ایمان فرقههای اسلامی (دیدگاه شیعیان)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در امت اسلامی فرقههای مختلفی به وجود آمد که هر فرقهای، فقط
مذهب خود را مذهب حق و
فرقه ناجیه دانسته و بقیه فرقهها را فرقه هالکه و اهل آتش میدانند؛ اما
شیعیان، تمامی فرقههای اسلامی (غیر از
نواصب) را
مسلمان میدانند و همه
احکام اسلامی؛ از جمله حرمت جان، مال و... را محترم میشمارند؛ اما با استدلال به
آیه ۲۵۵
سوره مائده،
اسلام کامل را فقط اسلامی میدانند که همراه با
ولایت امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) باشد، در حالی که به شیعیان
تهمت میزنند که فقط خود را مسلمان و دیگر فرقههای اسلامی را
کافر میدانند. در این مقاله در صدد بررسی این مطالب هستیم.
عثمان الخمیس، تئوریسین معاصر وهابی و از لیدرهای اصلی آنها، اتهامات بسیاری را علیه
شیعه مطرح نموده است.
از آن جایی که شبهات مطرح شده عثمان الخمیس، اهمیت بسیاری دارد و از مهمترین شبهات
وهابیت علیه شیعه به حساب میآید، تصمیم گرفتیم که تک تک این شبهات را به صورت پرسش و پاسخ مطرح نموده و بررسی کنیم.
یکی از اتهامات عثمان الخمیس، این است که
شیعیان فقط خود را
مسلمان و دیگر
فرقههای اسلامی را
کافر میدانند. وی میگوید:
المسالة الثالثة: القول بکفر من عدا الشیعة:
کل من عدا الشیعة فهو کافر بل لم یتوقف الامر علی ذلک بل کل من عدا الشیعة کافر وولد زنا....
۳. ویروی الکلینی فی الکافی عن الرضا انه قال: لیس علی ملة الاسلام غیرنا وغیر شیعتنا، وهذا فی الجزء الاول من الکافی ۲۳۳.
تمام مردم غیر از شیعیان کافرند، بلکه از این هم فراتر رفته و گفتند: غیر از شیعه همه کافر و
ولد الزنا هستند...
کلینی در کتاب
کافی از
امام رضا نقل میکند که فرمود: به جز ما و شیعیان ما هیچ کس دیگری پایبند
شریعت اسلام نیست.
عَلِیُّ بْنُ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ الْمُهْتَدِی عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ اَنَّهُ کَتَبَ اِلَیْهِ الرِّضَا (علیهالسّلام) اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ
مُحَمَّداً (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کَانَ اَمِینَ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ فَلَمَّا قُبِضَ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کُنَّا اَهْلَ الْبَیْتِ وَرَثَتَهُ فَنَحْنُ اُمَنَاءُ اللَّهِ فِی اَرْضِهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَلَایَا وَالْمَنَایَا وَاَنْسَابُ الْعَرَبِ وَمَوْلِدُ الْاِسْلَامِ وَاِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ اِذَا رَاَیْنَاهُ بِحَقِیقَةِ الْاِیمَانِ وَحَقِیقَةِ النِّفَاقِ وَاِنَّ شِیعَتَنَا لَمَکْتُوبُونَ بِاَسْمَائِهِمْ وَاَسْمَاءِ آبَائِهِمْ اَخَذَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَعَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ یَرِدُونَ مَوْرِدَنَا وَیَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَیْسَ عَلَی مِلَّةِ الْاِسْلَامِ غَیْرُنَا وَغَیْرُهُم ْ نَحْنُ النُّجَبَاءُ النُّجَاةُ وَنَحْنُ اَفْرَاطُ الْاَنْبِیَاءِ وَنَحْنُ اَبْنَاءُ الْاَوْصِیَاءِ وَنَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَنَحْنُ اَوْلَی النَّاسِ بِکِتَابِ اللَّهِ وَنَحْنُ اَوْلَی النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَنَحْنُ الَّذِینَ شَرَعَ اللَّهُ لَنَا دِینَهُ....
از
عبداللَّه جندب روایت شده که حضرت رضا (علیهالسّلام) در نامهای به او نوشت: اما بعد همانا
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امین خدا بود در میان خلقش و چون آن حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در گذشت، ما خانواده وارث او شدیم؛ پس ما هستیم امین خدا در زمین، دانش فتنهها و مصائب و مردنها و نژاد عرب و تولد اسلام نزد ما است. و چون هر کسی را به بینیم میشناسیم که او حقیقتا
مؤمن است یا
منافق. نام شیعیان ما و نام پدرانشان، نزد ما ثبت است،
خدا از ما و آنها پیمان گرفته است که به هر راهی که رفتیم آنها هم وارد شوند و در هرجا در آئیم، در آیند، جز ما و ایشان کسی در کیش اسلام نیست.
مائیم نجیب و رستگار، و مائیم بازماندگان
پیغمبران، و مائیم فرزندان اوصیاء، و ما در کتاب خدای (عزّوجلّ) مورد عنایت قرار گرفتهایم، و ما به
قرآن سزاوارتریم تا مردم دیگر، و ما به پیغمبر نزدیکتریم تا مردم دیگر، و خدا دینش را برای ما مقرر داشته....
این روایت از نظر سندی مشکلی ندارد و مطالبی که در آن مطرح شده با اعتقادات شیعه همخوانی دارد؛ اما از این روایت به صورت قطعی نمیتوان استفاده کرد که شیعیان دیگر فرقههای اسلامی را کافر میدانند.
مراد از «اسلام» در این روایت، همان اسلام کاملی است که همراه با
ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) باشد؛ چنانچه خداوند بعد از اعلام ولایت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در
روز غدیر، اسلام همراه با ولایت را اسلام کامل و
دین مورد رضایت خود اعلام فرموده است:
«الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمْ الاِْسْلاَمَ؛
امروز، دین شما را کامل کردم و
نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم.»
خطیب بغدادی با سند صحیح از
ابوهریره نقل میکند که این آیه در روز عید غدیر و پس از معرفی
علی (علیهالسّلام) برای
خلافت نازل شده است:
لما اخذ النبی (صلی الله علیه وسلم) بید علی بن ابی طالب، فقال: الست ولی المؤمنین، قالوا: بلی یا رسول الله، قال: من کنت مولاه فعلی مولاه، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک یا بن ابی طالب، اصبحت مولای ومولی کل مسلم، فانزل الله: «الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ».
رسول خدا دست علی را گرفت و فرمود: آیا من سرپرست
مؤمنان نیستم؟ گفتند: آری، چنین است ای رسول خدا، فرمود: هر کس من مولا و سرپرست اویم علی مولای اوست،
عمر فریاد زد: تبریک، تبریک، ای پسر
ابوطالب، تو اکنون مولای من و هر مسلمان هستی، پس خداوند این آیه را نازل فرمود: امروز دین را بر شما کامل نمودم.
از آن جائی که بحث شان نزول
آیه اکمال و
ابلاغ را در مقاله دلالت
حدیث غدیر به صورت کامل بررسی و صحت سند احادیث آن را مطرح و بیان کردهایم، از اینرو، از طرح دوباره آن خودداری میکنیم.
از دیدگاه شیعه، هر فردی که به وحدانیت خداوند و
رسالت نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شهادت دهد، مسلمان است و احکام اسلامی بر او جاری میشود. علمای شیعه نیز در کتابهای فقهی به این مطلب تصریح کرده و فتوا به پاک بودن چنین فردی دادهاند، که به دو نمونه اشاره میکنیم.
شیخ انصاری (رضواناللهتعالیعلیه) در اینباره مینویسد:
المشهور طهارة المخالف لاهل الحق عدا الفرق الآتیة منهم للاصل وادلة طهارة المسلمین من النص والاجماع بعد ملاحظة ما دل علی اسلامهم فی الظاهر بناء علی تحدید الاسلام المقابل للایمان الذی هو مناط الطهارة دون المرادف له بما علیه الناس من الشهادتین والتزام الصلاة والصیام والحج والزکاة وغیر ذلک کما لا یخفی علی المتتبع باب الفرق بین الایمان والاسلام من اصول الکافی هذا مضافا الی السیرة القطعیة المستمرة من زمن حدوث هذا المذهب الی یومنا هذا من الائمة صلوات الله علیهم واصحابهم ومن جمیع المؤمنین من المباشرة لهم ومساورتهم والاکل من ذبایحهم واطعمتهم ومزاوجتهم....
مشهور از فقهاء گفتهاند
مسلمانان مخالف مکتب اهل بیت غیر از یک فرقه آنان پاک هستند، و دلیل آن جریان
اصل طهارت و دلائلی مانند:
نص و
اجماع است که پس از اثبات ظاهری مسلمان بودن حکم طهارت جاری میشود، البته بنابراین که اسلام را مفهومی در برابر
ایمان بدانیم نه مرادف با آن، یعنی اسلام عبارت باشد از اظهار
شهادتین و التزام به اقامه
نماز و
روزه و
حج و
زکات و غیر اینها که هر محققی با مراجعه به باب فرق بین ایمان و
کفر از کتاب اصول کافی با حقیقت این دو مفهوم آشنا میشود، علاوه بر این مطالب، از آغاز پیدایش مذهب اهل بیت (علیهمالسّلام) سیره و روش امامان و پیروان آنان بر همنشینی و رفت و آمد و استفاده از خوراکیها و غذاهای آنان و پیوند زناشوئی با دیگر مسلمانان بوده است.
شهید صدر (اعلیاللهمقامه) نیز در اینباره مینویسد:
وکل انسان اعلن الشهادتین (الشهادة لله بالتوحید وللنبی
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بالرسالة) فهو مسلم عملیا وطاهر حتی ولو علم بانه غیر منطو فی قلبه علی الایمان بمدلول الشهادتین ما دام هو نفسه قد اعلن الشهادتین ولم یعلن بعد ذلک تکذیبه لهما، او اعتقادات دینیة اخری تتعارض معها بصورة صریحة لا تقبل التاویل، وکل من ولد عن ابوین مسلمین فهو مسلم عملیا وطاهر ما لم یعلن تکذیبه للشهادتین.
هر انسانی که شهادتین یعنی اعتراف به
توحید و رسالت پیامبر اکرم را ابراز نماید مسلمان است و پاک، اگرچه بدانیم که در قلب و درون او از آثار ایمان خبری نیست؛ ولی این اعتقادش را اظهار میکند و بر خلاف آن چیزی نمیگوید. و نیز هر کس که از پدر و مادر مسلمانی زاده شود او نیز مسلمان و پاک است تا زمانی که خلاف آن را اظهار نماید.
در منابع
اهلسنت نیز روایاتی وجود دارد که مردم با ترک ولایت امیر مؤمنان (علیهالسّلام) کافر شدهاند.
ابنمردویه اصفهانی مینویسد:
عن ابیهارون العبدی، قال: کنت اری رای الخوارج لا رای لی غیره، حتی جلست الی ابی سعید الخدری فسمعته یقول: امر الناس بخمس فعملوا باربع وترکوا واحدة، فقال له رجل: یا ابا سعید، ما هذه الاربع التی عملوا بها؟ قال: الصلاة، والزکاة، والحج، والصوم - صوم شهر رمضان - قال: فما الواحدة التی ترکوها؟ قال: ولایة علی بن ابی طالب. قال: وانها مفترضة معهن؟ قال: نعم. قال: فقد کفر الناس! ! قال: فما ذنبی!
ابوهارون عبدی میگوید: من عقیدهای غیر از اعتقادات
خوارج نداشتم، تا آنکه در مجلس
ابوسعید خدری نشسته بودم و از او شنیدم که میگفت: مردم به پنج امر سفارش شدند که به چهار برنامه عمل کردند؛ ولی یکی را کنار زدند، شخصی پرسید: آنچه بدان عمل کردند چه بود؟ گفت: نماز، زکات، حج، روزه، پرسید: پس آنچه بدان عمل نکردند چه بود؟ گفت:
ولایت و رهبری
علی بن ابیطالب، پرسید: مگر این هم مانند آن چهار واجب دیگر بر مردم واجب بود؟ گفت: آری، آن مرد گفت: پس در این صورت کافر شدند، ابوسعید گفت: گناه من چیست؟
این مساله از ضروریات هر مذهبی است که فقط خودشان را مسلمان واقعی، هدایتشده، دارای مذهب حق و
فرقه ناجیه، و بقیه را گمراه و اهل آتش میدانند که البته اساس تشکیل و تاسیس فرقههای مختلف اسلامی هم بر همین مبنا است؛ چرا که اعتراف به حقانیت مذهب مخالف، در حقیقت انکار حقانیت مذهب خود به حساب میآید.
و از سویی این مبنا و فکر در حقیقت منبعث از روایت «افتراق امت» است که در میان
شیعه و
سنی متواتر و قطعی است. بر اساس این روایت، از بین هتفاد و سه فرقه اسلامی، فقط یک فرقه ناجیه، و بقیه اهل آتش هستند.
در طول تاریخ، هر فرقهای از فرقههای اسلامی ادعا کردهاند که آن فرقه ناجیه، مذهب مورد قبول آنها است و آنها هستند که بر
سنت رسول خدا و اصحاب او باقی، و غیر از خودشان همگی فرقه ضاله و اهل آتش هستند. این عقیده مشترک تمامی فرقههای اسلامی است و تنها مربوط به شیعه نیست.
روایات بسیاری در این زمینه در صحاح اهل سنت وجود دارد که به دو روایت اشاره میکنیم.
ابنماجه قزوینی مینویسد:
حدثنا هِشَامُ بن عَمَّارٍ ثنا الْوَلِیدُ بن مُسْلِمٍ ثنا ابو عَمْرٍو ثنا قَتَادَةُ عن اَنَسِ بن مَالِکٍ قال قال رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم اِنَّ بَنِی اِسْرَائِیلَ افْتَرَقَتْ علی اِحْدَی وَسَبْعِینَ فِرْقَةً وَاِنَّ اُمَّتِی سَتَفْتَرِقُ علی ثِنْتَیْنِ وَسَبْعِینَ فِرْقَةً کُلُّهَا فی النَّارِ الا وَاحِدَةً وهی الْجَمَاعَةُ.
انس بن مالک میگوید: رسول خدا فرمود:
بنیاسرائیل هفتادو یک
فرقه شدند، و بزودی امت من به هفتادو دو فرقه منشعب خواهند شد، همه فرقهها اهل آتش خواهند بود غیر از یک فرقه و آن فرقه ناجیه، جماعت هستند.
محمدناصر البانی بعد از این روایت میگوید:
حدیث صحیح ورجاله ثقات علی ضعف فی هشام بن عمار لکنه قد توبع کما یاتی والحدیث اخرجه ابن ماجه باسناد المصنف هذا وصححه البوصیری
والحدیث صحیح قطعا لان له ست طرق اخری عن انس وشواهد عن جمع من الصحابة وقد استقصی المصنف رحمه الله الکثیر منها کما یاتی ومضی قبله من حدیث عوف ابن مالک وقد خرجته فی الصحیحة من حدیث ابی هریرة من حدیث معاویة وسیذکرهما المصنف
وقد ضل بعض الهلکی من متعصبة الحنفیة فی میله الی تضعیف هذا الحدیث مع کثرة طرقه لمخالفته هوی فی نفسه وقد رددت علیه فی المصدر المذکور آنفا فلیراجعه من شاء.
این حدیث صحیح و راویان آن ثقه میباشند؛ مگر
هشام بن عمار، سپس میگوید: قطعا این حدیث صحیح است؛ زیرا با شش طریق روایت شده است، اگر چه بعضی از متعصبان حنفی خواستهاند آن را تضعیف کنند که این هم نشات گرفته از هواهای نفسانی است.
ترمذی مینویسد:
حدثنا
مَحْمُودُ بن غَیْلَانَ حدثنا ابو دَاوُدَ الْحَفَرِیُّ عن سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ عن عبد الرحمن بن زِیَادٍ الْاَفْرِیقِیِّ عن عبد اللَّهِ بن یَزِیدَ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو قال قال رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لَیَاْتِیَنَّ علی اُمَّتِی ما اتی علی بَنِی اِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ حتی ان کان منهم من اتی اُمَّهُ عَلَانِیَةً لَکَانَ فی اُمَّتِی من یَصْنَعُ ذلک وَاِنَّ بَنِی اِسْرَائِیلَ تَفَرَّقَتْ علی ثِنْتَیْنِ وَسَبْعِینَ مِلَّةً وَتَفْتَرِقُ اُمَّتِی علی ثَلَاثٍ وَسَبْعِینَ مِلَّةً کلهم فی النَّارِ الا مِلَّةً وَاحِدَةً قالوا وَمَنْ هِیَ یا رَسُولَ اللَّهِ قال ما انا علیه وَاَصْحَابِی.
عبدالله بن عمر از رسول خدا نقل کرده است که فرمود: سرگذشت بنیاسرائیل درباره امت من تکرار خواهد شد، بنیاسرائیل هفتادو دو فرقه شدند و امت من هفتادو سه فرقه خواهند شد، تمام فرقهها اهل آتش خواهند بود مگر یک فرقه، سؤال شد: آن کدام فرقه است؟ فرمود: آنان که بر روش من و یاران من باقی باشند.
با توجه به فرقههای متعددی که در میان اهل سنت وجود دارد، حال سؤال اینجا است که این فرقه ناجیه، کدام فرقه است؟
اشاعره،
معتزله،
ماتردیه و....
روشن است که جمله «ما انا علیه واصحابی» از اضافات اهل سنت است؛ چرا که ممکن نیست
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امتش را امر به محال نماید؛ زیرا
صحابه خود دچار اختلافات شدیدی شدند و حتی یکدیگر را مستحق قتل دانسته و با یکدیگر جنگیدهاند.
حال امت اسلامی به عمل کدامیک از اصحاب رسول خدا اقتدا کنند؟
به
عثمان یا قاتلان او که از برترین اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودند؟
در صف یاران
معاویه و
شام (
فئه باغیه) باشند یا در صف یاران امیرمؤمنان (علیهالسلام)؟
به
اصحاب جمل اقتدا کنند یا به امیرمؤمنان (علیهالسلام)؟ به عمل
ابوالغادیه که به قول
ابنتیمیه از سابقون الاولون است، تمسک کنند یا به عمل
عمار یاسر؟
علمای اهل سنت نیز در تعریف فرقه ناجیه، دچار اختلافات شدیدی شدهاند، برخی اشاعره و
اهل حدیث را فرقه ناجیه دانستهاند و برخی ماتردیه را. برخی اهل قیاس (حنفیها) را فرقه ضاله دانستهاند و برخی اشاعره و... را. در ذیل به چند نمونه اشاره میشود.
قاضی عضدالدین ایجی، از بزرگان اهل سنت میگوید:
وامّا الفرقة المستثناة الذین قال فیهم: هم الذین علی ما انا علیه واصحابی، فهم الاشاعرة والسلف من المحدّثین واهل السنّة والجماعة، ومذهبهم خال من بدع هؤلاء.
فرقه نجات یافته که در سخن رسول خدا آمده است و فرمود: آنچه که من و یارانم بر آنیم، اینان اشاعره و محدثان سلف و اهل سنت و جماعت هستند که مذهبشان از بدعتها به دور است.
ابوسعید خادمی در دفاع از ماتردیه میگوید:
قَالَ الْعَلَّامَةُ الْعَضُدُ: الْفِرْقَةُ النَّاجِیَةُ وَهُمْ الْاَشَاعِرَةُ لَعَلَّ مُرَادَهُ امَّا تَغْلِیبَ اَوْ عُمُومَ مَجَازٍ اَوْ ادِّعَاءَ اتِّحَادِهِمْ مَعَ الْمَاتُرِیدِیَّةِ الَّذِینَ تَابَعُوا فِی الْاُصُولِ کَالْحَنَفِیَّةِ الَی عَلَمِ الْهُدَی
الشَّیْخِ اَبِی مَنْصُورٍ الْمَاتُرِیدِیِّ وَجْهُ کَوْنِهِمْ فِرْقَةً نَاجِیَةً الْتِزَامُهُمْ کَمَالَ مُتَابَعَةِ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ تَعَالَی عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَاَصْحَابِهِ فِی مُعْتَقَدَاتِهِمْ بِلَا تَجَاوُزٍ عَنْ ظَاهِرِ نَصٍّ بِلَا ضَرُورَةٍ وَلَا اسْتِرْسَالٍ الَی عَقْلٍ خِلَافًا لِمُخَالِفِیهِمْ کَمَا ذَکَرَهُ الْعَلَّامَةُ الدَّوَانِیُّ.
عَضُدالدین ایجی میگوید: فرقه ناجیه اشاعره است، شاید مقصود او از این سخن یا به نحو غلبه؛ یعنی اکثر اشاعره و یا از باب عموم مجاز باشد و یا از این جهت که اعتقاداتشان با ماتُریدیه یکسان است که در اصول مانند
ابوحنیفه از ابومنصور ماتُریدی پیروی میکنند، و علت اینکه اینان را فرقه ناجیه دانسته است به جهت تبعیت کامل از رسول خدا و اصحاب در اعتقادات و بدون تجاوز از ظاهر نصوص؛ مگر به قدر ضرورت و یا ارجاع به
عقل بر خلاف مخالفینشان است.
سفارینی، یکی دیگر از علمای اهل سنت درباره فرقه ناجیه مینویسد:
اهل السنة والجماعة ثلاث فرق: الاثریة وامامهم
احمد بن حنبل، والاشعریة وامامهم ابو الحسن الاشعری، والماتریدیة وامامهم ابو منصور الماتریدی.
اهل سنت و جماعت سه فرقه هستند:
اثریه که امامشان
احمد حنبل است و اشعریه که امامشان
ابوالحسن اشعری است و ماتُریدیه که امامشان ابومنصور ماتُریدی است.
و در ادامه میگوید:
قال بعض العلماء: هم یعنی الفرقة الناجیة اهل الحدیث: یعنی الاثریة، والاشعریة والماتریدیة.
بعضی از دانشمندان گفتهاند: فرقه ناجیه اهل حدیث هستند؛ یعنی اثریه و اشاعره و ماتُریدیه.
و در پایان میگوید:
انّ قول النبی صلی اللّه علیه وآله وسلم: «الا فرقة واحدة» ینافی التعدّد، فالفرقة الناجیة هم الاثریّة فقط، اتباع
احمد بن حنبل، دون الاشعریّة والماتریدیة.
اما فرمایش رسول خدا که فرمود: یک فرقه اهل نجات است، با تعدد فرقهها منافات دارد؛ بنابراین فرقه ناجیه یکی بیش نیست و آن اثریه پیروان
احمد حنبل میباشند، نه اشاعره و ماتُریدیه.
از میان دیگر فرقههای اسلامی، اهل حدیث تلاش بیشتری کردهاند تا خود را فرقه ناجیه جلوه داده و دیگران را فرقه هالکه معرفی کنند.
ابومظفر سمعانی مینویسد:
ان الله تعالی ابی ان یکون الحق والعقیدة الصحیحة الا مع اهل الحدیث والآثار لانهم اخذوا دینهم وعقائدهم خلفا عن سلف وقرنا عن قرن الی ان انتهوا الی التابعین واخذه التابعون عن اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم واخذه اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم عن رسول الله صلی الله علیه وسلم ولا طریق الی معرفة ما دعا الیه رسول الله صلی الله علیه وسلم الناس من الدین المستقیم والصراط القویم الا هذا الطریق الذی سلکه اصحاب الحدیث
واما سائر الفرق فطلبوا الدین لا بطریقه لانهم رجعوا الی معقولهم وخواطرهم وآرائهم فطلبوا الدین من قبله فاذا سمعوا شیئا من الکتاب والسنة عرضوه علی معیار عقولهم فان استقام قبلوه وان لم یستقم فی میزان عقولهم ردوه فان اضطروا الی قبوله حرفوه بالتاویلات البعیدة والمعانی المستنکرة فحادوا عن الحق وزاغوا عنه ونبذوا الدین وراء ظهورهم وجعلوا السنة تحت اقدامهم تعالی الله عما یصفون...
او ما سمعت ان المعتزلة مع اجتماعهم فی هذا اللقب یکفر البغدادیون منهم البصریین والبصریون منهم البغدادیون ویکفر اصحاب ابی علی الجبائی ابنه اباهاشم واصحاب ابیهاشم یکفرون اباه ابا علی.
خداوند متعال اراده نفرموده؛ مگر آن که مذهب و عقیده حق و صحیح فقط نزد اهل حدیث باشد؛ زیرا آنان دین و اعتقاداتشان را نسل به نسل ازتابعان و آنان از اصحاب رسول خدا و اصحاب از رسول خدا گرفتهاند؛ بنابراین راهی برای رسیدن به دین صحیح و راه مستقیم و استوار وجود ندارد؛ مگر راهی که اصحاب حدیث میروند.
ولی فرقههای دیگر،
دین را با روشهای دیگری مانند مراجعه به عقل و آراء و ذهنیات خودشان تعریف و
تفسیر میکنند،
کتاب و
سنت را با معیارهای عقلی میسنجند که اگر موافق بود میپذیرند و اگر مخالف بود رد میکنند و اگر مجبور به پذیرش آن باشند بازهم با تفسیر و تاویل غیر مناسب و دور از حقیقت آن را تحریف میکنند؛ از اینرو، از جاده حق منحرف شده و از حقیقت دین فاصله گرفته و سنت را نابود کردهاند، و به همین جهت است که میبینید معتزله با اینکه تحت یک نام و مذهب جمع شدهاند؛ ولی یکدیگر را تکفیر میکنند، معتزله بغداد اهل بصره را و معتزله بصره بغدادی را تکفیر میکند، طرفداران
ابوعلی جبائی فرزندش ابوهاشم را تکفیر میکنند و طرفداران ابوهاشم پدرش ابوعلی را.
و برای اینکه ثابت کنند که فرقه ناجیه فقط آنها هستند، دست به داستانسرائی زده و با جعل قصههای عوام فریب از خوابنماشدن و تشرف به محضر رسول خدا استفاده میکنند و میگویند رسول خدا را در خواب دیدهایم و تایید آن حضرت را نیز دریافت کردهایم! !!.
خطیب بغدادی در اینباره مینویسد:
حدثنی
محمد بن ابی الحسن قال اخبرنی ابوالقاسم بن سختویه قال سمعت اباالعباس
احمد بن منصورالحافظ بصور یقول سمعت ابا الحسن
محمد بن عبدالله بن بشر بفسا یقول رایت النبی صلی الله علیه وسلم فی المنام فقلت من الفرقة الناجیة من ثلاث وسبعین فرقة قال انتم یا اصحاب الحدیث
محمد بن عبدالله بن بشر میگوید: رسول خدا را در عالم خواب دیدم، سؤال کردم فرقه ناجیه از بین هفتادو سه فرقه کیست؟ فرمود: شما ای اصحاب حدیث!!!.
ابنفاخر اصفهانی مینویسد:
حدثنا
محمد بن عبید الله بن بشر الفسوی، قال: رایت رسول الله فی المنام فی مسجد عندنا بفسا جالس (لنا؟) فی المحراب، فبرکت بین یدیه وبیدی محبرة، فقلت: یا رسول الله، من الفرقة الناجیة من الثلاث والسبعین فرقة من امتک؟ قال: انتم یا اصحاب الحدیث.
محمد بن عبیدالله بشر فسوی گفته است: پیامبر را در عالم خواب در مسجدی در
شهر فسا دیدم که در محراب نشسته بود، مقابلش زانو زدم و گفتم: فرقه ناجیه از بین فرقههای امتت کدام یک است؟ فرمود: شما ای اصحاب حدیث!! !!.
طبیعی است که وقتی کسی نتواند دلیلی برای حقانیت مذهب خود ارائه کند، دنبال خواب، فال و... میرود.
فرقه زیدیه نیز ادعا میکنند که فرقه ناجیه آنها هستند و در اینباره کتابهایی نیز نوشتهاند.
حاجی خلیفه مینویسد:
وصنف
احمد بن یحیی المرتضی مختصرا سماه الملل والنحل ایضا علی مذهب الزیدیة وذکر فیه ان الفرقة الناجیة هی الزیدیة.
احمد بن یحیی کتابی مختصر به نام ملل و نحل در مذهب زیدیه نوشته است و در آن زیدیه را فرقه ناجیه معرفی میکند.
روایات صحیح السندی در کتابهای اهل سنت یافت میشود مبنی بر این که کسانی که
قیاس را یکی از منابع فقهی خود میدانند، فرقه هالکه و اهل آتش هستند.
حاکم نیشابوری مینویسد:
اخبرنا
محمد بن المؤمل بن الحسن ثنا الفضل بن
محمد بن المسیب ثنا نعیم بن
حماد ثنا عیسی بن یونس عن جریر بن عثمان عن عبد الرحمن بن جبیر بن نفیر عن ابیه عن عوف بن مالک رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم ستفترق امتی علی بضع وسبعین فرقة اعظمها فرقة قوم یقیسون الامور برایهم فیحرمون الحلال ویحللون الحرام هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.
عوف بن مالک به نقل از رسول خدا میگوید: رسول خدا فرمود: به زودی امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسید که بزرگترین آنان گروهی هستند که امور دین را با آراء خودشان مقایسه میکنند، حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال میکنند.
این حدیث بنا به شرائط
شیخین صحیح است اگرچه آن را نیاوردهاند.
طبرانی در
معجم کبیر مینویسد:
حدثنا یحیی بن عُثْمَانَ بن صَالِحٍ ثنا نُعَیْمُ بن
حَمَّادٍ ثنا عِیسَی بن یُونُسَ عن حَرِیزِ بن عُثْمَانَ عن عبد الرحمن بن جُبَیْرِ بن نُفَیْرٍ عن ابیه عن عَوْفِ بن مَالِکٍ عَنِ النبی صلی اللَّهُ علیه وسلم قال تَفْتَرِقُ اُمَّتِی علی بِضْعٍ وَسَبْعِینَ فِرْقَةً اَعْظَمُهَا فِتْنَةً علی اُمَّتِی قَوْمٌ یَقِیسُونَ الاُمُورَ بِرَاْیِهِمْ فَیُحِلُّونَ الْحَرَامَ وَیُحَرِّمُونَ الْحَلالَ.
عوف بن مالک از رسول خدا نقل کرده است که فرمود: امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسید که بزرگترین آنان گروهی هستند که امور دین را با آراء خودشان مقایسه میکنند،
حلال را
حرام و حرام را حلال میکنند.
هیثمی بعد از نقل این روایت میگوید:
رواه الطبرانی فی الکبیر والبزار ورجاله رجال الصحیح.
این روایت را طبرانی و
بزّار نقل کردهاند و راویان آن راویان صحیح بخاری هستند.
در این حدیث در حقیقت تمام مذاهب و فرقههای فعلی اهل سنت زیر سؤال رفتهاند، چرا که اکثر اهل سنت، اهل قیاس هستند، و قیاس و
استحسان یکی از مهمترین منابع استنباط احکام شرعی در
فقه آنان به شمار میرود.
نتیجه آنکه، هر فرقهای از فرقههای اسلامی، خود را مسلمان واقعی، فرقه نجات یافته و تابع واقعی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میداند که البته شیعه هم از این قاعده کلی خارج نیست. آری، تنها فرقی که شیعه دارد این است که برای اثبات حقانیت خویش و فرقه ناجیه بودن به خواب و رؤیا متوسل نمیشود؛ بلکه با استفاده از دهها دلیل و مدرک که در منابع فرقههای دیگر وجود دارد، ثبات و استواری ملاکهای عقیدتی خویش را به اثبات میرساند.
عثمان الخمیس که امروز لیدر و ایدئولوگ وهابیت به شمار میرود، ابتدا عقیده تکفیر را به شیعه نسبت میدهد؛ ولی بعدا، خود، شیعه را به شدت تکفیر میکند و حتی تمام عقائد شیعه را الهام گرفته از
یهود و
نصاری میداند. اکنون به
قسمتهائی از سخنان عثمان الخمیس در تکفیر شیعه توجه نمائید:
الا تتفقون معی ان من یدین بهذه الاشیاء ومن یقول هذا القول انه لیس من المسلمین، الا یحق لنا بعد هذا ان نقول ان من دان بهذه الامور
الشیعة انه غیر مسلم، لان هذه الامور لیست من دین الاسلام وانه لا یحق لنا ان نقول مذهب الشیعة بل نقول دین الشیعة.
الذی یدین بهذا (مذهب الشیعة) لا یقال عنه مسلم؛ بل هذا دین آخر غیر الاسلام لا نعرفه ابدا...
من یعتقد هذا الاعتقاد لا شک انه لیس من دین الله تبارک وتعالی فی شئ.
وقال الامام
احمد ایضا: ولیست الرافضة من الاسلام فی شیء. کتاب السنة للامام
احمد بن صفحة۸۲
وقال ابو
حامد المقدسی لا یمضی علی ذی بصیرة من المسلمین ان اکثر ما قدمناه فی الباب قبله من تکفیر هذه الطائفة الرافضة علی اختلاف اصنافها کفر صریح وعناء مع جهل قبیح لا یتوقف الواقف علیه من تکفیرهم والحکم علیهم بالمروق من دین الاسلام. هذا قاله فی رسالة له فی الرد علی الرافضة صفحة ۲۰۰
وقال الامام الشوکانی: ان اصل دعوة الروافض کیاد الدین ومخالفة الاسلام وبهذا یتبین ان کل رافض خبیث یصیر کافر بتکفیره لصحابی واحد فکیف بمن یکفر کل الصحابة واستثنی افرادا یسیره. هذا قاله فی نثر الجوهر علی حدیث ابی ذر.
وقال الالوسی، ذهب معظم علماء ما وراء النهر الی کفر الاثنی عشریة قاله فی کتاب منهج السلامة
وقال ابن باز: الرافضة الذین یسمون الامامیة والجعفریة والخمینیة الیوم کفار خارجون عن ملة الاسلام.
آیا با من هم صدا نمیشوید که هر کس چنین اعتقاداتی داشته باشد مسلمان نیست، و آیا حق نداریم به شیعیان بگوئیم که شما غیر مسلمانید؛ زیرا این عقائد از اسلام نیست و بهتر است بگوئیم دین شیعه نه مذهب شیعه؛ چون این دین غیر از اسلام است،
احمد حنبل گفته است: شیعه جائی در اسلام ندارد.
مقدسی گفته است: بر انسانهای آگاه پوشیده نیست که شیعیان با همه طوایفشان در نادانی و کفر صریح به سر میبرند و اینان از
دین اسلام خارج میباشند.
شوکانی گفته است: اساس تبلیغات شیعه نابودی دین و مخالفت با اسلام است؛ پس اگر هر شیعهای یک نفر از اصحاب پیامبر را کافر بداند خود او کافر است، حال چگونه است آنکه همه اصحاب را کافر میداند؛ مگر تعدادی اندک از ایشان را؟
آلوسی گفته است: بزرگان از دانشمندان
ماوراء النهر، اثنا عشریها را کافر دانستهاند.
بنباز گفته است: شیعیان که به
امامیه و جعفری معروف و امروز به طرفداران
خمینی مشهور هستند اینان کافر و از امت اسلامی خارج هستند.
بنابراین از جناب عثمان الخمیس میپرسیم که اگر تکفیر دیگر مذاهب اسلامی، کار درستی نیست، چرا شما این کار را مرتکب شدهاید و اگر کار درستی است، چرا به شیعیان ایراد میگیرید.
در میان مذاهب اسلامی،
مذهب اثنا عشری، بیشتر از دیگر مذاهب آماج تکفیر دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است. علاوه بر تکفیرهایی که از زبان عثمان الخمیس نقل شد، مطالب بسیاری در این زمینه در کتابهای اهل سنت وجود دارد که به چند نمونه اشاره میکنیم:
محمد امین مشهور به
ابنعابدین، از فقهای مشهور احناف است که اهل سنت جنوب ایران ارادت خاصی نسبت به ایشان دارند. وی در کتاب
تنقیح الفتاوی الحامدیه، فتوای مشهور
عبدالله افندی را درباره تکفیر و جواز قتل شیعیان اینگونه نقل میکند:
وَرَاَیْت فِی مَجْمُوعَةِ
شَیْخِ الْاِسْلَامِ عَبْدِ اللَّهِ اَفَنْدِی حَفِظَهُ اللَّهُ الْمَلِکُ السَّلَامُ حِینَ زَارَنِی فِی الْجُنَیْنَةِ وَقْتَ قُدُومِهِ مِنْ الْمَدِینَةِ الْمُنَوَّرَةِ عَلَی مُنَوِّرِهَا اَفْضَلُ الصَّلَاةِ وَاَتَمُّ السَّلَامِ سَنَةَ ۱۱۴۶ مَا صُورَتُهُ مَا قَوْلُکُمْ - دَامَ فَضْلُکُمْ وَرَضِیَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَنَفَعَ الْمُسْلِمِینَ بِعُلُومِکُمْ - فِی سَبَبِ وُجُوبِ مُقَاتَلَةِ الرَّوَافِضِ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ هُوَ الْبَغْیُ عَلَی السُّلْطَانِ اَوْ الْکُفْرِ، اذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِی فَمَا سَبَبُ کُفْرِهِمْ وَاِذَا اَثْبَتُّمْ سَبَبَ کُفْرِهِمْ فَهَلْ تُقْبَلُ تَوْبَتُهُمْ وَاِسْلَامُهُمْ کَالْمُرْتَدِّ اَوْ لَا تُقْبَلُ کَسَابِّ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَلْ لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِهِمْ.
وَاِذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِی فَهَلْ یُقْتَلُونَ حَدًّا اَوْ کُفْرًا وَهَلْ یَجُوزُ تَرْکُهُمْ عَلَی مَا هُمْ عَلَیْهِ بِاِعْطَاءِ الْجِزْیَةِ اَوْ بِالْاَمَانِ الْمُؤَقَّتِ اَوْ بِالْاَمَانِ الْمُؤَبَّدِ اَمْ لَا وَهَلْ یَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ وَذَرَارِیِهِمْ اَفْتُونَا مَاْجُورِینَ اَثَابَکُمْ اللَّهُ تَعَالَی الْجَنَّةَ.
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ اعْلَمْ اَسْعَدَک اللَّهُ اَنَّ هَؤُلَاءِ الْکَفَرَةَ وَالْبُغَاةَ الْفَجَرَةَ جَمَعُوا بَیْنَ اَصْنَافِ الْکُفْرِ وَالْبَغْیِ وَالْعِنَادِ وَاَنْوَاعِ الْفِسْقِ وَالزَّنْدَقَةِ وَالْاِلْحَادِ وَمَنْ تَوَقَّفَ فِی کُفْرِهِمْ وَاِلْحَادِهِمْ وَوُجُوبِ قِتَالِهِمْ وَجَوَازِقَتْلِهِمْ فَهُوَ کَافِرٌ مِثْلُهُمْ وَسَبَبُ وُجُوبِ مُقَاتَلَتِهِمْ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ الْبَغْیُ وَالْکُفْرُ مَعًا...
فَیَجِبُ قَتْلُ هَؤُلَاءِ الْاَشْرَارِ الْکُفَّارِ تَابُوا اَوْ لَمْ یَتُوبُوا لِاَنَّهُمْ انْ تَابُوا وَاَسْلَمُوا قُتِلُوا حَدًّا عَلَی الْمَشْهُورِ وَاُجْرِیَ عَلَیْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ اَحْکَامُ الْمُسْلِمِینَ وَاِنْ بَقُوا عَلَی کُفْرِهِمْ وَعِنَادِهِمْ قُتِلُوا کُفْرًا وَاُجْرِیَ عَلَیْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ اَحْکَامُ الْمُشْرِکِینَ وَلَا یَجُوزُ تَرْکُهُمْ عَلَیْهِ بِاِعْطَاءِ الْجِزْیَةِ وَلَا بِاَمَانٍ مُؤَقَّتٍ وَلَا بِاَمَانٍ مُؤَبَّدٍ نَصَّ عَلَیْهِ قَاضِی خَانْ فِی فَتَاوِیهِ.
وَیَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ لِاَنَّ اسْتِرْقَاقَ الْمُرْتَدَّةِ بَعْدَمَا لَحِقَتْ بِدَارِ الْحَرْبِ جَائِزٌ وَکُلُّ مَوْضِعٍ خَرَجَ عَنْ وِلَایَةِ الْاِمَامِ الْحَقِّ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ دَارِ الْحَرْبِ وَیَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ ذَرَارِیِّهِمْ تَبَعًا لِاُمَّهَاتِهِمْ لِاَنَّ الْوَلَدَ یَتْبَعُ الْاُمَّ فِی الِاسْتِرْقَاقِ.
در مجموعهای از رسالههای
شیخ الاسلام عبدالله افندی در سال ۱۱۴۶، پس از مراجعتش از
مدینه منوره اینگونه دیدم که سؤال شده بود: نظر شما در کشتن شیعیان، به خاطر خروج آنان بر حاکم اسلامی و یا کفر آنان چیست؟ اگر به سبب کفر باشد علت کفر آنان چیست؟ و در صورت اثبات کفر اگر
توبه کردند، آیا توبه و اسلام آنان مانند
مرتد پذیرفه میشود، یا مانند کسی که پیامبر را
سبّ کند، پذیرفه نمیشود و باید کشته شوند؟
و اگر کافر هستند آیا حدّ قتل جاری میشود یا کفر؟ و آیا جائز است از آنان
جزیه گرفته شود و باقی باشند و زنانشان به بردگی گرفته شوند؟
در پاسخ مینویسد: این کافران ستمگر و جنایتکار، بین همه انواع کفر و ستمگری و
فسق و بیدینی جمع کردهاند، کسی که در
کفر و
شرک و بیدینی و قتل آنان شک داشته باشد خود او کافر است...! ! !
کشتن این کفار (شیعیان) واجب است، توبه کنند یا نکنند؛ چون اگر توبه کنند و مسلمان شوند باید حد بر آنان جاری شود و حد آن کشتن است و بعد از قتل حکم مسلمان را دارند، و اگر توبه نکنند کشته میشوند و احکام کفار جاری میشود و ماندن آنان با گرفتن جزیه جائز نیست، و زنانشان باید به کنیزی گرفته شوند و فرزندان آنان نیز همین حکم را دارند؛ چون فرزند تابع مادر است.
و در حاشیهای که بر
درّ المختار دارد، مینویسد:
وفی الفتح عن الخلاصة ومن انکر خلافة الصدیق او عمر فهو کافر ا ه
کسی که خلافت
ابوبکر یا
عمر را انکار کند کافر است.
تقیالدین سبکی مینویسد:
ورایت فی المحیط من کتب الحنفیة عن
محمد لا تجوز الصلاة خلف الرافضة ثم قال لانهم انکروا خلافة ابی بکر وقد اجمعت الصحابة علی خلافته.
وفی الخلاصة من کتبهم فی الاصل ثم قال وان انکر خلافة الصدیق فهو کافر
وفی الفتاوی البدیعیة من کتب الحنفیة من انکر امامة ابی بکر الصدیق رضی الله عنه فهو کافر وقال بعضهم هو مبتدع والصحیح انه کافر.
در کتاب محیط از کتابهای حنفیها دیدم نوشته بود: نماز پشت سر شیعه جائز نیست؛ زیرا خلافت ابوبکر را که صحابه بر آن اجماع دارند انکار میکنند.
و در کتاب خلاصه از کتابهای حنفیها آمده است: منکر خلافت ابوبکر کافر است.
و در کتاب
فتاوای بدیعیه آمده است: کسی که
امامت و رهبری ابوبکر را انکار کند کافر است، بعضی گفتهاند: بدعتگذار است؛ ولی اعتقاد صحیح آن است که چنین شخصی کافر است.
و در ادامه مینویسد:
الامر الرابع النقول عن العلماء فمذهب ابی حنیفة ان من انکر خلافة الصدیق رضی الله عنه فهو کافر وکذلک من انکر خلافة عمر بن الخطاب رضی الله عنه ومنهم من لم یحک فی ذلک خلافا وقال الصحیح انه کافر والمسالة مذکورة فی کتبهم فی الغایة للسروجی وفی الفتاوی الظهیریة والبدیعیة وفی الاصل
لمحمد بن الحسن والظاهر انهم اخذوا ذلک عن امامهم ابی حنیفة رضی الله عنه
موضوع چهارم نقل سخنان دانشمندان است: مذهب ابوحنیفه این است که منکر خلافت ابوبکر همچنین خلافت عمر کافر است، برخی گفتهاند: در کفر چنین شخصی هیچ اختلافی نیست. این مساله در کتابهائی مانند:
الغایه سروجی و
فتاوای ظهیریه و بدیعیه و در اصل
محمد بن حسن موجود است که در حقیقت آن را از پیشوایشان ابوحنیفه گرفتهاند.
کمالالدین سیواسی در شرح
فتح القدیر مینویسد:
وفی الروافض ان من فضل علیا علی الثلاثة فمبتدع وان انکر خلافة الصدیق او عمر رضی الله عنهما فهو کافر
در بین شیعیان هر کس علی را بر سه خلیفه مقدم بداند بدعتگذار است، و اگر خلافت ابوبکر و عمر را انکار نماید کافر است.
ابوسعید خادمی مینویسد:
(وَفِی الظَّهِیرِیَّةِ) لِظَهِیرِ الدِّینِ الْمَرْغِینَانِیِّ (وَمَنْ اَنْکَرَ امَامَةَ اَبِی بَکْرٍ الصِّدِّیقِ) رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی عَنْهُ (فَهُوَ کَافِرٌ فِی الصَّحِیحِ). .. (وَکَذَلِکَ مَنْ اَنْکَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ فِی اَصَحِّ الْاَقْوَالِ).
ظهیرالدین مرغینانی در کتاب
الظهیریه مینویسد: بنا بر قول صحیح منکر امامت ابوبکر کافر است، همچنین بنا بر صحیحترین قول منکر خلافت عمر نیز کافر است.
ابننجیم حنفی مینویسد:
وَالرَّافِضِیُّ انْ فَضَّلَ عَلِیًّا علی غَیْرِهِ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ وَاِنْ اَنْکَرَ خِلَافَةَ الصِّدِّیقِ فَهُوَ کَافِرٌ
شیعه اگر علی را بر سه خلیفه مقدم بداند بدعت گذار است، و اگر خلافت ابوبکر و عمر را انکار کند کافر است.
ابنحجر هیثمی مینویسد:
فمذهب ابی حنیفة رضی الله عنه ان من انکر خلافة الصدیق او عمر فهو کافر علی خلاف حکاه بعضهم وقال الصحیح انه کافر والمسالة مذکورة فی کتبهم فی الغایة للسروجی والفتاوی الظهیریة والاصل
لمحمد بن الحسن وفی الفتاوی البدیعیة فانه
قسم الرافضة الی کفار وغیرهم وذکر الخلاف فی بعض طوائفهم وفیمن انکر امامة ابی بکر وزعم ان الصحیح انه یکفر.
مذهب ابوحنیفه این است که: منکر خلافت ابوبکر یا عمر کافر است؛ هر چند که برخی از آنها نظر دیگری دارند؛ ولی نظر صحیح این است که منکر خلافت ابوبکر و عمر کافر است. این مطلب در کتابهای الغایة سروجی، فتاوای ظهیریه، الاصل
محمد بن الحسن و فتاوای بدیعیه آمده است. ابوحنیفه شیعه را
تقسیم کرده است به کافر و غیر کافر، برخی از فرقههای شیعه را کافر و برخی را کافر ندانسته است؛ ولی نظر صحیح این است که منکر خلافت ابوبکر کافر است.
عبدالرحمن کلیبولی در
مجمع الانهر مینویسد:
قال المرغینانی تجوز الصلاة خلف صاحب هوی الا انه لا تجوز خلف الرافضی والجهنی والقدری والمشبهة ومن یقول بخلق القرآن والرافضی ان فضل علیا فهو مبتدع وان انکر خلافة الصدیق فهو کافر.
مرغینانی گفته است: نماز پشت سر هر کسی که
هوای نفس داشته باشد جائز است؛ ولی پشت سر شیعه،
جهنی،
قدری و
مشبّهه و کسی که
قرآن را مخلوق بداند جائز نیست، و شیعه اگر علی را برتر بداند بدعتگذار است و اگر خلافت ابوبکر را انکار نماید کافر است.
شیخ نظام و گروهی از علمای حنفی
هند در
الفتاوی الهندیه مینویسند:
من اَنْکَرَ امَامَةَ ابی بَکْرٍ الصِّدِّیقِ رضی اللَّهُ عنه فَهُوَ کَافِرٌ وَعَلَی قَوْلِ بَعْضِهِمْ هو مُبْتَدِعٌ وَلَیْسَ بِکَافِرٍ وَالصَّحِیحُ اَنَّهُ کَافِرٌ وَکَذَلِکَ من اَنْکَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ رضی اللَّهُ عنه فی اَصَحِّ الْاَقْوَالِ کَذَا فی الظَّهِیرِیَّةِ.
کسی که امامت ابوبکر را انکار نماید کافر است، برخی قائل هستند که بدعتگذار است نه کافر؛ ولی قول صحیح آن است که کافر است، همچنین اگر کسی خلافت عمر را انکار نماید بنا بر صحیحترین اقوال کافر است.
هبةالله لالکائی در کتاب اعتقاد اهل السنه مینویسد:
سمعت الدوری یقول سمعت
احمد بن یونس یقول انا لا ناکل ذبیحة رجل رافضی فانه عندی مرتد.
از
احمد بن یونس نقل شده است که گفت: ما گوشت حیوانات ذبح شده به وسیله شیعه را نمیخوریم؛ چون او نزد من
مرتد است.
ابنتیمیه حرانی که در دشمنی با
اهلبیت (علیهمالسّلام) و پیروان آن حضرت مشهور است، درباره شیعیان میگوید:
والرافضة شرّ الطوائف المنتسبین الی القبلة.
رافضه (شیعیان) بدترین طائفهای است که به
کعبه و
قبله منسوب است.
ابوعبدالله مقدسی و
ابوالحسن مرداوی مینویسند:
وَذَکَرَ ابن
حَامِدٍ فی اُصُولِهِ کُفْرَ الْخَوَارِجِ وَالرَّافِضَةِ وَالْقَدَرِیَّةِ وَالْمُرْجِئَةِ وَمَنْ لم یُکَفِّرْ من کَفَّرْنَاهُ فُسِّقَ وَهُجِرَ.
ابنحامد در کتاب اصولش کافر بودن خوارج و شیعیان و
قدریه و
مرجئه را ذکر میکند. سپس مینویسد: کسی که تکفیر شدههای توسط ما را کافر نداند، فاسق است و باید ترک و از جامعه طرد شود.
دشمنیهای اهل سنت با پیروان اهل بیت (علیهمالسّلام) فقط به تکفیر خلاصه نمیشود؛ بلکه در طول تاریخ با تکیه بر همین فتواها، شیعیان بسیاری از دم تیغ زورمداران سنی گذشته و اموال بسیاری غارت شده است که در اینجا فقط به یک نمونه اشاره میکنیم.
ابنکثیر دمشقی و
ابوالفداء و
ابناثیر جزری در حوادث سال ۴۰۷هـ مینویسند:
وفی هذه السنة قتلت الشیعة الذین ببلاد افریقیة ونهبت اموالهم ولم یترک منهم الا من لا یعرف وفیها کان ابتداء دولة العلولیین ببلاد الاندلس ولیها علی بن
حمود بن ابی العیس العلوی
در این سال (۴۰۷هـ) در
قاره آفریقا شیعیان به قتل رسیدند و اموالشان به تاراج رفت و کسی از آنان باقی نماند، و این حرکت در آغاز حکومت علولیین در سرزمین آندلس که حاکم آن
علی بن
حمود بن ابوعیس علوی بود اتفاق افتاد.
به جناب عثمان الخمیس! و همفکران او میگوییم: این سخنان که از زبان شما و
ائمه اربعه شما شنیده میشود، فقط در حق شیعه گفته نشده؛ بلکه تمامی فرقههای اهل سنت در طول تاریخ همدیگر را تکفیر کرده و حتی در زمان قدرت از همدیگر طلب جزیه کردهاند. شما نه تنها با شیعیان؛ بلکه با یگدیگر نیز مشکلات اساساسی دارید. پشنهاد میکنیم که در قدم نخست مشکلات خودتان را با بقیه مذاهب اهل سنت حل کنید، سپس سراغ دیگران بروید.
شمسالدین ذهبی در تاریخ الاسلام و سیر اعلام النبلاء و همچنین ابن رجب حنبلی در ذیل طبقات الحنابله مینویسند:
احمد بن الحسین بن
محمد. المحدث الامام ابو حاتم بن خاموش الرازی البزاز. من علماء السنة... وحکایة
شیخ الاسلام الانصاری معه مشهورة. وقوله: مَن لم یکن حنبلیاً فلیس بمسلم.
داستان
شیخ الاسلام انصاری با
احمد بن حسین بن
محمد مشهور است که گفت: هر کس حنبلی نباشد مسلمان نیست.
ابناثیر جزری مینویسد:
ذکر الفتنة ببغداد بین الشافعیة والحنابلة
ورد الی بغداد هذه السنة الشریف ابو
القاسم البکری المغربی الواعظ وکان اشعری المذهب وکان قد قصد نظام الملک فاحبه ومال الیه وسیره الی بغداد واجری علیه الجرایة الوافرة فوعظ بالمدرسة النظامیة وکان یذکر الحنابلة ویعیبهم ویقول (وما کفر سلیما ولکن الشیاطین کفروا) والله ما کفر
احمد ولکن اصحابه کفروا.
فتنهها و آشوبهای شافعیها و حنبلیها در
بغداد:
ابوالقاسم بکری مغربی که
اشعری مذهب بود وارد بغداد شد و قصد دیدار نظامالملک را داشت که به او گرایش پیدا کرد و محبت فراوانی نمود، در مدرسه نظامیه مجلس وعظ و سخنرانی راه انداخت و از حنبلیها بد میگفت و معایب آنان را بازگو میکرد، و میگفت:
احمد حنبل کافر نیست؛ ولی پیروان او کافر هستند.
و
نویری در همین زمینه مینویسد:
وفی سنة خمس وسبعین کانت الفتنة بین الطائفیین، وسببها انه ورد الی بغداد الشریف ابو
القاسم البکری المقرئ الواعظ وکان اشعریّ المذهب، وکان قد قصد نظام الملک فاحبّه ومال الیه وسیّره الی بغداد، واحری علیه الجرایة الوافرة. وکان یعِظ بالمدرسة النظامیة، ویذکر الحنابلة ویعیبهم ویقول ' وما کفر سُلیمان ولکن الشیاطین کفروا ' وما کفر
احمد ولکن اصحابه کفروا ثم قصد یوماً دار قاضی القضاة ابی عبدالله الدامغانی فجری بینه وبین قومٍ من الحنابلة مشاجرة ادّت الی الفتنة.
در سال ۷۵هـ. آشوب بین دو گروه در گرفت و علت آن حضور ابوالقاسم بکری واعظ اشعری مذهب بود که قصد دیدار نظامالملک را داشت که به او گرایش پیدا کرد و محبت فراوانی نمود، در مدرسه نظامیه مجلس وعظ و سخنرانی راه انداخت و از حنبلیها بد میگفت و معایب آنان را بازگو میکرد، و میگفت:
احمد حنبل کافر نیست؛ ولی پیروان او کافر شدند، سپس به دیدار قاضیالقضات
ابوعبدالله دامغانی رفت که بین او و گروهی از حنبلیها گفتگوی تندی صورت گرفت که نتیجه آن آشوب و
فتنه بود.
ابنخلکان درباره دشمنی اشاعره با حنابله و کشتاری که بین آنان اتفاق افتاده مینویسد:
وکان ولده (ابو
القاسم القشیری) ابو نصر عبد الرحیم اماما کبیرا اشبه اباه فی علومه... وجری له مع الحنابلة خصام بسبب الاعتقاد لانه تعصب للاشاعرة وانتهی الامر الی فتنة قتل فیها جماعة من الفریقین.
ابونصر عبدالرحیم، پسر
ابوالقاسم قشیری که پیشوای بزرگی بود و در
دانش نیز مانند پدرش بود، بین او که فردی اشعری مذهب و متعصب بود و حنبلیها خصومت و دشمنی به جهت اعتقاداتشان بالا گرفت که در نتیجه افراد زیادی از طرفین کشته شدند.
عکری حنبلی در ترجمه ابوبکر بکری مینویسد:
البکری ابو بکر المقرئ الواعظ من دعاة الاشعریة وفد علی نظام الملک بخراسان فنفق علیه وکتب له سجلا ان یجلس بجوامع بغداد فقدم وجلس ووعظ ونال من الحنابلة سبا وتکفیرا ونالوا منه.
ابوبکر واعظ از مبلغان اشعری بود، به دیدار نظامالملک شتافت و از وی مال فراوانی دریافت کرد و نامهای نوشت تا در دانشگاههای بغداد سخنرانی کند؛ ولی از طرف حنبلیها دشنامها شنید و تکفیر شد.
نویری در ترجمه
عزالدین سلمی شافعی (متوفای ۶۶۰هـ) مینویسد:
فانه (مظفر الدین موسی ابن الملک العادل) کان قد عزر جماعة من اعیان الحنابلة المبتدعة تعزیرا بلیغا رادعا وبدع بهم واهانهم.
مظفرالدین موسی گروهی از چهرههای سرشناس حنبلی را شلاق زد و به آنان اهانت فراوانی نمود.
محمد بن اسماعیل صنعانی به نقل از
ملا علی قاری مینویسد:
اشتهر بین الحنفیة ان الحنفی اذا انتقل الی مذهب الشافعی یعزر واذا کان بالعکس فانه یخلع علیه.
در بین حنفیها مشهور است که اگر
حنفی مذهب به
مذهب شافعی گرایش پیدا کند،
تعزیر میشود؛ ولی اگر عکس آن اتفاق افتاد پاداش میگیرد.
ابنعساکر شافعی مینویسد:
ان جماعة من الحشویة والاوباش الرعاع المتوسمین بالحنبلیة اظهروا ببغداد من البدع الفضیعة والمخازی الشنیعة ما لم یتسمح به ملحد فضلاً عن موحد... وتناهوا فی قذف الائمة الماضین وثلب اهل الحق وعصابة الدین، ولعنهم فی الجوامع والمشاهد، والمحافل والمساجد، والاسواق والطرقات، والخلوة والجماعات، ثم غرهم الطمع والاهمال ومدهم فی طغیانهم الغی والضلال، الی الطعن فیمن یعتضد به ائمة الهدی وهو للشریعة العروة الوثقی، وجعلوا افعاله الدینیة معاصی دنیة، وترقوا من ذلک الی القدح فی الشافعی (رحمةاللهعلیه) واصحابه.
گروهی از حنبلیهای لا ابالی در شهر بغداد اعمال ناشایست و بدعتهایی به وجود آوردند که هیچ انسان بیدینی انجام نمیدهد؛ چه رسد به افراد خداپرست...
اینان بزرگان و پیشوایان دین را در حضور مردم و به صورت علنی و در محافل و مساجد و کوچه و بازار مورد تهمت و
لعن و
نفرین قرار دادند، وحتی تا آنجا به این گمراهی ادامه دادند که اعمال شایسته بزرگان دین را
معصیت و نافرمانی خواندند و به شخصیت بزرگی مانند شافعی تاختند.
شمسالدین ذهبی در ترجمه
ابوحامد طوسی مینویسد:
وابو
حامد البروی الطوسی الفقیه الشافعی
محمد بن
محمد تلمیذ تلمیذ
محمد بن یحیی وصاحب التعلیقة المشهورة فی الخلاف کان الیه المنتهی فی معرفة الکلام والنظر والبلاغة والجدل بارعا فی معرفة مذهب الاشعری قدم بغداد وشغب علی الحنابلة اهدوا له مع امراة صحن حلو مسمومة وقیل ان البروی قال لو کان لی امر لوضعت علی الحنابلة الجزیة.
ابوحامد بروی طوسی، فقیه شافعی، شاگرد شاگرد
محمد بن یحیی و دارای تعلیقه مشهور در مسائل خلافی، کسی که
دانش کلام و
مناظره و
بلاغت به او منتهی میشد و در مذهب اشعری بسیار آگاه بود، وارد بغداد شد و فتنه و آشوبی علیه حنبلیها بر پا کرد، حنبلیها طبقی از حلوای مسموم همراه یک زن نزد وی فرستادند، از وی نقل شده است که گفت: اگر قدرت داشتم بر حنبلیها جزیه وضع میکردم.
ابوالفداء السودانی در
تاج التراجم مینویسد:
محمد بن موسی بن عبدالله البلاشاغونی الترکی تفقه ببغداد وقدم دمشق وولی بها القضاء ومات فی جمادی الآخرة سنة ست وخمسمائة وکان یقول لو کان لی امر لاخذت الجزیة من الشافعیة.
محمد بن
موسی بن عبدالله بلاشاغونی ترکی، فقه را در بغداد آموخت و به
دمشق رفت و در آنجا عهدهدار منصب قضا شد، وی گفته است: اگر قدرت داشتم از شافعیها جزیه میگرفتم.
همین مطلب را ذهبی در
میزان الاعتدال، ابوالفداء قرشی در
الجواهر المضیه و
محمد بن اسماعیل صنعانی در
طبقات الحنفیه نقل کردهاند.
محمد بن اسماعیل صنعانی در
ارشاد النقاد مینویسد:
لقد وصل الخلاف الی ان منع بعض الفقهاء الاحناف تزوج الحنفی من المراة الشافعیة ثم صدرت فتوی من فقیه آخر ملقب بمفتی الثقلین فاجاز تزوج الحنفی بالشافعیة وعلل ذلک بقوله تنزیلا لها منزلة اهل الکتاب وقال العلامة رشید رضا وقد بلغ من ایذاء بعض المتعصبین لبعض فی طرابلس الشام فی آخر القرن الماضی ان ذهب بعض
شیوخ الشافعیة الی المفتی وهو رئیس العلماء وقال له
اقسم المساجد بیننا وبین الحنفیة فانا فلانا من فقهائهم یعدنا کاهل الذمة بما اذاع فی هذه الایام من خلافهم فی تزوج الرجل الحنفی بالمراة الشافعیة وقول بعضهم لا یصح لانها تشک فی ایمانها یعنی ان الشافعیة وغیرهم یجوزون ان یقول المسلم انا مؤمن ان شاء الله وقول آخرین بل یصح نکاحها قیاسا علی الذمیة
اختلاف بین حنفیها و شافعیها آنقدر اوج گرفت که بعضی از فقیهان حنفی ازدواج با شافعیها را حرام کردند، فقیهی دیگر ازدواج را جائز دانست با این توجیه که آنان را مانند
اهل کتاب تلقی کرد،
رشید رضا مینویسد: اذیت و آزارها به حدی رسیده بود که بعضی از بزرگان شافعی نزد مفتی اعظم رفته و تقاضا کردند تا مساجد بین شافعیها و حنفیها
تقسیم شود؛ زیرا فقهای آنان مانند
اهل ذمه رفتار میکنند، ازدواج حنفی با شافعی را جائز نمیدانند و....
تنوخی بصری مینویسد:
الحنابلة یبنون مسجداً ضراراً. اخبرنی جماعة من البغدادیین: ان الحنابلة بنوا مسجداً ضراراً، وجعلوه سبباً للفتن والبلاء. فتظلم منه الی علی بن عیسی، فوقع فی ظهر القصة. احق بناء بهدم، وتعفیة رسم، بناء اسس علی غیر تقوی من الله، فلیلحق بقواعده، ان شاء الله تعالی.
گروهی از بغدادیها نقل کردهاند: حنبلیها مسجدی ساختند که به وسیله شافعیها مسجد ضرار نام گرفت؛ زیرا مرکز اختلاف و حمله و هجوم به شافعیها شده بود، مخالفان این مسجد به
علی بن عیسی شکایت کردند، وی پشت ورقه نوشت: سزاوارترین ساختمانی است که باید نابود و آثارش از بین برود؛ زیرا اساس آن بر غیر تقوا است، پس باید با خاک یکسان شود.
ابوحنیفه، رئیس و مؤسّس مذهب حنفی
اعتقاد داشته است که اگر کسی جواز مسح بر خفین را انکار نماید، کافر است؛ چرا که روایات مسح بر خفین نزدیک به متواتر است.
امیر بادشاه از علمای
قرن دهم اهل سنت در اینباره مینویسد:
قال ابو حنیفة: من انکر المسح علی الخفین یخاف علیه الکفر، فانه ورد فیه من الاخبار ما یشبه المتواتر.
ابوحنیفه گفته است: هرکس جواز مسح بر خفین را انکار نماید، ترس کافر شدنش را دارم؛ چرا که روایات نزدیک به متواتر درباره آن وارد شده است.
فخرالدین زیعلی در
تبیین الحقائق مینویسد:
رُوِیَ عن ابی حَنِیفَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ اَنَّهُ قال ما قُلْت بِالْمَسْحِ حتی وَرَدَتْ فیه آثَارٌ اَضْوَاُ من الشَّمْسِ حتی قال من اَنْکَرَ الْمَسْحَ علی الْخُفَّیْنِ یُخَافُ علیه الْکُفْرُ وَقِیلَ علی قِیَاسِ قَوْلِ ابی یُوسُفَ یُکَفَّرُ جَاحِدُهُ لِاَنَّ الْمَشْهُورَ عِنْدَهُ بِمَنْزِلَةِ الْمُتَوَاتِرِ
مسح بر کفش را فتوا ندادم؛ مگر بدلیل وجود دلائل و شواهدی که از نور خورشید واضحتر بودند، و از او نقل است که گفت: هر کس مسح بر کفش را انکار نماید ترس کافر شدنش را دارم، و یا اینکه با مقایسه این فتوا با نظریه ابویوسف که گفته است: منکر آن تکفیر میشود؛ زیرا حدیث و فتوای مشهور، نزد وی به منزله متواتر است.
تقیالدین التمیمی الداری مینویسد:
والتاسعة: نقر بان المسح علی الخفین واجب للمقیم یوماً ولیلة، وللمسافر ثلاثة ایام ولیالیها؛ لان الحدیث ورد هکذا، فمن انکر فانه یُخشی علیه الکفر، لانه قریب من الخبر المتواتر.
اعتقاد دارم که مسح بر کفش برای غیر مسافر یک شبانهروز و برای مسافر سه شبانه روز واجب است؛ چون در حدیث وارد شده است، و اگر کسی آن را انکار کند ترس از کافر شدن وی میرود؛ زیرا خبر موجود درباره این حکم نزدیک به خبر متواتر است.
جالب این است که قضیه مسح بر خفین حتی در میان خود اهل سنت نیز مخالفانی دارد.
فخر رازی، مفسر مشهور اهل سنت به نقل
عائشه و
ابنعباس مینویسد:
فعن عائشة رضی الله عنها انها قالت: لان تقطع قدمای احب الیّ من ان امسح علی الخفین، وعن ابن عباس رضی الله عنهما انه قال: لان امسح علی جلد حمار احبّ الی من ان امسح علی الخفین.
عائشه گفته است: پاهایم قطع شود بهتر از این است که بر کفش مسح کنم، از ابنعباس نقل است که گفت: بر پوست الاغ مسح نمایم بهتر از مسح بر کفش است.
از میان ائمه اربعه اهل سنت، ابوحنیفه
نعمان بن ثابت مؤسس مذهب حنفی، بیشتر از دیگران آماج حملات دیگر فرقهها و دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است؛ تا جائی که او را صریحا تکفیر کرده و از سران فرقه مرجئه به حساب آوردهاند. گاهی چنان
فحش و
ناسزا نصیب او کردهاند که حتی درباره سرسختترین دشمنان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز چنین فحاشیهائی دیده نشده است.
البته قصد اهانت به ابوحنیفه و پیروان او را نداریم و اینگونه مطالب را نه تایید میکنیم و نه تکذیب، فقط به افرادی همچون عثمان الخمیس و دیگر همفکران او که شیعه را فرقه تکفیری معرفی میکنند میخواهیم بگوییم که شما در قدم نخست تکلیف خودتان را روشن کنید و بعد سراغ کتابها و روایات شیعیان بروید.
وقتی در مذهب شما به یکی از برترین دانشمندان اهل سنت و یکی از ائمه اربعه شما چنین جسارتهایی میشود، چرا به خاطر روایتی که حتی بر مقصود و منظور شما صراحت ندارد، بر شیعیان خرده میگیرید؟
حُمیدی، استاد
بخاری و نخستین راوی در سلسه اسناد بخاری است. وی از ابوحنیفه به «ابوجیفه» تعبیر میکند.
حدثنا حنبل بن اسحاق قال سمعت
الحمیدی یقول لابی حنیفة اذا کناه ابو جیفة لا یکنی عن ذاک ویظهره فی المسجد الحرام فی حلقته والناس حوله.
حنبل بن اسحاق میگوید: از
حُمیدی شنیدم که در
مسجدالحرام و در حضور مردم وقتی که میخواست از ابوحنیفه نام ببرد به جای ابوحنیفه میگفت ابوجیفه.
حماد بن سلمه نیز از بزرگان اهل سنت و از روات بخاری و
مسلم است، وی نیز از ابوحنیفه با عنوان «ابوجیفه» یاد میکرده است.
عن اسحاق بن عیسی قال سالت
حماد بن سلمة عن ابی حنیفة قال ذاک ابو جیفة سد الله (عزّوجلّ) به الارض.
اسحاق بن عیسی میگوید: از
حماد بن سلمه درباره ابو حنیفه پرسیدم گفت: او ابوجیفه است.
حدثنا
محمد بن علی بن مخلد الوراق لفظا قال فی کتابی عن ابی بکر
محمد بن عبدالله بن صالح الاسدی الفقیه المالکی قال سمعت ابا بکر بن ابی داود السجستانی یوما وهو یقول لاصحابه ما تقولون فی مسالة اتفق علیها مالک واصحابه والشافعی واصحابه والاوزاعی واصحابه والحسن بن صالح واصحابه وسفیان الثوری واصحابه
واحمد بن حنبل واصحابه فقالوا له یا ابا بکر لا تکون مسالة اصح من هذه فقال هؤلاء کلهم اتفقوا علی تضلیل ابی حنیفة.
ابوبکر سجستانی از طرفدارانش پرسید: نظر شما درباره مسالهای که
مالک و شافعی و
اوزاعی و
حسن بن صالح و
سفیان ثوری و
احمد حنبل و طرفداران آنان در آن اتفاق داشته باشند چیست؟ گفتند: مسالهای صحیحتر از این وجود نخواهد داشت، گفت: همه این بزرگان و یارانشان بر
گمراهی ابوحنیفه اتفاق دارند.
حدثنی ابی رحمه الله قال سمعت ابن عیینة یقول استتیب ابو حنیفة مرتین اسناده صحیح.
عبدالله پسر
احمد حنبل از پدرش نقل کرده است که گفت: از ابنعیینه شنیدم که ابوحنیفه را دو بار توبه دادند، اسناد حدیث صحیح است.
۳۱۱ حدثنی ابراهیم بن سعید الطبری قال سمعت معاذ بن معاذ یقول سمعت سفیان الثوری یقول استتیب ابو حنیفة من الکفر مرتین رجاله ثقات.
معاذ بن معاذ میگوید: از سفیان ثوری شنیدم که میگفت: ابوحنیفه را دو بار از کفر توبه دادند، راویان این نقل ثقه هستند.
فممن طعن علیه وجرحه ابو عبدالله
محمد بن اسماعیل البخاری فقال فی کتابه فی الضعفاء والمتروکین ابو حنیفة النعمان بن ثابت الکوفی قال نعیم بن
حماد نا یحیی بن سعید ومعاذ بن معاذ سمعا سفیان الثوری یقول قیل استتیب ابو حنیفة من الکفر مرتین وقال نعیم عن الفزاری کنت عند سفیان بن عیینة فجاء نعی ابی حنیفة فقال لعنه الله کان یهدم الاسلام.
از کسانی که بر ابوحنیفه عیب گرفته و او را سرزنش کردهاند
محمد بن اسماعیل بخاری است، وی در کتاب
ضعفاء و متروکین از سفیان ثوری نقل کرده است: ابوحنیفه چون کافر شده بود دو بار او را توبه دادند، سپس مینویسد: نُعَیم از
فزاری نقل میکند که گفت: نزد
سفیان بن عیینه بودم که خبر مرگ ابوحنیفه را آوردند، گفت: خدا او را لعنت کند، اسلام را نابود کرد.
۲۶۷ حدثنی ابو بکر بن خلاد الباهلی قال سمعت یحیی بن سعید یقول حدثنا سفیان قال استتاب اصحاب ابی حنیفة ابا حنیفة مرتین اسناده صحیح.
سفیان گفته است: یاران ابوحنیفه دو بار او را وادار به توبه کردند. سند این نقل صحیح است.
۲۶۹ حدثنی ابو الفضل الخراسانی نا سلمة بن شبیب نا الفریابی سمعت سفیان الثوری یقول استتیب ابو حنیفة من کلام الزنادقة مرارا رجاله ثقات.
چندین دفعه ابوحنیفه را به جهت سخنان خارج از دین وادار به توبه کردند. راویان این نقل ثقه هستند.
۳۰۷ حدثنی
احمد بن ابراهیم الدورقی ثنا هیثم بن جمیل قال قلت لشریک بن عبدالله استتیب ابو حنیفة قال علم ذلک العواتق فی خدورهن رجاله ثقات.
هیثم بن جمیل میگوید: از
شریک بن عبدالله سؤال کردم: آیا ابوحنیفه را وادار به توبه کردند؟ گفت: کنیزان آزاد شده آن را میدانند. راویان این سند ثقه هستند.
حدثنا یحیی بن آدم حدثنا شریک وحسن بن صالح انهما شهدا ابا حنیفة وقد استتیب من الزندقة مرتین.
شریک و حسن بن صالح شهادت دادهاند که ابوحنیفه را دو بار وادار به توبه کردند.
۳۰۸ حدثنی ابو الفضل الخراسانی ثنا ابو نعیم قال کان شریک سیء الرای جداً فی ابی حنیفة واصحابه ویقول مذهبهم رد الاثر عن رسول الله صلی الله علیه وسلم رجاله ثقات.
ابوالفضل خراسانی از ابونعیم نقل میکند که گفت: شریک نظرش درباره ابوحنیفه بسیار بد بود و میگفت: تاسیس مذهب ابوحنیفه برای زدودن آثار رسول خدا بود.
احمد بن یحیی بلاذری در
انساب الاشراف مینویسد:
وذکروا عن جریر الضبی عن ثعلبة عن سفیان انه قال: ما ولد فی الاسلام مولود اشام علی هذه الامة من ابی حنیفة.
از سفیان نقل شده است که گفت: در اسلام فردی بدتر از ابوحنیفه بدنیا نیامده است.
حدثنا نعیم بن
حماد ثنا ابراهیم بن
محمد الفزاری قال کنا عند سفیان الثوری اذ جاءه نعی ابی حنیفة فقال
الحمد لله الذی اراح المسلمین منه لقد کان ینقض عری الاسلام عروة عروة ما ولد فی الاسلام مولود اشام علی الاسلام منه
محمد فزاری میگوید: نزد سفیان ثوری بودیم که خبر مرگ ابوحنیفه را آوردند گفت: خدا را شکر، مسلمانان از دستش راحت شدند، ریسمان محکم اسلام را تکه تکه کرد، در اسلام بدتر از او کسی به دنیا نیامده است.
۳۱۲ حدثنی ابراهیم بن سعید ثنا
محمد بن مصعب سمعت الاوزاعی یقول ما ولد فی الاسلام مولود اشام علیهم من ابی حنیفة رجاله ثقات.
محمد بن مصعب میگوید: از اوزاعی شنیدم که میگفت: در اسلام فردی بدتر از ابوحنیفه به دنیا نیامده است.
اخبرنا
احمد، اخبرنا
محمد، حدثنا ابو الحسن الدِّیبَاجِیّ، حدثنا جعفر بن
محمد الصَّاِئغُ، حدثنا ابراهیم بن سعید، حدثنا ابو تَوْبَة، وابو صالح، قالا: سمعنا ابا اسحاق الفَزَارِیَّ قال: سمعتُ سُفْیَانَ والاَوْزَاعِیَّ یقولانِ: «مَا وُلِدَ فِی الاِسْلامِ مَوْلُودٍ هُوَ اَشْامُ علی هذه الامة من ابی حنیفة».
ابواسحاق فزاری میگوید: از سفیان و اوزاعی شنیدم که میگفتند: در امت اسلام فرزندی بدتر از ابوحنیفه به دنیا نیامده است.
۳۵۸۹ حدثنی الحسن بن عبد العزیز الجروی الجذامی قال سمعت ابا حفص عمرو بن ابی سلمة التنیسی قال سمعت الاوزاعی یقول ما ولد فی الاسلام مولود اضر علی الاسلام من ابی حنیفة وابی مسلم صاحب.
اوزاعی گفته است: فرزندی در اسلام زاده نشده است که بهاندازه ابوحنیفه به اسلام ضرر زده باشد.
حدثنی
محمد بن ابی عمر قال قال سفیان ما ولد فی الاسلام مولود اضر علی اهل الاسلام من ابی حنیفة.
از سفیان نقل شده است که گفت: فرزندی در اسلام زاده نشده است که بهاندازه ابوحنیفه به اسلام ضرر زده باشد.
حدثنا اسحاق بن ابراهیم الحنینی قال قال مالک ما ولد فی الاسلام مولود اضر علی اهل الاسلام من ابی حنیفة.
مالک گفته است: فرزندی در اسلام زاده نشده است که بهاندازه ابوحنیفه به اسلام ضرر زده باشد.
وقال نعیم عن الفزاری کنت عند سفیان بن عیینة فجاء نعی ابی حنیفة فقال لعنه الله کان یهدم الاسلام عروة عروة وما ولد فی الاسلام مولود اشرّ منه هذا ما ذکره البخاری.
بخاری نقل کرده است: وقتی که سفیان بن عیینه خبر مرگ ابوحنیفه را شنید گفت: خدا او را لعنت کند ریسمان محکم اسلام را درید، کسی بدتر از او در اسلام بدنیا نیامد.
روی عن مالک رحمه الله انه قال فی ابی حنیفة نحو ما ذکر سفیان انه شر مولود ولد فی الاسلام وانه لو خرج علی هذه الامة بالسیف کان اهون.
مالک درباره ابوحنیفه گفته است: او بدترین فرد در اسلام است، اگر با شمشیر علیه امت قیام میکرد بهتر از عقائد وی بود.
۲۴۸ حدثنی الحسن بن عبد العزیز الجروی ثنا ابو حفص التنیسی عن الاوزاعی قال ما ولد فی الاسلام مولد اشرّ من ابی حنیفة وابی مسلم وما احب انه وقع فی نفسی انی خیر من احد منهما وان لی الدنیا وما فیها رجاله ثقات.
در اسلام کسی بدتر از ابوحنیفه و ابومسلم به دنیا نیامده است، اگر تمام دنیا مال من باشد دوست ندارم که به ذهن من خطور کند که من از آنان بهترم. رجال این نقل ثقه هستند.
حدثنا
احمد بن یونس قال سمعت نعیما یقول قال سفیان ما وضع فی الاسلام من الشر ما وضع ابو حنیفة الا فلان قال لرجل صلب.
بدتر از آنچه ابوحنیفه در اسلام قرار داد وجود ندارد.
مرجئه، از فرقههای انحرافی است و معتقد بودند که ایمان (اعتقاد قلبی و اقرار زبانی) برای نجات و رستگاری انسان کفایت میکند و هیچ گناهی به ایمان انسان ضرر نمیرساند؛ همانطور که هیچ طاعتی برای کافر سودی ندارد.
از آن جایی که این دیدگاه، خطر بزرگی برای اخلاق بشری محسوب میشود و سبب ترویج فساد و بیبند و باری در میان جوامع بشری است و نیز میتوانست ابزار مناسبی در دست تبهکاران و جنایتکاران برای توجیه اعمالشان باشد، با موضعگیری تند
اهلبیت (علیهمالسّلام) و علمای اهل سنت مواجه شد.
در کتابهای اهل سنت روایات بسیاری در تکفیر آنها وارد شده است که به چند روایت اشاره میکنیم.
محمد بن اسماعیل بخاری در
تاریخ کبیر خود مینویسد:
عن بن عباس عن النبی صلی الله علیه وسلم قال صنفان لیس لهما فی الاسلام سهم القدریة والمرجئة.
ابنعباس از رسول خدا نقل میکند که فرمود: دو گروه هستند که در اسلام سهمی ندارند یکی
قدریه و دیگری مرجئه.
و
ابنقتیبه دینوری مینویسد:
عن بن عباس قال سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول: ... صنفان من امتی لا تنالهم شفاعتی لعنوا علی لسان سبعین نبیا المرجئة والقدریة.
دو گروه از امت به شفاعت من نمیرسند، آنان نفرینشده هفتاد پیامبرند، مرجئه و قدریه.
و هیثمی در
مجمع الزوائد مینویسد:
وعن انس بن مالک قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم صِنْفَان مِنْ اُمَّتِی لاَیَرِدَان عَلَیَّ الحَوْضَ وَلاَ یَدْخُلاَنِ الجَنَّةِ الْقَدْرِیَّةُ وَالمُرْجِئَةُ رواه الطبرانی فی الاوسط ورجاله رجال الصحیح غیر هرون بن موسی الفروی وهو ثقة.
دو گروه از امت نزد حوض بر من وارد نمیشوند و داخل
بهشت نیز نمیشوند: قدریه و مرجئه. راویان این سند، راویان صحیح بخاری هستند؛ غیر از
هارون بن موسی فروی که او هم مورد اعتماد است.
در برخی از منابع اهل سنت از مرجئه به یهود امت اسلامی تعبیر شده است.
ازدی بصری مینویسد:
جابر بن زید قال المرجئة یهود اهل القبلة لانهم یعدون اهل المعصیة الجنة وقالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة کما قالت الیهود والنصاری.
جابر بن زید گفته است: مرجئه، یهود اهل قبله هستند؛ زیرا آنان به گنهکاران وعده بهشت را میدهند و میگویند: چند روزی بیش آتش ما را نوازش نخواهد داد؛ همانگونه که
یهود و
نصارا گفتهاند.
و
ابنشاهین مینویسد:
عن المغیرة بن عتیبة، عن سعید بن جبیر قال: المرجئة یهود القبلة.
از
سعید بن جبیر نقل شده است که گفت: فرقه مرجئه یهودیان اهل قبله هستند.
البته قصد ما در اینجا معرفی و نقد عقائد مرجئه نیست و دوستان میتوانند به کتابهای تفصیلی در اینباره مراجعه بفرمایند.
ابوحنیفه، مؤسس مذهب حنفیه که امروزه حداقل نصف اهل سنت از پیروان او محسوب میشوند، از کسانی است که دانشمندان اهل سنت او را جزء این فرقه و حتی از مبلغان آن دانستهاند، به چند روایت در اینباره اشاره میکنیم:
۳۸۶ حدثنی ابو الفضل نا ابراهیم بن شماس نا ابو عبد الرحمن المقریء قال کان والله ابو حنیفة مرجئا ودعانی الی الارجاء فابیت علیه رجاله ثقات.
ابوعبدالرحمان مقری میگوید: به خدا
سوگند ابوحنیفه عقیده مرجئه را داشت و چندین دفعه مرا نیز به قبول آن فراخواند؛ ولی نپذیرفتم. رجال سند ثقه هستند.
۴۰۲ حدثنی ابو الفضل ثنا یحیی بن معین قال کان ابو حنیفة مرجئا وکان من الدعاة ولم یکن فی الحدیث بشیء وصاحبه ابو یوسف لیس به باس رجاله ثقات.
یحی بن معین گفته است: ابوحنیفه طرفدار مرجئه و از مبلغان آن بود و به حدیث بیتوجه بود؛ ولی دوستش ابویوسف چنین نبود. رجال سند ثقه هستند.
حدثنا عبدالله بن
محمد بن عمر قال سمعت ابا مسهر یقول کان ابو حنیفة راس المرجئة.
ابو حنیفه از سران مرجئه بود.
۳۶۸ حدثنی
محمد بنهارون ابو نشیط حدثنی ابو صالح یعنی الفرا قال سمعت ابا اسحاق الفزاری یقول کان ابو حنیفة مرجئا یری السیف اسناده حسن.
ابوحنیفه معتقد به مرجئه بود و اعتقاد داشت که باید علیه حاکمان شمشیر کشید. سند این روایت «حسن» است.
حدثنا عبید الله بن معاذ حدثنی
محمد بن معاذ قال سمعت سعید بن مسلم قال قلت لابی یوسف اکان ابو حنیفة جهمیا قال نعم قلت اکان مرجئا قال نعم.
سعید بن مسلم میگوید: به ابویوسف گفتم: آیا ابوحنیفه طرفدار
مذهب جهمیه بود؟ گفت: آری، پرسیدم: آیا طرفدار مرجئه بود؟ گفت: آری.
حدثنی عبد الرحمن قال سمعت علی بن المدینی قال قال لی بشر بن ابی الازهر النیسابوری رایت فی المنام جنازة علیها ثوب اسود وحولها قسیسون فقلت جنازة من هذه فقالوا جنازة ابی حنیفة فحدثت بها ابا یوسف فقال لا تحدث به احدا.
بشر بن ابوالازهر نیشابوری میگوید: جنازهای را در عالم خواب دیدم که پارچه سیاهی روی او انداختهاند و کشیشها اطراف او هستند، پرسیدم: جنازه کیست؟ گفتند: ابوحنیفه، داستان را برای ابویوسف نقل کردم، گفت: برای هیچ کس آن را نقل نکن.
۲۳۱ حدثنی
محمود بن غیلان ثنا
محمد بن سعید بن مسلم عن ابیه قال سالت ابا یوسف وهو بجرجان عن ابی حنیفة فقال وما تصنع به مات جهمیا.
سعید بن مسلم از پدرش نقل میکند که گفت: از ابویوسف درباره ابوحنیفه پرسیدم، گفت: به او چکار داری، بر عقیده جهمیه مرد.
عن سعید بن (مسلم) قال: قلت لابی یوسف اکان ابو حنیفة جهمیا قال: نعم.
از ابویوسف پرسیدم: آیا ابوحنیفه طرفدار مذهب جهمیه بود؟ گفت: آری.
۳۴۱ حدثنی
محمد بن عبد العزیز بن ابی رزمة قال سمعت ابی یقول کنا عند
حماد بن سلمة فذکروا مسالة فقیل ابو حنیفة یقول بها فقال هذا والله قول ذاک المارق اسناده صحیح.
نزد
حماد بن سلمه درباره مسالهای گفتگو بود، گفته شد: ابوحنیفه چنین گفته است، گفت: به خدا سوگند این سخن متعلق به این خارج شده از دین است. سند این روایت صحیح است.
عن سلیم المقریء عن سفیان الثوری قال سمعت
حمادا یقول الا تعجب من ابی حنیفة یقول القرآن مخلوق قل له یا کافر یا زندیق.
سفیان ثوری میگوید: از
حماد شنیدم که میگفت: آیا از ابوحنیفه تعجب نمیکنی که میگوید قرآن مخلوق است؟ به او بگو ای کافر، ای
زندیق!!!.
۲۹۲ حدثنی منصور بن ابی مزاحم سمعت مالک بن انس ذکر ابا حنیفة فذکره بکلام سوء وقال کاد الدین وقال من کاد الدین فلیس من الدین رجاله ثقات.
مالک بن انس از ابوحنیفه به زشتی یاد کرد و گفت: او با دین جنگید و کسی که با دین بجنگد از دین خارج است.
سمعت منصور بن ابی مزاحم یقول سمعت مالکا یقول ان ابا حنیفة کاد الدین ومن کاد الدین فلیس له دین.
ترجمه آن مانند سابق است.
حدثنی علی بن عثمان بن نفیل حدثنا ابو مسهر حدثنا یحیی بن حمزة وسعید یسمع ان ابا حنیفة قال لو ان رجلا عبد هذه النعل یتقرب بها الی الله لم ار بذلک باسا فقال سعید هذا الکفر صراحا.
یحیی بن حمزه این سخن را از ابوحنیفه نقل کرد که: هر کس این کفش را پرستش کند تا به خدا نزدیک شود من در آن ایرادی نمیبینم، سعید چون این سخن را شنید گفت: این کفر روشن و صریح است.
حدثنی هارون بن سفیان حدثنی عرزة الخراسانی حدثنا الفضل بن موسی السینانی قال سمعت سفیان الثوری یقول ضرب الله (عزّوجلّ) علی قبر ابی حنیفة طاقا من النار.
سفیان ثوری گفته است:
خداوند بر قبر ابوحنیفه گنبد و سقفی از
آتش قرار داده است.
۳۵۷ حدثنی
محمد بن علی الوراق نا ابراهیم بن بشار ثنا سفیان قال ما رایت احدا اجرا علی الله من ابی حنیفة.
سفیان گفته است: از
ابوحنیفه کسی را جریتر بر خدا ندیدم.
حدثنی ابو معمر عن الولید بن مسلم قال قال لی مالک بن انس ایذکر ابو حنیفة ببلدکم قلت نعم قال ما ینبغی لبلدکم ان یسکن.
ولید بن مسلم میگوید: مالک بن انس به من گفت: آیا در شهر شما نامی از ابوحنیفه برده میشود؟ گفتم: آری، گفت: چنین شهری سزاوار سکونت نیست.
ثنا منصور بن سلمة الخزاعی قال سمعت
حماد بن سلمة یلعن ابا حنیفة قال ابو سلمة وکان شعبة یلعن ابا حنیفة اسناده صحیح.
سلمه خزاعی میگوید: شنیدم که
حماد بن سلمه و شعبه ابوحنیفه را
لعن میکردند. سند صحیح است.
۳۸۴ حدثنی ابو الفضل نا سفیان بن وکیع عن ابیه قال لما تکلم ابو حنیفة فی الارجاء وخاصم فیه قال سفیان الثوری ینبغی ان ینفی من الکوفة او یخرج منها اسناده حسن.
ابوحنیفه وقتی که در
کوفه عقیدهاش را راجع به مرجئه مطرح کرد سفیان ثوری گفت: باید از کوفه تبعید یا اخراج شود. سند صحیح است.
حدثنا منصور بن ابی مزاحم قال سمعت شریکا یقول لان یکون فی کل ربع من ارباع الکوفة خمار خیر من ان یکون فیه من یقول برای ابی حنیفة.
شریک میگفت: اگر در چهار گوشه شهر کوفه شرابفروشی باشد، بهتر است از این که در آن طرفدار عقیده ابوحنیفه باشد.
حدثنا عبدالله بن
احمد بن حنبل حدثنا مهنی بن یحیی قال سمعت
احمد بن حنبل یقول ما قول ابی حنیفة والبعر عندی الا سواء
احمد حنبل میگفت: سخن ابوحنیفه و سرگین شتر نزد من یکی است.
۳۷۱ وحدثنی ابراهیم بن سعید نا ابو توبة عن ابی اسحاق الفزاری قال کان ابو حنیفة یقول ایمان ابلیس وایمان ابی بکر الصدیق رضی الله عنه واحد قال ابو بکر یا رب وقال ابلیس یا رب اسناده صحیح.
ابوحنیفه میگفت: ایمان
ابلیس و
ابوبکر یکاندازه است، چون ابلیس میگفت: ای خدا، ابوبکر هم میگفت: ای خدا. سند صحیح است.
حدثنا اسحاق بن منصور اخبرنا عبد الصمد عن ابیه قال ذکر لابی حنیفة قول النبی صلی الله علیه وسلم افطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع وذکر له قضاء من قضاء عمر او من قول عمر فی الولاء فقال هذا قول شیطان.
این سخن پیامبر را که حجامتکننده و حجامتشونده، روزهشان را افطار میکنند، برای ابوحنیفه نقل شد گفت: این شعر است، همچنین یکی از قضاوتهای عمر یا سخنان او را درباره
ولاء بیان کردند گفت: این سخن شیطان است.
حدثنا ابو معمر عبدالله بن عمرو بن ابی الحجاج حدثنا عبد الوارث قال کنت بمکة وبها ابو حنیفة فاتیته وعنده نفر فساله رجل عن مسالة فاجاب فیها فقال له الرجل فما روایة عن عمر بن الخطاب قال ذاک قول شیطان قال فسبحت فقال لی رجل اتعجب فقد جاءه رجل قبل هذا فساله عن مسالة فاجابه قال فما روایة رویت عن رسول الله صلی الله علیه وسلم افطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع فقلت فی نفسی هذا مجلس لا اعود فیه ابدا.
عبدالوارث میگوید: در
شهر مکه نزد ابوحنیفه رفتم، عدهای دیگر نیز حضور داشتند شخصی مسالهای پرسید، پاسخ داد، سپس پرسید: نقل سخن از عمر چگونه است؟ گفت: سخنان شیطان است، ناراحت شدم و تسبیح خدا را گفتم، آن مرد از من پرسید: آیا از پاسخ ابوحنیفه تعجب کردی؟ مردی لحظاتی قبل آمد و مسالهای مطرح کرد و پاسخ شنید، سپس پرسید: این روایت پیامبر که حجامتکننده و حجامتشونده هر دو روزهشان را افطار میکنند، چیست؟ گفت: این شعر است، به خودم گفتم: به چنین مجلسی هیچ وقت نخواهم آمد.
حدثنی ابو الفضل نا مسلم بن ابراهیم نا عبد الوارث بن سعید نا سعید قال جلست الی ابی حنیفة بمکة فذکر شیئا فقال له رجل روی عمر بن الخطاب رضی الله عنه کذا وکذا قال ابو حنیفة ذاک قول الشیطان وقال له آخر الیس یروی عن رسول الله صلی الله علیه وسلم افطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع فغضبت وقلت ان هذا مجلس لا اعود الیه ومضیت وترکته.
شخصی به نام سعید نقل میکند: در مکه نزد ابوحنیفه بودم، مسالهای مطرح شد، یک نفر گفت: عمر چنین و چنان گفته است، ابوحنیفه گفت: این سخن شیطان است، فرد دیگری گفت: آیا از رسول خدا روایت نشده که فرمود: حجامتکننده و حجامتشونده افطار میکنند؟ گفت: این شعر است، ناراحت شدم و گفتم: این مجلسی است که هیچ وقت به آن بر نمیگردم.
محمد بن ادریس شافعی، نیز از کسانی است که از تکفیر دیگر فرقههای اهل سنت در امان نمانده است و حتی ضرر او را برای امت اسلامی از ضرر ابلیس نیز بیشتر دانستهاند.
حاکم نیشابوری مینویسد:
حدثنا
احمد بن عبید الله قال حدثنا عبید الله بن معدان الازدی عن انس قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم یکون فی امتی رجل یقال له
محمد بن ادریس اضر علی امتی من ابلیس ویکون فی امتی رجل یقال له ابو حنیفة هو سراج ا متی.
انس از رسول خدا نقل میکند که فرمود: در امت من مردی به نام
محمد بن ادریس خواهد بود که ضرر او از شیطان بیشتر است، و مردی به نام ابوحنیفه خواهد آمد که او چراغ امت من است.
اختلاف و نزاع بین اهل سنت فقط به تکفیر یکدیگر ختم نمیشود؛ بلکه این تکفیرها سبب کشت و کشتار فراوانی شده است که به چند نمونه اشاره میکنیم:
ابناثیر جزری درباره جنگ حنابله با شافعیها در بغداد مینویسد:
ثم دخلت سنة ثلاث وعشرین وثلاثمائة... ذکر فتنة الحنابلة ببغداد. وفیها عظم امر الحنابلة وقویت شوکتهم... وزاد شرهم وفتنتهم واستظهروا بالعمیان الذین کان یاوون المساجد وکانوا اذا مر بهم شافعی المذهب اغروا به العمیان فیضربونه بعصیهم حتی یکاد یموت.
سال ۳۲۳ هـ فرا رسید... در این سال حنبلیها صاحب قدرت و شوکت بودند... فتنه و شرّ آنان بالا گرفته و هر شافعی مذهبی را که میدیدند مورد ضرب و شتم قرار میدادند بگونهای که در آستانه مرگ قرار میگرفت.
یاقوت حموی درباره جنگ و کشتاری که بین شافعیها و حنفیها در
اصفهان رخ داده است مینویسد:
وقَدْ فَشَا الخرَابُ فی هذا الوَقْتِ وقَبْلَه فی نَواحِیها، لِکَثْرَةِ الفِتَنِ والتّعَصُّبِ بَیْنَ الشّافِعِیّة والحَنَفِیَّة، والحُرُوبِ المُتَّصِلَةِ بَیْنَ الحزْبَیْنِ، فکُلَّمَا ظَهَرَتْ طائِفَةٌ نَهَبَتْ مَحَلَّةَ الاُخْرَی واَحْرَقَتها، وخَرَّبَتْها، لا یِاْخُذُهم فی ذلِکَ اِلٌّ ولا ذِمَّة.
در اصفهان و اطران آن خرابیها به جهت جنگ و آشوب بین دو گروه حنفی و شافعی بیداد میکرد، هر گروهی که در محلهای قدرت میگرفت محله دیگری را به آتش میکشید و غارت میکرد.
حموی درباره جنگهای حنفیها و شافعیها در
ری مینویسد:
وقعت العصبیة بین الحنفیة والشافعیة ووقعت بینهم حروب کان الظفر فی جمیعها للشافعیة هذا مع قلة عدد الشافعیة الا ان الله نصرهم علیهم وکان اهل الرستاق وهم حنفیة یجیئون الی البلد بالسلاح الشاک ویساعدون اهل نحلتهم.
جنگ بین حنفیها و شافعیها در شهر ری اتفاق افتاد که با وجود تعداد اندک شافعیها پیروزی با آنان بود، روستانشینان مسلحانه برای کمک به هم مسلکانشان به شهر میآمدند.
ثم دخلت سنة سبع واربعین واربعمائة... فی هذه السنة وقعت الفتنة بین الفقهاء الشافعیة والحنابلة ببغداد ومقدم الحنابلة ابو علی بن الفراء وابن التمیمی وتبعهم من العامة الجم الغفیر وانکروا الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم ومنعوا من الترجیع فی الاذان والقنوت فی الفجر ووصلوا الی دیوان الخلیفة ولم ینفصل حال واتی الحنابلة الی مسجد بباب الشعیر فنهوا امامه عن الجهر بالبسملة فاخرج مصحفا وقال ازیلوها من المصحف حتی لا اتلوها.
سال ۴۴۷ فرا رسید... در این سال در شهر بغداد آشوب و اختلاف بین فقهاء شافعی و حنبلی شروع شد، سر دسته حنبلیها
ابوعلی بن فراء و
ابنتمیمی بودند و مردمان بسیاری آنان را همراهی و تبعیت میکردند، اینان خواندن
بسماللهالرحمنالرحیم با صدای بلند و در اذان ترجیع (گردش صدا در حنجره) صدا و قنوت در نماز صبح را انکار و با آن مخالف بودند، قضیه به دیوان خلافت کشیده شد؛ ولی نتیجهای نبخشید، حنبلیها به مسجدی در باب الشعیر آمده و امام جماعتش را از جهر به بسم الله منع کردند، وی قرآن را آورد و گفت: بسماللهالرحمنالرحیم را از قرآن بردارید تا آن را نخوانم.
ثم دخلت سنة سبعین واربعمائة... وفی شوال منها وقعت فتنة بین الحنابلة وبین فقهاء النظامیة وحمی لکل من الفریقین طائفة من العوام وقتل بینهم نحو من عشرین قتیلا وجرح آخرون ثم سکنت الفتنة.
سپس سال ۴۷۰ فرا رسید... در
ماه شوال فتنه و آشوب بین حنبلیها و فقیهان نظامیه و طرفداران این دو در گرفت که در نتیجه بیست نفر کشته و تعدادی دیگر مجروح شدند.
ذکر الفتنة فی تفسیر آیة
وهاجت ببغداد فتنة کبری بسبب قوله: عسی ان یبعثک ربک مقاماً
محموداً، فقالت الحنابلة: معناه یقعده الله علی عرشه کما فسره مجاهد.
وقال غیرهم من العلماء: بل هی الشفاعة العظمی کما صح فی الحدیث. ودام الخصام والشتم واقتتلوا، حتی قتل جماعة کبیرة.
فتنه و آشوبی بزرگ درباره این آیه: «عسی ربک ان یبعثک مقاما
محمودا» در شهر بغداد اتفاق افتاد، حنبلیها میگفتند: معنای آن این است که خداوند
حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بر عرشش مینشاند، دیگران میگفتند مقصود
شفاعت بزرگ پیامبر است، آتش دشمنی و اختلاف همچنان زبانه میکشید تا آنکه جمعیت زیادی کشته شدند.
ثم دخلت سنة سبع واربعین واربعمائة... واتصلت الفتن بین اهل باب الطاق وسوق یحیی اتصالاً مسرفاً ورکب صاحب الشرطة والاراک لاطفاء الفتنة فلم ینفع ذلک وانتقل القتال الی باب البصرة واهل الکرخ علی القنطرتین. ووقعت بین الحنابلة والاشاعرة فتنة عظیمة حتی تاخر الاشاعرة عن الجمعات خوفاً من الحنابلة.
سال ۴۴۷ فرا رسید... فتنه و آشوب به باب الطاق و بازار یحیی کشیده شد، رئیس پلیس برای خاموش کردن فتنه شخصا اقدام کرد؛ ولی سودی نبخشید و جنگ و درگیری به باب البصره و کرخ کشیده شد، آشوبی بزرگ بین حنبلیها و اشعریها در گرفت تا آنجا که اشاعره از حضور در نماز جمعه از ترس حنبلیها منصرف شدند.
ثم دخلت سنة سبع واربعین واربعمائة... وفیها وقعت الفتنة بین الاشاعرة والحنابلة فقوی جانب الحنابلة قوة عظیمة بحیث انه کان لیس لاحد من الاشاعرة ان یشهد الجمعة ولا الجماعات.
سپس سال ۴۴۷ از راه رسید... در این سال بین اشاعره و حنبلیها
جنگ و اختلاف شروع شد و چون حنبلیها قویتر بودند اشاعره قدرت حضور در نماز جمعه و جماعت را نداشتند.
الفتنة بین القشیری والحنابلة
وفیها قدم بغداد ابو نصر الاستاذ ابو
القاسم القشیری فوعظ بالنظامیة وبرباط
شیخ الشیوخ. وجری له فتنة کبیرة مع الحنابلة لانه تکلم علی مذهب الاشعری وحط علیهم. وکثر اتباعه والمتعصبون له فهاجت احداث السنة وقصدوا نحو النظامیة وقتلوا جماعة نعوذ بالله من الفتن.
ابونصر، استاد
قشیری وارد بغداد شد و در نظامیه به وعظ و سخنرانی پرداخت، در
شهر رباط استاد بزرگی حضور داشت که پیرو مذهب شافعی بود و پیروان بیشماری داشت، آنان به طرف نظامیه حرکت کردند و گروه زیادی را کشتند.
وکانت الفتنة الصعبة بین الحنبلیة والقشیریة بسبب الاعتقاد وقتل بینهم جماعة وعظم البلاء وتشفت بهم الروافض وحاصر دمشق المصریون مرتین وعزل ابن جهیر الوزیر لشده من الحنابلة
آشوب بین حنبلیها و قشیریه و جنگ این دو بر سر مسائل اعتقادی بود که جمعی کشته شدند و شیعیان شاد و مسرور شدند، مردم
مصر شهر
دمشق را دو بار محاصره کردند و
ابنجهیر را به خاطر سختگیری بر حنبلیها عزل کردند.
وفی شوال منها (۴۶۷هـ) وقعت الفتنة بین الحنابلة والاشعریة وذلک ان ابن القشیری قدم بغداد فجلس یتکلم فی النظامیة واخذ یذم الحنابلة وینسبهم الی التجسیم وساعده ابو سعد الصوفی ومال معه
الشیخ ابو اسحاق الشیرازی وکتب الی نظام الملک یشکو الیه الحنابلة ویساله المعونة علیهم وذهب جماعة الی الشریف ابی جعفر بن ابی موسی
شیخ الحنابلة وهو فی مسجده فدافع عنه آخرون واقتتل الناس بسبب ذلک وقتل رجل خیاط من سوق التبن وجرح آخرون وثارت الفتنة
در ماه شوال سال ۴۶۷ هـ بین حنبلیها و اشعریها آشوب شعله ور شد، چون قشیری به
بغداد آمده بود و در نظامیه سخن میگفت و از حنبلیها مذمت میکرد و اعتقاد به جسم بودن خداوند را به آنان نسبت میداد، وی حمایت
ابوسعد صوفی و
ابواسحاق شیرازی را به دست آورد، سپس نامهای به نظامالملک نوشت و از حنبلیها شکایت و در خواست کمک نمود، گروهی به طرف مسجد حنبلیها که امام آن به نام
ابوجعفر بن موسی بود حرکت کردند که در این درگیری عدهای کشته شدند فتنهای برپا شد.
ابو النصر القشیری رحمه الله. هو ابو نصر عبد الرحیم بن الاستاذ عبد الکریم القشیری صاحب الرسالة کان امام الائمة وحبر الامة... فکان
الشیخ ابو اسحاق وغیره من الائمة یحضرون مجلس وعظه وکان یعظ فی النظامیة ثم ذهب الی الحج وعاد فاقام ببغداد سنة ثم حج ثانیا وعاد الیها وجری له مع الحنابلة وقائع وفتن وتعصب وقتل من الفریقین اناس کثیر فارسل الیه نظام الملک من اصفهان بالرجوع الی وطنه لتسکین الفتنة فرجع الیها.
بین ابونصر قشیری و طرفداران مذهب حنبلی حوادث و آشوبهائی به وقوع پیوست که نتیجه آن کشته شدن تعدادی از مردم بود، نظامالملک از شهر اصفهان در نامهای به وی دستور داد تا به وطنش باز گردد تا فتنه و آشوب خاموش شود.
ثم دخلت سنة سبعین واربعمائة. فمن الحوادث فیها... وورد کتاب من النظام الی ابی اسحاق الشیرازی فی جواب بعض کتبه الصادرة الیه فی معنی الحنابلة... فتداول هذا الکلام بین الحنابلة وسروا به، وقووا معه، فلما کان یوم الثلاثاء ثانی شوال وهو یوم یسمی بفرح ساعة خرج من المدرسة متفقة یعرف بالاسکندرانی، ومعه بعض من یؤثر الفتنة الی سوق الثلاثاء، فتکلم بتکفیر الحنابلة فرمی بآجرّه، فدخل الی سوق المدرسة و استغاث باهلها، فخرجوا معه الی سوق الثلاثاء، ونهبوا بعض ما کان فیه، ووقع الشر، وغلب اهل سوق الثلاثاء بالعوام، ودخلوا سوق المدرسة فنهبوا القطعة التی تلیهم منه، وقتلوا مریضاً وجدوه فی غرفة، وخاف مؤید الملک علی داره فارسل الی العمید ابی نصر یعلمه الحال، فانقذ الیه الدیلم والخراسانیة فدفعوا العوام، وقتلوا النشاب بضعة عشر، وانقذ من الدیوان خدم لاطفاء الثائرة، ولحمل المقتولین الی الدیوان حتی شهدهم القضاة و الشهود، وکتبوا خطوطهم بذلک، وکان نساؤهم علی باب النوبی یلطمن، وکتب بذلک الی النظام فجاءت مکاتبات منه بالجمیل، ثم ثناها بضد ذلک.
سپس سال ۴۷۰هـ آمد، از حوادث این سال... رسیدن نامهای از نظامالملک به ابواسحاق شیرازی در پاسخ نامههای وی در موضوع حنبلیها بود، این خبر در بین حنبلیها در روز سه شنبه دوم شوال که آن را روز سرور و خوشحالی نامیدند پخش شد، از طرفی شیرازی از مدرسه اسکندرانی همراه کسانی که مؤثر در ایجاد فتنه و آشوب بودند به طرف بازار سوم حرکت کرد و در آنجا از
کفر و بیدینی حنبلیها سخن گفت، آجری به طرفش پرتاب کردند، وارد بازار شد و کمک خواست، مردم او را همراهی کردند و بعضی از بازار را غارت کردند، فتنه شدیدتر شد، مردم عوام هجوم آورده و وارد بازار مدرسه شدند و آن را غارت کردند و یک فرد مریض را نیز کشتند، مؤیدالملک احساس وحشت کرد و شخصی را نزد ابونصر فرمانده فرستاد و قضیه را به وی گزارش نمود، وی گروهی از افراد دیلم و خراسانی را فرستاد تا مردم را سرکوب کنند، تعدادی کشته شدند، اجساد آنان را به دیوان منتقل کردند تا قضات و شهود ببینند، نامههایی نوشته شد، زنان بر سر و صورتشان میزدند، نامهای به نظامالملک نوشته شد که در پاسخ از وی تجلیل کرده بود.
اولاً:
شیعیان، تمامی فرقههای اسلامی (غیر از
نواصب) را
مسلمان میدانند و همه احکام اسلامی؛ از جمله حرمت جان، مال و... را محترم میشمارند؛ اما با
استدلال به
آیه ۲۵۵
سوره مائده، اسلام کامل را فقط اسلامی میدانند که همراه با
ولایت امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) باشد؛
ثانیاً: هر فرقهای از فرقههای اسلامی، فقط
مذهب خود را مذهب حق و
فرقه ناجیه دانسته و بقیه فرقهها را فرقه هالکه و اهل آتش میدانند که نمونههائی از آن را از منابع
اهلسنت نقل کردیم.
ثالثاً: اهل سنت نه تنها دیگر فرقههای اسلامی را؛ بلکه حتی فرقهها و نحلههای خودشان را نیز
تکفیر کردهاند و خون یکدیگر را
مباح دانسته و از یکدیگر طلب
جزیه کردهاند.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «آیا شیعیان، دیگر فرقههای اسلامی را کافر میدانند؟».