کیفیت نزول وحی2
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
وحی آسمانی به روشهای مختلفی بر
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نازل میشد. در این مقاله به کیفیت نزول وحی بر ایشان می پردازیم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنگام نزول
وحی مستقیم، بر خود احساس سنگینی میکرد، و از شدت سنگینی که بر او وارد میشد بدنش داغ میشد، و از
پیشانی مبارکش
عرق سرازیر میگشت اگر بر شتری یا اسبی سوار بود، کمر
حیوان خم میشد و به نزدیک
زمین میرسید.
امام علی (علیهالسّلام) میفرماید: «موقعی که
سوره مائده بر پیامبر نازل شد، ایشان بر استری به نام «شهبا» سوار بودند، وحی بر ایشان سنگینی کرد، به طوری که حیوان ایستاد و شکمش پایین آمد دیدم که نزدیک بود
ناف او به زمین برسد، در آن حال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از خود رفت و دست خود را بر سر یکی از
صحابه نهاد»
عبادة بن صامت میگوید: «هنگام
نزول وحی گونههای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درهم میکشید و رنگ او تغییر می کرد، در آن حال
سر خود را فرو میافکند و صحابه نیز چنین میکردند»
گاه میشد که زانوی پیامبر بر زانوی کسی بود، در آن حال
وحی نازل میشد، آن شخص تحمل سنگینی زانوی پیامبر را نداشت.
ما نمیدانیم چرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دچار این حالت میشد، چون از
حقیقت وحی آگاه نیستیم. برای تفصیل بیش تر میتوان به کتابهایی که درباره وحی و کیفیت آن نگاشته شده است مراجعه کرد.
در طول تاریخ گروهی از
معاندان سعی نمودهاند با ساختن داستانهای بی اساس و موهون، اصل مهم وحی را زیر سؤال ببرند. آنان در این راستا
افسانههایی در زمینه وحی بر پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، جعل کردهاند در این جا برای دفع شبهه مقدمهای را با دو پرسش آغاز میکنیم :
۱. آیا ممکن است پیامبری، در آغاز
بعثت به خود
گمان ناروا برد و در آن چه بر او پدید گشته است
شک و
تردید نماید؟
۲. آیا امکان دارد که گاه
شیطان، در امر وحی دخالت کند و تسویلات خود را به صورت وحی جلوه دهد؟
در گفتههای
اهل بیت (علیهمالسّلام) و تعالیم عالیهای که از خاندان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صادر شده، پاسخ هر دو سؤال منفی است ولی در نوشتههای
اهل حدیث که از غیر طریق اهل بیت (علیهمالسّلام) گرفته شده است، جواب مثبت است. آنان
روایاتی در این زمینه آوردهاند که با
مقام عصمت منافات دارد و علاوه برآن پایه و اساس
نبوت را زیر سؤال میبرد.
اینک برای نمونه به دو داستان برگرفته شده از روایات اهل حدیث اشاره و با دلایل عقلی و نقلی ساختگی بودن آنها را روشن میکنیم :
ورقة بن نوفل از عمو زادگان
حضرت خدیجه (علیهاالسلام) و فردی با
سواد اندک و کم و بیش از تاریخ
انبیای سلف با خبر بود. در وصف او گفتهاند: «و کان قارئا للکتب و کانت له رغبة عن عبادة الاوثان»، «و کان ورقة قد تنصر و قرا الکتب و سمع من اهل التوراة و الانجیل،
و کان امرا تنصر فی الجاهلیة و کان یکتب الکتاب بالعبرانیة فیکتب من الانجیل بالعبرانیة»،
میگویند: او بود که پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از
نگرانی که در آغاز بعثت برایش رخ داده بود نجات داد.
بخاری،
مسلم،
ابن هشام و
طبری شرح واقعه را چنین گفتهاند:
آن گاه که محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
غار حرا با خدای خود
خلوت کرده بود، ناگهان ندایی به گوشش رسید که او را میخواند، سر بلند کرد تا بداند کیست، با موجودی هولناک مواجه گردید وحشت زده به هر طرف مینگریست همان صورت وحشتناک رامی دید که
آسمان را پر کرده بود از شدت
وحشت و دهشت از خود بی خود شد و در این حال مدتها ماند. خدیجه که از تاخیر او نگران شده بود، کسی را به دنبال او فرستاد ولی او را نیافت، تا آن که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به خود آمد و به
خانه رفت، ولی با حالتی هراسناک و
خود باخته خدیجه پرسید: تو را چه میشود؟ گفت : «از آن چه میترسیدم بر سرم آمد پیوسته در
بیم آن بودم که مبادا
دیوانه شوم، اکنون دچار آن شده ام! » خدیجه گفت : هرگز
گمان بد به خود راه مده، تو
مرد خدا هستی و خداوند تو را رها نمیکند، حتما نوید آینده روشنی است. سپس برای رفع نگرانی کامل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، او را به خانه ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت ورقه پرسشهایی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کرد، در پایان به وی گفت : نگران نباش، این همان
پیک حق است که بر
موسی کلیم نازل شده و اکنون بر تو نازل گردیده است و نبوت تو را
نوید میدهد. گویند این جا بود که پیامبر اکرم احساس
آرامش کرد و فرمود: اکنون دانستم که پیامبرم: «فعند ذلک اطمان باله و ذهبت روعته و ایقن انه نبی».
این داستان یکی از دهها داستان ساخته شده کینه توزان دو قرن اول
اسلام است که خود را
مسلمان معرفی نموده، با ساختن این گونه حکایتهای افسانه آمیز، ضمن سرگرم کردن عامه، در عقاید خاصه ایجاد خلل میکردند و تیشه به ریشه اسلام میزدند. در سالهای اخیر نیز
دشمنان اسلام این داستان و داستانهای مشابه از جمله داستان
آیات شیطانی را دست آویز خود قرار داده، بر سستی پایههای اولیه اسلام شاهد گرفتهاند.
چگونه پیامبری که
مدارج کمال را صعود نموده، از مدتها پیش نوید نبوت را در خود احساس کرده، حقایق بر وی آشکار نشده است در حالی که بالاترین و والاترین عقول را در خود یافته است : «ان الله وجد قلب محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افضل القلوب و اوعاها، فاختاره لنبوته». چگونه انسانی که چنین تکامل یافته است، در آن موقع حساس، نگران میشود و به خود شک میبرد، سپس با تجربه یک
زن و پرسش یک
مرد که اندک سوادی دارد این نگرانی از وی رفع میشود، آن گاه اطمینان حاصل میکند که
پیامبر است؟
این داستان، علاوه برآن که با مقام شامخ نبوت
منافات دارد، با
ظواهر آیات و روایات صادره از اهل بیت (علیهمالسّلام) نیز مخالف است. در این جا ضمن بیان اقوال برخی بزرگان درباره این
داستان، به ذکر دلایل ساختگی بودن آن میپردازیم :
قاضی عیاض (متوفای ۵۴۴) که از بزرگان و دانشمندان
اندلس بود چنانچه
ابن خلکان درباره او میگوید: «کان امام وقته فی الحدیث و علومه و النحو و اللغة و کلام العرب و ایامهم و انسابهم و صنف التصانیف المفیدة».
وی در بیان این نکته که امر وحی بر شخص پیامبر فاقد هرگونه
ابهام و شک است میگوید: «هرگز نشاید که
ابلیس در صورت
فرشته در آمده و امر را بر پیامبر مشتبه سازد، نه در آغاز بعثت و نه پس از آن، و همین آرامش و استواری و
اعتماد به نفس، که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این گونه مواقع از خود نشان داد، خود یکی از دلایل
اعجاز نبوت به شمار میرود. آری هرگز پیامبر شک نمیکند و
تردید به خود راه نمیدهد که آن که بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالی
پیام آورده است. به طور قطع
امر بر او آشکار است، زیرا
حکمت الهی اقتضا می کند که امر بر وی کاملا روشن شود، تا آشکارا آن چه میبیند،
لمس کند یا دلایل کافی در اختیار او قرار میدهد تا
کلمات الله ثابت و استوار جلوه کند «و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته».
امین الاسلام طبرسی نیز بیان میکند که برای آن که پیامبر بتواند دیگران را با وحی
هدایت نماید، خود باید از هرگونه
خطا و
اشتباه در دریافت وحی مصون باشد، لذا در
تفسیر سوره مدثر میگوید: «ان الله لا یوحی الی رسوله الا بالبراهین النیرة و الایات البینة الدالة علی ان ما یوحی الیه انما هو من الله تعالی فلا یحتاج الی شی سواها لا یفزع و لا یفزع و لا یفرق،
به درستی که
خداوند وحی نمیکند به رسولی مگر با دلایل روشن و نشانههای آشکار که خود دلالت دارد بر این که آن چه بر او وحی میشود، از جانب
حق تعالی است و به چیز دیگری نیاز ندارد، هرگز ترسانده نمیشود و نمیهراسد و به خود نمیلرزد».
به طور کلی
آیات قرآنی بر این نکته تصریح دارند که
پیامبران الهی از آغاز وحی، پیامها را به روشنی دریافت نموده و دچار شک و تردید نمیشوند. مقام حضور در پیشگاه حق جایگاهی است که در آن وهم و شک و
ترس راه ندارد.
موسی (علیهالسّلام) درآغاز بعثت مورد
عنایت خاص پروردگار قرار گرفته، به او خطاب میشود: «یا موسی انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی و انا اخترتک فاستمع لما یوحی اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلاة لذکری
، ای موسی! این منم
پرودگار تو، پای پوش خویش بیرون آور که در
وادی مقدس طوی هستی و من تو را برگزیده ام، پس به آن چه وحی میشود گوش فرا ده. منم، من، خدایی که جز من خدایی نیست، پس مرا
پرستش کن و به یاد من
نماز برپا دار» سپس به او دستور داده میشود: «و الق عصاک فلما رآها تهتز کانها جان ولی مدبرا و لم یعقب؛ و عصایت را بیفکن، پس چون آن را هم چون ماری دید که میجنبد (ترسید و) به عقب برگشت و (حتی) پشت سر خود را ننگریست» از این جهت مورد
عتاب قرار گرفت : «یا موسی لا تخف انی لا یخاف لدی المرسلون
؛ ای موسی نترس که رسولان در نزد من نمیترسند» بدین ترتیب به محض ایجاد ترس،
عنایت الهی شامل حال پیامبر الهی گشته او را از هرگونه هراس رها کرده است. این یک
قانون کلی است هر که درآن جایگاه شرف حضور یافت، از چیزی
خوف ندارد، زیرا در سایه عنایت الهی قرار گرفته و در فضایی
امن و آرامش بخش استقرار یافته است.
برای آن که
ابراهیم خلیل الرحمان (علیهالسّلام) آرامش و
عین الیقین پیدا کند، پرده از پیش روی او بر کنار شد تا حقایق
عالم ملکوت بر او مکشوف گردد: «وکذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات والارض ولیکون من الموقنین
، و این گونه
ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد».
آیات فوق نشان میدهند که پیامبران در
محضر الهی دارای بینشی روشن و عاری از هرگونه شک و
ریب هستند. هم چنین ملکوت آسمانها و
زمین بر آنان منکشف گردیده تا از
موقنین شوند. آیا
پیامبر اسلام از این قانون مستثنی بود تا در چنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود، به خویشتن
گمان بد برد و در بیم و هراس به سر برد؟
آیا پیامبر اسلام مقامی کمتر از
مقام موسی و ابراهیم خلیل (علیهمالسلام) داشت تا عنایتی که خدا درباره آنان روا داشته است، درباره او روا ندارد؟
مولی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) درباره
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: «و لقد قرن الله به (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) من لدن ان کان فطیما، اعظم ملک من ملائکته، یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره،
خداوند شبانه روز
فرشتهای را بر او گمارده بود تا او را به
کمالات انسانی رهنمون باشد».
در این زمینه
روایات صحیحه فراوان وارد شده است که برخی از آنها به عنوان نمونه ذکر شد. علاوه بر اشکالات فوق، ایرادهای دیگری نیز به شرح ذیل بر داستان یاد شده وارد است :
۱.
سلسله سند داستان به شخص نخست که
شاهد داستان باشد نمیرسد، از این رو
روایت چنین داستانی،
مرسله تلقی میشود.
۲.
اختلاف نقل داستان، خود
گواه ساختگی بودن آن است. در یکی از نقل ها چنین آمده است : خدیجه خود به تنهایی نزد ورقه رفت، در دیگری آمده است که پیامبر را با خود برد، در سومی ورقه خود پیامبر را در حال
طواف دید، از او جویا شد و بدو گفت، در چهارمی
ابوبکر بر خدیجه وارد شد و گفت : محمد را نزد ورقه روانه ساز. اختلاف متن به حدی است که مراجعه کننده متحیر میشود کدام را باور کند، و نمیتوان میان آنها سازش داد.
۳. در متن بیش تر نقلها علاوه برآن که
نبوت پیامبر را نوید داده، آمده است : «و لئن ادرکت ذلک لانصرنک نصرا یعلمه الله»، یا «فان یبعث و انا حی فساعزره و انصره و اؤمن به»، یعنی هرگاه دوران
بعثت او را درک کنم به او
ایمان آورده او را یاری و
نصرت خواهم نمود.
محمدبن اسحاق، سیره نگار معروف نیز اشعاری از ورقه میآورد که کاشف از
ایمان راسخ وی به
مقام رسالت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است
غافل از آن که، ورقه تا ظهور دعوت
حیات داشت، ولی هرگز به دین مبین اسلام مشرف نگردید، «و مات کافرا» و در حدیث
ابن عباس آمده است : «فمات ورقة علی نصرانیته».
برهان الدین حلبی در کتاب «
السیرة النبویة» آورده که
ورقة بن نوفل چهار سال پس از بعثت بدرود حیات گفت و از کتاب «
الامتاع»
ابن جوزی آورده که او آخرین کسی است که در
دوران «فترت» (سه سال نخست نبوت) وفات یافت در حالی که اسلام نیاورده بود و از ابن عباس نقل میکند که گفته : «انه مات علی نصرانیته»
ابن عساکر صاحب
تاریخ دمشق میگوید: «و لا اعرف احدا قال انه اسلم»
ابن حجر از
تاریخ ابن بکار میآورد: روزی ورقه از کنار
بلال حبشی عبور میکرد، در حالی که
قریش او را
شکنجه میدادند و او پیوسته میگفت : «أحد أحد». ابن حجر گوید: «پس او تا زمان ظهور دعوت حیات داشت، ولی چرا اسلام نیاورد؟»
اینها خود دلیل بر
تعارض این دو دسته از اخبار و ساختگی بودن داستان است.
به هر حال شیوع این گونه داستانها و مفاسد مترتب برآنها یکی از دست آوردهای نا میمون تمسک به غیر
اهل بیت (علیهمالسّلام) در نقل روایات و فهم صحیح اسلام میباشد.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «کیفیت نزول وحی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۰۱