حضرت خدیجه (منابع فریقین)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در این مقاله بر آنیم که گوشهای از زندگانی همسر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، مادر حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، حضرت خدیجه کبری (سلاماللهعلیها) بپردازیم:
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) از
قبیله بنیاسد، یکی از قبایل معروف
قریش بود. نام مادرش فاطمه بود. حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) را در زمان جاهلیت، طاهره میخواندند و این به جهت شدت پاکی ایشان بود.
عایشه در توصیف حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) میگوید:
«
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هر وقت به یاد
خدیجه میافتاد به مدح و ثنای او میپرداخت و برایش
استغفار مینمود. روزی آن حضرت به مدح او پرداخت، من از روی
حسادت گفتم: خداوند به جای آن زن سالخورده، زنی دیگر نصیب تو کرده است! در این هنگام دیدم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شدت غضبناک شد... و فرمود: چگونه این حرفها را میزنی در حالیکه او به من
ایمان آورد وقتی همه مردم
کافر بودند، ملجا و پناه من بود وقتی که مردمان مرا از خود راندند،
نبوت مرا تصدیق نمود، وقتی که مردم مرا تکذیب میکردند و خداوند از وی فرزند روزی من نمود در حالی که شما را از آن محروم نمود.»
همین مضمون در مسند احمد بن حنبل نیز آمده است.
ذهبی در فضایل ایشان مینویسد:
«وی بانویی فهیم، بزرگوار، دیندار، پاکدامن، بخشنده و اهل
بهشت و از هر جهت، زنی کامل و شایسته بود.
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همیشه به مدح و ثنای او میپرداخت و او را بر سایر همسرانش برتری میداد و او را بسیار گرامی میداشت به حدی که
عایشه میگوید: به هیچ زنی بهاندازه خدیجه حسد نمیورزیدم چرا که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خدیجه را بسیار بزرگ میداشت. در کرامت ایشان همین بس که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چه قبل از او و چه در زمان حیات او با هیچ زنی ازدواج ننمود و کنیزی هم نداشت و بعد از وفات ایشان، آن حضرت کنیز گرفت. براستی خدیجه بهترین همنشین و مونس پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و اموال خود را در اعتلای اسلام انفاق نمود... (و در پاکی و تقوا، خدیجه به درجهای رسید که) خداوند و جبرئیل به ایشان سلام رساندند و خداوند به حضرتش امر نمود که خدیجه را به خانهای در بهشت که محل امن و آرامش باشد، بشارت دهد.
ذهبی پس از این نقل، مینویسد:
«متفق علی صحته؛ علما بر صحت این نقل اتفاق نظر دارند.»
و در روایات دیگر چنین آمده است:
... عن علی بن ابی طالب رضی الله عنهم عن النبی صلی الله علیه وسلم قالخیر نسائهامریم بنت عمران و خیر نسائها خدیجة؛ رسول خاتم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: بهترین زنان دو عالم حضرت مریم و حضرت خدیجه میباشند.
در روایت دیگری رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
«... فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: افضل نساء الجنة اربع: خدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد، ومریم بنت عمران، وآسیة بنت مزاحم امراة فرعون؛ رسول اکرم صلی الله علیه وآلهفرمود: بهترین زنان بهشتی چهار نفرند: خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و مریم دختر عمران وآسیه دختر مزاحم همسر فرعون.
یکی از مسایل مهمی که در مورد دوران قبل از ازدواج خدیجه (سلاماللهعلیها) با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مطرح است، بحث ازدواجهای ایشان قبل از
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. عقیده رایج مورخین این است که ایشان قبل از رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با دو نفر به نامهای «
عتیق بن عائذ بن عبدالله المخزومی» و «
ابوهالة التمیمی»، ازدواج نموده و حتی فرزندانی نیز به دنیا آورده است و (به ادعای
عایشه) تنها باکرهای که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با او ازدواج نمود، عایشه میباشد.
اما با بررسی دقیق به این نتیجه میرسیم که علی رغم شهرت مطلب فوق در میان مورخین، این مساله قابل تردید است؛ به این بیان که تنها باکرهای که حضرت ختمی مرتبت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با او ازدواج نمود، نه تنها عایشه نبود بلکه پخش شدن این مطلب در بسیاری از کتب تاریخی کار حکومتها و سیاستمداران بوده است که با بالا بردن عایشه با حربههای مختلف و تافتهی جدا ساختن از او و بزرگ نمودن وی، خواستهاند به اهداف شوم خود در مقابله با اهل بیت (علیهمالسّلام) برسند، که عطایا و هدایای ویژه حکومتها برای عایشه و
جنگ جمل و دیگر فتنههای او، شاهدی بر این مدعاست.
از آنجایی که بنای ما بر اختصار است در این مجال از اختلافاتی که در مورد نام ابیهاله وجود دارد صرف نظر مینماییم؛ «که آیا نامش شماس
بوده و یا نباش بن زراره بوده و یا عکس آن
و یا نماش بن زراره
و یا زرارة بن ساس الاسدی
و یا اسمش هند بن زراره
است یا مالک بن زرارة
ویا مالک بن مرارة
و یا مالک بن نباش بن زرارة
و آیا حضرت خدیجه ابتدا با او ازدواج کرده یا با عتیق؟
و آیا جزء اصحاب رسول خداست با خیر
آیا هند که به گفته برخی مورخین فرزند خدیجه است، فرزند ابیهاله
است یا عتیق، و یا هر دوی آنها فرزندی به نام هند داشتهاند
؟
نکته:
ابن عبدالبر به نقل از
جرجانی نسّابه میگوید:
خدیجه ابتدا با
ابوهاله ازدواج نموده بود و بعد از او با
عتیق ازدواج کرد و بعد از عتیق با رسول خدا ازدواج نمودند اما در برخی منابع دیگر آمده است که اول حضرت خدیجه با عتیق ازدواج کرده بودند و بعد از او با ابوهاله ازدواج کردندو بعد از ابوهاله با رسول خدا ازدواج نمودند.
و اگر فرزند عتیق باشد دختر است زیرا برخی معتقدند هند دختر عتیق با صیفی بن عائذ ازدواج نمود و محمد بن صیفی حاصل این ازدواج بود
، و اگر فرزند ابیهاله باشد، یا دختر
) بوده یا پسر
و اگر پسر بوده، آیا در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) شهید شده است
و یا در صفین و نهروان نیز شرکت داشته است؟
و یا با بیماری طاعون در بصره از دنیا رفته است؟
».
و به ذکر دلایلی در اثبات عدم ازدواج حضرت خدیجه قبل از ازدواج با رسول خدا صلی الله علیه وآله، میپردازیم:
طبق نقل برخی از مورخین اهل تسنن همچون اسماعیل بن محمد بن فضل التمیمی اصبهانی، حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) قبل از ازدواج با
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) باکره بوده است. چنان که او در جریان پیشنهاد
ابوطالب به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای همکاری با حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) در امور تجاری، مینویسد:
«لما بلغ رسول الله صلی الله علیه وسلم خمسا وعشرین سنة ولیس له بمکة اسم الا الامین لما تکاملت فیه خصال الخیر قال له ابو طالب یا ابن اخی انا رجل لا مال لی وقد اشتد الزمان علینا والحت علینا سنون منکرة ولیست لنا مادة ولا تجارة و هذه عیر قومک قد حضر خروجها الی الشام وخدیجة بنت خویلد تبعث رجالا من قومک فی عیرانها فیتجرون لها فی مالها فیصیبون منافع فلو جئتها فعرضت نفسک علیها لاسرعت الیک وفضلتک علی غیرک لما یبلغها من طهارتک وانی کنت اکره ان تاتی الشام واخاف علیک من الیهود ولکن لا نجد من ذلک بداوکانت خدیجة امراة باکرةذات شرف ومال کثیر وتجارة تبعث بها الی الشام فتکون عیرها کعامة عیر قریش تستاجر الرجل وتدفع المال مضاربة...»
«زمانی که رسول خدا در تجارت به بیست و پنج سالگی رسید در
مکه برای ایشان اسمی غیر از امین نبود (همگی ایشان را امین لقب داده بودند). زمانی که خصلتهای نیکو در او به کمال رسید، ابوطالب به آن حضرت عرضه داشت: ای پسر برادرم من مردی هستم که اموالی ندارم و زمان بر ما سخت گرفته و ما سالهای دشواری را میگذرانیم و سرمایه و تجارتی نیز نداریم. این قافله قوم توست که وقت خروجشان به سوی
شام رسیده است.
خدیجه دختر
خویلد مردانی از قوم تو را در قافله (تجاری خود) به شام میفرستد که برایش تجارت کنند و منافعی را نیز برای خودشان به دست بیاورند. اگر تو نیز به او پیشنهاد همکاری بدهی به سرعت با تو همکاری میکند و تو را بر دیگران برتری میدهد و مقدم میکند؛ زیرا از پاکی و امانتداری تو خبر دارد. من کراهت دارم که تو به شام بروی زیرا از فتنه
یهود نسبت به تو هراسانم. اما چارهای غیر از این نداریم. خدیجه بانویی
باکره و شرافتمند و ثروتمند و اهل تجارت است. وی کاروان تجاری به شام میفرستد و کاروان تجاری او مانند بقیه کاروانهای تجاری قریش با مردان قرارداد مضاربه میبندند...»
مورخانی همچون
ابنشهر آشوب و
ابنحاتم عاملی به نقل از
بلاذُری، ابو
القاسم کوفی،
سید مرتضی و
ابوجعفر مینویسند:
«ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تزوج بها، وکانت عذراء؛ پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وقتی با حضرت خدیجه ازدواج نمود، ایشان باکره بود.»
علاوه براین در کتابهای
الانوار و
البدع آمده است:
«ان رقیة و زینب کانتا ابنتیهالة اخت خدیجة؛ رقیه و زینب فرزندانهاله خواهر حضرت خدیجه بودند.»
ابوالقاسم کوفی در کتاب «
الاستغاثه» چنین مینویسد:
طبق روایت صحیح از اهل بیت (علیهمالسّلام)، حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) خواهری (از مادرش) به نام
هاله (۱) داشت که با مردی از قبیله
بنیمخزوم (به نام
عتیق بن عائذ) ازدواج نمود. حاصل این ازدواج دختری به نام هاله بود. بعد از عتیق، هاله، خواهر حضرت خدیجه، با مردی از قبیله
بنی تمیم به نام
ابوهند ازدواج نمود و پسری به نام
هند به دنیا آورد. مرد تمیمی از همسر قبلی خود که فوت نموده بود، دو دختر به نام زینب و رقیه داشت. بعد از مدتی مرد تمیمی (ابوهند) نیز از دنیا رفت. پسرش هند که بالغ شده بود، به قبیله پدری خود پیوست، اما زینب و رقیه دو فرزند همسر قبلی ابوهند که دو طفل کوچک بودند در دامان هاله، خواهر حضرت خدیجه، به زندگی خود ادامه دادند که این امر در ابتدای ازدواج
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با حضرت خدیجه بود. از طرفیهاله زنی فقیر بود و خواهرش، خدیجه، بانویی ثروتمند و به کثرت اموال شهرت داشت. از این رو، به حمایت مالی از خواهر و دو فرزند تحت پوشش پرداخت و آنها را تحت تکفل خود گرفت. با گذشت مدت اندکی از ازدواج رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها)، هاله از دنیا رفت و زینب و رقیه در دامان پیامبر رحمت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
ام المؤمنین خدیجه به زندگی خود ادامه دادند و تحت تربیت
رحمة للعالمین قرار گرفتند. از طرفی سنت عرب در آن زمان این بود که هر کسی یتیمی را تحت حمایت خود بگیرد و او را بزرگ کند، آن یتیم را به وی نسبت میدادند و او را فرزندش میخواندند... و وقتی که پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و حضرت خدیجه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تربیت رقیه و زینب (فرزندان همسر قبلی) ابوهاله پرداختند، عرب این دو فرزند را به حضرت خدیجه و پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داده و آنان را در زمره فرزندان این دو بزرگوار برشمردند.
ابناثیر به نقل از
حاکم نیشابوری مینویسد:
«والصحیح عندی هالة اخت خدیجة بنت خویلد و هی هالة بنت خویلد ام ابی العاص؛
قول صحیح نزد من این است کههاله خواهر خدیجة دختر خویلد است. بنابراین وی نیز تصریح میکند که حضرت خدیجه خواهری به نامهاله داشته است.»
علاوه بر این دلایل، مؤیداتی نیز مبنی بر عدم ازدواج حضرت خدیجه با ابوهاله وجود دارد که در اینجا از نظر خوانندگان میگذرانیم:
ابوالقاسم کوفی میگوید:
تمامی علما و مورخین
اسلام اجماع دارند بر این که تمامی اشراف و بزرگان
قریش از حضرت خدیجه خواستگاری نمودند (و آرزوی چنین همسری را داشتند) اما حضرت خدیجه به تمامی آنان پاسخ منفی داد و زمانی که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با ایشان ازدواج نمود، همه زنان قریش بر او غضبناک شده و رهایش نمودند و گفتند: اشراف و بزرگان قریش از تو خواستگاری کردند ولی با هیچ کدام ازدواج نکردی و یتیم
ابوطالب، محمد را که فقیر و بدون سرمایه بود به همسری پذیرفتی؟! حال کدام صاحب واندیشه و خرد میپذیرد که حضرت خدیجه درخواست ازدواج تمامی اشراف و بزرگان قریش را رد نموده باشد و با یک عرب صحرانشین از قبیله
تمیم ازدواج کرده باشد! آیا عقلای عالم نمیدانند که محال بودن چنین کاری بسیار واضح و روشن است و نسبت دادن چنین عملی به ایشان که به عقل و خرد مشهور بود، از زشتترین گفتارهاست.
از طرف دیگر، در تاریخ از سرزنش و شماتت بزرگان قریش مخصوصا کسانی که به خواستگاری خدیجه آمده بودند، نسبت به ازدواج حضرت خدیجه با اعرابی از قبیله
بنیتمیم و یا ازدواج با
عتیق بن عائذ هیچ اثری یافت نمیشود!
این مساله نشان دهنده این است که یا «
ابوهاله» و «
عتیق» موقعیت مالی بهتری از پیامبر داشتهاند و یا قبیله ابوهاله از قبیله پیامبر برتر بوده است و یا اصلا ازدواجی میان حضرت خدیجه و ابوهاله صورت نگرفته است که اعتراضی به دنبال داشته باشد.
تاریخ در مورد فرض اول، ساکت است و چیزی درباره اموال ابوهاله و عتیق ذکر نکرده است (علی رغم جستجوی فراوان در تاریخ، چیزی در مورد دارایی «ابوهاله» و «عتیق» نیافتم. برخی از مورخین معاصر نیز همانند شیخ عباس قمی (در منتهی الامال) که گفتهاند «خدیجه از مال خویش و شوهران ثروتی عظیم به دست آورد» مدرکی ارائه ندادهاند و فقط صِرف ادعایی بدون دلیل است. برخی نیز از آنجایی که برای این مطلب مدرکی نیافتهاند، این گونه تعبیر کردهاند: «ثم تزوجها ابوهالة هند بن زرارة... والظاهر انه خلف لها ثروة عظیمة وکانت هی ذات ثروة وافرة.» و یا «ابوهالة هند بن زرارة با خدیجه ازدواج کرد... و ظاهرا برای او ثروت عظیمی به جای گذاشت و حضرت خدیجه نیز خود دارای ثروتی فراوان بود.»
علاوه بر این که بر فرض که ابوهاله و یا عتیق اموال بسیاری نیز داشته باشند، اولا: چه دلیلی دارد حضرت خدیجه آنها را برای همسری پذیرفته باشند اما ثروتمندان دیگر را رد کرده باشند. و ثانیا: ایشان خود فردی متمول بود و نیازی به پول و مادیات نداشت و از نظر اخلاقی آنقدر والا مقام بود که در دوران جاهلیت به «طاهره» مشهور شده بود. از این رو، به دنبال دنیا نبود و تنها به صدق و پاکی و عفت و ارزشهای اخلاقی فکر میکرد که آنها را در وجود مقدس حضرت محمد یافته بود از این رو با ایشان ازدواج نمود. (مشابه این تحلیل را «علی نایف الشحود» ـ یکی از علمای وهابی ـ نیز ارائه میدهد. وی مینویسد: رفضت الزواج من قومها الاغنیاء رفضا طبیعیا لانها غنیة ولا ترید المال. بل ترید الصدقوالطهارة العفة ومکارم الاخلاق التی وجدتها فی سیدنا محمد صلی الله علیه وسلم.
اینکه حضرت خدیجه اقوام خود را که افراد متمولی بودند و از ایشان خواستگاری کرده بودند، رد نمود، امری طبیعی است زیرا ایشان خود از نظر مادی فردی بی نیاز بود و به دنبال مال نبود بلکه به دنبال صدق و پاکی و پاکدامنی و ارزشهای اخلاقی بود که همه را در وجود پیامبر اکرم یافته بود.)
در مورد فرض دوم نیز به ضرورت تاریخ، اگر قبیله
قریش از قبیله
بنی تمیم برتر نباشد، از این قبیله پائینتر نیست، و قبیله بنی تمیم از قبیله قریش بالاتر نیست.
بنابراین با توجه به تردیدی که نسبت به دو فرض مذکور وجود دارد، فرض سوم یعنی عدم ازدواج حضرت خدیجه با ابوهاله و عتیق، متعین میگردد.
در تاریخ قرائنی وجود دارد که با کنار هم قرار دادن آنها، این نکته به دست میآید که
حضرت خدیجه در انتظار ظهور پیامبر
آخرالزمان و ازدواج با ایشان بوده است، که در ادامه به ذکر آن میپردازیم
ابنحجر عسقلانی به نقل از
محمد بن سعد چنین مینویسد:
«... عن بن عباس ان نساء اهل مکة اجتمعن فی عید لهن فی الجاهلیة فتمثل لهن رجل فلما قرب نادی باعلی صوته: یا نساء مکة انه سیکون فی بلدکن نبی یقال له احمد فمن استطاع منکن ان تکون زوجاً له فلتفعل فحصبنه الا خدیجة فانها عضت علی قوله ولم تعرض له؛
ابن عباس میگوید: زنان
قریش در زمان
جاهلیت در یکی از اعیاد خود (برای انجام مراسم عید) جمع شده بودند، در این زمان مردی در مقابل آنها ظاهر گشت، وقتی به آنان نزدیک شد، با صدای بسیار بلند ندا داد: ای زنان
مکه در آینده پیامبری میآید که احمد نام دارد، هر کدام از شما میتواند همسر او شود، این کار را انجام دهد. زنان قریش او را با سنگریزه زدند اما (حضرت) خدیجه شکیبایی به خرج داده و متعرض او نشد.»
در نقل دیگری، ذیل روایت چنین نقل شده است:
«... عن سعید بن جبیر قال: اجتمعت نساء قریش فی عید لهن فجاءهن یهودی فقال: یوشک ان یبعث فیکن نبی فایتکن استطاعت ان تکون له ارضاً یطؤها فلتفعل فشتمنه وطردنه، و وقر ذلک فی صدر خدیجة...؛
زنان قریش در زمان جاهلیت در یکی از اعیاد خود (برای انجام مراسم عید) جمع شده بودند، در این زمان مردی یهودی و گفتای زنان مکه در آینده بین شما پیامبری میآید، هر کدام از شما میتواند همسر او شود، این کار را انجام دهد. زنان قریش به او ناسزا گفتند و طردش کردنداما کلام آن مرد در وجود (حضرت) خدیجه جای گرفت.»
ممکن است دو پرسش درباره محتوای این نقل به ذهن آید:
۱. در این نقل، عبارت «فجاءهن یهودی» آمده است و به این معنی است که فردی یهودی بشارت به ظهور
پیامبر خاتم داد، اما با توجه به توطئههای
یهود علیه شخص پیامبر و آئین نورانی ایشان، نمیتوان پذیرفت که فردی یهودی بشارت به ظهور پیامبر بدهد. بنابراین این نقل قابل قبول نیست.
۲. شما در متن گفتید: «این نقل از نظر زمانی مطلق است، بنابراین احتمال دارد سالهای زیادی قبل از بعثت
پیامبر اکرم، آن فرد از ظهور
پیامبر آخرالزمان خبر داده باشد». اما این عبارت، با کلمه «یوشک» که در متن روایت فوق آمده: «یوشک ان یبعث»، سازگاری ندارد، زیرا «یوشک» از
افعال مقاربه است و دلالت بر «شروع» میکند؛ به این معنا که ظهور پیامبر بسیار نزدیک است و این مطلب با ادعای شما مبنی بر اطلاق زمانی، سازگاری ندارد.
در پاسخ به پرسش نخست، باید گفت: توطئههای برخی از یهودیان علیه پیامبر اکرم، غیر قابل انکار است، اما این مطلب با اشتیاق داشتن برخی دیگر از یهودیان به ظهور پیامبر آخرالزمان و پیشگویی نمودن از آن و ایمان آوردن به ایشان، منافاتی ندارد. چنان که دقت در آیات
قرآن و کنکاش در تاریخ، از این حقیقت پرده برمیدارد: قرآن کریم وقتی از ایمان آوردن
یهودیان به پیامبر اکرم سخن به میان میآورد، میفرماید: «فَمِنْهُمْ مَنْ آَمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْه؛ (نساء:۵۵) پس برخی از آنان به وی ایمان آوردند، و برخی از ایشان از او روی برتافتند.»
مفسرین زیادی تصریح نمودهاند که مقصود از این آیه، یهودیان است. در اینجا به ذکر برخی از آنان اکتفا میکنیم:
طبری به نقل از مجاهد مینویسد: عن مجاهد: (فمنهم من آمن به) قال: بما انزل علی محمد من یهود• (ومنهم من صد عنه)؛
مجاهد گفته است: برخی از یهودیان به آنچه بر حضرت محمد نازل شده بود، ایمان آوردند، برخی نیز از او رو برگرداندند (و بر کفر خود باقی ماندند).
ابن ابی حاتم رازی،
زمخشری و مفسرین دیگری نیز به این مطلب تصریح کردهاند:
و...
علاوه براین، تتبع دقیق در تاریخ، نشان دهنده پیشگویی
احبار یهود از ظهور پیامبر آخرالزمان است:
قرطبی مینویسد: «ما یحکی عن ابن الهیبان حبر من احبار یهود وممن کان ینتهی الیه علمهم وکان فاضلا فی دینه... فقال للیهود یوما ما ترونه اخرجنی من الشام ارض الخمر والخمیر الی ارض البؤس والجوع قالوا له انت اعلم قال فانی قدمت هذه البلدة اتوکف خروج نبی قد اظل زمانه وهذه البلدة مهاجره فکنت ارجو ان یبعث فاتبعه وقد اظلکم زمانه فلا تسبقن الیه یا معشر یهود فانه یبعث بسفک الدماء وسبی الذراری والنساء ممن خالفه فلا یمنعکم ذلک منه.»
«ابن الهیبان که یکی از احبار و علمای و فضلای دین یهود بود، روزی به یهودیان گفت: در مورد خارج شدن من از شام که سرزمین شراب و شرابخواری است و رفتن به سرزمین فقر و گرسنگی (مدینه)، نظرتان چیست؟ گفتند: تو داناتر به این مساله هستی، ابن هیبان گفت: من قطعا به این شهر میروم، شهری که در آن انتظار خروج پیامبری میرود که اکنون زمان ظهور اوست و آن شهری است که آن پیامبر به آنجا هجرت میکند و من امید دارم وی مبعوث شود و پیرویاش نمایم و هم اکنون زمان ظهور او بر شما سایه افکنده است، بر او سبقت نگیرید زیرا او مخالفین خود را میکشد و مردان و زنانشان را اسیر میکند، برخورد او با مخالفانش شما را از پیروی او بازندارد.»
اقدامات آن دسته از یهودیانی که مشتاق درک حضور پیامبر اکرم بودند، فقط در حد پیشگویی و مهاجرت به
مدینه نبود، بلکه چنان مشتاق ظهور آن حضرت بودند که به دشمنان خود وعده میدادند که اگر آن حضرت ظهور کند، به وسیله او شما را سرکوب میکنیم:
قرطبی مینویسد:
«فلما تقارب زمان مبعثه کثرت احادیث الکهان عن نبوته والاخبار بذلک فبشر بقرب ظهوره جماعة من الکهان واما الیهود فکانت تکون بینها وبین العرب شرور وحروب فربما اصابت العُربُ منهم فکانت الیهود تقول قد قرب زمان نبی سیبعث الآن نقتلکم معه؛
وقتی زمان بعثت پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزدیک شد، کاهنان در مورد ظهور آن حضرت بسیار سخن میگفتندو و جمعی از آنان بشارت میدادند که ظهور ایشان نزدیک شده است؛ اما یهودیان که با عربها اختلاف داشتند و میان آنها جنگ و درگیری بود و گاه از ناحیه عربها ضرباتی بر آنها وارد میشد، به آنان میگفتند: زمان ظهور پیامبری که قرار است مبعوث شود، نزدیک شده است و ما با کمک او شما را سرکوب میکنیم.»
بنابراین با توجه به مطالب فوق، بشارت دادن از ظهور پیامبر توسط مردی یهودی، نه تنها باعث عدم اعتبار روایت فوق نمیشود، بلکه در آن زمان امری شایع بوده و قابل پذیرش میباشد.
اما در پاسخ به پرسش دوم، می توان گفت: «یوشک» از
افعال مقاربه است ولی زمانی دلالت بر شروع میکند که بر روی خبر آن، «ان» ناصبه نیامده باشد و وقتی بر روی خبر آن «ان» ناصبه بیاید، دیگر دلالت بر شروع نمیکند.
ابنمالک در الفیه مینویسد: «و ترک ان مع ذی الشروع وجبا؛ اگر یکی از افعال مقاربه بخواهد دلالت بر شروع کند، نباید «ان» ناصبه بر سر خبر آن بیاید.»
سیوطی در شرح این مصرع، مینویسد: «لانّه دالّ علی الحال و ان للاستقبال؛
افعالی که معنایشان شروع میباشد، دلالت بر زمان حال میکنند در حالی که «ان» ناصبه دلالت بر زمان آینده میکند (ونمیتوانند در کنار هم بیایند).
ابنعقیل درباره این قاعده بیشتر توضیح میدهد و مینویسد: «ومعنی قوله وترک ان مع ذی الشروع وجبا ان ما دل علی الشروع فی الفعل لا یجوز اقتران خبره بان لما بینه وبین ان من المنافاة لان المقصود به الحال وان للاستقبال؛
معنای عبارت ابنمالک که گفته است «وترک ان مع ذی الشروع وجبا»، این است: هر فعلی که دلالت بر شروع میکند، جایز نیست بر روی خبر آن «ان» ناصبه بیاید، زیرا بین فعلی که دلالت بر شروع میکند و بین «ان» ناصبه، تنافی وجود دارد. چون مقصود از به کار بردنِ افعالِ شروع این است که به مخاطب القا کند فعلی که به عنوان خبر آنها در جمله آمده است، در زمان حال رخ میدهد، در حالی که «ان» ناصبه زمانی به کار برده میشود که فعل بعد از آن، قرار باشد در زمان آینده رخ دهد. بنابراین هر جا بر روی خبرِ افعال شروع «ان» ناصبه بیاید دیگر دلالت بر زمان حال نمیکنند.»
در روایت فوق نیز بر روی خبر «یوشک»، «ان» ناصبه آمده است: «یوشک ان یبعث» از این رو «یوشک» دلالت بر شروع نمیکند و معنای عبارت این است «امید است در آینده در شهر شما پیامبری ظهور نماید». بنابراین واژه «یوشک» به اطلاق زمانی روایت مورد نظر ضرری نمیزند و نهایتا اشتیاق ظهور آن پیامبر رحمت را میرساند.
همچنین ممکن است کسی بگوید: در این نقل، عبارتِ «سیکون فی بلدکن نبی» آمده است و «سین» در ادبیات عرب دلالت بر آینده نزدیک میکند. بنابراین این نقل از نظر زمانی مطلق نیست و دلالت بر آینده نزدیک میکند.
در پاسخ میگوییم: قول صحیح این است که «سین» و «سوف» از نظر معنا مترادف هستند و دلالت بر آینده میکنند و دلالت نمودن بر آینده دور و یا نزدیک را باید از قرینههای خارجی به دست آورد. البته کسانی که قائل هستند وسعت معنا در «سوف» بیشتر است و دلالت بر آینده دور میکند، ریشه نظرشان به این مطلب برمیگردد: «کثرة الحروف تدل علی کثرة المعنی؛ هر گاه کلمهای حروف بیشتری داشته باشد، معنای بیشتری را افاده میکند.» اما حقیقت این است که این مساله شایع نیست و یک قانون کلی نیست؛ چراکه گاهی کلمهای حروف بیشتری دارد اما معنای بیشتری را افاده نمیکند. چنان که
ابنهشام انصاری، یکی از بزرگترین علمای نحوی
اهل تسنن، از این حقیقت پرده برمیدارد و مینویسد: «سوف: مُرادفة للسین، او اوسعُ منها، علی الخلاف، وکان القائل بذلک نظر الی انّ کثرة الحروف تدل علی کثرة المعنی، ولیس بمُطَّردِ؛
«سوف» با «سین» مترادف است و هر دو واژه دلالت بر آینده میکنند. البته کسانی که قائل هستند وسعت معنا در «سوف» بیشتر است و دلالت بر آینده دور میکند، ریشه نظرشان به این مطلب برمیگردد که هر گاه کلمهای حروف بیشتری داشته باشد، معنای بیشتری را افاده میکند. اما حقیقت این است که این مساله شایع نیست و از برخی مواردی که اینچنین است نمیتوان قانونی کلی به دست آورد.»
این نقل از نظر زمانی مطلق است، بنابراین احتمال دارد سالهای زیادی قبل از بعثت
پیامبر اکرم، آن فرد از ظهور پیامبر
آخرالزمان خبر داده باشد.
نکتهای که در این نقل حائز اهمیت است، این است که کلام آن فرد در قلب حضرت خدیجه جای میگیرد. علاوه بر این که برخی از مورخین اهل تسنن نقل میکنند وقتی پیامبر اکرم در اولین روز بعثت از
غار حرا به خانه بازگشت و اتفاقاتی را که برایش رخ داده بود، برای
حضرت خدیجه شرح داد، حضرت خدیجه عرضه داشت: «ابشر فوالله لقد کنت اعلم ان الله لن یفعل بک الا خیرا واشهد انک نبی هذه الامة الذی تنتظره الیهود، قد اخبرنی به ناصح غلامی وبحیری الراهب، وامرنی ان اتزوجک منذ اکثر من عشرین سنة؛
بشارت میدهم! به خدا سوگند میدانستم که پروردگار غیر از خیر و نیکی هرگز کاری درباره تو انجام نمیدهد و شهادت میدهم که تو پیامبر این امت هستی که یهود در انتظارش بود، غلامم ناصح و بحیرای راهب به من خبر داده بودند که تو پیامبر هستی و بیش از بیست سال قبل بحیرای راهب به من امر نموده بود که با تو ازدواج کنم.
طبق این نقل، حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) بیش از بیست سال قبل از بعثت پیامبر، میدانسته که ایشان پیامبر این امت است و مامور بوده که با ایشان ازدواج کند. و این مطلب به این معناست که اگر حضرت خدیجه در زمان ازدواج با آن حضرت، بیست و پنج ساله (بیهقی معتقد است بنابر قول صحیح، حضرت خدیجه در زمان ازدواج با پیامبر ۲۵ ساله بوده است که در ادامه میآید.) و یا بیست و هشت ساله (ابن عماد حنبلی میگوید بسیاری از علما این قول را درباره سن حضرت خدیجه پذیرفتهاند که در ادامه میآید.) بوده باشد، قبل از اینکه به سن بیست سال برسد، منتظر
پیامبر آخرالزمان بوده و مامور به ازدواج با ایشان بوده است.
از طرفی
ابناثیر نقل میکند بشارت
بحیرای راهب مبنی بر نبوت پیامبر در نه سالگی و یا دوازده سالگی پیامبر بوده است، وی مینویسد:
«واجمع العلماء ان رسول الله صلی الله علیه وسلم شخص مع عمه ابی طالب الی الشام بعد موت عبد المطلب... وکان عمره اثنتی عشرة سنة وقیل تسع سنین والاول اکثر فرآه بحیرا الراهب ورآی علائم النبوة وکانوا یتوقعون ظهور نبی من قریش فقال لعمه ما هذا منک قال ابنی قال لا ینبغی ان یکون ابوه حیا قال هو ابن اخی قال انی لاحسبه الذی بشر به عیسی فان زمانه قد قرب فاحتفظ به؛
علما
اجماع دارند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد از موت
عبدالمطلب به همراه عمویش
ابوطالب (برای تجارت) به شام میرفت... و عمر ایشان در آن زمان دوازده سال بود و برخی گفتهاند ایشان نه ساله بوده است اما قول اول را بیشتر قبول دارند. در سفر
شام،
بحیرا پیامبر را دید و نشانههای نبوت را در ایشان مشاهده نمود و این در حالی بود که آنها منتظر ظهور پیامبری از قبیله
قریش بودند. بحیرا به عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرض کرد: این فرد چه نسبتی با تو دارد؟ ابوطالب فرمود: پسرم میباشد، بحیرا گفت: (با علامتهایی که من میبینم) شایسته نیست پدر او در این زمان زنده باشد! ابوطالب گفت: وی برادر زاده من است. بحیرا گفت: من گمان میکنم او همان پیامبری است که
عیسی بشارت به ظهور او داده است. زمان ظهور او نزدیک است. او را حفظ کن.»
در این نقل،
ابناثیر ادعای اجماع میکند که پیامبر در زمان بشارت بحیرا، نه ساله و یا دوازده ساله بودهاند. حال اگر بحیرا در همان زمان و یا نزدیک به آن، به حضرت خدیجه امر نموده باشد که با این فرد (که نبی آخر الزمان خواهد بود) ازدواج کن، نشان دهنده این است که حضرت خدیجه از نه و یا دوازده سالگیِ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، منتظر ازدواج با ایشان بوده است. و اگر حضرت خدیجه در زمان ازدواج با آن حضرت، بیست و پنج ساله بوده باشد (با توجه با اینکه پیامبر نیز در زمان ازدواج بیست و پنج ساله بودند)، حضرت خدیجه از نه و یا دوازده سالگی خود، منتظر ازدواج با پیامبر بوده است. اگر حضرت خدیجه در زمان ازدواج، بیست و هشت ساله بوده باشد، از دوازده و یا پانزده سالگی منتظر ازدواج با پیامبر بوده است. و اگر چهل ساله بوده باشد، از بیست و چهار و یا بیست و هفت سالگی منتظر ازدواج با پیامبر بوده است.
از طرفی مورخین نقل کردهاند «
ورقة بن نوفل» پسر عموی حضرت خدیجه و تمامی خویشاوندان ثروتمند ایشان، از آن جناب خواستگاری نمودند، اما همگی جواب منفی شنید و با این که آنان از نظر فرهنگی و شئون خانوادگی با حضرت خدیجه همطراز بودند. موفق نشدند با ایشان ازدواج کنند.
ابنحجر عسقلانی به نقل از
محمد بن سعد مینویسد:
«کانت ذکرت لورقة بن عمها فلم یقدر؛
«وُرقة بن نوفل» پسر عموی حضرت خدیجه از ایشان خواستگاری کرد، ولی موفق نشد با ایشان ازدواج کند.»
اگر چه در ادامه این نقل آمده است که حضرت خدیجه بعد از این ماجرا، با
ابوهاله و پس از او با
عتیق ازدواج نمود، اما این مطلب بعید به نظر میرسد، زیرا علاوه بر
ورقه، تمامی اقوام ثروتمند قبیله
قریش نیز از ایشان خواستگاری نمودند و با پاسخ منفی حضرت خدیجه مواجه شدند. و همانطور که پیش از این گفته شد، عتابی مبنی بر ازدواج حضرت خدیجه با عتیق و یا ابوهاله که اعرابی از قبیله
بنیتمیم بودند و «حلیف بنی عبدالدار» به حساب می آمدند، یافت نمیشود. حال سؤال این است که این دو تن، چه امتیازی و برتری نسبت به تمامی اقوام قریشی ثروتمند حضرت خدیجه داشتند؟! و آیا چنین ازدواجی در جامعه آن روز معقول بود؟
قبیله
بنیتمیم قریشی نبودند و با قبیله
بنیعبدالدار که از تیرههای قریش بود، هم پیمان شده بودند.
محمد بن سعد درباره خواستگاری ثروتمندان قریش از حضرت خدیجه، چنین مینویسد:
«...نفیسة بنت منیة قالت کانت خدیجة بنت خویلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی امراة حازمة جلدة شریفة مع ما اراد الله بها من الکرامة والخیر وهی یومئذ اوسط قریش نسبا واعظمهم شرفا واکثرهم مالا وکل قومها کان حریصا علی نکاحها لو قدر علی ذلک قد طلبوها وبذلوا لها الاموال فارسلتنی دسیسا الی محمد بعد ان رجع فی عیرها من الشام؛
نفیسة دختر منیه میگوید: خدیجة دختر خویلد، افزون بر اینکه خداوند در مورد او کرامت و خیر و خوبی اراده فرموده بود، زنی هوشمند و دوراندیش و استوار و محکم و شریف بود. او در آن زمان در میان قبیله
قریش از بهترین نسب و بیشترین شرافت و مال برخوردار بود. تمامی فامیلهای وی آرزو داشتند که اگر بتوانند، با او ازدواج کنند. همگی از او خواستگاری نموده بودند و وعده اموال زیادی به ایشان داده بودند. با این وجود، وقتی محمد با کاروان تجاری خدیجه از شام بازگشت، خدیجه مرا مخفیانه پیش او فرستاد که به ایشان پیشنهاد ازدواج با خدیجه را عرض کنم...»
بنابراین آیا جای گرفتن کلام آن مرد «بشارت دهنده بر ظهور پیامبر» در قلب حضرت خدیجه و دستوری که او مبنی بر ازدواج با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داشته و پاسخ منفی به تمامی خواستگارهای ثروتمند و مطرح قریش، حاکی از انتظار و اشتیاق وی برای ازدواج با پیامبر آخر الزمان نمیباشد؟!
وقتی حضرت خدیجه، کلام میسره غلام خود را درباره اتفاقاتی که در راه بازگشت از
شام در مورد پیامبر رخ داده است، میشنود، به تکاپو افتاده و سراغ پسر عموی خود که عالم به کتابهای ادیان مختلف بود، میرود.
ابناسحاق سیره نویس مشهور، گفتگوی خدیجه و ورقه را چنین گزارش میکند:
«و قد کانت خدیجة بنت خویلد قد ذکرت لورقة بن نوفل بن اسد و کان ابن عمها و کان نصرانیا قد تبع الکتب و علم من علم الناس ما ذکر لها غلامها میسرة من قول الراهب و ما کان یری منه اذ کان الملکان یظلانه فقال ورقة: لئن کان هذا حقا یا خدیجة ان محمدا لنبی هذه الامة قد عرفت انه کائن لهذه الامة نبی ینتظر هذا زمانه؛
وقتی حضرت خدیجه گفتار غلامش میسره «در مورد پیشگویی راهب از نبوت حضرت محمد و سایه افکندن دو ملَک بر سر حضرت محمد در راه بازگشت از شام» را برای «ورقه» پسر عموی مسیحیاش (که عالم به کتابهای ادیان مختلف بود و به علم تاریخ و نسب شناسی تسلط داشت) نقل کرد، «ورقه» گفت: اگر این مطالب که گفتی، درست باشد، محمد پیامبر این امت است. من میدانستم که برای این امت پیامبری خواهد بود که انتظار ظهورش میرود و اینک زمان ظهور اوست.»
حال که خدیجه یقین پیدا نمود که این فرد همان
پیامبر آخرالزمان است، چه بسا خاطره آن عیدی که زنان
مکه در زمان
جاهلیت برگزار نموده بودند و مردی که بشارت ظهور پیامبری را در این دیار داده بود، در ذهنش زنده شد و دریافت که اکنون زمان عمل نمودن به دستور
بحیرای راهب مبنی بر ازدواج با پیامبر است. از این رو به سرعت سراغ
ابوطالب فرستاد و از او تقاضا کرد که واسطه ازدواج او با محمد، پیامبر آخرالزمان، گردد.
حلبی در
السیرة الحلبیه ماجرای مقدمات ازدواج حضرت خدیجه با پیامبراکرم را چنین مینگارد:
«ان خدیجة رضی الله تعالی عنها قالت للنبی صلی الله علیه وسلم اذهب الی عمک فقل له تعجل الینا بالغداة فلما جاءها معه رسول الله صلی الله علیه وسلم قالت له یا ابا طالب تدخل علی عمی فکلمه یزوجنی من ابن اخیک محمد بن عبدالله فقال ابو طالب یا خدیجة لا تستهزئی فقالتهذا صنع اللهفقام فذهب وجاء مع عشرة من قومه الی عمها؛
خدیجه (رضیاللهعنها) به پیامبر (صلیاللهعلیه وسلم) عرض کرد: پیش عمویت برو و به او بگو فردا صبح به سرعت به منزل ما بیاید. وقتی
ابوطالب به همراه رسول خدا به منزل خدیجه رفتند، حضرت خدیجه عرض کرد: ای ابوطالب پیش عمویم برو و با او صحبت کن که مرا به ازدواج برادر زادهات
محمد بن عبدالله درآوری. ابوطالب فرمود: ای خدیجه مرا مسخره نکن! خدیجه گفت: این ازدواج، کار خداوند است. در این هنگام ابوطالب برخاست و از منزل خدیجه بیرون رفت و با ده نفر از قوم خود پیش عموی خدیجه رفت.»
آری، ابوطالب تعجب میکند که زنی از مردی خواستگاری کند اما وقتی جواب حضرت خدیجه را میشنود، به این کار اقدام میکند.
نکته دقیقی که در عبارت فوق وجود دارد این است که حضرت خدیجه از ازدواج خود با حضرت محمد، به «صنع الله؛ کار خداوند» تعبیر میکند. چه بسا این مطلب حاکی از این است که آن فردی که در عید جاهلیت، مقابل چشمان آنها متمثل گشت (فتمثل لهن رجل)، یکی از ملائک بود و این مطلب هیچ استبعادی ندارد، زیرا اولا: ماده «مثّل» در قرآن برای ملائکه استعمال شده است آنجا که میفرماید: «فَاَرْسَلْنَا اِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا؛ ما روح خود را بسوی او فرستادیم و او در شکل انسانی بیعیب و نقص، بر مریم ظاهر شد» ثانیا: رسول خدا فرمود: «افضل نساء الجنة اربع: خدیجة بنت خویلد، وفاطمة بنت محمد، ومریم بنت عمران، وآسیة بنت مزاحم امراة فرعون؛ بهترین زنان بهشتی چهار نفرند:
خدیجه دختر خویلد و
فاطمه دختر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
مریم دختر عمران و
آسیه دختر مزاحم همسر فرعون.»
همان طور که می بینیم، در این نقل، پیامبر، حضرت خدیجه را در کنار حضرت مریم، زنی بهشتی معرفی مینماید. بنابراین همانطور که ملکی الهی در مقابل حضرت مریم ظاهر گشته است، هیچ استبعادی ندارد که در مقابل دیدگان حضرت خدیجه نیز فرشتهای نمایان گردد. لذا از آنجا که آن فرد از ناحیه خداوند آمده بود و کلامش در قلب حضرت خدیجه جای گرفت، آن حضرت از این ازدواج تعبیر به «صنع الله» نمود.
بنابراین تمامی این مطالب حاکی از این است که حضرت خدیجه با تمام وجود در انتظار
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ازدواج با ایشان به سر میبرد. و با این حال، ممکن نبوده با افرادی همچون
ابوهاله تمیمی و
عتیق بن عائذ مخزومی ازدواج نموده باشد.
۴ـ همانطور که در قبل بیان شد، ایشان در زمان جاهلیت به «طاهره» معروف بود و قطعا طاهره در اینجا فقط به معنای دوری ایشان از اعمال منافی عفت نیست زیرا انجام این کارها در میان زنان قریش مرسوم نبوده که بخواهند ایشان را با این لقب از آنها استثناء کنند، بلکه اعمال منافی عفت در میان بزرگان قریش، امری منفور بوده و به تصریح قرآن برخی افراد، کنیزان خود را مجبور به این کار میکردند (لَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَی الْبِغَاءِ اِنْ اَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَنْ یُکْرِهُّنَّ فَاِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ اِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ (نور:۳۳) و کنیزان خود را برای دستیابی متاع ناپایدار زندگی دنیا مجبور به خود فروشی نکنید اگر خودشان میخواهند پاک بمانند! و هر کس آنها را (بر این کار) اجبار کند، (سپس پشیمان گردد، ) خداوند بعد از این اجبار آنها غفور و رحیم است!) و یا افرادی همچون
هند جگرخوار و
نابغه مادر عمرو بن عاص به این عمل مشهور بودند. بلکه طاهره بودن ایشان به این معناست که از تمامی رجسها و پلیدیهای جاهلیت به دور بودند.
محمد بن علوی مالکی یکی از علمای معاصر مالکی مذهب نیز به این مطلب تصریح میکند:
«وقد حفظها الله تعالی من ارجاس الجاهلیة، فاحاط عرض هذه السیدة الزکیة وصانه من کل اذیة و بلیة برعایته وعنایته الباهرة ولذلک کانت تلقب بالسیدة الطاهرة؛
خداوند متعال ایشان را از تمامی پلیدیهای
جاهلیت حفظ نمود و این بانوی پاک را از هر جهت با خیر و نیکی احاطه نمود و با عنایت نورانی و ویژه خود، او را از هر آزار و سختی واندوهی حفظ نمود و به همین خاطر به «بانوی پاک» ملقب گردید.»
باید توجه داشت که یکی از مصادیق «رجس»، نطفه مشرک است (خداوند در
قرآن از
منافقین با عنوان
رجس یاد میکند، آنجا که میفرماید: «سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ اِذَا انْقَلَبْتُمْ اِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَاَعْرِضُوا عَنْهُمْ اِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَاْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ؛ (توبه:۹۵) هنگامی که بسوی آنان بازگردید، برای شما به خدا سوگند یاد میکنند، تا از آنها اعراض (و صرف نظر) کنید از آنها اعراض کنید (و روی بگردانید) چرا که پلیدند! و جایگاهشان دوزخ است، به کیفر اعمالی که انجام میدادند.» وقتی عنوان «رجس» در مورد منافقین صدق کند، این عنوان به طربق اولی در مورد
مشرکین نیز صدق میکند، زیرا مخالفت با منافقان و محکوم نمودن آنها از آن جهت است که در آنان در ظاهر، اظهار
توحید میکنند و در باطن مشرکند. بنابراین منشا واقعی محکوم نمودن منافقین، مشرک بودن آنهاست. از طرفی خداوند وعده داده است که همه گناهان را جز شرک، میبخشد: «اِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَی اِثْمًا عَظِیمًا؛ (نساء:۴۸) خداوند (هرگز) شرک را نمیبخشد! و پایینتر از آن را برای هر کس (بخواهد و شایسته بداند) میبخشد. و آن کسی که برای خدا، شریکی قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است.» در آیهای دیگر نیز میفرماید: «اِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِیدًا؛ (نساء:۱۱۶) خداوند، شرک به او را نمیآمرزد (ولی) کمتر از آن را برای هر کس بخواهد (و شایسته بداند) میآمرزد. و هر کس برای خدا همتایی قرار دهد، در گمراهی دوری افتاده است.» بنابراین طبق آیات قرآن، شرک، بزرگترین گناه است و با توجه به این مطلب، قطعا عنوان «رجس» بر آن صادق است و وقتی وجود مشرک، رجس و پلیدی باشد، طبیعتا نطفه او نیز که جزئی از بدن اوست، رجس و پلیدی است.)
حال اگر قرار باشد رحم حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) به عنوان ظرفی برای پرورش حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) باشد (که اولا: یکی از مصادیق «
اهل البیت» در
آیه تطهیر است که خداوند در ابتدای خلقت تکوینا اراده نموده که هر نوع رجس و پلیدی را از ایشان دور کند. و ثانیا: حجت خداوند بر امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) میباشد ( قال الامام عسکری (علیهالسّلام) نحن حجج الله علی خلقه، و جدتنا فاطمه حجه علینا؛
امام حسن عسکری (علیهالسّلام) فرمودند: ما حجتهای خداوندی بر بندگان هستیم و جده ما حضرت فاطمه زهرا، حجت بر ما است.) چگونه میتوان پذیرفت که قبل از تولد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، ظرفی برای نطفه دو مشرک قرار گرفته باشد، در حالی که اگر ذرهای رجس و پلیدی، چه در زمان جاهلیت و چه در زمان اسلام، در اجداد و یا مادر و جده اهل البیت باشد، اراده تکوینی الهی در مورد اهل البیت (علیهمالسّلام) تحقق نیافته است. لذا در زیارت
امام حسین (علیهالسّلام) که یکی از مصادیق اهل البیت در آیه تطهیر است، میخوانیم: «لم تنجسک الجاهلیة بانجاسها». از این رو خداوند هر گونه رجس و پلیدی را حتی از جده ایشان در زمان جاهلیت دور ساخته است. زیرا مقتضای این عبارت این است که نجاستهای جاهلیت به هیچ نحوی در مورد اهل بیت راه ندارد حتی به نحو اینکه رحم جده آنها ظرفی برای نطفه مشرک باشد.
علی رغم اینکه از عبارت «لم تنجسک الجاهلیة بانجاسها» به دست میآید که تمامی پدران و مادران اهل بیت (علیهمالسّلام) از جمله حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها)، موحد و یکتا پرست بودهاند و ذرهای شرک و کفر در وجود آنها راه نداشته است.
حال سؤال این است که چگونه ممکن است یک زن موحد با مردان مشرک ازدواج نموده باشد؟! و چگونه ممکن است امامان اهل البیت (علیهمالسّلام) از رحمی که با پلیدیهای جاهلیت آلوده شده باشد، متولد شوند؟!
در مورد سن پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در زمان ازدواج با حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) بین مورخین اختلاف است. قول مشهور این است که آن حضرت در زمان ازدواج ۲۵ ساله بودهاند.
درباره سن حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) در هنگام ازدواج با آن حضرت نیز نظرات مختلفی وجود دارد برخی مانند
بیهقی ایشان را ۲۵ ساله میدانند.
بیهقی میگوید: «...بلغت خدیجة خمسا وستین سنة، ویقال: خمسین سنة، وهو اصح؛
(بعد از فوت عبدالله فرزند پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله) بعضی میگویند: سن حضرت خدیجه (در هنگام وفات) ۶۵ ساله بود و برخی دیگر گفتهاند در آن وقت ایشان ۵۰ ساله بوده است که قول صحیح هم همین است.»
وی در جای دیگر مینویسد: «ان النبی تزوج بها وهو ابن خمس وعشرین سنة قبل ان یبعثه الله نبیا بخمس عشرة سنة؛
ازدواج رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) ۱۵ سال قبل از بعثت بوده است.»
بنابراین طبق قول بیهقی وقتی حضرت خدیجه در زمان وفات یعنی سال دهم بعثت، ۵۰ ساله باشند و ۱۵ سال قبل از بعثت هم ازدواج نموده باشند با این حساب سن حضرت خدیجه در زمان ازدواج با پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۲۵ سال بوده است.
ابنعماد حنبلی معتقد است بسیاری از علما سن ایشان را در زمان ازدواج ۲۸سال میدانند.
نویسنده
شذرات الذهب میگوید: «و رجح کثیرون انها ابنة ثمان وعشرین؛
بسیاری از علما قول ۲۸ ساله بودن حضرت خدیجه را در زمان ازدواج با پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ترجیح دادهاند.»
حاکم نیشابوری نیز فقط همین قول را برای
ابناسحاق (سیره نویس مشهور) نقل میکند.
ابنعساکر و
ذهبی و
اربلی به نقل از
ابنعباس میگویند: خدیجه (سلاماللهعلیها) در زمان ازدواج با آن حضرت ۲۸ ساله بود.
مونتگمری وات شرق شناس مشهور در این زمینه چنین مینویسد:
«من المعروف طبیا ان المراة التی عاشت حیاة زوجیة سلیمة و تکررت ولادتها یمکنها ان تستمر فی الانجاب الی سن متاخرة. و لکن من المعروف طبیا ایضا ان المراة المرضع لا تحمل عادة، و علی هذا فان الفترة بین الحملین لمن تقل عن عامین حتی یتم فصال الطقل. فالقول بان السیدة خدیجة کانت تلد کل عام قول مشکوک فیه طبیا، و الاقرب الی التصدیق ان یکون کل عامین، فتکون الفترة التی انجبت فیها الابناء السبعة ۱۴ عاما (السنة ۱۲) فلو کانت تزوجت و هی فی الاربعین کما یقول حکیم ابن حزام لکان عمرها فی الحمل الاخیر ۵۴ عاما علی الاقل و هو امر مستبعد الی درجة کبیرة کما یقول المؤلف، و بذلک یکون قول عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما ان عمرها کان ۲۸ عاما اقرب الی التصدیق. و اللّه اعلم (المترجم). ثم انها لو کان عمرها عند الزواج اربعین لما کان ینتظر ان تخطب لنفسها شابا عمره ۲۵ سنة لانه فی هذه الحال فی عمر اولادها، فما کان شرفها یسمح لها بذلک (المراجع)»
«معروف در علم طب این است، زنی که زندگی زناشوئی سالمی داشته باشد، و به دفعات فرزند به دنیا آورده باشد، ممکن است که در سن بالا قدرت بارداری داشته باشد. همچنین در علم طب معروف است، زن شیرده باردار نمیشود. بنابراین زمان بین دو زایمان باید حداقل دو سال باشد تا بچه کامل شود. پس قول به اینکه خدیجه هر سال یک بار بچه به دنیا میآورد، از منظر طب، کلام مشکوکی است و آنچه به واقعیت نزدیک است این است که هر دو سال یک بار بوده است. پس مدت زمانی که امکان بارداری برای هفت فرزند بوده است، چهارده سال میشود. اگر ایشان
فرض چنانچه
حکیم بن حزام گفته است در سن چهل سالگی ازدواج کرده باشد، باید سن ایشان در بارداری ایشان حداقل پنجاه و چهار سال باشد که این حرفی بسیار بعیدی است برای کسی که به این سن رسیده چنان که مولف گفته است. و از این باب، کلام عبدالله بن عبدالله بن عباس که گفته است
[۵] خدیجه در بیست و هشت سالگی
[۶] کرده است، بیشتر به واقع نزدیک تر است. والله اعلم. مترجم کتاب مینویسد: اگر قرار باشد که سن ایشان در هنگام ازدواج چهل سال باشد، نباید منتظر جوانی باشد تا خودش را به ادواج با او در آورد چرا که او از جهت سن، به منزله ی فرزند اوست در حالی که شرافت
[۷] خدیجه اجازه چنین کاری را نمیدهد.»
اربلی در جای دیگر به نقل از
ابنحماد میگوید: «حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) در زمان ازدواج با آن حضرت ۲۸ ساله بود.»
البته اقوال دیگری مانند «۳۵، ۴۴، ۴۵» «۳۰، ۴۰، ۴۶، ۴۸، ۵۰» سال در مورد سن ایشان در وقت ازدواج با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ذکر شده است. در میان این هشت قول، عدهای ۴۰ ساله بودن حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) در زمان ازدواج با پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را پذیرفتهاند که با بررسی دقیق درمی یابیم که این قول، به گفته برخی از مورخین
اهل تسنن همچون
حاکم نیشابوری، قولی شاذ است؛ به این بیان که
ابنحجر عسقلانی یکی از استوانههای علمی اهل تسنن، معتقد است که بنابر قول صحیح، حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۲۵ سال با حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) زندگی نمودند.
حاکم نیشابوری نیز ۶۵ ساله بودن حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) را در هنگام وفات، قولی شاذ میداند:
«عن هشام بن عروة قال توفیت خدیجة بنت خویلد رضی الله عنها وهی ابنة خمس وستین سنة هذا قول شاذ فان الذی عندی انها لم تبلغ ستین سنة؛
هشام از پدرش عروة بن زبیر نقل میکند که حضرت خدیجه در زمان وفات ۶۵ ساله بود. وی در ادامه مینویسد: قول به ۶۵ سالگی ایشان، قولی شاذ است و به نظر من سن حضرت خدیجه در زمان وفات به ۶۰ سال نرسیده بود (چه برسد به ۶۵ سال).»
با این تفاصیل قول به ۴۰ سالگی ایشان در زمان ازدواج، زیر سؤال میرود و وقتی قول به ۶۵ سالگی ایشان قولی شاذ شد، طبیعتا قول به ۴۰ سالگی ایشان نیز شاذ میشود و در نتیجه سن مبارک ایشان در زمان ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، قطعا ۴۰ سال نبوده است.
البته حاکم مشخص نمیکند که نظر قطعی خودش در مورد سن حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) در زمان ازدواج با حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۳۰ ویا ۲۸ و یا ۲۵ سال است یا خیر؟.
همانطور که گذشت،
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) از بهترین بانوان
قریش بود که از حیث شرافت خانوادگی و درایت و زیبایی و ثروت زبانزد همگان بود. او را سیده زنان قریش میخواندند و تمامی بزرگان قومش در حسرت ازدواج با او بودند ولی چون معیارهای ازدواج را در آنها مشاهده نمیکرد، حاضر به ازدواج با هیچ کدام از آنها نشد. اما به محض این که کرامت اخلاقی و پاکی نفس و امانتداری و صفات عالی
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مشاهده کرد، به ایشان رغبت پیدا نموده و خود پیش قدم گردید و به ایشان ابراز علاقه نمود؛ چنان که حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) در اولین گفتگوی خود با پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علت علاقه خود را چنین بیان میکند:
«انی قد رُغِبتُ فیک لقرابتک منی، وشرفک فی قومک، وامانتک عندهم، وحسن خلقک، وصدق حدیثک؛
من به تو علاقه مند شدم، زیرا با من خویشاوندی، در میان قومت شریفی، نزد قبیله ات به امانت داری مشهوری، دارای اخلاق نیک میباشی و راستگو هستی.»
حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) داستان را با عموی خویش، ابوطالب، مطرح نمود و به همراه ایشان و دیگر عموهایش برای خواستگاری پیش ولیّ حضرت خدیجه یعنی عمویش
عمرو بن اسد رفتند زیرا پدر حضرت خدیجه در
جنگ فجّار و یا قبل از آن از دنیا رفته بود.
ابوطالب به عموی حضرت خدیجه، عمرو بن اسد، فرمود:
«سپاس خداوند این خانه را که ما را از ریشه
ابراهیم و نسل
اسماعیل قرار داد و ما را در حرم امن خود قرار داد و سروری مردم را به ما عطا نمود و ما را در شهرمان مبارک گردانید. سپس فرمود: این برادر زادهام (رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)) از همه مردان
قریش برتر است و هیچ یک از آنان با او برابری نمیکند و هیچ مردی با او مقایسه نمیشود مگر اینکه برادر زادهام از او بالاتر است و در میان خلایق الهی مثل و مانندی برایش نیست، اگرچه اموال زیادی ندارد، (ولی این مهم نیست) زیرا مال دنیا ماندنی نیست و سایهای زودگذر است. او به خدیجه علاقه مند است، لذا با رضایت خدیجه و امر او، برای خواستگاری به سوی تو آمدهایم و
مهریه او را نیز من به عهده میگیریم. اگر بخواهید فوری به شما میدهیم و اگر بخواهید مهریه را به تاخیرمیاندازیم. و به خدای این خانه قسم برای او بهرهای بزرگ و دینی فراگیر و رای و نظری کامل است...»
سپس حضرت خدیجه خطاب به عموی خود فرمود:
«ای عمو اگر چه شما نسبت به من بر خودم در شهادت دادن برتری اما بر من (و تصمیم گیری برای من) نسبت به خودم برتر نیستی!»
سپس رو به حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمود و عرضه داشت:
«ای محمد من تو را به همسری خود برگزیدهام و مهریه را هم خود به عهده میگیرم...»
هنگامی که عدهای سخن حضرت خدیجه (که مهریه را در مال خود قرار داده بود) به تمسخر گرفته و با شگفتی گفتند: چگونه زنان مهریه را متعهد میشوند؟! حضرت ابوطالب (علیهالسّلام) خشمگین شده و برخاست (و این در حالی بود که مردان
قریش از غضب او میترسیدند و کراهت داشتند که او غضبناک شود) و فرمود:
«اگر مردی همانند برادر زادهام باشد، او را با بیشترین مهر خواستار میشوند؛ اما اگر مردی همانند شماها باشد، طبیعی است که باید برای ازدواج، مهر سنگینی بپردازد...»
بااندکی اختلاف در:
در مورد مقدار مهریه آن بانو، اقوال متعددی وجود دارد:
۱. برخی معتقدند مهریه ایشان (۱۲ اوقیه و یک نش) طلا بوده است. (هر اوقیه ۴۰ در هم طلاست و «نش» هم معادل ۲۰ درهم طلاست یعنی مجموع مهریه ایشان طبق این قول ۵۰۰ درهم طلا بوده است.
)
۲. برخی دیگر معتقدند مهریه ایشان ۲۰شتر جوان بوده است.
بدین ترتیب
رسول خاتم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خدیجه طاهره (سلاماللهعلیها) با هم ازدواج نموده و پانزده سال قبل از بعثت آن حضرت، زندگی مشترک و نورانی خود را آغاز نمودند.
در مورد زمان ازدواج پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و حضرت خدیجه، قول مشهور این است که این ازدواج مبارک، ۱۵ سال قبل از بعثت اتفاق افتاده است، اما اقوال دیگری نیز در این زمینه وجود دارد:
۱.
ابنجریج معتقد است پیامبر اکرم در ۳۷ سالگی، یعنی سه سال قبل از بعثت، با
حضرتخدیجه ازدواج نموده است.
ابیهلال عسکری مینویسد:
«برخی معتقدند رسول خدا در ۳۵ سالگی، یعنی ۵ سال قبل از بعثت، ازدواج نمود.
ابنحجر عسقلانی معتقد است قول صحیح این است که حضرت رسول، ۲۵ سال با حضرت خدیجه زندگی نمودند و حضرت خدیجه، ۱۰ سال بعد از بعثت پیامبر از دنیا رفتند. نتیجه این میشود که حضرت خدیجه ۱۵ سال قبل از بعثت با رسول خدا ازدواج نموده است.
رک:العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای۸۵۲ ه)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۷ ص۱۰۰، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفة - بیروت.حضرت خدیجه کبری (سلاماللهعلیها) اولین زنی است که به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان آورد و ایمان خود را با اقرار به
ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و
بیعت با ایشان به درجه کمال رسانید.
المجلسی، محمد باقر (متوفای۱۱۱۱ه)، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۱۸، ص۲۳۲- ۲۳۳، تحقیق:محمد الباقر البهبودی، ناشر:مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة:الثانیة المصححة، ۱۴۰۳ه - ۱۹۸۳م.ایشان ۲۵ سال با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زندگی کرد. سرانجام خورشید عمر ایشان در رمضان سال دهم بعثت غروب کرد و پیکر پاکش در
مکه در منطقه
حجون مدفون گردید.
نکته:
ابنعبدالبر معتقد است حضرت رسول ۲۴ سال با حضرت خدیجه زندگی کردهاند.
در مورد روز وفات ایشان اقوالی همچون اول
رمضان، دهم رمضان، دوازده رمضان، بیست و سوم
رجب، بیست و هفتم رجب و آخر رجب، وجود دارد.
البته درباره سال وفات ایشان اقوال دیگری نیز وجود دارد. برخی معتقدند ایشان شش و یا پنج و یا چهار سال قبل از هجرت از دنیا رفت.
در مورد تعداد فرزندان
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از
حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) بین مورخین
اهل تسنن اختلاف وجود دارد.
برخی معتقدند ایشان ۳ پسر به نامهای قاسم و طیب و طاهر، و چهار دختر به نامهای زینب، رقیه، ام کلثوم و فاطمه به دنیا آورد.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر القرشی (متوفای۷۷۴ه)، البدایة والنهایة، ج۲، ص۳۵۹، ناشر:مکتبة المعارف – بیروت.برخی دیگر معتقدند: فرزندان ایشان به ترتیب عبارتند از: قاسم، زینب، عبدالله، ام کلثوم، فاطمه و رقیه.
ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر القرشی (متوفای۷۷۴ه)، البدایة والنهایة، ج۲، ص۳۵۹، ناشر:مکتبة المعارف – بیروت.بعضی میگویند: تنها پسر حضرت رسول و حضرت خدیجه، قاسم بود.
البیهقی، ابی بکر احمد بن الحسین بن علی (متوفای۴۵۸ه)، دلائل النبوة، ج۲، ص۶۸، طبق برنامه الجامع الکبیر.اما حقیقت مطلب این است که طیب و طاهر لقب عبدالله بوده است؛ زیرا همانطوری که
ابنسعد می گوید او در زمان اسلام به دنیا آمد و از این رو، او را طیب و طاهر نامیدند.
ابن عبدالبر میگوید: قول اکثر اهل نسب این است که عبدالله، فرزند رسول خدا، سه نام داشت: عبدالله، طیب، طاهر. البته
زبیر بن بکار قائل است که عبدالله در دوران نبوت و قبل از بعثت، از دنیا رفته است و بعثت آن حضرت را درک نکرده است.
عدهای از علمای
شیعه نیز معتقدند حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) دو پسر به نامهای قاسم و عبدالله (که ملقب به طیب و طاهر بود)، و چهار دختر به نامهای زینب، رقیة، ام کلثوم و فاطمة داشت.
اما حقیقت مطلب این است که زینب و رقیه همان طور که گفتیم فرزندان قبلی شوهر
هاله، خواهر حضرت خدیجه، بودند. ام کلثوم نیز بعید نیست همان ربیبه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یعنی فرزند
امسلمه باشد که بعدا وی را به عنوان فرزند
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ذکر کردهاند.
اما آنچه که مسلم است این است که به غیر از
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، همه فرزندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در دوران حیات ایشان از دنیا رفتند.
موسسه ولیعصر (عج)، برگرفته از مقاله «مروری بر زندگانیام المؤمنین، حضرت خدیجه کبری (سلاماللهعلیها)»