• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ولایت قاضی بر کودک (فقه)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ولایت حاکم اسلامی (فقیه جامع الشرایط) که به استناد ادلّه فقهی دارای مناصب مختلف، از جمله ولایت بر ایتام و کودکان بی‌سرپرست می‌باشد، مسلّم و مورد توافق است و اختلافی در آن وجود ندارد، بلکه می‌توان ادّعا نمود، از ضروریّات فقه امامیّه است. در مورد ولایت قضات بر ایتام (به‌اعتبار این‌که منصوب از سوی حاکم اسلامی می‌باشند) نکاتی بیان می‌شود.
چه‌بسا ممکن است، قاضی خود در باب قضا و یا دیگر ابواب فقه مجتهد باشد هر چند شرایط حاکم اسلامی به‌معنی یاد شده را دارا نباشد. بنابراین ولایت حاکم اسلامی و قضات، متفاوت و در طول یکدیگر می‌باشد، هر چند بعضی از ادلّه فقهی آنها مشترک است و به‌دلیل متفاوت بودن آنها، فقها بحث از آن دو را در دو باب ولایت فقیه و قضا ذکر نموده‌اند. این مساله مورد توافق فقها است و در آن اختلافی نشده که قضات بر ایتام و کودکان بی‌سرپرست ولایت دارند.



شهید ثانی در این‌باره نوشته است: «قاضی بر هر کسی که نیاز به ولایت داشته باشد، در صورتی‌که فاقد ولیّ شرعی باشد، ولایت دارد هم‌چنین با وجود ولیّ شرعی در بعضی موارد دارای ولایت است».

شبیه این تعبیرها در ریاض المسائل و جواهر الکلام نیز دیده می‌شود. هم‌چنین از عبارات فقیهان در تعریف قضا این معنی استفاده می‌گردد، به‌عنوان نمونه شهید اوّل می‌نویسد: «قضا، به معنی ولایت شرعی بر حکم، در مصالح عمومی است که قاضی از سوی امام (علیه‌السّلام) آن‌را دارا می‌باشد».
در عبارات آنان در بیان وظائف قاضی هم به این مساله اشاره شده است. محقّق حلّی در شرایع الاسلام می‌نویسد: «از جمله وظایف قاضی، دخالت در امور ایتام است، او وظیفه دارد اوصیای بر ایتام را به انجام وظایف محوّله وادار سازد و در این‌باره تضمین لازم را بگیرد و در مواردی امور انجام شده را تنفیذ نماید و در بعضی موارد ولایت اوصیاء را اسقاط نماید. مثل این‌که یتیم به حدّ بلوغ برسد یا این‌که خیانت وصیّ اثبات گردد و یا در صورتی‌که وصی از انجام وظایف محوّله عاجز گردد، فردی را برای کمک به او تعیین نماید».
[۵] محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، ج۴، ص۷۳.


شبیه این عبارات را شیخ طوسی در مبسوط و علامه حلی در قواعد الاحکام و برخی دیگر از فقهیان
[۱۰] آقاضیاء عراقی، علی، کتاب القضاء، ص۱۸.
[۱۱] آقاضیاء عراقی، علی، کتاب القضاء، ص۲۴.
[۱۲] شیخ انصاری، مرتضی، کتاب القضاء، ص۲۲.
[۱۳] شیخ انصاری، مرتضی، کتاب القضاء، ص۴۹.
ذکر نموده‌اند.
هم‌چنین برخی از اعلام فقهای
[۱۵] خوئی، سیدابوالقاسم، موسوعة الامام الخویی (الاجتهاد و التقلید)، ج۱، ص۴۲.
معاصر، با صراحت به این مساله پرداخته‌اند. امام خمینی (قدّس‌سرّه) در تحریر الوسیله آورده است: «اگر طفل ممیّز برای دادخواهی به نزد قاضی مراجعه نمود، او موظّف است ولیّ طفل را برای طرح دعوی احضار نماید و اگر دارای ولیّ شرعی نیست، قاضی که خود دارای ولایت است، شخصاً مدّعی علیه (خوانده) را احضار می‌نماید یا برای پی‌گیری دعوای طفل، قیّم تعیین می‌کند یا وکیل می‌گیرد و یا خود عهده‌دار طرح دعوی می‌گردد». عبارات آیت‌الله فاضل لنکرانی در تفصیل الشریعة نیز شبیه آن‌چه ذکر شد، می‌باشد.


پیش از ذکر ادلّه این مساله، لازم است به این‌مطلب اشاره گردد که تردیدی نیست قضاوت در بین مردم، از مناصب پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اوصیای آن حضرت (علیهم‌السّلام) است و انجام آن برای غیر آنان مشروط به اجازه خاص و یا عام آنان می‌باشد.
شیخ طوسی نگاشته است: «حکم و قضاوت در بین مردم برای کسی جایز نیست، مگر این‌که از طرف سلطان حق (امام معصوم) ماذون باشد. آن‌ها این وظیفه را در زمانی‌که امکان دسترسی به آن‌ها نیست به فقهای شیعه واگذار نموده‌اند». هم‌چنین محقّق حلّی در این‌باره گفته است: «ولایت در قضاوت، مشروط به اذن امام و یا کسی که این منصب به او تفویض گردیده (مجتهد جامع الشرایط) می‌باشد».
[۱۹] محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، ج۴، ص۶۸.


برخی دیگر از فقها
[۲۲] امام خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیلة، ج۲، ص۳۸۴.
نیز به این مساله تصریح نموده و بعضی از آن‌ها مدّعی شده‌اند در این‌باره اجماع قطعی وجود دارد.
پس از ذکر این مقدّمه، باید گفت: چون ولایت حاکم و قاضی مشروط به اذن امام (علیه‌السّلام) یا کسی که او را به این سمت گمارده است، می‌باشد، در زمانی‌که امام (علیه‌السّلام) در بین جامعه حاضر است قلمرو ولایت آن‌ها به‌گونه‌ای است که امام (علیه‌السّلام) تعیین نموده است، شبیه آن‌چه حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) در عهدنامه خود به مالک اشتر به وی تفویض اختیار نموده است.

امّا در زمان غیبت، به دلیل این‌که فقهای جامع الشرایط برای قضاوت از سوی ائمه (علیهم‌السّلام) به صورت عام ماذون می‌باشند، قلمرو ولایت آن‌ها، از جمله ولایت بر ایتام تابع اذن عامّی است که روایات وارده در باب قضاوت و ولایت فقیه بر آن دلالت دارند. افزون بر این از روایات دیگری نیز می‌توان ولایت آنان را استفاده نمود که در ذیل به بعضی از آن‌ها اشاره می‌گردد:

۲.۱ - مقبوله عمر بن حنظله

در روایت مقبوله عمر بن حنظله که پیش‌تر بدان اشاره شد، امام صادق (علیه‌السّلام) در مورد دو نفر از شیعیان که در بین آن‌ها نزاعی، در خصوص بدهی یا میراث بوده و برای قضاوت به نزد قضات جور رفته‌اند، می‌فرماید: کسی که برای قضاوت و دادخواهی، اعم از این‌که حق باشد یا باطل، به نزد آن‌ها رود گویا به نزد طاغوت رفته در حالی‌که خداوند امر فرموده است که از آن روی‌گردان باشید. راوی می‌گوید به محضر ایشان عرض کردم: وظیفه این دو چیست؟ و باید در قضاوت به کجا مراجعه کنند؟ فرمودند: توجّه کنند هر کسی از شما روایات ما را نقل می‌کند و در احکام حلال و حرامی که ما ذکر نموده‌ایم، صاحب‌نظر است و آن‌ها را می‌شناسد، به قضاوت او راضی باشید. من او را بر شما حاکم قرار دادم و چنان‌چه به‌گونه‌ای که ما حکم نموده‌ایم، قضاوت نماید و از او قبول نشود، گویا حکم خدا سبک شمرده شده و نظر ما مورد پذیرش قرار نگرفته، و ردّ نظر ما ردّ بر خداست. «فَاِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَاِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَی اللهِ».

۲.۲ - مشهوره ابی خدیجه

در روایت دیگری که با عنوان مشهوره ابی‌خدیجه شهرت یافته است، امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «مبادا بعضی از شما علیه بعضی دیگر برای قضاوت و دادخواهی به نزد سلاطین جور برود، بلکه اگر مردی از شما چیزی از قضاوت ما را می‌داند او را در بین خود قاضی قرار دهید، من او را قاضی قرار دادم، پس برای حکم و دادخواهی به نزد او بروید. «فَاِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِیاً فَتَحَاکَمُوا اِلَیْهِ».

مفهوم کلمه حاکم که در کلام امام (علیه‌السّلام) آمده، از نظر عرفی بر سلطه مطلق بر امور، از جمله ولایت بر ایتام، دلالت دارد. شبیه این‌که سلطان وقت به اهالی شهری ابلاغ می‌نماید، فلان شخص را بر شما حاکم قرار دادم، آن‌ها متوجّه می‌شوند که شخص مذکور حق دارد به نمایندگی از طرف سلطان، در کلیّه امور رعیّت دخالت نماید.
به بیان دیگر، حاکمی که به استناد روایت مقبوله با جعل و نصب امام (علیه‌السّلام) صاحب منصب حکومت و قضاوت گردیده است، دارای مناصب مختلفی است که دیگر حکّام آن‌را دارا می‌باشند، از جمله ولایت بر ایتام و کودکان بی‌سرپرست.
هم‌چنین منصب قضاوت که به استناد روایت دوّم، امام (علیه‌السّلام) به مردانی که عالم به مسائل قضاوت می‌باشند تفویض نموده است، فقط به مسائل قضایی و فصل خصومت بین مردم خلاصه نمی‌شود، بلکه قاضی در امور حسبیّه مانند سرپرستی ایتام که به ناچار در جامعه وجود دارد نیز مرجع و ملجا می‌باشد و از این روایت استفاده می‌شود امام (علیه‌السّلام) مردم را به مراجعه به قاضی در این امور ارجاع داده است.

آقاضیاء‌الدین عراقی در این‌باره نوشته است: «به نظر فقها از جمله مسئولیت‌های قاضی، قضاوت بین مردم ... و نصب قیّم بر اوقاف عامّه و ایتام و افراد بی‌عقل است، زیرا در ایّام حکومت سلاطین جور و در زمان غیبت امام معصوم (علیه‌السّلام) منصب قضاوت را قضات واجد شرایط (حاکم شرع و یا منصوب از سوی او) دارا می‌باشند. این نظریّه در بین متشرّعه از دوره‌های گذشته مورد پذیرش بوده است، چرا که ائمه ما شیعیان را از مراجعه به قضات وابسته به سلاطین جور نهی نموده و به منزله رجوع به طاغوت دانسته و امر فرموده‌اند به فقها دارای صفات پسندیده و مورد نیاز در خصوص قضاوت رجوع شود. از این دستورالعمل به‌دست می‌آید، باید در تمام امور به آن‌ها مراجعه شود. هم‌چنین روشن می‌گردد که قضات عادل، همه این شؤون و مناصب را دارا می‌باشند».
[۲۹] آقا ضیاءالدین عراقی، علی، شرح تبصرة المتعلمین (کتاب القضاء)، ص۲۴۰.


۲.۳ - روایت امام رضا

در روایت دیگری راوی می‌گوید: از امام رضا (علیه‌السّلام) سؤال کردم مردی بدون وصیّت فوت نموده و فرزندانی صغیر و کبیر از خود به یادگار باقی گذاشته است، آیا جایز است چیزی از اموال و خادم‌ها و متاع او بدون این‌که قاضی وقت متولّی فروش آن باشد، خریداری شود؟ هم‌چنین اگر قاضی فروش اموال او را به‌عهده بگیرد و ورثه او به این امر راضی بودند، آیا با این‌که خلیفه وقت به قاضی برای فروش اموال مسئولیّت نداده است، خرید این اموال جایز است یا خیر؟ حضرت جواب فرمودند: در صورتی‌که فرزندان کبیر متوفّی با قاضی در فروش اموال مشارکت داشته باشند، منعی ندارد به شرط آن‌که ورثه به معامله راضی باشند و شخص عادل به انجام آن مبادرت ورزد. فقال: «اِذَا کَانَ الْاَکَابِرُ مِنْ وُلْدِهِ مَعَهُ فِی الْبَیْعِ فَلَا بَاْسَ بِهِ اِذَا رَضِیَ الْوَرَثَةُ بِالْبَیْعِ وَ قَامَ عَدْلٌ فِی ذَلِکَ».

از این روایت استفاده می‌گردد، تصدّی امور صغار و ولایت بر آن‌ها در آن زمان از وظائف قضات به شمار می‌آمده. هم‌چنین در صورتی‌که مقصود امام (علیه‌السّلام) از جمله «وَ قَامَ عَدْلٌ فِی ذَلِکَ» قاضی عادل باشد، ولایت قضات نیز به استناد این روایت اثبات می‌شود، ولی اگر مقصود مطلق عادل باشد، اعمّ از قاضی یا غیر او، در این صورت به اولویت بر ولایت قضات دلالت دارد.

۲.۴ - ادلّه حسبیّه

هم‌چنین ولایت قضات بر ایتام با استناد به ادلّه حسبیّه، اثبات می‌گردد. (حِسبه به معنی اجر و ثواب، و امور حسبیّه یعنی کارهایی که در انجام آن، مکلّف اجر و ثواب الهی را در نظر می‌گیرد، اعمّ از این‌که از امور اجتماعی باشد، مانند: قضاوت و حکومت در بین مردم، یا امور شخصی مانند کفن و دفن و تشییع جنازه مسلمان، نگهداری یتیم بی‌سرپرست و ... بنابراین امور حسبیّه، افعالی است که شارع مقدّس به آن راضی بلکه انجام آن‌را خواسته است. فقها برای انجام این امور به آیات و روایاتی استدلال نموده‌اند، مانند آیه ۱۴۸ شریفه سوره بقره و آیه ۱۳۳ سوره آل عمران). با این توضیح که قدر متیقّن از ادلّه‌ای که بر ولایت فقیه در امور حسبیّه دلالت دارد، مواردی است که شارع مقدّس فی الجمله اجازه دخالت در انجام آن را به مکلّف داده است. سرپرستی و ولایت حاکم بر ایتام از این امور است، زیرا فرض بر این است که یتیم نیاز به‌سرپرست (کسی که امور زندگی او را به سامان برساند) دارد، و ولّی شرعی برای او نیست. بنابراین باید حاکم یا کسی که از طرف او ماذون است در این‌باره دخالت نموده و امور یتیم را به سامان برساند و مقصود از ولایت حاکم بر ایتام، غیر از این نیست.


۱. شهید ثانی، زین‌الدین بن علی، مسالک الافهام، ج۱۳، ص۳۲۵-۳۲۶.    
۲. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۵، ص۶.    
۳. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۰، ص۱۰.    
۴. شهید اول، محمد بن جمال‌الدین، الدروس الشرعیة، ج۲، ص۶۵.    
۵. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، ج۴، ص۷۳.
۶. شیخ طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۸، ص۹۵.    
۷. علامه حلی، حسن بن یوسف، قواعد الاحکام، ج۳، ص۴۲۷.    
۸. علامه حلی، حسن بن یوسف، ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۳۹.    
۹. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۱۲، ص۳۶-۳۷.    
۱۰. آقاضیاء عراقی، علی، کتاب القضاء، ص۱۸.
۱۱. آقاضیاء عراقی، علی، کتاب القضاء، ص۲۴.
۱۲. شیخ انصاری، مرتضی، کتاب القضاء، ص۲۲.
۱۳. شیخ انصاری، مرتضی، کتاب القضاء، ص۴۹.
۱۴. گلپایگانی، سیدمحمدرضا، کتاب القضاء، ج۱، ص۱۴۸.    
۱۵. خوئی، سیدابوالقاسم، موسوعة الامام الخویی (الاجتهاد و التقلید)، ج۱، ص۴۲.
۱۶. امام خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیلة، ج۲، ص۴۱۰، مساله ۱.    
۱۷. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعة (القضاء و الشهادات)، ص۸۶.    
۱۸. شیخ طوسی، محمد بن حسن، النهایة، ص۳۰۱.    
۱۹. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، ج۴، ص۶۸.
۲۰. شهید ثانی، زین‌الدین بن علی، مسالک الافهام، ج‌۱۳، ص۳۳۱.    
۲۱. شیخ انصاری، مرتضی، کتاب القضاء، ص۴۵.    
۲۲. امام خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیلة، ج۲، ص۳۸۴.
۲۳. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعة (القضاء و الشهادات)، ص۱۶ و بعد از آن.    
۲۴. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۰، ص۲۳.    
۲۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، نامه۵۹، ص۲۹۰، ترجمه دشتی.    
۲۶. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۶۷، ح۱۰.    
۲۷. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۱۳۶-۱۳۷، باب ۱۱، من ابواب صفات القاضی، ح۱.    
۲۸. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۱۴، باب ۱، من ابواب صفات القاضی، ح۵.    
۲۹. آقا ضیاءالدین عراقی، علی، شرح تبصرة المتعلمین (کتاب القضاء)، ص۲۴۰.
۳۰. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۷، ص۳۶۳، باب ۱۶، من ابواب العقد البیع و الشرایط، ح۱.    
۳۱. بقره/سوره۲، آیه۱۴۸.    
۳۲. بقره/سوره۲، آیه۱۳۳.    
۳۳. حکیم، سیدمحسن، مستمسک العروة الوثقی، ج۱۴، ص۴۷۷.    
۳۴. سبزواری، سیدعبدالاعلی، مهذب الاحکام، ج۱، ص۹۱.    
۳۵. شیخ انصاری، مرتضی، کتاب النکاح، ص۱۴۸.    
۳۶. خوئی، سیدابوالقاسم، موسوعة الامام الخویی (الاجتهاد و التقلید)، ج۱، ص۳۵۹.    



انصاری، قدرت‌الله، احکام و حقوق کودکان در اسلام، ج۱، ص۱۳۳-۱۶۲، برگرفته از بخش «گفتار سوّم:ولایت حاکم، قضات، و عدول مؤمنین بر کودکان فاقد سرپرست»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۷/۷.    






جعبه ابزار