ملاقلی جولا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در مورد هویّت و شخصیّت استاد سلوکی و عرفانی مرحوم آیةالحقّ و العرفان حاج سیّدعلی شوشتری، یعنی مرحوم ملاقلی جولا (رضوانالله تعالی علیه) همواره این سؤال مطرح بوده است که ایشان کیست؟ و این معارف را از کجا اخذ نموده است؟! در نوشتار حاضر به حول و قوّه
خدا، به قدر وسع به این مساله خواهیم پرداخت.
بنابر تصریح اساتید معظّم، اطّلاعات چندانی از مرحوم جولا در دست نیست و کسی نمیداند ایشان چه شخصی بوده و این معارف را از کجا اخذ نموده است.
مرحوم سیّدنا الاُستاذ علّامه آیةالله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی (رضوانالله تعالی علیه) در ضمن بیان این نکته که پیمودن راه
خدا بدون تردید نیاز به استاد و راهنما دارد ولی اتّصال سلسله اساتید تا
معصوم (علیهالسّلام) هیچ لزومی ندارد میفرماید: بهترین نمونه و شاهد،
عرفان و
سلوک آیةالحقّ و الحقیقه و سند القرآن و السّنّة، آیةالله آخوند
ملّا حسینقلی درجزینی شوندی همدانی (اعلیالله درجاته السّامیه) میباشد که او عرفان را از استادش، آیةالله آقا سیّدعلی شوشتری اخذ کرده است، و او از مرد جولا؛ و مرد جولا از چه کسی گرفته است به هیچ وجه معلوم نیست.
جناب محترم فاضل مکرّم آیةالله زاده مرحوم قاضی، حاج
سیّدمحمّدحسن طباطبائی قاضی (ادامالله ظلّه) در شرح حال مرحوم والدشان قاضی بزرگ مرقوم داشتهاند: من از پدرم پرسیدم: شما عرفان را از که اخذ کردهاید؟ فرمودند: از مرحوم آقا
سیّداحمد کربلائی طهرانی؛ عرض کردم: او از چه کس اخذ کرده است؟ فرمودند: از مرحوم آخوند
ملّا حسینقلی همدانی؛ عرض کردم: او از چه کس؟ فرمودند: از آقا سیّدعلی شوشتری؛ عرض کردم: او از چه کس؟ فرمودند: از همان مرد جولا؛ عرض کردم: او از چه کس؟ با تغیّر فرمودند: من چه میدانم؟! تو میخواهی برای من سلسله درست بکنی؟!
و در رساله
لبّاللباب از قول مرحوم علّامه طباطبائی (رضوانالله علیه) میفرماید: استاد بزرگوار عارف بیبدیل مرحوم حاج میرزا
علی آقا قاضی تبریزی (رضوانالله علیه) از شاگردان مکتب مرحوم آقا سیّداحمد کربلائی هستند؛ این است سلسله اساتید ما که به مرحوم شوشتری و بالاخره به آن شخص جولا منتهی میشود، ولی آن مرد جولا چه کسی بوده و به کجا ارتباط داشته و این معارف را از کجا و به چه وسیله به دست آورده هیچ معلوم نیست.
نام مبارک ایشان در کتاب شریف لبّاللباب به عنوان مرد جولا (بافنده) نقل شده است (همچنین در جنگ خطّی شماره ۲۲ در ضمن بیان دو اشکال نسبت به نقل دو مطلب در کتاب
سیمای فرزانگان، تالیف جناب آقای رضا مختاری، به نقل از
تاریخ حکماء و عرفاء متاخّر میفرمایند: استاد مرحوم شوشتری را ملّا قلی جولا ذکر کردهاند و جولا نامش معلوم نیست.)
ولی حضرت
آیهالله حسن زاده (حفظهالله) از مرحوم آیةالله حاج
سیّدمحمّدحسن الهی،
برادر علّامة طباطبائی (رضوانالله علیه)
و نیز صاحب
طرائق الحقائق نام ایشان را ملّاقلی جولا میدانند.
در لبّاللباب آمده است: در حدود متجاوز از یکصد سال پیش در
شوشتر عالمی جلیلالقدر مصدر قضاء و مراجعات عامّه بوده است به نام آقا سیّدعلی شوشتری؛ ایشان مانند سایر علمای اعلام به تصدّی امور عامّه از تدریس و قضاء و مرجعیّت اشتغال داشتهاند.
یک روز ناگهان کسی در منزل را میزند، وقتی که از او سؤال میشود میگوید: در را باز کن کسی با شما کاری دارد؛ مرحوم آقا سیّدعلی وقتی در را باز میکند میبیند شخص جولائی (بافندهای) است، میگوید: چکار دارید؟ مرد جولا در پاسخ میگوید: فلان حکمی را که نمودهاید طبق دعوی شهود به ملکیّت فلان ملک برای فلان کس، صحیح نیست، آن ملک متعلّق به طفل صغیر یتیمی است و قباله آن در فلان محلّ، دفن است؛ این راهی را که شما در پیش گرفتهاید صحیح نیست و راه شما این نیست.
آیةالله شوشتری در جواب میگوید: مگر من خطا رفتهام؟ جولا میگوید: سخن همان است که گفتم؛ این را میگوید و میرود، آیةالله در فکر فرو میرود این مرد که بود؟ و چه سخنی گفت؟ در صدد تحقیق برمیآید، معلوم میشود که در همان محلّ، قباله ملک طفل یتیم مدفون است و شهود بر ملکیّت فلان، شاهد زور بودهاند.
بسیار بر خود میترسد و با خود میگوید: مبادا بسیاری از حکمائی را که دادهایم از این قبیل بوده باشد، و وحشت و هراس او را در میگیرد؛ در شب بعد همان موقع جولا در میزند و میگوید: آقا سیّدعلی شوشتری راه این نیست که شما میروید، و در شب سوّم نیز عین واقعه به همین کیفیّت تکرار میشود و جولا میگوید: معطّل نشوید، فوراً تمام اثاثالبیت را جمع نموده، خانه را بفروشید و به
نجف اشرف مشرّف شوید و وظائفی را که به شما گفتهام انجام دهید، و پس از شش ماه در
وادیالسّلام نجف اشرف به انتظار من باشید.
مرحوم شوشتری بیدرنگ مشغول انجام دستورات میگردد، خانه را میفروشد و اثاثالبیت را جمعآوری نموده و تجهیز حرکت خود را به نجف اشرف میکند؛ در اوّلین وحلهای که وارد نجف میشود در وادیالسّلام هنگام طلوع آفتاب، مرد جولا را میبیند که گوئی از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید و دستوراتی داده و پنهان شد.
مرحوم شوشتری وارد نجف اشرف میشوند و طبق دستورات جولا عمل میکنند تا میرسند به درجه و مقامی که قابل بیان و ذکر نیست؛ (رضوانالله علیه) و (سلامالله علیه)
و حضرت آیةالله
حسنزاده آملی مدظله میفرماید: در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی، آیةالله جناب آقا سیّدمحمّدحسن الهی قاضی طباطبایی (
برادر مکرّم استاد علّام، طباطبایی) (رفعالله تعالی درجاته المتعالیه)، که در
حوزه علمیّه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهرهمند بود.
در روز پنجشنبه چهارم
ذیالحجه ۱۳۸۶ هـ ق = ۲۵/۱۲/۱۳۴۵ هـ ش، در معیّت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّمٌ له و حضرت استاد علّامه طباطبایی به میان آمد، فرمودند: استاد ما مرحوم قاضی (رضوانالله علیه) (آیةالله حاج سیّدعلی قاضی طباطبایی (قدّس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سیداحمد کربلایی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسینقلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری، و استاد ایشان ملّاقلی جولا، و بعد از ملّاقلی جولا را نمیشناسیم و نمیدانیم که خود ملّا قلی جولا چه کسی بود و خود حاج سیّدعلی شوشتری هم او را نمیشناخت.
مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود، وقتی مرافعهای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّهای مدّعی بودند که این ملک
وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچهای نهادند و در جای مخصوصی
دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند؛ خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت میکردند و از مرحوم شوشتری حکم میخواستند.
مرحوم شوشتری در همین گیر و دار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد، کسی دم در آمد و پرسید کیستی؟ آن مرد گفت: به آقا بگو: مردی به نام ملّاقلی جولا میخواهد شما را ببیند؛ وارد خانه شد و نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت: آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا
سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی، بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
مرحوم شوشتری هم ملّاقلی جولا را نمیشناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضاء و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس
فقه مرحوم
شیخ مرتضی انصاری (رضوانالله علیه) میرفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر میشد.
و صاحب طرائق الحقائق چنین میگوید: مرحوم سیّد بعد از تحصیل مراتب علم رسوم و تکمیل
اجتهاد از
علماء نجف اشرف اجازه حاصل و به
وطن باز آمد، اشتغال به
تدریس و امر قضا نموده، یکی از شبها در ساعت دو دقّ الباب شنیدند، گوینده را نام پرسیدند، گفت: ملّاقلی جولا است، میخواهد خدمت آقا برسد؛ به خادم فرمود: حالا دیر وقت است، فردا اگر کاری دارد به مدرس بیاید.
عیال جناب سیّد عرض نمود: این بیچاره شاید امری لازم فوتی داشته باشد، خوب است رخصت دهید شرفیاب شود؛ فرمود حال که تو راضی به زحمت خود هستی، از اطاق بیرون برو تا او داخل شود.
چون ملّاقلی داخل شد و در گوشهای قرار گرفت، پرسیدند: مطلب چیست؟ گفت: آمدهام عرض نمایم از این راهی که میروید
جهنّم است، این بگفت و برفت.
عیال مرحوم سیّد سؤال نمود که چه شغلی داشت؟ فرمود: گویا جنونی در او پیدا شده.
بعد از هشت شب دیگر همان وقت نیز در را کوبیدند، معلوم شد ملّا قلی است، خدمت آقا میخواهد برسد؛ سیّد فرمود: گویا هر زمان جنونش طلوع مینماید نزد ما میآید، خوب بیاید، چون داخل اطاق گردید گفت: نگفتم این راه طریق جهنّم است؟ حکم امروز در ملکیّت آن موضع باطل است، سند صحیح که به مهر علماء و معتبرین است در وقف بودن آن، در فلان مکان به این نشان پنهان است؛ این گفت و رفت.
عیال سیّد چون داخل شد آقا را در فکر دید، پرسید: ملّا قلی چه گفت؟ فرمود: حرفی بود.
چون صبح شد به مدرس رفت و با بعضی خواصّ به مکان معهود رفته شکافتند، جعبهای نمودار شد، بگشودند همان بود که ملّا قلی گفته بود؛ حکم روز قبل را خواستند و وقف نامه را نموده، مورد حیرت همه و خجلت مدّعی شد.
پس از هشت شب دیگر نیز همان وقت در را کوبیدند، معلوم شد ملّا قلی است، خود آقا وی را استقبال و مقدمش را گرامی داشت و مقدّمش نشانید و گفت: صدق قول شما معلوم شد، حال تکلیف چیست؟ ملّا قلی گفت: چون معلوم شد که جنون ما گل نمیکند، آنچه داری بفروش و بعد از ادای دیون، باقیمانده را
بردار و به نجف اشرف بمان و به این دستورالعمل مشغول باش تا آنجاها باز به تو برسم.
همانطور نمود تا آنکه روزی به وادیالسّلام ملّا قلی را دید
دعا میخواند، بعد از فراغ خدمتش رسیده با وی به خلوتی رفتند؛ ملّا قلی گفت: فردا من در شوشتر خواهم مرد و دستورالعمل تو این است، و وادع فرمود.
نکته حائز اهمّیّت در این مقام این است که در برخی از کتب و منابع تاریخی از سه تن جولا نام، سخن به میان آمده است که هر سه در یک زمان و یک منطقه بوده و هر سه اهل سرّ و باطن بودهاند! (چند سالی بعد از انتشار کتاب زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری در سال ۱۳۷۳ شمسی که حقیر اوّلین بار حکایت ملّا محمّد علی جولای دزفولی را در این کتاب دیدم و مقایسه آن با حکایت جولای اهل دزفول که در همان ایّام در کتاب عنایات
حضرت مهدی (علیهالسّلام) به علماء و طلّاب مطالعه نمودم و ضمیمه آن دو به جریان مرد جولا که از سالها قبل در کتاب شریف رساله لبّاللباب دیده بودم، همواره این معنی که ممکن است این سه حکایت مربوط به یک نفر باشد در ذهن حقیر بود و قصد داشتم چند سطری در یادداشتهای خویش در این زمینه بنویسم که تا به امسال یعنی سنه ۱۴۳۳ به تعویق افتاد و اینک به صورت این مقاله نگارش یافت.) اینک با تفصیل بیشتری به این مطلب میپردازیم.
مرد جولا یا به نقلی ملّاقلی جولا: در مطالب قبل از سه منبع مختلف در مورد ایشان صحبت کردیم.
ملّا (عنوان ملّا در منابع ذکر حکایت ایشان نیامده ولی در السنه مردم دزفول از قدیم الایّام متدوال بوده است.) محمّدعلی جولای دزفولی: در کتاب زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری قدّس سرّه میگوید:
جولا را هم باید یکی از اوتاد زمان خود محسوب داشت، و حکایتی را که هم اکنون مینگاریم آقا سیّدمحمّدجواد، معروف به شاه که یکی از سادات موثّق و
ادیب و خلیق و از ائمّه جماعت
دزفول است از همسایه خود به نام حاج
نورالله کجباف از تاجری از اهالی
تبریز برای ما نقل فرمود:
این تاجر از ثروتمندان تبریز و او را فرزندی نمیشد و هر چه نزد پزشکان به معالجه میپرداخت نتیجهای نمیگرفت، تا آنکه به نجف اشرف رفت و زمانی در آن محلّ شریف برای تشرّف خدمت امام عصر (ارواحنالهالفدآء) به عمل استجاره مشغول شد.
استجاره از سابق تا حال هم متداول است که مردان پاک از اهل نجف یا مسافرین چهل شب چهارشنبه
نماز و اعمال موظّفهای در
مسجد سهله بجا میآورند و بعد به
مسجد کوفه رفته و در آنجا
بیتوته میکنند و در ظرف این مدّت یا شب آخر، خدمت امام مشرّف میشوند، و بسا باشد که آن حضرت را نشاسند و افراد زیادی این عمل را انجام داده و به مقصود خود نائل شدهاند.
این تاجر در شب آخر بین خواب و بیداری حالت خاصّی به او رخ میدهد و در آنجا شخصی را مشاهده میکند که به او میگوید: نزد محمّدعلی جولای دزفولی (نسّاج و بافنده) روانه شو به حاجتت خواهی رسید، و دیگر کسی را ندید.
گوید: نام دزفول را تا آنوقت نشنیده بودم، به نجف آمدم و از دزفول پرسش نمودم، به من آنجا را معرّفی کردند و با نوکری که همراه داشتم به سوی آن شهر آمدم، چون در شهر وارد شدم به نوکرم گفتم: تو در جائی با اسباب برو و تو را بعد خواهم یافت؛ او برفت و من از محمّدعلی جولا جویا شدم، غالب مردم او را نمیشناختند، تا بالاخره به شخصی رسیدم که جولا را میشناخت و گفت: بافنده است و در لباس و زیّ فقراء است و با وضع شما تناسبی ندارد.
من روانه شدم تا به دکّان او رسیدم، شخصی را دیدم پیراهن و شلوار کرباسی در بر دارد و در محلّی که تقریباً یک متر در دو متر بود به بافندگی مشغول است، به مجرّد آنکه مرا دید گفت: حاج محمّدحسین مطلب و حاجت شما روا شد؛ بر حیرتم افزوده شد و بعد از اجازه بر وی داخل شدم، هنگام غروب بود،
اذان گفت و به نماز مشغول گردید، به او گفتم: من غریبم و امشب
میهمان شما هستم، قبول نمود.
چون پاسی از شب گذشت کاسه چوبی که قدری در آن ماست بود با دو قرص نان جوین در طبقی چوبی پیش رویم گذاشت، من با آنکه به خوراکهای خوب و لذیذ معتاد بودم ولی با او شرکت کردم، بعد قطعه پوستی که داشت به من داد و گفت: تو میهمان مائی، بر روی آن بخواب، و خودش بر زمین خوابید.
نزدیک سپیده صبح برخاست و اذان گفت و
نماز صبح را گذاشت و تعقیب مختصری هم خواند، به او گفتم: من اینجا آمدم دو مقصد داشتم، یکی را گفتی انجام گرفت، دیگر آن است که به چه عملی به این مقام رسیدی که امام (علیهالسّلام) مرا به تو محوّل فرمود و از نام و ضمیرم اطّلاع داری؟
گفت: این چه پرسش است؟ حاجت داشتی روا گردید و برو؛ به او گفتم: تا نفهمم نمیروم و چون میهمان شمایم به پاس احترام میهمان باید مرا خبر دهی؛ سپس آغاز سخن کرده گفت: من در این محلّ به کسب خود مشغول بودم، در مقابل این دکّان خانه ستمکاری بود که سربازی از آن محافظت مینمود.
روزی این سرباز نزد من آمد و گفت: برای خود از کجا خوراک تهیّه میکنی؟ به او گفتم: سالی یک خروار گندم میخرم و آرد میکنم و میپزم و زن و فرزندی هم ندارم.
او گفت: در اینجا من مستحفظم و خوش ندارم از مال این ظالم تصرّف کنم، چنانچه قبول زحمت فرمائی، برای من نیز یک خروار جو خریداری کن و هر روز دو قرص نان به من تسلیم نما؛ من حرف او را پذیرفتم و هر روز میآمد و دو قرص نان میبرد.
اتّفاقاً روزی نیامد، از حال او پرسیدم، گفتند: مریض است و در این
مسجد خوابیده است؛ به آنجا رفتم، دیدم افتاده است، از حالش جویا شدم و خواستم برایش طبیب و دوا تهیّه کنم، گفت: احتیاجی نیست و من امشب از دنیا میروم؛ چون نصف شب سپری شود در دکّانت آمده، تو را اطّلاع میدهند، تو بیا و هر چه دستورت دهند عمل کن، و بقیّه آردها هم برای خودت باشد؛ خواستم شب در نزد او بمانم، اجازه نداد و گفت: برو، من نیز اطاعت نمودم.
نیمی از شب رفته بود که درب دکّان زده شد و گفتند: محمّدعلی بیرون بیا، من از دکّان آمدم و به مسجد رفتم، دیدم آن سرباز جان سپرده و دو نفر در آنجا حاضر بودند، به من گفتند که حرکت دهم بدن او را به جانب رودخانه؛ اجابت کردم، آن دو نفر او را
غسل داده کفن کردند و نماز بر او گزاردند و آوردند درب مسجد او را دفن کردند.
من به دکّان بازگشتم، چند شب بعد درب دکّان زده شد، کسی گفت: بیرون بیا، من بیرون آمدم، گفت: آقا تو را طلب نموده با من بیا، اطاعت کرده و رفتم؛ با آنکه اواخر ماه بود ولی صحرا مانند شبهای مهتاب روشن بود و زمینها سبز و خرّم، ولی ماه پیدا نبود، در فکر فرو رفته و تعجّب میکردم، ناگاه به صحرای لور (لور شهری بوده در شمال دزفول، مقدّسی در کتاب
احسن التّقاسیم گوید: شهر لور در سرحدّ جبال است و بعضی آن را از اقلیم جبال میشمارند و آنرا خوبیهای بسیار است جز آنکه شکرش خوب نیست؛
اصطخری در
المسالک و الممالک نوشته: از لور تا پل اندامش دو فرسنگ است؛ پل اندامش همان پل دزفول است. حاج صالح
خان مکری به سال ۱۲۲۰ که از طرف دولت وقت حکومت دزفول و
شوشتر را داشته در آن حدود دهی به نام صالح آباد بنیاد نهاد که چندی بعد در نتیجه شورش الوار خراب شد ولی اینک صالح آباد،
اندیمشک نام دارد و شهرکی است دارای بازار و گاراژ و بسیار آباد و معمور است و یکی از ایستگاههای مهمّ راه آهن و مرکز ناحیه
لرستان است.) رسیدیم، از دور عدّه بزرگوارانی را دیدم به دور هم نشستهاند، و یک نفر مقابل آنان ایستاده ولی در بین ایشان یک نفر جلیل و از همه بالاتر بود، به نحوی که هول و هراس مرا ربود و استخوانهایم به صدا درآمدند.
مردی که همراه من بود گفت: قدری جلوتر بیا، رفتم و بعد توقّف کردم، آن نفر ایستاده گفت: بیا بیم نداشته باش، قدری پیشتر رفتم؛ آنشخصی که در بین آن جمعیّت بود و از همه برتری داشت به یکی از آن عدّه فرمود: منصب سرباز را به او بده، به من گفت: بهخاطر خدمتی که به شیعه ما نمودی میخواهیم منصب سرباز را به تو بدهیم.
عرض نمودم: من کاسب و بافنده هستم، مرا به سربازی و سرهنگی چه؟ میپنداشتم میخواهند مرا به جای سرباز نگهبان قرار دهند، تبسّمی فرمود و گفت: منصب او را میخواهیم به تو دهیم، باز حرف خود را تکرار کرده و گفتم: مرا چه به سربازی؟! در این هنگام یکی از آنان فرمود: این شخص عامّی است، بگو منصب سرباز را به تو میدهیم و نمیخواهیم سرباز شوی، و به تو دادیم منصب او را برو.
من برگشتم و در بازگشت هوا را تاریک دیدم و از آن روشنی و سبزی و خرّمی هم در صحرا خبری نبود؛ از آن شب به بعد دستورات آقا، یعنی حضرت صاحب الزّمان (ارواحنالهالفداء) به من میرسد و از جمله دستورات آن حضرت انجام گرفتن مقصد و حاجت تو بود.
این حکایت را فاضل محترم حاج میراز محمّد احمدآبادی در کتاب
الشّمس الطّالعه (اقول: حکایتی که در کتاب الشّمس الطّالعه آمده است دقیقاً همین حکایت است و تنها در برخی الفاظ تفاوت دارد که ضرری به اصل حکایت نمیزند؛ مؤلّف این کتاب حکایت را از حاج محمّدطاهر دزفولی و او از سیّدنعمتالله از اهالی دزفول و او از خواجه علی دزفولی که حاج محمّدطاهر او را به صلاح و
تقوی توصیف میکند و او از تاجر تبریزی به نام حاج محمّدحسین، نقل مینماید.)
صفحه ۲۷۶ نگاشته (این رقم صفحه بنابر نسخه تک جلدی الشّمس الطّالعه است و در طبع دو جلدی آن این حکایت در صفحه ۳۵۲ ذکر شده است، عبارات این دو طبع نیز مختصر تفاوتی با هم دارد.) و آنرا از حاج محمّدطاهر تاجر دزفولی که ساکن
اصفهان است نقل کرده است.
جولای اهل دزفول: مرحوم حاج
میرزا حسین نوری در کتاب دارالسّلام میفرماید:
... و قال اجمل اللّه حبآءه۱۵: و حدّثنی الثّقه المعتمد السّیّد محمّد الدّسبولی القاضی و کان من تلامذة خاتم المجتهدین الشّیخ مرتضی الانصاری قدّس سرّه، و قبله من تلامذة صاحب جواهر الکلام، انّه کان مبرّزاً فی دسبول یحکم و یقضی و یؤدّب و یعزّر و یاخذ الخمس لاهله قهراً و غیره من الحقوق و کان غیر مجاز من صاحب الجواهر بحسب اطّلاعه، الّا انّه اخذ منه الاجازة بنوع من الحیلة فی اواخر امر الشّیخ حیث امتنع من اعطاء الاجازات و لو لمن هو افضل ممن اخذوا فی السّابق منه اجازة الاجتهاد المطلق.
و اخبرنی بالحیلة و انّه ما کان یدری بذلک احد من النّاس؛ قال: فدخلت فی یوم الی مسجد مهجور احببت العمل فیه، فوجدت فیه رجلاً من حیکة اهل دسبول و من احد القسمین المعروفین اللّذَین بینهما الدّمآء و الحرب و العداوة الحیدریّة و النّعمتیّة؛ فقال لی: احتلت بالعبد الصّالح و اخذت منه الاجازة بغیر علم منه و جلست فی منصب الامامة و لست له اهلاً، انّ عذابک فی جهنّم سبعون خریفاً؛ و ذکر لی اشیآء وقعت منّی سرّاً لا یعلمها الّا اللّه و بعضها اسرار قلبیّة و ضمآئر نفسیّة و فصّلها علی واقع الامر؛ فعلمت انّ له سبیلاً الی الواقع فاخبرنی انّه یاتیه رجل من رجال الغیب و هم خدّام صاحب الامر (علیهالسّلام) و هم اربعون رجلاً و کبیرهم القطب.
قال: فلمّا فارقته خرجت الی قبر الامام زاده لاخلو بنفسی فابکی علیها و بکیت هناک کثیراً و استشفعت بالامام زاده، و اتیت المسجد فی الیوم الآخر لعلّی اجد صاحبی، فوجدته فقال: ابشر، فانّ الامام زاده - و هو لا یدری بانّی ذهبت الی قبره - جآء الی خدمة الامام (علیهالسّلام) و شفّع فیک و اکثر من الالتماس و طلب العفو لک، و الامام (علیهالسّلام) ساکت لم یردّ علیه، فامر القطب صاحبی الّذی یاتینی ان اشترط علیک ان تفزع۱۶ ذمّتک من کلّ مال اخذته من رجل آخر و ان طابق الواقع، و تبدل۱۷ نفسک لمقآصّة کلّ من امرت بتعزیزه فمن شآء اخذ منکو من شآء ابرا.
قال: فخرجت من دسبول الی ششتر، و بعثت الیهم المکاتیب تقریباً من اربعمائة کتاب الی کلّ رجل، و اخبرتهم انّی تائب و باذل نفسی للمقآصّة لمن کتب الیّ بطلبها و موفٍّ من قدرت علی وفآئه المال، و موطّن نفسی علی الوفآء لما عجزت منه عند الامکان، فلمّا وصلت الکتب الیهم بکوا علیّ و کتبوا الیّ ابرآء الذّمّة و عدت الی النّجف علی هذا الوجه.
و مما اخبرنی به السّیّد محمّد (رحمةاللهعلیه) عن ذلک الرّجل الحآئک عن صاحبه انّ للاحکام الشّرعیّة عندنا تفاصیل لیست عندکم، فللنّظر الی الاجنبیّة بغیر اذن حکم و بلذّة من الشّاب الّذی لیس (طبق معنی و سیاق کلمة لیس زائد است.) له زوجة حکم و من الّذی لا زوجة له حکم و من الشّیخ حکم الی غیر ذلک من التّفاصیل فی مقدار العقوبة و التعزیر و غیرهما.
قال: و قال لی: جآءنی صاحبی لیلة فقال: یرید القطب ان یسافر باصحابه الی البلدة الفلانیّة، فان احببت فسر معنا، قال: فسرت معهم و اذا بالارض تمشی من تحتنا و تنطوی لنا و تمرّ علینا الجبال و الاشجار بخلاف جهتنا، فانتهینا الیها لیلتها تلک، فانفتح لنا بابها و نصب للقطب کرسیّ فمرهم (طبق و معنی و سیاق باید فامر به صیغة مفرد مذکّر غایب باشد.) باحضار رجل، فذهبوا و انا معهم الیه و طرقوا بابه طرق الحکّام و فحشوا علیه و اخرجوه قهراً، و اکثروا من ضربه فی الطّریق، فاوصلوه الی القطب و امر بضربه ایضاً حتّی ترکوه کالجنازة.
و دخلنا بعض المساجد، و تفرّقنا فی النّهار نمشی بین النّاس و نجدهم مستبشرین معتقدین انّ فاعل ذلک به حاکم البلد، ثمّ رجعنا فی اللیلة الاُخری بطیّ الارض ایضاً.
قال: و انا اعلم انّ هذا الرّجل الحآئک لم یخرج من دسبول قطّ و لم یر تلک فسالته صفة بعض المواضع الّتی فیها و قد رایتها فوصفها وصف المشاهد لها، و قلت له: هل یوجد فی النّجف من یصل الی رجال الغیب؟ فقال: نعم، و لا فضل له علی الخیار الّذین لا یعرفونهم انما ذلک لحکم خآصّة و هم بین النّاس و لا یعرفهم النّاس.
و قال اخی السّیّد علی للسّیّد محمّد: انّ هنا رجلاً یقال له سیّد
محسن الحضرمی، له مریدیة و تنقل عنه اشیآء و یدّعی انه یاتیه رجل من رجال الغیب فابعث الی صاحبک کتاباً تسال فیه عن صدقه، فبعث بذلک کتاباً ثمّ بعد مُضیّ اشهر جآءه الجواب بانّه صادق و هو اقلّ من یراهم درجة.
و اردت ان امتحن السّیّد
محسن المذکور بطریق لا یفهم منه انّی ممتحن له، فکتبت له صورة روایة و لم تکن روایة و سالته عن مرجع ضمیر فیها و اعدته فی نفسی علی موضع خاصّ، فقلت: ان اخبر عن شیخه الّذی یزعم انّه من رجال الغیب و یکتب ما یمیله علیه، عن مرجع الضّمیر الّذی فی نفسی و اصاب فهو صادق؛ فاخذ الورقة و جعل یقول لی کلما لقیته یقول (طبق معنی و سیاق این یقول زائد است.) : لم یاتینی شیخی هذه الایّام ثم بعد مدّة قال: اتانی فقال: کلام بلا فآئدة، الی الیوم ما صدر؛ فقلت: ما الّذی اراد بذلک؟ فقال: یعنی لا فآئدة لک فی السّؤال عن هذه المسالة؛ فظننت بذلک انّه یاخذ جواباً لا یفهم معناه.
قلت: و هذا السّیّد کان عالماً صالحاً تقیّاً کنت معه فی طریق الحجّ فی الحجّة الاُولی فی سنة (۱۲۸) (این تاریخ جاافتادگی دارد و قطعاً صحیح نیست، صحیح آن ۱۲۸۰ است.) و کان معنا فی هذه الزّیارة جماعة من اعوان السّلطان ناصر الدّین شاه القاجار، منهم الخیّر الباذل حسینخان الملقّب بشهاب الملک و قد استدعی فی النّجف الاشرف من رئیس المسلمین و شیخ الفقهآء و المجتهدین الشّیخ مرتضی الانصاری رحمه الله ان یبعث معه من یکفل الاُمور الشّرعیّة من الصّلوة و تعلیم المسآئل و غیرها فی السّفر فبعثه معه.
«و
سیّدمحمّد موسوی رضوی نجفی معروف به هندی که
خداوند عطاء و
پاداش او را زیبا گرداند گفت: و
حدیث کرد برای من ثقه معتمد، سیّدمحمّد دزفولی قاضی که از شاگردان خاتم مجتهدان شیخ مرتضی انصاری (قدّسسرّه) و قبل از او از شاگردان صاحب
جواهرالکلام بود؛ گفت که در دزفول شناخته شده بوده و حکم و
قضاوت و تادیب و
تعزیر مینموده و
خمس و غیر آن از حقوق شرعی را از صاحبان آن به قهر و اجبار میگرفته است، در حالکیه از صاحب جواهر اجازه نداشته و وی نیز از این امر مطّلع نبوده است و او در اواخر عمر ایشان که از اعطاء اجازات، حتّی به کسانیکه از افرادی که سابقاً از او اجازه اجتهاد مطلق گرفته بودند افضل بودند، امتناع مینموده است با نوعی حیله و نیرنگ اجازه میگیرد.
او خود مرا از این حیله و نیرنگ خبر داد و گفت: احدی از مردم از این امر مطّلع نبود؛ گفت: روزی وارد مسجد مهجور و متروکی شدم و دوست داشتم در آن مسجد عملی انجام دهم؛ در آنجا مردی از جولایان و بافندگان اهل دزفول را دیدم، او از یکی از دو گروهی بود که به جنگ و خونریزی و عداوت حیدری و نعمتی معروف بودند.
او به من گفت: عبد صالح خدا را فریب دادی و بدون علم و اطّلاع، از وی اخذ اجازه نمودی و در منصب
امامت و فتوی نشستی و حال آنکه اهلیّت آنرا نداری، حقّاً که عذاب تو در جهنّم هفتاد خریف (هر خریف برابر با چهل سال است.) است؛ و همچنین کارهای دیگری را که از من در سرّ و خفاء سر زده بود و جز خدا کسی نمیدانست ذکر نمود که برخی از آنها اسرار قلبی و نیّتهای نفسی بود و هر یک را طبق واقع توضیح داد؛ پس دانستم که برای او راهی به واقع هست؛ و نیز به من گفت که یکی از رجالالغیب با او مرتبط است و آنها خدّام حضرت صاحبالامر (علیهالسّلام) هستند و چهل نفرند که بزرگشان قطب است.
سیّد مذکور گفت: چون از او جدا شدم به مرقد امامزاده رفتم تا با خود خلوت کرده و بر نفس خویش بگریم، در آنجا گریه بسیار نمودم و آن امامزاده را شفیع خود قرار دادم.
روز دیگر باز به آن مسجد رفتم تا شاید آن مرد مصاحب خود را بیابم، از قضاء او را یافتم، پس به من گفت: بشارت بر تو باد، امامزاده - و حال آنکه او نمیدانست که من به قبر آن امام زاده پناه بردهام - به خدمت امام (علیهالسّلام) آمد و درباره تو
شفاعت نمود و بسیار التماس کرده و برای تو طلب عفو نمود؛ و امام (علیهالسّلام) ساکت بود و جوابی نمیفرمود، تا اینکه قطب به همان مصاحب و رفیقی که با من مرتبط است امر نمود که من با تو شرط کنم که ذمّه خود را از هر مالی که از دیگران گرفتهای فارغ سازی، اگرچه اخذ آن مال طبق واقع بوده باشد، و نیز خود را برای هر کسی که امر به تعزیرش نمودهای در مقام قصاص قرار دهی، پس هر کس خواست قصاص کند و هر کس خواست ببخشد.
سیّد مذکور گفت: پس من از دزفول به شوشتر آمدم و قریب چهارصد مکتوب به آنان فرستادم و به آنها خبر دادم که من
توبه نموده و خود را برای هر کس که بنویسد و حقّ خود را بطلبد در مقام قصاص قرار دادهام و تا آنجا که قدرت دارم مال هر کس را گرفتهام توفیه مینمایم و توطین نفس کردهام که آنچه را فعلاً در اداء آن عاجزم در زمان امکان پرداخت نمایم.
چون مکاتیب من به آنها رسید بر من گریستند و ابراء ذمّه نموده و آنرا مکتوب نمودند؛ و من به این ترتیب به نجف بازگشتم.
و از جمله مطالبی که سیّدمحمّد مذکور (رحمةالله) از آن مرد جولا از رفیق و مصاحبش به من خبر داد این است که او گفته بود: احکام شرعیّه را نزد ما تفاصیلی است که در نزد شما نیست، پس نظر به اجنبیّه بدون اذن حکمی دارد و از ناحیه جوان اگر زوجهای داشته باشد و همراه لذّت باشد حکمی دارد و از جوانی که زوجهای نداشته باشد حکمی دارد و از شیخ و پیرمرد حکمی دارد و همینطور غیر از اینها از تفاصیلی که در مورد مقدار عقوبت و تعزیر و غیر این دو میباشد.
سیّد مذکور گفت: آن مرد جولا به من گفت: آن دوست و مصاحب من شبی به نزد من آمده و گفت: امشب قطب اراده نموده که با اصحابش به فلان شهر برود، اگر دوست داری پس با ما حرکت کن؛ گفت: پس با آنها روانه شدم و ناگاه دیدم زمین از زیر قدمهای ما میرود و پیچیده میشود و کوهها و درختان بر خلاف جهت ما بر ما عبور کرده و میگذرند، پس در همان شب به آن شهر رسیدیم و دروازه آن برای ما گشوده شد، کرسیّای برای قطب منصوب شد و او امر کرد که مردی را حاضر نمایند، به طلب آن مرد روانه شدند و من هم با ایشان بودم، به طریق حاکمان دقّ الباب کرده و او را کشیده و به اجبار بیرون آوردند، در بین راه هم بسیار او را زدند تا به نزد قطب رسانیدند، و قطب نیز امر به ضرب او نمود؛ او را زدند تا آنجا که مثل جنازه رهایش کردند.
همان شب داخل بعضی از مساجد آن شهر شدیم و چون روز شد متفرّق شده و در بین مردم گردش میکردیم، آنانرا چنان یافتیم که از ضرب آن مرد مستبشر و خوشحال بودند و معتقد بودند که آن شخص را حاکم شهر ضرب و شتم نموده است، سپس در شب بعد به
طیّالارض بازگشتیم.
سید مذکور گفت: من میدانم که این مرد جولا هیچ وقت از دزفول بیرون نرفته و آن شهر را ندیده بود، پس من در مورد بعضی از مواضع آن شهر که خود دیده بودم از او سؤال نمودم، او آنها را مانند کسی که آنجا را مشاهده کرده برای من توصیف نمود؛ به او گفتم: آیا در نجف کسی که با رجالالغیب مرتبط باشد پیدا میشود؟ گفت: آری و البتّه او فضیلتی بر خوبانی که رجالالغیب را نمیشناسند ندارد، این شناخت و ارتباط بهواسطه حکمی خاصّ است و آنان در بین مردم هستند و مردمان آنان را نمیشناسند.
سیّدمحمّد موسوی رضوی نجفی معروف به هندی گوید:
برادر من سیّدعلی به سیّدمحمّد مذکور گفت: اینجا در نجف مردی هست که به او سیّدمحسن حضرمی گویند، مریدهای دارد که درباره او چیزها نقل میکند، سیّدمحسن مدّعی است که مردی از رجالالغیب با وی مرتبط است؛ شما به آن دوست و مصاحبت مکتوبی بنویس و از صدق ادّعای وی سؤال کن؛ او مکتوبی برای او فرستاد که بعد از چند ماه جواب آمد که وی صادق است و او کمدرجهترین کسی است که رجالالغیب را میبیند.
و من اراده نمودم که سیّدمحسن مذکور را امتحان کنم، به طریقی که او نفهمد من قصد امتحان او را دارم، پس صورت روایتی را که در واقع روایت نبود برای او نوشتم و در مورد مرجع ضمیری در آن عبارت از او سؤال نمودم و در نفس خویش آن ضمیر را بر مرجعی خاصّ بازگرداندم؛ با خود گفتم: اگر او از شیخ خود که گمان میکند از رجالالغیب است و هر چه را بخواهد برایش مینویسد، از مرجع ضمیری که در نیّت من است خبر داد پس صادق و راستگو است؛ او ورقه را از من گرفت و هرگاه او را میدیدم میگفت: در این مدّت شیخ من نیامده است، سپس بعد از مدّتی گفت: او به نزد من آمد و گفت: این کلامی بلافائده است و تا امروز صادر نشده است؛ به او گفتم: از این کلام چه معنائی قصده کرده است؟ گفت: یعنی فائدهای برای تو در سؤال از این مساله نیست؛ پس من گمان کردم که او جوابی داده که معنای آن فهمیده نشود.
من (یعنی مرحوم
محدّث نوری) میگویم: این سیّد (سیّدمحسن حضرمی) عالمی صالح و متقّی بود، من در راه
حجّ در اوّلین حجّی که به جا آوردم در سال۱۲۸۰ به همراه او بودم، در این زیارت جماعتی از اعوان سلطان
ناصرالدّین شاه قاجار نیز با ما همراه بودند، از جمله آنان خیّر بخشنده
حسین خان ملقّب شهابالملک بود، وی در نجف اشرف از رئیس المسلمین و شیخ فقهاء و مجتهدین شیخ مرتضی انصاری (رحمةالله) درخواست کرد که کسی را برای تکفّل امور شرعی از جمله نماز و تعلیم مسائل و غیر آن در این سفر با او همراه کند، و ایشان نیز چنین کرد.»
باری این تفصیل مطالبی که تاکنون در مورد این سه جولای بزرگوار یافتهایم، (البتّه در کتب دیگری از جمله
العقبریّ الحسان و
الیاقوت الاحمر حکایت ملّا محمّدعلی جولا و نیز در الشّمس الطّالعه قسمتی از حکایت جولای اهل دزفول نقل شده است.) و امّا پیرامون این مطلب که آیا این سه بزرگوار یک تن بودهاند یا نه؟ باید گفت: قرائنی به اتّحاد و قرائنی به اختلاف دلالت میکند.
۱- اینکه هر سه در حرفه جولائی و بافندگی بودهاند.
۲- اینکه هر سه به همین نام خوانده شدهاند، گرچه از یکی به عنوان مرد جولا یا به نقلی ملّا قلی جولا (محقّق محترم جناب آقای حکمتفر به بنده فرمودند: آقای شرفالدّین میگوید و نظر من هم همین است که به احتمال قویّ نام کامل ملّا قلی، ملّا محمّد قلی بوده است، چرا که در دزفول و شوشتر کمتر دیده میشود نام کسی قلی باشد و از طرفی تخفیف اسامی نیز در اینجا متداول است و احتمالاً ملّا قلی مخفّف ملّا محمّد قلی است. اقول: البتّه بنابر احتمالی ممکن است ملّا قلی خود یک اسم مرکّب بوده و در اصل مولی قلی، به معنی غلام مولی باشد.) و از یکی به عنوان ملّا محمّد علی جولا و از یکی به عنوان رجل من الحیکه (مردی از جولایان) و حائک (جولا) تعبیر شده است.
۳- اینکه هر سه در یک منطقه یعنی دزفول بودهاند.
۴- اینکه هر سه در یک محدوده زمانی میزیستهاند. (هر سه بزرگوار معاصر مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری و شیخ مرتضی انصاری (رضواناللهعلیه) بودهاند، در مورد مرد جولا و جولای اهل دزفول که این معنی ظاهر است و نیازی به توضیح ندارد، و امّا در مورد ملّا محمّدعلی جولا نیز باید عرض کنیم: چنانچه گذشت حکایت ملّا محمّدعلی جولا را مؤلّف کتاب زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری از آقا سیّدمحمّدجواد معروف به شاه از حاج نورالله کجباف از تاجر تبریزی نقل میکند، و نیز صاحب کتاب الشّمس الطّالعه از حاج محمّدطاهر دزفولی و او از سیّدنعمتالله از اهالی دزفول و او از خواجه علی دزفولی و او از حاج محمّدحسین تبریزی نقل میکند، با توجّه به تعدّد وسائط نقل این حکایت در این دو کتاب و نیز رشید بودن اولاد حاج محمّدحسین در زمان نقل حکایت که حاکی از گذشت سالیانی از زمان وقوع اصل جریان دارد، معاصر بودن این جولا نیز با مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری و شیخ انصاری (رضواناللهعلیه) چندان بعید به نظر نمیرسد، یعنی این واقعه نسبت به زمان مؤلّفین این دو کتاب نه آنقدر قریب است که بگوئیم سالها بعد از زمان مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری (رضواناللهعلیه) بوده است و نه آنقدر بعید است که بگوئیم سالها قبل از ایشان اتّفاق افتاده است. ولادت مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری (رضواناللهعلیه) در سال ۱۲۲۳ و وفاتشان در سال ۱۲۸۳ بوده است، تاریخ هجرت ایشان به نجف اشرف معلوم نیست امّا با توجّه به تاریخ هجرت مرحوم شیخ انصاری (رحمةاللهعلیه) به نجف اشرف که حدود سال ۱۲۴۹ بوده است، میتوان احتمال داد که هجرت ایشان به نجف اشرف در حدود دهه ۱۲۵۰ تا ۱۲۶۰ بوده است.)
۵- اینکه هر سه در امور باطنی و غیبیّه بودهاند.
۱- اینکه یکی به نام ملّا قلی و دیگری به نام ملّا محمّدعلی خوانده شده است، اگرچه تصحیف قلی به علی امری محتمل و چه بسا در کتابت سابقین امری قریب الذّهن باشد.
۲- اینکه بزرگان از اولیاء خدا با اینکه از حکایت ملّا محمّدعلی جولای دزفولی مطّلع بوده و بعضاً خود نقل نمودهاند این دو را بر هم منطبق ننموده و چنین استظهاری نکردهاند.
مرحوم سیّدنا الاُستاذ علّامه آیةالله حاج
سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی از قول استادشان مرحوم حاج شیخ
عبّاس هاتف قوچانی (رضواناللهعلیه) میفرماید: یکی از رفقای اصفهانی ما گفت که: در اصفهان روزی یک مرد دزفولی میگذشته است، ناگاه یک مرد اصفهانی به ایشان برخورد کرده و احوالپرسی میکند و در عین حال میپرسد: شما اهل کجا هستید؟ آن مرد میگوید: اهل دزفول، آن مرد اصفهانی معانقه میکند و بسیار احترام میگذارد و آن مرد دزفولی را شب در خانه خود دعوت میکند.
مرد دزفولی ظنین میشود که مبادا این مرد سوء قصدی درباره او داشته باشد؛ ناگاه آن مرد اصفهانی متوجّه شده و میگوید: آقا با همراه خود تشریف بیاورید، مرد دزفولی قدری مطمئن میشود و شب با همراه خود به خانه او میرود.
میبیند آن مرد اصفهانی سفرهای مهیّا و انواع اغذیه را برای مهمان خود مهیّا نموده است؛ علّت را سؤال میکند، اصفهانی میگوید: یکی از اهالی دزفول به من محبّتی نموده است، در ازای آن
محبّت هر مرد دزفولی به اصفهان وارد میشود من یک شب از او میهمانی میکنم.
داستان را پرسیدند، گفت: من اولاد هیچ نداشتم و هرچه متوسّل میشدم خداوند به من اولاد عنایت نمیفرمود، تا آنکه برای توسّل به
ائمّه اطهار به
عتبات عالیات سفر کردم، در
سامرّاء و
کربلا و
کاظمین و نجف متوسّل شدم، نتیجهای حاصل نشد، تا آنکه در نجف اشرف شخصی به من گفت: اگر چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بروی حضرت امام زمان حاجت تو را میدهند.
من شروع کردم و شبهای چهارشنبه به مسجد سهله میرفتم، یک شب به من گفتند: حاجت خود را از استاد محمّدعلی نسّاج از اهالی دزفول بگیر؛ من برای دزفول حرکت کردم، صبح اثاثیه خود را پیش خادم خود در مسافرخانه گذاشته و خود برای جستجوی آن مرد حرکت کردم تا پس از زحمات زیادی بعد از ظهر پیدا کردم که در دکّان کوچکی در آخر کوچهای مشغول نسّاجی است.
من پیش رفتم، قبل ازاینکه با او تکلّم کنم ناگاه سلام نموده و اسم مرا برد و گفت: خداوند به شما پنج اولاد پسر عنایت فرمود؛ من بسیار تعجّب کردم و در عین حال خوشحال شدم. (نکته جالب توجّه اینکه چنانچه در متن حکایت مشاهده میشود، جناب ملّا محمّدعلی هیچ عمل یا دستور خاصّی جهت فرزنددار شدن حاج محمّدحسین تجویز نمیکند و صرفاً خبر این معنی را به او میدهد، از اینجا معلوم میشود در مراجعه این شخص به ایشان حکمتی بوده است و چه بسا این حکمت، شناخته شدن این بزرگوار و نقل حکایت وی برای آیندگان باشد.)
استاد محمّدعلی مرا به دکّان خود برده و دستور داد دو قرص نان جو و ظرفی از ماست برای من ناهار آوردند، من ناهار را صرف کرده و تقاضا کردم که شب را پیش آن مرد بمانم، و علّت آن بود که ببینم این مرد شبها به چه کار مشغول میشود که بدین مقام رسیده است.
استاد محمّدعلی گفت: من خانه ندارم، خانه من همین جاست و شب شما سرما میخورید، در جواب گفتم: خود را در لای پالتو حفظ میکنم؛ اجازه داده و شب را ماندم و متوجّه بودم که این شخص به چه کار از اوراد و به چه نحو به
تهجّد مشغول میشود؟!
دیدم گرفت خوابید و به هیچ کاری مشغول نشد تا اوّل اذان از خواب برخاست، اذان گفت و نماز خواند و سپس دنبال چرخ نسّاجی خود رفته و مشغول نسّاجی شد؛ من بسیار بر تعجّبم افزوده شد که این مرد به هیچ عملی مشغول نیست و در عین حال حائز چنین مقامی است!
صبح علّتش را از او سؤال کردم، گفت: من هرچه از نسّاجی بهره میبرم جمع میکنم، موقع خرمن که جو ارزان است جو خریده و تمام آنرا میدهم به یک زنی، او برای من آرد نموده و چهار قرص، دو هنگام صبح و دو هنگام شب میآورد و من با ماست میخورم و این عادت من است.
روزی یکی از نظامیان که از لشگریان لرها بود به دکّان من آمد و قدری توقّف نمود و دید این زن برای من نان جو آورد و من با ماست خوردم، داستان را سؤال کردند، من شرح دادم، خوشحال شد، گفت: آیا شما قبول زحمت مرا میکنید که من به شما پول دهم و شما همانطوری که برای خود میخرید برای من هم خریداری نمائید و به این زن بسپارید که هنگام ظهر و عصر دو قرص برای من بیاورد؟ گفتم: بلی من این کار را برای شما میکنم.
آن شخص پول آورد و من به همین منوال جو خریده و به آن زن دادم و آن مرد هنگام ظهر و شب آمده دو قرص خود را گرفته و میرفت، تا آنکه یک شب به دکّان آمده و گفت: من امشب میمیرم، آن آردهائی که از من پیش آن زناست همه را به شما بخشیدم ولی امشب اگر کسی شما را صدا زد که با او جنازه مرا برداشته و دفن کنید، شما با او کمک کنید؛ من قبول کردم.
نیمه شب شخصی صدا زد: استاد محمّدعلی برخیز جنازه فلان را برداریم و دفن کنیم، من از دکّان بیرون آمده او جلو و من در عقب او میرفتم تا رسیدیم به مسجدی، دیدم آن نظامی در آن مسجد فوت کرده، جنازه را برداشته آوردیم در کنار شطّ، آن مرد غسل داد و من کمک میکردم، پس از انجام کفن و دفن من به دکّان خود مراجعت کردم. (مقام سرباز گمنام و ملّا محمّدعلی جولا از قدیمالایّام در مسجد کجبافان دزفول که امروزه مسجد علوی نام دارد مشهور و معروف بوده است، بنابر نقل چندتن از مطّلعین، سابقاً محلّ قبر این دو بزرگوار نیز معلوم بوده است، جناب آقای آراسته از ارادتمندان و محقّقین پیرامون جناب جولا به حقیر فرمودند: حاج سیّدعلی علوی که فعلاً امام جماعت مسجد امام
حسن عسگری (علیهالسّلام) هستند از پدرشان نقل میکردند که اینجا مزار و مقبره بوده است؛ و نیز حاج سیّداسدالله نبوی از علماء و مجتهدین دزفول میگفتند: اینجا مزار بوده و ما به احترام جناب جولا به محلّ که میرسیدیم این قسمت را پیاده میرفتیم؛ و نیز جناب آقای پورموسوی میگفتند: قبر این دو بزرگوار در زیر زمین مسجد بوده و بنده کراراً به دستور مرحوم والد به آنجا رفته و با گلاب قبرها را معطّر مینمودم، بعدها برای اینکه کسی در آنجا دفن نشود جلوی آنرا تیغه کردند و من اگر توان حرکت و فعّالیّت داشتم میتوانستم محلّ دقیق قبرها را نشان دهم. علی ایّ حال امروزه با توجّه به توسعه مسجد، محلّ دقیق این دو قبر مشخّص نیست و تنها مقامی برای آن دو بزرگوار ساخته شده است که مورد توجّه و عنایت و مراجعه خاصّ و عامّ میباشد.)
پس از چند شب دیدم کسی در میان تاریکی شب مرا صدا میزند: استاد محمّدعلی بیا آقا شما را کار دارد، من تصوّر کردم از خوانین لر است، متاثّر شدم با من چکار دارد؟ ولی برخاستم و با او رفتم، او از جلو و من از عقب او میرفتم تا از شهر خارج شدیم، ناگاه دیدم بیابان مانند روز روشن است، مجلسی است، جمعی دور هم نشستهاند و شخصی از همه با جلاتر در صدر قرار گرفته است.
تا ما را دید گفت: این مرد را به جای آن نظامی نصب کنید، من گفتم: من نمیخواهم نظامی شوم، گفت: چرا؟ گفتم: نان حلالی از نسّاجی به دست آورده میخورم و طالب دنیا نیستم، زیرا عاقبت و آخرین درجه نظامی شدن سلطنت است و من سلطنت نمیخواهم.
آن شخص همراه من به من آهسته گفت: ساکت شو این شخص
امام زمان (علیهالسّلام) است و تو را به جای او در رسیدگی به امر مردم نصب کردند نه آنکه سرباز و نظامی شوی؛ آنوقت امام زمان فرمودند: به دکّان خود برو و هر وقت کاری را به تو رجوع کردیم انجام ده؛ من جمله از آن کارها قضیّه اولاد شماست که انجام دادم.
۳- اینکه ملّا محمّدعلی جولای دزفولی بنابر نیابت از آن سرباز گمنام خود مستقیماً با حضرت صاحب الامر (علیهالسّلام) مرتبط بوده و در حکایت ایشان اشارهای به ارتباط او با یکی از رجالالغیب نشده است، امّا در مورد جولای اهل دزفول به این معنی تصریح شده است، اگرچه میتوان به وجهی از وجوه بین حکایت ملّا محمّدعلی جولای دزفولی و جولای اهل دزفول جمع نمود؛ و حکایت مرد جولا یا ملّا قلی جولا نیز نسبت به این معنی ساکت است.
جناب محقّق محترم آقای محمّدحسین حکمتفر که از محقّقان بهنام دزفول هستند در ضمن صحبتهائی که از راه دور در همین زمینه داشتیم به حقیر فرمودند:
به نظر من ملّا محمّدعلی جولای دزفولی و ملّا قلی جولا دو نفر هستند و انطباق این دو بر هم صحیح نیست، و من به برخی از کسانیکه چنین نظری دادهاند تذکّر دادهام.
ملّا قلی جولا در سلک
عرفان بوده است و ملّا محمدعلی جولا در این سلک نبوده و فقط بر حسب حکایتی که نقل شده است با حضرت حجّت (سلاماللهعلیه) مرتبط بوده و فرمانبر آن حضرت بوده است.
بنده با آقای شرفالدّین (جناب مستطاب حاج شیخ محمّدعلی شرفالدّین، فرزند مرحوم حاج شیخ محمّدمهدی شرفالدّین از علماء و موثّقین شوشتر هستند.) همصحبت کردم، ایشان نیز گفتند: نام این جولا، ملّا قلی است و در وادیالسّلام نجف مدفون است، ایشان به یکی از اهالی نجف
وصیّت کرده بود که
جنازه مرا از شوشتر به نجف منتقل کرده و در فلان مقبره وادیالسّلام دفن کنید، و من سابقاً اسم آن مقبره را نیز میدانستم و فعلاً فراموش کردهام.
و نیز گفتند: ملّا قلی جولا از خاندان شیخ (شیخ به معنی استاد است و بنابر نقلی که در تعلیقات
نفحاتالاُنس و غیر آن آمده است وی از سادات بوده است.)
محمّد سوّار است که قبر وی در شوشتر توسّط مرحوم
سیّدصدرالدّین کاشف دزفولی شناسائی شده است، شیخ محمّد سوّار از عرفاء است، و همچنین
سهل بن عبدالله شوشتری نیز که خواهرزاده وی بوده از عرفاء است، که ذکر هر دو بزرگوار در
تذکرة الاولیاء (سهل بن عبدالله از کودکی حالاتی داشته و از دائی خود محمّد بن سوّار که از سادات بوده کسب فیض نموده و پس از تشرّف به حجّ ذوالنّون مصری را یافته و به خدمت وی درآمده است، وی در
محرّم سنه ۲۸۳ هجری قمری در هشتاد سالگی رحلت نموده است.)
آمده است،
ابن بطوطه نیز در
رحله خود پیرامون سهل بن عبدالله مطالبی آورده است؛ و ما نیز از همین خاندان هستیم.
جناب حکمتفر همچنین فرمودند: سالها قبل مرحوم آقا سیّدجلال عرفانی دزفولی به بنده فرمودند: ملّا قلی جولا در سلک عرفان بوده است و وصیّت کرده بود که پس از فوت ایشان را به نجف برده و در آن ارض اقدس دفن نمایند امّا ممکن است به دلائلی این امر میسور نشده باشد، شما به شوشتر که رفتید در امامزاده عبدالله تفحّص کنید و ببینید قبری به اسم ایشان هست یا نه؟ بنده هر قدر در این امامزاده تفحّص کردم قبری بدین نام و نشان نیافتم.
و نیز فرمودند: مرحوم آقا سیّدغفّار غفّاری از محقّقین به نام دزفول نیز بر این عقیده بودند که این دو جولا دو نفرند.
به گمان حقیر انصاف این است که قرائن اتّحاد، جدّاً مختلف و متعدّد بودن این سه بزرگوار را مستبعد میسازد و لیکن یقینآور نیز نیستند و مخصوصاً با لحاظ قرائن اختلاف نمیتوان به قطع و یقین حکم به اتّحاد آنان نمود و البتّه هنوز باب جستجو و تحقیق مفتوح و مجال تحقیقات بیشتر موجود است. (اخیراً مطلب جدیدی توسّط یکی از اعزّه و افاضل دوستان پیرامون هویّت مرحوم جولا به دست حقیر رسید که در زمره قرائن اختلاف قرار میگیرد و در ضمن در تعیین نام دقیق آن بزرگوار نیز دخیل است. در کتاب «
حیات دوباره» ویژهنامه نکوداشت حکیم متالّه و فقیه عارف متشرّع آقا محمّد بیدآبادی (طابثراه)، در ضمن مقالهای آمده است: شخصیّت دیگر مورد بحث ما ملّا قلی کومالکی معروف به جولا میباشد که از ناحیه آقا محمّد بیدآبادی در شهرستان شوشتر به امر ارشاد مشغول بوده است؛ ملاقات حکیم سیّدعلی شوشتری با جولا و تحوّل باطنی وی از جمله حکایاتی است که نقل آن خالی از لطف نیست.» سپس حکایت را شبیه نقل مشهور ذکر نموده و در تعلیقه
میگوید: «نام شخص جولا و حکایت مربوط به وی را نگارنده از دوست عزیز و سرور گرامی آقای سیّدنورالدّین موسوی از اهالی شوشتر نقل نموده است که مشارٌ الیه نیز این حکایت را از زبان دو دوست مرحوم خود به نامهای نعمتزاده و شرفالدّین نقل مینمود و بنا به اظهار مرحوم نعمتزاده، ملّا قلی کومالکی از بستگان نزدیک همسرش بوده است.»)
و البتّه نباید از این نکته مهمّ نیز غفلت نمود که اصرار و پافشاری بر اتّحاد این بزرگواران، و معروف و مشهور ساختن این معنی به عنوان یک حقیقت تاریخی و امری قطعی و حتمی صحیح نیست، زیرا با این کار رفته رفته احتمالات دیگر به فراموشی سپرده شده و دیگر برای آیندگان راهی برای تحقیق و
استنباط در این زمینه باقی نمیماند.
تلاش برای شناسائی استاد عرفانی عالم ربّانی و فقیه صمدانی، عارف کامل، حضرت آیةاللهالعظمی حاج سیّدعلی شوشتری (قدّسالله نفسه الزّکیّه) تنها برای استفاده از معارفی است که از این رهگذر نصیب مشتاقان طریق
توحید و
ولایت میگردد و هرگز به جهت اثبات حقّانیّت این سلسله جلیله از طریق شناسائی و معرّفی مرحوم جولا نیست، چرا که اوّلاً صحّت و حقّانیّت یک طریقه و حتّی یک استاد کامل منوط به اتّصال معنعن تا
معصوم (علیهالسّلام) نیست، و ثانیاً برای اثبات راستی و درستی بزرگان و اساتید معظّم این طریقه حقّه عرفانی که به طریقه معرفةالنّفس یا طریقه ولایت شناخته میشود نیازی به شناسائی مرحوم جولا نیست؛ اینک پیرامون این دو مطلب به قدر حوصله این نوشتار مطالبی را عرض میکنیم.
بهتر است در این مقام به کلام نورانی مرحوم سیّدنا العلّامه (اعلیالله مقامه) که استاد مسلّم و خرّیت این فنّ بودهاند تمسّک نمائیم، ایشان میفرماید: برای سیر عوالم ربوبی، ارشاد استاد کامل لازم است در لزوم استاد کامل برای سیر عوالم ربوبی، شرعاً و عقلًا و وجداناً شواهد و ادلّه بهقدری است که مجال، گشایش مقال را ندارد. و امّا لزوم این استاد به طور مُعنعن (یکی پس از دیگری تا به
رسول الله برسد) نه ثبوتاً و نه اثباتاً دلیلی برای آن قیام ننموده است؛ گرچه سلاسل متصوّفه بدین امر اهمّیّتی تمام میدهند و آن را از لوازم لاینفکّ
سلوک میشمرند ولی گفتارشان متّکی به اصل متین و اساس رصینی نمیباشد.
آری عنایات ربّانیّه و جذبات الهیّه حضرت حقّ (جلّ و علا) را نباید محدود و مقیّد به یک سلسله دانست، چرا که اگر حکمت بالغه او اقتضاء نموده و اراده حتمیّهاش تعلّق بگیرد در هر لحظه و در هر کجای این عالم میتواند از شوریدهای دستگیری نموده و با جذبات اسمائیّه و صفاتیّه و ذاتیّه او را به سرمنزل مقصود و کمال مطلوب که لقاء حضرت خویش است برساند. (نمونه بارز آن در قرن حاضر مرحوم آیةالحقّ حاج شیخ محمّدجواد انصاری همدانی (رضوانالله تعالی علیه) هستند که مشمول جذبات ربّانیّه شده و به کمال الهی نائل گشتند.)
و البتّه این معنی منافاتی با انحصار شریعت در شریعت حقّة محمّدیّه (صلّیاللهعلیهوآله) و انحصار طریقت در طریقت ولایت علویّه (سلاماللهعلیه) ندارد، چه اینکه هر نفسی از نفوس مستعدّه که به شرف دستگیری حضرت حقّ سبحان مشرّف گردد بدین شریعت حقّه
هدایت شده و در تحت ولایت علویّه طریق قرب و کمال را خواهد پیمود و غیر از این، هیچ راهی به
کمال و قرب حضرت ذیالجلال نیست.
بزرگان گویند: ادلّ دلیل بر یک
شیء وجود آن شیء است، شما به شخصیّت و سیره عملی هر یک از اساتید این سلسله مراجعه کنید و در متون صحیح تاریخی کیفیّت سلوک و رفتار آنها را مورد بررسی قرار دهید، خواهید دید که هر کدام از آنان دریائی از
علم و توحید و عرفان حضرت حقّ بودهاند.
تعابیر تذکرهنویسان موثّق و علماء ثقه و جلیلالقدر درباره این بزرگان نمونه بارز و غیر قابل انکاری از این بررسیها و اذعان و اعتراف به جلالت شان و علوّ مقام و صحّت طریق و حقّانیّت ممشی و معارف آنان است.
کیست که احوالات سیّد سند و حبر معتمد مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری را بخواند و بداند و در برابر شخصّیت وجیه و علوّ مرتبت وی زانو نزند؟! کیست که در حالات استاد الکلّ فی الکلّ آخوند
ملّا حسینقلی همدانی تحقیق نماید و به جلالت قدر و صدق گفتار و صحّت کردار او اعتراف نکند؟! کدام محقّق منصفی است که پیرامون شخصیّت ممتاز شاگردان ایشان از جمله آیةالحقّ و الیقین مرحوم حاج سیّداحمد کربلائی و حکیم اصحابشان آیةالعرفان و الایقان مرحوم حاج شیخ
محمّد بهاری و آیةالحقّ و العرفان مرحوم حاج
میرزا جواد آقا ملکی تبریزی تحقیق نماید و سخن از فضل و بزرگواری و عظمت شان و علوّ رتبت آنان نگوید؟!
تا برسد به اخلاقی کبیر عالم بالله و بامر الله حاج میرزا علی آقای قاضی و شاگردان عالیقدرشان از جمله موحّد عظیمالشّان مرحوم حاج
سیّدهاشم حدّاد و مفسّر کبیر
قرآن، مهر تابان مرحوم علّامه حاج سیّدمحمّدحسین طباطبائی و
برادر بزرگوارشان مرحوم آیةالله المعظّم حاج سیّدمحمّدحسن الهی و ثمره وجود اینان یعنی سیّد الطّآئفتین آیةالله فی العالمین سلمان زمان انسان العین و عین الانسان مرحوم علّامه آیةالله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی (رضوانالله علیهم اجمعین).
باری، با وجود ذی جود این بزرگواران و بسیاری دیگر از تربیت یافتگان مکتب توحید و ولایت چگونه میتوان به صرف مجهول بودن مرحوم جولا این طریقه حقّه ولائیّه را ردّ و طرد نمود؟! و آیا این کار جز حرمان از معارف الهیّه و وصول به مقام قرب و حرم امن الهی نتیجه دیگری هم دارد؟!
و باید از این افراد سؤال نمود: شما که این طریقه مرضیّه و این بزرگان عالم توحید و ولایت را مردود دانسته و نفوس مستعدّه را از تبعیّت اینان برحذر میدارید، آیا نمونهای عینی از تربیت شدگان مکتب خود را که به قلّه کمال رسیده و در حرم امن
پروردگار متمکّن شده باشد سراغ دارید؟!
تمام این ایراد و اشکالهای واهی به جهت عدم فهم این معارف و یا نعوذ بالله از سر عناد و مخالفت با عرفان و عرفاء بالله است وگرنه اگر شخصیّتی مثل مرحوم جولا در مکتب و مرام آنان بود قطعاً از رجالالغیب محسوب شده و هزار و یک کرامت نیز از وی نقل میگردید؛ هدانا الله و ایّاهم الی الحقّ و الیقین بحقّ محمّد و آله الطّیّبین.
یکی از اشکالاتی که به مرحوم جولا شده این است که:
رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) فرموده است: «انَّمَا اَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْایْمَانِ..؛
من در بین شما فقط به واسطه بینّهها و قسمها
قضاوت میکنم.»
با وجود این فرمایش اعتراض جناب جولا به آقا سیّدعلی شوشتری بیجاست و ایشان درست عمل کرده است.
جواب این است که:
اوّلاً خود مرحوم شوشتری مجتهدی مسلّم و فقیهی معظّم بوده و قطعاً به این روایت و امثال آن نیز وقوف کامل داشته است، ولی چنین جوابی از ایشان نسبت جناب جولا نقل نشده و بلکه پس از انکشاف واقع و اطّلاع از صحّت کلام جولا طبق دستور ایشان بساط فتوی و قضاوت را جمع و به
نجف اشرف هجرت نموده است؛ کما اینکه این نحوه انقلاب احوال و خوف از خطای در فتوی و تصمیم بر ترک آن از بزرگان دیگری مانند شیخ مفید (علیهالرّحمهوالرضّوان)
نیز نقل شده و امر بیسابقهای نیست.
و ثانیاً حجّیّت بیّنه و یمین، حجّیّت مطلقه نیست، بلکه تا جائی است که خلاف آن برای قاضی ثابت و محرز نگردد و چون خلاف آن بهطور حتم و قطع برای قاضی ثابت گشت بر اساس علم و قطع جدید حکم خواهد نمود.
فیالمثل اگر دو شاهد به نفع متّهم شهادت داده و در نتیجه ابراء ذمّه شود ولی بعد از آن خود متّهم به دلیلی اعتراف کرده و اتّهام را بپذیرد، معلوم است که حکم بر اساس اعتراف خواهد بود؛ و جناب جولا نیز از همین راه وارد شده و ابتداء علم جدیدی را در
نفس و
وجدان مرحوم شوشتری جایگزین ظنّ معتبر وی نموده تا از این راه او را برای پذیرش اصل مطلب که دعوت ایشان به طیّ طریق الیالله است آماده کند.
و ثالثاً چنانچه اشاره شد غرض جناب جولا تحوّل حاج سیّدعلی شوشتری و نیل او به مقاماتی بس عالیتر از فتوی و قضاوت است، مقاماتی که برای غیر اهلالله حتّی قابل تصوّر نیز نیست فضلاً از فهم و ادراک؛ نه اینکه بخواهند اصل فتوی و قضاوت بین
مسلمین را مردود و محکوم نمایند؛ ایشان به واسطه اشراف باطنی از این مورد خاصّ استفاده کرده و جناب حاج سیّدعلی را به عالم عرفان و شهود پروردگار که هدف غائی از خلقت است رهنمون میگردد، و چنانکه میدانیم آن بزرگمرد توحید و ولایت نیز هرگز از این ممشی منصرف نشده و با قدم یقین و مجاهدات عظیمه و عنایات ربّانیّه به درجاتی از قرب
خداوند نائل میشوند که لاتُدرک و لاتُوصف است.
و نکته قابل توجّه اینکه مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری نیز به همین منوال بهترین و برترین شاگرد خویش حاج ملّا حسینقلی همدانی را که بعد از رحلت شیخ انصاری عازم بر تدریس بوده است از این کار برحذر داشته و ایشان را به نیل مقاماتی بس عالیتر ترغیب مینماید.
در انتها با تذکار این نکته که همه اولیاء الهی و اعاظم طریق عرفان به هر مرتبهای از مراتب کمال و درجات قرب که رسیده باشند قطعاً به واسطه ولایت کلّیّه الهیّه حضرت (حجّةاللهالکبری)، (بقیّةالله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) بوده و پس از فناء فیالله و بقاء بالله نیز تحت ولایت آن حضرت به سیر عرضی مشغول میباشند؛ این مقاله را به پایان میبریم.
عظیمی، محمد، فصلنامه تخصصی مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، شماره ۶ و ۷.