حرّ بن یزید ریاحی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حُرّبن یزید ریاحی،
فرمانده بخشی از سپاه
عبیدالله بن زیاد در
واقعه کربلا، که به سبب
ندامت از اقدام خود و پیوستن به
امام حسین (علیهالسلام)، نزد
شیعیان حرمتی خاص دارد.
حرّ بن یزید بن ناجیة بن قَعْنَب بن عَتّاب بن حارث بن عمرو بن هَمّام به بنو ریاح بن یربوع بن حَنْظَلَه،
از تیرههای
قبیله تمیم، منتسب است.
(
دواداری نام وی را جَریر بن یزید،
یافعی، حارث بن یزید
و ابنعماد، حرث بن یزید
ذکر کردهاند که صحیح نیست.) و ازاینرو، وی را ریاحی، یربوعی، حَنظَلی و تمیمی خواندهاند.
خاندان حرّ در زمان
جاهلیت و در دوره
اسلام از بزرگان بودند.
تاریخ تولد حرّ معلوم نیست؛ اگر گزارشهای حاکی از حضور پسران وی در
واقعه کربلا صحت داشته باشد، وی احتمالاً در سالهای نخست هجری به
دنیا آمده است.
او از بزرگان اهل
کوفه بود. ابن زیاد او را از
قادسیه با هزار سواره به سمت
امام حسین (علیهالسلام) فرستاد تا مانع ورود او به شهر کوفه شود.
عمر سعد نیز در
روز عاشورا او را فرمانده قبایل «تمیم» و «همدان» قرار داد.
گرچه نام
پدر و اجداد او در کتب مرتبط نقل شده است، اما در منابع مرتبط، هیچ اشارهای به نام
مادر آن بزرگوار نشده، اما امام حسین (علیهالسلام) در دو مورد ـ بدون آنکه نامی از او ببرد ـ از مادر حر بن یزید یاد کرده است.
مورد اول، زمانی است که پس از ملاقات سپاه حر با امام حسین (علیهالسلام)، حضرت دستور حرکت داد و سپاه حر مانع حرکت
امام شد. آن حضرت به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند» و حر در جواب گفت: «اگر کسی غیر از تو این حرف را به من میزد، همین حرف را به او میزدم؛ هر کس که باشد؛ اما به
خدا قسم که درباره مادر تو جز بهترین سخنها، چیز دیگری نمیتوان گفت».
دومین مورد، زمانی بود که جناب حر از
لشکر عمر سعد جدا شده و خود را به امام حسین (علیهالسلام) رساند و عرض کرد: آیا میتوانم
توبه کنم؟. امام پس از پاسخ مثبت به او نامش را پرسید. او گفت: من حر بن یزید هستم. امام فرمود: «تو حقیقتاً حر هستی؛ همانگونه که مادرت تو را نامگذاری کرده است».
اما در نقل دیگری آمده، وقتی که حر به
شهادت رسید و او را نزد امام حسین (علیهالسلام) آوردند، چنین خطابی به او کرد.
نقل دوم با واقعیتهای
عاشورا نزدیکتر است؛ زیرا بعید است امام حسین (علیهالسلام) که بیش از ده
روز در مقابل سپاه حر بود، تا
روز عاشورا خبر از نام او نداشته باشد.
درباره زندگی حرّ اطلاعات اندکی وجود دارد.
وی در
سال ۶۰، یکی از شناختهشدهترین جنگاوران کوفه بود.
در برخی منابع، به اشتباه، از وی با عنوان صاحب
شُرطه عبیدالله بن زیاد،
حاکم کوفه، یاد شده است.
با این حال، انتصاب وی به فرماندهی بخشی از
سپاه اعزامی عبیدالله بن زیاد (که از قبایل تمیم و
همْدان بودند) برای مواجهه با امام حسین (علیهالسلام)
و نیز انضباط نظامی و پایبندیاش به اجرای دقیق فرمانهای حکومتی،
حضور او را به عنوان صاحب منصبی نظامی (نه لزوماً صاحب شرطه) در دستگاه حکومتی ابن زیاد تأیید میکند.
این
ظن به ویژه از آنرو تقویت میشود که وی ظاهراً با
سیاست میانهای نداشته و در هیچ منبعی از
عقیده حرّ یا موضعگیری سیاسیاش در اوضاع پرتنش کوفه در سال ۶۰ سخنی به میان نیامده، فقط
بلعمی، در روایتی قابل
تردید، او را از شیعیانی دانسته است که
تشیع خود را مخفی میکردند.
چون عبیدالله بن زیاد از حرکت امام حسین به سوی
عراق خبر یافت،
حُصَین بن تمیم، صاحب شرطه کوفه، را به
قادسیه فرستاد.
حصین نیز حرّ را با هزار سپاهی، به منزله مقدمه سپاه، از قادسیه روانه کرد.
امام حسین در
ذی حُسُم با حرّ و سپاهش روبهرو شد.
تصریح منابع بر آن است که حرّ نه برای
جنگ بلکه صرفاً برای انتقال امام نزد ابن زیاد اعزام شده بود و از اینرو با سپاهیانش رو در روی توقفگاه کاروان امام صفآرایی کرد.
به رغم این صفآرایی خصمانه، واکنش امام صلحآمیز بود، چنان که به یارانش دستور داد سپاهیان حرّ و
اسبانشان را
سیراب کنند.
چون حرّ ابراز تمایل کرد که با یارانش در
نماز به امام اقتدا کند، امام پذیرفت،
و متعاقبا، با یادآوری مکاتبات و درخواستهای مکرر کوفیان مبنی بر عزیمت امام به کوفه و در درست گرفتن زمام امور، تصریح کرد که چنانچه کوفیان از خواست خود پشیمان شدهاند، باز میگردد.
حرّ از وجود چنین مکاتباتی اظهار بیاطلاعی کرد و گفت که او و همراهانش در زمره نویسندگان نامهها نبودهاند و وی مأموریت دارد امام را به کوفه نزد ابن زیاد ببرد.
چون امام با یاران خویش
عزم بازگشت به
مدینه نمود، حرّ ممانعت کرد و پیشنهاد نمود که امام راهی غیر از راه کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از ابن زیاد کسب
تکلیف کند.
آنگاه امام حسین و یارانش در مسیر
عُذیب و قادسیه حرکت کردند و حرّ نیز همراه آنان بود.
حرّ اگرچه مأمور جنگ نبود، از همان ابتدا احتمال وقوع درگیری با امام حسین آزارش میداد و حتی گفتهاند به امام هشدار داد که اگر بجنگد حتما کشته خواهد شد، اما امام پاسخ داد که از
مرگ و
شهادت در راه
خدا ترسی ندارد.
در همین گیر و دار
نامه عبیدالله به حرّ رسید، که به او فرمان میداد، حسین (علیهالسلام) را در تنگنا قرار دهد و از او جدا نشود تا او را به کوفه برساند.
بعد از رسیدن نامه ابن زیاد سخنان زیادی بین امام و حر رد و بدل شد.
حرّ جریان را به امام (علیهالسلام) گفت.
امام (علیهالسلام) لبخندی زد،
و گفت: ای پسر یزید، مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیکتر است.
آنگاه رو به یاران خود کرد و فرمود: برخیزید و سوار شوید، آنها سوار شدند و
اهلبیت نیز سوار گشتند.
امام به همراهانش فرمود: بازگردید! چون خواستند بازگردند، حر و همراهانش مانع شدند.
امام حسین (علیهالسلام) فرمود: مادرت در سوگت بگرید! چه قصدی داری؟ گفت: اگر جز شما در این حال با من چنین سخنی میگفت از او در نمیگذشتم! ولی به خدا
سوگند نمیتوانم از مادر شما جز به
نیکی یاد کنم.
امام (علیهالسلام) فرمود: چه میخواهی؟ گفت: شما را باید نزد عبیدالله ببرم! فرمود: به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد.
حرّ گفت: به خدا سوگند، هرگز من نیز شما را رها نمیکنم.
و تا سه مرتبه این سخنان ردّ و بدل شد.
حرّ گفت: من مأمور جنگیدن با شما نیستم ولی مأمورم از شما جدا نگردم، تا شما را به کوفه برم.
اگر شما از آمدن خودداری می کنید راهی را انتخاب کنید که نه به کوفه منتهی شود و نه به مدینه، تا من نامهای برای عبیدالله بنویسم و شما نامهای به
یزید یا عبیدالله بنویسید! شاید این امر به
سلامت و
صلح منتهی گردد.
خوارزمی گوید: امام (علیهالسلام) به حرّ پیشنهاد
مبارزه و
جنگ داد و فرمود: اگر تو مرا کشتی، سرم را نزد ابن زیاد میبری؛ و اگر من تو را کشتم مردم از دست تو راحت میشوند.
حرّ گفت: من مأمور به جنگیدن با شما نیستم، من مأمورم از شما جدا نشوم، یا این که شما را نزد ابن زیاد ببرم.
به خدا سوگند من دوست ندارم (با گرفتار شدن به) چیزی از امور تو خدا مرا مبتلا کند، و من چون از این مردم
بیعت گرفتم و
سرپرستی آنها را قبول کردم به سوی تو آمدهام.
من باور دارم تمام کسانی که وارد
قیامت میشوند
امید شفاعت جدّت را دارند، و من نیز بیمناکم اگر با تو بجنگم زیانکارترین مردم
دنیا و
آخرت باشم.
ای اباعبدالله، من در این شرایط توان بازگشت به کوفه را ندارم.
شما راه دیگری در پیش گیر تا من نامهای به ابن زیاد بنویسم و بگویم که حسین (علیهالسلام) با من همکاری نکرد و من نیز توان مقابله با او را ندارم.
در هر حال من تو را درباره خودت
نصیحت میکنم.
امام (علیهالسلام) فرمود: مثل این که خبر
مرگ مرا میدهی؟ گفت: آری چنین است! هیچ شکّی نیست. مگر این که از هر کجا آمدهای به همان مکان بازگردی.
طبری گوید: حسین (علیهالسلام) از ناحیه چپ راه «
عذیب» و «
قادسیه» حرکت کرد، در حالی که فاصله آنها تا «عذیب» سی و هشت
میل بود.
حرّ هم با آن حضرت حرکت میکرد.
در
عذیب الهجانات چهار تن از یاران امام به همراه
طِرِمّاح از کوفه نزد حضرت رسیدند.
حرّ قصد دستگیر کردن یا بازگرداندن آنان را داشت، اما امام مانع شد.
آنان از وخامت اوضاع کوفه، کشته شدن
قَیسبن مُسَهَّر صیداوی (فرستاده امام به کوفه) و آماده شدن سپاهی بزرگ برای جنگ با امام خبر دادند.
از سوی دیگر، توافق حرّ با امام، در روز دوم
محرّم پایان یافت.
دو گروه به روستای
نینوا رسیده بودند که نامه ابن زیاد به دست حرّ رسید مبنی بر آنکه بر امام و یارانش سخت بگیرد و آنان را در زمینی بی
آب و
علف و بیحصار متوقف کند.
حرّ، که در تنگنا قرار گرفته و پیک ابن زیاد به مراقبت و
جاسوسی او گماشته شده بود، بهناچار کاروان امام را متوقف کرد و درخواست امام و یارانش را مبنی بر اردو زدن در روستای نینوا (یا
غاضریه یا
شُفَیه/
سُقَیه) در همان حوالی نپذیرفت.
زهیر به امام حسین (علیهالسلام) پیشنهاد کرد که با حر و لشکریانش بجنگد، امام نپذیرفت و فرمود: من ابتدا به جنگ نمیکنم.
حسین (علیهالسلام) رو به حر کرد و فرمود: اندکی ما را به جلو ببر و مقداری راه پیمودند تا به سرزمین
کربلا رسیدند.
از آنجا حرّ و یارانش جلوی او را گرفتند و از ادامه راه منع کرده گفتند: اینجا نزدیک
فرات است.
امام ناگزیر در کربلا (بنابر پارهای
روایات، نزدیک
روستای عَقْر)، در نزدیکی
رود فرات، اردو زد.
حرّ اگرچه اقدامی سختگیرانه کرد، اما رفتارش با امام محترمانه بود (حتی یکبار با اشاره به
حرمت خاص
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) از پاسخگویی به امام احتراز کرد.
وی، که همچنان به برقراری
صلح امید داشت، با رسیدن
لشکر چند هزار نفری
عمر بن سعد به کربلا و عزم
کوفیان برای جنگ با امام حسین، شگفتزده شد.
(برای اطلاع از گفتگوی حرّ با عمر بن سعد و پاسخ عمر بن سعد مبنی بر برپایی جنگی هولناک رجوع کنید به
الارشاد مفید؛
مقتل خوارزمی.
)
برای حرّ، که از شنیدن سخنان امام حسین سخت متأثر و منقلب شده بود،
مشاهده
عهدشکنی و جنگطلبی کوفیان، بیتوجهی آنان به خطابههای مکرر امام (از اول تا دهم محرّم) و ممانعتشان از دسترسی امام و یارانش به آب، تردیدی باقی نگذاشت که دسیسهای ناگوار در حال شکلگیری است.
از اینرو، در
روز عاشورا حرّ از طرف عمرسعد فرماندهی
قبیله تمیم و
قبیله همدان را به عهده گرفت، امّا در جنگ با امام حسین (علیهالسلام) شرکت نکرد و سرانجام به امام حسین (علیهالسلام) پیوست.
داستان پیوستن حر به امام چنین است.
چون در روز
عاشورا امام (علیهالسلام) فریاد برآورد: اما مِنْ مُغيثٍ يغيثُنا لِوَجْهِ اللَّهِ تَعالى؟ اما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ آیا فریادرسی هست که به فریاد ما رسد و از خدا
جزای خیر بطلبد؟ و آیا کسی هست که
شرّ این
قوم را از حرم
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) باز دارد؟
حرّ بن یزید ریاحی با شنیدن فریاد امام (علیهالسلام)، قلبش مضطرب و
اشک از چشمان او جاری شد.
نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آیا با این مرد میجنگی؟ گفت: آری به خدا جنگی که سرها از بدن جدا و دستها قلم شود!
حرّ گفت: نمیتوانی این کار را به
مسالمت ختم کنی؟
جواب داد: ابن زیاد جز جنگ به چیزی دیگر رضا نداد.
به
روایت دیگری حرّ گفت: پیشنهاد امام (علیهالسلام) را قبول کن.
عمر گفت: اگر کار به دست من بود می پذیرفتم ولی امیر تو نمیپذیرد.
آنگاه حرّ آمد و در کنار لشکر ایستاد و به یکی از بستگانش به نام
قره بن قیس که با او بود گفت: امروز اسبت را آب دادهای؟ گفت: نه.
گفت: نمیخواهی آبش دهی؟
قره بن قیس گوید: به ذهنم رسید که میخواهد به کناری رود و در نبرد شرکت نجوید و دوست ندارد که من ببینم.
گفتم:
آب ندادهام، اکنون میروم و آبش میدهم، پس حر از آنجایی که بود دور شد، به خدا سوگند اگر مرا بر کار خود آگاه کرده بود من هم با او میرفتم و به امام (علیهالسلام) میپیوستم.
حرّ اندک اندک به حسین (علیهالسلام) نزدیک میشد.
مهاجر بن اوس گفت: چه اندیشه داری، میخواهی به حسین (علیهالسلام)
حمله کنی؟ حرّ جواب نداد.
اندامش به لرزه افتاده بود، مهاجر گفت: در کار تو سخت حیرانم.
به خدا سوگند هیچگاه تو را اینگونه ندیده بودم. اگر سراغ دلیرترین مرد
کوفه را از من میگرفتند، تو را معرّفی میکردم.
حرّ گفت: سوگند به خدا خودم را در میان
دوزخ و
بهشت میبینم، و من بهشت را بر میگزینم، هر چند که مرا پاره پاره کنند و بسوزانند.
آنگاه
اسب تاخت و آهنگ خدمت امام (علیهالسلام) کرد،
در حالی که
دست بر
سر نهاده بود میگفت: اللَّهُمَّ الَيْكَ انبْتُ فَتُبْ عَلَىَّ فَقَدْ ارْعَبْتُ قُلُوبَ اوْلِيائِكَ وَأوْلادِ بِنْتِ نبِيِّكَ (بارخدایا به سوی تو بازگشتهام،
توبه مرا بپذیر که من
رعب و
وحشت در دل دوستان تو و فرزندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) افکندم).
چون خدمت امام (علیهالسلام) رسید،
سپرش را واژگون کرد.
سلام داد و آنگاه عرضه داشت: ای
فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)! جانم فدایت باد، من کسی بودم که بر تو سخت گرفتم، و در این مکان فرود آوردم،
گمان نمیکردم که این گروه با تو چنین رفتار کنند.
به خدا سوگند اگر میدانستم که این گروه با تو چنین رفتار میکنند، هرگز دست به چنین کاری نمیزدم. من از آن چه انجام دادهام به درگاه خدای بزرگ توبه میکنم.
آیا توبه من پذیرفته میشود؟
امام برایش
استغفار نمود و فرمود که تو در
دنیا و
آخرت آزادمرد هستی.
(مقتل خوارزمی جمله امام درباره حرّ را پس از کارزار وی میداند.
) و فرمود: آری، خدا توبه تو را میپذیرد، پیاده شو.
حرّ گفت: من سواره باشم برای شما بهتر است از پیاده بودن.
برخی از
مورّخان نوشتهاند که حرّ گفت: چون من اوّلین کس بودم که راه را بر تو سد کردم، اجازه فرما نخستین
شهید راهت نیز باشم، شاید از کسانی باشم که در
قیامت با جدّت
مصافحه میکنند.
مرحوم
سید بن طاووس گوید: مقصود حرّ نخستین شهید در آن ساعات بود وگرنه پیش از این جماعتی به
شهادت رسیده بودند.
چون حرّ در میان لشکریان امام (علیهالسلام) قرار گرفت و توبهاش مورد قبول واقع شد، از امام حسین (علیهالسلام) اجازه خواست تا با لشکریان کوفه سخنی بگوید: حضرت اجازه فرمودند، و حرّ در مقابل لشکر ابن زیاد قرار گرفت و خطابهای در
دفاع از امام حسین (علیهالسلام) و مظلومیت او و اهلبیتش ایراد فرمود، امّا هیچگونه تأثیری در آن مردمان نداشت، و او را با
تیر هدف حمله قرار دادند. وی به خدمت امام باز آمد.
اجازه رزم گرفت و وارد میدان شد.
و این چنین
رجز میخواند:
انّی انَا الْحُرُّ وَمَأْویَ الضَّیْفِ • اضْرِبُ فی اعْناقِکُمْ بِالسَّیْفِ
عَنْ خَیْرِ مَنْ حَلَّ بِلادِ الْخَیْفِ • اضْرِبُکُمْ وَلا اری مِنْ حَیْفِ؛
من حرّ و پناهگاه مهمانم برای دفاع از بهترین شخص که وارد
مکه شد
گردن شما را میزنم و در این کار هیچگونه
ستم و
بیعدالتی نمیبینم.
بعد از شهادت
حبیب بن مظاهر، جناب حربن ریاحی به میدان رفت و چنین رجز خواند:
آلیت لا اقتل حتی اقتلا•• ولن اصاب الیوم الا مُقبلا
اضربهم بالسیف ضرباً مقصلا•• لا ناکلاً عنهم ولا مُهللا
«با خود
عهد کردهام که تا نکشم، کشته نشوم؛ و امروز جز در حال حملهٔ رویارو، ضربات نخواهم خورد. با
شمشیر ضرباتی برنده بر آنها میزنم، بیآنکه در برابر آنها سستی یا فرار کنم».
و همچنین میگفت:
اضرب فی اعراضهم بالسیف•• عن خیر من حل منی والخیف
«در دفاع از بهترین کسی که در منی و خیف فرود آمده است، آنان را با شمشیر میزنم».
حر به همراه
زهیر بن قین، جانانه با
دشمن میجنگیدند. هرگاه یکی از آنها به خطر میافتاد، دیگری حمله میکرد و او را نجات میداد. ساعتی اینگونه جنگیدند تا اینکه پیادگان سپاه ابن سعد بر حر هجوم آوردند و او را به شهادت رساندند.
خوارزمی گوید:
حصین بن نمیر، به
یزید بن سفیان گفت: این حرّ است که آرزوی کشتن او را داشتی. گفت: آری، همینطور است؛ و حرّ را به
مبارزه فراخواند.
ولی هنوز خود را آماده نکرده بود که با شمشیر حرّ کشته شد. سپس
ایوب بن مشرح خیوانی تیری به طرف اسب حرّ افکند و آن را از پای درآورد.
حرّ بلافاصله از اسب پیاده شد و مانند شیر با دشمن جنگید، و شماری از آنان را به
هلاکت رساند.
بنا به نقل
شیخ مفید، در کشتن حر «ایوب بن مُسرح» و یکی دیگر از سواران اهل کوفه شرکت داشتند.
(نام پدر «ایوب» مورد اختلاف است: در
تاریخ الامم و الملوک،
ایوب بن مشرح» ذکر شده است: شیخ مفید «ایوب بن مسرح» ضبط کرده است.در کتاب رجالی مانند
تهذیب الکمال و
تهذیب التهذیب این نام نیست. در
الاصابه فی تمییز اصحابه،
از شخصی به نام «مشرح اشعری، که
صحابی بوده است یاد شده و در
اسدالغابه و
الاستیعاب نیز نام همین شخصی مشرح، ذکر شده است، ولی خبری از «مسرح» نیست؛ لذا «ایوب بن مشرح» درست به نظر میرسد.)
پس از آن پیادگان بر وی تاختند و او را بر زمین افکندند. یاران امام (علیهالسلام) او را از معرکه بیرون آورده، در حالی که هنوز
جان در
بدن داشت در جلوی خیمهای که کشتگان را در آنجا جمع میکردند گذاشتند.
امام (علیهالسلام) فرمود: این کشتگان مانند
پیغمبران و فرزندان پیغمبران هستند.
شیخ صدوق در
الامالی چنین روایت میکند: امام حسین (علیهالسّلام) بر بالین او حاضر شد، در حالی که
خون از پیکر حر جاری بود. امام خطاب به حر فرمود: «به به ای حر، تو در دنیا و آخرت حری، همانطور که تو را "حر" نامیدهاند». (بخ بخ یا حر انت حر کما سمیت، فی الدنیا والآخرة)
سپس امام این اشعار را خواند:
لنعْمَ الْحُر حر بنی ریاح•• ونعم الحر عند مختلف الرماح
و نعم الحر اذ نادی (ظاهراً به جای نادی، واژهٔ «فادی» درست باشد، همانطور که در
مقتل الحسین مرحوم
مقرم،
«فادی» آمده است. اما اگر نادی» باشد. نشان میدهد که -حر، در آخرین لحظات، امام را صدا کرده است.) حسینا•• فجاد بنفسه عند الصیاح
(این اشعار را شیخ مفید در الارشاد،
با اندکی اختلاف نقل کرده و آن را به یکی از یاران امام حسین (علیهالسّلام) نسبت داده است. خوارزمی نیز در مقتل الحسین،
آن را به یکی از یاران امام نسبت داده و بعد گفته است که
حاکم جشمی میگوید: این اشعار را علی بن الحسین (علیهالسّلام) در رثای حر خوانده است.)
«چه خوب آزادمردی است حر بنی ریاح، و چه خوب آزادمردی است هنگاه فرود آمدن پی در پی نیزهها. و چه خوب آزادمردی است وقتی که حسین را ندا داد و هنگام جنگ جانش را فدا کرد».
آن حضرت غبار از
چهره حرّ پاک کرد و فرمود: تو حرّی (آزادهای) آنچنان که مادرت تو را «حرّ» نام نهاد.
و تو در دنیا و آخرت آزادهای.
بدینسان حرّ در برابر امام (علیهالسلام) به شهادت رسید.
در این هنگام
ابوثمامه (که یادآور
نماز بود)، نیز پسرعمویش را که
دشمن وی بود به هلاکت رساند.
در
زیارت ناحیه مقدسه از وی چنین یاد شده است: السَّلامُ عَلی الحُرِّ بْنِ الرِّیاحِیّ.
تغییر موضعِ این
فرمانده ارشد سپاه ابن زیاد چنان شگفتآور بود که برخی در تبیین علت آن، به عواملی چون بشارت
سروش غیبی به حرّ یا
رؤیای صادقه او متوسل شدهاند،
که البته چنین وجهی، صرف نظر از صحت و سقم آن، از ارزش انتخاب حساس و دشوار حرّ نمیکاهد.
(نیز رجوع کنید به
بیضون،
که
تربیت صحیح حرّ را مؤثرترین عامل در تصمیمگیری او دانسته است).
برخی سخنان وی، در آستانه پیوستن به امام، نیز بر انتخابی بودن کار او صحه میگذارد، از جمله اینکه گفته بود خود را میان
بهشت و
جهنم مخیر میبینم و به خدا اگر پاره پارهام کنند و بسوزانند، چیزی را بر بهشت نمیگزینم.
همانطور که گفته شد برخی به خاطر شگفتآور بودن کار حر، متوسل به
بشارت غیبی یا رؤیای حر شدهاند که در ذیل به آنها اشاره میشود.
برخی مورّخان نقل کردهاند که حرّ به امام حسین (علیهالسلام) عرض کرد: هنگامی که ابن زیاد مرا به سوی شما فرستاد، چون از قصر بیرون آمدم، از پشت سرم آوازی شنیدم که میگفت: ای حرّ، شاد باش که به
خیر رو آوردی! چون به پشت سرم نگریستم، کسی را ندیدم. با خود گفتم: این چه بشارتی است، حال آن که من به پیکار حسین (علیهالسلام) میروم؟! و هرگز تصور نمیکردم که سرانجام از شما پیروی خواهم کرد. امام حسین (علیهالسلام) فرمود: به راه خیر هدایت شدی.
صاحب «
روضة الشهداء» به نقل از
مقتل امام اسماعیل مینویسد: در آن زمان که حرّ نزدیک امام آمد. گفت یابن رسول الله شب
پدر خود را
خواب دیدم که نزد من آمد و گفت: ای حرّ در این روزها کجا رفته بودی؟
گفتم رفته بودم که راه را بر امام حسین (علیهالسلام) بگیرم.
پدرم فریاد زد و گفت: واویلا! ای
پسر تو را با فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) چه کار؟ اگر طاقت
آتش دوزخ داری برو و با او بجنگ؛ و اگر هم
شفاعت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و رضایت
پروردگار و بهشت جاویدان را میخواهی برو و با دشمنان او بجنگ.
بنابر برخی منابعِ متأخر، پسران و
برادر و
غلام حرّ نیز همزمان با حرّ به امام حسین پیوستند و در
واقعه کربلا به شهادت رسیدند،
اما این مطالب، به سبب اشاره نشدن به آنها در منابع متقدم، چندان درخور اعتماد نمینمایند.
درباره اعقاب حرّ نیز اشاراتی در دست است.
حمدالله مستوفی بر آن است که
خاندان مستوفیان قزوین، که وی به آن تعلق دارد، از اعقاب حرّ بن یزید ریاحیاند.
به گفته
امین،
گروهی از قبیله حرّ، پس از واقعه کربلا،
جسد وی را در مکانی دورتر از سایر شهدا به
خاک سپردند.
در
قرن دهم،
مزار حرّ شناخته شده بود و گفته شده است که
شاهاسماعیل اول صفوی بقعهای بر آن بنا نهاد.
در دوره
قاجار، مادر
آقاخان محلاتی اقدام به تعمیر
بقعه نمود و نیز صحنی قلعه مانند برای آن بنا نهاد تا، در مقابل خطر
راهزنان، مأمنی برای
زائران باشد.
در ۱۳۲۵
حسین خان شجاع السلطنه مرقد حرّ را بازسازی کرد و در ۱۳۳۰
سید عبدالحسین کلیددار، ایوان آرامگاه او را مرمت کرد.
امروزه این مزار، در چند کیلومتری بارگاه امام حسین (از سمت مغرب)، قرار دارد که بر آن
قبه و بارگاهی برپاست،
اما درباره صحت انتساب این مزار به حرّ
تردید وجود دارد.
برخی، ضمن رد این انتساب، برآناند که وی در کنار دیگر
شهدای کربلا و در نزدیکی امام حسین مدفون است،
لیکن به نظر سید محسن امین
شهرت این مزار و تقید مردم به
زیارت آن، غیر مستند نیست.
همچنین نقل میکنند که چون
شاه اسماعیل صفوی عراق را
فتح کرد و به
کربلا مشرّف شد، نسبت به جلالت شأن حرّ و مرقد شریف او تردید کرد.
برای روشن شدن حقیقت دستور داد تا
قبر او را
نبش کنند.
چون آن را شکافتند، جسد حرّ را با لباسهای خونآلود مشاهده نمودند، و آثار جراحت را بر بدنش تازه یافتند و بر سر او ضربت شمشیری بود و دستمالی بر آن جراحت بسته شده بود.
شاه دستور داد آن دستمال را بگشایند و دستمالی دیگر به جای او ببندند.
چون در کتب تاریخ و سیره نقل شده بود که این دستمال متعلق به امام حسین (علیهالسلام) بود که بر سر حرّ بست.
امّا موقعی که دستمال را از سر حرّ باز کردند، خون فوران نمود به طوری که قبر پر از
خون شد. سر را با دستمال دیگر بستند ولی خون قطع نشد. به ناچار با همان دستمالی که از آنِ امام حسین (علیهالسلام) بود بستند و خون قطع شد.
شاه فقط قطعه کوچکی از آن را برداشت ... دستور داد که بارگاه حرّ را با شکوه و جلال بیشتری بسازند.
(۱) ابناعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱.
(۲) ابن بابویه، الامالی، قم ۱۴۱۷.
(۳) ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
(۴) ابن طاووس، مقتل الحسین علیهالسلام، المسمی اللهوف فی قتلی الطفوف|باللهوف فی قتلی الطفوف، قم (۱۴۱۷).
(۵) ابن عماد.
(۶) ابن کثیر، البدایة و النهایة، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
(۷) ابن کلبی، جمهرة النسب|جَمْهَرة النسب، ج ۱، چاپ ناجی حسن، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
(۸) ابن نما، مثیرالاحزان|مُثیرُالاحزان، قم ۱۴۰۶.
(۹) ابن وردی، تاریخ ابنالوردی، نجف ۱۳۸۹/۱۹۶۹.
(۱۰) موفقبن احمد اخطب خوارزم، مقتل الحسین للخوارزمی|مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی، چاپ محمد سماوی، (قم) ۱۳۸۱ش.
(۱۱) عبدالعلی ادیب الملک، سفرنامه ادیبالملک به عتبات (دلیل الزائرین)، چاپ مسعود گلزاری، تهران ۱۳۶۴ش.
(۱۲) احمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوسالعظم، دمشق ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰.
(۱۳) محمدبن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۸۰ش.
(۱۴) لبیب بیضون، موسوعة کربلاء، بیروت ۱۴۲۷/۲۰۰۶.
(۱۵) نعمتالله بن عبدالله جزایری، الانوار النعمانیه، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
(۱۶) هادی حائری خراسانی، القول السدید بشأن الحر الشهید، چاپ محمدتقی حسینی جلالی، نجف ۱۳۹۴/ ۱۹۷۴.
(۱۷) محمدحسین حسینی جلالی، خاک پاکان: تاریخ آرامگاههای خاندان پیامبر و صحابه خاص آن|تاریخ آرامگاههای خاندان پیامبر علیهمالسلام و صحابه خاص آن، ترجمه قربانعلی اسماعیلی، مشهد ۱۳۸۰ش.
(۱۸) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده.
(۱۹) ابوبکربن عبدالله دواداری، کنزالدرر و جامعالغرر، چاپ گونهیل گراف و اریکاگلاسن، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۴.
(۲۰) احمدبن داوود دینوری، الاخبار الطوال|الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر (۱۳۷۹/ ۱۹۵۹)، چاپ افست بغداد.
(۲۱) محمد سماوی، ابصارالعین فی انصارالحسین علیهالسلام، چاپ محمدجعفر طبسی، (قم) ۱۳۷۷ش.
(۲۲) محمدمهدی شمسالدین، انصار الحسین: دراسة عن شهداء ثورةالحسین، الرجال و الدلالات، (بیروت) ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
(۲۳) طبری، تاریخ الطبری (بیروت).
(۲۴) حسینبن علی کاشفی، روضةالشهداء، چاپ محمد رمضانی، (تهران) ۱۳۴۱ش.
(۲۵) مسکویه.
(۲۶) محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفة حججالله علی العباد، قم ۱۴۱۳.
(۲۷) حسینبن محمدتقی نوری، لؤلؤ و مرجان: در آداب اهل منبر، تهران ۱۳۷۹ش.
(۲۸) عبدالله بن اسعد یافعی، مرآةالجنان و عبرةالیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷.
بنیاد دائرةالمعارف اسلامی، دانشنامه جهان اسلام، برگرفته از مقاله «حربن یزید ریاحی»، شماره۶۰۱۱. جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۱۴۳-۱۵۰. پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «حر بن یزید ریاحی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۱۷. پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۷۸۳-۷۸۵.