به نماز وادار کرد. این روایت دلالت دارد که عبادت آنها صحیح است پس اسلامش هم صحیح است. برخی از فقهاء عقیده دارند که اسلام آوردن کودک پنج ساله هم صحیح است.
طبق نظرات علمای اهلسنت که بیان شد، اسلام آوردن کودک صحیح و پذیرفته است و یک نوع فضیلت برای اوست. شرایطی را که آنها برای قبولی اسلام یک کودک در نظر گرفتهاند در
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) فراهم بوده است؛ زیرا
اولا: حضرت
علی عاقل بودهاند و دلیل بلوغ عقلی او این است که قبل از بزرگسالانی همانند
ابوبکر، به محض بعثت پیامبر تشخیص داد که اسلام دین وحیانی و نجات بخش است و ایمان آورد.
ثانیا: طبق برخی اقوال ایشان پانزده و یا شانزده سال و یا حداقل ده ساله بوده و در این صورت کودک نیست بلکه نوجوان است. برفرض اصرار آنها اگر کودک هم باشند، کودک در این سنین، خوبی را از بدی به صورت فوق العاده تشخیص میدهند.
هرچند گفتهاند که محدوده سنی شرط ضروری برای صحت اسلام نیست بلکه مهم همان بلوغ عقلی و سن تمییز است که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دارای این شرایط بوده است.
جالب است که وهابیون و دشمنان حضرت
علی (علیهالسّلام) تنها به اسلام آودن آن حضرت اشکال میگیرند؛ اما در مورد اسلام سایر
صحابه در ابتدای بعثت که طبق روایات
اهلسنت، همسن حضرت
علی و یا کوچکتر از ایشان بودند و به دعوت افراد دیگر اسلام آوردند، اشکالی وارد نکردهاند!
بیهقی مینویسد
عبدالله بن عمر قبل این که پدرش
عمر بن خطاب اسلام بیاورد، در سن کوچکی مسلمان شد:
وقد قیل ان حفصة وعبدالله اسلما قبل ابیهما وعبدالله کان صغیرا حینئذ فانما تم اسلامه باسلام ابیه والله اعلم؛ گفته شده است که حفصه و عبدالله قبل از پدرشان اسلام آوردند و عبدالله در آن زمان کوچک بود، اسلام او با اسلام آوردن پدرش کامل شد.
صنعانی نیز در کتاب «
سبل السلام شرح بلوغ المرام من ادلة الاحکام» مینویسد:
(وعن عبدالله بن عمر رضی الله عنهما) هو بن عمر بن الخطاب اسلم عبدالله صغیرا بمکة واول مشاهده الخندق وعمر وروی عنه خلائق کان من اوعیة العلم ...؛ عبدالله بن عمر همان پسر عمر بن خطاب است که در مکه در حالی که کوچک بود اسلام آورد ...
احمد بن زهیر بعد از معرفی ابوبکر، تصریح میکند که
عثمان بن عفان و
زبیر بن عوام به دست ابوبکر مسلمان شدند:
وکان ابوبکر انسب قریش لقریش، واعلم قریش بها وبما کان فیها من خیر وشر، وکان رجلاً مالفاً لقومه سهلاً؛ فاسلم
علی یدیه فیما بلغنی: عثمان بن عفان والزبیر بن العوام.
طبق روایت احمد بن حنبل، زبیر بن عوام نیز در سن هشت سالگی ایمان آورده است: «۵۹۰۷ وجدت فی کتاب ابیبخط یده حدثنا قتیبة بن سعید قال حدثنا اللیث بن سعد عن ابیالاسود ان الزبیر بن العوام اسلم وهو بن ثمان سنین فجعل عمه یعذبه بالدخان کی یترک الاسلام فیابی الزبیر فلما رای عمه الا یترکه ترکه.»
در کتاب پدرم با خط خودش دیدم که از ابوالاسود که زبیر بن عوام در سن هشت سالگی اسلام آورد و عمویش او را با دود او را اذیت میکرد تا این که اسلام را ترک کند؛ اما زبیر از ترک اسلام پرهیز میکرد. وقتی عمویش مقاومت او را دید او را رها کرد.
این روایت را طبرانی به صورت روشنتر اینگونه آورده است: «۳۹ حدثنا ابویَزِیدَ الْقَرَاطِیسِیُّ ثنا اَسَدُ بن مُوسَی ثنا عبدالله بن وَهْبٍ ثنا اللَّیْثُ بن سَعْدٍ عن ابیالاَسْوَدِ قال اَسْلَمَ الزُّبَیْرُ بن الْعَوَّامِ وهو بن ثَمَانِ سِنِینَ وَهَاجَرَ وهو بن ثَمَانَ عَشْرَةَ وکان عَمُّ الزُّبَیْرِ یُعَلِّقُ الزُّبَیْرَ فی حَصِیرٍ وَیُدَخِّنُ علیه بِالنَّارِ وهو یقول ارْجِعْ الی الْکُفْرِ فیقول الزُّبَیْرُ لا اَکْفُرُ اَبَدًا.»
ابنقدامه و برخی دیگر آوردهاند که
علی و زبیر در سن هشت سالگی اسلام آوردند: «وقال عروة اسلم
علی والزبیر وهما ابنا ثمان سنین وبایع النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابنالزبیر لسبع او ثمان سنین ولم یرد النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
علی احد اسلامه من صغیر ولا
کبیر.»
عروه گفته است:
علی و زبیر در سن هشت سالگی اسلام آوردند و زبیر با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سن هفت یا هشت سالگی بیعت کرد و رسول خدا اسلام هیچ کسی را (از بزرگ و کوچک) رد نکرد.
برخی از روایات درباره
طلحة بن عبیدالله و
سعد بن ابیوقاص دلالت دارد که آنها با حضرت
علی هم سن وسال بودهاند.
ابنعبدالبر دو روایت را دراینباره نقل کرده است.
روایت اول: «قال واخبرنا ابراهیم بن المنذر الحزامی قال حدثنا محمد بن طلحة قال حدثنا اسحاق بن یحیی بن طلحة عن عمه موسی بن طلحة قال کان
علی ابنابی طالب والزبیر بن العوام وطلحة بن عبیدالله وسعد بن ابی وقاص رضی الله عنهم عدادا واحدا؛
اسحاق بن یحیی از عمویش
موسی بن طلحه نقل کرده است که
علی بن ابیطالب، زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله و سعد بن ابیوقاص در یک سن بودند.»
روایت دوم: «واخبرنا عبدالله بن محمد بن عبدالمؤمن قال حدثنا اسماعیل بن
علی الخطبی قال حدثنا عبدالله بن احمد بن حنبل قال حدثنا هجین ابوعمر قال حدثنا حبان عن معروف عن ابی جعفر قال کان
علی وطلحة والزبیر فی سن واحدة؛
ابوجعفر میگوید:
علی و طلحه و زبیر در یک سن بودند.»
در روایت دیگر از عایشه نقل شده است بعد از این که ابوبکر مسلمان شد طلحه، زبیر و سعد بن ابیوقاص را به اسلام دعوت کرد و آنها مسلمان شدند. بنابراین آنها در سن کمتر از بلوغ مسلمان شدهاند.
ابراهیم بیهقی روایت عایشه را اینگونه آورده است: «روی عن عائشة، رضی الله عنها، قالت: خرج ابوبکر، رضی الله عنه، یرید رسول الله، (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، قبل الاسلام وکان له صدیقاً فی الجاهلیة فلقیه ... ومضی ابوبکر حتی اتی طلحة بن عبیدالله والزبیر بن العوام وسعد بن ابیوقاص فدعاهم الی الاسلام فاسلموا.»
طبق تصریح علمای اهلسنت، عایشه دختر ابوبکر هجدهمین نفر مسلمان است که در سن کودکی اسلام آورد.
ابناسحاق یکی از سیرهنویسان معروف اهلسنت، اسامی مهاجران را که اسلام آوردهاند ذکر کرده و درباره عایشه دختر ابوبکر مینویسد که وی در حالی که کوچک بود اسلام آورد: ... ثم اسلم ناس من قبائل العرب منهم سعید بن زید ابنعمرو بن نفیل اخو بنی عدی بن کعب وامراته فاطمة بنت الخطاب بن نفیل بن عبدالعزی اخت عمر بن الخطاب واسماء بنت ابیبکر وعائشة بنت ابیبکر وهی صغیرة.
ابنهشام نیز نام عائشه را جزء کسانی میآورد که در سال اول
بعثت ایمان آورد در حالی که هنوز کودک بوده است: اسلام اسماء وعائشة ابنتی ابیبکر وخباب بن الآرت واسماء بنت ابیبکر وعائشة بنت ابیبکر وهی یؤمئذ صغیرة وخباب بن الارت حلیف بنی زهرة.
احمد بن زهیر نیز مینویسد: قال ابناسحاق: ثم اسلم بعد طلحة بن عبدالله، ... واسماء بنت ابیبکر الصدیق، وعائشة بنت ابیبکر وهی صغیرة، ...
بیقهی نیز مینویسد: قال یونس عن ابناسحاق وعثمان بن مظعون الجمحی ... واسماء بنت ابیبکر وعائشة بنت ابیبکر وهی صغیرة.
ابنعبدالبر (متوفای ۴۶۳هـ) مینویسد: ... ثم اسلم ابوعبیدة ابنالجراح و ابوسلمة بن عبدالاسد ... واسماء بنت ابیبکر الصدیق وعائشة بنت ابیبکر الصدیق وهی صغیرة.
مقدسی (متوفای۵۰۷ هـ) مینویسد: وممن سبق اسلامه ابوعبیدة بن الجراح والزبیر بن العوام وعثمان بن مظعون... ومن النساء اسماء بنت عمیس الخثعمیة امراة جعفر ابنابیطالب وفاطمة بن الخطاب امراة سعید بن زید بن عمرو واسما بنت ابیبکر وعائشة وهی صغیرة فکان اسلام هؤلاء فی ثلاث سنین ورسول الله یدعو فی خفیة قبل ان یدخل دار ارقم بن ابیالارقم.
کسانی که در اسلام آوردن بر دیگران سبقت گرفتند:
ابوعبیده جراح ... و از زنان
اسماء بنت عمیس همسر
جعفر بن ابیطالب... و عائشه که در آن زمان خردسال بود. این افراد در سال سه سال اول بعثت که رسول خدا مخفیانه مردم را به ایمان دعوت میکرد، اسلام آوردند، قبل از آن که رسول خدا وارد خانه
ارقم بن ابیالارقم بشوند.
سلیمان بن موسی اندلسی (متوفای۶۳۴هـ) نیز از قول ابناسحاق نقل کرده است: ثم اسلم ابوعبیدة عامر بن عبدالله بن الجراح... وعائشة بنت ابیبکر الصدیق وهی صغیرة... وجماعة سوی هؤلاء سماهم ابناسحاق.
نووی (متوفای۶۷۶ هـ) در
تهذیب الاسماء مینویسد: وذکر ابوبکر بن ابیخیثمة فی تاریخه عن ابناسحاق ان عائشة اسلمت صغیرة بعد ثمانیة عشر انسانا ممن اسلم؛
ابنخیثمیه در تاریخش از ابناسحاق نقل کرده است که عاشه در کودکی و بعد از هیجده نفر ایمان آورد.
ابنکثیر دمشقی (متوفای۷۷۴هـ) از علمای بلندآوازه اهلسنت مینویسد: وقد سرد ابناسحاق اسماء من اسلم قدیما من الصحابة رضی الله عنهم. قال: ثم اسلم ابوعبیدة، ... وعائشة بنت ابی بکر، وهی صغیرة.
خلاصه این بحث آن شد که چطور
ابنتیمیه، به اسلام هیچ یک از طلحه و زبیر و سعد بن ابیوقاص و عائشه و عبدالله به عمر اشکال نمیگیرد، در حالی که علمای اهلسنت، اسلام آوردن آنها در سن هشت تا ده سالگی را دلیل فضیلت آنها میدانند! اما وقتی نوبت به اسلام حضرت
علی (علیهالسّلام) میرسد، این حتی فضیلت هم نیست!
این سخن، مانند آن است که کسی بگوید رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل از مبعث کافر بوده و سپس مسلمان شده است! مقصود از اولین مسلمان، اعتراف به نبوت حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از بعثت است.
مسعودی در این قسمت سخنان زیبایی دارد که کمر
وهابیت را میشکند. وی مینویسد:
وقد تنوزع فی
علی بن ابیطالب کرم اللهّ وجهه واسلامه، فذهب کثیر من الناس الی انه لم یشرک باللّه شیئاً فیستانف الاسلام، بل کان تابعاً للنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی جمیع افعاله مقتدیاً به، وبلغ وهو
علی ذلک، وان الله عصمه وسدده ووفقه لتبعیته لنبیه (علیهالسّلام)؛ لانهما کانا غیر مضطرین ولا مجبورین
علی فعل الطاعات، بل مختارین قادرین، فاختارا طاعة الرب، وموافقة امره، واجتناب منهیاته.
درباره
اسلام آوردن
علی بن ابیطالب اختلاف است. بسیاری از مردم عقیده دارند که ایشان هرگز به خداوند شرک نورزید تا این که بگوییم اسلامش را از سر گرفت؛ بلکه او تابع رسول خدا در تمام افعالش بود و به ایشان اقتداء میکرد و به این روش بالغ شد. و خداوند ایشان را نگه داشت و تایید کرد و برای پیروی از پیامبرش موفق ساخت؛ زیرا پیامبر و ایشان مجبور و مضطر به عبادت کردن نبودند بلکه به اختیار خود قادر بر آن بودند؛ از این جهت آنها اطاعت پروردگار، موافقت امر خدا و دوری از منهیاتش را اختیار کردند.
در این زمینه یکی از علمای شیعه، کلام جالبی دارد که به آن اشاره میکنیم:
واما نحن فلا نقول انه اول من اسلم بالمعنی الذی یحاوله ابنکثیر وقومه لان البدئة به تستدعی سبقا من الکفر ومتی کفر امیرالمؤمنین حتی یسلم ومتی اشرک بالله حتی یؤمن وقد انعقدت نطفته
علی الحنیفیة البیضاء واحتضنه حجر الرسالة وغذته ید النبوة وهذبه الخلق النبوی العظیم فلم یزل مقتصا اثر الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قبل ان یصدع بالدین الحنیف وبعده
ما اولین مسلمان بودن حضرت را به معنی که ابنکثیر و طرفدارانش تلاش دارند آن را ثابت کند، قبول نداریم؛ که لازمه شروع اسلام، سابقه
کفر است! امیرمومنان چه زمانی کافر بوده است تا اسلام آورد؟ و چه زمانی به خدا مشرک بود تا ایمان آورد؟ در حالی که نطفه وی بر دین روشن حنیف (دین
حضرت ابراهیم) بسته شد و در دامن
نبوت رشد قرار گرفت و دست نبوت به او غذا داد و اخلاق بزرگ نبوی او را پرورش داد؛ و همیشه پیرو
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود قبل از اینکه عمل به دین اسلام کند و بعد آن.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «امیرالمومنین (علیهالسّلام)، نخستین مسلمان».