سکولاریسم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سکولاریسم عبارت است از، تفکری است که حضور
دین در ابعاد مختلف زندگی
بشر را
نفی می کند. گرایشی که طرفدار و مروّج حذف یا بی اعتنایی و به حاشیه راندن نقش
دین در ساحتهای مختلف
حیات انسانی از قبیل
سیاست،
حکومت،
علم، عقلانیّت،
اخلاق و. . . است. در این دیدگاه،
دین فقط با مسائل خصوصی افراد سر و کار دارد نه مسائل اجتماعی آنها. آموزش و پرورش،
اقتصاد، سیاست و... باید بر علم مبتنی باشد نه
مذهب. سکولاریسم در این معنای مشخّصِ عمدتاً یکی از ویژگیهای
تمدن و
فرهنگ دورههای جدید است؛ و یکی از مؤلّفههای مدرنیته غربی محسوب میشود.
واژه سکولاریسم (secularism) برگرفته از واژه لاتینی secularis، مشتق از seculum به معنای «نیا» یا «گیتی» در برابر «مینو» است. و مفهوم کلاسیکِ مسیحیِ آن نقطه مقابل ابدیّت و الوهیّت است. سکولار یعنی آن چه به این
جهان تعلّق دارد و به هماناندازه از
خداوند و الوهیّت دور است. و سکولاریسم با لِحاظ تبار لغوی خود، همان مخالفت با تعلیم شرعیّات و مطالب
دینی،
عرفگرایی و
اعتقاد به اصالت امور دنیوی است. مثلاً secular laws به معنای قوانین
عرفی، و secular mysticism به معنای
عرفان ناسوتی است. در زبان انگلیسی متضادّ secular (دنیوی و
عرفی) واژه sacred (مقدّس و
دینی) است.
از نظر اصطلاح این واژه در سیر
تاریخ، معانی گوناگونی به خود گرفته است: اولین بار در معاهده وستفالی (۱۶۴۸) به مفهوم خروج سرزمینهایی از تملّک
کلیسا به کار رفت. پس از آن به مرور، معانی دیگری همچون، ترخیص کشیشان، تفکیک
دین از
سیاست، تفوّق دولت بر کلیسا، تقلیب
دین، و در نهایت طرد
دین از ساحت حیات اجتماعی
انسان را به خود گرفت.
شاید بتوان به عنوان یک
تعریف نسبتاً جامع در معنای نهایی و مصطلح آن بگوییم: سکولاریسم عبارت است از، گرایشی که طرفدار و مروّج حذف یا بی اعتنایی و به حاشیه راندن نقش
دین در ساحتهای مختلف حیات انسانی از قبیل سیاست،
حکومت،
علم، عقلانیّت،
اخلاق و. . . است. سکولاریسم در این معنای مشخّصِ عمدتاً یکی از ویژگیهای
تمدن و
فرهنگ دورههای جدید است؛ و یکی از مؤلّفههای مدرنیته غربی محسوب میشود.
قرار دادن یک معادل دقیق در قبال واژه سکولاریسم کار آسانی نیست. با این وجود واژههایی چون «دنیا گرایی»، «دنیا زدگی»، «دنیوی گرایی»، «جدا انگاری
دین از دنیا»، «لادینی»، «
دین گریزی» «
عرفی گرایی» را برای این مفهوم گسترده به کار میبرند. در زبان عربی واژه «عِلمانیّه» به معنای علم گرایی که در خود فحوایی مقابلِ
دینی دارد و در بر دارنده عقلانیّتِ ابزاری است و نیز «عَلَمانیّه»،
مشتق از عالَم (
دنیا) را در برابر این واژه به کار میبرند.
دو عامل مهم در پیدایش سکولاریسم نقش بسزایی داشتهاند که عبارتند از:
الف) نارسایی مفاهیم
کلامی و فلسفی
مسیحیت و تعارض آن با دستاوردهای علمی و عقلی جدید،
توهم ناکارآمدی
دین در عرصه های مختلف را به
ذهن، متبادر مینمود.
ب) برخی
آموزههای غلط
عهد جدید و
اناجیل اربعه: در
کتاب مقدس، عباراتی وجود دارد که دستاویزی برای طرفداران حاشیه راندن
دین از صحنه اجتماع شده است؛ مثلا در این کتب، که البته
تحریف شده و آمیخته با افکار گردآورندگان آن است، آمده است
عیسی (علیه السلام) از پذیرش حاکمیت خودداری میکند و یا اینکه
رسالت عیسی (علیه السلام) و
قیصر را جدای از هم دانسته و از قول عیسی (علیه السلام) می گوید: مال قیصر را به قیصر
ادا کنید و مال
خدا را به خدا.
ج)
فقدان قوانین حکومتی و
سیاسی در مسیحیت: در تفکر مسیحی، نظامی جامع که در تمام عرصههای زندگی
بشر، کارآمد باشد وجود نداشت. ازاین رو عدهای رسالت
دین را تنها منحصر در حوزههای خصوصی و فردی محدود دانستند و برای حل مشکلات خود به منابعی غیر از
دین روی آوردند.
د)
تفکر اومانیستی در
غرب: نتیجه تفکر اومانیستی، قرار گرفتن انسان در جایگاه خداوند است که پیامد مهم آن این است که انسان بدون کمک گرفتن از
دین و ارتباط با
ماوراء طبیعت می تواند مشکلات خود را حل کند. انسان با
عقل و دانش خود بینیاز از
دین است. از سویی در
اومانیسم بر حقوق انسانی و نه حقوق و
تکالیف دینی تاکید میشود که خود، از ارکان سکولاریسم است.
ه) عقلانیت ابزاری عصر جدید: منظور از این عقلانیت،
استنتاج و
استدلال فلسفی نیست بلکه اصطلاحی در جامعه شناسی است که هر آنچه انسان را به اهداف جامعه نزدیک کند شامل میشود. مقاصدی مصلحت جویانه که نسبت به
دین و ارزشهای آن بیتفاوتند؛ مثلا بسیاری از سیاست مداران آمریکایی تجاوز به کشورهای دیگر را چنین توجیه می کنند که به مصلحت کشور
آمریکا بوده و بدین ترتیب برخوردار از عقلانیت ابزاری است.
الف) جزمیت افراطی و بیدلیل کلیسا که منجر به عدم
انعطاف در برابر علوم شد.
ب) رفتار
خشن کلیسا با مخالفان، دادگاههای
تفتیش عقاید و سوزاندن بدعت گذاران.
ج)
فساد مالی و اخلاقی سران کلیسا، تجمل پرستی رهبران
دینی که همواره بر
زهد و ساده زیستی تاکید داشتند.
د)
نهضت رفرمیسم(reformism) یا
اصلاح دینی که منادی
اندیشه خصوصی سازی
دین بود و قلمرو
دین را به رابطه فردی با خدا
تقلیل داد.
ه) ناتوانی کلیسا در پاسخ به شبهات کلامی و فلسفی همچون
تثلیث و نجات.
و) رشد علم و
صنعت: در شرایطی که عوامل اجتماعی مذکور
اعتماد به نهاد
دین را
سلب مینمود دستاوردهای
علم تجربی و تحولاتی که علم در حوزههای مختلف زندگی ایجاد کرده بود زمینه را برای جایگزینی علم و عقلانیت ابزاری به جای
دین، در حل امور سیاسی اجتماعی فزونی بخشید.
ز) برخی نیز با این توهم که سیاست ذاتا
آلوده به
تزویر و فساد است و
دخالت دین در سیاست موجب آلودگی
دین می شود، برای جلوگیری از آلودگی
دین به مفاسد سیاسی مانع دخالت
دین در سیاست شدند.
۱) بسیاری از زمینههای فکری و اجتماعی که سبب پیدایش سکولاریسم شد اختصاص به مسیحیت و رفتار غلط سران کلیسا دارد و در
اسلام چنین زمینههایی وجود ندارد. اسلام
دین جامع و تحریف ناشدهای است که در تمام زمینههای اجتماعی ارائه
طریق نموده است و همواره از به کارگیری علم و
عقل استقبال می کند. بیشتر
احکام اسلام به حوزه های اجتماعی مربوط است که برای پیاده ساختن آنها قطعا
نیاز به
حکومت دینی است.
۲) اگر چه توجه به علم و بهادادن به
عقل نیکو و پسندیده است اما باید توجه داشت عقلانیت ملازم با تفکیک
دین و
دنیا نیست؛ یعنی چنین نیست که طی کردن راه علم و عقل به معنای کنار گذاردن
دین از صحنه جامعه باشد. همچنانکه میان سیاست و
دین، یا علم و
دین،
مدیریت دینی و مدیریت علمی نیز ناسازگاری وجود ندارد؛ مثلا
مقصود از مدیریت اسلامی به کارگیری ارزش های اسلامی در مدیریت است که با بسیاری از دستاوردها و اصول و شیوه های علمی مدیریت نیز سازگار است. نه تنها حضور
دین در متن سیاست باعث آلوده شدن
حریم دین نمیشود بلکه عدم حضور
دین در جامعه سبب ناکام ماندن اهداف
شریعت می گردد.
۳)
تاریخ و
سیره پیامبر صلوات الله علیه و معصومین علیهم السلام حاکی از اهتمام ایشان به مسائل اجتماعی است. مکاتبات و پیمانهای پیامبر صلوات الله علیه با قبایل داخلی و کشورهای
همسایه، نامه
علی علیه السلام به
مالک اشتر درباره چگونگی حکمرانی از این قبیل است.
۴) مقصود از
دین، برنامه سعادت دنیا و
آخرت انسان است. از این رو میبینیم در متون
دینی اسلامی دستورات فراوانی ناظر به شئون مختلف زندگی دنیوی انسان وارد شده است؛ مثلا در زمینه
اقتصاد آیات و
روایات متعددی وجود دارد که درباره
استقلال اقتصادی
،
عدالت اقتصادی
، توسعه اقتصادی
و... وجود دارد. در زمینه سیاست، آیاتی درباره حقیقت حکومت و الهی بودن آن
، عدم گرایش به
باطل ، تحقق و گسترش عدالت
، نفی
استکبار و
مشورت در مدیریت
و... یافت می شود.
۵) نیازهای انسان در طول تاریخ گاهی ثابت است که
دین اسلام به
صراحت درباره آنها اظهار نظر کرده است و گاهی نیز متغیر است که در آنها نیز اصول و قواعد کلی بیان شده و از آنجا که نیازهای متغیر ریشه در نیازهای ثابت دارند، عالمان
دینی با کمک آن
اصول،
فروع و جزییات را نیز
استنباط می کنند، که این شیوه،
اجتهاد نام دارد.
مفهوم سکولاریسم با «سکولاریزاسیون» (Secularization) تفاوت دارد؛ سکولاریسم یک گونه
ایدئولوژی یا مرام و مکتب و طرز فکر است؛ که جنبه توصیهای نیز دارد و مبتنی بر مبانی نظری و پیش فرضهای خاصّی است. امّا سکولاریزاسیون یک پدیده و فرایند است؛ که در جامعه و
جهان خارج اتّفاق میافتد؛ و یا بنا به تعبیر برخی یک نظریّه توصیفی (در مقابل توصیهای) و جامعه شناختی است که در واقع، آن پدیده و فرایند خارجی را توصیف میکند. پس میتوان پدیده سکولاریزاسیون را این گونه
تعریف کرد: فرایند یا جریانی که در طیّ آن شؤونات سیاسی، اجتماعی و اخلاقیِ جامعه دیانتزدایی یا قداستزدایی میشوند. یا به دیگر سخن، فرایندی است که بر اساس آن، اندیشه
دینی، اعمال
دینی، و نهادهای
دینی، نقش و اهمیّت اجتماعی خود را از دست میدهند؛ و در نتیجه
دین _ به
شرط بقا _ به شکل یک امر خصوصی در میآید. در این فرایند مظاهر
دینی در اجتماع حذف شده و یا کاهش یافته و بدون حضور
دین به تدبیر امور پرداخته میشود. برای واژه سکولاریزاسیون در فارسی برابر نهادههایی چون «
عرفی شدن»، «دنیوی شدن»، «دیانت زدایی»، «قداست زدایی»، به کار میرود.
این نکته را نیز باید به یاد داشت که، سکولاریسم، به تعبیر بسیاری از جامعه شناسان یک گرایش
دین ستیزانه است که در مواردی که ممکن باشد، معتقد به حذف
دین به طور کلّی و استغنای آدمی از
وحی و
شریعت است. علاوه بر این نگرش سکولاریستی و حذف نقش
دین مربوط به تمامی حوزههای اجتماعی است که نه تنها مربوط به سیاسیت، بلکه شامل حوزههای اخلاق و
هنر و علم و
تربیت و اقتصاد نیز میشود. امّا به خاطر اهمیّت و جنجال برانگیزیِ جنبه سیاسی معمولاً بیشتر به آن پرداخته میشود.
۱) توجه به
علم و
عقلانیت: اهتمام بر علم پس از
رنسانس سبب شد همهی امور، تنها از زاویه علم تحلیل شود. عقلانیت رنسانس،
دین و اعتقاد
دینی را به طور مطلق مخالف عقلانیت دانسته و باطل اعلام کرد.
۲) جدایی نهاد
دین از حکومت: به اعتقاد سکولاریسم،
رسالت دین،
رستگاری روح بشر و تامین
سعادت اخروی اوست، بنابراین
دین نباید مبنای فعالیتهای اجتماعی واقع شود. از این رو همواره از حکومت غیر
دینی دفاع میکند.
۳)
حاکمیت مردم به جای حاکمیت الهی: پس از چند قرن حکومت آباء کلیسا و مشاهده
تضاد و
تعارض در این شکل حکومت، سکولارها بر بینیازی
انسان از حکومت الهی
حکم کردند.
ناسازگاری
دین با
جامعه مدنی،
قداست زدایی از فعالیت
دولت و حاکمان، توجه به آزادیهای اجتماعی و
حقوق اصیل افراد، مبتنی کردن نظام حقوقی جامعه بر حقوق طبیعی و نه حقوق
دینی از سایر اصول سکولاریسم است.
به نظر پژوهشگران در مورد زمینههای بروز و
رشد سکولاریسم، از جمله به موارد زیر میتوان اشاره کرد؛ که بسیاری از این موارد در واقع جزو ادلّه و مستندات و یا مبانیِ جانبداران سکولاریسم نیز محسوب میشود:
در درجه نخست محقّقان از ادلّه نقلیِ اناجیل موجود و روایات حواریان و نیز تفسیر مقبولی که در کلیسا موجّه مینمود، یاد میکنند؛ به گونهای که به
جرات میتوان گفت، بذرهای سکولاریسم در همین متون مسیحی رشد یافته است.
تفکیک نهادهای مسیحیّت از سیاست و جداسازی عرصه آن از حکومت و باور داشتن به دو مرجع و یا دو اتوریته مستقلِّ از هم را ارباب کلیسا با استنباط از متونی بدست آوردند که اینک در منسوب بودن آن به
حضرت عیسی (علیهالسّلام) تردیدهای جدّی صورت گرفته است. از جمله در انجیل یوحنّا نقل شده است که حضرت عیسی (علیهالسّلام) فرمود: «اکنون پادشاهی من از این جهان نیست» (یوحنّا باب ۱۹ آیه ۳۶). یا در جای دیگر گفته شده عیسی چون دانست که میخواهند او را به زور پادشاه کنند باز تنها به کوه آمد (یوحنّا باب ۶ آیه ۱۵). یا در جای دیگر فرموده است: مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا (متی باب ۲۲ آیات ۱۸- ۲۲).
مستند دیگر اندیشه سکولاریسم، برخی گفتهها و نوشتههای
حواریون است که در
دین مسیح جنبه حجّیّت و تقدّس یافتهاند. مثلاً پولس قدّیس در نامهای نوشته است: «هر کس مطیع قدرتهای برتر شود؛ زیرا قدرتی جز خدا نیست؛ و آنهایی که هست از جانب خدا مترتّب شده است و هر که با
قدرت مقاومت کند با ترتیب خدا مقاومت نموده است» (رومیان، باب ۱۳، آیات ۱- ۶). یا پطرس که گفته است: «هر منصب بشری را به خاطر
خداوند اطاعت کنید، خواه پادشاه را که فوق همه است و خواه حکّام را که رسولان وی هستند» (رساله اول پطرس، باب دوم، آیه ۱۴). بنابراین اندیشه جدایی نهاد
دین (کلیسا) و نهاد حکومت از ماهیّت
آیین، محرَّف مسیحیّت مترشّح شده است.
علاوه بر این تصریحات فوق، مسیحیّت از سوی دیگر اساساً فاقد نظام و قوانین اجتماعی و حکومتی است، مسیحیان تا نیمه اوّل
قرن میلادی خود را موظّف به دستورات
تورات هم میدانستند؛ امّا پس از آن «شورای ارشلیم» مرکّب از یعقوب، پولس و برنابا به نسخ شریعت
موسی (علیهالسّلام) فرمان داد و عملاً آیین مسیحیّت در دستوراتی فردی و اندک خلاصه شد؛ و همین امر به گفته همه صاحب نظران از مسیحیّت یک آیین تک ساحتی باقی گذاشت و زمینه رشد سکولاریسم را فراهم نمود.
تفکیک حکومت از
دین، پا به پای تفسیر برخی از متفکّران مسیحی رشد کرد. قدّیس آگوستین (۳۵۴- ۴۳۰) نظریّه دو شهر (شهر خدا و شهر دنیا) را مطرح کرد و برای هر یک پادشاهی جداگانه در نظر گرفت. کلاریوس، پاپ سده پنجاهم،اندیشه تفکیک و سکولاریزاسیون را معلول
ضعف و نقیصه ذاتی
انسان دانست؛ و گفت چون عیسی مسیح از نقیصه آگاه بوده، خود به تفکیک اقدام نموده است.
اوایل قرن چهاردهم و مقارن با دوران نوزایی (رنسانس) صفحه دیگری از سکولاریسم رقم خورد. تا قبل از آن سکولاریزم به مفهوم جدا بودن دو نهاد
دین و حکومت بود، که مبتنی بر ادلّه متنی و عقلی بود؛ امّا پس از آن آرام آرام در سیستم کلیسا مشکلاتی بروز کرد که مردم البتّه نه در مسیحیّت بلکه در کلیسا و اعتقاد به مشروعیّت اقتدار آن شک کردند؛ مثلاً کلیسا از نظر مالی و اقتصادی دچار
فساد شد، روحیه ساده زیستی و زندگی مقتصد که از نصایح اکید
انجیل و آبادی کلیسا بود به فراموشی سپرده شد؛ و کشیشان از راههای وقیحانه و گوناگونی به کسب درآمد پرداختند، مثلاً فروش آمرزش نامه، تصرّف متمایل به منافع شخصی در اموال و موقوفات کلیسا، و در پی آن، بوجود آمدن روحیه دنیاگرایی و سوداگری، از جمله مسایلی بود که
مشام اندیشمندان و مردم را سخت آزار میداد. علاوه بر فساد مالی، مفاسد اخلاقی نیز طبیعتاً دامن گستراند. جان یرومیار (راهب) از آن اوضاع چنین گزارش میدهد: «همه آنها (کشیشان) در شکمبارگی و بادهخواری غرق شدهاند؛. . . اکنون مجامع راهبان را
فاحشه خانه مردمان
هرزه و محلّ بازیگران مینامند. یکی از ماموران بازرس به پاپ نوشته است، بسیاری از راهبان
قمار میبازند، لب به
لعن و نفرین میآلایند، در قهوهخانه میلولند، قدّاره میبندند، مال میاندوزند، و. . . ».
طبیعی است در چنین شرایطی
ایمان مردم به
مشروعیت اقتدار کلیسا _ یا به اصطلاح شهرِ خدا _ رو به ضعف نهاده باشد. بویژه که اتفاقات دیگری هم دست به دست دادند و بر پیکر کلیسا ضربات سختی وارد آوردند. من جمله جابجایی کلیسا از رم _ که در اذهان حالت فراملّیّتی داشت _ به
فرانسه (۱۳۰۳)، که رشد روحیه ناسیونالیستی را موجب شد، و همین امر باعث پیدایی دوپایی (۱۳۷۸) و حتّی سه پایی (۱۴۰۹) شد. این مساله زمینه اختلافهای پشت پرده را میان پاپها فراهم نمود به گونهای که مردم
شاهد نزاع پادشاهانِ شهر خدا شدند! و تقدّس کلیسا سخت مصدوم شد. در چنین فضایی دادگاههای خشنی برای «تفتیش عقاید» هم شکل گرفت و کوچکتریناندیشه مخالف، با محاکمههای سخت روبرو میشد.
به گفته ویل دورانت در «تاریخ تمدّن» کلیسا میان سالهای ۱۴۸۰ تا ۱۴۸۸ _ یعنی در مدّت ۸ سال _ ۸۸۰۰ تن را سوزانده، و ۹۶۴۹۴ تن را به کیفرهای مختلف محکوم کرده است. دادگاه تفتیش عقاید کلیسا دانشمندانی چون گالیله، هوپاتیا، جوردانو، برونو، راجر بیکن، روسو، ویکلیف، ژان هوس و. . . را به جرم طرح اندیشههای ضدّ
دینی محکوم نمود. این در حالی بود که تعالیم مدرسهای کلیسا _ که ملغمهای از روایات حواریان و تفکّر ارسطویی بود _ به لحاظ کلامی و عقلی یارای
مقاومت در برابر هیچ نقدی را نداشت و صرفاً بر اساس همان تفکّر اسکولاستیک عرضه میشد.
مفسدههای نهاد کلیسا موجب شکل گرفتن «نهضت اصلاح
دینی» شد، و باعث شد تا اندیشمندانی چون مارتین لوتر (۱۴۸۳- ۱۵۴۶) خود را به دامن حکومت بیندازند و از آنجا فریاد
اصلاح بردارند. این
نهضت که در
مذهب پروتستانیسم به بار نشست و تبلور یافت، منادی خصوصی سازی
دین و اختصاص قلمرو آن به رابطه انسان با خدا، و حذف
دین از صحنه اجتماع بود؛ و بستر مناسبی برای توسعه تفکّر سکولاریستی پهن کرد. دانته پیش از لوتر در مشروعیّت حکومت کلیسا و حتّی در امور معنوی
تشکیک کرده بود. ویلیام اُکامی نیز تقریباً همزمان با دانته کتابی به نام «کفر» نوشت، و در آن
قدرت پاپ را موجب تجاوز به حقوق زمامداران دانست. فضاحت کلیسا حتّی موجب بروز این اعتقاد در مقابل آن شد که،
پاپ باید زیر نظر شاه انتخاب شود (درست عکس آن چه در
آغاز بود)، پس در این دوره سکولاریسم دیگر به مفهوم تفکیک نبود، بلکه مفهوم مخالفت با کلیسا و کوچک کردن حوزه
سیطره آن را به خود گرفت.
ظهور علم گرایی، عقل گرایی و فرد گرایی: دوره بعدی در قرن هفدهم و هجدهم (دوره روشنگری) رقم خورد؛ دورهای که اساساً نظریه حکومت خدا (تئوکراسی) (theocracy) مورد تشکیک واقع شد و نظریههایی ارائه شد که مشروعیّتِ حاکمیّت را موکول به رای مردم میدانست؛ و حکومتِ از بالا به پایین، جای خود را حکومت دموکراتیک و از پایین به بالا داد؛ جان لاک (۱۶۳۲- ۱۷۰۴) را بنیانگذار این
اندیشه میدانند. در کنار این تفکّر رشد
علوم تجربی در
سده هفدهم باعث بروز روحیه افراطی علم گرایی (scientism) شد؛ که درست در مقابل تعالیم خرافی و مدرسهای کلیسا واقع شد به گونهای که حتی مساعی دانشمندان متالّه و متعصّب مسیحی چون گالیله و نیوتن نیز توان
دفاع از
دین کلیسایی و
معارف آن را نداشت. این علم زدگی که روش آن تاکید مفرط بر
تجربه بود اساساً به نفی لزوم
تدبیر و حاکمیّت
خداوند انجامید؛ خداوند بسان ساعتسازی تصور شد که جهان را آفریده و آن را به حال خود وا نهاده است.
بنابراین بشر سده هفدهم و هجده دیگر به نیروی غیبی ارواح، شیاطین و. . . اعتقاد چندانی نداشت. و علومی چون جامعه شناسی، روان شناسی، فیزیولوژی و. . . نیز هر کدام به طرد آموزهها و گزارههای مسیحیّت پرداختند، این است که بسیاری از محقّقان
عرب زبان واژه عِلمانیّت (علم گرایی) را در برابر سکولاریسم قرار دادهاند. البتّه شکوفاییِ علمی و رواج عقل بسندگی در آغاز منجر به انکار وجود خداوند نشد، بلکه صرفاً احساس بی نیازی به
معارف وحیانی و تفسیر و پردازشهای کلیسا را پدید آورد. مکتب دئیسم (خداپرستیِ طبیعی و یا غیر وحیانی) درست در همین موقعیّت فکری شکل گرفت.
امّا به هر حال در میان بخشهای دوره مدرن، به لحاظ نظری و فکری بیشترین تاثیر را عصر روشنگری بر اندیشه سکولاریسم نهاده است. سکولاریسم خصوصاً با الهام از انسان گرایی (humanism) و عقل گراییِ عصر روشنگری بر محوریّت نقش
انسان در عالم و
استقلال عقل در تمامی عرصههای زندگی تاکید میکند. بروز و ظهور تفکّر جدایی
دین از حوزه اجتماع اگر چه در قرنهای نخست بیشتر مستند به ادلّه نقلی و در دوره
رنسانس مستند به انگیزههای احساسی و اجتماعی بود، امّا عقلانیت ابزاری و اعتقاد به کفایت عقل جزو ادلّهای است که طرفداران سکولاریسم به ویژه از این دوره به بعد برای اثبات اندیشه خود اقامه میکنند. از دیگر ادلّه جانبداران سکولاریسم علاوه بر اعتقاد به محوریّت و اصالت انسان، عقیده به اصالت فردِ (Individualism) انسانی، عقیده به حقوق طبیعیِ (Natural rights) او (در برابر
قانون طبیعی و الهی) عقیده به تقدّم حق بر
تکلیف، و حتّی گاه عقیده به ذی حق بودن و غیر مکلّف بودن انسان است. تفکّر انسان گرایی و فرد گرایی که در دوره روشنگری بُعد فلسفی نیز یافته بود مسلّماً با امر و نهیها و باید و نبایدهای
دین خصوصاً در حوزههای اجتماعی نمیتوانست سازگار باشد. به هر تقدیر اندیشه جدایی
دین از سیاست، فرهنگ،
هنر،
اخلاق و به طور کلّی از اجتماع در این دوره سازمان نهایی خود را یافت و صورت بندی شد؛ و در دامان فلسفه لیبرالیسم و جوامع لیبرالیِ این عصر، مجال فراخی برای رشد و یکّه تازی پیدا کرد. باید توجّه داشت که اساساً اندیشه سکولاریسم ابزار مناسبی برای غایات لیبرالیستی بوده است؛ و به خوبی توانسته است در راستای این عقیده لیبرالی که دولت را نهادی غیر ایدئولوژیک میداند به کار آید.
تشکیکهای جدّی در متون مقدّس نیز موجب بروز عقایدی در این دوره شد که به
حرکت سکولاریسم کمک میداد. توضیح این که، تا سده شانزدهم با بررسیهای پژوهشگران معلوم شده بود که انجیل صرفاً
سیره مسیح است که بیش از نیم
قرن پس از تصلیب نوشته شده است؛ و چون توسّط
ذهن و حکم غیر معصوم نگارش یافته بود تقریباً در این دوره صرفاً بازتاب فرهنگ زمانه دانسته شد و حاصل، این بود که شریعتمداری و باور داشت
دینی فقط یک امر فردی و قلبی (پیتیسم:Pietism)
تعریف شد. دیانت بر این اساس عبارت است از «تجربه
دینیِ» فردی و شهود قلبیِ هر فرد متدیّن. ویلیام جیمز و شلایر ماخر از جمله تئوریسینهای بعدی این اندیشه هستند. پر واضح است که
دین بر آمده از تجارب فردی از جنبههای اجتماعی منزوی و تهی میشود.
دین فردی اَشکال گوناگونی به خود میگیرد و هر یک از تجارب در جای خود درست مینماید؛ و این یکی از نقطههایی است که پلورالیسم یا تکثّرگرایی
دینی اخیراً از آن جا رخ مینماید و سکولاریسم را یاری میرساند.
در یک جمع بندی کلّی با توجّه به مباحثی که در سیر تاریخی گذشت میتوان گفت:
استعداد و آمادگی متون مقدّس و
آیات عهد جدید، گفتههای حواریان، فقدان نظام سیاسی در مسیحیّت، سیره نظری و عملی کلیسای سنّتی، جزمیّت افراطی و بی دلیلِ سران کلیسا در قرن وسطا، و رفتار خشن آنان نسبت به مخالفان، و دخالت مستبدّانه در شؤون اجتماعی و حکومتی، همراه با فساد مالی و اخلاقی و دنیا زدگی افراطی، ناتوانیِ نظام
معارفی کلیسا از پاسخ به شبهات و پرسشهای کلامی و فلسفی، پیدایش رنسانس و نهضت رفرمیسم (اصلاح
دینی)، و جنبش و تفکّر اومانیستی، ظهور جنبش فکری روشنگری، رشد
علم و
صنعت، گسترش روحیه علم گرایی و شیوع عقلانیّت ابزاری و تفکّر عقل بسندگی، و ظهور لیبرالیسم و جوامع لیبرالی، از جمله عوامل تبلور و تکامل گرایش سکولاریسم و فرایند سکولاریزاسیون در مغرب
زمین هستند. در واقع تمامی این عوامل پدیدهای عام و فراگیر و پُر سلطهای به نام پدیده «مدرنیته» (modernity) (تجدّد) را در دوران جدید بوجود آورد که سکولاریسم و سکولاریزاسیون یکی از مؤلفهها و ویژگیهای آن پدیده عام محسوب میشود.
همچنان که میتوان از مطالب گذشته نیز بدست آورد سکولاریسم به عنوان یک ایدئولوژی یا یک نگرش بر مبانی و مقدّمات نظریِ خاصّی مبتنی و استوار است که مهمترین آنها را میتوان بدین قرار دانست:
۱. روحیه علم گرایی یا علم پرستی؛
۲. عقل گرایی دوره روشنگری (اعتقاد به عقل بسندگی و برنامه ریزی عقلانی)؛
۳. اومانیسم و اعتقاد به مرکزیّت انسان؛
۴. سنّت ستیزی (Anti traditon) و تجدّد گرایی (مدرنیسم)؛
۵. اعتقاد به
آزادی و آزاداندیشی. (Free thinking)
ذکر این مطلب لازم است که اگر چه نظریه سکولاریسم با تفکّرات جمع گرایانه و غیر لیبرال نیز میتواند موافق درآید؛ امّا با توجّه به تحقّق تاریخی و عینی سکولاریسم، میتوان دو مبنای «فرد گرایی» و «لیبرالیسم» را نیز به مبانی و مقدّمات تئوریک سکولاریسم اضافه کرد.
توضیح این نکته نیز سزا و بجاست که سکولاریسم اگر چه در ناحیه «اجرا» با حضور
دین به مثابه امری فردی و شخصی، چه بسا ناسازگاری نشان ندهد؛ امّا در ناحیه «طرح» _ از آنجایی که طرح آن بر مبنای علم گرایی و علم زدگی استوار است با الحاد و بی
دینی و آتئیسم (Atheism) و لائیسیسم (Laicism) تلازم و هم آغوشی آشکاری دارد. چرا که علم گرایی _ بر خلاف علم و علمی بودن _ روحیهای است که در تمام شؤون زندگی تنها به روش علمی (آزمون تجربی) معتقد است؛ و ملاک و میزان همه چیز را یافتههای علمی میداند و نتیجه و لازمه بی چون و چرای آن انکار عوالم و حقایقی است که قابل دسترسیِ حسّی و علمی نیستند. لذا سکولاریسم را گاه گرایش فکریِ «
دین ستیزانه» (Anti religious) ای میدانند که معتقد به حذف
دین و استغنای آدمی از دیانت است.
در پایان به ارائه چند نکته مهم میپردازیم:
در یک ارزیابی کلّی میتوان گفت، در زمینه و شرایطی که برخی دست نوشتههای بشری در کتاب مقدّس نفوذ کرده بود، ضمن همجوشی با پارهای تفکّرات یونانی، در دستگاهی فاسد و خشن تحت عنوان کلیسا به مثابه نهاد
دین حضور رسانده بود و سالیان درازی حقّ اندیشه و نقد را از همگان ستانده بود، ایدهای رویید تا با بسیاری از این باورهای گزاف و دستاندازیها و تجاوزهای ظالمانه بستیزد؛ و عرصه را بر آن کاملاً تنگ کند. این ایده همان سکولاریسم است؛ که _ همچنان که گذشت _ متناسب با هر دوره به گونهای و در صورتی خاص رخ نموده است.
دین اسلام و نهادهای
دینی آن شرایط متفاوتی با مسیحیّت داشته و دارند: تفسیری که آموزههای اسلامی از
دنیا ارائه میدهند نه در مقابل
دین است و نه منافی
آخرت؛ بلکه دنیا در واقع مکمّل، مقدّمه و مزرعه آخرت تلقّی میشود؛ و آبادانی و بهره گرفتن از آن در جهت کمالات فردی و اجتماعی حقّی محسوب میشود که
تکلیف نیز از آن پشتیبانی میکند.
دنیای مذموم، دلبستگیهای کودکانه نسبت به دنیاست؛ که سرچشمه
شقاوت،
بخل و
حسد و
گناه است، امّا تدبیر امر معاش و سیاست گذاردن برای بهرهمندی عادلانه از مواهب دنیوی جزو سیره عملی پیشوایان اسلام (علیهمالسّلام) است. به بیان دیگر اسلام دارای دو رکن است: نخست اعتقاد به
خداوند یکتا و به
پیامبران الهی و آن چه برایشان نازل شده؛ و دیگر احکام عملی که برای چگونه زیستن و نحوه ارتباط و بهره وری انسانها از مواهب خداوند تدوین یافته است. این احکام متشکّل از گزارههای اخلاقی، حقوقی و تکلیفی است که همه ساحتهای سیاسی و اجتماعی را نیز در بر میگیرد. بنابراین
قیاس این
دین که متنِ کتابش از هر گونه تحریفی مصون مانده، و در بسیاری مسایل احکام گوناگون سیاسی و حکومتی را بیان داشته اساساً با
دین مسیحیّت معالفارق و بیربط است. اسلام برای تدبیر سیمای کلان امور این جهانی قائل به دو نهاد نیست؛ و امر
حکومت را نیز ابتداءً فقط از آن خدا و از ویژگیهای او میشمارد. این
دین، دنیا را روی دیگر سکّه آخرت میبیند. آیات و روایات بسیاری در مقوله اقتصاد، سیاست و حکومت وجود دارد که نشان دهنده
اهتمام اسلام به امور دنیوی مسلمانان است؛
امام باقر (علیهالسّلام) میفرمایند: «کسی که برای
نیاز شدن از مردم و ایجاد گشایش بر
خانواده و محبّت ورزی به
همسایه در صدد کسب روزی باشد خدای را در حالی ملاقات میکند که چهره اش ماهگون خواهد بود».
امام رضا (علیهالسّلام) میفرمایند: «
امامت، جانشینیِ خدا و انبیاست؛
امام زمامدار
دین است و پیوند دهنده ایشان است؛ اوست که دنیای مردم را آباد میکند».
در
فقه اسلامی، برای حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز صریحاً احکام، حقوق و تکالیفی
تشریع شده که چهارچوب این عرصهها را مشخص مینماید. و این مقولات ابزاری کسب کمالات و
تقرب به پروردگار و وسیلهای برای آبادانی آخرت محسوب شده است. در واقع گستردگی دستورات اسلامی در تمام شؤون بشری نه به تفکیک حوزه
دین از سیاست مجالی میدهد، و نه _ مانند
دین کلیسایی _ هر گونه قرائت دنیا گرایانه و مادّیت محور را تجویز میکند. احکامی که در باب
خمس،
زکات،
انفال، نحوه فعّالیّتهای اقتصادی، رابطه با
اهل کتاب،
جهاد و
حراست از
مسلمانان، احکام کیفری و قضایی،
حدود،
دیات، آشکارا دیده میشود، و نیز توصیههایی که در متن آموزشهای اسلام مبنی بر دعوتِ مؤمنان به محاسبه، برنامه ریزی، نظم از اعمال مدیریّت صحیح، توجّه به عقلانیّت و
رشد و توسعه اقتصادی توام با
تقوا و
تزکیه روحانی، وجود دارد. همه گویای این است که اسلام
دین دنیا و آخرت و سیاست و زندگی و سلوک به سوی خداست. بدین ترتیب از اساس میتوان تعبیر «مسلمان سکولار» را تعبیری تناقضآمیز خواند.
متفکّران فراوانی به اجتماعی بودن
دین اسلام و قیاس ناپذیریِ آن با سرنوشت مسیحیّت تصریح کردهاند.
جلال آل احمد در این باب میگوید: «دلیل دیگر آن لامذهبیها این بود که مسیحیّت برای اداره امور معاش مردم راهی نداشت،. . . امّا اسلام و بویژه تشیّع. . . در همه آنها فراوان
قانون گذارده است».
اقبال لاهوری میگوید: «چنین چیزی (رویکرد سکولار) در اسلام روی نخواهد داد، چه اسلام از همان
آغاز،
دین اجتماعی و کشوری بوده است». دکتر شریعتی معتقد است،
دین و دنیا در اسلام قابل تفکیک نیست. وی جدایی
دین از دنیا را القای
استعمار میداند که توسّط روشنفکرانِ درداخل تکرار میشود.
بسیاری از متفکّران دیگر، نظیر پروفسور گارون، حامد الگار، عبدالعزیز ساشادینا، محمّد نقیب عطاس و. . . نیز به قابل قیاس نبودن
اسلام و مسیحیّت در این جهت تذکّر داده است. همچنین جامعه شناسان برجستهای در غربِ معاصر، همچون تلکوت پارسونز، رابرت بلا، میلتون ینگر، اشتارک، بینبرگ و دیوید مارتین نیز بر این نکته تاکید دارند که سکولاریزاسیون، پدیدهای عام و فراگیر و جهان شمول نیست و نباید آن را امری اجتناب ناپذیر دانست.
البتّه داستان اسلام و تعالیم آن و داستان سرنوشت ممالک اسلامی، دو ماجرای متفاوت است. متاسّفانه در بسیاری سرزمینهای اسلامی به دلیل ناآشنایی با تعالیم
دین، و از روی بی هویّتی و غرب زدگی، حکومتهای کم و بیش سکولار پیریزی شدهاند. از جمله، در سالهای ۱۸۶۱ در
ترکیه، مدارس
دینی تعطیل و قوانین فقه اسلامی مهجور افتاد، و به جای آن قوانین غربی جایگزین شد. به سال ۱۹۲۲ طی رسالهای (الخلافه و سلطه الامه) اندیشه سکولار تئوریزه شد و مجلس ملّی آن کشور آن را منتشر نمود. در ایران نیز افرادی چون رستم الحکما و آخوندزاده قائل به تفکیک حکومت و سیاست از
دین بودند. در نیم سده گذشته نیز در مشروعیّت حکومت
دینی تشکیکات فراوانی صورت گرفت. این تفکّر وارداتی پس از
پیروزی انقلاب اسلامی به سال ۵۷ دوباره جان گرفت و به شدّت ترویج شد.
علاوه بر قیاس ناپذیری اسلام و مسیحیت در بسیاری از جهات، و گذشته از این که سکولاریسم بیش از آن که مستند به دلیل باشد، علل و عوامل اجتماعی در بروز آن نقش آفریده است، با این همه، ادلّهای که سکولاریستها _ امروزه _ برای شمول اندیشه خود اقامه میکنند، حتّی از زاویه نگاه برون
دینی نیز دچار مشکلات است. اساساً سکولاریسم نظریهای است که به لحاظ علمی تنقیح کافی در آن صورت نگرفته است و مبانی و اصولی _ چون عقل بسندگی و علم گرایی و فرد گرایی _ که این نظریّه بر آنها استوار است در دوران جدید سخت دچار چالش و
تردید و بحران است.
یاس و نومیدی از علم گرایی و
خرد انسانی، و حتّی گریز از آن و انکار عقیده به «پیشرفت» (Progress) در دوران جدید حاکی از همین واقعیّت است.
با چنین اوصافی نمیتوان با تعمیم بخشی نظریّه سکولاریسم و عقلانیّت آن جریان سکولاریزاسیون را در همه جوامع، امری محتوم و اجتناب ناپذیر و به مثابه یک جبر
تاریخ پنداشت؛ و آن را به عنوان یک نسخه بی بدیل و
علاج بخش همواره توصیه کرد.
پیش از این نیز گذشت که
استقبال شدید جوامعِ اروپایی از نظریه سکولاریسم و رواج بهت انگیز آن، و حاشیه نشین شدن و بلکه در بند شدن
دین، بیش از آن که مستند به دلیل و اندیشه باشد، متّکی به علّت و
انگیزه و برخاسته از عملکردهایی بود، که ماجرای آن گذشت؛ اینک این تجربه تاریخی و این هشدارباش بزرگ میتواند و باید برای مروّجان
دین و
مذهب و نیز برای کارگزارانِ هر حکومت
دینی همواره نصبُ العین قرار گیرد و به کار آید.
کتاب «سکولاریسم در اسلام و مسیحیت»، اثر محمد حسن قدردان قراملکی.
کتاب «ریشه ها و نشانه های سکولاریسم»، اثر علی ربانی گلپایگانی.
سایت پژوهه سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «سکولاریسم»، تاریخ بازیابی۹۵/۶/۳۱.