• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حقوق انبیا (قرآن)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حقوق انبیا
۳۱. پیامبران الهی، دارای حق ولایت و اطاعت بر مردم:
«وما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله...ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر به این منظور که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود...»
قرآن در آیات گذشته مراجعه به داوران جور را شدیدا محکوم نمود، در این آیه به عنوان تاءکید این سخن می‌گوید: «پیامبرانی را که ما می‌فرستادیم همه برای این بوده‌اند که به فرمان خدا از آنها اطاعت شود.»
زیرا آنها هم رسول و فرستاده خدا بوده‌اند و هم رئیس حکومت الهی، بنابر این مردم موظف بوده‌اند هم از نظر بیان احکام خداوند و هم از نظر چگونگی اجرای آن از آنها پیروی کنند، و تنها به ادعای ایمان قناعت نکنند.
از‌ایـن جـمـله بـه خـوبـی اسـتـفـاده مـی شـود کـه هـدف از فـرسـتـادن پـیـامـبران، اطاعت و فـرمـانـبـرداری کـردن هـمـه مـردم بـوده اسـت، حـال اگـر بـعـضـی از مـردم از آزادی خـود سـوءاسـتـفـاده کـردند و اطاعت ننمودند، تقصیر متوجه خود آنها است، بنابر این آیه فوق عـقـیـده جبریون را که می‌گویند بعضی از مردم از آغاز موظف به اطاعت، و بعضی محکوم به عصیان و مخالفت هستند را نفی می‌کند.
ضمنا از تعبیر «باذن الله» استفاده می‌شود که پیامبران الهی هر چه دارند ازنـاحیه خدا است و به عبارت دیگر وجوب اطاعت آنها بالذات نیست، بلکه آن هم به فرمان پروردگار و از ناحیه اوست.
این جمله ردی است مطلق بر همه آن مطالبی که قبلا از منافقین حکایت کرده بود، یعنی تحاکم بردنشان به نزد طاغوت، و اعراضشان از رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ، و سوگند خوردن، و عذرخواهیشان به این که ما منظوری به جز احسان و توفیق نداشتیم می‌فرماید: همه این مطالب هر یک به وجهی مخالفت رسول کردن است، حال چه این که تواءم با عذری که بهانه آنان بشود باشد، و چه تواءم با چنان عذری نباشد برای این که خدای تعالی که اطاعت رسول کردن را واجب فرموده، قید و شرطی برایش نیاورد و اصلا رسول الله را نفرستاده مگر برای همین که به اذن او اطاعت شود.
و نباید کسی خیال کند که اطاعت تنها حق خدا است، و رسول بشری و فردی که خدای تعالی او را خلق کرده، و تنها در جایی می‌توان اطاعتش کرد که اطاعت او سودی و مصلحتی عاید ما سازد، در نتیجه اگر همان سود و آن مصلحت بدون اطاعت رسول دست بدهد دیگر چه احتیاجی به اطاعت او است؟ و چرا نتوانیم مستقلا آن را احراز کنیم؟ و رسول را کناری زده او را ترک کنیم؟ و آیا در چنین فرضی اگر باز هم رجوع به رسول را لازم بدانیم شرک به خدا نورزیده ایم؟ و رسول را دوشادوش خدا نپرستیده ایم؟ و اگر این اطاعت شرک به خدا نیست، پس چرا بعضی از مسلمانان صدر اسلام وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم امری را بر آنان واجب می‌کرد از آن جناب می‌پرسیدند، آیا این تکلیف دستور خود تو است؟ و یا از ناحیه خدا است؟ معلوم می‌شود همان طور که به نظر ما رسیده اطاعت رسول کردن شرک به خدا است، و چیزی است در مقابل اطاعت خدا، و گرنه سؤال اصحاب معنا نمی‌داشت.
وجه بطلان این خیال همان است که گفتیم خدای تعالی رسول صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم را نفرستاده مگر برای همین که اطاعت بشود، و خودش فرموده : «هیچ رسولی را نفرستادیم مگر برای همین که به اذن خدا اطاعت شود» و در این وجوب اطاعت هیچ قید و شرطی نیاورده، پس معلوم می‌شود اطاعت از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم کردن، آن هم بطور مطلق همان اطاعت خدا کردن است چون خود خدا دستور داده رسول را اطاعت کنید.
«انی لکم رسول امین• فاتقوا الله واطیعون. من برای شما رسول امینی هستم• تقوای الهی پیشه کنید، و مرا اطاعت نمائید.»
(تفریع «اتقوا الله و اطیعون» بر جمله «انی لکم رسول» بیانگر این معنا است که اگر قبول دارید من رسول الهی و امین هستم، پس بر شما لازم است که تقوای الهی پیشه کنید و از من فرمان برید.)
یعنی زمانی که برادرشان نوح به ایشان گفت : آیا تقوا پیشه نمی‌کنید؟ و مراد از برادر هم نسب و خویشاوند است، همچنان که می‌گویند: اخو تمیم و اخو کلیب، یعنی خویشاوند قبیله بنی تمیم و بنی کلیب ، و استفهام در جمله، استفهام توبیخی است و معنایش این است که چرا تقوا پیشه نمی‌کنید؟
تعبیر به برادر تعبیری است که نهایت پیوند محبت آمیز را بر اساس مساوات و برابری مشخص می‌کند، یعنی نوح بی آنکه بخواهد تفوقی بر آنان بجوید با نهایت صفا و صمیمیت آنها را دعوت به پرهیزکاری کرد.
تعبیر به اخوت و برادری که نه تنها در مورد نوح بلکه درباره بسیاری دیگر از پیامبران (مانند هود و صالح و لوط) آمده است به همه رهبران راه حق الهام می‌بخشد که باید در دعوت خود نهایت محبت و صمیمیت توا م با دوری از هر گونه تفوق طلبی را رعایت کنند، تا دلهای رمیده جذب آئین حق گردد، و هیچ سنگینی احساس نکنند.
پس از دعوت به تقوی که خمیر مایه هر گونه هدایت و نجات است اضافه می‌کند من برای شما فرستاده امینی هستم.
«انی لکم رسول امین• فاتقوا الله واطیعون• فاتقوا الله واطیعون• انی لکم رسول امین• فاتقوا الله واطیعون• فاتقوا الله واطیعون• انی لکم رسول امین• فاتقوا الله واطیعون• انی لکم رسول امین• فاتقوا الله واطیعون. من برای شما فرستاده امینی هستم• تقوی الهی پیشه کنید و مرا اطاعت نمائید.»
۳۲. ناحق بودن سلب حق حیات، از انبیا :
«... ذلک بانهم کانوا یکفرون بـایـت الله ویقتلون النبیین بغیر الحق.... .... چرا که آنها نسبت به آیات الهی کفر می‌ورزیدند و پیامبران را به ناحق می‌کشتند، اینها به خاطر آن بود که گناهکار و سرکش و متجاوز بودند...»
چرا مهر ذلت بر بنی اسرائیل نهاده شد؟
از آیه فوق استفاده می‌شود که آنها به دو جهت گرفتار خواری و ذلت شدند: یکی برای کفر و سرپیچی از دستورات خدا، و انحراف از توحید به سوی شرک.
دیگر اینکه مردان حق و فرستادگان خدا را می‌کشتند، این سنگدلی و قساوت و بی اعتنائی به قوانین الهی، بلکه تمام قوانین انسانی که حتی امروز نیز به روشنی در میان گروهی از یهود ادامه دارد، مایه آن ذلت و بدبختی شد.
«... ذلک بانهم کانوا یکفرون بـایـت الله ویقتلون الانبیاء بغیر حق......چرا که آنها به آیات خدا کفر می‌ورزند و پیامبران را به ناحق می‌کشند اینها به خاطر آن است که گناه می‌کنند و (به حقوق دگران) تجاوز می‌نمودند...»
«لقد سمع الله قول الذین قالوا ان الله فقیر ونحن اغنیاء سنکتب ما قالوا وقتلهم الانبیاء بغیر حق ونقول ذوقوا عذاب الحریق. خداوند ، سخن آنها را که گفتند: «خدا فقیر است، و ما بینیازیم»، شنید! به زودی آنچه را گفتند، خواهیم نوشت؛ و (همچنین) کشتن پیامبران را به ناحق (می‌نویسیم؛) و به آنها می‌گوییم: «بچشید عذاب سوزان را (در برابر کارهایتان!).»

«فبما نقضهم میثـقهم وکفرهم بـایـت الله وقتلهم الانبیاء بغیر حق وقولهم قلوبنا غلف بل طبع الله علیها بکفرهم فلا یؤمنون الا قلیلا. آنها بخاطر اینکه پیمانشان را شکستند و آیات خدا را انکار کردند و پیامبران را به ناحق کشتند و بخاطر اینکه (از روی استهزاء ) می‌گفتند بر دلهای ما پرده افکنده شده (و سخنان پیامبران را درک نمی‌کنیم مطرود درگاه خدا شدند) آری خداوند به علت کفرشان بر دلهای آنها مهر زده و لذا جز عده کمی ایمان نمی‌آورند (آنها که راه حق می‌پویند و سر لجاج ندارند). »
۳۳. حکومت و قضاوت، از حقوق انبیا:
«ما کان لبشر ان یؤتیه الله الکتـب والحکم...برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و ...به او دهد ...»
(هر گاه «حکم» به انبیا نسبت داده شود به معنای قضاوت است. )
درباره این دو آیه دو شأ ن نزول ذکر کرده‌اند:
نخست این که کسی نزد پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم آمد و اظهار داشت ما به تو همانند دیگران سلام می‌کنیم در حالی که به نظر ما چنین احترامی کافی نیست تقاضا داریم به ما اجازه دهی امتیازی برایت قائل شویم و تو را سجده کنیم! پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم فرمود: سجده برای غیر خدا جایز نیست، پیامبر خود را تنها به عنوان یک بشر احترام کنید ولی حق او را بشناسید و از او پیروی نمائید!
دوم اینکه یکی از یهودیان بنام ابو رافع به اتفاق سرپرست هیئت اعزامی نجران در مدینه روزی خدمت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم آمد و اظهار داشتند آیا مایل هستی تو را پرستش کنیم و مقام الوهیت برای تو قائل شویم؟! شاید آنها می‌پنداشتند که مخالفت پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم با الوهیت مسیح به خاطر این است که خود او سهمی از این موضوع ندارد بنابراین اگر او را به مقام الوهیت همچون مسیح بپذیرند از مخالفت خود دست بر می‌دارد و شاید این پیشنهاد توطئه‌ای برای بد نام کردن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و منحرف ساختن افکار عمومی از او بود) اما پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم فرمود: معاذ الله (پناه بر خدا) که من اجازه دهم کسی جز پروردگار یگانه مورد پرستش قرار گیرد، خداوند هرگز مرا برای چنین امری مبعوث نکرده است!
این آیات همچنان افکار باطل گروهی از اهل کتاب را نفی و اصلاح می‌کند مخصوصا به مسیحیان گوشزد می‌نماید که هرگز مسیح علیه‌السّلام ادعای الوهیت نکرد و آنچه درباره او در این زمینه گفته شده همه نسبتهای ناروائی است که بعدا به او داده‌اند و نیز به درخواست کسانی که می‌خواستند این گونه ادعاها را درباره پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم (به عللی که در شان نزول آمد) تکرار کنند صریحا پاسخ می‌گوید می‌فرماید: «برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند کتاب آسمانی و حکم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگوید غیر از خدا مرا پرستش کنید.»
نه پیامبر اسلام و نه هیچ پیغمبر دیگری حق ندارد چنین سخنی را بگوید و این گونه نسبتها که به انبیاء داده شده همه ساخته و پرداخته افراد ناآگاه و دور از تعلیمات آنها است چگونه ممکن است این مقامات بزرگ را از سوی خدا پیدا کنند و در عین حال به سوی شرک دعوت نمایند.
«اولـئک الذین ءاتینـهم الکتـب والحکم والنبوة فان یکفر بها هـؤلاء فقد وکلنا بها قومـا لیسوا بها بکـفرین. آنها کسانی هستند که کتاب و حکم و نبوت به آنان دادیم و اگر نسبت به آن کفر ورزند (مهم نیست زیرا) کسانی را نگاهبان آن ساخته‌ایم که نسبت به آن کافر نیستند.»
در این آیه به سه امتیاز مهم که پایه همه امتیازات انبیاء بوده اشاره کرده: «اینها کسانی بودند که کتاب آسمانی به آنان داده‌ایم و هم مقام حکم و هم نبوت.»
البته منظور این نیست که همه آنها دارای کتاب آسمانی بودند بلکه چون سخن از مجموع آنها در میان است کتاب به مجموع نسبت داده شده، درست مثل این است که میگوئیم : در فلان کتاب دانشمندان و کتب آنها معرفی شده است، یعنی کتب آنهائی که کتابی تالیف کرده‌اند.
ضمنا در اینکه منظور از حکم چیست، سه احتمال وجود دارد:
۱ - حکم به معنی عقل و فهم و درک یعنی علاوه بر اینکه کتاب آسمانی در اختیار آنها گذاشتیم قدرت درک و فهم آن را به آنها بخشیدیم زیرا وجود کتاب بدون وجود درک و فهم قوی و کامل، اثری نخواهد داشت.
۲ - مقام داوری، یعنی آنها در پرتو قوانین آسمانی که از کتاب الهی استفاده می‌کردند میتوانستند در میان مردم قضاوت کنند و شرائط یک قاضی و دادرس عادل همگی در آنها بطور کامل جمع بود.
۳ - حکومت و زمامداری، زیرا آنها علاوه بر مقام نبوت و رسالت ، دارای مقام حکومت نیز بودند. شاهد بر معانی فوق علاوه بر اینکه معنی لغوی حکم با تمام این معانی تطبیق می‌کند این است که در آیات مختلف قرآن نیز حکم در این معانی بکار رفته است. و هیچ مانعی ندارد که حکم در آیه فوق در یک معنی جامع که همه مفاهیم سه گانه فوق را شامل شود، استعمال شده باشد، زیرا حکم در اصل - آنچنان که راغب در کتاب مفردات میگوید به معنی منع و جلوگیری است، و از آنجا که عقل جلو اشتباهات و خلافکاریها را میگیرد، همچنین قضاوت صحیح مانع از ظلم و ستم است، و حکومت عادل جلو حکومتهای ناروای دیگران را میگیرد، در هر یک از این سه معنی استعمال می‌شود.
البته همان گونه که اشاره کردیم که همه انبیاء دارای این همه مقامات نبودند ولی هنگامی که احکامی به جمعی اسناد داده میشود، لزومی ندارد که همه افراد آن جمع دارای تمام آن احکام باشند، بلکه ممکن است بعضی از آنها فقط دارای بعضی از آن احکام باشند و لذا موضوع کتاب آسمانی که تنها برای عده‌ای از انبیای نامبرده وجود داشته مشکلی برای ما در فهم آیه فوق ایجاد نمیکند.
در تفسیر المنار و تفسیر روح المعانی از بعضی از مفسران نقل شده که منظور از این جمعیت، ایرانیان هستند، (که به زودی اسلام را پذیرفتند و در پیشرفت آن با تمام قوا کوشیدند و دانشمندان آنها در فنون مختلف اسلامی کتابهای فراوان تالیف کردند).
۳۴. نجات از عذاب از حقوق انبیا بر خداوند:
«فهل ینتظرون الا مثل ایام الذین خلوا من قبلهم قل فانتظروا انی معکم من المنتظرین• ثم ننجی رسلنا والذین ءامنوا کذلک حقـا علینا ننج المؤمنین. آیا آنها همانند روزهای پیشینیان را انتظار می‌کشند (و همانند بلاها و مجازاتهایشان را) بگو شما انتظار بکشید من نیز با شما انتظار می‌کشم!•سپس (به هنگام نزول بلا و مجازات ) فرستادگان خود و کسانی را که به آنان ایمان می‌آوردند نجات می‌دادیم، و همین گونه بر ما حق است که مؤمنان (به تو) را رهائی بخشیم. »
۳۵. حق نداشتن انبیا در گرفتن اسیر از دشمنان، تا پیش از پیروزی و سلطه کامل بر آنان:
«ما کان لنبی ان یکون له اسری حتی یثخن فی الارض تریدون عرض الدنیا والله یرید الاخرة والله عزیز حکیم. هیچ پیامبری حق ندارد اسیرانی (از دشمن) بگیرد تا کاملا بر آنها پیروز گردد (و جای پای خود را در زمین محکم کند) شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید (و مایلید اسیران بیشتری بگیرید و در برابر گرفتن مالی آزاد کنید) ولی خداوند سرای دیگر را (برای شما) می‌خواهد و خداوند قادر و حکیم است.»
اسیران جنگی
در آیات گذشته قسمتهای مهمی از احکام جهاد و درگیری با دشمنان بیان شد، در آیات مورد بحث با ذکر قسمتی از احکام اسرای جنگی این بحث تکمیل می‌شود، زیرا جنگها معمولا با مساءله گرفتن اسیر تواءمند، و طرز رفتار با اسرای جنگی از نظر جنبه‌های انسانی و هم چنین هدفهای جهاد فوق العاده اهمیت دارد.
نخستین مطلب مهمی را که در این زمینه بیان می‌کند، این است که می‌گوید: «هیچ پیامبری حق ندارد اسیران جنگی داشته باشد، تا به اندازه کافی جای پای خود را در زمین محکم کند و ضربه‌های کاری و اطمینان بخش بر پیکر دشمن وارد سازد.»
یثخن از ماده ثخن بر وزن شکن در اصل به معنی ضخامت و غلظت و سنگینی آمده است، سپس به همین مناسبت به پیروزی و غلبه آشکار و قوت و قدرت و شدت اطلاق شده.
گروهی از مفسران «حتی یثخن فی الارض» را به معنی مبالغه و شدت در کشتار دشمن گرفته‌اند و می‌گویند معنی این جمله این است که گرفتن اسیران جنگی باید بعد از کشتار فراوان دشمن باشد، ولی با توجه به کلمه «فی الارض» (در زمین) و با توجه به ریشه این لغت که به معنی شدت و غلظت است، روشن می‌شود که معنی اصلی جمله چنین نیست، بلکه منظور اصلی تفوق کامل بر دشمن و نشان دادن قوت و قدرت و محکم کردن سیطره خود بر منطقه است.
ولی از آنجا که گاهی در هم کوبیدن و کشتار دشمن سبب تحکیم موقعیت مسلمانان می‌شود یکی از مصادیق این جمله در شرایط خاصی کشتار دشمن می‌تواند بوده باشد، نه مفهوم اصلی جمله!.
به هر حال آیه مورد بحث مسلمانان را توجه به یک نکته حساس جنگی می‌دهد، و آن اینکه هیچگاه مسلمانان پیش از شکست کامل دشمن نباید به فکر گرفتن اسیر باشند، زیرا چنانکه از پاره‌ای از روایات استفاده می‌شود، بعضی از مسلمانان تازه کار در میدان بدر سعی داشتند دشمن را تا ممکن است اسیر کنند، برای اینکه طبق معمول جنگهای آن روز؛ پس از خاتمه جنگ، مبلغ قابل ملاحظه‌ای به نام فدیه یا فداء می‌گرفتند و اسیران را در مقابل آن آزاد می‌کردند.
این کار ممکن است بعضی از مواقع کار خوبی محسوب شود، ولی قبل از اطمینان کامل از شکست دشمن کار خطرناکی است، زیرا مشغول شدن به گرفتن اسیران و بستن دستهای آنها و انتقال آنان به یک محل مناسب در بسیاری از اوقات جنگجویان را از اصل هدف جنگ باز می‌دارد، و چه بسا به دشمن زخم خورده امکان می‌دهد که حملات خود را تشدید و جنگجویان را در هم بکوبند، همان گونه که در حادثه جنگ احد توجه به جمع آوری غنائم گروهی از مسلمانان را به خود مشغول ساخت، و دشمن از فرصت استفاده کرد و ضربه نهائی خود را بر آنها وارد کرد!
بنابراین گرفتن اسیر تنها در صورتی مجاز است که اطمینان کامل از پیروزی بر دشمن حاصل شود در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پی در پی قدرت و نیروی دشمن مهاجم را از کار بیاندازد. اما به محض حصول اطمینان از این موضوع، هدف انسانی ایجاب می‌کند که دست از کشتن بردارند و به اسیر کردن قناعت کنند.
این دو نکته مهم نظامی و انسانی در آیه فوق در عبارت کوتاهی بیان شده است.

فهرست مندرجات

۱ - پانویس
۲ - منبع


۱. نساء/سوره۴، آیه۶۴.    
۲. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۳، ص۴۹۸.    
۳. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۴، ص۶۴۵.    
۴. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۱، ص۴۶۷.    
۵. حویزی، عبدعلی بن جمعه، نور الثقلین، ج۱، ص۵۱۰.    
۶. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج۲، ص۵۸۳.    
۷. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۱۱۹.    
۸. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۰۷ - ۱۰۸.    
۹. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۴۱۴.    
۱۰. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۲۸۰.    
۱۱. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۴، ص۴۴.    
۱۲. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج۶، ص۳۱۰.    
۱۳. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۳۳۹.    
۱۴. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۲۵.    
۱۵. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۲۶.    
۱۶. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۳۱.    
۱۷. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۴۳.    
۱۸. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۴۴.    
۱۹. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۵۰.    
۲۰. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۶۲.    
۲۱. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۶۳.    
۲۲. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۷۸.    
۲۳. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۷۹.    
۲۴. بقره/سوره۲، آیه۶۱.    
۲۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱، ص۲۸۰.    
۲۶. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱، ص۲۸۸.    
۲۷. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۱، ص۱۳۷.    
۲۸. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱، ص۲۳۸.    
۲۹. آل عمران/سوره۳، آیه۱۱۲.    
۳۰. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۳، ص۷۰.    
۳۱. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۱، ص۱۱۲.    
۳۲. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۱، ص۳۷۱.    
۳۳. آل عمران/سوره۳، آیه۱۸۱.    
۳۴. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۳، ص۲۲۲.    
۳۵. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۴، ص۱۲۹.    
۳۶. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۱، ص۴۰۴.    
۳۷. حویزی، عبدعلی بن جمعه، نور الثقلین، ج۱، ص۴۱۶.    
۳۸. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج۲، ص۳۹۷.    
۳۹. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۴۶۰.    
۴۰. نساء/سوره۴، آیه۱۵۵.    
۴۱. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۴، ص۱۹۷.    
۴۲. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۵، ص۲۱۴.    
۴۳. آل عمران/سوره۳، آیه۷۹.    
۴۴. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۷، ص۲۵۵.    
۴۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲، ص۶۳۱.    
۴۶. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۳، ص۴۳۳.    
۴۷. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۱، ص۳۵۰.    
۴۸. حویزی، عبدعلی بن جمعه، نور الثقلین، ج۱، ص۳۵۷.    
۴۹. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج۲، ص۲۵۰.    
۵۰. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۳۲۹.    
۵۱. انعام/سوره۶، آیه۸۹.    
۵۲. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۵، ص۳۳۳.    
۵۳. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۷، ص۳۴۷.    
۵۴. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۲، ص۱۳۷.    
۵۵. حویزی، عبدعلی بن جمعه، نور الثقلین، ج۱، ص۷۴۱.    
۵۶. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص۱۰۶.    
۵۷. راغب اصفهانی، مفردات، ج۱، ص۱۲۶.    
۵۸. یونس/سوره۱۰، آیه۱۰۲.    
۵۹. یونس/سوره۱۰، آیه۱۰۳.    
۶۰. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۸، ص۳۹۴.    
۶۱. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۱۸۹.    
۶۲. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۲، ص۴۲۸.    
۶۳. حویزی، عبدعلی بن جمعه، نور الثقلین، ج۳، ص۱۹۹.    
۶۴. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج۴، ص۳۹۴.    
۶۵. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۲۳۵.    
۶۶. انفال/سوره۸، آیه۶۷.    
۶۷. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۷، ص۲۴۳.    
۶۸. طباطبائی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۹، ص۱۷۷.    
۶۹. فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۲، ص۳۱۴.    
۷۰. حویزی، عبدعلی بن جمعه، نور الثقلین، ج۲، ص۱۱۹.    
۷۱. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، ج۴، ص۱۰۵.    
۷۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص۴۹۲.    



فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «حقوق انبیا».    



جعبه ابزار