تشبیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مانند کردن
خدا به
مخلوقات را تشبیه گویند.
تشبیه
مصدر باب تفعیل از ریشه «شـبـه» در
لغت مانند کردن چیزی به چیزی.
و در اصطلاحِ
علم بیان مانند کردن چیزی به چیزی در
صفتی.
و در اصطلاحِ
متکلمان مانند کردن
خداوند به
خلق و بیشتر به
انسان است.
به فرقهای از
مسلمانان که با تمسک به ظواهر برخی از
نصوص خدا را در اوصاف به انسان مانند کردهاند
مشبّهه یا
مجسّمه گویند.
تجسیم گرچه معمولا در کنار تشبیه به کار رفته، و با آن قرابت معنایی دارد؛ ولی اخص از آن است.
برخی از پیشینیان که در
علم ملل و نحل در برابر
معطّله (نافیان صفات از خداوند) قرار داشته و به
صفاتیه معروفاند در اثبات صفات مبالغه کرده و صفاتی شبیه
صفات مخلوقات برای خداوند ثابت دانستهاند و برخی دیگر از آنان فقط به صفاتی که در خبرها آمده یا
افعال خدا بر آنها دلالت میکند بسنده و در
تأویل و
تفسیر آنها توقّفکردهاند.
اینان به مقتضای
عقل معتقدند
خدا مثل ندارد؛ نه او به چیزی
شبیه و نه چیزی شبیه اوست؛ و بهرغم
ایمان به صفات آمده در آیات و اخبار چون استوای بر
عرش، داشتن دست و
صورت و جز اینها میگویند: ما
معانی این
الفاظ را نمیفهمیم و در این باره نیز
تکلیفی نداریم.
البته برخی از
صفاتیه به تأویل روی آورده و الفاظ موهم تشبیه را طبق ضوابط به معانی مناسب تأویل کردهاند.در این میان، گروهی از متأخران بر این گفته پیشینیان افزوده و تصریح کردهاند: ما ناگزیریم
نصوص والفاظ یاد شده را بر
ظواهر آنها حملکنیم و بدینگونه به دام تشبیه صرف افتادهاند.
گفتنی است بحث از تشبیه و نقطه مقابل آن (
تنزیه) در دورهای چنان اهمیت داشته است که برخی آن را نقطه آغاز تاریخ
علم کلام دانستهاند.
میل به تشبیه از فراگیرترین و کهنترین گرایشهای بشر است، از این رو
صورت مادی و انسانی دادن به خدا در گستره
تاریخ همواره بوده و در نقاط گوناگون
جهان سابقهای دیرینه دارد.
ولی به گفته برخی عقیده تشبیه ابتدا در فرقهای از
قوم یهود پدید آمده و سپس به طوایفی از مسلمانان چون مشبّهه
حشویه،
کرّامیه و
غلات شیعه سرایت کرده است.
حشویه،
ملامست و
مصافحه را برای خداوند جایز دانسته و گفتهاند مسلمانان
مُخْلَصْ آنگاه که در ریاضت و کوشش به مرتبه
اخلاص و
اتحاد برسند، چه در
دنیا و چه در آخرت، با خداوند معانقهمیکنند و بعضی از آنان معبود خود را جسم، گوشت و خون و دارای
دست،
پا،
سر،
زبان، دو
گوش و دو
چشم دانسته؛ لیکن تصریح کرده است او
جسم و
گوشت و
خونی است مغایر دیگر اجسام و گوشتها و خونها. به گفته وی خداوند از بالا تا سینهاش اجوف (توخالی) و بقیّه
مُصْمَتْ (توپر) است.
مشبّهه آنچه را در
قرآن و
روایات آمده، از قبیل
استواء،
وجه، دست، پا،
انگشت،
پهلو، آمدن، فوقیّت و جز اینها بر معانی ظاهری متعارف حملکرده و نیز از
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل کردهاند:
خدا مرا ملاقات و با من مصافحه کرد و دستش را میان دو
کتفم نهاد و من خنکی انگشتان وی را حس کردم.
کرّامیه نیز در اثبات صفات، کارشان به تشبیه و
تجسیم کشیده شده است و به فرقههای
عابدیه،
تونیه،
زرینیه،
اسحاقیه،
واحدیه و
هیصمیّه قسمت شدهاند.
رئیس کرّامیه (ابوعبدالله
محمد بن کرّام) تصریح کرده است که معبودش بر
عرش استقرار داردو صفحه علیا مماس با آن است.
وی انتقال و تحوّل و
نزول را برای خدا جایز دانستهاست.
همچنین
غلات شیعه که در حق برخی از
ائمه(علیهم السلام)
غلو کرده و گاهی آنان را از حدّ
مخلوق بودن خارج دانسته و گاهی هم
خدا را به
خلق تشبیه کردهاند، از تشبیه سر درآورده و به فرقههای
سَبائیّه،
کاملیّه،
علبائیّه،
مغیریّه،
منصوریّه،
خطّابیّه،
کیّالیه هشامیّه،
نعمانیّه،
یونسیه،
نُصَیریّه و
اسحاقیه قسمت شدهاند.
رئیس غلات (
عبداللهبن سبأ) گمان میکرد
علی بن ابی طالب(علیه السلام) زندهای است که هرگز نمیمیرد، از اینرو روزی به آن جناب گفت: تو خدایی و حضرت او را به
مدائن تبعید کرد.
البته برخی از محققان در وجود شخصی به نام عبدالله بن سبأ تشکیک کردهاند.
در مقابل
غالیان، پیروان واقعی
امامان معصوم(علیهم السلام)هستند که نه
خداوند را به خلق تشبیه کرده و نه امامان خویش را تا مرز الوهیّت و ربوبیّت بالا میبرند، چون در
روایات اهل بیت عصمت و
طهارت(علیه السلام) همان طور که تأکید شده است کسی که خداوند را به خلق تشبیه کند
مشرک است.
، یا کسی که خدا را با تشبیه بشناسد او را نشناخته
، یا
اخلاص با تشبیه راست نمیآید.
یا اینکه طبق گفته مشبّهه بین خلق و خالق فرقی نیست.
همچنین تصریح گشته است که
شیعیانهرچند مجازند در کمالات و فضایل امامان معصوم(علیه السلام)هرچه میخواهند بگویند، ولی حق ندارند آنان را تا حدّ
ربوبیت بالاببرند.
قرآنکریم گرچه در برخی
آیات تعابیری دارد که بر اساس فهم ظاهری موهم تشبیهاند؛ مانند گفتن؛
، آمدن
، استوای بر
عرش ،
نفس، دست
،
وجه ، نوشتن بر
لوح و...؛ ولی در مواردی دیگرصریحاً وجود
مثل را برای
خدا نفی
و از مَثَل زدن برای او
نهی میکند
؛ یا وی را از هرگونه وصف انسانهای محدود و ناآشنا که سرانجام با فرض
شریک و
دختر و
پسر برای او از تشبیه سر درمیآورند، منزّه و برتر میداند.
برخی مفسران ادعا کردهاند:
امت اسلامی با برپایه
براهین عقلی و نقلی
اجماع دارند که خداوند از
مشابهت با
مخلوقات پیراسته است و این خود اصلی است که باید آن را در موارد مشکوک و منافی، بر هر چیزی مقدم بداریم؛ خواه در این موارد مانند پیشینیان متوقف شده، امر را به خدا واگذاریم؛ یا مانند پسینیان به طرف
تأویل رفته، آنها را بر معانی مناسب
تنزیه حمل کنیم.
برخی
اهل معرفت نیز پس از آنکه با توجه به
ادلّه عقلی و
شرعی تصریح کردهاند خداوند نه به چیزی
شبیه است و نه چیزی شبیه اوست، درباره
الفاظ دالّ بر تشبیه که در
قرآن و
روایات آمده گفتهاند: راه سالمتر و بهتر برای کسی که نمیتواند آن الفاظ را طبق ضوابط مناسب با تنزیه معنا کند، این است که علم اینگونه امور را به خداوند واگذارد، مگر خدا او را از راه
پیامبر یا
ولیّ محدَّثی که از
الهام بهره دارد بر معنای مراد آگاه سازد.
البته باید دانست خداوند
آیات متشابه را جهت ابتلا و
امتحان بندگان نازل فرموده و نیز آنان را پند داده که در پی متشابهات نروند که کسی جز خدا معنای آنها را نمیداند و اگر
راسخان در
علم در اینباره چیزی میدانند، با
تعلیم و اعلام خدا است؛ نه با
فکر و
اجتهاد آنها، چون حقیقت امر بزرگتر از آن است که عقول بدون اِخبار الهی در درک آن مستقل باشند.
چنانکه مشبّهه بیآنکه ادلّه مقتضی تنزیه را در نظر بگیرند،
آیات و اخبار را بر اساس فهم خود
تأویل کردهاند و بدین ترتیب کارشان به
جهل محض کشیده است.
این طایفه را
سخن خداوند آنجا که هرگونه مثل و شبیه را از خود نفی میکند: «لَیسَکَمِثلِهِ شَیءٌ وهُوَ السَّمیعُ البَصیر»؛
بس است، بنابراین اگر
حدیثی بر تشبیه دلالت کند، حتماً وجهی مناسب با تنزیه دارد که نزد خدا معلوم و جهت فهم
عرب که
قرآن به زبان او
نازل گشته
بیان شده است.
در
اخبار و آیات هرگز لفظی را صریح در تشبیه نمییابیم، بلکه برای الفاظ در
عرف عرب وجوهی محتمل است که یکی از آنها تشبیه است، از این رو حمل کردن آن الفاظ بر وجهی که به تشبیه بینجامد هم
ظلم به آن الفاظ است، چون حقّ آنها براساس قواعد
لغت و زبان ادانشده است و هم تعدّی بر خداست، زیرا چیزی بر وی حمل شده که لایق اونیست.
براین اساس،
احادیث و آیات موهم تشبیه باید هریک بر اساس قواعد به گونهای معنا شوند که توهم تشبیه از میان برود.
در حدیث معروف از
رسول اکرم(صلی الله علیه وآله): «قلبالمؤمن بین إصبعین من أصابع الرحمن» ؛
که «
اصبع» را برای خداوند ثابت دانسته است، از آنجا که عقل اعضا و
جوارح جسمانی را برای خدا
محال میداند، لفظ اصبع نمیتواند به معنای انگشت متعارف
جسمانی باشد، از این رو باید دید آیا در عرف لغت عرب معنای دیگری برای آن ذکر شده یا نه و با مراجعه به عرف میتوان دریافت که اصبع همواره در معنای یاد شده به کار نمیرود، بلکه گاهی معنای کنایی آن یعنی سرعت در
تصرف مراد است.
الفاظ و تعابیری چون
قبضة: «والاَرضُ جَمیعـًا قَبضَتُهُ یَومَ القِیـمَة»
،
یمین: «والسَّمـوتُ مَطویّـتٌ بِیَمینِهِ»
،
غضب: «و غَضِبَ عَلَیه»
،
نسیان: «ونَسِیَهُم»
و
استواء: «ثُمَّ استَوَی اِلَی السَّماء»
، «ثُمَّ استَوی عَلَی العَرش»
به ترتیب به تحت امر بودن،
تمکّن از تصرف،
مجازات جباران و مخالفان و متجاوزان، معذب ساختن به عذاب ابدی یا نجات ندادن از
عذاب، قصد و استیلاء معنا میشود؛ همچنین عبارتهای
ضحک،
فرح،
تعجب،
نَفَس،
صورت،
قدم و
ذراع که در روایات برای خداوند به کار رفته به گونهای مناسب با
تنزیه تفسیر شدهاند.
خدای متعالی صرف وجود و عین وحدت است، از این رو وی را نه در
ذات مماثل و نه در حقیقت
مجانس و نه در
صفات مشابه است و همچنین چیزی
کُفْو،
مساوی، مطابق و مناسب او نیست، چون هریک از این معانی بر چیزی عارض میشود که در معرض
کثرت بوده، از گونهای
وحدت ناقص برخوردار باشد، افزون بر آن،
مماثلت و
مجانست بر چیزی عارض میشود که
ماهیّت کلّی نوعی یا جنسی دارد و حقیقت وجود از اینکه برای او ماهیتی فرض شود، منزّه است.
تشبیهات برخی از
متصوفه درباره خدای متعالی مانند تشبیه به
نفس ناطقه در مقایسه با
بدن، تشبیه به
نور کلّی محیط و... نیز تام نیست، چون تشبیهات یادشده شاید از جهتی تبیین کننده مطلب باشند؛ ولی از جهاتی دیگر مستلزم محدودیّت و نقصاند، از این رو برخلاف رأی برخی که خدا را از مثل پیراسته میدانند نه از مثال، همانطور که خداوند از مِثْل منزه است، از مثال و نظیر نیز مبرّاست و مثالهایی که در
قرآن،
احادیث و سخنان بزرگان در مورد خداوند جهت تفهیم و تقریب به ذهن آمده، شبیه به مثال است نه مثال.
به گفته برخی
مفسران ذیل آیه ۷۴
سوره نحل«فَلا تَضرِبوا لِلّهِ الاَمثالَ اِنَّ اللّهَ یَعلَمُ و اَنتُم لا تَعلَمون»
که از مثل زدن برای خدا
نهی میکند، مراد از مثل زدن آن است که انسانهایی که از حقایق امور و کنه
ذات خدا بیخبرند، در مقام وصف خداوند با نوعی
استعاره و تشبیه، اوصافی را برای وی برشمرند و در نهایت او را به خلق تشبیه کنند.
براین اساس، آیه «فَلا تَضرِبوا لِلّهِ الاَمثال...»
یعنی خدا را به خلق خویش تشبیه نکنید و او را با چیزی نسنجید، چون مثل زدن در جایی است که ذاتی یا وصفی به ذات یا وصف دیگری تشبیه شود، در حالی که خداوند برتر از آن است که در ذات یا وصف شبیه داشته باشد.
به نظر برخی مراد این است که در عبادت برای خدا به اشباه و امثالی معتقد نشوید، زیرا او نه شبیه دارد و نه مثل و نه احدی جز او سزاوار
پرستش است.
گفتنی است میان آیهای که از مَثَل زدن برای خدا نهی میکند و آیهای که مَثَل برتر را از آن خدا میداند: «و لِلّهِ المَثَلُ الاَعلی و هُوَ العَزیزُ الحَکیم»؛
تفاوتی نیست:
زیرا اوّلا مخاطب آیه ۷۴ نحل انسانهایی هستند که از حقایق امور از جمله
ذات خدا بیخبرند و نباید در موردی که از آن آگاهی ندارند، مَثَلی بزنند که با حقیقت امر ناسازگار است و روشن است این مطلب با اینکه خود خدا که به ذات خویش عالم است از خود خبر دهد که مَثَلِ برتر از آنِ اوست.
و
هیچگونه منافاتی ندارد.
ثانیاً
آیه ۶۰ نحل در جهت آیه ۷۴ این
سوره و در حقیقت، بیان علّت آن است، زیرا برایند این دو آیه در مجموع، آن است که انسانهای محدود و ناآگاه در مقام
وصف خداوند از مثل زدن و ذکر هرگونه
اوصاف ناپسند یا پسندیده محدود بپرهیزند، چون او از همه آنچه میگویند و تصویر میکنند، ناپسند یا پسندیده محدود، برتر و بالاتراست.
صفات او محض
کمال و حقیقت وی نامحدود
و از هرگونه نقص و نیستی دور است.
او را حیاتی است که
مرگ تهدیدش نمیکند، قدرتی است که
درماندگی و
ناتوانی عارضش نمیشود،
علمی است که
جهلْ مقارن آن نیست،
عزّتی است که
ذلتی همراه ندارد
، به چیزی جز آنچه خود وصف کرده است وصف نمیگردد.
و به امثالی جز آنچه خود بیان کرده است، مانند
تمثیل آیه ۳۵
سوره نور«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ...»،
مثل زده نمیشود، همانگونه است که خود خبر داده
یا
بندگان مخلَص و برگزیده وی به اوصاف کمالش ستودهاند: «سُبحـنَ اللّهِ عَمّا یَصِفون اِلاّ عِبادَاللّهِالمُخلَصین».
این
بندگان را خدا
خالص ساخته و به خود اختصاص داده است و کسی جز او در آنان با وی
شریک نیست؛ و چون او خود را به آنها شناسانده و دیگران را در دیدشان فراموشانده است، آنان در مرحله نخست خدا را شناخته، سپس دیگران را با او میشناسند و هرگاه بخواهند وی را در دل خویش وصف کنند، به چیزی وصف میکنند که شایسته ساحت کبریایی اوست و اگر او را با زبانشان بستایند، با لحاظ قصور الفاظ و محدود بودن معانی، به کوتاهی بیان و گنگی زبان اعتراف میکنند
، چنانکه
سرور مخلَصان پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) اقرار میکرد که از عهده ثنای الهی برنمیآید.
مفسران برای نفی تشبیه از خداوند را به برخی از
آیات قرآن استناد کردهاند.
برخی مفسران، از آیات
ربوبیت خدا نسبت به عالمیان: «اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العــلَمین»
یا
مشارق و
مغارب: «فَلااُقسِمُ بِرَبِّ المَشـرِقِ والمَغـرِب»
یا آیات مالکیت وی نسبت به مشرق و مغرب: «قُل لِلَّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ»
، «ولِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِب»
استفاده کردهاند خداوند با هیچیک از موجودات عالم
اجسام تشابه ندارد.
زیرا طبق این
آیات او
ربّ،
خالق،
موجد و
مالک همه چیز از جمله
زمان،
مکان و
جهات است و چون خالق و موجد باید قبل از مخلوقات خویش وجود داشته و نیز بعد از آنها باقی باشد، باید ذات خداوند پیش و نیز پس از زمان و مکان و جهات و از آنها پیراسته باشد و این خود قویترین دلیل بر نفی
تجسیم و اثبات تنزیه است.
وی همچنین از جواب
حضرت موسی(علیه السلام) به سؤال
فرعون که از
ماهیت و
جنس و
جوهر خداوند پرسید: «قالَ فِرعَونُ وما رَبُّ العــلَمین»
ـ و موسی(علیه السلام) در پاسخ گفت: «رَبُّ السَّمـوتِ والاَرضِ و ما بَینَهُما اِن کُنتُم مُوقِنین»
؛ «قال رَبُّکُم و رَبُّ ءابائِکُمُ الاَوَّلین»
؛ «رَبُّ المَشرِقِ والمَغرِبِ و ما بَینَهُما اِن کُنتُم تَعقِلون»؛
بهره برده است که خداوند نباید
جسم و
موصوف به اَشکال و
مقادیر باشد، زیرا در آنصورت جواب صحیح این بود که صورت و شکل و مقدار او را ذکرکند.
آیات فرمان به
تکبیر یا
تسبیح خداوند، مانند «و رَبَّکَ فَکَبِّر»؛
، «وسَبِّح بِالعَشِیِّ والأبکار»؛
و «وسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ»؛
بر نفی تشبیه دلالت دارند.
گفتنی است تسبیح، تنزیه خدا از هرگونه
وصف عدمی مبنی بر نقص است و تکبیر، تنزیه وی از هرگونه وصفِ وجودی یا عدمی است.
آیات
نفی شریک، ولیّ،
فرزند،
زن و
کفو از او مانند «و قُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذی لَم یَتَّخِذ ولَدًا ولَم یَکُن لَهُ شَریکٌ فِی المُلکِ ولَم یَکُن لَهُ ولِیٌّ مِنَ الذُّلِّ و کَبِّرهُ تَکبیرا»
، «اَنّی یَکونُ لَهُ ولَدٌ ولَم تَکُن لَهُ صـحِبَةٌ»
و «لَم یَلِد ولَم یُولَد و لَم یَکُن لَهُ کُفُوًا اَحَد»؛
نیز هریک به شکلی عقیده تشبیه را ردّ و بر بطلان تصویر خدا به اشباه و امثال تأکید میکنند.
برخی مفسران ذیل آیات ۳ ـ ۴
اخلاص نفی فرزند، پدر و کفو از خداوند را بر صمدیّت وی و
صمدیت او را بر
وحدانیّت در ذات و صفات و
افعال متفرع و این همه را بدان معنا دانسته است که او واحدی است که چیزی نظیر و شبیه او نیست.
همچنین آیه، «و رَبَّکَ فَکَبِّر»؛
که به
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) امر میکند
پروردگار خویش را به بزرگی یاد کند، به این معناست که پروردگار خود را به
کبریا و عظمت منسوب کن و این خود به معنای تنزیه وی از آن است که چیزی معادل او یا برتر از او باشد، پس چیزی نیست که شریک، غالب یا
ممانع او باشد و همچنین نقصی بر او
عارض نگشته، هیچ وصفی وی را محدود نمیسازد.
دانشنامه موضوعی قرآن.