• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

احنف بن قیس

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اَحْنَف بْن قِیْس، ابو بحر صخر بن قیس بن معاویة بن حصین (در ۶۷ ق /۶۸۶ م)، از رجال معروف صدر اسلام که در فتح ایران و وقایع مهم عصر خلافت امام علی (علیه‌السلام) و آغاز دولت اموی نقشی بس مهم داشت.

فهرست مندرجات

۱ - معرفی اجمالی
۲ - وجه تسمیه احنف
۳ - اسلام آوردن احنف
       ۳.۱ - سنجش اسلام احنف
۴ - حضور احنف در ایران
       ۴.۱ - احنف در پی شاه ساسانی
       ۴.۲ - فتح اهواز
       ۴.۳ - فتح نیشابور
۵ - سایر فتوحات
       ۵.۱ - فتح بلخ
       ۵.۲ - فتح مرورود با صلح
       ۵.۳ - تصرف دوباره مرورود
       ۵.۴ - فتح کاشان
۶ - احنف و نگاه به مصالح عمومی
۷ - احنف و جنگ جمل
       ۷.۱ - بی‌طرفی احنف در جمل
       ۷.۲ - کشته شدن زبیر
۸ - احنف در جنگ صفین
       ۸.۱ - حکمیت و احنف
       ۸.۲ - احنف ناصر علی
۹ - پیوستن احنف به معاویه
       ۹.۱ - احنف کاتب عبیدالله
۱۰ - نامه امام و جواب احنف
۱۱ - واقعه کربلا و احنف
۱۲ - احنف و مقابله با خوارج
۱۳ - احنف و ولایت‌عهدی یزید
۱۴ - پیکار ازدیان و بنی‌تمیم
۱۵ - مصالحه بنی‌تمیم و ازدیان
۱۶ - بصره مهلب
۱۷ - احنف کنار مصعب علیه مختار
۱۸ - وفات احنف
۱۹ - اقوال نویسندگان در مورد وی
۲۰ - احنف سست عقیده
۲۱ - احنف در شمار تابعین
۲۲ - فهرست منابع
۲۳ - پانویس
۲۴ - منبع


درباره زندگی شخصی احنف بن قیس در منابع مطالب زیادی وجود ندارد و گزارش‌های وارده بیشتر پیرامون حضور وی در جنگ‌ها و فتوحات و مسایل سیاسی آن روز است، اما در عین حال باید گفت او یکی از بزرگان عصر خود بود و نامش ضحاک و گفته شده نام او صخر است و احنف لقب او می‌باشد. در کتب حالات صحابه آمده، وی حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را درک کرد و حضرت درباره وی دعا کردند، احنف یکی از افراد با عقل و هوش بود. قبیله او در بصره ساکن بودند. وی در میان قبیله‌اش بسیار محبوب و مورد توجه بود، بطوری که همه از وی تبعیت می‌کردند. احنف در جنگ جمل شرکت نکرد و خود را کنار کشید، اما در جنگ صفین در کنار حضرت علی (علیه‌السّلام) بود و با معاویه جنگید، او بعد از شهادت علی (علیه‌السّلام) هم چنان در بصره زندگی می‌کرد و خود را از مسائل روز کنار کشیده بود، او در کوفه در سال ۶۷ هجری درگذشت، اما برای خاکسپاری به بصره منتقل گشته و در آنجا دفن شد.




احنف از بنی تمیم و از تیره بنی مُرّة بن عبید بود و پدرش را در جاهلیت بنی مازن کشته بودند نام احنف را به اختلاف صخر و هم ضحاک گفته‌اند. اما این نام اخیر درست نمی‌نماید.
[۱۲] مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۱، ص۱۰۳، نجف، ۱۳۴۹ق.
از روایت بلاذری، نیز برمی‌آید که منشأ اطلاق این نام بر احنف فقط روایات کلبی بوده است. افزون بر آن احنف در صدر پیمان صلحی که با مرزبان مرورود بست، خود را صخر خوانده است. در وجه تسمیه وی به احنف، همه منابع اتفاق نظر دارند که چون زاده شد، در پایش علتی بود و بدان سبب او را احنف خواندند «حَنَف: برگشتن انگشت ابهام بر روی انگشتان دیگر و بدان سبب بر پاشنه راه رفتن».




نام احنف نخستین بار در شرح وقایع عصر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آمده است. هنگامی که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) گروهی را برای تبلیغ اسلام به میان بنی تمیم «یا بنی سعد شاخه‌ای از تمیم» فرستاد، احنف اسلام آورد و قبیله خود را نیز بدان توصیه کرد و گفته‌اند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) او را بدین سبب دعای خیر فرمود
[۱۶] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۲۴۱.
احنف هرگز به حضور پیامبر نرسید و در فتنه سجاح، «پیامبر دروغین» در زمره بنی تمیم بدو پیوست، اما به زودی او را به نادانی منسوب کرد و راه خویش گرفت
[۱۹] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۰۲، ص ۱۱۷.
[۲۱] اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۱۸، ص۱۶۶، بیروت، ۱۳۹۰ ق /۱۹۷۰م.



۳.۱ - سنجش اسلام احنف


ظاهراً بدین سبب بود که چون به روزگار خلافت عمر نخستین بار با نمایندگان بنی تمیم به مدینه آمد، خلیفه که گویا هنوز دل او را با اسلام راست نمی‌شمرد، یک سال نزد خود بازش داشت و بیازمودش و چون از وفاداریش مطمئن شد، به ابو موسی اشعری نوشت که احنف را با لشکر به فتح خراسان فرستد
[۲۲] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۲، ص ۴۰۵.
و به روایتی او را گفت که در کارها با احنف رای زند.




درباره سال‌ هایی که احنف در شهرهای ایران به تاخت و تاز پرداخت و نیز شهر هایی که به دست او فتح شد، روایات مختلف است. از روایت بلاذری،
[۲۴] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۵۰.
برمی آید که عمر در اواخر حیات خود احنف را به خراسان فرستاد. در حالی که به نوشته طبری، در ۱۷ یا ۲۰ق احنف و ابو موسی اشعری، هرمزان را از فارس به مدینه آوردند، پس می‌بایست لااقل در همان سنوات به ایران رفته باشد، مگر آنکه رفتن او به خراسان پس از بازگشت از سفر جنگی اولش به فارس بوده باشد. روایت دیگری از سیف نیز مؤید این معنی است که احنف در ۲۲ق، یعنی اواخر روزگار عمر روی به خراسان نهاده است مطابق روایت طبری احنف اندکی پس از ورود به خراسان به اصفهان رفت.

۴.۱ - احنف در پی شاه ساسانی

در این وقت یزدگرد ساسانی که در صدد گردآوری لشکر بود، به خراسان رفت و احنف نیز از طریق طبسین وارد آن دیار شد و پس از فتح هرات به مرو شاهجان رفت و کسانی را به فتح نیشابور و سرخس فرستاد. یزدگرد مرو شاهجان را رها کرد و احنف سر در پی او نهاد و مرو رود را نیز گرفت و به تعقیب یزدگرد به بلخ راند. اما لشکر کوفه پیش از او یزدگرد را گریزانده، و بلخ را تصرف کرده بودند.

۴.۲ - فتح اهواز

احنف در زمان عمر خلیفه دوم در نبردی که میان مسلمانان و ایرانیان رخ داد، شرکت کرد، البته این حضور، بعد از شکست اولیه مسلمانان در سرزمین پارس بود. سپاهیان مسلمان بعد از احساس شکست خود، نامه‌ای به خلیفه نوشته و از وی یاری طلبیدند و خلیفه هم عقبه را مامور این کارکرد، عقبه مردم را جمع نمود و مضمون نامه عمر را به آنها خبر داد. تعدادی از سران بصره از جمله احنف بن قیس این استمداد را اجابت نمودند و در نهایت، در این نبرد مسلمین به پیروزی دست یافتند.

۴.۳ - فتح نیشابور

ایشان همچنین در لشکری که برای فتح نیشابور راهی این دیار بود حضور داشت، به طوری که مقدمه آن لشکر بر عهده وی بود. فرمانده این سپاه عظیم مسلمین، شخصی بنام ابن عامر بود. احنف به سمت نیشابور حرکت کرد، مردمی از هرات که هیطالیان نام داشتند، در مقابل احنف صف‌آرایی کردند که احنف بر ایشان غالب شد و نیشابور را به تصرف خود درآورد و بعد از آن ابن‌عامر به آنجا آمد.


به طور خلاصه می‌توان گفت احنف بن قیس در فتوحات زیادی شرکت کرد که در اکثر آنها نقش فعال داشته است.

۵.۱ - فتح بلخ

احنف به مرورود بازگشت و کس به فتح طخارستان فرستاد و خود فتح نامه به عمر نوشت. خلیفه دستور داد که به همان اندازه بسنده کند و از جیحون نگذرد. احنف یک بار دیگر هم یزدگرد را که به خراسان بازگشته، و بلخ را گرفته، و به مرورود تاخته بود، هزیمت کرد و بلخ را گرفت. حضور در فتح شهرهای بلخ و مرو

۵.۲ - فتح مرورود با صلح

از آن پس تا چند سال بعد، از احنف خبری در دست نیست. چنین می‌نماید که او مشغول فتح یا تجدید فتح شهرهای ایران بوده که هر چند گاه بر ضد حاکم عرب می‌شوریدند. چنانکه در ۳۰ق به روایت خلیفة بن خیاط در مقدمه لشکر عبدالله بن عامر بن کریز هرات را باز تصرف کرد و زان پس قهستان را نیز گرفت. و به سوی طخارستان راند.
در راه، یکی از دژهای مرورود را که به قصر احنف مشهور شد «رستاق آن نیز رستاق احنف نام گرفت»، تصرف کرد و لشکر متحد طخارستان و جوزجان و طالقان و فاریاب را درهم شکست و سپس مرورود را از باذان مرزبان به صلح گرفت.

۵.۳ - تصرف دوباره مرورود

پس از آن بلخ را که شوریده بود، به اطاعت آورد و روی به خوارزم نهاد و چون زمستان در رسید، بازگشت. به روایت طبری او یک بار دیگر در ۳۳ق به خراسان تاخت و مرو شاهجان و مرورود را دوباره تصرف کرد.

۵.۴ - فتح کاشان

بلاذری، نیز آورده است که احنف در ۲۳ق از سوی عبدالله بن بُدَیل به یهودیه اصفهان تاخت و آنجا را به صلح گشود و به روایتی همراه ابن بدیل در مقدمه سپاه ابوموسی اشعری آنجا را تصرف کرد. به نظر می‌رسد که فتح کاشان به دست احنف نیز در همین ایام رخ داده باشد. و کاشان
[۴۶] بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۲۰۸، تحقیق ممد رضوان، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۳۹۸.
از جمله آنهاست و همین‌طور زمانی که در غیاب امیر خراسان (عبدالله بن عامر) مردم مرو و طالقان دست به شورش زدند، احنف توانست به کمک افراد قوم و قبیله خویش، این شورش را سرکوب نماید.


در پایان نبرد مسلمین با ایرانیان در منطقه اهواز در زمان عمر، صلح‌نامه‌ای میان دو طرف منعقد شد. بعد از اتمام این جنگ نماینده خلیفه دوم در بصره، یعنی عقبه، هیئتی از نمایندگان نزد عمر فرستاد که جمعی از مردم بصره نیز در میان آنها حضور داشتند، از جمله این افراد احنف بود که در آن زمان ایام جوانی را سپری می‌کرد. عمر به آنها گفت هرچه درخواست دارید بگویید تا انجام دهم. هر یک از آنها حاجت و درخواست شخصی خود را مطرح کرده و همه گفتند: می‌خواهیم حاجات شخصی ما برآورده گردد. در میان آنها فقط احنف بن قیس بود که از مصلحت شخصی خود سخنی نگفت، بلکه درباره مصالح عمومی و مشکلات مردم به این صورت با خلیفه گفتگو کرد: ‌ای امیرالمؤمنین، باید دانست که اهل کوفه در محلی منزل گزیده و زیست می‌کنند که گرداگرد آنها آب روان و چشمه‌سار و چمن‌ها و باغ‌های خرم و بهشت‌ها احاطه کرده، ولی ما اهل بصره در یک زمین شوره‌زار، سست و مرطوب و پرآب منزل کرده‌ایم. یک طرف آن بیابان خشک بی‌آب و علف، و طرف دیگر دریای شور و تلخ است. خانه ما تنگ و تاریک و راه باریک و عده قرون و بزرگان و خردمندان ما کم و دلیران امتحان داده بسیار هستند یک درهم نزد ما سرمایه بزرگ بشمار می‌آید و... تو‌ ای امیر روزی ما را توسعه بده و تامین کن تا بتوانیم به زندگانی خود ادامه دهیم»، وقتی عمر این سخنان احنف را شنید خواسته وی را اجابت کرد و سهم آنها را افزایش داد.


مورخان می‌نویسند زمانی که عایشه آهنگ بصره نمود دعوتنامه‌ای برای قبیله احنف (بنی سعد) فرستاد و آنها را به همکاری و شرکت در جنگ جمل دعوت کرد، اما قبیله بنی سعد از یاری عایشه خودداری کرده و به منطقه الحلجا که در دو فرسخی بصره بود، کوچ کردند. نکته قابل ذکر این که احنف بن قیس نام‌های به این مضمون برای حضرت علی (علیه‌السّلام) نوشت: یا امیرالمؤمنین، قبیله ما آماده یاری رساندن به شما هستند. اگر اجازه‌دهی با صد سوار به سوی شما آییم و اگر اجازه ندهی ما (بنی سعد) وارد معرکه جمل نمی‌شویم. در نهایت آنها به دستور امام علی (علیه‌السّلام) در این جنگ شرکت نکردند، زیرا حضرت به آنها فرمود مصلحت در این است که شما در جنگ شرکت نکنید.

۷.۱ - بی‌طرفی احنف در جمل

پس از این دوره نشان احنف را در عربستان و عراق می‌یابیم که پس از قتل عثمان با امام علی (علیه‌السلام) بیعت کرد، اما چون داستان خون‌خواهی عثمان و جنگ جمل پیش آمد، احنف کناره گرفت و با هیچ طرف همراه نشد
[۵۱] ابن هلال ثقفی ابراهیم، الغارات، ج۱، ص۲۶۳، به کوشش عبدالزهرا حسینی خطیب، بیروت، ۱۹۸۷ م.

و به همین سبب تمیمیان نیز بی‌طرفی اختیار کردند و بر ضد علی (علیه‌السلام) وارد جنگ نشدند. از یک روایت برمی‌آید که احنف خود مایل به یاری امام علی (علیه‌السلام) بود، ولی بنی‌تمیم مخالفت می‌کرد.
در حالی که گفته‌اند پس از جنگ جمل، علی (علیه‌السلام) او را به سبب کناره جویی‌اش سرزنش کرد، ولی احنف آن کار را درست شمرد.

۷.۲ - کشته شدن زبیر

به هر حال احنف و بنی تمیم به هنگام جنگ جمل، در وادی السباع «نزدیک بصره» عزلت گزیده بودند و چون زبیر دست از جنگ کشید و بیرون آمد، در وادی السباع مردی از بنی تمیم به نام عمرو بن جرموز او را کشت و گفته‌اند آن کار به تحریک احنف صورت پذیرفت.
[۵۸] مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۳- ۳۶۴، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۹۶۵م.]

مداخله احنف در قتل زبیر را به یقین نمی‌توان تأیید کرد، چه احنف خود از راویان قتل زبیر به دست ابن جرموز بود و پس از کشته شدن زبیر نیز، مردد بود که عمرو بن جرموز کاری به صواب کرده باشد و افزون بر آن اگر این داستان در عصر او مشهور بوده، شگفت است که چرا عبدالله و مصعب بن زبیر بعدها احنف را در میان خود پذیرفتند و او را بسیار پاس می‌داشتند
[۶۱] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۲۸۲- ۲۸۹، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
[۶۲] ابن خیاط، خلیفه، طبقات، ج۱، ص۴۶۲، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۶م.



گرچه احنف و قبیله وی، یعنی بنی سعد بنابر آن چه که گذشت در جنگ جمل شرکت نکرده و از یاری رساندن امام خود محروم ماندند، لذا برای جبران آن، زمانی که حضرت به همراه تعدادی از بزرگان بصره از این شهر به کوفه آمد احنف که یکی از همراهان ایشان بود، خطاب به امام (علیه‌السّلام) گفت: ‌ای امیرالمؤمنین اگر بنی سعد در جنگ جمل شما را یاری نکردند با دشمن شما نیز همراه نبودند... ‌ای امیرالمؤمنین بستگان ما در بصره زندگی می‌کنند اگر ما را به سوی آنها بفرستی عده زیادی از ایشان همگام با ما به یاری شما خواهند آمد و کوتاهی گذشته را جبران خواهند کرد. حضرت در پاسخ به این سخن به او فرمود: نامه‌ای برای قوم خود بنویس و آنها را به قیام علیـــه معاویه دعوت کن، احنف نیز به دستور حضرت نامه‌ای نگاشته و آن را توسط فردی بنام حارث به اهالی بصره رساند. گفته می‌شود وقتی نامه احنف به بستگانش رسید، اهالی بصره به قصد یاری علی (علیه‌السّلام) به کوفه آمدند و در جنگ صفین شرکت کردند.

۸.۱ - حکمیت و احنف

اما در جنگ صفین، احنف در جانب علی (علیه‌السلام) بود و فرماندهی بنی تمیم را بر عهده داشت و همو بود که چون قرار بر حکمیت نهادند، ابو موسی اشعری را شایسته این کار ندانست و می‌خواست خود او را بدین کار برگمارند، یا از جمله رایزنان باشد، اما یاران امام علی (علیه‌السلام) رضا ندادند و ابو موسی به حکمیت رفت.
[۶۴] ابن خیاط، خلیفه، تاریخ، ج۱، ص۲۲۱، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۷م.


در همین واقعه گفته‌اند چون پیمان حکمیت می‌نوشتند و عنوان امیرالمؤمنین را از پیش اسم علی (علیه‌السلام) برداشتند، احنف نتایج سوء آن را گوشزد کرد، ولی مخالفتش به جایی نرسید. اما هشدارهایی که احنف به ابو موسی اشعری «وقتی به حکمیت می‌رفت» درباره حیله‌گری و سیاستمداری عمرو ابن عاص داد، با آنچه اتفاق افتاد، چنان سازگار است که می‌توان احتمال داد، این داستان را بعدها ساخته باشند.

۸.۲ - احنف ناصر علی

احنف در جنگ نهروان نیز همراه علی (علیه‌السلام) بود و گفته‌اند که پیش از آن امام علی (علیه‌السلام) او را با کسانی چون مالک اشتر نزد خوارج فرستاد تا آنان را از مخالفت و جنگ باز دارند و چون از جنگ گریزی نماند، احنف با لشکر بصره به یاری علی (علیه‌السلام) رفت.
[۷۱] مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۹۶۵م.



پس از جنگ نهروان تا قتل امام علی (علیه‌السلام) از احنف خبری نیست. از بعضی روایات به صراحت برمی‌آید که او پس از علی (علیه‌السلام) به معاویه پیوست و از جمله کسانی بود که در ۵۰ق، معاویه به تعبیر خود دینشان را به مال خرید.
از آنچه ابوالفرج نیز آورده، معلوم می‌شود که احنف به معاویه نزدیک بوده است.
[۷۳] اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۱۲، ص۷۴، بیروت، ۱۳۹۰ ق /۱۹۷۰م.


۹.۱ - احنف کاتب عبیدالله

با این همه، روایتی حاکی از آن، که چون احنف به شام رفت، معاویه او را به سبب یاری علی (علیه‌السلام) در جنگ صفین سخت نکوهش کرد و احنف نیز به درشتی پاسخ داد و معاویه او را براند، اگر بر ساخته نباشد، می‌بایست به آغاز پیوستن احنف به معاویه بازگردد. اما تندزبانی احنف نسبت به معاویه و بردباری معاویه در برابر او را، بیش‌تر نویسندگان آورده‌اند.
[۷۶] مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۷- ۲۸، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۹۶۵م.

همچنین در ۵۹ق نیز معاویه به سبب سخنان احنف، امیر عراق یعنی عبیدالله بن زیاد را عزل کرد و چون باز او را امارت داد، سفارش کرد که احنف را پاس دارد. ابن زیاد نیز احنف را کاتب خاص خویش گردانید و بعدها نیز احنف نسبت به عبیدالله وفاداری‌ها نشان داد.


چون یزید بن معاویه خود را خلیفه خواند و امام حسین (علیه‌السلام) قیام کرد، احنف از جمله کسانی بود که امام بدیشان نامه نوشت و خواهان همراهی‌شان شد. اما احنف نپذیرفت و حتی امام را به خویشتن‌داری فراخواند.


بر اساس نقل تاریخ، سالار شهیدان، نامه‌ای خطاب به سران بصره نوشت و ایشان را به اطاعت و یاری خود دعوت نمود، بزرگانی چون مالک بن مسمع البکری، مقتدر الجارود و احنف بن قیس و... مخاطب نامه بودند. زمانی که نامه امام حسین (علیه‌السّلام) به دست بزرگان بصره رسید، همه این افراد به جز منذر، نامه را مخفی کردند، اما منذر نامه را به همراه قاصد آن به نزد حاکم بصره، یعنی عبیدالله بن زیاد فرستاد و عبیدالله نیز قاصد را گردن زد. بنابر نقل تاریخ در نهایت احنف این دعوت امام را پاسخ مثبت نداد و در واقعه کربلا شرکت نکرد گرچه شاید بتوان گفت از دلایل مهم، عدم حضور اکثر بصـــریان در کربلا، سخت‌گیری بسیار شدید حکومتیان از تردد مردم بصره به سمت کوفه و کربلا باشد.


در روزگار حکومت زبیریان بر حجاز، خوارج توانستند به شهر بصره حمله کرده و آنجا را در محاصره خویش درآورند در همین زمان حاکم زبیریان، مهلب بن ابی صفره را که مردی بسیار شجاع و آشنا به جنگ بود حاکم خراسان کرد. مهلب برای رفتن به خراسان باید از بصره عبور می‌کرد. وی زمانی وارد بصره شد که خوارج مردم آنجا را محاصره کرده و بر همه اطراف و اکناف آن دست یافته بودند. بزرگان شهر فرصت را غنیمت شمرده و برای بیرون راندن خوارج، دست بدامن مهلـــب شدند، احنف بن قیس، منذر بن جارود و مالک بن مسمع با عشایری که همراه آنها بود نزد مهلب رفته و از او درخواستند تا در بصره بماند تا شر خوارج را دفع کند. لذا گفتند: «ای ابوسعید تو مهتر مردم و شمشیر عراقی و میبینی مردم شهرت از خوارج از دین برون رفته، چه می‌کشند، اکنون ماندنت برای نگهداری شهرت و دفاع کردن از ناموست سزاوارتر است تا رفتن به خراسان.»
مهلب نیز با این شرط که هرچه از خوارج با زور یا غیر آن بگیرد که برای خود وی باشد ماندن را پذیرفت، سپس اهالی بصره و بزرگان آن با کمک مهلب توانستند خوارج را از شهر و دیار خود بیرون کنند.


معاویه بعد از انتخاب و معرفی یزید به عنوان جانشین خود برای امر خلافت، باید بگونه‌ای این مسئله را عنوان می‌کرد که مردم نواحی مختلف سرزمین اسلامی آن را می‌پذیرفتند. معاویه نسبت به مردم شام آسوده‌خاطر بود، چرا که آنها از ابتدا حکومت معاویه، با وی همراهی کرده بودند، اما مشکل در عراق و حجاز هنوز باقی بود. لذا معاویه در عراق از راه جلب توجه سران عراق وارد شد. وی در یکی از دیدارهایش در سال ۵۹ هجری با برخی از سران و قبایل که در آن، تعدادی از چهره‌های سیاسی عراق و در راس آنها احنف بن قیس حضور داشتند، طی تمهیداتی قصد بیعت گرفتن از آنان را داشت. به همین منظور، زمانی که در مسجد قصد ایراد خطابه‌ای را داشت با قرار قبلی، ضحاک بن قیس و عبدالرحمان بن عثمان و دو تن دیگر که از هواداران او بودند با ترتیب خاصی در مسجد سخنانی بیان کردند و طی بیاناتی، گفتار معاویه مبنی بر ولایت‌عهدی یزید را تصدیق نمودند. احنف بن قیس در پاسخ به این ترفند گفت: «مردم دوران بدی را پشت‌سر گذاشتند و دوران بهتری در پیش دارند. یزید محبوب و نزدیک توست اگر ولی‌عهدی به او دهی به واسطه سال‌خوردگی یا مرض سخت نیست. تو روزگاران دیده‌ای و کارها آزموده‌ای، بنگر ولی‌عهدی به که می‌دهی و پس از خود کار را به که وامی‌گذاری، و از کسانی که می‌گویند و دقت نمی‌کنند و نظر می‌دهند و صلاح ترا در نظر ندارند فرمان مبر.»
[۸۳] مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الفضة، ص۳۱ - ۳۰، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.

بیان چنین سخنانی در حضور معاویه و هواداران بسیار او بویژه در آن وضعیت و شرایطی که ایشان براه انداخته بودند از کسی برمی‌آمد که دارای جسارت و جرات بسیار باشد احنف در این مجلس، ضمن بیان معتقدات خود، عدم پذیرش ولایت‌عهدی یزید را نیز نشان داد.


چون یزید بمرد (۶۴ق) و عبدالله بن زبیر خود را خلیفه خواند، عبیدالله بن زیاد به تشویق احنف کوشید تا از مردم برای خود بیعت بگیرد، اما چون طرفداران ابن زبیر ظاهر شدند، عبیدالله به ازدیان پناه برد و به خانه مسعود بن عمرو عَتَکی، رئیس ایشان رفت.
[۸۴] ابن خیاط، خلیفه، تاریخ، ج۱، ص۳۲۴، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۷م.

احنف که می‌خواست بنی تمیم را به طرفداری از ابن زیاد وادارد، توفیق نیافت و از آن سوی با اتحاد تمیمیان و ازدیان مخالفت کرد و ازدیان نیز بر ضد بنی تمیم با بنی ربیعه متحد شدند و از این‌ رو، ابن زیاد به ایشان پناه برد. پیکارهای خونین ازدیان و بنی تمیم در بصره از همین هنگام آغاز شد.


آورده‌اند که ابن زیاد مدتی در خانه مسعود بن عمرو ماند و سپس او را به جای خود برگماشت و راه شام در پیش گرفت. اما بنی تمیم و بنی قیس امارت مسعود بن عمرو را نپذیرفتند و میان ازدیان و تمیمیان نزاع درگرفت. در این میان مسعود بن عمرو ظاهراً به دست یکی از خوارج که در بیرون بصره فرود آمده بودند، کشته شد.
[۸۸] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۹۸، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.

و ازدیان گمان کردند که این کار به تحریک احنف صورت پذیرفته است و فتنه بالا گرفت. اما سرانجام با مداخله احنف و مذاکره با ازدیان و متحد ایشان، بنی ربیعه کار به صلح انجامید و مقرر شد بنی تمیم دیه همه کشتگان ازد را بپردازد
[۸۹] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۹۹، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
[۹۰] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۰۱، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
[۹۱] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۰۷، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
[۹۲] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۴۱۶، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.



پس از این واقعه احنف به عبدالله ابن زبیر گروید و برای دفع ازارقه که اطراف بصره را به آشوب و ویرانی کشانده، قصد شهر داشتند، از مهلب بن ابی صفره، که از سوی ابن زبیر به امارت خراسان می‌رفت، مدد خواست. سپس نامه‌ای که گفته‌اند از خود ساخته بودند، به مهلب نشان دادند که در آن ابن زبیر دستور می‌داد که مهلب فتنه خوارج را دفع کند.
[۹۷] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۲، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.

پس از آ‌نکه مهلب ایشان را شکست و بصره را نجات داد، احنف آنجا را بصره مهلب خواند.


پس از سرکوب ازارقه، قیام مختار به خون‌خواهی امام حسین (علیه‌السلام) رخ داد، مثنّی بن مخرّبة عبدی در ۶۶ق در بصره مردم را به بیعت با مختار خواند و بر سر حمایت از او نزدیک بود میان ازدیان و بنی تمیم و متحدان‌شان کار به جنگ کشد که احنف به وساطت پرداخت و سرانجام مثنّی بصره را ترک کرد. مختار هم به احنف نامه نوشت و او و قومش را دوزخی خواند. گویا احنف نیز مختار را دروغ‌زن خوانده بود.
سپس که میان مصعب بن زبیر و مختار جنگ افتاد، احنف با بنی تمیم به مدد مصعب رفت
[۱۰۳] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۹۸، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
[۱۰۴] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۲۵۳، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
[۱۰۵] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۳۰۵، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
[۱۰۶] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۳۳۴، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.



پس از این واقعه احنف همراه مصعب به کوفه رفت و همانجا بود تا اندکی بعد در ۶۷ ق درگذشت.
[۱۰۷] ابن خیاط، خلیفه، تاریخ، ج۱، ص۳۳۴، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۷م.
روایات دیگری نیز درباره سال مرگ او آورده‌اند.
[۱۱۰] ذهبی، محمد، تاریخ، ج۱، ص۳۰۲، حوادث سال های ۶۱ -۸۰ ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۰ ق /۱۹۹۰م.]
ابن خلکان همین تاریخ را درست دانسته، و آورده است که او به هنگام مرگ ۷۰ سال داشت.


بیشتر نویسندگان، احنف را به خردمندی، بخشندگی و نیک نفسی ستوده‌اند
[۱۱۳] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۲، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
و خلق به بردباریش مثل می‌زدند. سخنان حکمت‌آموز نیز بسیار از او نقل شده، و یعقوبی، او را در زمره فقها آورده است.
او دارای نفوذ کلام بسیاری بود و سخن به بی‌باکی می‌راند و نزد مردم، خاصه بنی تمیم، احترام و منزلتی بزرگ داشت.
[۱۲۷] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۲، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
[۱۲۸] بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۹، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
[۱۳۰] جاحظ، عمرو، البرصان و العرجان، ج۱، ص۲۰۷، به کوشش محمد مرسی خولی، بیروت، ۱۹۷۲م.



با این همه، چنین می‌نماید که احنف در مواقع خطیر سود و زیان خود را بیش‌تر پاس می‌داشت تا استواری به یک عقیده و روش را. کناره‌جویی از جنگ جمل، شرکت در صفین، پیوستن به معاویه، یاری نرساندن به امام حسین (علیه‌السلام) و اظهار وفاداری به عبیدالله بن زیاد، و حتی به روایتی بیعتش با یزید.
و سرانجام طرفداری او از عبدالله بن زبیر بر ضد مختار نه تنها مؤید این معنی است، بلکه انتساب او را به تشیع که غالب نویسندگان شیعی طرفدار آنند و از جمله اصحاب امامانش شمرده‌اند
[۱۳۳] طوسی، محمد، رجال، ج۱، ص۳۴- ۳۵، نجف، ۱۳۸۰ق.
[۱۳۴] طوسی، محمد، رجال، ج۱، ص۶۶، نجف، ۱۳۸۰ق.
[۱۳۵] مامقانی عبدالله، تنقیح المقال، ج۱، ص۱۰۳، نجف، ۱۳۴۹ق.
قابل تردید جلوه می‌دهد.


از دیدگاه رجال شناسی گرچه احنف عصر پیامبر را درک کرد و به همین سبب ابن عبدالبر او را در زمره اصحاب آورده است ولی چون به دیدار حضرتش نائل نشده، غالباً او را در شمار تابعین قرار داده، و توثیقش کرده‌اند.
[۱۳۹] عجلی، احمد، تاریخ الثقات، ج۱، ص۵۷، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۹۸۴م.

احنف از صحابه نامداری چون امام علی بن ابی طالب (علیه‌السلام)، عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، عباس بن عبدالمطلب، ابوذر غفاری و عبدالله بن مسعود حدیث نقل کرده،
[۱۴۲] بخاری، محمد، صحیح، ج۱، ص۱۳، استانبول، ۱۹۸۱م.
[۱۴۳] بخاری، محمد، صحیح، ج۱، ص۱۸۸، استانبول، ۱۹۸۱م.
[۱۴۶] ابن حجاج، مسلم، صحیح، ج۱، ص۶۸۹، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، استانبول، ۱۹۸۱م.
[۱۴۷] ابن حجاج، مسلم، صحیح، ج۳، ص۲۱۳، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، استانبول، ۱۹۸۱م.
[۱۴۹] ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، ج۸، ص۴۱۹، چ تصویری، (عمان)، دارالبشیر.
و کسانی چون حسن بصری، عروة بن زبیر، ابو ادریس بصری و مالک بن دینار از او روایت کرده‌اند.
[۱۵۱] ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، ج۸، ص۴۱۹، چ تصویری، (عمان)، دارالبشیر.



(۱) ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.
(۲) ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل.
(۳) ابن بابویه، محمد، الخصال، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، ۱۴۰۳ق.
(۴) ابن بکار، زبیر، اخبار الوافدین من الرجال، به کوشش سکینه شهابی، بیروت، ۱۴۰ق.
(۵) ابن حبان، محمد، مشاهیر علماء الامصار، به کوشش فلایشهمر، قاهره، ۱۹۵۹م.
(۶) ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۹۸۳م.
(۷) ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان.
(۸) ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر.
(۹) ابن عبدالبر یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۹۵۹م.
(۱۰) ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، چ تصویری، (عمان)، دارالبشیر.
(۱۱) ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۹م.
(۱۲) ابن هلال ثقفی، ابراهیم، الغارات، به کوشش عبدالزهرا حسینی خطیب، بیروت، ۱۹۸۷ م.
(۱۳) اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، بیروت، ۱۳۹۰ ق /۱۹۷۰م.
(۱۴) اصفهانی، ابونعیم، احمد، ذکر اخبار اصبهان، لیدن، ۱۹۳۱م.
(۱۵) بخاری، محمد، التاریخ الصغیر، به کوشش محمود ابراهیم زاید، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۱۶) بخاری، محمد، صحیح، استانبول، ۱۹۸۱م.
(۱۷) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه، شم ۵۹۸.
(۱۸) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۹۷۷م.
(۱۹) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۴، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
(۲۰) بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
(۲۱) بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش صلاح الدین منجد، قاهره، ۱۹۵۷م.
(۲۲) جاحظ، عمرو، البرصان و العرجان، به کوشش محمد مرسی خولی، بیروت، ۱۹۷۲م.
(۲۳) حر عاملی، محمد، وسائل الشیعة، به کوشش محمد رازی، بیروت، ۱۳۸۹ق.
(۲۴) ابن خیاط، خلیفه، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۷م.
(۲۵) ابن خیاط، خلیفه، طبقات، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۶م.
(۲۶) دارقطنی، علی، ذکر اسماء التابعین، به کوشش بوران ضناوی و کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۹۸۵م.
(۲۷) دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدین شیال، بغداد، ۱۹۵۹م.
(۲۸) ذهبی، محمد، تاریخ، حوادث سال های ۶۱ -۸۰ ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۰ ق /۱۹۹۰م.
(۲۹) زمخشری، محمود، الفائق فی غریب الحدیث، به کوشش علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۱م.
(۳۰) ابن جریر، محمد، تاریخ طبری.
(۳۱) طوسی، محمد، رجال، نجف، ۱۳۸۰ق.
(۳۲) عجلی، احمد، تاریخ الثقات، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۳۳) مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، نجف، ۱۳۴۹ق.
(۳۴) مزی، یوسف، تهذیب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۳۵) مسعودی، علی بن الحسین، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۹۶۵م.
(۳۶) ابن حجاج، مسلم، صحیح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، استانبول، ۱۹۸۱م.
(۳۷) میدانی، احمد، مجمع الامثال، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۳۷۴ ق /۱۹۵۵م.
(۳۸) نسایی، احمد، سنن، استانبول، ۱۹۸۱م.
(۳۹) یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ ق /۱۹۶۰م.


۱. ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۷۵۲ - ۷۵۴، تحقیق جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۳ش.    
۲. ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، ج۱، ص۴۲۳، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۹م.    
۳. ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، ج۱، ص۲۱۷، بیروت، ۱۹۸۳م.    
۴. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۹۳، بیروت، دارصادر.    
۵. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۱۲، ص ۳۱۰.    
۶. ابن خیاط، خلیفة، طبقات، ج۱، ص۳۳۴، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۶م.    
۷. ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، ج۱، ص۴۲۳، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۹م.    
۸. ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۴، ص ۳۰۲، چ تصویری، (عمان)، دارالبشیر.    
۹. ابن سعد محمد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۹۳، بیروت، دارصادر.    
۱۰. بخاری، محمد، التاریخ الصغیر، ج۱، ص۱۸۴، به کوشش محمود ابراهیم زاید، بیروت، ۱۹۸۶م.    
۱۱. ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۴، ص ۳۰۲، چ تصویری، (عمان)، دارالبشیر.    
۱۲. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۱، ص۱۰۳، نجف، ۱۳۴۹ق.
۱۳. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۱۲، ص ۳۱۰.    
۱۴. طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۰.    
۱۵. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۳۱۰.    
۱۶. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۲۴۱.
۱۷. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۱۲، ص ۳۱۰.    
۱۸. بخاری، محمد، التاریخ الصغیر، ج۱، ص۱۸۵، به کوشش محمود ابراهیم زاید، بیروت، ۱۹۸۶م.    
۱۹. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۰۲، ص ۱۱۷.
۲۰. جاحظ، عمرو، البرصان و العرجان، ج۱، ص۲۰۷، به کوشش محمد مرسی خولی، بیروت، ۱۹۷۲م.    
۲۱. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۱۸، ص۱۶۶، بیروت، ۱۳۹۰ ق /۱۹۷۰م.
۲۲. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۲، ص ۴۰۵.
۲۳. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۹۴، بیروت، دارصادر.    
۲۴. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۵۰.
۲۵. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.    
۲۶. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۹۴.    
۲۷. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۶.    
۲۸. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷.    
۲۹. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، ۱۳۸۷/۱۹۶۷.    
۳۰. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۱۶۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، ۱۳۸۷/۱۹۶۷.    
۳۱. کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۳۷، تحقیق، علی شیری، بیروت، دار الاضواء، ط الاولی، ۱۴۱۱/۱۹۹۱.    
۳۲. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷-۱۷۱.    
۳۳. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل، ج۳، ص۳۳-۳۶.    
۳۴. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۱۶۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، ۱۳۸۷/۱۹۶۷.    
۳۵. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۳.    
۳۶. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل، ج۳، ص۱۰۱-۱۰۲.    
۳۷. بلاذری، احمد، فتوح البلدان، ج۳، ص۴۹۹، به کوشش صلاح الدین منجد، قاهره، ۱۹۵۷م.    
۳۸. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۰-۳۱۲.    
۳۹. بلاذری، احمد، فتوح البلدان، ج۳، ص۵۰۲، به کوشش صلاح الدین منجد، قاهره، ۱۹۵۷م.    
۴۰. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۳.    
۴۱. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۷.    
۴۲. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل، ج۳، ص۱۳۷.    
۴۳. بلاذری، احمد، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۴، به کوشش صلاح الدین منجد، قاهره، ۱۹۵۷م.    
۴۴. بلاذری، احمد، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۸۳، به کوشش صلاح الدین منجد، قاهره، ۱۹۵۷م.    
۴۵. ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۲۲۵، لیدن، ۱۹۳۱م.    
۴۶. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۲۰۸، تحقیق ممد رضوان، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۳۹۸.
۴۷. کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۴۱، تحقیق، علی شیری، بیروت، دار الاضواء، ط الاولی، ۱۴۱۱/۱۹۹۱.    
۴۸. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۷۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، ۱۳۸۷/۱۹۶۷.    
۴۹. بلاذری، احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۷، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، ط الاولی، ۱۴۱۷/۱۹۹۶.    
۵۰. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۴۹۸.    
۵۱. ابن هلال ثقفی ابراهیم، الغارات، ج۱، ص۲۶۳، به کوشش عبدالزهرا حسینی خطیب، بیروت، ۱۹۸۷ م.
۵۲. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۴۹۶- ۴۹۸.    
۵۳. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۲۳۰، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.    
۵۴. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۴۹۷.    
۵۵. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۰۴.    
۵۶. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل، ج۳، ص۲۵۶.    
۵۷. یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳، بیروت، ۱۳۷۹ ق /۱۹۶۰م.    
۵۸. مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۳- ۳۶۴، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۹۶۵م.]
۵۹. ابن خیاط، خلیفه، طبقات، ج۱، ص۲۰۵، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۶م.    
۶۰. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۳۵.    
۶۱. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۲۸۲- ۲۸۹، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
۶۲. ابن خیاط، خلیفه، طبقات، ج۱، ص۴۶۲، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۶م.
۶۳. کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۵۰۴، تحقیق، علی شیری، بیروت، دار الاضواء، ط الاولی، ۱۴۱۱/۱۹۹۱.    
۶۴. ابن خیاط، خلیفه، تاریخ، ج۱، ص۲۲۱، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۷م.
۶۵. دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۱۷۱، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدین شیال، بغداد، ۱۹۵۹م.    
۶۶. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۱۴، تحقیق علی شیری، بیرت، دار الضواء، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.    
۶۷. دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۱۹۴، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدین شیال، بغداد، ۱۹۵۹م     .
۶۸. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۲۳۲، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.    
۶۹. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۲۴۹، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.    
۷۰. ابن بابویه، محمد، الخصال، ج۲، ص۳۸۲، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، ۱۴۰۳ق.    
۷۱. مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۴، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۹۶۵م.
۷۲. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۵، ص۲۴۲-۲۴۳.    
۷۳. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۱۲، ص۷۴، بیروت، ۱۳۹۰ ق /۱۹۷۰م.
۷۴. ابن بکار، زبیر، اخبار الوافدین من الرجال، ج۱، ص۳۲-۳۳، به کوشش سکینه شهابی، بیروت، ۱۴۰ق.    
۷۵. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل، ج۳، ص۵۰۸.    
۷۶. مسعودی، علی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۷- ۲۸، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱۹۶۵م.
۷۷. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۱۶-۳۱۷.    
۷۸. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۵۰۳- ۵۰۴.    
۷۹. دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۲۳۱، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدین شیال، بغداد، ۱۹۵۹م.    
۸۰. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۳، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۹۷۷م.    
۸۱. ابن اثیر، عز الدین علی، الکامل، ج۴، ص۲۳، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۵ش.    
۸۲. یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۴ - ۲۶۵، بیروت، دار صادر.    
۸۳. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الفضة، ص۳۱ - ۳۰، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۸۴. ابن خیاط، خلیفه، تاریخ، ج۱، ص۳۲۴، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۷م.
۸۵. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۵، ص۵۰۸ -۵۱۱.    
۸۶. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۵، ص۵۱۶ -۵۱۷.    
۸۷. دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۲۸۷، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدین شیال، بغداد، ۱۹۵۹م.    
۸۸. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۹۸، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
۸۹. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۹۹، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
۹۰. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۰۱، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
۹۱. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۰۷، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
۹۲. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۴۱۶، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.
۹۳. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۱۴، به کوشش ماکس شلوسینگر، بیت المقدس، ۱۹۳۸م.    
۹۴. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۵، ص۵۱۸ -۵۲۱.    
۹۵. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۵، ص۵۲۵ -۵۲۶.    
۹۶. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۵، ص۶۱۵.    
۹۷. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۲، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
۹۸. دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۲۷۱، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدین شیال، بغداد، ۱۹۵۹م.    
۹۹. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۱۵۸، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.    
۱۰۰. ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، ج۱، ص۳۹۹، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۹م.    
۱۰۱. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۶۷ - ۶۸.    
۱۰۲. ابن جریر، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۹۵.    
۱۰۳. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۹۸، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
۱۰۴. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۲۵۳، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
۱۰۵. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۳۰۵، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
۱۰۶. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج ۵، ص۳۳۴، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
۱۰۷. ابن خیاط، خلیفه، تاریخ، ج۱، ص۳۳۴، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۷م.
۱۰۸. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۵۰۴.    
۱۰۹. ذهبی، محمد، تاریخ، ج۵، ص۳۳، حوادث سال های ۶۱ -۸۰ ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۰ ق /۱۹۹۰م.    
۱۱۰. ذهبی، محمد، تاریخ، ج۱، ص۳۰۲، حوادث سال های ۶۱ -۸۰ ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۰ ق /۱۹۹۰م.]
۱۱۱. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ج۲، ص۲۸۷، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۹۸۴م.    
۱۱۲. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ج۲، ص۲۸۷، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۹۸۴م.    
۱۱۳. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۲، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
۱۱۴. ابن حبان، محمد، مشاهیر علماء الامصار، ج۱، ص۱۴۲، به کوشش فلایشهمر، قاهره، ۱۹۵۹م.    
۱۱۵. میدانی احمد، مجمع الامثال، ج۱، ص۲۱۹، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، ۱۳۷۴ ق /۱۹۵۵م.    
۱۱۶. جاحظ، عمرو، البرصان و العرجان، ج۱، ص۳۱۲، به کوشش محمد مرسی خولی، بیروت، ۱۹۷۲م.    
۱۱۷. جاحظ، عمرو، البرصان و العرجان، ج۱، ص۳۱۴، به کوشش محمد مرسی خولی، بیروت، ۱۹۷۲م.    
۱۱۸. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۵۰۰.    
۱۱۹. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۵۰۱.    
۱۲۰. زمخشری، محمود، الفائق فی غریب الحدیث، ج۱، ص۲۶۷، به کوشش علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۱م.    
۱۲۱. زمخشری، محمود، الفائق فی غریب الحدیث، ج۲، ص۱۶۶، به کوشش علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۱م.    
۱۲۲. زمخشری، محمود، الفائق فی غریب الحدیث، ج۲، ص۳۰۰، به کوشش علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۷۱م.    
۱۲۳. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۳۲۳، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.    
۱۲۴. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۹، ص۲۰، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.    
۱۲۵. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۹، ص۲۰۴، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹- ۱۹۶۴م.    
۱۲۶. یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۰، بیروت، ۱۳۷۹ ق /۱۹۶۰م.    
۱۲۷. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۲، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
۱۲۸. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۹، به کوشش گویتین، بیت المقدس، ۱۹۳۶م.
۱۲۹. ابن سعد محمد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۹۴- ۹۵، بیروت، دارصادر.    
۱۳۰. جاحظ، عمرو، البرصان و العرجان، ج۱، ص۲۰۷، به کوشش محمد مرسی خولی، بیروت، ۱۹۷۲م.
۱۳۱. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۵۰۰.    
۱۳۲. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل، ج۴، ص۱۳۱.    
۱۳۳. طوسی، محمد، رجال، ج۱، ص۳۴- ۳۵، نجف، ۱۳۸۰ق.
۱۳۴. طوسی، محمد، رجال، ج۱، ص۶۶، نجف، ۱۳۸۰ق.
۱۳۵. مامقانی عبدالله، تنقیح المقال، ج۱، ص۱۰۳، نجف، ۱۳۴۹ق.
۱۳۶. حر عاملی، محمد، وسائل الشیعة، ج۲۰، ص۱۳۴، به کوشش محمد رازی، بیروت، ۱۳۸۹ق.    
۱۳۷. حر عاملی، محمد، وسائل الشیعة، ج۲۰، ص۱۳۴، به کوشش محمد رازی، بیروت، ۱۳۸۹ق.    
۱۳۸. دارقطنی، علی، ذکر اسماء التابعین، ج۱، ص۷۷، به کوشش بوران ضناوی و کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۹۸۵م.    
۱۳۹. عجلی، احمد، تاریخ الثقات، ج۱، ص۵۷، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۹۸۴م.
۱۴۰. ابن سعد محمد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۹۳، بیروت، دارصادر.    
۱۴۱. ابن حبان، محمد، مشاهیر علماء الامصار، ج۱، ص۸۷، به کوشش فلایشهمر، قاهره، ۱۹۵۹م.    
۱۴۲. بخاری، محمد، صحیح، ج۱، ص۱۳، استانبول، ۱۹۸۱م.
۱۴۳. بخاری، محمد، صحیح، ج۱، ص۱۸۸، استانبول، ۱۹۸۱م.
۱۴۴. نسایی، احمد، سنن، ج۶، ص۲۳۳، استانبول، ۱۹۸۱م.    
۱۴۵. نسایی، احمد، سنن، ج۶، ص۲۳۴، استانبول، ۱۹۸۱م.    
۱۴۶. ابن حجاج، مسلم، صحیح، ج۱، ص۶۸۹، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، استانبول، ۱۹۸۱م.
۱۴۷. ابن حجاج، مسلم، صحیح، ج۳، ص۲۱۳، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، استانبول، ۱۹۸۱م.
۱۴۸. ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۲۲۴، لیدن، ۱۹۳۱م.    
۱۴۹. ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، ج۸، ص۴۱۹، چ تصویری، (عمان)، دارالبشیر.
۱۵۰. مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ج۲، ص۲۸۳، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۹۸۴م.    
۱۵۱. ابن عساکر، علی، تاریخ مدینه دمشق، ج۸، ص۴۱۹، چ تصویری، (عمان)، دارالبشیر.
۱۵۲. ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۲۲۴، لیدن، ۱۹۳۱م.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «احنف بن قیس»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۲/۰۶.    
دانشنامه بزرگ اسلامی مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی برگرفته از مقاله «احنف بن قیس» ج۷، ص۲۹۷۳.    






جعبه ابزار