رفتار امام علی با عایشه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یکی از شبهاتی که
اهلسنت در رابطه با
عایشه مطرح میکنند این است که عایشه برای اصلاح امت اسلامی به
بصره رفته و
جنگ جمل پیش آمده است، و الا اگر غیر این باشد چرا
حضرت علی (علیهالسلام) با او برخورد نکرد و وی را مجازات نکرده است، بلکه وی را محترمانه به
مدینه انتقال داده است. در ادامه پاسخ تفصیلی از کتب اهلسنت به شبهه میدهیم.
اگر آنطور که
شیعیان ادعا میکنند، ام المؤمنین
عائشه در
جنگ جمل مقصر بوده و باعث کشته شدن هزاران نفر از مسلمانان شده است، چرا
علی (علیهالسّلام) با او برخورد نکرد؟ چرا او را مجازات نکرد؟
رها کردن عائشه و حتی انتقال محترمانه او به
مدینه، نشانگر این است که عائشه برای اصلاح امت اسلامی بهطرف
بصره رفته و قصد جنگ و
فتنه نداشته است.
آیا عائشه به قصد اصلاح، خارج شده بود؟
تردیدی نیست که هدف عائشه از برپایی فتنه جمل، جنگ با
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده، ایجاد
اختلاف و
تفرقه در جامعه اسلامی و اخلال در نظم و امنیت حکومت نوپای امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بوده است وگرنه دلیلی نداشت که برخلاف دستور صریح
خداوند، حریم
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را ترک و همراه با هزاران مرد نامحرم از این دیار به آن دیار، از این شهر به آن شهر، از این معرکه به آن معرکه حرکت و مسلمانان را یکی پس از دیگری قربانی ریاستطلبی
طلحه و
زبیر نماید.
ما در این مقاله تلاش میکنیم که ابتدا به صورت کوتاه درباره انگیزه عائشه از بهراه انداختن
جنگ جمل صحبت و در آخر به این سؤال پاسخ دهیم که چرا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) عائشه را مجازات نکرد؟
اما پیش از ورود به اصل بحث، باید این مساله ثابت شود که فرمانده جنگ جمل چه کسی بوده است؟ آیا عائشه تقصیری داشته یا خیر؟
بی تردید، مقصران اصلی جنگ جمل، عائشه، طلحه و زبیر بودند. از این میان تقصیر عائشه بیش از دو نفر دیگر میتواند باشد؛ چرا که اگر او طلحه و زبیر را همراهی نمیکرد، مردم برای این نبرد حاضر نمیشدند و شاید فتنه جمل اصلا شکل نمیگرفت. مردم وقتی دیدند که ناموس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمانده این لشکر است، دچار شک و تردید شدند و از طرف دیگر عده زیادی گول همین قضیه را خوردند و به جنگ امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آمدند.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در خطبه ۱۳
نهج البلاغه، روز جمعه سال ۳۶ هجری پس از پایان جنگ جمل در مسجد جامع شهر
بصره در نکوهش مردم بصره فرمود:
کُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْاَةِ وَ اَتْبَاعَ الْبَهِیمَةِ رَغَا فَاَجَبْتُمْ وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ اَخْلَاقُکُمْ دِقَاقٌ وَ عَهْدُکُمْ شِقَاقٌ وَ دِینُکُمْ نِفَاقٌ وَ مَاؤُکُمْ زُعَاقٌ وَ الْمُقِیمُ بَیْنَ اَظْهُرِکُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ وَ الشَّاخِصُ عَنْکُمْ مُتَدَارَکٌ بِرَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ کَاَنِّی بِمَسْجِدِکُمْ کَجُؤْجُؤِ سَفِینَةٍ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَلَیْهَا الْعَذَابَ مِنْ فَوْقِهَا وَ مِنْ تَحْتِهَا وَ غَرِقَ مَنْ فِی ضِمْنِهَا.
شما سپاه یک زن، و پیروان حیوان «شتر عایشه» بودید، تا شتر صدا میکرد میجنگیدید، و تا دست و پای آن قطع گردید فرار کردید. اخلاق شما پست، و پیمان شما از هم گسسته، دین شما دو رویی، و آب آشامیدنی شما شور و ناگوار است. کسی که میان شما زندگی کند به کیفر گناهش گرفتار میشود، و آنکس که از شما دوری گزیند مشمول آمرزش پروردگار میگردد.
گویا مسجد شما را میبینم که چون سینه کشتی غرق شده است، که
عذاب خدا از بالا و پایین او را احاطه میکند، و سرنشینان آن، همه غرق میشوند.
و در روایتی است: سوگند به خدا، سرزمین شما را آب غرق میکند، گویا مسجد شما را مینگرم که چون سینه کشتی یا چونان شتر مرغی که بر سینه خوابیده باشد بر روی آب مانده است.
در این روایت، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) صراحتا مردم بصره را لشکریان عائشه و پیروان شتر او معرفی میکند.
همچنین در
صحیح بخاری به نقل از
ابوبکره آمده است که عدم پیوستن به لشکر بصره را فرماندهی عائشه دانسته است:
عن ابی بَکْرَةَ قال لقد نَفَعَنِی الله بِکَلِمَةٍ سَمِعْتُهَا من رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) اَیَّامَ الْجَمَلِ بَعْدَ ما کِدْتُ اَنْ اَلْحَقَ بِاَصْحَابِ الْجَمَلِ فَاُقَاتِلَ مَعَهُمْ قال لَمَّا بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) اَنَّ اَهْلَ فَارِسَ قد مَلَّکُوا علیهم بِنْتَ کِسْرَی قال لَنْ یُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا اَمْرَهُمْ امْرَاَةً.
از ابوبکره نقل شده است که به راستی
خداوند به من سود رساند، زمانی که میخواستم به یاران جمل بپیوندم و به همراه آنها بجنگم، به یاد کلامی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افتادم. وقتی به آن حضرت خبر رسید که مردم
فارس دختر
کسری را بهعنوان پادشاه انتخاب کردهاند، فرمود: هیچگاه سعادتمند نمیشود قومی که فرمانده آنها یک زن باشد.
و باز در جای دیگر از این کتاب آمده است:حدثنا عُثْمَانُ بن الْهَیْثَمِ حدثنا عَوْفٌ عن الْحَسَنِ عن ابی بَکْرَةَ قال لقد نَفَعَنِی الله بِکَلِمَةٍ اَیَّامَ الْجَمَلِ لَمَّا بَلَغَ النبی (صلیاللهعلیهوسلم) اَنَّ فَارِسًا مَلَّکُوا ابْنَةَ کِسْرَی قال لَنْ یُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا اَمْرَهُمْ امْرَاَةً.
از ابوبکره نقل شده است که خداوند به من نفع رساند، آن زمان که در ایام جمل به یاد سخن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افتادم. هنگامی که به رسول خدا خبر رسید که مردم فارس دختر کسری را به پادشاهی برگزیدهاند، آن حضرت فرمود: هیچگاه قومی که فرمانده آنها یک زن باشد، رستگار نخواهند شد.
طبق این روایات، ابابکره که از
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، دلیل عدم پیوستن خود را به یاران جمل را فرماندهی عائشه دانسته است.
بنابراین عائشه فرمانده جنگ جمل بوده و همانطور که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده، آنها هرگز رستگار نشدند و امروزه نیز طرفداران جمل و آنهایی که از اهل جمل و پیروان آنها طرفدارای میکنند، هرگز رستگار نخواهند شد.
منشا اصلی این جنگ و حرکت عائشه بر ضد امیرمؤمنان (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، کینهای است که او از قدیم الایام نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در دل پنهان میکرد و همین
کینه بود که او را وادار کرد دست بهجنگی بزند که نتیجه آن کشته شدن بیش از بیست هزار نفر از مسلمانان بود.
عائشه دوست نداشت، نام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را ببرد: کینه و
عداوت عائشه نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بهحدی بود که طبق روایت
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحترین کتاب اهلسنت بعد از
قرآن، او حتی نمیتوانست نام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را بر زبان جاری کند. این روایت در چهار جا از کتاب صحیح بخاری نقل شده است:
حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَی قَالَ اَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ یُوسُفَ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِیِّ قَالَ اَخْبَرَنِی عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَتْ عَائِشَةُ لَمَّا ثَقُلَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوسلم) وَاشْتَدَّ وَجَعُهُ اسْتَاْذَنَ اَزْوَاجَهُ اَنْ یُمَرَّضَ فِی بَیْتِی فَاَذِنَّ لَهُ، فَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ تَخُطُّ رِجْلاَهُ الاَرْضَ، وَکَانَ بَیْنَ الْعَبَّاسِ وَرَجُلٍ آخَرَ. قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لاِبْنِ عَبَّاسٍ مَا قَالَتْ عَائِشَةُ فَقَالَ لِی وَهَلْ تَدْرِی مَنِ الرَّجُلُ الَّذِی لَمْ تُسَمِّ عَائِشَةُ قُلْتُ لاَ. قَالَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ اَبِی طَالِبٍ.
عائشه گفت: هنگامی که بیماری رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شدید شد، از همسرانش اجازه گرفت که دوران نقاهت را در خانه من بگذراند، و آنها اجازه دادند. پس آن حضرت در حالی خارج شد که دو مرد زیر بغلهای او را گرفته بودند و پاهای حضرت از شدت بیماری بر زمین کشیده میشد.
عباس و یک مرد دیگر زیر بغل او را گرفته بودند. عبیدالله میگوید که این قصه و سخن عائشه را با
عبدالله بن عباس در میان گذاشتم؛ پس گفت: آیا میدانی آن مردی که عائشه اسم او را نیاورده چه کسی بود؟ گفتم: خیر. گفت: او علی بن ابی طالب بود.
احمد بن حنبل، همین روایت را بهصورت کاملتر نقل کرده و دلیل این که چرا عائشه نام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را نبرده، نیز توضیح داده است:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی اَبِی ثنا عبدالرَّزَّاقِ عن مَعْمَرٍ قال قال الزهری واخبرنی عُبَیْدُ اللَّهِ بن عبد اللَّهِ بن عُتْبَةَ اَنَّ عَائِشَةَ اَخْبَرَتْهُ قالت اَوَّلُ ما اشْتَکَی رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) فی بَیْتِ مَیْمُونَةَ فَاسْتَاْذَنَ اَزْوَاجَهُ ان یُمَرَّضَ فی بَیْتِهَا فَاَذِنَّ له قالت فَخَرَجَ ویدله علی الْفَضْلِ بن عَبَّاسٍ ویدله علی رَجُلٍ آخَرَ وهو یَخُطُّ بِرِجْلَیْهِ فی الاَرْضِ قال عُبَیْدُ اللَّهِ فَحَدَّثْتُ بِهِ بن عَبَّاسٍ فقال اَتَدْرُونَ مَنِ الرَّجُلُ الآخَرُ الذی لم تُسَمِّ عَائِشَةُ هو عَلِیٌّ وَلَکِنَّ عَائِشَةَ لاَ تَطِیبُ له نَفْساً.
... من قصه را با ابن عباس در میان گذاشتم، گفت: آیا میدانی آن مردی که عائشه نام او را نبرده چه کسی بود؟ او علی (علیهالسّلام) بود؛ ولی عائشه قلبش نسبت به آن حضرت پاک نبود.
ابن حجر عسقلانی در
فتح الباری و
بدر الدین در
عمدة القاری در شرح این روایت میگویند:
قوله قال هو علی بن ابی طالب زاد الاسماعیلی من روایة عبد الرزاق عن معمر ولکن عائشة لا تطیب نفسا له بخیر ولابن اسحاق فی المغازی عن الزهری ولکنها لا تقدر علی ان تذکره بخیر.
این جمله بخاری «قال هو علی بن ابی طالب» اسماعیلی به از عبدالرزاق از معمر نقل کرده است که: چون عایشه از علی دل خوشی نداشت.
و
ابن اسحاق در
مغازی از
زهری نقل کرده است که: چون عائشه نمیتوانست از علی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نیکی یاد کند.
کینه عائشه نسبت به
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به حدی بود که
ابوالفرج اصفهانی، دانشمند پرآوازه اهل سنت، در کتاب
مقاتل الطالبیین با
سند معتبر نقل کرده است:
حدثنی محمد بن الحسین الاشنانی، قال: حدثنا احمد بن حازم، قال: حدثنا عاصم بن عامر، وعثمان بن ابی شیبة، قالا: حدثنا جریر، عن الاعمش، عن عمرو بن مرة، عن ابی البختری، قال: لما ان جاء عائشة قتل علی (علیهالسّلام) سجدت.
ابوالبختری گفته: وقتی خبر شهادت علی (علیهالسّلام) به عائشه رسید، سجده کرد.
البته تعدادی اشکال میکنند که ابوالفرج اصفهانی
شیعه بوده است؛ ولی اینمطلب قابل اثبات نیست. حتی اگر شیعه هم باشد، بازهم در قبول روایت او ضرری وارد نمیشود؛ چرا که شمسالدین ذهبی و ابن حجر او را راستگو دانستهاند: والظاهر انه صدوق.
علاوه بر این، تعدادی از
علمای اهل سنت؛ از جمله:
ابن سعد در
الطبقات الکبری،
طبری در
تاریخ، ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین،
ابن سمعون بغدادی در
الامالی،
ابن اثیر جزری در
الکامل فی التاریخ،
دمیری در
حیات الحیوان الکبری،
ابن دمشقی در
جواهر المطالب و... نقل کردهاند که وقتی خبر شهادت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به عائشه رسید، برای نشان دادن شادی خود این شعر را خواند:
وذهب بقتل علی (علیهالسّلام) الی الحجاز سفیان بن امیة بن ابی سفیان بن امیة بن عبد شمس فبلغ ذلک عائشة فقالت:
فاَلقتْ عَصاها واستقرَّ بها ••••• النَّویکما قرَّ عیناً بالایابِ المُسافِرُ
سفیان بن امیه، خبر کشته علی (علیهالسّلام) را به
حجاز برد، وقتی این خبر به عائشه رسید گفت:
عصایش را انداخت و سرجای خودش آرام گرفت ••••• همچنان که چشمها در هنگام بازگشت مسافر روشن میشود.
این بیت از شعر که از
زمان جاهلیت برجای مانده، زمانی استفاده میشود که بعد از سختی، اندوه و مشکلات زیاد، گشایش، راحتی و شادی نصیب انسان شود. خود «انداختن عصا»
کنایه نیز از اطمینان قلب و آسودگی خاطر است که وقتی شخصی در مکان معینی قلبش آرام و فکرش آسوده شود، گفته میشود «القی عصاه».
مقصود عایشه از گفتن این شعر آن بود که در حقیقت میخواست بگوید از بابت علی خیالم آسوده شد، دلم آرام گرفت، و سینهام باز و فکرم راحت شد، چون همیشه منتظر چنین خبری بود، مانند کسی که انتظار مسافری را داشته باشد که به آمدن مسافر چشمهایش روشن و قلبش آرام گردد؟!
چرا
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دستور داد با عایشه بجنگد؟
روایات متعددی وجود دارد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و یاران آن حضرت دستور داده است که با عائشه و دارد دسته او و همچنین
معاویه و
خوارج بجنگند.
ابن عبدالبر قرطبی در اینباره مینویسد: ولهذه الاخبار طرق صحاح قد ذکرناها فِی موضعها. وروی من حدیث علی، ومن حدیث ابْن مَسْعُود، ومن حدیث اَبِی اَیُّوب الاَنْصَارِیّ: اَنَّهُ امر بقتال الناکثین، والقاسطین، والمارقین. وروی عَنْهُ، اَنَّهُ قَالَ: مَا وجدت الا القتال او الکفر بما انزل الله، یَعْنِی: والله اعلم قوله تعالی: «وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ».
و برای این احادیث طرق و سندهای صحیح است که ما در جای خود آن را آوردیم و از حدیث علی (علیهالسّلام) و از حدیث
ابن مسعود و از حدیث
ابوایوب انصاری، روایت شده است که آن حضرت مامور شده است به جنگ نمودن با
ناکثین و
قاسطین و
مارقین.
و از آن حضرت نقل شده است که فرمود: من بین جنگ با آنها و
کفر به آنچه که
خداوند نازل کرده، مخیر بودم. منظور آن حضرت این آیه قرآن بود که «در راه خداوند آنگونه که شایسته است،
جهاد کنید».
حال سؤال اینجا است که اگر قصد عائشه از به راهاندازی فتنه جمل، اصلاح بین امت بود، چرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و سایر اصحاب آن حضرت، دستور داده است که با عائشه و سپاهیان او بجنگند؟
آیا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به جای امر به معروف، امر به منکر کرده است؟
پس تردیدی نیست که قصد عائشه از به راهانداختن
جنگ جمل و کشتن هزاران از
مسلمانان، اصلاح امت
اسلام نبوده است.
اما چرا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) عائشه را مجازات نکرد؟ چرا او را به جزای اعمالش نرساند؟ مگرنه این که او باعث کشته شدن بیش از بیست هزار نفر شده بود؛ پس چرا
قصاص نشد؟
رسول خدا، عائشه را از رفتن به جنگ جمل، نهی کرده بود.
از طرف دیگر روایات متعدد و صحیح السندی وجود دارد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عائشه را از رفتن به جنگ جمل منع کرده است. این روایت بهصورت
متواتر در کتابهای اهل سنت نقل شده است که ما فقط به دو روایت اشاره میکنیم:
۳۷۷۷۱ حدثنا ابو اُسَامَةَ قال حدثنا اسْمَاعِیلُ عن قَیْسٍ قال لَمَّا بَلَغَتْ عَائِشَةُ بَعْضَ مِیَاهِ بَنِی عَامِرٍ لَیْلاً نَبَحَتْ الْکَِلاَبُ علیها فقالت اَیُّ مَاءٍ هذا قَالَوا مَاءُ الْحَوْاَبِ فَوَقَفَتْ فقالت ما اَظُنُّنِی اَلاَ رَاجِعَةً فقال لها طَلْحَةُ وَالزُّبَیْرُ مَهْلاً رَحِمَک اللَّهُ بَلْ تَقْدُمِینَ فَیَرَاک الْمُسْلِمُونَ فَیُصْلِحُ اللَّهُ ذَاتَ بَیْنِهِمْ قالت ما اَظُنُّنِی اَلاَ رَاجِعَةً انِّی سَمِعْت رَسُولَ اللهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قال لنا ذَاتَ یَوْمٍ کَیْفَ بِاِحْدَاکُنَّ تَنْبَحُ علیها کَِلاَبُ الْحَوْاَبِ.
از
قیس بن حازم نقل شده است که وقتی عائشه در هنگام شب به چاههای
بنی عامر رسید، سگها بر او پارس کردند؛ سؤال کرد: این چه آبی است؟ گفتند: آب منطقه
حوأب. پس عائشه ایستاد و گفت: من چارهای جز بازگشت ندارم.
طلحه و
زبیر به او گفتند: صبر کنید، خدا شما را رحمت کند، شما آمدهای تا خداوند بهوسیله شما میان مسلمانان
اصلاح نماید. عائشه گفت: من باید برگردم؛ چرا که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که روزی به همسرانش فرمود: چگونه خواهید بود که سگان منطقه حواب بر یکی از شما پارس کند؟!
و
شمسالدین ذهبی در کتاب تاریخ الاسلام مینویسد: وَکِیعٌ، عَنْ عِصَامِ بْنِ قُدَامَةَ، وَهُوَ ثِقَةٌ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): " اَیَّتُکُنَّصَاحِبَةُ الْجَمَلِ الاَدْبَبِ، یُقْتَلُ حَوَالَیْهَا قَتْلَی کَثِیرُونَ، وَتَنْجُو بَعْدَ مَا کَادَتْ".
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همسرانش فرمود: کدامیک از شما بر شتر پر مو مینشیند و گرداگردش مردم بسیاری کشته میشوند و خودش نجات مییابد؟
۱۸۹ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ ابْنِ طَاوُسٍ، عَنْ اَبِیهِ، اَنّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَالَ لِنِسَائِهِ: " اَیَّتُکُنَّ الَّتِی تَنْبَحُهَا کِلابُ مَاءِ کَذَا وَکَذَا، اِیَّاکِ یَا حُمَیْرَاءُ " یَعْنِی عَائِشَةَ.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همسران خود فرمود: کدامیک از شما، همان کسی خواهد بود که سگهای منطقه فلان بر او پارس خواهد کرد؟ ای حمیراء (عائشه) مبادا تو آن زن باشی.
این روایت صراحتا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عائشه را مخاطب قرار داده و او را از رفتن به جنگی که در مسیر راه سگهای منطقه حواب بر او پارس کردند، بازداشته است. با وجود این روایات، آیا بازهم بهانهای باقی میماند که کسی ادعا کند هدف عائشه خیرخواهی و اصلاح بین امت بوده است؟
در صحت این روایت و روایاتی که با این مضمون نقل شده است، هیچ تردیدی نیست؛ چنانچه شمسالدین ذهبی در
سیر اعلام النبلاء بعد از نقل روایتی با همین مضمون مینویسد: هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجوه.
این روایت سندش صحیح است؛ ولی صاحبان
صحاح نقل نکردهاند.
و
ابن کثیر دمشقی سلفی مینویسد: وهذا اسناد علی شرط الصحیحین ولم یخرجوه.
سند این روایت، شرایط
بخاری و
مسلم را دارد؛ ولی آنها نقل نکردهاند.
هیثمی نیز درباره این روایت میگوید: رواه احمد وابو یعلی والبزار ورجال احمد رجال الصحیح.
و
ابن حجر عسقلانی مینویسد: واخرج هذا احمد و ابویعلی و البزار و صححه بن حبان و الحاکم و سنده علی شرط الصحیح.
این روایت را احمد، ابویعلی، بزار، نقل کرده و ابن حبان و حاکم آن را تصحیح کردهاند، سند این روایت، شرایط صحیح بخاری را دارا است.
ناصرالدین البانی نیز این روایت را تصحیح و از اشکالاتی که برخی به این روایت کردهاند، پاسخ داده است: قلت: و اسناده صحیح جدا، رجاله ثقات اثبات من رجال الستة: الشیخین و الاربعة رواه السبعة من الثقات عن اسماعیل بن ابی خالد و هو ثقة ثبت کما فی " التقریب ". و قیس بن ابی حازم مثله.
من میگویم: سند این روایت جدا
صحیح و راویان آن
موثق، مورد اعتماد و از روات صحاح سته هستند. این روایت را هفت نفر از افراد ثقه از
اسماعیل بن ابی خالد که او ثقه است نقل کرده است؛ همانطوری که ابن حجر در تقریب گفته و
ابن حازم هم همانند او ثقه است.
این روایات ثابت میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عائشه را از رفتن به این جنگ منع کرده است و عائشه نیز قصد بازگشت داشته؛ ولی در نهایت سخن طلحه و زبیر را بر سخن پیامبر خدا ترجیح داد و بهجای بازگشت، ادامه مسیر داد و شد آنچه که نباید میشد. حال سؤال اینجا است که اگر قصد عائشه، اصلاح امر مسلمانان بوده؛ چرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عائشه را از رفتن به این جنگ منع کرده است؟ آیا رسول خدا، عائشه را از اصلاح کار امت منع کرده است؟
بنابراین اگر ما کار عائشه را درست بدانیم، در حقیقت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تخطئه کردهایم. اهلسنت بهجای تخئطه عائشه و پذیرش اشتباه او، پیامبر خدا را تخطئه میکنند و فکر میکنند که رسول خدا بهاشتباه به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دستور جنگ با عائشه را داده است و فکر میکنند که رسول خدا بهاشتباه عائشه را از جنگ با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) منع کرده است.
ام سلمه، جنگیدن با عائشه را مشروع میدانست. طبق روایات صحیح السندی که در کتابهای اهل سنت وجود دارد، ام المؤمنین ام سلمه موافق جنگیدن با عائشه و دار و دسته او بوده، به
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) توصیه میکند که به جنگ اهل جمل بپردازد و فرزند عزیزش را نیز با آن حضرت همراه میکند:
(۴۵۵۰)
[
۳: ۱۱۷
]
حَدَّثَنِی اَبُو سَعِیدٍ اَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ الثَّقَفِیُّ مِنْ اَصْلِ کِتَابِهِ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ شَبِیبٍ الْمَعْمَرِیُّ، ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ صَالِحٍ الاَزْدِیُّ، حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ بْنِ الاَصْبَهَانِیُّ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ مُسْلِمٍ الْمَکِّیِّ، عَنْ عَمْرَةَ بِنْتِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، قَالَتْ: لَمَّا سَارَ عَلِیٌّ اِلَی الْبَصْرَةِ دَخَلَ عَلَی اُمِّ سَلَمَةَ زَوْجِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یُوَدِّعُهَا، فَقَالَتْ: " سِرْ فِی حِفْظِ اللَّهِ وَفِی کَنَفِهِ، فَوَاللَّهِ اِنَّکَ لِعَلَی الْحَقِّ، وَالْحَقُّ مَعَکَ، وَلَوْلا اَنِّی اَکْرَهُ اَنْ اَعْصَی اللَّهَ وَرَسُولَهُ، فَاِنَّهُ اَمَرَنَا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَنْ نَقَرَّ فِی بُیُوتِنَا لَسِرْتُ مَعَکَ، وَلَکِنْ وَاللَّهِ لاُرْسِلَنَّ مَعَکَ مَنْ هُوَ اَفْضَلُ عِنْدِی وَاَعَزُّ عَلَیَّ مِنْ نَفْسِی ابْنِی عُمَرَ ".
از عمره دختر
عبدالرحمن نقل شده است که وقتی علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) قصد حرکت بهسوی
بصره را داشت، پیش ام سلمه همسر گرامی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد تا با او وداع نماید، ام سلمه فرمود: برو که خداوند حافظ و پشتیبان تو است، بهخدا سوگند که تو با
حق هستی و حق با تو است، اگر نبود این که من دوست نداشتم از دستور خدا و پیامبرش سرپیچی کنم؛ چرا که خداوند به ما دستور داده است که در خانههای خودمان بمانیم، با تو میآمدم؛ ولی بهخدا سوگند که برترین شخص در نزد من و عزیزتر از جانم؛ یعنی فرزندم عمر را با تو همراه میکنم.
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت میگوید: هَذِهِ الاَحَادِیثُ الثَّلاثَةُ کُلُّهَا صَحِیحَةٌ عَلَی شَرْطِ الشَّیْخَیْنِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ.
تمام این احادیث سهگانه، بر طبق شرایط بخاری و مسلم صحیح هستند؛ ولی آن دو نقل نکردهاند.
ذهبی نیز در تعلیق این روایت، نظر حاکم را تایید کرده و مینویسد «خ م» که مخف «علی شرط البخاری و مسلم» است.
این روایت مطالب متعددی را ثابت میکند؛ از جمله این که
امهات المؤمنین حق نداشتند از خانه خود خارج شوند؛ حتی برای اصلاح. همچنین ثابت میکند که ام سلمه، جنگ با عائشه و لشکریان او را مشروع و حق را با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) میدانسته است؛ تا جائی که فرزند عزیزش را در رکاب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به جنگ با عائشه میفرستد.
بیهقی در المحاسن و المساوی و
ماوردی بصری در
الحاوی الکبیر، مینویسند که: ام سلمه قسم یاد کرده بود که هرگز با عائشه سخن نگوید و تا آخر عمر با او قهر بود:
روی عن عائشة، رضی الله عنه، انها دخلت علیام سلمة بعد رجوعها من وقعة الجمل وقد کانتام سلمة حلفت ان لا تکلمها ابداً من اجل مسیرها الی محاربة علیّ بن ابی طالب، فقالت عائشة: السلام علیک یاام المؤمنین فقالت: یا حائط الم انهک؟ الم اقل لک؟ قالت عائشة: فانی استغفر الله واتوب الیه. کلمینی یاام المؤمنین، قالت: یا حائط الم اقل لک؟ الم انهک؟ فلم تکلمها حتی ماتت، وقامت عائشة وهی تبکی وتقول: وا اسفاه علی ما فرط منی.
روایت شده است که عائشه بعد از جنگ جمل بر ام سلمه وارد شد، ام سلمه سوگند یاد کرده بود که هرگز با عائشه حرف نزند؛ چرا که عائشه به جنگ علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) رفته بود. عائشه گفت: سلام بر تو ای مادر مؤمنان! ام سلمه در جواب گفت: ای دیوار! مگر تو را نهی نکردم، مگر به تو نگفتم؟ عائشه گفت: من از خداوند طلب بخشش و
توبه میکنم، با من سخن بگو ای مادر مؤمنان. ام سلمه گفت: ای دیوار، مگر به تو نگفتم، مگر تو را نهی نکردم؟
پس ام سلمه تا زنده بود با عائشه سخن نگفت. عائشه بلند شد، در حالی که گریه میکرد میگفت: ای تاسف بر آنچه که از دست دادم!.اگر عائشه برای اصلاح امت رفته بود، چرا ام المؤمنین ام سلمه با او قهر کرد و تا آخر عمر با او سخن نگفت؟
ابن طیفور در
بلاغات النساء و دیگر علمای اهل سنت، مطالب جالبی را از زبان ام المؤمنین ام سلمه آوردهاند که نقل آن خالی از لطف نخواهد بود:
وقالهارون عن العتبی عن ابیه قال قالتام سلمة وفی نسخة کتبت الیهاام سلمة (رحمةاللهعلیه) ا لعائشة لمّا همّت بالخروج: یا عائشة! انّک سدّة بین رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وبین امّته، حجابک مضروب علی حرمته، وقد جمع القرآن ذیلک فلا تَنْدَحِیه، و سَکَّنَ عُقَیْرَاک فلا تُصْحِریها، اللّه من وراء هذه الامّة، قد علم رسول اللّه مکانک لو اراد ان یعهد فیک، عهد، بل قد نهاک عن الفُرطة فی البلاد، ما کنت قائلة لو انّ رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قد عارضک باطراف الفلوات نَاصَّةً قَلُوصاً قعودا من منهل الی منهل؟! انّ بعین الله مثواک! وعلی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تعرضین، ولو امرتُ بدخول الفردوس لاستحییتُ ان اَلْقَی محمداًهاتِکة حجاباً قد ضَرَبَه علیَّ، فاجعلیه سترک، وِقاعَة البیت قبرَک حتی تلقیه وهو عنک راض.
هنگامی که عائشه تصمیم به خروج گرفت، ام سلمه به او گفت: تو رابط میان رسول خدا و امتش هستی و
حجاب تو برای حفظ حرمت او زده شده است.
قرآن دامن لباس تو را جمع کرده؛ پس آن را پهن مکن و بچه شترهایت را سکنی داده و آنها را روانه صحرا نکن، خداوند پشت سر این امت است. اگر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانست
جهاد به عهده زنان نهاده شده به تو سفارش میکرد؛ بلکه پیامبر تو را از راه افتادن در شهرها نهی کرد.
اگر در یکی از این بیابانها رسول خدا با تو برخورد کند در حالی که شترت را بهسرعت از یک آبشخور به آبشخور دیگر میرانی، به او چه خواهی گفت؟. اعمال تو در محضر خداست و بهسوی رسولش باز خواهی گشت بهخدا قسم اگر به من گفته شود: «ام سلمه! داخل
بهشت شو» باز
حیا میکنم با محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملاقات کنم در حالی که حجابی را که او برای من زده است هتک کرده باشم. پس خانهات را پناهگاه خود، و پهنه شرم و حیا را قبرت قرار ده تا او را بههمین حال دیدار کنی که اگر به آن پای بند باشی بیش از همه حال مطیع خداوندی و مادامی که در آن ثابت قدم هستی بیش از همه وقت یاور دین هستی. و اگر سخنی از رسول خدا را که میدانی، به تو یادآور شوم همچون نیش زدن ماری سیاه و سفید گزیده خواهی شد. و السّلام»
پیش بینی حذیفه: مادر شما به جنگ تان میآید.
حذیفة بن یمان، یکی از اصحاب جلیل القدر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که آن حضرت او را از علوم غیبی و الهی آگاه ساخت و حتی طبق برخی از روایات اهل سنت، او از تمام فتنههای که تا
قیامت اتفاق خواهد افتاد آگاه کرده بوده.
وَحَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّار، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَر، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، ح وَحَدَّثَنِی اَبُو بَکْرِ، بْنُ نَافِع حَدَّثَنَا غُنْدَرٌ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِت، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ حُذَیْفَةَ، اَنَّهُ قَالَ اَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) بِمَا هُوَ کَائِنٌ اِلَی اَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ...
از حذیفه نقل شده است که گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مرا از تمام اتفاقاتی که تا قیامت خواهد افتاد آگاه کرد....
یکی از فتنههایی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، از آن به حذیفه خبر داده بود، فتنه جمل بود. حذیفة بن یمان سالها پیش از این که
جنگ جمل اتفاق بیفتد، از این قضیه به مردم خبر میداد.
نعیم بن حماد در
کتاب الفتن و
عبدالرزاق صنعانی در
کتاب المصنف خود با
سند صحیح نقل کردهاند: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ اَبِی الطُّفَیْلِ، سَمِعَ حُذَیْفَةَ بْنَ الْیَمَانِ، یَقُولُ: " لَوْ حَدَّثْتُکُمْ اَنَّ اُمَّکُمْ تَغْزُوکُمْ اَتُصَدِّقُونِی؟ " قَالُوا: اَوَ حَقٌّ ذَلِکَ؟ قَالَ: " حَقٌّ "
از
ابوطفیل نقل شده است که شنیدم حذیفة بن یمان میگفت: اگر برای شما بگویم که مادرتان با شما خواهد جنگید، آیا مرا تصدیق خواهید کرد؟ گفتند: آیا این قضیه حقیقت دارد؟ گفت: بلی حقیقت دارد.
در این روایت، حذیفه تصریح میکند که عائشه به جنگ شما میآید نه برای اصلاح امت. اگر واقعا هدف عائشه اصلاح امت اسلامی بود، نباید حذیفه از تعبیر «امکم تغزوکم» استفاده میکرد. بنابراین عائشه برای جنگ با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آمده بود، نه برای اصلاح امور مسلمانان.
پیروان جمل از ابتدا تصمیم به جنگ با حضرت علی داشتند:
طبری با سند معتبر نقل میکند که فتنهگران جمل، قبل از حرکت از
مکه، با یکدیگر
مشورت کردند و گفتند که ما به جنگ علی (علیهالسّلام) خواهیم رفت:
حدثنی احمد بن زهیر قال حدثنا ابی قال حدثنا وهب بن جریر بن حازم قال سمعت ابی قال سمعت یونس بن یزید الایلی عن الزهری قال: ثم ظَهَرَا یَعْنِی طلحةُ والزُبِیرُ الی مکةَ بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ رضی الله عنه باربعةَ اشْهُرٍ وابنُ عامرٍ بَها یَجُرُّ الدُّنْیَا وقَدِمَ یعلی بنُ اُمَیّةَ مَعَهُ بِمَالٍ کَثِیْرٍ وزیادةٍ علی اربعمائة بَعِیْرٍ فَاجْتَمَعُوا فی بیتِ عائشةَ رضی الله عنها فارادوا الرای فقالوا: نَسِیْرُ الی علیٍ فَنُقَاتِلُهُ.
فقال بَعْضُهُم: لیس لکم طاقةٌ باهْلِ المَدِیْنَةِ ولَکِنَّا نَسِیْرُ حتی نَدْخُلُ البَصْرَةَ والکُوفَةَ ولِطَلْحَةَ بالکُوْفةِ شِیْعَةٌ وَهَوَی وللزُّبَیْرِ بالبَصْرَةِ هَوَی ومَعُوْنَةً فَاَجْتَمَعَ رَایُهُم عَلَی ان یَسِیْرُوا الی البَصْرةِ والی الکُوْفَةِ فَاعْطَاهُم عَبْدُ اللهِ بنُ عَامِرٍ مالاًَ کَثِیْراً وَابِلاً فَخَرَجُوا فِی سَبْعَمِائَةَ رَجُلٍ مِنْ اهْلِ المَدِیْنَةِ وَمَکَّةَ وَلَحِقَهُم النَّاسُ حَتَّی کَانُوا ثلاثةَ آلافِ رَجُلٍ. فَبَلَغَ عَلِیًّا مَسِیْرَهُمْ فَاَمَرَ عَلَی المَدِیْنَةِ سَهْلُ بنُ حُنَیْفِ الانْصَارِی وَخَرَجَ فَسَارَ حتی نَزَلَ ذَاقارٍ وَکانَ مَسِیرُهُ الیها ثمانَ لَیَالٍ وَمَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ اهْلِ المَدِیْنَةِ.
طلحه و
زبیر، بعد از کشته شدن
عثمان چهار ماه در مکه ماندند. ابن عامر در آنجا بهدنبال مال دنیا بود،
یعلی بن امیه همراه با اموال زیاد و چهار صد شتر به آنجا آمد. همه آنها در خانه عائشه جمع شدند و نظر دادند و گفتند: ما میخواهیم بهسوی علی برویم و با او بجنگیم. برخی از آنها گفتند: شما طاقت مردم
مدینه را ندارید، ولی بهسوی
بصره و
کوفه میرویم؛ چون طلحه در کوفه طرفدار و زبیر در بصره هوادار و همکار دارند. پس نظر همگی آنها این شد که به سوی بصره و کوفه بروند. پس
عبدالله بن عامر، اموال و شترهای فراوانی به آنها داد و با هفت نفر از اهل مکه و مدینه حرکت کردند و با سایر مردمی که به آنها ملحق شدند، به سه هزار مردم رسیدند.
وقتی خبر حرکت آنها به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) رسید،
سهل بن حنیف را امیر آن شهر کرد و خودش به سوی
ذی قار حرکت و در طول هشت شب به آنجا رسید و گروهی از مردم مدینه نیز همراه آن حضرت بودند.
بنابراین، قصد آنها از فتنه جمل، جنگ با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بود نه اصلاح امت. و اگر به بصره رفتند، برای این بود که فکر میکردند، یارانی دارند و میتوانند در این جنگ پیروز شوند و به حکومت برسند.
اهل جمل از مردم برای جنگ با علی دعوت میکردند نه برای اصلاح امت:
طبق گفته مورخان اهل سنت، فتنهگران جمل، به رؤسا و صاحب نفوذان اقوام نامه مینوشتند و از آنها دعوت میکردند که برای جنگیدن با علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) او را یاری کنند.
ابن اثیر جزری در کتاب
الکامل فی التاریخ مینویسد:
وکان الاحنف قد بایع علیا بعد قتل عثمان لانه کان قد حج وعاد من الحج فبایعه قال الاحنف ولم ابایع علیا حتی لقیت طلحة والزبیر وعائشة بالمدینة وانا ارید الحج وعثمان محصور فقلت لکل منهم ان الرجل مقتول فمن تامروننی ابایع فکلهم قال بایع علیا فقلت اترضونه لی فقالوا نعم فلما قضیت حجی ورجعت الی المدینة رایت عثمان قد قتل فبایعت علیا ورجعت الی اهلی ورایت الامر قد استقام فبینما انا کذلک اذ اتانی آت فقال هذه عائشة وطلحة والزبیر بالخریبة یدعونک فقلت ما جاء بهم قال یستنصرونک علی قتال علی فی دم عثمان فاتانی افظع امر فقلت ان خذلانیام المؤمنین وحواری رسول الله لشدید وان قتال ابن عم رسول الله وقد امرونی ببیعته اشد.
احنف از کسانی بود که با علی (علیهالسّلام) بعد از کشته شدن عثمان
بیعت کرد؛ چرا که او وقتی از
حج برگشت با علی (علیهالسّلام) بیعت کرد. احنف گفت: من با علی بیعت نکردم؛ مگر این که طلحه، زبیر و عائشه را در ملاقات کردم، من عازم حج بودم و عثمان در محاصره بود، به هرکدام از این سه نفر گفتم: این شخص (عثمان) که کشته میشود، پس دستور میدهید که با چه کسی بیعت کنم؟ همه آنها گفتند که با علی بیعت کن. گفتم: آیا او را برای من میپسندید؛ گفتند: بلی. وقتی از حج به مدینه برگشتم، دیدم عثمان کشته؛ پس با علی بیعت کردم و پیش خانوادهام برگشم. حکومت را پا برجا میدیدم تا این که پیکی آمد که عائشه، طلحه و زبیر در
خریبه منتظر تو است. گفتم: برای چه آمدهاند؟ گفت: از تو برای جنگ با علی و گرفتن خون عثمان کمک میخواهند. پس من با سختترین کار روبرو شدم و گفتم: ذلت و خواری مادر مؤمنان و همسر رسول خدا برایم سخت است؛ اما جنگ با پسر عموی رسول خدا که من دستور دادند با او بیعت کنم، شدیدتر است.
اگر واقعا هدف اهل جمل، اصلاح امت بود، چرا از مردم برای جنگ با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دعوت میکردند؟ چرا به آنها نمیگفتندکه قصد ما اصلاح بین امت است؟
ابن ابی شیبه ادامه روایت را اینگونه نقل میکند:
۳۷۷۹۸ حدثنا (عبدالله) بن ادْرِیسَ عن حُصَیْنٍ (الحصین بن عبد الرحمن السلمی) عن عُمَرَ (عمرو) بن جَاوَانَ عن الاَحْنَفِ بن قَیْسٍ قال... فلما اَتَیْتُهُمْ قَالَوا جِئْنَا نَسْتَنْصِرُ علی دَمِ عُثُمَّانَ قُتِلَ مَظْلُومًا قال فَقُلْت یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ اَنْشُدُک بِاللهِ هل قُلْت لَک من تَاْمُرِینِی بِهِ فَقُلْت عَلِیًّا فَقُلْت تَاْمُرِینِی بِهِ وَتَرْضَیْنَهُ لی فَقُلْت نعم قالت نعم وَلَکِنَّهُ بَدَّلَ قُلْت یا زُبَیْرُ یا حَوَارِیَّ رسول اللهِ (صلیاللهعلیهوسلم) یا طَلْحَةُ نَشَدْتُکُمَا بِاللهِ اَقَلْت لَکُمَا من تَاْمُرَانِی بِهِ فَقُلْتُمَا عَلِیًّا فَقُلْت تَاْمُرَانِی بِهِ وَتَرْضَیَانِهِ لی فَقُلْتُمَا نعم قَالاَ بَلَی وَلَکِنَّهُ بَدَّلَ قال فَقُلْت َلاَ وَاللهِ َلاَ اُقَاتِلُکُمْ وَمَعَکُمْ اُمُّ الْمُؤْمِنِینَ وَحَوَارِیُّ رسول اللهِ (صلیاللهعلیهوسلم) اَمَرْتُمُونِی ببیعته.
احنف بن قیس گوید: وقتی پیش آنها آمدم گفتند: ما آمدهایم تا خون عثمان را که مظلوم کشته شده بگیریم؛ گفتم: ای مادر مؤمنان! شما را بهخدا سوگند میدهم، آیا زمانی که از تو سؤال کردم با چه کسی بیعت کنم، شما دستور ندادی که با علی بیعت کن؟! من به شما گفتم: آیا شما به بنده دستور میدهید که با علی بیعت کنم و او را برای من میپسندید؟ شما جواب مثبت دادید. عائشه در جواب گفت: سخن شما درست است؛ ولی علی تغییر کرده است. سپس احنف بن قیس همین مطالب را با طلحه و زبیر نیز در میان گذاشت و آن دو نیز گفتند که چون علی (علیهالسّلام) تغییر کرده است، ما با او میجنگیم.
احنف گفت: من گفتم: به خدا سوگند من در رکاب شما نمیجنگم؛ حتی اگر همراه شما ام المؤمنین و حواری رسول خدا باشد؛ چون شما مرا به بیعت با علی (علیهالسّلام) دستور دادهاید.
در این روایت، عائشه، طلحه و زبیر دلیل جنگیدن با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را تغییر آن حضرت اعلام کردهاند. اینمطلب به وضوح ثابت میکند که پیروان جمل برای جنگیدن با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و براندازی حکومت آمده بودند نه برای گرفتن خون عثمان.
و همچنین
ابن کثیر دمشقی سلفی در
البدایة و النهایة مینویسد: وقد کتبت عائشة الی زید بن صوحان تدعوه الی نصرتها والقیام معها فان لم یجیء فلیکف یده ولیلزم منزلهای لا یکون علیها ولا لها فقال انا فی نصرتک ما دمت فی منزلک وابی ان یطیعها فی ذلک وقال رحم اللهام المؤمنین امرها الله ان تلزم بیتها وامرنا ان نقاتل فخرجت من منزلها وامرتنا بلزوم بیوتنا التی کانت هی احق بذلک منا وکتبت عائشة الی اهل الیمامة والکوفة بمثل ذلک.
عائشه به
زید بن صوحان نامه نوشت و از او خواست که او را کمک و در قیام همراهی کند و گفت: اگر به کمک من نیامدی، دست نگهدار و در خانه خود بمان. یعنی نه علیه من باش و نه به نفع من.
زید بن صوحان گفت: «من همواره تو را کمک خواهم کرد، مادامی که در خانهات باشی». و از عائشه اطاعت نکرد و گفت: «خداوند ام المؤمنین را رحمت کند، خداوند به او دستور داد که در خانهاش بماند و به ما دستور داده که بجنگیم؛ اما عائشه از منزلش خارج شده و به ما دستور میدهد که در خانههای خود بمانیم. او شایستهتر از ماست که در خانه بماند». عائشه به مردم
یمامه و
کوفه نیز نامههای با همین مضمون نوشت.
عائشه، بر هودجی از آهن سوار شده بود. نکته دیگری که در تشخیص هدف و قصد
عائشه از
جنگ جمل، نقش مهمی دارد، هودج آهنین عائشه است. طبق نقل بزرگان اهل سنت، عائشه قبل از حرکت از
مکه هودجی از آهن ساخت و سپس بهطرف بصره حرکت کرد. حال اگر واقعا به قصد جنگ با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نرفته بود، چرا هودج آهنی ساخت؟ آیا با هودج آهنی قصد داشت میان مسلمانان اصلاح نماید؟
واتی بالجمل فابرز وعلیه عَائِشَةُ فِی هودجها وقد البست درعا، وضربت عَلَی هودجها صفائح الحدید، ویقال: ان الهودج البس دروعا.
عائشه، سوار بر شتر وارد معرکه شد؛ در حالی که بر هودجی نشسته بود و زره بر تن داشت و بر هودج او صفحههای از آهن کوبیده شده بود. گفته میشد که هودج زره پوش شده است.
ابوحنیفه دینوری مینویسد که شتر را با سپر و هودج عائشه را با صفحههای از آهن پوشانده بودند: وتقدم امام قومه بنی ضبة، فقاتل قتالا شدیدا، وکثرت النبل فی الهودج، حتی صار کالقنفذ، وکان الجمل مجففا، والهودج مطبق بصفائح الحدید.
خود او (
عمرو بن یثری) پیشاپیش
قبیله بنی ضبه آمد و جنگ شدیدی کرد. تیرهای زیادی به هودج خورد؛ تا جائی که همانند خارپشت شده بود، شتر را با سپر و هودج را با صفحههای آهنین پوشانده بودند.
بیهقی درباره ماجرای جمل مینویسد: وقال الزهری: لما سارت عائشة ومعها طلحة والزبیر، رضی الله عنهم، فی سبع مائة من قریش کانت تنزل کلّ منزل فتسال عنه حتی نبحتها کلاب الحواب فقالت: ردونی، لا حاجة لی فی مسیری هذا، فقد کان رسول الله، (صلیاللهعلیهوسلم)، نهانی فقال: کیف انت یا حمیراء لو قد نبحت علیک کلاب الحواب او اهل الحواب فی مسیرک تطلبین امراً انت عنه بمعزل؟ فقال عبدالله بن الزبیر: لیس هذا بذلک المکان الذی ذکره رسول الله، (صلیاللهعلیهوسلم)، ودار علی تلک المیاه حتی جمع خمسین شیخاً قسامةً فشهدوا انه لیس بالماء الذی تزعمه انه نهیت عنه، فلما شهدوا قبلت وسارت حتی وافت البصرة، فلما کان حرب الجمل اقبلت فی هودج من حدید وهی تنظر من منظر قد صُیّر لها فی هودجها، فقالت لرجل من ضبّة وهو آخذ بخطام جملها او بعیرها: این تری علی بن ابی طالب، رضی الله عنه؟ قال: ها هوذا واقف رافع یده الی السماء، فنظرت فقالت: ما اشبهه باخیه قال الضبی: ومن اخوه؟ قالت: رسول الله، (صلیاللهعلیهوسلم)، قال: فلا ارانی اقاتل رجلاً هو اخو رسول الله، (صلیاللهعلیهوسلم)، فنبذ خطام راحلتها من یده ومال الیه.
زهری گفته: وقتی عائشه، طلحه و زبیر به همراه هفتصد نفر از
قریش حرکت کردند، عائشه به هر منزلی که میرسید نامش را سؤال میکرد، تا این که سگان حواب بر او پارس کردند؛ پس گفت: مرا برگردانید، نیازی به ادامه این مسیر ندارم، به درستی که رسول خدا مرا از آن نهی کرده و فرمود: چگونه هستی تو ای حمیرا، زمانی که سگان حواب بر تو پارس کنند و یا مردم حواب در مسیر تو هستند و از تو چیزی را میخواهند که در آن از حق دور هستی؟ (اگر چنین شد، مبادا ادامه مسیر بدهی).
عبدالله بن زبیر گفت: این همان مکانی نیست که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفته است. عبدالله آن اطراف را گشت و پنجاه مرد را پیدا کرد تا قسم بخورند و شهادت دهند که این آب، آبی نیست که او خیال میکند از آن نهی شده است، وقتی آنها شهادت دادند، قبول کرد و ادامه مسیر داد تا به
بصره رسید.
وقتی جنگ جمل شروع شد، در هودجی که از آهن ساخته شده بود، وارد معرکه شد، از سوراخی که در هودج او ساخته بوند، جنگ را تماشا میکرد؛ به مردی که افسار شتر او را گرفته بود گفت: علی را در کجا میبینی؟ آن شخص گفت: او همان کسی است ایستاده و دستش را به سوی آسمان بلند کرده است؛ پس نگاه کرد و گفت: چه قدر شبیه برادرش هست!! مرد ضبی گفت: برادر او کیست؟ عائشه گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). آن مرد گفت: من با کسی که برادر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است نخواهم جنگید؛ پس افسار مرکب عائشه را از دستش رها کرد به لشکر علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) پیوست.
نکته عجیب در این روایت، هودج آهنین عائشه است که جلب توجه میکند. به راستی اگر عائشه قصد جنگ نداشت، چرا بر هودج آهنین سوار شد و خود را به معرکه جنگ رسانید؟ اگر قصد او اصلاح امت بود، دیگر چه نیازی به هودج آهنین داشت؟
داستان هودج آهنین عائشه را تعداد دیگری از
علمای اهل سنت نیز نقل کردهاند؛ از جمله
ابن قتیبه دینوری در
الامامة و السیاسة مینویسد:
فلما اتی عائشة خبر اهل الشام انهم ردوا بیعة علی وابوا ان یبایعوه امرت فعمل لها هودج من حدید وجعل فیه موضع عینیها ثم خرجت ومعها الزبیر وطلحة وعبدالله بن الزبیر ومحمد بن طلحة.
وقتی خبر مردم
شام به عائشه رسید که آنها بیعت با علی را رد کردهاند، دستور داد تا برای او هودجی از آهن بسازند و در آن جایی را برای با هر دو چشم او در نظر بگیرند؛ سپس خارج شد در حالی که طلحه، زبیر، عبدالله بن زیر و
محمد بن طلحه نیز با او بودند.
و باز در جای دیگر مینویسد: قال فخرج طلحة والزبیر وعائشة وهی علی جمل علیه هودج قد ضرب علیه صفائح الحدید....
طلحه، زبیر و عائشه خارج شدند؛ در حالی که عائشه سوار بر هودجی بود که از صفحههای آهن پوشیده شده بود.
و
شهابالدین آلوسی در تفسیر معتبر
روح المعانی مینویسد: وکان معها ابن اختها عبدالله بن الزبیر وغیره من ابناء اخواتهاام کلثوم زوج طلحة واسماء زوج الزبیر بل کل من معها بمنزلة الابناء فی المحرمیة وکانت فی هودج من حدید.
برادر زاده عائشه،
عبدالله بن زبیر و دیگر فرزندان خواهرش از ام کلثوم، همسر طلحه و اسماء همسر زبیر با او بودند؛ بلکه آنها به منزله فرزندان عائشه بودند از جهت محرمیت و عائشه در هودجی از آهن قرار داشت.
ابن ربه اندلسی در کتاب
العقد الفرید مینویسد: وکان جملها یدعی عسکرا حملها علیه یعلی بن منیة وهبه لعائشة وجعل له هودجا من حدید وجهز من ماله خمسمائة فارس باسلحتهم وازودتتهم وکان اکثر اهل البصرة مالا.
شتری که عائشه را حمل میکرد، عسکر نام داشت،
یعلی بن منیه آن را به عائشه هدیه کرده و هودجی از آهن برای او ساخته بود. همچنین یعلی بن منبه پانصد جنگجو را همراه با اسلحه و ادوات جنگی تجهیز کرده بود و او از تمام مردم بصره مال بیشتری داشت.
عاصمی مکی در
سمط النجوم که هودجی عائشه را زره پوش کرده بودند:
ورمی الهودج بالنشاب حتی صار کانه قنفد وصرخ صارخ اعقروا الجمل فعقره رجل اختلف فی اسمه وکان الهودج ملبسا بالدروع وداخلهام المؤمنین وهی تشجع الناس الذین حول الجمل. فلا قوة الا بالله ثم انها ندمت وندم علی علی ما وقع. ثم اتی علی کرم الله وجهه الی الهودج فضرب اعلاه بقضیب فی یده فقال ابهذا امرک رسول الله یا حمیراء والله ما انصفک الذین اخرجوک اذ ابرزوک وصانوا حلائلهم فسمع صوت من الهودج ملکت فاسجح...
آن قدر به هودج عائشه تیرانداختند که همانند خارپشت شده بود، شخصی فریاد زد که ناقه عائشه را پی کنید، پس شخصی که در نام او اختلاف است، شتر عائشه را پی کرد. هودج عائشه با سپرها پوشیده شده بود، عائشه داخل آن نشسته بود و مردمی را که در اطراف شتر بودند برای جنگیدن بهتر تشویق میکرد. پس از آن عائشه از کارش پشیمان شد و علی بن ابی طالب نیز از این اتفاقات ناراحت بود.
سپس علی بن ابی طالب نزدیک هودج آمد و با چوبی که در دست داشت، بر هودج زد و سپس فرمود: ای حمیرا! آیا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تو چنین دستوری داده بود؟ به خدا سوگند انصاف نداشتهاند کسانی که تو را از خانه بیرون آوردهاند؛ در حالی که زنهای خودشان در حفاظ هستند؛ پس صدای از هودج شنید که: حالا که قدرت به دست تو افتاده مرا ببخش.
این روایات نشان میدهد که عائشه به قصد اصلاح در میان امت اسلامی دست به شورش نزده بود؛ بلکه از روز اول نیز به فکر جنگیدن با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و شورش بر ضد حکومت اسلامی بوده است. وگرنه چه نیازی بود که او هودجی از آهن بسازد و وارد معرکه جنگ بشود.
عائشه مردم را برای جنگ با لشکریان امیرمؤمنان (علیهالسّلام) تحریک میکرد: تردیدی نیست که خون
عثمان، بهانهای برای جنگیدن با
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و ایجاد
فتنه در جامعه اسلامی بوده است وگرنه جنگیدن با نماینده و حاکم امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که هیچ نقشی در کشتن عثمان نداشت، جای هیچگونه توجیهی ندارد.
جالب است که طبق گفته
ابن کثیر دمشقی سلفی، عائشه مردم را برای جنگ با نیروهای
عثمان بن حنیف که نماینده و حاکم امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در بصره بود، تحریک میکرد:
وقدمتام المؤمنین بمن معها من الناس فنزلوا المِرْبَد من اعلاه قریبا من البصرة وخرج الیها من اهل البصرة من اراد ان یکون معها وخرج عثمان بن حنیف بالجیش فاجتمعوا بالمِرْبَد فتکلم طلحة وکان علی المیمنة فندب الی الاخذ بثار عثمان والطلب بدمه وتابعه الزبیر فتکلم بمثل مقالته فرد علیهما ناس من جیش عثمان بن حنیف وتکلمتام المؤمنین فَحَرَّضَتْ وَحَثَّتْ علی القتال فَتَثَاوَرَ طوائفٌ من اطراف الجیش فَتَرامَوا بالحجارة ثم تَحَاجَزَ الناسُ ورجع کل فریق الی حوزَتِه وقد صارت طائفة من جیش عثمان بن حنیف الی جیش عائشة فکثُروا وجاء جاریة بنُ قُدامة السعدی فقال یاام المؤمنین! واللهِ لقتلُ عثمانَ اهونُ من خُرُوجِکِ من بَیتک علی هذا الجمل عرضةً للسلاح ان کنت اتَیْتِنا طائعةً فارجعی من حیث جئتِ الی منزلکِ وان کنت اتَیَتِنا مُکْرَهَةً فَاسْتَعِیْنِی بالناسِ فی الرجوع.
عائشه با همراهیان خود، از طرف بالا وارد منطقه
مربد در نزدیکی شهر بصره شدند، افرادی از مردم بصره نیز که قصد همراهی عائشه را داشتند وارد آنجا شدند. عثمان بن حنیف به همراه لشکر خود وارد مربد شد؛ پس طلحه که فرمانده سمت راست لشکر بود، خطبه خواند و مردم را به گرفتن خون عثمان دعوت کرد، زبیر نیز سخنان او را تکرار نمود، پس افرادی از لشکر عثمان بن حنیف پاسخ آن را دادند.
سپس عائشه سخن گفت و مردم را برای جنگ تحریک و تشویق میکرد. گروههایی از اطراف لشکر برخواستند و همدیگر را با سنگ زدند؛ سپس عدهای بین آنها فاصله شدند و هر گروهی به محل خود برگشت.
جاریة بن قدامة سعدیی جلو آمد و گفت: ای مادر مؤمنان! به خدا سوگند کشته شدن عثمان آسانتر از خروج شما از خانه، سوار شدن بر این شتر و در معرض سلاح قرار گرفتن است. اگر با میل خودت اینجا آمدهای پس از همان جایی که آمدهای به خانهات برگرد و اگر به زور آورده شدهای، از مردم برای بازگشت کمک بگیر.
عاصمی مکیکی در سمط النجوم مینویسد: وکان الهودج ملبسا بالدروع وداخلهام المؤمنین وهی تشجع الناس الذین حول الجمل.
هودج عائشه با سپرها پوشیده شده بود، عائشه داخل آن نشسته بود و مردمی را که در اطراف شتر بودند برای جنگیدن بهتر تشویق میکرد. اگر او برای اصلاح آمده بود، چرا مردم را برای جنگ تحریک میکرد؟
آغازگر فتنه چه کسی بود؟
طرفداران مکتب
سقیفه، همواره ادعا میکنند که عائشه، طلحه و زبیر نقشی در آغاز
جنگ جمل نداشتند؛ بلکه
عبدالله بن سبا و دار و دسته او بودند که با استفاده از تاریکی شب به لشکر عائشه حمله کردند و آتش جنگ را برافروختند. جدایی از این که اصل وجود عبدالله بن سبا و نقش او در جنگ جمل و ... ثابت شده نیست و هیچ روایت صحیح السندی در کتابهای شیعه و سنی برای اثبات این قضیه وجود ندارد، ادعای این دوستان با مدارکی که در کتابهای اهل سنت وجود دارد، در تضاد است.
افسانه عبدالله بن سبا ساخته و پرداخته شخصی به نام
سیف بن عمر است و نشأت گرفته از تخیلات او است که بزرگان اهل سنت این شخص را
زندیق و
کافر خوانده و به شدت تضعیف کردهاند؛ اما با اینحال پیروان مکتب سقیفه برای اثبات افسانه عبدالله بن سبا یهودی به سخنان این زندیق اعتماد میکنند و عقائد خود را بر اساس گفتههای او پایه ریزی مینمایند. طبق آنچه که
علمای اهل سنت نوشتهاند، پیروان جمل، پیش از ورود امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به
بصره، تعداد زیادی از یاران آن حضرت را به
شهادت رساندند، شهر بصره را تصرف و بیت المال مسلمین را غارت کردند. وقتی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از این قضیه آگاه شدند، تصمیم جدی گرفتند که فتنهگران را سرجای خود نشانده و انتقام یاران شهیدش را از پیروان جمل بگیرد.
ابن قتیبه دینوری در کتاب
المعارف درباره اتفاقات جنگ جمل مینویسد: وهموا بالشام لمکان معاویة بها فصرفهم عبدالله بن عامر عن ذلک الی البصرة فتوجهوا الیها فاخذوا عثمان بن حنیف عامل علی بها فحبسوه وقتلوا خمسین رجلا کانوا معه علی بیت المال وغیر ذلک من اعماله واحدثوا احداثا فلما بلغ علیا سیرهم خرج مبادرا الیهم واستنجد اهل الکوفة ثم سار بهم الی البصرة وهم بضعة عشر الفا.
(فتنهگران جمل) بهخاطر موقعیتی که
معاویه داشت، قصد
شام کردند؛ اما
عبدالله بن عامر آنها را بهطرف بصره منصرف کرد؛ وقتی به آنجا رسیدند، عثمان بن حنیف، عامل علی (علیهالسّلام) را دستگیر و زندانی کردند، پنجاه نفر از افرادی که مامور
بیت المال بودند و همچنین تعداد دیگر از کارگزاران آن حضرت را کشتند و کارهای ناشایستی انجام دادند. وقتی خبر به علی (علیهالسّلام) رسید، برای جنگ با آنها خارج شد و از مردم
کوفه کمک خواست؛ سپس بههمراه آنها بهسوی بصره رفت؛ در حالی بیش از ده هزار نفر بودند.
بلاذری در [[[[انساب الاشراف]]]] داستان آغاز جنگ جمل در بصره را اینگونه تعریف میکند:
واتی بعائشة علی جملها فی هودجها فقالت: صه صه، فخطبت بلسان ذلق وصوت جهوری، فاسکت لها الناس فقالت: ان عثمان خلیفتکم قتل مظلوماً بعد ان تاب الی ربه وخرج من ذنبه، والله ما بلغ من فعله ما یستحل به دمه، فینبغی فی الحق ان یؤخذ قتلته فیقتلوا به ویجعل الامر شوری. فقال قائلون: صدقت. وقال آخرون: کذبت حتی تضاربوا بالنعال وتمایزوا فصاروا فرقتین: فرقة مع عائشة واصحابها، وفرقة مع ابن حنیف، وکان علی خیل ابن حنیف حکیم بن جبلة فجعل یحمل ویقول:
خیلی الیّ انها قریش... لیردینها نعیمها والطیش. وتاهبوا للقتال فانتهوا الی الزابوقة، واصبح عثمان بن حنیف فزحف الیهم فقاتلهم اشد قتال، فکثرت بینهم القتلی وفشت فیهم الجراح. ثم ان الناس تداعوا الی الصلح فکتبوا بینهم کتاباً بالموادعة الی قدوم علی علی ان لا یعرض بعضهم لبعض فی سوق ولا مشرعة، وان لعثمان بن حنیف دار الامارة وبیت المال والمسجد، وان طلحة والزبیر ینزلان ومن معهما حیث شاؤوا، ثم انصرف الناس والقوا السلاح. وتناظر طلحة والزبیر فقال طلحة: والله لئن قدم علی البصرة لیاخذن باعناقنا، فعزما علی تبییت ابن حنیف وهو لا یشعر، وواطآ اصحابهما علی ذلک؛ حتی اذا کانت لیلة ریح وظلمة جاؤوا الی ابن حنیف وهو یصلی بالناس العشاء الآخرة فاخذوه وامروا به فوطئ وطئاً شدیداً، ونتفوا لحیته وشاربیه فقال لهما: ان سهلاً حی بالمدینة والله لئن شاکنی شوکة لیضعن السیف فی بنی ابیکما. یخاطب بذلک طلحة والزبیر فکفا عنه وحبساه. وبعثا عبدالله بن الزبیر فی جماعة الی بیت المال وعلیه قوم من السبایجة یکونون اربعین، ویقال: اربعمائة فامتنعوا من تسلیمه دون قدوم علی، فقتلوهم ورئیسهم ابا سلمة الزطی وکان عبداً صالحاً.
عائشه، داخل هودجی که بر روی شتر گذاشته شده بود، آمد و گفت: ساکت باشید ساکت باشید. پس خطبهای خواند با زبان تیز و صدای بلند؛ پس مردم به خاطر او ساکت شدند،
عائشه گفت: خلیفه شما
عثمان، پس از آنکه
توبه کرد و از گناهش خارج شد، مظلومانه کشته شد، بهخدا سوگند او کارش به جایی نرسیده بود که خونش حلال باشد؛ پس حقیقتا شایسته است که قاتلان او دستگیر شده و کشته شوند و حکومت به شورا واگذار شود.
برخی گفتند که راست گفتی و تعداد دیگر گفتند که دروغ میگویی؛ تا جائی که همدیگر را با کفش زدند و در برابر همدیگر موضع گرفتند و دو فرقه شدند: گروهی طرفدار عائشه و یارانش و گروهی با پسر حنیف.
حکیم بن جبله فرمانده لشکر پسر حنیف بود، حمله میکرد و میگفت: لشکریان من بهسوی من آیید که آنها از قریشاند... آن روز پراکنده شده تا به منطقه زابوقه رسیدند. فردای آن روز عثمان بن حنیف خود را به آنها رساند و با آنان جنگ شدیدی کرد؛ کشتهها در میان آنها زیاد و زخمیهای فراوانی برجای ماند. سپس مردم به صلح دعوت شدند؛ پس بین آنها صلح نامهای نگاشته شد که تا آمدن
علی (علیهالسّلام) به یکدیگر کاری نداشته باشند؛ چه در بازارها و چه در راهها و نیز تصمیم گرفتند که
دار الاماره،
بیت المال و مسجد از آنِ عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و همراهان آنها هرجا که خواستند ساکن شوند؛ سپس مردم برگشتند و
اسلحه خود را کنار گذاشتند.
طلحه و زبیر با همدیگر مذاکره کردند، طلحه گفت: اگر علی (علیهالسّلام) وارد بصره شود، گردن ما را خواهد گرفت؛ پس تصمیم گرفتند که شب را پیش عثمان بن حنیف بمانند؛ در حالی که او از چیزی خبر نداشت. آن دو با اصحاب خود قرار گذاشتند که وقتی شب تاریک شد، به عثمان بن حنیف در حال
نماز عشاء حمله و او را دستگیر کنند؛ پس این کار را انجام دادند و عثمان بن حنیف را به شدت کتک زدند و ریش و سبیل او را کندند. عثمان بن حنیف به طلحه و زبیر گفت که سهل (برادر عثمان بن حنیف) در
مدینه است، به خدا سوگند اگر قدرتی پیدا کنم، شمشیر را بر گردن فرزندان پدر شما خواهم گذاشت. پس طلحه و زبیر از او دست کشیده و زندانیش کردند.
طلحه و زبیر، عبدالله بن زبیر را به همراه گروهی به سوی بیت المال فرستادند، در حالی که نگهبان بیت المال گروهی از مردم سبایجه بودند که چهل نفر میشدند. گفته شده که آنها چهار صد نفر بودند؛ پس از تسلیم بیت المال تا آمدن علی (علیهالسّلام) خودداری کردند؛ در نتیجه همه آنها را کشتند. رئیس نگهبانان بیت المال،
اباسلمه زطی، بنده صالحی بود.
طبق این روایت، عائشه در سخنرانی خود، هدف از قیام را کشتن قاتلان عثمان و قرار دادن خلافت در شورا بیان میکند. یعنی عائشه، مشروعیت خلافت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را قبول نداشت و گرفتن خون عثمان را بهانهای برای براندازی حکومت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) قرار داده بود تا دوباره شورایی تشکیل شود و کس دیگری را برای خلافت انتخاب نمایند.
همچنین طبق این روایت، طلحه و زبیر پیش از آمدن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و بر خلاف توافق نامهای که امضا کرده بودند، به عثمان بن حنیف نیرنگ زده و به پیمان خود خیانت کردند. پس از آن که توافق کردند، تا آمدن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دست از جنگ بکشند و منتظر بمانند، شبانه به عبدالله بن زبیر دستور دادند که به قصر حاکم بصره حمله نموده و محافظان بیت المال را به شهادت برسانند.
آنها پس از کشتن محافظان بیت المال، عثمان بن حنیف را دستگیرکرده، به شدت او را کتک زدند و حتی تمام موهای سر و صورت او را کندند.
ابن عبدالبر نیز در کتاب
الاستیعاب، وقایع جنگ جمل را اینگونه تعریف میکند:
ولما قدم الزبیر وطلحة وعائشة البصرة و علیها عثمان بن حنیف والیا لعلی رضی الله عنه بعث عثمان بن حنیف حکیم بن جبلة العبدی فی سبعمائة من عبد القیس وبکر بن وائل فلقی طلحة والزبیر بالزابوقة قرب البصرة فقاتلهم قتالا شدیدا فقتل رحمه الله قتله رجل من بنی حدان.
هذه روایة فی قتل حکیم بن جبله وقد روی انه لما غدر ابن الزبیر بعثمان بن حنیف بعد الصلح الذی کان عقده عثمان بن حنیف مع طلحة والزبیر اتاه ابن الزبیر لیلا فی القصر فقتل نحو اربعین رجلا من الزط علی باب القصر وفتح بیت المال واخذ عثمان بن حنیف فصنع به ما قد ذکرته فی غیر هذا الموضع وذلک قبل قدوم علی رضی الله عنه فبلغ ما صنع ابن الزبیر بعثمان بن حنیف حکیم بن جبلة فخرج فی سبعمائة من ربیعه فقاتلهم حتی اخرجهم من القصر ثم کروا علیه فقاتلهم حتی قطعت رجله ثم قاتل ورجله مقطوعة حتی ضربه سحیم الحدانی العنق فقطع عنقه واستدار راسه فی جلده عنه حتی سقط وجهه علی قفاه.
وقتی
طلحه و
زبیر و عائشه وارد
بصره شدند،
عثمان بن حنیف حاکم آنجا از جانب علی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود. عثمان بن حنیف،
حکیم بن جبله را بههمراه هفت صد نفر از
قبیله عبد القیس و
بکر بن وائل فرستاد؛ حکیم، طلحه و زبیر را در
زابوقه در نزدیکی بصره ملاقات کرد؛ جنگ شدیدی بین آنها اتفاق افتاد و حکیم بن جبله که خدا او را رحمت کند کشته شد و شخصی از
قبیله بنی حدان او را کشت.
این یک روایت درباره کشته شدن حکیم بن جبله بود. و نیز روایت شده است که عبدالله بن زبیر، به عثمان بن حنیف نیرنگ زد و بعد از آنکه عثمان بن حنیف با طلحه و زبیر پیمان صلح بست، عبدالله بن زبیر شبانه به قصر حمله کرد و نزدیک به چهل نفر از
قبیله زط را در جلوی در قصر کشت و بیت المال را ربود، عثمان بن حنیف را دستگیر و با او همان کارهایی را انجام داد که پیش از این در جای دیگر گفتیم.
این قضیه قبل از آمدن علی (علیهالسّلام) بود، پس کارهایی که ابن زبیر با عثمان بن حنیف انجام داده بود به گوش حکیم بن جبله رسید و او با هفتصد نفر آمد و با آنها جنگید تا جایی که آنها را از قصر بیرون و سپس به آنها حمله نمود؛ تا اینکه پایش قطع شد؛ و بعد از آن نیز با پای قطع شده خود میجنگید. تا این که سحیم الحدانی به گردنش زد، گردن او را قطع کرد و سر او با پوست آویزان شد؛ حکیم به زمین افتاد و صورتش به پشت سرش برگشت.
طبق گفته ابن عبد البر، ابتدا عثمان بن حنیف و پیروان جمل با همدیگر پیماننامه امضا کرده بودند که تا آمدن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) صبر کنند؛ اما عبدالله بن زبیر به این پیماننامه خیانت کرد و به قصر عثمان بن حنیف حمله نموده و بعد از کشتن محافظان، بیت المال مسلمانان را غارت کردند. سپس یاران امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و از جمله حکیم بن جبله صحابی جلیل القدر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را به شهادت رساند.
بنابراین، آغازگر فتنه، عائشه، طلحه و زبیر بودند، اگر آنها بر پیمانی که با عثمان بن حنیف بسته بودند، پایبند میماندند، قطعا با ورود امیرمؤمنان (علیهالسّلام) فتنه میخوابید؛ اما طلحه و زبیر میدانست که چه خلافی کردهاند.
ابن العبری در تاریخ مختصر الدول مینویسد:
ولما سمع معاویة بقول عائشة فی علی ونقض طلحة والزبیر البیعة ازداد قوة وجراءة وکتب الی الزبیر: انی قد بایعتک ولطلحة من بعدک فلا یفوتکما العراق. واعانهما بنو امیة وغیرهم وخرجوا بعائشة حتی قدموا البصرة فاخذوا ابن حنیف امیرها من قبل علی فنالوا من شعره ونتفوا لحیته وخلوا سبیله فقصد علیاً وقال له: بعثنی ذا لحیة وقد جئتک امرد. قال: اصبت اجراً وخیراً. وقتلوا من خزنة بیت المال خمسین رجلاً وانتهبوا الاموال. وبلغ ذلک علیاً فخرج من المدینة وسار بتسعمائة رجل.
وقتی
معاویه سخن عائشه را درباره علی (علیهالسّلام) شنید و از نقض بیعت طلحه و زبیر آگاهی یافت، جرات و قدرتش زیاد شد، به زبیر نامه نوشت که من با تو بیعت کردم و بعد از تو نیز با طلحه بیعت میکنم؛ پس
عراق را از دست ندهید.
بنی امیه و دیگران طلحه و زبیر را کمک کردند، آن دو با عائشه خارج شدند تا اینکه به بصره رسیدند. آنها فرزند حنیف والی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را در آنجا دستگیر کردند، موهای سرش را کشیدند و ریشش را کندند، سپس او را رها نموده و او پیش علی (علیهالسّلام) رفت و به آن حضرت گفت: شما مرا در حالی فرستادی که ریش داشتم؛ ولی حال بدون ریش خدمت رسیدهام. آن حضرت فرمود: خیر و اجر نصیبت شده است. آنها پنجاه نفر از نگهبانان بیت المال را کشته و اموال را تقسیم کردند. این خبر به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) رسید آنحضرت از مدینه با هفتصد نفر به سوی بصره حرکت کرد.
عثمان بن حنیف، یکی از
اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که طبق گفته برخی از
علمای اهل سنت، حتی در
جنگ بدر نیز حضور داشته است.
ابن حجر در شرح حال او مینویسد:
وقال الترمذی وحده انه شهد بدرا وقال الجمهور اول مشاهده احد.
از میان علما، تنها
ترمذی گفته است که او در جنگ بدر حضور داشته؛ ولی جمهور علما گفتهاند که اولین جنگی که او حضور داشته، جنگ احد بوده است.
عثمان بن حنیف، در زمان جنگ جمل، حاکم بصره و نماینده امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در این شهر بود. وقتی پیروان جمل وارد شهر شدند، با افراد عثمان بن حنیف درگیر شده و صدها نفر از آنان را به شهادت رساندند، سپس به قصر او حمله کرده و خود او را دستگیر و به شدت کتک زدند؛ تا جائی که گفتهاند تمام موهای صورت او را کندند.
آیا عثمان بن حنیف، صحابی جلیل القدر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کشتن عثمان نقش داشت؟ اگر نداشت، چرا با او چنین برخوردی شد؟
ابن کثیر دمشقی در اینباره مینویسد: فلما انتهی الی ذی قار اتاه عثمان بن حنیف مهشما، ولیس فی وجهه شعرة فقال: یا امیرالمؤمنین بعثتنی الی البصرة وانا ذو لحیة، وقد جئتک امردا، فقال: اصبت خیرا واجرا.
وقتی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به
منطقه ذی قار رسیدند، عثمان بن حنیف نزد آن حضرت آمد؛ در حالی که بسیار لاغر شده بود و هیچ مویی در صورت او نبود؛ پس گفت: ای امیرمؤمنان! شما مرا به بصره فرستادی؛ در حالی که دارای ریش بودم؛ اما الآن خدمت شما آمدهام و حال آنکه مویی در صورتم نیست. آن حضرت فرمود: خیر و اجر نصیب شما شده است.
طبری در
تاریخ خود قضیه حمله
طلحه و
زبیر به قصر بصره و کشتن محافظان او را اینگونه بیان میکند:
فجمع طلحة والزبیر الرجال فی لیلة مظلمة باردة ذات ریاح وندی ثم قصدا المسجد فوافقا صلاة العشاء وکانوا یؤخرونها فابطا عثمان بن حنیف فقدما عبد الرحمن بن عتاب فشهر الزط والسیابجة السلاح ثم وضعوه فیهم فاقبلوا علیهم فاقتلوا فی المسجد وصبروا لهم فاناموهم وهم اربعون وادخلوا الرجال علی عثمان لیخرجوه الیهما فلما وصل الیهما توطؤوه وما بقیت فی وجهه شعرة فاستعظما ذلک وارسلا الی عائشة بالذی کان واستطلعا رایها فارسلت الیهما ان خلوا سبیله فلیذهب حیث شاء ولا تحبسوه.
طلحه و زبیر مردان را در یک شب تاریک و بارانی که باد شدیدی نیز میوزید جمع کرد؛ سپس هر دو به طرف مسجد آمدند؛ وقتی وارد مسجد شدند که هنگام
نماز عشاء بود و آنها نماز را به تاخیر انداخته بودند؛ عثمان بن حنیف به کندی
نماز را خواند؛ آن دو نفر نزد
عبدالرحمن بن عتاب آمدند؛ قبیله زط و
سیابجه اسلحه خود را بیرون آوردند و سپس آن را زمین گذاشتند؛ طلحه و زبیر وارد مسجد شده و همه آنها را با شمشیر کشتند؛ در حالی که آنها چهل نفر بودند. سپس مردان خود را پیش عثمان بن حنیف فرستادند تا او را بیرون بیاورند؛ وقتی عثمان را پیش طلحه و زبیر آوردند به شدت او را کتک زدند و هیچ مویی در صورت او باقی نماند. این قضیه بر طلحه و زبیر سنگین آمد، او را پیش عائشه فرستادند تا نظر او را جویا شوند؛ عائشه به طلحه و زبیر گفت که او را رها کنید تا هرجا که خواست برود و او را زندانی نکنید.
خلیفة بن خیاط در تاریخ خود مینویسد:
خروج طلحة والزبیر وعائشة وفیها قدم طلحة بن عبید الله والزبیر بن العوام ومعهما عائشةام المؤمنین البصرة وبها عثمان بن حنیف الانصاری والیا لعلی فبعث عثمان بن حنیف حکیم بن جبلة العبدی فلقی طلحة والزبیر فی الزابوقة وهی مدینة الرزق بحضرة کلاء البصرة فقتل حکیم بن جبلة وقتل ایضا مجاشع بن مسعود السلمی من اصحاب رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) وخرج عثمان بن حنیف عن البصرة وفیها خرج علی من المدینة وولاها سهل بن حنیف الانصاری وبعث علی الحسن بن علی بن ابی طالب وعمار بن یاسر الی الکوفة یستنفران الناس وقدم علی البصرة.
خروج طلحه، زبیر و عائشه. در آن سال، طلحه بن عبیدالله،
زبیر بن عوام به بصره آمدن و عائشه ام المؤمنین نیز با آنها بود. حاکم بصره عثمان بن حنیف بود که علی (علیهالسّلام) او را حاکم قرار داده بود. عثمان بن حنیف، حکیم بن جبله عبدی را پیش آنها فرستاد و او با طلحه و زبیر در زابوقه روبرو شد؛ پس حکیم بن جبله و
مشاجع بن مسعود سلمی که از اصحاب رسول خدا بود، کشته شدند.
عثمان بن حنیف از
بصره خارج شد. علی بن ابی طالب نیز از
مدینه خارج شد و به جای خود
سهل بن حنیف را قرار داد همچنین
حسن بن
علی بن
ابی طالب (علیهماالسلام) و
عمار یاسر را برای جمع آوری مردم فرستاد و خودش وارد بصره شد.
ابن کثیر دمشقی و دیگر مورخان اهل سنت نوشتهاند که وقتی پیروان جمل، شهر بصره را تصرف و حاکم آن را بیرون کردند، به بیت المال حمله کرده و هر آنچه که از بیت المال مسلمانان بود، بین لشکریان خود تقسیم نمودند.
بلاذری در
انساب الاشراف مینویسد:
وکانت جماعة السیابجة موکلین ببیت مال البصرة یقال انهم اربعون ویقال اربعمائة فلما قدم طلحة بن عبید الله والزبیر بن العوام البصرة وعلیها من قبل علی بن ابی طالب عثمان بن حنیف الانصاری ابوا ان یسلموا بیت المال الی قدوم علی رضی الله عنه فاتوهم فی السحر فقتلوهم.
گروه سیابجه (قومی جنگجو در سند) که وظیفه حفاظت از بیت المال را داشتند، گفته شده چهل یا چهار صد نفر بودند. وقتی طلحه و زبیر وارد بصره شدند، عثمان بن حنیف انصاری والی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در آنجا بودند، آنها از تسلیم بیت المال تا آمدن علی (علیهالسّلام) خودداری کردند؛ پس طلحه و زبیر و لشکر او، سحرگاه آمدند و همه آنها را کشتند.
ابن کثیر دمشقی سلفی در
البدایة و النهایة مینویسد:
و ولوا علی بیت المال عبد الرحمن بن ابی بکر وقسم طلحة والزبیر اموال بیت المال فی الناس وفضلوا اهل الطاعة واکب علیهم الناس یاخذون ارزاقهم واخذوا الحرس واستبدوا فی الامر بالبصرة.
عبدالرحمن بن ابیبکر را بر بیت المال گماردند، طلحه و زبیر اموال بیت المال را بین مردم تقسیم کردند و اهل طاعت را بیشتر میدادند، مردم نیز ریختند و روزی خود را برداشتند، نگهبانان بیت المال را دستگیر کرده و در امر حکومت بصره
ظلم کردند.
اگر واقعا هدف آنها اصلاح بین مسلمانان بود، چرا بیت المال مسلمانان را غارت کردند؟ آیا تصرف ناحق بیت المال و تقسیم آن، اصلاح است یا فساد؟
همانطوری که گفتیم، پیروان جمل ادعا میکنند که
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) قصد جنگ با عائشه را نداشت.
علاوه بر پاسخهای گذشته، میگوییم اینمطلب با واقعیت
جنگ جمل سازگاری ندارد؛ زیرا در هنگامه جنگ امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به یاران خود دستور حمله به شتر عائشه را دادند؛ تا جائی که بیش از هفتاد نفر از کسانی که افسار شتر را گرفته بودند کشته شده و بیش از هزار دست در این قضیه قطع شد؛ تا اینکه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دستور داد برای پایان دادن به جنگ و کشتار شتر عائشه را پی کنند که با پی کردن شتر، عائشه
اسیر و به بصره منتقل شد.
ابوحنیفه دینوری در
اخبار الطوال مینویسد: فلما رای علی شدة صبر اهل البصرة جمع الیه حماة اصحابه، فقال: ان هؤلاء القوم قد محکوا، فاصدقوهم القتال، فخرج الاشتر وعدی بن حاتم وعمرو بن الحمق وعمار بن یاسر فی عددهم من اصحابهم، فقال عمرو بن یثربی لقومه، وکانوا فی میمنة اهل البصرة (ان هؤلاء القوم الذین قد برزوا الیکم من اهل العراق هم قتلة عثمان، فعلیکم بهم)، وتقدم امام قومه بنی ضبة، فقاتل قتالا شدیدا، وکثرت النبل فی الهودج، حتی صار کالقنفذ، وکان الجمل مجففا، والهودج مطبق بصفائح الحدید.
هنگامی که علی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، شدت استقامت مردم بصره (طرفداران جمل) را دید، یاران شجاع خود را جمع کرد و فرمود: این قوم امتحان شدند؛ پس جنگ راستین را به آنها نشان دهید. پس
اشتر،
عدی بن حاتم،
عمرو بن حمق و
عمار یاسر با یاران خود خارج شدند.
عمرو بن یثری که فرمانده طرف راست مردم بصره بود، به قوم خود گفت: اینها همانهایی هستند که از مردم
عراق بهسوی شما آمدهاند و همانها قاتلان عثمان هستند؛ پس با آنها بجنگید. خود او پیشاپیش
قبیله بنی ضبه آمد و جنگ شدیدی کرد. تیرهای زیادی به هودج خورد؛ تا جائی که همانند خارپشت شده بود، شتر را با سپر و هودج را با صفحههای آهنین پوشانده بودند.
بلاذری در انساب الاشراف مینویسد:
قالوا: وسمع علی اصوات اصحاب الجمل وقد علت فقال: ما یقولون؟ قالوا: یدعون علی قتلة عثمان ویلعنونهم. قال: نعم فلعن الله قتلة عثمان، فوالله ما قتله غیرهم وما یلعنون الا انفسهم، ولا یدعون الا علیها. ثم قال علی لابن الحنفیة - ومعه الرایة -: اقدم، فزحف برایته نحو الجمل، وامر علی الاشتر ان یحمل فحمل وحمل الناس، فقتل هلال بن وکیع التمیمی واشتد القتال، فضرب مخنف بن سلیم علی راسه فسقط، واخذ الرایة منه الصقعب بن سلیم اخوه فقتل، ثم اخذها عبدالله بن سلیم فقتل. ثم امر علی محمد بن الحنفیة ان یحمل فحمل و حمل الناس فانهزم اهل البصرة؛ وقتلوا قتلاً ذریعاً، وذلک عند المساء، فکانت الحرب من الظهر الی غروب الشمس.
وکان کعب بن سور ممسکاً بزمام الجمل؛ فاتاه سهم فقتله، وتعاور الناس زمام الجمل فجعل کلما اخذه احدهم قتل، واقتتل الناس حوله قتالاً شدیداً. وسمعت عبد الاعلی النرسی یقول: بلغنی انه قطعت علیه سبعون یداً. وروی عن ابی عبیدة معمر بن المثنی انه کان یقول: قتل ممن اخذ بزمام الجمل سبعون.
گفتهاند که علی (علیهالسّلام) صدای یاران جمل را شنید، پس سؤال کرد: چه میگویند؟ گفتند: بر قاتلان عثمان نفرین میفرستند و آنها را لعنت میکنند. فرمود: بلی، پس
خداوند لعنت کند قاتلان
عثمان را، به خدا سوگند جز خود آنان کسی عثمان را نکشت، آنها نیز جز خود کس دیگری را لعن نمیکنند و نفرین نمیکنند غیر از خود را.
سپس علی (علیهالسّلام) به فرزندش
محمد حنفیه که پرچم به دست او بود فرمود: جلو برو؛ پس با پرچم خود به نزدیکی جمل حمله کرد. همچنین آن حضرت به اشتر دستور داد که حمله نماید؛ پس او و مردم حمله کردند،
هلال بن وکیع تمیمی کشته شد و جنگ شدت گرفت. مالک با ضربهای به سر
مخنف بن قیس زد و او را ساقط کرد، پرچم را برادرش
قصعب بن سلیم گرفت و او نیز کشته شد، سپس
عبدالله بن سلیم پرچم را گرفت و کشته شد. سپس علی (علیهالسّلام) به محمد حنفیه دستور داد که حمله نماید، او نیز به همراه مردم حمله کردند؛ تا اینکه مردم بصره فرار کردند و تعداد زیادی کشته شد. این قضیه نزدیک غروب اتفاق افتاد، جنگ از
ظهر تا
غروب آفتاب ادامه داشت.
کعب بن مسور افسار جمل را گرفته بود، پس تیری آمد و کشته شد، مردم افسار شتر به یکدیگر میدادند، هرکس کشته میشد، نفر بعدی افسار را میگرفت؛ جنگ شدیدی در اطراف شتر اتفاق افتاد. از
عبدالاعلی نرسی شنیدم که میگفت: هفتاد دست به خاطر گرفتن افسار قطع شد،
ابوعبیده معمر بن مثنی نیز نقل کرده است که هفتاد نفر از کسانی که افسار شتر را گرفته بودند، کشته شدند.
ابن کثیر دمشقی در البدایة و النهایة مینویسد:
فکلما قتل واحد ممن یمسک الجمل یقوم غیره حتی قتل منهم اربعون رجلا قالت عائشة ما زال جملی معتدلا حتی فقدت اصوات بنی ضبة ثم اخذ الخطام سبعون رجلا من قریش وکل واحد یقتل بعد صاحبه ثم جاء رجل فضرب الجمل علی قوائمه فعقره وسقط الی الارض فسمع له عجیج ما سمع اشد ولا انفذ منه وآخر من کان الزمام بیده زفر بن الحارث فعقر الجمل وهو فی یده ویقال انه اتفق هو وبجیر بن دلجة علی عقره ویقال ان الذی اشار بعقر الجمل علی وقیل القعقاع بن عمرو لئلا تصابام المؤمنین فانها بقیت غرضا للرماة ومن یمسک بالزمام برجاسا للرماح ولما سقط البعیر الی الارض انهزم من حوله من الناس وحمل هودج عائشة وانه لکالقنفذ من السهام.
هر وقت یکی از کسانی که افسار جمل را گرفته بود کشته میشد، شخص دیگری آن را میگرفت؛ تا این که چهل نفر کشته شدند. عائشه گفت: شتر من همیشه در حالت
اعتدال بود؛ تا اینکه دیگر صدای
بنی ضبه را نشنیدم؛ سپس افسار شتر را هفتاد نفر از
قریش گرفتند و یکی از پس دیگری کشته شدند.
سپس مردی آمد و پاهای شتر را با شمشیر زد و شتر به زمین افتاد، پس نالهای از او شنیده شد که شدیدتر و نافذتر از او شنیده نشده بود. آخرین کسی که افسار را بهدست گرفت،
زفر بن حارث بود، شتر پی شد؛ در حالی که زمامش به دست او بود. گفته شده که او
بجیر بن دجله در پی کردن شتر همکاری کردند و گفته شده که علی (علیهالسّلام) اشاره کرد که شتر را پی نمایند.
برخی گفتهاند که این دستور را
قعقاع بن عمرو داد تا آسیبی به ام المؤمنین نرسد؛ زیرا او هدف تیرها شده بود و هرکس زمام شتر را میگرفت هدف تیر قرار میگرفت. وقتی شتر به زمین افتاد، مردمی که اطراف او را گرفته بودند، فرار کردند و هودج عائشه حمل شد؛ در حالی که بر اثر اصابت تیر، همانند خارپشت شده بود.
ابن العبری در کتاب
مختصر الدول، درباره اتفاقات معرکه جمل مینویسد:
وجاءه من الکوفة ستة آلاف رجل. وکانت الوقعة بالخریبة. فبرز القوم للقتال واقاموا الجمل وعائشة فی هودج ونشبت الحرب بینهم فخرج علی ودعا الزبیر وطلحة وقال للزبیر: ما جاء بک. قال: لا اراک لهذا الامر اهلاً. وقال لطلحة: اجئت بعرس النبی تقاتل بها وخبیت عرسک فی البیت. اما بایعتمانی. قالا: بایعناک والسیف علی عنقنا.
واقبل رجل سعدی من اصحاب علی فقال باعلی صوته: یاام المؤمنین والله لقتل عثمان اهون من خروجک من بیتک علی هذا الجمل الملعون انه قد کان لک من الله ستر وحرمة فهتکتِ سترکِ وابحتِ حرمتکِ. ثم اقتتل الناس. وفارق الزبیر المعرکة فاتبعه عمر بن جرموز وطعنه فی جربان درعه فقتله. واما طلحة فاتاه سهم فاصابه فاردفه غلامه فدخل البصرة وانزله فی دار خربة ومات بها. وقتل تسعون رجلاً علی زمام الجمل. وجعلت عائشة تنادی: البقیة البقیة. ونادی علی: اعقروا الجمل. فضربه رجل فسقط. فحمل الهودج موضعاً واذا هو کالقنفذ لما فیه من السهام. وجاء علی حتی وقف علیه وقال لمحمد بن ابی بکر: انظر احیة هیام لا. فادخل محمد راسه فی هودجها. فقالت: من انت. قال: اخوک البر. فقالت: عقق. قال: یا اخیّة هل اصابک شیء. فقالت: ما انت وذاک. ودخل علی البصرة ووبخ اهلها وخرج منها الی الکوفة. ولما بلغ معاویة خبر الجمل دعا اهل الشام الی القتال والمطالبة بدم عثمان.
از
کوفه شش هزار نفر آمدند، جنگ در
خربیه اتفاق افتاد. مردم برای جنگ آماده شدند، شتر را نگهداشتند، عائشه در هودج نشسته بود؛ در حالی که جنگ بین آنها جریان داشت.
علی (علیهالسّلام) بیرون آمد و
زبیر و
طلحه را دعوت کرد. به زبیر فرمود: برای چه آمدهای؟ زبیر گفت: من تو را شایسته این امر (حکومت) نمیدانم. به طلحه گفت: عروس پیامبر را آوردهای تا به وسیله او بجنگی؛ اما عروس خود را در خانه مخفی کردهای؟ آیا شما دو نفر با من بیعت نکردید؟
گفتند:
بیعت کردیم؛ در حالی که شمشیر بر گردن ما بود (به زور بیعت کردیم). مردی از
قبیله سعدی از
اصحاب علی (علیهالسّلام) جلو آمد و با صدای بلند گفت: ای مادر مؤمنان! به خدا سوگند کشته شدن عثمان بسیار آسانتر از این بود که شما از خانه خارج و سوار این شتر ملعون شدهای. خداوند برای تو حجاب و حرمتی قائل شده بود؛ ولی تو خود حجابت را پاره و حرمتت را از بین بردی.
سپس مردم با یکدیگر جنگیدند. زبیر از معرکه جنگ جدا شد،
عمر بن جرموز او را دنبال کرد و با نیزه به زنگ خوردگی سپرش زد و او را کشت. اما
طلحه! تیری به او اصابت کرد، فرزندش او را به بصره آورد و وارد خانه خرابهای کرد و او در آنجا مرد. هفتاد نفر در گرفتن افسار شتر کشته شدند. عائشه فریاد میزد استوار باشید، استوار باشید. علی (علیهالسّلام) فریاد زد: شتر را پی کنید، پس مرد شتر را زد و افتاد؛ پس هودج را به منطقه دیگری حمل کردند؛ در حالی که از زیادی تیری که به او اصابت کرده بود؛ همانند خارپشت شده بود.
ابوالفداء در تاریخ خود مینویسد:
ووقعَ القتالُ وعائشةُ راکبةٌ الجملَ المسمی عسکرَ فی هودجٍ، وقد صارَ کالقُنفذِ من النَشَابِ، وتَمَتِّ الهزیمةُ علی اصحاب عائشة وطلحة والزبیر، ورَمَی مروانُ بن الحکمِ طلحةَ بسهمٍ فَقَتَلَه، وکلاهما کانا مع عائشة، قیل انه طلب بذلک اخْذِ ثار ِعثمانَ منه، لانه نَسَبَهُ اِلی انه اعان علی قتل عثمانَ، وانهزم الزبیرُ طالباً المدینة، وقُطِعَتْ علی خِطامِ الجملِ ایدٍ کثیرةٍ، وقُتِل ایضاً بین الفریقین خلقٌ کثیرٌ، ولما کَثُر القَتلُ علی خِطامِ الجملِ، قال علیٌ: اعقروا الجملَ فضربه رجلٌ فَسَقَطَ، فَبَقِیَتْ عائشةُ فی هودجِها اِلی اللیل، وادخلها محمدُ بن ابی بکر اخوها اِلی البصرة، وانزلها فی دار عبدالله بن خلف.
جنگ در حالی اتفاق افتاد که عائشه سوار شتری به نام عسکر شده بود و در هودجی نشسته بود، آنقدر تیر به هودج زدند که همانند خارپشت شده بود. جنگ با شکست یاران عائشه، طلحه و زبیر پایان یافت.
مروان بن حکم طلحه را با تیر زد و او را کشت. مروان و طلحه هر دو با عائشه بودند؛ گفته شده که او با این کار قصد گرفتن انتقام خون عثمان را از طلحه داشت؛ چرا که مروان نسبت میداد که او در کشتن عثمان کمک کرده است. زبیر برای پیدا کردن شهر فرار کرد. دستهای زیادی با گرفتن افسار شتر قطع شد، افراد زیادی نیز از دو طرف کشته شدند، وقتی کشتهها برای گرفتن افسار شتر زیاد شد؛ علی (علیهالسّلام) فرمود: شتر را پی کنید، پس شخصی شتر را زد و سقوط کرد. عائشه تا شب در هودج خود ماند تا اینکه برادرش
محمد بن ابوبکر او را با هودج به بصره منتقل کرد و در خانه
عبدالله بن خلف جای داد.
مقدسی در
کتاب البدء و التاریخ مینویسد:
وقتل سبعون علی زمام الجمل یاخذه واحد بعد واحد وقد شکت السهام الهودج حتی صار کانه جناح نسر.
هفتاد نفر از کسانی که افسار شتر را گرفته بودند، یکی از پس از دیگری کشته شدند، آن قدر تیر به هودج خورده بود که همانند بالهای کرکس شده بود.
عینی در شرح
صحیح بخاری مینویسد:
واجتمع بنو ضبة عند الجمل وقاتلوا دونه قتالا لم یسمع مثله فقطعت عنده الف ید وقتل علیه الف رجل منهم... واولئک النفر لا یقلعون عن رشق هودجها بالنبال حتی بقی مثل القنفذ.
بنی ضبه در اطراف شتر جمع شده بودند و جلوی او میجنگیدند، جنگی که مثل آن شنیده نشده است؛ تا جائی که هزار دست قطع شد و هزار نفر از آنها کشته شدند. یاران امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دست از تیراندازی بر هودج برنداشتند؛ تا جائی که هودج همانند خارپشت شده بود.
ابن خلدون در
تاریخ خود مینویسد:
ونادی علی اعقروا الجمل یتفرقوا وضربه رجل فسقط فما کان صوت اشد عجیجا منه وکانت رایة الازد من اهل الکوفة مع مخنف بن سلیم فقتل فاخذها الصقعب اخوه فقتل ثم اخوهما عبدالله کذلک.
علی (علیهالسّلام) فریاد زد که شتر را پی کنید تا متفرق شوند. مردی این کار را انجام داد و شتر سقوط کرد؛ پس صدای بلندتر از فریاد شتر شنیده نشده بود. پرچم
قبیله ازد از اهل
کوفه با
مخنف بن سلیم بود، وقتی کشته شد، برادرش قصعب گرفت، او نیز کشته شد و سپس براردش عبدالله گرفت و او به سرنوشت دو برادر دیگرش دچار شد.
ابوعبدالله حمیری در
کتاب صفة جزیرة اندلس مینویسد:
ورمی هودج عائشة رضی الله عنها فجعلت تنادی: یا بنی البقیا، یا بنی البقیا، ویعلو صوتها، وکانت جهیرة، فابوا الا اقداماً، وماج الناس بعضهم فی بعض، فصرخ صارخ: اعقروا الجمل، وقال عبدالله بن الزبیر رضی الله عنهما: امسیت یوم الجمل وبی سبع و ثمان جراحة من طعنة و ضربة، وما رایت مثل یوم الجمل قط ما ینهزم منا احد وما نحن الا کالجبل الاسود وما یاخذ بخطام الجمل احد الا قتل. ونادی علی رضی الله عنه: اعقروا الجمل فانه ان عقر تفرقوا، فضربه رجل فسقط، فما سمعت صوتاً قط کان اشد من عجیج الجمل، وقطع علی خطام الجمل سبعون یداً من بنی ضبة کلما قطعت ید رجل قام آخر وقال: انا الغلام الضبی، ورمی الهودج بالنشاب حتی صار کالقنفذ.
هودج عائشه را با تیر زدند؛ پس او با صدای بلند فریاد میزد: ای فرزندانم! ایستادگی کنید، ای فرزندانم ایستادگی کنید. صدای عائشه بلند بود؛ پس آنها به دستور عائشه عمل کردند، مردم در اطراف جمل موج میزدند؛ پس فریاد زنندهای فریاد زد: شتر را پی کنید.
عبدالله بن زبیر گفت: روز جمل به پایان رسید؛ در حالی که من هشتاد و هفت زخم بر بدن داشتم، من روزی همانند روز جمل هرگز ندیدم، هیچیک از ما فرار نکرد و ما همانند کوه سیاهی بودیم، هیچکسی افسار شتر را نگرفت؛ مگر این که کشته شد.
علی (علیهالسّلام) فریاد زد: شتر را پی کنید که اگر او را پی کنید، مردم متفرق میشوند. پس مردی شتر را زد و او سقوط کرد، شتر فریادی زد که فریادی بلندتر از او شنیده نشده بود. دست هفتاد نفر از افراد قبیله بنی ضبه که افسار شتر را گرفته بودند، قطع شد، هر وقت دست مردی قطع میشد، دیگری افسار را میگرفت و میگفت: من پسر ضبی هستم. آن قدر تیر به هودج زدند که همانند خارپشت شده بود.
آن چه از این متون تاریخی استفاده میشود، این است که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به قصد جنگ با پیروان جمل از
مدینه خارج و در میدان نبرد خود فرماندهی جنگ را بهعهده داشت و به یاران خود دستور حمله به هودج عائشه و نیروهای اطراف او را میداد. یاران آن حضرت نیز با اطاعت از دستور امام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، تمام افرادی را که در اطراف شتر جمع شده بودند و یا افسار شتر را بهدست گرفته بودند، کشتند و خود هودج عائشه را تیر باران کردند، تا حدی که هودج عائشه همانند خارپشت شده بود.
از طرف دیگر عائشه نیز به قصد جنگ با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) وارد معرکه شده بود و نیروهای خود را برای جنگیدن بهتر با آن حضرت تشویق و ترغیب میکرده است.
با این حال آیا بازهم میتوان ادعا کرد که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) موافق جنگ با پیروان جمل نبوده است؟
آیا بازهم میتوان ادعا کرد که عائشه به قصد صلح سوار بر شتر شده و همراه نامحرمان از این شهر به آن شهر رفته است؟
جالب این است که در هیچیک از این متون تاریخی، نامی از عبدالله بن سبا یهودی دیده نمیشود؛ چون همه تاریخنویسان میدانستند که عبدالله بن سبا یهودی ساخته تخیلات ذهنی
سیف بن عمر است و واقعیت ندارد.
چرا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) عائشه را مجازات نکرد؟
تا اینجا ثابت شد که پیروان جمل، به قصد جنگ با امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و براندازی حکومت آن حضرت، فتنه جمل را به راه انداختند و باعث کشته شدن بیش از بیست هزار نفر شدند.
همچنین ثابت شد که آنها مقصر اصلی و آغازگر جنگ بودند و پیش از آمدن امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، حداقل چهل نفر از سربازان و محافظان بیت المال، هفت صد نفر از لشکریان عثمان بن حنیف را به شهادت رساند و بیت المال مسلمانان را در بصره به تاراج بردند.
بنابراین بدون شک، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) باید آنها را مجازات میکرد و مجازات افساد در سرزمین اسلامی و کشتن مردم بیگناه، جز کشتن نمیتواند باشد. طلحه و زبیر که در معرکه کشته شدند؛ اما چرا امیرمؤمنان (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عائشه را که فرمانده اصلی جنگ بود، نکشت؟ چرا او را مجازات نکرد؟
عدم مجازات عائشه، دلایل متعددی میتواند داشته باشد که ما به چند مورد اشاره میکنیم:
زن، حتی اگر
مرتد شود، کشته نمیشود؛ چه رسد که اگر
باغیه باشد:
شمسالدین سرخسی، دانشمند مشهور
حنفی مذهب، در پاسخ به این سؤال که چرا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) عائشه را نکشت، میگوید:
ولما قیل لعلی رضی الله عنه یومَ الجملِ الا تُقسم بیننا ما افاء الله علینا؟ قال «فمن یاخذ منکم عائشة» وانما قال ذلک استبعادا لکلامهم واظهارا لخطاهم فیما طلبوا. واذا اُخذتْ المراةُ من اهلِ البغی فان کانت تُقُاتِل حَبَسَتْ حتی لا یبقی منهم احدٌ ولا تُقْتَلْ لان المراةَ لا تُقْتَل علی رَدَّتِها فکیف تُقْتَلْ اذا کانت باغیةً.
وقتی به علی (علیهالسّلام) در روز
جنگ جمل گفته شد که آیا غنائم را تقسیم نمیکنی؟ فرمود: چه کسی از شما عائشه را میگیرد؟ آن حضرت این سخن را گفت تا آنها را متوجه اشتباهشان نماید.
وقتی زنی از اهل بغی دستگیر شود، اگر جنگیده باشد حبس میشود تا هیچیک از اهل بغی باقی نماند؛ ولی کشته نمیشود؛ زیرا زن حتی اگر مرتد شود کشته نمیشود؛ چه رسد که باغیه باشد.
بنابراین طبق نظر آقای سرخسی، عائشه اگر مرتد هم شده بود، کشتن او جایز نبود؛ چه رسد که او علیه حاکم قیام کرده و ...
کشتن
اسیر جایز نیست:
سرخسی حنفی در ادامه مینویسد که عائشه در جنگ اسیر شده بود و کشتن اسیر جایز نیست:
وفی حال اشتغالها بالقتال انما جاز قَتْلُها دَفْعاً وقداندفع ذلک حین اسِرَتْ کالولد یقتل والدَه دفعا اذا قصده ولیس له ذلک بعد مااندفع قصده ولکنها تحبس لارتکابها المعصیة ویمنعها من الشر والفتنة.
البته در حال جنگیدن، کشتن زن باغیه برای دفاع از خود، جایز است؛ اما وقتی اسیر شد، کشته نمیشود؛ همانند فرزندی که پدرش را به خاطر دفاع از خود میکشد؛ اما اگر خطر کشته شدن توسط پدر دفع شود، حق کشتن او را ندارد. اما این زن زندانی میشود؛ چرا که مرتکب
معصیت شده. و از شر و
فتنه بازداشته میشود.
این مطلب جناب سرخسی قابل قبول و به حقیقت نزدیک است؛ زیرا از دیدگاه
اسلام کشتن اسیر به هیچوجه جایز نیست. بلی کشتن رقیب در میدان جنگ جایز است؛ اما زمانی که اسیر میشود و خود را تسلیم میکند، کشته نمیشود؛ همان طوری که
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
فتح مکه،
هند جگرخوار را نکشت؛ با اینکه به اتفاق مسلمانان، او اسلام نیاورد و در حال کفر مرد؛ اما رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، انتقام شهدای
جنگ احد؛ به ویژه عموی گرامیش
حمزه سیدالشهداء را از او نگرفت و او را رها کرد.
روایاتی در کتابهای شیعه و سنی وجود دارد که ثابت میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دستور داده است که وقتی بر
عائشه پیروز شدی، با او مدارا کن.
بیهقی در
دلائل النبوة،
حاکم نیشابوری در
المستدرک،
شیخ مفید در
کتاب الجمل و ... نقل کردهاند:
اَبُو نُعَیْمٍ قال: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْجَبَّارِ بْن العباس الهمدانی، عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِی، عَنْ سَالِمِ بْنِ اَبِی الْجَعْدِ، عَنْ اُمِّ سَلَمَةَ، قَالَتْ: ذَکَرَ النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خُرُوجَ بَعْضِ نِسَائِهِ اُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ، فَضَحِکَتْ عَائِشَةُ، فَقَالَ: " انْظُرِی یَا حُمَیْرَاءُ، اَنْ لا تَکُونِی اَنْتِ "، ثُمَّ الْتَفَتَ اِلَی عَلِی، فَقَالَ: یَا عَلِی، " وُلِّیتَ مِنْ اَمْرِهَا شَیْئًا فَارْفُقْ بِهَا".
از
ام سلمه نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از شورش برخی از همسرانش خبر داد عایشه از این خبر خندید پیامبر به او فرمود: «مراقب باش ای حمیراء که تو نباشی» سپس رو به علی (علیهالسّلام) کرد و گفت: «ای ابوالحسن اگر کاری از امور او را عهدهدار شدی با او مدارا کن».
[[|ابن عساکر دمشقی]] درباره این روایت میگوید: هذا حدیث حسن من روایة ام سلمة هند زوجة النبی (صلیاللهعلیهوسلم).
همچنین تعداد دیگری از
علمای شیعه و
سنی نقل کردهاند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) دستور داد که عائشه را به خانهاش برگرداند:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی اَبِی ثنا حُسَیْنُ بن مُحَمَّدٍ قال ثنا الْفُضَیْلُ یَعْنِی بن سُلَیْمَانَ قال ثنا محمد بن اَبِی یحیی عن اَبِی اَسْمَاءَ مولی بنی جَعْفَرٍ عن اَبِی رَافِعٍ ان رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوسلم) قال لعلی بن ابی طَالِبٍ انه سَیَکُونُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَائِشَةَ اَمْرٌ قال انا یا رَسُولَ اللَّهِ قال نعم قال فانا اَشْقَاهُمْ یا رَسُولَ اللَّهِ قال لاَ وَلَکِنْ اذا کان ذلک فَارْدُدْهَا الی مَاْمَنِهَا.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) فرمود: به زودی بین شما و عائشه اتفاقاتی میافتد. علی (علیهالسّلام) سؤال کرد؟ بین من و او؟ فرمود: بلی. باز امام (علیهالسّلام) سؤال کرد: آیا من بر
شقاوت هستم ای رسول خدا؟ فرمود: نه، ولی هر وقت این اتفاق افتاد او را به منزلش برگردان.
هیثمی بعد از نقل این روایت میگوید:رواه احمد و البزار والطبرانی ورجاله ثقات.
این روایت را احمد، بزار و
طبرانی نقل کرده و راویان آن
ثقه هستند.
ابن حجر عسقلانی نیز میگوید: و اخرج احمد و البزار بسند حسن من حدیث ابی رافع ان رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم) قال لعلی بن ابی طالب انه سیکون بینک وبین عائشة امر قال فانا اشقاهم یا رسول الله قال لا ولکن اذا کان ذلک فارددها الی مامنها.
احمد و بزار با
سند حسن از
ابورافع نقل کردهاند که ....
بنابراین امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عمل کرده و به خاطر آن حضرت، عائشه را مجازات نکرده است.
چرا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
عبدالله بن ابی را حد نزد؟
علمای اهل سنت ادعا کردهاند، عبدالله بن ابی رئیس منافقان مدینه، بههمراه تعدادی از
اصحاب؛ از جمله
حسان بن ثابت،
مسطح بن اثاثة و
حمنة بنت جحش که هر سه نفر از جمله «السابقون الاولون» بودند، به عائشه تهمت
فحشاء زدند. وقتی
خداوند برائت عائشه را از هفت آسمان نازل کرد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن سه نفر را
حد قذف زد؛ اما عبدالله را رها کرد و حد را بر او جاری نکرد؛ زیرا آن حضرت نمیخواست که از
عذاب اخروی عبدالله کاسته شود.
قرطبی، مفسر پرآوازه اهل سنت در اینباره مینویسد:
قال علماؤنا وانما لم یُحَد عبدُ الله بن ابی لان الله تعالی قد اعدَّ له فی الآخرة عذابا عظیما فلو حُد فی الدنیا لکان ذلک نقصاً من عذابه فی الآخرة وتخفیفاً عنه.
دانشمندان ما گفتهاند که عبدالله بن ابی حد زده نشد؛ زیرا خداوند برای او در
آخرت عذاب سختی آماده کرده است و اگر در این دنیا حد زده میشد، از عذاب قیامت او کاسته میشد و تخفیفی برای او بود.
بنابراین، این احتمال وجود دارد که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) عائشه را نیز به همین دلیل مجازات نکرده باشد؛ چون خداوند در
قرآن کریم میفرماید:
«وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَاَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً؛
و هرکس، فرد باایمانی را از روی عمد به
قتل برساند، مجازاتِ او
دوزخ است در حالی که جاودانه در آن میماند و خداوند بر او
غضب میکند و او را از رحمتش دور میسازد و عذاب عظیمی برای او آماده ساخته است.»
همچنین
بخاری در
صحیح خود نقل میکند که عبدالله بن ابی در زمان
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عبدالله بن ابی فتنهای بین
مهاجرین و
انصار ایجاد کرد که برخی از پیامبر اجازه خواستند عبدالله را بکشد؛ اما آن حضرت فرمود که دوست ندارد مردم بگویند: «محمد اصحابش را میکشد».
حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ اَخْبَرَنَا مَخْلَدُ بْنُ یَزِیدَ اَخْبَرَنَا ابْنُ جُرَیْجٍ قَالَ اَخْبَرَنِی عَمْرُو بْنُ دِینَارٍ اَنَّهُ سَمِعَ جَابِرًا - رضی الله عنه - یَقُولُ غَزَوْنَا مَعَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوسلم) وَقَدْ ثَابَ مَعَهُ نَاسٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ حَتَّی کَثُرُوا، وَکَانَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ رَجُلٌ لَعَّابٌ فَکَسَعَ اَنْصَارِیًّا، فَغَضِبَ الاَنْصَارِیُّ غَضَبًا شَدِیدًا، حَتَّی تَدَاعَوْا، وَقَالَ الاَنْصَارِیُّ یَا لَلاَنْصَارِ. وَقَالَ الْمُهَاجِرِیُّ یَا لَلْمُهَاجِرِینَ. فَخَرَجَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوسلم) فَقَالَ «مَا بَالُ دَعْوَی اَهْلِ الْجَاهِلِیَّةِ». ثُمَّ قَالَ «مَا شَاْنُهُمْ». فَاُخْبِرَ بِکَسْعَةِ الْمُهَاجِرِیِّ الاَنْصَارِیَّ قَالَ فَقَالَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوسلم) «دَعُوهَا فَاِنَّهَا خَبِیثَةٌ». وَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ اُبَیٍّ ابْنُ سَلُولَ اَقَدْ تَدَاعَوْا عَلَیْنَا، لَئِنْ رَجَعْنَا اِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ. فَقَالَ عُمَرُ اَلاَ نَقْتُلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا الْخَبِیثَ لِعَبْدِ اللَّهِ. فَقَالَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوسلم) «لاَ یَتَحَدَّثُ النَّاسُ اَنَّهُ کَانَ یَقْتُلُ اَصْحَابَهُ».
از
جابر بن عبدالله انصاری روایت شده است که گفت: در یکی از جنگها یکی از مهاجرین با یکی از انصار درگیر شد، انصاری صدا زد «ای مهاجرین به فریادم برسید»؛ انصاری نیز صدا زد «ای انصار به فریادم برسید»؛ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این ندا را شنیده و فرمودند: چرا ندای جاهلی را میشنوم؟ گفتند: ای رسول خدا! یکی از مهاجرین با یکی از انصار درگیر شده است.
حضرت فرمودند: این سخنان را رها کنید که چرک آلود است! خبر به عبدالله بن ابی رسید؛ او گفت: آنچه باید میشد، شد! قسم به خدا اگر به
مدینه بازگشتیم، عزیز (ما) ذلیل (مهاجرین) را از مدینه بیرون خواهد کرد!
خبر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید؛
عمر گفت: ای رسول خدا! اجازه بدهید گردن این منافق را بزنم! حضرت فرمودند: او را رها کن، تا مبادا مردم بگویند محمد اصحاب خویش را میکشد!
نهتنها رسول خدا، عبدالله بن ابی را نکشت؛ بلکه وقتی او از دنیا رفت، در
تشییع جنازه او حاضر شد و خود، او را
کفن و
دفن کرد و بر جنازه او
نماز خواند.
علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) وارث و جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، اگر عائشه را میکشت، مردم حرفهای ناشایستی پشت سر آن حضرت میزدند و تاریخ او را محکوم میکرد.
بنابراین همان طوری که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عبدالله بن ابی
منافق را بهخاطر مصالح اسلام و مسلمین نکشت، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نیز به خاطر مصالحی از مجازات عائشه گذشت.
چرا
حضرت موسی،
سامری را نکشت؟
طبق آیات
قرآن کریم، سامری
قوم حضرت موسی (علیهالسّلام) را در غیاب او گمراه کرد و باعث شد که پیروان موسی به جای خداوند گوسالهپرست شوند و در حقیقت تمام زحمات حضرت موسی و
حضرت هارون (علیهماالسلام) تا آن روز برباد برود.
اما وقتی حضرت موسی از میعاد برگشت، بهجای کشتن سامری به او گفت: «قَالَ فَاذْهَبْ فَاِنَّ لَکَ فیِ الْحَیَوةِ اَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَاِنَّ لَکَ مَوْعِدًا لَّن تخُْلَفَهُ وَانظُرْ اِلیَ اِلَاهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفًا لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فیِ الْیَمّ ِ نَسْفًا؛
(موسی) گفت: «برو، که بهره تو در زندگی دنیا این است که (هر کس با تو نزدیک شود) بگویی «با من تماس نگیر!» و تو میعادی (از
عذاب خدا) داری، که هرگز تخلّف نخواهد شد! (اکنون) بنگر به این معبودت که پیوسته آن را پرستش میکردی! و ببین ما آن را نخست میسوزانیم سپس ذرّات آن را به دریا میپاشیم!»
با این که سامری فتنه عظیمی برپا کرده بود و باید مجازات میشد؛ اما حضرت موسی (علیهالسّلام) او را رها کرد تا در
قیامت به عذاب ابدی که خداوند وعدهاش را داده بود، گرفتار شود.
شاید امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نیز به همین دلیل، از مجازات عائشه خودداری کرده باشد.
مجازات عائشه، آتش
فتنه را شعلهورتر میکرد:
بدون شک اگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) عائشه را مجازات میکرد، نهتنها فتنه پایان نمییافت؛ بلکه عدهای فرصتطلب از این قضیه سوء استفاده میکردند و حکم جهاد علیه آن حضرت را صادر میکردند.
با اینکه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در کشتن
عثمان هیچ نقشی نداشت؛ و بلکه بارها و بارها با محاصره کنندگان خانه عثمان صحبت کرد تا آنها را از اینکار بازدارد؛ اما با اینحال فرصتطلبان پیراهن عثمان را بهدست گرفتند و باعث کشته شدن دهها هزار نفر شدند. اگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) عائشه را مجازات میکرد، قطعا بهانه خوبی بهدست دشمنان امیرمؤمنان (علیهالسّلام) برای برپایی فتنه میداد.
مقدسی در
البدء و التاریخ و
ابن العبری در
تاریخ مختصر الدول مینویسند که وقتی
معاویه خبر
جمل را شنید مردم را تحریک کرد که برای جنگ امیرمؤمنان (علیهالسّلام) آماده شوند:
ذکر صفین وهو موضع بین العراق و الشام وقامت الحرب بین الفریقین اربعین صباحا قالوا ولما بلغ معاویة خبر الجمل دعا اهل الشام الی القتال علی الشوری والطلب بدم عثمان....
داستان
صفین. صفین، محلی بین
عراق و
شام بود که چهل روز بین دو گروه در آنجا جنگ بود. گفتهاند که وقتی خبر جمل به معاویه رسید، مردم شام را دعوت کرد تا برای قرار دادن حکومت در شورا و طلب خون عثمان بجنگند.
ولما بلغ معاویة خبر الجمل دعا اهل الشام الی القتال والمطالبة بدم عثمان.
وقتی خبر جمل به معاویه رسید، مردم شام را برای جنگ و طلب خون عثمان دعوت کرد.
امیرمؤمنان (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، عائشه را بدون مجازات به
مدینه برگرداند؛ آیا اگر به او آسیبی میزد و یا در معرکه کشته میشد، معاویه چادر او را پیراهن عثمان نمیکرد.
قطعا کشته شدن همسر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بهانه بهتری برای معاویه بود و او با تبلیغات فراوان
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را دشمن رسول خدا معرفی و کشتن او را اوجب واجبات معرفی میکرد.
بنابراین کشتن و مجازات کردن عائشه به هیچوجه به صلاح حکومت اسلامی نبود؛ همانطوری که کشتن سامری در زمان حضرت موسی و کشتن عبدالله بن ابی در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به صلاح حکومت نبود.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا عائشه برای اصلاح امت، جنگ جمل را به راه انداخت ؟ چرا بعد از جنگ جمل مجازات نشد؟».