• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حکم حاکم به ثبوت هلال

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



آیا حکم حاکم، به ثبوت هلال، حجیّت دارد یا خیر؟ در این باره، فقها و صاحب نظران مذاهب اسلامی، دیدگاههای گوناگونی دارند. بسیاری از آنان حکم حاکم را، چه مستند او در حکم، بیّنه باشد و چه رؤیت و علم خود، حجّت دانسته‌اند.
برخی، حجیت آن را بکلّی انکار کرده و گفته‌اند: حکم حاکم، چه مستند باشد به بیّنه و چه به تواتر و شیاع و چه به رؤیت و علم خودِ حاکم، حجّت نیست.برخی دیگر گفته‌اند: اگر مستند حاکم در حکم، بیّنه باشد، حکم او حجّت است و اگر مستند به علم و رؤیت خود حاکم باشد، حجّت نیست.
عدّه‌ای از اهل سنت به حکم حاکم اصالت داده و حجیّت را تنها از آنِ حکم حاکم دانسته‌اند. اینان، دیگر راهها را در صورتی حجّت دانسته‌اند که حاکم، آن را تأیید نماید. پیش از آن که به نقل و نقد اقوال یاد شده بپردازیم، اشاره‌ای داریم به پیشینه بحث: در کتابهای فقهی و منابع روایی از تصدّی پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و خلفاء و دیگر حکام و سلاطین در امر هلال، سخن به میان آمده است. حتی در برخی از روایات، تصریح شده: تصدّی هلال، از وظایف امام و حاکم اسلامی‌ است.
امّا فقیهانی چون: شیخ مفید، ابن براج، سرّار دیلمی، ابن حمزه و … سخنی از این مقوله به میان نیاورده‌اند.
شیخ صدوق (م ۳۸۱) و برخی از فقها، در ضمن مباحث دیگر، اشاره‌ای دارند به نقش حاکم در ثبوت هلال. شیخ صدوق در باب روزه یوم الشّک می‌نویسد: من کان فی بلد فیه سلطان فالصّوم معه والفطر معه لانّ فی خلافه دخولاً فی نهی اللّه عزوجّل حیث یقول: و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه.
[۱] (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
هر کس در شهری باشد که سلطان و حاکم دارد، روزه و افطار، باید به همراه او انجام گیرد. زیرا در مخالفت او، ورود در نهی خدای عزوجّل است که می‌فرماید: خود را با دست خویش، به هلاکت نیفکنید.
شیخ صدوق ، پس از سخن فوق، روایت عیسی بن ابی منصور را نقل می‌کند که حکایت از رجوع امام صادق (علیه السلام) در (یوم الشکّ) به سلطان دارد
[۲] (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
.
قاضی نعمان (م۳۶۳) در بحث از روزه (یوم الشک) و تکلیف مردم در آن روز، از نقش امام سخن به میان می‌آورد و وظیفه مردم می‌داند که با وجود امام، به وی مراجعه کنند
[۳] (دعائم الاسلام)، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۲. دارالمعارف، مصر.
.
شیخ طوسی (م۴۶۰) در تهذیب، در بررسی روایات رؤیت، اشاره دارد به تصدّی پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در امر هلال و رجوع مردم به آن حضرت، برای شهادت و اعلان هلال توسط پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)
[۴] (تهذیب الاحکام)، شیخ الطوسی، ج۴، ص۱۵۵. باب ۴۱، باب علامه اول شهر رمضان، دارالتعارف، بیروت.
. همو، در کتاب خلاف، هر چند از حکم حاکم به عنوان راهی مستقل سخن به میان نیاورده ولی از محتوای مطالبی که عرضه کرده استفاده می‌شود که: حجیت حکم حاکم را به عنوان اصل موضوعی قبول دارد. اذا رای هلال شهر رمضان وحده لزمه صومه، قبل الحاکم شهادته او لم یقبل.
[۵] (الخلاف)، شیخ طوسی، ج۲، ص۲۰۴، مسأله ۵۹، انتشارات اسلامی‌وابسته به جامعه مدرسین، قم.

هنگامی‌که فردی هلال ماه رمضان را رؤیت کند، روزه بر او واجب می‌شود. خواه حاکم شهادت وی را بپذیرد و یا نپذیرد. بر این نظرند فقیهانی چون: ابن فهد حلّی
[۶] (مهذب البارع فی شرح مختصر النافع)، ابن فهد حلّی، ج۲، ص۶۵، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین.
، شهید ثانی
[۷] (مسالک الافهام)، ج۱، ص۵۹، دارالهدی للطباعه والنشر.
، مقدس اردبیلی
[۸] (مجمع الفائده والبرهان)، مقدس اردبیلی، ج۵، ص۲۹۰. انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
.
نخستین کسی که ثبوت هلال را به حکم حاکم می‌پذیرد و آن را راهی مستقل می‌داند در ثبوت هلال، علامه حلّی (م۷۶۲) است. وی می‌نویسد: فاذا رایت الهلال فصم و اذا رایته فافطر لانّه متیقن انّه من رمضان فلزمه صومه کما لو حکم به الحاکم
[۹] (تذکرة الفقهاء)، علامه حلّی، ج۱، ص۲۶۸، مکتبة المرتضویه.
.
با دیدن هلال روزه بگیر و با دیدن آن، روز بگشا. زیرا یقین به رمضان روزه را الزامی‌ می‌کند. همان گونه که اگر حاکم به ثبوت هلال حکم کند، روزه الزامی‌ است.
شهید اوّل (م۷۸۶) و محقق سبزواری (م۱۰۹۰)۱۰، با صراحت بیشتری مسأله را مطرح کرده‌اند. شهید در دورس می‌نویسد:
الثالث: لا یکفی قول الشاهد، الیوم الصوم او الفطر لجواز استناده الی عقیدته بل یجب علی الحاکم استفساره، و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال، الاقرب، نعم
[۱۰] (الدروس الشرعیه فی فقه الامامیه)، شمس الدین محمّد بن مکّی العاملی، ج۱، ص۲۸۶، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
. شهادت شاهد، به این که امروز رمضان است یا عید، کفایت نمی‌کند، بلکه بر حاکم است، از وی پرس و جو کند.
آیا قول حاکم به تنهایی در اثبات هلال، کفایت می‌کند یا خیر؟ قول نزدیک به واقع این است که: بله. برخی دیگر از فقها، افزون بر طرح مسأله به دلائل آن نیز پرداخته‌اند. از جمله: سیدمحمد عاملی (م۱۰۰۹)
[۱۱] (مدارک الاحکام فی شرح الشرایع)، سید محمد موسوی عاملی، ج۶، ص۱۶۹ ۱۷۰ مؤسسه آل البیت، قم.
، محقق سبزواری
[۱۲] (ذخیرة الاحکام)، محمّد باقر سبزواری، ص۵۳۱.
، شیخ یوسف بحرانی (م۱۱۸۶)
[۱۳] (حدائق الناضره فی احکام العترة الطاهره)، شیخ یوسف بحرانی، ج۱۳، ص۲۵۸، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
، همو،درالدّرالنجفیه
[۱۴] (الدّر النجفیه)، شیخ یوسف بحرانی، آل البیت.
، علاّمه نراقی (م ۱۲۴۵)
[۱۵] (مستند الشیعه)، مولی احمد نراقی ج۲، ص۱۳۵، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم.
، شیخ محمّدحسن نجفی (م ۱۲۶۶)
[۱۶] (جواهرالکلام)، شیخ محمد حسن نجفی، ج۱۶، ص۳۵۸ ۳۶۰، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
و … سیدمحمد کاظم یزدی (م ۱۳۳۸)، افزون بر طرح مسأله، به فروعات آن نیز اشاره کرده‌است
[۱۷] (عروة الوثقی)، سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتاب الاسلامیه.
. همه کسانی که بر عروه شرح و تفسیر و حاشیه نگاشته‌اند، دلائل و فروعات مسأله را نیز به بحث گذارده‌اند. بنابراین، انظار فقهای شیعه در طرح حجیّت حکم حاکم، سیر صعودی داشته است. تا زمان علاّمه حلّی، به احتمال بسیار آن را اصلی پذیرفته شده دانسته‌اند. امّا چرا از کم و کیف مسأله سخنی به میان نیاورده‌اند، بر ما روشن نیست.
سید عبدالاعلی سبزواری، مسأله را از واضحات فقه شیعه شمرده و تردید در آن را تردید در واضحات فقه دانسته است. وی درباره شیوه فقها می‌نویسد: و لم اظفر علی التشکیک فیه من القدماء، مع انّ المسأله کانت ابتلائیه لدیهم
[۱۸] (مهذب الاحکام فی بیان الحلال والحرام)، سید عبدالاعلی الموسوی السبزواری، ج۱۰، ص۲۷۶، مطبعة الاداب، نجف اشرف.
. از بین قدماء، کسی را نیابیدیم که در مسأله تردید روا دارد. در حالی که مسأله مورد ابتلاء بوده است. پس از علاّمه، مسأله به شکل روشن تری در کتابهای فقهی مطرح شده است. پس از محمد کاظم طباطبایی یزدی، صاحب عروه، علما، به تفصیل بدان پرداخته‌اند.
گفتیم: در این که حکم حاکم در اثبات هلال حجیّت دارد یا خیر، فقها، اختلاف نظر دارند. از همه آن نظرها، دو نظر زیر، محور بحث ما را تشکیل می‌دهد:
۱. عدم حجیّت حکم حاکم مطلقا
۲. حجیّت حکم حاکم مطلقا.
عدم حجیّت مطلقا
شیخ یوسف بحرانی، قول به عدم حجیّت را، به نقل از فاضلی از فاضلان عصر خویش، طرح کرده است و خود نیز، همین نظر را می‌پذیرد. مولی احمد نراقی و آیة اللّه خویی به تقویت این دیدگاه می‌پردازند. شیخ یوسف بحرانی، می‌نویسد: و یظهر من بعض افاضل متأخری المتأخرین العدم و انّه لابدّ من سماعه من الشاهدین، قال: انّه لا یجب علی المکلّف العمل بما ثبت عند الحاکم الشرعی هنا بل ان حصل الثبوت عنده وجب علیه العمل بمقتضی ذلک و اِلاّ فلا.
[۱۹] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.

از گفته برخی از فاضلان، عدم حجیّت حکم حاکم، استفاده می‌شود. مکلّف، ناچار باید برای تعیین تکلیف خود، از دو شاهد بشنود. وی معاصر     گفته است: بر مکلّف واجب نیست به آنچه در نزد حاکم، ثابت شده عمل کند. بلکه اگر هلال، در نزد خود مکلّف، به اثبات رسید، به مقتضای آن، باید عمل کند وگرنه، ثبوت حکم در نزد حاکم، برای او تکلیفی نمی‌آورد.همو، پس از نقل دلائل عدم حجیّت و نقل و نقد ادّله حجیّت حکم حاکم می‌نویسد: و بالجمله فالمسأله عندی موضع توقف و اشکال لعدم الدلیل الواضح فی وجوب الاخذ بحکم الحاکم بحیث یشمل موضوع النزّاع.
[۲۰] (حدائق الناضره)، ج۱۳،ص۲۶۱.

خلاصه، این مسأله در نزد من جای توقف و محلّ اشکال است، به علت نبود دلیل روشنی بر وجوب عمل به حکم حاکم، به گونه‌ای که رؤیت هلال را نیز شامل شود. مولی احمد نراقی، پس از نقل سخنان شیخ یوسف بحرانی و استناد به همان ادّله‌ای که وی در حدائق آورده، قول به عدم حجیّت را تقویت می‌کند
[۲۱] (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
. آیة اللّه خویی
[۲۲] (مستندالعروة الوثقی)، سید ابوالقاسم خویی، کتاب الصوم، ج۲، ص۸۱ ۹۲.
و محمّد جواد مغنیه
[۲۳] (الفقه الامام جعفر الصادق (علیه السلام))، محمّد جواد مغنیه، ج۲، ص۴۷. دارالتعارف للمطبوعات/ بیروت.
نیز، حکم حاکم را در ثبوت هلال نمی‌پذیرند. آیة اللّه خویی، پس از نقل دلائل حجیّت حکم حاکم و نقد آن می‌نویسد: و لا جل ذلک استشکلنا فی ثبوت الهلال بحکم الحاکم
[۲۴] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۹۱.
. به سبب خدشه دار بودن دلائل حجیّت، در ثبوت هلال به حکم حاکم اشکال کردیم.
==دلائل عدم حجیّت حکم حاکم====نقد و بررسی====حجیت حکم حاکم

فهرست مندرجات

[۲۵] (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
آیا هنگامی‌که رؤیت هلال ثابت شد و حاکم بدان حکم داد، مکلف باید به آن حکم عمل کند؟ یا ناگزیر بایستی خود از زبان دو گواه، رؤیت هلال را بشنود؟
از ظاهر گفته های اصحاب، بر می‌آید که قسم اول را پذیرفته‌اند. بلکه برخی از فقها، در ثبوت هلال، رؤیت حاکم شرع را کافی می‌دانند. علامه حلّی، حجیت حکم حاکم را در رؤیت هلال مسلّم و قطعی می‌داند. وی، پس از یادآوری حجیّت رؤیت می‌نویسد:کما لو حکم به الحاکم
[۲۶] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
حجّت است     همان گونه که حکم حاکم حجت است.
شهید اوّل در دروس می‌نویسد:و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال؟ الاقرب نعم
[۲۷] (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
.
آیا گفته حاکم، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند یا نه؟ بله، قول به حجیت نزدیکتر به واقع است. از ظاهر گفتار علاّمه و شهید اوّل بر می‌آید که آن دو، حکم حاکم را مطلقا حجّت می‌دانند. یعنی در مستند حکم حاکم، بین بیّنه و علم حاکم فرقی نگذارده‌اند.
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد:کما انّ الظاهر ثبوته بحکم الحاکم المستند الی علمه، لاطلاق ما دلّ علی نفوذه.
[۲۸] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
ظاهر گفته های اصحاب، ثبوت رؤیت هلال را می‌رساند، به حکم حاکم حکمی‌که مستند به علم خود حاکم باشد. زیرا اطلاق دارد آنچه که دلالت بر نفوذ حکم حاکم دارد.
صاحب مدارک می‌نویسد:هل یکفی قول الحاکم الشرعی وحده فی ثبوت الهلال؟ فیه وجهان:احدهما نعم. و هو خیرة الدروس لعموم ما دلّ علی ان للحاکم ان یحکم بعلمه و لانّه لو قامت عنده البیّنه فحکم بذلک وجب الرجوع الی حکمه کغیره من الاحکام والعلم اقوی من البیّنه و لانّ المرجع فی الاکتفاء بشهادة العدلین و ما تتحقق به العداله الی قوله فیکون مقبولاً فی جمیع الموارد …
[۲۹] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند؟ در مسأله دو وجه، وجود دارد:ییکی از آن دو، بله، حجیت دارد. این مختار شهید در دروس است.
به دلیل عموماتی که دلالت دارند بر این که حاکم می‌تواند به علم خود حکم کند. به دلیل این که، اگر در نزد حاکم، اقامه بیّنه شود و او به شهادت آنان حکم به ثبوت هلال نماید، واجب است به حکم وی عمل شود، مثل بقیّه احکام. علم حاکم، از بیّنه بالاتر است. به دلیل این که به شهادت دو گواه عادل، آن گاه می‌شود عمل کرد که عدالت آنان، پیش حاکم ثابت شده باشد. پس قول حاکم، در همه موارد قابل پذیرش خواهد بود. از ظاهر عبارت مدارک فهمیده می‌شود که حجیّت حکم حاکم، در صورتی که مستند به گواهی دو گواه عادل باشد، باید مسلّم گرفت.
آیة اللّه حکیم در مستمسک می‌نویسد:و الظاهر لافرق بین ان یکون مستند الحکم البیّنه او الشیاع العلمی‌ و بین ان یکون علم الحاکم بنفسه بناءً علی جواز حکمه بعلمه.
[۳۰] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

حکم حاکم، حجّت است. فرقی بین این که مستند حکم، بیّنه یا شیاع باشد و یا علم حاکم نیست. البته، بنابراین که حکم حاکم مستند به علم خودش را جایز بدانیم. محقق سبزواری
[۳۱] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
، میرزای قمی
[۳۲] (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
، شیخ بهایی
[۳۳] (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
، آیة اللّه محمدتقی آملی
[۳۴] (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
، کاشف الغطاء
[۳۵] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
، شیخ انصاری
[۳۶] (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
، میرزای شیرازی
[۳۷] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، آقا ضیاء عراقی
[۳۸] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، طباطبایی یزدی
[۳۹] (کتاب القضاء)، ص۳۰.
و بسیاری دیگر از معاصران، آیات:سید عبدالاعلی سبزواری
[۴۰] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
، بروجردی
[۴۱] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
، سیدمحمود شاهرودی
[۴۲] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سید هادی میلانی
[۴۳] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
، شهید صدر
[۴۴] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سیداحمد خوانساری
[۴۵] (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
، امام خمینی
[۴۶] (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
، مرعشی نجفی
[۴۷] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
، سید محمد رضا گلپایگانی
[۴۸] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، منتظری
[۴۹] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، سید محمّد شیرازی
[۵۰] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
، سیدصدرالدین صدر
[۵۱] (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
و … به ثبوت هلال به حکم حاکم فتوا داده‌اند. مذاهب چهارگانه اهل سنّت نیز، به حجیّت حکم حاکم به ثبوت هلال فتوا داده‌اند.
در الفقه علی المذهب الاربعة آمده است:لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم، ولکن لو حکم بثبوت الهلال بناءً علی ایّ طریق فی مذهبه وجب الصوم علی عموم المسلمین و لو خالف مذهب البعض منهم لانّ حکم الحاکم یرفع الخلاف اِلاّ عند الشافعیه.
[۵۲] (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست. ولی اگر حاکم، به ثبوت هلال حکم کرد، مستند آن هر چه باشد، به حکم وی، روزه بر عموم مسلمانان واجب است، هر چند این حکم، مخالف مذهب برخی باشد. زیرا حکم حاکم، اختلافات را از میان بر می‌دارد. این مسأله، جز در نزد شافعیان مورد اتفاق بقیّه مذاهب سه گانه است.
همو، در شرح نظر شافعیه می‌نویسد:الشافعیة قالوا:یشترط تحقیق الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصّوم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۵۳] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
شافیعان گفته‌اند:ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. هرگاه که حاکم حکم کرد، روزه بر مرد واجب است، هر چند این حکم، مستند به شهادت یک نفر عادل باشد. از این عبارت فهمیده می‌شود استثناء در نقل قول پیشین (الاّ عند الشافعیه) به حکم اوّل (لا یشترط فی ثبوت الهلال … علی الناس حکم الحاکم) بر می‌گردد و نتیجه آن، اصالت حکم حاکم در نزد شافعیان است. بنابراین، شافعیان، نه تنها حجیت حکم حاکم را پذیرفته‌اند که دیگر راهها را نیز بدون تأیید حاکم بدون اثر می‌دانند. دلائل حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بر حجیّت حکم حاکم در رؤیت هلال، دلایلی اقامه شده که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. عموم و اطلاقات روایاتی که حکم فقیه را نافذ و مراجعه به وی را در روزگار غیبت، لازم می‌شمرند، از جمله:
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله:شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته است. حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
عمربن حنظله می‌گوید:سألت اباعبداللّه (علیه السلام) عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعه فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة ایحّلُ ذلک؟ قال:من تحاکم الیهم فی حقّ او باطل فانّما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانّما یاخذ سحتا و ان کان حقّاً ثابتاً له لانّه اخذه بحکم الطاغوت و امراللّه ان یکفر به.
قلت:فکیف یصنعان؟
قال ینظر ان من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکم اللّه و علینا ردّ والرادّ علینا الراد علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.
[۵۴] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.

از امام صادق (علیه السلام) درباره این مسأله سؤال کردم که بین دو تن از یاران ما، اختلافی در مسائل مالی، مانند دین یا ارث پیش آمده و آنان به سلطان و قاضیان وابسته به حکومت رجوع کرده‌اند. آیا این مراجعه جایز است؟ امام در پاسخ فرمودند:هر کس برای قضاوت در مورد حقّ، یا باطل، به آنان رجوع کند، به طاغوت رجوع کرده است و آنچه آنان در مورد وی حکم کنند، مالی است به ناحق گرفته شده، اگر چه آن فرد در این مال حقّ داشته باشد؛ چرا که این مال را به دستور طاغوت گرفته است و حال آن که خداوند، دستور کفر به آنان را داده است. عمر بن حنظله می‌گوید:پرسیدم:پس چه باید بکنند؟
امام (علیه السلام) فرمود:در میان خود شما بنگرند و کسی را برگزینند که حدیث ما را روایت می‌کند، بر حلال و حرام ما واقف است و احکام ما را می‌شناسد. آنان، باید به قضاوت چنین فردی راضی باشند که من چنین فردی را بر شما حاکم قرار داده‌ام. پس اگر او، بر اساس احکام ما حکم کرد و از وی پذیرفته نشد، حکم الهی سبک شمرده شده و حقانیت ما انکار گردیده است و کسی که ما را انکار کند، خدا را انکار کرده و چنین عملی همردیف شرک به خداست. برخی برای حجیت حکم حاکم، به جمله:(فانی جعلته حاکماً) استناد کرده و اطلاق آن را دلیل بر شمول حکم حاکم دانسته‌اند. برخی دیگر، حجیّت حکم حاکم را از اطلاق جمله:(فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم اللّه) استفاده کرده‌اند. محقق کرکی (م ۹۴۰) از روایت فوق، به عنوان اصلی در نیابت عامّه فقها یاد کرده و می‌نویسد:والمقصود من هذا الحدیث هنا ان الفقیه الموصوف بالاوصاف المعینه منصوب من قبل ائمتنا فی جمیع ما للنیابة فیه مدخلٌ بمقتضی قوله:فانی قد جعلته حاکما
[۵۵] (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
مقصود از این روایت، در این جا این است که:فقیهی که دارای ویژگیها و اوصاف مشخص است، از سوی ائمه (علیهم السلام) نصب شده و از طرف آنان، در همه مواردی که نیابت در آنها دخالت دارد، نیابت دارد. زیرا حضرت فرموده:(انی قد جعلته علیکم حاکما) البتّه این نیابت، منحصر به موارد خاصّی نیست و به طور کلّی همه موارد آن را شامل می‌شود.
امام خمینی، در ذیل روایت می‌نویسد:
از صدر و ذیل روایت و آیه‌ای که در حدیث ذکر شده استفاده می‌شود که موضوع، تنها تعیین قاضی نیست که امام (علیه السلام) فقط نصب قاضی کرده باشد و در سایر امور مسلمانان، تکلیفی معین نکرده باشد و در نتیجه یکی از دو سؤال را که راجع به دادخواهی از قدرتهای اجرایی ناروا بوده بدون جواب گذاشته باشد
[۵۶] (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
.
بنابراین، محقق کرکی و امام خمینی و بسیاری از فقهای دیگر، از اطلاق:(فانی قد جعلته علیکم حاکماً) استفاده کرده‌اند که فقیه، از سوی امام، نیابت عامّه را بر عهده دارد و هر آن چه را که از مسائل حکومتی بر عهده امام (علیه السلام) بوده به وی وا گذار شده است؛ چرا که وقتی امام مردم را از مراجعه به حکام طاغوتی برحذر می‌دارد، نصب والیان شرعی و فقهای عدول، به معنای حکومت شرعی آنان در همه مسائلی است که طاغوتیان آن را در اختیار داشته‌اند و مردم را به مراجعه به خود مجبور می‌ساخته‌اند. رؤیت هلال نیز، از آن جمله است.
اسحاق بن یعقوب می‌گوید:از محمد بن عثمان عمری [نایب دوّم امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)] تقاضا کردم که نامه ای را که سؤالاتی را در آن مطرح کرده‌ام از جانب من به امام برساند. وی چنین کرد. سپس توقیعی به خط مولایمان، حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، به دست من رسید با این عنوان:امّا ما سألت عنه ارشدک اللّه … الی ان قال:و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا، فانهم حجّتی علیکم و انا حجة اللّه
[۵۷] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
.
امّا درباره آنچه پرسیده‌ای، خداوند تو را هدایت کرده و ثابت قدم بدارد … تا آن جا که فرمود:اما در حوادث و پیشامدها، به راویان احادیث ما مراجعه کنید، که آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم. در این روایت، از جمله:(الحوادث الواقعه) و جمله:(فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه) حجیت حکم حاکم جامع الشرایط استفاده می‌شود؛ زیرا که حوادث واقعه اطلاق دارد و همه حوادث و رویدادها، از جمله رؤیت هلال را در بر می‌گیرد. بلکه رؤیت هلال، از بارزترین مصادیق حوادث واقعه به شمار می‌آید.
در حقیقت، امام (علیه السلام) در این حدیث، مردم را به راویان احادیث اهل بیت، در همه اموری که باید به شخص امام رجوع کنند، ارجاع می‌دهد. حاج آقا رضا همدانی، در تفسیر و توضیح توقیع اسحاق بن یعقوب می‌نویسد:با تامّل و دقّت در روایت فوق، که عمده دلیل نصب فقهاء در عصر غیبت است، روشن می‌شود:فقیهی که روایات ائمه (علیه السلام) را اخذ و هضم کرده، در مقام و جایگاه ایشان قرار گرفته است، تا شیعیان در مواردی که باید به امام مراجعه کنند، به وی رجوع کنند و در دوران غیبت، شیعیان متحیر نباشند پس از ذکر متن حدیث، با چندین سند می‌نویسد:     حضرت، با این توقیع خواسته‌اند که حجّت را بر شیعیان تمام کنند، تا هیچ یک به بهانه غیبت، از دستورات الهی تخطی ننمایند. این روایت، درصدد بیان حجیت فتوا و روایت فقها نیست، زیرا این غرض، با جمله:(فانهم حجّتی علیکم) تناسبی ندارد. افزون بر این، اعتبار فتوای فقها، موجب آن نمی‌شود که آنان در حوادث واقعه، که همان حوادث و مسائل جزئی است که اتفاق می‌افتد و امام باید در آنها دخالت داشته باشد و نظر دهد، مرجع و پناه شیعه باشند. به هر حال، در نیابت فقیه جامع الشرائط در این گونه موارد، نباید تردید داشت.
[۵۸] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.

امام خمینی، در توضیح حوادث واقعه می‌نویسد:منظور از حوادث واقعه که در این روایت آمده، مسائل و احکام شرعیه نیست. نویسنده نمی‌خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‌ای که برای ما رخ می‌دهد، چه کنیم؟ چون این موضوع جزو واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتره وجود دارد که در مسائل، باید به فقها رجوع کنند. در زمان ائمه (علیهم السلام) هم، مردم به فقها رجوع می‌کردند و از آنان می‌پرسیدند. کسی که در زمان حضرت حجّت، سلام اللّه علیه، باشد و با نایبان چهارگانه در ارتباط باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فرا گرفتن مسائل، باید به چه اشخاص مراجعه کرد. منظور از حوادث واقعه، پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهایی بوده که برای مسلمانان پیش می‌آمده است. وی، به طور سربسته سؤال کرده:اکنون که دست ما به شما نمی‌رسد، در پیشامدهای اجتماعی چه کنیم … امام پاسخ داده:به روات احادیث ما، یعنی فقها، مراجعه کنید. آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر شمایم.
[۵۹] (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.

امام خمینی، سپس به تفسیر و توضیح حجّت می‌پردازد و می‌نویسد:(اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده بود:من می‌روم و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حجّت من بر شماست، شما از این چه می‌فهمیدید؟ می‌فهمیدید که حضرت رفت و همه کارها تعطیل شد؟ فقط مسأله گویی مانده که آن هم به حضرت امیر (علیه السلام) واگذار شده است؟ یا این که:(حجة اللّه)، یعنی همان طور که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حجّت است و مرجع تمام مردم و خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، فقها هم، مسؤول امور و مرجع عامّ توده های مردم هستند …. امروز فقهای اسلام، حجّت بر مردم هستند، همان طور که رسول خدا، حجت خدا و همه امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می‌کرد، بر او احتجاج می‌شد. فقها، از طرف امام (علیه السلام)، حجّت بر مردم هستند، همه امور و تمام کارهای مسلمانان به آنان واگذار شده است. در امور حکومت و تمشیت امور مسلمانان … هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد.)
صاحب جواهر نیز، از عمومات و اطلاقات در این باب، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، نیابت عامه فقیه را استفاده کرده و باور دارد که اگر ما این عمومیت را از نیابت و ولایت فقیه نفهمیم، بسیاری از امور مربوط به شیعیان، معطل می‌ماند. آن گاه می‌نویسد:(باعث شگفتی است که برخی از مردم، در این باره وسوسه می‌کنند. گو این که طعم فقه را نچشیده‌اند و تعابیر و معانی و رمز کلمات ائمه معصومین (علیه السلام) را نفهمیده‌اند. اینان، در عناوین ذیل:حاکم، قاضی، حجّت، خلیفه و امثال آن که در کلمات ائمه (علیهم السلام) درباره فقهاء آمده است، دقت نکرده‌اند. طرح این عناوین و مشابه آنها از سوی ائمه (علیهم السلام)، دلالت دارد که آن بزرگوران، در زمان غیبت، نظم و سامان یافتن امور شیعیان را خواستار بوده‌اند.
[۶۰] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.

بسیاری از فقها، به روایت فوق، بر عمومیت ولایت فقیه، استناد جسته‌اند
[۶۱] (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
.
خلاصه:کسانی که ولایت عامّه فقیه را از این روایت و امثال آن، استفاده کرده‌اند، حجیّت حکم حاکم را نیز در رؤیت هلال پذیرفته‌اند و آن را از مصادیق و موارد حکم حاکم به شما آورده‌اند.
" name="
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله:شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته و می‌نویسد:هل یجب علی المکلّف العمل بحکم الحاکم الشرعی متی ثبت ذلک عنده و حکم به، ام لابّد من سماعه بنفسه من الشاهدین؟ ظاهر الاصحاب الاوّل بل زاد بعضهم کما سیاتی الاکتفاء برؤیة الحاکم الشرعی …
[۶۲] (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
آیا هنگامی‌که رؤیت هلال ثابت شد و حاکم بدان حکم داد، مکلف باید به آن حکم عمل کند؟ یا ناگزیر بایستی خود از زبان دو گواه، رؤیت هلال را بشنود؟
از ظاهر گفته های اصحاب، بر می‌آید که قسم اول را پذیرفته‌اند. بلکه برخی از فقها، در ثبوت هلال، رؤیت حاکم شرع را کافی می‌دانند. علامه حلّی، حجیت حکم حاکم را در رؤیت هلال مسلّم و قطعی می‌داند. وی، پس از یادآوری حجیّت رؤیت می‌نویسد:کما لو حکم به الحاکم
[۶۳] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
حجّت است     همان گونه که حکم حاکم حجت است.
شهید اوّل در دروس می‌نویسد:و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال؟ الاقرب نعم
[۶۴] (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
.
آیا گفته حاکم، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند یا نه؟ بله، قول به حجیت نزدیکتر به واقع است. از ظاهر گفتار علاّمه و شهید اوّل بر می‌آید که آن دو، حکم حاکم را مطلقا حجّت می‌دانند. یعنی در مستند حکم حاکم، بین بیّنه و علم حاکم فرقی نگذارده‌اند.
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد:کما انّ الظاهر ثبوته بحکم الحاکم المستند الی علمه، لاطلاق ما دلّ علی نفوذه.
[۶۵] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
ظاهر گفته های اصحاب، ثبوت رؤیت هلال را می‌رساند، به حکم حاکم حکمی‌که مستند به علم خود حاکم باشد. زیرا اطلاق دارد آنچه که دلالت بر نفوذ حکم حاکم دارد.
صاحب مدارک می‌نویسد:هل یکفی قول الحاکم الشرعی وحده فی ثبوت الهلال؟ فیه وجهان:احدهما نعم. و هو خیرة الدروس لعموم ما دلّ علی ان للحاکم ان یحکم بعلمه و لانّه لو قامت عنده البیّنه فحکم بذلک وجب الرجوع الی حکمه کغیره من الاحکام والعلم اقوی من البیّنه و لانّ المرجع فی الاکتفاء بشهادة العدلین و ما تتحقق به العداله الی قوله فیکون مقبولاً فی جمیع الموارد …
[۶۶] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند؟ در مسأله دو وجه، وجود دارد:ییکی از آن دو، بله، حجیت دارد. این مختار شهید در دروس است.
به دلیل عموماتی که دلالت دارند بر این که حاکم می‌تواند به علم خود حکم کند. به دلیل این که، اگر در نزد حاکم، اقامه بیّنه شود و او به شهادت آنان حکم به ثبوت هلال نماید، واجب است به حکم وی عمل شود، مثل بقیّه احکام. علم حاکم، از بیّنه بالاتر است. به دلیل این که به شهادت دو گواه عادل، آن گاه می‌شود عمل کرد که عدالت آنان، پیش حاکم ثابت شده باشد. پس قول حاکم، در همه موارد قابل پذیرش خواهد بود. از ظاهر عبارت مدارک فهمیده می‌شود که حجیّت حکم حاکم، در صورتی که مستند به گواهی دو گواه عادل باشد، باید مسلّم گرفت.
آیة اللّه حکیم در مستمسک می‌نویسد:و الظاهر لافرق بین ان یکون مستند الحکم البیّنه او الشیاع العلمی‌ و بین ان یکون علم الحاکم بنفسه بناءً علی جواز حکمه بعلمه.
[۶۷] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

حکم حاکم، حجّت است. فرقی بین این که مستند حکم، بیّنه یا شیاع باشد و یا علم حاکم نیست. البته، بنابراین که حکم حاکم مستند به علم خودش را جایز بدانیم. محقق سبزواری
[۶۸] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
، میرزای قمی
[۶۹] (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
، شیخ بهایی
[۷۰] (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
، آیة اللّه محمدتقی آملی
[۷۱] (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
، کاشف الغطاء
[۷۲] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
، شیخ انصاری
[۷۳] (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
، میرزای شیرازی
[۷۴] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، آقا ضیاء عراقی
[۷۵] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، طباطبایی یزدی
[۷۶] (کتاب القضاء)، ص۳۰.
و بسیاری دیگر از معاصران، آیات:سید عبدالاعلی سبزواری
[۷۷] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
، بروجردی
[۷۸] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
، سیدمحمود شاهرودی
[۷۹] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سید هادی میلانی
[۸۰] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
، شهید صدر
[۸۱] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سیداحمد خوانساری
[۸۲] (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
، امام خمینی
[۸۳] (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
، مرعشی نجفی
[۸۴] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
، سید محمد رضا گلپایگانی
[۸۵] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، منتظری
[۸۶] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، سید محمّد شیرازی
[۸۷] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
، سیدصدرالدین صدر
[۸۸] (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
و … به ثبوت هلال به حکم حاکم فتوا داده‌اند. مذاهب چهارگانه اهل سنّت نیز، به حجیّت حکم حاکم به ثبوت هلال فتوا داده‌اند.
در الفقه علی المذهب الاربعة آمده است:لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم، ولکن لو حکم بثبوت الهلال بناءً علی ایّ طریق فی مذهبه وجب الصوم علی عموم المسلمین و لو خالف مذهب البعض منهم لانّ حکم الحاکم یرفع الخلاف اِلاّ عند الشافعیه.
[۸۹] (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست. ولی اگر حاکم، به ثبوت هلال حکم کرد، مستند آن هر چه باشد، به حکم وی، روزه بر عموم مسلمانان واجب است، هر چند این حکم، مخالف مذهب برخی باشد. زیرا حکم حاکم، اختلافات را از میان بر می‌دارد. این مسأله، جز در نزد شافعیان مورد اتفاق بقیّه مذاهب سه گانه است.
همو، در شرح نظر شافعیه می‌نویسد:الشافعیة قالوا:یشترط تحقیق الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصّوم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۹۰] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
شافیعان گفته‌اند:ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. هرگاه که حاکم حکم کرد، روزه بر مرد واجب است، هر چند این حکم، مستند به شهادت یک نفر عادل باشد. از این عبارت فهمیده می‌شود استثناء در نقل قول پیشین (الاّ عند الشافعیه) به حکم اوّل (لا یشترط فی ثبوت الهلال … علی الناس حکم الحاکم) بر می‌گردد و نتیجه آن، اصالت حکم حاکم در نزد شافعیان است. بنابراین، شافعیان، نه تنها حجیت حکم حاکم را پذیرفته‌اند که دیگر راهها را نیز بدون تأیید حاکم بدون اثر می‌دانند. دلائل حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بر حجیّت حکم حاکم در رؤیت هلال، دلایلی اقامه شده که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. عموم و اطلاقات روایاتی که حکم فقیه را نافذ و مراجعه به وی را در روزگار غیبت، لازم می‌شمرند، از جمله:
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله:شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته است. حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
عمربن حنظله می‌گوید:سألت اباعبداللّه (علیه السلام) عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعه فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة ایحّلُ ذلک؟ قال:من تحاکم الیهم فی حقّ او باطل فانّما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانّما یاخذ سحتا و ان کان حقّاً ثابتاً له لانّه اخذه بحکم الطاغوت و امراللّه ان یکفر به.
قلت:فکیف یصنعان؟
قال ینظر ان من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکم اللّه و علینا ردّ والرادّ علینا الراد علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.
[۹۱] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.

از امام صادق (علیه السلام) درباره این مسأله سؤال کردم که بین دو تن از یاران ما، اختلافی در مسائل مالی، مانند دین یا ارث پیش آمده و آنان به سلطان و قاضیان وابسته به حکومت رجوع کرده‌اند. آیا این مراجعه جایز است؟ امام در پاسخ فرمودند:هر کس برای قضاوت در مورد حقّ، یا باطل، به آنان رجوع کند، به طاغوت رجوع کرده است و آنچه آنان در مورد وی حکم کنند، مالی است به ناحق گرفته شده، اگر چه آن فرد در این مال حقّ داشته باشد؛ چرا که این مال را به دستور طاغوت گرفته است و حال آن که خداوند، دستور کفر به آنان را داده است. عمر بن حنظله می‌گوید:پرسیدم:پس چه باید بکنند؟
امام (علیه السلام) فرمود:در میان خود شما بنگرند و کسی را برگزینند که حدیث ما را روایت می‌کند، بر حلال و حرام ما واقف است و احکام ما را می‌شناسد. آنان، باید به قضاوت چنین فردی راضی باشند که من چنین فردی را بر شما حاکم قرار داده‌ام. پس اگر او، بر اساس احکام ما حکم کرد و از وی پذیرفته نشد، حکم الهی سبک شمرده شده و حقانیت ما انکار گردیده است و کسی که ما را انکار کند، خدا را انکار کرده و چنین عملی همردیف شرک به خداست. برخی برای حجیت حکم حاکم، به جمله:(فانی جعلته حاکماً) استناد کرده و اطلاق آن را دلیل بر شمول حکم حاکم دانسته‌اند. برخی دیگر، حجیّت حکم حاکم را از اطلاق جمله:(فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم اللّه) استفاده کرده‌اند. محقق کرکی (م ۹۴۰) از روایت فوق، به عنوان اصلی در نیابت عامّه فقها یاد کرده و می‌نویسد:والمقصود من هذا الحدیث هنا ان الفقیه الموصوف بالاوصاف المعینه منصوب من قبل ائمتنا فی جمیع ما للنیابة فیه مدخلٌ بمقتضی قوله:فانی قد جعلته حاکما
[۹۲] (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
مقصود از این روایت، در این جا این است که:فقیهی که دارای ویژگیها و اوصاف مشخص است، از سوی ائمه (علیهم السلام) نصب شده و از طرف آنان، در همه مواردی که نیابت در آنها دخالت دارد، نیابت دارد. زیرا حضرت فرموده:(انی قد جعلته علیکم حاکما) البتّه این نیابت، منحصر به موارد خاصّی نیست و به طور کلّی همه موارد آن را شامل می‌شود.
امام خمینی، در ذیل روایت می‌نویسد:
از صدر و ذیل روایت و آیه‌ای که در حدیث ذکر شده استفاده می‌شود که موضوع، تنها تعیین قاضی نیست که امام (علیه السلام) فقط نصب قاضی کرده باشد و در سایر امور مسلمانان، تکلیفی معین نکرده باشد و در نتیجه یکی از دو سؤال را که راجع به دادخواهی از قدرتهای اجرایی ناروا بوده بدون جواب گذاشته باشد
[۹۳] (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
.
بنابراین، محقق کرکی و امام خمینی و بسیاری از فقهای دیگر، از اطلاق:(فانی قد جعلته علیکم حاکماً) استفاده کرده‌اند که فقیه، از سوی امام، نیابت عامّه را بر عهده دارد و هر آن چه را که از مسائل حکومتی بر عهده امام (علیه السلام) بوده به وی وا گذار شده است؛ چرا که وقتی امام مردم را از مراجعه به حکام طاغوتی برحذر می‌دارد، نصب والیان شرعی و فقهای عدول، به معنای حکومت شرعی آنان در همه مسائلی است که طاغوتیان آن را در اختیار داشته‌اند و مردم را به مراجعه به خود مجبور می‌ساخته‌اند. رؤیت هلال نیز، از آن جمله است.
اسحاق بن یعقوب می‌گوید:از محمد بن عثمان عمری [نایب دوّم امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)] تقاضا کردم که نامه ای را که سؤالاتی را در آن مطرح کرده‌ام از جانب من به امام برساند. وی چنین کرد. سپس توقیعی به خط مولایمان، حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، به دست من رسید با این عنوان:امّا ما سألت عنه ارشدک اللّه … الی ان قال:و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا، فانهم حجّتی علیکم و انا حجة اللّه
[۹۴] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
.
امّا درباره آنچه پرسیده‌ای، خداوند تو را هدایت کرده و ثابت قدم بدارد … تا آن جا که فرمود:اما در حوادث و پیشامدها، به راویان احادیث ما مراجعه کنید، که آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم. در این روایت، از جمله:(الحوادث الواقعه) و جمله:(فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه) حجیت حکم حاکم جامع الشرایط استفاده می‌شود؛ زیرا که حوادث واقعه اطلاق دارد و همه حوادث و رویدادها، از جمله رؤیت هلال را در بر می‌گیرد. بلکه رؤیت هلال، از بارزترین مصادیق حوادث واقعه به شمار می‌آید.
در حقیقت، امام (علیه السلام) در این حدیث، مردم را به راویان احادیث اهل بیت، در همه اموری که باید به شخص امام رجوع کنند، ارجاع می‌دهد. حاج آقا رضا همدانی، در تفسیر و توضیح توقیع اسحاق بن یعقوب می‌نویسد:با تامّل و دقّت در روایت فوق، که عمده دلیل نصب فقهاء در عصر غیبت است، روشن می‌شود:فقیهی که روایات ائمه (علیه السلام) را اخذ و هضم کرده، در مقام و جایگاه ایشان قرار گرفته است، تا شیعیان در مواردی که باید به امام مراجعه کنند، به وی رجوع کنند و در دوران غیبت، شیعیان متحیر نباشند پس از ذکر متن حدیث، با چندین سند می‌نویسد:     حضرت، با این توقیع خواسته‌اند که حجّت را بر شیعیان تمام کنند، تا هیچ یک به بهانه غیبت، از دستورات الهی تخطی ننمایند. این روایت، درصدد بیان حجیت فتوا و روایت فقها نیست، زیرا این غرض، با جمله:(فانهم حجّتی علیکم) تناسبی ندارد. افزون بر این، اعتبار فتوای فقها، موجب آن نمی‌شود که آنان در حوادث واقعه، که همان حوادث و مسائل جزئی است که اتفاق می‌افتد و امام باید در آنها دخالت داشته باشد و نظر دهد، مرجع و پناه شیعه باشند. به هر حال، در نیابت فقیه جامع الشرائط در این گونه موارد، نباید تردید داشت.
[۹۵] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.

امام خمینی، در توضیح حوادث واقعه می‌نویسد:منظور از حوادث واقعه که در این روایت آمده، مسائل و احکام شرعیه نیست. نویسنده نمی‌خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‌ای که برای ما رخ می‌دهد، چه کنیم؟ چون این موضوع جزو واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتره وجود دارد که در مسائل، باید به فقها رجوع کنند. در زمان ائمه (علیهم السلام) هم، مردم به فقها رجوع می‌کردند و از آنان می‌پرسیدند. کسی که در زمان حضرت حجّت، سلام اللّه علیه، باشد و با نایبان چهارگانه در ارتباط باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فرا گرفتن مسائل، باید به چه اشخاص مراجعه کرد. منظور از حوادث واقعه، پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهایی بوده که برای مسلمانان پیش می‌آمده است. وی، به طور سربسته سؤال کرده:اکنون که دست ما به شما نمی‌رسد، در پیشامدهای اجتماعی چه کنیم … امام پاسخ داده:به روات احادیث ما، یعنی فقها، مراجعه کنید. آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر شمایم.
[۹۶] (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.

امام خمینی، سپس به تفسیر و توضیح حجّت می‌پردازد و می‌نویسد:(اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده بود:من می‌روم و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حجّت من بر شماست، شما از این چه می‌فهمیدید؟ می‌فهمیدید که حضرت رفت و همه کارها تعطیل شد؟ فقط مسأله گویی مانده که آن هم به حضرت امیر (علیه السلام) واگذار شده است؟ یا این که:(حجة اللّه)، یعنی همان طور که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حجّت است و مرجع تمام مردم و خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، فقها هم، مسؤول امور و مرجع عامّ توده های مردم هستند …. امروز فقهای اسلام، حجّت بر مردم هستند، همان طور که رسول خدا، حجت خدا و همه امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می‌کرد، بر او احتجاج می‌شد. فقها، از طرف امام (علیه السلام)، حجّت بر مردم هستند، همه امور و تمام کارهای مسلمانان به آنان واگذار شده است. در امور حکومت و تمشیت امور مسلمانان … هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد.)
صاحب جواهر نیز، از عمومات و اطلاقات در این باب، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، نیابت عامه فقیه را استفاده کرده و باور دارد که اگر ما این عمومیت را از نیابت و ولایت فقیه نفهمیم، بسیاری از امور مربوط به شیعیان، معطل می‌ماند. آن گاه می‌نویسد:(باعث شگفتی است که برخی از مردم، در این باره وسوسه می‌کنند. گو این که طعم فقه را نچشیده‌اند و تعابیر و معانی و رمز کلمات ائمه معصومین (علیه السلام) را نفهمیده‌اند. اینان، در عناوین ذیل:حاکم، قاضی، حجّت، خلیفه و امثال آن که در کلمات ائمه (علیهم السلام) درباره فقهاء آمده است، دقت نکرده‌اند. طرح این عناوین و مشابه آنها از سوی ائمه (علیهم السلام)، دلالت دارد که آن بزرگوران، در زمان غیبت، نظم و سامان یافتن امور شیعیان را خواستار بوده‌اند.
[۹۷] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.

بسیاری از فقها، به روایت فوق، بر عمومیت ولایت فقیه، استناد جسته‌اند
[۹۸] (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
.
خلاصه:کسانی که ولایت عامّه فقیه را از این روایت و امثال آن، استفاده کرده‌اند، حجیّت حکم حاکم را نیز در رؤیت هلال پذیرفته‌اند و آن را از مصادیق و موارد حکم حاکم به شما آورده‌اند.
" title="
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله:شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته و می‌نویسد:هل یجب علی المکلّف العمل بحکم الحاکم الشرعی متی ثبت ذلک عنده و حکم به، ام لابّد من سماعه بنفسه من الشاهدین؟ ظاهر الاصحاب الاوّل بل زاد بعضهم کما سیاتی الاکتفاء برؤیة الحاکم الشرعی …
[۹۹] (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
آیا هنگامی‌که رؤیت هلال ثابت شد و حاکم بدان حکم داد، مکلف باید به آن حکم عمل کند؟ یا ناگزیر بایستی خود از زبان دو گواه، رؤیت هلال را بشنود؟
از ظاهر گفته های اصحاب، بر می‌آید که قسم اول را پذیرفته‌اند. بلکه برخی از فقها، در ثبوت هلال، رؤیت حاکم شرع را کافی می‌دانند. علامه حلّی، حجیت حکم حاکم را در رؤیت هلال مسلّم و قطعی می‌داند. وی، پس از یادآوری حجیّت رؤیت می‌نویسد:کما لو حکم به الحاکم
[۱۰۰] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
حجّت است     همان گونه که حکم حاکم حجت است.
شهید اوّل در دروس می‌نویسد:و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال؟ الاقرب نعم
[۱۰۱] (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
.
آیا گفته حاکم، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند یا نه؟ بله، قول به حجیت نزدیکتر به واقع است. از ظاهر گفتار علاّمه و شهید اوّل بر می‌آید که آن دو، حکم حاکم را مطلقا حجّت می‌دانند. یعنی در مستند حکم حاکم، بین بیّنه و علم حاکم فرقی نگذارده‌اند.
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد:کما انّ الظاهر ثبوته بحکم الحاکم المستند الی علمه، لاطلاق ما دلّ علی نفوذه.
[۱۰۲] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
ظاهر گفته های اصحاب، ثبوت رؤیت هلال را می‌رساند، به حکم حاکم حکمی‌که مستند به علم خود حاکم باشد. زیرا اطلاق دارد آنچه که دلالت بر نفوذ حکم حاکم دارد.
صاحب مدارک می‌نویسد:هل یکفی قول الحاکم الشرعی وحده فی ثبوت الهلال؟ فیه وجهان:احدهما نعم. و هو خیرة الدروس لعموم ما دلّ علی ان للحاکم ان یحکم بعلمه و لانّه لو قامت عنده البیّنه فحکم بذلک وجب الرجوع الی حکمه کغیره من الاحکام والعلم اقوی من البیّنه و لانّ المرجع فی الاکتفاء بشهادة العدلین و ما تتحقق به العداله الی قوله فیکون مقبولاً فی جمیع الموارد …
[۱۰۳] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند؟ در مسأله دو وجه، وجود دارد:ییکی از آن دو، بله، حجیت دارد. این مختار شهید در دروس است.
به دلیل عموماتی که دلالت دارند بر این که حاکم می‌تواند به علم خود حکم کند. به دلیل این که، اگر در نزد حاکم، اقامه بیّنه شود و او به شهادت آنان حکم به ثبوت هلال نماید، واجب است به حکم وی عمل شود، مثل بقیّه احکام. علم حاکم، از بیّنه بالاتر است. به دلیل این که به شهادت دو گواه عادل، آن گاه می‌شود عمل کرد که عدالت آنان، پیش حاکم ثابت شده باشد. پس قول حاکم، در همه موارد قابل پذیرش خواهد بود. از ظاهر عبارت مدارک فهمیده می‌شود که حجیّت حکم حاکم، در صورتی که مستند به گواهی دو گواه عادل باشد، باید مسلّم گرفت.
آیة اللّه حکیم در مستمسک می‌نویسد:و الظاهر لافرق بین ان یکون مستند الحکم البیّنه او الشیاع العلمی‌ و بین ان یکون علم الحاکم بنفسه بناءً علی جواز حکمه بعلمه.
[۱۰۴] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

حکم حاکم، حجّت است. فرقی بین این که مستند حکم، بیّنه یا شیاع باشد و یا علم حاکم نیست. البته، بنابراین که حکم حاکم مستند به علم خودش را جایز بدانیم. محقق سبزواری
[۱۰۵] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
، میرزای قمی
[۱۰۶] (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
، شیخ بهایی
[۱۰۷] (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
، آیة اللّه محمدتقی آملی
[۱۰۸] (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
، کاشف الغطاء
[۱۰۹] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
، شیخ انصاری
[۱۱۰] (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
، میرزای شیرازی
[۱۱۱] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، آقا ضیاء عراقی
[۱۱۲] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، طباطبایی یزدی
[۱۱۳] (کتاب القضاء)، ص۳۰.
و بسیاری دیگر از معاصران، آیات:سید عبدالاعلی سبزواری
[۱۱۴] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
، بروجردی
[۱۱۵] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
، سیدمحمود شاهرودی
[۱۱۶] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سید هادی میلانی
[۱۱۷] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
، شهید صدر
[۱۱۸] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سیداحمد خوانساری
[۱۱۹] (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
، امام خمینی
[۱۲۰] (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
، مرعشی نجفی
[۱۲۱] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
، سید محمد رضا گلپایگانی
[۱۲۲] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، منتظری
[۱۲۳] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، سید محمّد شیرازی
[۱۲۴] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
، سیدصدرالدین صدر
[۱۲۵] (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
و … به ثبوت هلال به حکم حاکم فتوا داده‌اند. مذاهب چهارگانه اهل سنّت نیز، به حجیّت حکم حاکم به ثبوت هلال فتوا داده‌اند.
در الفقه علی المذهب الاربعة آمده است:لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم، ولکن لو حکم بثبوت الهلال بناءً علی ایّ طریق فی مذهبه وجب الصوم علی عموم المسلمین و لو خالف مذهب البعض منهم لانّ حکم الحاکم یرفع الخلاف اِلاّ عند الشافعیه.
[۱۲۶] (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست. ولی اگر حاکم، به ثبوت هلال حکم کرد، مستند آن هر چه باشد، به حکم وی، روزه بر عموم مسلمانان واجب است، هر چند این حکم، مخالف مذهب برخی باشد. زیرا حکم حاکم، اختلافات را از میان بر می‌دارد. این مسأله، جز در نزد شافعیان مورد اتفاق بقیّه مذاهب سه گانه است.
همو، در شرح نظر شافعیه می‌نویسد:الشافعیة قالوا:یشترط تحقیق الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصّوم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۱۲۷] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
شافیعان گفته‌اند:ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. هرگاه که حاکم حکم کرد، روزه بر مرد واجب است، هر چند این حکم، مستند به شهادت یک نفر عادل باشد. از این عبارت فهمیده می‌شود استثناء در نقل قول پیشین (الاّ عند الشافعیه) به حکم اوّل (لا یشترط فی ثبوت الهلال … علی الناس حکم الحاکم) بر می‌گردد و نتیجه آن، اصالت حکم حاکم در نزد شافعیان است. بنابراین، شافعیان، نه تنها حجیت حکم حاکم را پذیرفته‌اند که دیگر راهها را نیز بدون تأیید حاکم بدون اثر می‌دانند. دلائل حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بر حجیّت حکم حاکم در رؤیت هلال، دلایلی اقامه شده که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. عموم و اطلاقات روایاتی که حکم فقیه را نافذ و مراجعه به وی را در روزگار غیبت، لازم می‌شمرند، از جمله:
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله:شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته است. حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
عمربن حنظله می‌گوید:سألت اباعبداللّه (علیه السلام) عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعه فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة ایحّلُ ذلک؟ قال:من تحاکم الیهم فی حقّ او باطل فانّما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانّما یاخذ سحتا و ان کان حقّاً ثابتاً له لانّه اخذه بحکم الطاغوت و امراللّه ان یکفر به.
قلت:فکیف یصنعان؟
قال ینظر ان من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکم اللّه و علینا ردّ والرادّ علینا الراد علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.
[۱۲۸] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.

از امام صادق (علیه السلام) درباره این مسأله سؤال کردم که بین دو تن از یاران ما، اختلافی در مسائل مالی، مانند دین یا ارث پیش آمده و آنان به سلطان و قاضیان وابسته به حکومت رجوع کرده‌اند. آیا این مراجعه جایز است؟ امام در پاسخ فرمودند:هر کس برای قضاوت در مورد حقّ، یا باطل، به آنان رجوع کند، به طاغوت رجوع کرده است و آنچه آنان در مورد وی حکم کنند، مالی است به ناحق گرفته شده، اگر چه آن فرد در این مال حقّ داشته باشد؛ چرا که این مال را به دستور طاغوت گرفته است و حال آن که خداوند، دستور کفر به آنان را داده است. عمر بن حنظله می‌گوید:پرسیدم:پس چه باید بکنند؟
امام (علیه السلام) فرمود:در میان خود شما بنگرند و کسی را برگزینند که حدیث ما را روایت می‌کند، بر حلال و حرام ما واقف است و احکام ما را می‌شناسد. آنان، باید به قضاوت چنین فردی راضی باشند که من چنین فردی را بر شما حاکم قرار داده‌ام. پس اگر او، بر اساس احکام ما حکم کرد و از وی پذیرفته نشد، حکم الهی سبک شمرده شده و حقانیت ما انکار گردیده است و کسی که ما را انکار کند، خدا را انکار کرده و چنین عملی همردیف شرک به خداست. برخی برای حجیت حکم حاکم، به جمله:(فانی جعلته حاکماً) استناد کرده و اطلاق آن را دلیل بر شمول حکم حاکم دانسته‌اند. برخی دیگر، حجیّت حکم حاکم را از اطلاق جمله:(فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم اللّه) استفاده کرده‌اند. محقق کرکی (م ۹۴۰) از روایت فوق، به عنوان اصلی در نیابت عامّه فقها یاد کرده و می‌نویسد:والمقصود من هذا الحدیث هنا ان الفقیه الموصوف بالاوصاف المعینه منصوب من قبل ائمتنا فی جمیع ما للنیابة فیه مدخلٌ بمقتضی قوله:فانی قد جعلته حاکما
[۱۲۹] (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
مقصود از این روایت، در این جا این است که:فقیهی که دارای ویژگیها و اوصاف مشخص است، از سوی ائمه (علیهم السلام) نصب شده و از طرف آنان، در همه مواردی که نیابت در آنها دخالت دارد، نیابت دارد. زیرا حضرت فرموده:(انی قد جعلته علیکم حاکما) البتّه این نیابت، منحصر به موارد خاصّی نیست و به طور کلّی همه موارد آن را شامل می‌شود.
امام خمینی، در ذیل روایت می‌نویسد:
از صدر و ذیل روایت و آیه‌ای که در حدیث ذکر شده استفاده می‌شود که موضوع، تنها تعیین قاضی نیست که امام (علیه السلام) فقط نصب قاضی کرده باشد و در سایر امور مسلمانان، تکلیفی معین نکرده باشد و در نتیجه یکی از دو سؤال را که راجع به دادخواهی از قدرتهای اجرایی ناروا بوده بدون جواب گذاشته باشد
[۱۳۰] (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
.
بنابراین، محقق کرکی و امام خمینی و بسیاری از فقهای دیگر، از اطلاق:(فانی قد جعلته علیکم حاکماً) استفاده کرده‌اند که فقیه، از سوی امام، نیابت عامّه را بر عهده دارد و هر آن چه را که از مسائل حکومتی بر عهده امام (علیه السلام) بوده به وی وا گذار شده است؛ چرا که وقتی امام مردم را از مراجعه به حکام طاغوتی برحذر می‌دارد، نصب والیان شرعی و فقهای عدول، به معنای حکومت شرعی آنان در همه مسائلی است که طاغوتیان آن را در اختیار داشته‌اند و مردم را به مراجعه به خود مجبور می‌ساخته‌اند. رؤیت هلال نیز، از آن جمله است.
اسحاق بن یعقوب می‌گوید:از محمد بن عثمان عمری [نایب دوّم امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)] تقاضا کردم که نامه ای را که سؤالاتی را در آن مطرح کرده‌ام از جانب من به امام برساند. وی چنین کرد. سپس توقیعی به خط مولایمان، حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، به دست من رسید با این عنوان:امّا ما سألت عنه ارشدک اللّه … الی ان قال:و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا، فانهم حجّتی علیکم و انا حجة اللّه
[۱۳۱] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
.
امّا درباره آنچه پرسیده‌ای، خداوند تو را هدایت کرده و ثابت قدم بدارد … تا آن جا که فرمود:اما در حوادث و پیشامدها، به راویان احادیث ما مراجعه کنید، که آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم. در این روایت، از جمله:(الحوادث الواقعه) و جمله:(فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه) حجیت حکم حاکم جامع الشرایط استفاده می‌شود؛ زیرا که حوادث واقعه اطلاق دارد و همه حوادث و رویدادها، از جمله رؤیت هلال را در بر می‌گیرد. بلکه رؤیت هلال، از بارزترین مصادیق حوادث واقعه به شمار می‌آید.
در حقیقت، امام (علیه السلام) در این حدیث، مردم را به راویان احادیث اهل بیت، در همه اموری که باید به شخص امام رجوع کنند، ارجاع می‌دهد. حاج آقا رضا همدانی، در تفسیر و توضیح توقیع اسحاق بن یعقوب می‌نویسد:با تامّل و دقّت در روایت فوق، که عمده دلیل نصب فقهاء در عصر غیبت است، روشن می‌شود:فقیهی که روایات ائمه (علیه السلام) را اخذ و هضم کرده، در مقام و جایگاه ایشان قرار گرفته است، تا شیعیان در مواردی که باید به امام مراجعه کنند، به وی رجوع کنند و در دوران غیبت، شیعیان متحیر نباشند پس از ذکر متن حدیث، با چندین سند می‌نویسد:     حضرت، با این توقیع خواسته‌اند که حجّت را بر شیعیان تمام کنند، تا هیچ یک به بهانه غیبت، از دستورات الهی تخطی ننمایند. این روایت، درصدد بیان حجیت فتوا و روایت فقها نیست، زیرا این غرض، با جمله:(فانهم حجّتی علیکم) تناسبی ندارد. افزون بر این، اعتبار فتوای فقها، موجب آن نمی‌شود که آنان در حوادث واقعه، که همان حوادث و مسائل جزئی است که اتفاق می‌افتد و امام باید در آنها دخالت داشته باشد و نظر دهد، مرجع و پناه شیعه باشند. به هر حال، در نیابت فقیه جامع الشرائط در این گونه موارد، نباید تردید داشت.
[۱۳۲] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.

امام خمینی، در توضیح حوادث واقعه می‌نویسد:منظور از حوادث واقعه که در این روایت آمده، مسائل و احکام شرعیه نیست. نویسنده نمی‌خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‌ای که برای ما رخ می‌دهد، چه کنیم؟ چون این موضوع جزو واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتره وجود دارد که در مسائل، باید به فقها رجوع کنند. در زمان ائمه (علیهم السلام) هم، مردم به فقها رجوع می‌کردند و از آنان می‌پرسیدند. کسی که در زمان حضرت حجّت، سلام اللّه علیه، باشد و با نایبان چهارگانه در ارتباط باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فرا گرفتن مسائل، باید به چه اشخاص مراجعه کرد. منظور از حوادث واقعه، پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهایی بوده که برای مسلمانان پیش می‌آمده است. وی، به طور سربسته سؤال کرده:اکنون که دست ما به شما نمی‌رسد، در پیشامدهای اجتماعی چه کنیم … امام پاسخ داده:به روات احادیث ما، یعنی فقها، مراجعه کنید. آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر شمایم.
[۱۳۳] (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.

امام خمینی، سپس به تفسیر و توضیح حجّت می‌پردازد و می‌نویسد:(اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده بود:من می‌روم و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حجّت من بر شماست، شما از این چه می‌فهمیدید؟ می‌فهمیدید که حضرت رفت و همه کارها تعطیل شد؟ فقط مسأله گویی مانده که آن هم به حضرت امیر (علیه السلام) واگذار شده است؟ یا این که:(حجة اللّه)، یعنی همان طور که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حجّت است و مرجع تمام مردم و خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، فقها هم، مسؤول امور و مرجع عامّ توده های مردم هستند …. امروز فقهای اسلام، حجّت بر مردم هستند، همان طور که رسول خدا، حجت خدا و همه امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می‌کرد، بر او احتجاج می‌شد. فقها، از طرف امام (علیه السلام)، حجّت بر مردم هستند، همه امور و تمام کارهای مسلمانان به آنان واگذار شده است. در امور حکومت و تمشیت امور مسلمانان … هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد.)
صاحب جواهر نیز، از عمومات و اطلاقات در این باب، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، نیابت عامه فقیه را استفاده کرده و باور دارد که اگر ما این عمومیت را از نیابت و ولایت فقیه نفهمیم، بسیاری از امور مربوط به شیعیان، معطل می‌ماند. آن گاه می‌نویسد:(باعث شگفتی است که برخی از مردم، در این باره وسوسه می‌کنند. گو این که طعم فقه را نچشیده‌اند و تعابیر و معانی و رمز کلمات ائمه معصومین (علیه السلام) را نفهمیده‌اند. اینان، در عناوین ذیل:حاکم، قاضی، حجّت، خلیفه و امثال آن که در کلمات ائمه (علیهم السلام) درباره فقهاء آمده است، دقت نکرده‌اند. طرح این عناوین و مشابه آنها از سوی ائمه (علیهم السلام)، دلالت دارد که آن بزرگوران، در زمان غیبت، نظم و سامان یافتن امور شیعیان را خواستار بوده‌اند.
[۱۳۴] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.

بسیاری از فقها، به روایت فوق، بر عمومیت ولایت فقیه، استناد جسته‌اند
[۱۳۵] (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
.
خلاصه:کسانی که ولایت عامّه فقیه را از این روایت و امثال آن، استفاده کرده‌اند، حجیّت حکم حاکم را نیز در رؤیت هلال پذیرفته‌اند و آن را از مصادیق و موارد حکم حاکم به شما آورده‌اند.
" >۱ -
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله:شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته و می‌نویسد:هل یجب علی المکلّف العمل بحکم الحاکم الشرعی متی ثبت ذلک عنده و حکم به، ام لابّد من سماعه بنفسه من الشاهدین؟ ظاهر الاصحاب الاوّل بل زاد بعضهم کما سیاتی الاکتفاء برؤیة الحاکم الشرعی …
[۱۳۶] (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
آیا هنگامی‌که رؤیت هلال ثابت شد و حاکم بدان حکم داد، مکلف باید به آن حکم عمل کند؟ یا ناگزیر بایستی خود از زبان دو گواه، رؤیت هلال را بشنود؟
از ظاهر گفته های اصحاب، بر می‌آید که قسم اول را پذیرفته‌اند. بلکه برخی از فقها، در ثبوت هلال، رؤیت حاکم شرع را کافی می‌دانند. علامه حلّی، حجیت حکم حاکم را در رؤیت هلال مسلّم و قطعی می‌داند. وی، پس از یادآوری حجیّت رؤیت می‌نویسد:کما لو حکم به الحاکم
[۱۳۷] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
حجّت است     همان گونه که حکم حاکم حجت است.
شهید اوّل در دروس می‌نویسد:و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال؟ الاقرب نعم
[۱۳۸] (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
.
آیا گفته حاکم، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند یا نه؟ بله، قول به حجیت نزدیکتر به واقع است. از ظاهر گفتار علاّمه و شهید اوّل بر می‌آید که آن دو، حکم حاکم را مطلقا حجّت می‌دانند. یعنی در مستند حکم حاکم، بین بیّنه و علم حاکم فرقی نگذارده‌اند.
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد:کما انّ الظاهر ثبوته بحکم الحاکم المستند الی علمه، لاطلاق ما دلّ علی نفوذه.
[۱۳۹] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
ظاهر گفته های اصحاب، ثبوت رؤیت هلال را می‌رساند، به حکم حاکم حکمی‌که مستند به علم خود حاکم باشد. زیرا اطلاق دارد آنچه که دلالت بر نفوذ حکم حاکم دارد.
صاحب مدارک می‌نویسد:هل یکفی قول الحاکم الشرعی وحده فی ثبوت الهلال؟ فیه وجهان:احدهما نعم. و هو خیرة الدروس لعموم ما دلّ علی ان للحاکم ان یحکم بعلمه و لانّه لو قامت عنده البیّنه فحکم بذلک وجب الرجوع الی حکمه کغیره من الاحکام والعلم اقوی من البیّنه و لانّ المرجع فی الاکتفاء بشهادة العدلین و ما تتحقق به العداله الی قوله فیکون مقبولاً فی جمیع الموارد …
[۱۴۰] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند؟ در مسأله دو وجه، وجود دارد:ییکی از آن دو، بله، حجیت دارد. این مختار شهید در دروس است.
به دلیل عموماتی که دلالت دارند بر این که حاکم می‌تواند به علم خود حکم کند. به دلیل این که، اگر در نزد حاکم، اقامه بیّنه شود و او به شهادت آنان حکم به ثبوت هلال نماید، واجب است به حکم وی عمل شود، مثل بقیّه احکام. علم حاکم، از بیّنه بالاتر است. به دلیل این که به شهادت دو گواه عادل، آن گاه می‌شود عمل کرد که عدالت آنان، پیش حاکم ثابت شده باشد. پس قول حاکم، در همه موارد قابل پذیرش خواهد بود. از ظاهر عبارت مدارک فهمیده می‌شود که حجیّت حکم حاکم، در صورتی که مستند به گواهی دو گواه عادل باشد، باید مسلّم گرفت.
آیة اللّه حکیم در مستمسک می‌نویسد:و الظاهر لافرق بین ان یکون مستند الحکم البیّنه او الشیاع العلمی‌ و بین ان یکون علم الحاکم بنفسه بناءً علی جواز حکمه بعلمه.
[۱۴۱] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

حکم حاکم، حجّت است. فرقی بین این که مستند حکم، بیّنه یا شیاع باشد و یا علم حاکم نیست. البته، بنابراین که حکم حاکم مستند به علم خودش را جایز بدانیم. محقق سبزواری
[۱۴۲] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
، میرزای قمی
[۱۴۳] (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
، شیخ بهایی
[۱۴۴] (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
، آیة اللّه محمدتقی آملی
[۱۴۵] (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
، کاشف الغطاء
[۱۴۶] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
، شیخ انصاری
[۱۴۷] (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
، میرزای شیرازی
[۱۴۸] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، آقا ضیاء عراقی
[۱۴۹] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، طباطبایی یزدی
[۱۵۰] (کتاب القضاء)، ص۳۰.
و بسیاری دیگر از معاصران، آیات:سید عبدالاعلی سبزواری
[۱۵۱] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
، بروجردی
[۱۵۲] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
، سیدمحمود شاهرودی
[۱۵۳] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سید هادی میلانی
[۱۵۴] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
، شهید صدر
[۱۵۵] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سیداحمد خوانساری
[۱۵۶] (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
، امام خمینی
[۱۵۷] (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
، مرعشی نجفی
[۱۵۸] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
، سید محمد رضا گلپایگانی
[۱۵۹] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، منتظری
[۱۶۰] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، سید محمّد شیرازی
[۱۶۱] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
، سیدصدرالدین صدر
[۱۶۲] (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
و … به ثبوت هلال به حکم حاکم فتوا داده‌اند. مذاهب چهارگانه اهل سنّت نیز، به حجیّت حکم حاکم به ثبوت هلال فتوا داده‌اند.
در الفقه علی المذهب الاربعة آمده است:لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم، ولکن لو حکم بثبوت الهلال بناءً علی ایّ طریق فی مذهبه وجب الصوم علی عموم المسلمین و لو خالف مذهب البعض منهم لانّ حکم الحاکم یرفع الخلاف اِلاّ عند الشافعیه.
[۱۶۳] (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست. ولی اگر حاکم، به ثبوت هلال حکم کرد، مستند آن هر چه باشد، به حکم وی، روزه بر عموم مسلمانان واجب است، هر چند این حکم، مخالف مذهب برخی باشد. زیرا حکم حاکم، اختلافات را از میان بر می‌دارد. این مسأله، جز در نزد شافعیان مورد اتفاق بقیّه مذاهب سه گانه است.
همو، در شرح نظر شافعیه می‌نویسد:الشافعیة قالوا:یشترط تحقیق الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصّوم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۱۶۴] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
شافیعان گفته‌اند:ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. هرگاه که حاکم حکم کرد، روزه بر مرد واجب است، هر چند این حکم، مستند به شهادت یک نفر عادل باشد. از این عبارت فهمیده می‌شود استثناء در نقل قول پیشین (الاّ عند الشافعیه) به حکم اوّل (لا یشترط فی ثبوت الهلال … علی الناس حکم الحاکم) بر می‌گردد و نتیجه آن، اصالت حکم حاکم در نزد شافعیان است. بنابراین، شافعیان، نه تنها حجیت حکم حاکم را پذیرفته‌اند که دیگر راهها را نیز بدون تأیید حاکم بدون اثر می‌دانند. دلائل حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بر حجیّت حکم حاکم در رؤیت هلال، دلایلی اقامه شده که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. عموم و اطلاقات روایاتی که حکم فقیه را نافذ و مراجعه به وی را در روزگار غیبت، لازم می‌شمرند، از جمله:
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله:شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته است. حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
عمربن حنظله می‌گوید:سألت اباعبداللّه (علیه السلام) عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعه فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة ایحّلُ ذلک؟ قال:من تحاکم الیهم فی حقّ او باطل فانّما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانّما یاخذ سحتا و ان کان حقّاً ثابتاً له لانّه اخذه بحکم الطاغوت و امراللّه ان یکفر به.
قلت:فکیف یصنعان؟
قال ینظر ان من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکم اللّه و علینا ردّ والرادّ علینا الراد علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.
[۱۶۵] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.

از امام صادق (علیه السلام) درباره این مسأله سؤال کردم که بین دو تن از یاران ما، اختلافی در مسائل مالی، مانند دین یا ارث پیش آمده و آنان به سلطان و قاضیان وابسته به حکومت رجوع کرده‌اند. آیا این مراجعه جایز است؟ امام در پاسخ فرمودند:هر کس برای قضاوت در مورد حقّ، یا باطل، به آنان رجوع کند، به طاغوت رجوع کرده است و آنچه آنان در مورد وی حکم کنند، مالی است به ناحق گرفته شده، اگر چه آن فرد در این مال حقّ داشته باشد؛ چرا که این مال را به دستور طاغوت گرفته است و حال آن که خداوند، دستور کفر به آنان را داده است. عمر بن حنظله می‌گوید:پرسیدم:پس چه باید بکنند؟
امام (علیه السلام) فرمود:در میان خود شما بنگرند و کسی را برگزینند که حدیث ما را روایت می‌کند، بر حلال و حرام ما واقف است و احکام ما را می‌شناسد. آنان، باید به قضاوت چنین فردی راضی باشند که من چنین فردی را بر شما حاکم قرار داده‌ام. پس اگر او، بر اساس احکام ما حکم کرد و از وی پذیرفته نشد، حکم الهی سبک شمرده شده و حقانیت ما انکار گردیده است و کسی که ما را انکار کند، خدا را انکار کرده و چنین عملی همردیف شرک به خداست. برخی برای حجیت حکم حاکم، به جمله:(فانی جعلته حاکماً) استناد کرده و اطلاق آن را دلیل بر شمول حکم حاکم دانسته‌اند. برخی دیگر، حجیّت حکم حاکم را از اطلاق جمله:(فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم اللّه) استفاده کرده‌اند. محقق کرکی (م ۹۴۰) از روایت فوق، به عنوان اصلی در نیابت عامّه فقها یاد کرده و می‌نویسد:والمقصود من هذا الحدیث هنا ان الفقیه الموصوف بالاوصاف المعینه منصوب من قبل ائمتنا فی جمیع ما للنیابة فیه مدخلٌ بمقتضی قوله:فانی قد جعلته حاکما
[۱۶۶] (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
مقصود از این روایت، در این جا این است که:فقیهی که دارای ویژگیها و اوصاف مشخص است، از سوی ائمه (علیهم السلام) نصب شده و از طرف آنان، در همه مواردی که نیابت در آنها دخالت دارد، نیابت دارد. زیرا حضرت فرموده:(انی قد جعلته علیکم حاکما) البتّه این نیابت، منحصر به موارد خاصّی نیست و به طور کلّی همه موارد آن را شامل می‌شود.
امام خمینی، در ذیل روایت می‌نویسد:
از صدر و ذیل روایت و آیه‌ای که در حدیث ذکر شده استفاده می‌شود که موضوع، تنها تعیین قاضی نیست که امام (علیه السلام) فقط نصب قاضی کرده باشد و در سایر امور مسلمانان، تکلیفی معین نکرده باشد و در نتیجه یکی از دو سؤال را که راجع به دادخواهی از قدرتهای اجرایی ناروا بوده بدون جواب گذاشته باشد
[۱۶۷] (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
.
بنابراین، محقق کرکی و امام خمینی و بسیاری از فقهای دیگر، از اطلاق:(فانی قد جعلته علیکم حاکماً) استفاده کرده‌اند که فقیه، از سوی امام، نیابت عامّه را بر عهده دارد و هر آن چه را که از مسائل حکومتی بر عهده امام (علیه السلام) بوده به وی وا گذار شده است؛ چرا که وقتی امام مردم را از مراجعه به حکام طاغوتی برحذر می‌دارد، نصب والیان شرعی و فقهای عدول، به معنای حکومت شرعی آنان در همه مسائلی است که طاغوتیان آن را در اختیار داشته‌اند و مردم را به مراجعه به خود مجبور می‌ساخته‌اند. رؤیت هلال نیز، از آن جمله است.
اسحاق بن یعقوب می‌گوید:از محمد بن عثمان عمری [نایب دوّم امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)] تقاضا کردم که نامه ای را که سؤالاتی را در آن مطرح کرده‌ام از جانب من به امام برساند. وی چنین کرد. سپس توقیعی به خط مولایمان، حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، به دست من رسید با این عنوان:امّا ما سألت عنه ارشدک اللّه … الی ان قال:و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا، فانهم حجّتی علیکم و انا حجة اللّه
[۱۶۸] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
.
امّا درباره آنچه پرسیده‌ای، خداوند تو را هدایت کرده و ثابت قدم بدارد … تا آن جا که فرمود:اما در حوادث و پیشامدها، به راویان احادیث ما مراجعه کنید، که آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم. در این روایت، از جمله:(الحوادث الواقعه) و جمله:(فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه) حجیت حکم حاکم جامع الشرایط استفاده می‌شود؛ زیرا که حوادث واقعه اطلاق دارد و همه حوادث و رویدادها، از جمله رؤیت هلال را در بر می‌گیرد. بلکه رؤیت هلال، از بارزترین مصادیق حوادث واقعه به شمار می‌آید.
در حقیقت، امام (علیه السلام) در این حدیث، مردم را به راویان احادیث اهل بیت، در همه اموری که باید به شخص امام رجوع کنند، ارجاع می‌دهد. حاج آقا رضا همدانی، در تفسیر و توضیح توقیع اسحاق بن یعقوب می‌نویسد:با تامّل و دقّت در روایت فوق، که عمده دلیل نصب فقهاء در عصر غیبت است، روشن می‌شود:فقیهی که روایات ائمه (علیه السلام) را اخذ و هضم کرده، در مقام و جایگاه ایشان قرار گرفته است، تا شیعیان در مواردی که باید به امام مراجعه کنند، به وی رجوع کنند و در دوران غیبت، شیعیان متحیر نباشند پس از ذکر متن حدیث، با چندین سند می‌نویسد:     حضرت، با این توقیع خواسته‌اند که حجّت را بر شیعیان تمام کنند، تا هیچ یک به بهانه غیبت، از دستورات الهی تخطی ننمایند. این روایت، درصدد بیان حجیت فتوا و روایت فقها نیست، زیرا این غرض، با جمله:(فانهم حجّتی علیکم) تناسبی ندارد. افزون بر این، اعتبار فتوای فقها، موجب آن نمی‌شود که آنان در حوادث واقعه، که همان حوادث و مسائل جزئی است که اتفاق می‌افتد و امام باید در آنها دخالت داشته باشد و نظر دهد، مرجع و پناه شیعه باشند. به هر حال، در نیابت فقیه جامع الشرائط در این گونه موارد، نباید تردید داشت.
[۱۶۹] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.

امام خمینی، در توضیح حوادث واقعه می‌نویسد:منظور از حوادث واقعه که در این روایت آمده، مسائل و احکام شرعیه نیست. نویسنده نمی‌خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‌ای که برای ما رخ می‌دهد، چه کنیم؟ چون این موضوع جزو واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتره وجود دارد که در مسائل، باید به فقها رجوع کنند. در زمان ائمه (علیهم السلام) هم، مردم به فقها رجوع می‌کردند و از آنان می‌پرسیدند. کسی که در زمان حضرت حجّت، سلام اللّه علیه، باشد و با نایبان چهارگانه در ارتباط باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فرا گرفتن مسائل، باید به چه اشخاص مراجعه کرد. منظور از حوادث واقعه، پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهایی بوده که برای مسلمانان پیش می‌آمده است. وی، به طور سربسته سؤال کرده:اکنون که دست ما به شما نمی‌رسد، در پیشامدهای اجتماعی چه کنیم … امام پاسخ داده:به روات احادیث ما، یعنی فقها، مراجعه کنید. آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر شمایم.
[۱۷۰] (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.

امام خمینی، سپس به تفسیر و توضیح حجّت می‌پردازد و می‌نویسد:(اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده بود:من می‌روم و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حجّت من بر شماست، شما از این چه می‌فهمیدید؟ می‌فهمیدید که حضرت رفت و همه کارها تعطیل شد؟ فقط مسأله گویی مانده که آن هم به حضرت امیر (علیه السلام) واگذار شده است؟ یا این که:(حجة اللّه)، یعنی همان طور که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حجّت است و مرجع تمام مردم و خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، فقها هم، مسؤول امور و مرجع عامّ توده های مردم هستند …. امروز فقهای اسلام، حجّت بر مردم هستند، همان طور که رسول خدا، حجت خدا و همه امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می‌کرد، بر او احتجاج می‌شد. فقها، از طرف امام (علیه السلام)، حجّت بر مردم هستند، همه امور و تمام کارهای مسلمانان به آنان واگذار شده است. در امور حکومت و تمشیت امور مسلمانان … هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد.)
صاحب جواهر نیز، از عمومات و اطلاقات در این باب، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، نیابت عامه فقیه را استفاده کرده و باور دارد که اگر ما این عمومیت را از نیابت و ولایت فقیه نفهمیم، بسیاری از امور مربوط به شیعیان، معطل می‌ماند. آن گاه می‌نویسد:(باعث شگفتی است که برخی از مردم، در این باره وسوسه می‌کنند. گو این که طعم فقه را نچشیده‌اند و تعابیر و معانی و رمز کلمات ائمه معصومین (علیه السلام) را نفهمیده‌اند. اینان، در عناوین ذیل:حاکم، قاضی، حجّت، خلیفه و امثال آن که در کلمات ائمه (علیهم السلام) درباره فقهاء آمده است، دقت نکرده‌اند. طرح این عناوین و مشابه آنها از سوی ائمه (علیهم السلام)، دلالت دارد که آن بزرگوران، در زمان غیبت، نظم و سامان یافتن امور شیعیان را خواستار بوده‌اند.
[۱۷۱] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.

بسیاری از فقها، به روایت فوق، بر عمومیت ولایت فقیه، استناد جسته‌اند
[۱۷۲] (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
.
خلاصه:کسانی که ولایت عامّه فقیه را از این روایت و امثال آن، استفاده کرده‌اند، حجیّت حکم حاکم را نیز در رؤیت هلال پذیرفته‌اند و آن را از مصادیق و موارد حکم حاکم به شما آورده‌اند.

مقبوله عمر بن حنظله و توقیع اسحاق بن یعقوب اشکال کرده و دلالت آن را بر حجیّت حکم حاکم ناتمام دانسته‌اند. درباره مقبوله گفته‌اند:تنها بر منصب قضاء در زمان غیبت دلالت دارد، چه در هلال و چه در غیر هلال. بنابراین، اگر دو نفر در مسأله هلال اختلاف کردند، وی، می‌تواند در آن باره حکم کند وگرنه حق اعمال نظر ندارد. مگر این که وظیفه قاضیان را بالاتر از فصل دعاوی در نظر بگیریم، وظیفه‌ای همسان قاضیان عامّه، که در همه امور دخالت می‌کردند. ولی اشکال در این است که دخالت قاضیان عامه، در امور اجتماعی، سیاسی و مسائلی چون رؤیت هلال، نمی‌تواند برای ما، ملاک عمل قرار گیرد، زیرا چه بسا، کار آنان از روی انجام وظیفه نبوده، بلکه برخاسته از بدعت بوده باشد، بسان سایر اختراعات آنان. نهایت چیزی که می‌توان گفت:منصب قضاء، از راه وجوب کفایی برای علمای شیعه ثابت است، تا نظام مادّی و معنوی مردم اختلال پیدا نکند و تنازع در اموال و اعراض از بین برود و این، منحصر در مجتهد جامع الشرائط است
[۱۷۳] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
.
در پاسخ سخنان فوق، گفته‌اند:اولاً، مقبوله برای تسهیل و گشودن مشکل شیعیان وارد شده‌ است.
هر چند مورد آن مخاصمه است، ولی اختصاص به آن ندارد، زیرا که مورد مخصّص نیست. جمله:(فانی قد جعلتکم حاکماً) کلّی است و همه مسائل مورد ابتلا را شامل می‌شود
[۱۷۴] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
. ثانیاً، تشریع اصل حکم، برای رفع اختلاف است، چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی. تردیدی نیست که حکم به رؤیت هلال، اختلافات شأنی را نیز از بین می‌برد.
سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد:ان اعتبار اصل الحکم انما هو لاجل قطع التفرقه والاختلاف فعلا، او شأنا رفعا او دفعاً و لا ریب فی تحقق الاخیر فی مثل رؤیة الهلال
[۱۷۵] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
اعتبار اصل حکم، به خاطر از میان برداشتن تفرقه و اختلاف است. چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی، رفع اختلاف یا دفع اختلاف. تردیدی نیست که حکم حاکم، به رؤیت هلال، دفع اختلاف می‌کند در جایی که احتمال اختلاف وجود دارد. بنابراین، در جایی که مردم برای دفع اختلاف به فقیه مراجعه کنند، فقیه موظّف است با ولایتی که از جانب امام به او داده شده است، به این کار اقدام کند. ثالثاً، امام، به فقهای شیعه، همان منصبی را اعطاء کرده که در آن روزگار، برای قاضیان اهل سنت وجود داشته است. آنان، در مسائلی چون:امور حسبه، اعلان هلال و … دخالت می‌کرده‌اند و این دخالت، بدعت به شمار نمی‌آمد، بلکه وظایفی بود که عرفاً به آنان واگذار می‌شد و از شؤون قاضیان، به شمار می‌رفت. امام (علیه السلام)، با اعطای وظایف قاضی عامّه، به فقهای جامع الشرائط، ولایت بر امور عامّه از جمله اثبات هلال را به آنان واگذارده است.
آیة اللّه کوه کمری در این باره می‌نویسد:(یکفی فی ثبوت عموم الولایه بواسطة الملازمه الثابته بینهما بلاحاجة الی دلیل آخر غیر دلیل ولایة القضاء، و تقریر الملازمه کما هو المعروف المذکور فی کلام غیر واحد من الاعلام، هو انه لمّا کان من شؤون قضاة العامه ثبوت جمیع الولایات لهم، و لو بزعمهم الفاسد حتّی ولایة النّصب کما یشهد بذلک صحیحة ابن بزیع، فانّها تدل علی ان نصب القیّم علی مال الیتیم کان شغلاً للقاضی فلابّد و ان یکون القاضی المنصوب من قبل الامام علیه السلام) فی مقابل قضاتهم واجداً لجمیع شؤون القضاوة التّی منها ولایة النّصب قضاءً للمقابله بین قاضی الامام (علیه السلام) و قضاة الجور، فانّ الغرض من نصب الفقیه قاضیاً للشیعه هو رفع احتیاجهم عن قضاة العامّه و لا یحصل ذلک الاّ بثبوت جمیع مالهم من شؤون القضاء والمتصدی لامور العامه لقاضی الامام (علیه السلام) ایضاً
[۱۷۶] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
. ولایت عامّه فقیه را، از راه ملازمه بین ولایت قضا و سایر مناصب به دست می‌آوریم.
شرح ملازمه:چنانکه در کلام بسیاری از بزرگان آمده چنین است:برای قضات عامّه، علاوه بر ولایت قضا، سایر مناصب ولایی، چون:ولایت بر یتیم، ثابت می‌باشد، همان گونه که در صحیحه ابن بزیع آمده است. این روایت دلالت دارد که نصب قیّم برای یتیم، در آن روزگار از مشاغل قاضیان آنان بوده است، پس ناگزیر، قاضی برگزیده از سوی امام (علیه السلام)، که در برابر قاضیان عامه قرار می‌گرفته، همه شؤون و مناصب قاضیان عامّه به آنان اعطاء شده که از آن جمله، ولایت نصب است. تا این قاضی نیز بتواند احتیاجات شیعه را در امور سیاسی و قضایی بر آورد و آنان احتیاجی به قاضیان جور نداشته باشند و این نیاز، در صورتی برآورده می‌شود که همه مناصب و شؤوناتی که قاضی عامّه واجد آن است، برای قاضیان منصوب از سوی امام (علیه السلام) نیز باشد.
رابعاً، هیچ فقهیی نمی‌تواند ملتزم شود که در روزگار غیبت، جامعه اسلامی، بی سرپرست رها شده است. از این روی، فقهایی که مقبوله عمربن حنظله و مانند آن را به مورد نزاع و خصومت منصرف دانسته‌اند و اطلاق جعل حاکم را در غیر این مورد، انکار کرده‌اند، ولی در مسائل اجتماعی و سیاسی و موضوعات و رویدادهای مهم، حکم حاکم را نافذ دانسته و آن را به عنوان اصل مسلّم و غیرقابل تردید تلّقی کرده‌اند.
آقا ضیاء عراقی می‌نویسد:هل یعتبر فی الحکم ان یکون مسبوقاً بالخصومه‌ام لا؟ و جهان:اظهرهما الاوّل، لانّ عمدة الدلیل علی حرمة الرد هو المقبوله المنصرفه الی سبق الحکم بالخصومه … و علیه فاصالة عدم النفوذ فی غیر المسبوق بالخصومه محکمه اِلاّ فی الحکم المتعلق بالسیاسیات النوعیه و کذا الهلال اذ یمکن دعوی الجزم بانّها من شؤون قضاة الجور الثابته لقضاتنا باطلاق المقبوله
[۱۷۷] (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
. آیا حکم حاکم، باید مسبوق به مرافعه باشد یا گستره حکم حاکم اعمّ از خصومت است. در مسأله دو وجه است:نزدیکتر به واقع، قسم اول است. زیرا عمده دلیل، در حرمت ردّ بر حاکم، همان مقبوله است که انصراف دارد به حکومت در مرافعات. بنابراین، در غیر مرافعات، اصل عدم نفوذ حکم حاکم است. امّا در احکامی‌که مربوط به امور سیاسی و اداره اجتماع است که نوع مردم بدان نیازمندند و همچنین ثبوت هلال، قطعاً، از شؤون حاکم اسلامی‌ است. زیرا اطلاق مقبوله عمربن حنظله، اقتضاء می‌کند:آنچه قاضیان جور نهی شده، برای قاضیان و حاکمان اسلامی‌ ثابت باشد.
آقا ضیاء عراقی در شرح تبصرة المتعلمین نیز می‌نویسد:و یکفی لحجیته حاکم     کون ذلک من شؤون قضاة الجور، الشامل بفحوی المقبوله لقضاتنا من دون فرق فی قبوله حینذٍ بین المجتهد والمقلّد، لحرمة الردّ علی الجمیع ولایین کون مدرک الحکم جزم الحاکم او البیّنه و من دون فرق بین ما کانت شرائط قبول البیّنه حاصله عند المجتهد الاخرام لا و عموم (حکم بحکمنا) ناظر الی کونه منصو بابحکمهم …
[۱۷۸] (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
تنها این مطلب که حکم از شؤون قاضیان جور بوده، برای حجیّت حکم حاکم کافی است. زیرا مفهوم مقبوله، همه منصبهای قاضیان جور را برای فقیه حاکم اثبات می‌کند. در پذیرش حکم حاکم او فرقی بین مقّلد و مجتهد نیست؛ چون ردّ حکم او بر همگان حرام است. چه مستند حکم حاکم بیّنه باشد یا علم خودش، و چه شرائط پذیرش بیّنه حاکم، در نزد مجتهد دیگر تمام باشد یا نباشد. از جمله:(حکم بحکمنا). استفاده می‌شود که او در همه این موارد، از جانب ائمه (علیهم السلام) گمارده شده است. اما درباره توقیع اسحاق بن یعقوب، گفته‌اند:دلالت این توقیع، بر حجیّت حکم حاکم، در اثبات هلال، از جهاتی نا تمام است. زیرا مقصود از حوادث واقعه، یا شبهات حکمیه در رویدادهای خارجی است که در نتیجه، حجیّت قول راوی و یا فتوای مفتی، ارتباطی به باب حکم حاکم ندارد. و یا مقصود، شبهات موضوعیه مورد نزاع است که در نتیجه، از ادّله قضا می‌باشد و یا مقصود، همه حوادث است که در این صورت، شامل اثبات هلال به عنوان واقعه‌ای خارجی خواهد بود، ولی این احتمال، از جهاتی ناتمام است:
۱. در مسأله هلال، احتیاجی به مراجعه به حاکم نداریم؛ زیرا راههای دیگر، چون بیّنه و شیاع و مشاهده … ما را از آن بی نیاز می‌کند.
۲. مسأله از امور مهمه‌ای نیست که محتاج مراجعه به حاکم باشد و حتی اگر امام معصوم نیز، حضور می‌داشت، نیازی به مراجعه به وی نبود.
۳. دلیلی نداریم که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام)، مردم در اثبات هلال، به آنان مراجعه می‌کرده‌اند و رجوع مردم به فقها در زمانهای اخیر، پدیده‌ای نوظهور است و ریشه تاریخی ندارد.
۴. مقصود از جمله:(حجّتی علیکم) حجت بودن فقیه، در آنچه که امام حجّت است، می‌باشد و آن منحصر در شبهات حکمیه است و باب قضا و موضوع هلال خارج از آن است
[۱۷۹] (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
.
۵. رجوع به عموم عامّ برای اثبات داخل بودن حکم هلال در آن. رجوع به عامّ، در شبهه مصداقیه است و این مسأله به ضرورت، باطل است
[۱۸۰] (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
.
" name="
کسانی که حجیّت حکم حاکم را نپذیرفته‌اند، به مقبوله عمر بن حنظله و توقیع اسحاق بن یعقوب اشکال کرده و دلالت آن را بر حجیّت حکم حاکم ناتمام دانسته‌اند. درباره مقبوله گفته‌اند:تنها بر منصب قضاء در زمان غیبت دلالت دارد، چه در هلال و چه در غیر هلال. بنابراین، اگر دو نفر در مسأله هلال اختلاف کردند، وی، می‌تواند در آن باره حکم کند وگرنه حق اعمال نظر ندارد. مگر این که وظیفه قاضیان را بالاتر از فصل دعاوی در نظر بگیریم، وظیفه‌ای همسان قاضیان عامّه، که در همه امور دخالت می‌کردند. ولی اشکال در این است که دخالت قاضیان عامه، در امور اجتماعی، سیاسی و مسائلی چون رؤیت هلال، نمی‌تواند برای ما، ملاک عمل قرار گیرد، زیرا چه بسا، کار آنان از روی انجام وظیفه نبوده، بلکه برخاسته از بدعت بوده باشد، بسان سایر اختراعات آنان. نهایت چیزی که می‌توان گفت:منصب قضاء، از راه وجوب کفایی برای علمای شیعه ثابت است، تا نظام مادّی و معنوی مردم اختلال پیدا نکند و تنازع در اموال و اعراض از بین برود و این، منحصر در مجتهد جامع الشرائط است
[۱۸۱] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
.
در پاسخ سخنان فوق، گفته‌اند:اولاً، مقبوله برای تسهیل و گشودن مشکل شیعیان وارد شده‌ است.
هر چند مورد آن مخاصمه است، ولی اختصاص به آن ندارد، زیرا که مورد مخصّص نیست. جمله:(فانی قد جعلتکم حاکماً) کلّی است و همه مسائل مورد ابتلا را شامل می‌شود
[۱۸۲] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
. ثانیاً، تشریع اصل حکم، برای رفع اختلاف است، چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی. تردیدی نیست که حکم به رؤیت هلال، اختلافات شأنی را نیز از بین می‌برد.
سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد:ان اعتبار اصل الحکم انما هو لاجل قطع التفرقه والاختلاف فعلا، او شأنا رفعا او دفعاً و لا ریب فی تحقق الاخیر فی مثل رؤیة الهلال
[۱۸۳] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
اعتبار اصل حکم، به خاطر از میان برداشتن تفرقه و اختلاف است. چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی، رفع اختلاف یا دفع اختلاف. تردیدی نیست که حکم حاکم، به رؤیت هلال، دفع اختلاف می‌کند در جایی که احتمال اختلاف وجود دارد. بنابراین، در جایی که مردم برای دفع اختلاف به فقیه مراجعه کنند، فقیه موظّف است با ولایتی که از جانب امام به او داده شده است، به این کار اقدام کند. ثالثاً، امام، به فقهای شیعه، همان منصبی را اعطاء کرده که در آن روزگار، برای قاضیان اهل سنت وجود داشته است. آنان، در مسائلی چون:امور حسبه، اعلان هلال و … دخالت می‌کرده‌اند و این دخالت، بدعت به شمار نمی‌آمد، بلکه وظایفی بود که عرفاً به آنان واگذار می‌شد و از شؤون قاضیان، به شمار می‌رفت. امام (علیه السلام)، با اعطای وظایف قاضی عامّه، به فقهای جامع الشرائط، ولایت بر امور عامّه از جمله اثبات هلال را به آنان واگذارده است.
آیة اللّه کوه کمری در این باره می‌نویسد:(یکفی فی ثبوت عموم الولایه بواسطة الملازمه الثابته بینهما بلاحاجة الی دلیل آخر غیر دلیل ولایة القضاء، و تقریر الملازمه کما هو المعروف المذکور فی کلام غیر واحد من الاعلام، هو انه لمّا کان من شؤون قضاة العامه ثبوت جمیع الولایات لهم، و لو بزعمهم الفاسد حتّی ولایة النّصب کما یشهد بذلک صحیحة ابن بزیع، فانّها تدل علی ان نصب القیّم علی مال الیتیم کان شغلاً للقاضی فلابّد و ان یکون القاضی المنصوب من قبل الامام علیه السلام) فی مقابل قضاتهم واجداً لجمیع شؤون القضاوة التّی منها ولایة النّصب قضاءً للمقابله بین قاضی الامام (علیه السلام) و قضاة الجور، فانّ الغرض من نصب الفقیه قاضیاً للشیعه هو رفع احتیاجهم عن قضاة العامّه و لا یحصل ذلک الاّ بثبوت جمیع مالهم من شؤون القضاء والمتصدی لامور العامه لقاضی الامام (علیه السلام) ایضاً
[۱۸۴] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
. ولایت عامّه فقیه را، از راه ملازمه بین ولایت قضا و سایر مناصب به دست می‌آوریم.
شرح ملازمه:چنانکه در کلام بسیاری از بزرگان آمده چنین است:برای قضات عامّه، علاوه بر ولایت قضا، سایر مناصب ولایی، چون:ولایت بر یتیم، ثابت می‌باشد، همان گونه که در صحیحه ابن بزیع آمده است. این روایت دلالت دارد که نصب قیّم برای یتیم، در آن روزگار از مشاغل قاضیان آنان بوده است، پس ناگزیر، قاضی برگزیده از سوی امام (علیه السلام)، که در برابر قاضیان عامه قرار می‌گرفته، همه شؤون و مناصب قاضیان عامّه به آنان اعطاء شده که از آن جمله، ولایت نصب است. تا این قاضی نیز بتواند احتیاجات شیعه را در امور سیاسی و قضایی بر آورد و آنان احتیاجی به قاضیان جور نداشته باشند و این نیاز، در صورتی برآورده می‌شود که همه مناصب و شؤوناتی که قاضی عامّه واجد آن است، برای قاضیان منصوب از سوی امام (علیه السلام) نیز باشد.
رابعاً، هیچ فقهیی نمی‌تواند ملتزم شود که در روزگار غیبت، جامعه اسلامی، بی سرپرست رها شده است. از این روی، فقهایی که مقبوله عمربن حنظله و مانند آن را به مورد نزاع و خصومت منصرف دانسته‌اند و اطلاق جعل حاکم را در غیر این مورد، انکار کرده‌اند، ولی در مسائل اجتماعی و سیاسی و موضوعات و رویدادهای مهم، حکم حاکم را نافذ دانسته و آن را به عنوان اصل مسلّم و غیرقابل تردید تلّقی کرده‌اند.
آقا ضیاء عراقی می‌نویسد:هل یعتبر فی الحکم ان یکون مسبوقاً بالخصومه‌ام لا؟ و جهان:اظهرهما الاوّل، لانّ عمدة الدلیل علی حرمة الرد هو المقبوله المنصرفه الی سبق الحکم بالخصومه … و علیه فاصالة عدم النفوذ فی غیر المسبوق بالخصومه محکمه اِلاّ فی الحکم المتعلق بالسیاسیات النوعیه و کذا الهلال اذ یمکن دعوی الجزم بانّها من شؤون قضاة الجور الثابته لقضاتنا باطلاق المقبوله
[۱۸۵] (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
. آیا حکم حاکم، باید مسبوق به مرافعه باشد یا گستره حکم حاکم اعمّ از خصومت است. در مسأله دو وجه است:نزدیکتر به واقع، قسم اول است. زیرا عمده دلیل، در حرمت ردّ بر حاکم، همان مقبوله است که انصراف دارد به حکومت در مرافعات. بنابراین، در غیر مرافعات، اصل عدم نفوذ حکم حاکم است. امّا در احکامی‌که مربوط به امور سیاسی و اداره اجتماع است که نوع مردم بدان نیازمندند و همچنین ثبوت هلال، قطعاً، از شؤون حاکم اسلامی‌ است. زیرا اطلاق مقبوله عمربن حنظله، اقتضاء می‌کند:آنچه قاضیان جور نهی شده، برای قاضیان و حاکمان اسلامی‌ ثابت باشد.
آقا ضیاء عراقی در شرح تبصرة المتعلمین نیز می‌نویسد:و یکفی لحجیته حاکم     کون ذلک من شؤون قضاة الجور، الشامل بفحوی المقبوله لقضاتنا من دون فرق فی قبوله حینذٍ بین المجتهد والمقلّد، لحرمة الردّ علی الجمیع ولایین کون مدرک الحکم جزم الحاکم او البیّنه و من دون فرق بین ما کانت شرائط قبول البیّنه حاصله عند المجتهد الاخرام لا و عموم (حکم بحکمنا) ناظر الی کونه منصو بابحکمهم …
[۱۸۶] (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
تنها این مطلب که حکم از شؤون قاضیان جور بوده، برای حجیّت حکم حاکم کافی است. زیرا مفهوم مقبوله، همه منصبهای قاضیان جور را برای فقیه حاکم اثبات می‌کند. در پذیرش حکم حاکم او فرقی بین مقّلد و مجتهد نیست؛ چون ردّ حکم او بر همگان حرام است. چه مستند حکم حاکم بیّنه باشد یا علم خودش، و چه شرائط پذیرش بیّنه حاکم، در نزد مجتهد دیگر تمام باشد یا نباشد. از جمله:(حکم بحکمنا). استفاده می‌شود که او در همه این موارد، از جانب ائمه (علیهم السلام) گمارده شده است. اما درباره توقیع اسحاق بن یعقوب، گفته‌اند:دلالت این توقیع، بر حجیّت حکم حاکم، در اثبات هلال، از جهاتی نا تمام است. زیرا مقصود از حوادث واقعه، یا شبهات حکمیه در رویدادهای خارجی است که در نتیجه، حجیّت قول راوی و یا فتوای مفتی، ارتباطی به باب حکم حاکم ندارد. و یا مقصود، شبهات موضوعیه مورد نزاع است که در نتیجه، از ادّله قضا می‌باشد و یا مقصود، همه حوادث است که در این صورت، شامل اثبات هلال به عنوان واقعه‌ای خارجی خواهد بود، ولی این احتمال، از جهاتی ناتمام است:
۱. در مسأله هلال، احتیاجی به مراجعه به حاکم نداریم؛ زیرا راههای دیگر، چون بیّنه و شیاع و مشاهده … ما را از آن بی نیاز می‌کند.
۲. مسأله از امور مهمه‌ای نیست که محتاج مراجعه به حاکم باشد و حتی اگر امام معصوم نیز، حضور می‌داشت، نیازی به مراجعه به وی نبود.
۳. دلیلی نداریم که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام)، مردم در اثبات هلال، به آنان مراجعه می‌کرده‌اند و رجوع مردم به فقها در زمانهای اخیر، پدیده‌ای نوظهور است و ریشه تاریخی ندارد.
۴. مقصود از جمله:(حجّتی علیکم) حجت بودن فقیه، در آنچه که امام حجّت است، می‌باشد و آن منحصر در شبهات حکمیه است و باب قضا و موضوع هلال خارج از آن است
[۱۸۷] (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
.
۵. رجوع به عموم عامّ برای اثبات داخل بودن حکم هلال در آن. رجوع به عامّ، در شبهه مصداقیه است و این مسأله به ضرورت، باطل است
[۱۸۸] (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
.
" title="
کسانی که حجیّت حکم حاکم را نپذیرفته‌اند، به مقبوله عمر بن حنظله و توقیع اسحاق بن یعقوب اشکال کرده و دلالت آن را بر حجیّت حکم حاکم ناتمام دانسته‌اند. درباره مقبوله گفته‌اند:تنها بر منصب قضاء در زمان غیبت دلالت دارد، چه در هلال و چه در غیر هلال. بنابراین، اگر دو نفر در مسأله هلال اختلاف کردند، وی، می‌تواند در آن باره حکم کند وگرنه حق اعمال نظر ندارد. مگر این که وظیفه قاضیان را بالاتر از فصل دعاوی در نظر بگیریم، وظیفه‌ای همسان قاضیان عامّه، که در همه امور دخالت می‌کردند. ولی اشکال در این است که دخالت قاضیان عامه، در امور اجتماعی، سیاسی و مسائلی چون رؤیت هلال، نمی‌تواند برای ما، ملاک عمل قرار گیرد، زیرا چه بسا، کار آنان از روی انجام وظیفه نبوده، بلکه برخاسته از بدعت بوده باشد، بسان سایر اختراعات آنان. نهایت چیزی که می‌توان گفت:منصب قضاء، از راه وجوب کفایی برای علمای شیعه ثابت است، تا نظام مادّی و معنوی مردم اختلال پیدا نکند و تنازع در اموال و اعراض از بین برود و این، منحصر در مجتهد جامع الشرائط است
[۱۸۹] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
.
در پاسخ سخنان فوق، گفته‌اند:اولاً، مقبوله برای تسهیل و گشودن مشکل شیعیان وارد شده‌ است.
هر چند مورد آن مخاصمه است، ولی اختصاص به آن ندارد، زیرا که مورد مخصّص نیست. جمله:(فانی قد جعلتکم حاکماً) کلّی است و همه مسائل مورد ابتلا را شامل می‌شود
[۱۹۰] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
. ثانیاً، تشریع اصل حکم، برای رفع اختلاف است، چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی. تردیدی نیست که حکم به رؤیت هلال، اختلافات شأنی را نیز از بین می‌برد.
سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد:ان اعتبار اصل الحکم انما هو لاجل قطع التفرقه والاختلاف فعلا، او شأنا رفعا او دفعاً و لا ریب فی تحقق الاخیر فی مثل رؤیة الهلال
[۱۹۱] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
اعتبار اصل حکم، به خاطر از میان برداشتن تفرقه و اختلاف است. چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی، رفع اختلاف یا دفع اختلاف. تردیدی نیست که حکم حاکم، به رؤیت هلال، دفع اختلاف می‌کند در جایی که احتمال اختلاف وجود دارد. بنابراین، در جایی که مردم برای دفع اختلاف به فقیه مراجعه کنند، فقیه موظّف است با ولایتی که از جانب امام به او داده شده است، به این کار اقدام کند. ثالثاً، امام، به فقهای شیعه، همان منصبی را اعطاء کرده که در آن روزگار، برای قاضیان اهل سنت وجود داشته است. آنان، در مسائلی چون:امور حسبه، اعلان هلال و … دخالت می‌کرده‌اند و این دخالت، بدعت به شمار نمی‌آمد، بلکه وظایفی بود که عرفاً به آنان واگذار می‌شد و از شؤون قاضیان، به شمار می‌رفت. امام (علیه السلام)، با اعطای وظایف قاضی عامّه، به فقهای جامع الشرائط، ولایت بر امور عامّه از جمله اثبات هلال را به آنان واگذارده است.
آیة اللّه کوه کمری در این باره می‌نویسد:(یکفی فی ثبوت عموم الولایه بواسطة الملازمه الثابته بینهما بلاحاجة الی دلیل آخر غیر دلیل ولایة القضاء، و تقریر الملازمه کما هو المعروف المذکور فی کلام غیر واحد من الاعلام، هو انه لمّا کان من شؤون قضاة العامه ثبوت جمیع الولایات لهم، و لو بزعمهم الفاسد حتّی ولایة النّصب کما یشهد بذلک صحیحة ابن بزیع، فانّها تدل علی ان نصب القیّم علی مال الیتیم کان شغلاً للقاضی فلابّد و ان یکون القاضی المنصوب من قبل الامام علیه السلام) فی مقابل قضاتهم واجداً لجمیع شؤون القضاوة التّی منها ولایة النّصب قضاءً للمقابله بین قاضی الامام (علیه السلام) و قضاة الجور، فانّ الغرض من نصب الفقیه قاضیاً للشیعه هو رفع احتیاجهم عن قضاة العامّه و لا یحصل ذلک الاّ بثبوت جمیع مالهم من شؤون القضاء والمتصدی لامور العامه لقاضی الامام (علیه السلام) ایضاً
[۱۹۲] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
. ولایت عامّه فقیه را، از راه ملازمه بین ولایت قضا و سایر مناصب به دست می‌آوریم.
شرح ملازمه:چنانکه در کلام بسیاری از بزرگان آمده چنین است:برای قضات عامّه، علاوه بر ولایت قضا، سایر مناصب ولایی، چون:ولایت بر یتیم، ثابت می‌باشد، همان گونه که در صحیحه ابن بزیع آمده است. این روایت دلالت دارد که نصب قیّم برای یتیم، در آن روزگار از مشاغل قاضیان آنان بوده است، پس ناگزیر، قاضی برگزیده از سوی امام (علیه السلام)، که در برابر قاضیان عامه قرار می‌گرفته، همه شؤون و مناصب قاضیان عامّه به آنان اعطاء شده که از آن جمله، ولایت نصب است. تا این قاضی نیز بتواند احتیاجات شیعه را در امور سیاسی و قضایی بر آورد و آنان احتیاجی به قاضیان جور نداشته باشند و این نیاز، در صورتی برآورده می‌شود که همه مناصب و شؤوناتی که قاضی عامّه واجد آن است، برای قاضیان منصوب از سوی امام (علیه السلام) نیز باشد.
رابعاً، هیچ فقهیی نمی‌تواند ملتزم شود که در روزگار غیبت، جامعه اسلامی، بی سرپرست رها شده است. از این روی، فقهایی که مقبوله عمربن حنظله و مانند آن را به مورد نزاع و خصومت منصرف دانسته‌اند و اطلاق جعل حاکم را در غیر این مورد، انکار کرده‌اند، ولی در مسائل اجتماعی و سیاسی و موضوعات و رویدادهای مهم، حکم حاکم را نافذ دانسته و آن را به عنوان اصل مسلّم و غیرقابل تردید تلّقی کرده‌اند.
آقا ضیاء عراقی می‌نویسد:هل یعتبر فی الحکم ان یکون مسبوقاً بالخصومه‌ام لا؟ و جهان:اظهرهما الاوّل، لانّ عمدة الدلیل علی حرمة الرد هو المقبوله المنصرفه الی سبق الحکم بالخصومه … و علیه فاصالة عدم النفوذ فی غیر المسبوق بالخصومه محکمه اِلاّ فی الحکم المتعلق بالسیاسیات النوعیه و کذا الهلال اذ یمکن دعوی الجزم بانّها من شؤون قضاة الجور الثابته لقضاتنا باطلاق المقبوله
[۱۹۳] (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
. آیا حکم حاکم، باید مسبوق به مرافعه باشد یا گستره حکم حاکم اعمّ از خصومت است. در مسأله دو وجه است:نزدیکتر به واقع، قسم اول است. زیرا عمده دلیل، در حرمت ردّ بر حاکم، همان مقبوله است که انصراف دارد به حکومت در مرافعات. بنابراین، در غیر مرافعات، اصل عدم نفوذ حکم حاکم است. امّا در احکامی‌که مربوط به امور سیاسی و اداره اجتماع است که نوع مردم بدان نیازمندند و همچنین ثبوت هلال، قطعاً، از شؤون حاکم اسلامی‌ است. زیرا اطلاق مقبوله عمربن حنظله، اقتضاء می‌کند:آنچه قاضیان جور نهی شده، برای قاضیان و حاکمان اسلامی‌ ثابت باشد.
آقا ضیاء عراقی در شرح تبصرة المتعلمین نیز می‌نویسد:و یکفی لحجیته حاکم     کون ذلک من شؤون قضاة الجور، الشامل بفحوی المقبوله لقضاتنا من دون فرق فی قبوله حینذٍ بین المجتهد والمقلّد، لحرمة الردّ علی الجمیع ولایین کون مدرک الحکم جزم الحاکم او البیّنه و من دون فرق بین ما کانت شرائط قبول البیّنه حاصله عند المجتهد الاخرام لا و عموم (حکم بحکمنا) ناظر الی کونه منصو بابحکمهم …
[۱۹۴] (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
تنها این مطلب که حکم از شؤون قاضیان جور بوده، برای حجیّت حکم حاکم کافی است. زیرا مفهوم مقبوله، همه منصبهای قاضیان جور را برای فقیه حاکم اثبات می‌کند. در پذیرش حکم حاکم او فرقی بین مقّلد و مجتهد نیست؛ چون ردّ حکم او بر همگان حرام است. چه مستند حکم حاکم بیّنه باشد یا علم خودش، و چه شرائط پذیرش بیّنه حاکم، در نزد مجتهد دیگر تمام باشد یا نباشد. از جمله:(حکم بحکمنا). استفاده می‌شود که او در همه این موارد، از جانب ائمه (علیهم السلام) گمارده شده است. اما درباره توقیع اسحاق بن یعقوب، گفته‌اند:دلالت این توقیع، بر حجیّت حکم حاکم، در اثبات هلال، از جهاتی نا تمام است. زیرا مقصود از حوادث واقعه، یا شبهات حکمیه در رویدادهای خارجی است که در نتیجه، حجیّت قول راوی و یا فتوای مفتی، ارتباطی به باب حکم حاکم ندارد. و یا مقصود، شبهات موضوعیه مورد نزاع است که در نتیجه، از ادّله قضا می‌باشد و یا مقصود، همه حوادث است که در این صورت، شامل اثبات هلال به عنوان واقعه‌ای خارجی خواهد بود، ولی این احتمال، از جهاتی ناتمام است:
۱. در مسأله هلال، احتیاجی به مراجعه به حاکم نداریم؛ زیرا راههای دیگر، چون بیّنه و شیاع و مشاهده … ما را از آن بی نیاز می‌کند.
۲. مسأله از امور مهمه‌ای نیست که محتاج مراجعه به حاکم باشد و حتی اگر امام معصوم نیز، حضور می‌داشت، نیازی به مراجعه به وی نبود.
۳. دلیلی نداریم که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام)، مردم در اثبات هلال، به آنان مراجعه می‌کرده‌اند و رجوع مردم به فقها در زمانهای اخیر، پدیده‌ای نوظهور است و ریشه تاریخی ندارد.
۴. مقصود از جمله:(حجّتی علیکم) حجت بودن فقیه، در آنچه که امام حجّت است، می‌باشد و آن منحصر در شبهات حکمیه است و باب قضا و موضوع هلال خارج از آن است
[۱۹۵] (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
.
۵. رجوع به عموم عامّ برای اثبات داخل بودن حکم هلال در آن. رجوع به عامّ، در شبهه مصداقیه است و این مسأله به ضرورت، باطل است
[۱۹۶] (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
.
" >۲ -
کسانی که حجیّت حکم حاکم را نپذیرفته‌اند، به مقبوله عمر بن حنظله و توقیع اسحاق بن یعقوب اشکال کرده و دلالت آن را بر حجیّت حکم حاکم ناتمام دانسته‌اند. درباره مقبوله گفته‌اند:تنها بر منصب قضاء در زمان غیبت دلالت دارد، چه در هلال و چه در غیر هلال. بنابراین، اگر دو نفر در مسأله هلال اختلاف کردند، وی، می‌تواند در آن باره حکم کند وگرنه حق اعمال نظر ندارد. مگر این که وظیفه قاضیان را بالاتر از فصل دعاوی در نظر بگیریم، وظیفه‌ای همسان قاضیان عامّه، که در همه امور دخالت می‌کردند. ولی اشکال در این است که دخالت قاضیان عامه، در امور اجتماعی، سیاسی و مسائلی چون رؤیت هلال، نمی‌تواند برای ما، ملاک عمل قرار گیرد، زیرا چه بسا، کار آنان از روی انجام وظیفه نبوده، بلکه برخاسته از بدعت بوده باشد، بسان سایر اختراعات آنان. نهایت چیزی که می‌توان گفت:منصب قضاء، از راه وجوب کفایی برای علمای شیعه ثابت است، تا نظام مادّی و معنوی مردم اختلال پیدا نکند و تنازع در اموال و اعراض از بین برود و این، منحصر در مجتهد جامع الشرائط است
[۱۹۷] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
.
در پاسخ سخنان فوق، گفته‌اند:اولاً، مقبوله برای تسهیل و گشودن مشکل شیعیان وارد شده‌ است.
هر چند مورد آن مخاصمه است، ولی اختصاص به آن ندارد، زیرا که مورد مخصّص نیست. جمله:(فانی قد جعلتکم حاکماً) کلّی است و همه مسائل مورد ابتلا را شامل می‌شود
[۱۹۸] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
. ثانیاً، تشریع اصل حکم، برای رفع اختلاف است، چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی. تردیدی نیست که حکم به رؤیت هلال، اختلافات شأنی را نیز از بین می‌برد.
سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد:ان اعتبار اصل الحکم انما هو لاجل قطع التفرقه والاختلاف فعلا، او شأنا رفعا او دفعاً و لا ریب فی تحقق الاخیر فی مثل رؤیة الهلال
[۱۹۹] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
اعتبار اصل حکم، به خاطر از میان برداشتن تفرقه و اختلاف است. چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی، رفع اختلاف یا دفع اختلاف. تردیدی نیست که حکم حاکم، به رؤیت هلال، دفع اختلاف می‌کند در جایی که احتمال اختلاف وجود دارد. بنابراین، در جایی که مردم برای دفع اختلاف به فقیه مراجعه کنند، فقیه موظّف است با ولایتی که از جانب امام به او داده شده است، به این کار اقدام کند. ثالثاً، امام، به فقهای شیعه، همان منصبی را اعطاء کرده که در آن روزگار، برای قاضیان اهل سنت وجود داشته است. آنان، در مسائلی چون:امور حسبه، اعلان هلال و … دخالت می‌کرده‌اند و این دخالت، بدعت به شمار نمی‌آمد، بلکه وظایفی بود که عرفاً به آنان واگذار می‌شد و از شؤون قاضیان، به شمار می‌رفت. امام (علیه السلام)، با اعطای وظایف قاضی عامّه، به فقهای جامع الشرائط، ولایت بر امور عامّه از جمله اثبات هلال را به آنان واگذارده است.
آیة اللّه کوه کمری در این باره می‌نویسد:(یکفی فی ثبوت عموم الولایه بواسطة الملازمه الثابته بینهما بلاحاجة الی دلیل آخر غیر دلیل ولایة القضاء، و تقریر الملازمه کما هو المعروف المذکور فی کلام غیر واحد من الاعلام، هو انه لمّا کان من شؤون قضاة العامه ثبوت جمیع الولایات لهم، و لو بزعمهم الفاسد حتّی ولایة النّصب کما یشهد بذلک صحیحة ابن بزیع، فانّها تدل علی ان نصب القیّم علی مال الیتیم کان شغلاً للقاضی فلابّد و ان یکون القاضی المنصوب من قبل الامام علیه السلام) فی مقابل قضاتهم واجداً لجمیع شؤون القضاوة التّی منها ولایة النّصب قضاءً للمقابله بین قاضی الامام (علیه السلام) و قضاة الجور، فانّ الغرض من نصب الفقیه قاضیاً للشیعه هو رفع احتیاجهم عن قضاة العامّه و لا یحصل ذلک الاّ بثبوت جمیع مالهم من شؤون القضاء والمتصدی لامور العامه لقاضی الامام (علیه السلام) ایضاً
[۲۰۰] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
. ولایت عامّه فقیه را، از راه ملازمه بین ولایت قضا و سایر مناصب به دست می‌آوریم.
شرح ملازمه:چنانکه در کلام بسیاری از بزرگان آمده چنین است:برای قضات عامّه، علاوه بر ولایت قضا، سایر مناصب ولایی، چون:ولایت بر یتیم، ثابت می‌باشد، همان گونه که در صحیحه ابن بزیع آمده است. این روایت دلالت دارد که نصب قیّم برای یتیم، در آن روزگار از مشاغل قاضیان آنان بوده است، پس ناگزیر، قاضی برگزیده از سوی امام (علیه السلام)، که در برابر قاضیان عامه قرار می‌گرفته، همه شؤون و مناصب قاضیان عامّه به آنان اعطاء شده که از آن جمله، ولایت نصب است. تا این قاضی نیز بتواند احتیاجات شیعه را در امور سیاسی و قضایی بر آورد و آنان احتیاجی به قاضیان جور نداشته باشند و این نیاز، در صورتی برآورده می‌شود که همه مناصب و شؤوناتی که قاضی عامّه واجد آن است، برای قاضیان منصوب از سوی امام (علیه السلام) نیز باشد.
رابعاً، هیچ فقهیی نمی‌تواند ملتزم شود که در روزگار غیبت، جامعه اسلامی، بی سرپرست رها شده است. از این روی، فقهایی که مقبوله عمربن حنظله و مانند آن را به مورد نزاع و خصومت منصرف دانسته‌اند و اطلاق جعل حاکم را در غیر این مورد، انکار کرده‌اند، ولی در مسائل اجتماعی و سیاسی و موضوعات و رویدادهای مهم، حکم حاکم را نافذ دانسته و آن را به عنوان اصل مسلّم و غیرقابل تردید تلّقی کرده‌اند.
آقا ضیاء عراقی می‌نویسد:هل یعتبر فی الحکم ان یکون مسبوقاً بالخصومه‌ام لا؟ و جهان:اظهرهما الاوّل، لانّ عمدة الدلیل علی حرمة الرد هو المقبوله المنصرفه الی سبق الحکم بالخصومه … و علیه فاصالة عدم النفوذ فی غیر المسبوق بالخصومه محکمه اِلاّ فی الحکم المتعلق بالسیاسیات النوعیه و کذا الهلال اذ یمکن دعوی الجزم بانّها من شؤون قضاة الجور الثابته لقضاتنا باطلاق المقبوله
[۲۰۱] (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
. آیا حکم حاکم، باید مسبوق به مرافعه باشد یا گستره حکم حاکم اعمّ از خصومت است. در مسأله دو وجه است:نزدیکتر به واقع، قسم اول است. زیرا عمده دلیل، در حرمت ردّ بر حاکم، همان مقبوله است که انصراف دارد به حکومت در مرافعات. بنابراین، در غیر مرافعات، اصل عدم نفوذ حکم حاکم است. امّا در احکامی‌که مربوط به امور سیاسی و اداره اجتماع است که نوع مردم بدان نیازمندند و همچنین ثبوت هلال، قطعاً، از شؤون حاکم اسلامی‌ است. زیرا اطلاق مقبوله عمربن حنظله، اقتضاء می‌کند:آنچه قاضیان جور نهی شده، برای قاضیان و حاکمان اسلامی‌ ثابت باشد.
آقا ضیاء عراقی در شرح تبصرة المتعلمین نیز می‌نویسد:و یکفی لحجیته حاکم     کون ذلک من شؤون قضاة الجور، الشامل بفحوی المقبوله لقضاتنا من دون فرق فی قبوله حینذٍ بین المجتهد والمقلّد، لحرمة الردّ علی الجمیع ولایین کون مدرک الحکم جزم الحاکم او البیّنه و من دون فرق بین ما کانت شرائط قبول البیّنه حاصله عند المجتهد الاخرام لا و عموم (حکم بحکمنا) ناظر الی کونه منصو بابحکمهم …
[۲۰۲] (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
تنها این مطلب که حکم از شؤون قاضیان جور بوده، برای حجیّت حکم حاکم کافی است. زیرا مفهوم مقبوله، همه منصبهای قاضیان جور را برای فقیه حاکم اثبات می‌کند. در پذیرش حکم حاکم او فرقی بین مقّلد و مجتهد نیست؛ چون ردّ حکم او بر همگان حرام است. چه مستند حکم حاکم بیّنه باشد یا علم خودش، و چه شرائط پذیرش بیّنه حاکم، در نزد مجتهد دیگر تمام باشد یا نباشد. از جمله:(حکم بحکمنا). استفاده می‌شود که او در همه این موارد، از جانب ائمه (علیهم السلام) گمارده شده است. اما درباره توقیع اسحاق بن یعقوب، گفته‌اند:دلالت این توقیع، بر حجیّت حکم حاکم، در اثبات هلال، از جهاتی نا تمام است. زیرا مقصود از حوادث واقعه، یا شبهات حکمیه در رویدادهای خارجی است که در نتیجه، حجیّت قول راوی و یا فتوای مفتی، ارتباطی به باب حکم حاکم ندارد. و یا مقصود، شبهات موضوعیه مورد نزاع است که در نتیجه، از ادّله قضا می‌باشد و یا مقصود، همه حوادث است که در این صورت، شامل اثبات هلال به عنوان واقعه‌ای خارجی خواهد بود، ولی این احتمال، از جهاتی ناتمام است:
۱. در مسأله هلال، احتیاجی به مراجعه به حاکم نداریم؛ زیرا راههای دیگر، چون بیّنه و شیاع و مشاهده … ما را از آن بی نیاز می‌کند.
۲. مسأله از امور مهمه‌ای نیست که محتاج مراجعه به حاکم باشد و حتی اگر امام معصوم نیز، حضور می‌داشت، نیازی به مراجعه به وی نبود.
۳. دلیلی نداریم که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام)، مردم در اثبات هلال، به آنان مراجعه می‌کرده‌اند و رجوع مردم به فقها در زمانهای اخیر، پدیده‌ای نوظهور است و ریشه تاریخی ندارد.
۴. مقصود از جمله:(حجّتی علیکم) حجت بودن فقیه، در آنچه که امام حجّت است، می‌باشد و آن منحصر در شبهات حکمیه است و باب قضا و موضوع هلال خارج از آن است
[۲۰۳] (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
.
۵. رجوع به عموم عامّ برای اثبات داخل بودن حکم هلال در آن. رجوع به عامّ، در شبهه مصداقیه است و این مسأله به ضرورت، باطل است
[۲۰۴] (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
.

امتنان بر بندگان قرار داده است، تا مسلمانان بتوانند علاوه بر استفاده از آن راهها، از حکم حاکم نیز بهره ببرند و از حیرت و سرگردانی به در آیند.
۲. وجود راههای دیگر، ما را از حکم حاکم بی نیاز نمی‌کند. زیرا امکان دارد، نه تنها گرهی از کار نگشاید که بر گرهها بیفزاید و به تفرقه و اختلاف دامن زند.
این، ایجاب می‌کند که حاکم در مسأله دخالت کند و با فرمانی واحد، به اختلافات پایان بخشد. اهمیت اثبات هلال، با وجود آثار فراوان آن در زندگی عبادی و سیاسی مسلمانان، از نصب امیرحاج و قاضی کمتر نیست که در طول تاریخ، حاکمان در آن دخالت می‌کرده‌اند.
۳. این سخن که رجوع به حاکمان در مسأله هلال، در هیچ زمانی سابقه نداشته، سخنی است سست و ناروا. زیرا با مراجعه به تاریخ و کتابهای فقها و روایات می‌یابیم که این امر برعهده حاکمان بوده و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در دوران حاکمیت، عهده دار این وظیفه بوده است. مردم رؤیت هلال را به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گزارش می‌داده‌اند و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از اطمینان به درستی اخبار و گواهی گواهان و دیگر قرائن، به مردم اعلام می‌کرد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند. پس از رحلت آن حضرت، این سیره از سوی حاکمان اسلامی، دنبال می‌شده است.
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن:عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
۴. امّا این که گفته‌اند:حوادث واقعه، مسأله هلال را شامل نمی‌شود، سخنی است بی بنیاد؛ چرا که به گفته خود اینان که عرضه اشکال کرده‌اند، هر وظیفه اجتماعی، سیاسی که بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام) است، بر عهده فقیه جامع الشرایط نیز خواهد بود. پر واضح است که مسؤولیت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)، تنها حلّ شبهات حکمیه و قضاوت نبوده است. قلمرو ولایت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بسیار گسترده است که حکم به ثبوت هلال نیز، مصداقی از آن موارد به شمار می‌آید. پس، گفتار حاکم در این مسأله بر مردم حجّت است و رجوع به حاکم در شبهه موضوعیه‌ای همانند هلال، قطعاً داخل در عموم حوادث واقعه است و شبهه‌ای در مصداق بودن آن نیست، تا رجوع به عامّ در آن از باب رجوع به عموم عامّ در شبهه مصداقیه باشد.
برهانی دیگر
اگر روایات عامه و مطلقه را برای اثبات ولایت فقیه و در نتیجه، عمومیت حکم او ناتمام بدانیم، از راه دیگر نیز می‌توان عموم ولایت فقیه را اثبات کرد. برای تبیین این راه به گفتار آیة اللّه بروجردی (رحمت الله علیه) در این باره اشاره می‌کنیم:
ایشان برای اثبات ولایت فقیه، چند مقدمه را یادآوری می‌کند:
۱. در هر اجتماعی کارهایی از قبیل جنگ و صلح و گرفتن مالیات و مصرف آن و اعمال سیاست داخلی و خارجی وجود دارد که از وظایف فرد فرد مردم نیست، بلکه از وظایف حکومت است.
۲. در اسلام، یک سلسله قوانین سیاسی اجتماعی، از قبیل:حدود، قضا جمع زکات و مصرف آن و … وجود دارد که باید به دست حاکم اسلامی‌ اجرا شود و به همین علت، شیعه و سنی بر احتیاج امت اسلامی‌به زعیم و رهبر سیاسی اتفاق دارند. بالاتر، این مسأله از ضروریات اسلام است.
۳. در اسلام وظایف سیاسی از وظایف عبادی، جدا نیست. چنانکه رسول گرامی‌ اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، در عین حال که اقامه نماز جمعه و جماعات می‌کردند، رهبری سیاسی مسلمانان را برعهده داشتند. برای شهرها والی و قاضی نصب می‌کردند. فرمان جنگ و صلح می‌دادند. مالیات می‌گرفتند و در راه حوائج مسلمانان مصرف می‌کردند. پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سیره خلفا نیز چنین بوده است.
ایشان، پس از نتیجه گیری از این سه مقدمه، می‌نویسد:
به عقیده ما، رهبری سیاسی اسلام، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)، حق علی (علیه السلام) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و انجام آن در صورت قدرت از وظائف آنان بوده است. از این روی، خواص از شیعه، همچون:زراره و محمد بن مسلم در این گونه مسائل به ائمه (علیهم السلام) مراجعه می‌کردند. چون شیعه همیشه نمی‌توانسته در امور حکومتی به ائمه (علیه السلام) رجوع کند و از طرفی پیش بینی غیبت امام (علیه السلام) نیز می‌شده است، بدون شکّ اصحاب ائمه (علیه السلام) پرسیده‌اند که اگر رجوع به ائمه (علیهم السلام) ممکن نباشد و یا امام (علیه السلام) غایب باشد، در کارهای حکومتی به چه کسی مراجعه کنیم؟ ائمه (علیهم السلام) از مراجعه به طاغوتها نهی کرده اند. بدون تردید، افراد با صلاحیتی را به عنوان مرجع امور سیاسی تعیین کرده‌اند. ولی این سؤال و جوابها از کتابهای حدیث ساقط شده و فقط حدیث عمر بن حنظله و ابو خدیجه به دست ما رسیده است. حالا که روشن شد، ائمه (علیهم السلام) برای انجام کارهای حکومتی، حتماً کسانی را تعیین کرده‌اند. به ناگزیر باید گفت:فقیه عادل را تعیین کرده‌اند، چون کسی از علما، تعیین و نصب غیر فقیه را نگفته‌است. پس یا باید بگوییم:اصلاً کسی را نصب نکرده‌اند و یا بگوییم:فقیه عادل را نصب کرده‌اند.
با توضیحاتی که دادیم، نصب فقیه عادل به حکومت و ولایت، از طرف ائمه (علیهم السلام) قطعی است. بنابراین، برای نصب فقیه عادل از سوی ائمه (علیهم السلام)، برای این امور عامّه که مردم به آن نیاز دارند احتیاجی به اثبات آن از راه مقبوله نیست. البّته مقبوله می‌تواند از مؤیدات باشد
[۲۰۵] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
.
افزون بر دو روایت:مقبوله و توقیع اسحاق بن یعقوب، همه ادّله دیگری که فقها برای ولایت عامّه فقیه آورده‌اند، در این جا نیز کارآیی دارند
[۲۰۶] (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
.
" name="
۱. وجود راههای دیگر برای اثبات هلال، دلیل نمی‌شود که احتیاج به حکم حاکم در اثبات هلال نداشته باشیم. مثل این که بگوییم:چون رؤیت را داریم، پس احتیاجی به تواتر و شیاع نداریم. افزون بر این، چه بسا شارع این راه را برای تسهیل و امتنان بر بندگان قرار داده است، تا مسلمانان بتوانند علاوه بر استفاده از آن راهها، از حکم حاکم نیز بهره ببرند و از حیرت و سرگردانی به در آیند.
۲. وجود راههای دیگر، ما را از حکم حاکم بی نیاز نمی‌کند. زیرا امکان دارد، نه تنها گرهی از کار نگشاید که بر گرهها بیفزاید و به تفرقه و اختلاف دامن زند.
این، ایجاب می‌کند که حاکم در مسأله دخالت کند و با فرمانی واحد، به اختلافات پایان بخشد. اهمیت اثبات هلال، با وجود آثار فراوان آن در زندگی عبادی و سیاسی مسلمانان، از نصب امیرحاج و قاضی کمتر نیست که در طول تاریخ، حاکمان در آن دخالت می‌کرده‌اند.
۳. این سخن که رجوع به حاکمان در مسأله هلال، در هیچ زمانی سابقه نداشته، سخنی است سست و ناروا. زیرا با مراجعه به تاریخ و کتابهای فقها و روایات می‌یابیم که این امر برعهده حاکمان بوده و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در دوران حاکمیت، عهده دار این وظیفه بوده است. مردم رؤیت هلال را به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گزارش می‌داده‌اند و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از اطمینان به درستی اخبار و گواهی گواهان و دیگر قرائن، به مردم اعلام می‌کرد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند. پس از رحلت آن حضرت، این سیره از سوی حاکمان اسلامی، دنبال می‌شده است.
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن:عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
۴. امّا این که گفته‌اند:حوادث واقعه، مسأله هلال را شامل نمی‌شود، سخنی است بی بنیاد؛ چرا که به گفته خود اینان که عرضه اشکال کرده‌اند، هر وظیفه اجتماعی، سیاسی که بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام) است، بر عهده فقیه جامع الشرایط نیز خواهد بود. پر واضح است که مسؤولیت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)، تنها حلّ شبهات حکمیه و قضاوت نبوده است. قلمرو ولایت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بسیار گسترده است که حکم به ثبوت هلال نیز، مصداقی از آن موارد به شمار می‌آید. پس، گفتار حاکم در این مسأله بر مردم حجّت است و رجوع به حاکم در شبهه موضوعیه‌ای همانند هلال، قطعاً داخل در عموم حوادث واقعه است و شبهه‌ای در مصداق بودن آن نیست، تا رجوع به عامّ در آن از باب رجوع به عموم عامّ در شبهه مصداقیه باشد.
برهانی دیگر
اگر روایات عامه و مطلقه را برای اثبات ولایت فقیه و در نتیجه، عمومیت حکم او ناتمام بدانیم، از راه دیگر نیز می‌توان عموم ولایت فقیه را اثبات کرد. برای تبیین این راه به گفتار آیة اللّه بروجردی (رحمت الله علیه) در این باره اشاره می‌کنیم:
ایشان برای اثبات ولایت فقیه، چند مقدمه را یادآوری می‌کند:
۱. در هر اجتماعی کارهایی از قبیل جنگ و صلح و گرفتن مالیات و مصرف آن و اعمال سیاست داخلی و خارجی وجود دارد که از وظایف فرد فرد مردم نیست، بلکه از وظایف حکومت است.
۲. در اسلام، یک سلسله قوانین سیاسی اجتماعی، از قبیل:حدود، قضا جمع زکات و مصرف آن و … وجود دارد که باید به دست حاکم اسلامی‌ اجرا شود و به همین علت، شیعه و سنی بر احتیاج امت اسلامی‌به زعیم و رهبر سیاسی اتفاق دارند. بالاتر، این مسأله از ضروریات اسلام است.
۳. در اسلام وظایف سیاسی از وظایف عبادی، جدا نیست. چنانکه رسول گرامی‌ اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، در عین حال که اقامه نماز جمعه و جماعات می‌کردند، رهبری سیاسی مسلمانان را برعهده داشتند. برای شهرها والی و قاضی نصب می‌کردند. فرمان جنگ و صلح می‌دادند. مالیات می‌گرفتند و در راه حوائج مسلمانان مصرف می‌کردند. پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سیره خلفا نیز چنین بوده است.
ایشان، پس از نتیجه گیری از این سه مقدمه، می‌نویسد:
به عقیده ما، رهبری سیاسی اسلام، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)، حق علی (علیه السلام) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و انجام آن در صورت قدرت از وظائف آنان بوده است. از این روی، خواص از شیعه، همچون:زراره و محمد بن مسلم در این گونه مسائل به ائمه (علیهم السلام) مراجعه می‌کردند. چون شیعه همیشه نمی‌توانسته در امور حکومتی به ائمه (علیه السلام) رجوع کند و از طرفی پیش بینی غیبت امام (علیه السلام) نیز می‌شده است، بدون شکّ اصحاب ائمه (علیه السلام) پرسیده‌اند که اگر رجوع به ائمه (علیهم السلام) ممکن نباشد و یا امام (علیه السلام) غایب باشد، در کارهای حکومتی به چه کسی مراجعه کنیم؟ ائمه (علیهم السلام) از مراجعه به طاغوتها نهی کرده اند. بدون تردید، افراد با صلاحیتی را به عنوان مرجع امور سیاسی تعیین کرده‌اند. ولی این سؤال و جوابها از کتابهای حدیث ساقط شده و فقط حدیث عمر بن حنظله و ابو خدیجه به دست ما رسیده است. حالا که روشن شد، ائمه (علیهم السلام) برای انجام کارهای حکومتی، حتماً کسانی را تعیین کرده‌اند. به ناگزیر باید گفت:فقیه عادل را تعیین کرده‌اند، چون کسی از علما، تعیین و نصب غیر فقیه را نگفته‌است. پس یا باید بگوییم:اصلاً کسی را نصب نکرده‌اند و یا بگوییم:فقیه عادل را نصب کرده‌اند.
با توضیحاتی که دادیم، نصب فقیه عادل به حکومت و ولایت، از طرف ائمه (علیهم السلام) قطعی است. بنابراین، برای نصب فقیه عادل از سوی ائمه (علیهم السلام)، برای این امور عامّه که مردم به آن نیاز دارند احتیاجی به اثبات آن از راه مقبوله نیست. البّته مقبوله می‌تواند از مؤیدات باشد
[۲۰۷] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
.
افزون بر دو روایت:مقبوله و توقیع اسحاق بن یعقوب، همه ادّله دیگری که فقها برای ولایت عامّه فقیه آورده‌اند، در این جا نیز کارآیی دارند
[۲۰۸] (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
.
" title="
۱. وجود راههای دیگر برای اثبات هلال، دلیل نمی‌شود که احتیاج به حکم حاکم در اثبات هلال نداشته باشیم. مثل این که بگوییم:چون رؤیت را داریم، پس احتیاجی به تواتر و شیاع نداریم. افزون بر این، چه بسا شارع این راه را برای تسهیل و امتنان بر بندگان قرار داده است، تا مسلمانان بتوانند علاوه بر استفاده از آن راهها، از حکم حاکم نیز بهره ببرند و از حیرت و سرگردانی به در آیند.
۲. وجود راههای دیگر، ما را از حکم حاکم بی نیاز نمی‌کند. زیرا امکان دارد، نه تنها گرهی از کار نگشاید که بر گرهها بیفزاید و به تفرقه و اختلاف دامن زند.
این، ایجاب می‌کند که حاکم در مسأله دخالت کند و با فرمانی واحد، به اختلافات پایان بخشد. اهمیت اثبات هلال، با وجود آثار فراوان آن در زندگی عبادی و سیاسی مسلمانان، از نصب امیرحاج و قاضی کمتر نیست که در طول تاریخ، حاکمان در آن دخالت می‌کرده‌اند.
۳. این سخن که رجوع به حاکمان در مسأله هلال، در هیچ زمانی سابقه نداشته، سخنی است سست و ناروا. زیرا با مراجعه به تاریخ و کتابهای فقها و روایات می‌یابیم که این امر برعهده حاکمان بوده و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در دوران حاکمیت، عهده دار این وظیفه بوده است. مردم رؤیت هلال را به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گزارش می‌داده‌اند و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از اطمینان به درستی اخبار و گواهی گواهان و دیگر قرائن، به مردم اعلام می‌کرد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند. پس از رحلت آن حضرت، این سیره از سوی حاکمان اسلامی، دنبال می‌شده است.
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن:عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
۴. امّا این که گفته‌اند:حوادث واقعه، مسأله هلال را شامل نمی‌شود، سخنی است بی بنیاد؛ چرا که به گفته خود اینان که عرضه اشکال کرده‌اند، هر وظیفه اجتماعی، سیاسی که بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام) است، بر عهده فقیه جامع الشرایط نیز خواهد بود. پر واضح است که مسؤولیت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)، تنها حلّ شبهات حکمیه و قضاوت نبوده است. قلمرو ولایت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بسیار گسترده است که حکم به ثبوت هلال نیز، مصداقی از آن موارد به شمار می‌آید. پس، گفتار حاکم در این مسأله بر مردم حجّت است و رجوع به حاکم در شبهه موضوعیه‌ای همانند هلال، قطعاً داخل در عموم حوادث واقعه است و شبهه‌ای در مصداق بودن آن نیست، تا رجوع به عامّ در آن از باب رجوع به عموم عامّ در شبهه مصداقیه باشد.
برهانی دیگر
اگر روایات عامه و مطلقه را برای اثبات ولایت فقیه و در نتیجه، عمومیت حکم او ناتمام بدانیم، از راه دیگر نیز می‌توان عموم ولایت فقیه را اثبات کرد. برای تبیین این راه به گفتار آیة اللّه بروجردی (رحمت الله علیه) در این باره اشاره می‌کنیم:
ایشان برای اثبات ولایت فقیه، چند مقدمه را یادآوری می‌کند:
۱. در هر اجتماعی کارهایی از قبیل جنگ و صلح و گرفتن مالیات و مصرف آن و اعمال سیاست داخلی و خارجی وجود دارد که از وظایف فرد فرد مردم نیست، بلکه از وظایف حکومت است.
۲. در اسلام، یک سلسله قوانین سیاسی اجتماعی، از قبیل:حدود، قضا جمع زکات و مصرف آن و … وجود دارد که باید به دست حاکم اسلامی‌ اجرا شود و به همین علت، شیعه و سنی بر احتیاج امت اسلامی‌به زعیم و رهبر سیاسی اتفاق دارند. بالاتر، این مسأله از ضروریات اسلام است.
۳. در اسلام وظایف سیاسی از وظایف عبادی، جدا نیست. چنانکه رسول گرامی‌ اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، در عین حال که اقامه نماز جمعه و جماعات می‌کردند، رهبری سیاسی مسلمانان را برعهده داشتند. برای شهرها والی و قاضی نصب می‌کردند. فرمان جنگ و صلح می‌دادند. مالیات می‌گرفتند و در راه حوائج مسلمانان مصرف می‌کردند. پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سیره خلفا نیز چنین بوده است.
ایشان، پس از نتیجه گیری از این سه مقدمه، می‌نویسد:
به عقیده ما، رهبری سیاسی اسلام، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)، حق علی (علیه السلام) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و انجام آن در صورت قدرت از وظائف آنان بوده است. از این روی، خواص از شیعه، همچون:زراره و محمد بن مسلم در این گونه مسائل به ائمه (علیهم السلام) مراجعه می‌کردند. چون شیعه همیشه نمی‌توانسته در امور حکومتی به ائمه (علیه السلام) رجوع کند و از طرفی پیش بینی غیبت امام (علیه السلام) نیز می‌شده است، بدون شکّ اصحاب ائمه (علیه السلام) پرسیده‌اند که اگر رجوع به ائمه (علیهم السلام) ممکن نباشد و یا امام (علیه السلام) غایب باشد، در کارهای حکومتی به چه کسی مراجعه کنیم؟ ائمه (علیهم السلام) از مراجعه به طاغوتها نهی کرده اند. بدون تردید، افراد با صلاحیتی را به عنوان مرجع امور سیاسی تعیین کرده‌اند. ولی این سؤال و جوابها از کتابهای حدیث ساقط شده و فقط حدیث عمر بن حنظله و ابو خدیجه به دست ما رسیده است. حالا که روشن شد، ائمه (علیهم السلام) برای انجام کارهای حکومتی، حتماً کسانی را تعیین کرده‌اند. به ناگزیر باید گفت:فقیه عادل را تعیین کرده‌اند، چون کسی از علما، تعیین و نصب غیر فقیه را نگفته‌است. پس یا باید بگوییم:اصلاً کسی را نصب نکرده‌اند و یا بگوییم:فقیه عادل را نصب کرده‌اند.
با توضیحاتی که دادیم، نصب فقیه عادل به حکومت و ولایت، از طرف ائمه (علیهم السلام) قطعی است. بنابراین، برای نصب فقیه عادل از سوی ائمه (علیهم السلام)، برای این امور عامّه که مردم به آن نیاز دارند احتیاجی به اثبات آن از راه مقبوله نیست. البّته مقبوله می‌تواند از مؤیدات باشد
[۲۰۹] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
.
افزون بر دو روایت:مقبوله و توقیع اسحاق بن یعقوب، همه ادّله دیگری که فقها برای ولایت عامّه فقیه آورده‌اند، در این جا نیز کارآیی دارند
[۲۱۰] (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
.
" >۳ -
۱. وجود راههای دیگر برای اثبات هلال، دلیل نمی‌شود که احتیاج به حکم حاکم در اثبات هلال نداشته باشیم. مثل این که بگوییم:چون رؤیت را داریم، پس احتیاجی به تواتر و شیاع نداریم. افزون بر این، چه بسا شارع این راه را برای تسهیل و امتنان بر بندگان قرار داده است، تا مسلمانان بتوانند علاوه بر استفاده از آن راهها، از حکم حاکم نیز بهره ببرند و از حیرت و سرگردانی به در آیند.
۲. وجود راههای دیگر، ما را از حکم حاکم بی نیاز نمی‌کند. زیرا امکان دارد، نه تنها گرهی از کار نگشاید که بر گرهها بیفزاید و به تفرقه و اختلاف دامن زند.
این، ایجاب می‌کند که حاکم در مسأله دخالت کند و با فرمانی واحد، به اختلافات پایان بخشد. اهمیت اثبات هلال، با وجود آثار فراوان آن در زندگی عبادی و سیاسی مسلمانان، از نصب امیرحاج و قاضی کمتر نیست که در طول تاریخ، حاکمان در آن دخالت می‌کرده‌اند.
۳. این سخن که رجوع به حاکمان در مسأله هلال، در هیچ زمانی سابقه نداشته، سخنی است سست و ناروا. زیرا با مراجعه به تاریخ و کتابهای فقها و روایات می‌یابیم که این امر برعهده حاکمان بوده و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در دوران حاکمیت، عهده دار این وظیفه بوده است. مردم رؤیت هلال را به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گزارش می‌داده‌اند و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از اطمینان به درستی اخبار و گواهی گواهان و دیگر قرائن، به مردم اعلام می‌کرد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند. پس از رحلت آن حضرت، این سیره از سوی حاکمان اسلامی، دنبال می‌شده است.
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن:عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
۴. امّا این که گفته‌اند:حوادث واقعه، مسأله هلال را شامل نمی‌شود، سخنی است بی بنیاد؛ چرا که به گفته خود اینان که عرضه اشکال کرده‌اند، هر وظیفه اجتماعی، سیاسی که بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام) است، بر عهده فقیه جامع الشرایط نیز خواهد بود. پر واضح است که مسؤولیت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)، تنها حلّ شبهات حکمیه و قضاوت نبوده است. قلمرو ولایت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بسیار گسترده است که حکم به ثبوت هلال نیز، مصداقی از آن موارد به شمار می‌آید. پس، گفتار حاکم در این مسأله بر مردم حجّت است و رجوع به حاکم در شبهه موضوعیه‌ای همانند هلال، قطعاً داخل در عموم حوادث واقعه است و شبهه‌ای در مصداق بودن آن نیست، تا رجوع به عامّ در آن از باب رجوع به عموم عامّ در شبهه مصداقیه باشد.
برهانی دیگر
اگر روایات عامه و مطلقه را برای اثبات ولایت فقیه و در نتیجه، عمومیت حکم او ناتمام بدانیم، از راه دیگر نیز می‌توان عموم ولایت فقیه را اثبات کرد. برای تبیین این راه به گفتار آیة اللّه بروجردی (رحمت الله علیه) در این باره اشاره می‌کنیم:
ایشان برای اثبات ولایت فقیه، چند مقدمه را یادآوری می‌کند:
۱. در هر اجتماعی کارهایی از قبیل جنگ و صلح و گرفتن مالیات و مصرف آن و اعمال سیاست داخلی و خارجی وجود دارد که از وظایف فرد فرد مردم نیست، بلکه از وظایف حکومت است.
۲. در اسلام، یک سلسله قوانین سیاسی اجتماعی، از قبیل:حدود، قضا جمع زکات و مصرف آن و … وجود دارد که باید به دست حاکم اسلامی‌ اجرا شود و به همین علت، شیعه و سنی بر احتیاج امت اسلامی‌به زعیم و رهبر سیاسی اتفاق دارند. بالاتر، این مسأله از ضروریات اسلام است.
۳. در اسلام وظایف سیاسی از وظایف عبادی، جدا نیست. چنانکه رسول گرامی‌ اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، در عین حال که اقامه نماز جمعه و جماعات می‌کردند، رهبری سیاسی مسلمانان را برعهده داشتند. برای شهرها والی و قاضی نصب می‌کردند. فرمان جنگ و صلح می‌دادند. مالیات می‌گرفتند و در راه حوائج مسلمانان مصرف می‌کردند. پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سیره خلفا نیز چنین بوده است.
ایشان، پس از نتیجه گیری از این سه مقدمه، می‌نویسد:
به عقیده ما، رهبری سیاسی اسلام، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)، حق علی (علیه السلام) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و انجام آن در صورت قدرت از وظائف آنان بوده است. از این روی، خواص از شیعه، همچون:زراره و محمد بن مسلم در این گونه مسائل به ائمه (علیهم السلام) مراجعه می‌کردند. چون شیعه همیشه نمی‌توانسته در امور حکومتی به ائمه (علیه السلام) رجوع کند و از طرفی پیش بینی غیبت امام (علیه السلام) نیز می‌شده است، بدون شکّ اصحاب ائمه (علیه السلام) پرسیده‌اند که اگر رجوع به ائمه (علیهم السلام) ممکن نباشد و یا امام (علیه السلام) غایب باشد، در کارهای حکومتی به چه کسی مراجعه کنیم؟ ائمه (علیهم السلام) از مراجعه به طاغوتها نهی کرده اند. بدون تردید، افراد با صلاحیتی را به عنوان مرجع امور سیاسی تعیین کرده‌اند. ولی این سؤال و جوابها از کتابهای حدیث ساقط شده و فقط حدیث عمر بن حنظله و ابو خدیجه به دست ما رسیده است. حالا که روشن شد، ائمه (علیهم السلام) برای انجام کارهای حکومتی، حتماً کسانی را تعیین کرده‌اند. به ناگزیر باید گفت:فقیه عادل را تعیین کرده‌اند، چون کسی از علما، تعیین و نصب غیر فقیه را نگفته‌است. پس یا باید بگوییم:اصلاً کسی را نصب نکرده‌اند و یا بگوییم:فقیه عادل را نصب کرده‌اند.
با توضیحاتی که دادیم، نصب فقیه عادل به حکومت و ولایت، از طرف ائمه (علیهم السلام) قطعی است. بنابراین، برای نصب فقیه عادل از سوی ائمه (علیهم السلام)، برای این امور عامّه که مردم به آن نیاز دارند احتیاجی به اثبات آن از راه مقبوله نیست. البّته مقبوله می‌تواند از مؤیدات باشد
[۲۱۱] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
.
افزون بر دو روایت:مقبوله و توقیع اسحاق بن یعقوب، همه ادّله دیگری که فقها برای ولایت عامّه فقیه آورده‌اند، در این جا نیز کارآیی دارند
[۲۱۲] (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
.

[۲۱۳] (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
وی، در کتاب امر به معروف و نهی از منکر، پس از آن که روایات مربوط به ولایت فقیه را می‌آورد، می‌نویسد:فقها، ولایت عامّه فقیه را اصلی مسلّم و مفروغ عنه گرفته‌اند از این روی:فان کتبهم مملّوة بالرجوع الی الحاکم، المراد به نائب الغیبة فی سایر المواضع
[۲۱۴] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. کتابهای فقهای شیعه، پر است از مواردی که باید به حاکم اسلامی‌ و نائب امام زمان (علیه السلام)، در زمان غیبت، در سایر مواضع، مراجعه کرد.
سید محمّد بحرالعلوم می‌نویسد:یظهر لمن تتبع فتاوی الفقهاء فی موارد عدیده کما ستعرف فی اتفاقهم علی وجوب الرجوع فیها الی الفقیه مع انّها غیر منصوص علیها بالخصوص و لیس اِلاّ لاستفادتهم عموم الولایه له بضرورة العقل والنقّل بل استدلوا به علیه حکایة الاجماع علیه فوق حدّ الاستفاضه و هو واضح بحمداللّه لا شکّ فیه و لا شبهة تعتریه
[۲۱۵] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. اگر کسی فتاوای فقها را بررسی کند، به این نتیجه خواهد رسید که:فقها، در موارد زیادی اتفاق نظر دارند که باید به فقیه مراجعه کرد، در حالی که هیچ نصّ خاصی در این موارد نداریم. آنان، به ضرورت عقل و نقل، عموم ولایت فقیه را استفاده کرده‌اند. بلکه بر عامّ بودن آن، به سبب همین فتاوای متعدد، استدلال کرده‌اند. اتفاق نظرهای بسیاری درباره ولایت عامه فقیه نقل شده است. این مطلب، بحمداللّه، روشن است و هیچ شکّ و شبهه‌ای در آن راه ندارد.
حاج آقا رضا همدانی نیز عبارتی شبیه دو عبارت فوق دارد
[۲۱۶] (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
.
نمونه های دخالت فقهای شیعه، در ابواب گوناگون فقه بسیاراست. از جمله به ثبوت هلال
[۲۱۷] (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
، طلاق، در برخی از موارد
[۲۱۸] (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
[۲۱۹] (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
[۲۲۰] (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
، اجبار محتکر بر فروش
[۲۲۱] (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
، قیمت گذاری اجناس
[۲۲۲] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
تصرف در خمس و انفال
[۲۲۳] (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
، اقامه حدود و تعزیرات
[۲۲۴] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
، تصرف در اموال بی سرپرست
[۲۲۵] (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
، تصرف در اوقاف عامه
[۲۲۶] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
، تصرف در میراث انسان بدون وارث
[۲۲۷] (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
و … به حکم حاکم فتوا داده‌اند. شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، به هنگام بحث از ولایت حاکم، در کتاب تجارت، نسبت به محجور طبیعی، مانند کودکان و سفیه و محجور فقهی، مانند مفلس، می‌نویسد:… قلت:بل لا یمکن استقصاء افراد ولایة الحاکم و امنیه لانّ التحقیق عمومها فی کلّ ما احتیج فیه الی ولایة فی مال او غیره، اذ هو ولیّ من لاولیّ له و لهما تولیة طرفی العقد فی الاقتراض و غیره من التصرفات التی فیها المصلحه او لا مفسده فیها
[۲۲۸] (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
. من معتقدم که:شمارش موارد ولایت حاکم اسلامی‌ و امین او امکان پذیر نیست. زیرا، ما به عموم ولایت فقیه، معتقدیم. بنابراین، در هر موردی که احتیاج به اعمال ولایت باشد، چه مالی و چه غیر آن، فقیه در آن مورد ولایت دارد؛ چون فقیه، ولیّ و سرپرست کسی است که ولیّ و سرپرست ندارد. حاکم و امین او می‌توانند به نیابت از او، دو طرف عقد اقتراض و غیر آن، از تصرفاتی که دارای مصلحت است و یا حداقل دارای مفسده نیست، عهده دار شوند.
از آنچه تاکنون آوردیم، روشن شد:فقهایی که به عمومیّت ولایت فقیه و نیابت عامّه وی از سوی ائمه (علیهم السلام) اعتقاد دارند، به عمومیت حکم حاکم باور دارند و حکم به ثبوت هلال را نیز از وظایف حاکم اسلامی‌ می‌دانند؛ زیرا در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه اطهار و حتّی حکام جور، متعارف و متداول چنین بوده که مردم، در این زمینه ها، به زمامداران مراجعه می‌کرده‌اند. این روش، نسبت به تعیین مواقیت، از جمله ثبوت هلال، قطعی است که بدان خواهیم پرداخت.
" name="شیوه فقها در مباحث فقهی، می‌نمایاند که ولایت عامه فقیه و عمومیت حکم او را، اصلی قطعی و مسلم گرفته‌اند. از این روی، در موارد گوناگون، از جمله:ثبوت هلال، به حکم حاکم فتوا داده‌اند.
شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، در چند جای جواهر، به این مسأله اشاره دارد
[۲۲۹] (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
وی، در کتاب امر به معروف و نهی از منکر، پس از آن که روایات مربوط به ولایت فقیه را می‌آورد، می‌نویسد:فقها، ولایت عامّه فقیه را اصلی مسلّم و مفروغ عنه گرفته‌اند از این روی:فان کتبهم مملّوة بالرجوع الی الحاکم، المراد به نائب الغیبة فی سایر المواضع
[۲۳۰] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. کتابهای فقهای شیعه، پر است از مواردی که باید به حاکم اسلامی‌ و نائب امام زمان (علیه السلام)، در زمان غیبت، در سایر مواضع، مراجعه کرد.
سید محمّد بحرالعلوم می‌نویسد:یظهر لمن تتبع فتاوی الفقهاء فی موارد عدیده کما ستعرف فی اتفاقهم علی وجوب الرجوع فیها الی الفقیه مع انّها غیر منصوص علیها بالخصوص و لیس اِلاّ لاستفادتهم عموم الولایه له بضرورة العقل والنقّل بل استدلوا به علیه حکایة الاجماع علیه فوق حدّ الاستفاضه و هو واضح بحمداللّه لا شکّ فیه و لا شبهة تعتریه
[۲۳۱] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. اگر کسی فتاوای فقها را بررسی کند، به این نتیجه خواهد رسید که:فقها، در موارد زیادی اتفاق نظر دارند که باید به فقیه مراجعه کرد، در حالی که هیچ نصّ خاصی در این موارد نداریم. آنان، به ضرورت عقل و نقل، عموم ولایت فقیه را استفاده کرده‌اند. بلکه بر عامّ بودن آن، به سبب همین فتاوای متعدد، استدلال کرده‌اند. اتفاق نظرهای بسیاری درباره ولایت عامه فقیه نقل شده است. این مطلب، بحمداللّه، روشن است و هیچ شکّ و شبهه‌ای در آن راه ندارد.
حاج آقا رضا همدانی نیز عبارتی شبیه دو عبارت فوق دارد
[۲۳۲] (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
.
نمونه های دخالت فقهای شیعه، در ابواب گوناگون فقه بسیاراست. از جمله به ثبوت هلال
[۲۳۳] (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
، طلاق، در برخی از موارد
[۲۳۴] (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
[۲۳۵] (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
[۲۳۶] (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
، اجبار محتکر بر فروش
[۲۳۷] (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
، قیمت گذاری اجناس
[۲۳۸] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
تصرف در خمس و انفال
[۲۳۹] (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
، اقامه حدود و تعزیرات
[۲۴۰] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
، تصرف در اموال بی سرپرست
[۲۴۱] (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
، تصرف در اوقاف عامه
[۲۴۲] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
، تصرف در میراث انسان بدون وارث
[۲۴۳] (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
و … به حکم حاکم فتوا داده‌اند. شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، به هنگام بحث از ولایت حاکم، در کتاب تجارت، نسبت به محجور طبیعی، مانند کودکان و سفیه و محجور فقهی، مانند مفلس، می‌نویسد:… قلت:بل لا یمکن استقصاء افراد ولایة الحاکم و امنیه لانّ التحقیق عمومها فی کلّ ما احتیج فیه الی ولایة فی مال او غیره، اذ هو ولیّ من لاولیّ له و لهما تولیة طرفی العقد فی الاقتراض و غیره من التصرفات التی فیها المصلحه او لا مفسده فیها
[۲۴۴] (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
. من معتقدم که:شمارش موارد ولایت حاکم اسلامی‌ و امین او امکان پذیر نیست. زیرا، ما به عموم ولایت فقیه، معتقدیم. بنابراین، در هر موردی که احتیاج به اعمال ولایت باشد، چه مالی و چه غیر آن، فقیه در آن مورد ولایت دارد؛ چون فقیه، ولیّ و سرپرست کسی است که ولیّ و سرپرست ندارد. حاکم و امین او می‌توانند به نیابت از او، دو طرف عقد اقتراض و غیر آن، از تصرفاتی که دارای مصلحت است و یا حداقل دارای مفسده نیست، عهده دار شوند.
از آنچه تاکنون آوردیم، روشن شد:فقهایی که به عمومیّت ولایت فقیه و نیابت عامّه وی از سوی ائمه (علیهم السلام) اعتقاد دارند، به عمومیت حکم حاکم باور دارند و حکم به ثبوت هلال را نیز از وظایف حاکم اسلامی‌ می‌دانند؛ زیرا در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه اطهار و حتّی حکام جور، متعارف و متداول چنین بوده که مردم، در این زمینه ها، به زمامداران مراجعه می‌کرده‌اند. این روش، نسبت به تعیین مواقیت، از جمله ثبوت هلال، قطعی است که بدان خواهیم پرداخت.
" title="شیوه فقها در مباحث فقهی، می‌نمایاند که ولایت عامه فقیه و عمومیت حکم او را، اصلی قطعی و مسلم گرفته‌اند. از این روی، در موارد گوناگون، از جمله:ثبوت هلال، به حکم حاکم فتوا داده‌اند.
شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، در چند جای جواهر، به این مسأله اشاره دارد
[۲۴۵] (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
وی، در کتاب امر به معروف و نهی از منکر، پس از آن که روایات مربوط به ولایت فقیه را می‌آورد، می‌نویسد:فقها، ولایت عامّه فقیه را اصلی مسلّم و مفروغ عنه گرفته‌اند از این روی:فان کتبهم مملّوة بالرجوع الی الحاکم، المراد به نائب الغیبة فی سایر المواضع
[۲۴۶] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. کتابهای فقهای شیعه، پر است از مواردی که باید به حاکم اسلامی‌ و نائب امام زمان (علیه السلام)، در زمان غیبت، در سایر مواضع، مراجعه کرد.
سید محمّد بحرالعلوم می‌نویسد:یظهر لمن تتبع فتاوی الفقهاء فی موارد عدیده کما ستعرف فی اتفاقهم علی وجوب الرجوع فیها الی الفقیه مع انّها غیر منصوص علیها بالخصوص و لیس اِلاّ لاستفادتهم عموم الولایه له بضرورة العقل والنقّل بل استدلوا به علیه حکایة الاجماع علیه فوق حدّ الاستفاضه و هو واضح بحمداللّه لا شکّ فیه و لا شبهة تعتریه
[۲۴۷] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. اگر کسی فتاوای فقها را بررسی کند، به این نتیجه خواهد رسید که:فقها، در موارد زیادی اتفاق نظر دارند که باید به فقیه مراجعه کرد، در حالی که هیچ نصّ خاصی در این موارد نداریم. آنان، به ضرورت عقل و نقل، عموم ولایت فقیه را استفاده کرده‌اند. بلکه بر عامّ بودن آن، به سبب همین فتاوای متعدد، استدلال کرده‌اند. اتفاق نظرهای بسیاری درباره ولایت عامه فقیه نقل شده است. این مطلب، بحمداللّه، روشن است و هیچ شکّ و شبهه‌ای در آن راه ندارد.
حاج آقا رضا همدانی نیز عبارتی شبیه دو عبارت فوق دارد
[۲۴۸] (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
.
نمونه های دخالت فقهای شیعه، در ابواب گوناگون فقه بسیاراست. از جمله به ثبوت هلال
[۲۴۹] (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
، طلاق، در برخی از موارد
[۲۵۰] (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
[۲۵۱] (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
[۲۵۲] (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
، اجبار محتکر بر فروش
[۲۵۳] (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
، قیمت گذاری اجناس
[۲۵۴] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
تصرف در خمس و انفال
[۲۵۵] (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
، اقامه حدود و تعزیرات
[۲۵۶] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
، تصرف در اموال بی سرپرست
[۲۵۷] (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
، تصرف در اوقاف عامه
[۲۵۸] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
، تصرف در میراث انسان بدون وارث
[۲۵۹] (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
و … به حکم حاکم فتوا داده‌اند. شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، به هنگام بحث از ولایت حاکم، در کتاب تجارت، نسبت به محجور طبیعی، مانند کودکان و سفیه و محجور فقهی، مانند مفلس، می‌نویسد:… قلت:بل لا یمکن استقصاء افراد ولایة الحاکم و امنیه لانّ التحقیق عمومها فی کلّ ما احتیج فیه الی ولایة فی مال او غیره، اذ هو ولیّ من لاولیّ له و لهما تولیة طرفی العقد فی الاقتراض و غیره من التصرفات التی فیها المصلحه او لا مفسده فیها
[۲۶۰] (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
. من معتقدم که:شمارش موارد ولایت حاکم اسلامی‌ و امین او امکان پذیر نیست. زیرا، ما به عموم ولایت فقیه، معتقدیم. بنابراین، در هر موردی که احتیاج به اعمال ولایت باشد، چه مالی و چه غیر آن، فقیه در آن مورد ولایت دارد؛ چون فقیه، ولیّ و سرپرست کسی است که ولیّ و سرپرست ندارد. حاکم و امین او می‌توانند به نیابت از او، دو طرف عقد اقتراض و غیر آن، از تصرفاتی که دارای مصلحت است و یا حداقل دارای مفسده نیست، عهده دار شوند.
از آنچه تاکنون آوردیم، روشن شد:فقهایی که به عمومیّت ولایت فقیه و نیابت عامّه وی از سوی ائمه (علیهم السلام) اعتقاد دارند، به عمومیت حکم حاکم باور دارند و حکم به ثبوت هلال را نیز از وظایف حاکم اسلامی‌ می‌دانند؛ زیرا در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه اطهار و حتّی حکام جور، متعارف و متداول چنین بوده که مردم، در این زمینه ها، به زمامداران مراجعه می‌کرده‌اند. این روش، نسبت به تعیین مواقیت، از جمله ثبوت هلال، قطعی است که بدان خواهیم پرداخت.
" >۴ - شیوه فقها در مباحث فقهی، می‌نمایاند که ولایت عامه فقیه و عمومیت حکم او را، اصلی قطعی و مسلم گرفته‌اند. از این روی، در موارد گوناگون، از جمله:ثبوت هلال، به حکم حاکم فتوا داده‌اند.
شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، در چند جای جواهر، به این مسأله اشاره دارد
[۲۶۱] (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
وی، در کتاب امر به معروف و نهی از منکر، پس از آن که روایات مربوط به ولایت فقیه را می‌آورد، می‌نویسد:فقها، ولایت عامّه فقیه را اصلی مسلّم و مفروغ عنه گرفته‌اند از این روی:فان کتبهم مملّوة بالرجوع الی الحاکم، المراد به نائب الغیبة فی سایر المواضع
[۲۶۲] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. کتابهای فقهای شیعه، پر است از مواردی که باید به حاکم اسلامی‌ و نائب امام زمان (علیه السلام)، در زمان غیبت، در سایر مواضع، مراجعه کرد.
سید محمّد بحرالعلوم می‌نویسد:یظهر لمن تتبع فتاوی الفقهاء فی موارد عدیده کما ستعرف فی اتفاقهم علی وجوب الرجوع فیها الی الفقیه مع انّها غیر منصوص علیها بالخصوص و لیس اِلاّ لاستفادتهم عموم الولایه له بضرورة العقل والنقّل بل استدلوا به علیه حکایة الاجماع علیه فوق حدّ الاستفاضه و هو واضح بحمداللّه لا شکّ فیه و لا شبهة تعتریه
[۲۶۳] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. اگر کسی فتاوای فقها را بررسی کند، به این نتیجه خواهد رسید که:فقها، در موارد زیادی اتفاق نظر دارند که باید به فقیه مراجعه کرد، در حالی که هیچ نصّ خاصی در این موارد نداریم. آنان، به ضرورت عقل و نقل، عموم ولایت فقیه را استفاده کرده‌اند. بلکه بر عامّ بودن آن، به سبب همین فتاوای متعدد، استدلال کرده‌اند. اتفاق نظرهای بسیاری درباره ولایت عامه فقیه نقل شده است. این مطلب، بحمداللّه، روشن است و هیچ شکّ و شبهه‌ای در آن راه ندارد.
حاج آقا رضا همدانی نیز عبارتی شبیه دو عبارت فوق دارد
[۲۶۴] (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
.
نمونه های دخالت فقهای شیعه، در ابواب گوناگون فقه بسیاراست. از جمله به ثبوت هلال
[۲۶۵] (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
، طلاق، در برخی از موارد
[۲۶۶] (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
[۲۶۷] (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
[۲۶۸] (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
، اجبار محتکر بر فروش
[۲۶۹] (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
، قیمت گذاری اجناس
[۲۷۰] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
تصرف در خمس و انفال
[۲۷۱] (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
، اقامه حدود و تعزیرات
[۲۷۲] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
، تصرف در اموال بی سرپرست
[۲۷۳] (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
، تصرف در اوقاف عامه
[۲۷۴] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
، تصرف در میراث انسان بدون وارث
[۲۷۵] (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
و … به حکم حاکم فتوا داده‌اند. شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، به هنگام بحث از ولایت حاکم، در کتاب تجارت، نسبت به محجور طبیعی، مانند کودکان و سفیه و محجور فقهی، مانند مفلس، می‌نویسد:… قلت:بل لا یمکن استقصاء افراد ولایة الحاکم و امنیه لانّ التحقیق عمومها فی کلّ ما احتیج فیه الی ولایة فی مال او غیره، اذ هو ولیّ من لاولیّ له و لهما تولیة طرفی العقد فی الاقتراض و غیره من التصرفات التی فیها المصلحه او لا مفسده فیها
[۲۷۶] (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
. من معتقدم که:شمارش موارد ولایت حاکم اسلامی‌ و امین او امکان پذیر نیست. زیرا، ما به عموم ولایت فقیه، معتقدیم. بنابراین، در هر موردی که احتیاج به اعمال ولایت باشد، چه مالی و چه غیر آن، فقیه در آن مورد ولایت دارد؛ چون فقیه، ولیّ و سرپرست کسی است که ولیّ و سرپرست ندارد. حاکم و امین او می‌توانند به نیابت از او، دو طرف عقد اقتراض و غیر آن، از تصرفاتی که دارای مصلحت است و یا حداقل دارای مفسده نیست، عهده دار شوند.
از آنچه تاکنون آوردیم، روشن شد:فقهایی که به عمومیّت ولایت فقیه و نیابت عامّه وی از سوی ائمه (علیهم السلام) اعتقاد دارند، به عمومیت حکم حاکم باور دارند و حکم به ثبوت هلال را نیز از وظایف حاکم اسلامی‌ می‌دانند؛ زیرا در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه اطهار و حتّی حکام جور، متعارف و متداول چنین بوده که مردم، در این زمینه ها، به زمامداران مراجعه می‌کرده‌اند. این روش، نسبت به تعیین مواقیت، از جمله ثبوت هلال، قطعی است که بدان خواهیم پرداخت.

امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأیا الهلال منذ ثلاثین یوماً امر الامام بالافطار فی ذلک الیوم اذا کانا شهدا قبل زوال الشمس؛ فان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلک الیوم و اخّر الصلاة الی الغد فصلّی بهم
[۲۷۷] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
. هرگاه دو گواه، نزد امام گواهی دهند که سی روز پیش از این، ماه را دیده‌اند، اگر این شهادت پیش از ظهر باشد، امام، دستور می‌دهد که مردم افطار کنند و اگر بعد از ظهر باشد، امام دستور افطار آن روز را صادر می‌کند و نماز عید را به فردای آن روز موکول می‌کند.
یا می‌فرماید:دخلت علی ابی العباس بالحیره فقال:یا اباعبداللّه ما تقول فی الصیام الیوم، فقلت:ذاک الی الامام، ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا فقال:یا غلام علّی بالمائده فاکلت معه و انا اعلم واللّه انّه یوم من شهر رمضان، فکان افطاری یوماً و قضاؤه ایسر علّی من ان یضرب عنقی و لا یعبداللّه
[۲۷۸] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
در شهر حیره، بر ابی العباس وارد شدم. وی گفت:ای اباعبدالله! نظرت درباره روزه امروز چیست؟ گفتم:این مربوط به امام است اگر روزه بگیری، روزه می‌گیریم و اگر افطار کنی، افطار می‌کنیم. سپس ابی العباس، به غلامش گفت:برایم غذا بیاور. من نیز با او غذا خوردم و به خدا قسم می‌دانم که آن روز، از روزهای ماه رمضان بود. ولی افطار یک روز و قضای آن، بر من آسان تر است که بی ثمر کشته شوم و خدای عبارت نشود.
جمله:(ذاک الی الامام)، مبیّن آن است که حکم به رؤیت هلال، از مناصب امام و حکومت است،به گونه‌ای که امام (علیه السلام)،حتّی با علم به خلاف، از باب [[|تقیه]]، پیروی می‌کند.
ابن عباس می‌گوید:جاء اعرابی الی النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) فقال:انّی رایت الهلال الحسن فی حدیثه:یعنی رمضان     فقال (صلی الله علیه و اله و سلم):اتشهد ان لااله الاّ اللّه؟ قال نعم. قال:اتشهد ان محمداً رسول اللّه! قال:نعم. قال (صلی الله علیه و اله و سلم):یا بلال، اذن فی الناس فلیصوموا غداً.
[۲۷۹] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
مردی اعرابی به نزد پیامبر آمد و گفت:من ماه را دیدم. بصری در حدیثی می‌گوید:مقصود هلال رمضان است     پیامبر گفت:آیا به وحدانیت خداوند شهادت می‌دهی. اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود:آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده خداست.
اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود:ای بلال! در میان مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند. آیة اللّه حکیم، به سه روایت فوق، استناد کرده است
[۲۸۰] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
.
حماد می‌گوید:عن علی (علیه السلام):انّه صام بالکوفه ثمانیه و عشرین یوماً، شهر رمضان، فرأ وا الهلال فامرمنادیاً ینادی:اقضوا یوماً فانّ الشهر تسعة و عشرون یوما
[۲۸۱] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
علی (علیه السلام) در کوفه بیست و هشت روز ماه رمضان را روزه گرفت، سپس هلال شوال دیده شد. امر کرد که فردی اعلان کند:یک روز را قضا کنند که ماه بیست و نه روز است.
این دو روایت نیز دلالت دارند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) تصدی امر هلال را خود به عهده داشته‌اند و صوم و افطار را اعلام می‌کرده‌اند." name="
افزون بر دلالت روایات عامّه و مطلقه و شیوه فقها در کتابهای فقهی، بر حجیّت حکم حاکم، روایاتی نیز در باب هلال داریم، که اینک برخی از آنها را ارائه می‌دهیم:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأیا الهلال منذ ثلاثین یوماً امر الامام بالافطار فی ذلک الیوم اذا کانا شهدا قبل زوال الشمس؛ فان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلک الیوم و اخّر الصلاة الی الغد فصلّی بهم
[۲۸۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
. هرگاه دو گواه، نزد امام گواهی دهند که سی روز پیش از این، ماه را دیده‌اند، اگر این شهادت پیش از ظهر باشد، امام، دستور می‌دهد که مردم افطار کنند و اگر بعد از ظهر باشد، امام دستور افطار آن روز را صادر می‌کند و نماز عید را به فردای آن روز موکول می‌کند.
یا می‌فرماید:دخلت علی ابی العباس بالحیره فقال:یا اباعبداللّه ما تقول فی الصیام الیوم، فقلت:ذاک الی الامام، ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا فقال:یا غلام علّی بالمائده فاکلت معه و انا اعلم واللّه انّه یوم من شهر رمضان، فکان افطاری یوماً و قضاؤه ایسر علّی من ان یضرب عنقی و لا یعبداللّه
[۲۸۳] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
در شهر حیره، بر ابی العباس وارد شدم. وی گفت:ای اباعبدالله! نظرت درباره روزه امروز چیست؟ گفتم:این مربوط به امام است اگر روزه بگیری، روزه می‌گیریم و اگر افطار کنی، افطار می‌کنیم. سپس ابی العباس، به غلامش گفت:برایم غذا بیاور. من نیز با او غذا خوردم و به خدا قسم می‌دانم که آن روز، از روزهای ماه رمضان بود. ولی افطار یک روز و قضای آن، بر من آسان تر است که بی ثمر کشته شوم و خدای عبارت نشود.
جمله:(ذاک الی الامام)، مبیّن آن است که حکم به رؤیت هلال، از مناصب امام و حکومت است،به گونه‌ای که امام (علیه السلام)،حتّی با علم به خلاف، از باب [[|تقیه]]، پیروی می‌کند.
ابن عباس می‌گوید:جاء اعرابی الی النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) فقال:انّی رایت الهلال الحسن فی حدیثه:یعنی رمضان     فقال (صلی الله علیه و اله و سلم):اتشهد ان لااله الاّ اللّه؟ قال نعم. قال:اتشهد ان محمداً رسول اللّه! قال:نعم. قال (صلی الله علیه و اله و سلم):یا بلال، اذن فی الناس فلیصوموا غداً.
[۲۸۴] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
مردی اعرابی به نزد پیامبر آمد و گفت:من ماه را دیدم. بصری در حدیثی می‌گوید:مقصود هلال رمضان است     پیامبر گفت:آیا به وحدانیت خداوند شهادت می‌دهی. اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود:آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده خداست.
اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود:ای بلال! در میان مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند. آیة اللّه حکیم، به سه روایت فوق، استناد کرده است
[۲۸۵] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
.
حماد می‌گوید:عن علی (علیه السلام):انّه صام بالکوفه ثمانیه و عشرین یوماً، شهر رمضان، فرأ وا الهلال فامرمنادیاً ینادی:اقضوا یوماً فانّ الشهر تسعة و عشرون یوما
[۲۸۶] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
علی (علیه السلام) در کوفه بیست و هشت روز ماه رمضان را روزه گرفت، سپس هلال شوال دیده شد. امر کرد که فردی اعلان کند:یک روز را قضا کنند که ماه بیست و نه روز است.
این دو روایت نیز دلالت دارند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) تصدی امر هلال را خود به عهده داشته‌اند و صوم و افطار را اعلام می‌کرده‌اند." title="
افزون بر دلالت روایات عامّه و مطلقه و شیوه فقها در کتابهای فقهی، بر حجیّت حکم حاکم، روایاتی نیز در باب هلال داریم، که اینک برخی از آنها را ارائه می‌دهیم:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأیا الهلال منذ ثلاثین یوماً امر الامام بالافطار فی ذلک الیوم اذا کانا شهدا قبل زوال الشمس؛ فان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلک الیوم و اخّر الصلاة الی الغد فصلّی بهم
[۲۸۷] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
. هرگاه دو گواه، نزد امام گواهی دهند که سی روز پیش از این، ماه را دیده‌اند، اگر این شهادت پیش از ظهر باشد، امام، دستور می‌دهد که مردم افطار کنند و اگر بعد از ظهر باشد، امام دستور افطار آن روز را صادر می‌کند و نماز عید را به فردای آن روز موکول می‌کند.
یا می‌فرماید:دخلت علی ابی العباس بالحیره فقال:یا اباعبداللّه ما تقول فی الصیام الیوم، فقلت:ذاک الی الامام، ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا فقال:یا غلام علّی بالمائده فاکلت معه و انا اعلم واللّه انّه یوم من شهر رمضان، فکان افطاری یوماً و قضاؤه ایسر علّی من ان یضرب عنقی و لا یعبداللّه
[۲۸۸] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
در شهر حیره، بر ابی العباس وارد شدم. وی گفت:ای اباعبدالله! نظرت درباره روزه امروز چیست؟ گفتم:این مربوط به امام است اگر روزه بگیری، روزه می‌گیریم و اگر افطار کنی، افطار می‌کنیم. سپس ابی العباس، به غلامش گفت:برایم غذا بیاور. من نیز با او غذا خوردم و به خدا قسم می‌دانم که آن روز، از روزهای ماه رمضان بود. ولی افطار یک روز و قضای آن، بر من آسان تر است که بی ثمر کشته شوم و خدای عبارت نشود.
جمله:(ذاک الی الامام)، مبیّن آن است که حکم به رؤیت هلال، از مناصب امام و حکومت است،به گونه‌ای که امام (علیه السلام)،حتّی با علم به خلاف، از باب [[|تقیه]]، پیروی می‌کند.
ابن عباس می‌گوید:جاء اعرابی الی النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) فقال:انّی رایت الهلال الحسن فی حدیثه:یعنی رمضان     فقال (صلی الله علیه و اله و سلم):اتشهد ان لااله الاّ اللّه؟ قال نعم. قال:اتشهد ان محمداً رسول اللّه! قال:نعم. قال (صلی الله علیه و اله و سلم):یا بلال، اذن فی الناس فلیصوموا غداً.
[۲۸۹] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
مردی اعرابی به نزد پیامبر آمد و گفت:من ماه را دیدم. بصری در حدیثی می‌گوید:مقصود هلال رمضان است     پیامبر گفت:آیا به وحدانیت خداوند شهادت می‌دهی. اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود:آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده خداست.
اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود:ای بلال! در میان مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند. آیة اللّه حکیم، به سه روایت فوق، استناد کرده است
[۲۹۰] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
.
حماد می‌گوید:عن علی (علیه السلام):انّه صام بالکوفه ثمانیه و عشرین یوماً، شهر رمضان، فرأ وا الهلال فامرمنادیاً ینادی:اقضوا یوماً فانّ الشهر تسعة و عشرون یوما
[۲۹۱] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
علی (علیه السلام) در کوفه بیست و هشت روز ماه رمضان را روزه گرفت، سپس هلال شوال دیده شد. امر کرد که فردی اعلان کند:یک روز را قضا کنند که ماه بیست و نه روز است.
این دو روایت نیز دلالت دارند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) تصدی امر هلال را خود به عهده داشته‌اند و صوم و افطار را اعلام می‌کرده‌اند." >۵ -
افزون بر دلالت روایات عامّه و مطلقه و شیوه فقها در کتابهای فقهی، بر حجیّت حکم حاکم، روایاتی نیز در باب هلال داریم، که اینک برخی از آنها را ارائه می‌دهیم:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأیا الهلال منذ ثلاثین یوماً امر الامام بالافطار فی ذلک الیوم اذا کانا شهدا قبل زوال الشمس؛ فان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلک الیوم و اخّر الصلاة الی الغد فصلّی بهم
[۲۹۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
. هرگاه دو گواه، نزد امام گواهی دهند که سی روز پیش از این، ماه را دیده‌اند، اگر این شهادت پیش از ظهر باشد، امام، دستور می‌دهد که مردم افطار کنند و اگر بعد از ظهر باشد، امام دستور افطار آن روز را صادر می‌کند و نماز عید را به فردای آن روز موکول می‌کند.
یا می‌فرماید:دخلت علی ابی العباس بالحیره فقال:یا اباعبداللّه ما تقول فی الصیام الیوم، فقلت:ذاک الی الامام، ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا فقال:یا غلام علّی بالمائده فاکلت معه و انا اعلم واللّه انّه یوم من شهر رمضان، فکان افطاری یوماً و قضاؤه ایسر علّی من ان یضرب عنقی و لا یعبداللّه
[۲۹۳] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
در شهر حیره، بر ابی العباس وارد شدم. وی گفت:ای اباعبدالله! نظرت درباره روزه امروز چیست؟ گفتم:این مربوط به امام است اگر روزه بگیری، روزه می‌گیریم و اگر افطار کنی، افطار می‌کنیم. سپس ابی العباس، به غلامش گفت:برایم غذا بیاور. من نیز با او غذا خوردم و به خدا قسم می‌دانم که آن روز، از روزهای ماه رمضان بود. ولی افطار یک روز و قضای آن، بر من آسان تر است که بی ثمر کشته شوم و خدای عبارت نشود.
جمله:(ذاک الی الامام)، مبیّن آن است که حکم به رؤیت هلال، از مناصب امام و حکومت است،به گونه‌ای که امام (علیه السلام)،حتّی با علم به خلاف، از باب [[|تقیه]]، پیروی می‌کند.
ابن عباس می‌گوید:جاء اعرابی الی النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) فقال:انّی رایت الهلال الحسن فی حدیثه:یعنی رمضان     فقال (صلی الله علیه و اله و سلم):اتشهد ان لااله الاّ اللّه؟ قال نعم. قال:اتشهد ان محمداً رسول اللّه! قال:نعم. قال (صلی الله علیه و اله و سلم):یا بلال، اذن فی الناس فلیصوموا غداً.
[۲۹۴] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
مردی اعرابی به نزد پیامبر آمد و گفت:من ماه را دیدم. بصری در حدیثی می‌گوید:مقصود هلال رمضان است     پیامبر گفت:آیا به وحدانیت خداوند شهادت می‌دهی. اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود:آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده خداست.
اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود:ای بلال! در میان مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند. آیة اللّه حکیم، به سه روایت فوق، استناد کرده است
[۲۹۵] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
.
حماد می‌گوید:عن علی (علیه السلام):انّه صام بالکوفه ثمانیه و عشرین یوماً، شهر رمضان، فرأ وا الهلال فامرمنادیاً ینادی:اقضوا یوماً فانّ الشهر تسعة و عشرون یوما
[۲۹۶] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
علی (علیه السلام) در کوفه بیست و هشت روز ماه رمضان را روزه گرفت، سپس هلال شوال دیده شد. امر کرد که فردی اعلان کند:یک روز را قضا کنند که ماه بیست و نه روز است.
این دو روایت نیز دلالت دارند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) تصدی امر هلال را خود به عهده داشته‌اند و صوم و افطار را اعلام می‌کرده‌اند.
محمد بن قیس، امام معصوم است. پیروی از امام معصوم (علیه السلام) واجب است، گرچه حکم نکند. اگر در روایات، از جانب امام (علیه السلام)، بر غیر معصوم اطلاق امام شده، از باب تقیه بوده نه واقعیت
[۲۹۷] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
.
از این سخن، پاسخ داده‌اند، بدین شرح:
۱. ظاهر روایت اطلاق دارد و هر امام و حاکمی‌را شامل می‌شود. تا قرینه‌ای بر تقیید اقامه نشود، به اطلاق آن باید حکم کرد.
۲. اطلاق امام بر غیر معصوم در آیات و روایات بسیار است، از جمله:در باب دیون آمده است:ایّما مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و علی اسراف فعلی الامام ان یقضیه.
[۲۹۸] (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
هر مسلمان بمیرد و بدهکار باشد، اگر بدهکاری وی به خاطر فساد و اسراف نباشد، بر امام است که بدهی او را بپردازد.
امام صادق (علیه السلام) واژه امام را درباره اسماعیل بن علی، که امیر حاج بوده به کار می‌برد:سِر فان الامام لایقف
[۲۹۹] (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
علیکم بالجهاد فی سبیل اللّه مع کلّ امام عادل
[۳۰۰] (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
امام صادق (علیه السلام) بر ابی العباس اطلاق امام کرده است:ذاک الی الامام
[۳۰۱] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
خلاصه، در قرآن و روایات، بر پیشوایان، چه به حق و چه بر باطل، امام اطلاق شده است.
[۳۰۵] (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.

۳. اگر امام در صحیحه را امام معصوم بدانیم، لازم می‌آید که امام صادق (علیه السلام) برای سایر ائمه تعیین تکلیف کرده باشد که معهود نیست. آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، در این باره می‌نویسد:مع انّه لم یعهد ان یبیّن معصوم تکلیف معصوم آخر
[۳۰۶] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
سابقه ندارد که امام معصوم، تکلیف معصوم دیگر را معیّن کند.
شیخ یوسف بحرانی، در ذیل روایت، اشکال می‌کند:بر فرض که این وظیفه برای امام معصوم (علیه السلام) ثابت شود، دلیلی نداریم که فقها در این مسأله نیابت داشته باشند؛ زیرا بسیاری از وظایف در شرع هست که ویژه امام معصوم (علیه السلام) است. امکان دارد این هم از همان وظایف ویژه معصومان باشد.
[۳۰۷] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.

پاسخ:اولاً، واژه (امام)، هر حاکم و پیشوایی را در بر می‌گیرد ثانیاً، به دلیل روایات عامه و مطلقه، همه وظایف حکومتی امامان معصوم (علیه السلام) را فقهای جامع الشرایط، در روزگار غیبت بر عهده دارند. اثبات این که فلان کار از وظایف ویژه امام معصوم است، احتیاج به دلیل دارد. اگر دلیل در میان نبود، عمومیت نیابت به حال خود باقی است. به روایت ابی العباس اشکال شده که روایت، در مقام تقیّه صادر شده است و حجیّت ندارد
[۳۰۸] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
پاسخ:سخن امام دو بخش دارد:
۱. ذاک الی الامام.
۲. ان صمت صمنا و ان افطرات افطرنا.
قبول داریم که امام (علیه السلام) در مقام تقیه بوده، امّا نمی‌توان پذیرفت که بخش اوّل سخن امام هم تقیّه‌ای بوده است چرا که:(الضرورات تتقدر بقدرها.) تقیه ضرورتی است که می‌بایست به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر جمله:(ذاک الی الامام) مورد قبول امام نبود، آن حضرت می‌توانست آن را بیان نکند و تنها با گفتن جمله دوّم و همراهی عملی با حاکم و گشودن روزه، رفع خطر کند. پس این که امام (علیه السلام) بدون نیاز، آن جمله را می‌فرماید، دلیلی است بر این که آن حضرت، در نظر داشته مسلمانان را به یکی از مسائل اساسی توجّه دهد و آن، پیروی از حاکم و امام مسلمانان در مسأله هلال است. در نهایت، اگر مسأله از جهت تقیه محلّ تردید واقع شد، (اصالة جهة الصدور) اقتضاء می‌کند که بگوییم:امام (علیه السلام)، در مقام بیان واقع بوده و از روی تقیه سخن نگفته است
[۳۰۹] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
.
" name="
۱. گفته‌اند:مقصود از امام، در صحیحه محمد بن قیس، امام معصوم است. پیروی از امام معصوم (علیه السلام) واجب است، گرچه حکم نکند. اگر در روایات، از جانب امام (علیه السلام)، بر غیر معصوم اطلاق امام شده، از باب تقیه بوده نه واقعیت
[۳۱۰] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
.
از این سخن، پاسخ داده‌اند، بدین شرح:
۱. ظاهر روایت اطلاق دارد و هر امام و حاکمی‌را شامل می‌شود. تا قرینه‌ای بر تقیید اقامه نشود، به اطلاق آن باید حکم کرد.
۲. اطلاق امام بر غیر معصوم در آیات و روایات بسیار است، از جمله:در باب دیون آمده است:ایّما مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و علی اسراف فعلی الامام ان یقضیه.
[۳۱۱] (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
هر مسلمان بمیرد و بدهکار باشد، اگر بدهکاری وی به خاطر فساد و اسراف نباشد، بر امام است که بدهی او را بپردازد.
امام صادق (علیه السلام) واژه امام را درباره اسماعیل بن علی، که امیر حاج بوده به کار می‌برد:سِر فان الامام لایقف
[۳۱۲] (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
علیکم بالجهاد فی سبیل اللّه مع کلّ امام عادل
[۳۱۳] (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
امام صادق (علیه السلام) بر ابی العباس اطلاق امام کرده است:ذاک الی الامام
[۳۱۴] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
خلاصه، در قرآن و روایات، بر پیشوایان، چه به حق و چه بر باطل، امام اطلاق شده است.
[۳۱۸] (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.

۳. اگر امام در صحیحه را امام معصوم بدانیم، لازم می‌آید که امام صادق (علیه السلام) برای سایر ائمه تعیین تکلیف کرده باشد که معهود نیست. آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، در این باره می‌نویسد:مع انّه لم یعهد ان یبیّن معصوم تکلیف معصوم آخر
[۳۱۹] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
سابقه ندارد که امام معصوم، تکلیف معصوم دیگر را معیّن کند.
شیخ یوسف بحرانی، در ذیل روایت، اشکال می‌کند:بر فرض که این وظیفه برای امام معصوم (علیه السلام) ثابت شود، دلیلی نداریم که فقها در این مسأله نیابت داشته باشند؛ زیرا بسیاری از وظایف در شرع هست که ویژه امام معصوم (علیه السلام) است. امکان دارد این هم از همان وظایف ویژه معصومان باشد.
[۳۲۰] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.

پاسخ:اولاً، واژه (امام)، هر حاکم و پیشوایی را در بر می‌گیرد ثانیاً، به دلیل روایات عامه و مطلقه، همه وظایف حکومتی امامان معصوم (علیه السلام) را فقهای جامع الشرایط، در روزگار غیبت بر عهده دارند. اثبات این که فلان کار از وظایف ویژه امام معصوم است، احتیاج به دلیل دارد. اگر دلیل در میان نبود، عمومیت نیابت به حال خود باقی است. به روایت ابی العباس اشکال شده که روایت، در مقام تقیّه صادر شده است و حجیّت ندارد
[۳۲۱] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
پاسخ:سخن امام دو بخش دارد:
۱. ذاک الی الامام.
۲. ان صمت صمنا و ان افطرات افطرنا.
قبول داریم که امام (علیه السلام) در مقام تقیه بوده، امّا نمی‌توان پذیرفت که بخش اوّل سخن امام هم تقیّه‌ای بوده است چرا که:(الضرورات تتقدر بقدرها.) تقیه ضرورتی است که می‌بایست به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر جمله:(ذاک الی الامام) مورد قبول امام نبود، آن حضرت می‌توانست آن را بیان نکند و تنها با گفتن جمله دوّم و همراهی عملی با حاکم و گشودن روزه، رفع خطر کند. پس این که امام (علیه السلام) بدون نیاز، آن جمله را می‌فرماید، دلیلی است بر این که آن حضرت، در نظر داشته مسلمانان را به یکی از مسائل اساسی توجّه دهد و آن، پیروی از حاکم و امام مسلمانان در مسأله هلال است. در نهایت، اگر مسأله از جهت تقیه محلّ تردید واقع شد، (اصالة جهة الصدور) اقتضاء می‌کند که بگوییم:امام (علیه السلام)، در مقام بیان واقع بوده و از روی تقیه سخن نگفته است
[۳۲۲] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
.
" title="
۱. گفته‌اند:مقصود از امام، در صحیحه محمد بن قیس، امام معصوم است. پیروی از امام معصوم (علیه السلام) واجب است، گرچه حکم نکند. اگر در روایات، از جانب امام (علیه السلام)، بر غیر معصوم اطلاق امام شده، از باب تقیه بوده نه واقعیت
[۳۲۳] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
.
از این سخن، پاسخ داده‌اند، بدین شرح:
۱. ظاهر روایت اطلاق دارد و هر امام و حاکمی‌را شامل می‌شود. تا قرینه‌ای بر تقیید اقامه نشود، به اطلاق آن باید حکم کرد.
۲. اطلاق امام بر غیر معصوم در آیات و روایات بسیار است، از جمله:در باب دیون آمده است:ایّما مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و علی اسراف فعلی الامام ان یقضیه.
[۳۲۴] (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
هر مسلمان بمیرد و بدهکار باشد، اگر بدهکاری وی به خاطر فساد و اسراف نباشد، بر امام است که بدهی او را بپردازد.
امام صادق (علیه السلام) واژه امام را درباره اسماعیل بن علی، که امیر حاج بوده به کار می‌برد:سِر فان الامام لایقف
[۳۲۵] (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
علیکم بالجهاد فی سبیل اللّه مع کلّ امام عادل
[۳۲۶] (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
امام صادق (علیه السلام) بر ابی العباس اطلاق امام کرده است:ذاک الی الامام
[۳۲۷] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
خلاصه، در قرآن و روایات، بر پیشوایان، چه به حق و چه بر باطل، امام اطلاق شده است.
[۳۳۱] (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.

۳. اگر امام در صحیحه را امام معصوم بدانیم، لازم می‌آید که امام صادق (علیه السلام) برای سایر ائمه تعیین تکلیف کرده باشد که معهود نیست. آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، در این باره می‌نویسد:مع انّه لم یعهد ان یبیّن معصوم تکلیف معصوم آخر
[۳۳۲] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
سابقه ندارد که امام معصوم، تکلیف معصوم دیگر را معیّن کند.
شیخ یوسف بحرانی، در ذیل روایت، اشکال می‌کند:بر فرض که این وظیفه برای امام معصوم (علیه السلام) ثابت شود، دلیلی نداریم که فقها در این مسأله نیابت داشته باشند؛ زیرا بسیاری از وظایف در شرع هست که ویژه امام معصوم (علیه السلام) است. امکان دارد این هم از همان وظایف ویژه معصومان باشد.
[۳۳۳] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.

پاسخ:اولاً، واژه (امام)، هر حاکم و پیشوایی را در بر می‌گیرد ثانیاً، به دلیل روایات عامه و مطلقه، همه وظایف حکومتی امامان معصوم (علیه السلام) را فقهای جامع الشرایط، در روزگار غیبت بر عهده دارند. اثبات این که فلان کار از وظایف ویژه امام معصوم است، احتیاج به دلیل دارد. اگر دلیل در میان نبود، عمومیت نیابت به حال خود باقی است. به روایت ابی العباس اشکال شده که روایت، در مقام تقیّه صادر شده است و حجیّت ندارد
[۳۳۴] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
پاسخ:سخن امام دو بخش دارد:
۱. ذاک الی الامام.
۲. ان صمت صمنا و ان افطرات افطرنا.
قبول داریم که امام (علیه السلام) در مقام تقیه بوده، امّا نمی‌توان پذیرفت که بخش اوّل سخن امام هم تقیّه‌ای بوده است چرا که:(الضرورات تتقدر بقدرها.) تقیه ضرورتی است که می‌بایست به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر جمله:(ذاک الی الامام) مورد قبول امام نبود، آن حضرت می‌توانست آن را بیان نکند و تنها با گفتن جمله دوّم و همراهی عملی با حاکم و گشودن روزه، رفع خطر کند. پس این که امام (علیه السلام) بدون نیاز، آن جمله را می‌فرماید، دلیلی است بر این که آن حضرت، در نظر داشته مسلمانان را به یکی از مسائل اساسی توجّه دهد و آن، پیروی از حاکم و امام مسلمانان در مسأله هلال است. در نهایت، اگر مسأله از جهت تقیه محلّ تردید واقع شد، (اصالة جهة الصدور) اقتضاء می‌کند که بگوییم:امام (علیه السلام)، در مقام بیان واقع بوده و از روی تقیه سخن نگفته است
[۳۳۵] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
.
" >۶ -
۱. گفته‌اند:مقصود از امام، در صحیحه محمد بن قیس، امام معصوم است. پیروی از امام معصوم (علیه السلام) واجب است، گرچه حکم نکند. اگر در روایات، از جانب امام (علیه السلام)، بر غیر معصوم اطلاق امام شده، از باب تقیه بوده نه واقعیت
[۳۳۶] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
.
از این سخن، پاسخ داده‌اند، بدین شرح:
۱. ظاهر روایت اطلاق دارد و هر امام و حاکمی‌را شامل می‌شود. تا قرینه‌ای بر تقیید اقامه نشود، به اطلاق آن باید حکم کرد.
۲. اطلاق امام بر غیر معصوم در آیات و روایات بسیار است، از جمله:در باب دیون آمده است:ایّما مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و علی اسراف فعلی الامام ان یقضیه.
[۳۳۷] (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
هر مسلمان بمیرد و بدهکار باشد، اگر بدهکاری وی به خاطر فساد و اسراف نباشد، بر امام است که بدهی او را بپردازد.
امام صادق (علیه السلام) واژه امام را درباره اسماعیل بن علی، که امیر حاج بوده به کار می‌برد:سِر فان الامام لایقف
[۳۳۸] (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
علیکم بالجهاد فی سبیل اللّه مع کلّ امام عادل
[۳۳۹] (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
امام صادق (علیه السلام) بر ابی العباس اطلاق امام کرده است:ذاک الی الامام
[۳۴۰] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
خلاصه، در قرآن و روایات، بر پیشوایان، چه به حق و چه بر باطل، امام اطلاق شده است.
[۳۴۴] (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.

۳. اگر امام در صحیحه را امام معصوم بدانیم، لازم می‌آید که امام صادق (علیه السلام) برای سایر ائمه تعیین تکلیف کرده باشد که معهود نیست. آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، در این باره می‌نویسد:مع انّه لم یعهد ان یبیّن معصوم تکلیف معصوم آخر
[۳۴۵] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
سابقه ندارد که امام معصوم، تکلیف معصوم دیگر را معیّن کند.
شیخ یوسف بحرانی، در ذیل روایت، اشکال می‌کند:بر فرض که این وظیفه برای امام معصوم (علیه السلام) ثابت شود، دلیلی نداریم که فقها در این مسأله نیابت داشته باشند؛ زیرا بسیاری از وظایف در شرع هست که ویژه امام معصوم (علیه السلام) است. امکان دارد این هم از همان وظایف ویژه معصومان باشد.
[۳۴۶] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.

پاسخ:اولاً، واژه (امام)، هر حاکم و پیشوایی را در بر می‌گیرد ثانیاً، به دلیل روایات عامه و مطلقه، همه وظایف حکومتی امامان معصوم (علیه السلام) را فقهای جامع الشرایط، در روزگار غیبت بر عهده دارند. اثبات این که فلان کار از وظایف ویژه امام معصوم است، احتیاج به دلیل دارد. اگر دلیل در میان نبود، عمومیت نیابت به حال خود باقی است. به روایت ابی العباس اشکال شده که روایت، در مقام تقیّه صادر شده است و حجیّت ندارد
[۳۴۷] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
پاسخ:سخن امام دو بخش دارد:
۱. ذاک الی الامام.
۲. ان صمت صمنا و ان افطرات افطرنا.
قبول داریم که امام (علیه السلام) در مقام تقیه بوده، امّا نمی‌توان پذیرفت که بخش اوّل سخن امام هم تقیّه‌ای بوده است چرا که:(الضرورات تتقدر بقدرها.) تقیه ضرورتی است که می‌بایست به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر جمله:(ذاک الی الامام) مورد قبول امام نبود، آن حضرت می‌توانست آن را بیان نکند و تنها با گفتن جمله دوّم و همراهی عملی با حاکم و گشودن روزه، رفع خطر کند. پس این که امام (علیه السلام) بدون نیاز، آن جمله را می‌فرماید، دلیلی است بر این که آن حضرت، در نظر داشته مسلمانان را به یکی از مسائل اساسی توجّه دهد و آن، پیروی از حاکم و امام مسلمانان در مسأله هلال است. در نهایت، اگر مسأله از جهت تقیه محلّ تردید واقع شد، (اصالة جهة الصدور) اقتضاء می‌کند که بگوییم:امام (علیه السلام)، در مقام بیان واقع بوده و از روی تقیه سخن نگفته است
[۳۴۸] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
.

معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
" name="
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن:عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
" title="
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن:عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
" >۷ -
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن:عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.

شیخ طوسی در این باره می‌نویسد:و ثبت ایضاً من سنة النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) انّه کان یتولی رویة الهلال و یلتمس الهلال و یتصدی لرویته و ما شرعه من قبول الشهاده علیه والحکم فیمن شهد بذلک فی مصر من الامصار
[۳۴۹] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
. در سنّت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ثابت شده که آن حضرت، خود، متولی رؤیت هلال بود. آن حضرت خود به جستجوی هلال می‌پرداخت و بر رؤیت هلال نظارت می‌نمود. و شهادت بر رؤیت را تشریع می‌کرد و بر اساس شهادت مسلمانان از هر شهری، حکم به اثبات هلال می‌کرد. شبیه سخنان فوق را علاّمه در منتهی
[۳۵۰] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
و تذکره
[۳۵۱] (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
و علامه مجلسی در ملاذ الاخبار
[۳۵۲] (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
آورده‌اند. چون عبارتها بسیار نزدیک اند به هم، به نقل آنها نمی‌پردازیم.
روایات نیز بیانگر آن است که مردم، در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در این کار مهم، همچون سایر کارهای اساسی به آن حضرت مراجعه می‌کردند و از وی کسب تکلیف می‌کردند و بدون فرمان آن حضرت، به کاری دست نمی‌زدند. انّ الناس کانوا یصومون بصیام رسول اللّه و یفطرون بافطاره فلّما اراد مفارقتهم فی بعض الغزوات قالوا:یا رسول اللّه کنّا نصوم بصیامک و نفطر بافطارک وها انت ذاهب لوجهک فما نصنع:قال (صلی الله علیه و اله و سلم):صوموا لرؤیته وافطروا لرؤیته.
[۳۵۳] (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
مردم با روزه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، روزه می‌گرفتند و با افطار آن حضرت افطار می‌کردند. و چون نزدیک ماه رمضان، برای شرکت در یکی از غزوات، قصد حرکت کردند، اصحاب به ایشان گفتند:ای پیامبر! ما با روزه گرفتن شما روزه می‌گرفتیم و با افطار و عید شما، عید. حال، در غیبت شما چه کنیم؟ پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند:با رؤیت هلال روزه بدارید و با رؤیت آن، روزه بگشایید. روشن است کسب تکلیف مسلمانان از پیامبر در امر هلال، حکایت از آن دارد که همیشه در این مهم، از آن بزرگوار پیروی می‌کرده‌اند.
در روایت ابن عباس، که آن را نقل کردیم، ملاحظه شد که پس از گواهی اعرابی بر رؤیت هلال و پذیرش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، گواهی وی را، به بلال فرمود:یا بلال اذنّ فی الناس فلیصوموا غدا …
[۳۵۴] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ای بلال به مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند.
در نقلی دیگر آمده:فامر بلالاً فنادی فی الناس ان یقوموا و ان یصوموا
[۳۵۵] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ابن رشد نیز، روایت را با اندکی تفاوت، نقل کرده است
[۳۵۶] (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
.
عبداللّه بن عمر نقل می‌کند:ترائی الناس الهلال فاخبرت رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) انی رایته فصام و امر الناس بصیامه
[۳۵۷] (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
.
سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حج خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است.
مردم، در پی دیدن ماه بودند که من به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خبر دادم که ماه را دیدم. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) روزه گرفت و مردم را نیز به گرفتن روزه فرمان داد. امام صادق می‌فرماید:پیامبر به معتب، غلام خود که گفت:من ماه را دیده‌ام، فرمود:اذهب فاعلمهم
[۳۵۸] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
برو، و به مردم اعلان کن.
از روایات بالا بر می‌آید که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بر اساس شاهد واحد، به روزه دستور فرموده‌است. شاید در شهادت اعرابی و عبدالله عمر و همچنین معتب، قرائنی بوده که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به شهادت آنان، اطمینان به اوّل ماه رمضان پیدا کرده است بنابراین، این روایات با روایاتی که بر لزوم دو شاهد دلالت دارند، تعارضی ندارند. فقهای اهل سنّت، به استناد به همین روایات، بین اوّل رمضان و شوال فرق گذاشته‌اند. ولی فقهای شیعه، آن را نپذیرفته‌اند.
در مورد هلال شوال نیز، روایات بسیاری وجود دارد که پس از اثبات هلال برای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به مردم اعلان می‌داشت و آنان را به افطار و نماز عید فرمان می‌داد. شخصی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌گوید:اختلف الناس فی آخر یوم من رمضان فقدم اعرابیان فشهدا عند النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) باللّه لا هلاّ الهلال امس عشیة، فامر رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یغدوا الی مصلاّهم
[۳۵۹] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
. مردم، در آخرین روز رمضان در تحیّر بودند، تا آن که دو نفر به مدینه آمدند و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سوگند یاد کردند که هلال شوال را دیده‌اند. آن حضرت، مردم را امر کرد که افطار کنند و برای نماز به مصلّی بروند.
ابن حزم در محلّی، شبیه این روایت را از طریق ابی عثمان نهدی نقل کرده است
[۳۶۰] (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
.
ابن ماجه به سند خود، از ابی عمیر بن انس بن مالک نقل می‌کند:حدثنی عمومتی من الانصار من اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) قالوا:اغمی‌علینا هلال شوال فاصبحنا صیاما فجاء رکب من آخر النهار فشهدوا عند النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) انهم رأوا الهلال بالامس، فامرهم رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یخرجوا الی عیدهم من الغد
[۳۶۱] (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
. عموهای من که از انصار و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بودند، مرا حدیث کردند:هلال شوال، بر ما پنهان ماند، از این روی، فردای آن روز را روزه گرفتیم، تا این که در ساعات آخر روز، کاروانی وارد شد و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به رؤیت هلال در شب گذشته شهادت دادند. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دستور داد که مردم افطار کنند و فردا صبح،برای گزاردن نماز عید، به مصلّی بروند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، افزون بر اعلام صوم و فطر، مسؤولیت مراسم عید را نیز بر عهده می‌گرفت و آن را با شکوه تمام به اجرا در می‌آورد.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با مردم برای برگزاردن نماز عید، به صحرا می‌رفت و در جلوی آن حضرت، پرچمی‌ به عنوان شعار حمل می‌شد:
ابن اثیر می‌نویسد:(پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، مردم را به اخراج زکات فطر، قبل از نماز عید دستور می‌داد و پس از آن، به مصلّی می‌رفت و نماز عید می‌گذارد و در هنگام رفتن به مصلّی، پیشاپیش آن حضرت پرچمی‌حمل می‌شد
[۳۶۲] (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
. آن حضرت، به والیان خود نیز دستور می‌داد که این مراسم را برگزار کنند
[۳۶۳] (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
. همه اینها، حکایت از آن دارد که اعلان هلال، برگزاری مراسم و اعیاد، از مناصب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است.
" name="
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در روزگاری که رهبری جامعه اسلامی‌را عهده دار بود، امر رؤیت هلال را نیز عهده دار بود. مردم در هنگام رؤیت هلال، در نزد وی به گواهی بر می‌خاستند و آن حضرت، پس از بررسی احوال گواهان و چگونگی رؤیت آنان، اگر به درستی گواهی علم پیدا می‌کرد، حکم به اثبات هلال می‌نمود.
شیخ طوسی در این باره می‌نویسد:و ثبت ایضاً من سنة النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) انّه کان یتولی رویة الهلال و یلتمس الهلال و یتصدی لرویته و ما شرعه من قبول الشهاده علیه والحکم فیمن شهد بذلک فی مصر من الامصار
[۳۶۴] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
. در سنّت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ثابت شده که آن حضرت، خود، متولی رؤیت هلال بود. آن حضرت خود به جستجوی هلال می‌پرداخت و بر رؤیت هلال نظارت می‌نمود. و شهادت بر رؤیت را تشریع می‌کرد و بر اساس شهادت مسلمانان از هر شهری، حکم به اثبات هلال می‌کرد. شبیه سخنان فوق را علاّمه در منتهی
[۳۶۵] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
و تذکره
[۳۶۶] (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
و علامه مجلسی در ملاذ الاخبار
[۳۶۷] (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
آورده‌اند. چون عبارتها بسیار نزدیک اند به هم، به نقل آنها نمی‌پردازیم.
روایات نیز بیانگر آن است که مردم، در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در این کار مهم، همچون سایر کارهای اساسی به آن حضرت مراجعه می‌کردند و از وی کسب تکلیف می‌کردند و بدون فرمان آن حضرت، به کاری دست نمی‌زدند. انّ الناس کانوا یصومون بصیام رسول اللّه و یفطرون بافطاره فلّما اراد مفارقتهم فی بعض الغزوات قالوا:یا رسول اللّه کنّا نصوم بصیامک و نفطر بافطارک وها انت ذاهب لوجهک فما نصنع:قال (صلی الله علیه و اله و سلم):صوموا لرؤیته وافطروا لرؤیته.
[۳۶۸] (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
مردم با روزه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، روزه می‌گرفتند و با افطار آن حضرت افطار می‌کردند. و چون نزدیک ماه رمضان، برای شرکت در یکی از غزوات، قصد حرکت کردند، اصحاب به ایشان گفتند:ای پیامبر! ما با روزه گرفتن شما روزه می‌گرفتیم و با افطار و عید شما، عید. حال، در غیبت شما چه کنیم؟ پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند:با رؤیت هلال روزه بدارید و با رؤیت آن، روزه بگشایید. روشن است کسب تکلیف مسلمانان از پیامبر در امر هلال، حکایت از آن دارد که همیشه در این مهم، از آن بزرگوار پیروی می‌کرده‌اند.
در روایت ابن عباس، که آن را نقل کردیم، ملاحظه شد که پس از گواهی اعرابی بر رؤیت هلال و پذیرش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، گواهی وی را، به بلال فرمود:یا بلال اذنّ فی الناس فلیصوموا غدا …
[۳۶۹] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ای بلال به مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند.
در نقلی دیگر آمده:فامر بلالاً فنادی فی الناس ان یقوموا و ان یصوموا
[۳۷۰] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ابن رشد نیز، روایت را با اندکی تفاوت، نقل کرده است
[۳۷۱] (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
.
عبداللّه بن عمر نقل می‌کند:ترائی الناس الهلال فاخبرت رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) انی رایته فصام و امر الناس بصیامه
[۳۷۲] (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
.
سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حج خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است.
مردم، در پی دیدن ماه بودند که من به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خبر دادم که ماه را دیدم. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) روزه گرفت و مردم را نیز به گرفتن روزه فرمان داد. امام صادق می‌فرماید:پیامبر به معتب، غلام خود که گفت:من ماه را دیده‌ام، فرمود:اذهب فاعلمهم
[۳۷۳] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
برو، و به مردم اعلان کن.
از روایات بالا بر می‌آید که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بر اساس شاهد واحد، به روزه دستور فرموده‌است. شاید در شهادت اعرابی و عبدالله عمر و همچنین معتب، قرائنی بوده که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به شهادت آنان، اطمینان به اوّل ماه رمضان پیدا کرده است بنابراین، این روایات با روایاتی که بر لزوم دو شاهد دلالت دارند، تعارضی ندارند. فقهای اهل سنّت، به استناد به همین روایات، بین اوّل رمضان و شوال فرق گذاشته‌اند. ولی فقهای شیعه، آن را نپذیرفته‌اند.
در مورد هلال شوال نیز، روایات بسیاری وجود دارد که پس از اثبات هلال برای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به مردم اعلان می‌داشت و آنان را به افطار و نماز عید فرمان می‌داد. شخصی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌گوید:اختلف الناس فی آخر یوم من رمضان فقدم اعرابیان فشهدا عند النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) باللّه لا هلاّ الهلال امس عشیة، فامر رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یغدوا الی مصلاّهم
[۳۷۴] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
. مردم، در آخرین روز رمضان در تحیّر بودند، تا آن که دو نفر به مدینه آمدند و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سوگند یاد کردند که هلال شوال را دیده‌اند. آن حضرت، مردم را امر کرد که افطار کنند و برای نماز به مصلّی بروند.
ابن حزم در محلّی، شبیه این روایت را از طریق ابی عثمان نهدی نقل کرده است
[۳۷۵] (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
.
ابن ماجه به سند خود، از ابی عمیر بن انس بن مالک نقل می‌کند:حدثنی عمومتی من الانصار من اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) قالوا:اغمی‌علینا هلال شوال فاصبحنا صیاما فجاء رکب من آخر النهار فشهدوا عند النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) انهم رأوا الهلال بالامس، فامرهم رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یخرجوا الی عیدهم من الغد
[۳۷۶] (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
. عموهای من که از انصار و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بودند، مرا حدیث کردند:هلال شوال، بر ما پنهان ماند، از این روی، فردای آن روز را روزه گرفتیم، تا این که در ساعات آخر روز، کاروانی وارد شد و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به رؤیت هلال در شب گذشته شهادت دادند. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دستور داد که مردم افطار کنند و فردا صبح،برای گزاردن نماز عید، به مصلّی بروند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، افزون بر اعلام صوم و فطر، مسؤولیت مراسم عید را نیز بر عهده می‌گرفت و آن را با شکوه تمام به اجرا در می‌آورد.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با مردم برای برگزاردن نماز عید، به صحرا می‌رفت و در جلوی آن حضرت، پرچمی‌ به عنوان شعار حمل می‌شد:
ابن اثیر می‌نویسد:(پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، مردم را به اخراج زکات فطر، قبل از نماز عید دستور می‌داد و پس از آن، به مصلّی می‌رفت و نماز عید می‌گذارد و در هنگام رفتن به مصلّی، پیشاپیش آن حضرت پرچمی‌حمل می‌شد
[۳۷۷] (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
. آن حضرت، به والیان خود نیز دستور می‌داد که این مراسم را برگزار کنند
[۳۷۸] (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
. همه اینها، حکایت از آن دارد که اعلان هلال، برگزاری مراسم و اعیاد، از مناصب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است.
" title="
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در روزگاری که رهبری جامعه اسلامی‌را عهده دار بود، امر رؤیت هلال را نیز عهده دار بود. مردم در هنگام رؤیت هلال، در نزد وی به گواهی بر می‌خاستند و آن حضرت، پس از بررسی احوال گواهان و چگونگی رؤیت آنان، اگر به درستی گواهی علم پیدا می‌کرد، حکم به اثبات هلال می‌نمود.
شیخ طوسی در این باره می‌نویسد:و ثبت ایضاً من سنة النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) انّه کان یتولی رویة الهلال و یلتمس الهلال و یتصدی لرویته و ما شرعه من قبول الشهاده علیه والحکم فیمن شهد بذلک فی مصر من الامصار
[۳۷۹] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
. در سنّت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ثابت شده که آن حضرت، خود، متولی رؤیت هلال بود. آن حضرت خود به جستجوی هلال می‌پرداخت و بر رؤیت هلال نظارت می‌نمود. و شهادت بر رؤیت را تشریع می‌کرد و بر اساس شهادت مسلمانان از هر شهری، حکم به اثبات هلال می‌کرد. شبیه سخنان فوق را علاّمه در منتهی
[۳۸۰] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
و تذکره
[۳۸۱] (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
و علامه مجلسی در ملاذ الاخبار
[۳۸۲] (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
آورده‌اند. چون عبارتها بسیار نزدیک اند به هم، به نقل آنها نمی‌پردازیم.
روایات نیز بیانگر آن است که مردم، در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در این کار مهم، همچون سایر کارهای اساسی به آن حضرت مراجعه می‌کردند و از وی کسب تکلیف می‌کردند و بدون فرمان آن حضرت، به کاری دست نمی‌زدند. انّ الناس کانوا یصومون بصیام رسول اللّه و یفطرون بافطاره فلّما اراد مفارقتهم فی بعض الغزوات قالوا:یا رسول اللّه کنّا نصوم بصیامک و نفطر بافطارک وها انت ذاهب لوجهک فما نصنع:قال (صلی الله علیه و اله و سلم):صوموا لرؤیته وافطروا لرؤیته.
[۳۸۳] (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
مردم با روزه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، روزه می‌گرفتند و با افطار آن حضرت افطار می‌کردند. و چون نزدیک ماه رمضان، برای شرکت در یکی از غزوات، قصد حرکت کردند، اصحاب به ایشان گفتند:ای پیامبر! ما با روزه گرفتن شما روزه می‌گرفتیم و با افطار و عید شما، عید. حال، در غیبت شما چه کنیم؟ پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند:با رؤیت هلال روزه بدارید و با رؤیت آن، روزه بگشایید. روشن است کسب تکلیف مسلمانان از پیامبر در امر هلال، حکایت از آن دارد که همیشه در این مهم، از آن بزرگوار پیروی می‌کرده‌اند.
در روایت ابن عباس، که آن را نقل کردیم، ملاحظه شد که پس از گواهی اعرابی بر رؤیت هلال و پذیرش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، گواهی وی را، به بلال فرمود:یا بلال اذنّ فی الناس فلیصوموا غدا …
[۳۸۴] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ای بلال به مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند.
در نقلی دیگر آمده:فامر بلالاً فنادی فی الناس ان یقوموا و ان یصوموا
[۳۸۵] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ابن رشد نیز، روایت را با اندکی تفاوت، نقل کرده است
[۳۸۶] (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
.
عبداللّه بن عمر نقل می‌کند:ترائی الناس الهلال فاخبرت رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) انی رایته فصام و امر الناس بصیامه
[۳۸۷] (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
.
سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حج خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است.
مردم، در پی دیدن ماه بودند که من به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خبر دادم که ماه را دیدم. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) روزه گرفت و مردم را نیز به گرفتن روزه فرمان داد. امام صادق می‌فرماید:پیامبر به معتب، غلام خود که گفت:من ماه را دیده‌ام، فرمود:اذهب فاعلمهم
[۳۸۸] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
برو، و به مردم اعلان کن.
از روایات بالا بر می‌آید که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بر اساس شاهد واحد، به روزه دستور فرموده‌است. شاید در شهادت اعرابی و عبدالله عمر و همچنین معتب، قرائنی بوده که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به شهادت آنان، اطمینان به اوّل ماه رمضان پیدا کرده است بنابراین، این روایات با روایاتی که بر لزوم دو شاهد دلالت دارند، تعارضی ندارند. فقهای اهل سنّت، به استناد به همین روایات، بین اوّل رمضان و شوال فرق گذاشته‌اند. ولی فقهای شیعه، آن را نپذیرفته‌اند.
در مورد هلال شوال نیز، روایات بسیاری وجود دارد که پس از اثبات هلال برای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به مردم اعلان می‌داشت و آنان را به افطار و نماز عید فرمان می‌داد. شخصی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌گوید:اختلف الناس فی آخر یوم من رمضان فقدم اعرابیان فشهدا عند النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) باللّه لا هلاّ الهلال امس عشیة، فامر رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یغدوا الی مصلاّهم
[۳۸۹] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
. مردم، در آخرین روز رمضان در تحیّر بودند، تا آن که دو نفر به مدینه آمدند و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سوگند یاد کردند که هلال شوال را دیده‌اند. آن حضرت، مردم را امر کرد که افطار کنند و برای نماز به مصلّی بروند.
ابن حزم در محلّی، شبیه این روایت را از طریق ابی عثمان نهدی نقل کرده است
[۳۹۰] (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
.
ابن ماجه به سند خود، از ابی عمیر بن انس بن مالک نقل می‌کند:حدثنی عمومتی من الانصار من اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) قالوا:اغمی‌علینا هلال شوال فاصبحنا صیاما فجاء رکب من آخر النهار فشهدوا عند النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) انهم رأوا الهلال بالامس، فامرهم رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یخرجوا الی عیدهم من الغد
[۳۹۱] (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
. عموهای من که از انصار و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بودند، مرا حدیث کردند:هلال شوال، بر ما پنهان ماند، از این روی، فردای آن روز را روزه گرفتیم، تا این که در ساعات آخر روز، کاروانی وارد شد و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به رؤیت هلال در شب گذشته شهادت دادند. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دستور داد که مردم افطار کنند و فردا صبح،برای گزاردن نماز عید، به مصلّی بروند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، افزون بر اعلام صوم و فطر، مسؤولیت مراسم عید را نیز بر عهده می‌گرفت و آن را با شکوه تمام به اجرا در می‌آورد.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با مردم برای برگزاردن نماز عید، به صحرا می‌رفت و در جلوی آن حضرت، پرچمی‌ به عنوان شعار حمل می‌شد:
ابن اثیر می‌نویسد:(پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، مردم را به اخراج زکات فطر، قبل از نماز عید دستور می‌داد و پس از آن، به مصلّی می‌رفت و نماز عید می‌گذارد و در هنگام رفتن به مصلّی، پیشاپیش آن حضرت پرچمی‌حمل می‌شد
[۳۹۲] (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
. آن حضرت، به والیان خود نیز دستور می‌داد که این مراسم را برگزار کنند
[۳۹۳] (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
. همه اینها، حکایت از آن دارد که اعلان هلال، برگزاری مراسم و اعیاد، از مناصب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است.
" >۸ -
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در روزگاری که رهبری جامعه اسلامی‌را عهده دار بود، امر رؤیت هلال را نیز عهده دار بود. مردم در هنگام رؤیت هلال، در نزد وی به گواهی بر می‌خاستند و آن حضرت، پس از بررسی احوال گواهان و چگونگی رؤیت آنان، اگر به درستی گواهی علم پیدا می‌کرد، حکم به اثبات هلال می‌نمود.
شیخ طوسی در این باره می‌نویسد:و ثبت ایضاً من سنة النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) انّه کان یتولی رویة الهلال و یلتمس الهلال و یتصدی لرویته و ما شرعه من قبول الشهاده علیه والحکم فیمن شهد بذلک فی مصر من الامصار
[۳۹۴] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
. در سنّت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ثابت شده که آن حضرت، خود، متولی رؤیت هلال بود. آن حضرت خود به جستجوی هلال می‌پرداخت و بر رؤیت هلال نظارت می‌نمود. و شهادت بر رؤیت را تشریع می‌کرد و بر اساس شهادت مسلمانان از هر شهری، حکم به اثبات هلال می‌کرد. شبیه سخنان فوق را علاّمه در منتهی
[۳۹۵] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
و تذکره
[۳۹۶] (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
و علامه مجلسی در ملاذ الاخبار
[۳۹۷] (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
آورده‌اند. چون عبارتها بسیار نزدیک اند به هم، به نقل آنها نمی‌پردازیم.
روایات نیز بیانگر آن است که مردم، در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در این کار مهم، همچون سایر کارهای اساسی به آن حضرت مراجعه می‌کردند و از وی کسب تکلیف می‌کردند و بدون فرمان آن حضرت، به کاری دست نمی‌زدند. انّ الناس کانوا یصومون بصیام رسول اللّه و یفطرون بافطاره فلّما اراد مفارقتهم فی بعض الغزوات قالوا:یا رسول اللّه کنّا نصوم بصیامک و نفطر بافطارک وها انت ذاهب لوجهک فما نصنع:قال (صلی الله علیه و اله و سلم):صوموا لرؤیته وافطروا لرؤیته.
[۳۹۸] (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
مردم با روزه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، روزه می‌گرفتند و با افطار آن حضرت افطار می‌کردند. و چون نزدیک ماه رمضان، برای شرکت در یکی از غزوات، قصد حرکت کردند، اصحاب به ایشان گفتند:ای پیامبر! ما با روزه گرفتن شما روزه می‌گرفتیم و با افطار و عید شما، عید. حال، در غیبت شما چه کنیم؟ پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند:با رؤیت هلال روزه بدارید و با رؤیت آن، روزه بگشایید. روشن است کسب تکلیف مسلمانان از پیامبر در امر هلال، حکایت از آن دارد که همیشه در این مهم، از آن بزرگوار پیروی می‌کرده‌اند.
در روایت ابن عباس، که آن را نقل کردیم، ملاحظه شد که پس از گواهی اعرابی بر رؤیت هلال و پذیرش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، گواهی وی را، به بلال فرمود:یا بلال اذنّ فی الناس فلیصوموا غدا …
[۳۹۹] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ای بلال به مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند.
در نقلی دیگر آمده:فامر بلالاً فنادی فی الناس ان یقوموا و ان یصوموا
[۴۰۰] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ابن رشد نیز، روایت را با اندکی تفاوت، نقل کرده است
[۴۰۱] (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
.
عبداللّه بن عمر نقل می‌کند:ترائی الناس الهلال فاخبرت رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) انی رایته فصام و امر الناس بصیامه
[۴۰۲] (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
.
سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حج خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است.
مردم، در پی دیدن ماه بودند که من به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خبر دادم که ماه را دیدم. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) روزه گرفت و مردم را نیز به گرفتن روزه فرمان داد. امام صادق می‌فرماید:پیامبر به معتب، غلام خود که گفت:من ماه را دیده‌ام، فرمود:اذهب فاعلمهم
[۴۰۳] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
برو، و به مردم اعلان کن.
از روایات بالا بر می‌آید که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بر اساس شاهد واحد، به روزه دستور فرموده‌است. شاید در شهادت اعرابی و عبدالله عمر و همچنین معتب، قرائنی بوده که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به شهادت آنان، اطمینان به اوّل ماه رمضان پیدا کرده است بنابراین، این روایات با روایاتی که بر لزوم دو شاهد دلالت دارند، تعارضی ندارند. فقهای اهل سنّت، به استناد به همین روایات، بین اوّل رمضان و شوال فرق گذاشته‌اند. ولی فقهای شیعه، آن را نپذیرفته‌اند.
در مورد هلال شوال نیز، روایات بسیاری وجود دارد که پس از اثبات هلال برای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به مردم اعلان می‌داشت و آنان را به افطار و نماز عید فرمان می‌داد. شخصی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌گوید:اختلف الناس فی آخر یوم من رمضان فقدم اعرابیان فشهدا عند النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) باللّه لا هلاّ الهلال امس عشیة، فامر رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یغدوا الی مصلاّهم
[۴۰۴] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
. مردم، در آخرین روز رمضان در تحیّر بودند، تا آن که دو نفر به مدینه آمدند و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سوگند یاد کردند که هلال شوال را دیده‌اند. آن حضرت، مردم را امر کرد که افطار کنند و برای نماز به مصلّی بروند.
ابن حزم در محلّی، شبیه این روایت را از طریق ابی عثمان نهدی نقل کرده است
[۴۰۵] (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
.
ابن ماجه به سند خود، از ابی عمیر بن انس بن مالک نقل می‌کند:حدثنی عمومتی من الانصار من اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) قالوا:اغمی‌علینا هلال شوال فاصبحنا صیاما فجاء رکب من آخر النهار فشهدوا عند النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) انهم رأوا الهلال بالامس، فامرهم رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یخرجوا الی عیدهم من الغد
[۴۰۶] (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
. عموهای من که از انصار و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بودند، مرا حدیث کردند:هلال شوال، بر ما پنهان ماند، از این روی، فردای آن روز را روزه گرفتیم، تا این که در ساعات آخر روز، کاروانی وارد شد و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به رؤیت هلال در شب گذشته شهادت دادند. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دستور داد که مردم افطار کنند و فردا صبح،برای گزاردن نماز عید، به مصلّی بروند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، افزون بر اعلام صوم و فطر، مسؤولیت مراسم عید را نیز بر عهده می‌گرفت و آن را با شکوه تمام به اجرا در می‌آورد.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با مردم برای برگزاردن نماز عید، به صحرا می‌رفت و در جلوی آن حضرت، پرچمی‌ به عنوان شعار حمل می‌شد:
ابن اثیر می‌نویسد:(پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، مردم را به اخراج زکات فطر، قبل از نماز عید دستور می‌داد و پس از آن، به مصلّی می‌رفت و نماز عید می‌گذارد و در هنگام رفتن به مصلّی، پیشاپیش آن حضرت پرچمی‌حمل می‌شد
[۴۰۷] (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
. آن حضرت، به والیان خود نیز دستور می‌داد که این مراسم را برگزار کنند
[۴۰۸] (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
. همه اینها، حکایت از آن دارد که اعلان هلال، برگزاری مراسم و اعیاد، از مناصب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است.

عمر، اگر کسی بدون حکم وی، روزه می‌گشود، مورد موأخذه قرار می‌گرفت.
ابی قلابه نقل می‌کند:ان رجلین قدما المدینه و قدرا یا الهلال و قد اصبح الناس صیاما فاتیا عمر فذکر ذلک له فقال:لاحدهما اصائم انت؟ قال:بل مفطر قال:ما حملک علی هذا؟ قال:لم اکن لا صوم و قد رأیت الهلال. و قال الاخر:انا صائم، قال:ما حملک علی هذا. قال:لم اکن لا فطر و الناس صیام. فقال:للذی افطر، لولا مکان هذا لا وجعت رأسک ثم نودی فی النّاس اذاً خرجوا
[۴۰۹] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
. دو نفر، در ماه رمضان به مدینه آمدند و گفتند ماه را دیده‌ایم. مردم مدینه، هنوز روزه داشتند. این مطلب را به عمر گزارش دادند. عمر به یکی از آن دوگفت:آیا روزه هستی؟ گفت:خیر. عمر گفت:چه چیز تو را بر گشودن روزه وا داشت. مرد گفت:من هلال را دیده‌ام، چرا روزه باشم؟
دیگری گفت:من روزه هستم. عمر گفت:چه چیز تو را برخودداری از گشودن روزه وا داشت. گفت:چگونه روزه‌ام را بگشایم، در حالی که مردم روزه باشند. عمر به آن کس که روزه نداشت گفت:اگر خاطر این مرد نبود، تو را به سختی ادب می‌کردم. سپس در میان مردم اعلان شد که برای نماز عید از خانه ها خارج شوند.
در روزگار علی (علیه السلام) نیز، همان سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) جریان داشت. آن حضرت، مرجع اصلی مردم در اعلان مناسک و مواقیت بود. مردم نیز، به هنگام رؤیت هلال، به نزد آن حضرت می‌شتافتند و شهادت به رؤیت هلال می‌دادند. حضرت پس از وارسی گواهی گواهان و اطمینان به درستی گواهی آنان، به مردم دستور می‌داد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند و مراسم عید به جای آورند.
عبداللّه بن سنان از مردی روایت می‌کند:صام علّیٌ بالکوفه ثمانیه و عشرون یوماً شهر رمضان فرأوا الهلال، فامر منادیا ینادی اقضوا یوماً فان الشهر تسعه و عشرون یوماً.
[۴۱۰] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
علی (علیه السلام)، بیست و هشت روز از رمضان را روزه گرفت، که مردم هلال ماه شوال را دیدند. آن حضرت، دستور داد که منادی ندا در دهد:مردم، یک روز قضا به جای آورند که ماه بیست و نه روز است.
فاطمه بنت الحسین می‌گوید:انّ رجلاً شهد عند علی (علیه السلام) علی رؤیة الهلال، فصام واحسبه قال:و امر الناس ان یصوموا.
[۴۱۱] (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
مردی در نزد علی (علیه السلام) به رؤیت هلال، شهادت داد. آن حضرت، روزه گرفت و مردم را به روزه گرفتن دستور داد.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:(انّ علیّاً (علیه السلام) صام عندکم تسعة و عشرون یوما فاتوه فقالوا:یا امیرالمؤمنین، قدر أینا الهلال، فقال:افطروا
[۴۱۲] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.

علی (علیه السلام) بیست و نه روز روزه گرفت. عدّه‌ای آمدند و به رؤیت هلال شهادت دادند. علی (علیه السلام) فرمود:افطار کنید.
از روایاتی که ذکر آنها گذشت این نتیجه به دست می‌آید:پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خلفاء و علی (علیه السلام) متصدی امر هلال بوده‌اند و پس از اثبات هلال در نزد آنان، به روزه و افطار و گزاردن نماز عید دستور می‌داده‌اند. این احتمال که این منصب از ویژگیهای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، می‌باشد و دیگران حق دخالت در آن را ندارند، سست و بی بنیاد است. زیرا اگر بپذیریم که امامت و حکومت و شؤون مربوط به آن در دوره غیبت تعطیل پذیر نیست و شارع مقدس نسبت به این مسأله اساسی و بزرگ و مورد ابتلا، مردم را به حال خود وا نگذارده، در روزگار غیبت نیز، حاکم اسلامی، با تأسّی به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، این وظیفه را بر عهده می‌گیرد.
" name="
پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، خلفا، نیز متصدی امر هلال بودند و مردم نیز، در این مسأله، به آنان رجوع می‌کردند. علی (علیه السلام)، در روزگاری که خود عهده دار امور مسلمانان نبود، مانند سایر مردم، از فرمان خلفا پیروی می‌کرد و بر طبق فرمان آنان روزه می‌گرفت و یا روزه می‌گشود.
به روزگار عمر، اگر کسی بدون حکم وی، روزه می‌گشود، مورد موأخذه قرار می‌گرفت.
ابی قلابه نقل می‌کند:ان رجلین قدما المدینه و قدرا یا الهلال و قد اصبح الناس صیاما فاتیا عمر فذکر ذلک له فقال:لاحدهما اصائم انت؟ قال:بل مفطر قال:ما حملک علی هذا؟ قال:لم اکن لا صوم و قد رأیت الهلال. و قال الاخر:انا صائم، قال:ما حملک علی هذا. قال:لم اکن لا فطر و الناس صیام. فقال:للذی افطر، لولا مکان هذا لا وجعت رأسک ثم نودی فی النّاس اذاً خرجوا
[۴۱۳] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
. دو نفر، در ماه رمضان به مدینه آمدند و گفتند ماه را دیده‌ایم. مردم مدینه، هنوز روزه داشتند. این مطلب را به عمر گزارش دادند. عمر به یکی از آن دوگفت:آیا روزه هستی؟ گفت:خیر. عمر گفت:چه چیز تو را بر گشودن روزه وا داشت. مرد گفت:من هلال را دیده‌ام، چرا روزه باشم؟
دیگری گفت:من روزه هستم. عمر گفت:چه چیز تو را برخودداری از گشودن روزه وا داشت. گفت:چگونه روزه‌ام را بگشایم، در حالی که مردم روزه باشند. عمر به آن کس که روزه نداشت گفت:اگر خاطر این مرد نبود، تو را به سختی ادب می‌کردم. سپس در میان مردم اعلان شد که برای نماز عید از خانه ها خارج شوند.
در روزگار علی (علیه السلام) نیز، همان سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) جریان داشت. آن حضرت، مرجع اصلی مردم در اعلان مناسک و مواقیت بود. مردم نیز، به هنگام رؤیت هلال، به نزد آن حضرت می‌شتافتند و شهادت به رؤیت هلال می‌دادند. حضرت پس از وارسی گواهی گواهان و اطمینان به درستی گواهی آنان، به مردم دستور می‌داد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند و مراسم عید به جای آورند.
عبداللّه بن سنان از مردی روایت می‌کند:صام علّیٌ بالکوفه ثمانیه و عشرون یوماً شهر رمضان فرأوا الهلال، فامر منادیا ینادی اقضوا یوماً فان الشهر تسعه و عشرون یوماً.
[۴۱۴] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
علی (علیه السلام)، بیست و هشت روز از رمضان را روزه گرفت، که مردم هلال ماه شوال را دیدند. آن حضرت، دستور داد که منادی ندا در دهد:مردم، یک روز قضا به جای آورند که ماه بیست و نه روز است.
فاطمه بنت الحسین می‌گوید:انّ رجلاً شهد عند علی (علیه السلام) علی رؤیة الهلال، فصام واحسبه قال:و امر الناس ان یصوموا.
[۴۱۵] (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
مردی در نزد علی (علیه السلام) به رؤیت هلال، شهادت داد. آن حضرت، روزه گرفت و مردم را به روزه گرفتن دستور داد.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:(انّ علیّاً (علیه السلام) صام عندکم تسعة و عشرون یوما فاتوه فقالوا:یا امیرالمؤمنین، قدر أینا الهلال، فقال:افطروا
[۴۱۶] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.

علی (علیه السلام) بیست و نه روز روزه گرفت. عدّه‌ای آمدند و به رؤیت هلال شهادت دادند. علی (علیه السلام) فرمود:افطار کنید.
از روایاتی که ذکر آنها گذشت این نتیجه به دست می‌آید:پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خلفاء و علی (علیه السلام) متصدی امر هلال بوده‌اند و پس از اثبات هلال در نزد آنان، به روزه و افطار و گزاردن نماز عید دستور می‌داده‌اند. این احتمال که این منصب از ویژگیهای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، می‌باشد و دیگران حق دخالت در آن را ندارند، سست و بی بنیاد است. زیرا اگر بپذیریم که امامت و حکومت و شؤون مربوط به آن در دوره غیبت تعطیل پذیر نیست و شارع مقدس نسبت به این مسأله اساسی و بزرگ و مورد ابتلا، مردم را به حال خود وا نگذارده، در روزگار غیبت نیز، حاکم اسلامی، با تأسّی به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، این وظیفه را بر عهده می‌گیرد.
" title="
پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، خلفا، نیز متصدی امر هلال بودند و مردم نیز، در این مسأله، به آنان رجوع می‌کردند. علی (علیه السلام)، در روزگاری که خود عهده دار امور مسلمانان نبود، مانند سایر مردم، از فرمان خلفا پیروی می‌کرد و بر طبق فرمان آنان روزه می‌گرفت و یا روزه می‌گشود.
به روزگار عمر، اگر کسی بدون حکم وی، روزه می‌گشود، مورد موأخذه قرار می‌گرفت.
ابی قلابه نقل می‌کند:ان رجلین قدما المدینه و قدرا یا الهلال و قد اصبح الناس صیاما فاتیا عمر فذکر ذلک له فقال:لاحدهما اصائم انت؟ قال:بل مفطر قال:ما حملک علی هذا؟ قال:لم اکن لا صوم و قد رأیت الهلال. و قال الاخر:انا صائم، قال:ما حملک علی هذا. قال:لم اکن لا فطر و الناس صیام. فقال:للذی افطر، لولا مکان هذا لا وجعت رأسک ثم نودی فی النّاس اذاً خرجوا
[۴۱۷] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
. دو نفر، در ماه رمضان به مدینه آمدند و گفتند ماه را دیده‌ایم. مردم مدینه، هنوز روزه داشتند. این مطلب را به عمر گزارش دادند. عمر به یکی از آن دوگفت:آیا روزه هستی؟ گفت:خیر. عمر گفت:چه چیز تو را بر گشودن روزه وا داشت. مرد گفت:من هلال را دیده‌ام، چرا روزه باشم؟
دیگری گفت:من روزه هستم. عمر گفت:چه چیز تو را برخودداری از گشودن روزه وا داشت. گفت:چگونه روزه‌ام را بگشایم، در حالی که مردم روزه باشند. عمر به آن کس که روزه نداشت گفت:اگر خاطر این مرد نبود، تو را به سختی ادب می‌کردم. سپس در میان مردم اعلان شد که برای نماز عید از خانه ها خارج شوند.
در روزگار علی (علیه السلام) نیز، همان سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) جریان داشت. آن حضرت، مرجع اصلی مردم در اعلان مناسک و مواقیت بود. مردم نیز، به هنگام رؤیت هلال، به نزد آن حضرت می‌شتافتند و شهادت به رؤیت هلال می‌دادند. حضرت پس از وارسی گواهی گواهان و اطمینان به درستی گواهی آنان، به مردم دستور می‌داد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند و مراسم عید به جای آورند.
عبداللّه بن سنان از مردی روایت می‌کند:صام علّیٌ بالکوفه ثمانیه و عشرون یوماً شهر رمضان فرأوا الهلال، فامر منادیا ینادی اقضوا یوماً فان الشهر تسعه و عشرون یوماً.
[۴۱۸] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
علی (علیه السلام)، بیست و هشت روز از رمضان را روزه گرفت، که مردم هلال ماه شوال را دیدند. آن حضرت، دستور داد که منادی ندا در دهد:مردم، یک روز قضا به جای آورند که ماه بیست و نه روز است.
فاطمه بنت الحسین می‌گوید:انّ رجلاً شهد عند علی (علیه السلام) علی رؤیة الهلال، فصام واحسبه قال:و امر الناس ان یصوموا.
[۴۱۹] (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
مردی در نزد علی (علیه السلام) به رؤیت هلال، شهادت داد. آن حضرت، روزه گرفت و مردم را به روزه گرفتن دستور داد.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:(انّ علیّاً (علیه السلام) صام عندکم تسعة و عشرون یوما فاتوه فقالوا:یا امیرالمؤمنین، قدر أینا الهلال، فقال:افطروا
[۴۲۰] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.

علی (علیه السلام) بیست و نه روز روزه گرفت. عدّه‌ای آمدند و به رؤیت هلال شهادت دادند. علی (علیه السلام) فرمود:افطار کنید.
از روایاتی که ذکر آنها گذشت این نتیجه به دست می‌آید:پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خلفاء و علی (علیه السلام) متصدی امر هلال بوده‌اند و پس از اثبات هلال در نزد آنان، به روزه و افطار و گزاردن نماز عید دستور می‌داده‌اند. این احتمال که این منصب از ویژگیهای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، می‌باشد و دیگران حق دخالت در آن را ندارند، سست و بی بنیاد است. زیرا اگر بپذیریم که امامت و حکومت و شؤون مربوط به آن در دوره غیبت تعطیل پذیر نیست و شارع مقدس نسبت به این مسأله اساسی و بزرگ و مورد ابتلا، مردم را به حال خود وا نگذارده، در روزگار غیبت نیز، حاکم اسلامی، با تأسّی به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، این وظیفه را بر عهده می‌گیرد.
" >۹ -
پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، خلفا، نیز متصدی امر هلال بودند و مردم نیز، در این مسأله، به آنان رجوع می‌کردند. علی (علیه السلام)، در روزگاری که خود عهده دار امور مسلمانان نبود، مانند سایر مردم، از فرمان خلفا پیروی می‌کرد و بر طبق فرمان آنان روزه می‌گرفت و یا روزه می‌گشود.
به روزگار عمر، اگر کسی بدون حکم وی، روزه می‌گشود، مورد موأخذه قرار می‌گرفت.
ابی قلابه نقل می‌کند:ان رجلین قدما المدینه و قدرا یا الهلال و قد اصبح الناس صیاما فاتیا عمر فذکر ذلک له فقال:لاحدهما اصائم انت؟ قال:بل مفطر قال:ما حملک علی هذا؟ قال:لم اکن لا صوم و قد رأیت الهلال. و قال الاخر:انا صائم، قال:ما حملک علی هذا. قال:لم اکن لا فطر و الناس صیام. فقال:للذی افطر، لولا مکان هذا لا وجعت رأسک ثم نودی فی النّاس اذاً خرجوا
[۴۲۱] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
. دو نفر، در ماه رمضان به مدینه آمدند و گفتند ماه را دیده‌ایم. مردم مدینه، هنوز روزه داشتند. این مطلب را به عمر گزارش دادند. عمر به یکی از آن دوگفت:آیا روزه هستی؟ گفت:خیر. عمر گفت:چه چیز تو را بر گشودن روزه وا داشت. مرد گفت:من هلال را دیده‌ام، چرا روزه باشم؟
دیگری گفت:من روزه هستم. عمر گفت:چه چیز تو را برخودداری از گشودن روزه وا داشت. گفت:چگونه روزه‌ام را بگشایم، در حالی که مردم روزه باشند. عمر به آن کس که روزه نداشت گفت:اگر خاطر این مرد نبود، تو را به سختی ادب می‌کردم. سپس در میان مردم اعلان شد که برای نماز عید از خانه ها خارج شوند.
در روزگار علی (علیه السلام) نیز، همان سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) جریان داشت. آن حضرت، مرجع اصلی مردم در اعلان مناسک و مواقیت بود. مردم نیز، به هنگام رؤیت هلال، به نزد آن حضرت می‌شتافتند و شهادت به رؤیت هلال می‌دادند. حضرت پس از وارسی گواهی گواهان و اطمینان به درستی گواهی آنان، به مردم دستور می‌داد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند و مراسم عید به جای آورند.
عبداللّه بن سنان از مردی روایت می‌کند:صام علّیٌ بالکوفه ثمانیه و عشرون یوماً شهر رمضان فرأوا الهلال، فامر منادیا ینادی اقضوا یوماً فان الشهر تسعه و عشرون یوماً.
[۴۲۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
علی (علیه السلام)، بیست و هشت روز از رمضان را روزه گرفت، که مردم هلال ماه شوال را دیدند. آن حضرت، دستور داد که منادی ندا در دهد:مردم، یک روز قضا به جای آورند که ماه بیست و نه روز است.
فاطمه بنت الحسین می‌گوید:انّ رجلاً شهد عند علی (علیه السلام) علی رؤیة الهلال، فصام واحسبه قال:و امر الناس ان یصوموا.
[۴۲۳] (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
مردی در نزد علی (علیه السلام) به رؤیت هلال، شهادت داد. آن حضرت، روزه گرفت و مردم را به روزه گرفتن دستور داد.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:(انّ علیّاً (علیه السلام) صام عندکم تسعة و عشرون یوما فاتوه فقالوا:یا امیرالمؤمنین، قدر أینا الهلال، فقال:افطروا
[۴۲۴] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.

علی (علیه السلام) بیست و نه روز روزه گرفت. عدّه‌ای آمدند و به رؤیت هلال شهادت دادند. علی (علیه السلام) فرمود:افطار کنید.
از روایاتی که ذکر آنها گذشت این نتیجه به دست می‌آید:پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خلفاء و علی (علیه السلام) متصدی امر هلال بوده‌اند و پس از اثبات هلال در نزد آنان، به روزه و افطار و گزاردن نماز عید دستور می‌داده‌اند. این احتمال که این منصب از ویژگیهای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، می‌باشد و دیگران حق دخالت در آن را ندارند، سست و بی بنیاد است. زیرا اگر بپذیریم که امامت و حکومت و شؤون مربوط به آن در دوره غیبت تعطیل پذیر نیست و شارع مقدس نسبت به این مسأله اساسی و بزرگ و مورد ابتلا، مردم را به حال خود وا نگذارده، در روزگار غیبت نیز، حاکم اسلامی، با تأسّی به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، این وظیفه را بر عهده می‌گیرد.

[۴۲۵] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
من در (یوم الشک) در نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. آن حضرت، به غلام خود فرمود:برو ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟ غلام رفت و برگشت و گفت:خیر. حضرت غذا خواست و ما نیز با آن حضرت غذا خوردیم.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:انی دخلت علیه و قد شکّ الناس فی الصّوم و هو و اللّه من شهر رمضان، فسلمت علیه، فقال:یا اباعبداللّه اصمت الیوم؟ فقلت:لا. والمائده بین یدیه. قال:فادن فکل، قال:فدنوت فاکلت. قال:قلت:الصّوم معک والفطر معک. فقال الرجّل لابی عبداللّه (علیه السلام) تفطر یوماً من شهر رمضان؟ فقال:ای واللّه، افطر یوماً من شهر رمضان احب الیّ من ان یضرب عنقی.
[۴۲۶] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

بر ابی عباس حیره     وارد شدم. این در روزی بود که مردم در روزه تردید داشتند ولی من می‌دانستم که این روز از رمضان است. بر وی سلام کردم. او، در حالی که غذا می‌خورد به من روی کرد و گفت:آیا روزه هستی؟ گفتم:خیر. گفت:پیش آی و غذا تناول کن. من نیز پیش رفتم و غذا خوردم. سپس امام فرمود:به او گفتم:روزه و افطار با توست. مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت:روزی از رمضان را افطار کردی؟ امام فرمود:آری. به خدا سوگند روزی از رمضان را افطار کنم دوست تر دارم، تا آن که گردنم زده شود. روایت فوق، دلالت دارد که صوم و افطار، مسأله‌ای حکومتی بوده است، به گونه‌ای که حتی در موردی که امام صادق (علیه السلام) علم به خلاف دارد، از باب تقیّه پیروی می‌کند. از برخی روایات به دست می‌آید که ائمه (علیهم السلام) خواستار هماهنگی مردم در برگزاری مراسم عبادی و سیاسی، بویژه روزه و افطار و مناسک حجّ بوده‌اند. از جمله:امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید:صم حین یصوم الناس وافطر حین یفطر الناس فانّ اللّه جعلِ الاهلّه مواقیت.
[۴۲۷] (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
به هنگامی‌که مردم روزه می‌گیرند، روزه بگیر به هنگام افطار آنان افطار کن. زیرا خداوند، رؤیت هلال را برای تشخیص اوقات قرار داده است.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یومٌ یضحی الناس و الصّوم یوم یصوم الناس.
[۴۲۸] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کرده و عید بگیرند. روزه روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
یادآوری:روایاتی که درباره سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیه السلام)، نقل کردیم، گرچه بسیاری از آنها، از حیث سند ضعیف اند، ولی همان تعدادی که از نظر سند گیری ندارند و وثوق به صدور برخی از آنها، ما را کفایت می‌کند. همچنین از آن روایات می‌فهمیم که امر هلال، امری شخصی و فردی نیست، بلکه از اموری است که حاکم اسلامی‌وظیفه دارد تصدّی آن را بر عهده گیرد و مردم نیز، وظیفه دارند، از او پیروی کنند.
سیره مسلمانان" name="سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حجّ خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است. اگر مسأله اعلان هلال، توسط حکام، خلاف اسلام بود، حتماً از آن نهی می‌کردند در حالی که نه تنها نهی نکرده‌اند، که گه گاهی، در امر هلال، مردم را به سلطان ارجاع داده‌اند. از جمله:عیسی بن منصوری می‌گوید:کنت عند ابی عبداللّه (علیه السلام) فی الیوم الذّی یشکّ فیه فقال:یا غلام اذهب، فانظر اصام السلطان ام لا. فذهب. ثمّ عاد. فقال:لا. فدعا بالغذاء فتغدینا معه.
[۴۲۹] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
من در (یوم الشک) در نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. آن حضرت، به غلام خود فرمود:برو ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟ غلام رفت و برگشت و گفت:خیر. حضرت غذا خواست و ما نیز با آن حضرت غذا خوردیم.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:انی دخلت علیه و قد شکّ الناس فی الصّوم و هو و اللّه من شهر رمضان، فسلمت علیه، فقال:یا اباعبداللّه اصمت الیوم؟ فقلت:لا. والمائده بین یدیه. قال:فادن فکل، قال:فدنوت فاکلت. قال:قلت:الصّوم معک والفطر معک. فقال الرجّل لابی عبداللّه (علیه السلام) تفطر یوماً من شهر رمضان؟ فقال:ای واللّه، افطر یوماً من شهر رمضان احب الیّ من ان یضرب عنقی.
[۴۳۰] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

بر ابی عباس حیره     وارد شدم. این در روزی بود که مردم در روزه تردید داشتند ولی من می‌دانستم که این روز از رمضان است. بر وی سلام کردم. او، در حالی که غذا می‌خورد به من روی کرد و گفت:آیا روزه هستی؟ گفتم:خیر. گفت:پیش آی و غذا تناول کن. من نیز پیش رفتم و غذا خوردم. سپس امام فرمود:به او گفتم:روزه و افطار با توست. مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت:روزی از رمضان را افطار کردی؟ امام فرمود:آری. به خدا سوگند روزی از رمضان را افطار کنم دوست تر دارم، تا آن که گردنم زده شود. روایت فوق، دلالت دارد که صوم و افطار، مسأله‌ای حکومتی بوده است، به گونه‌ای که حتی در موردی که امام صادق (علیه السلام) علم به خلاف دارد، از باب تقیّه پیروی می‌کند. از برخی روایات به دست می‌آید که ائمه (علیهم السلام) خواستار هماهنگی مردم در برگزاری مراسم عبادی و سیاسی، بویژه روزه و افطار و مناسک حجّ بوده‌اند. از جمله:امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید:صم حین یصوم الناس وافطر حین یفطر الناس فانّ اللّه جعلِ الاهلّه مواقیت.
[۴۳۱] (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
به هنگامی‌که مردم روزه می‌گیرند، روزه بگیر به هنگام افطار آنان افطار کن. زیرا خداوند، رؤیت هلال را برای تشخیص اوقات قرار داده است.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یومٌ یضحی الناس و الصّوم یوم یصوم الناس.
[۴۳۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کرده و عید بگیرند. روزه روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
یادآوری:روایاتی که درباره سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیه السلام)، نقل کردیم، گرچه بسیاری از آنها، از حیث سند ضعیف اند، ولی همان تعدادی که از نظر سند گیری ندارند و وثوق به صدور برخی از آنها، ما را کفایت می‌کند. همچنین از آن روایات می‌فهمیم که امر هلال، امری شخصی و فردی نیست، بلکه از اموری است که حاکم اسلامی‌وظیفه دارد تصدّی آن را بر عهده گیرد و مردم نیز، وظیفه دارند، از او پیروی کنند.
سیره مسلمانان" title="سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حجّ خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است. اگر مسأله اعلان هلال، توسط حکام، خلاف اسلام بود، حتماً از آن نهی می‌کردند در حالی که نه تنها نهی نکرده‌اند، که گه گاهی، در امر هلال، مردم را به سلطان ارجاع داده‌اند. از جمله:عیسی بن منصوری می‌گوید:کنت عند ابی عبداللّه (علیه السلام) فی الیوم الذّی یشکّ فیه فقال:یا غلام اذهب، فانظر اصام السلطان ام لا. فذهب. ثمّ عاد. فقال:لا. فدعا بالغذاء فتغدینا معه.
[۴۳۳] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
من در (یوم الشک) در نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. آن حضرت، به غلام خود فرمود:برو ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟ غلام رفت و برگشت و گفت:خیر. حضرت غذا خواست و ما نیز با آن حضرت غذا خوردیم.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:انی دخلت علیه و قد شکّ الناس فی الصّوم و هو و اللّه من شهر رمضان، فسلمت علیه، فقال:یا اباعبداللّه اصمت الیوم؟ فقلت:لا. والمائده بین یدیه. قال:فادن فکل، قال:فدنوت فاکلت. قال:قلت:الصّوم معک والفطر معک. فقال الرجّل لابی عبداللّه (علیه السلام) تفطر یوماً من شهر رمضان؟ فقال:ای واللّه، افطر یوماً من شهر رمضان احب الیّ من ان یضرب عنقی.
[۴۳۴] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

بر ابی عباس حیره     وارد شدم. این در روزی بود که مردم در روزه تردید داشتند ولی من می‌دانستم که این روز از رمضان است. بر وی سلام کردم. او، در حالی که غذا می‌خورد به من روی کرد و گفت:آیا روزه هستی؟ گفتم:خیر. گفت:پیش آی و غذا تناول کن. من نیز پیش رفتم و غذا خوردم. سپس امام فرمود:به او گفتم:روزه و افطار با توست. مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت:روزی از رمضان را افطار کردی؟ امام فرمود:آری. به خدا سوگند روزی از رمضان را افطار کنم دوست تر دارم، تا آن که گردنم زده شود. روایت فوق، دلالت دارد که صوم و افطار، مسأله‌ای حکومتی بوده است، به گونه‌ای که حتی در موردی که امام صادق (علیه السلام) علم به خلاف دارد، از باب تقیّه پیروی می‌کند. از برخی روایات به دست می‌آید که ائمه (علیهم السلام) خواستار هماهنگی مردم در برگزاری مراسم عبادی و سیاسی، بویژه روزه و افطار و مناسک حجّ بوده‌اند. از جمله:امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید:صم حین یصوم الناس وافطر حین یفطر الناس فانّ اللّه جعلِ الاهلّه مواقیت.
[۴۳۵] (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
به هنگامی‌که مردم روزه می‌گیرند، روزه بگیر به هنگام افطار آنان افطار کن. زیرا خداوند، رؤیت هلال را برای تشخیص اوقات قرار داده است.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یومٌ یضحی الناس و الصّوم یوم یصوم الناس.
[۴۳۶] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کرده و عید بگیرند. روزه روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
یادآوری:روایاتی که درباره سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیه السلام)، نقل کردیم، گرچه بسیاری از آنها، از حیث سند ضعیف اند، ولی همان تعدادی که از نظر سند گیری ندارند و وثوق به صدور برخی از آنها، ما را کفایت می‌کند. همچنین از آن روایات می‌فهمیم که امر هلال، امری شخصی و فردی نیست، بلکه از اموری است که حاکم اسلامی‌وظیفه دارد تصدّی آن را بر عهده گیرد و مردم نیز، وظیفه دارند، از او پیروی کنند.
سیره مسلمانان" >۱۰ - سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حجّ خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است. اگر مسأله اعلان هلال، توسط حکام، خلاف اسلام بود، حتماً از آن نهی می‌کردند در حالی که نه تنها نهی نکرده‌اند، که گه گاهی، در امر هلال، مردم را به سلطان ارجاع داده‌اند. از جمله:عیسی بن منصوری می‌گوید:کنت عند ابی عبداللّه (علیه السلام) فی الیوم الذّی یشکّ فیه فقال:یا غلام اذهب، فانظر اصام السلطان ام لا. فذهب. ثمّ عاد. فقال:لا. فدعا بالغذاء فتغدینا معه.
[۴۳۷] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
من در (یوم الشک) در نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. آن حضرت، به غلام خود فرمود:برو ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟ غلام رفت و برگشت و گفت:خیر. حضرت غذا خواست و ما نیز با آن حضرت غذا خوردیم.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:انی دخلت علیه و قد شکّ الناس فی الصّوم و هو و اللّه من شهر رمضان، فسلمت علیه، فقال:یا اباعبداللّه اصمت الیوم؟ فقلت:لا. والمائده بین یدیه. قال:فادن فکل، قال:فدنوت فاکلت. قال:قلت:الصّوم معک والفطر معک. فقال الرجّل لابی عبداللّه (علیه السلام) تفطر یوماً من شهر رمضان؟ فقال:ای واللّه، افطر یوماً من شهر رمضان احب الیّ من ان یضرب عنقی.
[۴۳۸] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

بر ابی عباس حیره     وارد شدم. این در روزی بود که مردم در روزه تردید داشتند ولی من می‌دانستم که این روز از رمضان است. بر وی سلام کردم. او، در حالی که غذا می‌خورد به من روی کرد و گفت:آیا روزه هستی؟ گفتم:خیر. گفت:پیش آی و غذا تناول کن. من نیز پیش رفتم و غذا خوردم. سپس امام فرمود:به او گفتم:روزه و افطار با توست. مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت:روزی از رمضان را افطار کردی؟ امام فرمود:آری. به خدا سوگند روزی از رمضان را افطار کنم دوست تر دارم، تا آن که گردنم زده شود. روایت فوق، دلالت دارد که صوم و افطار، مسأله‌ای حکومتی بوده است، به گونه‌ای که حتی در موردی که امام صادق (علیه السلام) علم به خلاف دارد، از باب تقیّه پیروی می‌کند. از برخی روایات به دست می‌آید که ائمه (علیهم السلام) خواستار هماهنگی مردم در برگزاری مراسم عبادی و سیاسی، بویژه روزه و افطار و مناسک حجّ بوده‌اند. از جمله:امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید:صم حین یصوم الناس وافطر حین یفطر الناس فانّ اللّه جعلِ الاهلّه مواقیت.
[۴۳۹] (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
به هنگامی‌که مردم روزه می‌گیرند، روزه بگیر به هنگام افطار آنان افطار کن. زیرا خداوند، رؤیت هلال را برای تشخیص اوقات قرار داده است.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یومٌ یضحی الناس و الصّوم یوم یصوم الناس.
[۴۴۰] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کرده و عید بگیرند. روزه روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
یادآوری:روایاتی که درباره سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیه السلام)، نقل کردیم، گرچه بسیاری از آنها، از حیث سند ضعیف اند، ولی همان تعدادی که از نظر سند گیری ندارند و وثوق به صدور برخی از آنها، ما را کفایت می‌کند. همچنین از آن روایات می‌فهمیم که امر هلال، امری شخصی و فردی نیست، بلکه از اموری است که حاکم اسلامی‌وظیفه دارد تصدّی آن را بر عهده گیرد و مردم نیز، وظیفه دارند، از او پیروی کنند.
سیره مسلمانان
۱۱ - پانویس
۱۲ - پانویس

[۴۴۱] (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.

آیا هنگامی‌که رؤیت هلال ثابت شد و حاکم بدان حکم داد، مکلف باید به آن حکم عمل کند؟ یا ناگزیر بایستی خود از زبان دو گواه، رؤیت هلال را بشنود؟
از ظاهر گفته های اصحاب، بر می‌آید که قسم اول را پذیرفته‌اند. بلکه برخی از فقها، در ثبوت هلال، رؤیت حاکم شرع را کافی می‌دانند. علامه حلّی، حجیت حکم حاکم را در رؤیت هلال مسلّم و قطعی می‌داند. وی، پس از یادآوری حجیّت رؤیت می‌نویسد: کما لو حکم به الحاکم
[۴۴۲] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
حجّت است     همان گونه که حکم حاکم حجت است.
شهید اوّل در دروس می‌نویسد: و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال؟ الاقرب نعم
[۴۴۳] (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
.
آیا گفته حاکم، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند یا نه؟ بله، قول به حجیت نزدیکتر به واقع است. از ظاهر گفتار علاّمه و شهید اوّل بر می‌آید که آن دو، حکم حاکم را مطلقا حجّت می‌دانند. یعنی در مستند حکم حاکم، بین بیّنه و علم حاکم فرقی نگذارده‌اند.
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد: کما انّ الظاهر ثبوته بحکم الحاکم المستند الی علمه، لاطلاق ما دلّ علی نفوذه.
[۴۴۴] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
ظاهر گفته های اصحاب، ثبوت رؤیت هلال را می‌رساند، به حکم حاکم حکمی‌که مستند به علم خود حاکم باشد. زیرا اطلاق دارد آنچه که دلالت بر نفوذ حکم حاکم دارد.
صاحب مدارک می‌نویسد: هل یکفی قول الحاکم الشرعی وحده فی ثبوت الهلال؟ فیه وجهان: احدهما نعم. و هو خیرة الدروس لعموم ما دلّ علی ان للحاکم ان یحکم بعلمه و لانّه لو قامت عنده البیّنه فحکم بذلک وجب الرجوع الی حکمه کغیره من الاحکام والعلم اقوی من البیّنه و لانّ المرجع فی الاکتفاء بشهادة العدلین و ما تتحقق به العداله الی قوله فیکون مقبولاً فی جمیع الموارد …
[۴۴۵] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند؟ در مسأله دو وجه، وجود دارد: ییکی از آن دو، بله، حجیت دارد. این مختار شهید در دروس است.
به دلیل عموماتی که دلالت دارند بر این که حاکم می‌تواند به علم خود حکم کند. به دلیل این که، اگر در نزد حاکم، اقامه بیّنه شود و او به شهادت آنان حکم به ثبوت هلال نماید، واجب است به حکم وی عمل شود، مثل بقیّه احکام. علم حاکم، از بیّنه بالاتر است. به دلیل این که به شهادت دو گواه عادل، آن گاه می‌شود عمل کرد که عدالت آنان، پیش حاکم ثابت شده باشد. پس قول حاکم، در همه موارد قابل پذیرش خواهد بود. از ظاهر عبارت مدارک فهمیده می‌شود که حجیّت حکم حاکم، در صورتی که مستند به گواهی دو گواه عادل باشد، باید مسلّم گرفت.
آیة اللّه حکیم در مستمسک می‌نویسد: و الظاهر لافرق بین ان یکون مستند الحکم البیّنه او الشیاع العلمی‌ و بین ان یکون علم الحاکم بنفسه بناءً علی جواز حکمه بعلمه.
[۴۴۶] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

حکم حاکم، حجّت است. فرقی بین این که مستند حکم، بیّنه یا شیاع باشد و یا علم حاکم نیست. البته، بنابراین که حکم حاکم مستند به علم خودش را جایز بدانیم. محقق سبزواری
[۴۴۷] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
، میرزای قمی
[۴۴۸] (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
، شیخ بهایی
[۴۴۹] (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
، آیة اللّه محمدتقی آملی
[۴۵۰] (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
، کاشف الغطاء
[۴۵۱] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
، شیخ انصاری
[۴۵۲] (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
، میرزای شیرازی
[۴۵۳] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، آقا ضیاء عراقی
[۴۵۴] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، طباطبایی یزدی
[۴۵۵] (کتاب القضاء)، ص۳۰.
و بسیاری دیگر از معاصران، آیات: سید عبدالاعلی سبزواری
[۴۵۶] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
، بروجردی
[۴۵۷] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
، سیدمحمود شاهرودی
[۴۵۸] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سید هادی میلانی
[۴۵۹] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
، شهید صدر
[۴۶۰] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سیداحمد خوانساری
[۴۶۱] (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
، امام خمینی
[۴۶۲] (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
، مرعشی نجفی
[۴۶۳] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
، سید محمد رضا گلپایگانی
[۴۶۴] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، منتظری
[۴۶۵] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، سید محمّد شیرازی
[۴۶۶] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
، سیدصدرالدین صدر
[۴۶۷] (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
و … به ثبوت هلال به حکم حاکم فتوا داده‌اند. مذاهب چهارگانه اهل سنّت نیز، به حجیّت حکم حاکم به ثبوت هلال فتوا داده‌اند.
در الفقه علی المذهب الاربعة آمده است: لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم، ولکن لو حکم بثبوت الهلال بناءً علی ایّ طریق فی مذهبه وجب الصوم علی عموم المسلمین و لو خالف مذهب البعض منهم لانّ حکم الحاکم یرفع الخلاف اِلاّ عند الشافعیه.
[۴۶۸] (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست. ولی اگر حاکم، به ثبوت هلال حکم کرد، مستند آن هر چه باشد، به حکم وی، روزه بر عموم مسلمانان واجب است، هر چند این حکم، مخالف مذهب برخی باشد. زیرا حکم حاکم، اختلافات را از میان بر می‌دارد. این مسأله، جز در نزد شافعیان مورد اتفاق بقیّه مذاهب سه گانه است.
همو، در شرح نظر شافعیه می‌نویسد: الشافعیة قالوا: یشترط تحقیق الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصّوم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۴۶۹] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
شافیعان گفته‌اند: ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. هرگاه که حاکم حکم کرد، روزه بر مرد واجب است، هر چند این حکم، مستند به شهادت یک نفر عادل باشد. از این عبارت فهمیده می‌شود استثناء در نقل قول پیشین (الاّ عند الشافعیه) به حکم اوّل (لا یشترط فی ثبوت الهلال … علی الناس حکم الحاکم) بر می‌گردد و نتیجه آن، اصالت حکم حاکم در نزد شافعیان است. بنابراین، شافعیان، نه تنها حجیت حکم حاکم را پذیرفته‌اند که دیگر راهها را نیز بدون تأیید حاکم بدون اثر می‌دانند. دلائل حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بر حجیّت حکم حاکم در رؤیت هلال، دلایلی اقامه شده که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. عموم و اطلاقات روایاتی که حکم فقیه را نافذ و مراجعه به وی را در روزگار غیبت، لازم می‌شمرند، از جمله:
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله: شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته است. حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
عمربن حنظله می‌گوید: سألت اباعبداللّه (علیه السلام) عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعه فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة ایحّلُ ذلک؟ قال: من تحاکم الیهم فی حقّ او باطل فانّما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانّما یاخذ سحتا و ان کان حقّاً ثابتاً له لانّه اخذه بحکم الطاغوت و امراللّه ان یکفر به.
قلت: فکیف یصنعان؟
قال ینظر ان من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکم اللّه و علینا ردّ والرادّ علینا الراد علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.
[۴۷۰] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.

از امام صادق (علیه السلام) درباره این مسأله سؤال کردم که بین دو تن از یاران ما، اختلافی در مسائل مالی، مانند دین یا ارث پیش آمده و آنان به سلطان و قاضیان وابسته به حکومت رجوع کرده‌اند. آیا این مراجعه جایز است؟ امام در پاسخ فرمودند: هر کس برای قضاوت در مورد حقّ، یا باطل، به آنان رجوع کند، به طاغوت رجوع کرده است و آنچه آنان در مورد وی حکم کنند، مالی است به ناحق گرفته شده، اگر چه آن فرد در این مال حقّ داشته باشد؛ چرا که این مال را به دستور طاغوت گرفته است و حال آن که خداوند، دستور کفر به آنان را داده است. عمر بن حنظله می‌گوید: پرسیدم: پس چه باید بکنند؟
امام (علیه السلام) فرمود: در میان خود شما بنگرند و کسی را برگزینند که حدیث ما را روایت می‌کند، بر حلال و حرام ما واقف است و احکام ما را می‌شناسد. آنان، باید به قضاوت چنین فردی راضی باشند که من چنین فردی را بر شما حاکم قرار داده‌ام. پس اگر او، بر اساس احکام ما حکم کرد و از وی پذیرفته نشد، حکم الهی سبک شمرده شده و حقانیت ما انکار گردیده است و کسی که ما را انکار کند، خدا را انکار کرده و چنین عملی همردیف شرک به خداست. برخی برای حجیت حکم حاکم، به جمله: (فانی جعلته حاکماً) استناد کرده و اطلاق آن را دلیل بر شمول حکم حاکم دانسته‌اند. برخی دیگر، حجیّت حکم حاکم را از اطلاق جمله: (فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم اللّه) استفاده کرده‌اند. محقق کرکی (م ۹۴۰) از روایت فوق، به عنوان اصلی در نیابت عامّه فقها یاد کرده و می‌نویسد: والمقصود من هذا الحدیث هنا ان الفقیه الموصوف بالاوصاف المعینه منصوب من قبل ائمتنا فی جمیع ما للنیابة فیه مدخلٌ بمقتضی قوله: فانی قد جعلته حاکما
[۴۷۱] (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
مقصود از این روایت، در این جا این است که: فقیهی که دارای ویژگیها و اوصاف مشخص است، از سوی ائمه (علیهم السلام) نصب شده و از طرف آنان، در همه مواردی که نیابت در آنها دخالت دارد، نیابت دارد. زیرا حضرت فرموده: (انی قد جعلته علیکم حاکما) البتّه این نیابت، منحصر به موارد خاصّی نیست و به طور کلّی همه موارد آن را شامل می‌شود.
امام خمینی، در ذیل روایت می‌نویسد:
از صدر و ذیل روایت و آیه‌ای که در حدیث ذکر شده استفاده می‌شود که موضوع، تنها تعیین قاضی نیست که امام (علیه السلام) فقط نصب قاضی کرده باشد و در سایر امور مسلمانان، تکلیفی معین نکرده باشد و در نتیجه یکی از دو سؤال را که راجع به دادخواهی از قدرتهای اجرایی ناروا بوده بدون جواب گذاشته باشد
[۴۷۲] (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
.
بنابراین، محقق کرکی و امام خمینی و بسیاری از فقهای دیگر، از اطلاق: (فانی قد جعلته علیکم حاکماً) استفاده کرده‌اند که فقیه، از سوی امام، نیابت عامّه را بر عهده دارد و هر آن چه را که از مسائل حکومتی بر عهده امام (علیه السلام) بوده به وی وا گذار شده است؛ چرا که وقتی امام مردم را از مراجعه به حکام طاغوتی برحذر می‌دارد، نصب والیان شرعی و فقهای عدول، به معنای حکومت شرعی آنان در همه مسائلی است که طاغوتیان آن را در اختیار داشته‌اند و مردم را به مراجعه به خود مجبور می‌ساخته‌اند. رؤیت هلال نیز، از آن جمله است.
اسحاق بن یعقوب می‌گوید: از محمد بن عثمان عمری [نایب دوّم امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)] تقاضا کردم که نامه ای را که سؤالاتی را در آن مطرح کرده‌ام از جانب من به امام برساند. وی چنین کرد. سپس توقیعی به خط مولایمان، حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، به دست من رسید با این عنوان: امّا ما سألت عنه ارشدک اللّه … الی ان قال: و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا، فانهم حجّتی علیکم و انا حجة اللّه
[۴۷۳] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
.
امّا درباره آنچه پرسیده‌ای، خداوند تو را هدایت کرده و ثابت قدم بدارد … تا آن جا که فرمود: اما در حوادث و پیشامدها، به راویان احادیث ما مراجعه کنید، که آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم. در این روایت، از جمله: (الحوادث الواقعه) و جمله: (فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه) حجیت حکم حاکم جامع الشرایط استفاده می‌شود؛ زیرا که حوادث واقعه اطلاق دارد و همه حوادث و رویدادها، از جمله رؤیت هلال را در بر می‌گیرد. بلکه رؤیت هلال، از بارزترین مصادیق حوادث واقعه به شمار می‌آید.
در حقیقت، امام (علیه السلام) در این حدیث، مردم را به راویان احادیث اهل بیت، در همه اموری که باید به شخص امام رجوع کنند، ارجاع می‌دهد. حاج آقا رضا همدانی، در تفسیر و توضیح توقیعاسحاق بن یعقوب می‌نویسد: با تامّل و دقّت در روایت فوق، که عمده دلیل نصب فقهاء در عصر غیبت است، روشن می‌شود: فقیهی که روایات ائمه (علیه السلام) را اخذ و هضم کرده، در مقام و جایگاه ایشان قرار گرفته است، تا شیعیان در مواردی که باید به امام مراجعه کنند، به وی رجوع کنند و در دوران غیبت، شیعیان متحیر نباشند پس از ذکر متن حدیث، با چندین سند می‌نویسد:     حضرت، با این توقیع خواسته‌اند که حجّت را بر شیعیان تمام کنند، تا هیچ یک به بهانه غیبت، از دستورات الهی تخطی ننمایند. این روایت، درصدد بیان حجیت فتوا و روایت فقها نیست، زیرا این غرض، با جمله: (فانهم حجّتی علیکم) تناسبی ندارد. افزون بر این، اعتبار فتوای فقها، موجب آن نمی‌شود که آنان در حوادث واقعه، که همان حوادث و مسائل جزئی است که اتفاق می‌افتد و امام باید در آنها دخالت داشته باشد و نظر دهد، مرجع و پناه شیعه باشند. به هر حال، در نیابت فقیه جامع الشرائط در این گونه موارد، نباید تردید داشت.
[۴۷۴] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.

امام خمینی، در توضیح حوادث واقعه می‌نویسد: منظور از حوادث واقعه که در این روایت آمده، مسائل و احکام شرعیه نیست. نویسنده نمی‌خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‌ای که برای ما رخ می‌دهد، چه کنیم؟ چون این موضوع جزو واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتره وجود دارد که در مسائل، باید به فقها رجوع کنند. در زمان ائمه (علیهم السلام) هم، مردم به فقها رجوع می‌کردند و از آنان می‌پرسیدند. کسی که در زمان حضرت حجّت، سلام اللّه علیه، باشد و با نایبان چهارگانه در ارتباط باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فرا گرفتن مسائل، باید به چه اشخاص مراجعه کرد. منظور از حوادث واقعه، پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهایی بوده که برای مسلمانان پیش می‌آمده است. وی، به طور سربسته سؤال کرده: اکنون که دست ما به شما نمی‌رسد، در پیشامدهای اجتماعی چه کنیم … امام پاسخ داده: به روات احادیث ما، یعنی فقها، مراجعه کنید. آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر شمایم.
[۴۷۵] (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.

امام خمینی، سپس به تفسیر و توضیح حجّت می‌پردازد و می‌نویسد: (اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده بود: من می‌روم و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حجّت من بر شماست، شما از این چه می‌فهمیدید؟ می‌فهمیدید که حضرت رفت و همه کارها تعطیل شد؟ فقط مسأله گویی مانده که آن هم به حضرت امیر (علیه السلام) واگذار شده است؟ یا این که: (حجة اللّه)، یعنی همان طور که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حجّت است و مرجع تمام مردم و خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، فقها هم، مسؤول امور و مرجع عامّ توده های مردم هستند …. امروز فقهای اسلام، حجّت بر مردم هستند، همان طور که رسول خدا، حجت خدا و همه امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می‌کرد، بر او احتجاج می‌شد. فقها، از طرف امام (علیه السلام)، حجّت بر مردم هستند، همه امور و تمام کارهای مسلمانان به آنان واگذار شده است. در امور حکومت و تمشیت امور مسلمانان … هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد.)
صاحب جواهر نیز، از عمومات و اطلاقات در این باب، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، نیابت عامه فقیه را استفاده کرده و باور دارد که اگر ما این عمومیت را از نیابت و ولایت فقیه نفهمیم، بسیاری از امور مربوط به شیعیان، معطل می‌ماند. آن گاه می‌نویسد: (باعث شگفتی است که برخی از مردم، در این باره وسوسه می‌کنند. گو این که طعم فقه را نچشیده‌اند و تعابیر و معانی و رمز کلمات ائمه معصومین (علیه السلام) را نفهمیده‌اند. اینان، در عناوین ذیل: حاکم، قاضی، حجّت، خلیفه و امثال آن که در کلمات ائمه (علیهم السلام) درباره فقهاء آمده است، دقت نکرده‌اند. طرح این عناوین و مشابه آنها از سوی ائمه (علیهم السلام)، دلالت دارد که آن بزرگوران، در زمان غیبت، نظم و سامان یافتن امور شیعیان را خواستار بوده‌اند.
[۴۷۶] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.

بسیاری از فقها، به روایت فوق، بر عمومیت ولایت فقیه، استناد جسته‌اند
[۴۷۷] (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
.
خلاصه: کسانی که ولایت عامّه فقیه را از این روایت و امثال آن، استفاده کرده‌اند، حجیّت حکم حاکم را نیز در رؤیت هلال پذیرفته‌اند و آن را از مصادیق و موارد حکم حاکم به شما آورده‌اند.
" name="_
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله: شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته و می‌نویسد: هل یجب علی المکلّف العمل بحکم الحاکم الشرعی متی ثبت ذلک عنده و حکم به، ام لابّد من سماعه بنفسه من الشاهدین؟ ظاهر الاصحاب الاوّل بل زاد بعضهم کما سیاتی الاکتفاء برؤیة الحاکم الشرعی …
[۴۷۸] (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
آیا هنگامی‌که رؤیت هلال ثابت شد و حاکم بدان حکم داد، مکلف باید به آن حکم عمل کند؟ یا ناگزیر بایستی خود از زبان دو گواه، رؤیت هلال را بشنود؟
از ظاهر گفته های اصحاب، بر می‌آید که قسم اول را پذیرفته‌اند. بلکه برخی از فقها، در ثبوت هلال، رؤیت حاکم شرع را کافی می‌دانند. علامه حلّی، حجیت حکم حاکم را در رؤیت هلال مسلّم و قطعی می‌داند. وی، پس از یادآوری حجیّت رؤیت می‌نویسد: کما لو حکم به الحاکم
[۴۷۹] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
حجّت است     همان گونه که حکم حاکم حجت است.
شهید اوّل در دروس می‌نویسد: و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال؟ الاقرب نعم
[۴۸۰] (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
.
آیا گفته حاکم، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند یا نه؟ بله، قول به حجیت نزدیکتر به واقع است. از ظاهر گفتار علاّمه و شهید اوّل بر می‌آید که آن دو، حکم حاکم را مطلقا حجّت می‌دانند. یعنی در مستند حکم حاکم، بین بیّنه و علم حاکم فرقی نگذارده‌اند.
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد: کما انّ الظاهر ثبوته بحکم الحاکم المستند الی علمه، لاطلاق ما دلّ علی نفوذه.
[۴۸۱] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
ظاهر گفته های اصحاب، ثبوت رؤیت هلال را می‌رساند، به حکم حاکم حکمی‌که مستند به علم خود حاکم باشد. زیرا اطلاق دارد آنچه که دلالت بر نفوذ حکم حاکم دارد.
صاحب مدارک می‌نویسد: هل یکفی قول الحاکم الشرعی وحده فی ثبوت الهلال؟ فیه وجهان: احدهما نعم. و هو خیرة الدروس لعموم ما دلّ علی ان للحاکم ان یحکم بعلمه و لانّه لو قامت عنده البیّنه فحکم بذلک وجب الرجوع الی حکمه کغیره من الاحکام والعلم اقوی من البیّنه و لانّ المرجع فی الاکتفاء بشهادة العدلین و ما تتحقق به العداله الی قوله فیکون مقبولاً فی جمیع الموارد …
[۴۸۲] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند؟ در مسأله دو وجه، وجود دارد: ییکی از آن دو، بله، حجیت دارد. این مختار شهید در دروس است.
به دلیل عموماتی که دلالت دارند بر این که حاکم می‌تواند به علم خود حکم کند. به دلیل این که، اگر در نزد حاکم، اقامه بیّنه شود و او به شهادت آنان حکم به ثبوت هلال نماید، واجب است به حکم وی عمل شود، مثل بقیّه احکام. علم حاکم، از بیّنه بالاتر است. به دلیل این که به شهادت دو گواه عادل، آن گاه می‌شود عمل کرد که عدالت آنان، پیش حاکم ثابت شده باشد. پس قول حاکم، در همه موارد قابل پذیرش خواهد بود. از ظاهر عبارت مدارک فهمیده می‌شود که حجیّت حکم حاکم، در صورتی که مستند به گواهی دو گواه عادل باشد، باید مسلّم گرفت.
آیة اللّه حکیم در مستمسک می‌نویسد: و الظاهر لافرق بین ان یکون مستند الحکم البیّنه او الشیاع العلمی‌ و بین ان یکون علم الحاکم بنفسه بناءً علی جواز حکمه بعلمه.
[۴۸۳] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

حکم حاکم، حجّت است. فرقی بین این که مستند حکم، بیّنه یا شیاع باشد و یا علم حاکم نیست. البته، بنابراین که حکم حاکم مستند به علم خودش را جایز بدانیم. محقق سبزواری
[۴۸۴] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
، میرزای قمی
[۴۸۵] (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
، شیخ بهایی
[۴۸۶] (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
، آیة اللّه محمدتقی آملی
[۴۸۷] (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
، کاشف الغطاء
[۴۸۸] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
، شیخ انصاری
[۴۸۹] (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
، میرزای شیرازی
[۴۹۰] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، آقا ضیاء عراقی
[۴۹۱] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، طباطبایی یزدی
[۴۹۲] (کتاب القضاء)، ص۳۰.
و بسیاری دیگر از معاصران، آیات: سید عبدالاعلی سبزواری
[۴۹۳] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
، بروجردی
[۴۹۴] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
، سیدمحمود شاهرودی
[۴۹۵] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سید هادی میلانی
[۴۹۶] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
، شهید صدر
[۴۹۷] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سیداحمد خوانساری
[۴۹۸] (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
، امام خمینی
[۴۹۹] (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
، مرعشی نجفی
[۵۰۰] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
، سید محمد رضا گلپایگانی
[۵۰۱] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، منتظری
[۵۰۲] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، سید محمّد شیرازی
[۵۰۳] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
، سیدصدرالدین صدر
[۵۰۴] (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
و … به ثبوت هلال به حکم حاکم فتوا داده‌اند. مذاهب چهارگانه اهل سنّت نیز، به حجیّت حکم حاکم به ثبوت هلال فتوا داده‌اند.
در الفقه علی المذهب الاربعة آمده است: لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم، ولکن لو حکم بثبوت الهلال بناءً علی ایّ طریق فی مذهبه وجب الصوم علی عموم المسلمین و لو خالف مذهب البعض منهم لانّ حکم الحاکم یرفع الخلاف اِلاّ عند الشافعیه.
[۵۰۵] (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست. ولی اگر حاکم، به ثبوت هلال حکم کرد، مستند آن هر چه باشد، به حکم وی، روزه بر عموم مسلمانان واجب است، هر چند این حکم، مخالف مذهب برخی باشد. زیرا حکم حاکم، اختلافات را از میان بر می‌دارد. این مسأله، جز در نزد شافعیان مورد اتفاق بقیّه مذاهب سه گانه است.
همو، در شرح نظر شافعیه می‌نویسد: الشافعیة قالوا: یشترط تحقیق الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصّوم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۵۰۶] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
شافیعان گفته‌اند: ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. هرگاه که حاکم حکم کرد، روزه بر مرد واجب است، هر چند این حکم، مستند به شهادت یک نفر عادل باشد. از این عبارت فهمیده می‌شود استثناء در نقل قول پیشین (الاّ عند الشافعیه) به حکم اوّل (لا یشترط فی ثبوت الهلال … علی الناس حکم الحاکم) بر می‌گردد و نتیجه آن، اصالت حکم حاکم در نزد شافعیان است. بنابراین، شافعیان، نه تنها حجیت حکم حاکم را پذیرفته‌اند که دیگر راهها را نیز بدون تأیید حاکم بدون اثر می‌دانند. دلائل حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بر حجیّت حکم حاکم در رؤیت هلال، دلایلی اقامه شده که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. عموم و اطلاقات روایاتی که حکم فقیه را نافذ و مراجعه به وی را در روزگار غیبت، لازم می‌شمرند، از جمله:
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله: شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته است. حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
عمربن حنظله می‌گوید: سألت اباعبداللّه (علیه السلام) عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعه فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة ایحّلُ ذلک؟ قال: من تحاکم الیهم فی حقّ او باطل فانّما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانّما یاخذ سحتا و ان کان حقّاً ثابتاً له لانّه اخذه بحکم الطاغوت و امراللّه ان یکفر به.
قلت: فکیف یصنعان؟
قال ینظر ان من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکم اللّه و علینا ردّ والرادّ علینا الراد علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.
[۵۰۷] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.

از امام صادق (علیه السلام) درباره این مسأله سؤال کردم که بین دو تن از یاران ما، اختلافی در مسائل مالی، مانند دین یا ارث پیش آمده و آنان به سلطان و قاضیان وابسته به حکومت رجوع کرده‌اند. آیا این مراجعه جایز است؟ امام در پاسخ فرمودند: هر کس برای قضاوت در مورد حقّ، یا باطل، به آنان رجوع کند، به طاغوت رجوع کرده است و آنچه آنان در مورد وی حکم کنند، مالی است به ناحق گرفته شده، اگر چه آن فرد در این مال حقّ داشته باشد؛ چرا که این مال را به دستور طاغوت گرفته است و حال آن که خداوند، دستور کفر به آنان را داده است. عمر بن حنظله می‌گوید: پرسیدم: پس چه باید بکنند؟
امام (علیه السلام) فرمود: در میان خود شما بنگرند و کسی را برگزینند که حدیث ما را روایت می‌کند، بر حلال و حرام ما واقف است و احکام ما را می‌شناسد. آنان، باید به قضاوت چنین فردی راضی باشند که من چنین فردی را بر شما حاکم قرار داده‌ام. پس اگر او، بر اساس احکام ما حکم کرد و از وی پذیرفته نشد، حکم الهی سبک شمرده شده و حقانیت ما انکار گردیده است و کسی که ما را انکار کند، خدا را انکار کرده و چنین عملی همردیف شرک به خداست. برخی برای حجیت حکم حاکم، به جمله: (فانی جعلته حاکماً) استناد کرده و اطلاق آن را دلیل بر شمول حکم حاکم دانسته‌اند. برخی دیگر، حجیّت حکم حاکم را از اطلاق جمله: (فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم اللّه) استفاده کرده‌اند. محقق کرکی (م ۹۴۰) از روایت فوق، به عنوان اصلی در نیابت عامّه فقها یاد کرده و می‌نویسد: والمقصود من هذا الحدیث هنا ان الفقیه الموصوف بالاوصاف المعینه منصوب من قبل ائمتنا فی جمیع ما للنیابة فیه مدخلٌ بمقتضی قوله: فانی قد جعلته حاکما
[۵۰۸] (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
مقصود از این روایت، در این جا این است که: فقیهی که دارای ویژگیها و اوصاف مشخص است، از سوی ائمه (علیهم السلام) نصب شده و از طرف آنان، در همه مواردی که نیابت در آنها دخالت دارد، نیابت دارد. زیرا حضرت فرموده: (انی قد جعلته علیکم حاکما) البتّه این نیابت، منحصر به موارد خاصّی نیست و به طور کلّی همه موارد آن را شامل می‌شود.
امام خمینی، در ذیل روایت می‌نویسد:
از صدر و ذیل روایت و آیه‌ای که در حدیث ذکر شده استفاده می‌شود که موضوع، تنها تعیین قاضی نیست که امام (علیه السلام) فقط نصب قاضی کرده باشد و در سایر امور مسلمانان، تکلیفی معین نکرده باشد و در نتیجه یکی از دو سؤال را که راجع به دادخواهی از قدرتهای اجرایی ناروا بوده بدون جواب گذاشته باشد
[۵۰۹] (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
.
بنابراین، محقق کرکی و امام خمینی و بسیاری از فقهای دیگر، از اطلاق: (فانی قد جعلته علیکم حاکماً) استفاده کرده‌اند که فقیه، از سوی امام، نیابت عامّه را بر عهده دارد و هر آن چه را که از مسائل حکومتی بر عهده امام (علیه السلام) بوده به وی وا گذار شده است؛ چرا که وقتی امام مردم را از مراجعه به حکام طاغوتی برحذر می‌دارد، نصب والیان شرعی و فقهای عدول، به معنای حکومت شرعی آنان در همه مسائلی است که طاغوتیان آن را در اختیار داشته‌اند و مردم را به مراجعه به خود مجبور می‌ساخته‌اند. رؤیت هلال نیز، از آن جمله است.
اسحاق بن یعقوب می‌گوید: از محمد بن عثمان عمری [نایب دوّم امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)] تقاضا کردم که نامه ای را که سؤالاتی را در آن مطرح کرده‌ام از جانب من به امام برساند. وی چنین کرد. سپس توقیعی به خط مولایمان، حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، به دست من رسید با این عنوان: امّا ما سألت عنه ارشدک اللّه … الی ان قال: و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا، فانهم حجّتی علیکم و انا حجة اللّه
[۵۱۰] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
.
امّا درباره آنچه پرسیده‌ای، خداوند تو را هدایت کرده و ثابت قدم بدارد … تا آن جا که فرمود: اما در حوادث و پیشامدها، به راویان احادیث ما مراجعه کنید، که آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم. در این روایت، از جمله: (الحوادث الواقعه) و جمله: (فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه) حجیت حکم حاکم جامع الشرایط استفاده می‌شود؛ زیرا که حوادث واقعه اطلاق دارد و همه حوادث و رویدادها، از جمله رؤیت هلال را در بر می‌گیرد. بلکه رؤیت هلال، از بارزترین مصادیق حوادث واقعه به شمار می‌آید.
در حقیقت، امام (علیه السلام) در این حدیث، مردم را به راویان احادیث اهل بیت، در همه اموری که باید به شخص امام رجوع کنند، ارجاع می‌دهد. حاج آقا رضا همدانی، در تفسیر و توضیح توقیعاسحاق بن یعقوب می‌نویسد: با تامّل و دقّت در روایت فوق، که عمده دلیل نصب فقهاء در عصر غیبت است، روشن می‌شود: فقیهی که روایات ائمه (علیه السلام) را اخذ و هضم کرده، در مقام و جایگاه ایشان قرار گرفته است، تا شیعیان در مواردی که باید به امام مراجعه کنند، به وی رجوع کنند و در دوران غیبت، شیعیان متحیر نباشند پس از ذکر متن حدیث، با چندین سند می‌نویسد:     حضرت، با این توقیع خواسته‌اند که حجّت را بر شیعیان تمام کنند، تا هیچ یک به بهانه غیبت، از دستورات الهی تخطی ننمایند. این روایت، درصدد بیان حجیت فتوا و روایت فقها نیست، زیرا این غرض، با جمله: (فانهم حجّتی علیکم) تناسبی ندارد. افزون بر این، اعتبار فتوای فقها، موجب آن نمی‌شود که آنان در حوادث واقعه، که همان حوادث و مسائل جزئی است که اتفاق می‌افتد و امام باید در آنها دخالت داشته باشد و نظر دهد، مرجع و پناه شیعه باشند. به هر حال، در نیابت فقیه جامع الشرائط در این گونه موارد، نباید تردید داشت.
[۵۱۱] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.

امام خمینی، در توضیح حوادث واقعه می‌نویسد: منظور از حوادث واقعه که در این روایت آمده، مسائل و احکام شرعیه نیست. نویسنده نمی‌خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‌ای که برای ما رخ می‌دهد، چه کنیم؟ چون این موضوع جزو واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتره وجود دارد که در مسائل، باید به فقها رجوع کنند. در زمان ائمه (علیهم السلام) هم، مردم به فقها رجوع می‌کردند و از آنان می‌پرسیدند. کسی که در زمان حضرت حجّت، سلام اللّه علیه، باشد و با نایبان چهارگانه در ارتباط باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فرا گرفتن مسائل، باید به چه اشخاص مراجعه کرد. منظور از حوادث واقعه، پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهایی بوده که برای مسلمانان پیش می‌آمده است. وی، به طور سربسته سؤال کرده: اکنون که دست ما به شما نمی‌رسد، در پیشامدهای اجتماعی چه کنیم … امام پاسخ داده: به روات احادیث ما، یعنی فقها، مراجعه کنید. آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر شمایم.
[۵۱۲] (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.

امام خمینی، سپس به تفسیر و توضیح حجّت می‌پردازد و می‌نویسد: (اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده بود: من می‌روم و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حجّت من بر شماست، شما از این چه می‌فهمیدید؟ می‌فهمیدید که حضرت رفت و همه کارها تعطیل شد؟ فقط مسأله گویی مانده که آن هم به حضرت امیر (علیه السلام) واگذار شده است؟ یا این که: (حجة اللّه)، یعنی همان طور که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حجّت است و مرجع تمام مردم و خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، فقها هم، مسؤول امور و مرجع عامّ توده های مردم هستند …. امروز فقهای اسلام، حجّت بر مردم هستند، همان طور که رسول خدا، حجت خدا و همه امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می‌کرد، بر او احتجاج می‌شد. فقها، از طرف امام (علیه السلام)، حجّت بر مردم هستند، همه امور و تمام کارهای مسلمانان به آنان واگذار شده است. در امور حکومت و تمشیت امور مسلمانان … هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد.)
صاحب جواهر نیز، از عمومات و اطلاقات در این باب، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، نیابت عامه فقیه را استفاده کرده و باور دارد که اگر ما این عمومیت را از نیابت و ولایت فقیه نفهمیم، بسیاری از امور مربوط به شیعیان، معطل می‌ماند. آن گاه می‌نویسد: (باعث شگفتی است که برخی از مردم، در این باره وسوسه می‌کنند. گو این که طعم فقه را نچشیده‌اند و تعابیر و معانی و رمز کلمات ائمه معصومین (علیه السلام) را نفهمیده‌اند. اینان، در عناوین ذیل: حاکم، قاضی، حجّت، خلیفه و امثال آن که در کلمات ائمه (علیهم السلام) درباره فقهاء آمده است، دقت نکرده‌اند. طرح این عناوین و مشابه آنها از سوی ائمه (علیهم السلام)، دلالت دارد که آن بزرگوران، در زمان غیبت، نظم و سامان یافتن امور شیعیان را خواستار بوده‌اند.
[۵۱۳] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.

بسیاری از فقها، به روایت فوق، بر عمومیت ولایت فقیه، استناد جسته‌اند
[۵۱۴] (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
.
خلاصه: کسانی که ولایت عامّه فقیه را از این روایت و امثال آن، استفاده کرده‌اند، حجیّت حکم حاکم را نیز در رؤیت هلال پذیرفته‌اند و آن را از مصادیق و موارد حکم حاکم به شما آورده‌اند.
">۱ -
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله: شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته و می‌نویسد: هل یجب علی المکلّف العمل بحکم الحاکم الشرعی متی ثبت ذلک عنده و حکم به، ام لابّد من سماعه بنفسه من الشاهدین؟ ظاهر الاصحاب الاوّل بل زاد بعضهم کما سیاتی الاکتفاء برؤیة الحاکم الشرعی …
[۵۱۵] (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
آیا هنگامی‌که رؤیت هلال ثابت شد و حاکم بدان حکم داد، مکلف باید به آن حکم عمل کند؟ یا ناگزیر بایستی خود از زبان دو گواه، رؤیت هلال را بشنود؟
از ظاهر گفته های اصحاب، بر می‌آید که قسم اول را پذیرفته‌اند. بلکه برخی از فقها، در ثبوت هلال، رؤیت حاکم شرع را کافی می‌دانند. علامه حلّی، حجیت حکم حاکم را در رؤیت هلال مسلّم و قطعی می‌داند. وی، پس از یادآوری حجیّت رؤیت می‌نویسد: کما لو حکم به الحاکم
[۵۱۶] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
حجّت است     همان گونه که حکم حاکم حجت است.
شهید اوّل در دروس می‌نویسد: و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال؟ الاقرب نعم
[۵۱۷] (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
.
آیا گفته حاکم، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند یا نه؟ بله، قول به حجیت نزدیکتر به واقع است. از ظاهر گفتار علاّمه و شهید اوّل بر می‌آید که آن دو، حکم حاکم را مطلقا حجّت می‌دانند. یعنی در مستند حکم حاکم، بین بیّنه و علم حاکم فرقی نگذارده‌اند.
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد: کما انّ الظاهر ثبوته بحکم الحاکم المستند الی علمه، لاطلاق ما دلّ علی نفوذه.
[۵۱۸] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
ظاهر گفته های اصحاب، ثبوت رؤیت هلال را می‌رساند، به حکم حاکم حکمی‌که مستند به علم خود حاکم باشد. زیرا اطلاق دارد آنچه که دلالت بر نفوذ حکم حاکم دارد.
صاحب مدارک می‌نویسد: هل یکفی قول الحاکم الشرعی وحده فی ثبوت الهلال؟ فیه وجهان: احدهما نعم. و هو خیرة الدروس لعموم ما دلّ علی ان للحاکم ان یحکم بعلمه و لانّه لو قامت عنده البیّنه فحکم بذلک وجب الرجوع الی حکمه کغیره من الاحکام والعلم اقوی من البیّنه و لانّ المرجع فی الاکتفاء بشهادة العدلین و ما تتحقق به العداله الی قوله فیکون مقبولاً فی جمیع الموارد …
[۵۱۹] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند؟ در مسأله دو وجه، وجود دارد: ییکی از آن دو، بله، حجیت دارد. این مختار شهید در دروس است.
به دلیل عموماتی که دلالت دارند بر این که حاکم می‌تواند به علم خود حکم کند. به دلیل این که، اگر در نزد حاکم، اقامه بیّنه شود و او به شهادت آنان حکم به ثبوت هلال نماید، واجب است به حکم وی عمل شود، مثل بقیّه احکام. علم حاکم، از بیّنه بالاتر است. به دلیل این که به شهادت دو گواه عادل، آن گاه می‌شود عمل کرد که عدالت آنان، پیش حاکم ثابت شده باشد. پس قول حاکم، در همه موارد قابل پذیرش خواهد بود. از ظاهر عبارت مدارک فهمیده می‌شود که حجیّت حکم حاکم، در صورتی که مستند به گواهی دو گواه عادل باشد، باید مسلّم گرفت.
آیة اللّه حکیم در مستمسک می‌نویسد: و الظاهر لافرق بین ان یکون مستند الحکم البیّنه او الشیاع العلمی‌ و بین ان یکون علم الحاکم بنفسه بناءً علی جواز حکمه بعلمه.
[۵۲۰] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

حکم حاکم، حجّت است. فرقی بین این که مستند حکم، بیّنه یا شیاع باشد و یا علم حاکم نیست. البته، بنابراین که حکم حاکم مستند به علم خودش را جایز بدانیم. محقق سبزواری
[۵۲۱] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
، میرزای قمی
[۵۲۲] (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
، شیخ بهایی
[۵۲۳] (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
، آیة اللّه محمدتقی آملی
[۵۲۴] (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
، کاشف الغطاء
[۵۲۵] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
، شیخ انصاری
[۵۲۶] (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
، میرزای شیرازی
[۵۲۷] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، آقا ضیاء عراقی
[۵۲۸] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، طباطبایی یزدی
[۵۲۹] (کتاب القضاء)، ص۳۰.
و بسیاری دیگر از معاصران، آیات: سید عبدالاعلی سبزواری
[۵۳۰] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
، بروجردی
[۵۳۱] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
، سیدمحمود شاهرودی
[۵۳۲] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سید هادی میلانی
[۵۳۳] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
، شهید صدر
[۵۳۴] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سیداحمد خوانساری
[۵۳۵] (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
، امام خمینی
[۵۳۶] (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
، مرعشی نجفی
[۵۳۷] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
، سید محمد رضا گلپایگانی
[۵۳۸] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، منتظری
[۵۳۹] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، سید محمّد شیرازی
[۵۴۰] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
، سیدصدرالدین صدر
[۵۴۱] (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
و … به ثبوت هلال به حکم حاکم فتوا داده‌اند. مذاهب چهارگانه اهل سنّت نیز، به حجیّت حکم حاکم به ثبوت هلال فتوا داده‌اند.
در الفقه علی المذهب الاربعة آمده است: لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم، ولکن لو حکم بثبوت الهلال بناءً علی ایّ طریق فی مذهبه وجب الصوم علی عموم المسلمین و لو خالف مذهب البعض منهم لانّ حکم الحاکم یرفع الخلاف اِلاّ عند الشافعیه.
[۵۴۲] (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست. ولی اگر حاکم، به ثبوت هلال حکم کرد، مستند آن هر چه باشد، به حکم وی، روزه بر عموم مسلمانان واجب است، هر چند این حکم، مخالف مذهب برخی باشد. زیرا حکم حاکم، اختلافات را از میان بر می‌دارد. این مسأله، جز در نزد شافعیان مورد اتفاق بقیّه مذاهب سه گانه است.
همو، در شرح نظر شافعیه می‌نویسد: الشافعیة قالوا: یشترط تحقیق الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصّوم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۵۴۳] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
شافیعان گفته‌اند: ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. هرگاه که حاکم حکم کرد، روزه بر مرد واجب است، هر چند این حکم، مستند به شهادت یک نفر عادل باشد. از این عبارت فهمیده می‌شود استثناء در نقل قول پیشین (الاّ عند الشافعیه) به حکم اوّل (لا یشترط فی ثبوت الهلال … علی الناس حکم الحاکم) بر می‌گردد و نتیجه آن، اصالت حکم حاکم در نزد شافعیان است. بنابراین، شافعیان، نه تنها حجیت حکم حاکم را پذیرفته‌اند که دیگر راهها را نیز بدون تأیید حاکم بدون اثر می‌دانند. دلائل حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بر حجیّت حکم حاکم در رؤیت هلال، دلایلی اقامه شده که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. عموم و اطلاقات روایاتی که حکم فقیه را نافذ و مراجعه به وی را در روزگار غیبت، لازم می‌شمرند، از جمله:
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله: شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته است. حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
عمربن حنظله می‌گوید: سألت اباعبداللّه (علیه السلام) عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعه فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة ایحّلُ ذلک؟ قال: من تحاکم الیهم فی حقّ او باطل فانّما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانّما یاخذ سحتا و ان کان حقّاً ثابتاً له لانّه اخذه بحکم الطاغوت و امراللّه ان یکفر به.
قلت: فکیف یصنعان؟
قال ینظر ان من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکم اللّه و علینا ردّ والرادّ علینا الراد علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.
[۵۴۴] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.

از امام صادق (علیه السلام) درباره این مسأله سؤال کردم که بین دو تن از یاران ما، اختلافی در مسائل مالی، مانند دین یا ارث پیش آمده و آنان به سلطان و قاضیان وابسته به حکومت رجوع کرده‌اند. آیا این مراجعه جایز است؟ امام در پاسخ فرمودند: هر کس برای قضاوت در مورد حقّ، یا باطل، به آنان رجوع کند، به طاغوت رجوع کرده است و آنچه آنان در مورد وی حکم کنند، مالی است به ناحق گرفته شده، اگر چه آن فرد در این مال حقّ داشته باشد؛ چرا که این مال را به دستور طاغوت گرفته است و حال آن که خداوند، دستور کفر به آنان را داده است. عمر بن حنظله می‌گوید: پرسیدم: پس چه باید بکنند؟
امام (علیه السلام) فرمود: در میان خود شما بنگرند و کسی را برگزینند که حدیث ما را روایت می‌کند، بر حلال و حرام ما واقف است و احکام ما را می‌شناسد. آنان، باید به قضاوت چنین فردی راضی باشند که من چنین فردی را بر شما حاکم قرار داده‌ام. پس اگر او، بر اساس احکام ما حکم کرد و از وی پذیرفته نشد، حکم الهی سبک شمرده شده و حقانیت ما انکار گردیده است و کسی که ما را انکار کند، خدا را انکار کرده و چنین عملی همردیف شرک به خداست. برخی برای حجیت حکم حاکم، به جمله: (فانی جعلته حاکماً) استناد کرده و اطلاق آن را دلیل بر شمول حکم حاکم دانسته‌اند. برخی دیگر، حجیّت حکم حاکم را از اطلاق جمله: (فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم اللّه) استفاده کرده‌اند. محقق کرکی (م ۹۴۰) از روایت فوق، به عنوان اصلی در نیابت عامّه فقها یاد کرده و می‌نویسد: والمقصود من هذا الحدیث هنا ان الفقیه الموصوف بالاوصاف المعینه منصوب من قبل ائمتنا فی جمیع ما للنیابة فیه مدخلٌ بمقتضی قوله: فانی قد جعلته حاکما
[۵۴۵] (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
مقصود از این روایت، در این جا این است که: فقیهی که دارای ویژگیها و اوصاف مشخص است، از سوی ائمه (علیهم السلام) نصب شده و از طرف آنان، در همه مواردی که نیابت در آنها دخالت دارد، نیابت دارد. زیرا حضرت فرموده: (انی قد جعلته علیکم حاکما) البتّه این نیابت، منحصر به موارد خاصّی نیست و به طور کلّی همه موارد آن را شامل می‌شود.
امام خمینی، در ذیل روایت می‌نویسد:
از صدر و ذیل روایت و آیه‌ای که در حدیث ذکر شده استفاده می‌شود که موضوع، تنها تعیین قاضی نیست که امام (علیه السلام) فقط نصب قاضی کرده باشد و در سایر امور مسلمانان، تکلیفی معین نکرده باشد و در نتیجه یکی از دو سؤال را که راجع به دادخواهی از قدرتهای اجرایی ناروا بوده بدون جواب گذاشته باشد
[۵۴۶] (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
.
بنابراین، محقق کرکی و امام خمینی و بسیاری از فقهای دیگر، از اطلاق: (فانی قد جعلته علیکم حاکماً) استفاده کرده‌اند که فقیه، از سوی امام، نیابت عامّه را بر عهده دارد و هر آن چه را که از مسائل حکومتی بر عهده امام (علیه السلام) بوده به وی وا گذار شده است؛ چرا که وقتی امام مردم را از مراجعه به حکام طاغوتی برحذر می‌دارد، نصب والیان شرعی و فقهای عدول، به معنای حکومت شرعی آنان در همه مسائلی است که طاغوتیان آن را در اختیار داشته‌اند و مردم را به مراجعه به خود مجبور می‌ساخته‌اند. رؤیت هلال نیز، از آن جمله است.
اسحاق بن یعقوب می‌گوید: از محمد بن عثمان عمری [نایب دوّم امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)] تقاضا کردم که نامه ای را که سؤالاتی را در آن مطرح کرده‌ام از جانب من به امام برساند. وی چنین کرد. سپس توقیعی به خط مولایمان، حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، به دست من رسید با این عنوان: امّا ما سألت عنه ارشدک اللّه … الی ان قال: و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا، فانهم حجّتی علیکم و انا حجة اللّه
[۵۴۷] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
.
امّا درباره آنچه پرسیده‌ای، خداوند تو را هدایت کرده و ثابت قدم بدارد … تا آن جا که فرمود: اما در حوادث و پیشامدها، به راویان احادیث ما مراجعه کنید، که آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم. در این روایت، از جمله: (الحوادث الواقعه) و جمله: (فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه) حجیت حکم حاکم جامع الشرایط استفاده می‌شود؛ زیرا که حوادث واقعه اطلاق دارد و همه حوادث و رویدادها، از جمله رؤیت هلال را در بر می‌گیرد. بلکه رؤیت هلال، از بارزترین مصادیق حوادث واقعه به شمار می‌آید.
در حقیقت، امام (علیه السلام) در این حدیث، مردم را به راویان احادیث اهل بیت، در همه اموری که باید به شخص امام رجوع کنند، ارجاع می‌دهد. حاج آقا رضا همدانی، در تفسیر و توضیح توقیعاسحاق بن یعقوب می‌نویسد: با تامّل و دقّت در روایت فوق، که عمده دلیل نصب فقهاء در عصر غیبت است، روشن می‌شود: فقیهی که روایات ائمه (علیه السلام) را اخذ و هضم کرده، در مقام و جایگاه ایشان قرار گرفته است، تا شیعیان در مواردی که باید به امام مراجعه کنند، به وی رجوع کنند و در دوران غیبت، شیعیان متحیر نباشند پس از ذکر متن حدیث، با چندین سند می‌نویسد:     حضرت، با این توقیع خواسته‌اند که حجّت را بر شیعیان تمام کنند، تا هیچ یک به بهانه غیبت، از دستورات الهی تخطی ننمایند. این روایت، درصدد بیان حجیت فتوا و روایت فقها نیست، زیرا این غرض، با جمله: (فانهم حجّتی علیکم) تناسبی ندارد. افزون بر این، اعتبار فتوای فقها، موجب آن نمی‌شود که آنان در حوادث واقعه، که همان حوادث و مسائل جزئی است که اتفاق می‌افتد و امام باید در آنها دخالت داشته باشد و نظر دهد، مرجع و پناه شیعه باشند. به هر حال، در نیابت فقیه جامع الشرائط در این گونه موارد، نباید تردید داشت.
[۵۴۸] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.

امام خمینی، در توضیح حوادث واقعه می‌نویسد: منظور از حوادث واقعه که در این روایت آمده، مسائل و احکام شرعیه نیست. نویسنده نمی‌خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‌ای که برای ما رخ می‌دهد، چه کنیم؟ چون این موضوع جزو واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتره وجود دارد که در مسائل، باید به فقها رجوع کنند. در زمان ائمه (علیهم السلام) هم، مردم به فقها رجوع می‌کردند و از آنان می‌پرسیدند. کسی که در زمان حضرت حجّت، سلام اللّه علیه، باشد و با نایبان چهارگانه در ارتباط باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فرا گرفتن مسائل، باید به چه اشخاص مراجعه کرد. منظور از حوادث واقعه، پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهایی بوده که برای مسلمانان پیش می‌آمده است. وی، به طور سربسته سؤال کرده: اکنون که دست ما به شما نمی‌رسد، در پیشامدهای اجتماعی چه کنیم … امام پاسخ داده: به روات احادیث ما، یعنی فقها، مراجعه کنید. آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر شمایم.
[۵۴۹] (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.

امام خمینی، سپس به تفسیر و توضیح حجّت می‌پردازد و می‌نویسد: (اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده بود: من می‌روم و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حجّت من بر شماست، شما از این چه می‌فهمیدید؟ می‌فهمیدید که حضرت رفت و همه کارها تعطیل شد؟ فقط مسأله گویی مانده که آن هم به حضرت امیر (علیه السلام) واگذار شده است؟ یا این که: (حجة اللّه)، یعنی همان طور که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حجّت است و مرجع تمام مردم و خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، فقها هم، مسؤول امور و مرجع عامّ توده های مردم هستند …. امروز فقهای اسلام، حجّت بر مردم هستند، همان طور که رسول خدا، حجت خدا و همه امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می‌کرد، بر او احتجاج می‌شد. فقها، از طرف امام (علیه السلام)، حجّت بر مردم هستند، همه امور و تمام کارهای مسلمانان به آنان واگذار شده است. در امور حکومت و تمشیت امور مسلمانان … هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد.)
صاحب جواهر نیز، از عمومات و اطلاقات در این باب، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، نیابت عامه فقیه را استفاده کرده و باور دارد که اگر ما این عمومیت را از نیابت و ولایت فقیه نفهمیم، بسیاری از امور مربوط به شیعیان، معطل می‌ماند. آن گاه می‌نویسد: (باعث شگفتی است که برخی از مردم، در این باره وسوسه می‌کنند. گو این که طعم فقه را نچشیده‌اند و تعابیر و معانی و رمز کلمات ائمه معصومین (علیه السلام) را نفهمیده‌اند. اینان، در عناوین ذیل: حاکم، قاضی، حجّت، خلیفه و امثال آن که در کلمات ائمه (علیهم السلام) درباره فقهاء آمده است، دقت نکرده‌اند. طرح این عناوین و مشابه آنها از سوی ائمه (علیهم السلام)، دلالت دارد که آن بزرگوران، در زمان غیبت، نظم و سامان یافتن امور شیعیان را خواستار بوده‌اند.
[۵۵۰] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.

بسیاری از فقها، به روایت فوق، بر عمومیت ولایت فقیه، استناد جسته‌اند
[۵۵۱] (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
.
خلاصه: کسانی که ولایت عامّه فقیه را از این روایت و امثال آن، استفاده کرده‌اند، حجیّت حکم حاکم را نیز در رؤیت هلال پذیرفته‌اند و آن را از مصادیق و موارد حکم حاکم به شما آورده‌اند.
[ [۵۵۲] (التنقیح_فی_شرح_عروة_الوثقی)،_تقریر_بحث_سید_ابوالقاسم_خویی،_مقرر:_میرزا_علی_تبریزی،_ج۱،_ص۴۱۳،_انصاریان. _آیا_هنگامی‌که_رؤیت_هلال_ثابت_شد_و_حاکم_بدان_حکم_داد،_مکلف_باید_به_آن_حکم_عمل_کند؟_یا_ناگزیر_بایستی_خود_از_زبان_دو_گواه،_رؤیت_هلال_را_بشنود؟از_ظاهر_گفته_های_اصحاب،_بر_می‌آید_که_قسم_اول_را_پذیرفته‌اند._بلکه_برخی_از_فقها،_در_ثبوت_هلال،_رؤیت_حاکم_شرع_را_کافی_می‌دانند._علامه حلّی،_حجیت_حکم_حاکم_را_در_رؤیت_هلال_مسلّم_و_قطعی_می‌داند._وی،_پس_از_یادآوری_حجیّت_رؤیت_می‌نویسد:_کما_لو_حکم_به_الحاکم_
[۵۵۳] (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۵۸.
_[۴۴]    _همان_گونه_که_حکم_حاکم_حجت_است.شهید_اوّل_در_دروس_می‌نویسد:_و_هل_یکفی_قول_الحاکم_وحده_فی_ثبوت_الهلال؟_الاقرب_نعم_
[۵۵۴] (منتهی_المطلب)،_علامه_حلّی_ج۲،_ص۵۸۸.
.آیا_گفته_حاکم،_به_تنهایی،_در_ثبوت_هلال_کفایت_می‌کند_یا_نه؟_بله،_قول_به_حجیت_نزدیکتر_به_واقع_است._از_ظاهر_گفتار_علاّمه_و_شهید_اوّل_بر_می‌آید_که_آن_دو،_حکم_حاکم_را_مطلقا_حجّت_می‌دانند._یعنی_در_مستند_حکم_حاکم،_بین_بیّنه_و_علم_حاکم_فرقی_نگذارده‌اند.شیخ_محمدحسن_نجفی،_صاحب_جواهر،_می‌نویسد:_کما_انّ_الظاهر_ثبوته_بحکم_الحاکم_المستند_الی_علمه،_لاطلاق_ما_دلّ_علی_نفوذه._
[۵۵۵] (الدروس_الشرعیه)،_ج۱،_ص۷۷.
_ظاهر_گفته_های_اصحاب،_ثبوت_رؤیت_هلال_را_می‌رساند،_به_حکم_حاکم_حکمی‌که_مستند_به_علم_خود_حاکم_باشد._زیرا_اطلاق_دارد_آنچه_که_دلالت_بر_نفوذ_حکم_حاکم_دارد.صاحب_مدارک_می‌نویسد:_هل_یکفی_قول_الحاکم_الشرعی_وحده_فی_ثبوت_الهلال؟_فیه_وجهان:_احدهما_نعم._و_هو_خیرة_الدروس_لعموم_ما_دلّ_علی_ان_للحاکم_ان_یحکم_بعلمه_و_لانّه_لو_قامت_عنده_البیّنه_فحکم_بذلک_وجب_الرجوع_الی_حکمه_کغیره_من_الاحکام_والعلم_اقوی_من_البیّنه_و_لانّ_المرجع_فی_الاکتفاء_بشهادة_العدلین_و_ما_تتحقق_به_العداله_الی_قوله_فیکون_مقبولاً_فی_جمیع_الموارد_…
[۵۵۶] (جواهرالکلام)،_ج۱۶،_ص۳۵۸.
آیا_گفته_حاکم_شرعی،_به_تنهایی،_در_ثبوت_هلال_کفایت_می‌کند؟_در_مسأله_دو_وجه،_وجود_دارد:_ییکی_از_آن_دو،_بله،_حجیت_دارد._این_مختار_شهید_در_دروس_است.به_دلیل_عموماتی_که_دلالت_دارند_بر_این_که_حاکم_می‌تواند_به_علم_خود_حکم_کند._به_دلیل_این_که،_اگر_در_نزد_حاکم،_اقامه_بیّنه_شود_و_او_به_شهادت_آنان_حکم_به_ثبوت_هلال_نماید،_واجب_است_به_حکم_وی_عمل_شود،_مثل_بقیّه_احکام._علم_حاکم،_از_بیّنه_بالاتر_است._به_دلیل_این_که_به_شهادت_دو_گواه_عادل،_آن_گاه_می‌شود_عمل_کرد_که_عدالت_آنان،_پیش_حاکم_ثابت_شده_باشد._پس_قول_حاکم،_در_همه_موارد_قابل_پذیرش_خواهد_بود._از_ظاهر_عبارت_مدارک_فهمیده_می‌شود_که_حجیّت_حکم_حاکم،_در_صورتی_که_مستند_به_گواهی_دو_گواه_عادل_باشد،_باید_مسلّم_گرفت.آیة_اللّه_حکیم_در_مستمسک_می‌نویسد:_و_الظاهر_لافرق_بین_ان_یکون_مستند_الحکم_البیّنه_او_الشیاع_العلمی‌_و_بین_ان_یکون_علم_الحاکم_بنفسه_بناءً_علی_جواز_حکمه_بعلمه._
[۵۵۷] (مدارک_الاحکام)،_ج۶،_ص۱۷۰.
حکم_حاکم،_حجّت_است._فرقی_بین_این_که_مستند_حکم،_بیّنه_یا_شیاع_باشد_و_یا_علم_حاکم_نیست._البته،_بنابراین_که_حکم_حاکم_مستند_به_علم_خودش_را_جایز_بدانیم._محقق سبزواری_
[۵۵۸] (مستمسک_عروة_الوثقی)،_ج۸،_ص۴۶۱.
،_میرزای قمی_
[۵۵۹] (کفایة_الاحکام)،_ص۵۲.
،_شیخ_بهایی
[۵۶۰] (جامع_الشتات)،_میرزا_ابوالقاسم_قمی،_ج۱،_ص۶۱.
،_آیة_اللّه_محمدتقی_آملی
[۵۶۱] (جامع_عباسی)._شیخ_بهاء_الدین_عاملی،_ص۳۴۸.
،_کاشف_الغطاء_
[۵۶۲] (مصباح_الهدی)،_ج۸،_ص۳۷۲.
،_شیخ انصاری_
[۵۶۳] (کشف_الغطاء)،_ص۳۲۵.
،_میرزای_شیرازی_
[۵۶۴] (رساله_نجاة_العباد)،_شیخ_محمد_حسن_نجفی،_صاحب_جواهر،_ص۲۵۵.
،_آقا ضیاء عراقی_
[۵۶۵] (رساله_نجاة_العباد)،_شیخ_محمد_حسن_نجفی،_صاحب_جواهر،_ص۲۵۵.
،_طباطبایی یزدی_
[۵۶۶] (کتاب_القضاء)،_ص۳۰.
و_بسیاری_دیگر_از_معاصران،_آیات:_سید_عبدالاعلی_سبزواری_
[۵۶۷] (عروة_الوثقی)،_ص۳۷۰،_کتاب_الصوّم،_دارالکتب_الاسلامیه.
،_بروجردی
[۵۶۸] (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۳.
،_سیدمحمود_شاهرودی
[۵۶۹] (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۶۶،_انتشارات_جاویدان.
،_سید هادی میلانی_
[۵۷۰] (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۶۶،_انتشارات_جاویدان.؛_(عروة_الوثقی)،_ص۳۷۰.
،_شهید صدر_
[۵۷۱] (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۶۶،_انتشارات_جاویدان.
،_سیداحمد_خوانساری_
[۵۷۲] (الفتاوی_الواضحه)،_شهید_محمد_باقر_صدر،_ج۱،_ص۶۳۱،_دارالتعارف_للمطبوعات،_بیروت.
،_امام خمینی_
[۵۷۳] (رساله_عملیه)،_آیة_الله_بروجردی،_ص۳۰۰؛_(عروة_الوثقی)،_کتاب_الصوم.
،_مرعشی نجفی_
[۵۷۴] (تحریرالوسیله)،_ج۱،_ص۲۹۶.
،_سید محمد رضا گلپایگانی_
[۵۷۵] (عروةالوثقی)،_ص۳۷_کتاب_الصوّم.
،_منتظری
[۵۷۶] (عروةالوثقی)،_ص۳۷_کتاب_الصوّم.
،_سید_محمّد_شیرازی
[۵۷۷] (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۰۱.
،_سیدصدرالدین_صدر
[۵۷۸] (الفقه)،_سید_محمّد_حسینی_شیرازی،_ج۳۶،_ص۱۵۵،_دارالعلوم،_بیروت.
و_…_به_ثبوت_هلال_به_حکم_حاکم_فتوا_داده‌اند._مذاهب_چهارگانه_اهل_سنّت_نیز،_به_حجیّت_حکم_حاکم_به_ثبوت_هلال_فتوا_داده‌اند.در_الفقه_علی_المذهب_الاربعة_آمده_است:_لا_یشترط_فی_ثبوت_الهلال_و_وجوب_الصوم_بمقتضاه_علی_الناس_حکم_الحاکم،_ولکن_لو_حکم_بثبوت_الهلال_بناءً_علی_ایّ_طریق_فی_مذهبه_وجب_الصوم_علی_عموم_المسلمین_و_لو_خالف_مذهب_البعض_منهم_لانّ_حکم_الحاکم_یرفع_الخلاف_اِلاّ_عند_الشافعیه._
[۵۷۹] (سفینة_النجاة)،_ص۸۱،_چاپ_۱۳۶۶.
_ثبوت_هلال_و_وجوب_روزه،_مشروط_به_حکم_حاکم_نیست._ولی_اگر_حاکم،_به_ثبوت_هلال_حکم_کرد،_مستند_آن_هر_چه_باشد،_به_حکم_وی،_روزه_بر_عموم_مسلمانان_واجب_است،_هر_چند_این_حکم،_مخالف_مذهب_برخی_باشد._زیرا_حکم_حاکم،_اختلافات_را_از_میان_بر_می‌دارد._این_مسأله،_جز_در_نزد_شافعیان_مورد_اتفاق_بقیّه_مذاهب_سه_گانه_است.همو،_در_شرح_نظر_شافعیه_می‌نویسد:_الشافعیة_قالوا:_یشترط_تحقیق_الهلال_و_وجوب_الصّوم_بمقتضاه_علی_الناس_ان_یحکم_به_الحاکم_فمتی_حکم_به_وجب_الصّوم_علی_الناس_و_لو_وقع_حکمه_عن_شهادة_عدل_واحد._
[۵۸۰] (الفقه_علی_المذاهب_الاربعه)،_عبدالرحمن_الجزیری،_ج۱،_ص۵۵۱،_داراحیاء_التراث.
_شافیعان_گفته‌اند:_ثبوت_هلال_و_وجوب_روزه،_مشروط_به_حکم_حاکم_است._هرگاه_که_حاکم_حکم_کرد،_روزه_بر_مرد_واجب_است،_هر_چند_این_حکم،_مستند_به_شهادت_یک_نفر_عادل_باشد._از_این_عبارت_فهمیده_می‌شود_استثناء_در_نقل_قول_پیشین_(الاّ_عند_الشافعیه)_به_حکم_اوّل_(لا_یشترط_فی_ثبوت_الهلال_…_علی_الناس_حکم_الحاکم)_بر_می‌گردد_و_نتیجه_آن،_اصالت_حکم_حاکم_در_نزد_شافعیان_است._بنابراین،_شافعیان،_نه_تنها_حجیت_حکم_حاکم_را_پذیرفته‌اند_که_دیگر_راهها_را_نیز_بدون_تأیید_حاکم_بدون_اثر_می‌دانند._دلائل_حجیت_حکم_حاکم_در_رؤیت_هلال_بر_حجیّت_حکم_حاکم_در_رؤیت_هلال،_دلایلی_اقامه_شده_که_در_ذیل_به_برخی_از_آنها_اشاره_می‌کنیم:۱._عموم_و_اطلاقات_روایاتی_که_حکم_فقیه_را_نافذ_و_مراجعه_به_وی_را_در_روزگار_غیبت،_لازم_می‌شمرند،_از_جمله:بسیاری_از_فقها،_به_ثبوت_رؤیت_هلال_در_ماه_مبارک_رمضان_و_عید_فطر_و_قربان_به_حکم_حاکم_فتوا_داده‌اند._از_جمله:_شیخ_یوسف_بحرانی،_به_هنگام_نقل_اقوال،_این_دیدگاه_را_دیدگاه_مشهور_دانسته_است._حکم_حاکم_به_ثبوت_هلال،_بر_همگان_نافذ_است._همه_مردم،_حتّی_مراجع،_باید_از_آن_پیروی_کنند؛_زیرا_ادّله_حجیّت_و_نفوذ_حکم_حاکم،_آنان_را_نیز،_در_بر_می‌گیرد.عمربن_حنظله_می‌گوید:_سألت_اباعبداللّه_(علیه_السلام)_عن_رجلین_من_اصحابنا_بینهما_منازعه_فی_دین_او_میراث_فتحاکما_الی_السلطان_او_الی_القضاة_ایحّلُ_ذلک؟_قال:_من_تحاکم_الیهم_فی_حقّ_او_باطل_فانّما_تحاکم_الی_الطاغوت_و_ما_یحکم_له_فانّما_یاخذ_سحتا_و_ان_کان_حقّاً_ثابتاً_له_لانّه_اخذه_بحکم_الطاغوت_و_امراللّه_ان_یکفر_به.قلت:_فکیف_یصنعان؟قال_ینظر_ان_من_کان_منکم_قد_روی_حدیثنا_و_نظر_فی_حلالنا_و_حرامنا_و_عرف_احکامنا_فلیرضوا_به_حکما_فانّی_قد_جعلته_علیکم_حاکما_فاذا_حکم_بحکمنا_فلم_یقبل_منه_فانّما_استخف_بحکم_اللّه_و_علینا_ردّ_والرادّ_علینا_الراد_علی_اللّه_و_هو_علی_حدّ_الشرک_باللّه._
[۵۸۱] (الفقه_علی_المذاهب_الاربعه)،_عبدالرحمن_الجزیری،_ج۱،_ص۵۵۱،_داراحیاء_التراث.
از_امام صادق_(علیه_السلام)_درباره_این_مسأله_سؤال_کردم_که_بین_دو_تن_از_یاران_ما،_اختلافی_در_مسائل_مالی،_مانند_دین_یا_ارث_پیش_آمده_و_آنان_به_سلطان_و_قاضیان_وابسته_به_حکومت_رجوع_کرده‌اند._آیا_این_مراجعه_جایز_است؟_امام_در_پاسخ_فرمودند:_هر_کس_برای_قضاوت_در_مورد_حقّ،_یا_باطل،_به_آنان_رجوع_کند،_به_طاغوت_رجوع_کرده_است_و_آنچه_آنان_در_مورد_وی_حکم_کنند،_مالی_است_به_ناحق_گرفته_شده،_اگر_چه_آن_فرد_در_این_مال_حقّ_داشته_باشد؛_چرا_که_این_مال_را_به_دستور_طاغوت_گرفته_است_و_حال_آن_که_خداوند،_دستور_کفر_به_آنان_را_داده_است._عمر بن حنظله_می‌گوید:_پرسیدم:_پس_چه_باید_بکنند؟امام_(علیه_السلام)_فرمود:_در_میان_خود_شما_بنگرند_و_کسی_را_برگزینند_که_حدیث_ما_را_روایت_می‌کند،_بر_حلال_و_حرام_ما_واقف_است_و_احکام_ما_را_می‌شناسد._آنان،_باید_به_قضاوت_چنین_فردی_راضی_باشند_که_من_چنین_فردی_را_بر_شما_حاکم_قرار_داده‌ام._پس_اگر_او،_بر_اساس_احکام_ما_حکم_کرد_و_از_وی_پذیرفته_نشد،_حکم_الهی_سبک_شمرده_شده_و_حقانیت_ما_انکار_گردیده_است_و_کسی_که_ما_را_انکار_کند،_خدا_را_انکار_کرده_و_چنین_عملی_همردیف_شرک_به_خداست._برخی_برای_حجیت_حکم_حاکم،_به_جمله:_(فانی_جعلته_حاکماً)_استناد_کرده_و_اطلاق_آن_را_دلیل_بر_شمول_حکم_حاکم_دانسته‌اند._برخی_دیگر،_حجیّت_حکم_حاکم_را_از_اطلاق_جمله:_(فاذا_حکم_بحکمنا_فلم_یقبل_منه_فانما_استخف_بحکم_اللّه)_استفاده_کرده‌اند._محقق کرکی_(م_۹۴۰)_از_روایت_فوق،_به_عنوان_اصلی_در_نیابت_عامّه_فقها_یاد_کرده_و_می‌نویسد:_والمقصود_من_هذا_الحدیث_هنا_ان_الفقیه_الموصوف_بالاوصاف_المعینه_منصوب_من_قبل_ائمتنا_فی_جمیع_ما_للنیابة_فیه_مدخلٌ_بمقتضی_قوله:_فانی_قد_جعلته_حاکما_
[۵۸۲] (اصول_کافی)،_کلینی،_ج۱،_ص۶۷؛_(فروع_کافی)،_ج۷،_ص۴۱۲؛_(وسائل_الشیعه)،_شیخ_حرّ_عاملی،_ج۱۸،_ص۹۸._داراحیاء_التراث_العربی،_بیروت.
_مقصود_از_این_روایت،_در_این_جا_این_است_که:_فقیهی_که_دارای_ویژگیها_و_اوصاف_مشخص_است،_از_سوی_ائمه_(علیهم_السلام)_نصب_شده_و_از_طرف_آنان،_در_همه_مواردی_که_نیابت_در_آنها_دخالت_دارد،_نیابت_دارد._زیرا_حضرت_فرموده:_(انی_قد_جعلته_علیکم_حاکما)_البتّه_این_نیابت،_منحصر_به_موارد_خاصّی_نیست_و_به_طور_کلّی_همه_موارد_آن_را_شامل_می‌شود.امام خمینی،_در_ذیل_روایت_می‌نویسد:از_صدر_و_ذیل_روایت_و_آیه‌ای_که_در_حدیث_ذکر_شده_استفاده_می‌شود_که_موضوع،_تنها_تعیین_قاضی_نیست_که_امام_(علیه_السلام)_فقط_نصب_قاضی_کرده_باشد_و_در_سایر_امور_مسلمانان،_تکلیفی_معین_نکرده_باشد_و_در_نتیجه_یکی_از_دو_سؤال_را_که_راجع_به_دادخواهی_از_قدرتهای_اجرایی_ناروا_بوده_بدون_جواب_گذاشته_باشد
[۵۸۳] (رسائل)،_محقق_کرکی،_ج۱،_ص۱۴۲._تحقیق،_شیخ_محمّد_حسون._کتابخانه_آیة_الله_مرعشی_نجفی.
.بنابراین،_محقق_کرکی_و_امام_خمینی_و_بسیاری_از_فقهای_دیگر،_از_اطلاق:_(فانی_قد_جعلته_علیکم_حاکماً)_استفاده_کرده‌اند_که_فقیه،_از_سوی_امام،_نیابت_عامّه_را_بر_عهده_دارد_و_هر_آن_چه_را_که_از_مسائل_حکومتی_بر_عهده_امام_(علیه_السلام)_بوده_به_وی_وا_گذار_شده_است؛_چرا_که_وقتی_امام_مردم_را_از_مراجعه_به_حکام_طاغوتی_برحذر_می‌دارد،_نصب_والیان_شرعی_و_فقهای_عدول،_به_معنای_حکومت_شرعی_آنان_در_همه_مسائلی_است_که_طاغوتیان_آن_را_در_اختیار_داشته‌اند_و_مردم_را_به_مراجعه_به_خود_مجبور_می‌ساخته‌اند._رؤیت_هلال_نیز،_از_آن_جمله_است.اسحاق بن یعقوب_می‌گوید:_از_محمد بن عثمان عمری_[نایب_دوّم_امام عصر_(عجل_الله_تعالي_فرجه_الشريف)]_تقاضا_کردم_که_نامه_ای_را_که_سؤالاتی_را_در_آن_مطرح_کرده‌ام_از_جانب_من_به_امام_برساند._وی_چنین_کرد._سپس_توقیعی_به_خط_مولایمان،_حضرت_صاحب_الزمان_(عجل_الله_تعالي_فرجه_الشريف)،_به_دست_من_رسید_با_این_عنوان:_امّا_ما_سألت_عنه_ارشدک_اللّه_…_الی_ان_قال:_و_امّا_الحوادث_الواقعه_فارجعوا_فیها_الی_رواة_حدیثنا،_فانهم_حجّتی_علیکم_و_انا_حجة_اللّه
[۵۸۴] (ولایت_فقیه)،_امام_خمینی،_ص۱۰۵.
.امّا_درباره_آنچه_پرسیده‌ای،_خداوند_تو_را_هدایت_کرده_و_ثابت_قدم_بدارد_…_تا_آن_جا_که_فرمود:_اما_در_حوادث_و_پیشامدها،_به_راویان_احادیث_ما_مراجعه_کنید،_که_آنان_حجّت_من_بر_شمایند_و_من_حجّت_خدایم._در_این_روایت،_از_جمله:_(الحوادث_الواقعه)_و_جمله:_(فانّهم_حجّتی_علیکم_و_انا_حجّة_اللّه)_حجیت_حکم_حاکم_جامع_الشرایط_استفاده_می‌شود؛_زیرا_که_حوادث_واقعه_اطلاق_دارد_و_همه_حوادث_و_رویدادها،_از_جمله_رؤیت_هلال_را_در_بر_می‌گیرد._بلکه_رؤیت_هلال،_از_بارزترین_مصادیق_حوادث_واقعه_به_شمار_می‌آید.در_حقیقت،_امام_(علیه_السلام)_در_این_حدیث،_مردم_را_به_راویان_احادیث_اهل بیت،_در_همه_اموری_که_باید_به_شخص_امام_رجوع_کنند،_ارجاع_می‌دهد._حاج_آقا_رضا_همدانی،_در_تفسیر_و_توضیح_توقیع_اسحاق بن یعقوب_می‌نویسد:_با_تامّل_و_دقّت_در_روایت_فوق،_که_عمده_دلیل_نصب_فقهاء_در_عصر_غیبت_است،_روشن_می‌شود:_فقیهی_که_روایات_ائمه_(علیه_السلام)_را_اخذ_و_هضم_کرده،_در_مقام_و_جایگاه_ایشان_قرار_گرفته_است،_تا_شیعیان_در_مواردی_که_باید_به_امام_مراجعه_کنند،_به_وی_رجوع_کنند_و_در_دوران_غیبت،_شیعیان_متحیر_نباشند_[۴۵]    _حضرت،_با_این_توقیع_خواسته‌اند_که_حجّت_را_بر_شیعیان_تمام_کنند،_تا_هیچ_یک_به_بهانه_غیبت،_از_دستورات_الهی_تخطی_ننمایند._این_روایت،_درصدد_بیان_حجیت_فتوا_و_روایت_فقها_نیست،_زیرا_این_غرض،_با_جمله:_(فانهم_حجّتی_علیکم)_تناسبی_ندارد._افزون_بر_این،_اعتبار_فتوای_فقها،_موجب_آن_نمی‌شود_که_آنان_در_حوادث_واقعه،_که_همان_حوادث_و_مسائل_جزئی_است_که_اتفاق_می‌افتد_و_امام_باید_در_آنها_دخالت_داشته_باشد_و_نظر_دهد،_مرجع_و_پناه_شیعه_باشند._به_هر_حال،_در_نیابت_فقیه جامع الشرائط_در_این_گونه_موارد،_نباید_تردید_داشت._
[۵۸۵] (وسائل_الشیعه)،_ج۱۸،_ص۱۰۱.
امام_خمینی،_در_توضیح_حوادث_واقعه_می‌نویسد:_منظور_از_حوادث_واقعه_که_در_این_روایت_آمده،_مسائل_و_احکام_شرعیه_نیست._نویسنده_نمی‌خواهد_بپرسد_درباره_مسائل_تازه‌ای_که_برای_ما_رخ_می‌دهد،_چه_کنیم؟_چون_این_موضوع_جزو_واضحات_مذهب_شیعه_بوده_است_و_روایات_متواتره_وجود_دارد_که_در_مسائل،_باید_به_فقها_رجوع_کنند._در_زمان_ائمه_(علیهم_السلام)_هم،_مردم_به_فقها_رجوع_می‌کردند_و_از_آنان_می‌پرسیدند._کسی_که_در_زمان_حضرت_حجّت،_سلام_اللّه_علیه،_باشد_و_با_نایبان_چهارگانه_در_ارتباط_باشد_و_به_حضرت_نامه_بنویسد_و_جواب_دریافت_کند،_به_این_موضوع_توجه_دارد_که_در_فرا_گرفتن_مسائل،_باید_به_چه_اشخاص_مراجعه_کرد._منظور_از_حوادث_واقعه،_پیشامدهای_اجتماعی_و_گرفتاریهایی_بوده_که_برای_مسلمانان_پیش_می‌آمده_است._وی،_به_طور_سربسته_سؤال_کرده:_اکنون_که_دست_ما_به_شما_نمی‌رسد،_در_پیشامدهای_اجتماعی_چه_کنیم_…_امام_پاسخ_داده:_به_روات_احادیث_ما،_یعنی_فقها،_مراجعه_کنید._آنان_حجّت_من_بر_شمایند_و_من_حجّت_خدا_بر_شمایم._
[۵۸۶] (مصباح_الفقیه)،_حاج_آقا_رضا_همدانی،_۱۶۰_۱۶۱،_کتاب_الخمس.
امام_خمینی،_سپس_به_تفسیر_و_توضیح_حجّت_می‌پردازد_و_می‌نویسد:_(اگر_رسول اکرم_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_فرموده_بود:_من_می‌روم_و_امیرالمؤمنین_(علیه_السلام)،_حجّت_من_بر_شماست،_شما_از_این_چه_می‌فهمیدید؟_می‌فهمیدید_که_حضرت_رفت_و_همه_کارها_تعطیل_شد؟_فقط_مسأله_گویی_مانده_که_آن_هم_به_حضرت_امیر_(علیه_السلام)_واگذار_شده_است؟_یا_این_که:_(حجة_اللّه)،_یعنی_همان_طور_که_رسول_اکرم_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_حجّت_است_و_مرجع_تمام_مردم_و_خدا_او_را_تعیین_کرده_تا_در_همه_کارها_به_او_رجوع_کنند،_فقها_هم،_مسؤول_امور_و_مرجع_عامّ_توده_های_مردم_هستند_…._امروز_فقهای_اسلام،_حجّت_بر_مردم_هستند،_همان_طور_که_رسول_خدا،_حجت_خدا_و_همه_امور_به_او_سپرده_شده_بود_و_هر_کس_تخلف_می‌کرد،_بر_او_احتجاج_می‌شد._فقها،_از_طرف_امام_(علیه_السلام)،_حجّت_بر_مردم_هستند،_همه_امور_و_تمام_کارهای_مسلمانان_به_آنان_واگذار_شده_است._در_امور_حکومت_و_تمشیت_امور_مسلمانان_…_هر_کس_تخلف_کند،_خداوند_بر_او_احتجاج_خواهد_کرد.)صاحب_جواهر_نیز،_از_عمومات_و_اطلاقات_در_این_باب،_بویژه_توقیع_اسحاق_بن_یعقوب،_نیابت_عامه_فقیه_را_استفاده_کرده_و_باور_دارد_که_اگر_ما_این_عمومیت_را_از_نیابت_و_ولایت_فقیه_نفهمیم،_بسیاری_از_امور_مربوط_به_شیعیان،_معطل_می‌ماند._آن_گاه_می‌نویسد:_(باعث_شگفتی_است_که_برخی_از_مردم،_در_این_باره_وسوسه_می‌کنند._گو_این_که_طعم_فقه_را_نچشیده‌اند_و_تعابیر_و_معانی_و_رمز_کلمات_ائمه_معصومین_(علیه_السلام)_را_نفهمیده‌اند._اینان،_در_عناوین_ذیل:_حاکم،_قاضی،_حجّت،_خلیفه_و_امثال_آن_که_در_کلمات_ائمه_(علیهم_السلام)_درباره_فقهاء_آمده_است،_دقت_نکرده‌اند._طرح_این_عناوین_و_مشابه_آنها_از_سوی_ائمه_(علیهم_السلام)،_دلالت_دارد_که_آن_بزرگوران،_در_زمان_غیبت،_نظم_و_سامان_یافتن_امور_شیعیان_را_خواستار_بوده‌اند._
[۵۸۷] (ولایت_فقیه)،_امام_خمینی،_ص۱۰۵.
بسیاری_از_فقها،_به_روایت_فوق،_بر_عمومیت_ولایت_فقیه،_استناد_جسته‌اند_
[۵۸۸] (جواهرالکلام)،_ج۲۱،_ص۳۹۷.
.خلاصه:_کسانی_که_ولایت_عامّه_فقیه_را_از_این_روایت_و_امثال_آن،_استفاده_کرده‌اند،_حجیّت_حکم_حاکم_را_نیز_در_رؤیت_هلال_پذیرفته‌اند_و_آن_را_از_مصادیق_و_موارد_حکم_حاکم_به_شما_آورده‌اند." title="ویرایش">ویرایش]

نقد و بررسی

مقبوله عمر بن حنظله و توقیع اسحاق بن یعقوب اشکال کرده و دلالت آن را بر حجیّت حکم حاکم ناتمام دانسته‌اند. درباره مقبوله گفته‌اند: تنها بر منصب قضاء در زمان غیبت دلالت دارد، چه در هلال و چه در غیر هلال. بنابراین، اگر دو نفر در مسأله هلال اختلاف کردند، وی، می‌تواند در آن باره حکم کند وگرنه حق اعمال نظر ندارد. مگر این که وظیفه قاضیان را بالاتر از فصل دعاوی در نظر بگیریم، وظیفه‌ای همسان قاضیان عامّه، که در همه امور دخالت می‌کردند. ولی اشکال در این است که دخالت قاضیان عامه، در امور اجتماعی، سیاسی و مسائلی چون رؤیت هلال، نمی‌تواند برای ما، ملاک عمل قرار گیرد، زیرا چه بسا، کار آنان از روی انجام وظیفه نبوده، بلکه برخاسته از بدعت بوده باشد، بسان سایر اختراعات آنان. نهایت چیزی که می‌توان گفت: منصب قضاء، از راه وجوب کفایی برای علمای شیعه ثابت است، تا نظام مادّی و معنوی مردم اختلال پیدا نکند و تنازع در اموال و اعراض از بین برود و این، منحصر در مجتهد جامع الشرائط است
[۵۸۹] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
.
در پاسخ سخنان فوق، گفته‌اند: اولاً، مقبوله برای تسهیل و گشودن مشکل شیعیان وارد شده‌ است.
هر چند مورد آن مخاصمه است، ولی اختصاص به آن ندارد، زیرا که مورد مخصّص نیست. جمله: (فانی قد جعلتکم حاکماً) کلّی است و همه مسائل مورد ابتلا را شامل می‌شود
[۵۹۰] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
. ثانیاً، تشریع اصل حکم، برای رفع اختلاف است، چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی. تردیدی نیست که حکم به رؤیت هلال، اختلافات شأنی را نیز از بین می‌برد.
سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد: ان اعتبار اصل الحکم انما هو لاجل قطع التفرقه والاختلاف فعلا، او شأنا رفعا او دفعاً و لا ریب فی تحقق الاخیر فی مثل رؤیة الهلال
[۵۹۱] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
اعتبار اصل حکم، به خاطر از میان برداشتن تفرقه و اختلاف است. چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی، رفع اختلاف یا دفع اختلاف. تردیدی نیست که حکم حاکم، به رؤیت هلال، دفع اختلاف می‌کند در جایی که احتمال اختلاف وجود دارد. بنابراین، در جایی که مردم برای دفع اختلاف به فقیه مراجعه کنند، فقیه موظّف است با ولایتی که از جانب امام به او داده شده است، به این کار اقدام کند. ثالثاً، امام، به فقهای شیعه، همان منصبی را اعطاء کرده که در آن روزگار، برای قاضیان اهل سنت وجود داشته است. آنان، در مسائلی چون: امور حسبه، اعلان هلال و … دخالت می‌کرده‌اند و این دخالت، بدعت به شمار نمی‌آمد، بلکه وظایفی بود که عرفاً به آنان واگذار می‌شد و از شؤون قاضیان، به شمار می‌رفت. امام (علیه السلام)، با اعطای وظایف قاضی عامّه، به فقهای جامع الشرائط، ولایت بر امور عامّه از جمله اثبات هلال را به آنان واگذارده است.
آیة اللّه کوه کمری در این باره می‌نویسد: (یکفی فی ثبوت عموم الولایه بواسطة الملازمه الثابته بینهما بلاحاجة الی دلیل آخر غیر دلیل ولایة القضاء، و تقریر الملازمه کما هو المعروف المذکور فی کلام غیر واحد من الاعلام، هو انه لمّا کان من شؤون قضاة العامه ثبوت جمیع الولایات لهم، و لو بزعمهم الفاسد حتّی ولایة النّصب کما یشهد بذلک صحیحة ابن بزیع، فانّها تدل علی ان نصب القیّم علی مال الیتیم کان شغلاً للقاضی فلابّد و ان یکون القاضی المنصوب من قبل الامام علیه السلام) فی مقابل قضاتهم واجداً لجمیع شؤون القضاوة التّی منها ولایة النّصب قضاءً للمقابله بین قاضی الامام (علیه السلام) و قضاة الجور، فانّ الغرض من نصب الفقیه قاضیاً للشیعه هو رفع احتیاجهم عن قضاة العامّه و لا یحصل ذلک الاّ بثبوت جمیع مالهم من شؤون القضاء والمتصدی لامور العامه لقاضی الامام (علیه السلام) ایضاً
[۵۹۲] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
. ولایت عامّه فقیه را، از راه ملازمه بین ولایت قضا و سایر مناصب به دست می‌آوریم.
شرح ملازمه: چنانکه در کلام بسیاری از بزرگان آمده چنین است: برای قضات عامّه، علاوه بر ولایت قضا، سایر مناصب ولایی، چون: ولایت بر یتیم، ثابت می‌باشد، همان گونه که در صحیحه ابن بزیع آمده است. این روایت دلالت دارد که نصب قیّم برای یتیم، در آن روزگار از مشاغل قاضیان آنان بوده است، پس ناگزیر، قاضی برگزیده از سوی امام (علیه السلام)، که در برابر قاضیان عامه قرار می‌گرفته، همه شؤون و مناصب قاضیان عامّه به آنان اعطاء شده که از آن جمله، ولایت نصب است. تا این قاضی نیز بتواند احتیاجات شیعه را در امور سیاسی و قضایی بر آورد و آنان احتیاجی به قاضیان جور نداشته باشند و این نیاز، در صورتی برآورده می‌شود که همه مناصب و شؤوناتی که قاضی عامّه واجد آن است، برای قاضیان منصوب از سوی امام (علیه السلام) نیز باشد.
رابعاً، هیچ فقهیی نمی‌تواند ملتزم شود که در روزگار غیبت، جامعه اسلامی، بی سرپرست رها شده است. از این روی، فقهایی که مقبوله عمربن حنظله و مانند آن را به مورد نزاع و خصومت منصرف دانسته‌اند و اطلاق جعل حاکم را در غیر این مورد، انکار کرده‌اند، ولی در مسائل اجتماعی و سیاسی و موضوعات و رویدادهای مهم، حکم حاکم را نافذ دانسته و آن را به عنوان اصل مسلّم و غیرقابل تردید تلّقی کرده‌اند.
آقا ضیاء عراقی می‌نویسد: هل یعتبر فی الحکم ان یکون مسبوقاً بالخصومه‌ام لا؟ و جهان: اظهرهما الاوّل، لانّ عمدة الدلیل علی حرمة الرد هو المقبوله المنصرفه الی سبق الحکم بالخصومه … و علیه فاصالة عدم النفوذ فی غیر المسبوق بالخصومه محکمه اِلاّ فی الحکم المتعلق بالسیاسیات النوعیه و کذا الهلال اذ یمکن دعوی الجزم بانّها من شؤون قضاة الجور الثابته لقضاتنا باطلاق المقبوله
[۵۹۳] (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
. آیا حکم حاکم، باید مسبوق به مرافعه باشد یا گستره حکم حاکم اعمّ از خصومت است. در مسأله دو وجه است: نزدیکتر به واقع، قسم اول است. زیرا عمده دلیل، در حرمت ردّ بر حاکم، همان مقبوله است که انصراف دارد به حکومت در مرافعات. بنابراین، در غیر مرافعات، اصل عدم نفوذ حکم حاکم است. امّا در احکامی‌که مربوط به امور سیاسی و اداره اجتماع است که نوع مردم بدان نیازمندند و همچنین ثبوت هلال، قطعاً، از شؤون حاکم اسلامی‌ است. زیرا اطلاق مقبوله عمربن حنظله، اقتضاء می‌کند: آنچه قاضیان جور نهی شده، برای قاضیان و حاکمان اسلامی‌ ثابت باشد.
آقا ضیاء عراقی در شرح تبصرة المتعلمین نیز می‌نویسد: و یکفی لحجیته حاکم     کون ذلک من شؤون قضاة الجور، الشامل بفحوی المقبوله لقضاتنا من دون فرق فی قبوله حینذٍ بین المجتهد والمقلّد، لحرمة الردّ علی الجمیع ولایین کون مدرک الحکم جزم الحاکم او البیّنه و من دون فرق بین ما کانت شرائط قبول البیّنه حاصله عند المجتهد الاخرام لا و عموم (حکم بحکمنا) ناظر الی کونه منصو بابحکمهم …
[۵۹۴] (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
تنها این مطلب که حکم از شؤون قاضیان جور بوده، برای حجیّت حکم حاکم کافی است. زیرا مفهوم مقبوله، همه منصبهای قاضیان جور را برای فقیه حاکم اثبات می‌کند. در پذیرش حکم حاکم او فرقی بین مقّلد و مجتهد نیست؛ چون ردّ حکم او بر همگان حرام است. چه مستند حکم حاکم بیّنه باشد یا علم خودش، و چه شرائط پذیرش بیّنه حاکم، در نزد مجتهد دیگر تمام باشد یا نباشد. از جمله: (حکم بحکمنا). استفاده می‌شود که او در همه این موارد، از جانب ائمه (علیهم السلام) گمارده شده است. اما درباره توقیع اسحاق بن یعقوب، گفته‌اند: دلالت این توقیع، بر حجیّت حکم حاکم، در اثبات هلال، از جهاتی نا تمام است. زیرا مقصود از حوادث واقعه، یا شبهات حکمیه در رویدادهای خارجی است که در نتیجه، حجیّت قول راوی و یا فتوای مفتی، ارتباطی به باب حکم حاکم ندارد. و یا مقصود، شبهات موضوعیه مورد نزاع است که در نتیجه، از ادّله قضا می‌باشد و یا مقصود، همه حوادث است که در این صورت، شامل اثبات هلال به عنوان واقعه‌ای خارجی خواهد بود، ولی این احتمال، از جهاتی ناتمام است:
۱. در مسأله هلال، احتیاجی به مراجعه به حاکم نداریم؛ زیرا راههای دیگر، چون بیّنه و شیاع و مشاهده … ما را از آن بی نیاز می‌کند.
۲. مسأله از امور مهمه‌ای نیست که محتاج مراجعه به حاکم باشد و حتی اگر امام معصوم نیز، حضور می‌داشت، نیازی به مراجعه به وی نبود.
۳. دلیلی نداریم که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام)، مردم در اثبات هلال، به آنان مراجعه می‌کرده‌اند و رجوع مردم به فقها در زمانهای اخیر، پدیده‌ای نوظهور است و ریشه تاریخی ندارد.
۴. مقصود از جمله: (حجّتی علیکم) حجت بودن فقیه، در آنچه که امام حجّت است، می‌باشد و آن منحصر در شبهات حکمیه است و باب قضا و موضوع هلال خارج از آن است
[۵۹۵] (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
.
۵. رجوع به عموم عامّ برای اثبات داخل بودن حکم هلال در آن. رجوع به عامّ، در شبهه مصداقیه است و این مسأله به ضرورت، باطل است
[۵۹۶] (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
.
" name="_
کسانی که حجیّت حکم حاکم را نپذیرفته‌اند، به مقبوله عمر بن حنظله و توقیع اسحاق بن یعقوب اشکال کرده و دلالت آن را بر حجیّت حکم حاکم ناتمام دانسته‌اند. درباره مقبوله گفته‌اند: تنها بر منصب قضاء در زمان غیبت دلالت دارد، چه در هلال و چه در غیر هلال. بنابراین، اگر دو نفر در مسأله هلال اختلاف کردند، وی، می‌تواند در آن باره حکم کند وگرنه حق اعمال نظر ندارد. مگر این که وظیفه قاضیان را بالاتر از فصل دعاوی در نظر بگیریم، وظیفه‌ای همسان قاضیان عامّه، که در همه امور دخالت می‌کردند. ولی اشکال در این است که دخالت قاضیان عامه، در امور اجتماعی، سیاسی و مسائلی چون رؤیت هلال، نمی‌تواند برای ما، ملاک عمل قرار گیرد، زیرا چه بسا، کار آنان از روی انجام وظیفه نبوده، بلکه برخاسته از بدعت بوده باشد، بسان سایر اختراعات آنان. نهایت چیزی که می‌توان گفت: منصب قضاء، از راه وجوب کفایی برای علمای شیعه ثابت است، تا نظام مادّی و معنوی مردم اختلال پیدا نکند و تنازع در اموال و اعراض از بین برود و این، منحصر در مجتهد جامع الشرائط است
[۵۹۷] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
.
در پاسخ سخنان فوق، گفته‌اند: اولاً، مقبوله برای تسهیل و گشودن مشکل شیعیان وارد شده‌ است.
هر چند مورد آن مخاصمه است، ولی اختصاص به آن ندارد، زیرا که مورد مخصّص نیست. جمله: (فانی قد جعلتکم حاکماً) کلّی است و همه مسائل مورد ابتلا را شامل می‌شود
[۵۹۸] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
. ثانیاً، تشریع اصل حکم، برای رفع اختلاف است، چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی. تردیدی نیست که حکم به رؤیت هلال، اختلافات شأنی را نیز از بین می‌برد.
سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد: ان اعتبار اصل الحکم انما هو لاجل قطع التفرقه والاختلاف فعلا، او شأنا رفعا او دفعاً و لا ریب فی تحقق الاخیر فی مثل رؤیة الهلال
[۵۹۹] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
اعتبار اصل حکم، به خاطر از میان برداشتن تفرقه و اختلاف است. چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی، رفع اختلاف یا دفع اختلاف. تردیدی نیست که حکم حاکم، به رؤیت هلال، دفع اختلاف می‌کند در جایی که احتمال اختلاف وجود دارد. بنابراین، در جایی که مردم برای دفع اختلاف به فقیه مراجعه کنند، فقیه موظّف است با ولایتی که از جانب امام به او داده شده است، به این کار اقدام کند. ثالثاً، امام، به فقهای شیعه، همان منصبی را اعطاء کرده که در آن روزگار، برای قاضیان اهل سنت وجود داشته است. آنان، در مسائلی چون: امور حسبه، اعلان هلال و … دخالت می‌کرده‌اند و این دخالت، بدعت به شمار نمی‌آمد، بلکه وظایفی بود که عرفاً به آنان واگذار می‌شد و از شؤون قاضیان، به شمار می‌رفت. امام (علیه السلام)، با اعطای وظایف قاضی عامّه، به فقهای جامع الشرائط، ولایت بر امور عامّه از جمله اثبات هلال را به آنان واگذارده است.
آیة اللّه کوه کمری در این باره می‌نویسد: (یکفی فی ثبوت عموم الولایه بواسطة الملازمه الثابته بینهما بلاحاجة الی دلیل آخر غیر دلیل ولایة القضاء، و تقریر الملازمه کما هو المعروف المذکور فی کلام غیر واحد من الاعلام، هو انه لمّا کان من شؤون قضاة العامه ثبوت جمیع الولایات لهم، و لو بزعمهم الفاسد حتّی ولایة النّصب کما یشهد بذلک صحیحة ابن بزیع، فانّها تدل علی ان نصب القیّم علی مال الیتیم کان شغلاً للقاضی فلابّد و ان یکون القاضی المنصوب من قبل الامام علیه السلام) فی مقابل قضاتهم واجداً لجمیع شؤون القضاوة التّی منها ولایة النّصب قضاءً للمقابله بین قاضی الامام (علیه السلام) و قضاة الجور، فانّ الغرض من نصب الفقیه قاضیاً للشیعه هو رفع احتیاجهم عن قضاة العامّه و لا یحصل ذلک الاّ بثبوت جمیع مالهم من شؤون القضاء والمتصدی لامور العامه لقاضی الامام (علیه السلام) ایضاً
[۶۰۰] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
. ولایت عامّه فقیه را، از راه ملازمه بین ولایت قضا و سایر مناصب به دست می‌آوریم.
شرح ملازمه: چنانکه در کلام بسیاری از بزرگان آمده چنین است: برای قضات عامّه، علاوه بر ولایت قضا، سایر مناصب ولایی، چون: ولایت بر یتیم، ثابت می‌باشد، همان گونه که در صحیحه ابن بزیع آمده است. این روایت دلالت دارد که نصب قیّم برای یتیم، در آن روزگار از مشاغل قاضیان آنان بوده است، پس ناگزیر، قاضی برگزیده از سوی امام (علیه السلام)، که در برابر قاضیان عامه قرار می‌گرفته، همه شؤون و مناصب قاضیان عامّه به آنان اعطاء شده که از آن جمله، ولایت نصب است. تا این قاضی نیز بتواند احتیاجات شیعه را در امور سیاسی و قضایی بر آورد و آنان احتیاجی به قاضیان جور نداشته باشند و این نیاز، در صورتی برآورده می‌شود که همه مناصب و شؤوناتی که قاضی عامّه واجد آن است، برای قاضیان منصوب از سوی امام (علیه السلام) نیز باشد.
رابعاً، هیچ فقهیی نمی‌تواند ملتزم شود که در روزگار غیبت، جامعه اسلامی، بی سرپرست رها شده است. از این روی، فقهایی که مقبوله عمربن حنظله و مانند آن را به مورد نزاع و خصومت منصرف دانسته‌اند و اطلاق جعل حاکم را در غیر این مورد، انکار کرده‌اند، ولی در مسائل اجتماعی و سیاسی و موضوعات و رویدادهای مهم، حکم حاکم را نافذ دانسته و آن را به عنوان اصل مسلّم و غیرقابل تردید تلّقی کرده‌اند.
آقا ضیاء عراقی می‌نویسد: هل یعتبر فی الحکم ان یکون مسبوقاً بالخصومه‌ام لا؟ و جهان: اظهرهما الاوّل، لانّ عمدة الدلیل علی حرمة الرد هو المقبوله المنصرفه الی سبق الحکم بالخصومه … و علیه فاصالة عدم النفوذ فی غیر المسبوق بالخصومه محکمه اِلاّ فی الحکم المتعلق بالسیاسیات النوعیه و کذا الهلال اذ یمکن دعوی الجزم بانّها من شؤون قضاة الجور الثابته لقضاتنا باطلاق المقبوله
[۶۰۱] (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
. آیا حکم حاکم، باید مسبوق به مرافعه باشد یا گستره حکم حاکم اعمّ از خصومت است. در مسأله دو وجه است: نزدیکتر به واقع، قسم اول است. زیرا عمده دلیل، در حرمت ردّ بر حاکم، همان مقبوله است که انصراف دارد به حکومت در مرافعات. بنابراین، در غیر مرافعات، اصل عدم نفوذ حکم حاکم است. امّا در احکامی‌که مربوط به امور سیاسی و اداره اجتماع است که نوع مردم بدان نیازمندند و همچنین ثبوت هلال، قطعاً، از شؤون حاکم اسلامی‌ است. زیرا اطلاق مقبوله عمربن حنظله، اقتضاء می‌کند: آنچه قاضیان جور نهی شده، برای قاضیان و حاکمان اسلامی‌ ثابت باشد.
آقا ضیاء عراقی در شرح تبصرة المتعلمین نیز می‌نویسد: و یکفی لحجیته حاکم     کون ذلک من شؤون قضاة الجور، الشامل بفحوی المقبوله لقضاتنا من دون فرق فی قبوله حینذٍ بین المجتهد والمقلّد، لحرمة الردّ علی الجمیع ولایین کون مدرک الحکم جزم الحاکم او البیّنه و من دون فرق بین ما کانت شرائط قبول البیّنه حاصله عند المجتهد الاخرام لا و عموم (حکم بحکمنا) ناظر الی کونه منصو بابحکمهم …
[۶۰۲] (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
تنها این مطلب که حکم از شؤون قاضیان جور بوده، برای حجیّت حکم حاکم کافی است. زیرا مفهوم مقبوله، همه منصبهای قاضیان جور را برای فقیه حاکم اثبات می‌کند. در پذیرش حکم حاکم او فرقی بین مقّلد و مجتهد نیست؛ چون ردّ حکم او بر همگان حرام است. چه مستند حکم حاکم بیّنه باشد یا علم خودش، و چه شرائط پذیرش بیّنه حاکم، در نزد مجتهد دیگر تمام باشد یا نباشد. از جمله: (حکم بحکمنا). استفاده می‌شود که او در همه این موارد، از جانب ائمه (علیهم السلام) گمارده شده است. اما درباره توقیع اسحاق بن یعقوب، گفته‌اند: دلالت این توقیع، بر حجیّت حکم حاکم، در اثبات هلال، از جهاتی نا تمام است. زیرا مقصود از حوادث واقعه، یا شبهات حکمیه در رویدادهای خارجی است که در نتیجه، حجیّت قول راوی و یا فتوای مفتی، ارتباطی به باب حکم حاکم ندارد. و یا مقصود، شبهات موضوعیه مورد نزاع است که در نتیجه، از ادّله قضا می‌باشد و یا مقصود، همه حوادث است که در این صورت، شامل اثبات هلال به عنوان واقعه‌ای خارجی خواهد بود، ولی این احتمال، از جهاتی ناتمام است:
۱. در مسأله هلال، احتیاجی به مراجعه به حاکم نداریم؛ زیرا راههای دیگر، چون بیّنه و شیاع و مشاهده … ما را از آن بی نیاز می‌کند.
۲. مسأله از امور مهمه‌ای نیست که محتاج مراجعه به حاکم باشد و حتی اگر امام معصوم نیز، حضور می‌داشت، نیازی به مراجعه به وی نبود.
۳. دلیلی نداریم که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام)، مردم در اثبات هلال، به آنان مراجعه می‌کرده‌اند و رجوع مردم به فقها در زمانهای اخیر، پدیده‌ای نوظهور است و ریشه تاریخی ندارد.
۴. مقصود از جمله: (حجّتی علیکم) حجت بودن فقیه، در آنچه که امام حجّت است، می‌باشد و آن منحصر در شبهات حکمیه است و باب قضا و موضوع هلال خارج از آن است
[۶۰۳] (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
.
۵. رجوع به عموم عامّ برای اثبات داخل بودن حکم هلال در آن. رجوع به عامّ، در شبهه مصداقیه است و این مسأله به ضرورت، باطل است
[۶۰۴] (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
.
">۲ -
کسانی که حجیّت حکم حاکم را نپذیرفته‌اند، به مقبوله عمر بن حنظله و توقیع اسحاق بن یعقوب اشکال کرده و دلالت آن را بر حجیّت حکم حاکم ناتمام دانسته‌اند. درباره مقبوله گفته‌اند: تنها بر منصب قضاء در زمان غیبت دلالت دارد، چه در هلال و چه در غیر هلال. بنابراین، اگر دو نفر در مسأله هلال اختلاف کردند، وی، می‌تواند در آن باره حکم کند وگرنه حق اعمال نظر ندارد. مگر این که وظیفه قاضیان را بالاتر از فصل دعاوی در نظر بگیریم، وظیفه‌ای همسان قاضیان عامّه، که در همه امور دخالت می‌کردند. ولی اشکال در این است که دخالت قاضیان عامه، در امور اجتماعی، سیاسی و مسائلی چون رؤیت هلال، نمی‌تواند برای ما، ملاک عمل قرار گیرد، زیرا چه بسا، کار آنان از روی انجام وظیفه نبوده، بلکه برخاسته از بدعت بوده باشد، بسان سایر اختراعات آنان. نهایت چیزی که می‌توان گفت: منصب قضاء، از راه وجوب کفایی برای علمای شیعه ثابت است، تا نظام مادّی و معنوی مردم اختلال پیدا نکند و تنازع در اموال و اعراض از بین برود و این، منحصر در مجتهد جامع الشرائط است
[۶۰۵] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
.
در پاسخ سخنان فوق، گفته‌اند: اولاً، مقبوله برای تسهیل و گشودن مشکل شیعیان وارد شده‌ است.
هر چند مورد آن مخاصمه است، ولی اختصاص به آن ندارد، زیرا که مورد مخصّص نیست. جمله: (فانی قد جعلتکم حاکماً) کلّی است و همه مسائل مورد ابتلا را شامل می‌شود
[۶۰۶] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
. ثانیاً، تشریع اصل حکم، برای رفع اختلاف است، چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی. تردیدی نیست که حکم به رؤیت هلال، اختلافات شأنی را نیز از بین می‌برد.
سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد: ان اعتبار اصل الحکم انما هو لاجل قطع التفرقه والاختلاف فعلا، او شأنا رفعا او دفعاً و لا ریب فی تحقق الاخیر فی مثل رؤیة الهلال
[۶۰۷] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
اعتبار اصل حکم، به خاطر از میان برداشتن تفرقه و اختلاف است. چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی، رفع اختلاف یا دفع اختلاف. تردیدی نیست که حکم حاکم، به رؤیت هلال، دفع اختلاف می‌کند در جایی که احتمال اختلاف وجود دارد. بنابراین، در جایی که مردم برای دفع اختلاف به فقیه مراجعه کنند، فقیه موظّف است با ولایتی که از جانب امام به او داده شده است، به این کار اقدام کند. ثالثاً، امام، به فقهای شیعه، همان منصبی را اعطاء کرده که در آن روزگار، برای قاضیان اهل سنت وجود داشته است. آنان، در مسائلی چون: امور حسبه، اعلان هلال و … دخالت می‌کرده‌اند و این دخالت، بدعت به شمار نمی‌آمد، بلکه وظایفی بود که عرفاً به آنان واگذار می‌شد و از شؤون قاضیان، به شمار می‌رفت. امام (علیه السلام)، با اعطای وظایف قاضی عامّه، به فقهای جامع الشرائط، ولایت بر امور عامّه از جمله اثبات هلال را به آنان واگذارده است.
آیة اللّه کوه کمری در این باره می‌نویسد: (یکفی فی ثبوت عموم الولایه بواسطة الملازمه الثابته بینهما بلاحاجة الی دلیل آخر غیر دلیل ولایة القضاء، و تقریر الملازمه کما هو المعروف المذکور فی کلام غیر واحد من الاعلام، هو انه لمّا کان من شؤون قضاة العامه ثبوت جمیع الولایات لهم، و لو بزعمهم الفاسد حتّی ولایة النّصب کما یشهد بذلک صحیحة ابن بزیع، فانّها تدل علی ان نصب القیّم علی مال الیتیم کان شغلاً للقاضی فلابّد و ان یکون القاضی المنصوب من قبل الامام علیه السلام) فی مقابل قضاتهم واجداً لجمیع شؤون القضاوة التّی منها ولایة النّصب قضاءً للمقابله بین قاضی الامام (علیه السلام) و قضاة الجور، فانّ الغرض من نصب الفقیه قاضیاً للشیعه هو رفع احتیاجهم عن قضاة العامّه و لا یحصل ذلک الاّ بثبوت جمیع مالهم من شؤون القضاء والمتصدی لامور العامه لقاضی الامام (علیه السلام) ایضاً
[۶۰۸] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
. ولایت عامّه فقیه را، از راه ملازمه بین ولایت قضا و سایر مناصب به دست می‌آوریم.
شرح ملازمه: چنانکه در کلام بسیاری از بزرگان آمده چنین است: برای قضات عامّه، علاوه بر ولایت قضا، سایر مناصب ولایی، چون: ولایت بر یتیم، ثابت می‌باشد، همان گونه که در صحیحه ابن بزیع آمده است. این روایت دلالت دارد که نصب قیّم برای یتیم، در آن روزگار از مشاغل قاضیان آنان بوده است، پس ناگزیر، قاضی برگزیده از سوی امام (علیه السلام)، که در برابر قاضیان عامه قرار می‌گرفته، همه شؤون و مناصب قاضیان عامّه به آنان اعطاء شده که از آن جمله، ولایت نصب است. تا این قاضی نیز بتواند احتیاجات شیعه را در امور سیاسی و قضایی بر آورد و آنان احتیاجی به قاضیان جور نداشته باشند و این نیاز، در صورتی برآورده می‌شود که همه مناصب و شؤوناتی که قاضی عامّه واجد آن است، برای قاضیان منصوب از سوی امام (علیه السلام) نیز باشد.
رابعاً، هیچ فقهیی نمی‌تواند ملتزم شود که در روزگار غیبت، جامعه اسلامی، بی سرپرست رها شده است. از این روی، فقهایی که مقبوله عمربن حنظله و مانند آن را به مورد نزاع و خصومت منصرف دانسته‌اند و اطلاق جعل حاکم را در غیر این مورد، انکار کرده‌اند، ولی در مسائل اجتماعی و سیاسی و موضوعات و رویدادهای مهم، حکم حاکم را نافذ دانسته و آن را به عنوان اصل مسلّم و غیرقابل تردید تلّقی کرده‌اند.
آقا ضیاء عراقی می‌نویسد: هل یعتبر فی الحکم ان یکون مسبوقاً بالخصومه‌ام لا؟ و جهان: اظهرهما الاوّل، لانّ عمدة الدلیل علی حرمة الرد هو المقبوله المنصرفه الی سبق الحکم بالخصومه … و علیه فاصالة عدم النفوذ فی غیر المسبوق بالخصومه محکمه اِلاّ فی الحکم المتعلق بالسیاسیات النوعیه و کذا الهلال اذ یمکن دعوی الجزم بانّها من شؤون قضاة الجور الثابته لقضاتنا باطلاق المقبوله
[۶۰۹] (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
. آیا حکم حاکم، باید مسبوق به مرافعه باشد یا گستره حکم حاکم اعمّ از خصومت است. در مسأله دو وجه است: نزدیکتر به واقع، قسم اول است. زیرا عمده دلیل، در حرمت ردّ بر حاکم، همان مقبوله است که انصراف دارد به حکومت در مرافعات. بنابراین، در غیر مرافعات، اصل عدم نفوذ حکم حاکم است. امّا در احکامی‌که مربوط به امور سیاسی و اداره اجتماع است که نوع مردم بدان نیازمندند و همچنین ثبوت هلال، قطعاً، از شؤون حاکم اسلامی‌ است. زیرا اطلاق مقبوله عمربن حنظله، اقتضاء می‌کند: آنچه قاضیان جور نهی شده، برای قاضیان و حاکمان اسلامی‌ ثابت باشد.
آقا ضیاء عراقی در شرح تبصرة المتعلمین نیز می‌نویسد: و یکفی لحجیته حاکم     کون ذلک من شؤون قضاة الجور، الشامل بفحوی المقبوله لقضاتنا من دون فرق فی قبوله حینذٍ بین المجتهد والمقلّد، لحرمة الردّ علی الجمیع ولایین کون مدرک الحکم جزم الحاکم او البیّنه و من دون فرق بین ما کانت شرائط قبول البیّنه حاصله عند المجتهد الاخرام لا و عموم (حکم بحکمنا) ناظر الی کونه منصو بابحکمهم …
[۶۱۰] (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
تنها این مطلب که حکم از شؤون قاضیان جور بوده، برای حجیّت حکم حاکم کافی است. زیرا مفهوم مقبوله، همه منصبهای قاضیان جور را برای فقیه حاکم اثبات می‌کند. در پذیرش حکم حاکم او فرقی بین مقّلد و مجتهد نیست؛ چون ردّ حکم او بر همگان حرام است. چه مستند حکم حاکم بیّنه باشد یا علم خودش، و چه شرائط پذیرش بیّنه حاکم، در نزد مجتهد دیگر تمام باشد یا نباشد. از جمله: (حکم بحکمنا). استفاده می‌شود که او در همه این موارد، از جانب ائمه (علیهم السلام) گمارده شده است. اما درباره توقیع اسحاق بن یعقوب، گفته‌اند: دلالت این توقیع، بر حجیّت حکم حاکم، در اثبات هلال، از جهاتی نا تمام است. زیرا مقصود از حوادث واقعه، یا شبهات حکمیه در رویدادهای خارجی است که در نتیجه، حجیّت قول راوی و یا فتوای مفتی، ارتباطی به باب حکم حاکم ندارد. و یا مقصود، شبهات موضوعیه مورد نزاع است که در نتیجه، از ادّله قضا می‌باشد و یا مقصود، همه حوادث است که در این صورت، شامل اثبات هلال به عنوان واقعه‌ای خارجی خواهد بود، ولی این احتمال، از جهاتی ناتمام است:
۱. در مسأله هلال، احتیاجی به مراجعه به حاکم نداریم؛ زیرا راههای دیگر، چون بیّنه و شیاع و مشاهده … ما را از آن بی نیاز می‌کند.
۲. مسأله از امور مهمه‌ای نیست که محتاج مراجعه به حاکم باشد و حتی اگر امام معصوم نیز، حضور می‌داشت، نیازی به مراجعه به وی نبود.
۳. دلیلی نداریم که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام)، مردم در اثبات هلال، به آنان مراجعه می‌کرده‌اند و رجوع مردم به فقها در زمانهای اخیر، پدیده‌ای نوظهور است و ریشه تاریخی ندارد.
۴. مقصود از جمله: (حجّتی علیکم) حجت بودن فقیه، در آنچه که امام حجّت است، می‌باشد و آن منحصر در شبهات حکمیه است و باب قضا و موضوع هلال خارج از آن است
[۶۱۱] (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
.
۵. رجوع به عموم عامّ برای اثبات داخل بودن حکم هلال در آن. رجوع به عامّ، در شبهه مصداقیه است و این مسأله به ضرورت، باطل است
[۶۱۲] (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
.

[مقبوله_عمر بن حنظله_و_توقیع_اسحاق_بن_یعقوب_اشکال_کرده_و_دلالت_آن_را_بر_حجیّت_حکم_حاکم_ناتمام_دانسته‌اند._درباره_مقبوله_گفته‌اند:_تنها_بر_منصب_قضاء_در_زمان_غیبت_دلالت_دارد،_چه_در_هلال_و_چه_در_غیر_هلال._بنابراین،_اگر_دو_نفر_در_مسأله_هلال_اختلاف_کردند،_وی،_می‌تواند_در_آن_باره_حکم_کند_وگرنه_حق_اعمال_نظر_ندارد._مگر_این_که_وظیفه_قاضیان_را_بالاتر_از_فصل_دعاوی_در_نظر_بگیریم،_وظیفه‌ای_همسان_قاضیان_عامّه،_که_در_همه_امور_دخالت_می‌کردند._ولی_اشکال_در_این_است_که_دخالت_قاضیان_عامه،_در_امور_اجتماعی،_سیاسی_و_مسائلی_چون_رؤیت_هلال،_نمی‌تواند_برای_ما،_ملاک_عمل_قرار_گیرد،_زیرا_چه_بسا،_کار_آنان_از_روی_انجام_وظیفه_نبوده،_بلکه_برخاسته_از_بدعت_بوده_باشد،_بسان_سایر_اختراعات_آنان._نهایت_چیزی_که_می‌توان_گفت:_منصب_قضاء،_از_راه_وجوب_کفایی_برای_علمای_شیعه_ثابت_است،_تا_نظام_مادّی_و_معنوی_مردم_اختلال_پیدا_نکند_و_تنازع_در_اموال_و_اعراض_از_بین_برود_و_این،_منحصر_در_مجتهد_جامع_الشرائط_است
[۶۱۳] (کتاب_البیع)،_امام_خمینی،_ج۲،_ص۴۸۸؛_(رسائل)،_محقق_کرکی،_ج۱،_ص۱۴۲.
.در_پاسخ_سخنان_فوق،_گفته‌اند:_اولاً،_مقبوله_برای_تسهیل_و_گشودن_مشکل_شیعیان_وارد_شده‌_است.هر_چند_مورد_آن_مخاصمه_است،_ولی_اختصاص_به_آن_ندارد،_زیرا_که_مورد_مخصّص_نیست._جمله:_(فانی_قد_جعلتکم_حاکماً)_کلّی_است_و_همه_مسائل_مورد_ابتلا_را_شامل_می‌شود_
[۶۱۴] (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۵۸؛_(مستند_الشیعه)،_ج۲،_ص۱۳۲.
._ثانیاً،_تشریع_اصل_حکم،_برای_رفع_اختلاف_است،_چه_اختلافات_فعلی_و_چه_اختلافات_شأنی._تردیدی_نیست_که_حکم_به_رؤیت_هلال،_اختلافات_شأنی_را_نیز_از_بین_می‌برد.سیدعبدالاعلی_سبزواری_می‌نویسد:_ان_اعتبار_اصل_الحکم_انما_هو_لاجل_قطع_التفرقه_والاختلاف_فعلا،_او_شأنا_رفعا_او_دفعاً_و_لا_ریب_فی_تحقق_الاخیر_فی_مثل_رؤیة_الهلال
[۶۱۵] (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۴.
_اعتبار_اصل_حکم،_به_خاطر_از_میان_برداشتن_تفرقه_و_اختلاف_است._چه_اختلافات_فعلی_و_چه_اختلافات_شأنی،_رفع_اختلاف_یا_دفع_اختلاف._تردیدی_نیست_که_حکم_حاکم،_به_رؤیت_هلال،_دفع_اختلاف_می‌کند_در_جایی_که_احتمال_اختلاف_وجود_دارد._بنابراین،_در_جایی_که_مردم_برای_دفع_اختلاف_به_فقیه_مراجعه_کنند،_فقیه_موظّف_است_با_ولایتی_که_از_جانب_امام_به_او_داده_شده_است،_به_این_کار_اقدام_کند._ثالثاً،_امام،_به_فقهای_شیعه،_همان_منصبی_را_اعطاء_کرده_که_در_آن_روزگار،_برای_قاضیان_اهل سنت_وجود_داشته_است._آنان،_در_مسائلی_چون:_امور حسبه،_اعلان_هلال_و_…_دخالت_می‌کرده‌اند_و_این_دخالت،_بدعت_به_شمار_نمی‌آمد،_بلکه_وظایفی_بود_که_عرفاً_به_آنان_واگذار_می‌شد_و_از_شؤون_قاضیان،_به_شمار_می‌رفت._امام_(علیه_السلام)،_با_اعطای_وظایف_قاضی_عامّه،_به_فقهای_جامع_الشرائط،_ولایت_بر_امور_عامّه_از_جمله_اثبات_هلال_را_به_آنان_واگذارده_است.آیة_اللّه_کوه کمری_در_این_باره_می‌نویسد:_(یکفی_فی_ثبوت_عموم_الولایه_بواسطة_الملازمه_الثابته_بینهما_بلاحاجة_الی_دلیل_آخر_غیر_دلیل_ولایة_القضاء،_و_تقریر_الملازمه_کما_هو_المعروف_المذکور_فی_کلام_غیر_واحد_من_الاعلام،_هو_انه_لمّا_کان_من_شؤون_قضاة_العامه_ثبوت_جمیع_الولایات_لهم،_و_لو_بزعمهم_الفاسد_حتّی_ولایة_النّصب_کما_یشهد_بذلک_صحیحة_ابن_بزیع،_فانّها_تدل_علی_ان_نصب_القیّم_علی_مال_الیتیم_کان_شغلاً_للقاضی_فلابّد_و_ان_یکون_القاضی_المنصوب_من_قبل_الامام_علیه_السلام)_فی_مقابل_قضاتهم_واجداً_لجمیع_شؤون_القضاوة_التّی_منها_ولایة_النّصب_قضاءً_للمقابله_بین_قاضی_الامام_(علیه_السلام)_و_قضاة_الجور،_فانّ_الغرض_من_نصب_الفقیه_قاضیاً_للشیعه_هو_رفع_احتیاجهم_عن_قضاة_العامّه_و_لا_یحصل_ذلک_الاّ_بثبوت_جمیع_مالهم_من_شؤون_القضاء_والمتصدی_لامور_العامه_لقاضی_الامام_(علیه_السلام)_ایضاً
[۶۱۶] (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۵.
._ولایت_عامّه_فقیه_را،_از_راه_ملازمه_بین_ولایت_قضا_و_سایر_مناصب_به_دست_می‌آوریم.شرح_ملازمه:_چنانکه_در_کلام_بسیاری_از_بزرگان_آمده_چنین_است:_برای_قضات_عامّه،_علاوه_بر_ولایت_قضا،_سایر_مناصب_ولایی،_چون:_ولایت_بر_یتیم،_ثابت_می‌باشد،_همان_گونه_که_در_صحیحه_ابن بزیع_آمده_است._این_روایت_دلالت_دارد_که_نصب_قیّم_برای_یتیم،_در_آن_روزگار_از_مشاغل_قاضیان_آنان_بوده_است،_پس_ناگزیر،_قاضی_برگزیده_از_سوی_امام_(علیه_السلام)،_که_در_برابر_قاضیان_عامه_قرار_می‌گرفته،_همه_شؤون_و_مناصب_قاضیان_عامّه_به_آنان_اعطاء_شده_که_از_آن_جمله،_ولایت_نصب_است._تا_این_قاضی_نیز_بتواند_احتیاجات_شیعه_را_در_امور_سیاسی_و_قضایی_بر_آورد_و_آنان_احتیاجی_به_قاضیان_جور_نداشته_باشند_و_این_نیاز،_در_صورتی_برآورده_می‌شود_که_همه_مناصب_و_شؤوناتی_که_قاضی_عامّه_واجد_آن_است،_برای_قاضیان_منصوب_از_سوی_امام_(علیه_السلام)_نیز_باشد.رابعاً،_هیچ_فقهیی_نمی‌تواند_ملتزم_شود_که_در_روزگار_غیبت،_جامعه_اسلامی،_بی_سرپرست_رها_شده_است._از_این_روی،_فقهایی_که_مقبوله_عمربن_حنظله_و_مانند_آن_را_به_مورد_نزاع_و_خصومت_منصرف_دانسته‌اند_و_اطلاق_جعل_حاکم_را_در_غیر_این_مورد،_انکار_کرده‌اند،_ولی_در_مسائل_اجتماعی_و_سیاسی_و_موضوعات_و_رویدادهای_مهم،_حکم_حاکم_را_نافذ_دانسته_و_آن_را_به_عنوان_اصل_مسلّم_و_غیرقابل_تردید_تلّقی_کرده‌اند.آقا ضیاء عراقی_می‌نویسد:_هل_یعتبر_فی_الحکم_ان_یکون_مسبوقاً_بالخصومه‌ام_لا؟_و_جهان:_اظهرهما_الاوّل،_لانّ_عمدة_الدلیل_علی_حرمة_الرد_هو_المقبوله_المنصرفه_الی_سبق_الحکم_بالخصومه_…_و_علیه_فاصالة_عدم_النفوذ_فی_غیر_المسبوق_بالخصومه_محکمه_اِلاّ_فی_الحکم_المتعلق_بالسیاسیات_النوعیه_و_کذا_الهلال_اذ_یمکن_دعوی_الجزم_بانّها_من_شؤون_قضاة_الجور_الثابته_لقضاتنا_باطلاق_المقبوله
[۶۱۷] (مستند_العروة_الوثقی)،_سید_حسن_حجت_کوه_کمره_ای،_۲۰۴_۲۰۵_مهر._(مستمسک_العروة_الوثقی)_محسن_حکیم،_ج۸،_ص۴۶۱.
._آیا_حکم_حاکم،_باید_مسبوق_به_مرافعه_باشد_یا_گستره_حکم_حاکم_اعمّ_از_خصومت_است._در_مسأله_دو_وجه_است:_نزدیکتر_به_واقع،_قسم_اول_است._زیرا_عمده_دلیل،_در_حرمت_ردّ_بر_حاکم،_همان_مقبوله_است_که_انصراف_دارد_به_حکومت_در_مرافعات._بنابراین،_در_غیر_مرافعات،_اصل_عدم_نفوذ_حکم_حاکم_است._امّا_در_احکامی‌که_مربوط_به_امور_سیاسی_و_اداره_اجتماع_است_که_نوع_مردم_بدان_نیازمندند_و_همچنین_ثبوت_هلال،_قطعاً،_از_شؤون_حاکم_اسلامی‌_است._زیرا_اطلاق_مقبوله_عمربن_حنظله،_اقتضاء_می‌کند:_آنچه_قاضیان_جور_نهی_شده،_برای_قاضیان_و_حاکمان_اسلامی‌_ثابت_باشد.آقا_ضیاء_عراقی_در_شرح_تبصرة_المتعلمین_نیز_می‌نویسد:_و_یکفی_لحجیته_[۴۹]    _کون_ذلک_من_شؤون_قضاة_الجور،_الشامل_بفحوی_المقبوله_لقضاتنا_من_دون_فرق_فی_قبوله_حینذٍ_بین_المجتهد_والمقلّد،_لحرمة_الردّ_علی_الجمیع_ولایین_کون_مدرک_الحکم_جزم_الحاکم_او_البیّنه_و_من_دون_فرق_بین_ما_کانت_شرائط_قبول_البیّنه_حاصله_عند_المجتهد_الاخرام_لا_و_عموم_(حکم_بحکمنا)_ناظر_الی_کونه_منصو_بابحکمهم_…
[۶۱۸] (کتاب_القضا)،_آقا_ضیاء_عراقی،_ص۳۰،_المطبعه_العلمیه،_نجف.
_تنها_این_مطلب_که_حکم_از_شؤون_قاضیان_جور_بوده،_برای_حجیّت_حکم_حاکم_کافی_است._زیرا_مفهوم_مقبوله،_همه_منصبهای_قاضیان_جور_را_برای_فقیه_حاکم_اثبات_می‌کند._در_پذیرش_حکم_حاکم_او_فرقی_بین_مقّلد_و_مجتهد_نیست؛_چون_ردّ_حکم_او_بر_همگان_حرام_است._چه_مستند_حکم_حاکم_بیّنه_باشد_یا_علم_خودش،_و_چه_شرائط_پذیرش_بیّنه_حاکم،_در_نزد_مجتهد_دیگر_تمام_باشد_یا_نباشد._از_جمله:_(حکم_بحکمنا)._استفاده_می‌شود_که_او_در_همه_این_موارد،_از_جانب_ائمه_(علیهم_السلام)_گمارده_شده_است._اما_درباره_توقیع_اسحاق_بن_یعقوب،_گفته‌اند:_دلالت_این_توقیع،_بر_حجیّت_حکم_حاکم،_در_اثبات_هلال،_از_جهاتی_نا_تمام_است._زیرا_مقصود_از_حوادث_واقعه،_یا_شبهات حکمیه_در_رویدادهای_خارجی_است_که_در_نتیجه،_حجیّت_قول_راوی_و_یا_فتوای_مفتی،_ارتباطی_به_باب_حکم_حاکم_ندارد._و_یا_مقصود،_شبهات موضوعیه_مورد_نزاع_است_که_در_نتیجه،_از_ادّله_قضا_می‌باشد_و_یا_مقصود،_همه_حوادث_است_که_در_این_صورت،_شامل_اثبات_هلال_به_عنوان_واقعه‌ای_خارجی_خواهد_بود،_ولی_این_احتمال،_از_جهاتی_ناتمام_است:۱._در_مسأله_هلال،_احتیاجی_به_مراجعه_به_حاکم_نداریم؛_زیرا_راههای_دیگر،_چون_بیّنه_و_شیاع_و_مشاهده_…_ما_را_از_آن_بی_نیاز_می‌کند.۲._مسأله_از_امور_مهمه‌ای_نیست_که_محتاج_مراجعه_به_حاکم_باشد_و_حتی_اگر_امام_معصوم_نیز،_حضور_می‌داشت،_نیازی_به_مراجعه_به_وی_نبود.۳._دلیلی_نداریم_که_در_زمان_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_و_ائمه_(علیه_السلام)،_مردم_در_اثبات_هلال،_به_آنان_مراجعه_می‌کرده‌اند_و_رجوع_مردم_به_فقها_در_زمانهای_اخیر،_پدیده‌ای_نوظهور_است_و_ریشه_تاریخی_ندارد.۴._مقصود_از_جمله:_(حجّتی_علیکم)_حجت_بودن_فقیه،_در_آنچه_که_امام_حجّت_است،_می‌باشد_و_آن_منحصر_در_شبهات_حکمیه_است_و_باب_قضا_و_موضوع_هلال_خارج_از_آن_است
[۶۱۹] (شرح_تبصرة_المسلمین)،_ج۳_۴،_ص۳۰۵.
.۵._رجوع_به_عموم_عامّ_برای_اثبات_داخل_بودن_حکم_هلال_در_آن._رجوع_به_عامّ،_در_شبهه مصداقیه_است_و_این_مسأله_به_ضرورت،_باطل_است
[۶۲۰] (مستند_العروة_الوثقی)،_۲،_ص۸۴_۸۶؛_(مستند_الشیعه)،_ص۱۳۲.
." title="ویرایش">ویرایش]

نقد و بررسی اشکالات

امتنان بر بندگان قرار داده است، تا مسلمانان بتوانند علاوه بر استفاده از آن راهها، از حکم حاکم نیز بهره ببرند و از حیرت و سرگردانی به در آیند.
۲. وجود راههای دیگر، ما را از حکم حاکم بی نیاز نمی‌کند. زیرا امکان دارد، نه تنها گرهی از کار نگشاید که بر گرهها بیفزاید و به تفرقه و اختلاف دامن زند.
این، ایجاب می‌کند که حاکم در مسأله دخالت کند و با فرمانی واحد، به اختلافات پایان بخشد. اهمیت اثبات هلال، با وجود آثار فراوان آن در زندگی عبادی و سیاسی مسلمانان، از نصب امیرحاج و قاضی کمتر نیست که در طول تاریخ، حاکمان در آن دخالت می‌کرده‌اند.
۳. این سخن که رجوع به حاکمان در مسأله هلال، در هیچ زمانی سابقه نداشته، سخنی است سست و ناروا. زیرا با مراجعه به تاریخ و کتابهای فقها و روایات می‌یابیم که این امر برعهده حاکمان بوده و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در دوران حاکمیت، عهده دار این وظیفه بوده است. مردم رؤیت هلال را به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گزارش می‌داده‌اند و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از اطمینان به درستی اخبار و گواهی گواهان و دیگر قرائن، به مردم اعلام می‌کرد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند. پس از رحلت آن حضرت، این سیره از سوی حاکمان اسلامی، دنبال می‌شده است.
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن: عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
۴. امّا این که گفته‌اند: حوادث واقعه، مسأله هلال را شامل نمی‌شود، سخنی است بی بنیاد؛ چرا که به گفته خود اینان که عرضه اشکال کرده‌اند، هر وظیفه اجتماعی، سیاسی که بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام) است، بر عهده فقیه جامع الشرایط نیز خواهد بود. پر واضح است که مسؤولیت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)، تنها حلّ شبهات حکمیه و قضاوت نبوده است. قلمرو ولایت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بسیار گسترده است که حکم به ثبوت هلال نیز، مصداقی از آن موارد به شمار می‌آید. پس، گفتار حاکم در این مسأله بر مردم حجّت است و رجوع به حاکم در شبهه موضوعیه‌ای همانند هلال، قطعاً داخل در عموم حوادث واقعه است و شبهه‌ای در مصداق بودن آن نیست، تا رجوع به عامّ در آن از باب رجوع به عموم عامّ در شبهه مصداقیه باشد.
برهانی دیگر
اگر روایات عامه و مطلقه را برای اثبات ولایت فقیه و در نتیجه، عمومیت حکم او ناتمام بدانیم، از راه دیگر نیز می‌توان عموم ولایت فقیه را اثبات کرد. برای تبیین این راه به گفتار آیة اللّه بروجردی (رحمت الله علیه) در این باره اشاره می‌کنیم:
ایشان برای اثبات ولایت فقیه، چند مقدمه را یادآوری می‌کند:
۱. در هر اجتماعی کارهایی از قبیل جنگ و صلح و گرفتن مالیات و مصرف آن و اعمال سیاست داخلی و خارجی وجود دارد که از وظایف فرد فرد مردم نیست، بلکه از وظایف حکومت است.
۲. در اسلام، یک سلسله قوانین سیاسی اجتماعی، از قبیل: حدود، قضا جمع زکات و مصرف آن و … وجود دارد که باید به دست حاکم اسلامی‌ اجرا شود و به همین علت، شیعه و سنی بر احتیاج امت اسلامی‌به زعیم و رهبر سیاسی اتفاق دارند. بالاتر، این مسأله از ضروریات اسلام است.
۳. در اسلام وظایف سیاسی از وظایف عبادی، جدا نیست. چنانکه رسول گرامی‌ اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، در عین حال که اقامه نماز جمعه و جماعات می‌کردند، رهبری سیاسی مسلمانان را برعهده داشتند. برای شهرها والی و قاضی نصب می‌کردند. فرمان جنگ و صلح می‌دادند. مالیات می‌گرفتند و در راه حوائج مسلمانان مصرف می‌کردند. پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سیره خلفا نیز چنین بوده است.
ایشان، پس از نتیجه گیری از این سه مقدمه، می‌نویسد:
به عقیده ما، رهبری سیاسی اسلام، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)، حق علی (علیه السلام) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و انجام آن در صورت قدرت از وظائف آنان بوده است. از این روی، خواص از شیعه، همچون: زراره و محمد بن مسلم در این گونه مسائل به ائمه (علیهم السلام) مراجعه می‌کردند. چون شیعه همیشه نمی‌توانسته در امور حکومتی به ائمه (علیه السلام) رجوع کند و از طرفی پیش بینی غیبت امام (علیه السلام) نیز می‌شده است، بدون شکّ اصحاب ائمه (علیه السلام) پرسیده‌اند که اگر رجوع به ائمه (علیهم السلام) ممکن نباشد و یا امام (علیه السلام) غایب باشد، در کارهای حکومتی به چه کسی مراجعه کنیم؟ ائمه (علیهم السلام) از مراجعه به طاغوتها نهی کرده اند. بدون تردید، افراد با صلاحیتی را به عنوان مرجع امور سیاسی تعیین کرده‌اند. ولی این سؤال و جوابها از کتابهای حدیث ساقط شده و فقط حدیث عمر بن حنظله و ابو خدیجه به دست ما رسیده است. حالا که روشن شد، ائمه (علیهم السلام) برای انجام کارهای حکومتی، حتماً کسانی را تعیین کرده‌اند. به ناگزیر باید گفت: فقیه عادل را تعیین کرده‌اند، چون کسی از علما، تعیین و نصب غیر فقیه را نگفته‌است. پس یا باید بگوییم: اصلاً کسی را نصب نکرده‌اند و یا بگوییم: فقیه عادل را نصب کرده‌اند.
با توضیحاتی که دادیم، نصب فقیه عادل به حکومت و ولایت، از طرف ائمه (علیهم السلام) قطعی است. بنابراین، برای نصب فقیه عادل از سوی ائمه (علیهم السلام)، برای این امور عامّه که مردم به آن نیاز دارند احتیاجی به اثبات آن از راه مقبوله نیست. البّته مقبوله می‌تواند از مؤیدات باشد
[۶۲۱] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
.
افزون بر دو روایت: مقبوله و توقیع اسحاق بن یعقوب، همه ادّله دیگری که فقها برای ولایت عامّه فقیه آورده‌اند، در این جا نیز کارآیی دارند
[۶۲۲] (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
.
" name="_
۱. وجود راههای دیگر برای اثبات هلال، دلیل نمی‌شود که احتیاج به حکم حاکم در اثبات هلال نداشته باشیم. مثل این که بگوییم: چون رؤیت را داریم، پس احتیاجی به تواتر و شیاع نداریم. افزون بر این، چه بسا شارع این راه را برای تسهیل و امتنان بر بندگان قرار داده است، تا مسلمانان بتوانند علاوه بر استفاده از آن راهها، از حکم حاکم نیز بهره ببرند و از حیرت و سرگردانی به در آیند.
۲. وجود راههای دیگر، ما را از حکم حاکم بی نیاز نمی‌کند. زیرا امکان دارد، نه تنها گرهی از کار نگشاید که بر گرهها بیفزاید و به تفرقه و اختلاف دامن زند.
این، ایجاب می‌کند که حاکم در مسأله دخالت کند و با فرمانی واحد، به اختلافات پایان بخشد. اهمیت اثبات هلال، با وجود آثار فراوان آن در زندگی عبادی و سیاسی مسلمانان، از نصب امیرحاج و قاضی کمتر نیست که در طول تاریخ، حاکمان در آن دخالت می‌کرده‌اند.
۳. این سخن که رجوع به حاکمان در مسأله هلال، در هیچ زمانی سابقه نداشته، سخنی است سست و ناروا. زیرا با مراجعه به تاریخ و کتابهای فقها و روایات می‌یابیم که این امر برعهده حاکمان بوده و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در دوران حاکمیت، عهده دار این وظیفه بوده است. مردم رؤیت هلال را به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گزارش می‌داده‌اند و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از اطمینان به درستی اخبار و گواهی گواهان و دیگر قرائن، به مردم اعلام می‌کرد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند. پس از رحلت آن حضرت، این سیره از سوی حاکمان اسلامی، دنبال می‌شده است.
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن: عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
۴. امّا این که گفته‌اند: حوادث واقعه، مسأله هلال را شامل نمی‌شود، سخنی است بی بنیاد؛ چرا که به گفته خود اینان که عرضه اشکال کرده‌اند، هر وظیفه اجتماعی، سیاسی که بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام) است، بر عهده فقیه جامع الشرایط نیز خواهد بود. پر واضح است که مسؤولیت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)، تنها حلّ شبهات حکمیه و قضاوت نبوده است. قلمرو ولایت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بسیار گسترده است که حکم به ثبوت هلال نیز، مصداقی از آن موارد به شمار می‌آید. پس، گفتار حاکم در این مسأله بر مردم حجّت است و رجوع به حاکم در شبهه موضوعیه‌ای همانند هلال، قطعاً داخل در عموم حوادث واقعه است و شبهه‌ای در مصداق بودن آن نیست، تا رجوع به عامّ در آن از باب رجوع به عموم عامّ در شبهه مصداقیه باشد.
برهانی دیگر
اگر روایات عامه و مطلقه را برای اثبات ولایت فقیه و در نتیجه، عمومیت حکم او ناتمام بدانیم، از راه دیگر نیز می‌توان عموم ولایت فقیه را اثبات کرد. برای تبیین این راه به گفتار آیة اللّه بروجردی (رحمت الله علیه) در این باره اشاره می‌کنیم:
ایشان برای اثبات ولایت فقیه، چند مقدمه را یادآوری می‌کند:
۱. در هر اجتماعی کارهایی از قبیل جنگ و صلح و گرفتن مالیات و مصرف آن و اعمال سیاست داخلی و خارجی وجود دارد که از وظایف فرد فرد مردم نیست، بلکه از وظایف حکومت است.
۲. در اسلام، یک سلسله قوانین سیاسی اجتماعی، از قبیل: حدود، قضا جمع زکات و مصرف آن و … وجود دارد که باید به دست حاکم اسلامی‌ اجرا شود و به همین علت، شیعه و سنی بر احتیاج امت اسلامی‌به زعیم و رهبر سیاسی اتفاق دارند. بالاتر، این مسأله از ضروریات اسلام است.
۳. در اسلام وظایف سیاسی از وظایف عبادی، جدا نیست. چنانکه رسول گرامی‌ اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، در عین حال که اقامه نماز جمعه و جماعات می‌کردند، رهبری سیاسی مسلمانان را برعهده داشتند. برای شهرها والی و قاضی نصب می‌کردند. فرمان جنگ و صلح می‌دادند. مالیات می‌گرفتند و در راه حوائج مسلمانان مصرف می‌کردند. پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سیره خلفا نیز چنین بوده است.
ایشان، پس از نتیجه گیری از این سه مقدمه، می‌نویسد:
به عقیده ما، رهبری سیاسی اسلام، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)، حق علی (علیه السلام) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و انجام آن در صورت قدرت از وظائف آنان بوده است. از این روی، خواص از شیعه، همچون: زراره و محمد بن مسلم در این گونه مسائل به ائمه (علیهم السلام) مراجعه می‌کردند. چون شیعه همیشه نمی‌توانسته در امور حکومتی به ائمه (علیه السلام) رجوع کند و از طرفی پیش بینی غیبت امام (علیه السلام) نیز می‌شده است، بدون شکّ اصحاب ائمه (علیه السلام) پرسیده‌اند که اگر رجوع به ائمه (علیهم السلام) ممکن نباشد و یا امام (علیه السلام) غایب باشد، در کارهای حکومتی به چه کسی مراجعه کنیم؟ ائمه (علیهم السلام) از مراجعه به طاغوتها نهی کرده اند. بدون تردید، افراد با صلاحیتی را به عنوان مرجع امور سیاسی تعیین کرده‌اند. ولی این سؤال و جوابها از کتابهای حدیث ساقط شده و فقط حدیث عمر بن حنظله و ابو خدیجه به دست ما رسیده است. حالا که روشن شد، ائمه (علیهم السلام) برای انجام کارهای حکومتی، حتماً کسانی را تعیین کرده‌اند. به ناگزیر باید گفت: فقیه عادل را تعیین کرده‌اند، چون کسی از علما، تعیین و نصب غیر فقیه را نگفته‌است. پس یا باید بگوییم: اصلاً کسی را نصب نکرده‌اند و یا بگوییم: فقیه عادل را نصب کرده‌اند.
با توضیحاتی که دادیم، نصب فقیه عادل به حکومت و ولایت، از طرف ائمه (علیهم السلام) قطعی است. بنابراین، برای نصب فقیه عادل از سوی ائمه (علیهم السلام)، برای این امور عامّه که مردم به آن نیاز دارند احتیاجی به اثبات آن از راه مقبوله نیست. البّته مقبوله می‌تواند از مؤیدات باشد
[۶۲۳] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
.
افزون بر دو روایت: مقبوله و توقیع اسحاق بن یعقوب، همه ادّله دیگری که فقها برای ولایت عامّه فقیه آورده‌اند، در این جا نیز کارآیی دارند
[۶۲۴] (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
.
">۳ -
۱. وجود راههای دیگر برای اثبات هلال، دلیل نمی‌شود که احتیاج به حکم حاکم در اثبات هلال نداشته باشیم. مثل این که بگوییم: چون رؤیت را داریم، پس احتیاجی به تواتر و شیاع نداریم. افزون بر این، چه بسا شارع این راه را برای تسهیل و امتنان بر بندگان قرار داده است، تا مسلمانان بتوانند علاوه بر استفاده از آن راهها، از حکم حاکم نیز بهره ببرند و از حیرت و سرگردانی به در آیند.
۲. وجود راههای دیگر، ما را از حکم حاکم بی نیاز نمی‌کند. زیرا امکان دارد، نه تنها گرهی از کار نگشاید که بر گرهها بیفزاید و به تفرقه و اختلاف دامن زند.
این، ایجاب می‌کند که حاکم در مسأله دخالت کند و با فرمانی واحد، به اختلافات پایان بخشد. اهمیت اثبات هلال، با وجود آثار فراوان آن در زندگی عبادی و سیاسی مسلمانان، از نصب امیرحاج و قاضی کمتر نیست که در طول تاریخ، حاکمان در آن دخالت می‌کرده‌اند.
۳. این سخن که رجوع به حاکمان در مسأله هلال، در هیچ زمانی سابقه نداشته، سخنی است سست و ناروا. زیرا با مراجعه به تاریخ و کتابهای فقها و روایات می‌یابیم که این امر برعهده حاکمان بوده و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در دوران حاکمیت، عهده دار این وظیفه بوده است. مردم رؤیت هلال را به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گزارش می‌داده‌اند و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از اطمینان به درستی اخبار و گواهی گواهان و دیگر قرائن، به مردم اعلام می‌کرد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند. پس از رحلت آن حضرت، این سیره از سوی حاکمان اسلامی، دنبال می‌شده است.
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن: عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
۴. امّا این که گفته‌اند: حوادث واقعه، مسأله هلال را شامل نمی‌شود، سخنی است بی بنیاد؛ چرا که به گفته خود اینان که عرضه اشکال کرده‌اند، هر وظیفه اجتماعی، سیاسی که بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام) است، بر عهده فقیه جامع الشرایط نیز خواهد بود. پر واضح است که مسؤولیت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیهم السلام)، تنها حلّ شبهات حکمیه و قضاوت نبوده است. قلمرو ولایت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بسیار گسترده است که حکم به ثبوت هلال نیز، مصداقی از آن موارد به شمار می‌آید. پس، گفتار حاکم در این مسأله بر مردم حجّت است و رجوع به حاکم در شبهه موضوعیه‌ای همانند هلال، قطعاً داخل در عموم حوادث واقعه است و شبهه‌ای در مصداق بودن آن نیست، تا رجوع به عامّ در آن از باب رجوع به عموم عامّ در شبهه مصداقیه باشد.
برهانی دیگر
اگر روایات عامه و مطلقه را برای اثبات ولایت فقیه و در نتیجه، عمومیت حکم او ناتمام بدانیم، از راه دیگر نیز می‌توان عموم ولایت فقیه را اثبات کرد. برای تبیین این راه به گفتار آیة اللّه بروجردی (رحمت الله علیه) در این باره اشاره می‌کنیم:
ایشان برای اثبات ولایت فقیه، چند مقدمه را یادآوری می‌کند:
۱. در هر اجتماعی کارهایی از قبیل جنگ و صلح و گرفتن مالیات و مصرف آن و اعمال سیاست داخلی و خارجی وجود دارد که از وظایف فرد فرد مردم نیست، بلکه از وظایف حکومت است.
۲. در اسلام، یک سلسله قوانین سیاسی اجتماعی، از قبیل: حدود، قضا جمع زکات و مصرف آن و … وجود دارد که باید به دست حاکم اسلامی‌ اجرا شود و به همین علت، شیعه و سنی بر احتیاج امت اسلامی‌به زعیم و رهبر سیاسی اتفاق دارند. بالاتر، این مسأله از ضروریات اسلام است.
۳. در اسلام وظایف سیاسی از وظایف عبادی، جدا نیست. چنانکه رسول گرامی‌ اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، در عین حال که اقامه نماز جمعه و جماعات می‌کردند، رهبری سیاسی مسلمانان را برعهده داشتند. برای شهرها والی و قاضی نصب می‌کردند. فرمان جنگ و صلح می‌دادند. مالیات می‌گرفتند و در راه حوائج مسلمانان مصرف می‌کردند. پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سیره خلفا نیز چنین بوده است.
ایشان، پس از نتیجه گیری از این سه مقدمه، می‌نویسد:
به عقیده ما، رهبری سیاسی اسلام، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)، حق علی (علیه السلام) و ائمه معصومین (علیهم السلام) و انجام آن در صورت قدرت از وظائف آنان بوده است. از این روی، خواص از شیعه، همچون: زراره و محمد بن مسلم در این گونه مسائل به ائمه (علیهم السلام) مراجعه می‌کردند. چون شیعه همیشه نمی‌توانسته در امور حکومتی به ائمه (علیه السلام) رجوع کند و از طرفی پیش بینی غیبت امام (علیه السلام) نیز می‌شده است، بدون شکّ اصحاب ائمه (علیه السلام) پرسیده‌اند که اگر رجوع به ائمه (علیهم السلام) ممکن نباشد و یا امام (علیه السلام) غایب باشد، در کارهای حکومتی به چه کسی مراجعه کنیم؟ ائمه (علیهم السلام) از مراجعه به طاغوتها نهی کرده اند. بدون تردید، افراد با صلاحیتی را به عنوان مرجع امور سیاسی تعیین کرده‌اند. ولی این سؤال و جوابها از کتابهای حدیث ساقط شده و فقط حدیث عمر بن حنظله و ابو خدیجه به دست ما رسیده است. حالا که روشن شد، ائمه (علیهم السلام) برای انجام کارهای حکومتی، حتماً کسانی را تعیین کرده‌اند. به ناگزیر باید گفت: فقیه عادل را تعیین کرده‌اند، چون کسی از علما، تعیین و نصب غیر فقیه را نگفته‌است. پس یا باید بگوییم: اصلاً کسی را نصب نکرده‌اند و یا بگوییم: فقیه عادل را نصب کرده‌اند.
با توضیحاتی که دادیم، نصب فقیه عادل به حکومت و ولایت، از طرف ائمه (علیهم السلام) قطعی است. بنابراین، برای نصب فقیه عادل از سوی ائمه (علیهم السلام)، برای این امور عامّه که مردم به آن نیاز دارند احتیاجی به اثبات آن از راه مقبوله نیست. البّته مقبوله می‌تواند از مؤیدات باشد
[۶۲۵] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
.
افزون بر دو روایت: مقبوله و توقیع اسحاق بن یعقوب، همه ادّله دیگری که فقها برای ولایت عامّه فقیه آورده‌اند، در این جا نیز کارآیی دارند
[۶۲۶] (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
.

[امتنان_بر_بندگان_قرار_داده_است،_تا_مسلمانان_بتوانند_علاوه_بر_استفاده_از_آن_راهها،_از_حکم_حاکم_نیز_بهره_ببرند_و_از_حیرت_و_سرگردانی_به_در_آیند.۲._وجود_راههای_دیگر،_ما_را_از_حکم_حاکم_بی_نیاز_نمی‌کند._زیرا_امکان_دارد،_نه_تنها_گرهی_از_کار_نگشاید_که_بر_گرهها_بیفزاید_و_به_تفرقه_و_اختلاف_دامن_زند.این،_ایجاب_می‌کند_که_حاکم_در_مسأله_دخالت_کند_و_با_فرمانی_واحد،_به_اختلافات_پایان_بخشد._اهمیت_اثبات_هلال،_با_وجود_آثار_فراوان_آن_در_زندگی_عبادی_و_سیاسی_مسلمانان،_از_نصب_امیرحاج_و_قاضی_کمتر_نیست_که_در_طول_تاریخ،_حاکمان_در_آن_دخالت_می‌کرده‌اند.۳._این_سخن_که_رجوع_به_حاکمان_در_مسأله_هلال،_در_هیچ_زمانی_سابقه_نداشته،_سخنی_است_سست_و_ناروا._زیرا_با_مراجعه_به_تاریخ_و_کتابهای_فقها_و_روایات_می‌یابیم_که_این_امر_برعهده_حاکمان_بوده_و_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_در_دوران_حاکمیت،_عهده_دار_این_وظیفه_بوده_است._مردم_رؤیت_هلال_را_به_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_گزارش_می‌داده‌اند_و_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_پس_از_اطمینان_به_درستی_اخبار_و_گواهی_گواهان_و_دیگر_قرائن،_به_مردم_اعلام_می‌کرد_روزه_بگیرند،_یا_روزه_بگشایند._پس_از_رحلت_آن_حضرت،_این_سیره_از_سوی_حاکمان_اسلامی،_دنبال_می‌شده_است.با_نگاهی_گذرا_به_تاریخ_اسلام،_در_می‌یابیم_که_هر_حاکمی‌که_رهبری_مسلمانان_را_در_امور_سیاسی_و_اجتماعی_به_عهده_داشت،_امر_هلال_را_نیز،_تصدی_می‌کرد._در_دوره_های_بعد،_قضات،_که_نمایندگان_سلطان_به_شمار_می‌آمدند،_این_کار_را_به_عهده_داشتند_و_مسلمانان_نیز،_در_امر_هلال_و_مسائل_مرتبط_با_آن:_عبادات،_معاملات_و_…_به_آنان_رجوع_می‌کردند.۴._امّا_این_که_گفته‌اند:_حوادث_واقعه،_مسأله_هلال_را_شامل_نمی‌شود،_سخنی_است_بی_بنیاد؛_چرا_که_به_گفته_خود_اینان_که_عرضه_اشکال_کرده‌اند،_هر_وظیفه_اجتماعی،_سیاسی_که_بر_عهده_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_و_ائمه_(علیه_السلام)_است،_بر_عهده_فقیه_جامع_الشرایط_نیز_خواهد_بود._پر_واضح_است_که_مسؤولیت_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_و_ائمه_(علیهم_السلام)،_تنها_حلّ_شبهات_حکمیه_و_قضاوت_نبوده_است._قلمرو_ولایت_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_بسیار_گسترده_است_که_حکم_به_ثبوت_هلال_نیز،_مصداقی_از_آن_موارد_به_شمار_می‌آید._پس،_گفتار_حاکم_در_این_مسأله_بر_مردم_حجّت_است_و_رجوع_به_حاکم_در_شبهه_موضوعیه‌ای_همانند_هلال،_قطعاً_داخل_در_عموم_حوادث_واقعه_است_و_شبهه‌ای_در_مصداق_بودن_آن_نیست،_تا_رجوع_به_عامّ_در_آن_از_باب_رجوع_به_عموم_عامّ_در_شبهه_مصداقیه_باشد.برهانی_دیگراگر_روایات_عامه_و_مطلقه_را_برای_اثبات_ولایت_فقیه_و_در_نتیجه،_عمومیت_حکم_او_ناتمام_بدانیم،_از_راه_دیگر_نیز_می‌توان_عموم_ولایت_فقیه_را_اثبات_کرد._برای_تبیین_این_راه_به_گفتار_آیة_اللّه_بروجردی_(رحمت_الله_علیه)_در_این_باره_اشاره_می‌کنیم:ایشان_برای_اثبات_ولایت_فقیه،_چند_مقدمه_را_یادآوری_می‌کند:۱._در_هر_اجتماعی_کارهایی_از_قبیل_جنگ_و_صلح_و_گرفتن_مالیات_و_مصرف_آن_و_اعمال_سیاست_داخلی_و_خارجی_وجود_دارد_که_از_وظایف_فرد_فرد_مردم_نیست،_بلکه_از_وظایف_حکومت_است.۲._در_اسلام،_یک_سلسله_قوانین_سیاسی_اجتماعی،_از_قبیل:_حدود،_قضا_جمع_زکات_و_مصرف_آن_و_…_وجود_دارد_که_باید_به_دست_حاکم_اسلامی‌_اجرا_شود_و_به_همین_علت،_شیعه_و_سنی_بر_احتیاج_امت_اسلامی‌به_زعیم_و_رهبر_سیاسی_اتفاق_دارند._بالاتر،_این_مسأله_از_ضروریات_اسلام_است.۳._در_اسلام_وظایف_سیاسی_از_وظایف_عبادی،_جدا_نیست._چنانکه_رسول_گرامی‌_اسلام_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_و_علی_(علیه_السلام)،_در_عین_حال_که_اقامه_نماز جمعه_و_جماعات_می‌کردند،_رهبری_سیاسی_مسلمانان_را_برعهده_داشتند._برای_شهرها_والی_و_قاضی_نصب_می‌کردند._فرمان_جنگ_و_صلح_می‌دادند._مالیات_می‌گرفتند_و_در_راه_حوائج_مسلمانان_مصرف_می‌کردند._پس_از_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_سیره_خلفا_نیز_چنین_بوده_است.ایشان،_پس_از_نتیجه_گیری_از_این_سه_مقدمه،_می‌نویسد:به_عقیده_ما،_رهبری_سیاسی_اسلام،_پس_از_رسول_خدا_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_حق_علی_(علیه_السلام)_و_ائمه_معصومین_(علیهم_السلام)_و_انجام_آن_در_صورت_قدرت_از_وظائف_آنان_بوده_است._از_این_روی،_خواص_از_شیعه،_همچون:_زراره_و_محمد بن مسلم_در_این_گونه_مسائل_به_ائمه_(علیهم_السلام)_مراجعه_می‌کردند._چون_شیعه_همیشه_نمی‌توانسته_در_امور_حکومتی_به_ائمه_(علیه_السلام)_رجوع_کند_و_از_طرفی_پیش_بینی_غیبت_امام_(علیه_السلام)_نیز_می‌شده_است،_بدون_شکّ_اصحاب_ائمه_(علیه_السلام)_پرسیده‌اند_که_اگر_رجوع_به_ائمه_(علیهم_السلام)_ممکن_نباشد_و_یا_امام_(علیه_السلام)_غایب_باشد،_در_کارهای_حکومتی_به_چه_کسی_مراجعه_کنیم؟_ائمه_(علیهم_السلام)_از_مراجعه_به_طاغوتها_نهی_کرده_اند._بدون_تردید،_افراد_با_صلاحیتی_را_به_عنوان_مرجع_امور_سیاسی_تعیین_کرده‌اند._ولی_این_سؤال_و_جوابها_از_کتابهای_حدیث_ساقط_شده_و_فقط_حدیث_عمر بن حنظله_و_ابو خدیجه_به_دست_ما_رسیده_است._حالا_که_روشن_شد،_ائمه_(علیهم_السلام)_برای_انجام_کارهای_حکومتی،_حتماً_کسانی_را_تعیین_کرده‌اند._به_ناگزیر_باید_گفت:_فقیه_عادل_را_تعیین_کرده‌اند،_چون_کسی_از_علما،_تعیین_و_نصب_غیر_فقیه_را_نگفته‌است._پس_یا_باید_بگوییم:_اصلاً_کسی_را_نصب_نکرده‌اند_و_یا_بگوییم:_فقیه_عادل_را_نصب_کرده‌اند.با_توضیحاتی_که_دادیم،_نصب_فقیه_عادل_به_حکومت_و_ولایت،_از_طرف_ائمه_(علیهم_السلام)_قطعی_است._بنابراین،_برای_نصب_فقیه_عادل_از_سوی_ائمه_(علیهم_السلام)،_برای_این_امور_عامّه_که_مردم_به_آن_نیاز_دارند_احتیاجی_به_اثبات_آن_از_راه_مقبوله_نیست._البّته_مقبوله_می‌تواند_از_مؤیدات_باشد
[۶۲۷] (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۴.
.افزون_بر_دو_روایت:_مقبوله_و_توقیع_اسحاق بن یعقوب،_همه_ادّله_دیگری_که_فقها_برای_ولایت_عامّه_فقیه_آورده‌اند،_در_این_جا_نیز_کارآیی_دارند
[۶۲۸] (البدرالزّاهر)،_تقریر_درس_صلوة_الجمعه_والمسافر_آیة_اللّه_بروجردی،_مقرر:_آیة_اللّه_منتظری،_۵۲_۵۷،_انتشارات_دفتر_تبلیغات_اسلامی‌حوزه_علمیه_قم.
." title="ویرایش">ویرایش]

شیوه فقهاء در کتابهای فقهی

[۶۲۹] (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.

وی، در کتاب امر به معروف و نهی از منکر، پس از آن که روایات مربوط به ولایت فقیه را می‌آورد، می‌نویسد: فقها، ولایت عامّه فقیه را اصلی مسلّم و مفروغ عنه گرفته‌اند از این روی: فان کتبهم مملّوة بالرجوع الی الحاکم، المراد به نائب الغیبة فی سایر المواضع
[۶۳۰] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. کتابهای فقهای شیعه، پر است از مواردی که باید به حاکم اسلامی‌ و نائب امام زمان (علیه السلام)، در زمان غیبت، در سایر مواضع، مراجعه کرد.
سید محمّد بحرالعلوم می‌نویسد: یظهر لمن تتبع فتاوی الفقهاء فی موارد عدیده کما ستعرف فی اتفاقهم علی وجوب الرجوع فیها الی الفقیه مع انّها غیر منصوص علیها بالخصوص و لیس اِلاّ لاستفادتهم عموم الولایه له بضرورة العقل والنقّل بل استدلوا به علیه حکایة الاجماع علیه فوق حدّ الاستفاضه و هو واضح بحمداللّه لا شکّ فیه و لا شبهة تعتریه
[۶۳۱] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. اگر کسی فتاوای فقها را بررسی کند، به این نتیجه خواهد رسید که: فقها، در موارد زیادی اتفاق نظر دارند که باید به فقیه مراجعه کرد، در حالی که هیچ نصّ خاصی در این موارد نداریم. آنان، به ضرورت عقل و نقل، عموم ولایت فقیه را استفاده کرده‌اند. بلکه بر عامّ بودن آن، به سبب همین فتاوای متعدد، استدلال کرده‌اند. اتفاق نظرهای بسیاری درباره ولایت عامه فقیه نقل شده است. این مطلب، بحمداللّه، روشن است و هیچ شکّ و شبهه‌ای در آن راه ندارد.
حاج آقا رضا همدانی نیز عبارتی شبیه دو عبارت فوق دارد
[۶۳۲] (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
.
نمونه های دخالت فقهای شیعه، در ابواب گوناگون فقه بسیاراست. از جمله به ثبوت هلال
[۶۳۳] (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
، طلاق، در برخی از موارد
[۶۳۴] (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
[۶۳۵] (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
[۶۳۶] (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
، اجبار محتکر بر فروش
[۶۳۷] (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
، قیمت گذاری اجناس
[۶۳۸] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
تصرف در خمس و انفال
[۶۳۹] (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
، اقامه حدود و تعزیرات
[۶۴۰] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
، تصرف در اموال بی سرپرست
[۶۴۱] (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
، تصرف در اوقاف عامه
[۶۴۲] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
، تصرف در میراث انسان بدون وارث
[۶۴۳] (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
و … به حکم حاکم فتوا داده‌اند. شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، به هنگام بحث از ولایت حاکم، در کتاب تجارت، نسبت به محجور طبیعی، مانند کودکان و سفیه و محجور فقهی، مانند مفلس، می‌نویسد: … قلت: بل لا یمکن استقصاء افراد ولایة الحاکم و امنیه لانّ التحقیق عمومها فی کلّ ما احتیج فیه الی ولایة فی مال او غیره، اذ هو ولیّ من لاولیّ له و لهما تولیة طرفی العقد فی الاقتراض و غیره من التصرفات التی فیها المصلحه او لا مفسده فیها
[۶۴۴] (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
. من معتقدم که: شمارش موارد ولایت حاکم اسلامی‌ و امین او امکان پذیر نیست. زیرا، ما به عموم ولایت فقیه، معتقدیم. بنابراین، در هر موردی که احتیاج به اعمال ولایت باشد، چه مالی و چه غیر آن، فقیه در آن مورد ولایت دارد؛ چون فقیه، ولیّ و سرپرست کسی است که ولیّ و سرپرست ندارد. حاکم و امین او می‌توانند به نیابت از او، دو طرف عقد اقتراض و غیر آن، از تصرفاتی که دارای مصلحت است و یا حداقل دارای مفسده نیست، عهده دار شوند.
از آنچه تاکنون آوردیم، روشن شد: فقهایی که به عمومیّت ولایت فقیه و نیابت عامّه وی از سوی ائمه (علیهم السلام) اعتقاد دارند، به عمومیت حکم حاکم باور دارند و حکم به ثبوت هلال را نیز از وظایف حاکم اسلامی‌ می‌دانند؛ زیرا در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه اطهار و حتّی حکام جور، متعارف و متداول چنین بوده که مردم، در این زمینه ها، به زمامداران مراجعه می‌کرده‌اند. این روش، نسبت به تعیین مواقیت، از جمله ثبوت هلال، قطعی است که بدان خواهیم پرداخت.
" name="_شیوه فقها در مباحث فقهی، می‌نمایاند که ولایت عامه فقیه و عمومیت حکم او را، اصلی قطعی و مسلم گرفته‌اند. از این روی، در موارد گوناگون، از جمله: ثبوت هلال، به حکم حاکم فتوا داده‌اند.
شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، در چند جای جواهر، به این مسأله اشاره دارد
[۶۴۵] (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
وی، در کتاب امر به معروف و نهی از منکر، پس از آن که روایات مربوط به ولایت فقیه را می‌آورد، می‌نویسد: فقها، ولایت عامّه فقیه را اصلی مسلّم و مفروغ عنه گرفته‌اند از این روی: فان کتبهم مملّوة بالرجوع الی الحاکم، المراد به نائب الغیبة فی سایر المواضع
[۶۴۶] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. کتابهای فقهای شیعه، پر است از مواردی که باید به حاکم اسلامی‌ و نائب امام زمان (علیه السلام)، در زمان غیبت، در سایر مواضع، مراجعه کرد.
سید محمّد بحرالعلوم می‌نویسد: یظهر لمن تتبع فتاوی الفقهاء فی موارد عدیده کما ستعرف فی اتفاقهم علی وجوب الرجوع فیها الی الفقیه مع انّها غیر منصوص علیها بالخصوص و لیس اِلاّ لاستفادتهم عموم الولایه له بضرورة العقل والنقّل بل استدلوا به علیه حکایة الاجماع علیه فوق حدّ الاستفاضه و هو واضح بحمداللّه لا شکّ فیه و لا شبهة تعتریه
[۶۴۷] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. اگر کسی فتاوای فقها را بررسی کند، به این نتیجه خواهد رسید که: فقها، در موارد زیادی اتفاق نظر دارند که باید به فقیه مراجعه کرد، در حالی که هیچ نصّ خاصی در این موارد نداریم. آنان، به ضرورت عقل و نقل، عموم ولایت فقیه را استفاده کرده‌اند. بلکه بر عامّ بودن آن، به سبب همین فتاوای متعدد، استدلال کرده‌اند. اتفاق نظرهای بسیاری درباره ولایت عامه فقیه نقل شده است. این مطلب، بحمداللّه، روشن است و هیچ شکّ و شبهه‌ای در آن راه ندارد.
حاج آقا رضا همدانی نیز عبارتی شبیه دو عبارت فوق دارد
[۶۴۸] (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
.
نمونه های دخالت فقهای شیعه، در ابواب گوناگون فقه بسیاراست. از جمله به ثبوت هلال
[۶۴۹] (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
، طلاق، در برخی از موارد
[۶۵۰] (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
[۶۵۱] (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
[۶۵۲] (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
، اجبار محتکر بر فروش
[۶۵۳] (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
، قیمت گذاری اجناس
[۶۵۴] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
تصرف در خمس و انفال
[۶۵۵] (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
، اقامه حدود و تعزیرات
[۶۵۶] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
، تصرف در اموال بی سرپرست
[۶۵۷] (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
، تصرف در اوقاف عامه
[۶۵۸] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
، تصرف در میراث انسان بدون وارث
[۶۵۹] (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
و … به حکم حاکم فتوا داده‌اند. شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، به هنگام بحث از ولایت حاکم، در کتاب تجارت، نسبت به محجور طبیعی، مانند کودکان و سفیه و محجور فقهی، مانند مفلس، می‌نویسد: … قلت: بل لا یمکن استقصاء افراد ولایة الحاکم و امنیه لانّ التحقیق عمومها فی کلّ ما احتیج فیه الی ولایة فی مال او غیره، اذ هو ولیّ من لاولیّ له و لهما تولیة طرفی العقد فی الاقتراض و غیره من التصرفات التی فیها المصلحه او لا مفسده فیها
[۶۶۰] (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
. من معتقدم که: شمارش موارد ولایت حاکم اسلامی‌ و امین او امکان پذیر نیست. زیرا، ما به عموم ولایت فقیه، معتقدیم. بنابراین، در هر موردی که احتیاج به اعمال ولایت باشد، چه مالی و چه غیر آن، فقیه در آن مورد ولایت دارد؛ چون فقیه، ولیّ و سرپرست کسی است که ولیّ و سرپرست ندارد. حاکم و امین او می‌توانند به نیابت از او، دو طرف عقد اقتراض و غیر آن، از تصرفاتی که دارای مصلحت است و یا حداقل دارای مفسده نیست، عهده دار شوند.
از آنچه تاکنون آوردیم، روشن شد: فقهایی که به عمومیّت ولایت فقیه و نیابت عامّه وی از سوی ائمه (علیهم السلام) اعتقاد دارند، به عمومیت حکم حاکم باور دارند و حکم به ثبوت هلال را نیز از وظایف حاکم اسلامی‌ می‌دانند؛ زیرا در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه اطهار و حتّی حکام جور، متعارف و متداول چنین بوده که مردم، در این زمینه ها، به زمامداران مراجعه می‌کرده‌اند. این روش، نسبت به تعیین مواقیت، از جمله ثبوت هلال، قطعی است که بدان خواهیم پرداخت.
">۴ - شیوه فقها در مباحث فقهی، می‌نمایاند که ولایت عامه فقیه و عمومیت حکم او را، اصلی قطعی و مسلم گرفته‌اند. از این روی، در موارد گوناگون، از جمله: ثبوت هلال، به حکم حاکم فتوا داده‌اند.
شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، در چند جای جواهر، به این مسأله اشاره دارد
[۶۶۱] (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
وی، در کتاب امر به معروف و نهی از منکر، پس از آن که روایات مربوط به ولایت فقیه را می‌آورد، می‌نویسد: فقها، ولایت عامّه فقیه را اصلی مسلّم و مفروغ عنه گرفته‌اند از این روی: فان کتبهم مملّوة بالرجوع الی الحاکم، المراد به نائب الغیبة فی سایر المواضع
[۶۶۲] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. کتابهای فقهای شیعه، پر است از مواردی که باید به حاکم اسلامی‌ و نائب امام زمان (علیه السلام)، در زمان غیبت، در سایر مواضع، مراجعه کرد.
سید محمّد بحرالعلوم می‌نویسد: یظهر لمن تتبع فتاوی الفقهاء فی موارد عدیده کما ستعرف فی اتفاقهم علی وجوب الرجوع فیها الی الفقیه مع انّها غیر منصوص علیها بالخصوص و لیس اِلاّ لاستفادتهم عموم الولایه له بضرورة العقل والنقّل بل استدلوا به علیه حکایة الاجماع علیه فوق حدّ الاستفاضه و هو واضح بحمداللّه لا شکّ فیه و لا شبهة تعتریه
[۶۶۳] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
. اگر کسی فتاوای فقها را بررسی کند، به این نتیجه خواهد رسید که: فقها، در موارد زیادی اتفاق نظر دارند که باید به فقیه مراجعه کرد، در حالی که هیچ نصّ خاصی در این موارد نداریم. آنان، به ضرورت عقل و نقل، عموم ولایت فقیه را استفاده کرده‌اند. بلکه بر عامّ بودن آن، به سبب همین فتاوای متعدد، استدلال کرده‌اند. اتفاق نظرهای بسیاری درباره ولایت عامه فقیه نقل شده است. این مطلب، بحمداللّه، روشن است و هیچ شکّ و شبهه‌ای در آن راه ندارد.
حاج آقا رضا همدانی نیز عبارتی شبیه دو عبارت فوق دارد
[۶۶۴] (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
.
نمونه های دخالت فقهای شیعه، در ابواب گوناگون فقه بسیاراست. از جمله به ثبوت هلال
[۶۶۵] (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
، طلاق، در برخی از موارد
[۶۶۶] (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
[۶۶۷] (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
[۶۶۸] (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
، اجبار محتکر بر فروش
[۶۶۹] (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
، قیمت گذاری اجناس
[۶۷۰] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
تصرف در خمس و انفال
[۶۷۱] (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
، اقامه حدود و تعزیرات
[۶۷۲] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
، تصرف در اموال بی سرپرست
[۶۷۳] (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
، تصرف در اوقاف عامه
[۶۷۴] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
، تصرف در میراث انسان بدون وارث
[۶۷۵] (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
و … به حکم حاکم فتوا داده‌اند. شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، به هنگام بحث از ولایت حاکم، در کتاب تجارت، نسبت به محجور طبیعی، مانند کودکان و سفیه و محجور فقهی، مانند مفلس، می‌نویسد: … قلت: بل لا یمکن استقصاء افراد ولایة الحاکم و امنیه لانّ التحقیق عمومها فی کلّ ما احتیج فیه الی ولایة فی مال او غیره، اذ هو ولیّ من لاولیّ له و لهما تولیة طرفی العقد فی الاقتراض و غیره من التصرفات التی فیها المصلحه او لا مفسده فیها
[۶۷۶] (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
. من معتقدم که: شمارش موارد ولایت حاکم اسلامی‌ و امین او امکان پذیر نیست. زیرا، ما به عموم ولایت فقیه، معتقدیم. بنابراین، در هر موردی که احتیاج به اعمال ولایت باشد، چه مالی و چه غیر آن، فقیه در آن مورد ولایت دارد؛ چون فقیه، ولیّ و سرپرست کسی است که ولیّ و سرپرست ندارد. حاکم و امین او می‌توانند به نیابت از او، دو طرف عقد اقتراض و غیر آن، از تصرفاتی که دارای مصلحت است و یا حداقل دارای مفسده نیست، عهده دار شوند.
از آنچه تاکنون آوردیم، روشن شد: فقهایی که به عمومیّت ولایت فقیه و نیابت عامّه وی از سوی ائمه (علیهم السلام) اعتقاد دارند، به عمومیت حکم حاکم باور دارند و حکم به ثبوت هلال را نیز از وظایف حاکم اسلامی‌ می‌دانند؛ زیرا در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه اطهار و حتّی حکام جور، متعارف و متداول چنین بوده که مردم، در این زمینه ها، به زمامداران مراجعه می‌کرده‌اند. این روش، نسبت به تعیین مواقیت، از جمله ثبوت هلال، قطعی است که بدان خواهیم پرداخت.
[ [۶۷۷] (کتاب_البیع)،_امام_خمینی_ج۲،_صمؤسسه_مطبوعاتی_اسماعیلیان؛_(ولایت_فقیه)،_امام_خمینی_انتشارات_آزادی،_(رسائل)_محقق_کرکی،_ج۱،_ص۱۴۲؛_(عوائد_الایام)،_مولی_احمد_نراقی،_بصیرتی،_قم. وی،_در_کتاب_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر،_پس_از_آن_که_روایات_مربوط_به_ولایت_فقیه_را_می‌آورد،_می‌نویسد:_فقها،_ولایت_عامّه_فقیه_را_اصلی_مسلّم_و_مفروغ_عنه_گرفته‌اند_از_این_روی:_فان_کتبهم_مملّوة_بالرجوع_الی_الحاکم،_المراد_به_نائب_الغیبة_فی_سایر_المواضع
[۶۷۸] (جواهرالکلام)،_ج۱۵،_ص۴۲۲،_ج۲۱،_ص۳۹۵.
._کتابهای_فقهای_شیعه،_پر_است_از_مواردی_که_باید_به_حاکم_اسلامی‌_و_نائب_امام_زمان_(علیه_السلام)،_در_زمان_غیبت،_در_سایر_مواضع،_مراجعه_کرد.سید محمّد بحرالعلوم_می‌نویسد:_یظهر_لمن_تتبع_فتاوی_الفقهاء_فی_موارد_عدیده_کما_ستعرف_فی_اتفاقهم_علی_وجوب_الرجوع_فیها_الی_الفقیه_مع_انّها_غیر_منصوص_علیها_بالخصوص_و_لیس_اِلاّ_لاستفادتهم_عموم_الولایه_له_بضرورة_العقل_والنقّل_بل_استدلوا_به_علیه_حکایة_الاجماع_علیه_فوق_حدّ_الاستفاضه_و_هو_واضح_بحمداللّه_لا_شکّ_فیه_و_لا_شبهة_تعتریه
[۶۷۹] (جواهرالکلام)،_ج۱۵،_ص۴۲۲،_ج۲۱،_ص۳۹۵.
._اگر_کسی_فتاوای_فقها_را_بررسی_کند،_به_این_نتیجه_خواهد_رسید_که:_فقها،_در_موارد_زیادی_اتفاق_نظر_دارند_که_باید_به_فقیه_مراجعه_کرد،_در_حالی_که_هیچ_نصّ_خاصی_در_این_موارد_نداریم._آنان،_به_ضرورت_عقل_و_نقل،_عموم_ولایت_فقیه_را_استفاده_کرده‌اند._بلکه_بر_عامّ_بودن_آن،_به_سبب_همین_فتاوای_متعدد،_استدلال_کرده‌اند._اتفاق_نظرهای_بسیاری_درباره_ولایت عامه_فقیه_نقل_شده_است._این_مطلب،_بحمداللّه،_روشن_است_و_هیچ_شکّ_و_شبهه‌ای_در_آن_راه_ندارد.حاج_آقا_رضا_همدانی_نیز_عبارتی_شبیه_دو_عبارت_فوق_دارد
[۶۸۰] (بلغه_الفقیه)،_سید_محمّد_آل_بحرالعلوم،_ج۳،_ص۲۲۱_۲۲۳،_مکتبة_الصادق،_تهران.
.نمونه_های_دخالت_فقهای_شیعه،_در_ابواب_گوناگون_فقه_بسیاراست._از_جمله_به_ثبوت_هلال_
[۶۸۱] (مصباح_الفقیه)،_ص۱۶۰_۱۶۱،_کتاب_الخمس.
،_طلاق،_در_برخی_از_موارد_
[۶۸۲] (جواهرالكلام)،_ج۱۶،_ص۳۵۹.
[۶۸۳] (الدروس)،_ص۷۷،_چاپ_قديم.
[۶۸۴] (كشف_الغطا)،_ص۳۲۵.
_،_اجبار_محتکر_بر_فروش_
[۶۸۵] (نهایه)،_شیخ_طوسی_۴۷۵_۵۰۹؛_(عروة_الوثقی)،_ج۲،_ص۷۵،_ملحقات،_مسأله_۳۳؛_(جواهرالکلام)،_ج۳۲،_ص۲۹۰_۲۹۱.
،_قیمت_گذاری_اجناس
[۶۸۶] (جواهرالکلام)،_ج۲۲،_ص۴۵۸.
تصرف_در_خمس_و_انفال_
[۶۸۷] (مقنعه)،_شیخ_مفید،_ص۶۱۶؛_(نهایه)،_ص۳۷۴.
،_اقامه_حدود_و_تعزیرات
[۶۸۸] (جواهرالکلام)،_ج۱۵،_ص۴۲۱._ج۱۶،_ص۱۷۸_و۳۵۷.
،_تصرف_در_اموال_بی_سرپرست
[۶۸۹] (مقنعه)،_ص۸۱۰؛_(نهایه)،_ص۳۰۰؛_(مراسم)،_سالاربن_عبدالعزیز،_چاپ_شده_در_(الجوامع_الفقهیه)،_ص۶۶۱.
،_تصرف_در_اوقاف_عامه_
[۶۹۰] (جواهرالکلام)،_ج۲۲،_ص۳۳۴.
،_تصرف_در_میراث_انسان_بدون_وارث_
[۶۹۱] (کشف_الغطاء)،_ص۲۱۳؛_(عروة_الوثقی)،_ج۲،_ص۲۲۷،_ملحقات؛_(جواهرالکلام)،_ج۳۹،_ص۲۶۳.
_و_…_به_حکم_حاکم_فتوا_داده‌اند._شیخ_محمدحسن_نجفی،_صاحب_جواهر،_به_هنگام_بحث_از_ولایت_حاکم،_در_کتاب_تجارت،_نسبت_به_محجور_طبیعی،_مانند_کودکان_و_سفیه_و_محجور_فقهی،_مانند_مفلس،_می‌نویسد:_…_قلت:_بل_لا_یمکن_استقصاء_افراد_ولایة_الحاکم_و_امنیه_لانّ_التحقیق_عمومها_فی_کلّ_ما_احتیج_فیه_الی_ولایة_فی_مال_او_غیره،_اذ_هو_ولیّ_من_لاولیّ_له_و_لهما_تولیة_طرفی_العقد_فی_الاقتراض_و_غیره_من_التصرفات_التی_فیها_المصلحه_او_لا_مفسده_فیها_
[۶۹۲] (جواهرالکلام)،_ج۴۲،_ص۳۳۴.
._من_معتقدم_که:_شمارش_موارد_ولایت_حاکم_اسلامی‌_و_امین_او_امکان_پذیر_نیست._زیرا،_ما_به_عموم_ولایت_فقیه،_معتقدیم._بنابراین،_در_هر_موردی_که_احتیاج_به_اعمال_ولایت_باشد،_چه_مالی_و_چه_غیر_آن،_فقیه_در_آن_مورد_ولایت_دارد؛_چون_فقیه،_ولیّ_و_سرپرست_کسی_است_که_ولیّ_و_سرپرست_ندارد._حاکم_و_امین_او_می‌توانند_به_نیابت_از_او،_دو_طرف_عقد_اقتراض_و_غیر_آن،_از_تصرفاتی_که_دارای_مصلحت_است_و_یا_حداقل_دارای_مفسده_نیست،_عهده_دار_شوند.از_آنچه_تاکنون_آوردیم،_روشن_شد:_فقهایی_که_به_عمومیّت_ولایت_فقیه_و_نیابت_عامّه_وی_از_سوی_ائمه_(علیهم_السلام)_اعتقاد_دارند،_به_عمومیت_حکم_حاکم_باور_دارند_و_حکم_به_ثبوت_هلال_را_نیز_از_وظایف_حاکم_اسلامی‌_می‌دانند؛_زیرا_در_زمان_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_و_ائمه_اطهار_و_حتّی_حکام_جور،_متعارف_و_متداول_چنین_بوده_که_مردم،_در_این_زمینه_ها،_به_زمامداران_مراجعه_می‌کرده‌اند._این_روش،_نسبت_به_تعیین_مواقیت،_از_جمله_ثبوت_هلال،_قطعی_است_که_بدان_خواهیم_پرداخت." title="ویرایش">ویرایش]

روایات خاصّه

امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأیا الهلال منذ ثلاثین یوماً امر الامام بالافطار فی ذلک الیوم اذا کانا شهدا قبل زوال الشمس؛ فان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلک الیوم و اخّر الصلاة الی الغد فصلّی بهم
[۶۹۳] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
. هرگاه دو گواه، نزد امام گواهی دهند که سی روز پیش از این، ماه را دیده‌اند، اگر این شهادت پیش از ظهر باشد، امام، دستور می‌دهد که مردم افطار کنند و اگر بعد از ظهر باشد، امام دستور افطار آن روز را صادر می‌کند و نماز عید را به فردای آن روز موکول می‌کند.
یا می‌فرماید: دخلت علی ابی العباس بالحیره فقال: یا اباعبداللّه ما تقول فی الصیام الیوم، فقلت: ذاک الی الامام، ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا فقال: یا غلام علّی بالمائده فاکلت معه و انا اعلم واللّه انّه یوم من شهر رمضان، فکان افطاری یوماً و قضاؤه ایسر علّی من ان یضرب عنقی و لا یعبداللّه
[۶۹۴] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
در شهر حیره، بر ابی العباس وارد شدم. وی گفت: ای اباعبدالله! نظرت درباره روزه امروز چیست؟ گفتم: این مربوط به امام است اگر روزه بگیری، روزه می‌گیریم و اگر افطار کنی، افطار می‌کنیم. سپس ابی العباس، به غلامش گفت: برایم غذا بیاور. من نیز با او غذا خوردم و به خدا قسم می‌دانم که آن روز، از روزهای ماه رمضان بود. ولی افطار یک روز و قضای آن، بر من آسان تر است که بی ثمر کشته شوم و خدای عبارت نشود.
جمله: (ذاک الی الامام)، مبیّن آن است که حکم به رؤیت هلال، از مناصب امام و حکومت است،به گونه‌ای که امام (علیه السلام)،حتّی با علم به خلاف، از باب [[|تقیه]]، پیروی می‌کند.
ابن عباس می‌گوید: جاء اعرابی الی النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) فقال: انّی رایت الهلال الحسن فی حدیثه:یعنی رمضان     فقال (صلی الله علیه و اله و سلم): اتشهد ان لااله الاّ اللّه؟ قال نعم. قال: اتشهد ان محمداً رسول اللّه! قال: نعم. قال (صلی الله علیه و اله و سلم): یا بلال، اذن فی الناس فلیصوموا غداً.
[۶۹۵] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
مردی اعرابی به نزد پیامبر آمد و گفت: من ماه را دیدم. بصری در حدیثی می‌گوید:مقصود هلال رمضان است     پیامبر گفت: آیا به وحدانیت خداوند شهادت می‌دهی. اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود: آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده خداست.
اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود: ای بلال! در میان مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند. آیة اللّه حکیم، به سه روایت فوق، استناد کرده است
[۶۹۶] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
.
حماد می‌گوید: عن علی (علیه السلام): انّه صام بالکوفه ثمانیه و عشرین یوماً، شهر رمضان، فرأ وا الهلال فامرمنادیاً ینادی: اقضوا یوماً فانّ الشهر تسعة و عشرون یوما
[۶۹۷] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
علی (علیه السلام) در کوفه بیست و هشت روز ماه رمضان را روزه گرفت، سپس هلال شوال دیده شد. امر کرد که فردی اعلان کند: یک روز را قضا کنند که ماه بیست و نه روز است.
این دو روایت نیز دلالت دارند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) تصدی امر هلال را خود به عهده داشته‌اند و صوم و افطار را اعلام می‌کرده‌اند." name="_
افزون بر دلالت روایات عامّه و مطلقه و شیوه فقها در کتابهای فقهی، بر حجیّت حکم حاکم، روایاتی نیز در باب هلال داریم، که اینک برخی از آنها را ارائه می‌دهیم:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأیا الهلال منذ ثلاثین یوماً امر الامام بالافطار فی ذلک الیوم اذا کانا شهدا قبل زوال الشمس؛ فان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلک الیوم و اخّر الصلاة الی الغد فصلّی بهم
[۶۹۸] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
. هرگاه دو گواه، نزد امام گواهی دهند که سی روز پیش از این، ماه را دیده‌اند، اگر این شهادت پیش از ظهر باشد، امام، دستور می‌دهد که مردم افطار کنند و اگر بعد از ظهر باشد، امام دستور افطار آن روز را صادر می‌کند و نماز عید را به فردای آن روز موکول می‌کند.
یا می‌فرماید: دخلت علی ابی العباس بالحیره فقال: یا اباعبداللّه ما تقول فی الصیام الیوم، فقلت: ذاک الی الامام، ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا فقال: یا غلام علّی بالمائده فاکلت معه و انا اعلم واللّه انّه یوم من شهر رمضان، فکان افطاری یوماً و قضاؤه ایسر علّی من ان یضرب عنقی و لا یعبداللّه
[۶۹۹] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
در شهر حیره، بر ابی العباس وارد شدم. وی گفت: ای اباعبدالله! نظرت درباره روزه امروز چیست؟ گفتم: این مربوط به امام است اگر روزه بگیری، روزه می‌گیریم و اگر افطار کنی، افطار می‌کنیم. سپس ابی العباس، به غلامش گفت: برایم غذا بیاور. من نیز با او غذا خوردم و به خدا قسم می‌دانم که آن روز، از روزهای ماه رمضان بود. ولی افطار یک روز و قضای آن، بر من آسان تر است که بی ثمر کشته شوم و خدای عبارت نشود.
جمله: (ذاک الی الامام)، مبیّن آن است که حکم به رؤیت هلال، از مناصب امام و حکومت است،به گونه‌ای که امام (علیه السلام)،حتّی با علم به خلاف، از باب [[|تقیه]]، پیروی می‌کند.
ابن عباس می‌گوید: جاء اعرابی الی النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) فقال: انّی رایت الهلال الحسن فی حدیثه:یعنی رمضان     فقال (صلی الله علیه و اله و سلم): اتشهد ان لااله الاّ اللّه؟ قال نعم. قال: اتشهد ان محمداً رسول اللّه! قال: نعم. قال (صلی الله علیه و اله و سلم): یا بلال، اذن فی الناس فلیصوموا غداً.
[۷۰۰] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
مردی اعرابی به نزد پیامبر آمد و گفت: من ماه را دیدم. بصری در حدیثی می‌گوید:مقصود هلال رمضان است     پیامبر گفت: آیا به وحدانیت خداوند شهادت می‌دهی. اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود: آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده خداست.
اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود: ای بلال! در میان مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند. آیة اللّه حکیم، به سه روایت فوق، استناد کرده است
[۷۰۱] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
.
حماد می‌گوید: عن علی (علیه السلام): انّه صام بالکوفه ثمانیه و عشرین یوماً، شهر رمضان، فرأ وا الهلال فامرمنادیاً ینادی: اقضوا یوماً فانّ الشهر تسعة و عشرون یوما
[۷۰۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
علی (علیه السلام) در کوفه بیست و هشت روز ماه رمضان را روزه گرفت، سپس هلال شوال دیده شد. امر کرد که فردی اعلان کند: یک روز را قضا کنند که ماه بیست و نه روز است.
این دو روایت نیز دلالت دارند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) تصدی امر هلال را خود به عهده داشته‌اند و صوم و افطار را اعلام می‌کرده‌اند.">۵ -
افزون بر دلالت روایات عامّه و مطلقه و شیوه فقها در کتابهای فقهی، بر حجیّت حکم حاکم، روایاتی نیز در باب هلال داریم، که اینک برخی از آنها را ارائه می‌دهیم:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأیا الهلال منذ ثلاثین یوماً امر الامام بالافطار فی ذلک الیوم اذا کانا شهدا قبل زوال الشمس؛ فان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلک الیوم و اخّر الصلاة الی الغد فصلّی بهم
[۷۰۳] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
. هرگاه دو گواه، نزد امام گواهی دهند که سی روز پیش از این، ماه را دیده‌اند، اگر این شهادت پیش از ظهر باشد، امام، دستور می‌دهد که مردم افطار کنند و اگر بعد از ظهر باشد، امام دستور افطار آن روز را صادر می‌کند و نماز عید را به فردای آن روز موکول می‌کند.
یا می‌فرماید: دخلت علی ابی العباس بالحیره فقال: یا اباعبداللّه ما تقول فی الصیام الیوم، فقلت: ذاک الی الامام، ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا فقال: یا غلام علّی بالمائده فاکلت معه و انا اعلم واللّه انّه یوم من شهر رمضان، فکان افطاری یوماً و قضاؤه ایسر علّی من ان یضرب عنقی و لا یعبداللّه
[۷۰۴] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
در شهر حیره، بر ابی العباس وارد شدم. وی گفت: ای اباعبدالله! نظرت درباره روزه امروز چیست؟ گفتم: این مربوط به امام است اگر روزه بگیری، روزه می‌گیریم و اگر افطار کنی، افطار می‌کنیم. سپس ابی العباس، به غلامش گفت: برایم غذا بیاور. من نیز با او غذا خوردم و به خدا قسم می‌دانم که آن روز، از روزهای ماه رمضان بود. ولی افطار یک روز و قضای آن، بر من آسان تر است که بی ثمر کشته شوم و خدای عبارت نشود.
جمله: (ذاک الی الامام)، مبیّن آن است که حکم به رؤیت هلال، از مناصب امام و حکومت است،به گونه‌ای که امام (علیه السلام)،حتّی با علم به خلاف، از باب [[|تقیه]]، پیروی می‌کند.
ابن عباس می‌گوید: جاء اعرابی الی النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) فقال: انّی رایت الهلال الحسن فی حدیثه:یعنی رمضان     فقال (صلی الله علیه و اله و سلم): اتشهد ان لااله الاّ اللّه؟ قال نعم. قال: اتشهد ان محمداً رسول اللّه! قال: نعم. قال (صلی الله علیه و اله و سلم): یا بلال، اذن فی الناس فلیصوموا غداً.
[۷۰۵] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
مردی اعرابی به نزد پیامبر آمد و گفت: من ماه را دیدم. بصری در حدیثی می‌گوید:مقصود هلال رمضان است     پیامبر گفت: آیا به وحدانیت خداوند شهادت می‌دهی. اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود: آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده خداست.
اعرابی گفت آری. پیامبر فرمود: ای بلال! در میان مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند. آیة اللّه حکیم، به سه روایت فوق، استناد کرده است
[۷۰۶] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
.
حماد می‌گوید: عن علی (علیه السلام): انّه صام بالکوفه ثمانیه و عشرین یوماً، شهر رمضان، فرأ وا الهلال فامرمنادیاً ینادی: اقضوا یوماً فانّ الشهر تسعة و عشرون یوما
[۷۰۷] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
علی (علیه السلام) در کوفه بیست و هشت روز ماه رمضان را روزه گرفت، سپس هلال شوال دیده شد. امر کرد که فردی اعلان کند: یک روز را قضا کنند که ماه بیست و نه روز است.
این دو روایت نیز دلالت دارند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) تصدی امر هلال را خود به عهده داشته‌اند و صوم و افطار را اعلام می‌کرده‌اند.

[امام صادق_(علیه_السلام)_می‌فرماید:_اذا_شهد_عند_الامام_شاهدان_انّهما_رأیا_الهلال_منذ_ثلاثین_یوماً_امر_الامام_بالافطار_فی_ذلک_الیوم_اذا_کانا_شهدا_قبل_زوال_الشمس؛_فان_شهدا_بعد_زوال_الشمس_امر_الامام_بافطار_ذلک_الیوم_و_اخّر_الصلاة_الی_الغد_فصلّی_بهم_
[۷۰۸] (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۱۹۹.
._هرگاه_دو_گواه،_نزد_امام_گواهی_دهند_که_سی_روز_پیش_از_این،_ماه_را_دیده‌اند،_اگر_این_شهادت_پیش_از_ظهر_باشد،_امام،_دستور_می‌دهد_که_مردم_افطار_کنند_و_اگر_بعد_از_ظهر_باشد،_امام_دستور_افطار_آن_روز_را_صادر_می‌کند_و_نماز_عید_را_به_فردای_آن_روز_موکول_می‌کند.یا_می‌فرماید:_دخلت_علی_ابی_العباس_بالحیره_فقال:_یا_اباعبداللّه_ما_تقول_فی_الصیام_الیوم،_فقلت:_ذاک_الی_الامام،_ان_صمت_صمنا_و_ان_افطرت_افطرنا_فقال:_یا_غلام_علّی_بالمائده_فاکلت_معه_و_انا_اعلم_واللّه_انّه_یوم_من_شهر_رمضان،_فکان_افطاری_یوماً_و_قضاؤه_ایسر_علّی_من_ان_یضرب_عنقی_و_لا_یعبداللّه_
[۷۰۹] (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۱۹۹.
_در_شهر_حیره،_بر_ابی_العباس_وارد_شدم._وی_گفت:_ای_اباعبدالله!_نظرت_درباره_روزه_امروز_چیست؟_گفتم:_این_مربوط_به_امام_است_اگر_روزه_بگیری،_روزه_می‌گیریم_و_اگر_افطار_کنی،_افطار_می‌کنیم._سپس_ابی_العباس،_به_غلامش_گفت:_برایم_غذا_بیاور._من_نیز_با_او_غذا_خوردم_و_به_خدا_قسم_می‌دانم_که_آن_روز،_از_روزهای_ماه_رمضان_بود._ولی_افطار_یک_روز_و_قضای_آن،_بر_من_آسان_تر_است_که_بی_ثمر_کشته_شوم_و_خدای_عبارت_نشود.جمله:_(ذاک_الی_الامام)،_مبیّن_آن_است_که_حکم_به_رؤیت_هلال،_از_مناصب_امام_و_حکومت_است،به_گونه‌ای_که_امام_(علیه_السلام)،حتّی_با_علم_به_خلاف،_از_باب_[[|تقیه]]،_پیروی_می‌کند.ابن_عباس_می‌گوید:_جاء_اعرابی_الی_النبّی_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_فقال:_انّی_رایت_الهلال_[۵۶]    _فقال_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم):_اتشهد_ان_لااله_الاّ_اللّه؟_قال_نعم._قال:_اتشهد_ان_محمداً_رسول_اللّه!_قال:_نعم._قال_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم):_یا_بلال،_اذن_فی_الناس_فلیصوموا_غداً._
[۷۱۰] (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۷،_کتاب_الصیام.
_مردی_اعرابی_به_نزد_پیامبر_آمد_و_گفت:_من_ماه_را_دیدم._[۵۷]    _پیامبر_گفت:_آیا_به_وحدانیت_خداوند_شهادت_می‌دهی._اعرابی_گفت_آری._پیامبر_فرمود:_آیا_شهادت_می‌دهی_که_محمد_فرستاده_خداست.اعرابی_گفت_آری._پیامبر_فرمود:_ای_بلال!_در_میان_مردم_اعلان_کن_که_فردا_روزه_بگیرند._آیة_اللّه_حکیم،_به_سه_روایت_فوق،_استناد_کرده_است_
[۷۱۱] (مستمسک_عروة_الوثقی)،_ج۸،_ص۴۶۱.
.حماد_می‌گوید:_عن_علی_(علیه_السلام):_انّه_صام_بالکوفه_ثمانیه_و_عشرین_یوماً،_شهر_رمضان،_فرأ_وا_الهلال_فامرمنادیاً_ینادی:_اقضوا_یوماً_فانّ_الشهر_تسعة_و_عشرون_یوما
[۷۱۲] (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۲۱۴.
_علی_(علیه_السلام)_در_کوفه_بیست_و_هشت_روز_ماه_رمضان_را_روزه_گرفت،_سپس_هلال_شوال_دیده_شد._امر_کرد_که_فردی_اعلان_کند:_یک_روز_را_قضا_کنند_که_ماه_بیست_و_نه_روز_است.این_دو_روایت_نیز_دلالت_دارند_که_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_و_علی_(علیه_السلام)_تصدی_امر_هلال_را_خود_به_عهده_داشته‌اند_و_صوم_و_افطار_را_اعلام_می‌کرده‌اند." title="ویرایش">ویرایش]

نقد و بررسی روایات خاصه

محمد بن قیس، امام معصوم است. پیروی از امام معصوم (علیه السلام) واجب است، گرچه حکم نکند. اگر در روایات، از جانب امام (علیه السلام)، بر غیر معصوم اطلاق امام شده، از باب تقیه بوده نه واقعیت
[۷۱۳] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
.
از این سخن، پاسخ داده‌اند، بدین شرح:
۱. ظاهر روایت اطلاق دارد و هر امام و حاکمی‌را شامل می‌شود. تا قرینه‌ای بر تقیید اقامه نشود، به اطلاق آن باید حکم کرد.
۲. اطلاق امام بر غیر معصوم در آیات و روایات بسیار است، از جمله: در باب دیون آمده است: ایّما مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و علی اسراف فعلی الامام ان یقضیه.
[۷۱۴] (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
هر مسلمان بمیرد و بدهکار باشد، اگر بدهکاری وی به خاطر فساد و اسراف نباشد، بر امام است که بدهی او را بپردازد.
امام صادق (علیه السلام) واژه امام را درباره اسماعیل بن علی، که امیر حاج بوده به کار می‌برد: سِر فان الامام لایقف
[۷۱۵] (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
علیکم بالجهاد فی سبیل اللّه مع کلّ امام عادل
[۷۱۶] (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
امام صادق (علیه السلام) بر ابی العباس اطلاق امام کرده است: ذاک الی الامام
[۷۱۷] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
خلاصه، در قرآن و روایات، بر پیشوایان، چه به حق و چه بر باطل، امام اطلاق شده است.
[۷۲۱] (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.

۳. اگر امام در صحیحه را امام معصوم بدانیم، لازم می‌آید که امام صادق (علیه السلام) برای سایر ائمه تعیین تکلیف کرده باشد که معهود نیست. آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، در این باره می‌نویسد: مع انّه لم یعهد ان یبیّن معصوم تکلیف معصوم آخر
[۷۲۲] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
سابقه ندارد که امام معصوم، تکلیف معصوم دیگر را معیّن کند.
شیخ یوسف بحرانی، در ذیل روایت، اشکال می‌کند: بر فرض که این وظیفه برای امام معصوم (علیه السلام) ثابت شود، دلیلی نداریم که فقها در این مسأله نیابت داشته باشند؛ زیرا بسیاری از وظایف در شرع هست که ویژه امام معصوم (علیه السلام) است. امکان دارد این هم از همان وظایف ویژه معصومان باشد.
[۷۲۳] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.

پاسخ: اولاً، واژه (امام)، هر حاکم و پیشوایی را در بر می‌گیرد ثانیاً، به دلیل روایات عامه و مطلقه، همه وظایف حکومتی امامان معصوم (علیه السلام) را فقهای جامع الشرایط، در روزگار غیبت بر عهده دارند. اثبات این که فلان کار از وظایف ویژه امام معصوم است، احتیاج به دلیل دارد. اگر دلیل در میان نبود، عمومیت نیابت به حال خود باقی است. به روایت ابی العباس اشکال شده که روایت، در مقام تقیّه صادر شده است و حجیّت ندارد
[۷۲۴] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
پاسخ: سخن امام دو بخش دارد:
۱. ذاک الی الامام.
۲. ان صمت صمنا و ان افطرات افطرنا.
قبول داریم که امام (علیه السلام) در مقام تقیه بوده، امّا نمی‌توان پذیرفت که بخش اوّل سخن امام هم تقیّه‌ای بوده است چرا که: (الضرورات تتقدر بقدرها.) تقیه ضرورتی است که می‌بایست به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر جمله: (ذاک الی الامام) مورد قبول امام نبود، آن حضرت می‌توانست آن را بیان نکند و تنها با گفتن جمله دوّم و همراهی عملی با حاکم و گشودن روزه، رفع خطر کند. پس این که امام (علیه السلام) بدون نیاز، آن جمله را می‌فرماید، دلیلی است بر این که آن حضرت، در نظر داشته مسلمانان را به یکی از مسائل اساسی توجّه دهد و آن، پیروی از حاکم و امام مسلمانان در مسأله هلال است. در نهایت، اگر مسأله از جهت تقیه محلّ تردید واقع شد، (اصالة جهة الصدور) اقتضاء می‌کند که بگوییم: امام (علیه السلام)، در مقام بیان واقع بوده و از روی تقیه سخن نگفته است
[۷۲۵] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
.
" name="_
۱. گفته‌اند: مقصود از امام، در صحیحه محمد بن قیس، امام معصوم است. پیروی از امام معصوم (علیه السلام) واجب است، گرچه حکم نکند. اگر در روایات، از جانب امام (علیه السلام)، بر غیر معصوم اطلاق امام شده، از باب تقیه بوده نه واقعیت
[۷۲۶] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
.
از این سخن، پاسخ داده‌اند، بدین شرح:
۱. ظاهر روایت اطلاق دارد و هر امام و حاکمی‌را شامل می‌شود. تا قرینه‌ای بر تقیید اقامه نشود، به اطلاق آن باید حکم کرد.
۲. اطلاق امام بر غیر معصوم در آیات و روایات بسیار است، از جمله: در باب دیون آمده است: ایّما مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و علی اسراف فعلی الامام ان یقضیه.
[۷۲۷] (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
هر مسلمان بمیرد و بدهکار باشد، اگر بدهکاری وی به خاطر فساد و اسراف نباشد، بر امام است که بدهی او را بپردازد.
امام صادق (علیه السلام) واژه امام را درباره اسماعیل بن علی، که امیر حاج بوده به کار می‌برد: سِر فان الامام لایقف
[۷۲۸] (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
علیکم بالجهاد فی سبیل اللّه مع کلّ امام عادل
[۷۲۹] (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
امام صادق (علیه السلام) بر ابی العباس اطلاق امام کرده است: ذاک الی الامام
[۷۳۰] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
خلاصه، در قرآن و روایات، بر پیشوایان، چه به حق و چه بر باطل، امام اطلاق شده است.
[۷۳۴] (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.

۳. اگر امام در صحیحه را امام معصوم بدانیم، لازم می‌آید که امام صادق (علیه السلام) برای سایر ائمه تعیین تکلیف کرده باشد که معهود نیست. آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، در این باره می‌نویسد: مع انّه لم یعهد ان یبیّن معصوم تکلیف معصوم آخر
[۷۳۵] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
سابقه ندارد که امام معصوم، تکلیف معصوم دیگر را معیّن کند.
شیخ یوسف بحرانی، در ذیل روایت، اشکال می‌کند: بر فرض که این وظیفه برای امام معصوم (علیه السلام) ثابت شود، دلیلی نداریم که فقها در این مسأله نیابت داشته باشند؛ زیرا بسیاری از وظایف در شرع هست که ویژه امام معصوم (علیه السلام) است. امکان دارد این هم از همان وظایف ویژه معصومان باشد.
[۷۳۶] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.

پاسخ: اولاً، واژه (امام)، هر حاکم و پیشوایی را در بر می‌گیرد ثانیاً، به دلیل روایات عامه و مطلقه، همه وظایف حکومتی امامان معصوم (علیه السلام) را فقهای جامع الشرایط، در روزگار غیبت بر عهده دارند. اثبات این که فلان کار از وظایف ویژه امام معصوم است، احتیاج به دلیل دارد. اگر دلیل در میان نبود، عمومیت نیابت به حال خود باقی است. به روایت ابی العباس اشکال شده که روایت، در مقام تقیّه صادر شده است و حجیّت ندارد
[۷۳۷] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
پاسخ: سخن امام دو بخش دارد:
۱. ذاک الی الامام.
۲. ان صمت صمنا و ان افطرات افطرنا.
قبول داریم که امام (علیه السلام) در مقام تقیه بوده، امّا نمی‌توان پذیرفت که بخش اوّل سخن امام هم تقیّه‌ای بوده است چرا که: (الضرورات تتقدر بقدرها.) تقیه ضرورتی است که می‌بایست به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر جمله: (ذاک الی الامام) مورد قبول امام نبود، آن حضرت می‌توانست آن را بیان نکند و تنها با گفتن جمله دوّم و همراهی عملی با حاکم و گشودن روزه، رفع خطر کند. پس این که امام (علیه السلام) بدون نیاز، آن جمله را می‌فرماید، دلیلی است بر این که آن حضرت، در نظر داشته مسلمانان را به یکی از مسائل اساسی توجّه دهد و آن، پیروی از حاکم و امام مسلمانان در مسأله هلال است. در نهایت، اگر مسأله از جهت تقیه محلّ تردید واقع شد، (اصالة جهة الصدور) اقتضاء می‌کند که بگوییم: امام (علیه السلام)، در مقام بیان واقع بوده و از روی تقیه سخن نگفته است
[۷۳۸] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
.
">۶ -
۱. گفته‌اند: مقصود از امام، در صحیحه محمد بن قیس، امام معصوم است. پیروی از امام معصوم (علیه السلام) واجب است، گرچه حکم نکند. اگر در روایات، از جانب امام (علیه السلام)، بر غیر معصوم اطلاق امام شده، از باب تقیه بوده نه واقعیت
[۷۳۹] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
.
از این سخن، پاسخ داده‌اند، بدین شرح:
۱. ظاهر روایت اطلاق دارد و هر امام و حاکمی‌را شامل می‌شود. تا قرینه‌ای بر تقیید اقامه نشود، به اطلاق آن باید حکم کرد.
۲. اطلاق امام بر غیر معصوم در آیات و روایات بسیار است، از جمله: در باب دیون آمده است: ایّما مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و علی اسراف فعلی الامام ان یقضیه.
[۷۴۰] (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
هر مسلمان بمیرد و بدهکار باشد، اگر بدهکاری وی به خاطر فساد و اسراف نباشد، بر امام است که بدهی او را بپردازد.
امام صادق (علیه السلام) واژه امام را درباره اسماعیل بن علی، که امیر حاج بوده به کار می‌برد: سِر فان الامام لایقف
[۷۴۱] (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
علیکم بالجهاد فی سبیل اللّه مع کلّ امام عادل
[۷۴۲] (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
امام صادق (علیه السلام) بر ابی العباس اطلاق امام کرده است: ذاک الی الامام
[۷۴۳] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
خلاصه، در قرآن و روایات، بر پیشوایان، چه به حق و چه بر باطل، امام اطلاق شده است.
[۷۴۷] (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.

۳. اگر امام در صحیحه را امام معصوم بدانیم، لازم می‌آید که امام صادق (علیه السلام) برای سایر ائمه تعیین تکلیف کرده باشد که معهود نیست. آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، در این باره می‌نویسد: مع انّه لم یعهد ان یبیّن معصوم تکلیف معصوم آخر
[۷۴۸] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
سابقه ندارد که امام معصوم، تکلیف معصوم دیگر را معیّن کند.
شیخ یوسف بحرانی، در ذیل روایت، اشکال می‌کند: بر فرض که این وظیفه برای امام معصوم (علیه السلام) ثابت شود، دلیلی نداریم که فقها در این مسأله نیابت داشته باشند؛ زیرا بسیاری از وظایف در شرع هست که ویژه امام معصوم (علیه السلام) است. امکان دارد این هم از همان وظایف ویژه معصومان باشد.
[۷۴۹] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.

پاسخ: اولاً، واژه (امام)، هر حاکم و پیشوایی را در بر می‌گیرد ثانیاً، به دلیل روایات عامه و مطلقه، همه وظایف حکومتی امامان معصوم (علیه السلام) را فقهای جامع الشرایط، در روزگار غیبت بر عهده دارند. اثبات این که فلان کار از وظایف ویژه امام معصوم است، احتیاج به دلیل دارد. اگر دلیل در میان نبود، عمومیت نیابت به حال خود باقی است. به روایت ابی العباس اشکال شده که روایت، در مقام تقیّه صادر شده است و حجیّت ندارد
[۷۵۰] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
پاسخ: سخن امام دو بخش دارد:
۱. ذاک الی الامام.
۲. ان صمت صمنا و ان افطرات افطرنا.
قبول داریم که امام (علیه السلام) در مقام تقیه بوده، امّا نمی‌توان پذیرفت که بخش اوّل سخن امام هم تقیّه‌ای بوده است چرا که: (الضرورات تتقدر بقدرها.) تقیه ضرورتی است که می‌بایست به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر جمله: (ذاک الی الامام) مورد قبول امام نبود، آن حضرت می‌توانست آن را بیان نکند و تنها با گفتن جمله دوّم و همراهی عملی با حاکم و گشودن روزه، رفع خطر کند. پس این که امام (علیه السلام) بدون نیاز، آن جمله را می‌فرماید، دلیلی است بر این که آن حضرت، در نظر داشته مسلمانان را به یکی از مسائل اساسی توجّه دهد و آن، پیروی از حاکم و امام مسلمانان در مسأله هلال است. در نهایت، اگر مسأله از جهت تقیه محلّ تردید واقع شد، (اصالة جهة الصدور) اقتضاء می‌کند که بگوییم: امام (علیه السلام)، در مقام بیان واقع بوده و از روی تقیه سخن نگفته است
[۷۵۱] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
.

[محمد بن قیس،_امام_معصوم_است._پیروی_از_امام_معصوم_(علیه_السلام)_واجب_است،_گرچه_حکم_نکند._اگر_در_روایات،_از_جانب_امام_(علیه_السلام)،_بر_غیر_معصوم_اطلاق_امام_شده،_از_باب_تقیه_بوده_نه_واقعیت_
[۷۵۲] (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۶۰؛_(مستند_الشیعه)،_ج۲،_ص۱۳۲؛_(مستند_عروة_الوثقی)،_ج۲،_ص۸۲،_کتاب_الصوم.
.از_این_سخن،_پاسخ_داده‌اند،_بدین_شرح:۱._ظاهر_روایت_اطلاق_دارد_و_هر_امام_و_حاکمی‌را_شامل_می‌شود._تا_قرینه‌ای_بر_تقیید_اقامه_نشود،_به_اطلاق_آن_باید_حکم_کرد.۲._اطلاق_امام_بر_غیر_معصوم_در_آیات_و_روایات_بسیار_است،_از_جمله:_در_باب_دیون_آمده_است:_ایّما_مسلم_مات_و_ترک_دینا_لم_یکن_فی_فساد_و_علی_اسراف_فعلی_الامام_ان_یقضیه._
[۷۵۳] (مستدرک_الوسائل)،_میرزا_حسین_نوری،_ج۷،_ص۱۲۷._مؤسسه_آل_البیت.
_هر_مسلمان_بمیرد_و_بدهکار_باشد،_اگر_بدهکاری_وی_به_خاطر_فساد_و_اسراف_نباشد،_بر_امام_است_که_بدهی_او_را_بپردازد.امام_صادق_(علیه_السلام)_واژه_امام_را_درباره_اسماعیل بن علی،_که_امیر_حاج_بوده_به_کار_می‌برد:_سِر_فان_الامام_لایقف_
[۷۵۴] (وسائل_الشیعه)،_ج۸،_ص۲۹۰.
_علیکم_بالجهاد_فی_سبیل_اللّه_مع_کلّ_امام_عادل_
[۷۵۵] (مستدرک_الوسائل)،_ج۱۱،_ص۱۶.
_امام صادق_(علیه_السلام)_بر_ابی_العباس_اطلاق_امام_کرده_است:_ذاک_الی_الامام
[۷۵۶] (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۵.
_خلاصه،_در_قرآن_و_روایات،_بر_پیشوایان،_چه_به_حق_و_چه_بر_باطل،_امام_اطلاق_شده_است._
[۷۵۷] [۶۷]    
[۷۵۸] [۶۸]    
[۷۵۹] [۶۹]    
[۷۶۰] (کافی)،_ج۱،_ص۲۱۶.
۳._اگر_امام_در_صحیحه_را_امام_معصوم_بدانیم،_لازم_می‌آید_که_امام صادق_(علیه_السلام)_برای_سایر_ائمه_تعیین_تکلیف_کرده_باشد_که_معهود_نیست._آیة_اللّه_سیدعبدالاعلی_سبزواری،_در_این_باره_می‌نویسد:_مع_انّه_لم_یعهد_ان_یبیّن_معصوم_تکلیف_معصوم_آخر_
[۷۶۱] (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۵.
_سابقه_ندارد_که_امام_معصوم،_تکلیف_معصوم_دیگر_را_معیّن_کند.شیخ_یوسف_بحرانی،_در_ذیل_روایت،_اشکال_می‌کند:_بر_فرض_که_این_وظیفه_برای_امام_معصوم_(علیه_السلام)_ثابت_شود،_دلیلی_نداریم_که_فقها_در_این_مسأله_نیابت_داشته_باشند؛_زیرا_بسیاری_از_وظایف_در_شرع_هست_که_ویژه_امام_معصوم_(علیه_السلام)_است._امکان_دارد_این_هم_از_همان_وظایف_ویژه_معصومان_باشد._
[۷۶۲] (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۶۰.
پاسخ:_اولاً،_واژه_(امام)،_هر_حاکم_و_پیشوایی_را_در_بر_می‌گیرد_ثانیاً،_به_دلیل_روایات_عامه_و_مطلقه،_همه_وظایف_حکومتی_امامان_معصوم_(علیه_السلام)_را_فقهای_جامع_الشرایط،_در_روزگار_غیبت_بر_عهده_دارند._اثبات_این_که_فلان_کار_از_وظایف_ویژه_امام_معصوم_است،_احتیاج_به_دلیل_دارد._اگر_دلیل_در_میان_نبود،_عمومیت_نیابت_به_حال_خود_باقی_است._به_روایت_ابی_العباس_اشکال_شده_که_روایت،_در_مقام_تقیّه_صادر_شده_است_و_حجیّت_ندارد_
[۷۶۳] (مستند_العروة_الوثقی)_سید_ابوالقاسم_خویی،_ج۲،_ص۸۳_کتاب_الصوم؛_(مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۵.
.پاسخ:_سخن_امام_دو_بخش_دارد:۱._ذاک_الی_الامام.۲._ان_صمت_صمنا_و_ان_افطرات_افطرنا.قبول_داریم_که_امام_(علیه_السلام)_در_مقام_تقیه_بوده،_امّا_نمی‌توان_پذیرفت_که_بخش_اوّل_سخن_امام_هم_تقیّه‌ای_بوده_است_چرا_که:_(الضرورات_تتقدر_بقدرها.)_تقیه_ضرورتی_است_که_می‌بایست_به_قدر_ضرورت_از_آن_استفاده_کرد._اگر_جمله:_(ذاک_الی_الامام)_مورد_قبول_امام_نبود،_آن_حضرت_می‌توانست_آن_را_بیان_نکند_و_تنها_با_گفتن_جمله_دوّم_و_همراهی_عملی_با_حاکم_و_گشودن_روزه،_رفع_خطر_کند._پس_این_که_امام_(علیه_السلام)_بدون_نیاز،_آن_جمله_را_می‌فرماید،_دلیلی_است_بر_این_که_آن_حضرت،_در_نظر_داشته_مسلمانان_را_به_یکی_از_مسائل_اساسی_توجّه_دهد_و_آن،_پیروی_از_حاکم_و_امام_مسلمانان_در_مسأله_هلال_است._در_نهایت،_اگر_مسأله_از_جهت_تقیه_محلّ_تردید_واقع_شد،_(اصالة_جهة_الصدور)_اقتضاء_می‌کند_که_بگوییم:_امام_(علیه_السلام)،_در_مقام_بیان_واقع_بوده_و_از_روی_تقیه_سخن_نگفته_است_
[۷۶۴] (مصباح_الهدی)،_ج۸،_ص۳۷۳.
." title="ویرایش">ویرایش]

سیره

معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
" name="_
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن: عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
">۷ -
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن: عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.

[معاملات_و_…_به_آنان_رجوع_می‌کردند." title="ویرایش">ویرایش]

سیره پیامبر

شیخ طوسی در این باره می‌نویسد: و ثبت ایضاً من سنة النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) انّه کان یتولی رویة الهلال و یلتمس الهلال و یتصدی لرویته و ما شرعه من قبول الشهاده علیه والحکم فیمن شهد بذلک فی مصر من الامصار
[۷۶۵] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
. در سنّت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ثابت شده که آن حضرت، خود، متولی رؤیت هلال بود. آن حضرت خود به جستجوی هلال می‌پرداخت و بر رؤیت هلال نظارت می‌نمود. و شهادت بر رؤیت را تشریع می‌کرد و بر اساس شهادت مسلمانان از هر شهری، حکم به اثبات هلال می‌کرد. شبیه سخنان فوق را علاّمه در منتهی
[۷۶۶] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
و تذکره
[۷۶۷] (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
و علامه مجلسی در ملاذ الاخبار
[۷۶۸] (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
آورده‌اند. چون عبارتها بسیار نزدیک اند به هم، به نقل آنها نمی‌پردازیم.
روایات نیز بیانگر آن است که مردم، در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در این کار مهم، همچون سایر کارهای اساسی به آن حضرت مراجعه می‌کردند و از وی کسب تکلیف می‌کردند و بدون فرمان آن حضرت، به کاری دست نمی‌زدند. انّ الناس کانوا یصومون بصیام رسول اللّه و یفطرون بافطاره فلّما اراد مفارقتهم فی بعض الغزوات قالوا: یا رسول اللّه کنّا نصوم بصیامک و نفطر بافطارک وها انت ذاهب لوجهک فما نصنع: قال (صلی الله علیه و اله و سلم): صوموا لرؤیته وافطروا لرؤیته.
[۷۶۹] (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
مردم با روزه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، روزه می‌گرفتند و با افطار آن حضرت افطار می‌کردند. و چون نزدیک ماه رمضان، برای شرکت در یکی از غزوات، قصد حرکت کردند، اصحاب به ایشان گفتند: ای پیامبر! ما با روزه گرفتن شما روزه می‌گرفتیم و با افطار و عید شما، عید. حال، در غیبت شما چه کنیم؟ پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند: با رؤیت هلال روزه بدارید و با رؤیت آن، روزه بگشایید. روشن است کسب تکلیف مسلمانان از پیامبر در امر هلال، حکایت از آن دارد که همیشه در این مهم، از آن بزرگوار پیروی می‌کرده‌اند.
در روایت ابن عباس، که آن را نقل کردیم، ملاحظه شد که پس از گواهی اعرابی بر رؤیت هلال و پذیرش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، گواهی وی را، به بلال فرمود: یا بلال اذنّ فی الناس فلیصوموا غدا …
[۷۷۰] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ای بلال به مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند.
در نقلی دیگر آمده: فامر بلالاً فنادی فی الناس ان یقوموا و ان یصوموا
[۷۷۱] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ابن رشد نیز، روایت را با اندکی تفاوت، نقل کرده است
[۷۷۲] (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
.
عبداللّه بن عمر نقل می‌کند: ترائی الناس الهلال فاخبرت رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) انی رایته فصام و امر الناس بصیامه
[۷۷۳] (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
.
سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حج خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است.
مردم، در پی دیدن ماه بودند که من به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خبر دادم که ماه را دیدم. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) روزه گرفت و مردم را نیز به گرفتن روزه فرمان داد. امام صادق می‌فرماید: پیامبر به معتب، غلام خود که گفت: من ماه را دیده‌ام، فرمود: اذهب فاعلمهم
[۷۷۴] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
برو، و به مردم اعلان کن.
از روایات بالا بر می‌آید که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بر اساس شاهد واحد، به روزه دستور فرموده‌است. شاید در شهادت اعرابی و عبدالله عمر و همچنین معتب، قرائنی بوده که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به شهادت آنان، اطمینان به اوّل ماه رمضان پیدا کرده است بنابراین، این روایات با روایاتی که بر لزوم دو شاهد دلالت دارند، تعارضی ندارند. فقهای اهل سنّت، به استناد به همین روایات، بین اوّل رمضان و شوال فرق گذاشته‌اند. ولی فقهای شیعه، آن را نپذیرفته‌اند.
در مورد هلال شوال نیز، روایات بسیاری وجود دارد که پس از اثبات هلال برای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به مردم اعلان می‌داشت و آنان را به افطار و نماز عید فرمان می‌داد. شخصی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌گوید: اختلف الناس فی آخر یوم من رمضان فقدم اعرابیان فشهدا عند النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) باللّه لا هلاّ الهلال امس عشیة، فامر رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یغدوا الی مصلاّهم
[۷۷۵] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
. مردم، در آخرین روز رمضان در تحیّر بودند، تا آن که دو نفر به مدینه آمدند و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سوگند یاد کردند که هلال شوال را دیده‌اند. آن حضرت، مردم را امر کرد که افطار کنند و برای نماز به مصلّی بروند.
ابن حزم در محلّی، شبیه این روایت را از طریق ابی عثمان نهدی نقل کرده است
[۷۷۶] (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
.
ابن ماجه به سند خود، از ابی عمیر بن انس بن مالک نقل می‌کند: حدثنی عمومتی من الانصار من اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) قالوا: اغمی‌علینا هلال شوال فاصبحنا صیاما فجاء رکب من آخر النهار فشهدوا عند النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) انهم رأوا الهلال بالامس، فامرهم رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یخرجوا الی عیدهم من الغد
[۷۷۷] (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
. عموهای من که از انصار و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بودند، مرا حدیث کردند: هلال شوال، بر ما پنهان ماند، از این روی، فردای آن روز را روزه گرفتیم، تا این که در ساعات آخر روز، کاروانی وارد شد و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به رؤیت هلال در شب گذشته شهادت دادند. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دستور داد که مردم افطار کنند و فردا صبح،برای گزاردن نماز عید، به مصلّی بروند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، افزون بر اعلام صوم و فطر، مسؤولیت مراسم عید را نیز بر عهده می‌گرفت و آن را با شکوه تمام به اجرا در می‌آورد.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با مردم برای برگزاردن نماز عید، به صحرا می‌رفت و در جلوی آن حضرت، پرچمی‌ به عنوان شعار حمل می‌شد:
ابن اثیر می‌نویسد: (پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، مردم را به اخراج زکات فطر، قبل از نماز عید دستور می‌داد و پس از آن، به مصلّی می‌رفت و نماز عید می‌گذارد و در هنگام رفتن به مصلّی، پیشاپیش آن حضرت پرچمی‌حمل می‌شد
[۷۷۸] (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
. آن حضرت، به والیان خود نیز دستور می‌داد که این مراسم را برگزار کنند
[۷۷۹] (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
. همه اینها، حکایت از آن دارد که اعلان هلال، برگزاری مراسم و اعیاد، از مناصب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است.
" name="_
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در روزگاری که رهبری جامعه اسلامی‌را عهده دار بود، امر رؤیت هلال را نیز عهده دار بود. مردم در هنگام رؤیت هلال، در نزد وی به گواهی بر می‌خاستند و آن حضرت، پس از بررسی احوال گواهان و چگونگی رؤیت آنان، اگر به درستی گواهی علم پیدا می‌کرد، حکم به اثبات هلال می‌نمود.
شیخ طوسی در این باره می‌نویسد: و ثبت ایضاً من سنة النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) انّه کان یتولی رویة الهلال و یلتمس الهلال و یتصدی لرویته و ما شرعه من قبول الشهاده علیه والحکم فیمن شهد بذلک فی مصر من الامصار
[۷۸۰] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
. در سنّت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ثابت شده که آن حضرت، خود، متولی رؤیت هلال بود. آن حضرت خود به جستجوی هلال می‌پرداخت و بر رؤیت هلال نظارت می‌نمود. و شهادت بر رؤیت را تشریع می‌کرد و بر اساس شهادت مسلمانان از هر شهری، حکم به اثبات هلال می‌کرد. شبیه سخنان فوق را علاّمه در منتهی
[۷۸۱] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
و تذکره
[۷۸۲] (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
و علامه مجلسی در ملاذ الاخبار
[۷۸۳] (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
آورده‌اند. چون عبارتها بسیار نزدیک اند به هم، به نقل آنها نمی‌پردازیم.
روایات نیز بیانگر آن است که مردم، در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در این کار مهم، همچون سایر کارهای اساسی به آن حضرت مراجعه می‌کردند و از وی کسب تکلیف می‌کردند و بدون فرمان آن حضرت، به کاری دست نمی‌زدند. انّ الناس کانوا یصومون بصیام رسول اللّه و یفطرون بافطاره فلّما اراد مفارقتهم فی بعض الغزوات قالوا: یا رسول اللّه کنّا نصوم بصیامک و نفطر بافطارک وها انت ذاهب لوجهک فما نصنع: قال (صلی الله علیه و اله و سلم): صوموا لرؤیته وافطروا لرؤیته.
[۷۸۴] (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
مردم با روزه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، روزه می‌گرفتند و با افطار آن حضرت افطار می‌کردند. و چون نزدیک ماه رمضان، برای شرکت در یکی از غزوات، قصد حرکت کردند، اصحاب به ایشان گفتند: ای پیامبر! ما با روزه گرفتن شما روزه می‌گرفتیم و با افطار و عید شما، عید. حال، در غیبت شما چه کنیم؟ پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند: با رؤیت هلال روزه بدارید و با رؤیت آن، روزه بگشایید. روشن است کسب تکلیف مسلمانان از پیامبر در امر هلال، حکایت از آن دارد که همیشه در این مهم، از آن بزرگوار پیروی می‌کرده‌اند.
در روایت ابن عباس، که آن را نقل کردیم، ملاحظه شد که پس از گواهی اعرابی بر رؤیت هلال و پذیرش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، گواهی وی را، به بلال فرمود: یا بلال اذنّ فی الناس فلیصوموا غدا …
[۷۸۵] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ای بلال به مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند.
در نقلی دیگر آمده: فامر بلالاً فنادی فی الناس ان یقوموا و ان یصوموا
[۷۸۶] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ابن رشد نیز، روایت را با اندکی تفاوت، نقل کرده است
[۷۸۷] (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
.
عبداللّه بن عمر نقل می‌کند: ترائی الناس الهلال فاخبرت رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) انی رایته فصام و امر الناس بصیامه
[۷۸۸] (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
.
سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حج خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است.
مردم، در پی دیدن ماه بودند که من به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خبر دادم که ماه را دیدم. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) روزه گرفت و مردم را نیز به گرفتن روزه فرمان داد. امام صادق می‌فرماید: پیامبر به معتب، غلام خود که گفت: من ماه را دیده‌ام، فرمود: اذهب فاعلمهم
[۷۸۹] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
برو، و به مردم اعلان کن.
از روایات بالا بر می‌آید که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بر اساس شاهد واحد، به روزه دستور فرموده‌است. شاید در شهادت اعرابی و عبدالله عمر و همچنین معتب، قرائنی بوده که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به شهادت آنان، اطمینان به اوّل ماه رمضان پیدا کرده است بنابراین، این روایات با روایاتی که بر لزوم دو شاهد دلالت دارند، تعارضی ندارند. فقهای اهل سنّت، به استناد به همین روایات، بین اوّل رمضان و شوال فرق گذاشته‌اند. ولی فقهای شیعه، آن را نپذیرفته‌اند.
در مورد هلال شوال نیز، روایات بسیاری وجود دارد که پس از اثبات هلال برای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به مردم اعلان می‌داشت و آنان را به افطار و نماز عید فرمان می‌داد. شخصی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌گوید: اختلف الناس فی آخر یوم من رمضان فقدم اعرابیان فشهدا عند النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) باللّه لا هلاّ الهلال امس عشیة، فامر رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یغدوا الی مصلاّهم
[۷۹۰] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
. مردم، در آخرین روز رمضان در تحیّر بودند، تا آن که دو نفر به مدینه آمدند و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سوگند یاد کردند که هلال شوال را دیده‌اند. آن حضرت، مردم را امر کرد که افطار کنند و برای نماز به مصلّی بروند.
ابن حزم در محلّی، شبیه این روایت را از طریق ابی عثمان نهدی نقل کرده است
[۷۹۱] (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
.
ابن ماجه به سند خود، از ابی عمیر بن انس بن مالک نقل می‌کند: حدثنی عمومتی من الانصار من اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) قالوا: اغمی‌علینا هلال شوال فاصبحنا صیاما فجاء رکب من آخر النهار فشهدوا عند النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) انهم رأوا الهلال بالامس، فامرهم رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یخرجوا الی عیدهم من الغد
[۷۹۲] (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
. عموهای من که از انصار و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بودند، مرا حدیث کردند: هلال شوال، بر ما پنهان ماند، از این روی، فردای آن روز را روزه گرفتیم، تا این که در ساعات آخر روز، کاروانی وارد شد و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به رؤیت هلال در شب گذشته شهادت دادند. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دستور داد که مردم افطار کنند و فردا صبح،برای گزاردن نماز عید، به مصلّی بروند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، افزون بر اعلام صوم و فطر، مسؤولیت مراسم عید را نیز بر عهده می‌گرفت و آن را با شکوه تمام به اجرا در می‌آورد.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با مردم برای برگزاردن نماز عید، به صحرا می‌رفت و در جلوی آن حضرت، پرچمی‌ به عنوان شعار حمل می‌شد:
ابن اثیر می‌نویسد: (پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، مردم را به اخراج زکات فطر، قبل از نماز عید دستور می‌داد و پس از آن، به مصلّی می‌رفت و نماز عید می‌گذارد و در هنگام رفتن به مصلّی، پیشاپیش آن حضرت پرچمی‌حمل می‌شد
[۷۹۳] (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
. آن حضرت، به والیان خود نیز دستور می‌داد که این مراسم را برگزار کنند
[۷۹۴] (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
. همه اینها، حکایت از آن دارد که اعلان هلال، برگزاری مراسم و اعیاد، از مناصب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است.
">۸ -
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در روزگاری که رهبری جامعه اسلامی‌را عهده دار بود، امر رؤیت هلال را نیز عهده دار بود. مردم در هنگام رؤیت هلال، در نزد وی به گواهی بر می‌خاستند و آن حضرت، پس از بررسی احوال گواهان و چگونگی رؤیت آنان، اگر به درستی گواهی علم پیدا می‌کرد، حکم به اثبات هلال می‌نمود.
شیخ طوسی در این باره می‌نویسد: و ثبت ایضاً من سنة النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) انّه کان یتولی رویة الهلال و یلتمس الهلال و یتصدی لرویته و ما شرعه من قبول الشهاده علیه والحکم فیمن شهد بذلک فی مصر من الامصار
[۷۹۵] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
. در سنّت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ثابت شده که آن حضرت، خود، متولی رؤیت هلال بود. آن حضرت خود به جستجوی هلال می‌پرداخت و بر رؤیت هلال نظارت می‌نمود. و شهادت بر رؤیت را تشریع می‌کرد و بر اساس شهادت مسلمانان از هر شهری، حکم به اثبات هلال می‌کرد. شبیه سخنان فوق را علاّمه در منتهی
[۷۹۶] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
و تذکره
[۷۹۷] (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
و علامه مجلسی در ملاذ الاخبار
[۷۹۸] (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
آورده‌اند. چون عبارتها بسیار نزدیک اند به هم، به نقل آنها نمی‌پردازیم.
روایات نیز بیانگر آن است که مردم، در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در این کار مهم، همچون سایر کارهای اساسی به آن حضرت مراجعه می‌کردند و از وی کسب تکلیف می‌کردند و بدون فرمان آن حضرت، به کاری دست نمی‌زدند. انّ الناس کانوا یصومون بصیام رسول اللّه و یفطرون بافطاره فلّما اراد مفارقتهم فی بعض الغزوات قالوا: یا رسول اللّه کنّا نصوم بصیامک و نفطر بافطارک وها انت ذاهب لوجهک فما نصنع: قال (صلی الله علیه و اله و سلم): صوموا لرؤیته وافطروا لرؤیته.
[۷۹۹] (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
مردم با روزه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، روزه می‌گرفتند و با افطار آن حضرت افطار می‌کردند. و چون نزدیک ماه رمضان، برای شرکت در یکی از غزوات، قصد حرکت کردند، اصحاب به ایشان گفتند: ای پیامبر! ما با روزه گرفتن شما روزه می‌گرفتیم و با افطار و عید شما، عید. حال، در غیبت شما چه کنیم؟ پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند: با رؤیت هلال روزه بدارید و با رؤیت آن، روزه بگشایید. روشن است کسب تکلیف مسلمانان از پیامبر در امر هلال، حکایت از آن دارد که همیشه در این مهم، از آن بزرگوار پیروی می‌کرده‌اند.
در روایت ابن عباس، که آن را نقل کردیم، ملاحظه شد که پس از گواهی اعرابی بر رؤیت هلال و پذیرش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، گواهی وی را، به بلال فرمود: یا بلال اذنّ فی الناس فلیصوموا غدا …
[۸۰۰] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ای بلال به مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند.
در نقلی دیگر آمده: فامر بلالاً فنادی فی الناس ان یقوموا و ان یصوموا
[۸۰۱] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
ابن رشد نیز، روایت را با اندکی تفاوت، نقل کرده است
[۸۰۲] (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
.
عبداللّه بن عمر نقل می‌کند: ترائی الناس الهلال فاخبرت رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) انی رایته فصام و امر الناس بصیامه
[۸۰۳] (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
.
سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حج خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است.
مردم، در پی دیدن ماه بودند که من به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خبر دادم که ماه را دیدم. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) روزه گرفت و مردم را نیز به گرفتن روزه فرمان داد. امام صادق می‌فرماید: پیامبر به معتب، غلام خود که گفت: من ماه را دیده‌ام، فرمود: اذهب فاعلمهم
[۸۰۴] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
برو، و به مردم اعلان کن.
از روایات بالا بر می‌آید که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بر اساس شاهد واحد، به روزه دستور فرموده‌است. شاید در شهادت اعرابی و عبدالله عمر و همچنین معتب، قرائنی بوده که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به شهادت آنان، اطمینان به اوّل ماه رمضان پیدا کرده است بنابراین، این روایات با روایاتی که بر لزوم دو شاهد دلالت دارند، تعارضی ندارند. فقهای اهل سنّت، به استناد به همین روایات، بین اوّل رمضان و شوال فرق گذاشته‌اند. ولی فقهای شیعه، آن را نپذیرفته‌اند.
در مورد هلال شوال نیز، روایات بسیاری وجود دارد که پس از اثبات هلال برای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به مردم اعلان می‌داشت و آنان را به افطار و نماز عید فرمان می‌داد. شخصی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌گوید: اختلف الناس فی آخر یوم من رمضان فقدم اعرابیان فشهدا عند النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) باللّه لا هلاّ الهلال امس عشیة، فامر رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یغدوا الی مصلاّهم
[۸۰۵] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
. مردم، در آخرین روز رمضان در تحیّر بودند، تا آن که دو نفر به مدینه آمدند و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سوگند یاد کردند که هلال شوال را دیده‌اند. آن حضرت، مردم را امر کرد که افطار کنند و برای نماز به مصلّی بروند.
ابن حزم در محلّی، شبیه این روایت را از طریق ابی عثمان نهدی نقل کرده است
[۸۰۶] (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
.
ابن ماجه به سند خود، از ابی عمیر بن انس بن مالک نقل می‌کند: حدثنی عمومتی من الانصار من اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) قالوا: اغمی‌علینا هلال شوال فاصبحنا صیاما فجاء رکب من آخر النهار فشهدوا عند النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) انهم رأوا الهلال بالامس، فامرهم رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یخرجوا الی عیدهم من الغد
[۸۰۷] (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
. عموهای من که از انصار و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بودند، مرا حدیث کردند: هلال شوال، بر ما پنهان ماند، از این روی، فردای آن روز را روزه گرفتیم، تا این که در ساعات آخر روز، کاروانی وارد شد و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به رؤیت هلال در شب گذشته شهادت دادند. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دستور داد که مردم افطار کنند و فردا صبح،برای گزاردن نماز عید، به مصلّی بروند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، افزون بر اعلام صوم و فطر، مسؤولیت مراسم عید را نیز بر عهده می‌گرفت و آن را با شکوه تمام به اجرا در می‌آورد.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با مردم برای برگزاردن نماز عید، به صحرا می‌رفت و در جلوی آن حضرت، پرچمی‌ به عنوان شعار حمل می‌شد:
ابن اثیر می‌نویسد: (پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، مردم را به اخراج زکات فطر، قبل از نماز عید دستور می‌داد و پس از آن، به مصلّی می‌رفت و نماز عید می‌گذارد و در هنگام رفتن به مصلّی، پیشاپیش آن حضرت پرچمی‌حمل می‌شد
[۸۰۸] (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
. آن حضرت، به والیان خود نیز دستور می‌داد که این مراسم را برگزار کنند
[۸۰۹] (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
. همه اینها، حکایت از آن دارد که اعلان هلال، برگزاری مراسم و اعیاد، از مناصب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است.

[شیخ طوسی_در_این_باره_می‌نویسد:_و_ثبت_ایضاً_من_سنة_النبی_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_انّه_کان_یتولی_رویة_الهلال_و_یلتمس_الهلال_و_یتصدی_لرویته_و_ما_شرعه_من_قبول_الشهاده_علیه_والحکم_فیمن_شهد_بذلک_فی_مصر_من_الامصار
[۸۱۰] (تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۵۵.
._در_سنّت_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_ثابت_شده_که_آن_حضرت،_خود،_متولی_رؤیت_هلال_بود._آن_حضرت_خود_به_جستجوی_هلال_می‌پرداخت_و_بر_رؤیت_هلال_نظارت_می‌نمود._و_شهادت_بر_رؤیت_را_تشریع_می‌کرد_و_بر_اساس_شهادت_مسلمانان_از_هر_شهری،_حکم_به_اثبات_هلال_می‌کرد._شبیه_سخنان_فوق_را_علاّمه_در_منتهی
[۸۱۱] (منتهی_المطلب)،_ج۲،_ص۵۸۷.
و_تذکره_
[۸۱۲] (تذکرة_الفقها)،_ج۱،_ص۲۶۸.
_و_علامه_مجلسی_در_ملاذ_الاخبار
[۸۱۳] (ملاذ_الاخبار)،_علامه_مجلسی،_ج۶،_ص۴۴۹.
آورده‌اند._چون_عبارتها_بسیار_نزدیک_اند_به_هم،_به_نقل_آنها_نمی‌پردازیم.روایات_نیز_بیانگر_آن_است_که_مردم،_در_زمان_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_در_این_کار_مهم،_همچون_سایر_کارهای_اساسی_به_آن_حضرت_مراجعه_می‌کردند_و_از_وی_کسب_تکلیف_می‌کردند_و_بدون_فرمان_آن_حضرت،_به_کاری_دست_نمی‌زدند._انّ_الناس_کانوا_یصومون_بصیام_رسول_اللّه_و_یفطرون_بافطاره_فلّما_اراد_مفارقتهم_فی_بعض_الغزوات_قالوا:_یا_رسول_اللّه_کنّا_نصوم_بصیامک_و_نفطر_بافطارک_وها_انت_ذاهب_لوجهک_فما_نصنع:_قال_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم):_صوموا_لرؤیته_وافطروا_لرؤیته._
[۸۱۴] (جامع_احادیث_الشیعه)،_ج۹،_ص۱۲۵؛_(مستدرک_الوسائل)،_ج۷،_ص۴۰۶.
_مردم_با_روزه_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_روزه_می‌گرفتند_و_با_افطار_آن_حضرت_افطار_می‌کردند._و_چون_نزدیک_ماه_رمضان،_برای_شرکت_در_یکی_از_غزوات،_قصد_حرکت_کردند،_اصحاب_به_ایشان_گفتند:_ای_پیامبر!_ما_با_روزه_گرفتن_شما_روزه_می‌گرفتیم_و_با_افطار_و_عید_شما،_عید._حال،_در_غیبت_شما_چه_کنیم؟_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_فرمودند:_با_رؤیت_هلال_روزه_بدارید_و_با_رؤیت_آن،_روزه_بگشایید._روشن_است_کسب_تکلیف_مسلمانان_از_پیامبر_در_امر_هلال،_حکایت_از_آن_دارد_که_همیشه_در_این_مهم،_از_آن_بزرگوار_پیروی_می‌کرده‌اند.در_روایت_ابن_عباس،_که_آن_را_نقل_کردیم،_ملاحظه_شد_که_پس_از_گواهی_اعرابی_بر_رؤیت_هلال_و_پذیرش_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_گواهی_وی_را،_به_بلال_فرمود:_یا_بلال_اذنّ_فی_الناس_فلیصوموا_غدا_…
[۸۱۵] (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۷.
_ای_بلال_به_مردم_اعلان_کن_که_فردا_روزه_بگیرند.در_نقلی_دیگر_آمده:_فامر_بلالاً_فنادی_فی_الناس_ان_یقوموا_و_ان_یصوموا_
[۸۱۶] (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۷.
_ابن_رشد_نیز،_روایت_را_با_اندکی_تفاوت،_نقل_کرده_است
[۸۱۷] (بدایة_المجتهد_و_نهایة_المقتصد)،_ابن_رشد_قرطبی،_ج۲،_ص۲۸۶،_دارالمعرفه،_بیروت.
.عبداللّه بن عمر_نقل_می‌کند:_ترائی_الناس_الهلال_فاخبرت_رسول_اللّه_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_انی_رایته_فصام_و_امر_الناس_بصیامه_
[۸۱۸] (سنن_ابی_داود)،_سجستانی_ج۱،_ص۵۴۷،_داراحیاء_التراث_العربی،_بیروت.
.سیره_ائمه_(علیهم_السلام)،_حکایت_از_آن_دارد_که_امر_هلال،_از_وظایف_حاکم_است._آن_بزرگواران،_در_دوران_امامت_خود،_که_بیش_از_دویست_سال_به_طول_انجامید،_روزه_و_افطار_و_مناسک حج_خود_را_به_همراه_مردم_و_با_حکم_حاکم_انجام_می‌دادند._در_تاریخ،_نمونه‌ای_سراغ_نداریم_که_یکی_از_ائمه_(علیهم_السلام)_با_امیر_حاجّ_منصوب_از_سوی_حاکمان،_در_وقوف_به_عرفات_و_مشعر_و_منی_و_یا_صوم_و_افطار_مخالفت_کرده_باشند._در_حالی_که_مخالفت_ائمه_(علیهم_السلام)،_با_احکام_ضدّ_اسلامی‌_حکّام_جور_فراوان_است.مردم،_در_پی_دیدن_ماه_بودند_که_من_به_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_خبر_دادم_که_ماه_را_دیدم._پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_روزه_گرفت_و_مردم_را_نیز_به_گرفتن_روزه_فرمان_داد._امام_صادق_می‌فرماید:_پیامبر_به_معتب،_غلام_خود_که_گفت:_من_ماه_را_دیده‌ام،_فرمود:_اذهب_فاعلمهم_
[۸۱۹] (تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۶۱؛_(وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۱۹۲،_(ملاذالاخبار)،_ج۶،_ص۴۰۶.
_برو،_و_به_مردم_اعلان_کن.از_روایات_بالا_بر_می‌آید_که_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_بر_اساس_شاهد_واحد،_به_روزه_دستور_فرموده‌است._شاید_در_شهادت_اعرابی_و_عبدالله_عمر_و_همچنین_معتب،_قرائنی_بوده_که_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_به_شهادت_آنان،_اطمینان_به_اوّل_ماه_رمضان_پیدا_کرده_است_بنابراین،_این_روایات_با_روایاتی_که_بر_لزوم_دو_شاهد_دلالت_دارند،_تعارضی_ندارند._فقهای_اهل_سنّت،_به_استناد_به_همین_روایات،_بین_اوّل_رمضان_و_شوال_فرق_گذاشته‌اند._ولی_فقهای_شیعه،_آن_را_نپذیرفته‌اند.در_مورد_هلال_شوال_نیز،_روایات_بسیاری_وجود_دارد_که_پس_از_اثبات_هلال_برای_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_به_مردم_اعلان_می‌داشت_و_آنان_را_به_افطار_و_نماز عید_فرمان_می‌داد._شخصی_از_اصحاب_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_می‌گوید:_اختلف_الناس_فی_آخر_یوم_من_رمضان_فقدم_اعرابیان_فشهدا_عند_النبی_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_باللّه_لا_هلاّ_الهلال_امس_عشیة،_فامر_رسول_اللّه_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_ان_یفطروا_و_ان_یغدوا_الی_مصلاّهم_
[۸۲۰] (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۱.
._مردم،_در_آخرین_روز_رمضان_در_تحیّر_بودند،_تا_آن_که_دو_نفر_به_مدینه_آمدند_و_در_نزد_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_سوگند_یاد_کردند_که_هلال_شوال_را_دیده‌اند._آن_حضرت،_مردم_را_امر_کرد_که_افطار_کنند_و_برای_نماز_به_مصلّی_بروند.ابن حزم_در_محلّی،_شبیه_این_روایت_را_از_طریق_ابی_عثمان_نهدی_نقل_کرده_است_
[۸۲۱] (المحلّی)،_ابن_حزم،_ج۳،_ص۲۳۷.
.ابن ماجه_به_سند_خود،_از_ابی_عمیر_بن_انس_بن_مالک_نقل_می‌کند:_حدثنی_عمومتی_من_الانصار_من_اصحاب_رسول_اللّه_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_قالوا:_اغمی‌علینا_هلال_شوال_فاصبحنا_صیاما_فجاء_رکب_من_آخر_النهار_فشهدوا_عند_النبّی_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_انهم_رأوا_الهلال_بالامس،_فامرهم_رسول_اللّه_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_ان_یفطروا_و_ان_یخرجوا_الی_عیدهم_من_الغد_
[۸۲۲] (سنن_ابن_ماجه)،_حافظ_ابی_عبداللّه_قزوینی_ج۱،_ص۵۲۹._داراحیاء_التراث_العربی،_بیروت.
._عموهای_من_که_از_انصار_و_از_اصحاب_رسول_خدا_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_بودند،_مرا_حدیث_کردند:_هلال_شوال،_بر_ما_پنهان_ماند،_از_این_روی،_فردای_آن_روز_را_روزه_گرفتیم،_تا_این_که_در_ساعات_آخر_روز،_کاروانی_وارد_شد_و_در_نزد_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_به_رؤیت_هلال_در_شب_گذشته_شهادت_دادند._پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_دستور_داد_که_مردم_افطار_کنند_و_فردا_صبح،برای_گزاردن_نماز_عید،_به_مصلّی_بروند.پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_افزون_بر_اعلام_صوم_و_فطر،_مسؤولیت_مراسم_عید_را_نیز_بر_عهده_می‌گرفت_و_آن_را_با_شکوه_تمام_به_اجرا_در_می‌آورد.پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_با_مردم_برای_برگزاردن_نماز_عید،_به_صحرا_می‌رفت_و_در_جلوی_آن_حضرت،_پرچمی‌_به_عنوان_شعار_حمل_می‌شد:ابن اثیر_می‌نویسد:_(پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_مردم_را_به_اخراج_زکات فطر،_قبل_از_نماز_عید_دستور_می‌داد_و_پس_از_آن،_به_مصلّی_می‌رفت_و_نماز_عید_می‌گذارد_و_در_هنگام_رفتن_به_مصلّی،_پیشاپیش_آن_حضرت_پرچمی‌حمل_می‌شد
[۸۲۳] (الکامل_فی_التاریخ)،_ابن_اثیر،_ج۲،_ص۱۱۵._دارصادر،_بیروت.
._آن_حضرت،_به_والیان_خود_نیز_دستور_می‌داد_که_این_مراسم_را_برگزار_کنند_
[۸۲۴] (مکاتیب_الرسول)،_احمدی_میانجی،_ص۵۹،_نشر_یاسین.
._همه_اینها،_حکایت_از_آن_دارد_که_اعلان_هلال،_برگزاری_مراسم_و_اعیاد،_از_مناصب_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_بوده_است." title="ویرایش">ویرایش]

سیره خلفا

عمر، اگر کسی بدون حکم وی، روزه می‌گشود، مورد موأخذه قرار می‌گرفت.
ابی قلابه نقل می‌کند: ان رجلین قدما المدینه و قدرا یا الهلال و قد اصبح الناس صیاما فاتیا عمر فذکر ذلک له فقال: لاحدهما اصائم انت؟ قال: بل مفطر قال: ما حملک علی هذا؟ قال: لم اکن لا صوم و قد رأیت الهلال. و قال الاخر: انا صائم، قال: ما حملک علی هذا. قال: لم اکن لا فطر و الناس صیام. فقال: للذی افطر، لولا مکان هذا لا وجعت رأسک ثم نودی فی النّاس اذاً خرجوا
[۸۲۵] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
. دو نفر، در ماه رمضان به مدینه آمدند و گفتند ماه را دیده‌ایم. مردم مدینه، هنوز روزه داشتند. این مطلب را به عمر گزارش دادند. عمر به یکی از آن دوگفت: آیا روزه هستی؟ گفت: خیر. عمر گفت: چه چیز تو را بر گشودن روزه وا داشت. مرد گفت: من هلال را دیده‌ام، چرا روزه باشم؟
دیگری گفت: من روزه هستم. عمر گفت: چه چیز تو را برخودداری از گشودن روزه وا داشت. گفت: چگونه روزه‌ام را بگشایم، در حالی که مردم روزه باشند. عمر به آن کس که روزه نداشت گفت: اگر خاطر این مرد نبود، تو را به سختی ادب می‌کردم. سپس در میان مردم اعلان شد که برای نماز عید از خانه ها خارج شوند.
در روزگار علی (علیه السلام) نیز، همان سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) جریان داشت. آن حضرت، مرجع اصلی مردم در اعلان مناسک و مواقیت بود. مردم نیز، به هنگام رؤیت هلال، به نزد آن حضرت می‌شتافتند و شهادت به رؤیت هلال می‌دادند. حضرت پس از وارسی گواهی گواهان و اطمینان به درستی گواهی آنان، به مردم دستور می‌داد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند و مراسم عید به جای آورند.
عبداللّه بن سنان از مردی روایت می‌کند: صام علّیٌ بالکوفه ثمانیه و عشرون یوماً شهر رمضان فرأوا الهلال، فامر منادیا ینادی اقضوا یوماً فان الشهر تسعه و عشرون یوماً.
[۸۲۶] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
علی (علیه السلام)، بیست و هشت روز از رمضان را روزه گرفت، که مردم هلال ماه شوال را دیدند. آن حضرت، دستور داد که منادی ندا در دهد: مردم، یک روز قضا به جای آورند که ماه بیست و نه روز است.
فاطمه بنت الحسین می‌گوید: انّ رجلاً شهد عند علی (علیه السلام) علی رؤیة الهلال، فصام واحسبه قال: و امر الناس ان یصوموا.
[۸۲۷] (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
مردی در نزد علی (علیه السلام) به رؤیت هلال، شهادت داد. آن حضرت، روزه گرفت و مردم را به روزه گرفتن دستور داد.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: (انّ علیّاً (علیه السلام) صام عندکم تسعة و عشرون یوما فاتوه فقالوا: یا امیرالمؤمنین، قدر أینا الهلال، فقال: افطروا
[۸۲۸] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.

علی (علیه السلام) بیست و نه روز روزه گرفت. عدّه‌ای آمدند و به رؤیت هلال شهادت دادند. علی (علیه السلام) فرمود: افطار کنید.
از روایاتی که ذکر آنها گذشت این نتیجه به دست می‌آید: پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خلفاء و علی (علیه السلام) متصدی امر هلال بوده‌اند و پس از اثبات هلال در نزد آنان، به روزه و افطار و گزاردن نماز عید دستور می‌داده‌اند. این احتمال که این منصب از ویژگیهای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، می‌باشد و دیگران حق دخالت در آن را ندارند، سست و بی بنیاد است. زیرا اگر بپذیریم که امامت و حکومت و شؤون مربوط به آن در دوره غیبت تعطیل پذیر نیست و شارع مقدس نسبت به این مسأله اساسی و بزرگ و مورد ابتلا، مردم را به حال خود وا نگذارده، در روزگار غیبت نیز، حاکم اسلامی، با تأسّی به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، این وظیفه را بر عهده می‌گیرد.
" name="_
پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، خلفا، نیز متصدی امر هلال بودند و مردم نیز، در این مسأله، به آنان رجوع می‌کردند. علی (علیه السلام)، در روزگاری که خود عهده دار امور مسلمانان نبود، مانند سایر مردم، از فرمان خلفا پیروی می‌کرد و بر طبق فرمان آنان روزه می‌گرفت و یا روزه می‌گشود.
به روزگار عمر، اگر کسی بدون حکم وی، روزه می‌گشود، مورد موأخذه قرار می‌گرفت.
ابی قلابه نقل می‌کند: ان رجلین قدما المدینه و قدرا یا الهلال و قد اصبح الناس صیاما فاتیا عمر فذکر ذلک له فقال: لاحدهما اصائم انت؟ قال: بل مفطر قال: ما حملک علی هذا؟ قال: لم اکن لا صوم و قد رأیت الهلال. و قال الاخر: انا صائم، قال: ما حملک علی هذا. قال: لم اکن لا فطر و الناس صیام. فقال: للذی افطر، لولا مکان هذا لا وجعت رأسک ثم نودی فی النّاس اذاً خرجوا
[۸۲۹] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
. دو نفر، در ماه رمضان به مدینه آمدند و گفتند ماه را دیده‌ایم. مردم مدینه، هنوز روزه داشتند. این مطلب را به عمر گزارش دادند. عمر به یکی از آن دوگفت: آیا روزه هستی؟ گفت: خیر. عمر گفت: چه چیز تو را بر گشودن روزه وا داشت. مرد گفت: من هلال را دیده‌ام، چرا روزه باشم؟
دیگری گفت: من روزه هستم. عمر گفت: چه چیز تو را برخودداری از گشودن روزه وا داشت. گفت: چگونه روزه‌ام را بگشایم، در حالی که مردم روزه باشند. عمر به آن کس که روزه نداشت گفت: اگر خاطر این مرد نبود، تو را به سختی ادب می‌کردم. سپس در میان مردم اعلان شد که برای نماز عید از خانه ها خارج شوند.
در روزگار علی (علیه السلام) نیز، همان سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) جریان داشت. آن حضرت، مرجع اصلی مردم در اعلان مناسک و مواقیت بود. مردم نیز، به هنگام رؤیت هلال، به نزد آن حضرت می‌شتافتند و شهادت به رؤیت هلال می‌دادند. حضرت پس از وارسی گواهی گواهان و اطمینان به درستی گواهی آنان، به مردم دستور می‌داد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند و مراسم عید به جای آورند.
عبداللّه بن سنان از مردی روایت می‌کند: صام علّیٌ بالکوفه ثمانیه و عشرون یوماً شهر رمضان فرأوا الهلال، فامر منادیا ینادی اقضوا یوماً فان الشهر تسعه و عشرون یوماً.
[۸۳۰] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
علی (علیه السلام)، بیست و هشت روز از رمضان را روزه گرفت، که مردم هلال ماه شوال را دیدند. آن حضرت، دستور داد که منادی ندا در دهد: مردم، یک روز قضا به جای آورند که ماه بیست و نه روز است.
فاطمه بنت الحسین می‌گوید: انّ رجلاً شهد عند علی (علیه السلام) علی رؤیة الهلال، فصام واحسبه قال: و امر الناس ان یصوموا.
[۸۳۱] (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
مردی در نزد علی (علیه السلام) به رؤیت هلال، شهادت داد. آن حضرت، روزه گرفت و مردم را به روزه گرفتن دستور داد.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: (انّ علیّاً (علیه السلام) صام عندکم تسعة و عشرون یوما فاتوه فقالوا: یا امیرالمؤمنین، قدر أینا الهلال، فقال: افطروا
[۸۳۲] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.

علی (علیه السلام) بیست و نه روز روزه گرفت. عدّه‌ای آمدند و به رؤیت هلال شهادت دادند. علی (علیه السلام) فرمود: افطار کنید.
از روایاتی که ذکر آنها گذشت این نتیجه به دست می‌آید: پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خلفاء و علی (علیه السلام) متصدی امر هلال بوده‌اند و پس از اثبات هلال در نزد آنان، به روزه و افطار و گزاردن نماز عید دستور می‌داده‌اند. این احتمال که این منصب از ویژگیهای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، می‌باشد و دیگران حق دخالت در آن را ندارند، سست و بی بنیاد است. زیرا اگر بپذیریم که امامت و حکومت و شؤون مربوط به آن در دوره غیبت تعطیل پذیر نیست و شارع مقدس نسبت به این مسأله اساسی و بزرگ و مورد ابتلا، مردم را به حال خود وا نگذارده، در روزگار غیبت نیز، حاکم اسلامی، با تأسّی به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، این وظیفه را بر عهده می‌گیرد.
">۹ -
پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، خلفا، نیز متصدی امر هلال بودند و مردم نیز، در این مسأله، به آنان رجوع می‌کردند. علی (علیه السلام)، در روزگاری که خود عهده دار امور مسلمانان نبود، مانند سایر مردم، از فرمان خلفا پیروی می‌کرد و بر طبق فرمان آنان روزه می‌گرفت و یا روزه می‌گشود.
به روزگار عمر، اگر کسی بدون حکم وی، روزه می‌گشود، مورد موأخذه قرار می‌گرفت.
ابی قلابه نقل می‌کند: ان رجلین قدما المدینه و قدرا یا الهلال و قد اصبح الناس صیاما فاتیا عمر فذکر ذلک له فقال: لاحدهما اصائم انت؟ قال: بل مفطر قال: ما حملک علی هذا؟ قال: لم اکن لا صوم و قد رأیت الهلال. و قال الاخر: انا صائم، قال: ما حملک علی هذا. قال: لم اکن لا فطر و الناس صیام. فقال: للذی افطر، لولا مکان هذا لا وجعت رأسک ثم نودی فی النّاس اذاً خرجوا
[۸۳۳] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
. دو نفر، در ماه رمضان به مدینه آمدند و گفتند ماه را دیده‌ایم. مردم مدینه، هنوز روزه داشتند. این مطلب را به عمر گزارش دادند. عمر به یکی از آن دوگفت: آیا روزه هستی؟ گفت: خیر. عمر گفت: چه چیز تو را بر گشودن روزه وا داشت. مرد گفت: من هلال را دیده‌ام، چرا روزه باشم؟
دیگری گفت: من روزه هستم. عمر گفت: چه چیز تو را برخودداری از گشودن روزه وا داشت. گفت: چگونه روزه‌ام را بگشایم، در حالی که مردم روزه باشند. عمر به آن کس که روزه نداشت گفت: اگر خاطر این مرد نبود، تو را به سختی ادب می‌کردم. سپس در میان مردم اعلان شد که برای نماز عید از خانه ها خارج شوند.
در روزگار علی (علیه السلام) نیز، همان سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) جریان داشت. آن حضرت، مرجع اصلی مردم در اعلان مناسک و مواقیت بود. مردم نیز، به هنگام رؤیت هلال، به نزد آن حضرت می‌شتافتند و شهادت به رؤیت هلال می‌دادند. حضرت پس از وارسی گواهی گواهان و اطمینان به درستی گواهی آنان، به مردم دستور می‌داد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند و مراسم عید به جای آورند.
عبداللّه بن سنان از مردی روایت می‌کند: صام علّیٌ بالکوفه ثمانیه و عشرون یوماً شهر رمضان فرأوا الهلال، فامر منادیا ینادی اقضوا یوماً فان الشهر تسعه و عشرون یوماً.
[۸۳۴] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
علی (علیه السلام)، بیست و هشت روز از رمضان را روزه گرفت، که مردم هلال ماه شوال را دیدند. آن حضرت، دستور داد که منادی ندا در دهد: مردم، یک روز قضا به جای آورند که ماه بیست و نه روز است.
فاطمه بنت الحسین می‌گوید: انّ رجلاً شهد عند علی (علیه السلام) علی رؤیة الهلال، فصام واحسبه قال: و امر الناس ان یصوموا.
[۸۳۵] (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
مردی در نزد علی (علیه السلام) به رؤیت هلال، شهادت داد. آن حضرت، روزه گرفت و مردم را به روزه گرفتن دستور داد.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: (انّ علیّاً (علیه السلام) صام عندکم تسعة و عشرون یوما فاتوه فقالوا: یا امیرالمؤمنین، قدر أینا الهلال، فقال: افطروا
[۸۳۶] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.

علی (علیه السلام) بیست و نه روز روزه گرفت. عدّه‌ای آمدند و به رؤیت هلال شهادت دادند. علی (علیه السلام) فرمود: افطار کنید.
از روایاتی که ذکر آنها گذشت این نتیجه به دست می‌آید: پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خلفاء و علی (علیه السلام) متصدی امر هلال بوده‌اند و پس از اثبات هلال در نزد آنان، به روزه و افطار و گزاردن نماز عید دستور می‌داده‌اند. این احتمال که این منصب از ویژگیهای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، می‌باشد و دیگران حق دخالت در آن را ندارند، سست و بی بنیاد است. زیرا اگر بپذیریم که امامت و حکومت و شؤون مربوط به آن در دوره غیبت تعطیل پذیر نیست و شارع مقدس نسبت به این مسأله اساسی و بزرگ و مورد ابتلا، مردم را به حال خود وا نگذارده، در روزگار غیبت نیز، حاکم اسلامی، با تأسّی به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، این وظیفه را بر عهده می‌گیرد.

[عمر،_اگر_کسی_بدون_حکم_وی،_روزه_می‌گشود،_مورد_موأخذه_قرار_می‌گرفت.ابی_قلابه_نقل_می‌کند:_ان_رجلین_قدما_المدینه_و_قدرا_یا_الهلال_و_قد_اصبح_الناس_صیاما_فاتیا_عمر_فذکر_ذلک_له_فقال:_لاحدهما_اصائم_انت؟_قال:_بل_مفطر_قال:_ما_حملک_علی_هذا؟_قال:_لم_اکن_لا_صوم_و_قد_رأیت_الهلال._و_قال_الاخر:_انا_صائم،_قال:_ما_حملک_علی_هذا._قال:_لم_اکن_لا_فطر_و_الناس_صیام._فقال:_للذی_افطر،_لولا_مکان_هذا_لا_وجعت_رأسک_ثم_نودی_فی_النّاس_اذاً_خرجوا_
[۸۳۷] (منتهی_المطلب)،_ج۲،_ص۵۹۰؛_(بدایة_المجتهد_و_نهایة_المقتصد)،_ابن_رشد،_ج۱،_ص۲۸۵.
._دو_نفر،_در_ماه_رمضان_به_مدینه_آمدند_و_گفتند_ماه_را_دیده‌ایم._مردم_مدینه،_هنوز_روزه_داشتند._این_مطلب_را_به_عمر_گزارش_دادند._عمر_به_یکی_از_آن_دوگفت:_آیا_روزه_هستی؟_گفت:_خیر._عمر_گفت:_چه_چیز_تو_را_بر_گشودن_روزه_وا_داشت._مرد_گفت:_من_هلال_را_دیده‌ام،_چرا_روزه_باشم؟دیگری_گفت:_من_روزه_هستم._عمر_گفت:_چه_چیز_تو_را_برخودداری_از_گشودن_روزه_وا_داشت._گفت:_چگونه_روزه‌ام_را_بگشایم،_در_حالی_که_مردم_روزه_باشند._عمر_به_آن_کس_که_روزه_نداشت_گفت:_اگر_خاطر_این_مرد_نبود،_تو_را_به_سختی_ادب_می‌کردم._سپس_در_میان_مردم_اعلان_شد_که_برای_نماز_عید_از_خانه_ها_خارج_شوند.در_روزگار_علی_(علیه_السلام)_نیز،_همان_سیره_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_جریان_داشت._آن_حضرت،_مرجع_اصلی_مردم_در_اعلان_مناسک_و_مواقیت_بود._مردم_نیز،_به_هنگام_رؤیت_هلال،_به_نزد_آن_حضرت_می‌شتافتند_و_شهادت_به_رؤیت_هلال_می‌دادند._حضرت_پس_از_وارسی_گواهی_گواهان_و_اطمینان_به_درستی_گواهی_آنان،_به_مردم_دستور_می‌داد_روزه_بگیرند،_یا_روزه_بگشایند_و_مراسم_عید_به_جای_آورند.عبداللّه_بن_سنان_از_مردی_روایت_می‌کند:_صام_علّیٌ_بالکوفه_ثمانیه_و_عشرون_یوماً_شهر_رمضان_فرأوا_الهلال،_فامر_منادیا_ینادی_اقضوا_یوماً_فان_الشهر_تسعه_و_عشرون_یوماً._
[۸۳۸] (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۲۱۴؛_(تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۵۸.
_علی_(علیه_السلام)،_بیست_و_هشت_روز_از_رمضان_را_روزه_گرفت،_که_مردم_هلال_ماه_شوال_را_دیدند._آن_حضرت،_دستور_داد_که_منادی_ندا_در_دهد:_مردم،_یک_روز_قضا_به_جای_آورند_که_ماه_بیست_و_نه_روز_است.فاطمه_بنت_الحسین_می‌گوید:_انّ_رجلاً_شهد_عند_علی_(علیه_السلام)_علی_رؤیة_الهلال،_فصام_واحسبه_قال:_و_امر_الناس_ان_یصوموا._
[۸۳۹] (الامّ)،_شافعی_ج۲،_ص۸۰.
_مردی_در_نزد_علی_(علیه_السلام)_به_رؤیت_هلال،_شهادت_داد._آن_حضرت،_روزه_گرفت_و_مردم_را_به_روزه_گرفتن_دستور_داد.امام_صادق_(علیه_السلام)_می‌فرماید:_(انّ_علیّاً_(علیه_السلام)_صام_عندکم_تسعة_و_عشرون_یوما_فاتوه_فقالوا:_یا_امیرالمؤمنین،_قدر_أینا_الهلال،_فقال:_افطروا
[۸۴۰] (تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۶۲.
علی_(علیه_السلام)_بیست_و_نه_روز_روزه_گرفت._عدّه‌ای_آمدند_و_به_رؤیت_هلال_شهادت_دادند._علی_(علیه_السلام)_فرمود:_افطار_کنید.از_روایاتی_که_ذکر_آنها_گذشت_این_نتیجه_به_دست_می‌آید:_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_و_خلفاء_و_علی_(علیه_السلام)_متصدی_امر_هلال_بوده‌اند_و_پس_از_اثبات_هلال_در_نزد_آنان،_به_روزه_و_افطار_و_گزاردن_نماز_عید_دستور_می‌داده‌اند._این_احتمال_که_این_منصب_از_ویژگیهای_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_و_علی_(علیه_السلام)،_می‌باشد_و_دیگران_حق_دخالت_در_آن_را_ندارند،_سست_و_بی_بنیاد_است._زیرا_اگر_بپذیریم_که_امامت_و_حکومت_و_شؤون_مربوط_به_آن_در_دوره_غیبت_تعطیل_پذیر_نیست_و_شارع_مقدس_نسبت_به_این_مسأله_اساسی_و_بزرگ_و_مورد_ابتلا،_مردم_را_به_حال_خود_وا_نگذارده،_در_روزگار_غیبت_نیز،_حاکم_اسلامی،_با_تأسّی_به_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)،_این_وظیفه_را_بر_عهده_می‌گیرد." title="ویرایش">ویرایش]

سیره ائمه

[۸۴۱] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.

من در (یوم الشک) در نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. آن حضرت، به غلام خود فرمود: برو ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟ غلام رفت و برگشت و گفت: خیر. حضرت غذا خواست و ما نیز با آن حضرت غذا خوردیم.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: انی دخلت علیه و قد شکّ الناس فی الصّوم و هو و اللّه من شهر رمضان، فسلمت علیه، فقال: یا اباعبداللّه اصمت الیوم؟ فقلت: لا. والمائده بین یدیه. قال: فادن فکل، قال: فدنوت فاکلت. قال: قلت: الصّوم معک والفطر معک. فقال الرجّل لابی عبداللّه (علیه السلام) تفطر یوماً من شهر رمضان؟ فقال: ای واللّه، افطر یوماً من شهر رمضان احب الیّ من ان یضرب عنقی.
[۸۴۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

بر ابی عباس حیره     وارد شدم. این در روزی بود که مردم در روزه تردید داشتند ولی من می‌دانستم که این روز از رمضان است. بر وی سلام کردم. او، در حالی که غذا می‌خورد به من روی کرد و گفت: آیا روزه هستی؟ گفتم: خیر. گفت: پیش آی و غذا تناول کن. من نیز پیش رفتم و غذا خوردم. سپس امام فرمود: به او گفتم: روزه و افطار با توست. مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت: روزی از رمضان را افطار کردی؟ امام فرمود: آری. به خدا سوگند روزی از رمضان را افطار کنم دوست تر دارم، تا آن که گردنم زده شود. روایت فوق، دلالت دارد که صوم و افطار، مسأله‌ای حکومتی بوده است، به گونه‌ای که حتی در موردی که امام صادق (علیه السلام) علم به خلاف دارد، از باب تقیّه پیروی می‌کند. از برخی روایات به دست می‌آید که ائمه (علیهم السلام) خواستار هماهنگی مردم در برگزاری مراسم عبادی و سیاسی، بویژه روزه و افطار و مناسک حجّ بوده‌اند. از جمله: امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید: صم حین یصوم الناس وافطر حین یفطر الناس فانّ اللّه جعلِ الاهلّه مواقیت.
[۸۴۳] (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
به هنگامی‌که مردم روزه می‌گیرند، روزه بگیر به هنگام افطار آنان افطار کن. زیرا خداوند، رؤیت هلال را برای تشخیص اوقات قرار داده است.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یومٌ یضحی الناس و الصّوم یوم یصوم الناس.
[۸۴۴] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کرده و عید بگیرند. روزه روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
یادآوری: روایاتی که درباره سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیه السلام)، نقل کردیم، گرچه بسیاری از آنها، از حیث سند ضعیف اند، ولی همان تعدادی که از نظر سند گیری ندارند و وثوق به صدور برخی از آنها، ما را کفایت می‌کند. همچنین از آن روایات می‌فهمیم که امر هلال، امری شخصی و فردی نیست، بلکه از اموری است که حاکم اسلامی‌وظیفه دارد تصدّی آن را بر عهده گیرد و مردم نیز، وظیفه دارند، از او پیروی کنند.
سیره مسلمانان" name="_سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حجّ خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است. اگر مسأله اعلان هلال، توسط حکام، خلاف اسلام بود، حتماً از آن نهی می‌کردند در حالی که نه تنها نهی نکرده‌اند، که گه گاهی، در امر هلال، مردم را به سلطان ارجاع داده‌اند. از جمله: عیسی بن منصوری می‌گوید: کنت عند ابی عبداللّه (علیه السلام) فی الیوم الذّی یشکّ فیه فقال: یا غلام اذهب، فانظر اصام السلطان ام لا. فذهب. ثمّ عاد. فقال: لا. فدعا بالغذاء فتغدینا معه.
[۸۴۵] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
من در (یوم الشک) در نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. آن حضرت، به غلام خود فرمود: برو ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟ غلام رفت و برگشت و گفت: خیر. حضرت غذا خواست و ما نیز با آن حضرت غذا خوردیم.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: انی دخلت علیه و قد شکّ الناس فی الصّوم و هو و اللّه من شهر رمضان، فسلمت علیه، فقال: یا اباعبداللّه اصمت الیوم؟ فقلت: لا. والمائده بین یدیه. قال: فادن فکل، قال: فدنوت فاکلت. قال: قلت: الصّوم معک والفطر معک. فقال الرجّل لابی عبداللّه (علیه السلام) تفطر یوماً من شهر رمضان؟ فقال: ای واللّه، افطر یوماً من شهر رمضان احب الیّ من ان یضرب عنقی.
[۸۴۶] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

بر ابی عباس حیره     وارد شدم. این در روزی بود که مردم در روزه تردید داشتند ولی من می‌دانستم که این روز از رمضان است. بر وی سلام کردم. او، در حالی که غذا می‌خورد به من روی کرد و گفت: آیا روزه هستی؟ گفتم: خیر. گفت: پیش آی و غذا تناول کن. من نیز پیش رفتم و غذا خوردم. سپس امام فرمود: به او گفتم: روزه و افطار با توست. مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت: روزی از رمضان را افطار کردی؟ امام فرمود: آری. به خدا سوگند روزی از رمضان را افطار کنم دوست تر دارم، تا آن که گردنم زده شود. روایت فوق، دلالت دارد که صوم و افطار، مسأله‌ای حکومتی بوده است، به گونه‌ای که حتی در موردی که امام صادق (علیه السلام) علم به خلاف دارد، از باب تقیّه پیروی می‌کند. از برخی روایات به دست می‌آید که ائمه (علیهم السلام) خواستار هماهنگی مردم در برگزاری مراسم عبادی و سیاسی، بویژه روزه و افطار و مناسک حجّ بوده‌اند. از جمله: امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید: صم حین یصوم الناس وافطر حین یفطر الناس فانّ اللّه جعلِ الاهلّه مواقیت.
[۸۴۷] (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
به هنگامی‌که مردم روزه می‌گیرند، روزه بگیر به هنگام افطار آنان افطار کن. زیرا خداوند، رؤیت هلال را برای تشخیص اوقات قرار داده است.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یومٌ یضحی الناس و الصّوم یوم یصوم الناس.
[۸۴۸] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کرده و عید بگیرند. روزه روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
یادآوری: روایاتی که درباره سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیه السلام)، نقل کردیم، گرچه بسیاری از آنها، از حیث سند ضعیف اند، ولی همان تعدادی که از نظر سند گیری ندارند و وثوق به صدور برخی از آنها، ما را کفایت می‌کند. همچنین از آن روایات می‌فهمیم که امر هلال، امری شخصی و فردی نیست، بلکه از اموری است که حاکم اسلامی‌وظیفه دارد تصدّی آن را بر عهده گیرد و مردم نیز، وظیفه دارند، از او پیروی کنند.
سیره مسلمانان">۱۰ - سیره ائمه (علیهم السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حجّ خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیهم السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیهم السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌ حکّام جور فراوان است. اگر مسأله اعلان هلال، توسط حکام، خلاف اسلام بود، حتماً از آن نهی می‌کردند در حالی که نه تنها نهی نکرده‌اند، که گه گاهی، در امر هلال، مردم را به سلطان ارجاع داده‌اند. از جمله: عیسی بن منصوری می‌گوید: کنت عند ابی عبداللّه (علیه السلام) فی الیوم الذّی یشکّ فیه فقال: یا غلام اذهب، فانظر اصام السلطان ام لا. فذهب. ثمّ عاد. فقال: لا. فدعا بالغذاء فتغدینا معه.
[۸۴۹] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
من در (یوم الشک) در نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. آن حضرت، به غلام خود فرمود: برو ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟ غلام رفت و برگشت و گفت: خیر. حضرت غذا خواست و ما نیز با آن حضرت غذا خوردیم.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: انی دخلت علیه و قد شکّ الناس فی الصّوم و هو و اللّه من شهر رمضان، فسلمت علیه، فقال: یا اباعبداللّه اصمت الیوم؟ فقلت: لا. والمائده بین یدیه. قال: فادن فکل، قال: فدنوت فاکلت. قال: قلت: الصّوم معک والفطر معک. فقال الرجّل لابی عبداللّه (علیه السلام) تفطر یوماً من شهر رمضان؟ فقال: ای واللّه، افطر یوماً من شهر رمضان احب الیّ من ان یضرب عنقی.
[۸۵۰] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

بر ابی عباس حیره     وارد شدم. این در روزی بود که مردم در روزه تردید داشتند ولی من می‌دانستم که این روز از رمضان است. بر وی سلام کردم. او، در حالی که غذا می‌خورد به من روی کرد و گفت: آیا روزه هستی؟ گفتم: خیر. گفت: پیش آی و غذا تناول کن. من نیز پیش رفتم و غذا خوردم. سپس امام فرمود: به او گفتم: روزه و افطار با توست. مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت: روزی از رمضان را افطار کردی؟ امام فرمود: آری. به خدا سوگند روزی از رمضان را افطار کنم دوست تر دارم، تا آن که گردنم زده شود. روایت فوق، دلالت دارد که صوم و افطار، مسأله‌ای حکومتی بوده است، به گونه‌ای که حتی در موردی که امام صادق (علیه السلام) علم به خلاف دارد، از باب تقیّه پیروی می‌کند. از برخی روایات به دست می‌آید که ائمه (علیهم السلام) خواستار هماهنگی مردم در برگزاری مراسم عبادی و سیاسی، بویژه روزه و افطار و مناسک حجّ بوده‌اند. از جمله: امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید: صم حین یصوم الناس وافطر حین یفطر الناس فانّ اللّه جعلِ الاهلّه مواقیت.
[۸۵۱] (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
به هنگامی‌که مردم روزه می‌گیرند، روزه بگیر به هنگام افطار آنان افطار کن. زیرا خداوند، رؤیت هلال را برای تشخیص اوقات قرار داده است.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یومٌ یضحی الناس و الصّوم یوم یصوم الناس.
[۸۵۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کرده و عید بگیرند. روزه روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
یادآوری: روایاتی که درباره سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیه السلام)، نقل کردیم، گرچه بسیاری از آنها، از حیث سند ضعیف اند، ولی همان تعدادی که از نظر سند گیری ندارند و وثوق به صدور برخی از آنها، ما را کفایت می‌کند. همچنین از آن روایات می‌فهمیم که امر هلال، امری شخصی و فردی نیست، بلکه از اموری است که حاکم اسلامی‌وظیفه دارد تصدّی آن را بر عهده گیرد و مردم نیز، وظیفه دارند، از او پیروی کنند.
سیره مسلمانان[ [۸۵۳] (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۴_۹۵،_(من_لا_یحضره_الفقیه)،_ج۲،_ص۷۹._سند_صدوق_به_ابی_منصور_صحیح_و_ابی_منصور_ثقه_است. _من_در_(یوم_الشک)_در_نزد_امام صادق_(علیه_السلام)_بودم._آن_حضرت،_به_غلام_خود_فرمود:_برو_ببین_سلطان_روزه_گرفته_یا_نه؟_غلام_رفت_و_برگشت_و_گفت:_خیر._حضرت_غذا_خواست_و_ما_نیز_با_آن_حضرت_غذا_خوردیم.امام_صادق_(علیه_السلام)_می‌فرماید:_انی_دخلت_علیه_و_قد_شکّ_الناس_فی_الصّوم_و_هو_و_اللّه_من_شهر_رمضان،_فسلمت_علیه،_فقال:_یا_اباعبداللّه_اصمت_الیوم؟_فقلت:_لا._والمائده_بین_یدیه._قال:_فادن_فکل،_قال:_فدنوت_فاکلت._قال:_قلت:_الصّوم_معک_والفطر_معک._فقال_الرجّل_لابی_عبداللّه_(علیه_السلام)_تفطر_یوماً_من_شهر_رمضان؟_فقال:_ای_واللّه،_افطر_یوماً_من_شهر_رمضان_احب_الیّ_من_ان_یضرب_عنقی._
[۸۵۴] (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۵.
بر_ابی_عباس_[۷۳]    _وارد_شدم._این_در_روزی_بود_که_مردم_در_روزه_تردید_داشتند_ولی_من_می‌دانستم_که_این_روز_از_رمضان_است._بر_وی_سلام_کردم._او،_در_حالی_که_غذا_می‌خورد_به_من_روی_کرد_و_گفت:_آیا_روزه_هستی؟_گفتم:_خیر._گفت:_پیش_آی_و_غذا_تناول_کن._من_نیز_پیش_رفتم_و_غذا_خوردم._سپس_امام_فرمود:_به_او_گفتم:_روزه_و_افطار_با_توست._مردی_به_امام_صادق_(علیه_السلام)_گفت:_روزی_از_رمضان_را_افطار_کردی؟_امام_فرمود:_آری._به_خدا_سوگند_روزی_از_رمضان_را_افطار_کنم_دوست_تر_دارم،_تا_آن_که_گردنم_زده_شود._روایت_فوق،_دلالت_دارد_که_صوم_و_افطار،_مسأله‌ای_حکومتی_بوده_است،_به_گونه‌ای_که_حتی_در_موردی_که_امام_صادق_(علیه_السلام)_علم_به_خلاف_دارد،_از_باب_تقیّه_پیروی_می‌کند._از_برخی_روایات_به_دست_می‌آید_که_ائمه_(علیهم_السلام)_خواستار_هماهنگی_مردم_در_برگزاری_مراسم_عبادی_و_سیاسی،_بویژه_روزه_و_افطار_و_مناسک_حجّ_بوده‌اند._از_جمله:_امام باقر_(علیه_السلام)_می‌فرماید:_صم_حین_یصوم_الناس_وافطر_حین_یفطر_الناس_فانّ_اللّه_جعلِ_الاهلّه_مواقیت._
[۸۵۵] (مستدرک_الوسائل)،_ج۷،_ص۱۴۸._آل_البیت.
_به_هنگامی‌که_مردم_روزه_می‌گیرند،_روزه_بگیر_به_هنگام_افطار_آنان_افطار_کن._زیرا_خداوند،_رؤیت_هلال_را_برای_تشخیص_اوقات_قرار_داده_است.امام_صادق_(علیه_السلام)_می‌فرماید:_الفطر_یوم_یفطر_الناس_والاضحی_یومٌ_یضحی_الناس_و_الصّوم_یوم_یصوم_الناس._
[۸۵۶] (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۵.
_فطر_روزی_است_که_مردم_افطار_کنند_و_عید_قربان_واضحی_روزی_است_که_مردم_قربانی_کرده_و_عید_بگیرند._روزه_روزی_است_که_مردم_روزه_می‌گیرند.یادآوری:_روایاتی_که_درباره_سیره_پیامبر_(صلی_الله_علیه_و_اله_و_سلم)_و_علی_(علیه_السلام)_و_دیگر_ائمه_(علیه_السلام)،_نقل_کردیم،_گرچه_بسیاری_از_آنها،_از_حیث_سند_ضعیف_اند،_ولی_همان_تعدادی_که_از_نظر_سند_گیری_ندارند_و_وثوق_به_صدور_برخی_از_آنها،_ما_را_کفایت_می‌کند._همچنین_از_آن_روایات_می‌فهمیم_که_امر_هلال،_امری_شخصی_و_فردی_نیست،_بلکه_از_اموری_است_که_حاکم_اسلامی‌وظیفه_دارد_تصدّی_آن_را_بر_عهده_گیرد_و_مردم_نیز،_وظیفه_دارند،_از_او_پیروی_کنند.سیره_مسلمانان" title="ویرایش">ویرایش]

ییادآور شدیم، مردم در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، و خلفا برای برای صوم و افطار خویش، از آنان کسب تکلیف می‌کرده‌اند. مراجعه به حاکمان، حتی ائمه اطهار، امری قطعی و مسلم است. ائمه اطهار، در برخی موارد، با عمل آنان، معامله حجت شرعی می‌کرده‌اند.
این سیره، پس از ائمه (علیه السلام) نیز، همچنان ادامه داشته است. در میان اهل سنّت، این مسأله از وضوح بیشتری برخوردار است. حسن بصری و ابن سیرین، از فقهای بزرگ اهل سنّت، به مردم توصیه می‌کردند که در (یوم الشکّ) به حاکم و امام خود مراجعه کنند: (التأسی با لامام ان صام صاموا و ان افطر افطروا.) پیروی از امام و حاکم خود نمایید، اگر روزه گرفت روزه بگیرید و اگر افطار کرد افطار کنید.
[۸۵۷] (جوامع الفقهيه)، كتاب (ناصريات)، سيد مرتضى، ص۲۴۲.

این سیره، در بین مسلمانان معمول بوده است. ابن بطوطه، سیاح مشهور قرن هفتم، در سفرنامه خود، نمونه هایی از نقش حکّام و قضات را در اثبات هلال نشان می‌دهد.
او در گزارش از مکّه، به مناسبت حلول ماه رجب، که ماه عبادت و عمره حجّ و مراسم دیگر است می‌نویسد: در آغاز ماه رجب، به فرمان امیر مکّه، طبلها و بوقها زده می‌شود و بدین وسیله، حلول ماه نو اعلام می‌گردد.
[۸۵۸] (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد على موحد، ج۱، ص۱۶۹، مركز انتشارات علمى‌و فرهنگى.

… در ماه رمضان نیز، همین مسأله تکرار می‌گردد.
[۸۵۹] (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۱۷۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
در جایی دیگر، به مناسبت عیداضحی و فطر در میان سیاهان و مراسم آنان، نقش مؤثر امیر و حاکم را در این باره تبیین می‌کند
[۸۶۰] (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۲، ص۷۹۸، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی..
. همچنین گزارشی دارد از مراسم عید اضحی و فطر در میان سیاهان. در این گزارش، به نقش مؤثر حاکم، اشاره دارد.
[۸۶۱] (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد على موحد، ج۲، ص۷۹۸، مركز انتشارات علمى‌و فرهنگى.
همو، از مراسم رؤیت هلال رمضان در آبیار، از توابع مصر، گزارش می‌دهد.
(در آبیار)، قاضی شهر، عزالدین ملیحی شافعی را ملاقات کردم. وقتی او را دیدم، مصادف با یوم الرکبه بود اسم را برای روزی که هلال ماه رمضان رؤیت می‌شود انتخاب کرده‌اند     رسم آن نواحی چنین بود که روز بیست و نهم شعبان وجوه طبقات و فقهای شهر در خانه قاضی گرد می‌آیند. رئیس دستار بندان که جامه مخصوص و وضع مرتبی دارد در جای مناسبی می‌ایستد و هر یک از فقها، یا اعیان که وارد می‌شود، نقیب پذیره پیش می‌رود و آواز می‌دهد: سیّد نافلان الدین … آن گاه نقیب او را در جایی که فراخور مقامش باشد نشاند. بعد از تکمیل عدّه حضّار، قاضی و همراهان سوار می‌شوند و مردم شهر، از زن و مرد و بزرگ و کوچک به دنبال آنان، روان می‌گردند و به محلّ مرتفعی، در بیرون شهر که مخصوص رؤیت هلال است و آن را از پیش فرش کرده‌اند می‌روند و پس از نماز مغرب، از آن جا بسوی شهر باز می‌گردند …. مردم، قاضی را تا خانه مشایعت کرده در آن جا متفرق می‌کردند و این مراسم، همه ساله معمول است.
[۸۶۲] (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۵۲۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.

ابن عابدین، انگیزه تألیف رساله نهم از کتاب خود را که درباره اثبات هلال نوشته، چنین بیان می‌دارد: این مجموعه را به سبب اتفاقی که در سال هزار و دویست چهل هجری، پیرامون اثبات هلال رمضان رخ داد، گرد آوردم و آن این بود: جماعتی از مردم، در روز دوشنبه، بیست و نه شعبان، در نزد نائب قاضی القضات دمشق، شهادت دادند که ماه را در آسمان صاف، از جایگاهی بلند دیده‌اند. در همین حال، مردی ادعا کرد که از فلانی طلب دارد و قرار این بوده با آغاز ماه رمضان، دین خود را بپردازد. امّا بدهکار، منکر آغاز ماه رمضان بود. حاکم، به سبب شهادت گواهان، پس از اثبات عدالت آنان، حکم به رمضان کرد و در ضمن، بدهکار را الزام کرد که دین خود را بپردازد.
حاکم، در این باره از مفتی مردم در دمشق، مسأله را استفتاء کرد. مفتی نیز به صحّت حکم حاکم و اثباتِ هلال و فریضه صوم فتوا داد … آن گاه نائب قاضی القضات امر کرد که ورود رمضان را با شلیک توپ … اعلام کنند.
[۸۶۳] (مجموعه رسائل)، ابن عابدین، ص۲۱۰، داراحیاء التراث العربی.

شیعیان، در شهرهایی که بیشتر مردمان آنها را اهل سنّت تشکیل می‌داده‌اند، از حکم حاکم اهل سنّت در اثبات هلال پیروی کرده‌اند و ائمه بر عمل آنان صحه گذاشته‌اند. این مسأله در حجّ بسیار روشن است. زیرا معمولاً، امیر حاج از سوی حکام اهل سنّت تعیین می‌شده و شیعیان، هماهنگ با آنان اعمال خود را انجام می‌داده‌اند و هیچ گونه مخالفتی از آنان در تاریخ، سراغ نداریم. در سرزمینهایی که شیعیان از خود استقلال داشته‌اند و رهبران مذهبی با نفوذی در میانشان بوده، در امر هلال به آنان مراجعه می‌کرده‌اند.
سیدعبدالاعلی سبزواری، در پاسخ کسانی که منکر حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بوده‌اند، می‌نویسد:
(فمانا قشه بعض متأخری المتاخرین فی شمول حجیته الحکم للمقام مخالفة لمرتکزات المؤمنین، بل النّاس اجمعین حیث یتهاجمون آخر شعبان و آخر شهر رمضان علی باب دارمن یزعمونه مرجعاً دینیاً لهم لاستعلام حکم الصّوم و جو باو تحریما و هذه السیره کانت مستمره الی عصر المعصوم
[۸۶۴] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۶.
.
مناقشه برخی متاخری المتاخرین، درباره حجیّت حکم حاکم، مخالف با فطرت مؤمنان است؛ زیرا مردم، در پایان شعبان و در پایان ماه رمضان، به سوی اقامتگاه مرجع دینی خود هجوم می‌برند، تا حکم روزه خود را از حیث وجوب و تحریم بپرسند. این سیره، تا زمان معصوم (علیه السلام) ادامه داشته است.
این مسأله در سده اخیر محتاج به تفصیل نیست. مجتهد و مرجع مورد قبول مردم، حکم به ثبوت هلال را به مردم ابلاغ می‌کرد و مردم، در سرتاسر ایران آن را می‌پذیرفتند:
(در یکی از سالها، به میرزای شیرازی می‌گویند: شیعیان ماه را رؤیت نکرده‌اند، ولی اهل سنّت ادّعا می‌کنند که ماه را دیده‌اند.
میرزا می‌گوید: کسانی که از آنان ماه را دیده‌اند برای شهادت بیاورید. آنان را به خدمت میرزا آوردند و ایشان پس از اطمینان به وثاقت آنان، حکم به رؤیت هلال داد
[۸۶۵] (مجلّه حوزه)، شماره ۵۰ ۵۱، ص۳۶، ویژه میرزای شیرازی، مصاحبه سید رضی شیرازی.
.
سیره عقلا
سیره عقلا، حجیّت حکم حاکم را تأیید می‌کند. زیرا اصل حکومت از ضروریات است که همه عقلا بر آن اتفاق دارند. مردم، از هر ملت و طرفدار هر آیینی که باشند، در مسائل مهم، پیش حاکم می‌روند. اعیاد و مراسم و شعائر از این قبیل اند. پیش از اسلام، اعراب جاهلی که فاقد تشکیلات منظم بودند، در مسائل مهم، به بزرگان و رؤسای خود رجوع می‌کردند۱۵۵. مسائلی چون: حجّ و میقات و افاضه به عرفات، ماههای حرام، جنگ و صلح، از طرف آنان اعلان می‌شد. برخی، از چنان قدرتی برخودار بودند که ماههای حرام را تغییر می‌دادند.
سیدعبدالاعلی سبزواری، حجیت حکم حاکم را با استناد به سیره عقلا چنین تصویر می‌کند:
الظاهر انّ اعتبار حکم الحاکم فی الجمله من المسلمیات العقلائیه عند الناس، لانّ لکلّ مذهب و ملّه حاکم و حکم فی امور الدینیه والدنیویه. خصوصاً الامور النوعیه التی یحتاج النوع الیها فالمقتضی للحجیه فی الحکم الجامع الشرائط موجود والمانع مفقود فلا بدّ من الاعتبار، فیصح ان یقال: ان کلّ مورد یرجع فیه الناس بفطرتهم الی الحاکم یکون حکمه معتبر اِلاّ مع ثبوت الردع و قد ثبت الردع عن حکم من لم یکن جامعا للشرائط من المسلمین فکیف بغیرهم و اما الفقیه الامامی‌الجامع للشرائط فمقتضی فطرة الشیعه اعتبار حکمه اِلاّ مع ثبوت الردع …. و بالجمله کل ما یرخصون فیه المتدینون الی رئیسهم الدینی فی الامور النظامیه فیکفی عدم ثبوت الردع عن الاعتبار و لا تحتاج الی ثبوت الدّلیل علی الحجیه والاعتبار.
[۸۶۶] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳ و ۲۷۶.

البته، در مثل حکم حاکم به ثبوت هلال رمضان یا شوال، فقیه و یا فرد دیگر نمی‌تواند به بهانه تحقیق و بررسی، از حکم حاکم تخلّف کند؛ زیرا حکم حاکم، حتی در صورت شکّ و ظن به خلاف، نافذ است و باید از آن پیروی کرد و توقف در اجرای آن، چه رسد به اعلان آن، نقض حکم محسوب می‌شود و حرام است. اگر پس از تحقیق، مجتهد و یا مقلّد، علم پیدا کرد که حاکم در حکم و یا در مستند حکم اشتباه کرده است، می‌تواند بر طبق علم خود عمل کند.
اعتبار حکم حاکم، از مسلمات عقلی است در نزد مردم. زیرا هر ملّت و مذهب، در امور دینی و دنیایی، بویژه امور عامّه و اجتماعی، دارای حکم و حاکم اند. پس مقتضی و شرایط حجیّت در حکم حاکم، جامع الشرائط موجود است و مانعی در میان نیست. بناگزیر، حکم او معتبر است. بنابراین، صحیح خواهد بود که گفته شود: هر موردی که مردم از روی فطرت خود به حاکم مراجعه می‌کنند، تا وقتی که منعی از سوی شارع مقدس صورت نپذیرد، حکم حاکم در آن مورد، اعتبار دارد. از سوی شارع، حکم حاکمان بی لیاقت، مردود اعلام شده است. فطرت شیعه بر اعتبار حکم فقیه عادل امامی‌است، مگر این که ردع و منعی ثابت شده باشد و چنین ردعی در کار نیست. خلاصه، در هر چیزی که مردم در امور مربوط به نظام و تشکیلات جامعه، به رهبر مذهبی خود رجوع می‌کنند، اگر منعی از جانب شارع برای آن نیامده باشد، معتبر است و احتیاجی به اثبات دلیل بر حجیّت و اعتبار آن نمی‌باشد.
از سیره چند مطلب را می‌شود استفاده کرد:
۱. حکم حاکم از راههای رائج برای ثبوت هلال در نزد مسلمانان بوده و تاکنون نیز در بین مردم معمول است.
۲. سیره مسلمانان بر رجوع به حاکم، در مسأله هلال در همه اعصار، امری مسلّم و قطعی است.
۳. ائمه(علیه السلام)، در زمان خود، از حاکمان، در مسأله هلال، پیروی می‌کرده‌اند و خواهان هماهنگی شیعیان با عامّه مردم بوده‌اند و …
هلال از امور حسبه
قطعی بودن حجیت حکم حاکم، روشن شد و تردید در آن، تردید در مسلّمات است.
مهم تر از این، امکان دارد بگوییم: دخالت حاکم در برخی از موارد، واجب است: در صورتی که امر هلال واضح نباشد و مردم در سرگردانی و تحیر به سر برند. چون از امور حسبه است و شارع راضی نیست به ترک آن
[۸۶۷] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۹۷، اسماعیلیان.
. بسیاری از امور عبادی، سیاسی و اقتصادی مسلمانان، انجام شعائر و مناسک، بستگی دارد به اثبات هلال. تحیر و سرگردانی مردم در امر هلال، وحدت سیاسی و اجتماعی امت اسلامی‌را دچار آسیب می‌کند. شاهد بر این، نزاعهای فراوانی است که بین مسلمانان از این راه رخ داده و اسباب تفرقه و پراکندگی آنان را فراهم آورده است.
روشن است که اهمیت آن در زندگی مسلمانان بیشتر از سرپرستی جمعی یتیم و یا تکفل جمعی بی بضاعت است. بدین جهت حاکم اسلامی‌وظیفه دارد که بر اثبات هلال، نظارت داشته باشد و به هنگام تردید و تحیّر با صدور حکم، مردم را از تحیّر و سرگردانی نجات بخشد و مسلمانان وظیفه دارند که از حاکم پیروی کنند و به او یاری دهند در حلّ این معضل. به عنوان واجب کفایی، هرگاه هلال را رؤیت کردند، به نزد حاکم روند و شهادت به رؤیت ماه دهند. زیرا ادای شهادت از مصادیق مهم خیرخواهی و نصیحت به ائمه مسلمین است و نصیحت هم، واجب.
دیگر نظرگاهها
در مقابل دو نظرگاه اصلی: عدم حجیّت حکم حاکم، در رؤیت هلال و حجیّت آن، نظریه های دیگری نیز وجود دارد:
۱. قول به تفصیل:
از آنچه در گذشته آوردیم روشن شد که در حجیت حکم حاکم، فرقی بین این که مستند حاکم رؤیت و یا علم خودش باشد، یا بیّنه و شیاع و… نیست. همان گونه که بسیاری از فقها برآنند، از جمله، شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، شهید اوّل در دروس، آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، آیة اللّه حکیم. روایات خاصه هم مؤیّد همین مطلب است:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
الواجب علی الامام اذا نظر الی رجلٍ یزنی او یشرب الخمر ان یقیم علیه الحدّ و لا یحتاج الی بیّنةٍ مع نظره.
[۸۶۸] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۳۴۴.

بر امام واجب است اگر ببیند فردی زنا می‌کند و یا شراب می‌نوشد، بر او، اقامه حدّ کند. امام با نظر و علم خودش، می‌تواند این کار را بکند و احتیاج به بیّنه ندارد.
وقتی که در باب حدود، حاکم اسلامی‌بتواند به علم خودش عمل نماید، در ابواب دیگر به طریق اولی می‌تواند به علم خودش عمل کند.
در مقابل، صاحب مدارک در حجیّت حکم حاکم، در صورتی حکم او مستند به رؤیت و علم خودش باشد، تردید کرده و دو احتمال ذیل را آورده است:
هل یکفی قول الحاکم الشرعی فی ثبوت الهلال؟ فیه و جهان: احدهما نعم و … و یحتمل العدم لا طلاق قوله (علیه السلام) لا اجیز فی رؤیة الهلال اِلاّ شهادة رجلین عدلین.
[۸۶۹] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی در ثبوت هلال کافی است؟
در مسأله دو وجه است:
۱. بله.
۲. احتمال دارد بگوییم کافی نیست؛ زیرا گفته امام (علیه السلام): اجازه نمی‌دهم در رؤیت هلال، مگر شهادت دو مرد عادل را، اطلاق دارد.
پاسخ استدلال فوق روشن است؛ زیرا حصر در روایت اضافی است.
امام (علیه السلام) نمی‌خواهد حجیت حکم حاکم را، در صورتی که مستند به علم خودش باشد، ردّ کند، همان گونه که در صدد ردّ حجیّت رؤیت، تواتر، شیاع و گذشت سی روز از ماه شعبان و رمضان نیست.
صاحب جواهر، پس از نقل سخن صاحب مدارک و روایت یاد شده می‌نویسد:
بمعنی انّه لا اجیز فی الشهاده علی رؤیة الهلال اِلاّ شهادة رجلین عدلین لا فاسقین او مجهولین کما هو عند العّامه، و لا عدل واحد، لا ان المراد عدم ثبوته اِلاّ بذلک ضرورة ثبوته بالشیاع و بالحکم بالبینه و بغیر ذلک.
[۸۷۰] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.

به این معنی که در رؤیت هلال، تنها شهادت دو مرد عادل را اجازه می‌دهم، نه شهادت دو فرد فاسق یا دو فرد مجهو ل را همان گونه که عامه برآنند. همچنین شهادت یک نفر عادل را نمی‌پذیرم.
مقصود آن نیست که رؤیت هلال، منحصر در شهادت دو فرد عادل است؛ چرا که به ضرورت فقه، هلال با شیاع و با حکم حاکم، در صورتی که مستند به بیّنه باشد و غیر آن نیز، ثابت می‌شود.
۲. اصالت حکم حاکم
برخی از شافعیان، بر این باورند که در ثبوت هلال، تنها قول حاکم، حجیّت دارد راههای دیگر منوط به تأیید اوست.
یشترط فی تحقیق الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصوّم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۸۷۱] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱.

اثبات هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. پس هرگاه او، حکم به وجوب روزه داد، روزه بر مردم واجب می‌شود، گرچه حکم وی، مستند به یک عادل باشد.
ابن عابدین، از قول برخی از اهل سنت نقل می‌کند:
انّ الشّهر انما تثبت بعد حکم الحاکم.
[۸۷۲] (مجموعه رسائل ابن عابدین)، سید محمّد افندی، مشهور به ابن عابدین، ص۲۱۱، داراحیاء التراث العربی، بیروت.

ماه، تنها به حکم حاکم ثابت می‌شود.
گفتار فوق دلالت دارد که معیارِ اصلی در ثبوت هلال، در نزد این عدّه، حکم حاکم است.
نقد و بررسی
گفتار عالمان شیعه و سنی و روایات باب، به صراحت بر ردّ قول یاد شده دلالت دارد.
از حنبلیان، مالکیان و حنفیان نقل کردیم:
لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم ولکن لو حکم … وجب الصّوم.
[۸۷۳] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱؛ (الفتاوی الهندیه)، مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷، داراحیاء التراث العربی بیروت.

ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست، ولی اگر حاکم حکم کند، بر مردم لازم است که روزه بدارند.
فقهای شیعه نیز، اصالت حکم حاکم را به گونه‌ای که بقیّه راهها، حجّت نباشد نپذیرفته‌اند. آنان به حجیّت دو شاهد، رؤیت و … تصریح کرده‌اند:
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد:
الظاهر من النّص والفتوی الاجزاء بهما (شاهدان) من غیر اعتبار لحکم الحاکم بشهادتهما، بل لکلّ من قامت الشهادة عنده الصوم والافطار بعد فرض احراز العداله تمسکّا باطلاق الادّله
[۸۷۴] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

ظاهر نصوص و فتاوا، کافی بودن شهادت شاهدان، حتی در فرض عدم تأیید حاکم است. بلکه هر کس در نزد او، بر روزه و یا افطار بینه قائم شود. بعد از احراز عدالت گواهان، برایش حجت است. دلیل ما، اطلاق ادله است.
سپس روایاتی که به صراحت، بر سخن فوق دلالت دارند آورده است.
روایات نیز دلالت دارند که آن راهها مستقلاً حجت اند، چه حاکم بر اساس آن راهها حکم بکند و چه حکم نکند:
صحیحه ابی الصباح
[۸۷۵] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۳؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۶.
صحیحه زید شحام
[۸۷۶] (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۲؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۰.
، صحیحه علی بن جعفر
[۸۷۷] (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۸.
، صحیحه منصور ابن حازم
[۸۷۸] (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
، صحیحه حلبی
[۸۷۹] (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۷.
، صحیحه عبداللّه بن علی الحلبی
[۸۸۰] ((وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
، دو صحیحه محمّد بن مسلّم
[۸۸۱] (وسائل الشیعه)، ج۷، ۱۸۹، ۲۰۹.
و بسیاری از روایات دیگر دلالت دارند که انسان می‌تواند به رؤیت خویش عمل کند همچنین می‌تواند با شهادت دو شاهد عادل، روزه بدارد و یا روزه بگشاید و احتیاجی به حکم حاکم شرع در این موارد نیست.
صاحب مدارک، پس از نقل برخی روایات فوق درباب حجیت دوشاهدعادل می‌نویسد:
و فیها دلالة ظاهره علی العمل برؤیته والعمل بالشهود العدل من غیر احتیاج الی ثبوتها عندالحاکم.
[۸۸۲] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۶۴.

روایات یاد شده، دلالت دارد که انسان می‌تواند به رؤیت خودش و همچنین به شهادت شهود عادل عمل کند، بدون این که نیازی به ثبوت هلال در نزد حاکم شرع باشد.
ییادآوری: گستره آن راهها محدود است. رؤیت هلال، به وسیله یک فرد، تنها برای خود وی، اگر دو گواه گواهی دهند، برای خود آنان و کسانی که به عدالت آنان یقین دارند حجیّت دارد. راههای دیگر نیز محدودند. ولی قلمرو نفوذ حکم حاکم گسترده است. اگر اتحاد افقها را بپذیریم، حکم حاکم در همه جهان اسلام نفوذ خواهد داشت.
افزون بر این لازم نیست در حکم حاکم، علم به مطابقت آن با واقع داشته باشیم. همین اندازه که علم به خلاف نداشتیم، بایستی بدان عمل کنیم.
۳. تفصیل بین هلال رمضان و شوال
برخی از اهل سنّت، بین هلال رمضان و شوال تفصیل داده‌اند. اینان بر این باورند: اوّل رمضان، به حکم حاکم، امّا مستند به علم خودش ثابت می‌شود، ولی اوّل شوال، به علم حاکم، به تنهایی، ثابت نمی‌شود.
و لو رای الامام وحده او القاضی وحده هلال شوال لا یخرج الی المصلّی و لا یأمر الناس بالخروج و لا یفطر سرّاً و لا جهراً.
[۸۸۳] (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷. داراحیاء التراث العربی، بیروت.

اگر امام یا قاضی، به تنهایی، هلال شوال را ببیند، نبایستی به سوی مصلی رود و نبایستی مردم را فرمان دهد که به سوی مصلی روند. حق افطار ندارد، چه آشکار و چه پنهان.
یا:
اذا رای الامام او القاضی هلال رمضان وحده فهو بالخیار بین ان ینصب من یشهد عنده و بین ان یامر الناس بالصوم بخلاف هلال الفطرو الاضحی.
[۸۸۴] (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.

اگر امام، هلال رمضان را به تنهایی ببیند، مختار است که مردم را به روزه دستور دهد و یا کسی را نصب کند که در نزدش شهادت دهد. ولی در هلال فطر و اضحی، نمی‌تواند به علم خودش فتوا دهد.
بررسی گفتار فقهای اهل سنّت، نشان می‌دهد که فرق بین هلال شوال و رمضان، ناشی از مستند روایی نیست، بلکه آنچه موجب فرق شده، سدّ ذرایع و احتیاط است.
سدّ ذرایع، به این معنی که اگر مجتهد در هنگام رؤیت هلال شوال، به علم خود حکم کند در موضع تهمت قرار می‌گیرد و خلاف احتیاط نیز هست. ولی در اثبات هلال رمضان، جای این شبهه نیست.
ابن رشد، پس از نقل فتوای شافعی، در فرق بین حجیت رؤیت یک نفر بین هلال رمضان و شوال می‌نویسد:
انّما فرق بین هلال الصّوم والفطر لمکان سدّ الذریعه ان لا یدعی الفساق انهم رأوا الهلال فیفطرون و هم بعد لم یروه و لذلک قال الشافعی: ان خاف التهمه امسک عن الاکل والشرب واعتقد الفطر.
[۸۸۵] (بدایة المجتهد)، ج۱، ص۲۸۷.

تفاوت بین هلال رمضان و شوال، به جهت سدّ ذریعه است. از آن جهت که فاسقان، بدون دیدن ماه، ادعا نکنند که ماه را دیده‌اند و افطار کنند. بدین جهت، شافعی گفته است: درصورت دیدن هلال، اگر از تهمت بترسد، از خوردن و آشامیدن دست باز دارد، ولی نیت افطار کند.
این مسأله، یعنی رؤیت فرد واحد، به رؤیت حاکم نیز سرایت داده شده است. ابن رشد، پس از نقل اقوال علما و روایات در حجیّت قول فرد واحد، آن را ردّ می‌کند.
چگونگی حکم
بیان حکم حاکم، مشروط به لفظ ویژه‌ای نیست. از هر راهی که دریافت شود اطاعت از آن واجب است.
حاکم، می‌تواند با واژه (حکمت) مقصود خود را برساند و یا به روزه و افطار دستور دهد و یا اعلان کند: فردا اوّل رمضان یا شوال است. خلاصه، با هر وسیله‌ای و از هر راهی اعلان دارد، کفایت می‌کند زیرا دلیل بر لفظ خاصّی نداریم.
شهید صدر در این باره می‌نویسد:
و نرید بحکم الحاکم اتخاذه قراراً بثبوت الشهر او امره للمسلمین بالعمل علی هذا الاساس و امّا اذا حصلت لدیه قناعه بثبوت الشهر ولکن لم یتّخذ قراراً بذلک و لم یصدر امراً للمسلمین بتحدید موقفهم العمل علی هذا الاساس فلاتکون هذه القناعه امراً للمسلمین بتحدید موقفهم العمل علی هذا الاساس فلا تکون هذه القناعه ملزمه اِلاّ لمن اقتنع علی اساسها و حصل لدیه الاطمینان الشخصی بسببها
[۸۸۶] (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ص۶۳۲.

مراد از حکم حاکم، اعلان و یا دستور حاکم به ثبوت ماه و عمل بر طبق آن است. امّا زمانی که در نزد حاکم، ثابت شده، ولی وی آن را اعلان نکرده و دستوری برای مسلمانان نداده است، این ثبوت برای مسلمانان الزام آور نیست، مگر برای کسی که ثبوت هلال را در نزد حاکم، دریابد و اطمینان شخصی به واسطه آن برایش حاصل شود.
صاحب جواهر، پس از آن که به حجیّت حکم حاکم فتوا می‌دهد، اطاعت از دستور حاکم را، با هر لفظی که باشد، واجب می‌داند:
(لو قال: الیوم الصوم او الفطر من غیر تصریح بکونه لرؤیة او شهادة ففی الدروس ففی وجوب استفساره علی السّامع ثلاثه اوجه، ثالثها ان کان السامع مجتهداً استفسره
[۸۸۷] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۲۷۶، مؤسسه نشر اسلامی‌جامعه مدرسین.
، قلت: قد یقوی فی النّظر عدم وجوب استفساره، ضرورة کون ذلک منه حکماً فیجب اتباعه لا طلاق ما دلّ علیه. (۱۷۸)
اگر حاکم بگوید: امروز روزه است یا افطار، بدون این که مستند آن را ارائه دهد، تکلیف چیست؟
شهید در دروس، قائل شده است: اگر شنونده مجتهد باشد، بایستی از حاکم، درباره مستند حکم، استفسار کند.
به نظر من، از ظاهر ادله بر می‌آید، استفسار لزومی‌ندارد. علاوه، این سخنی که از او صادر شده حکم است و اطلاق ادله ایجاب می‌کند که بدون استفسار، اطاعت شود.
قلمرو نفوذ حکم حاکم در رؤیت هلال
حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
به عبارت روشن تر، سخن امام عصر (علیه السلام)، در توقیع اسحاق بن یعقوب، که حاکم را حجّت خویش قرار می‌دهد و در مقبوله عمر بن حنظه، که وجوب رجوع به حکام شرع و عدم جواز ردّ و مخالفت با آنان را بیان می‌کند، اطلاق دارد و همه مردم را ملزم به اطاعت از حکم حاکم می‌کند. هیچ فقیهی، نمی‌تواند اجتهاد و فقاهت خویش را، بهانه‌ای برای تخلّف از حکم قرار دهد.
همه کسانی که حجیّت حکم حاکم را پذیرفته‌اند، به عمومیت نفوذ حکم حاکم و لزوم پیروی از آن فتوی داده‌اند.
صاحب جواهر می‌نویسد:
بل الظّاهر عدم الفرق فی ذلک بین الحاکم الاخر و غیره فیجب الصّوم او الفطر علی الجمیع.
[۸۸۸] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۶۰.

در لزوم تبعیت و پیروی، فرق بین حاکم دیگر و غیر او نیست همگان موظفند که از حکم حاکم پیروی کنند و با حکم او روزه بدارند و یا روزه بگشایند.
سیدمحمد کاظم طباطبایی یزدی می‌نویسد:
لا یختص اعتبار حکم الحاکم بمقلدیه بل هو نافذ بالنّسبه الی الحاکم الاخر ایضاً اذا لم یثبت عنده خلافه
[۸۸۹] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتب الاسلامیه.

اعتبار و حجیّت حکم حاکم، ویژه مقلدان حاکم نیست، بلکه حکم او، بر حاکم دیگر نیز نافذ ست، تا هنگامی‌که خلاف آن ثابت نشده باشد آیة الله خویی در ذیل عبارت فوق می‌نویسد:
و علی تقدیره فلا یفرق فیه بین مقلدیه و مقلدی غیره حتی المجتهد الاخر و ان کان اعلم و الناس کلّهم مقلدوه و لا مقلّد لهذا المجتهد الحاکم اصلاً بمقتضی اطلاق الدلیل …
[۸۹۰] (مستند عروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی)، ج۲، ص۱۱۴؛ کتاب الصوم.

اگر حجیّت قول حاکم را پذیرفتیم، در حجیّت و نفوذ آن، بین مقلدان خود او و مقلدان دیگر مراجع، تفاوتی نیست، همه وظیفه دارند، پیروی کنند، بلکه مجتهد دیگر، هر چند اعلم باشد و همه مردم مقلّد او باشند و فقیه حاکم هیچ مقلدی نداشته باشد، موظّف است از حاکم پیروی کند؛ زیرا ادّله اطلاق دارند.
آیة اللّه حکیم در مستمسک
[۸۹۱] (مستمسک العروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۹.
و منهاج الصالحین
[۸۹۲] (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴ مسأله ۱۹، دارالتعارف للمطبوعات.
، شهید صدر در الفتاوی الواضحه
[۸۹۳] (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ۶۳۱ ۶۳۲، دارالتعارف للمطبوعات.
و حاشیه بر منهاج الصالحین
[۸۹۴] (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴.
، آملی در مصباح الهدی
[۸۹۵] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۹۱.
، سیدعبدالاعلی سبزواری در مهذب الاحکام
[۸۹۶] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۸۲.
، امام خمینی در تحریرالوسیله
[۸۹۷] (تحریرالوسیله)، امام خمینی ج۱، ص۲۹۷. مسأله ۵، دارالتعارف، بیروت.
نفوذ حکم حاکم و عمومیت آن را پذیرفته‌اند.
برای روشن تر شدن بحث فوق، اشاره‌ای می‌کنیم به انواع حکم حاکم: حکم حاکم، یا در امور قضایی است یا در امور اجتماعی و سیاسی و یا در موضوعات و رویدادهای مهم، همانند: رؤیت هلال.
حکم حاکم، در رفع اختلافات و نزاع، نسبت به همگان حتی فقهای دیگر، نافذ است.
زیرا در مقبوله عمربن حنظله، شرط قضاوت حاکم این نیست که هیچ یک از طرفین نزاع فقیه جامع الشرائط نباشند. اصولاً نزاع نیاز به فصل خصومت دارد و چنین نیست که طرفین دعوا همیشه افراد غیر فقیه باشند، بلکه گاهی فقیه جامع الشرائط با کسی دیگر اختلاف پیدا می‌کند فصل خصومت، اقتضاء دارد که حکم حاکم، علاوه بر نفوذی که بر دو طرف دعوا دارد، بر سایرین نیز نافذ باشد و کسی حق مخالفت با آن را نداشته باشد.
اما حکم حاکم، در امور سیاسی و اجتماعی نیز، نسبت به همگان حتی فقهای دیگر نافذ است و مخالفت، راه ندارد. ادّله حجیت حکم حاکم عامّ است و آنان را نیز در بر می‌گیرد.
احکام ولایی حاکم، ممکن است در رابطه با سایر فقها چند صورت داشته باشد:
فقیه بر صحت موضع گیری حاکم آگاه است و یا از صحت و درستی آن آگاهی چندانی ندارد. در این دو صورت، اطلاق دلیل حکم حاکم، اقتضا دارد که حکم حاکم شرع درباره وی نافذ باشد.
فقیه، موضع فقیه حاکم را قبول دارد، ولی شیوه دیگری را برای انجام آن کار و تحقق آن مصلحت، شایسته تر می‌داند در این جا نیز، بایستی از حکم حاکم پیروی شود تا امت اسلامی، با صفوفی به هم فشرده به پیش رود.
فقیه، علم دارد به خطای فقیه حاکم، ولی مصلحت را در پیروی می‌داند، زیرا مخالفت خود را به ضرر امت اسلامی‌و اتحاد آنان می‌داند. در این جا نیز، موظف به پیروی است. البته ملاک او در این عمل، نظر خودش می‌باشد نه حکم حاکم، زیرا ادّله ولایت فقیه شامل این مورد نمی‌شود.
فقیه، مصلحتی را در پیروی از حکم حاکم نمی‌بیند، البته بر این باور است که مصلحت اقتضا می‌کند که مردم را از این خطا، آگاه نسازد و مسلمانان را از هرگونه تفرقه دور گرداند. در این جا، لزومی‌ندارد پیروی کند، اما اعلان آن به دیگران، حرام است.
با نگاهی به تاریخ در می‌یابیم که فقها، بر این اصل (لزوم پیروی از احکام ولایی) مهر تأیید زده‌اند.
وقتی که حکم تحریم تنباکو، از سوی میرزای شیرازی صادر شد، علاء الدّوله، به نمایندگی از سوی ناصرالدین شاه، به عراق رفت، تا بلکه از دیگر فقها، حکم جواز استعمال تنباکو را بگیرد، ولی علمای نجف در پاسخ او گفتند:
آنچه را میرزای شیرازی فرموده، حکم است، نه فتوا و اطاعت آن بر همه لازم است.
[۸۹۸] (تحریم تنباکو)، تیموری، ص۱۱۷، شرکت سهامی‌کتابهای جیبی، تهران.

بسیاری از علمای ایران، از جمله میرزای آشتیانی، بارهای بار، در پاسخ دولتیان که خواهان نقض حکم بودند، گفت:
این حکم، از جانب میرزای شیرازی است و حکم جنابشان، درباره مجتهد و مقلّد نافذ و واجب الاتباع است.
[۸۹۹] (قرارداد رژی)، کربلایی، ص۸۴ ۸۷، ۸۹، ۱۰۹ و ۱۲۳.

امام خمینی، با اشاره به حکم میرزای شیرازی می‌گوید:
چون حکم حکومتی بود، برای فقهای دیگر نیز، واجب الاتباع بود.
[۹۰۰] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۵۰.

شهید آیة الله صدر می‌نویسد:
اگر حاکم شرعی، فرمانی جهت مصلحت صادر کرد، حتی کسانی که معتقدند که مصلحتی را که حاکم تشخیص داده است، اهمیّتی ندارد، نمی‌توانند مخالفت کنند، بلکه باید از آن پیروی کنند.
[۹۰۱] (الفتاوی الواضحه)، ص۱۱۶، مسأله ۲۳.

اما حکم حاکم در موضوعات و رویدادهای مهم، چون اثبات هلال، حتی در صورت شکّ و ظنّ به خلاف، بر همگان نافذ و جای مخالفت نیست. زیرا، در این گونه موارد، همگان وظیفه دارند، کار حاکم را به مقتضای (اصالة الصحّة)، حمل بر صحت کنند.
شهید صدر، در مسأله اثبات هلال و نفوذ آن، فروضی را آورده که ما را از تفصیل بی نیاز می‌کند:
۱. مکلّف، نسبت به صواب و خطای مستند حکم حاکم، ذهنیتی ندارد، باید از حکم حاکم پیروی کند.
۲.مکلّف، گمان دارد بر خطای حاکم در مستند حکم، ولی در عدالت و اجتهاد حاکم، شک و شبهه‌ای ندارد، بایستی پیروی کند.
۳. مکلّف، می‌پنداشته مستندات حاکم در حکمش ناتمام است، ولی آن مستندات در نزد حاکم تمام بوده و حاکم بر اساس قواعد، به صدور حکم پرداخته است. مثلاً حاکم به شهادت شهودی حکم کرده که در نزد مکلّف عادل نیستند، ولی مکلّف نمی‌داند که آیا آنان به هنگام شهادت، دروغ گفته‌اند و یا راست. در این صورت، لازم است به حکم حاکم، روزه بدارد، مگر این که علم به ادامه شعبان داشته باشد.
۴. اگر مکلف بداند که رمضان آغاز نشده و حاکم به خطا حکم داده است. در این جا، اطاعت واجب نیست. مکلّف، باید به علم خود عمل کند
[۹۰۲] (الفتاوی الواضحه)، ص۶۳۱ ۶۳۲.
.
حرمت نقض حکم حاکم
ییادآور شدیم که حکم حاکم، چه در امور قضایی، چه در امور ولایی و چه در موضوعات و رویدادهای مهم خارجی حجیت دارد و پیروی از آن، بر دیگران واجب و نقض آن حرام است.
حکم الحاکم الجامع للشرایط لا یجوز نقضه حتی لمجتهد آخر اِلاّ اذا علم مخالفته للواقع او کان صادراً عن تقصیر فی مقدماته.
[۹۰۳] (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.

نقض حکم حاکم جامع الشرایط، حتی برای مجتهد دیگر، جایز نیست، مگر آن گاه که به مخالفت آن با واقع علم داشته باشد و یا حاکم، در مقدمات صدور حکم، تقصیر کرده باشد.
دلائل:
دلائل عدم جواز نقض، همان دلائل حجیت و نفوذ حکم حاکم است که در گذشته بدانها اشاره کردیم. ائمه (علیهم السلام) از نقض حکم حاکم، به شدّت نهی کرده‌اند، تا جایی که ردّ و نقض آن را ردّ بر خودشان به شمار آورده‌اند.
آیات قرآنی نیز، بر حرمت نقض حکم حاکم دلالت دارد. از جمله:
ما کان لمؤمن و لا مؤمنةٍ اذا قضی اللّه و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من انفسهم و من یعص اللّه و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبینا. (۱۹۷)
هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و پیامبرش در کاری حکم کردند، آنان را در آن کارشان اختیاری باشد و هرکس از خدا و پیامبرش نافرمانی کند، سخت در گمراهی افتاده است.
یا:
یا ایها الذّین آمنوا اطیعوا اللّه و اطعیوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شئٍ فردّوه الی اللّه و الرسول ان کنتم تومنون باللّه و الیوم الاخر …(۱۹۸)
ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا و پیامبر و فرمانروایان خود فرمان برید و در مواقع اختلاف و تنازع، به خدا و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) رجوع کنید و کسب تکلیف نمایید، اگر به خداوند و روز قیامت ایمان دارید.
مصداق اصلی و بارز اولی الامر، به قرینه روایات بسیار، ائمه (علیه السلام) هستند. ولی، به قرینه مناسبت حکم و موضوع، برای هر کس که ولایت شرعی دارد و حکومت او از سوی خداوند، مشروعیت دارد، اطاعتش واجب و نقض حکمش حرام است. پس همان گونه که پیروی از علی (علیه السلام) واجب و نقض حکم او حرام، پیروی از مالک اشتر، نماینده علی (علیه السلام) نیز، واجب و نقض حکم او حرام است.
شیخ انصاری در معنای اولی الامر می‌نویسد:
الظاهر من هذا العنوان عرفاً من یجب الرجوع الیه فی الامور العامّه التی لم تحمل فی الشرع علی شخص خاص.
[۹۰۴] (المکاسب)، شیخ مرتضی انصاری، ۱۵۳.

مقصود از اولی الامر، کسی است که عرف مردم، رجوع به او را در امور عمومی‌لازم بدانند. آن اموری که در شریعت، بر دوش فرد خاصّی گذاشته نشده است.
این حکم، یعنی لزوم اطاعت و حرمت نقض، در زمان حضور امامان (علیه السلام) اختصاص به آن بزرگواران و نایبان و نمایندگان خاص ایشان دارد. ولی، در دوره غیبت، فقیه واجد شرایط، از باب اولی الامری و یا نیابت از اولی الامر، کارها را بر عهده می‌گیرد، که در هر دو صورت، اطاعت از وی واجب و نقض حکم او حرام است.
صاحب جواهر، فقیه واجد شرایط را، از مصادیق اولی الامر می‌داند:
اطلاق ادّلة حکومته (الفقیه) خصوصاً روایة النصب التی وردت عن صاحب الامر روحی له الفداء یصیّره من اولی الامر الذین اوجب اللّه طاعتهم.
[۹۰۵] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱.

اطلاق ادّله حکومت فقیه، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، او را در رده اولی الامر قرار می‌دهد. اولی الامری که اطاعت از آنان بر ما واجب است.
نقض حکم حاکم، در دو مورد حرام نیست:
۱. در صورتی که علم داشته باشیم که حکم حاکم، مخالف واقع است.
۲. در صورتی که به خطا بودن مستند حکم، علم داشته باشیم.
آیا نقض در دو مورد فوق، ویژه حکم حاکم به ثبوت رؤیت هلال است یا احکام ولایی و قضایی حاکم را نیز شامل می‌شود؟
در احکام قضایی، از مقبوله عمر بن حنظله استفاده می‌شود که حتّی در صورتی که فقیه و یا غیر فقیه علم قطعی به خطای حکم در امور قضایی داشته باشد، باید اجرا شود.
ییعنی هیچ کس نمی‌تواند بر خلاف نظر حاکم، عمل کند. بنابراین، انسانی که حکم علیه او داده شده، اگر چه آگاهی به خطا داشته باشد، باز هم باید به حکم حاکم تن در دهد، زیرا اقتضای قضاوت است که به درگیریها خاتمه داده شود. حال اگر فرض کنیم که حکم حاکم، حق شخصی که علم به خطای حاکم دارد، جاری نشود، در این صورت موارد بی شماری پیش می‌آید که شخص محکوم، ادّعا می‌کند که من علم به خطای حاکم دارم و این با فلسفه قضاوت، که رفع اختلاف و درگیری است، منافات دارد.
البته، حکم حاکم، به هیچ وجه، در حق کسی که علم به حرمت دارد، جریان ندارد. مثلاً اگر حاکم در اختلافی، به نفع یکی از دو طرف دعوا حکم کرد، ولی این شخص می‌داند که حقّ با طرف دیگر است. بایستی حقّ را به صاحب حق باز گرداند و نمی‌تواند به بهانه این که حاکم حکم کرده بر ادّعای باطل خود پای فشارد و از این حکم، به سود خود بهره جوید.
اما در احکام ولایی، علم به خطا معنی ندارد. زیرا حاکم در این گونه موارد، از اختیارات حکومتی بهره می‌جوید و بر اساس مصالح و مفاسد خارجی، حکمی‌را صادر می‌کند. مثل حکم حاکم به تعطیل حجّ در برخی از سالها و … در صورتی که مفسده‌ای در گزاردن حج باشد.
در این جا، فقیه نمی‌تواند علم خویش را ملاک قرار دهد و حکم حاکم را نقض کند. البته امکان دارد کسی بگوید، حاکم در تشخیص مصالح و مفاسد خطا کرده است و دلائل خویش را در اختیار حاکم قرار دهد، ولی تصمیم نهایی از آن حاکم است.
شهید صدر در این باره می‌نویسد:
اذا کان الحکم کاشفا کموارد المرافعات فلا یجوز نقضه حتی مع العلم بالمخالفه و یجوز للعالم بالمخالفه ان یترتب آثار الواقع المنکشف لدیه و امّا اذا کان الحکم علی اساس ممارسته المجتهد لولایته العامه فی شؤون المسلمین فلا یجوز نقضه حتی مع العلم بالمخالفه و لا یجوز للعالم بالخطاء ان یجری علی وفق علمه
[۹۰۶] (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
.
اگر حکم حاکم، از احکام کشفی بود، مانند حکم در مرافعات، نقض آن، حتی در صورت علم به مخالفت آن با واقع، جایز نیست. البّته، کسی که علم به مخالفت دارد، می‌تواند بر اساس علم خویش عمل کند.
همچنین اگر حکم حاکم بر اساس ولایت عامّه در شؤون مسلمانان بود، نقض آن، حتی در صورت علم به مخالفت، جایز نیست. و در این جا، کسی که علم به خطا دارد، نمی‌تواند بر اساس علم خویش رفتار کند.
امّا حکم حاکم در موضوعات، مانند: رؤیت هلال: در چنین مواردی، اگر علم به خطای حاکم داشته باشیم، حکم حاکم از حجیّت می‌افتد و پیروی از آن جایز نیست زیرا حکم حاکم، در این گونه موارد، از آن جهت حجیّت دارد که نشانی از واقع دارد و حقیقت را کشف می‌کند. از این روی، در صورت علم قطعی به خطای حاکم، واقعیت را نشان نداده و از حجیت ساقط می‌شود.
در این جا، فرقی بین علم به خطای در حکم و علم به خطای در مستند حکم نیست.
خطای در حکم، مثل این که حاکم روز جمعه را به عنوان اوّل رمضان اعلان کرده و ما می‌دانیم که روز شنبه اوّل رمضان است. خطای در مدرک حکم، مثل این که حاکم به بیّنه غیر تامّه استناد کرده باشد.
در هر دو صورت، حکم حاکم از حجیّت می‌افتد.
آملی در مصباح الهدی، در دلیل مسأله فوق می‌نویسد:
لانّ حکم الحاکم یکون من الامارات بل لعلّه بعد الاقرار من اقواها، و من المعلوم ان دلیل اعتبار الاماره‌ای امارة تکون یدل علی اعتبارها فی مورد الشکّ فی الواقع و ان لم یکن الشکّ موضوعاً لها، اذ لا معنی للتعبد بما یعلم خلافه والسرّ فی ذلک هو کون اعتبار الاماره مطلقا علی وجه الطریقیه المحضه بلا ادنی تغییر فی الواقع و لا المس بکرامته اصلاً،و اِلاّ یلزم التصویب الممتنع عقلاً او ما قام الاجماع علی خلافه، و مع بقاء الواقع علی ما هو علیه لا یعقل ان یؤمر العالم به علی مخالفته اِلاّ علی وجه التصویب والانقلاب فاعتبار حکم الحاکم کسایر الامارات یختصّ بماعدی العلم بمخالفته مع الواقع
[۹۰۷] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۵.
.
زیرا حکم حاکم، از امارات است. بلکه پس از پذیرش حجیت آن، از قوی ترین آنهاست. و روشن است که دلیل اعتبار اماره، هر اماره‌ای که باشد، شکّ در واقع را نیز می‌گیرد.
هر چند شکّ موضوع آن نیست. یعنی حجیّت اماره، منحصر به مورد شکّ نیست و تعبّد بر خلاف علم در این جا معنی ندارد. رمز مطلب آن است که اماره طریق به واقع می‌باشد و تغییری در واقع ایجاد نمی‌کند وگرنه تصویب لازم می‌آید. تصویبی که عقلاً ممتنع و اجماع بر خلاف آن وجود دارد. و با بقاء واقع بر حالت خود، معقول نیست انسانی که به مخالفت حکم حاکم با واقع علم دارد، موظف به پیروی باشد، مگر این که قائل به تصویب و انقلاب در تکلیف باشیم.
خلاصه، اعتبار حکم حاکم، مانند سایر امارات، ویژه مواردی است که علم به مخالفت آن با واقع نداشته باشیم. و با علم به مخالفت، اعتبار آن معقول نیست. البته اگر حجیّت این نوع از احکام را کاشف از واقع ندانیم و صرفاً آن را یک حکم ظاهری تلقّی کنیم، در این حالت، بین خطای در حکم و خطای در مستند حکم تفاوت است. یعنی در صورت علم به خطای در حکم، حجیّت آن ساقط می‌شود و در صورت علم به خطای در مدرک حکم، حجیّت آن بر حال خود باقی می‌ماند. ولی در حقیقت، واقع نمایی فلسفه حجیّت این نوع از احکام است در صورت علم به خطا، واقع نمایی ندارند و از حجیّت ساقط می‌شوند. و اما در صورتی که علم داشته باشیم به این که مدرک حکم، درست نبوده است، مثل این که حاکم به بیّنه مجهول الحال استناد کرده باشد. در این صورت، چون حکم حاکم، بر اساس موازین حکم انجام نگرفته، پیروی از آن واجب نیست. و جمله (حکم بحکمنا) این مورد را شامل نمی‌شود.
اما اگر بر اساس موازین قضا حکم کند، مثل این که: دو نفر گواهی دادند به رؤیت هلال و دو نفر دیگر که از نظر حاکم عادل بودند، عدالت آن دو را تأیید کردند، پیروی از حکم حاکم در این مورد واجب است، هر چند آن دو عادل که آن دو گواه بر رؤیت را تأیید کرده‌اند، به خطا رفته باشند. چنین است اگر مستند حکم حاکم به ثبوت هلال، شیاع ظنّی باشد. چون حاکم، شیاع ظنّی را حجّت می‌داند. در این جا، حتی کسانی که شیاع ظنّی را حجّت نمی‌دانند، باید از حکم حاکم پیروی کنند؛ زیرا حاکم بر طبق موازین، حکم صادر کرده است.
گستره نقض
اگر کسی علم پیدا کرد به مخالفت حکم حاکم، در رؤیت هلال، با واقع، آیا تنها این شخص می‌تواند، به حکم حاکم گردن ننهد، یا این که دیگران نیز می‌توانند به استناد علم وی، از حکم حاکم سر بپیچند؟
به طور قطع، کسی که علم به مخالفت دارد، فقط خودش می‌تواند عمل نکند. ولی دیگران چنین حقی را ندارند. مثلاً کسی که می‌داند حکم حاکم به لزوم روزه در روز جمعه، مخالف واقع است، می‌تواند روزه نگیرد، ولی حق ندارد حکم را نقض کند و خطای حاکم را، برای دیگران بنمایاند و دیگران هم، نمی‌توانند از وی پیروی کنند. زیرا حجیّت علم، هر چند ذاتی است، اما برای خود شخص حجیت دارد.
افزون بر این، اعلان آن باعث هرج و مرج و اختلال در نظام می‌شود. عالم به خطا، حتی اگر از مراجع باشد، جایز نیست آن را برای مقلدان خود اعلان نماید.
ییادآوری: اگر فقیه و یا مرجعی، بر این باور بود که فقیه حاکم، اهلیت و صلاحیت صدور حکم را ندارد در این صورت، هر چند اطاعت و پیروی او از حاکم، واجب نیست، ولی نمی‌تواند آشکارا حکم او را نقض کند.
و اذا لم یذعنوا بذلک فلا تجب الاطاعه قهراً و ان امکن القول بحرمة التجاهر بالمخالفه
[۹۰۸] (دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوّلة الاسلامیة)، شیخ حسین علی منتظری، ج۱، ص۴۱۵، مکتب الاعلام الاسلامی.
.
اگر کسی یا کسانی معتقد شدند که حاکم شرائط لازم را ندارد، اطاعت و پیروی آنان از حاکم واجب نیست. هر چند امکان دارد، بگوییم که مخالفت آشکار با حاکم حرام است.
جواز تحقیق درباره حکم حاکم:
آیا تحقیق و بررسی درباره حکم حاکم جایز است یا خیر؟
به عبارت دیگر، آیا بررسی حکم حاکم و مستند حکم، از مصادیق نقض حکم حاکم است، یا خیر.
بدون تردید، اگر تحقیق و بررسی، بهانه‌ای برای تخلّف از حکم نباشد، جایز است و از مصادیق نقض به شمار نمی‌آید.
البته، در مثل حکم حاکم به ثبوت هلال رمضان یا شوال، فقیه و یا فرد دیگر نمی‌تواند به بهانه تحقیق و بررسی، از حکم حاکم تخلّف کند؛ زیرا حکم حاکم، حتی در صورت شکّ و ظن به خلاف، نافذ است و باید از آن پیروی کرد و توقف در اجرای آن، چه رسد به اعلان آن، نقض حکم محسوب می‌شود و حرام است. اگر پس از تحقیق، مجتهد و یا مقلّد، علم پیدا کرد که حاکم در حکم و یا در مستند حکم اشتباه کرده است، می‌تواند بر طبق علم خود عمل کند.
دو فرع
۱. اگر پس از حکم حاکم، به رؤیت هلال، مشخص شد که دو شاهد مستند حکم حاکم، فاسق بوده‌اند، نقض حکم در این صورت از سوی حاکم و یا دیگران چگونه است؟
بیشتر فقها بر آنند که حاکم بایستی، حکم خویش را نقض کند. دیگران نیز می‌توانند به حکم حاکم، جامه عمل نپوشانند.
علاّمه در قواعد می‌نویسد:
و لو حکم بالظاهر ثم تبین فسقهما وقت الحکم نقضه و لا یجوز ان یعوّل علی حسن الظاهر
[۹۰۹] (قواعد الاحکام)، علامه حلّی، ج۲، ص۲۰۵، منشورات الرّضی.

اگر حاکم، حکم به ظاهر گواهان کرد و پس از آن، فسق آنان در وقت حکم آشکار شد. حاکم، حکم خود را نقض می‌کند و جایز نیست که بر حسن ظاهر تکیه کند.
صاحب مفتاح الکرامه می‌نویسد:
… و هذا الحکم محل وفاق بین اصحابنا کما فی الخلاف لظهور فساد الحکم بفساد منشأه.
[۹۱۰] (مفتاح الکرامه)، محمّد جواد حسینی العاملی، ج۱، ص۴۰، مؤسسه آل البیت، قم.

بر این حکم، شیعیان اتفاق دارند، همان گونه که در کتاب خلاف شیخ طوسی آمده است. زیرا، مستند حکم حاکم نادرست بوده و آن باعث شده که حکم فاسد شود و از اعتبار بیفتد.
صاحب جواهر، مسأله را به طریقی دیگر مطرح می‌کند:
(اگر در شاهد، عدالت شرط علمی‌و عمل به ظاهر ملاک باشد، نقض حکم لازم نیست. همانند کسی که به گمان عدالت امام جماعت، به وی اقتداء کرده و پس از نماز، فسق وی برایش آشکار شده است. در امام جماعت، چون عدالت، ظاهری کافی است، لازم نیست این شخص نمازش را اعاده کند. همچنین اگر حکم حاکم، بر اساس موازین قضا بوده، نقض آن لازم نیست.)
سپس صاحب جواهر می‌افزاید:
اصحاب، اتفاق دارند که در این جا، حکم بایستی نقض شود.
در باب حکم، اخذ به ظاهر کافی نیست. کشف واقع در این جا مقصود است. حال که فسق گواهان ظاهر شد، حکم باطل می‌شود. اگر حاکم، حکم خود را نقض کرد، مکلفان، آثار و توابع آن را نیز می‌پذیرند. مثلاً اگر حکم کرد که روز شنبه، اوّل ماه رمضان است و در حقیقت، روز جمعه اوّل رمضان بوده، مردم باید قضای آن روز را به جای آورند.
[۹۱۱] (جواهرالکلام)، ج۴۰، ص۱۱۳.

۲. اگر گواهان، پس از گواهی به رؤیت هلال در نزد حاکم، فاسق شدند، در این جا، مسأله دو صورت دارد: یا پیش از حکم حاکم فاسق شده‌اند یا پس از حکم حاکم. دو نظرگاه در مسأله وجود دارد. برخی از فقیهان، نقض را روا دانسته‌اند و برخی خیر.
شیخ طوسی در مبسوط، به جواز نقض قائل شده است
[۹۱۲] (مبسوط)، شیخ طوسی، ج۸، ص۱۰۱، مکتبة المرتضویه.
.
ابن ادریس در سرائر، شهادت را معتبر دانسته و نقض آن را جایز نمی‌داند:
اذا شهد الشاهدان عند الحاکم بحقّ و کانا عدلین حین الشهادة ثم فسقا قبل الحکم بشهادتهما، او بعد الحکم بشهادتهما فان فسقا قبل الحکم بشهادتهما قال قوم من المخالفین لا یحکم بشهادتهما و قال آخرون یحکم و هذا الذّی یقتضیه مذهبنا لانّ المعتبر فی العدالة حین الاداء و لا یراعی ما قبل ذلک و لا ما بعده.
[۹۱۳] (سرائر) ابن ادریس، ج۲، ص۱۷۹، انتشارات اسلامی.

اگر دو نفر در نزد حاکم شهادت دادند و در هنگام شهادت، عادل بودند، امّا پیش از حکم حاکم به شهادت آن دو، یا پس از حکم حاکم به شهادت آن دو، فاسق شدند، عدّه‌ای از مخالفان گفته‌اند: به شهادت آن دو حکم نمی‌شود و عدّه‌ای دیگر، حکم به شهادت آن دو را جایز دانسته‌اند. این قول، مطابق مذهب ماست؛ زیرا، عدالت در هنگام ادای شهادت لازم است، نه پیش از آن و نه پس از آن.
فروع دیگری نیزمی‌توان طرح کرد.امّابا دقت در دوفرع بالا،حکم آنها نمایان می‌شود.
مزاحمت فقها با حاکم اسلامی
اگر ولایت فقها را در عصر غیبت، به واسطه نصب از سوی ائمه (علیه السلام) بدانیم، پس همه فقهای واجد شرایط، که شایستگی نیابت دارند، منصوب اند و حقّ اعمال ولایت دارند. در این جا هر یک از فقهاء حق دارند حکم به ثبوت هلال کنند و اگر یک نفر از آنان اقدام کرد، دیگران حق مزاحمت ندارند؛ چون ادّله ولایت فقیه، مورد مزاحمت را در بر نمی‌گیرد، از این روی فقهای دیگر، مجوزی برای این کار ندارند.
شیخ انصاری (ره) می‌نویسد:
لو استندنا فی ذلک علی عمومات الینا به و انّ فعل الفقیه کفعل الامام و نظره کنظره الذی لا یجوز التعدی عنه … من حیث وجوب ارجاع الامور الحادثه الیه المستفاد من تعلیل الرجوع فیها الی الفقیه بکونه حجةِّ منه (علیه السلام) علی الناس، فالظاهر عدم جواز مزاحمة الفقیه الذّی دخل فی امر و وضع یده علیه و بنی فیه بحسب نظره علی تصرف و ان لم یفعل نفس ذلک التصرف لانّ دخوله فیه کدخول الامام فدخول الثانی فیه و نبائه علی تصرف آخر مزاحمه له فهو کمزاحمة الامام (علیه السلام) فادّلة النیابه عن الامام (علیه السلام) لا یشمل ما کان فیه مزاحمة الامام (علیه السلام) … هذا کلّه مضافاً الی اختلال نظام المصالح المنوطه الی الحکّام سیّما فی مثل هذا الزمان الذّی شاع فیه القیام بوظایف الحکام ممّن یدعی الحکومه و کیف کان فقد تبیّن مما ذکرنا عدم جواز مزاحمة فقیه لمثله فی کلّ الزام قولی او فعلی یجب الرجوع فیه الی الحاکم.
[۹۱۴] (مکاسب) شیخ انصاری، ص۱۵۷.

اگر بپذیریم که فقها حجّت و نایب امام (علیه السلام) می‌باشند و در رویدادها باید به آنان مراجعه شود و کار و نظر فقیه، چونان کار امام (علیه السلام) و نظر اوست و تجاوز از آن جایز نیست، پس مزاحمت سایر فقها نیز، با فقیهی که سرپرستی کاری را بر عهده دارد و یا انجام کاری را در پیش دارد، جایز نیست؛ زیرا، تصرف فقیه حاکم، بسان تصرّف امام است و مزاحمت با او، در حکم مزاحمت با امام (علیه السلام). و ادّله نیابت عامه از جانب امام (علیه السلام)، موارد مزاحمت با امام را شامل نمی‌شود. علاوه، بر این، در مزاحمت فقیه اختلال نظام پیش می‌آید و مصالحی که مربوط به حکام است مختل می‌شود، همان گونه که به روزگار ما، مدعیان حکومت و مزاحمان با حکم حاکم، بسیار شده‌اند. به هر حال، از آنچه گفتیم، روشن شد که مزاحمت فقیهی با فقیه دیگر، در دستورات یا کارهای او ناروا می‌باشد.
فرض فوق در صورتی است که حکومتی بر مبنای اسلام تشکیل نشده باشد و فقها وظیفه داشته باشند که در امور ولایی دخالت کنند. گفتیم هرگاه، یکی از فقهای جامع الشرایط اقدام کرد، مثلاً اعلان ثبوت رؤیت هلال نمود، دیگران حق دخالت ندارند. اگر حکومتی باشد و تشکیلاتی و در رأس آن فقیه جامع الشرایط، مانند زمان ما، آیا فقها و مراجع دیگر می‌توانند در مسائلی همچون رؤیت هلال، پا پیش بگذارند؟
به طریق اولی خیر. زیرا در این صورت، فردی معین، کارهای حکومتی را عهده گرفته و انجام می‌دهد. دخالت دیگران، در چنین مواردی، مزاحمت با حاکم اسلامی‌است که در فرض فوق، گفتیم ادّله ولایت فقیه، مورد مزاحمت را در بر نمی‌گیرد.
علاوه، اختلال و هرج و مرج که شیخ انصاری، بدان اشاره کرد، در این جا پیش می‌آید. به بیان دیگر، همان گونه که اصل رهبری ضروری است و مورد نیاز بشر: لابد للناس من امیر برّ او فاجر
[۹۱۵] (نهج البلاغه)، فیض الاسلام، خطبه ۴۰.
. وحدت و تمرکز آن نیز، اصلی عقلایی و فطری است. همان گونه که بر نظام آفرینش، وحدت حکم فرماست و اگر تعدد بود، فساد ایجاد می‌شد: لو کان فیهما آلهة اِلاّ اللّه لفسدتا. (۲۱۱) در نظام اجتماعی و اداره مردم نیز، تعدد رهبری، پراکندگی رهروان و از بین رفتن نیروها و استعدادها را در پی دارد. از این روی، ائمه (علیه السلام) در روایات بسیار از جمله صحیحه حسین بن ابی یعلی، ابن ابی یعفور، موثقه هشام بن سالم، روایت عبید بن زراره، ابی سعید خدری و … وجود دو امام را در زمان واحد و در مکان واحد اجازه نمی‌دهند.
امام هشتم در فلسفه این دستور می‌فرماید:
(فان قیل: فلم لا یجوز ان یکون فی الارض امامان فی وقت واحد او اکثر من ذلک؟ قیل لعلل کثیره: منها: ان الواحد لا یختلف فعله و تدبیره، والاثنین لا یتفق فعلهما و تدبیرهما و ذلک انّا لم نجداثنین اِلاّ مختلفی الهمم والاراده فاذا کان اثنین ثم اختلف همهما و ارادتهما و کانا کلاهما مفترضی الطاعه.)
لم یکن احدهما اولی بالطاعه من صاحبه فکان یکون فی ذلک اختلاف الخلق والتشاجر والفساد.
[۹۱۶] (بحارالانوار) محمّد باقر مجلسی ج۶، ص۶۱. مؤسسة الوفاء، بیروت؛ (علل الشرایع)، شیخ صدوق، ص۲۵۴، احیاء التراث العربی. برای اطلاع از روایاتی که پیش از این بدانها اشاره شد، به: (بحارالانوار)، ج۲۵، ص۱۰۶ ۱۰۷؛ (صحیح مسلم)، ج۳، ص۱۴۸۰؛ (اصول کافی)، ج۱، ص۱۷۸، مراجعه شود.

اگر گفته شود: به چه دلیل روا نیست که در زمان واحد، دو امام یا بیش از آن، وجود داشته باشند؟ در جواب باید گفت: به دلایلی. یکی آن که فعل و تدبیر امام یگانه، اختلاف پیدا نمی‌کند، ولی برای دو نفر، چنین توافق و عدم اختلاف در فعل و تدبیر میسور نیست؛ چه هیچ دو نفری را نمی‌توان یافت که یک اندیشه و اراده و تدبیر داشته باشند. پس اگر دو نفر باشند و اندیشه ها و اراده های متفاوت ابراز کنند، چون اطاعت از هر دو واجب است ورجحانی در کار نیست، میان مردمان اختلاف و مشاجره و فساد پیدا می‌شود.
امام هشتم (علیه السلام) در سخن فوق، به پیامدهای زیانبار تعدد رهبری و در نتیجه تعدد حکم اشاره فرموده است. با دقت و تأمل در این حدیث شریف، در می‌یابیم که مصلحت امت اسلامی‌ایجاب می‌کند که حکم یک نفر مطاع باشد. بر این حقیقت، هم عقل گواه است و هم نقل و هم سیره ائمه اطهار (علیه السلام).
هرگاه اعمال ولایت، از سوی دو امام معصوم، جایز نباشد، چگونه از سوی چند فقیه جایز خواهد بود؟ از این روی فقیهان فتوا داده‌اند:
تشکیل اساس الدوّله الاسلامیه من قبیل الواجب الکفایی علی الفقهاء العدول فان وفق احدهم بتشکیل الحکومة یجب علی غیره الاتباع
[۹۱۷] (کتاب البیع) امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.

تشکیل دولت اسلامی، از قبیل واجبات کفایی، بر فقهای عادل است. اگر یکی از آنان، موفق به تشکیل حکومت شد، بر دیگران واجب است از او پیروی کنند.
بنابراین، اگر فقیهی، دارای شرایط، موفق به تشکیل حکومت اسلامی‌شد و یا خبرگان مردم او را به رهبری نظام اسلامی‌برگزیدند، فقهای دیگر نمی‌توانند در امور سیاسی و اجتماعی و رویدادهای مهم، از قبیل رؤیت هلال، دخالت کنند. زیرا اگر همه فقها، حق اعمال ولایت داشته باشند، هیچ چیز قرار نمی‌یابد به عبارت روشن تر، اختلاف دیدگاهها در تشخیص حوادث مهم مبتلا به، بویژه امور مهمه‌ای مانند: جنگ و صلح، امری است مسلّم و قطعی. در این صورت، اگر هر کس مجاز باشد که اعمال ولایت کند، هرج و مرج و نقض غرض لازم می‌آید.
بنابراین، ما چه قائل به نصب فقهای عادل از جانب ائمه اطهار (علیه السلام) در روزگار غیبت باشیم و چه قائل به انتخاب، در صورتی که حکومت اسلامی‌تشکیل شده و فقیهی واجد شرایط، در رأس آن قرار دارد، دیگران حقّ مداخله ندارند، زیرا هرج و مرج و اختلال نظام پیش می‌آید.
مولی احمد نراقی، از هرج و مرجی که به خاطر دخالت مدعیان اجتهاد، در عصر خویش، به وجود آمده، این گونه شکوه می‌کند:
(بسیاری از طلاب و افاضل بی احتیاط را می‌بینم، به محض این که خود را دارای قوه اجتهاد می‌یابند، در همه امور حکومتی دخالت می‌کنند. مثلاً حکم به ثبوت هلال، قضاوت بین مردم و اجرای حدود و تعزیرات، تصرف در اموال یتیمان و دیوانگان و سفیهان و غائبان می‌کنند و دخالت در امر ازدواج آنان و عزل وصی و نصب قیم و تصرف در خمس و مال مجهول المالک و اجاره دادن موقوفات عمومی‌و کارهایی شبیه اینها، که از وظائف زمامدار و ریاست عالیه مسلمانان است، قسمتی از کارهایی است که این افاضل و طلاب بی احتیاط انجام می‌دهند. در حالی که دلیلی برای کارهایی که می‌کنند ندارند، جز این که از علما شنیده‌اند و به تقلید از آنان دست به این کارها می‌زنند و خود و مردم را به هلاکت می‌اندازند. آیا خدا به آنان این اذن را داده و یا بر خدا افتراء می‌بندند.
[۹۱۸] (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، ص۱۸۵. انتشارات بصیرتی، قم.

آیة اللّه حاج شیخ جواد تبریزی، از اساتید بزرگ حوزه علمیه قم، با این که در ادّله ولایت فقیه مناقشه کرده، ولی به دلیل اختلال نظام، پذیرفته: اگر حکومت صالح، به رهبری شخصی عادل و بصیر و یا شخصی مأذون از سوی او، تشکیل شد، تضعیف حاکم جایز نیست، زیرا تضعیف وی ضرر به مسلمانان است. همه باید حاکم عادل را یاری کنند و دستورات وی را اجراء نمایند:
لکونه تضعیفاً لحوزه المسلمین و اخلالاً لامر انتظام بلادهم و امتهم کما لا یخفی.
[۹۱۹] (ارشاد الطالب) میرزا جواد تبریزی، ج۲، ص۲۸، مهر، قم.

چون تضعیف فقیه حاکم، تضعیف امت اسلامی‌است و سبب اخلال در نظم و امنیّت شهرهاست.
سیدمحمّد آل بحرالعلوم، در این باره دو دیدگاه ذیل را بیان می‌کند:
۱. مفاد ادّله ولایت فقیه، لزوم مراجعه به فقیه عادل است. بنابراین، همه فقها در یک رتبه از ولایت هستند، هر یکی می‌تواند دست به مقدمات اعمال ولایت بزند، ولی با مراجعه مردم به فقیه عادل اقدام دیگر فقها نافذ نخواهد بود.
۲. استناد به ادّله‌ای که مفاد آن، نیابت عامه فقیه عادل از امام (علیه السلام) است، ایجاب می‌کند: وقتی مجتهد عادلی اقدام کرد، مزاحمت او از سوی دیگر فقها جایز نباشد، زیرا به مقتضای معنای نیابت، معارضه با فقیه عادلی که متصدی حکومت شده، به منزله معارضه با امام زمان (علیه السلام) شمرده شده است. بنابر هر دو دیدگاه، مزاحمت فقها با فقیه عادل حاکم جایز نیست
[۹۲۰] (بلغة الفقیه)، ج۳، ص۲۹۶ ۲۹۷.
.
از آنچه گفتیم روشن شد که: در صورت وجود حکومت اسلامی، دیگر فقها، به هیچ وجه، حقّ دخالت و مزاحمت در امور حکومتی را ندارند. حالا اگر فقیهی در امور سیاسی و موضوعات مهم، که از شأن حاکم اسلامی‌است، دخالت کرد، مثلاً حکم به ثبوت هلال داد، در این جا چه باید کرد؟ آیا حکم او حجّت است؟ مردم می‌توانند به سخن او اعتماد کنند روزه بگیرند و یا روزه بگشایند و عید بگیرند؟
در این جا چند صورت متصور است:
۱. حاکم اسلامی، حکمی‌مشابه آنچه آن فقیه صادر کرده صادر می‌کند، که حرفی نیست.
۲. یا فقیهی اعلام عید کرده و حاکم اسلامی‌در مقابل آن سکوت کرده است. اگر این سکوت، حاکی از رضایت و تأیید باشد، اشکالی ندارد.
۳. اگر فقیهی اعلان عید کرد و حاکم اسلامی، حکمی‌داد، خلاف آن. در این جا، حکم حاکم اسلامی‌مقدّم است.
البته، در هر سه صورت، حجیّت از آن حکم حاکم اسلامی‌است. در صورت دوّم نیز اگر امضاء و تأیید حاکم نباشد، حکم فقیه غیر حاکم، حجیتی ندارد.
حکم حاکم و دیگر بلاد اسلامی
آیا حکم حاکم اسلامی، برای دیگر کشورها حجیّت دارد؟
اگر قائل به اتحاد افق شدیم، حکم حاکم اسلامی‌بر همه مسلمانان و کشورهای اسلامی‌نفوذ دارد و لازم است مسلمانان در این کشورها از آن پیروی کنند.
و اگر قائل به اختلاف افق شدیم، حکم حاکم اسلامی، تنها برای مسلمانانی که هلال در آن جا رؤیت شده و حداکثر، برای کشورهای هم افق حجّت است.
آیا حاکم اسلامی‌می‌تواند در دیگر کشورها نماینده یا نمایندگانی را برای تصدّی امر هلال نصب نماید؟
پاسخ پرسش فوق، در صورتی که قائل به اتحاد افق باشیم، روشن است. در این صورت، احتیاجی به نصب نماینده نیست. زیرا با ابزاری که امروزه وجود دارد، حکم حاکم را به ثبوت رؤیت هلال، در اندک زمانی می‌توان در دسترس مسلمانان دیگر کشورها گذارد.
اگر قائل به اختلاف افق باشیم، همان گونه که علی (علیه السلام) مالک اشتر را به عنوان نماینده خود به مصر می‌فرستد و بر مردم اطاعت او را لازم می‌شمرد، اگر فقیه حاکم نماینده و یا نمایندگانی را برای این امر نصب کند، اطاعت آنان مثل اطاعت از خود او، واجب خواهد بود.
زمخشری در تفسیر آیه: (اطیعواللّه واطعیوا الرسول و اولی الامر منکم) می‌نویسد: پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌فرماید:
من یطع امیری فقد اطاعنی و من یعص امیری فقد عصانی
[۹۲۱] (الکشاف) زمخشری، ج۱، ص۵۲۴. نشر ادب الحوزه، قم.

هر کس از امیر من اطاعت کند، از من اطاعت کرده و هر کس او را مخالفت کند، با من مخالفت کرده است.
حدیث فوق، به همان حکم فطری عقلی اشاره می‌کند که اطاعت از نمایندگان حکومت، اطاعت از رهبر و حاکم است.
تعارض حکم حاکم و دیگر راهها:
بدون تردید، در تعارض حکم حاکم با حکم ظاهر مستند به اصول عملیه، حکم حاکم بر اصل عملی و حکم ظاهری مقدّم می‌شود.
توضیح مطلب: اگر حاکم، به هلال رمضان یا شوال حکم نماید، ولی شخصی بر اساس استصحاب، نظر می‌دهد که هنوز ماه رمضان امتداد دارد. حکم ظاهری، ایجاب می‌کند روزه بگیرد. ولی حکم حاکم بر وظیفه ظاهری او مقدم می‌شود، زیرا حکم حاکم اماره است و اماره بر اصل مقدم می‌گردد.
اگر حکم حاکم در رؤیت هلال، با سایر امارات، از قبیل بیّنه، در تعارض افتاد، چه باید کرد؟ در این جا نیز ممکن است بگوئیم حکم حاکم مقدم است. زیرا از ادّله ولایت فقیه استفاده می‌شود که هدف شارع مقدس، از اعطای این ولایت، فیصله دادن به امور می‌باشد. در نتیجه، حکم او در صورت معارضه با سایر امارات، مقدم است. امکان دارد بگوییم: در این جا تعارض دو اماره شرعی پیش آمده و هر دو از حجیت ساقط می‌شوند و باید استصحاب جاری کرد.
نفوذ حکم کدام فقیه
اجتهاد و عدالت، دو شرط اساسی در نفوذ حکم حاکم است. اعلمیت، با تفسیر خاصی که از آن در فقه می‌شود، در حاکم شرط نیست. اطلاقات و عموماتی که در گذشته آوردیم، بر حجیّت قول فقیه و مجتهد دلالت دارند. برخی از فقیهان، همچون: صاحب جواهر، شرط اعلمیت را در باب تقلید نیز، نفی کرده و با وجود اعلم، مراجعه به غیر اعلم را جایز دانسته است:
از ظاهر ادّله بر می‌آید که در دوره غیبت، مراجعه به مفضول، برای قضاوت و تقلید جایز است. حتی اگر علم به اختلاف نظر وی، با افضل هم داشته باشیم؛ چرا که ادّله نصب فقها، مطلق اند و در بر می‌گیرند حجیت نظر همه فقها را بر مردم.
[۹۲۲] (جواهر الکلام)، ج۴۰، ص۴۵.

میرزا حسن آشتیانی می‌نویسد:
لا اشکال فی ثبوت الولایات العامه الحسبیه المختصه بالمجتهدین للمفضول کثبوتها للفاضل بل الظّاهر انّه مما لا خلاف فیه لعموم ما دلّ من الاخبار سیّما التوقیع الشریف الدال علی کونهم حجة من الحجّه ارواحنا فداه علی الخلق و انهم المرجع للحوادث الواقعه و انتفاء ما یقتضی تخصیصه بطائفة منهم و هو امر ظاهر.
[۹۲۳] (کتاب القضا)، میرزا حسن آشتیانی، ص۴۸۲، دارالهجره.

تردیدی نیست، امور ولایی و حسبیه، که ویژه مجتهدان است، همان گونه که برای مجتهد اعلم ثابت می‌باشد، برای غیر اعلم نیز ثابت است. ظاهراً، در این مسأله خلافی نیست؛ زیرا عمومات اخبار، بویژه توقیع شریف، دلالت دارد که همه فقها، حجّت و نماینده ائمه (علیه السلام) بر مردم اند آنان مرجع مردم در رویدادهای روزگارند و دلیلی وجود ندارد که دلالت کند که این ولایت، اختصاص دارد به گروهی از فقها.
امام خمینی می‌نویسد:
فیرجع امر الولایه الی الفقیه العادل و هو الذّی یصلح لولایة المسلمین اذ یجب ان یکون الوالی متصفا بالفقه والعدل فالقیام بالحکومه و تشکیل اساس الدوّل الاسلامیه من قبیل واجب الکفایی علی فقهاء العدول.
[۹۲۴] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.

امر رهبری در دوره غیبت، به فقیه عادل سپرده شده است و اوست که صلاحیت زمامداری مسلمانان را دارد. زیرا والی و سرپرست مسلمانان باید متصف باشد به فقه و عدل. بنابراین، قیام برای تشکیل حکومت اسلامی‌از قبیل واجب کفایی است بر فقهای عادل.
البته هر چند اعلمیت اصطلاحی و فقهی شرط نیست، ولی هر فقیه مفضولی را نیز نمی‌توان به رهبری برگزید. زیرا قلمرو ولایت فقیه، بسیار گسترده است. از حکم به ثبوت هلال تا فصل خصومت، اجرای حدود، صدور احکام ولایی، تشخیص مصلحت و … بدیهی است که موارد فوق، از نظر شناخت موضوع و تشخیص مصالح و مفاسد یکسان نیستند. در برخی از امور فوق اظهار نظر به ظرافتهای فراوان و اطلاعات دقیق اجتماعی و سیاسی و هوشی سرشار نیاز دارد. بنابراین، اگر اجتهاد و عدالت، برای بسیاری از مناصب شرط کافی شمرده شود، ولی برای رهبری امت اسلامی‌کافی نیست. از این روی، هر فقیه و مجتهد عادلی، صلاحیت صدور حکم را ندارد. ساده اندیشی است که اگر گمان کنیم شرایط لازم برای قاضی و … برای رهبر جامعه اسلامی‌هم کفایت می‌کند.
امام خمینی در این باره چنین نظر می‌دهد:
اگر یک فرد، اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلّی، در زمینه اجتماعی و سیاسی، فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم گیری باشد، این فرد در مسائل اجتماعی و حکومتی، مجتهد نیست و نمی‌تواند زمام جامعه را به دست بگیرد.
[۹۲۵] (صحیفه نور)، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، ج۲۱، ص۴۷، وزارت ارشاد.

پس در مجموع، می‌توان گفت: افزون بر اجتهاد و عدالت، باید شایسته ترین، آگاه ترین و توانمندترین فقیه را برای اداره امّت اسلامی‌برگزید. عقل و نقل نیز بر این مسأله دلالت دارند.
بر این اساس، خبرگان قانون اساسی، علاوه بر دو شرط فقه و عدل، آگاهی به زمان، شجاعت و مدیر و مدبر بودن را در شرایط حاکم اسلامی‌گنجانده‌اند.
حکم حاکم اهل سنّت در ثبوت هلال
از مسائل مهم و مورد ابتلای شیعیان، حکم حاکم اهل سنّت به ثبوت هلال است؛ چرا که در اکثر بلاد اسلامی، از دیر باز حاکمیت از آن اهل سنّت بوده و تاکنون نیز در اکثریت کشورهای اسلامی، چنین است. از سوی دیگر، شیعیان بسیاری در گوشه و کنار عالم اسلام، در میان اهل سنّت زندگی می‌کنند یا مراسم حجّ که با اعلان امام و امیر حاجّ اهل سنّت، آغاز می‌شود و پایان می‌پذیرد. مردم، با دستور امیر حاج منصوب از جانب حاکم اهل سنّت، به عرفات، مشعر و منی می‌روند.
سؤال این است: آیا حکم حاکم اهل سنّت و یا گماردگان از جانب او، برای شیعیان حجیّت دارد یا خیر؟ بر فرض عدم حجیّت، تکلیف شیعیانی که در بین آنان زندگی می‌کنند و یا در مراسم حج شرکت می‌جویند، چیست؟ اگر حجیت دارد حرف و عمل آنان، ریشه و مبنای آن کدام است؟
فقها، در گذشته، کمتر به این مسأله پرداخته‌اند و به تعبیر صاحب جواهر: لم اجد لهم کلاماً فی ذلک
[۹۲۶] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
. از میان متأخران، علامه طباطبایی بحرالعلوم آن را بحث کرده است
[۹۲۷] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
. صاحب جواهر نیز، ضرورت آن را احساس کرده و از مسائل مهم و مورد ابتلا می‌شمارد.
بسیاری از معاصران به اهمیّت مسأله و نیاز مردم بدان، بویژه در باب حجّ پی برده‌اند و آن را در باب حجّ بررسی کرده‌اند و در همان جا به مسائل مربوط به باب صوم نیز، اشاره دارند.
اهمیّت مسأله، بویژه ضرورت و نیاز کنونی شیعیان بدان، ایجاب می‌کند که مستقلاً به بوته بحث گذارده شود.
با توجه به آرای فقیهان، مسأله دو صورت اساسی دارد:
۱. احتمال موافقت حکم حاکم اهل سنّت و یا نماینده وی، با واقع.
۲. علم به مخالفت حکم حاکم اهل سنّت با واقع.
در فرض نخست، فقهای شیعه، پیروی از حکم حاکم را لازم و عمل بر طبق آن را مجزی دانسته‌اند.
امام خمینی می‌نویسد:
لو ثبت هلال ذی حجّه عند قاض من العامه و حکم به و لم یثبت عندنا، فان امکن العمل علی طبق مذهب الحقّ بلا تقیة و خوف وجب و اِلاّ وجبت التبعیه عنهم وصّح الحج لو لم یتبین المخالفه للواقع…
[۹۲۸] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱، دارالتعارف؛ (آراء المراجع فی الحج)، علی افتخاری گلپایگانی، ص۳۳۲، دارالقرآن الکریم، قم.

اگر هلال ذی حجه، در نزد قاضی اهل سنّت، ثابت شد و بدان حکم کرد، ولی در نزد ما ثابت نشده باشد، اگر عمل بر طبق مذهب حق، بدون تقیه و خوف ممکن باشد، باید بر طبق مذهب حق عمل کرد وگرنه، پیروی از آنان واجب و حجّ صحیح است، اگر مخالفت با واقع آشکار نشود.
آیة اللّه اراکی می‌نویسد:
ثبوت هلال، نزد قاضی عامه کافی است، حتی برای کسی که علم به خلاف، یا شکّ در صحت حکم وی دارد. و جایز است پیروی کند و مجزی است، حتّی برای قاطع به خلاف.
[۹۲۹] (آراء المراجع فی الحج)، ص۳۳۲.

آیة اللّه خمینی می‌نویسد:
اگر ماه، در نزد قاضی اهل سنّت ثابت شد و بر طبق آن حکم کرد و در نزد شیعه ثابت نشد، دو صورت دارد:
۱. احتمال دارد که حکم او، مطابق واقع باشد که در این صورت، پیروی از آنها و وقوف با آنها و ترتیب جمیع آثار ثبوت ماه، در اعمال حجّ، واجب می‌شود و بنابر اظهر، همین مقدار در حجّ کفایت می‌کند. و کسی که خلاف تقیه عمل کند و بگوید: احتیاط در مخالفت با آنان است، فعل حرام به جا آورده و وقوفش، فاسد خواهد بود.
[۹۳۰] (معتمد فی شرح المناسک) سید ابوالقاسم خویی ج۵، ص۱۵۶؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۲ ۳۳۳.

دلائل:
روایات مأثوره از امامان (علیه السلام) و سیره مستمره آنان، بر حجیّت حکم حاکم اهل سنّت و مجزی بودن آن، دلالت می‌کنند.
عیسی بن منصور می‌گوید:
کنت عند ابی عبداللّه (علیه السلام) فی الیوم الذّی یشک فیه فقال: یا غلام، اذهب فانظر اصام السلطان ام لا؟ فذهب ثم عاد فقال: لا. فدعا بالغذاء فتغذینا معه.
[۹۳۱] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴.

در یوم الشّک، نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. حضرت به غلامش فرمود: برو، ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟ غلام رفت و برگشت، گفت: روزه نگرفته است. حضرت غذا خواست. و ما با آن حضرت غذا خوردیم.
از روایت فوق بر می‌آید که حکم حاکم اهل سنّت حجیت دارد و حمل آن بر تقیّه خلاف ظاهر روایت است.
ابی جارود می‌گوید:
سألت ابا جعفر (علیه السلام) انا شککنا فی عام من تلک الاعوام فی الاضحی فلما دخلت علی ابی جعفر (علیه السلام) و کان بعض اصحابنا یضحی، فقال: الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یوم یضحی الناس والصّوم یوم یصوم الناس.
[۹۳۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

ابی جارود گفت: از امام باقر (علیه السلام)، درباره تردید شیعیان در برخی از سالها، در روز عید قربان سؤال کردم. پس خود به خدمت آن حضرت شتافتم و در آن حال، برخی از مردم قربانی می‌کردند.
امام فرمود: فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کنند و عید بگیرند. روزه، روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
همو می‌گوید از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود:
صم حین یصوم الناس و افطر حین یفطر الناس فانّ اللّه عزوجل جعل الاهله مواقیت.
[۹۳۳] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

روزه بگیر روزی که مردم روزه می‌گیرند و روزه بگشا، روزی که مردم روزه می‌گشایند. چرا که خدای عزوجل هلال را وسیله شناخت زمان قرار داده است. از جمله: (فانّ اللّه عزوجل جعل الاهله مواقیت) به دست می‌آید که آنان، مواقیت را بر اساس رؤیت هلال انجام می‌دهند. بنابراین، قول آنان در ثبوت هلال حجّت است.
امام صادق (علیه السلام) خطاب به ذریح محاربی می‌فرماید:
صلّ الجمعه باذان هولاء فهم اشد مواظبةً علی الوقت
[۹۳۴] (وسائل الشیعه)، ج۲، ص۶۱۸. باب سوّم از ابواب اذان و اقامه ج۱.

نماز جمعه را با اذان آنان به جای آور که مواظبت آنان بر وقت، از دیگران شدیدتر است.
به مضمون روایت ابی الجارود، دو روایت دیگر در کتابهای روایی اهل سنّت آمده است:
الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یوم یضحی النّاس
[۹۳۵] (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.

افطار، روزی است که همه افطار می‌کنند و عید قربان، روزی است که همه عید می‌گیرند.
ابی هریره از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل می‌کند:
الصوم یوم تصومون والفطر یوم تفطرون والاضحی یوم تضحون.
[۹۳۶] (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.

روزه، روزی است که همگان روزه می‌گیرند و افطار روزی است که همه روزه می‌گشایند و قربانی روزی است که همه قربانی می‌کنند.
عبدالحمید ازدی می‌گوید:
قلت: لابی عبداللّه (علیه السلام) اکون فی الجبل فی القریه فیها خمسماة من الناس. فقال: اذا کان کذلک، فصم بصیامهم وافطر بفطرهم.
[۹۳۷] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۲.

به امام صادق (علیه السلام) گفتم: من در روستایی از جبل، در میان پانصد نفر از مردم اهل سنّت     زندگی می‌کنم، روزه و افطار من چگونه است؟
امام فرمود: با روزه آنان روزه بدار و با افطار آنان افطار کن.
ابی بصیر می‌گوید:
انه سئل عن الیوم الذی یقضی من شهر رمضان فقال: لا یقضیه اِلاّ ان یثبت شاهدان عدلان من جمیع اهل الصلوة متی کان رأس الشهر، و قال: لا تصم ذلک الیوم الذی یقضی اِلاّ ان یقضی اهل الامصار فان فعلوا فصمه.
[۹۳۸] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۵۸.

از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد از روزی که در ماه رمضان می‌باید قضا شود. امام فرمود: روزه قضا نمی‌شود مگر این که دو شاهد عادل از میان همه مسلمانان، گواهی دهند که اوّل ماه کدام روز بوده است.
آن حضرت افزود: روزی که به نظرت می‌بایست از رمضان قضا به جا آوری روزه نگیر، مگر که مردمان همه شهرها آن روز را قضا کنند. اگر آنان این کار را کردند، تو نیز همراه آنان روزه بگیر.
علی بن جعفر می‌گوید: از امام موسی کاظم (علیه السلام) سؤال کردم: از کسی که هلال ماه رمضان را به تنهایی ببیند آیا روزه بر او واجب است؟
امام فرمود:
اذا لم یشکّ فیه فلیصم وحده و اِلاّ یصوم مع الناس اذ اصاموا.
[۹۳۹] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۸، ج۲.

اگر شکّ ندارد، به تنهایی باید روزه بدارد وگرنه، اگر مردم روزه گرفتند، با آنان همراهی کند.
اصطلاح (الناس) معمولاً به اهل سنّت اطلاق می‌شده است. روایت فوق، دلالت دارد که در صورت عدم یقین، باید با اهل سنّت و عامّه مردم روزه بدارد.
روایات در این باره بسیار است. اخبار یاد شده، دلالت دارد که حکم حاکم اهل سنّت در باب ثبوت هلال حجیت دارد. هر چند اکثر روایات یاد شده ضعف سند دارند، ولی وثوق به صدور برخی از این روایات و صحّت برخی دیگر، برای استناد کفایت می‌کند.
سیره ائمه اطهار (علیه السلام)
سیره عملی ائمه بزرگوار (علیه السلام) در طول بیش از دویست سال، حکایت از هماهنگی آنان، با اهل سنّت دارد.
امام خمینی می‌نویسد:
ائمه معصومین (علیه السلام) و اصحاب آنان، بیش از دویست سال همراه امیرالحاجی که از سوی حاکمان اهل سنّت تعیین می‌شدند، به حج می‌رفتند. وقوف به عرفات، مشعر و منی را با آنان انجام می‌دادند. هیچ یک از مورخان، نقل نکرده که یکی از امامان در این مناسک، مخالفت کرده باشد و جداگانه وقوف به عرفات و مشعر و منی داشته باشد. بنابراین، ائمه (علیه السلام) به حکم حاکم اهل سنّت عمل می‌کرده‌اند و عمل ائمه برای ما حجّت است.
[۹۴۰] (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۹۶. انتشارات اسماعیلیان.

بنابراین، حکم حاکم یا قاضی اهل سنّت در صورتی که احتمال موافقت آن را با واقع بدهیم، حجّت است و بر شیعیان لازم که از آن پیروی کنند.
در فرض دوم (یقین به مخالفت حکم حاکم اهل سنّت با واقع) فقها، بین حکم تکلیفی و وضعی، فرق گذارده‌اند.
در حکم تکلیفی همه فقهاء برآنند که شیعیان بایستی از آنان پیروی کنند. امّا از نظر حکم وضعی (صحّت عمل و یا عدم آن) دو قول است:
۱. گروهی برآنند که عمل بر طبق حکم حاکم اهل سنّت، در صورت فوق، مجزی نیست.
آیة اللّه خویی در این باره می‌نویسد:
اگر ماه، نزد قاضی اهل سنّت ثابت شد و بر طبق آن حکم نمود … اگر علم به خلاف فرض شود و انسان بداند روزی را که به حکم قاضی، نهم قرار داده‌اند، واقعاً روز هشتم است، در این صورت، وقوف با آنان کافی نیست. در این حال، اگر مکلّف تمکّن از عمل به وظیفه داشته باشد ولو به وقوف اضطراری در مزدلفه، بدون محذور، حتی محذور تقیه، باید عمل به وظیفه نماید. در غیر این صورت، حجّ او بدل به عمره مفرده می‌شود و حجّی نخواهد داشت. چنانچه همین سال را استطاعت دارد و برای سالهای بعد استطاعت ندارد، وجوب حجّ از او ساقط می‌شود، مگر این که استطاعت تازه‌ای پیدا کند
[۹۴۱] (آرء المراجع فی الحجّ)، ص۳۳۳.

۲. قول دوّم که اکثر فقهای شیعه برآنند، مجزی بودن عمل است. حتی در صورت علم به مخالفت با واقع، اعاده عمل بر مکلّف لازم نیست.
علاّمه بحرالعلوم، صاحب جواهر و از معاصران: آیة اللّه اراکی، امام خمینی بر این نظرند. صاحب جواهر مسأله را چنین طرح می‌کند:
بقی شی مهمّ تشتد الحاجه الیه و هو انّه لو قامت البیّنه عند قاضی العامه و حکم بالهلال علی وجه یکون یوم الترویه عندنا عرفه عندهم فهل یصح للامامی‌الوقوف معهم و یجزی لانّه من احکام التقیه و یعسر التکلیف بغیره، او لا یجزی …
و لا یبعد القول بالاجزاء هنا الحاقاً له بالحکم بالحرج و احتمال مثله فی القضاء و قد عثرت علی الحکم بذلک منسوبا للعلاّمه الطباطبایی ولکن مع ذلک فالاحتیاط لا ینبغی ترکه واللّه العالم.
[۹۴۲] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.

موضوع بسیار مهم و مورد احتیاج به جای مانده و آن این که:
اگر قاضی اهل سنّت، بر اساس بیّنه حکم به ثبوت هلال کرد، ولی در نزد ما خلاف آن ثابت بود، به گونه‌ای که روز هشتم ذی حجّه (یوم الترویه) در نزد آنان عرفه باشد، آیا وقوف شیعه، بر اساس حکم آنان درست است و از حجّ واقعی کفایت می‌کند از آن جا که این مورد، از احکام تقیه است و تکلیف به غیر آن دشوار، یا کفایت نمی‌کند … قول به اجزاء بعید نیست؛ زیرا مورد، از موارد حکم به حرج است و امکان دارد، علم به خلاف، در سالهای بعد که قضای آن را به جای می‌آورد، پیش بیاید. علامه بحرالعلوم اجزاء را قبول دارد. با این همه، بنابر احتیاط، سزاوار نیست ترک آن.
امام خمینی نیز می‌نویسد:
بل لا یبعد الصحه مع العلم بالمخالفه و لا تجوز المخالفه بل فی صحة الحجّ مع مخالفة التقیه اشکال.
[۹۴۳] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۳.

بعید نیست که در صورت علم به مخالفت، حج صحیح باشد و مخالفت با آنان جایز نباشد. بلکه در درستی حجّ، با عمل بر خلاف تقیه، اشکال است.
دلائل قائلان به عدم اجزاء
۱. در صورت علم به مخالفت حکم حاکم اهل سنّت با واقع، دلیلی بر اجزاء آن نداریم. نه روایتی در این باره وجود دارد که بدان استناد شود و نه سیره‌ای که بتوان آن را ملاک عمل قرار داد و حکم کرد به صحّت عمل.
۲. ادّله تقیّه نیز، دلالت ندارند بر کفایت و اجزای عمل در صورت مخالفت با واقع. حداکثر، حکم تکلیفی و وجوب پیروی از آنان را اثبات می‌کند. اگر دلالت بر اجزاء بکند، تنها در صورت شکّ است، نه در مورد علم به مخالفت قول آنان با واقع. اصولاً، این مورد، از موارد تقیه نیست، چون خود اهل سنّت نیز، در صورت علم به مخالفت با واقع، پیروی را لازم نمی‌دانند
[۹۴۴] (المعتمد فی شرح المناسک)، سید ابوالقاسم خوئی ج۵، ص۱۵۶.
.
۳. دلیل دیگری که برای عدم اجزاء عمل در صورت قطع به مخالفت حکم حاکم واقع عنوان شده، روایات سه گانه ابی العباس است که امام (علیه السلام)، با این که علم داشت عید نشده، روزه خود را گشود و فرمود:
قضای یک روز بر من آسان تر است از آن که گردنم زده شود.
[۹۴۵] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.

تصریح امام (علیه السلام)، به قضای روزه، در صورت علم به مخالفت، حکایت از آن دارد که پیروی امام از حاکم، در ظرف تقیّه، از تکلیف واقعی مجزی نیست.
دلائل قائلان به اجزاء
۱. اطلاق ادّله تقیّه: روایاتی که در باب تقیه وارد شده، حکم به صحت عمل تقیه‌ای، می‌کنند. این، اعمّ است از حکم تکلیفی و صحت ظاهری آن و سقوط قضا و اتیان دوباره.
صاحب جواهر، می‌نویسد:
(و یجزی لانّه من احکام التقیّه و یعسر التکلیف بغیره)
عمل مکلّف، کفایت می‌کند، چون از موارد تقیّه است و عمل به غیر آن، مشکل است
[۹۴۶] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
.
امام خمینی نیز، در صحّت به ادّله تقیّه استدلال کرده و می‌نویسد:
روایات تقیه بر سه دسته است:
۱. روایاتی که دلالت بر اجزاء در تقیّه اضطراری دارد. و اضطرار، به هر سببی که باشد، عمل را تصحیح می‌کند.
۲. روایاتی که دلالت می‌کنند: آنچه به عنوان خلاف مأمور به و خلاف حقّ انجام شده مجزی و کافی است.
۳. روایاتی که دلالت بر تقیه مداراتی دارد.
ایشان در تقیه اضطراری، به حدیث رفع: (رفع ما اضطروا الیه) و صحیحه فضلاء تمسک می‌جوید:
ان التقیه فی کل شی یضطر الیه ابن آدم فقد احلّه اللّه
[۹۴۷] (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۶۸، ج۲.

تقیه در هر چیزی است که انسان بدان اضطرار یابد و خداوند آن را حلال کرده است.
ایشان بر این نظرند که تقیّه، اعم از احکام تکلیفی و وضعی است. وی، جمله: (فقد احلّه اللّه) را در برگیرنده حکم تکلیفی و وضعی و موارد استعمال حلیت را بیشتر در احکام وضعی می‌داند.
در مورد دسته دوّم، پس از استدلال به موثقه مسعدة بن صدقه:
فکل شی یعمل المؤمن بینهم لمکان التقیّه مما لا یودی الی الفساد فی الدّین فائه جائز
[۹۴۸] (همان مدرک)، ج۶، ص۴۶۹.

هر عملی را که مؤمن در میان اهل سنّت، به خاطر تقیه انجام می‌دهد، تا هنگامی‌که به فساد در دین منجر نشود، جایز است.
می‌نویسد:
و لا ریب فی انّ الجواز هو المضی و کون الشئ مرخصا فیه تکلیفا و وضعاً فیستفاد منه صحة العمل و مضیّه، هذا نظیر قوله: الصلح جائز بین المسلمین، فلا یختص بالتکلیفی بل یعمّ الوضعی فتکفیر المؤمن فی صلوته و افطاره لدی السقوط و وقوفه بعرفات قبل وقته و ایقاعه الطلاق مع فقد العدلین و وضوئه بالنبیذ و هکذا یکون جائزاً نافذا ماضیا لدی الشرع حال التقیه فستقط الاوامر المتعلقه بالطباع بالفرد الماتی به تقیةً فاذا اقتضی عنوان التقیه و کتمان السرّ والخوف عن اذاعه المذهب اتیان عمل علی خلاف الواقع یکون جائز او مصداقاً فی هذا الحال للما مامور به.
[۹۴۹] (الرسائل) امام خمینی، ج۲، ص۱۹۲.

تردیدی نیست که جواز، همان امضا و تأیید است. و این که به انسان در کاری ترخیص داده می‌شود، صحت عمل از آن استفاده می‌شود. این مثل حدیث: (الصلح جائز بین المسلمین) است. که جواز صلح بین مسلمانان، اختصاص به حکم تکلیفی ندارد و صحت را نیز در بر می‌گیرد. بنابراین، افطار مؤمن به هنگام غروب خورشید و وقوف به عرفات پیش از وقت آن و اجرای طلاق بدون حضور دو شاهد عادل و وضوء گرفتن با نبیذ، در حال تقیّه، روا خواهد بود و امر به مأمور به نیز، به واسطه عمل تقیه‌ای نیز انجام گرفته است و احتیاجی به تکرار و اعاده آن نیست.
دسته سوّم تقیه مداراتی است. چه بسا شیعه قادر به انجام وظایف خویش، باشد، بدون واهمه و ترس، ولی، گاه امکان دارد که انجام عملی بر طبق مذهب، ضعف اردوگاه اسلام را در پی داشته باشد. حال، یا به خاطر خلل در صفوف به هم پیوسته مسلمانان، یا انزوای شیعه و … از این روی، ائمه (علیه السلام) به شیعیان دستور داده‌اند که با جمع همراه شوند و از تک روی بپرهیزند، تا موجب وهن شیعه فراهم نیاید.
امام صادق می‌فرماید:
ایاکم ان تعملوا عملاً نعیّر به فان ولد السوء یعیّر والده بعمله. کونوا لمن انقطعتم الیه زینا و لا تکونوا لنا شیناً صلوا فی عشائرهم و عودوا مرضاهم اشهدوا جنائزهم و لا یسبقونکم الی شی من الخیر فانتم اولی به منهم، والله ما عبداللّه بشیٍ احبّ الیه من الخباء قلت: و ما الخباء؟ قال التقیه
[۹۵۰] (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۷۱.
.
بپرهیزید از عملی که سرزنش ما را در پی داشته باشد. فرزند بد، موجبات خجلت و سرزنش والدین خود را فراهم می‌کند. برای امامان خود، زینت باشید نه عیب.
با اهل سنّت، نماز بگذارید، از بیمارانشان عیادت کنید، در تشییع جنازه آنان شرکت کنید. کوشش کنید که آنان در عمل نیک بر شما پیشی نگیرند؛ چرا که شما به کار نیک سزاوارتر از آنان هستید.
به خدای سوگند، خداوند به هیچ چیز به اندازه خباء عبادت نشده است. گفتم: مقصود از خباء چیست؟ فرمود: تقیه.
امام خمینی، بر این نظر است: اگر مکلّف، به خاطر مصالح اسلام و مسلمانان، جزء یا شرطی را ترک کرد و یا مانعی را در عبادت خود را انجام داد، عبادتش صحیح است، قضا و اعاده لازم نیست.
امام خمینی پس از نقل روایاتی که بر تقیه مداراتی دلالت دارند، می‌نویسد:
ان المستفاد من تلک الروایات صحة العمل الذی یوتی به تقیةً سواء کانت التقیه لاختلاف بیننا و بینهم فی الحکم کما فی المسح علی الخفین والافطار لدی السقوط او فی ثبوت الموضوع الخارجی کالوقوف بعرفات الیوم الثامن لاجل ثبوت الهلال عندهم والظاهر عدم الفرق بین العلم والخلاف والشک
[۹۵۱] (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.

از روایات، صحت عمل که از روی تقیّه انجام پذیرد، استفاده می‌شود، چه تقیّه، برخاسته از اختلاف بین ما و اهل سنّت در حکم باشد، مثل مسح بر کفش و افطار به هنگام غروب خورشید، یا تقیه در ثبوت موضوع خارجی باشد، مثل این که بر اثر رؤیت هلال از روز هشتم ذی حجّه، وقوف به عرفات کنند. در مسأله بین صورت علم و شکّ و خلاف تفاوتی نیست.
۲. سیره ائمه اطهار (علیه السلام): دلیل دیگر بر صحت پیروی از حکم حاکم اهل سنّت در ثبوت هلال، سیره ائمه اطهار (علیه السلام) است. ائمه اطهار (علیه السلام) نیز، بیش از دویست سال با اهل سنّت حجّ گزارده‌اند و به امر امیر حاجِّ گمارده از سوی حاکم سنیان به عرفات، مشعر و منی رفته‌اند و مراسم عید گذارده‌اند. هیچ نقل شده که آن بزرگواران با دستورات امیر حاج، به مخالفت برخاسته باشند تردیدی نیست که در این مدّت، همیشه با آنان در رؤیت هلال هماهنگ نبوده‌اند. بنابراین، عمل ائمه (علیه السلام) دلیل محکمی‌است بر این که عمل تقیه‌ای مجزی خواهد بود، حتّی در صورت علم به خلاف
[۹۵۲] (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
. روایاتی که می‌گوید: روزه عرفه را روزه نگیرید، شاید روز عید باشد، مؤیّد مطلب فوق است
[۹۵۳] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۲۹۹، باب ۶۷.
.
۳. سیره متشرعه: علمای شیعه، بیش از ده قرن، به همراه اهل سنّت حجّ گزارده‌اند و با امیر حاجّ آنان به عرفات و مشعر و منی رفته‌اند. مخالفتی از سوی آنان در این مدّت، با امیر حاجّ اهل سنّت، سراغ نداریم.
سید رضی، و سید مرتضی و پدر بزرگوار آن دو چندین سال، امیر حاج عراق بوده‌اند، در تاریخ، موردی را سراغ نداریم که آنان در این مدّت که به عنوان امیر حاج شیعیان به مکّه می‌رفتند، با اهل سنّت به مخالفت برخاسته باشند. موافقت بین شیعه و سنّی در رؤیت هلال، در طول تاریخ بعید می‌نماید چرا که ما در طول دهه های اخیر، شاهد اختلافهای متعددی در رؤیت هلال بوده‌ایم، چگونه می‌توان گفت در طول ده قرن، اختلافی پیش نیامده است و شیعیان در همه سالها، همزمان با اهل سنّت، ماه را رؤیت کرده‌اند؟ این نیز خود دلیل دیگری است، بر اجزای عمل در صورت مخالفت با واقع.
۴. افزون بر دلایل گذشته، قاعده نفی حرج نیز بر اجزاء عمل، دلالت دارد؛ زیرا عدم اجزاء عمل و لزوم اعاده آن، موجب حرج و ضرر شدید است:
و لا یبعد القول بالاجزاء الحاقاله بالحکم بالحرج و احتمال مثله فی القضاء.
[۹۵۴] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.

بعید نیست که در این صورت نیز، اجزاء را بپذیریم. چون اتیان دوباره آن، موجب حرج است و در اتیان دوباره آن، در صورت حکم به عدم اجزاء، ممکن است در سال آینده که می‌خواهد قضای آن را انجام دهد، باز هم این مسأله برای او پیش آید یعنی علم به خلاف پیدا کند.
ییادآوری: روایات سه گانه ابی العباس
[۹۵۵] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
در باب صوم است. از این روی، امکان دارد ما در صورت علم به خلاف، در باب صوم، قضا را واجب بدانیم و اطلاقات تقیه را به این روایت، تقیید بزنیم، یعنی با ان که وظیفه، ایجاب می‌کند هماهنگی با آنان را در امر روزه، حتّی در صورت علم به خلاف، ولی قضای آن را باید به جای آوریم.
امّا در باب حجّ، با استناد به ادّله تقیّه، حتّی در صورت علم به خلاف، پیروی از اهل سنّت، کافی است. افزون بر ادّله تقیه، عمومات نفی حرج را نیز در باب حجّ داریم. ولی در باب روزه، قضای یک روز، حرجی در بر ندارد.
علاوه، در باب صوم، چون مأمور به، به طور کلّی ترک شده است، اجزاء معنی ندارد. بحث اجزاء و عدم آن، در جایی نمود پیدا می‌کند که برخی از شرائط و یا اجزاء آن را مکلف ترک کند. مثل این که: نماز را بدون سوره بخواند و یا تا غروب آفتاب، همانند اهل سنّت، روزه بدارد و یا یوم الترویه، به عرفه وقوف نماید و … اما در مثل روزه، مکلف، مأمور به را به طور کلی ترک کرده است. بنابراین، روایات سه گانه که دلالت می‌کردند بر افطار و قضا، با روایات و دلایل باب اجزاء، منافاتی ندارند
[۹۵۶] (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۸۸.
.

--------------------------------------------------------------------------------
[۹۵۷] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹؛ (الدروس)، ص۷۷، چاپ قدیم؛ (کشف الغطا)، ص۳۲۵ و …
(کفایة الاحکام)، محمّد باقر سبزواری،ص۵۲. اصفهان، مدرسه صدر، مهدوی.
۲۸. (مستندالعروة الوثقی)، ص۹۱.
(۴۰) (مصباح الهدی)، محمدتقی آملی ج۸، ص۳۷۴، مطبعه فردوسی، تهران.
(مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۷، کتاب الصوم.
۱۱۹. (سوره انبیاء)، آیه ۷۳؛ (سوره قصص) آیه ۴۱؛ (سوره توبه)، ۱۲؛ (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
(۱۴۷) (جوامع الفقهیه)، کتاب (ناصریات)، سید مرتضی، ص۲۴۲.
(۱۴۸) (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۱۶۹، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
(۱۵۵) (تاریخ یعقوبی)، احمد بن ابی یعقوب، ج۱، ص۲۵۷و دارالصادر، بیروت.
(۱۵۶) (مجمع البیان)، طبرسی، ج۳، ص۶۰، دارمکتبة الحیاة.
(۱۷۹) (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۶۰.
(۱۹۰) (عروة الوثقی)، ص۳۷۰ ر. ک: به رساله های عملیّه افراد یاد شده.
۱۹۷. (سوره احزاب)، آیه ۳۶.
۱۹۸. (سوره نساء)، آیه ۵۹.
۲۱۱. (سوره انبیاء)، آیه ۲۲.


۱. (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۲. (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۳. (دعائم الاسلام)، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۲. دارالمعارف، مصر.
۴. (تهذیب الاحکام)، شیخ الطوسی، ج۴، ص۱۵۵. باب ۴۱، باب علامه اول شهر رمضان، دارالتعارف، بیروت.
۵. (الخلاف)، شیخ طوسی، ج۲، ص۲۰۴، مسأله ۵۹، انتشارات اسلامی‌وابسته به جامعه مدرسین، قم.
۶. (مهذب البارع فی شرح مختصر النافع)، ابن فهد حلّی، ج۲، ص۶۵، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین.
۷. (مسالک الافهام)، ج۱، ص۵۹، دارالهدی للطباعه والنشر.
۸. (مجمع الفائده والبرهان)، مقدس اردبیلی، ج۵، ص۲۹۰. انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
۹. (تذکرة الفقهاء)، علامه حلّی، ج۱، ص۲۶۸، مکتبة المرتضویه.
۱۰. (الدروس الشرعیه فی فقه الامامیه)، شمس الدین محمّد بن مکّی العاملی، ج۱، ص۲۸۶، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
۱۱. (مدارک الاحکام فی شرح الشرایع)، سید محمد موسوی عاملی، ج۶، ص۱۶۹ ۱۷۰ مؤسسه آل البیت، قم.
۱۲. (ذخیرة الاحکام)، محمّد باقر سبزواری، ص۵۳۱.
۱۳. (حدائق الناضره فی احکام العترة الطاهره)، شیخ یوسف بحرانی، ج۱۳، ص۲۵۸، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
۱۴. (الدّر النجفیه)، شیخ یوسف بحرانی، آل البیت.
۱۵. (مستند الشیعه)، مولی احمد نراقی ج۲، ص۱۳۵، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم.
۱۶. (جواهرالکلام)، شیخ محمد حسن نجفی، ج۱۶، ص۳۵۸ ۳۶۰، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۷. (عروة الوثقی)، سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتاب الاسلامیه.
۱۸. (مهذب الاحکام فی بیان الحلال والحرام)، سید عبدالاعلی الموسوی السبزواری، ج۱۰، ص۲۷۶، مطبعة الاداب، نجف اشرف.
۱۹. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۲۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳،ص۲۶۱.
۲۱. (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۲۲. (مستندالعروة الوثقی)، سید ابوالقاسم خویی، کتاب الصوم، ج۲، ص۸۱ ۹۲.
۲۳. (الفقه الامام جعفر الصادق (علیه السلام))، محمّد جواد مغنیه، ج۲، ص۴۷. دارالتعارف للمطبوعات/ بیروت.
۲۴. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۹۱.
۲۵. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۲۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۲۷. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۲۸. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۲۹. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۳۰. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۳۱. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۳۲. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۳۳. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۳۴. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۳۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۳۶. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۳۷. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۳۸. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۳۹. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۴۰. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۴۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۴۲. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۳. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۴۴. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۵. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۴۶. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۴۷. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۴۸. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۴۹. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۵۱. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۵۲. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۵۳. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۴. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۵. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۵۶. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۵۷. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۸. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۵۹. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۶۰. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۶۱. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۶۲. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۶۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۶۴. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۶۵. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۶۶. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۶۷. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۶۸. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۶۹. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۷۰. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۷۱. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۷۲. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۷۳. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۷۴. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۷۵. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۷۶. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۷۷. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۷۸. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۷۹. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۸۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۸۱. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۸۲. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۸۳. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۸۴. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۸۵. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۸۶. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۸۷. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۸۸. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۸۹. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۹۰. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۹۱. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۹۲. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۹۳. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۹۴. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۹۵. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۹۶. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۹۷. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۹۸. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۹۹. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۱۰۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۱۰۱. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۱۰۲. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۱۰۳. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۱۰۴. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۱۰۵. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۱۰۶. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۱۰۷. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۱۰۸. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۱۰۹. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۱۱۰. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۱۱۱. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۱۲. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۱۳. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۱۱۴. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۱۱۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۱۱۶. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۱۷. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۱۱۸. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۱۹. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۱۲۰. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۱۲۱. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۱۲۲. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۲۳. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۲۴. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۱۲۵. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۱۲۶. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۱۲۷. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۲۸. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۲۹. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۳۰. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۱۳۱. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۳۲. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۱۳۳. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۱۳۴. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۳۵. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۱۳۶. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۱۳۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۱۳۸. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۱۳۹. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۱۴۰. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۱۴۱. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۱۴۲. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۱۴۳. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۱۴۴. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۱۴۵. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۱۴۶. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۱۴۷. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۱۴۸. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۴۹. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۵۰. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۱۵۱. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۱۵۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۱۵۳. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۵۴. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۱۵۵. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۵۶. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۱۵۷. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۱۵۸. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۱۵۹. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۶۰. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۶۱. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۱۶۲. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۱۶۳. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۱۶۴. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۶۵. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۶۶. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۶۷. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۱۶۸. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۶۹. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۱۷۰. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۱۷۱. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۷۲. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۱۷۳. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۷۴. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۷۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۷۶. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۷۷. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۱۷۸. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۱۷۹. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۱۸۰. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۱۸۱. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۸۲. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۸۳. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۸۴. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۸۵. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۱۸۶. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۱۸۷. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۱۸۸. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۱۸۹. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۹۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۹۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۹۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۹۳. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۱۹۴. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۱۹۵. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۱۹۶. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۱۹۷. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۹۸. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۹۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۰۰. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۲۰۱. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۲۰۲. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۲۰۳. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۲۰۴. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۲۰۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۰۶. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۲۰۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۰۸. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۲۰۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۱۰. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۲۱۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۱۲. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۲۱۳. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۲۱۴. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۱۵. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۱۶. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۲۱۷. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۲۱۸. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۲۱۹. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۲۲۰. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۲۲۱. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۲۲۲. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۲۲۳. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۲۲۴. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۲۲۵. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۲۲۶. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۲۲۷. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۲۲۸. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۲۲۹. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۲۳۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۳۱. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۳۲. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۲۳۳. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۲۳۴. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۲۳۵. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۲۳۶. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۲۳۷. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۲۳۸. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۲۳۹. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۲۴۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۲۴۱. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۲۴۲. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۲۴۳. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۲۴۴. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۲۴۵. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۲۴۶. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۴۷. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۴۸. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۲۴۹. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۲۵۰. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۲۵۱. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۲۵۲. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۲۵۳. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۲۵۴. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۲۵۵. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۲۵۶. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۲۵۷. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۲۵۸. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۲۵۹. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۲۶۰. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۲۶۱. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۲۶۲. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۶۳. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۶۴. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۲۶۵. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۲۶۶. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۲۶۷. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۲۶۸. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۲۶۹. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۲۷۰. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۲۷۱. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۲۷۲. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۲۷۳. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۲۷۴. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۲۷۵. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۲۷۶. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۲۷۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۷۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۷۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۲۸۰. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۲۸۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۲۸۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۸۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۸۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۲۸۵. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۲۸۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۲۸۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۸۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۸۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۲۹۰. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۲۹۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۲۹۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۹۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۹۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۲۹۵. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۲۹۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۲۹۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۲۹۸. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۲۹۹. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۳۰۰. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۳۰۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۳۰۲. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۳۰۳. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۳۰۴. توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۳۰۵. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۳۰۶. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۰۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۳۰۸. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۰۹. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۳۱۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۳۱۱. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۳۱۲. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۳۱۳. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۳۱۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۳۱۵. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۳۱۶. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۳۱۷. توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۳۱۸. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۳۱۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۲۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۳۲۱. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۲۲. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۳۲۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۳۲۴. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۳۲۵. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۳۲۶. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۳۲۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۳۲۸. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۳۲۹. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۳۳۰. توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۳۳۱. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۳۳۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۳۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۳۳۴. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۳۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۳۳۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۳۳۷. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۳۳۸. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۳۳۹. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۳۴۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۳۴۱. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۳۴۲. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۳۴۳. توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۳۴۴. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۳۴۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۴۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۳۴۷. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۴۸. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۳۴۹. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۳۵۰. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۳۵۱. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۳۵۲. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۳۵۳. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۳۵۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۵۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۵۶. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۳۵۷. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۵۸. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۳۵۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۳۶۰. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۳۶۱. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۶۲. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۳۶۳. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۳۶۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۳۶۵. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۳۶۶. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۳۶۷. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۳۶۸. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۳۶۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۷۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۷۱. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۳۷۲. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۷۳. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۳۷۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۳۷۵. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۳۷۶. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۷۷. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۳۷۸. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۳۷۹. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۳۸۰. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۳۸۱. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۳۸۲. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۳۸۳. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۳۸۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۸۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۸۶. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۳۸۷. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۸۸. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۳۸۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۳۹۰. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۳۹۱. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۹۲. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۳۹۳. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۳۹۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۳۹۵. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۳۹۶. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۳۹۷. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۳۹۸. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۳۹۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۴۰۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۴۰۱. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۴۰۲. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۴۰۳. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۴۰۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۴۰۵. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۴۰۶. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۴۰۷. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۴۰۸. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۴۰۹. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۴۱۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۴۱۱. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۴۱۲. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۴۱۳. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۴۱۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۴۱۵. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۴۱۶. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۴۱۷. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۴۱۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۴۱۹. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۴۲۰. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۴۲۱. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۴۲۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۴۲۳. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۴۲۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۴۲۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۴۲۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۲۷. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۴۲۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۲۹. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۴۳۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۱. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۴۳۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۴۳۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۵. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۴۳۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۴۳۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۹. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۴۴۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۴۱. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۴۴۲. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۴۴۳. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۴۴۴. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۴۴۵. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۴۴۶. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۴۴۷. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۴۴۸. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۴۴۹. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۴۵۰. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۴۵۱. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۴۵۲. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۴۵۳. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۴۵۴. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۴۵۵. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۴۵۶. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۴۵۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۴۵۸. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۵۹. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۴۶۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۶۱. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۴۶۲. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۴۶۳. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۴۶۴. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۴۶۵. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۴۶۶. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۴۶۷. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۴۶۸. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۴۶۹. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۴۷۰. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۴۷۱. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۴۷۲. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۴۷۳. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۴۷۴. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۴۷۵. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۴۷۶. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۴۷۷. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۴۷۸. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۴۷۹. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۴۸۰. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۴۸۱. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۴۸۲. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۴۸۳. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۴۸۴. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۴۸۵. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۴۸۶. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۴۸۷. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۴۸۸. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۴۸۹. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۴۹۰. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۴۹۱. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۴۹۲. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۴۹۳. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۴۹۴. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۴۹۵. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۹۶. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۴۹۷. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۹۸. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۴۹۹. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۵۰۰. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۵۰۱. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۰۲. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۰۳. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۵۰۴. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۵۰۵. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۵۰۶. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۰۷. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۰۸. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۵۰۹. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۵۱۰. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۱۱. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۵۱۲. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۵۱۳. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۱۴. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۵۱۵. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۵۱۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۵۱۷. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۵۱۸. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۵۱۹. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۵۲۰. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۵۲۱. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۵۲۲. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۵۲۳. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۵۲۴. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۵۲۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۵۲۶. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۵۲۷. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۵۲۸. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۵۲۹. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۵۳۰. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۵۳۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۵۳۲. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۵۳۳. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۵۳۴. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۵۳۵. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۵۳۶. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۵۳۷. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۵۳۸. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۳۹. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۴۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۵۴۱. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۵۴۲. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۵۴۳. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۴۴. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۴۵. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۵۴۶. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۵۴۷. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۴۸. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۵۴۹. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۵۵۰. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۵۱. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۵۵۲. (التنقیح_فی_شرح_عروة_الوثقی)،_تقریر_بحث_سید_ابوالقاسم_خویی،_مقرر:_میرزا_علی_تبریزی،_ج۱،_ص۴۱۳،_انصاریان.
۵۵۳. (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۵۸.
۵۵۴. (منتهی_المطلب)،_علامه_حلّی_ج۲،_ص۵۸۸.
۵۵۵. (الدروس_الشرعیه)،_ج۱،_ص۷۷.
۵۵۶. (جواهرالکلام)،_ج۱۶،_ص۳۵۸.
۵۵۷. (مدارک_الاحکام)،_ج۶،_ص۱۷۰.
۵۵۸. (مستمسک_عروة_الوثقی)،_ج۸،_ص۴۶۱.
۵۵۹. (کفایة_الاحکام)،_ص۵۲.
۵۶۰. (جامع_الشتات)،_میرزا_ابوالقاسم_قمی،_ج۱،_ص۶۱.
۵۶۱. (جامع_عباسی)._شیخ_بهاء_الدین_عاملی،_ص۳۴۸.
۵۶۲. (مصباح_الهدی)،_ج۸،_ص۳۷۲.
۵۶۳. (کشف_الغطاء)،_ص۳۲۵.
۵۶۴. (رساله_نجاة_العباد)،_شیخ_محمد_حسن_نجفی،_صاحب_جواهر،_ص۲۵۵.
۵۶۵. (رساله_نجاة_العباد)،_شیخ_محمد_حسن_نجفی،_صاحب_جواهر،_ص۲۵۵.
۵۶۶. (کتاب_القضاء)،_ص۳۰.
۵۶۷. (عروة_الوثقی)،_ص۳۷۰،_کتاب_الصوّم،_دارالکتب_الاسلامیه.
۵۶۸. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۳.
۵۶۹. (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۶۶،_انتشارات_جاویدان.
۵۷۰. (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۶۶،_انتشارات_جاویدان.؛_(عروة_الوثقی)،_ص۳۷۰.
۵۷۱. (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۶۶،_انتشارات_جاویدان.
۵۷۲. (الفتاوی_الواضحه)،_شهید_محمد_باقر_صدر،_ج۱،_ص۶۳۱،_دارالتعارف_للمطبوعات،_بیروت.
۵۷۳. (رساله_عملیه)،_آیة_الله_بروجردی،_ص۳۰۰؛_(عروة_الوثقی)،_کتاب_الصوم.
۵۷۴. (تحریرالوسیله)،_ج۱،_ص۲۹۶.
۵۷۵. (عروةالوثقی)،_ص۳۷_کتاب_الصوّم.
۵۷۶. (عروةالوثقی)،_ص۳۷_کتاب_الصوّم.
۵۷۷. (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۰۱.
۵۷۸. (الفقه)،_سید_محمّد_حسینی_شیرازی،_ج۳۶،_ص۱۵۵،_دارالعلوم،_بیروت.
۵۷۹. (سفینة_النجاة)،_ص۸۱،_چاپ_۱۳۶۶.
۵۸۰. (الفقه_علی_المذاهب_الاربعه)،_عبدالرحمن_الجزیری،_ج۱،_ص۵۵۱،_داراحیاء_التراث.
۵۸۱. (الفقه_علی_المذاهب_الاربعه)،_عبدالرحمن_الجزیری،_ج۱،_ص۵۵۱،_داراحیاء_التراث.
۵۸۲. (اصول_کافی)،_کلینی،_ج۱،_ص۶۷؛_(فروع_کافی)،_ج۷،_ص۴۱۲؛_(وسائل_الشیعه)،_شیخ_حرّ_عاملی،_ج۱۸،_ص۹۸._داراحیاء_التراث_العربی،_بیروت.
۵۸۳. (رسائل)،_محقق_کرکی،_ج۱،_ص۱۴۲._تحقیق،_شیخ_محمّد_حسون._کتابخانه_آیة_الله_مرعشی_نجفی.
۵۸۴. (ولایت_فقیه)،_امام_خمینی،_ص۱۰۵.
۵۸۵. (وسائل_الشیعه)،_ج۱۸،_ص۱۰۱.
۵۸۶. (مصباح_الفقیه)،_حاج_آقا_رضا_همدانی،_۱۶۰_۱۶۱،_کتاب_الخمس.
۵۸۷. (ولایت_فقیه)،_امام_خمینی،_ص۱۰۵.
۵۸۸. (جواهرالکلام)،_ج۲۱،_ص۳۹۷.
۵۸۹. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۵۹۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۵۹۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۵۹۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۵۹۳. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۵۹۴. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۵۹۵. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۵۹۶. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۵۹۷. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۵۹۸. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۵۹۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۰۰. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۶۰۱. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۶۰۲. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۶۰۳. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۶۰۴. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۶۰۵. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۶۰۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۶۰۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۰۸. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۶۰۹. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۶۱۰. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۶۱۱. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۶۱۲. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۶۱۳. (کتاب_البیع)،_امام_خمینی،_ج۲،_ص۴۸۸؛_(رسائل)،_محقق_کرکی،_ج۱،_ص۱۴۲.
۶۱۴. (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۵۸؛_(مستند_الشیعه)،_ج۲،_ص۱۳۲.
۶۱۵. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۴.
۶۱۶. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۵.
۶۱۷. (مستند_العروة_الوثقی)،_سید_حسن_حجت_کوه_کمره_ای،_۲۰۴_۲۰۵_مهر._(مستمسک_العروة_الوثقی)_محسن_حکیم،_ج۸،_ص۴۶۱.
۶۱۸. (کتاب_القضا)،_آقا_ضیاء_عراقی،_ص۳۰،_المطبعه_العلمیه،_نجف.
۶۱۹. (شرح_تبصرة_المسلمین)،_ج۳_۴،_ص۳۰۵.
۶۲۰. (مستند_العروة_الوثقی)،_۲،_ص۸۴_۸۶؛_(مستند_الشیعه)،_ص۱۳۲.
۶۲۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۲۲. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۶۲۳. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۲۴. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۶۲۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۲۶. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۶۲۷. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۴.
۶۲۸. (البدرالزّاهر)،_تقریر_درس_صلوة_الجمعه_والمسافر_آیة_اللّه_بروجردی،_مقرر:_آیة_اللّه_منتظری،_۵۲_۵۷،_انتشارات_دفتر_تبلیغات_اسلامی‌حوزه_علمیه_قم.
۶۲۹. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۶۳۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۳۱. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۳۲. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۶۳۳. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۶۳۴. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۶۳۵. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۶۳۶. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۶۳۷. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۶۳۸. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۶۳۹. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۶۴۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۶۴۱. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۶۴۲. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۶۴۳. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۶۴۴. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۶۴۵. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۶۴۶. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۴۷. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۴۸. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۶۴۹. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۶۵۰. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۶۵۱. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۶۵۲. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۶۵۳. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۶۵۴. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۶۵۵. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۶۵۶. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۶۵۷. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۶۵۸. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۶۵۹. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۶۶۰. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۶۶۱. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۶۶۲. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۶۳. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۶۴. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۶۶۵. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۶۶۶. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۶۶۷. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۶۶۸. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۶۶۹. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۶۷۰. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۶۷۱. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۶۷۲. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۶۷۳. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۶۷۴. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۶۷۵. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۶۷۶. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۶۷۷. (کتاب_البیع)،_امام_خمینی_ج۲،_صمؤسسه_مطبوعاتی_اسماعیلیان؛_(ولایت_فقیه)،_امام_خمینی_انتشارات_آزادی،_(رسائل)_محقق_کرکی،_ج۱،_ص۱۴۲؛_(عوائد_الایام)،_مولی_احمد_نراقی،_بصیرتی،_قم.
۶۷۸. (جواهرالکلام)،_ج۱۵،_ص۴۲۲،_ج۲۱،_ص۳۹۵.
۶۷۹. (جواهرالکلام)،_ج۱۵،_ص۴۲۲،_ج۲۱،_ص۳۹۵.
۶۸۰. (بلغه_الفقیه)،_سید_محمّد_آل_بحرالعلوم،_ج۳،_ص۲۲۱_۲۲۳،_مکتبة_الصادق،_تهران.
۶۸۱. (مصباح_الفقیه)،_ص۱۶۰_۱۶۱،_کتاب_الخمس.
۶۸۲. (جواهرالكلام)،_ج۱۶،_ص۳۵۹.
۶۸۳. (الدروس)،_ص۷۷،_چاپ_قديم.
۶۸۴. (كشف_الغطا)،_ص۳۲۵.
۶۸۵. (نهایه)،_شیخ_طوسی_۴۷۵_۵۰۹؛_(عروة_الوثقی)،_ج۲،_ص۷۵،_ملحقات،_مسأله_۳۳؛_(جواهرالکلام)،_ج۳۲،_ص۲۹۰_۲۹۱.
۶۸۶. (جواهرالکلام)،_ج۲۲،_ص۴۵۸.
۶۸۷. (مقنعه)،_شیخ_مفید،_ص۶۱۶؛_(نهایه)،_ص۳۷۴.
۶۸۸. (جواهرالکلام)،_ج۱۵،_ص۴۲۱._ج۱۶،_ص۱۷۸_و۳۵۷.
۶۸۹. (مقنعه)،_ص۸۱۰؛_(نهایه)،_ص۳۰۰؛_(مراسم)،_سالاربن_عبدالعزیز،_چاپ_شده_در_(الجوامع_الفقهیه)،_ص۶۶۱.
۶۹۰. (جواهرالکلام)،_ج۲۲،_ص۳۳۴.
۶۹۱. (کشف_الغطاء)،_ص۲۱۳؛_(عروة_الوثقی)،_ج۲،_ص۲۲۷،_ملحقات؛_(جواهرالکلام)،_ج۳۹،_ص۲۶۳.
۶۹۲. (جواهرالکلام)،_ج۴۲،_ص۳۳۴.
۶۹۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۶۹۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۶۹۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۶۹۶. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۶۹۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۶۹۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۶۹۹. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۷۰۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۷۰۱. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۷۰۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۷۰۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۷۰۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۷۰۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۷۰۶. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۷۰۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۷۰۸. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۱۹۹.
۷۰۹. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۱۹۹.
۷۱۰. (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۷،_کتاب_الصیام.
۷۱۱. (مستمسک_عروة_الوثقی)،_ج۸،_ص۴۶۱.
۷۱۲. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۲۱۴.
۷۱۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۷۱۴. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۷۱۵. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۷۱۶. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۷۱۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۷۱۸. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۲۸/۷۳ انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۷۱۹. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۹۰/۴۱ قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۷۲۰. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۱۸۸/۱۲ توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۷۲۱. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۷۲۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۲۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۷۲۴. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۲۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۷۲۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۷۲۷. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۷۲۸. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۷۲۹. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۷۳۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۷۳۱. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۲۸/۷۳ انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۷۳۲. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۹۰/۴۱ قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۷۳۳. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۱۸۸/۱۲ توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۷۳۴. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۷۳۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۳۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۷۳۷. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۳۸. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۷۳۹. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۷۴۰. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۷۴۱. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۷۴۲. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۷۴۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۷۴۴. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۲۸/۷۳ انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۷۴۵. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۹۰/۴۱ قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۷۴۶. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۱۸۸/۱۲ توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۷۴۷. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۷۴۸. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۴۹. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۷۵۰. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۵۱. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۷۵۲. (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۶۰؛_(مستند_الشیعه)،_ج۲،_ص۱۳۲؛_(مستند_عروة_الوثقی)،_ج۲،_ص۸۲،_کتاب_الصوم.
۷۵۳. (مستدرک_الوسائل)،_میرزا_حسین_نوری،_ج۷،_ص۱۲۷._مؤسسه_آل_البیت.
۷۵۴. (وسائل_الشیعه)،_ج۸،_ص۲۹۰.
۷۵۵. (مستدرک_الوسائل)،_ج۱۱،_ص۱۶.
۷۵۶. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۵.
۷۵۷. [۶۷]    
۷۵۸. [۶۸]    
۷۵۹. [۶۹]    
۷۶۰. (کافی)،_ج۱،_ص۲۱۶.
۷۶۱. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۵.
۷۶۲. (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۶۰.
۷۶۳. (مستند_العروة_الوثقی)_سید_ابوالقاسم_خویی،_ج۲،_ص۸۳_کتاب_الصوم؛_(مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۵.
۷۶۴. (مصباح_الهدی)،_ج۸،_ص۳۷۳.
۷۶۵. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۷۶۶. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۷۶۷. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۷۶۸. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۷۶۹. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۷۷۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۷۷۱. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۷۷۲. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۷۷۳. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۷۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۷۷۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۷۷۶. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۷۷۷. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۷۸. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۷۷۹. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۷۸۰. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۷۸۱. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۷۸۲. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۷۸۳. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۷۸۴. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۷۸۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۷۸۶. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۷۸۷. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۷۸۸. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۸۹. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۷۹۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۷۹۱. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۷۹۲. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۹۳. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۷۹۴. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۷۹۵. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۷۹۶. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۷۹۷. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۷۹۸. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۷۹۹. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۸۰۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۸۰۱. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۸۰۲. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۸۰۳. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۰۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۸۰۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۸۰۶. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۸۰۷. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۰۸. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۸۰۹. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۸۱۰. (تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۵۵.
۸۱۱. (منتهی_المطلب)،_ج۲،_ص۵۸۷.
۸۱۲. (تذکرة_الفقها)،_ج۱،_ص۲۶۸.
۸۱۳. (ملاذ_الاخبار)،_علامه_مجلسی،_ج۶،_ص۴۴۹.
۸۱۴. (جامع_احادیث_الشیعه)،_ج۹،_ص۱۲۵؛_(مستدرک_الوسائل)،_ج۷،_ص۴۰۶.
۸۱۵. (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۷.
۸۱۶. (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۷.
۸۱۷. (بدایة_المجتهد_و_نهایة_المقتصد)،_ابن_رشد_قرطبی،_ج۲،_ص۲۸۶،_دارالمعرفه،_بیروت.
۸۱۸. (سنن_ابی_داود)،_سجستانی_ج۱،_ص۵۴۷،_داراحیاء_التراث_العربی،_بیروت.
۸۱۹. (تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۶۱؛_(وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۱۹۲،_(ملاذالاخبار)،_ج۶،_ص۴۰۶.
۸۲۰. (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۱.
۸۲۱. (المحلّی)،_ابن_حزم،_ج۳،_ص۲۳۷.
۸۲۲. (سنن_ابن_ماجه)،_حافظ_ابی_عبداللّه_قزوینی_ج۱،_ص۵۲۹._داراحیاء_التراث_العربی،_بیروت.
۸۲۳. (الکامل_فی_التاریخ)،_ابن_اثیر،_ج۲،_ص۱۱۵._دارصادر،_بیروت.
۸۲۴. (مکاتیب_الرسول)،_احمدی_میانجی،_ص۵۹،_نشر_یاسین.
۸۲۵. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۸۲۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۸۲۷. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۸۲۸. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۸۲۹. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۸۳۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۸۳۱. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۸۳۲. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۸۳۳. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۸۳۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۸۳۵. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۸۳۶. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۸۳۷. (منتهی_المطلب)،_ج۲،_ص۵۹۰؛_(بدایة_المجتهد_و_نهایة_المقتصد)،_ابن_رشد،_ج۱،_ص۲۸۵.
۸۳۸. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۲۱۴؛_(تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۵۸.
۸۳۹. (الامّ)،_شافعی_ج۲،_ص۸۰.
۸۴۰. (تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۶۲.
۸۴۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۸۴۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۴۳. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۸۴۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۴۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۸۴۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۴۷. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۸۴۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۴۹. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۸۵۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۵۱. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۸۵۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۵۳. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۴_۹۵،_(من_لا_یحضره_الفقیه)،_ج۲،_ص۷۹._سند_صدوق_به_ابی_منصور_صحیح_و_ابی_منصور_ثقه_است.
۸۵۴. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۵.
۸۵۵. (مستدرک_الوسائل)،_ج۷،_ص۱۴۸._آل_البیت.
۸۵۶. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۵.
۸۵۷. (جوامع الفقهيه)، كتاب (ناصريات)، سيد مرتضى، ص۲۴۲.
۸۵۸. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد على موحد، ج۱، ص۱۶۹، مركز انتشارات علمى‌و فرهنگى.
۸۵۹. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۱۷۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۸۶۰. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۲، ص۷۹۸، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی..
۸۶۱. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد على موحد، ج۲، ص۷۹۸، مركز انتشارات علمى‌و فرهنگى.
۸۶۲. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۵۲۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۸۶۳. (مجموعه رسائل)، ابن عابدین، ص۲۱۰، داراحیاء التراث العربی.
۸۶۴. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۶.
۸۶۵. (مجلّه حوزه)، شماره ۵۰ ۵۱، ص۳۶، ویژه میرزای شیرازی، مصاحبه سید رضی شیرازی.
۸۶۶. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳ و ۲۷۶.
۸۶۷. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۹۷، اسماعیلیان.
۸۶۸. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۳۴۴.
۸۶۹. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۸۷۰. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۸۷۱. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱.
۸۷۲. (مجموعه رسائل ابن عابدین)، سید محمّد افندی، مشهور به ابن عابدین، ص۲۱۱، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۷۳. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱؛ (الفتاوی الهندیه)، مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷، داراحیاء التراث العربی بیروت.
۸۷۴. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۸۷۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۳؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۶.
۸۷۶. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۲؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۰.
۸۷۷. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۸.
۸۷۸. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
۸۷۹. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۷.
۸۸۰. ((وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
۸۸۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ۱۸۹، ۲۰۹.
۸۸۲. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۶۴.
۸۸۳. (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۸۴. (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۸۵. (بدایة المجتهد)، ج۱، ص۲۸۷.
۸۸۶. (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ص۶۳۲.
۸۸۷. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۲۷۶، مؤسسه نشر اسلامی‌جامعه مدرسین.
۸۸۸. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۶۰.
۸۸۹. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتب الاسلامیه.
۸۹۰. (مستند عروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی)، ج۲، ص۱۱۴؛ کتاب الصوم.
۸۹۱. (مستمسک العروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۹.
۸۹۲. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴ مسأله ۱۹، دارالتعارف للمطبوعات.
۸۹۳. (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ۶۳۱ ۶۳۲، دارالتعارف للمطبوعات.
۸۹۴. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴.
۸۹۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۹۱.
۸۹۶. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۸۲.
۸۹۷. (تحریرالوسیله)، امام خمینی ج۱، ص۲۹۷. مسأله ۵، دارالتعارف، بیروت.
۸۹۸. (تحریم تنباکو)، تیموری، ص۱۱۷، شرکت سهامی‌کتابهای جیبی، تهران.
۸۹۹. (قرارداد رژی)، کربلایی، ص۸۴ ۸۷، ۸۹، ۱۰۹ و ۱۲۳.
۹۰۰. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۵۰.
۹۰۱. (الفتاوی الواضحه)، ص۱۱۶، مسأله ۲۳.
۹۰۲. (الفتاوی الواضحه)، ص۶۳۱ ۶۳۲.
۹۰۳. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
۹۰۴. (المکاسب)، شیخ مرتضی انصاری، ۱۵۳.
۹۰۵. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱.
۹۰۶. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
۹۰۷. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۵.
۹۰۸. (دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوّلة الاسلامیة)، شیخ حسین علی منتظری، ج۱، ص۴۱۵، مکتب الاعلام الاسلامی.
۹۰۹. (قواعد الاحکام)، علامه حلّی، ج۲، ص۲۰۵، منشورات الرّضی.
۹۱۰. (مفتاح الکرامه)، محمّد جواد حسینی العاملی، ج۱، ص۴۰، مؤسسه آل البیت، قم.
۹۱۱. (جواهرالکلام)، ج۴۰، ص۱۱۳.
۹۱۲. (مبسوط)، شیخ طوسی، ج۸، ص۱۰۱، مکتبة المرتضویه.
۹۱۳. (سرائر) ابن ادریس، ج۲، ص۱۷۹، انتشارات اسلامی.
۹۱۴. (مکاسب) شیخ انصاری، ص۱۵۷.
۹۱۵. (نهج البلاغه)، فیض الاسلام، خطبه ۴۰.
۹۱۶. (بحارالانوار) محمّد باقر مجلسی ج۶، ص۶۱. مؤسسة الوفاء، بیروت؛ (علل الشرایع)، شیخ صدوق، ص۲۵۴، احیاء التراث العربی. برای اطلاع از روایاتی که پیش از این بدانها اشاره شد، به: (بحارالانوار)، ج۲۵، ص۱۰۶ ۱۰۷؛ (صحیح مسلم)، ج۳، ص۱۴۸۰؛ (اصول کافی)، ج۱، ص۱۷۸، مراجعه شود.
۹۱۷. (کتاب البیع) امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.
۹۱۸. (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، ص۱۸۵. انتشارات بصیرتی، قم.
۹۱۹. (ارشاد الطالب) میرزا جواد تبریزی، ج۲، ص۲۸، مهر، قم.
۹۲۰. (بلغة الفقیه)، ج۳، ص۲۹۶ ۲۹۷.
۹۲۱. (الکشاف) زمخشری، ج۱، ص۵۲۴. نشر ادب الحوزه، قم.
۹۲۲. (جواهر الکلام)، ج۴۰، ص۴۵.
۹۲۳. (کتاب القضا)، میرزا حسن آشتیانی، ص۴۸۲، دارالهجره.
۹۲۴. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.
۹۲۵. (صحیفه نور)، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، ج۲۱، ص۴۷، وزارت ارشاد.
۹۲۶. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۲۷. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۲۸. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱، دارالتعارف؛ (آراء المراجع فی الحج)، علی افتخاری گلپایگانی، ص۳۳۲، دارالقرآن الکریم، قم.
۹۲۹. (آراء المراجع فی الحج)، ص۳۳۲.
۹۳۰. (معتمد فی شرح المناسک) سید ابوالقاسم خویی ج۵، ص۱۵۶؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۲ ۳۳۳.
۹۳۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴.
۹۳۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۹۳۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۹۳۴. (وسائل الشیعه)، ج۲، ص۶۱۸. باب سوّم از ابواب اذان و اقامه ج۱.
۹۳۵. (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.
۹۳۶. (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.
۹۳۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۲.
۹۳۸. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۵۸.
۹۳۹. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۸، ج۲.
۹۴۰. (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۹۶. انتشارات اسماعیلیان.
۹۴۱. (آرء المراجع فی الحجّ)، ص۳۳۳.
۹۴۲. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۴۳. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۳.
۹۴۴. (المعتمد فی شرح المناسک)، سید ابوالقاسم خوئی ج۵، ص۱۵۶.
۹۴۵. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۴۶. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۴۷. (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۶۸، ج۲.
۹۴۸. (همان مدرک)، ج۶، ص۴۶۹.
۹۴۹. (الرسائل) امام خمینی، ج۲، ص۱۹۲.
۹۵۰. (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۷۱.
۹۵۱. (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
۹۵۲. (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
۹۵۳. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۲۹۹، باب ۶۷.
۹۵۴. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۵۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۹۵۶. (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۸۸.
۹۵۷. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹؛ (الدروس)، ص۷۷، چاپ قدیم؛ (کشف الغطا)، ص۳۲۵ و …
۹۵۸. (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۹۵۹. (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۹۶۰. (دعائم الاسلام)، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۲. دارالمعارف، مصر.
۹۶۱. (تهذیب الاحکام)، شیخ الطوسی، ج۴، ص۱۵۵. باب ۴۱، باب علامه اول شهر رمضان، دارالتعارف، بیروت.
۹۶۲. (الخلاف)، شیخ طوسی، ج۲، ص۲۰۴، مسأله ۵۹، انتشارات اسلامی‌وابسته به جامعه مدرسین، قم.
۹۶۳. (مهذب البارع فی شرح مختصر النافع)، ابن فهد حلّی، ج۲، ص۶۵، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین.
۹۶۴. (مسالک الافهام)، ج۱، ص۵۹، دارالهدی للطباعه والنشر.
۹۶۵. (مجمع الفائده والبرهان)، مقدس اردبیلی، ج۵، ص۲۹۰. انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
۹۶۶. (تذکرة الفقهاء)، علامه حلّی، ج۱، ص۲۶۸، مکتبة المرتضویه.
۹۶۷. (الدروس الشرعیه فی فقه الامامیه)، شمس الدین محمّد بن مکّی العاملی، ج۱، ص۲۸۶، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
۹۶۸. (مدارک الاحکام فی شرح الشرایع)، سید محمد موسوی عاملی، ج۶، ص۱۶۹ ۱۷۰ مؤسسه آل البیت، قم.
۹۶۹. (ذخیرة الاحکام)، محمّد باقر سبزواری، ص۵۳۱.
۹۷۰. (حدائق الناضره فی احکام العترة الطاهره)، شیخ یوسف بحرانی، ج۱۳، ص۲۵۸، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
۹۷۱. (الدّر النجفیه)، شیخ یوسف بحرانی، آل البیت.
۹۷۲. (مستند الشیعه)، مولی احمد نراقی ج۲، ص۱۳۵، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم.
۹۷۳. (جواهرالکلام)، شیخ محمد حسن نجفی، ج۱۶، ص۳۵۸ ۳۶۰، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۹۷۴. (عروة الوثقی)، سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتاب الاسلامیه.
۹۷۵. (مهذب الاحکام فی بیان الحلال والحرام)، سید عبدالاعلی الموسوی السبزواری، ج۱۰، ص۲۷۶، مطبعة الاداب، نجف اشرف.
۹۷۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۹۷۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳،ص۲۶۱.
۹۷۸. (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۹۷۹. (مستندالعروة الوثقی)، سید ابوالقاسم خویی، کتاب الصوم، ج۲، ص۸۱ ۹۲.
۹۸۰. (الفقه الامام جعفر الصادق (علیه السلام))، محمّد جواد مغنیه، ج۲، ص۴۷. دارالتعارف للمطبوعات/ بیروت.
۹۸۱. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۹۱.
۹۸۲. (مستند الشیعه)، مولی احمد نراقی، ج۲، ص۱۳۲، کتابخانه آیة اللّه نجفی مرعشی.
۹۸۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۲.
۹۸۴. (تهذیب الاحکام)، شیخ طوسی، ج۴، ص۱۵۸، ج۱۳، شماره ۴۴۱.
۹۸۵. (تهذیب الاحکام)، شیخ طوسی، ج۴، ص۱۸۰، ج۱۳، شماره ۴۴۱.
۹۸۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸، ۲۵۹.
۹۸۷. (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۹۸۸. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۶، ج۴.
۹۸۹. (تهذیب الاحکام)، ج۵، ص۱۵۶، ج۵.
۹۹۰. (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۹۹۱. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۹.
۹۹۲. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۹.
۹۹۳. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۸۰.
۹۹۴. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۹۹۵. (فتوا، در اصطلاح فقهاء اخبار از حکم الله، به وسیله مستنبط فقیه و مفتی فقیهی است که با توجّه به ادّله شرعیه، رأی و نظر خود را در احکام شرعی اظهار می‌کند. امّا حکم حاکم، دستور به اجرای احکام شرعی و نیز الزام بر انجام یا ترک کاری به خاطرمصلحت، از سوی حاکم اسلامی‌است. ر. ک: (القواعد والفوائد)، شهید اوّل، ج۱، ص۳۲۰؛ (جواهرالکلام) ج۴۰، ص۱۰۰؛ ج۲۱، ص۴۰۳؛ (حاشیه شرایع) محقق کرکی، ص۲۶۷، خطّی، کتابخانه مدرسه فیضیه شماره ۱۴۱۸؛ (مجمع الفائدة والبرهان)، مقدس اردبیلی، ج۷، ص۵۴۹، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین؛ (الرسائل)، امام خمینی، ص۵۰؛ (تنزیه الامه و تنزیه الملّة)، نائینی، ص۹۸.
۹۹۶. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۹۹۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۹۹۸. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۶۰.
۹۹۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵ ۲۷۶.
۱۰۰۰. (مجموعه رسائل فقهیه و اصولیه)، رساله شیخ انصاری، ص۸۳، انتشارات مفید، قم.
۱۰۰۱. (مستمسک عروة الوثقی)، سید محسن حکیم، ج۱، ص۱۰۴، انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشی.
۱۰۰۲. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۱۰۰۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۱۰۰۴. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۱۰۰۵. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۱۰۰۶. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۱۰۰۷. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۱۰۰۸. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۱۰۰۹. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۱۰۱۰. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۱۰۱۱. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۱۰۱۲. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۱۰۱۳. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۱۰۱۴. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۰۱۵. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۰۱۶. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۱۰۱۷. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۱۰۱۸. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۱۰۱۹. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۰۲۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۱۰۲۱. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۰۲۲. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۱۰۲۳. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۱۰۲۴. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۱۰۲۵. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۰۲۶. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۰۲۷. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۱۰۲۸. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۱۰۲۹. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۱۰۳۰. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۰۳۱. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۰۳۲. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۰۳۳. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۱۰۳۴. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۰۳۵. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۱۰۳۶. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۱۰۳۷. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۰۳۸. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۱۰۳۹. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۰۴۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۰۴۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۰۴۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۰۴۳. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۱۰۴۴. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۱۰۴۵. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۱۰۴۶. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۱۰۴۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۰۴۸. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۱۰۴۹. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۱۰۵۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۱۰۵۱. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۱۰۵۲. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۱۰۵۳. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۱۰۵۴. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۱۰۵۵. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۱۰۵۶. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۱۰۵۷. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۱۰۵۸. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۱۰۵۹. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۱۰۶۰. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۱۰۶۱. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۱۰۶۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۱۰۶۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۱۰۶۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۱۰۶۵. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۱۰۶۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۱۰۶۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۱۰۶۸. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۱۰۶۹. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۱۰۷۰. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۱۰۷۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۰۷۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۰۷۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۱۰۷۴. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۰۷۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۱۰۷۶. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۱۰۷۷. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۱۰۷۸. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۱۰۷۹. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۱۰۸۰. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۱۰۸۱. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۱۰۸۲. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۱۰۸۳. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۱۰۸۴. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۰۸۵. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۱۰۸۶. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۱۰۸۷. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۱۰۸۸. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۰۸۹. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۱۰۹۰. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۱۰۹۱. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۱۰۹۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۱۰۹۳. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۱۰۹۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۱۰۹۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۱۰۹۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۰۹۷. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۱۰۹۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۰۹۹. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۱۷۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۱۱۰۰. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۲، ص۷۹۸، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی..
۱۱۰۱. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۵۲۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۱۱۰۲. (مجموعه رسائل)، ابن عابدین، ص۲۱۰، داراحیاء التراث العربی.
۱۱۰۳. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۶.
۱۱۰۴. (مجلّه حوزه)، شماره ۵۰ ۵۱، ص۳۶، ویژه میرزای شیرازی، مصاحبه سید رضی شیرازی.
۱۱۰۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳ و ۲۷۶.
۱۱۰۶. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۹۷، اسماعیلیان.
۱۱۰۷. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۳۴۴.
۱۱۰۸. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۱۱۰۹. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۱۱۱۰. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱.
۱۱۱۱. (مجموعه رسائل ابن عابدین)، سید محمّد افندی، مشهور به ابن عابدین، ص۲۱۱، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۱۱۲. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱؛ (الفتاوی الهندیه)، مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷، داراحیاء التراث العربی بیروت.
۱۱۱۳. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۱۱۱۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۳؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۶.
۱۱۱۵. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۲؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۰.
۱۱۱۶. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۸.
۱۱۱۷. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
۱۱۱۸. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۷.
۱۱۱۹. ((وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
۱۱۲۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ۱۸۹، ۲۰۹.
۱۱۲۱. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۶۴.
۱۱۲۲. (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۱۲۳. (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۱۲۴. (بدایة المجتهد)، ج۱، ص۲۸۷.
۱۱۲۵. (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ص۶۳۲.
۱۱۲۶. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۲۷۶، مؤسسه نشر اسلامی‌جامعه مدرسین.
۱۱۲۷. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۶۰.
۱۱۲۸. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتب الاسلامیه.
۱۱۲۹. (مستند عروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی)، ج۲، ص۱۱۴؛ کتاب الصوم.
۱۱۳۰. (مستمسک العروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۹.
۱۱۳۱. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴ مسأله ۱۹، دارالتعارف للمطبوعات.
۱۱۳۲. (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ۶۳۱ ۶۳۲، دارالتعارف للمطبوعات.
۱۱۳۳. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴.
۱۱۳۴. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۹۱.
۱۱۳۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۸۲.
۱۱۳۶. (تحریرالوسیله)، امام خمینی ج۱، ص۲۹۷. مسأله ۵، دارالتعارف، بیروت.
۱۱۳۷. (تحریم تنباکو)، تیموری، ص۱۱۷، شرکت سهامی‌کتابهای جیبی، تهران.
۱۱۳۸. (قرارداد رژی)، کربلایی، ص۸۴ ۸۷، ۸۹، ۱۰۹ و ۱۲۳.
۱۱۳۹. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۵۰.
۱۱۴۰. (الفتاوی الواضحه)، ص۱۱۶، مسأله ۲۳.
۱۱۴۱. (الفتاوی الواضحه)، ص۶۳۱ ۶۳۲.
۱۱۴۲. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
۱۱۴۳. (المکاسب)، شیخ مرتضی انصاری، ۱۵۳.
۱۱۴۴. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱.
۱۱۴۵. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
۱۱۴۶. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۵.
۱۱۴۷. (دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوّلة الاسلامیة)، شیخ حسین علی منتظری، ج۱، ص۴۱۵، مکتب الاعلام الاسلامی.
۱۱۴۸. (قواعد الاحکام)، علامه حلّی، ج۲، ص۲۰۵، منشورات الرّضی.
۱۱۴۹. (مفتاح الکرامه)، محمّد جواد حسینی العاملی، ج۱، ص۴۰، مؤسسه آل البیت، قم.
۱۱۵۰. (جواهرالکلام)، ج۴۰، ص۱۱۳.
۱۱۵۱. (مبسوط)، شیخ طوسی، ج۸، ص۱۰۱، مکتبة المرتضویه.
۱۱۵۲. (سرائر) ابن ادریس، ج۲، ص۱۷۹، انتشارات اسلامی.
۱۱۵۳. (مکاسب) شیخ انصاری، ص۱۵۷.
۱۱۵۴. (نهج البلاغه)، فیض الاسلام، خطبه ۴۰.
۱۱۵۵. (بحارالانوار) محمّد باقر مجلسی ج۶، ص۶۱. مؤسسة الوفاء، بیروت؛ (علل الشرایع)، شیخ صدوق، ص۲۵۴، احیاء التراث العربی. برای اطلاع از روایاتی که پیش از این بدانها اشاره شد، به: (بحارالانوار)، ج۲۵، ص۱۰۶ ۱۰۷؛ (صحیح مسلم)، ج۳، ص۱۴۸۰؛ (اصول کافی)، ج۱، ص۱۷۸، مراجعه شود.
۱۱۵۶. (کتاب البیع) امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.
۱۱۵۷. (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، ص۱۸۵. انتشارات بصیرتی، قم.
۱۱۵۸. (ارشاد الطالب) میرزا جواد تبریزی، ج۲، ص۲۸، مهر، قم.
۱۱۵۹. (بلغة الفقیه)، ج۳، ص۲۹۶ ۲۹۷.
۱۱۶۰. (الکشاف) زمخشری، ج۱، ص۵۲۴. نشر ادب الحوزه، قم.
۱۱۶۱. (جواهر الکلام)، ج۴۰، ص۴۵.
۱۱۶۲. (کتاب القضا)، میرزا حسن آشتیانی، ص۴۸۲، دارالهجره.
۱۱۶۳. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.
۱۱۶۴. (صحیفه نور)، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، ج۲۱، ص۴۷، وزارت ارشاد.
۱۱۶۵. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۶۶. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۶۷. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱، دارالتعارف؛ (آراء المراجع فی الحج)، علی افتخاری گلپایگانی، ص۳۳۲، دارالقرآن الکریم، قم.
۱۱۶۸. (آراء المراجع فی الحج)، ص۳۳۲.
۱۱۶۹. (معتمد فی شرح المناسک) سید ابوالقاسم خویی ج۵، ص۱۵۶؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۲ ۳۳۳.
۱۱۷۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴.
۱۱۷۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۱۷۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۱۷۳. (وسائل الشیعه)، ج۲، ص۶۱۸. باب سوّم از ابواب اذان و اقامه ج۱.
۱۱۷۴. (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.
۱۱۷۵. (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.
۱۱۷۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۲.
۱۱۷۷. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۵۸.
۱۱۷۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۸، ج۲.
۱۱۷۹. (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۹۶. انتشارات اسماعیلیان.
۱۱۸۰. (آرء المراجع فی الحجّ)، ص۳۳۳.
۱۱۸۱. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۸۲. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۳.
۱۱۸۳. (المعتمد فی شرح المناسک)، سید ابوالقاسم خوئی ج۵، ص۱۵۶.
۱۱۸۴. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۸۵. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۸۶. (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۶۸، ج۲.
۱۱۸۷. (همان مدرک)، ج۶، ص۴۶۹.
۱۱۸۸. (الرسائل) امام خمینی، ج۲، ص۱۹۲.
۱۱۸۹. (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۷۱.
۱۱۹۰. (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
۱۱۹۱. (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
۱۱۹۲. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۲۹۹، باب ۶۷.
۱۱۹۳. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۹۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۱۹۵. (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۸۸.
۱۱۹۶. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹؛ (الدروس)، ص۷۷، چاپ قدیم؛ (کشف الغطا)، ص۳۲۵ و …

آیا حکم حاکم، به ثبوت هلال، حجیّت دارد یا خیر؟ در این باره، فقها و صاحب نظران مذاهب اسلامی، دیدگاههای گوناگونی دارند. بسیاری از آنان حکم حاکم را، چه مستند او در حکم، بیّنه باشد و چه رؤیت و علم خود، حجّت دانسته‌اند.
برخی، حجیت آن را بکلّی انکار کرده و گفته‌اند: حکم حاکم، چه مستند باشد به بیّنه و چه به تواتر و شیاع و چه به رؤیت و علم خودِ حاکم، حجّت نیست.برخی دیگر گفته‌اند: اگر مستند حاکم در حکم، بیّنه باشد، حکم او حجّت است و اگر مستند به علم و رؤیت خود حاکم باشد، حجّت نیست.
عدّه‌ای از اهل سنت به حکم حاکم اصالت داده و حجیّت را تنها از آنِ حکم حاکم دانسته‌اند. اینان، دیگر راهها را در صورتی حجّت دانسته‌اند که حاکم، آن را تأیید نماید. پیش از آن که به نقل و نقد اقوال یاد شده بپردازیم، اشاره‌ای داریم به پیشینه بحث: در کتابهای فقهی و منابع روایی از تصدّی پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و خلفاء و دیگر حکام و سلاطین در امر هلال، سخن به میان آمده است. حتی در برخی از روایات، تصریح شده: تصدّی هلال، از وظایف امام و حاکم اسلامی‌ است.
امّا فقیهانی چون: شیخ مفید، ابن براج، سرّار دیلمی، ابن حمزه و … سخنی از این مقوله به میان نیاورده‌اند.
شیخ صدوق (م ۳۸۱) و برخی از فقها، در ضمن مباحث دیگر، اشاره‌ای دارند به نقش حاکم در ثبوت هلال. شیخ صدوق در باب روزه یوم الشّک می‌نویسد: من کان فی بلد فیه سلطان فالصّوم معه والفطر معه لانّ فی خلافه دخولاً فی نهی اللّه عزوجّل حیث یقول: و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه.
[۹۵۸] (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
هر کس در شهری باشد که سلطان و حاکم دارد، روزه و افطار، باید به همراه او انجام گیرد. زیرا در مخالفت او، ورود در نهی خدای عزوجّل است که می‌فرماید: خود را با دست خویش، به هلاکت نیفکنید.
شیخ صدوق ، پس از سخن فوق، روایت عیسی بن ابی منصور را نقل می‌کند که حکایت از رجوع امام صادق (علیه السلام) در (یوم الشکّ) به سلطان دارد
[۹۵۹] (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
.
قاضی نعمان (م۳۶۳) در بحث از روزه (یوم الشک) و تکلیف مردم در آن روز، از نقش امام سخن به میان می‌آورد و وظیفه مردم می‌داند که با وجود امام، به وی مراجعه کنند
[۹۶۰] (دعائم الاسلام)، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۲. دارالمعارف، مصر.
.
شیخ طوسی (م۴۶۰) در تهذیب، در بررسی روایات رؤیت، اشاره دارد به تصدّی پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در امر هلال و رجوع مردم به آن حضرت، برای شهادت و اعلان هلال توسط پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)
[۹۶۱] (تهذیب الاحکام)، شیخ الطوسی، ج۴، ص۱۵۵. باب ۴۱، باب علامه اول شهر رمضان، دارالتعارف، بیروت.
. همو، در کتاب خلاف، هر چند از حکم حاکم به عنوان راهی مستقل سخن به میان نیاورده ولی از محتوای مطالبی که عرضه کرده استفاده می‌شود که: حجیت حکم حاکم را به عنوان اصل موضوعی قبول دارد. اذا رای هلال شهر رمضان وحده لزمه صومه، قبل الحاکم شهادته او لم یقبل.
[۹۶۲] (الخلاف)، شیخ طوسی، ج۲، ص۲۰۴، مسأله ۵۹، انتشارات اسلامی‌وابسته به جامعه مدرسین، قم.

هنگامی‌که فردی هلال ماه رمضان را رؤیت کند، روزه بر او واجب می‌شود. خواه حاکم شهادت وی را بپذیرد و یا نپذیرد. بر این نظرند فقیهانی چون: ابن فهد حلّی
[۹۶۳] (مهذب البارع فی شرح مختصر النافع)، ابن فهد حلّی، ج۲، ص۶۵، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین.
، شهید ثانی
[۹۶۴] (مسالک الافهام)، ج۱، ص۵۹، دارالهدی للطباعه والنشر.
، مقدس اردبیلی
[۹۶۵] (مجمع الفائده والبرهان)، مقدس اردبیلی، ج۵، ص۲۹۰. انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
.
نخستین کسی که ثبوت هلال را به حکم حاکم می‌پذیرد و آن را راهی مستقل می‌داند در ثبوت هلال، علامه حلّی (م۷۶۲) است. وی می‌نویسد: فاذا رایت الهلال فصم و اذا رایته فافطر لانّه متیقن انّه من رمضان فلزمه صومه کما لو حکم به الحاکم
[۹۶۶] (تذکرة الفقهاء)، علامه حلّی، ج۱، ص۲۶۸، مکتبة المرتضویه.
.
با دیدن هلال روزه بگیر و با دیدن آن، روز بگشا. زیرا یقین به رمضان روزه را الزامی‌ می‌کند. همان گونه که اگر حاکم به ثبوت هلال حکم کند، روزه الزامی‌ است.
شهید اوّل (م۷۸۶) و محقق سبزواری (م۱۰۹۰)۱۰، با صراحت بیشتری مسأله را مطرح کرده‌اند. شهید در دورس می‌نویسد:
الثالث: لا یکفی قول الشاهد، الیوم الصوم او الفطر لجواز استناده الی عقیدته بل یجب علی الحاکم استفساره، و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال، الاقرب، نعم
[۹۶۷] (الدروس الشرعیه فی فقه الامامیه)، شمس الدین محمّد بن مکّی العاملی، ج۱، ص۲۸۶، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
. شهادت شاهد، به این که امروز رمضان است یا عید، کفایت نمی‌کند، بلکه بر حاکم است، از وی پرس و جو کند.
آیا قول حاکم به تنهایی در اثبات هلال، کفایت می‌کند یا خیر؟ قول نزدیک به واقع این است که: بله. برخی دیگر از فقها، افزون بر طرح مسأله به دلائل آن نیز پرداخته‌اند. از جمله: سیدمحمد عاملی (م۱۰۰۹)
[۹۶۸] (مدارک الاحکام فی شرح الشرایع)، سید محمد موسوی عاملی، ج۶، ص۱۶۹ ۱۷۰ مؤسسه آل البیت، قم.
، محقق سبزواری
[۹۶۹] (ذخیرة الاحکام)، محمّد باقر سبزواری، ص۵۳۱.
، شیخ یوسف بحرانی (م۱۱۸۶)
[۹۷۰] (حدائق الناضره فی احکام العترة الطاهره)، شیخ یوسف بحرانی، ج۱۳، ص۲۵۸، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
، همو،درالدّرالنجفیه
[۹۷۱] (الدّر النجفیه)، شیخ یوسف بحرانی، آل البیت.
، علاّمه نراقی (م ۱۲۴۵)
[۹۷۲] (مستند الشیعه)، مولی احمد نراقی ج۲، ص۱۳۵، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم.
، شیخ محمّدحسن نجفی (م ۱۲۶۶)
[۹۷۳] (جواهرالکلام)، شیخ محمد حسن نجفی، ج۱۶، ص۳۵۸ ۳۶۰، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
و … سیدمحمد کاظم یزدی (م ۱۳۳۸)، افزون بر طرح مسأله، به فروعات آن نیز اشاره کرده‌است
[۹۷۴] (عروة الوثقی)، سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتاب الاسلامیه.
. همه کسانی که بر عروه شرح و تفسیر و حاشیه نگاشته‌اند، دلائل و فروعات مسأله را نیز به بحث گذارده‌اند.
بنابراین، انظار فقهای شیعه در طرح حجیّت حکم حاکم، سیر صعودی داشته است. تا زمان علاّمه حلّی، به احتمال بسیار آن را اصلی پذیرفته شده دانسته‌اند. امّا چرا از کم و کیف مسأله سخنی به میان نیاورده‌اند، بر ما روشن نیست.
سیدعبدالاعلی سبزواری، مسأله را از واضحات فقه شیعه شمرده و تردید در آن را تردید در واضحات فقه دانسته است. وی درباره شیوه فقها می‌نویسد:
و لم اظفر علی التشکیک فیه من القدماء، مع انّ المسأله کانت ابتلائیه لدیهم
[۹۷۵] (مهذب الاحکام فی بیان الحلال والحرام)، سید عبدالاعلی الموسوی السبزواری، ج۱۰، ص۲۷۶، مطبعة الاداب، نجف اشرف.
.
از بین قدماء، کسی را نیابیدیم که در مسأله تردید روا دارد. در حالی که مسأله مورد ابتلاء بوده است.
پس از علاّمه، مسأله به شکل روشن تری در کتابهای فقهی مطرح شده است. پس از محمدکاظم طباطبایی یزدی، صاحب عروه، علما، به تفصیل بدان پرداخته‌اند.
گفتیم: در این که حکم حاکم در اثبات هلال حجیّت دارد یا خیر، فقها، اختلاف نظر دارند. از همه آن نظرها، دو نظر زیر، محور بحث ما را تشکیل می‌دهد:
۱. عدم حجیّت حکم حاکم مطلقا
۲. حجیّت حکم حاکم مطلقا.
عدم حجیّت مطلقا
شیخ یوسف بحرانی، قول به عدم حجیّت را، به نقل از فاضلی از فاضلان عصر خویش، طرح کرده است و خود نیز، همین نظر را می‌پذیرد. مولی احمد نراقی و آیة اللّه خویی به تقویت این دیدگاه می‌پردازند.
شیخ یوسف بحرانی، می‌نویسد:
و یظهر من بعض افاضل متأخری المتأخرین العدم و انّه لابدّ من سماعه من الشاهدین، قال: انّه لا یجب علی المکلّف العمل بما ثبت عند الحاکم الشرعی هنا بل ان حصل الثبوت عنده وجب علیه العمل بمقتضی ذلک و اِلاّ فلا.
[۹۷۶] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.

از گفته برخی از فاضلان، عدم حجیّت حکم حاکم، استفاده می‌شود. مکلّف، ناچار باید برای تعیین تکلیف خود، از دو شاهد بشنود. وی معاصر     گفته است: بر مکلّف واجب نیست به آنچه در نزد حاکم، ثابت شده عمل کند. بلکه اگر هلال، در نزد خود مکلّف، به اثبات رسید، به مقتضای آن، باید عمل کند وگرنه، ثبوت حکم در نزد حاکم، برای او تکلیفی نمی‌آورد.همو، پس از نقل دلائل عدم حجیّت و نقل و نقد ادّله حجیّت حکم حاکم می‌نویسد:
و بالجمله فالمسأله عندی موضع توقف و اشکال لعدم الدلیل الواضح فی وجوب الاخذ بحکم الحاکم بحیث یشمل موضوع النزّاع.
[۹۷۷] (حدائق الناضره)، ج۱۳،ص۲۶۱.

خلاصه، این مسأله در نزد من جای توقف و محلّ اشکال است، به علت نبود دلیل روشنی بر وجوب عمل به حکم حاکم، به گونه‌ای که رؤیت هلال را نیز شامل شود.
مولی احمد نراقی، پس از نقل سخنان شیخ یوسف بحرانی و استناد به همان ادّله‌ای که وی در حدائق آورده، قول به عدم حجیّت را تقویت می‌کند
[۹۷۸] (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
.
آیة اللّه خویی
[۹۷۹] (مستندالعروة الوثقی)، سید ابوالقاسم خویی، کتاب الصوم، ج۲، ص۸۱ ۹۲.
و محمّد جواد مغنیه
[۹۸۰] (الفقه الامام جعفر الصادق (علیه السلام))، محمّد جواد مغنیه، ج۲، ص۴۷. دارالتعارف للمطبوعات/ بیروت.
نیز، حکم حاکم را در ثبوت هلال نمی‌پذیرند. آیة اللّه خویی، پس از نقل دلائل حجیّت حکم حاکم و نقد آن می‌نویسد:
و لا جل ذلک استشکلنا فی ثبوت الهلال بحکم الحاکم
[۹۸۱] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۹۱.
.
به سبب خدشه دار بودن دلائل حجیّت، در ثبوت هلال به حکم حاکم اشکال کردیم.
دلائل عدم حجیّت حکم حاکم
کسانی که حکم حاکم را در رؤیت هلال، حجّت نمی‌دانند، به دلائل ذیل استناد کرده‌اند:
۱. اصل: به این بیان که اصل عدم نفوذ حکم فردی بر فرد دیگر است، مگر آن که دلیل معتبر شرعی بر جواز آن داشته باشیم که چنین دلیلی در مورد ثبوت رؤیت هلال به حکم حاکم نداریم.
مولی احمد نراقی، به دلیل فوق، در مستند، استناد می‌جوید
[۹۸۲] (مستند الشیعه)، مولی احمد نراقی، ج۲، ص۱۳۲، کتابخانه آیة اللّه نجفی مرعشی.
.
شیخ یوسف بحرانی
[۹۸۳] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۲.
و آیة اللّه خویی(۲۸)، می‌گویند: دلیل روشنی بر حجیّت حکم حاکم نداریم.
۲. روایات مأثوره از امامان (علیه السلام)، روزه و فطر را به رؤیت و دو شاهد و گذشت سی روز از شعبان یا رمضان، منحصر کرده‌اند:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
فی کتاب علی (علیه السلام): صم لرؤیته وافطر لرؤیته و ایاک والشک والظن فان خفی علیکم فاتموا الشهر الاول ثلاثین
[۹۸۴] (تهذیب الاحکام)، شیخ طوسی، ج۴، ص۱۵۸، ج۱۳، شماره ۴۴۱.

در کتاب علی (علیه السلام) آمده: روزه و افطارت بر اساس رؤیت هلال باشد و از شک و گمان بپرهیز. اگر ماه بر شما پنهان ماند، تا گذشت سی روز روزه بدارید.
یا:
(کان علی (علیه السلام) یقول: لا اجیز فی رویة الهلال الاّ شهاده رجلین عدلین)
علی (علیه السلام) می‌گفت: در رؤیت هلال، غیر از شهادت دو مرد عادل را نمی‌پذیرم.
از ظاهر این روایات، حصر فهمیده می‌شود و دلالت دارند که راه اثبات هلال، منحصر در موارد فوق است و در نتیجه راههای دیگر، حجیت ندارند.
شیخ یوسف بحرانی
[۹۸۵] (تهذیب الاحکام)، شیخ طوسی، ج۴، ص۱۸۰، ج۱۳، شماره ۴۴۱.
و مولی احمد نراقی
[۹۸۶] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸، ۲۵۹.
، به این دلیل استناد جسته‌اند.
۳. دلیل دیگر بر عدم حجیت حکم حاکم، این که روایات باب هلال، از تکیه بر شکّ و ظنّ نهی کرده‌اند:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
صیام شهر رمضان بالرؤیه و لیس بالظّن
[۹۸۷] (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.

روزه ماه مبارک رمضان، به رؤیت ثابت می‌شود، نه باظّن و گمان.
امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید:
اذا رأیتم الهلال فصوموا و اذا رأیتموه فافطروا و لیس بالرأی والتظّنی …
[۹۸۸] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۶، ج۴.

هنگامی‌که هلال ماه رمضان را دیدید، روزه بدارید و هنگامی‌که هلال شوال را دیدید، افطار کنید. روزه و افطار را، با حدس و گمان انجام ندهید.
دو روایت فوق، از تکیه بر حدس و گمان نهی کرده‌اند و حکم حاکم در رؤیت هلال، بر بیش از حدس و گمان دلالت ندارد.
مولی احمد نراقی، اشارتی دارد به این دلیل
[۹۸۹] (تهذیب الاحکام)، ج۵، ص۱۵۶، ج۵.
.
۴. مسأله رؤیت هلال، از موضوعات خارجی است و ارتباطی به فقیه و حاکم ندارد.
وظیفه فقیه، تنها بیان احکام شرعیه است و نمی‌تواند در موضوعات خارجی دخالت کند. مثلاً، تعیین حرمت و حلیت شراب و … بر عهده فقیه قرار دارد، امّا آیا این مایع آب است یا مشروب، تعیین آن بر عهده فقیه نیست. بنابراین، حکم حاکم در رؤیت هلال حجیّت ندارد، زیرا از موضوعات خارجی و خارج از حوزه وظائف حاکم است.
شیخ یوسف بحرانی، از قول فاضل معاصر خویش نقل می‌کند:
… فلو ثبت عند الحاکم غصبیة الماء فلا دلیل علی انّه یجب علی المکلّف الاجتناب عنه و عدم التطهیر به، قال: و کذا لو حکم بانّه دخل الوقت فی زمان معیّن فلا حجّة علی انه یصح للمکلّف ایقاع الصلاة فیه و ان لم یلاحظه اولاحظه واستقر ظنّه بعدم الدخول و لهذا نظائر کثیره لا تخفی علی البصیر المتتبع
[۹۹۰] (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
.
اگر در نزد حاکم. ثابت شد که آبی غصبی است، دلیلی نداریم که بر مکلفان واجب باشد، پرهیز و عدم استفاده از آن. چنین است اگر فقیه، در وقت معیّنی حکم کرد که وقت داخل شده و مکلّف می‌تواند فریضه خود را انجام دهد. در این جا هم دلیلی نداریم که مکلف بتواند به حکم فقیه استناد جوید و نماز بگزارد. هر چند خودش در این باره تحقیق نکند و یا اگر تحقیق کرد، به این نتیجه برسد که وقت داخل نشده است.
بمانند موضوعات فوق فراوان است و کسی که در فقه تتبع کند، به آن دست می‌یابد.
شیخ یوسف بحرانی، حجیّت حکم حاکم را در موضوعات یاد شده با (اصل حلیّت) و (اصالة الطهاره) در تضّاد می‌داند:
ثم انت خبیرٌ بان ما ذکروه من العموم انّه لو ثبت عند الحاکم بالبیّنه نجاسة الماء و حرمة اللحم و لم یثبت عند المکلّف لعدم سماعه من البیّنه مثلاً فانّ تنجیس الاوّل و تحریم الثانی بالنسبه الیه بناءً علی وجوب الاخذ علیه بحکم الحاکم ینافی الاخبار الدّاله علی: انّ کلّ شی طاهر حتی تعلم انّه قذر، وکلّ شی فیه حلال و حرام فهو لک حلال حتی تعلم الحرام بعینه فتدعه، حیث انّهم لم یجعلوا من طرق العلم فی القاعدتین المذکورتین حکم الحاکم بذلک و انّ ما ذکروا اخبار المالک و شهادة الشاهدین و علی ذلک تدّل الاخبار ایضا
[۹۹۱] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۹.
.
اگر همان گونه که موافقان حجیّت حکم حاکم گفته‌اند، عموم ولایت فقیه را بپذیریم، با برخی از قواعد و احکام شرعیه در تعارض است. زیرا اگر در نزد حاکم، به گواهی گواه، نجاست آبی و یا حرمت گوشتی ثابت شد، با این که در نزد مکلّف ثابت نشده، زیرا خود از شاهد نشنیده است، لازم باشد از حاکم پیروی کند، با اخباری که دلالت دارد: (هر چیزی پاک است تا این که علم به نجاست آن پیدا کنی) و همچنین با اخباری که می‌گوید: (هر چیزی که در آن حلال و حرام است، تا حرمت آن برای تو ثابت نشود برای تو حلال است) منافات دارد. زیرا در این دو قاعده، حکم حاکم، از راههای علم قرار داده نشده است. و تنها راه علم را به اخبار مالک و شهادت دو گواه منحصر ساخته‌اند. روایات هم، بر همین معنی دلالت دارد.
نقد و بررسی
پاسخ دلیل اوّل: (الاصل دلیل حیث لا دلیل) هنگامی‌به اصل می‌توان استناد کرد که دلیلی در دست نباشد. در مورد اثبات هلال به حکم حاکم، دلائل معتبر بسیاری وجود دارد که در آینده بدان خواهیم پرداخت. با وجود ادّله، جایی برای جریان اصل عملی باقی نخواهد ماند.
پاسخ دلیل دوّم: اخبار یاد شده، دلالت بر حصر حقیقی ندارند، زیرا اگر روایتی که راه ثبوت هلال را منحصر در رؤیت کرده بپذیریم، معنایش این خواهد بود که گواه، گذشت سی روز، تواتر، شیاع و … حجّت نباشند بنابراین، حصر در این روایات، اضافی است و از قبیل مفهوم لقب. مثل این که بگوییم: عیسی (علیه السلام) رسول خداست. این جمله، دلالت ندارد که پیامبری به جز عیسی وجود ندارد. امام علی (علیه السلام) نمی‌خواهد در این جمله:
لا اجیز فی الهلال اِلاّ شهادة عدلین
[۹۹۲] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۹.

حکم حاکم را ردّ کند، همان گونه که در صدد ردّ حجیّت رؤیت، تواتر، شیاع و گذشت سی روز از ماه شعبان و رمضان نیست، بلکه در صدد ردّ شهادت فاسق و یا گواهی یک فرد و … می‌باشد، چنانکه شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، بدان اشاره دارد:
بمعنی انّه لا اجیز فی الشهادة علی رؤیة الهلال اِلاّ شهادة رجلین عدلین لا فاسقین او مجهولین کما هو عند العامه، و لا عدل واحد لا انّ المراد عدم ثبوته اِلاّ بذلک ضرورة ثبوته بالشیاع … و بغیر ذلک
[۹۹۳] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۸۰.
.
ییعنی، در شهادت به رؤیت هلال، تنها شهادت دو فرد عادل را اجازه می‌دهم، نه دو فاسق، یاد و فرد مجهول، همان طور که اهل سنّت بر آنند. همچنین روایت درصدد نفی شاهد واحد است. نه این که مقصود آن باشد که ثبوت هلال، منحصر در دو شاهد است. زیرا به ضرورت فقه، هلال به شیاع و غیر آن ثابت می‌شود.
پاسخ دلیل سوم: حکم حاکم، در رؤیت هلال، در صورتی مشمول روایات نهی از ظن و گمان است که دلیلی بر حجیّت آن نداشته باشیم. اگر دلیلی بر حجیّت آن در میان باشد، حجیّت آن، همانند سایر امارات، از جمله خود بیّنه، در رؤیت هلال، اعتبار دارد. به اصطلاح اهل اصول، در ردیف ظنون معتبره قرار می‌گیرد
[۹۹۴] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
.
پاسخ دلیل چهارم: اولاً، قلمرو حکم حاکم، اعمّ از فتواست۴۰. حکم، موضوعات خارجی، چون: عدالت، فسق و نسبِ افراد را در بر می‌گیرد. بسیاری از فقها، به این مطلب تصریح کرده‌اند. از جمله: شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، به هنگام بحث از ثبوت رؤیت هلال، به وسیله حاکم شرع و حرمت نقض آن، می‌نویسد:
ردّ حکم حاکم، چه در موضوعات مخاصمه و چه در غیر آن، مانند: عدالت، فسق، اجتهاد، نسب و غیر آنها حرام است
[۹۹۵] (فتوا، در اصطلاح فقهاء اخبار از حکم الله، به وسیله مستنبط فقیه و مفتی فقیهی است که با توجّه به ادّله شرعیه، رأی و نظر خود را در احکام شرعی اظهار می‌کند. امّا حکم حاکم، دستور به اجرای احکام شرعی و نیز الزام بر انجام یا ترک کاری به خاطرمصلحت، از سوی حاکم اسلامی‌است. ر. ک: (القواعد والفوائد)، شهید اوّل، ج۱، ص۳۲۰؛ (جواهرالکلام) ج۴۰، ص۱۰۰؛ ج۲۱، ص۴۰۳؛ (حاشیه شرایع) محقق کرکی، ص۲۶۷، خطّی، کتابخانه مدرسه فیضیه شماره ۱۴۱۸؛ (مجمع الفائدة والبرهان)، مقدس اردبیلی، ج۷، ص۵۴۹، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین؛ (الرسائل)، امام خمینی، ص۵۰؛ (تنزیه الامه و تنزیه الملّة)، نائینی، ص۹۸.
.
از جمله فوق، افزون بر حجیت حکم حاکم در موضوعات، حرمت ردّ و نقض آن نیز استفاده می‌شود.
در همین باره، سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد:
ان مورد الحکم اعمّ من ان یکون موضوعاً خارجیا کالعداله والفسق والنّسب و نحوها ممّا هو کثیر … او امراً کلیّاً.
[۹۹۶] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.

قلمرو حکم، اعمّ است از این که موضوعات خارجی باشد همانند: عدالت، فسق، نسب و مانند آنها، که بسیار زیادند و یا امر کلّی همانند فتوا.
همانندی رؤیت هلال با نجاست آب و … که شیخ یوسف بحرانی، آن را مطرح کرده نابجاست؛ زیرا فقها، بین موضوعات جزئی شخصی و موضوعات مهمّه فرق گذارده‌اند. فقهاء، در موضوعات مهم، همواره دخالت می‌کرده‌اند و مردم را از سرگردانی و تحیّر به در می‌آورده‌اند. از باب نمونه: میرزای شیرازی، هنگامی‌که تشخصیص داد رواج تنباکو در آن روزگار، سبب می‌گردد بیگانگان بر مسلمانان، بویژه مسلمانان ایران، مسلط گردند، حکم به تحریم آن داد و سایر فقها، از ایشان پیروی کردند. مسأله هلال نیز، از موضوعات مهمی‌است که با روزه و عید و حجّ مسلمانان در ارتباط است. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و همه حاکمان اسلامی، به آن اهتمام می‌ورزیده‌اند. سیره مسلمانان، در رؤیت هلال، کسب تکلیف از حاکمان بوده است.
شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهر، در تضعیف سخن کسی که می‌گوید: (رؤیت هلال به حکم حاکم ثابت نمی‌شود و قدر متیقن از روایات باب ولایت فقیه، در باب مخاصمه است) می‌نویسد:
اذ هو کما تری مناف لاطلاق الادّله و تشکیک فیما یمکن تحصیل الاجماع علیه خصوصاً فی امثال هذه الموضوعات العامه التی من المعلوم الرجوع فیها الی الحکام کما لا یخفی علی من له خبرة بالشرع و سیاسته و بکلمات الاصحاب فی المقامات المختلفه فما صدر من بعض متأخری المتأخرین من الوسوسه فی ذلک من غیر فرقٍ بین حکمه المستند الی علمه او البیّنه او غیرهما لا ینبغی الالتفات الیه لما عرفت من ثبوت الهلال بذلک
[۹۹۷] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
عدم نفوذ حکم حاکم در رؤیت هلال، سخنی است بی پایه و با اطلاق ادّله منافات دارد و تردید در اموری است که تحصیل اجماع بر آن امکان دارد، بویژه در امثال این موضوعات عامّه، که رجوع در آنها، به حکّام، روشن است. کسی که به شرع و سیاست شرع و کلمات اصحاب در مقامات گوناگون آگاهی دارد، این مطلب بر او مخفی نیست. پس تردید برخی از عالمان در این مسأله، بدون این که تمایزی بین حکم حاکم مستند به علم یا بیّنه و یا غیر آن دو بگذارند، وجهی ندارد، زیرا ما ثبوت رؤیت هلال را به حکم حاکم ثابت کردیم.
نکته شایان دقت این که صاحب جواهر گوشزد کرد:
(آشنایی با سیاست شرع و فقه سیاسی اسلام، ایجاب می‌کند که حکم حاکم را در موضوعات عمومی‌همانند: رؤیت هلال بپذیریم.)
ثانیاً، هر چند اثبات هلال، از موضوعات خارجی است، ولی ارتباط مستقیم با حکم شرعی دارد. اثبات یا نفی رؤیت هلال، با وجوب روزه و یا حرمت روزه ارتباط دارد.
سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد:
انّ مرجعه الی الحکم بوجوب الصّوم فی اوّل الشهر و حرمته فی آخره. فما ناقشه بعض متأخری المتأخرین فی شمول حجیّته الحکم للمقام مخالفة لمرتکزات المؤمنین بل الناس اجمعین حیث یتهاجمون آخر شعبان، و آخر شهر رمضان علی باب دار من یزعمونه مرجعا دینیا لهم لاستعلام حکم الصّوم وجوباً و تحریما و هذه السیره مستمره الی عصر المعصوم (علیه السلام)
[۹۹۸] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۶۰.

بازگشت حکم به ثبوت هلال، به وجوب روزه در اوّل رمضان و حرمت آن در پایان ماه رمضان است. پس مناقشه برخی از فقها المتأخرین     مخالف با فطریات مردم است. زیرا مردم در پایان ماه شعبان و رمضان، به نزد کسانی که او را رهبر دینی خود می‌دانند می‌روند، تا حکم روزه و افطارشان را مشخص کنند و این سیره، از زمان معصوم (علیه السلام) تاکنون وجود داشته است.
افزون بر این، در فقه، بحثی مطرح است که آیا تعیین موضوعات برعهده فقیه است یا خیر؟
بسیاری از بزرگان، از جمله: شیخ انصاری
[۹۹۹] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵ ۲۷۶.
، آیة اللّه حکیم
[۱۰۰۰] (مجموعه رسائل فقهیه و اصولیه)، رساله شیخ انصاری، ص۸۳، انتشارات مفید، قم.
و آیة اللّه خویی
[۱۰۰۱] (مستمسک عروة الوثقی)، سید محسن حکیم، ج۱، ص۱۰۴، انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشی.
آن را از وظایف فقیه شمرده‌اند و در تقریر آن گفته‌اند: هر چند موضوعات از قلمرو فتوا خارج است، ولی موضوعات مستنبطه چون ارتباط تنگاتنگی با حکم دارند و مفتی بدون فهم و تشخیص موضوع، نمی‌تواند فتوا دهد، پس بر او لازم است که در آن موضوعات، تحقیق کند و نتیجه آن را به مردم اعلان نماید و بر مردم نیز لازم است از او پیروی کنند.
مسأله هلال، هر چند از موضوعات خارجی است، ولی از حیث رابطه موضوع با حکم، تفاوتی با موضوعات مستنبطه ندارد و بدون تعیین آن، مکلفان در حیرت و سرگردانی به سر خواهند برد. بنابراین، فقیه بایستی در این گونه موضوعات، به تحقیق و بررسی بپردازد و پس از روشن شدن آن، بدان فتوا دهد و مردم نیز، باید او را پیروی کنند.
حجیت حکم حاکم
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله: شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته و می‌نویسد:
هل یجب علی المکلّف العمل بحکم الحاکم الشرعی متی ثبت ذلک عنده و حکم به، ام لابّد من سماعه بنفسه من الشاهدین؟ ظاهر الاصحاب الاوّل بل زاد بعضهم کما سیاتی الاکتفاء برؤیة الحاکم الشرعی …
[۱۰۰۲] (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.

آیا هنگامی‌که رؤیت هلال ثابت شد و حاکم بدان حکم داد، مکلف باید به آن حکم عمل کند؟ یا ناگزیر بایستی خود از زبان دو گواه، رؤیت هلال را بشنود؟
از ظاهر گفته های اصحاب، بر می‌آید که قسم اول را پذیرفته‌اند. بلکه برخی از فقها، در ثبوت هلال، رؤیت حاکم شرع را کافی می‌دانند.
علامه حلّی، حجیت حکم حاکم را در رؤیت هلال مسلّم و قطعی می‌داند. وی، پس از یادآوری حجیّت رؤیت می‌نویسد:
کما لو حکم به الحاکم
[۱۰۰۳] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.

حجّت است     همان گونه که حکم حاکم حجت است.
شهید اوّل در دروس می‌نویسد:
و هل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال؟ الاقرب نعم
[۱۰۰۴] (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
.
آیا گفته حاکم، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند یا نه؟ بله، قول به حجیت نزدیکتر به واقع است.
از ظاهر گفتار علاّمه و شهید اوّل بر می‌آید که آن دو، حکم حاکم را مطلقا حجّت می‌دانند. یعنی در مستند حکم حاکم، بین بیّنه و علم حاکم فرقی نگذارده‌اند.
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد:
کما انّ الظاهر ثبوته بحکم الحاکم المستند الی علمه، لاطلاق ما دلّ علی نفوذه.
[۱۰۰۵] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.

ظاهر گفته های اصحاب، ثبوت رؤیت هلال را می‌رساند، به حکم حاکم حکمی‌که مستند به علم خود حاکم باشد. زیرا اطلاق دارد آنچه که دلالت بر نفوذ حکم حاکم دارد.
صاحب مدارک می‌نویسد:
هل یکفی قول الحاکم الشرعی وحده فی ثبوت الهلال؟ فیه وجهان: احدهما نعم. و هو خیرة الدروس لعموم ما دلّ علی ان للحاکم ان یحکم بعلمه و لانّه لو قامت عنده البیّنه فحکم بذلک وجب الرجوع الی حکمه کغیره من الاحکام والعلم اقوی من البیّنه و لانّ المرجع فی الاکتفاء بشهادة العدلین و ما تتحقق به العداله الی قوله فیکون مقبولاً فی جمیع الموارد …
[۱۰۰۶] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی، در ثبوت هلال کفایت می‌کند؟ در مسأله دو وجه، وجود دارد:
ییکی از آن دو، بله، حجیت دارد. این مختار شهید در دروس است.
به دلیل عموماتی که دلالت دارند بر این که حاکم می‌تواند به علم خود حکم کند.
به دلیل این که، اگر در نزد حاکم، اقامه بیّنه شود و او به شهادت آنان حکم به ثبوت هلال نماید، واجب است به حکم وی عمل شود، مثل بقیّه احکام. علم حاکم، از بیّنه بالاتر است.
به دلیل این که به شهادت دو گواه عادل، آن گاه می‌شود عمل کرد که عدالت آنان، پیش حاکم ثابت شده باشد. پس قول حاکم، در همه موارد قابل پذیرش خواهد بود.
از ظاهر عبارت مدارک فهمیده می‌شود که حجیّت حکم حاکم، در صورتی که مستند به گواهی دو گواه عادل باشد، باید مسلّم گرفت.
آیة اللّه حکیم در مستمسک می‌نویسد:
والظاهر لافرق بین ان یکون مستند الحکم البیّنه او الشیاع العلمی‌و بین ان یکون علم الحاکم بنفسه بناءً علی جواز حکمه بعلمه.
[۱۰۰۷] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

حکم حاکم، حجّت است. فرقی بین این که مستند حکم، بیّنه یا شیاع باشد و یا علم حاکم نیست. البته، بنابراین که حکم حاکم مستند به علم خودش را جایز بدانیم.
محقق سبزواری
[۱۰۰۸] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
، میرزای قمی
[۱۰۰۹] (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
، شیخ بهایی
[۱۰۱۰] (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
، آیة اللّه محمدتقی آملی
[۱۰۱۱] (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
، کاشف الغطاء
[۱۰۱۲] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
، شیخ انصاری
[۱۰۱۳] (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
، میرزای شیرازی
[۱۰۱۴] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، آقا ضیاء عراقی
[۱۰۱۵] (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
، طباطبایی یزدی
[۱۰۱۶] (کتاب القضاء)، ص۳۰.
و بسیاری دیگر از معاصران، آیات: سید عبدالاعلی سبزواری
[۱۰۱۷] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
، بروجردی
[۱۰۱۸] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
، سیدمحمود شاهرودی
[۱۰۱۹] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سیدهادی میلانی
[۱۰۲۰] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
، شهید صدر
[۱۰۲۱] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
، سیداحمد خوانساری
[۱۰۲۲] (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
، امام خمینی
[۱۰۲۳] (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
، مرعشی نجفی
[۱۰۲۴] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
، سیدمحمدرضا گلپایگانی
[۱۰۲۵] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، منتظری
[۱۰۲۶] (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
، سیدمحمّد شیرازی
[۱۰۲۷] (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
، سیدصدرالدین صدر
[۱۰۲۸] (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
و … به ثبوت هلال به حکم حاکم فتوا داده‌اند. مذاهب چهارگانه اهل سنّت نیز، به حجیّت حکم حاکم به ثبوت هلال فتوا داده‌اند.
در الفقه علی المذهب الاربعة آمده است:
لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم، ولکن لو حکم بثبوت الهلال بناءً علی ایّ طریق فی مذهبه وجب الصوم علی عموم المسلمین و لو خالف مذهب البعض منهم لانّ حکم الحاکم یرفع الخلاف اِلاّ عند الشافعیه.
[۱۰۲۹] (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.

ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست. ولی اگر حاکم، به ثبوت هلال حکم کرد، مستند آن هر چه باشد، به حکم وی، روزه بر عموم مسلمانان واجب است، هر چند این حکم، مخالف مذهب برخی باشد. زیرا حکم حاکم، اختلافات را از میان بر می‌دارد. این مسأله، جز در نزد شافعیان مورد اتفاق بقیّه مذاهب سه گانه است.
همو، در شرح نظر شافعیه می‌نویسد:
الشافعیة قالوا: یشترط تحقیق الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصّوم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۱۰۳۰] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.

شافیعان گفته‌اند: ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. هرگاه که حاکم حکم کرد، روزه بر مرد واجب است، هر چند این حکم، مستند به شهادت یک نفر عادل باشد.
از این عبارت فهمیده می‌شود استثناء در نقل قول پیشین (الاّ عند الشافعیه) به حکم اوّل (لا یشترط فی ثبوت الهلال … علی الناس حکم الحاکم) بر می‌گردد و نتیجه آن، اصالت حکم حاکم در نزد شافعیان است. بنابراین، شافعیان، نه تنها حجیت حکم حاکم را پذیرفته‌اند که دیگر راهها را نیز بدون تأیید حاکم بدون اثر می‌دانند.
دلائل حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بر حجیّت حکم حاکم در رؤیت هلال، دلایلی اقامه شده که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. عموم و اطلاقات روایاتی که حکم فقیه را نافذ و مراجعه به وی را در روزگار غیبت، لازم می‌شمرند، از جمله:
بسیاری از فقها، به ثبوت رؤیت هلال در ماه مبارک رمضان و عید فطر و قربان به حکم حاکم فتوا داده‌اند. از جمله: شیخ یوسف بحرانی، به هنگام نقل اقوال، این دیدگاه را دیدگاه مشهور دانسته

حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
عمربن حنظله می‌گوید:
سألت اباعبداللّه (علیه السلام) عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعه فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة ایحّلُ ذلک؟ قال: من تحاکم الیهم فی حقّ او باطل فانّما تحاکم الی الطاغوت و ما یحکم له فانّما یاخذ سحتا و ان کان حقّاً ثابتاً له لانّه اخذه بحکم الطاغوت و امراللّه ان یکفر به.
قلت: فکیف یصنعان؟
قال ینظر ان من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخف بحکم اللّه و علینا ردّ والرادّ علینا الراد علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه.
[۱۰۳۱] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.

از امام صادق (علیه السلام) درباره این مسأله سؤال کردم که بین دو تن از یاران ما، اختلافی در مسائل مالی، مانند دین یا ارث پیش آمده و آنان به سلطان و قاضیان وابسته به حکومت رجوع کرده‌اند. آیا این مراجعه جایز است؟
امام در پاسخ فرمودند: هر کس برای قضاوت در مورد حقّ، یا باطل، به آنان رجوع کند، به طاغوت رجوع کرده است و آنچه آنان در مورد وی حکم کنند، مالی است به ناحق گرفته شده، اگر چه آن فرد در این مال حقّ داشته باشد؛ چرا که این مال را به دستور طاغوت گرفته است و حال آن که خداوند، دستور کفر به آنان را داده است. عمربن حنظله می‌گوید: پرسیدم: پس چه باید بکنند؟
امام (علیه السلام) فرمود: در میان خود شما بنگرند و کسی را برگزینند که حدیث ما را روایت می‌کند، بر حلال و حرام ما واقف است و احکام ما را می‌شناسد. آنان، باید به قضاوت چنین فردی راضی باشند که من چنین فردی را بر شما حاکم قرار داده‌ام. پس اگر او، بر اساس احکام ما حکم کرد و از وی پذیرفته نشد، حکم الهی سبک شمرده شده و حقانیت ما انکار گردیده است و کسی که ما را انکار کند، خدا را انکار کرده و چنین عملی همردیف شرک به خداست.
برخی برای حجیت حکم حاکم، به جمله: (فانی جعلته حاکماً) استناد کرده و اطلاق آن را دلیل بر شمول حکم حاکم دانسته‌اند.
برخی دیگر، حجیّت حکم حاکم را از اطلاق جمله: (فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم اللّه) استفاده کرده‌اند.
محقق کرکی (م ۹۴۰) از روایت فوق، به عنوان اصلی در نیابت عامّه فقها یاد کرده و می‌نویسد:
والمقصود من هذا الحدیث هنا ان الفقیه الموصوف بالاوصاف المعینه منصوب من قبل ائمتنا فی جمیع ما للنیابة فیه مدخلٌ بمقتضی قوله: فانی قد جعلته حاکما
[۱۰۳۲] (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.

مقصود از این روایت، در این جا این است که: فقیهی که دارای ویژگیها و اوصاف مشخص است، از سوی ائمه (علیه السلام) نصب شده و از طرف آنان، در همه مواردی که نیابت در آنها دخالت دارد، نیابت دارد. زیرا حضرت فرموده: (انی قد جعلته علیکم حاکما) البتّه این نیابت، منحصر به موارد خاصّی نیست و به طور کلّی همه موارد آن را شامل می‌شود.
امام خمینی، در ذیل روایت می‌نویسد:
از صدر و ذیل روایت و آیه‌ای که در حدیث ذکر شده استفاده می‌شود که موضوع، تنها تعیین قاضی نیست که امام (علیه السلام) فقط نصب قاضی کرده باشد و در سایر امور مسلمانان، تکلیفی معین نکرده باشد و در نتیجه یکی از دو سؤال را که راجع به دادخواهی از قدرتهای اجرایی ناروا بوده بدون جواب گذاشته باشد
[۱۰۳۳] (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
.
بنابراین، محقق کرکی و امام خمینی و بسیاری از فقهای دیگر، از اطلاق: (فانی قد جعلته علیکم حاکماً) استفاده کرده‌اند که فقیه، از سوی امام، نیابت عامّه را بر عهده دارد و هر آن چه را که از مسائل حکومتی بر عهده امام (علیه السلام) بوده به وی وا گذار شده است؛ چرا که وقتی امام مردم را از مراجعه به حکام طاغوتی برحذر می‌دارد، نصب والیان شرعی و فقهای عدول، به معنای حکومت شرعی آنان در همه مسائلی است که طاغوتیان آن را در اختیار داشته‌اند و مردم را به مراجعه به خود مجبور می‌ساخته‌اند. رؤیت هلال نیز، از آن جمله است.
اسحاق بن یعقوب می‌گوید: از محمّد بن عثمان عمری دوّم امام عصر (عج)     تقاضا کردم که نامه ای را که سؤالاتی را در آن مطرح کرده‌ام از جانب من به امام برساند. وی چنین کرد. سپس توقیعی به خط مولایمان، حضرت صاحب الزمان (عج)، به دست من رسید با این عنوان:
امّا ما سألت عنه ارشدک اللّه … الی ان قال: و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا، فانهم حجّتی علیکم و انا حجة اللّه
[۱۰۳۴] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
.
امّا درباره آنچه پرسیده‌ای، خداوند تو را هدایت کرده و ثابت قدم بدارد … تا آن جا که فرمود: اما در حوادث و پیشامدها، به راویان احادیث ما مراجعه کنید، که آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدایم.
در این روایت، از جمله: (الحوادث الواقعه) و جمله: (فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه) حجیت حکم حاکم جامع الشرایط استفاده می‌شود؛ زیرا که حوادث واقعه اطلاق دارد و همه حوادث و رویدادها، از جمله رؤیت هلال را در بر می‌گیرد. بلکه رؤیت هلال، از بارزترین مصادیق حوادث واقعه به شمار می‌آید.
در حقیقت، امام (علیه السلام) در این حدیث، مردم را به راویان احادیث اهل بیت، در همه اموری که باید به شخص امام رجوع کنند، ارجاع می‌دهد. حاج آقا رضا همدانی، در تفسیر و توضیح توقیع اسحاق بن یعقوب می‌نویسد:
با تامّل و دقّت در روایت فوق، که عمده دلیل نصب فقهاء در عصر غیبت است، روشن می‌شود: فقیهی که روایات ائمه (علیه السلام) را اخذ و هضم کرده، در مقام و جایگاه ایشان قرار گرفته است، تا شیعیان در مواردی که باید به امام مراجعه کنند، به وی رجوع کنند و در دوران غیبت، شیعیان متحیر نباشند پس از ذکر متن حدیث، با چندین سند می‌نویسد:     حضرت، با این توقیع خواسته‌اند که حجّت را بر شیعیان تمام کنند، تا هیچ یک به بهانه غیبت، از دستورات الهی تخطی ننمایند. این روایت، درصدد بیان حجیت فتوا و روایت فقها نیست، زیرا این غرض، با جمله: (فانهم حجّتی علیکم) تناسبی ندارد. افزون بر این، اعتبار فتوای فقها، موجب آن نمی‌شود که آنان در حوادث واقعه، که همان حوادث و مسائل جزئی است که اتفاق می‌افتد و امام باید در آنها دخالت داشته باشد و نظر دهد، مرجع و پناه شیعه باشند. به هر حال، در نیابت فقیه جامع الشرائط در این گونه موارد، نباید تردید داشت.
[۱۰۳۵] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.

امام خمینی، در توضیح حوادث واقعه می‌نویسد:
منظور از حوادث واقعه که در این روایت آمده، مسائل و احکام شرعیه نیست. نویسنده نمی‌خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‌ای که برای ما رخ می‌دهد، چه کنیم؟ چون این موضوع جزو واضحات مذهب شیعه بوده است و روایات متواتره وجود دارد که در مسائل، باید به فقها رجوع کنند. در زمان ائمه (علیه السلام) هم، مردم به فقها رجوع می‌کردند و از آنان می‌پرسیدند. کسی که در زمان حضرت حجّت، سلام اللّه علیه، باشد و با نایبان چهارگانه در ارتباط باشد و به حضرت نامه بنویسد و جواب دریافت کند، به این موضوع توجه دارد که در فرا گرفتن مسائل، باید به چه اشخاص مراجعه کرد. منظور از حوادث واقعه، پیشامدهای اجتماعی و گرفتاریهایی بوده که برای مسلمانان پیش می‌آمده است.
وی، به طور سربسته سؤال کرده: اکنون که دست ما به شما نمی‌رسد، در پیشامدهای اجتماعی چه کنیم … امام پاسخ داده: به روات احادیث ما، یعنی فقها، مراجعه کنید. آنان حجّت من بر شمایند و من حجّت خدا بر شمایم.
[۱۰۳۶] (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.

امام خمینی، سپس به تفسیر و توضیح حجّت می‌پردازد و می‌نویسد:
(اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده بود: من می‌روم و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حجّت من بر شماست، شما از این چه می‌فهمیدید؟ می‌فهمیدید که حضرت رفت و همه کارها تعطیل شد؟ فقط مسأله گویی مانده که آن هم به حضرت امیر (علیه السلام) واگذار شده است؟ یا این که: (حجة اللّه)، یعنی همان طور که رسول اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حجّت است و مرجع تمام مردم و خدا او را تعیین کرده تا در همه کارها به او رجوع کنند، فقها هم، مسؤول امور و مرجع عامّ توده های مردم هستند …. امروز فقهای اسلام، حجّت بر مردم هستند، همان طور که رسول خدا، حجت خدا و همه امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می‌کرد، بر او احتجاج می‌شد. فقها، از طرف امام (علیه السلام)، حجّت بر مردم هستند، همه امور و تمام کارهای مسلمانان به آنان واگذار شده است. در امور حکومت و تمشیت امور مسلمانان … هر کس تخلف کند، خداوند بر او احتجاج خواهد کرد.)
صاحب جواهر نیز، از عمومات و اطلاقات در این باب، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، نیابت عامه فقیه را استفاده کرده و باور دارد که اگر ما این عمومیت را از نیابت و ولایت فقیه نفهمیم، بسیاری از امور مربوط به شیعیان، معطل می‌ماند. آن گاه می‌نویسد: (باعث شگفتی است که برخی از مردم، در این باره وسوسه می‌کنند. گو این که طعم فقه را نچشیده‌اند و تعابیر و معانی و رمز کلمات ائمه معصومین (علیه السلام) را نفهمیده‌اند. اینان، در عناوین ذیل: حاکم، قاضی، حجّت، خلیفه و امثال آن که در کلمات ائمه (علیه السلام) درباره فقهاء آمده است، دقت نکرده‌اند. طرح این عناوین و مشابه آنها از سوی ائمه (علیه السلام)، دلالت دارد که آن بزرگوران، در زمان غیبت، نظم و سامان یافتن امور شیعیان را خواستار بوده‌اند.
[۱۰۳۷] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.

بسیاری از فقها، به روایت فوق، بر عمومیت ولایت فقیه، استناد جسته‌اند
[۱۰۳۸] (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
.
خلاصه: کسانی که ولایت عامّه فقیه را از این روایت و امثال آن، استفاده کرده‌اند، حجیّت حکم حاکم را نیز در رؤیت هلال پذیرفته‌اند و آن را از مصادیق و موارد حکم حاکم به شما آورده‌اند.
نقد و بررسی
کسانی که حجیّت حکم حاکم را نپذیرفته‌اند، به مقبوله عمربن حنظله و توقیع اسحاق بن یعقوب اشکال کرده و دلالت آن را بر حجیّت حکم حاکم ناتمام دانسته‌اند.
درباره مقبوله گفته‌اند: تنها بر منصب قضاء در زمان غیبت دلالت دارد، چه در هلال و چه در غیر هلال. بنابراین، اگر دو نفر در مسأله هلال اختلاف کردند، وی، می‌تواند در آن باره حکم کند وگرنه حق اعمال نظر ندارد. مگر این که وظیفه قاضیان را بالاتر از فصل دعاوی در نظر بگیریم، وظیفه‌ای همسان قاضیان عامّه، که در همه امور دخالت می‌کردند. ولی اشکال در این است که دخالت قاضیان عامه، در امور اجتماعی، سیاسی و مسائلی چون رؤیت هلال، نمی‌تواند برای ما، ملاک عمل قرار گیرد، زیرا چه بسا، کار آنان از روی انجام وظیفه نبوده، بلکه برخاسته از بدعت بوده باشد، بسان سایر اختراعات آنان. نهایت چیزی که می‌توان گفت: منصب قضاء، از راه وجوب کفایی برای علمای شیعه ثابت است، تا نظام مادّی و معنوی مردم اختلال پیدا نکند و تنازع در اموال و اعراض از بین برود و این، منحصر در مجتهد جامع الشرائط است
[۱۰۳۹] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
.
در پاسخ سخنان فوق، گفته‌اند:
اولاً، مقبوله برای تسهیل و گشودن مشکل شیعیان وارد شده‌است.
هر چند مورد آن مخاصمه است، ولی اختصاص به آن ندارد، زیرا که مورد مخصّص نیست. جمله: (فانی قد جعلتکم حاکماً) کلّی است و همه مسائل مورد ابتلا را شامل می‌شود
[۱۰۴۰] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
.
ثانیاً، تشریع اصل حکم، برای رفع اختلاف است، چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی. تردیدی نیست که حکم به رؤیت هلال، اختلافات شأنی را نیز از بین می‌برد.
سیدعبدالاعلی سبزواری می‌نویسد:
ان اعتبار اصل الحکم انما هو لاجل قطع التفرقه والاختلاف فعلا، او شأنا رفعا او دفعاً و لا ریب فی تحقق الاخیر فی مثل رؤیة الهلال
[۱۰۴۱] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.

اعتبار اصل حکم، به خاطر از میان برداشتن تفرقه و اختلاف است. چه اختلافات فعلی و چه اختلافات شأنی، رفع اختلاف یا دفع اختلاف. تردیدی نیست که حکم حاکم، به رؤیت هلال، دفع اختلاف می‌کند در جایی که احتمال اختلاف وجود دارد.
بنابراین، در جایی که مردم برای دفع اختلاف به فقیه مراجعه کنند، فقیه موظّف است با ولایتی که از جانب امام به او داده شده است، به این کار اقدام کند.
ثالثاً، امام، به فقهای شیعه، همان منصبی را اعطاء کرده که در آن روزگار، برای قاضیان اهل سنّت وجود داشته است. آنان، در مسائلی چون: امور حسبه، اعلان هلال و … دخالت می‌کرده‌اند و این دخالت، بدعت به شمار نمی‌آمد، بلکه وظایفی بود که عرفاً به آنان واگذار می‌شد و از شؤون قاضیان، به شمار می‌رفت. امام (علیه السلام)، با اعطای وظایف قاضی عامّه، به فقهای جامع الشرائط، ولایت بر امور عامّه از جمله اثبات هلال را به آنان واگذارده است.
آیة اللّه کوه کمری در این باره می‌نویسد:
(یکفی فی ثبوت عموم الولایه بواسطة الملازمه الثابته بینهما بلاحاجة الی دلیل آخر غیر دلیل ولایة القضاء، و تقریر الملازمه کما هو المعروف المذکور فی کلام غیر واحد من الاعلام، هو انه لمّا کان من شؤون قضاة العامه ثبوت جمیع الولایات لهم، و لو بزعمهم الفاسد حتّی ولایة النّصب کما یشهد بذلک صحیحة ابن بزیع، فانّها تدل علی ان نصب القیّم علی مال الیتیم کان شغلاً للقاضی فلابّد و ان یکون القاضی المنصوب من قبل الامام علیه السلام) فی مقابل قضاتهم واجداً لجمیع شؤون القضاوة التّی منها ولایة النّصب قضاءً للمقابله بین قاضی الامام (علیه السلام) و قضاة الجور، فانّ الغرض من نصب الفقیه قاضیاً للشیعه هو رفع احتیاجهم عن قضاة العامّه و لا یحصل ذلک الاّ بثبوت جمیع مالهم من شؤون القضاء والمتصدی لامور العامه لقاضی الامام (علیه السلام) ایضاً
[۱۰۴۲] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
ولایت عامّه فقیه را، از راه ملازمه بین ولایت قضا و سایر مناصب به دست می‌آوریم.
شرح ملازمه: چنانکه در کلام بسیاری از بزرگان آمده چنین است: برای قضات عامّه، علاوه بر ولایت قضا، سایر مناصب ولایی، چون: ولایت بر یتیم، ثابت می‌باشد، همان گونه که در صحیحه ابن بزیع آمده است. این روایت دلالت دارد که نصب قیّم برای یتیم، در آن روزگار از مشاغل قاضیان آنان بوده است، پس ناگزیر، قاضی برگزیده از سوی امام (علیه السلام)، که در برابر قاضیان عامه قرار می‌گرفته، همه شؤون و مناصب قاضیان عامّه به آنان اعطاء شده که از آن جمله، ولایت نصب است. تا این قاضی نیز بتواند احتیاجات شیعه را در امور سیاسی و قضایی بر آورد و آنان احتیاجی به قاضیان جور نداشته باشند و این نیاز، در صورتی برآورده می‌شود که همه مناصب و شؤوناتی که قاضی عامّه واجد آن است، برای قاضیان منصوب از سوی امام (علیه السلام) نیز باشد.
رابعاً، هیچ فقهیی نمی‌تواند ملتزم شود که در روزگار غیبت، جامعه اسلامی، بی سرپرست رها شده است. از این روی، فقهایی که مقبوله عمربن حنظله و مانند آن را به مورد نزاع و خصومت منصرف دانسته‌اند و اطلاق جعل حاکم را در غیر این مورد، انکار کرده‌اند، ولی در مسائل اجتماعی و سیاسی و موضوعات و رویدادهای مهم، حکم حاکم را نافذ دانسته و آن را به عنوان اصل مسلّم و غیرقابل تردید تلّقی کرده‌اند.
آقا ضیاء عراقی می‌نویسد:
هل یعتبر فی الحکم ان یکون مسبوقاً بالخصومه‌ام لا؟ و جهان: اظهرهما الاوّل، لانّ عمدة الدلیل علی حرمة الرد هو المقبوله المنصرفه الی سبق الحکم بالخصومه … و علیه فاصالة عدم النفوذ فی غیر المسبوق بالخصومه محکمه اِلاّ فی الحکم المتعلق بالسیاسیات النوعیه و کذا الهلال اذ یمکن دعوی الجزم بانّها من شؤون قضاة الجور الثابته لقضاتنا باطلاق المقبوله
[۱۰۴۳] (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
.
آیا حکم حاکم، باید مسبوق به مرافعه باشد یا گستره حکم حاکم اعمّ از خصومت است. در مسأله دو وجه است: نزدیکتر به واقع، قسم اول است. زیرا عمده دلیل، در حرمت ردّ بر حاکم، همان مقبوله است که انصراف دارد به حکومت در مرافعات. بنابراین، در غیر مرافعات، اصل عدم نفوذ حکم حاکم است. امّا در احکامی‌که مربوط به امور سیاسی و اداره اجتماع است که نوع مردم بدان نیازمندند و همچنین ثبوت هلال، قطعاً، از شؤون حاکم اسلامی‌است. زیرا اطلاق مقبوله عمربن حنظله، اقتضاء می‌کند: آنچه قاضیان جور نهی شده، برای قاضیان و حاکمان اسلامی‌ثابت باشد.
آقا ضیاء عراقی در شرح تبصرة المتعلمین نیز می‌نویسد:
و یکفی لحجیته حاکم     کون ذلک من شؤون قضاة الجور، الشامل بفحوی المقبوله لقضاتنا من دون فرق فی قبوله حینذٍ بین المجتهد والمقلّد، لحرمة الردّ علی الجمیع ولایین کون مدرک الحکم جزم الحاکم او البیّنه و من دون فرق بین ما کانت شرائط قبول البیّنه حاصله عند المجتهد الاخرام لا و عموم (حکم بحکمنا) ناظر الی کونه منصو بابحکمهم …
[۱۰۴۴] (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.

تنها این مطلب که حکم از شؤون قاضیان جور بوده، برای حجیّت حکم حاکم کافی است. زیرا مفهوم مقبوله، همه منصبهای قاضیان جور را برای فقیه حاکم اثبات می‌کند. در پذیرش حکم حاکم او فرقی بین مقّلد و مجتهد نیست؛ چون ردّ حکم او بر همگان حرام است. چه مستند حکم حاکم بیّنه باشد یا علم خودش، و چه شرائط پذیرش بیّنه حاکم، در نزد مجتهد دیگر تمام باشد یا نباشد. از جمله: (حکم بحکمنا). استفاده می‌شود که او در همه این موارد، از جانب ائمه (علیه السلام) گمارده شده است.
اما درباره توقیع اسحاق بن یعقوب، گفته‌اند: دلالت این توقیع، بر حجیّت حکم حاکم، در اثبات هلال، از جهاتی نا تمام است. زیرا مقصود از حوادث واقعه، یا شبهات حکمیه در رویدادهای خارجی است که در نتیجه، حجیّت قول راوی و یا فتوای مفتی، ارتباطی به باب حکم حاکم ندارد. و یا مقصود، شبهات موضوعیه مورد نزاع است که در نتیجه، از ادّله قضا می‌باشد و یا مقصود، همه حوادث است که در این صورت، شامل اثبات هلال به عنوان واقعه‌ای خارجی خواهد بود، ولی این احتمال، از جهاتی ناتمام است:
۱. در مسأله هلال، احتیاجی به مراجعه به حاکم نداریم؛ زیرا راههای دیگر، چون بیّنه و شیاع و مشاهده … ما را از آن بی نیاز می‌کند.
۲. مسأله از امور مهمه‌ای نیست که محتاج مراجعه به حاکم باشد و حتی اگر امام معصوم نیز، حضور می‌داشت، نیازی به مراجعه به وی نبود.
۳. دلیلی نداریم که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام)، مردم در اثبات هلال، به آنان مراجعه می‌کرده‌اند و رجوع مردم به فقها در زمانهای اخیر، پدیده‌ای نوظهور است و ریشه تاریخی ندارد.
۴. مقصود از جمله: (حجّتی علیکم) حجت بودن فقیه، در آنچه که امام حجّت است، می‌باشد و آن منحصر در شبهات حکمیه است و باب قضا و موضوع هلال خارج از آن است
[۱۰۴۵] (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
.
۵. رجوع به عموم عامّ برای اثبات داخل بودن حکم هلال در آن. رجوع به عامّ، در شبهه مصداقیه است و این مسأله به ضرورت، باطل است
[۱۰۴۶] (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
.
نقد و بررسی اشکالات
۱. وجود راههای دیگر برای اثبات هلال، دلیل نمی‌شود که احتیاج به حکم حاکم در اثبات هلال نداشته باشیم. مثل این که بگوییم: چون رؤیت را داریم، پس احتیاجی به تواتر و شیاع نداریم. افزون بر این، چه بسا شارع این راه را برای تسهیل و امتنان بر بندگان قرار داده است، تا مسلمانان بتوانند علاوه بر استفاده از آن راهها، از حکم حاکم نیز بهره ببرند و از حیرت و سرگردانی به در آیند.
۲. وجود راههای دیگر، ما را از حکم حاکم بی نیاز نمی‌کند. زیرا امکان دارد، نه تنها گرهی از کار نگشاید که بر گرهها بیفزاید و به تفرقه و اختلاف دامن زند.
این، ایجاب می‌کند که حاکم در مسأله دخالت کند و با فرمانی واحد، به اختلافات پایان بخشد. اهمیت اثبات هلال، با وجود آثار فراوان آن در زندگی عبادی و سیاسی مسلمانان، از نصب امیرحاج و قاضی کمتر نیست که در طول تاریخ، حاکمان در آن دخالت می‌کرده‌اند.
۳. این سخن که رجوع به حاکمان در مسأله هلال، در هیچ زمانی سابقه نداشته، سخنی است سست و ناروا. زیرا با مراجعه به تاریخ و کتابهای فقها و روایات می‌یابیم که این امر برعهده حاکمان بوده و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در دوران حاکمیت، عهده دار این وظیفه بوده است. مردم رؤیت هلال را به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گزارش می‌داده‌اند و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از اطمینان به درستی اخبار و گواهی گواهان و دیگر قرائن، به مردم اعلام می‌کرد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند. پس از رحلت آن حضرت، این سیره از سوی حاکمان اسلامی، دنبال می‌شده است.
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن: عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
۴. امّا این که گفته‌اند: حوادث واقعه، مسأله هلال را شامل نمی‌شود، سخنی است بی بنیاد؛ چرا که به گفته خود اینان که عرضه اشکال کرده‌اند، هر وظیفه اجتماعی، سیاسی که بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام) است، بر عهده فقیه جامع الشرایط نیز خواهد بود.
پر واضح است که مسؤولیت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه (علیه السلام)، تنها حلّ شبهات حکمیه و قضاوت نبوده است.
قلمرو ولایت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بسیار گسترده است که حکم به ثبوت هلال نیز، مصداقی از آن موارد به شمار می‌آید. پس، گفتار حاکم در این مسأله بر مردم حجّت است و رجوع به حاکم در شبهه موضوعیه‌ای همانند هلال، قطعاً داخل در عموم حوادث واقعه است و شبهه‌ای در مصداق بودن آن نیست، تا رجوع به عامّ در آن از باب رجوع به عموم عامّ در شبهه مصداقیه باشد.
برهانی دیگر
اگر روایات عامه و مطلقه را برای اثبات ولایت فقیه و در نتیجه، عمومیت حکم او ناتمام بدانیم، از راه دیگر نیز می‌توان عموم ولایت فقیه را اثبات کرد. برای تبیین این راه به گفتار آیة اللّه بروجردی (ره) در این باره اشاره می‌کنیم:
ایشان برای اثبات ولایت فقیه، چند مقدمه را یادآوری می‌کند:
۱. در هر اجتماعی کارهایی از قبیل جنگ و صلح و گرفتن مالیات و مصرف آن و اعمال سیاست داخلی و خارجی وجود دارد که از وظایف فرد فرد مردم نیست، بلکه از وظایف حکومت است.
۲. در اسلام، یک سلسله قوانین سیاسی اجتماعی، از قبیل: حدود، قضا جمع زکات و مصرف آن و … وجود دارد که باید به دست حاکم اسلامی‌اجرا شود و به همین علت، شیعه و سنّی بر احتیاج امت اسلامی‌به زعیم و رهبر سیاسی اتفاق دارند. بالاتر، این مسأله از ضروریات اسلام است.
۳. در اسلام وظایف سیاسی از وظایف عبادی، جدا نیست. چنانکه رسول گرامی‌اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، در عین حال که اقامه نماز جمعه و جماعات می‌کردند، رهبری سیاسی مسلمانان را برعهده داشتند. برای شهرها والی و قاضی نصب می‌کردند. فرمان جنگ و صلح می‌دادند. مالیات می‌گرفتند و در راه حوائج مسلمانان مصرف می‌کردند. پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سیره خلفا نیز چنین بوده است.
ایشان، پس از نتیجه گیری از این سه مقدمه، می‌نویسد:
به عقیده ما، رهبری سیاسی اسلام، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)، حق علی (علیه السلام) و ائمه معصومین (علیه السلام) و انجام آن در صورت قدرت از وظائف آنان بوده است. از این روی، خواص از شیعه، همچون: زراره و محمد بن مسلم در این گونه مسائل به ائمه (علیه السلام) مراجعه می‌کردند. چون شیعه همیشه نمی‌توانسته در امور حکومتی به ائمه (علیه السلام) رجوع کند و از طرفی پیش بینی غیبت امام (علیه السلام) نیز می‌شده است، بدون شکّ اصحاب ائمه (علیه السلام) پرسیده‌اند که اگر رجوع به ائمه (علیه السلام) ممکن نباشد و یا امام (علیه السلام) غایب باشد، در کارهای حکومتی به چه کسی مراجعه کنیم؟ ائمه (علیه السلام) از مراجعه به طاغوتها نهی کرده اند. بدون تردید، افراد با صلاحیتی را به عنوان مرجع امور سیاسی تعیین کرده‌اند. ولی این سؤال و جوابها از کتابهای حدیث ساقط شده و فقط حدیث عمربن حنظله و ابو خدیجه به دست ما رسیده است. حالا که روشن شد، ائمه (علیه السلام) برای انجام کارهای حکومتی، حتماً کسانی را تعیین کرده‌اند. به ناگزیر باید گفت: فقیه عادل را تعیین کرده‌اند، چون کسی از علما، تعیین و نصب غیر فقیه را نگفته‌است. پس یا باید بگوییم: اصلاً کسی را نصب نکرده‌اند و یا بگوییم: فقیه عادل را نصب کرده‌اند.
با توضیحاتی که دادیم، نصب فقیه عادل به حکومت و ولایت، از طرف ائمه (علیه السلام) قطعی است. بنابراین، برای نصب فقیه عادل از سوی ائمه (علیه السلام)، برای این امور عامّه که مردم به آن نیاز دارند احتیاجی به اثبات آن از راه مقبوله نیست. البّته مقبوله می‌تواند از مؤیدات باشد
[۱۰۴۷] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
.
افزون بر دو روایت: مقبوله و توقیع اسحاق بن یعقوب، همه ادّله دیگری که فقها برای ولایت عامّه فقیه آورده‌اند، در این جا نیز کارآیی دارند
[۱۰۴۸] (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
.
شیوه فقهاء در کتابهای فقهی
شیوه فقها در مباحث فقهی، می‌نمایاند که ولایت عامه فقیه و عمومیت حکم او را، اصلی قطعی و مسلم گرفته‌اند. از این روی، در موارد گوناگون، از جمله: ثبوت هلال، به حکم حاکم فتوا داده‌اند.
شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، در چند جای جواهر، به این مسأله اشاره دارد
[۱۰۴۹] (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
وی، در کتاب امر به معروف و نهی از منکر، پس از آن که روایات مربوط به ولایت فقیه را می‌آورد، می‌نویسد: فقها، ولایت عامّه فقیه را اصلی مسلّم و مفروغ عنه گرفته‌اند از این روی:
فان کتبهم مملّوة بالرجوع الی الحاکم، المراد به نائب الغیبة فی سایر المواضع
[۱۰۵۰] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
.
کتابهای فقهای شیعه، پر است از مواردی که باید به حاکم اسلامی‌و نائب امام زمان (علیه السلام)، در زمان غیبت، در سایر مواضع، مراجعه کرد.
سیدمحمّد بحرالعلوم می‌نویسد:
یظهر لمن تتبع فتاوی الفقهاء فی موارد عدیده کما ستعرف فی اتفاقهم علی وجوب الرجوع فیها الی الفقیه مع انّها غیر منصوص علیها بالخصوص و لیس اِلاّ لاستفادتهم عموم الولایه له بضرورة العقل والنقّل بل استدلوا به علیه حکایة الاجماع علیه فوق حدّ الاستفاضه و هو واضح بحمداللّه لا شکّ فیه و لا شبهة تعتریه
[۱۰۵۱] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
.
اگر کسی فتاوای فقها را بررسی کند، به این نتیجه خواهد رسید که: فقها، در موارد زیادی اتفاق نظر دارند که باید به فقیه مراجعه کرد، در حالی که هیچ نصّ خاصی در این موارد نداریم. آنان، به ضرورت عقل و نقل، عموم ولایت فقیه را استفاده کرده‌اند. بلکه بر عامّ بودن آن، به سبب همین فتاوای متعدد، استدلال کرده‌اند. اتفاق نظرهای بسیاری درباره ولایت عامّه فقیه نقل شده است. این مطلب، بحمداللّه، روشن است و هیچ شکّ و شبهه‌ای در آن راه ندارد.
حاج آقا رضا همدانی نیز عبارتی شبیه دو عبارت فوق دارد
[۱۰۵۲] (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
.
نمونه های دخالت فقهای شیعه، در ابواب گوناگون فقه بسیاراست. از جمله به ثبوت هلال
[۱۰۵۳] (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
، طلاق، در برخی از موارد (۱۰۰)، اجبار محتکر بر فروش
[۱۰۵۴] (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
، قیمت گذاری اجناس
[۱۰۵۵] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
تصرف در خمس و انفال
[۱۰۵۶] (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
، اقامه حدود و تعزیرات
[۱۰۵۷] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
، تصرف در اموال بی سرپرست
[۱۰۵۸] (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
، تصرف در اوقاف عامه
[۱۰۵۹] (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
، تصرف در میراث انسان بدون وارث
[۱۰۶۰] (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
و … به حکم حاکم فتوا داده‌اند. شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، به هنگام بحث از ولایت حاکم، در کتاب تجارت، نسبت به محجور طبیعی، مانند کودکان و سفیه و محجور فقهی، مانند مفلس، می‌نویسد:
… قلت: بل لا یمکن استقصاء افراد ولایة الحاکم و امنیه لانّ التحقیق عمومها فی کلّ ما احتیج فیه الی ولایة فی مال او غیره، اذ هو ولیّ من لاولیّ له و لهما تولیة طرفی العقد فی الاقتراض و غیره من التصرفات التی فیها المصلحه او لا مفسده فیها
[۱۰۶۱] (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
.
من معتقدم که: شمارش موارد ولایت حاکم اسلامی‌و امین او امکان پذیر نیست. زیرا، ما به عموم ولایت فقیه، معتقدیم. بنابراین، در هر موردی که احتیاج به اعمال ولایت باشد، چه مالی و چه غیر آن، فقیه در آن مورد ولایت دارد؛ چون فقیه، ولیّ و سرپرست کسی است که ولیّ و سرپرست ندارد. حاکم و امین او می‌توانند به نیابت از او، دو طرف عقد اقتراض و غیر آن، از تصرفاتی که دارای مصلحت است و یا حداقل دارای مفسده نیست، عهده دار شوند.
از آنچه تاکنون آوردیم، روشن شد: فقهایی که به عمومیّت ولایت فقیه و نیابت عامّه وی از سوی ائمه (علیهم السلام) اعتقاد دارند، به عمومیت حکم حاکم باور دارند و حکم به ثبوت هلال را نیز از وظایف حاکم اسلامی‌می‌دانند؛ زیرا در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و ائمه اطهار و حتّی حکام جور، متعارف و متداول چنین بوده که مردم، در این زمینه ها، به زمامداران مراجعه می‌کرده‌اند. این روش، نسبت به تعیین مواقیت، از جمله ثبوت هلال، قطعی است که بدان خواهیم پرداخت.
روایات خاصّه
افزون بر دلالت روایات عامّه و مطلقه و شیوه فقها در کتابهای فقهی، بر حجیّت حکم حاکم، روایاتی نیز در باب هلال داریم، که اینک برخی از آنها را ارائه می‌دهیم:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأیا الهلال منذ ثلاثین یوماً امر الامام بالافطار فی ذلک الیوم اذا کانا شهدا قبل زوال الشمس؛ فان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلک الیوم و اخّر الصلاة الی الغد فصلّی بهم
[۱۰۶۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
.
هرگاه دو گواه، نزد امام گواهی دهند که سی روز پیش از این، ماه را دیده‌اند، اگر این شهادت پیش از ظهر باشد، امام، دستور می‌دهد که مردم افطار کنند و اگر بعد از ظهر باشد، امام دستور افطار آن روز را صادر می‌کند و نماز عید را به فردای آن روز موکول می‌کند.
یا می‌فرماید:
دخلت علی ابی العباس بالحیره فقال: یا اباعبداللّه ما تقول فی الصیام الیوم، فقلت: ذاک الی الامام، ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا فقال: یا غلام علّی بالمائده فاکلت معه و انا اعلم واللّه انّه یوم من شهر رمضان، فکان افطاری یوماً و قضاؤه ایسر علّی من ان یضرب عنقی و لا یعبداللّه
[۱۰۶۳] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.

در شهر حیره، بر ابی العباس وارد شدم.
وی گفت: ای اباعبدالله! نظرت درباره روزه امروز چیست؟
گفتم: این مربوط به امام است اگر روزه بگیری، روزه می‌گیریم و اگر افطار کنی، افطار می‌کنیم.
سپس ابی العباس، به غلامش گفت: برایم غذا بیاور.
من نیز با او غذا خوردم و به خدا قسم می‌دانم که آن روز، از روزهای ماه رمضان بود. ولی افطار یک روز و قضای آن، بر من آسان تر است که بی ثمر کشته شوم و خدای عبارت نشود.
جمله: (ذاک الی الامام)، مبیّن آن است که حکم به رؤیت هلال، از مناصب امام و حکومت است،به گونه‌ای که امام (علیه السلام)،حتّی با علم به خلاف، از باب تقیّه،پیروی می‌کند.
ابن عباس می‌گوید:
جاء اعرابی الی النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) فقال: انّی رایت الهلال الحسن فی حدیثه:یعنی رمضان     فقال(صلی الله علیه و اله و سلم): اتشهد ان لااله الاّ اللّه؟ قال نعم. قال: اتشهد ان محمداً رسول اللّه! قال: نعم. قال (صلی الله علیه و اله و سلم): یا بلال، اذن فی الناس فلیصوموا غداً.
[۱۰۶۴] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.

مردی اعرابی به نزد پیامبر آمد و گفت: من ماه را دیدم. بصری در حدیثی می‌گوید:مقصود هلال رمضان است     پیامبر گفت: آیا به وحدانیت خداوند شهادت می‌دهی.
اعرابی گفت آری.
پیامبر فرمود: آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده خداست.
اعرابی گفت آری.
پیامبر فرمود: ای بلال! در میان مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند.
آیة اللّه حکیم، به سه روایت فوق، استناد کرده است
[۱۰۶۵] (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
.
حماد می‌گوید:
عن علّی (علیه السلام): انّه صام بالکوفه ثمانیه و عشرین یوماً، شهر رمضان، فرأ وا الهلال فامرمنادیاً ینادی: اقضوا یوماً فانّ الشهر تسعة و عشرون یوما
[۱۰۶۶] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.

علی (علیه السلام) در کوفه بیست و هشت روز ماه رمضان را روزه گرفت، سپس هلال شوال دیده شد. امر کرد که فردی اعلان کند: یک روز را قضا کنند که ماه بیست و نه روز است.
این دو روایت نیز دلالت دارند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) تصدی امر هلال را خود به عهده داشته‌اند و صوم و افطار را اعلام می‌کرده‌اند.
نقد و بررسی روایات خاصه
۱. گفته‌اند: مقصود از امام، درصحیحه محمد بن قیس، امام معصوم است. پیروی از امام معصوم (علیه السلام) واجب است، گرچه حکم نکند. اگر در روایات، از جانب امام (علیه السلام)، بر غیر معصوم اطلاق امام شده، از باب تقیه بوده نه واقعیت
[۱۰۶۷] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
.
از این سخن، پاسخ داده‌اند، بدین شرح:
۱. ظاهر روایت اطلاق دارد و هر امام و حاکمی‌را شامل می‌شود. تا قرینه‌ای بر تقیید اقامه نشود، به اطلاق آن باید حکم کرد.
۲. اطلاق امام بر غیر معصوم در آیات و روایات بسیار است، از جمله:
در باب دیون آمده است:
ایّما مسلم مات و ترک دینا لم یکن فی فساد و علی اسراف فعلی الامام ان یقضیه.
[۱۰۶۸] (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.

هر مسلمان بمیرد و بدهکار باشد، اگر بدهکاری وی به خاطر فساد و اسراف نباشد، بر امام است که بدهی او را بپردازد.
امام صادق (علیه السلام) واژه امام را درباره اسماعیل بن علی، که امیر حاج بوده به کار می‌برد:
سِر فان الامام لایقف
[۱۰۶۹] (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.

علیکم بالجهاد فی سبیل اللّه مع کلّ امام عادل
[۱۰۷۰] (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.

امام صادق (علیه السلام) بر ابی العباس اطلاق امام کرده است: ذاک الی الامام
[۱۰۷۱] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
خلاصه، در قرآن و روایات، بر پیشوایان، چه به حق و چه بر باطل، امام اطلاق شده است(۱۱۹).
۳. اگر امام در صحیحه را امام معصوم بدانیم، لازم می‌آید که امام صادق (علیه السلام) برای سایر ائمه تعیین تکلیف کرده باشد که معهود نیست. آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، در این باره می‌نویسد:
مع انّه لم یعهد ان یبیّن معصوم تکلیف معصوم آخر
[۱۰۷۲] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.

سابقه ندارد که امام معصوم، تکلیف معصوم دیگر را معیّن کند.
شیخ یوسف بحرانی، در ذیل روایت، اشکال می‌کند:
بر فرض که این وظیفه برای امام معصوم (علیه السلام) ثابت شود، دلیلی نداریم که فقها در این مسأله نیابت داشته باشند؛ زیرا بسیاری از وظایف در شرع هست که ویژه امام معصوم (علیه السلام) است. امکان دارد این هم از همان وظایف ویژه معصومان باشد.
[۱۰۷۳] (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.

پاسخ:
اولاً، واژه (امام)، هر حاکم و پیشوایی را در بر می‌گیرد ثانیاً، به دلیل روایات عامه و مطلقه، همه وظایف حکومتی امامان معصوم (علیه السلام) را فقهای جامع الشرایط، در روزگار غیبت بر عهده دارند. اثبات این که فلان کار از وظایف ویژه امام معصوم است، احتیاج به دلیل دارد. اگر دلیل در میان نبود، عمومیت نیابت به حال خود باقی است. به روایت ابی العباس اشکال شده که روایت، در مقام تقیّه صادر شده است و حجیّت ندارد
[۱۰۷۴] (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
.
پاسخ:
سخن امام دو بخش دارد:
۱. ذاک الی الامام.
۲. ان صمت صمنا و ان افطرات افطرنا.
قبول داریم که امام (علیه السلام) در مقام تقیه بوده، امّا نمی‌توان پذیرفت که بخش اوّل سخن امام هم تقیّه‌ای بوده است چرا که: (الضرورات تتقدر بقدرها.) تقیه ضرورتی است که می‌بایست به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر جمله: (ذاک الی الامام) مورد قبول امام نبود، آن حضرت می‌توانست آن را بیان نکند و تنها با گفتن جمله دوّم و همراهی عملی با حاکم و گشودن روزه، رفع خطر کند. پس این که امام (علیه السلام) بدون نیاز، آن جمله را می‌فرماید، دلیلی است بر این که آن حضرت، در نظر داشته مسلمانان را به یکی از مسائل اساسی توجّه دهد و آن، پیروی از حاکم و امام مسلمانان در مسأله هلال است. در نهایت، اگر مسأله از جهت تقیه محلّ تردید واقع شد، (اصالة جهة الصدور) اقتضاء می‌کند که بگوییم: امام (علیه السلام)، در مقام بیان واقع بوده و از روی تقیه سخن نگفته است
[۱۰۷۵] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
.
سیره
با نگاهی گذرا به تاریخ اسلام، در می‌یابیم که هر حاکمی‌که رهبری مسلمانان را در امور سیاسی و اجتماعی به عهده داشت، امر هلال را نیز، تصدی می‌کرد. در دوره های بعد، قضات، که نمایندگان سلطان به شمار می‌آمدند، این کار را به عهده داشتند و مسلمانان نیز، در امر هلال و مسائل مرتبط با آن: عبادات، معاملات و … به آنان رجوع می‌کردند.
سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در روزگاری که رهبری جامعه اسلامی‌را عهده دار بود، امر رؤیت هلال را نیز عهده دار بود. مردم در هنگام رؤیت هلال، در نزد وی به گواهی بر می‌خاستند و آن حضرت، پس از بررسی احوال گواهان و چگونگی رؤیت آنان، اگر به درستی گواهی علم پیدا می‌کرد، حکم به اثبات هلال می‌نمود.
شیخ طوسی در این باره می‌نویسد:
و ثبت ایضاً من سنة النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) انّه کان یتولی رویة الهلال و یلتمس الهلال و یتصدی لرویته و ما شرعه من قبول الشهاده علیه والحکم فیمن شهد بذلک فی مصر من الامصار
[۱۰۷۶] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
.
در سنّت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ثابت شده که آن حضرت، خود، متولی رؤیت هلال بود. آن حضرت خود به جستجوی هلال می‌پرداخت و بر رؤیت هلال نظارت می‌نمود. و شهادت بر رؤیت را تشریع می‌کرد و بر اساس شهادت مسلمانان از هر شهری، حکم به اثبات هلال می‌کرد.
شبیه سخنان فوق را علاّمه در منتهی
[۱۰۷۷] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
و تذکره
[۱۰۷۸] (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
و علامه مجلسی در ملاذ الاخبار
[۱۰۷۹] (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
آورده‌اند. چون عبارتها بسیار نزدیک اند به هم، به نقل آنها نمی‌پردازیم.
روایات نیز بیانگر آن است که مردم، در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، در این کار مهم، همچون سایر کارهای اساسی به آن حضرت مراجعه می‌کردند و از وی کسب تکلیف می‌کردند و بدون فرمان آن حضرت، به کاری دست نمی‌زدند.
انّ الناس کانوا یصومون بصیام رسول اللّه و یفطرون بافطاره فلّما اراد مفارقتهم فی بعض الغزوات قالوا: یا رسول اللّه کنّا نصوم بصیامک و نفطر بافطارک وها انت ذاهب لوجهک فما نصنع: قال (صلی الله علیه و اله و سلم): صوموا لرؤیته وافطروا لرؤیته.
[۱۰۸۰] (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.

مردم با روزه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، روزه می‌گرفتند و با افطار آن حضرت افطار می‌کردند. و چون نزدیک ماه رمضان، برای شرکت در یکی از غزوات، قصد حرکت کردند، اصحاب به ایشان گفتند: ای پیامبر! ما با روزه گرفتن شما روزه می‌گرفتیم و با افطار و عید شما، عید. حال، در غیبت شما چه کنیم؟
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند: با رؤیت هلال روزه بدارید و با رؤیت آن، روزه بگشایید. روشن است کسب تکلیف مسلمانان از پیامبر در امر هلال، حکایت از آن دارد که همیشه در این مهم، از آن بزرگوار پیروی می‌کرده‌اند.
در روایت ابن عباس، که آن را نقل کردیم، ملاحظه شد که پس از گواهی اعرابی بر رؤیت هلال و پذیرش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، گواهی وی را، به بلال فرمود:
یا بلال اذنّ فی الناس فلیصوموا غدا …
[۱۰۸۱] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.

ای بلال به مردم اعلان کن که فردا روزه بگیرند.
در نقلی دیگر آمده:
فامر بلالاً فنادی فی الناس ان یقوموا و ان یصوموا
[۱۰۸۲] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.

ابن رشد نیز، روایت را با اندکی تفاوت، نقل کرده است
[۱۰۸۳] (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
.
عبداللّه بن عمر نقل می‌کند:
ترائی الناس الهلال فاخبرت رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) انی رایته فصام و امر الناس بصیامه
[۱۰۸۴] (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
.
سیره ائمه (علیه السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حجّ خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیه السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیه السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌حکّام جور فراوان است.
مردم، در پی دیدن ماه بودند که من به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خبر دادم که ماه را دیدم. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) روزه گرفت و مردم را نیز به گرفتن روزه فرمان داد.
امام صادق می‌فرماید: پیامبر به معتب، غلام خود که گفت: من ماه را دیده‌ام، فرمود:
اذهب فاعلمهم
[۱۰۸۵] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.

برو، و به مردم اعلان کن.
از روایات بالا بر می‌آید که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، بر اساس شاهد واحد، به روزه دستور فرموده‌است. شاید در شهادت اعرابی و عبدالله عمر و همچنین معتب، قرائنی بوده که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به شهادت آنان، اطمینان به اوّل ماه رمضان پیدا کرده است بنابراین، این روایات با روایاتی که بر لزوم دو شاهد دلالت دارند، تعارضی ندارند.
فقهای اهل سنّت، به استناد به همین روایات، بین اوّل رمضان و شوال فرق گذاشته‌اند. ولی فقهای شیعه، آن را نپذیرفته‌اند.
در مورد هلال شوال نیز، روایات بسیاری وجود دارد که پس از اثبات هلال برای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به مردم اعلان می‌داشت و آنان را به افطار و نماز عید فرمان می‌داد. شخصی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌گوید:
اختلف الناس فی آخر یوم من رمضان فقدم اعرابیان فشهدا عند النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) باللّه لا هلاّ الهلال امس عشیة، فامر رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یغدوا الی مصلاّهم
[۱۰۸۶] (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
.
مردم، در آخرین روز رمضان در تحیّر بودند، تا آن که دو نفر به مدینه آمدند و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سوگند یاد کردند که هلال شوال را دیده‌اند. آن حضرت، مردم را امر کرد که افطار کنند و برای نماز به مصلّی بروند.
ابن حزم در محلّی، شبیه این روایت را از طریق ابی عثمان نهدی نقل کرده است
[۱۰۸۷] (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
.
ابن ماجه به سند خود، از ابی عمیر بن انس بن مالک نقل می‌کند:
حدثنی عمومتی من الانصار من اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) قالوا: اغمی‌علینا هلال شوال فاصبحنا صیاما فجاء رکب من آخر النهار فشهدوا عند النبّی (صلی الله علیه و اله و سلم) انهم رأوا الهلال بالامس، فامرهم رسول اللّه (صلی الله علیه و اله و سلم) ان یفطروا و ان یخرجوا الی عیدهم من الغد
[۱۰۸۸] (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
.
عموهای من که از انصار و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) بودند، مرا حدیث کردند: هلال شوال، بر ما پنهان ماند، از این روی، فردای آن روز را روزه گرفتیم، تا این که در ساعات آخر روز، کاروانی وارد شد و در نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به رؤیت هلال در شب گذشته شهادت دادند. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دستور داد که مردم افطار کنند و فردا صبح،برای گزاردن نماز عید، به مصلّی بروند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، افزون بر اعلام صوم و فطر، مسؤولیت مراسم عید را نیز بر عهده می‌گرفت و آن را با شکوه تمام به اجرا در می‌آورد.
پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با مردم برای برگزاردن نماز عید، به صحرا می‌رفت و در جلوی آن حضرت، پرچمی‌به عنوان شعار حمل می‌شد:
ابن اثیر می‌نویسد:
(پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، مردم را به اخراج زکات فطر، قبل از نماز عید دستور می‌داد و پس از آن، به مصلّی می‌رفت و نماز عید می‌گذارد و در هنگام رفتن به مصلّی، پیشاپیش آن حضرت پرچمی‌حمل می‌شد
[۱۰۸۹] (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
.
آن حضرت، به والیان خود نیز دستور می‌داد که این مراسم را برگزار کنند
[۱۰۹۰] (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
. همه اینها، حکایت از آن دارد که اعلان هلال، برگزاری مراسم و اعیاد، از مناصب پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است.
سیره خلفا
پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، خلفا، نیز متصدی امر هلال بودند و مردم نیز، در این مسأله، به آنان رجوع می‌کردند.
علی (علیه السلام)، در روزگاری که خود عهده دار امور مسلمانان نبود، مانند سایر مردم، از فرمان خلفا پیروی می‌کرد و بر طبق فرمان آنان روزه می‌گرفت و یا روزه می‌گشود.
به روزگار عمر، اگر کسی بدون حکم وی، روزه می‌گشود، مورد موأخذه قرار می‌گرفت.
ابی قلابه نقل می‌کند:
ان رجلین قدما المدینه و قدرا یا الهلال و قد اصبح الناس صیاما فاتیا عمر فذکر ذلک له فقال: لاحدهما اصائم انت؟ قال: بل مفطر قال: ما حملک علی هذا؟ قال: لم اکن لا صوم و قد رأیت الهلال. و قال الاخر: انا صائم، قال: ما حملک علی هذا. قال: لم اکن لا فطر و الناس صیام. فقال: للذی افطر، لولا مکان هذا لا وجعت رأسک ثم نودی فی النّاس اذاً خرجوا
[۱۰۹۱] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
.
دو نفر، در ماه رمضان به مدینه آمدند و گفتند ماه را دیده‌ایم. مردم مدینه، هنوز روزه داشتند. این مطلب را به عمر گزارش دادند. عمر به یکی از آن دوگفت: آیا روزه هستی؟ گفت: خیر.
عمر گفت: چه چیز تو را بر گشودن روزه وا داشت. مرد گفت: من هلال را دیده‌ام، چرا روزه باشم؟
دیگری گفت: من روزه هستم. عمر گفت: چه چیز تو را برخودداری از گشودن روزه وا داشت.
گفت: چگونه روزه‌ام را بگشایم، در حالی که مردم روزه باشند.
عمر به آن کس که روزه نداشت گفت: اگر خاطر این مرد نبود، تو را به سختی ادب می‌کردم.
سپس در میان مردم اعلان شد که برای نماز عید از خانه ها خارج شوند.
در روزگار علی (علیه السلام) نیز، همان سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) جریان داشت. آن حضرت، مرجع اصلی مردم در اعلان مناسک و مواقیت بود. مردم نیز، به هنگام رؤیت هلال، به نزد آن حضرت می‌شتافتند و شهادت به رؤیت هلال می‌دادند. حضرت پس از وارسی گواهی گواهان و اطمینان به درستی گواهی آنان، به مردم دستور می‌داد روزه بگیرند، یا روزه بگشایند و مراسم عید به جای آورند.
عبداللّه بن سنان از مردی روایت می‌کند:
صام علّیٌ بالکوفه ثمانیه و عشرون یوماً شهر رمضان فرأوا الهلال، فامر منادیا ینادی اقضوا یوماً فان الشهر تسعه و عشرون یوماً.
[۱۰۹۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.

علی (علیه السلام)، بیست و هشت روز از رمضان را روزه گرفت، که مردم هلال ماه شوال را دیدند. آن حضرت، دستور داد که منادی ندا در دهد: مردم، یک روز قضا به جای آورند که ماه بیست و نه روز است.
فاطمه بنت الحسین می‌گوید:
انّ رجلاً شهد عند علی (علیه السلام) علی رؤیة الهلال، فصام واحسبه قال: و امر الناس ان یصوموا.
[۱۰۹۳] (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.

مردی در نزد علی (علیه السلام) به رؤیت هلال، شهادت داد. آن حضرت، روزه گرفت و مردم را به روزه گرفتن دستور داد.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
(انّ علیّاً (علیه السلام) صام عندکم تسعة و عشرون یوما فاتوه فقالوا: یا امیرالمؤمنین، قدر أینا الهلال، فقال: افطروا
[۱۰۹۴] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.

علی (علیه السلام) بیست و نه روز روزه گرفت. عدّه‌ای آمدند و به رؤیت هلال شهادت دادند. علی (علیه السلام) فرمود: افطار کنید.
از روایاتی که ذکر آنها گذشت این نتیجه به دست می‌آید: پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خلفاء و علی (علیه السلام) متصدی امر هلال بوده‌اند و پس از اثبات هلال در نزد آنان، به روزه و افطار و گزاردن نماز عید دستور می‌داده‌اند.
این احتمال که این منصب از ویژگیهای پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، می‌باشد و دیگران حق دخالت در آن را ندارند، سست و بی بنیاد است.
زیرا اگر بپذیریم که امامت و حکومت و شؤون مربوط به آن در دوره غیبت تعطیل پذیر نیست و شارع مقدس نسبت به این مسأله اساسی و بزرگ و مورد ابتلا، مردم را به حال خود وا نگذارده، در روزگار غیبت نیز، حاکم اسلامی، با تأسّی به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)، این وظیفه را بر عهده می‌گیرد.
سیره ائمه (علیه السلام)
سیره ائمه (علیه السلام)، حکایت از آن دارد که امر هلال، از وظایف حاکم است. آن بزرگواران، در دوران امامت خود، که بیش از دویست سال به طول انجامید، روزه و افطار و مناسک حجّ خود را به همراه مردم و با حکم حاکم انجام می‌دادند. در تاریخ، نمونه‌ای سراغ نداریم که یکی از ائمه (علیه السلام) با امیر حاجّ منصوب از سوی حاکمان، در وقوف به عرفات و مشعر و منی و یا صوم و افطار مخالفت کرده باشند. در حالی که مخالفت ائمه (علیه السلام)، با احکام ضدّ اسلامی‌حکّام جور فراوان است.
اگر مسأله اعلان هلال، توسط حکام، خلاف اسلام بود، حتماً از آن نهی می‌کردند در حالی که نه تنها نهی نکرده‌اند، که گه گاهی، در امر هلال، مردم را به سلطان ارجاع داده‌اند. از جمله:
عیسی بن منصوری می‌گوید:
کنت عند ابی عبداللّه (علیه السلام) فی الیوم الذّی یشکّ فیه فقال: یا غلام اذهب، فانظر اصام السلطان ام لا. فذهب. ثمّ عاد. فقال: لا. فدعا بالغذاء فتغدینا معه.
[۱۰۹۵] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.

من در (یوم الشک) در نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. آن حضرت، به غلام خود فرمود: برو ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟
غلام رفت و برگشت و گفت: خیر.
حضرت غذا خواست و ما نیز با آن حضرت غذا خوردیم.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
انی دخلت علیه و قد شکّ الناس فی الصّوم و هو و اللّه من شهر رمضان، فسلمت علیه، فقال: یا اباعبداللّه اصمت الیوم؟ فقلت: لا. والمائده بین یدیه. قال: فادن فکل، قال: فدنوت فاکلت. قال: قلت: الصّوم معک والفطر معک.
فقال الرجّل لابی عبداللّه (علیه السلام) تفطر یوماً من شهر رمضان؟
فقال: ای واللّه، افطر یوماً من شهر رمضان احب الیّ من ان یضرب عنقی.
[۱۰۹۶] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

بر ابی عباس حیره     وارد شدم. این در روزی بود که مردم در روزه تردید داشتند ولی من می‌دانستم که این روز از رمضان است. بر وی سلام کردم. او، در حالی که غذا می‌خورد به من روی کرد و گفت: آیا روزه هستی؟ گفتم: خیر. گفت: پیش آی و غذا تناول کن. من نیز پیش رفتم و غذا خوردم. سپس امام فرمود: به او گفتم: روزه و افطار با توست.
مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت: روزی از رمضان را افطار کردی؟
امام فرمود: آری. به خدا سوگند روزی از رمضان را افطار کنم دوست تر دارم، تا آن که گردنم زده شود.
روایت فوق، دلالت دارد که صوم و افطار، مسأله‌ای حکومتی بوده است، به گونه‌ای که حتی در موردی که امام صادق (علیه السلام) علم به خلاف دارد، از باب تقیّه پیروی می‌کند.
از برخی روایات به دست می‌آید که ائمه (علیه السلام) خواستار هماهنگی مردم در برگزاری مراسم عبادی و سیاسی، بویژه روزه و افطار و مناسک حجّ بوده‌اند. از جمله:
امام باقر (علیه السلام) می‌فرماید:
صم حین یصوم الناس وافطر حین یفطر الناس فانّ اللّه جعلِ الاهلّه مواقیت.
[۱۰۹۷] (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.

به هنگامی‌که مردم روزه می‌گیرند، روزه بگیر به هنگام افطار آنان افطار کن. زیرا خداوند، رؤیت هلال را برای تشخیص اوقات قرار داده است.
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یومٌ یضحی الناس و الصّوم یوم یصوم الناس.
[۱۰۹۸] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کرده و عید بگیرند. روزه روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
ییادآوری: روایاتی که درباره سیره پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام) و دیگر ائمه (علیه السلام)، نقل کردیم، گرچه بسیاری از آنها، از حیث سند ضعیف اند، ولی همان تعدادی که از نظر سند گیری ندارند و وثوق به صدور برخی از آنها، ما را کفایت می‌کند. همچنین از آن روایات می‌فهمیم که امر هلال، امری شخصی و فردی نیست، بلکه از اموری است که حاکم اسلامی‌وظیفه دارد تصدّی آن را بر عهده گیرد و مردم نیز، وظیفه دارند، از او پیروی کنند.
سیره مسلمانان
ییادآور شدیم، مردم در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و علی (علیه السلام)، و خلفا برای برای صوم و افطار خویش، از آنان کسب تکلیف می‌کرده‌اند. مراجعه به حاکمان، حتی ائمه اطهار، امری قطعی و مسلم است. ائمه اطهار، در برخی موارد، با عمل آنان، معامله حجت شرعی می‌کرده‌اند.
این سیره، پس از ائمه (علیه السلام) نیز، همچنان ادامه داشته است.
در میان اهل سنّت، این مسأله از وضوح بیشتری برخوردار است. حسن بصری و ابن سیرین، از فقهای بزرگ اهل سنّت، به مردم توصیه می‌کردند که در (یوم الشکّ) به حاکم و امام خود مراجعه کنند:
(التأسی با لامام ان صام صاموا و ان افطر افطروا.)
پیروی از امام و حاکم خود نمایید، اگر روزه گرفت روزه بگیرید و اگر افطار کرد افطار کنید۱۴۷.
این سیره، در بین مسلمانان معمول بوده است. ابن بطوطه، سیاح مشهور قرن هفتم، در سفرنامه خود، نمونه هایی از نقش حکّام و قضات را در اثبات هلال نشان می‌دهد.
او در گزارش از مکّه، به مناسبت حلول ماه رجب، که ماه عبادت و عمره حجّ و مراسم دیگر است می‌نویسد:
در آغاز ماه رجب، به فرمان امیر مکّه، طبلها و بوقها زده می‌شود و بدین وسیله، حلول ماه نو اعلام می‌گردد۱۴۸ … در ماه رمضان نیز، همین مسأله تکرار می‌گردد.
[۱۰۹۹] (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۱۷۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.

در جایی دیگر، به مناسبت عیداضحی و فطر در میان سیاهان و مراسم آنان، نقش مؤثر امیر و حاکم را در این باره تبیین می‌کند
[۱۱۰۰] (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۲، ص۷۹۸، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی..
.
همچنین گزارشی دارد از مراسم عیداضحی و فطر در میان سیاهان. در این گزارش، به نقش مؤثر حاکم، اشاره دارد (۱۵۰). همو، از مراسم رؤیت هلال رمضان در آبیار، از توابع مصر، گزارش می‌دهد.
(در آبیار)، قاضی شهر، عزالدین ملیحی شافعی را ملاقات کردم. وقتی او را دیدم، مصادف با یوم الرکبه بود اسم را برای روزی که هلال ماه رمضان رؤیت می‌شود انتخاب کرده‌اند     رسم آن نواحی چنین بود که روز بیست و نهم شعبان وجوه طبقات و فقهای شهر در خانه قاضی گرد می‌آیند. رئیس دستار بندان که جامه مخصوص و وضع مرتبی دارد در جای مناسبی می‌ایستد و هر یک از فقها، یا اعیان که وارد می‌شود، نقیب پذیره پیش می‌رود و آواز می‌دهد: سیّد نافلان الدین … آن گاه نقیب او را در جایی که فراخور مقامش باشد نشاند. بعد از تکمیل عدّه حضّار، قاضی و همراهان سوار می‌شوند و مردم شهر، از زن و مرد و بزرگ و کوچک به دنبال آنان، روان می‌گردند و به محلّ مرتفعی، در بیرون شهر که مخصوص رؤیت هلال است و آن را از پیش فرش کرده‌اند می‌روند و پس از نماز مغرب، از آن جا بسوی شهر باز می‌گردند …. مردم، قاضی را تا خانه مشایعت کرده در آن جا متفرق می‌کردند و این مراسم، همه ساله معمول است.
[۱۱۰۱] (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۵۲۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.

ابن عابدین، انگیزه تألیف رساله نهم از کتاب خود را که درباره اثبات هلال نوشته، چنین بیان می‌دارد:
این مجموعه را به سبب اتفاقی که در سال هزار و دویست چهل هجری، پیرامون اثبات هلال رمضان رخ داد، گرد آوردم و آن این بود: جماعتی از مردم، در روز دوشنبه، بیست و نه شعبان، در نزد نائب قاضی القضات دمشق، شهادت دادند که ماه را در آسمان صاف، از جایگاهی بلند دیده‌اند. در همین حال، مردی ادعا کرد که از فلانی طلب دارد و قرار این بوده با آغاز ماه رمضان، دین خود را بپردازد. امّا بدهکار، منکر آغاز ماه رمضان بود. حاکم، به سبب شهادت گواهان، پس از اثبات عدالت آنان، حکم به رمضان کرد و در ضمن، بدهکار را الزام کرد که دین خود را بپردازد.
حاکم، در این باره از مفتی مردم در دمشق، مسأله را استفتاء کرد. مفتی نیز به صحّت حکم حاکم و اثباتِ هلال و فریضه صوم فتوا داد … آن گاه نائب قاضی القضات امر کرد که ورود رمضان را با شلیک توپ … اعلام کنند.
[۱۱۰۲] (مجموعه رسائل)، ابن عابدین، ص۲۱۰، داراحیاء التراث العربی.

شیعیان، در شهرهایی که بیشتر مردمان آنها را اهل سنّت تشکیل می‌داده‌اند، از حکم حاکم اهل سنّت در اثبات هلال پیروی کرده‌اند و ائمه بر عمل آنان صحه گذاشته‌اند. این مسأله در حجّ بسیار روشن است. زیرا معمولاً، امیر حاج از سوی حکام اهل سنّت تعیین می‌شده و شیعیان، هماهنگ با آنان اعمال خود را انجام می‌داده‌اند و هیچ گونه مخالفتی از آنان در تاریخ، سراغ نداریم. در سرزمینهایی که شیعیان از خود استقلال داشته‌اند و رهبران مذهبی با نفوذی در میانشان بوده، در امر هلال به آنان مراجعه می‌کرده‌اند.
سیدعبدالاعلی سبزواری، در پاسخ کسانی که منکر حجیت حکم حاکم در رؤیت هلال بوده‌اند، می‌نویسد:
(فمانا قشه بعض متأخری المتاخرین فی شمول حجیته الحکم للمقام مخالفة لمرتکزات المؤمنین، بل النّاس اجمعین حیث یتهاجمون آخر شعبان و آخر شهر رمضان علی باب دارمن یزعمونه مرجعاً دینیاً لهم لاستعلام حکم الصّوم و جو باو تحریما و هذه السیره کانت مستمره الی عصر المعصوم
[۱۱۰۳] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۶.
.
مناقشه برخی متاخری المتاخرین، درباره حجیّت حکم حاکم، مخالف با فطرت مؤمنان است؛ زیرا مردم، در پایان شعبان و در پایان ماه رمضان، به سوی اقامتگاه مرجع دینی خود هجوم می‌برند، تا حکم روزه خود را از حیث وجوب و تحریم بپرسند. این سیره، تا زمان معصوم (علیه السلام) ادامه داشته است.
این مسأله در سده اخیر محتاج به تفصیل نیست. مجتهد و مرجع مورد قبول مردم، حکم به ثبوت هلال را به مردم ابلاغ می‌کرد و مردم، در سرتاسر ایران آن را می‌پذیرفتند:
(در یکی از سالها، به میرزای شیرازی می‌گویند: شیعیان ماه را رؤیت نکرده‌اند، ولی اهل سنّت ادّعا می‌کنند که ماه را دیده‌اند.
میرزا می‌گوید: کسانی که از آنان ماه را دیده‌اند برای شهادت بیاورید. آنان را به خدمت میرزا آوردند و ایشان پس از اطمینان به وثاقت آنان، حکم به رؤیت هلال داد
[۱۱۰۴] (مجلّه حوزه)، شماره ۵۰ ۵۱، ص۳۶، ویژه میرزای شیرازی، مصاحبه سید رضی شیرازی.
.
سیره عقلا
سیره عقلا، حجیّت حکم حاکم را تأیید می‌کند. زیرا اصل حکومت از ضروریات است که همه عقلا بر آن اتفاق دارند. مردم، از هر ملت و طرفدار هر آیینی که باشند، در مسائل مهم، پیش حاکم می‌روند. اعیاد و مراسم و شعائر از این قبیل اند. پیش از اسلام، اعراب جاهلی که فاقد تشکیلات منظم بودند، در مسائل مهم، به بزرگان و رؤسای خود رجوع می‌کردند۱۵۵. مسائلی چون: حجّ و میقات و افاضه به عرفات، ماههای حرام، جنگ و صلح، از طرف آنان اعلان می‌شد. برخی، از چنان قدرتی برخودار بودند که ماههای حرام را تغییر می‌دادند.
سیدعبدالاعلی سبزواری، حجیت حکم حاکم را با استناد به سیره عقلا چنین تصویر می‌کند:
الظاهر انّ اعتبار حکم الحاکم فی الجمله من المسلمیات العقلائیه عند الناس، لانّ لکلّ مذهب و ملّه حاکم و حکم فی امور الدینیه والدنیویه. خصوصاً الامور النوعیه التی یحتاج النوع الیها فالمقتضی للحجیه فی الحکم الجامع الشرائط موجود والمانع مفقود فلا بدّ من الاعتبار، فیصح ان یقال: ان کلّ مورد یرجع فیه الناس بفطرتهم الی الحاکم یکون حکمه معتبر اِلاّ مع ثبوت الردع و قد ثبت الردع عن حکم من لم یکن جامعا للشرائط من المسلمین فکیف بغیرهم و اما الفقیه الامامی‌الجامع للشرائط فمقتضی فطرة الشیعه اعتبار حکمه اِلاّ مع ثبوت الردع …. و بالجمله کل ما یرخصون فیه المتدینون الی رئیسهم الدینی فی الامور النظامیه فیکفی عدم ثبوت الردع عن الاعتبار و لا تحتاج الی ثبوت الدّلیل علی الحجیه والاعتبار.
[۱۱۰۵] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳ و ۲۷۶.

البته، در مثل حکم حاکم به ثبوت هلال رمضان یا شوال، فقیه و یا فرد دیگر نمی‌تواند به بهانه تحقیق و بررسی، از حکم حاکم تخلّف کند؛ زیرا حکم حاکم، حتی در صورت شکّ و ظن به خلاف، نافذ است و باید از آن پیروی کرد و توقف در اجرای آن، چه رسد به اعلان آن، نقض حکم محسوب می‌شود و حرام است. اگر پس از تحقیق، مجتهد و یا مقلّد، علم پیدا کرد که حاکم در حکم و یا در مستند حکم اشتباه کرده است، می‌تواند بر طبق علم خود عمل کند.
اعتبار حکم حاکم، از مسلمات عقلی است در نزد مردم. زیرا هر ملّت و مذهب، در امور دینی و دنیایی، بویژه امور عامّه و اجتماعی، دارای حکم و حاکم اند. پس مقتضی و شرایط حجیّت در حکم حاکم، جامع الشرائط موجود است و مانعی در میان نیست. بناگزیر، حکم او معتبر است. بنابراین، صحیح خواهد بود که گفته شود: هر موردی که مردم از روی فطرت خود به حاکم مراجعه می‌کنند، تا وقتی که منعی از سوی شارع مقدس صورت نپذیرد، حکم حاکم در آن مورد، اعتبار دارد. از سوی شارع، حکم حاکمان بی لیاقت، مردود اعلام شده است. فطرت شیعه بر اعتبار حکم فقیه عادل امامی‌است، مگر این که ردع و منعی ثابت شده باشد و چنین ردعی در کار نیست. خلاصه، در هر چیزی که مردم در امور مربوط به نظام و تشکیلات جامعه، به رهبر مذهبی خود رجوع می‌کنند، اگر منعی از جانب شارع برای آن نیامده باشد، معتبر است و احتیاجی به اثبات دلیل بر حجیّت و اعتبار آن نمی‌باشد.
از سیره چند مطلب را می‌شود استفاده کرد:
۱. حکم حاکم از راههای رائج برای ثبوت هلال در نزد مسلمانان بوده و تاکنون نیز در بین مردم معمول است.
۲. سیره مسلمانان بر رجوع به حاکم، در مسأله هلال در همه اعصار، امری مسلّم و قطعی است.
۳. ائمه(علیه السلام)، در زمان خود، از حاکمان، در مسأله هلال، پیروی می‌کرده‌اند و خواهان هماهنگی شیعیان با عامّه مردم بوده‌اند و …
هلال از امور حسبه
قطعی بودن حجیت حکم حاکم، روشن شد و تردید در آن، تردید در مسلّمات است.
مهم تر از این، امکان دارد بگوییم: دخالت حاکم در برخی از موارد، واجب است: در صورتی که امر هلال واضح نباشد و مردم در سرگردانی و تحیر به سر برند. چون از امور حسبه است و شارع راضی نیست به ترک آن
[۱۱۰۶] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۹۷، اسماعیلیان.
. بسیاری از امور عبادی، سیاسی و اقتصادی مسلمانان، انجام شعائر و مناسک، بستگی دارد به اثبات هلال. تحیر و سرگردانی مردم در امر هلال، وحدت سیاسی و اجتماعی امت اسلامی‌را دچار آسیب می‌کند. شاهد بر این، نزاعهای فراوانی است که بین مسلمانان از این راه رخ داده و اسباب تفرقه و پراکندگی آنان را فراهم آورده است.
روشن است که اهمیت آن در زندگی مسلمانان بیشتر از سرپرستی جمعی یتیم و یا تکفل جمعی بی بضاعت است. بدین جهت حاکم اسلامی‌وظیفه دارد که بر اثبات هلال، نظارت داشته باشد و به هنگام تردید و تحیّر با صدور حکم، مردم را از تحیّر و سرگردانی نجات بخشد و مسلمانان وظیفه دارند که از حاکم پیروی کنند و به او یاری دهند در حلّ این معضل. به عنوان واجب کفایی، هرگاه هلال را رؤیت کردند، به نزد حاکم روند و شهادت به رؤیت ماه دهند. زیرا ادای شهادت از مصادیق مهم خیرخواهی و نصیحت به ائمه مسلمین است و نصیحت هم، واجب.
دیگر نظرگاهها
در مقابل دو نظرگاه اصلی: عدم حجیّت حکم حاکم، در رؤیت هلال و حجیّت آن، نظریه های دیگری نیز وجود دارد:
۱. قول به تفصیل:
از آنچه در گذشته آوردیم روشن شد که در حجیت حکم حاکم، فرقی بین این که مستند حاکم رؤیت و یا علم خودش باشد، یا بیّنه و شیاع و… نیست. همان گونه که بسیاری از فقها برآنند، از جمله، شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، شهید اوّل در دروس، آیة اللّه سیدعبدالاعلی سبزواری، آیة اللّه حکیم. روایات خاصه هم مؤیّد همین مطلب است:
امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید:
الواجب علی الامام اذا نظر الی رجلٍ یزنی او یشرب الخمر ان یقیم علیه الحدّ و لا یحتاج الی بیّنةٍ مع نظره.
[۱۱۰۷] (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۳۴۴.

بر امام واجب است اگر ببیند فردی زنا می‌کند و یا شراب می‌نوشد، بر او، اقامه حدّ کند. امام با نظر و علم خودش، می‌تواند این کار را بکند و احتیاج به بیّنه ندارد.
وقتی که در باب حدود، حاکم اسلامی‌بتواند به علم خودش عمل نماید، در ابواب دیگر به طریق اولی می‌تواند به علم خودش عمل کند.
در مقابل، صاحب مدارک در حجیّت حکم حاکم، در صورتی حکم او مستند به رؤیت و علم خودش باشد، تردید کرده و دو احتمال ذیل را آورده است:
هل یکفی قول الحاکم الشرعی فی ثبوت الهلال؟ فیه و جهان: احدهما نعم و … و یحتمل العدم لا طلاق قوله (علیه السلام) لا اجیز فی رؤیة الهلال اِلاّ شهادة رجلین عدلین.
[۱۱۰۸] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.

آیا گفته حاکم شرعی، به تنهایی در ثبوت هلال کافی است؟
در مسأله دو وجه است:
۱. بله.
۲. احتمال دارد بگوییم کافی نیست؛ زیرا گفته امام (علیه السلام): اجازه نمی‌دهم در رؤیت هلال، مگر شهادت دو مرد عادل را، اطلاق دارد.
پاسخ استدلال فوق روشن است؛ زیرا حصر در روایت اضافی است.
امام (علیه السلام) نمی‌خواهد حجیت حکم حاکم را، در صورتی که مستند به علم خودش باشد، ردّ کند، همان گونه که در صدد ردّ حجیّت رؤیت، تواتر، شیاع و گذشت سی روز از ماه شعبان و رمضان نیست.
صاحب جواهر، پس از نقل سخن صاحب مدارک و روایت یاد شده می‌نویسد:
بمعنی انّه لا اجیز فی الشهاده علی رؤیة الهلال اِلاّ شهادة رجلین عدلین لا فاسقین او مجهولین کما هو عند العّامه، و لا عدل واحد، لا ان المراد عدم ثبوته اِلاّ بذلک ضرورة ثبوته بالشیاع و بالحکم بالبینه و بغیر ذلک.
[۱۱۰۹] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.

به این معنی که در رؤیت هلال، تنها شهادت دو مرد عادل را اجازه می‌دهم، نه شهادت دو فرد فاسق یا دو فرد مجهو ل را همان گونه که عامه برآنند. همچنین شهادت یک نفر عادل را نمی‌پذیرم.
مقصود آن نیست که رؤیت هلال، منحصر در شهادت دو فرد عادل است؛ چرا که به ضرورت فقه، هلال با شیاع و با حکم حاکم، در صورتی که مستند به بیّنه باشد و غیر آن نیز، ثابت می‌شود.
۲. اصالت حکم حاکم
برخی از شافعیان، بر این باورند که در ثبوت هلال، تنها قول حاکم، حجیّت دارد راههای دیگر منوط به تأیید اوست.
یشترط فی تحقیق الهلال و وجوب الصوم بمقتضاه ان یحکم به الحاکم فمتی حکم به وجب الصوّم علی الناس و لو وقع حکمه عن شهادة عدل واحد.
[۱۱۱۰] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱.

اثبات هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم است. پس هرگاه او، حکم به وجوب روزه داد، روزه بر مردم واجب می‌شود، گرچه حکم وی، مستند به یک عادل باشد.
ابن عابدین، از قول برخی از اهل سنت نقل می‌کند:
انّ الشّهر انما تثبت بعد حکم الحاکم.
[۱۱۱۱] (مجموعه رسائل ابن عابدین)، سید محمّد افندی، مشهور به ابن عابدین، ص۲۱۱، داراحیاء التراث العربی، بیروت.

ماه، تنها به حکم حاکم ثابت می‌شود.
گفتار فوق دلالت دارد که معیارِ اصلی در ثبوت هلال، در نزد این عدّه، حکم حاکم است.
نقد و بررسی
گفتار عالمان شیعه و سنی و روایات باب، به صراحت بر ردّ قول یاد شده دلالت دارد.
از حنبلیان، مالکیان و حنفیان نقل کردیم:
لا یشترط فی ثبوت الهلال و وجوب الصّوم بمقتضاه علی الناس حکم الحاکم ولکن لو حکم … وجب الصّوم.
[۱۱۱۲] (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱؛ (الفتاوی الهندیه)، مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷، داراحیاء التراث العربی بیروت.

ثبوت هلال و وجوب روزه، مشروط به حکم حاکم نیست، ولی اگر حاکم حکم کند، بر مردم لازم است که روزه بدارند.
فقهای شیعه نیز، اصالت حکم حاکم را به گونه‌ای که بقیّه راهها، حجّت نباشد نپذیرفته‌اند. آنان به حجیّت دو شاهد، رؤیت و … تصریح کرده‌اند:
شیخ محمدحسن نجفی، صاحب جواهر، می‌نویسد:
الظاهر من النّص والفتوی الاجزاء بهما (شاهدان) من غیر اعتبار لحکم الحاکم بشهادتهما، بل لکلّ من قامت الشهادة عنده الصوم والافطار بعد فرض احراز العداله تمسکّا باطلاق الادّله
[۱۱۱۳] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.

ظاهر نصوص و فتاوا، کافی بودن شهادت شاهدان، حتی در فرض عدم تأیید حاکم است. بلکه هر کس در نزد او، بر روزه و یا افطار بینه قائم شود. بعد از احراز عدالت گواهان، برایش حجت است. دلیل ما، اطلاق ادله است.
سپس روایاتی که به صراحت، بر سخن فوق دلالت دارند آورده است.
روایات نیز دلالت دارند که آن راهها مستقلاً حجت اند، چه حاکم بر اساس آن راهها حکم بکند و چه حکم نکند:
صحیحه ابی الصباح
[۱۱۱۴] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۳؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۶.
صحیحه زید شحام
[۱۱۱۵] (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۲؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۰.
، صحیحه علی بن جعفر
[۱۱۱۶] (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۸.
، صحیحه منصور ابن حازم
[۱۱۱۷] (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
، صحیحه حلبی
[۱۱۱۸] (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۷.
، صحیحه عبداللّه بن علی الحلبی
[۱۱۱۹] ((وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
، دو صحیحه محمّد بن مسلّم
[۱۱۲۰] (وسائل الشیعه)، ج۷، ۱۸۹، ۲۰۹.
و بسیاری از روایات دیگر دلالت دارند که انسان می‌تواند به رؤیت خویش عمل کند همچنین می‌تواند با شهادت دو شاهد عادل، روزه بدارد و یا روزه بگشاید و احتیاجی به حکم حاکم شرع در این موارد نیست.
صاحب مدارک، پس از نقل برخی روایات فوق درباب حجیت دوشاهدعادل می‌نویسد:
و فیها دلالة ظاهره علی العمل برؤیته والعمل بالشهود العدل من غیر احتیاج الی ثبوتها عندالحاکم.
[۱۱۲۱] (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۶۴.

روایات یاد شده، دلالت دارد که انسان می‌تواند به رؤیت خودش و همچنین به شهادت شهود عادل عمل کند، بدون این که نیازی به ثبوت هلال در نزد حاکم شرع باشد.
ییادآوری: گستره آن راهها محدود است. رؤیت هلال، به وسیله یک فرد، تنها برای خود وی، اگر دو گواه گواهی دهند، برای خود آنان و کسانی که به عدالت آنان یقین دارند حجیّت دارد. راههای دیگر نیز محدودند. ولی قلمرو نفوذ حکم حاکم گسترده است. اگر اتحاد افقها را بپذیریم، حکم حاکم در همه جهان اسلام نفوذ خواهد داشت.
افزون بر این لازم نیست در حکم حاکم، علم به مطابقت آن با واقع داشته باشیم. همین اندازه که علم به خلاف نداشتیم، بایستی بدان عمل کنیم.
۳. تفصیل بین هلال رمضان و شوال
برخی از اهل سنّت، بین هلال رمضان و شوال تفصیل داده‌اند. اینان بر این باورند: اوّل رمضان، به حکم حاکم، امّا مستند به علم خودش ثابت می‌شود، ولی اوّل شوال، به علم حاکم، به تنهایی، ثابت نمی‌شود.
و لو رای الامام وحده او القاضی وحده هلال شوال لا یخرج الی المصلّی و لا یأمر الناس بالخروج و لا یفطر سرّاً و لا جهراً.
[۱۱۲۲] (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷. داراحیاء التراث العربی، بیروت.

اگر امام یا قاضی، به تنهایی، هلال شوال را ببیند، نبایستی به سوی مصلی رود و نبایستی مردم را فرمان دهد که به سوی مصلی روند. حق افطار ندارد، چه آشکار و چه پنهان.
یا:
اذا رای الامام او القاضی هلال رمضان وحده فهو بالخیار بین ان ینصب من یشهد عنده و بین ان یامر الناس بالصوم بخلاف هلال الفطرو الاضحی.
[۱۱۲۳] (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.

اگر امام، هلال رمضان را به تنهایی ببیند، مختار است که مردم را به روزه دستور دهد و یا کسی را نصب کند که در نزدش شهادت دهد. ولی در هلال فطر و اضحی، نمی‌تواند به علم خودش فتوا دهد.
بررسی گفتار فقهای اهل سنّت، نشان می‌دهد که فرق بین هلال شوال و رمضان، ناشی از مستند روایی نیست، بلکه آنچه موجب فرق شده، سدّ ذرایع و احتیاط است.
سدّ ذرایع، به این معنی که اگر مجتهد در هنگام رؤیت هلال شوال، به علم خود حکم کند در موضع تهمت قرار می‌گیرد و خلاف احتیاط نیز هست. ولی در اثبات هلال رمضان، جای این شبهه نیست.
ابن رشد، پس از نقل فتوای شافعی، در فرق بین حجیت رؤیت یک نفر بین هلال رمضان و شوال می‌نویسد:
انّما فرق بین هلال الصّوم والفطر لمکان سدّ الذریعه ان لا یدعی الفساق انهم رأوا الهلال فیفطرون و هم بعد لم یروه و لذلک قال الشافعی: ان خاف التهمه امسک عن الاکل والشرب واعتقد الفطر.
[۱۱۲۴] (بدایة المجتهد)، ج۱، ص۲۸۷.

تفاوت بین هلال رمضان و شوال، به جهت سدّ ذریعه است. از آن جهت که فاسقان، بدون دیدن ماه، ادعا نکنند که ماه را دیده‌اند و افطار کنند. بدین جهت، شافعی گفته است: درصورت دیدن هلال، اگر از تهمت بترسد، از خوردن و آشامیدن دست باز دارد، ولی نیت افطار کند.
این مسأله، یعنی رؤیت فرد واحد، به رؤیت حاکم نیز سرایت داده شده است. ابن رشد، پس از نقل اقوال علما و روایات در حجیّت قول فرد واحد، آن را ردّ می‌کند.
چگونگی حکم
بیان حکم حاکم، مشروط به لفظ ویژه‌ای نیست. از هر راهی که دریافت شود اطاعت از آن واجب است.
حاکم، می‌تواند با واژه (حکمت) مقصود خود را برساند و یا به روزه و افطار دستور دهد و یا اعلان کند: فردا اوّل رمضان یا شوال است. خلاصه، با هر وسیله‌ای و از هر راهی اعلان دارد، کفایت می‌کند زیرا دلیل بر لفظ خاصّی نداریم.
شهید صدر در این باره می‌نویسد:
و نرید بحکم الحاکم اتخاذه قراراً بثبوت الشهر او امره للمسلمین بالعمل علی هذا الاساس و امّا اذا حصلت لدیه قناعه بثبوت الشهر ولکن لم یتّخذ قراراً بذلک و لم یصدر امراً للمسلمین بتحدید موقفهم العمل علی هذا الاساس فلاتکون هذه القناعه امراً للمسلمین بتحدید موقفهم العمل علی هذا الاساس فلا تکون هذه القناعه ملزمه اِلاّ لمن اقتنع علی اساسها و حصل لدیه الاطمینان الشخصی بسببها
[۱۱۲۵] (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ص۶۳۲.

مراد از حکم حاکم، اعلان و یا دستور حاکم به ثبوت ماه و عمل بر طبق آن است. امّا زمانی که در نزد حاکم، ثابت شده، ولی وی آن را اعلان نکرده و دستوری برای مسلمانان نداده است، این ثبوت برای مسلمانان الزام آور نیست، مگر برای کسی که ثبوت هلال را در نزد حاکم، دریابد و اطمینان شخصی به واسطه آن برایش حاصل شود.
صاحب جواهر، پس از آن که به حجیّت حکم حاکم فتوا می‌دهد، اطاعت از دستور حاکم را، با هر لفظی که باشد، واجب می‌داند:
(لو قال: الیوم الصوم او الفطر من غیر تصریح بکونه لرؤیة او شهادة ففی الدروس ففی وجوب استفساره علی السّامع ثلاثه اوجه، ثالثها ان کان السامع مجتهداً استفسره
[۱۱۲۶] (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۲۷۶، مؤسسه نشر اسلامی‌جامعه مدرسین.
، قلت: قد یقوی فی النّظر عدم وجوب استفساره، ضرورة کون ذلک منه حکماً فیجب اتباعه لا طلاق ما دلّ علیه. (۱۷۸)
اگر حاکم بگوید: امروز روزه است یا افطار، بدون این که مستند آن را ارائه دهد، تکلیف چیست؟
شهید در دروس، قائل شده است: اگر شنونده مجتهد باشد، بایستی از حاکم، درباره مستند حکم، استفسار کند.
به نظر من، از ظاهر ادله بر می‌آید، استفسار لزومی‌ندارد. علاوه، این سخنی که از او صادر شده حکم است و اطلاق ادله ایجاب می‌کند که بدون استفسار، اطاعت شود.
قلمرو نفوذ حکم حاکم در رؤیت هلال
حکم حاکم به ثبوت هلال، بر همگان نافذ است. همه مردم، حتّی مراجع، باید از آن پیروی کنند؛ زیرا ادّله حجیّت و نفوذ حکم حاکم، آنان را نیز، در بر می‌گیرد.
به عبارت روشن تر، سخن امام عصر (علیه السلام)، در توقیع اسحاق بن یعقوب، که حاکم را حجّت خویش قرار می‌دهد و در مقبوله عمر بن حنظه، که وجوب رجوع به حکام شرع و عدم جواز ردّ و مخالفت با آنان را بیان می‌کند، اطلاق دارد و همه مردم را ملزم به اطاعت از حکم حاکم می‌کند. هیچ فقیهی، نمی‌تواند اجتهاد و فقاهت خویش را، بهانه‌ای برای تخلّف از حکم قرار دهد.
همه کسانی که حجیّت حکم حاکم را پذیرفته‌اند، به عمومیت نفوذ حکم حاکم و لزوم پیروی از آن فتوی داده‌اند.
صاحب جواهر می‌نویسد:
بل الظّاهر عدم الفرق فی ذلک بین الحاکم الاخر و غیره فیجب الصّوم او الفطر علی الجمیع.
[۱۱۲۷] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۶۰.

در لزوم تبعیت و پیروی، فرق بین حاکم دیگر و غیر او نیست همگان موظفند که از حکم حاکم پیروی کنند و با حکم او روزه بدارند و یا روزه بگشایند.
سیدمحمد کاظم طباطبایی یزدی می‌نویسد:
لا یختص اعتبار حکم الحاکم بمقلدیه بل هو نافذ بالنّسبه الی الحاکم الاخر ایضاً اذا لم یثبت عنده خلافه
[۱۱۲۸] (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتب الاسلامیه.

اعتبار و حجیّت حکم حاکم، ویژه مقلدان حاکم نیست، بلکه حکم او، بر حاکم دیگر نیز نافذ ست، تا هنگامی‌که خلاف آن ثابت نشده باشد آیة الله خویی در ذیل عبارت فوق می‌نویسد:
و علی تقدیره فلا یفرق فیه بین مقلدیه و مقلدی غیره حتی المجتهد الاخر و ان کان اعلم و الناس کلّهم مقلدوه و لا مقلّد لهذا المجتهد الحاکم اصلاً بمقتضی اطلاق الدلیل …
[۱۱۲۹] (مستند عروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی)، ج۲، ص۱۱۴؛ کتاب الصوم.

اگر حجیّت قول حاکم را پذیرفتیم، در حجیّت و نفوذ آن، بین مقلدان خود او و مقلدان دیگر مراجع، تفاوتی نیست، همه وظیفه دارند، پیروی کنند، بلکه مجتهد دیگر، هر چند اعلم باشد و همه مردم مقلّد او باشند و فقیه حاکم هیچ مقلدی نداشته باشد، موظّف است از حاکم پیروی کند؛ زیرا ادّله اطلاق دارند.
آیة اللّه حکیم در مستمسک
[۱۱۳۰] (مستمسک العروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۹.
و منهاج الصالحین
[۱۱۳۱] (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴ مسأله ۱۹، دارالتعارف للمطبوعات.
، شهید صدر در الفتاوی الواضحه
[۱۱۳۲] (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ۶۳۱ ۶۳۲، دارالتعارف للمطبوعات.
و حاشیه بر منهاج الصالحین
[۱۱۳۳] (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴.
، آملی در مصباح الهدی
[۱۱۳۴] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۹۱.
، سیدعبدالاعلی سبزواری در مهذب الاحکام
[۱۱۳۵] (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۸۲.
، امام خمینی در تحریرالوسیله
[۱۱۳۶] (تحریرالوسیله)، امام خمینی ج۱، ص۲۹۷. مسأله ۵، دارالتعارف، بیروت.
نفوذ حکم حاکم و عمومیت آن را پذیرفته‌اند.
برای روشن تر شدن بحث فوق، اشاره‌ای می‌کنیم به انواع حکم حاکم: حکم حاکم، یا در امور قضایی است یا در امور اجتماعی و سیاسی و یا در موضوعات و رویدادهای مهم، همانند: رؤیت هلال.
حکم حاکم، در رفع اختلافات و نزاع، نسبت به همگان حتی فقهای دیگر، نافذ است.
زیرا در مقبوله عمربن حنظله، شرط قضاوت حاکم این نیست که هیچ یک از طرفین نزاع فقیه جامع الشرائط نباشند. اصولاً نزاع نیاز به فصل خصومت دارد و چنین نیست که طرفین دعوا همیشه افراد غیر فقیه باشند، بلکه گاهی فقیه جامع الشرائط با کسی دیگر اختلاف پیدا می‌کند فصل خصومت، اقتضاء دارد که حکم حاکم، علاوه بر نفوذی که بر دو طرف دعوا دارد، بر سایرین نیز نافذ باشد و کسی حق مخالفت با آن را نداشته باشد.
اما حکم حاکم، در امور سیاسی و اجتماعی نیز، نسبت به همگان حتی فقهای دیگر نافذ است و مخالفت، راه ندارد. ادّله حجیت حکم حاکم عامّ است و آنان را نیز در بر می‌گیرد.
احکام ولایی حاکم، ممکن است در رابطه با سایر فقها چند صورت داشته باشد:
فقیه بر صحت موضع گیری حاکم آگاه است و یا از صحت و درستی آن آگاهی چندانی ندارد. در این دو صورت، اطلاق دلیل حکم حاکم، اقتضا دارد که حکم حاکم شرع درباره وی نافذ باشد.
فقیه، موضع فقیه حاکم را قبول دارد، ولی شیوه دیگری را برای انجام آن کار و تحقق آن مصلحت، شایسته تر می‌داند در این جا نیز، بایستی از حکم حاکم پیروی شود تا امت اسلامی، با صفوفی به هم فشرده به پیش رود.
فقیه، علم دارد به خطای فقیه حاکم، ولی مصلحت را در پیروی می‌داند، زیرا مخالفت خود را به ضرر امت اسلامی‌و اتحاد آنان می‌داند. در این جا نیز، موظف به پیروی است. البته ملاک او در این عمل، نظر خودش می‌باشد نه حکم حاکم، زیرا ادّله ولایت فقیه شامل این مورد نمی‌شود.
فقیه، مصلحتی را در پیروی از حکم حاکم نمی‌بیند، البته بر این باور است که مصلحت اقتضا می‌کند که مردم را از این خطا، آگاه نسازد و مسلمانان را از هرگونه تفرقه دور گرداند. در این جا، لزومی‌ندارد پیروی کند، اما اعلان آن به دیگران، حرام است.
با نگاهی به تاریخ در می‌یابیم که فقها، بر این اصل (لزوم پیروی از احکام ولایی) مهر تأیید زده‌اند.
وقتی که حکم تحریم تنباکو، از سوی میرزای شیرازی صادر شد، علاء الدّوله، به نمایندگی از سوی ناصرالدین شاه، به عراق رفت، تا بلکه از دیگر فقها، حکم جواز استعمال تنباکو را بگیرد، ولی علمای نجف در پاسخ او گفتند:
آنچه را میرزای شیرازی فرموده، حکم است، نه فتوا و اطاعت آن بر همه لازم است.
[۱۱۳۷] (تحریم تنباکو)، تیموری، ص۱۱۷، شرکت سهامی‌کتابهای جیبی، تهران.

بسیاری از علمای ایران، از جمله میرزای آشتیانی، بارهای بار، در پاسخ دولتیان که خواهان نقض حکم بودند، گفت:
این حکم، از جانب میرزای شیرازی است و حکم جنابشان، درباره مجتهد و مقلّد نافذ و واجب الاتباع است.
[۱۱۳۸] (قرارداد رژی)، کربلایی، ص۸۴ ۸۷، ۸۹، ۱۰۹ و ۱۲۳.

امام خمینی، با اشاره به حکم میرزای شیرازی می‌گوید:
چون حکم حکومتی بود، برای فقهای دیگر نیز، واجب الاتباع بود.
[۱۱۳۹] (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۵۰.

شهید آیة الله صدر می‌نویسد:
اگر حاکم شرعی، فرمانی جهت مصلحت صادر کرد، حتی کسانی که معتقدند که مصلحتی را که حاکم تشخیص داده است، اهمیّتی ندارد، نمی‌توانند مخالفت کنند، بلکه باید از آن پیروی کنند.
[۱۱۴۰] (الفتاوی الواضحه)، ص۱۱۶، مسأله ۲۳.

اما حکم حاکم در موضوعات و رویدادهای مهم، چون اثبات هلال، حتی در صورت شکّ و ظنّ به خلاف، بر همگان نافذ و جای مخالفت نیست. زیرا، در این گونه موارد، همگان وظیفه دارند، کار حاکم را به مقتضای (اصالة الصحّة)، حمل بر صحت کنند.
شهید صدر، در مسأله اثبات هلال و نفوذ آن، فروضی را آورده که ما را از تفصیل بی نیاز می‌کند:
۱. مکلّف، نسبت به صواب و خطای مستند حکم حاکم، ذهنیتی ندارد، باید از حکم حاکم پیروی کند.
۲.مکلّف، گمان دارد بر خطای حاکم در مستند حکم، ولی در عدالت و اجتهاد حاکم، شک و شبهه‌ای ندارد، بایستی پیروی کند.
۳. مکلّف، می‌پنداشته مستندات حاکم در حکمش ناتمام است، ولی آن مستندات در نزد حاکم تمام بوده و حاکم بر اساس قواعد، به صدور حکم پرداخته است. مثلاً حاکم به شهادت شهودی حکم کرده که در نزد مکلّف عادل نیستند، ولی مکلّف نمی‌داند که آیا آنان به هنگام شهادت، دروغ گفته‌اند و یا راست. در این صورت، لازم است به حکم حاکم، روزه بدارد، مگر این که علم به ادامه شعبان داشته باشد.
۴. اگر مکلف بداند که رمضان آغاز نشده و حاکم به خطا حکم داده است. در این جا، اطاعت واجب نیست. مکلّف، باید به علم خود عمل کند
[۱۱۴۱] (الفتاوی الواضحه)، ص۶۳۱ ۶۳۲.
.
حرمت نقض حکم حاکم
ییادآور شدیم که حکم حاکم، چه در امور قضایی، چه در امور ولایی و چه در موضوعات و رویدادهای مهم خارجی حجیت دارد و پیروی از آن، بر دیگران واجب و نقض آن حرام است.
حکم الحاکم الجامع للشرایط لا یجوز نقضه حتی لمجتهد آخر اِلاّ اذا علم مخالفته للواقع او کان صادراً عن تقصیر فی مقدماته.
[۱۱۴۲] (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.

نقض حکم حاکم جامع الشرایط، حتی برای مجتهد دیگر، جایز نیست، مگر آن گاه که به مخالفت آن با واقع علم داشته باشد و یا حاکم، در مقدمات صدور حکم، تقصیر کرده باشد.
دلائل:
دلائل عدم جواز نقض، همان دلائل حجیت و نفوذ حکم حاکم است که در گذشته بدانها اشاره کردیم. ائمه (علیهم السلام) از نقض حکم حاکم، به شدّت نهی کرده‌اند، تا جایی که ردّ و نقض آن را ردّ بر خودشان به شمار آورده‌اند.
آیات قرآنی نیز، بر حرمت نقض حکم حاکم دلالت دارد. از جمله:
ما کان لمؤمن و لا مؤمنةٍ اذا قضی اللّه و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من انفسهم و من یعص اللّه و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبینا. (۱۹۷)
هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و پیامبرش در کاری حکم کردند، آنان را در آن کارشان اختیاری باشد و هرکس از خدا و پیامبرش نافرمانی کند، سخت در گمراهی افتاده است.
یا:
یا ایها الذّین آمنوا اطیعوا اللّه و اطعیوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شئٍ فردّوه الی اللّه و الرسول ان کنتم تومنون باللّه و الیوم الاخر …(۱۹۸)
ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا و پیامبر و فرمانروایان خود فرمان برید و در مواقع اختلاف و تنازع، به خدا و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) رجوع کنید و کسب تکلیف نمایید، اگر به خداوند و روز قیامت ایمان دارید.
مصداق اصلی و بارز اولی الامر، به قرینه روایات بسیار، ائمه (علیه السلام) هستند. ولی، به قرینه مناسبت حکم و موضوع، برای هر کس که ولایت شرعی دارد و حکومت او از سوی خداوند، مشروعیت دارد، اطاعتش واجب و نقض حکمش حرام است. پس همان گونه که پیروی از علی (علیه السلام) واجب و نقض حکم او حرام، پیروی از مالک اشتر، نماینده علی (علیه السلام) نیز، واجب و نقض حکم او حرام است.
شیخ انصاری در معنای اولی الامر می‌نویسد:
الظاهر من هذا العنوان عرفاً من یجب الرجوع الیه فی الامور العامّه التی لم تحمل فی الشرع علی شخص خاص.
[۱۱۴۳] (المکاسب)، شیخ مرتضی انصاری، ۱۵۳.

مقصود از اولی الامر، کسی است که عرف مردم، رجوع به او را در امور عمومی‌لازم بدانند. آن اموری که در شریعت، بر دوش فرد خاصّی گذاشته نشده است.
این حکم، یعنی لزوم اطاعت و حرمت نقض، در زمان حضور امامان (علیه السلام) اختصاص به آن بزرگواران و نایبان و نمایندگان خاص ایشان دارد. ولی، در دوره غیبت، فقیه واجد شرایط، از باب اولی الامری و یا نیابت از اولی الامر، کارها را بر عهده می‌گیرد، که در هر دو صورت، اطاعت از وی واجب و نقض حکم او حرام است.
صاحب جواهر، فقیه واجد شرایط را، از مصادیق اولی الامر می‌داند:
اطلاق ادّلة حکومته (الفقیه) خصوصاً روایة النصب التی وردت عن صاحب الامر روحی له الفداء یصیّره من اولی الامر الذین اوجب اللّه طاعتهم.
[۱۱۴۴] (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱.

اطلاق ادّله حکومت فقیه، بویژه توقیع اسحاق بن یعقوب، او را در رده اولی الامر قرار می‌دهد. اولی الامری که اطاعت از آنان بر ما واجب است.
نقض حکم حاکم، در دو مورد حرام نیست:
۱. در صورتی که علم داشته باشیم که حکم حاکم، مخالف واقع است.
۲. در صورتی که به خطا بودن مستند حکم، علم داشته باشیم.
آیا نقض در دو مورد فوق، ویژه حکم حاکم به ثبوت رؤیت هلال است یا احکام ولایی و قضایی حاکم را نیز شامل می‌شود؟
در احکام قضایی، از مقبوله عمر بن حنظله استفاده می‌شود که حتّی در صورتی که فقیه و یا غیر فقیه علم قطعی به خطای حکم در امور قضایی داشته باشد، باید اجرا شود.
ییعنی هیچ کس نمی‌تواند بر خلاف نظر حاکم، عمل کند. بنابراین، انسانی که حکم علیه او داده شده، اگر چه آگاهی به خطا داشته باشد، باز هم باید به حکم حاکم تن در دهد، زیرا اقتضای قضاوت است که به درگیریها خاتمه داده شود. حال اگر فرض کنیم که حکم حاکم، حق شخصی که علم به خطای حاکم دارد، جاری نشود، در این صورت موارد بی شماری پیش می‌آید که شخص محکوم، ادّعا می‌کند که من علم به خطای حاکم دارم و این با فلسفه قضاوت، که رفع اختلاف و درگیری است، منافات دارد.
البته، حکم حاکم، به هیچ وجه، در حق کسی که علم به حرمت دارد، جریان ندارد. مثلاً اگر حاکم در اختلافی، به نفع یکی از دو طرف دعوا حکم کرد، ولی این شخص می‌داند که حقّ با طرف دیگر است. بایستی حقّ را به صاحب حق باز گرداند و نمی‌تواند به بهانه این که حاکم حکم کرده بر ادّعای باطل خود پای فشارد و از این حکم، به سود خود بهره جوید.
اما در احکام ولایی، علم به خطا معنی ندارد. زیرا حاکم در این گونه موارد، از اختیارات حکومتی بهره می‌جوید و بر اساس مصالح و مفاسد خارجی، حکمی‌را صادر می‌کند. مثل حکم حاکم به تعطیل حجّ در برخی از سالها و … در صورتی که مفسده‌ای در گزاردن حج باشد.
در این جا، فقیه نمی‌تواند علم خویش را ملاک قرار دهد و حکم حاکم را نقض کند. البته امکان دارد کسی بگوید، حاکم در تشخیص مصالح و مفاسد خطا کرده است و دلائل خویش را در اختیار حاکم قرار دهد، ولی تصمیم نهایی از آن حاکم است.
شهید صدر در این باره می‌نویسد:
اذا کان الحکم کاشفا کموارد المرافعات فلا یجوز نقضه حتی مع العلم بالمخالفه و یجوز للعالم بالمخالفه ان یترتب آثار الواقع المنکشف لدیه و امّا اذا کان الحکم علی اساس ممارسته المجتهد لولایته العامه فی شؤون المسلمین فلا یجوز نقضه حتی مع العلم بالمخالفه و لا یجوز للعالم بالخطاء ان یجری علی وفق علمه
[۱۱۴۵] (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
.
اگر حکم حاکم، از احکام کشفی بود، مانند حکم در مرافعات، نقض آن، حتی در صورت علم به مخالفت آن با واقع، جایز نیست. البّته، کسی که علم به مخالفت دارد، می‌تواند بر اساس علم خویش عمل کند.
همچنین اگر حکم حاکم بر اساس ولایت عامّه در شؤون مسلمانان بود، نقض آن، حتی در صورت علم به مخالفت، جایز نیست. و در این جا، کسی که علم به خطا دارد، نمی‌تواند بر اساس علم خویش رفتار کند.
امّا حکم حاکم در موضوعات، مانند: رؤیت هلال: در چنین مواردی، اگر علم به خطای حاکم داشته باشیم، حکم حاکم از حجیّت می‌افتد و پیروی از آن جایز نیست زیرا حکم حاکم، در این گونه موارد، از آن جهت حجیّت دارد که نشانی از واقع دارد و حقیقت را کشف می‌کند. از این روی، در صورت علم قطعی به خطای حاکم، واقعیت را نشان نداده و از حجیت ساقط می‌شود.
در این جا، فرقی بین علم به خطای در حکم و علم به خطای در مستند حکم نیست.
خطای در حکم، مثل این که حاکم روز جمعه را به عنوان اوّل رمضان اعلان کرده و ما می‌دانیم که روز شنبه اوّل رمضان است. خطای در مدرک حکم، مثل این که حاکم به بیّنه غیر تامّه استناد کرده باشد.
در هر دو صورت، حکم حاکم از حجیّت می‌افتد.
آملی در مصباح الهدی، در دلیل مسأله فوق می‌نویسد:
لانّ حکم الحاکم یکون من الامارات بل لعلّه بعد الاقرار من اقواها، و من المعلوم ان دلیل اعتبار الاماره‌ای امارة تکون یدل علی اعتبارها فی مورد الشکّ فی الواقع و ان لم یکن الشکّ موضوعاً لها، اذ لا معنی للتعبد بما یعلم خلافه والسرّ فی ذلک هو کون اعتبار الاماره مطلقا علی وجه الطریقیه المحضه بلا ادنی تغییر فی الواقع و لا المس بکرامته اصلاً،و اِلاّ یلزم التصویب الممتنع عقلاً او ما قام الاجماع علی خلافه، و مع بقاء الواقع علی ما هو علیه لا یعقل ان یؤمر العالم به علی مخالفته اِلاّ علی وجه التصویب والانقلاب فاعتبار حکم الحاکم کسایر الامارات یختصّ بماعدی العلم بمخالفته مع الواقع
[۱۱۴۶] (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۵.
.
زیرا حکم حاکم، از امارات است. بلکه پس از پذیرش حجیت آن، از قوی ترین آنهاست. و روشن است که دلیل اعتبار اماره، هر اماره‌ای که باشد، شکّ در واقع را نیز می‌گیرد.
هر چند شکّ موضوع آن نیست. یعنی حجیّت اماره، منحصر به مورد شکّ نیست و تعبّد بر خلاف علم در این جا معنی ندارد. رمز مطلب آن است که اماره طریق به واقع می‌باشد و تغییری در واقع ایجاد نمی‌کند وگرنه تصویب لازم می‌آید. تصویبی که عقلاً ممتنع و اجماع بر خلاف آن وجود دارد. و با بقاء واقع بر حالت خود، معقول نیست انسانی که به مخالفت حکم حاکم با واقع علم دارد، موظف به پیروی باشد، مگر این که قائل به تصویب و انقلاب در تکلیف باشیم.
خلاصه، اعتبار حکم حاکم، مانند سایر امارات، ویژه مواردی است که علم به مخالفت آن با واقع نداشته باشیم. و با علم به مخالفت، اعتبار آن معقول نیست. البته اگر حجیّت این نوع از احکام را کاشف از واقع ندانیم و صرفاً آن را یک حکم ظاهری تلقّی کنیم، در این حالت، بین خطای در حکم و خطای در مستند حکم تفاوت است. یعنی در صورت علم به خطای در حکم، حجیّت آن ساقط می‌شود و در صورت علم به خطای در مدرک حکم، حجیّت آن بر حال خود باقی می‌ماند. ولی در حقیقت، واقع نمایی فلسفه حجیّت این نوع از احکام است در صورت علم به خطا، واقع نمایی ندارند و از حجیّت ساقط می‌شوند. و اما در صورتی که علم داشته باشیم به این که مدرک حکم، درست نبوده است، مثل این که حاکم به بیّنه مجهول الحال استناد کرده باشد. در این صورت، چون حکم حاکم، بر اساس موازین حکم انجام نگرفته، پیروی از آن واجب نیست. و جمله (حکم بحکمنا) این مورد را شامل نمی‌شود.
اما اگر بر اساس موازین قضا حکم کند، مثل این که: دو نفر گواهی دادند به رؤیت هلال و دو نفر دیگر که از نظر حاکم عادل بودند، عدالت آن دو را تأیید کردند، پیروی از حکم حاکم در این مورد واجب است، هر چند آن دو عادل که آن دو گواه بر رؤیت را تأیید کرده‌اند، به خطا رفته باشند. چنین است اگر مستند حکم حاکم به ثبوت هلال، شیاع ظنّی باشد. چون حاکم، شیاع ظنّی را حجّت می‌داند. در این جا، حتی کسانی که شیاع ظنّی را حجّت نمی‌دانند، باید از حکم حاکم پیروی کنند؛ زیرا حاکم بر طبق موازین، حکم صادر کرده است.
گستره نقض
اگر کسی علم پیدا کرد به مخالفت حکم حاکم، در رؤیت هلال، با واقع، آیا تنها این شخص می‌تواند، به حکم حاکم گردن ننهد، یا این که دیگران نیز می‌توانند به استناد علم وی، از حکم حاکم سر بپیچند؟
به طور قطع، کسی که علم به مخالفت دارد، فقط خودش می‌تواند عمل نکند. ولی دیگران چنین حقی را ندارند. مثلاً کسی که می‌داند حکم حاکم به لزوم روزه در روز جمعه، مخالف واقع است، می‌تواند روزه نگیرد، ولی حق ندارد حکم را نقض کند و خطای حاکم را، برای دیگران بنمایاند و دیگران هم، نمی‌توانند از وی پیروی کنند. زیرا حجیّت علم، هر چند ذاتی است، اما برای خود شخص حجیت دارد.
افزون بر این، اعلان آن باعث هرج و مرج و اختلال در نظام می‌شود. عالم به خطا، حتی اگر از مراجع باشد، جایز نیست آن را برای مقلدان خود اعلان نماید.
ییادآوری: اگر فقیه و یا مرجعی، بر این باور بود که فقیه حاکم، اهلیت و صلاحیت صدور حکم را ندارد در این صورت، هر چند اطاعت و پیروی او از حاکم، واجب نیست، ولی نمی‌تواند آشکارا حکم او را نقض کند.
و اذا لم یذعنوا بذلک فلا تجب الاطاعه قهراً و ان امکن القول بحرمة التجاهر بالمخالفه
[۱۱۴۷] (دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوّلة الاسلامیة)، شیخ حسین علی منتظری، ج۱، ص۴۱۵، مکتب الاعلام الاسلامی.
.
اگر کسی یا کسانی معتقد شدند که حاکم شرائط لازم را ندارد، اطاعت و پیروی آنان از حاکم واجب نیست. هر چند امکان دارد، بگوییم که مخالفت آشکار با حاکم حرام است.
جواز تحقیق درباره حکم حاکم:
آیا تحقیق و بررسی درباره حکم حاکم جایز است یا خیر؟
به عبارت دیگر، آیا بررسی حکم حاکم و مستند حکم، از مصادیق نقض حکم حاکم است، یا خیر.
بدون تردید، اگر تحقیق و بررسی، بهانه‌ای برای تخلّف از حکم نباشد، جایز است و از مصادیق نقض به شمار نمی‌آید.
البته، در مثل حکم حاکم به ثبوت هلال رمضان یا شوال، فقیه و یا فرد دیگر نمی‌تواند به بهانه تحقیق و بررسی، از حکم حاکم تخلّف کند؛ زیرا حکم حاکم، حتی در صورت شکّ و ظن به خلاف، نافذ است و باید از آن پیروی کرد و توقف در اجرای آن، چه رسد به اعلان آن، نقض حکم محسوب می‌شود و حرام است. اگر پس از تحقیق، مجتهد و یا مقلّد، علم پیدا کرد که حاکم در حکم و یا در مستند حکم اشتباه کرده است، می‌تواند بر طبق علم خود عمل کند.
دو فرع
۱. اگر پس از حکم حاکم، به رؤیت هلال، مشخص شد که دو شاهد مستند حکم حاکم، فاسق بوده‌اند، نقض حکم در این صورت از سوی حاکم و یا دیگران چگونه است؟
بیشتر فقها بر آنند که حاکم بایستی، حکم خویش را نقض کند. دیگران نیز می‌توانند به حکم حاکم، جامه عمل نپوشانند.
علاّمه در قواعد می‌نویسد:
و لو حکم بالظاهر ثم تبین فسقهما وقت الحکم نقضه و لا یجوز ان یعوّل علی حسن الظاهر
[۱۱۴۸] (قواعد الاحکام)، علامه حلّی، ج۲، ص۲۰۵، منشورات الرّضی.

اگر حاکم، حکم به ظاهر گواهان کرد و پس از آن، فسق آنان در وقت حکم آشکار شد. حاکم، حکم خود را نقض می‌کند و جایز نیست که بر حسن ظاهر تکیه کند.
صاحب مفتاح الکرامه می‌نویسد:
… و هذا الحکم محل وفاق بین اصحابنا کما فی الخلاف لظهور فساد الحکم بفساد منشأه.
[۱۱۴۹] (مفتاح الکرامه)، محمّد جواد حسینی العاملی، ج۱، ص۴۰، مؤسسه آل البیت، قم.

بر این حکم، شیعیان اتفاق دارند، همان گونه که در کتاب خلاف شیخ طوسی آمده است. زیرا، مستند حکم حاکم نادرست بوده و آن باعث شده که حکم فاسد شود و از اعتبار بیفتد.
صاحب جواهر، مسأله را به طریقی دیگر مطرح می‌کند:
(اگر در شاهد، عدالت شرط علمی‌و عمل به ظاهر ملاک باشد، نقض حکم لازم نیست. همانند کسی که به گمان عدالت امام جماعت، به وی اقتداء کرده و پس از نماز، فسق وی برایش آشکار شده است. در امام جماعت، چون عدالت، ظاهری کافی است، لازم نیست این شخص نمازش را اعاده کند. همچنین اگر حکم حاکم، بر اساس موازین قضا بوده، نقض آن لازم نیست.)
سپس صاحب جواهر می‌افزاید:
اصحاب، اتفاق دارند که در این جا، حکم بایستی نقض شود.
در باب حکم، اخذ به ظاهر کافی نیست. کشف واقع در این جا مقصود است. حال که فسق گواهان ظاهر شد، حکم باطل می‌شود. اگر حاکم، حکم خود را نقض کرد، مکلفان، آثار و توابع آن را نیز می‌پذیرند. مثلاً اگر حکم کرد که روز شنبه، اوّل ماه رمضان است و در حقیقت، روز جمعه اوّل رمضان بوده، مردم باید قضای آن روز را به جای آورند.
[۱۱۵۰] (جواهرالکلام)، ج۴۰، ص۱۱۳.

۲. اگر گواهان، پس از گواهی به رؤیت هلال در نزد حاکم، فاسق شدند، در این جا، مسأله دو صورت دارد: یا پیش از حکم حاکم فاسق شده‌اند یا پس از حکم حاکم. دو نظرگاه در مسأله وجود دارد. برخی از فقیهان، نقض را روا دانسته‌اند و برخی خیر.
شیخ طوسی در مبسوط، به جواز نقض قائل شده است
[۱۱۵۱] (مبسوط)، شیخ طوسی، ج۸، ص۱۰۱، مکتبة المرتضویه.
.
ابن ادریس در سرائر، شهادت را معتبر دانسته و نقض آن را جایز نمی‌داند:
اذا شهد الشاهدان عند الحاکم بحقّ و کانا عدلین حین الشهادة ثم فسقا قبل الحکم بشهادتهما، او بعد الحکم بشهادتهما فان فسقا قبل الحکم بشهادتهما قال قوم من المخالفین لا یحکم بشهادتهما و قال آخرون یحکم و هذا الذّی یقتضیه مذهبنا لانّ المعتبر فی العدالة حین الاداء و لا یراعی ما قبل ذلک و لا ما بعده.
[۱۱۵۲] (سرائر) ابن ادریس، ج۲، ص۱۷۹، انتشارات اسلامی.

اگر دو نفر در نزد حاکم شهادت دادند و در هنگام شهادت، عادل بودند، امّا پیش از حکم حاکم به شهادت آن دو، یا پس از حکم حاکم به شهادت آن دو، فاسق شدند، عدّه‌ای از مخالفان گفته‌اند: به شهادت آن دو حکم نمی‌شود و عدّه‌ای دیگر، حکم به شهادت آن دو را جایز دانسته‌اند. این قول، مطابق مذهب ماست؛ زیرا، عدالت در هنگام ادای شهادت لازم است، نه پیش از آن و نه پس از آن.
فروع دیگری نیزمی‌توان طرح کرد.امّابا دقت در دوفرع بالا،حکم آنها نمایان می‌شود.
مزاحمت فقها با حاکم اسلامی
اگر ولایت فقها را در عصر غیبت، به واسطه نصب از سوی ائمه (علیه السلام) بدانیم، پس همه فقهای واجد شرایط، که شایستگی نیابت دارند، منصوب اند و حقّ اعمال ولایت دارند. در این جا هر یک از فقهاء حق دارند حکم به ثبوت هلال کنند و اگر یک نفر از آنان اقدام کرد، دیگران حق مزاحمت ندارند؛ چون ادّله ولایت فقیه، مورد مزاحمت را در بر نمی‌گیرد، از این روی فقهای دیگر، مجوزی برای این کار ندارند.
شیخ انصاری (ره) می‌نویسد:
لو استندنا فی ذلک علی عمومات الینا به و انّ فعل الفقیه کفعل الامام و نظره کنظره الذی لا یجوز التعدی عنه … من حیث وجوب ارجاع الامور الحادثه الیه المستفاد من تعلیل الرجوع فیها الی الفقیه بکونه حجةِّ منه (علیه السلام) علی الناس، فالظاهر عدم جواز مزاحمة الفقیه الذّی دخل فی امر و وضع یده علیه و بنی فیه بحسب نظره علی تصرف و ان لم یفعل نفس ذلک التصرف لانّ دخوله فیه کدخول الامام فدخول الثانی فیه و نبائه علی تصرف آخر مزاحمه له فهو کمزاحمة الامام (علیه السلام) فادّلة النیابه عن الامام (علیه السلام) لا یشمل ما کان فیه مزاحمة الامام (علیه السلام) … هذا کلّه مضافاً الی اختلال نظام المصالح المنوطه الی الحکّام سیّما فی مثل هذا الزمان الذّی شاع فیه القیام بوظایف الحکام ممّن یدعی الحکومه و کیف کان فقد تبیّن مما ذکرنا عدم جواز مزاحمة فقیه لمثله فی کلّ الزام قولی او فعلی یجب الرجوع فیه الی الحاکم.
[۱۱۵۳] (مکاسب) شیخ انصاری، ص۱۵۷.

اگر بپذیریم که فقها حجّت و نایب امام (علیه السلام) می‌باشند و در رویدادها باید به آنان مراجعه شود و کار و نظر فقیه، چونان کار امام (علیه السلام) و نظر اوست و تجاوز از آن جایز نیست، پس مزاحمت سایر فقها نیز، با فقیهی که سرپرستی کاری را بر عهده دارد و یا انجام کاری را در پیش دارد، جایز نیست؛ زیرا، تصرف فقیه حاکم، بسان تصرّف امام است و مزاحمت با او، در حکم مزاحمت با امام (علیه السلام). و ادّله نیابت عامه از جانب امام (علیه السلام)، موارد مزاحمت با امام را شامل نمی‌شود. علاوه، بر این، در مزاحمت فقیه اختلال نظام پیش می‌آید و مصالحی که مربوط به حکام است مختل می‌شود، همان گونه که به روزگار ما، مدعیان حکومت و مزاحمان با حکم حاکم، بسیار شده‌اند. به هر حال، از آنچه گفتیم، روشن شد که مزاحمت فقیهی با فقیه دیگر، در دستورات یا کارهای او ناروا می‌باشد.
فرض فوق در صورتی است که حکومتی بر مبنای اسلام تشکیل نشده باشد و فقها وظیفه داشته باشند که در امور ولایی دخالت کنند. گفتیم هرگاه، یکی از فقهای جامع الشرایط اقدام کرد، مثلاً اعلان ثبوت رؤیت هلال نمود، دیگران حق دخالت ندارند. اگر حکومتی باشد و تشکیلاتی و در رأس آن فقیه جامع الشرایط، مانند زمان ما، آیا فقها و مراجع دیگر می‌توانند در مسائلی همچون رؤیت هلال، پا پیش بگذارند؟
به طریق اولی خیر. زیرا در این صورت، فردی معین، کارهای حکومتی را عهده گرفته و انجام می‌دهد. دخالت دیگران، در چنین مواردی، مزاحمت با حاکم اسلامی‌است که در فرض فوق، گفتیم ادّله ولایت فقیه، مورد مزاحمت را در بر نمی‌گیرد.
علاوه، اختلال و هرج و مرج که شیخ انصاری، بدان اشاره کرد، در این جا پیش می‌آید. به بیان دیگر، همان گونه که اصل رهبری ضروری است و مورد نیاز بشر: لابد للناس من امیر برّ او فاجر
[۱۱۵۴] (نهج البلاغه)، فیض الاسلام، خطبه ۴۰.
. وحدت و تمرکز آن نیز، اصلی عقلایی و فطری است. همان گونه که بر نظام آفرینش، وحدت حکم فرماست و اگر تعدد بود، فساد ایجاد می‌شد: لو کان فیهما آلهة اِلاّ اللّه لفسدتا. (۲۱۱) در نظام اجتماعی و اداره مردم نیز، تعدد رهبری، پراکندگی رهروان و از بین رفتن نیروها و استعدادها را در پی دارد. از این روی، ائمه (علیه السلام) در روایات بسیار از جمله صحیحه حسین بن ابی یعلی، ابن ابی یعفور، موثقه هشام بن سالم، روایت عبید بن زراره، ابی سعید خدری و … وجود دو امام را در زمان واحد و در مکان واحد اجازه نمی‌دهند.
امام هشتم در فلسفه این دستور می‌فرماید:
(فان قیل: فلم لا یجوز ان یکون فی الارض امامان فی وقت واحد او اکثر من ذلک؟ قیل لعلل کثیره: منها: ان الواحد لا یختلف فعله و تدبیره، والاثنین لا یتفق فعلهما و تدبیرهما و ذلک انّا لم نجداثنین اِلاّ مختلفی الهمم والاراده فاذا کان اثنین ثم اختلف همهما و ارادتهما و کانا کلاهما مفترضی الطاعه.)
لم یکن احدهما اولی بالطاعه من صاحبه فکان یکون فی ذلک اختلاف الخلق والتشاجر والفساد.
[۱۱۵۵] (بحارالانوار) محمّد باقر مجلسی ج۶، ص۶۱. مؤسسة الوفاء، بیروت؛ (علل الشرایع)، شیخ صدوق، ص۲۵۴، احیاء التراث العربی. برای اطلاع از روایاتی که پیش از این بدانها اشاره شد، به: (بحارالانوار)، ج۲۵، ص۱۰۶ ۱۰۷؛ (صحیح مسلم)، ج۳، ص۱۴۸۰؛ (اصول کافی)، ج۱، ص۱۷۸، مراجعه شود.

اگر گفته شود: به چه دلیل روا نیست که در زمان واحد، دو امام یا بیش از آن، وجود داشته باشند؟ در جواب باید گفت: به دلایلی. یکی آن که فعل و تدبیر امام یگانه، اختلاف پیدا نمی‌کند، ولی برای دو نفر، چنین توافق و عدم اختلاف در فعل و تدبیر میسور نیست؛ چه هیچ دو نفری را نمی‌توان یافت که یک اندیشه و اراده و تدبیر داشته باشند. پس اگر دو نفر باشند و اندیشه ها و اراده های متفاوت ابراز کنند، چون اطاعت از هر دو واجب است ورجحانی در کار نیست، میان مردمان اختلاف و مشاجره و فساد پیدا می‌شود.
امام هشتم (علیه السلام) در سخن فوق، به پیامدهای زیانبار تعدد رهبری و در نتیجه تعدد حکم اشاره فرموده است. با دقت و تأمل در این حدیث شریف، در می‌یابیم که مصلحت امت اسلامی‌ایجاب می‌کند که حکم یک نفر مطاع باشد. بر این حقیقت، هم عقل گواه است و هم نقل و هم سیره ائمه اطهار (علیه السلام).
هرگاه اعمال ولایت، از سوی دو امام معصوم، جایز نباشد، چگونه از سوی چند فقیه جایز خواهد بود؟ از این روی فقیهان فتوا داده‌اند:
تشکیل اساس الدوّله الاسلامیه من قبیل الواجب الکفایی علی الفقهاء العدول فان وفق احدهم بتشکیل الحکومة یجب علی غیره الاتباع
[۱۱۵۶] (کتاب البیع) امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.

تشکیل دولت اسلامی، از قبیل واجبات کفایی، بر فقهای عادل است. اگر یکی از آنان، موفق به تشکیل حکومت شد، بر دیگران واجب است از او پیروی کنند.
بنابراین، اگر فقیهی، دارای شرایط، موفق به تشکیل حکومت اسلامی‌شد و یا خبرگان مردم او را به رهبری نظام اسلامی‌برگزیدند، فقهای دیگر نمی‌توانند در امور سیاسی و اجتماعی و رویدادهای مهم، از قبیل رؤیت هلال، دخالت کنند. زیرا اگر همه فقها، حق اعمال ولایت داشته باشند، هیچ چیز قرار نمی‌یابد به عبارت روشن تر، اختلاف دیدگاهها در تشخیص حوادث مهم مبتلا به، بویژه امور مهمه‌ای مانند: جنگ و صلح، امری است مسلّم و قطعی. در این صورت، اگر هر کس مجاز باشد که اعمال ولایت کند، هرج و مرج و نقض غرض لازم می‌آید.
بنابراین، ما چه قائل به نصب فقهای عادل از جانب ائمه اطهار (علیه السلام) در روزگار غیبت باشیم و چه قائل به انتخاب، در صورتی که حکومت اسلامی‌تشکیل شده و فقیهی واجد شرایط، در رأس آن قرار دارد، دیگران حقّ مداخله ندارند، زیرا هرج و مرج و اختلال نظام پیش می‌آید.
مولی احمد نراقی، از هرج و مرجی که به خاطر دخالت مدعیان اجتهاد، در عصر خویش، به وجود آمده، این گونه شکوه می‌کند:
(بسیاری از طلاب و افاضل بی احتیاط را می‌بینم، به محض این که خود را دارای قوه اجتهاد می‌یابند، در همه امور حکومتی دخالت می‌کنند. مثلاً حکم به ثبوت هلال، قضاوت بین مردم و اجرای حدود و تعزیرات، تصرف در اموال یتیمان و دیوانگان و سفیهان و غائبان می‌کنند و دخالت در امر ازدواج آنان و عزل وصی و نصب قیم و تصرف در خمس و مال مجهول المالک و اجاره دادن موقوفات عمومی‌و کارهایی شبیه اینها، که از وظائف زمامدار و ریاست عالیه مسلمانان است، قسمتی از کارهایی است که این افاضل و طلاب بی احتیاط انجام می‌دهند. در حالی که دلیلی برای کارهایی که می‌کنند ندارند، جز این که از علما شنیده‌اند و به تقلید از آنان دست به این کارها می‌زنند و خود و مردم را به هلاکت می‌اندازند. آیا خدا به آنان این اذن را داده و یا بر خدا افتراء می‌بندند.
[۱۱۵۷] (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، ص۱۸۵. انتشارات بصیرتی، قم.

آیة اللّه حاج شیخ جواد تبریزی، از اساتید بزرگ حوزه علمیه قم، با این که در ادّله ولایت فقیه مناقشه کرده، ولی به دلیل اختلال نظام، پذیرفته: اگر حکومت صالح، به رهبری شخصی عادل و بصیر و یا شخصی مأذون از سوی او، تشکیل شد، تضعیف حاکم جایز نیست، زیرا تضعیف وی ضرر به مسلمانان است. همه باید حاکم عادل را یاری کنند و دستورات وی را اجراء نمایند:
لکونه تضعیفاً لحوزه المسلمین و اخلالاً لامر انتظام بلادهم و امتهم کما لا یخفی.
[۱۱۵۸] (ارشاد الطالب) میرزا جواد تبریزی، ج۲، ص۲۸، مهر، قم.

چون تضعیف فقیه حاکم، تضعیف امت اسلامی‌است و سبب اخلال در نظم و امنیّت شهرهاست.
سیدمحمّد آل بحرالعلوم، در این باره دو دیدگاه ذیل را بیان می‌کند:
۱. مفاد ادّله ولایت فقیه، لزوم مراجعه به فقیه عادل است. بنابراین، همه فقها در یک رتبه از ولایت هستند، هر یکی می‌تواند دست به مقدمات اعمال ولایت بزند، ولی با مراجعه مردم به فقیه عادل اقدام دیگر فقها نافذ نخواهد بود.
۲. استناد به ادّله‌ای که مفاد آن، نیابت عامه فقیه عادل از امام (علیه السلام) است، ایجاب می‌کند: وقتی مجتهد عادلی اقدام کرد، مزاحمت او از سوی دیگر فقها جایز نباشد، زیرا به مقتضای معنای نیابت، معارضه با فقیه عادلی که متصدی حکومت شده، به منزله معارضه با امام زمان (علیه السلام) شمرده شده است. بنابر هر دو دیدگاه، مزاحمت فقها با فقیه عادل حاکم جایز نیست
[۱۱۵۹] (بلغة الفقیه)، ج۳، ص۲۹۶ ۲۹۷.
.
از آنچه گفتیم روشن شد که: در صورت وجود حکومت اسلامی، دیگر فقها، به هیچ وجه، حقّ دخالت و مزاحمت در امور حکومتی را ندارند. حالا اگر فقیهی در امور سیاسی و موضوعات مهم، که از شأن حاکم اسلامی‌است، دخالت کرد، مثلاً حکم به ثبوت هلال داد، در این جا چه باید کرد؟ آیا حکم او حجّت است؟ مردم می‌توانند به سخن او اعتماد کنند روزه بگیرند و یا روزه بگشایند و عید بگیرند؟
در این جا چند صورت متصور است:
۱. حاکم اسلامی، حکمی‌مشابه آنچه آن فقیه صادر کرده صادر می‌کند، که حرفی نیست.
۲. یا فقیهی اعلام عید کرده و حاکم اسلامی‌در مقابل آن سکوت کرده است. اگر این سکوت، حاکی از رضایت و تأیید باشد، اشکالی ندارد.
۳. اگر فقیهی اعلان عید کرد و حاکم اسلامی، حکمی‌داد، خلاف آن. در این جا، حکم حاکم اسلامی‌مقدّم است.
البته، در هر سه صورت، حجیّت از آن حکم حاکم اسلامی‌است. در صورت دوّم نیز اگر امضاء و تأیید حاکم نباشد، حکم فقیه غیر حاکم، حجیتی ندارد.
حکم حاکم و دیگر بلاد اسلامی
آیا حکم حاکم اسلامی، برای دیگر کشورها حجیّت دارد؟
اگر قائل به اتحاد افق شدیم، حکم حاکم اسلامی‌بر همه مسلمانان و کشورهای اسلامی‌نفوذ دارد و لازم است مسلمانان در این کشورها از آن پیروی کنند.
و اگر قائل به اختلاف افق شدیم، حکم حاکم اسلامی، تنها برای مسلمانانی که هلال در آن جا رؤیت شده و حداکثر، برای کشورهای هم افق حجّت است.
آیا حاکم اسلامی‌می‌تواند در دیگر کشورها نماینده یا نمایندگانی را برای تصدّی امر هلال نصب نماید؟
پاسخ پرسش فوق، در صورتی که قائل به اتحاد افق باشیم، روشن است. در این صورت، احتیاجی به نصب نماینده نیست. زیرا با ابزاری که امروزه وجود دارد، حکم حاکم را به ثبوت رؤیت هلال، در اندک زمانی می‌توان در دسترس مسلمانان دیگر کشورها گذارد.
اگر قائل به اختلاف افق باشیم، همان گونه که علی (علیه السلام) مالک اشتر را به عنوان نماینده خود به مصر می‌فرستد و بر مردم اطاعت او را لازم می‌شمرد، اگر فقیه حاکم نماینده و یا نمایندگانی را برای این امر نصب کند، اطاعت آنان مثل اطاعت از خود او، واجب خواهد بود.
زمخشری در تفسیر آیه: (اطیعواللّه واطعیوا الرسول و اولی الامر منکم) می‌نویسد: پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) می‌فرماید:
من یطع امیری فقد اطاعنی و من یعص امیری فقد عصانی
[۱۱۶۰] (الکشاف) زمخشری، ج۱، ص۵۲۴. نشر ادب الحوزه، قم.

هر کس از امیر من اطاعت کند، از من اطاعت کرده و هر کس او را مخالفت کند، با من مخالفت کرده است.
حدیث فوق، به همان حکم فطری عقلی اشاره می‌کند که اطاعت از نمایندگان حکومت، اطاعت از رهبر و حاکم است.
تعارض حکم حاکم و دیگر راهها:
بدون تردید، در تعارض حکم حاکم با حکم ظاهر مستند به اصول عملیه، حکم حاکم بر اصل عملی و حکم ظاهری مقدّم می‌شود.
توضیح مطلب: اگر حاکم، به هلال رمضان یا شوال حکم نماید، ولی شخصی بر اساس استصحاب، نظر می‌دهد که هنوز ماه رمضان امتداد دارد. حکم ظاهری، ایجاب می‌کند روزه بگیرد. ولی حکم حاکم بر وظیفه ظاهری او مقدم می‌شود، زیرا حکم حاکم اماره است و اماره بر اصل مقدم می‌گردد.
اگر حکم حاکم در رؤیت هلال، با سایر امارات، از قبیل بیّنه، در تعارض افتاد، چه باید کرد؟ در این جا نیز ممکن است بگوئیم حکم حاکم مقدم است. زیرا از ادّله ولایت فقیه استفاده می‌شود که هدف شارع مقدس، از اعطای این ولایت، فیصله دادن به امور می‌باشد. در نتیجه، حکم او در صورت معارضه با سایر امارات، مقدم است. امکان دارد بگوییم: در این جا تعارض دو اماره شرعی پیش آمده و هر دو از حجیت ساقط می‌شوند و باید استصحاب جاری کرد.
نفوذ حکم کدام فقیه
اجتهاد و عدالت، دو شرط اساسی در نفوذ حکم حاکم است. اعلمیت، با تفسیر خاصی که از آن در فقه می‌شود، در حاکم شرط نیست. اطلاقات و عموماتی که در گذشته آوردیم، بر حجیّت قول فقیه و مجتهد دلالت دارند. برخی از فقیهان، همچون: صاحب جواهر، شرط اعلمیت را در باب تقلید نیز، نفی کرده و با وجود اعلم، مراجعه به غیر اعلم را جایز دانسته است:
از ظاهر ادّله بر می‌آید که در دوره غیبت، مراجعه به مفضول، برای قضاوت و تقلید جایز است. حتی اگر علم به اختلاف نظر وی، با افضل هم داشته باشیم؛ چرا که ادّله نصب فقها، مطلق اند و در بر می‌گیرند حجیت نظر همه فقها را بر مردم.
[۱۱۶۱] (جواهر الکلام)، ج۴۰، ص۴۵.

میرزا حسن آشتیانی می‌نویسد:
لا اشکال فی ثبوت الولایات العامه الحسبیه المختصه بالمجتهدین للمفضول کثبوتها للفاضل بل الظّاهر انّه مما لا خلاف فیه لعموم ما دلّ من الاخبار سیّما التوقیع الشریف الدال علی کونهم حجة من الحجّه ارواحنا فداه علی الخلق و انهم المرجع للحوادث الواقعه و انتفاء ما یقتضی تخصیصه بطائفة منهم و هو امر ظاهر.
[۱۱۶۲] (کتاب القضا)، میرزا حسن آشتیانی، ص۴۸۲، دارالهجره.

تردیدی نیست، امور ولایی و حسبیه، که ویژه مجتهدان است، همان گونه که برای مجتهد اعلم ثابت می‌باشد، برای غیر اعلم نیز ثابت است. ظاهراً، در این مسأله خلافی نیست؛ زیرا عمومات اخبار، بویژه توقیع شریف، دلالت دارد که همه فقها، حجّت و نماینده ائمه (علیه السلام) بر مردم اند آنان مرجع مردم در رویدادهای روزگارند و دلیلی وجود ندارد که دلالت کند که این ولایت، اختصاص دارد به گروهی از فقها.
امام خمینی می‌نویسد:
فیرجع امر الولایه الی الفقیه العادل و هو الذّی یصلح لولایة المسلمین اذ یجب ان یکون الوالی متصفا بالفقه والعدل فالقیام بالحکومه و تشکیل اساس الدوّل الاسلامیه من قبیل واجب الکفایی علی فقهاء العدول.
[۱۱۶۳] (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.

امر رهبری در دوره غیبت، به فقیه عادل سپرده شده است و اوست که صلاحیت زمامداری مسلمانان را دارد. زیرا والی و سرپرست مسلمانان باید متصف باشد به فقه و عدل. بنابراین، قیام برای تشکیل حکومت اسلامی‌از قبیل واجب کفایی است بر فقهای عادل.
البته هر چند اعلمیت اصطلاحی و فقهی شرط نیست، ولی هر فقیه مفضولی را نیز نمی‌توان به رهبری برگزید. زیرا قلمرو ولایت فقیه، بسیار گسترده است. از حکم به ثبوت هلال تا فصل خصومت، اجرای حدود، صدور احکام ولایی، تشخیص مصلحت و … بدیهی است که موارد فوق، از نظر شناخت موضوع و تشخیص مصالح و مفاسد یکسان نیستند. در برخی از امور فوق اظهار نظر به ظرافتهای فراوان و اطلاعات دقیق اجتماعی و سیاسی و هوشی سرشار نیاز دارد. بنابراین، اگر اجتهاد و عدالت، برای بسیاری از مناصب شرط کافی شمرده شود، ولی برای رهبری امت اسلامی‌کافی نیست. از این روی، هر فقیه و مجتهد عادلی، صلاحیت صدور حکم را ندارد. ساده اندیشی است که اگر گمان کنیم شرایط لازم برای قاضی و … برای رهبر جامعه اسلامی‌هم کفایت می‌کند.
امام خمینی در این باره چنین نظر می‌دهد:
اگر یک فرد، اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلّی، در زمینه اجتماعی و سیاسی، فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم گیری باشد، این فرد در مسائل اجتماعی و حکومتی، مجتهد نیست و نمی‌تواند زمام جامعه را به دست بگیرد.
[۱۱۶۴] (صحیفه نور)، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، ج۲۱، ص۴۷، وزارت ارشاد.

پس در مجموع، می‌توان گفت: افزون بر اجتهاد و عدالت، باید شایسته ترین، آگاه ترین و توانمندترین فقیه را برای اداره امّت اسلامی‌برگزید. عقل و نقل نیز بر این مسأله دلالت دارند.
بر این اساس، خبرگان قانون اساسی، علاوه بر دو شرط فقه و عدل، آگاهی به زمان، شجاعت و مدیر و مدبر بودن را در شرایط حاکم اسلامی‌گنجانده‌اند.
حکم حاکم اهل سنّت در ثبوت هلال
از مسائل مهم و مورد ابتلای شیعیان، حکم حاکم اهل سنّت به ثبوت هلال است؛ چرا که در اکثر بلاد اسلامی، از دیر باز حاکمیت از آن اهل سنّت بوده و تاکنون نیز در اکثریت کشورهای اسلامی، چنین است. از سوی دیگر، شیعیان بسیاری در گوشه و کنار عالم اسلام، در میان اهل سنّت زندگی می‌کنند یا مراسم حجّ که با اعلان امام و امیر حاجّ اهل سنّت، آغاز می‌شود و پایان می‌پذیرد. مردم، با دستور امیر حاج منصوب از جانب حاکم اهل سنّت، به عرفات، مشعر و منی می‌روند.
سؤال این است: آیا حکم حاکم اهل سنّت و یا گماردگان از جانب او، برای شیعیان حجیّت دارد یا خیر؟ بر فرض عدم حجیّت، تکلیف شیعیانی که در بین آنان زندگی می‌کنند و یا در مراسم حج شرکت می‌جویند، چیست؟ اگر حجیت دارد حرف و عمل آنان، ریشه و مبنای آن کدام است؟
فقها، در گذشته، کمتر به این مسأله پرداخته‌اند و به تعبیر صاحب جواهر: لم اجد لهم کلاماً فی ذلک
[۱۱۶۵] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
. از میان متأخران، علامه طباطبایی بحرالعلوم آن را بحث کرده است
[۱۱۶۶] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
. صاحب جواهر نیز، ضرورت آن را احساس کرده و از مسائل مهم و مورد ابتلا می‌شمارد.
بسیاری از معاصران به اهمیّت مسأله و نیاز مردم بدان، بویژه در باب حجّ پی برده‌اند و آن را در باب حجّ بررسی کرده‌اند و در همان جا به مسائل مربوط به باب صوم نیز، اشاره دارند.
اهمیّت مسأله، بویژه ضرورت و نیاز کنونی شیعیان بدان، ایجاب می‌کند که مستقلاً به بوته بحث گذارده شود.
با توجه به آرای فقیهان، مسأله دو صورت اساسی دارد:
۱. احتمال موافقت حکم حاکم اهل سنّت و یا نماینده وی، با واقع.
۲. علم به مخالفت حکم حاکم اهل سنّت با واقع.
در فرض نخست، فقهای شیعه، پیروی از حکم حاکم را لازم و عمل بر طبق آن را مجزی دانسته‌اند.
امام خمینی می‌نویسد:
لو ثبت هلال ذی حجّه عند قاض من العامه و حکم به و لم یثبت عندنا، فان امکن العمل علی طبق مذهب الحقّ بلا تقیة و خوف وجب و اِلاّ وجبت التبعیه عنهم وصّح الحج لو لم یتبین المخالفه للواقع…
[۱۱۶۷] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱، دارالتعارف؛ (آراء المراجع فی الحج)، علی افتخاری گلپایگانی، ص۳۳۲، دارالقرآن الکریم، قم.

اگر هلال ذی حجه، در نزد قاضی اهل سنّت، ثابت شد و بدان حکم کرد، ولی در نزد ما ثابت نشده باشد، اگر عمل بر طبق مذهب حق، بدون تقیه و خوف ممکن باشد، باید بر طبق مذهب حق عمل کرد وگرنه، پیروی از آنان واجب و حجّ صحیح است، اگر مخالفت با واقع آشکار نشود.
آیة اللّه اراکی می‌نویسد:
ثبوت هلال، نزد قاضی عامه کافی است، حتی برای کسی که علم به خلاف، یا شکّ در صحت حکم وی دارد. و جایز است پیروی کند و مجزی است، حتّی برای قاطع به خلاف.
[۱۱۶۸] (آراء المراجع فی الحج)، ص۳۳۲.

آیة اللّه خمینی می‌نویسد:
اگر ماه، در نزد قاضی اهل سنّت ثابت شد و بر طبق آن حکم کرد و در نزد شیعه ثابت نشد، دو صورت دارد:
۱. احتمال دارد که حکم او، مطابق واقع باشد که در این صورت، پیروی از آنها و وقوف با آنها و ترتیب جمیع آثار ثبوت ماه، در اعمال حجّ، واجب می‌شود و بنابر اظهر، همین مقدار در حجّ کفایت می‌کند. و کسی که خلاف تقیه عمل کند و بگوید: احتیاط در مخالفت با آنان است، فعل حرام به جا آورده و وقوفش، فاسد خواهد بود.
[۱۱۶۹] (معتمد فی شرح المناسک) سید ابوالقاسم خویی ج۵، ص۱۵۶؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۲ ۳۳۳.

دلائل:
روایات مأثوره از امامان (علیه السلام) و سیره مستمره آنان، بر حجیّت حکم حاکم اهل سنّت و مجزی بودن آن، دلالت می‌کنند.
عیسی بن منصور می‌گوید:
کنت عند ابی عبداللّه (علیه السلام) فی الیوم الذّی یشک فیه فقال: یا غلام، اذهب فانظر اصام السلطان ام لا؟ فذهب ثم عاد فقال: لا. فدعا بالغذاء فتغذینا معه.
[۱۱۷۰] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴.

در یوم الشّک، نزد امام صادق (علیه السلام) بودم. حضرت به غلامش فرمود: برو، ببین سلطان روزه گرفته یا نه؟ غلام رفت و برگشت، گفت: روزه نگرفته است. حضرت غذا خواست. و ما با آن حضرت غذا خوردیم.
از روایت فوق بر می‌آید که حکم حاکم اهل سنّت حجیت دارد و حمل آن بر تقیّه خلاف ظاهر روایت است.
ابی جارود می‌گوید:
سألت ابا جعفر (علیه السلام) انا شککنا فی عام من تلک الاعوام فی الاضحی فلما دخلت علی ابی جعفر (علیه السلام) و کان بعض اصحابنا یضحی، فقال: الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یوم یضحی الناس والصّوم یوم یصوم الناس.
[۱۱۷۱] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

ابی جارود گفت: از امام باقر (علیه السلام)، درباره تردید شیعیان در برخی از سالها، در روز عید قربان سؤال کردم. پس خود به خدمت آن حضرت شتافتم و در آن حال، برخی از مردم قربانی می‌کردند.
امام فرمود: فطر روزی است که مردم افطار کنند و عید قربان واضحی روزی است که مردم قربانی کنند و عید بگیرند. روزه، روزی است که مردم روزه می‌گیرند.
همو می‌گوید از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود:
صم حین یصوم الناس و افطر حین یفطر الناس فانّ اللّه عزوجل جعل الاهله مواقیت.
[۱۱۷۲] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.

روزه بگیر روزی که مردم روزه می‌گیرند و روزه بگشا، روزی که مردم روزه می‌گشایند. چرا که خدای عزوجل هلال را وسیله شناخت زمان قرار داده است. از جمله: (فانّ اللّه عزوجل جعل الاهله مواقیت) به دست می‌آید که آنان، مواقیت را بر اساس رؤیت هلال انجام می‌دهند. بنابراین، قول آنان در ثبوت هلال حجّت است.
امام صادق (علیه السلام) خطاب به ذریح محاربی می‌فرماید:
صلّ الجمعه باذان هولاء فهم اشد مواظبةً علی الوقت
[۱۱۷۳] (وسائل الشیعه)، ج۲، ص۶۱۸. باب سوّم از ابواب اذان و اقامه ج۱.

نماز جمعه را با اذان آنان به جای آور که مواظبت آنان بر وقت، از دیگران شدیدتر است.
به مضمون روایت ابی الجارود، دو روایت دیگر در کتابهای روایی اهل سنّت آمده است:
الفطر یوم یفطر الناس والاضحی یوم یضحی النّاس
[۱۱۷۴] (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.

افطار، روزی است که همه افطار می‌کنند و عید قربان، روزی است که همه عید می‌گیرند.
ابی هریره از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل می‌کند:
الصوم یوم تصومون والفطر یوم تفطرون والاضحی یوم تضحون.
[۱۱۷۵] (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.

روزه، روزی است که همگان روزه می‌گیرند و افطار روزی است که همه روزه می‌گشایند و قربانی روزی است که همه قربانی می‌کنند.
عبدالحمید ازدی می‌گوید:
قلت: لابی عبداللّه (علیه السلام) اکون فی الجبل فی القریه فیها خمسماة من الناس. فقال: اذا کان کذلک، فصم بصیامهم وافطر بفطرهم.
[۱۱۷۶] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۲.

به امام صادق (علیه السلام) گفتم: من در روستایی از جبل، در میان پانصد نفر از مردم اهل سنّت     زندگی می‌کنم، روزه و افطار من چگونه است؟
امام فرمود: با روزه آنان روزه بدار و با افطار آنان افطار کن.
ابی بصیر می‌گوید:
انه سئل عن الیوم الذی یقضی من شهر رمضان فقال: لا یقضیه اِلاّ ان یثبت شاهدان عدلان من جمیع اهل الصلوة متی کان رأس الشهر، و قال: لا تصم ذلک الیوم الذی یقضی اِلاّ ان یقضی اهل الامصار فان فعلوا فصمه.
[۱۱۷۷] (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۵۸.

از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد از روزی که در ماه رمضان می‌باید قضا شود. امام فرمود: روزه قضا نمی‌شود مگر این که دو شاهد عادل از میان همه مسلمانان، گواهی دهند که اوّل ماه کدام روز بوده است.
آن حضرت افزود: روزی که به نظرت می‌بایست از رمضان قضا به جا آوری روزه نگیر، مگر که مردمان همه شهرها آن روز را قضا کنند. اگر آنان این کار را کردند، تو نیز همراه آنان روزه بگیر.
علی بن جعفر می‌گوید: از امام موسی کاظم (علیه السلام) سؤال کردم: از کسی که هلال ماه رمضان را به تنهایی ببیند آیا روزه بر او واجب است؟
امام فرمود:
اذا لم یشکّ فیه فلیصم وحده و اِلاّ یصوم مع الناس اذ اصاموا.
[۱۱۷۸] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۸، ج۲.

اگر شکّ ندارد، به تنهایی باید روزه بدارد وگرنه، اگر مردم روزه گرفتند، با آنان همراهی کند.
اصطلاح (الناس) معمولاً به اهل سنّت اطلاق می‌شده است. روایت فوق، دلالت دارد که در صورت عدم یقین، باید با اهل سنّت و عامّه مردم روزه بدارد.
روایات در این باره بسیار است. اخبار یاد شده، دلالت دارد که حکم حاکم اهل سنّت در باب ثبوت هلال حجیت دارد. هر چند اکثر روایات یاد شده ضعف سند دارند، ولی وثوق به صدور برخی از این روایات و صحّت برخی دیگر، برای استناد کفایت می‌کند.
سیره ائمه اطهار (علیه السلام)
سیره عملی ائمه بزرگوار (علیه السلام) در طول بیش از دویست سال، حکایت از هماهنگی آنان، با اهل سنّت دارد.
امام خمینی می‌نویسد:
ائمه معصومین (علیه السلام) و اصحاب آنان، بیش از دویست سال همراه امیرالحاجی که از سوی حاکمان اهل سنّت تعیین می‌شدند، به حج می‌رفتند. وقوف به عرفات، مشعر و منی را با آنان انجام می‌دادند. هیچ یک از مورخان، نقل نکرده که یکی از امامان در این مناسک، مخالفت کرده باشد و جداگانه وقوف به عرفات و مشعر و منی داشته باشد. بنابراین، ائمه (علیه السلام) به حکم حاکم اهل سنّت عمل می‌کرده‌اند و عمل ائمه برای ما حجّت است.
[۱۱۷۹] (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۹۶. انتشارات اسماعیلیان.

بنابراین، حکم حاکم یا قاضی اهل سنّت در صورتی که احتمال موافقت آن را با واقع بدهیم، حجّت است و بر شیعیان لازم که از آن پیروی کنند.
در فرض دوم (یقین به مخالفت حکم حاکم اهل سنّت با واقع) فقها، بین حکم تکلیفی و وضعی، فرق گذارده‌اند.
در حکم تکلیفی همه فقهاء برآنند که شیعیان بایستی از آنان پیروی کنند. امّا از نظر حکم وضعی (صحّت عمل و یا عدم آن) دو قول است:
۱. گروهی برآنند که عمل بر طبق حکم حاکم اهل سنّت، در صورت فوق، مجزی نیست.
آیة اللّه خویی در این باره می‌نویسد:
اگر ماه، نزد قاضی اهل سنّت ثابت شد و بر طبق آن حکم نمود … اگر علم به خلاف فرض شود و انسان بداند روزی را که به حکم قاضی، نهم قرار داده‌اند، واقعاً روز هشتم است، در این صورت، وقوف با آنان کافی نیست. در این حال، اگر مکلّف تمکّن از عمل به وظیفه داشته باشد ولو به وقوف اضطراری در مزدلفه، بدون محذور، حتی محذور تقیه، باید عمل به وظیفه نماید. در غیر این صورت، حجّ او بدل به عمره مفرده می‌شود و حجّی نخواهد داشت. چنانچه همین سال را استطاعت دارد و برای سالهای بعد استطاعت ندارد، وجوب حجّ از او ساقط می‌شود، مگر این که استطاعت تازه‌ای پیدا کند
[۱۱۸۰] (آرء المراجع فی الحجّ)، ص۳۳۳.

۲. قول دوّم که اکثر فقهای شیعه برآنند، مجزی بودن عمل است. حتی در صورت علم به مخالفت با واقع، اعاده عمل بر مکلّف لازم نیست.
علاّمه بحرالعلوم، صاحب جواهر و از معاصران: آیة اللّه اراکی، امام خمینی بر این نظرند. صاحب جواهر مسأله را چنین طرح می‌کند:
بقی شی مهمّ تشتد الحاجه الیه و هو انّه لو قامت البیّنه عند قاضی العامه و حکم بالهلال علی وجه یکون یوم الترویه عندنا عرفه عندهم فهل یصح للامامی‌الوقوف معهم و یجزی لانّه من احکام التقیه و یعسر التکلیف بغیره، او لا یجزی …
و لا یبعد القول بالاجزاء هنا الحاقاً له بالحکم بالحرج و احتمال مثله فی القضاء و قد عثرت علی الحکم بذلک منسوبا للعلاّمه الطباطبایی ولکن مع ذلک فالاحتیاط لا ینبغی ترکه واللّه العالم.
[۱۱۸۱] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.

موضوع بسیار مهم و مورد احتیاج به جای مانده و آن این که:
اگر قاضی اهل سنّت، بر اساس بیّنه حکم به ثبوت هلال کرد، ولی در نزد ما خلاف آن ثابت بود، به گونه‌ای که روز هشتم ذی حجّه (یوم الترویه) در نزد آنان عرفه باشد، آیا وقوف شیعه، بر اساس حکم آنان درست است و از حجّ واقعی کفایت می‌کند از آن جا که این مورد، از احکام تقیه است و تکلیف به غیر آن دشوار، یا کفایت نمی‌کند … قول به اجزاء بعید نیست؛ زیرا مورد، از موارد حکم به حرج است و امکان دارد، علم به خلاف، در سالهای بعد که قضای آن را به جای می‌آورد، پیش بیاید. علامه بحرالعلوم اجزاء را قبول دارد. با این همه، بنابر احتیاط، سزاوار نیست ترک آن.
امام خمینی نیز می‌نویسد:
بل لا یبعد الصحه مع العلم بالمخالفه و لا تجوز المخالفه بل فی صحة الحجّ مع مخالفة التقیه اشکال.
[۱۱۸۲] (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۳.

بعید نیست که در صورت علم به مخالفت، حج صحیح باشد و مخالفت با آنان جایز نباشد. بلکه در درستی حجّ، با عمل بر خلاف تقیه، اشکال است.
دلائل قائلان به عدم اجزاء
۱. در صورت علم به مخالفت حکم حاکم اهل سنّت با واقع، دلیلی بر اجزاء آن نداریم. نه روایتی در این باره وجود دارد که بدان استناد شود و نه سیره‌ای که بتوان آن را ملاک عمل قرار داد و حکم کرد به صحّت عمل.
۲. ادّله تقیّه نیز، دلالت ندارند بر کفایت و اجزای عمل در صورت مخالفت با واقع. حداکثر، حکم تکلیفی و وجوب پیروی از آنان را اثبات می‌کند. اگر دلالت بر اجزاء بکند، تنها در صورت شکّ است، نه در مورد علم به مخالفت قول آنان با واقع. اصولاً، این مورد، از موارد تقیه نیست، چون خود اهل سنّت نیز، در صورت علم به مخالفت با واقع، پیروی را لازم نمی‌دانند
[۱۱۸۳] (المعتمد فی شرح المناسک)، سید ابوالقاسم خوئی ج۵، ص۱۵۶.
.
۳. دلیل دیگری که برای عدم اجزاء عمل در صورت قطع به مخالفت حکم حاکم واقع عنوان شده، روایات سه گانه ابی العباس است که امام (علیه السلام)، با این که علم داشت عید نشده، روزه خود را گشود و فرمود:
قضای یک روز بر من آسان تر است از آن که گردنم زده شود.
[۱۱۸۴] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.

تصریح امام (علیه السلام)، به قضای روزه، در صورت علم به مخالفت، حکایت از آن دارد که پیروی امام از حاکم، در ظرف تقیّه، از تکلیف واقعی مجزی نیست.
دلائل قائلان به اجزاء
۱. اطلاق ادّله تقیّه: روایاتی که در باب تقیه وارد شده، حکم به صحت عمل تقیه‌ای، می‌کنند. این، اعمّ است از حکم تکلیفی و صحت ظاهری آن و سقوط قضا و اتیان دوباره.
صاحب جواهر، می‌نویسد:
(و یجزی لانّه من احکام التقیّه و یعسر التکلیف بغیره)
عمل مکلّف، کفایت می‌کند، چون از موارد تقیّه است و عمل به غیر آن، مشکل است
[۱۱۸۵] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
.
امام خمینی نیز، در صحّت به ادّله تقیّه استدلال کرده و می‌نویسد:
روایات تقیه بر سه دسته است:
۱. روایاتی که دلالت بر اجزاء در تقیّه اضطراری دارد. و اضطرار، به هر سببی که باشد، عمل را تصحیح می‌کند.
۲. روایاتی که دلالت می‌کنند: آنچه به عنوان خلاف مأمور به و خلاف حقّ انجام شده مجزی و کافی است.
۳. روایاتی که دلالت بر تقیه مداراتی دارد.
ایشان در تقیه اضطراری، به حدیث رفع: (رفع ما اضطروا الیه) و صحیحه فضلاء تمسک می‌جوید:
ان التقیه فی کل شی یضطر الیه ابن آدم فقد احلّه اللّه
[۱۱۸۶] (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۶۸، ج۲.

تقیه در هر چیزی است که انسان بدان اضطرار یابد و خداوند آن را حلال کرده است.
ایشان بر این نظرند که تقیّه، اعم از احکام تکلیفی و وضعی است. وی، جمله: (فقد احلّه اللّه) را در برگیرنده حکم تکلیفی و وضعی و موارد استعمال حلیت را بیشتر در احکام وضعی می‌داند.
در مورد دسته دوّم، پس از استدلال به موثقه مسعدة بن صدقه:
فکل شی یعمل المؤمن بینهم لمکان التقیّه مما لا یودی الی الفساد فی الدّین فائه جائز
[۱۱۸۷] (همان مدرک)، ج۶، ص۴۶۹.

هر عملی را که مؤمن در میان اهل سنّت، به خاطر تقیه انجام می‌دهد، تا هنگامی‌که به فساد در دین منجر نشود، جایز است.
می‌نویسد:
و لا ریب فی انّ الجواز هو المضی و کون الشئ مرخصا فیه تکلیفا و وضعاً فیستفاد منه صحة العمل و مضیّه، هذا نظیر قوله: الصلح جائز بین المسلمین، فلا یختص بالتکلیفی بل یعمّ الوضعی فتکفیر المؤمن فی صلوته و افطاره لدی السقوط و وقوفه بعرفات قبل وقته و ایقاعه الطلاق مع فقد العدلین و وضوئه بالنبیذ و هکذا یکون جائزاً نافذا ماضیا لدی الشرع حال التقیه فستقط الاوامر المتعلقه بالطباع بالفرد الماتی به تقیةً فاذا اقتضی عنوان التقیه و کتمان السرّ والخوف عن اذاعه المذهب اتیان عمل علی خلاف الواقع یکون جائز او مصداقاً فی هذا الحال للما مامور به.
[۱۱۸۸] (الرسائل) امام خمینی، ج۲، ص۱۹۲.

تردیدی نیست که جواز، همان امضا و تأیید است. و این که به انسان در کاری ترخیص داده می‌شود، صحت عمل از آن استفاده می‌شود. این مثل حدیث: (الصلح جائز بین المسلمین) است. که جواز صلح بین مسلمانان، اختصاص به حکم تکلیفی ندارد و صحت را نیز در بر می‌گیرد. بنابراین، افطار مؤمن به هنگام غروب خورشید و وقوف به عرفات پیش از وقت آن و اجرای طلاق بدون حضور دو شاهد عادل و وضوء گرفتن با نبیذ، در حال تقیّه، روا خواهد بود و امر به مأمور به نیز، به واسطه عمل تقیه‌ای نیز انجام گرفته است و احتیاجی به تکرار و اعاده آن نیست.
دسته سوّم تقیه مداراتی است. چه بسا شیعه قادر به انجام وظایف خویش، باشد، بدون واهمه و ترس، ولی، گاه امکان دارد که انجام عملی بر طبق مذهب، ضعف اردوگاه اسلام را در پی داشته باشد. حال، یا به خاطر خلل در صفوف به هم پیوسته مسلمانان، یا انزوای شیعه و … از این روی، ائمه (علیه السلام) به شیعیان دستور داده‌اند که با جمع همراه شوند و از تک روی بپرهیزند، تا موجب وهن شیعه فراهم نیاید.
امام صادق می‌فرماید:
ایاکم ان تعملوا عملاً نعیّر به فان ولد السوء یعیّر والده بعمله. کونوا لمن انقطعتم الیه زینا و لا تکونوا لنا شیناً صلوا فی عشائرهم و عودوا مرضاهم اشهدوا جنائزهم و لا یسبقونکم الی شی من الخیر فانتم اولی به منهم، والله ما عبداللّه بشیٍ احبّ الیه من الخباء قلت: و ما الخباء؟ قال التقیه
[۱۱۸۹] (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۷۱.
.
بپرهیزید از عملی که سرزنش ما را در پی داشته باشد. فرزند بد، موجبات خجلت و سرزنش والدین خود را فراهم می‌کند. برای امامان خود، زینت باشید نه عیب.
با اهل سنّت، نماز بگذارید، از بیمارانشان عیادت کنید، در تشییع جنازه آنان شرکت کنید. کوشش کنید که آنان در عمل نیک بر شما پیشی نگیرند؛ چرا که شما به کار نیک سزاوارتر از آنان هستید.
به خدای سوگند، خداوند به هیچ چیز به اندازه خباء عبادت نشده است. گفتم: مقصود از خباء چیست؟ فرمود: تقیه.
امام خمینی، بر این نظر است: اگر مکلّف، به خاطر مصالح اسلام و مسلمانان، جزء یا شرطی را ترک کرد و یا مانعی را در عبادت خود را انجام داد، عبادتش صحیح است، قضا و اعاده لازم نیست.
امام خمینی پس از نقل روایاتی که بر تقیه مداراتی دلالت دارند، می‌نویسد:
ان المستفاد من تلک الروایات صحة العمل الذی یوتی به تقیةً سواء کانت التقیه لاختلاف بیننا و بینهم فی الحکم کما فی المسح علی الخفین والافطار لدی السقوط او فی ثبوت الموضوع الخارجی کالوقوف بعرفات الیوم الثامن لاجل ثبوت الهلال عندهم والظاهر عدم الفرق بین العلم والخلاف والشک
[۱۱۹۰] (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.

از روایات، صحت عمل که از روی تقیّه انجام پذیرد، استفاده می‌شود، چه تقیّه، برخاسته از اختلاف بین ما و اهل سنّت در حکم باشد، مثل مسح بر کفش و افطار به هنگام غروب خورشید، یا تقیه در ثبوت موضوع خارجی باشد، مثل این که بر اثر رؤیت هلال از روز هشتم ذی حجّه، وقوف به عرفات کنند. در مسأله بین صورت علم و شکّ و خلاف تفاوتی نیست.
۲. سیره ائمه اطهار (علیه السلام): دلیل دیگر بر صحت پیروی از حکم حاکم اهل سنّت در ثبوت هلال، سیره ائمه اطهار (علیه السلام) است. ائمه اطهار (علیه السلام) نیز، بیش از دویست سال با اهل سنّت حجّ گزارده‌اند و به امر امیر حاجِّ گمارده از سوی حاکم سنیان به عرفات، مشعر و منی رفته‌اند و مراسم عید گذارده‌اند. هیچ نقل شده که آن بزرگواران با دستورات امیر حاج، به مخالفت برخاسته باشند تردیدی نیست که در این مدّت، همیشه با آنان در رؤیت هلال هماهنگ نبوده‌اند. بنابراین، عمل ائمه (علیه السلام) دلیل محکمی‌است بر این که عمل تقیه‌ای مجزی خواهد بود، حتّی در صورت علم به خلاف
[۱۱۹۱] (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
. روایاتی که می‌گوید: روزه عرفه را روزه نگیرید، شاید روز عید باشد، مؤیّد مطلب فوق است
[۱۱۹۲] (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۲۹۹، باب ۶۷.
.
۳. سیره متشرعه: علمای شیعه، بیش از ده قرن، به همراه اهل سنّت حجّ گزارده‌اند و با امیر حاجّ آنان به عرفات و مشعر و منی رفته‌اند. مخالفتی از سوی آنان در این مدّت، با امیر حاجّ اهل سنّت، سراغ نداریم.
سید رضی، و سید مرتضی و پدر بزرگوار آن دو چندین سال، امیر حاج عراق بوده‌اند، در تاریخ، موردی را سراغ نداریم که آنان در این مدّت که به عنوان امیر حاج شیعیان به مکّه می‌رفتند، با اهل سنّت به مخالفت برخاسته باشند. موافقت بین شیعه و سنّی در رؤیت هلال، در طول تاریخ بعید می‌نماید چرا که ما در طول دهه های اخیر، شاهد اختلافهای متعددی در رؤیت هلال بوده‌ایم، چگونه می‌توان گفت در طول ده قرن، اختلافی پیش نیامده است و شیعیان در همه سالها، همزمان با اهل سنّت، ماه را رؤیت کرده‌اند؟ این نیز خود دلیل دیگری است، بر اجزای عمل در صورت مخالفت با واقع.
۴. افزون بر دلایل گذشته، قاعده نفی حرج نیز بر اجزاء عمل، دلالت دارد؛ زیرا عدم اجزاء عمل و لزوم اعاده آن، موجب حرج و ضرر شدید است:
و لا یبعد القول بالاجزاء الحاقاله بالحکم بالحرج و احتمال مثله فی القضاء.
[۱۱۹۳] (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.

بعید نیست که در این صورت نیز، اجزاء را بپذیریم. چون اتیان دوباره آن، موجب حرج است و در اتیان دوباره آن، در صورت حکم به عدم اجزاء، ممکن است در سال آینده که می‌خواهد قضای آن را انجام دهد، باز هم این مسأله برای او پیش آید یعنی علم به خلاف پیدا کند.
ییادآوری: روایات سه گانه ابی العباس
[۱۱۹۴] (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
در باب صوم است. از این روی، امکان دارد ما در صورت علم به خلاف، در باب صوم، قضا را واجب بدانیم و اطلاقات تقیه را به این روایت، تقیید بزنیم، یعنی با ان که وظیفه، ایجاب می‌کند هماهنگی با آنان را در امر روزه، حتّی در صورت علم به خلاف، ولی قضای آن را باید به جای آوریم.
امّا در باب حجّ، با استناد به ادّله تقیّه، حتّی در صورت علم به خلاف، پیروی از اهل سنّت، کافی است. افزون بر ادّله تقیه، عمومات نفی حرج را نیز در باب حجّ داریم. ولی در باب روزه، قضای یک روز، حرجی در بر ندارد.
علاوه، در باب صوم، چون مأمور به، به طور کلّی ترک شده است، اجزاء معنی ندارد. بحث اجزاء و عدم آن، در جایی نمود پیدا می‌کند که برخی از شرائط و یا اجزاء آن را مکلف ترک کند. مثل این که: نماز را بدون سوره بخواند و یا تا غروب آفتاب، همانند اهل سنّت، روزه بدارد و یا یوم الترویه، به عرفه وقوف نماید و … اما در مثل روزه، مکلف، مأمور به را به طور کلی ترک کرده است. بنابراین، روایات سه گانه که دلالت می‌کردند بر افطار و قضا، با روایات و دلایل باب اجزاء، منافاتی ندارند
[۱۱۹۵] (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۸۸.
.

--------------------------------------------------------------------------------
[۱۱۹۶] (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹؛ (الدروس)، ص۷۷، چاپ قدیم؛ (کشف الغطا)، ص۳۲۵ و …
(کفایة الاحکام)، محمّد باقر سبزواری،ص۵۲. اصفهان، مدرسه صدر، مهدوی.
۲۸. (مستندالعروة الوثقی)، ص۹۱.
(۴۰) (مصباح الهدی)، محمدتقی آملی ج۸، ص۳۷۴، مطبعه فردوسی، تهران.
(مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۷، کتاب الصوم.
۱۱۹. (سوره انبیاء)، آیه ۷۳؛ (سوره قصص) آیه ۴۱؛ (سوره توبه)، ۱۲؛ (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
(۱۴۷) (جوامع الفقهیه)، کتاب (ناصریات)، سید مرتضی، ص۲۴۲.
(۱۴۸) (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۱۶۹، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
(۱۵۵) (تاریخ یعقوبی)، احمد بن ابی یعقوب، ج۱، ص۲۵۷و دارالصادر، بیروت.
(۱۵۶) (مجمع البیان)، طبرسی، ج۳، ص۶۰، دارمکتبة الحیاة.
(۱۷۹) (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۶۰.
(۱۹۰) (عروة الوثقی)، ص۳۷۰ ر. ک: به رساله های عملیّه افراد یاد شده.
۱۹۷. (سوره احزاب)، آیه ۳۶.
۱۹۸. (سوره نساء)، آیه ۵۹.
۲۱۱. (سوره انبیاء)، آیه ۲۲.


۱. (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۲. (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۳. (دعائم الاسلام)، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۲. دارالمعارف، مصر.
۴. (تهذیب الاحکام)، شیخ الطوسی، ج۴، ص۱۵۵. باب ۴۱، باب علامه اول شهر رمضان، دارالتعارف، بیروت.
۵. (الخلاف)، شیخ طوسی، ج۲، ص۲۰۴، مسأله ۵۹، انتشارات اسلامی‌وابسته به جامعه مدرسین، قم.
۶. (مهذب البارع فی شرح مختصر النافع)، ابن فهد حلّی، ج۲، ص۶۵، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین.
۷. (مسالک الافهام)، ج۱، ص۵۹، دارالهدی للطباعه والنشر.
۸. (مجمع الفائده والبرهان)، مقدس اردبیلی، ج۵، ص۲۹۰. انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
۹. (تذکرة الفقهاء)، علامه حلّی، ج۱، ص۲۶۸، مکتبة المرتضویه.
۱۰. (الدروس الشرعیه فی فقه الامامیه)، شمس الدین محمّد بن مکّی العاملی، ج۱، ص۲۸۶، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
۱۱. (مدارک الاحکام فی شرح الشرایع)، سید محمد موسوی عاملی، ج۶، ص۱۶۹ ۱۷۰ مؤسسه آل البیت، قم.
۱۲. (ذخیرة الاحکام)، محمّد باقر سبزواری، ص۵۳۱.
۱۳. (حدائق الناضره فی احکام العترة الطاهره)، شیخ یوسف بحرانی، ج۱۳، ص۲۵۸، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
۱۴. (الدّر النجفیه)، شیخ یوسف بحرانی، آل البیت.
۱۵. (مستند الشیعه)، مولی احمد نراقی ج۲، ص۱۳۵، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم.
۱۶. (جواهرالکلام)، شیخ محمد حسن نجفی، ج۱۶، ص۳۵۸ ۳۶۰، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۷. (عروة الوثقی)، سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتاب الاسلامیه.
۱۸. (مهذب الاحکام فی بیان الحلال والحرام)، سید عبدالاعلی الموسوی السبزواری، ج۱۰، ص۲۷۶، مطبعة الاداب، نجف اشرف.
۱۹. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۲۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳،ص۲۶۱.
۲۱. (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۲۲. (مستندالعروة الوثقی)، سید ابوالقاسم خویی، کتاب الصوم، ج۲، ص۸۱ ۹۲.
۲۳. (الفقه الامام جعفر الصادق (علیه السلام))، محمّد جواد مغنیه، ج۲، ص۴۷. دارالتعارف للمطبوعات/ بیروت.
۲۴. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۹۱.
۲۵. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۲۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۲۷. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۲۸. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۲۹. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۳۰. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۳۱. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۳۲. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۳۳. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۳۴. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۳۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۳۶. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۳۷. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۳۸. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۳۹. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۴۰. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۴۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۴۲. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۳. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۴۴. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۵. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۴۶. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۴۷. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۴۸. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۴۹. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۵۱. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۵۲. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۵۳. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۴. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۵. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۵۶. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۵۷. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۸. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۵۹. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۶۰. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۶۱. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۶۲. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۶۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۶۴. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۶۵. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۶۶. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۶۷. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۶۸. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۶۹. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۷۰. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۷۱. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۷۲. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۷۳. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۷۴. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۷۵. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۷۶. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۷۷. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۷۸. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۷۹. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۸۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۸۱. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۸۲. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۸۳. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۸۴. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۸۵. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۸۶. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۸۷. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۸۸. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۸۹. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۹۰. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۹۱. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۹۲. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۹۳. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۹۴. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۹۵. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۹۶. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۹۷. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۹۸. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۹۹. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۱۰۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۱۰۱. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۱۰۲. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۱۰۳. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۱۰۴. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۱۰۵. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۱۰۶. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۱۰۷. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۱۰۸. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۱۰۹. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۱۱۰. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۱۱۱. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۱۲. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۱۳. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۱۱۴. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۱۱۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۱۱۶. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۱۷. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۱۱۸. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۱۹. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۱۲۰. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۱۲۱. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۱۲۲. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۲۳. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۲۴. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۱۲۵. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۱۲۶. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۱۲۷. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۲۸. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۲۹. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۳۰. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۱۳۱. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۳۲. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۱۳۳. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۱۳۴. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۳۵. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۱۳۶. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر:میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۱۳۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۱۳۸. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۱۳۹. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۱۴۰. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۱۴۱. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۱۴۲. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۱۴۳. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۱۴۴. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۱۴۵. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۱۴۶. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۱۴۷. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۱۴۸. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۴۹. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۵۰. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۱۵۱. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۱۵۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۱۵۳. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۵۴. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۱۵۵. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۵۶. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۱۵۷. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۱۵۸. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۱۵۹. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۶۰. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۶۱. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۱۶۲. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۱۶۳. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۱۶۴. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۶۵. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۶۶. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۶۷. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۱۶۸. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۶۹. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۱۷۰. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۱۷۱. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۷۲. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۱۷۳. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۷۴. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۷۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۷۶. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۷۷. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۱۷۸. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۱۷۹. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۱۸۰. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۱۸۱. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۸۲. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۸۳. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۸۴. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۸۵. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۱۸۶. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۱۸۷. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۱۸۸. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۱۸۹. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۹۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۹۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۹۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۹۳. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۱۹۴. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۱۹۵. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۱۹۶. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۱۹۷. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۹۸. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۹۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۰۰. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۲۰۱. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۲۰۲. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۲۰۳. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۲۰۴. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۲۰۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۰۶. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۲۰۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۰۸. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۲۰۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۱۰. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۲۱۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۲۱۲. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر:آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۲۱۳. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۲۱۴. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۱۵. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۱۶. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۲۱۷. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۲۱۸. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۲۱۹. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۲۲۰. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۲۲۱. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۲۲۲. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۲۲۳. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۲۲۴. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۲۲۵. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۲۲۶. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۲۲۷. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۲۲۸. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۲۲۹. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۲۳۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۳۱. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۳۲. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۲۳۳. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۲۳۴. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۲۳۵. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۲۳۶. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۲۳۷. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۲۳۸. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۲۳۹. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۲۴۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۲۴۱. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۲۴۲. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۲۴۳. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۲۴۴. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۲۴۵. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۲۴۶. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۴۷. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۴۸. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۲۴۹. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۲۵۰. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۲۵۱. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۲۵۲. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۲۵۳. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۲۵۴. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۲۵۵. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۲۵۶. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۲۵۷. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۲۵۸. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۲۵۹. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۲۶۰. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۲۶۱. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۲۶۲. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۶۳. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۲۶۴. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۲۶۵. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۲۶۶. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۲۶۷. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۲۶۸. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۲۶۹. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۲۷۰. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۲۷۱. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۲۷۲. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۲۷۳. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۲۷۴. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۲۷۵. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۲۷۶. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۲۷۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۷۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۷۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۲۸۰. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۲۸۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۲۸۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۸۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۸۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۲۸۵. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۲۸۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۲۸۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۸۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۸۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۲۹۰. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۲۹۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۲۹۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۹۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۲۹۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۲۹۵. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۲۹۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۲۹۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۲۹۸. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۲۹۹. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۳۰۰. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۳۰۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۳۰۲. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۳۰۳. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۳۰۴. توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۳۰۵. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۳۰۶. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۰۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۳۰۸. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۰۹. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۳۱۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۳۱۱. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۳۱۲. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۳۱۳. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۳۱۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۳۱۵. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۳۱۶. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۳۱۷. توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۳۱۸. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۳۱۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۲۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۳۲۱. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۲۲. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۳۲۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۳۲۴. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۳۲۵. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۳۲۶. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۳۲۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۳۲۸. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۳۲۹. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۳۳۰. توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۳۳۱. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۳۳۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۳۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۳۳۴. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۳۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۳۳۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۳۳۷. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۳۳۸. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۳۳۹. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۳۴۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۳۴۱. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۳۴۲. قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۳۴۳. توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۳۴۴. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۳۴۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۴۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۳۴۷. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۳۴۸. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۳۴۹. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۳۵۰. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۳۵۱. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۳۵۲. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۳۵۳. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۳۵۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۵۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۵۶. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۳۵۷. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۵۸. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۳۵۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۳۶۰. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۳۶۱. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۶۲. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۳۶۳. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۳۶۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۳۶۵. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۳۶۶. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۳۶۷. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۳۶۸. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۳۶۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۷۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۷۱. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۳۷۲. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۷۳. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۳۷۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۳۷۵. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۳۷۶. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۷۷. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۳۷۸. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۳۷۹. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۳۸۰. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۳۸۱. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۳۸۲. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۳۸۳. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۳۸۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۸۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۳۸۶. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۳۸۷. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۸۸. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۳۸۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۳۹۰. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۳۹۱. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۳۹۲. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۳۹۳. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۳۹۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۳۹۵. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۳۹۶. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۳۹۷. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۳۹۸. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۳۹۹. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۴۰۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۴۰۱. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۴۰۲. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۴۰۳. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۴۰۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۴۰۵. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۴۰۶. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۴۰۷. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۴۰۸. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۴۰۹. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۴۱۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۴۱۱. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۴۱۲. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۴۱۳. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۴۱۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۴۱۵. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۴۱۶. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۴۱۷. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۴۱۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۴۱۹. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۴۲۰. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۴۲۱. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۴۲۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۴۲۳. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۴۲۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۴۲۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۴۲۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۲۷. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۴۲۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۲۹. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۴۳۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۱. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۴۳۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۴۳۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۵. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۴۳۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۴۳۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۳۹. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۴۴۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۴۴۱. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۴۴۲. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۴۴۳. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۴۴۴. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۴۴۵. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۴۴۶. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۴۴۷. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۴۴۸. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۴۴۹. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۴۵۰. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۴۵۱. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۴۵۲. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۴۵۳. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۴۵۴. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۴۵۵. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۴۵۶. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۴۵۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۴۵۸. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۵۹. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۴۶۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۶۱. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۴۶۲. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۴۶۳. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۴۶۴. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۴۶۵. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۴۶۶. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۴۶۷. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۴۶۸. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۴۶۹. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۴۷۰. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۴۷۱. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۴۷۲. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۴۷۳. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۴۷۴. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۴۷۵. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۴۷۶. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۴۷۷. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۴۷۸. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۴۷۹. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۴۸۰. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۴۸۱. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۴۸۲. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۴۸۳. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۴۸۴. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۴۸۵. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۴۸۶. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۴۸۷. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۴۸۸. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۴۸۹. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۴۹۰. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۴۹۱. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۴۹۲. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۴۹۳. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۴۹۴. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۴۹۵. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۹۶. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۴۹۷. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۴۹۸. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۴۹۹. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۵۰۰. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۵۰۱. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۰۲. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۰۳. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۵۰۴. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۵۰۵. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۵۰۶. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۰۷. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۰۸. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۵۰۹. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۵۱۰. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۱۱. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۵۱۲. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۵۱۳. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۱۴. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۵۱۵. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۵۱۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۵۱۷. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۵۱۸. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۵۱۹. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۵۲۰. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۵۲۱. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۵۲۲. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۵۲۳. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۵۲۴. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۵۲۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۵۲۶. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۵۲۷. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۵۲۸. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۵۲۹. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۵۳۰. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۵۳۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۵۳۲. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۵۳۳. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۵۳۴. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۵۳۵. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۵۳۶. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۵۳۷. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۵۳۸. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۳۹. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۵۴۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۵۴۱. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۵۴۲. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۵۴۳. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۴۴. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۵۴۵. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۵۴۶. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۵۴۷. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۴۸. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۵۴۹. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۵۵۰. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۵۵۱. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۵۵۲. (التنقیح_فی_شرح_عروة_الوثقی)،_تقریر_بحث_سید_ابوالقاسم_خویی،_مقرر:_میرزا_علی_تبریزی،_ج۱،_ص۴۱۳،_انصاریان.
۵۵۳. (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۵۸.
۵۵۴. (منتهی_المطلب)،_علامه_حلّی_ج۲،_ص۵۸۸.
۵۵۵. (الدروس_الشرعیه)،_ج۱،_ص۷۷.
۵۵۶. (جواهرالکلام)،_ج۱۶،_ص۳۵۸.
۵۵۷. (مدارک_الاحکام)،_ج۶،_ص۱۷۰.
۵۵۸. (مستمسک_عروة_الوثقی)،_ج۸،_ص۴۶۱.
۵۵۹. (کفایة_الاحکام)،_ص۵۲.
۵۶۰. (جامع_الشتات)،_میرزا_ابوالقاسم_قمی،_ج۱،_ص۶۱.
۵۶۱. (جامع_عباسی)._شیخ_بهاء_الدین_عاملی،_ص۳۴۸.
۵۶۲. (مصباح_الهدی)،_ج۸،_ص۳۷۲.
۵۶۳. (کشف_الغطاء)،_ص۳۲۵.
۵۶۴. (رساله_نجاة_العباد)،_شیخ_محمد_حسن_نجفی،_صاحب_جواهر،_ص۲۵۵.
۵۶۵. (رساله_نجاة_العباد)،_شیخ_محمد_حسن_نجفی،_صاحب_جواهر،_ص۲۵۵.
۵۶۶. (کتاب_القضاء)،_ص۳۰.
۵۶۷. (عروة_الوثقی)،_ص۳۷۰،_کتاب_الصوّم،_دارالکتب_الاسلامیه.
۵۶۸. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۳.
۵۶۹. (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۶۶،_انتشارات_جاویدان.
۵۷۰. (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۶۶،_انتشارات_جاویدان.؛_(عروة_الوثقی)،_ص۳۷۰.
۵۷۱. (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۶۶،_انتشارات_جاویدان.
۵۷۲. (الفتاوی_الواضحه)،_شهید_محمد_باقر_صدر،_ج۱،_ص۶۳۱،_دارالتعارف_للمطبوعات،_بیروت.
۵۷۳. (رساله_عملیه)،_آیة_الله_بروجردی،_ص۳۰۰؛_(عروة_الوثقی)،_کتاب_الصوم.
۵۷۴. (تحریرالوسیله)،_ج۱،_ص۲۹۶.
۵۷۵. (عروةالوثقی)،_ص۳۷_کتاب_الصوّم.
۵۷۶. (عروةالوثقی)،_ص۳۷_کتاب_الصوّم.
۵۷۷. (رساله_عملیه)،_آیة_اللّه_بروجردی،_ص۳۰۱.
۵۷۸. (الفقه)،_سید_محمّد_حسینی_شیرازی،_ج۳۶،_ص۱۵۵،_دارالعلوم،_بیروت.
۵۷۹. (سفینة_النجاة)،_ص۸۱،_چاپ_۱۳۶۶.
۵۸۰. (الفقه_علی_المذاهب_الاربعه)،_عبدالرحمن_الجزیری،_ج۱،_ص۵۵۱،_داراحیاء_التراث.
۵۸۱. (الفقه_علی_المذاهب_الاربعه)،_عبدالرحمن_الجزیری،_ج۱،_ص۵۵۱،_داراحیاء_التراث.
۵۸۲. (اصول_کافی)،_کلینی،_ج۱،_ص۶۷؛_(فروع_کافی)،_ج۷،_ص۴۱۲؛_(وسائل_الشیعه)،_شیخ_حرّ_عاملی،_ج۱۸،_ص۹۸._داراحیاء_التراث_العربی،_بیروت.
۵۸۳. (رسائل)،_محقق_کرکی،_ج۱،_ص۱۴۲._تحقیق،_شیخ_محمّد_حسون._کتابخانه_آیة_الله_مرعشی_نجفی.
۵۸۴. (ولایت_فقیه)،_امام_خمینی،_ص۱۰۵.
۵۸۵. (وسائل_الشیعه)،_ج۱۸،_ص۱۰۱.
۵۸۶. (مصباح_الفقیه)،_حاج_آقا_رضا_همدانی،_۱۶۰_۱۶۱،_کتاب_الخمس.
۵۸۷. (ولایت_فقیه)،_امام_خمینی،_ص۱۰۵.
۵۸۸. (جواهرالکلام)،_ج۲۱،_ص۳۹۷.
۵۸۹. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۵۹۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۵۹۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۵۹۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۵۹۳. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۵۹۴. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۵۹۵. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۵۹۶. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۵۹۷. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۵۹۸. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۵۹۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۰۰. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۶۰۱. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۶۰۲. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۶۰۳. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۶۰۴. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۶۰۵. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۶۰۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۶۰۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۰۸. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۶۰۹. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۶۱۰. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۶۱۱. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۶۱۲. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۶۱۳. (کتاب_البیع)،_امام_خمینی،_ج۲،_ص۴۸۸؛_(رسائل)،_محقق_کرکی،_ج۱،_ص۱۴۲.
۶۱۴. (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۵۸؛_(مستند_الشیعه)،_ج۲،_ص۱۳۲.
۶۱۵. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۴.
۶۱۶. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۵.
۶۱۷. (مستند_العروة_الوثقی)،_سید_حسن_حجت_کوه_کمره_ای،_۲۰۴_۲۰۵_مهر._(مستمسک_العروة_الوثقی)_محسن_حکیم،_ج۸،_ص۴۶۱.
۶۱۸. (کتاب_القضا)،_آقا_ضیاء_عراقی،_ص۳۰،_المطبعه_العلمیه،_نجف.
۶۱۹. (شرح_تبصرة_المسلمین)،_ج۳_۴،_ص۳۰۵.
۶۲۰. (مستند_العروة_الوثقی)،_۲،_ص۸۴_۸۶؛_(مستند_الشیعه)،_ص۱۳۲.
۶۲۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۲۲. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۶۲۳. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۲۴. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۶۲۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۶۲۶. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۶۲۷. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۴.
۶۲۸. (البدرالزّاهر)،_تقریر_درس_صلوة_الجمعه_والمسافر_آیة_اللّه_بروجردی،_مقرر:_آیة_اللّه_منتظری،_۵۲_۵۷،_انتشارات_دفتر_تبلیغات_اسلامی‌حوزه_علمیه_قم.
۶۲۹. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۶۳۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۳۱. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۳۲. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۶۳۳. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۶۳۴. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۶۳۵. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۶۳۶. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۶۳۷. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۶۳۸. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۶۳۹. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۶۴۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۶۴۱. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۶۴۲. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۶۴۳. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۶۴۴. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۶۴۵. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۶۴۶. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۴۷. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۴۸. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۶۴۹. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۶۵۰. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۶۵۱. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۶۵۲. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۶۵۳. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۶۵۴. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۶۵۵. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۶۵۶. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۶۵۷. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۶۵۸. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۶۵۹. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۶۶۰. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۶۶۱. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۶۶۲. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۶۳. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۶۶۴. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۶۶۵. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۶۶۶. (جواهرالكلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۶۶۷. (الدروس)، ص۷۷، چاپ قديم.
۶۶۸. (كشف الغطا)، ص۳۲۵.
۶۶۹. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۶۷۰. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۶۷۱. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۶۷۲. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۶۷۳. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۶۷۴. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۶۷۵. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۶۷۶. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۶۷۷. (کتاب_البیع)،_امام_خمینی_ج۲،_صمؤسسه_مطبوعاتی_اسماعیلیان؛_(ولایت_فقیه)،_امام_خمینی_انتشارات_آزادی،_(رسائل)_محقق_کرکی،_ج۱،_ص۱۴۲؛_(عوائد_الایام)،_مولی_احمد_نراقی،_بصیرتی،_قم.
۶۷۸. (جواهرالکلام)،_ج۱۵،_ص۴۲۲،_ج۲۱،_ص۳۹۵.
۶۷۹. (جواهرالکلام)،_ج۱۵،_ص۴۲۲،_ج۲۱،_ص۳۹۵.
۶۸۰. (بلغه_الفقیه)،_سید_محمّد_آل_بحرالعلوم،_ج۳،_ص۲۲۱_۲۲۳،_مکتبة_الصادق،_تهران.
۶۸۱. (مصباح_الفقیه)،_ص۱۶۰_۱۶۱،_کتاب_الخمس.
۶۸۲. (جواهرالكلام)،_ج۱۶،_ص۳۵۹.
۶۸۳. (الدروس)،_ص۷۷،_چاپ_قديم.
۶۸۴. (كشف_الغطا)،_ص۳۲۵.
۶۸۵. (نهایه)،_شیخ_طوسی_۴۷۵_۵۰۹؛_(عروة_الوثقی)،_ج۲،_ص۷۵،_ملحقات،_مسأله_۳۳؛_(جواهرالکلام)،_ج۳۲،_ص۲۹۰_۲۹۱.
۶۸۶. (جواهرالکلام)،_ج۲۲،_ص۴۵۸.
۶۸۷. (مقنعه)،_شیخ_مفید،_ص۶۱۶؛_(نهایه)،_ص۳۷۴.
۶۸۸. (جواهرالکلام)،_ج۱۵،_ص۴۲۱._ج۱۶،_ص۱۷۸_و۳۵۷.
۶۸۹. (مقنعه)،_ص۸۱۰؛_(نهایه)،_ص۳۰۰؛_(مراسم)،_سالاربن_عبدالعزیز،_چاپ_شده_در_(الجوامع_الفقهیه)،_ص۶۶۱.
۶۹۰. (جواهرالکلام)،_ج۲۲،_ص۳۳۴.
۶۹۱. (کشف_الغطاء)،_ص۲۱۳؛_(عروة_الوثقی)،_ج۲،_ص۲۲۷،_ملحقات؛_(جواهرالکلام)،_ج۳۹،_ص۲۶۳.
۶۹۲. (جواهرالکلام)،_ج۴۲،_ص۳۳۴.
۶۹۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۶۹۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۶۹۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۶۹۶. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۶۹۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۶۹۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۶۹۹. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۷۰۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۷۰۱. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۷۰۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۷۰۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۷۰۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۷۰۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۷۰۶. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۷۰۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۷۰۸. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۱۹۹.
۷۰۹. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۱۹۹.
۷۱۰. (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۷،_کتاب_الصیام.
۷۱۱. (مستمسک_عروة_الوثقی)،_ج۸،_ص۴۶۱.
۷۱۲. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۲۱۴.
۷۱۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۷۱۴. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۷۱۵. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۷۱۶. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۷۱۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۷۱۸. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۲۸/۷۳ انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۷۱۹. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۹۰/۴۱ قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۷۲۰. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۱۸۸/۱۲ توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۷۲۱. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۷۲۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۲۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۷۲۴. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۲۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۷۲۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۷۲۷. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۷۲۸. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۷۲۹. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۷۳۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۷۳۱. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۲۸/۷۳ انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۷۳۲. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۹۰/۴۱ قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۷۳۳. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۱۸۸/۱۲ توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۷۳۴. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۷۳۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۳۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۷۳۷. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۳۸. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۷۳۹. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۷۴۰. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۷۴۱. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۷۴۲. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۷۴۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۷۴۴. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۲۸/۷۳ انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۷۴۵. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۳۹۰/۴۱ قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.    
۷۴۶. //lib.eshia.ir/۱۷۰۰۱/۱/۱۸۸/۱۲ توبه/سوره۹، آیه۱۲.    
۷۴۷. (کافی)، ج۱، ص۲۱۶.
۷۴۸. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۴۹. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۷۵۰. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۷۵۱. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۷۵۲. (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۶۰؛_(مستند_الشیعه)،_ج۲،_ص۱۳۲؛_(مستند_عروة_الوثقی)،_ج۲،_ص۸۲،_کتاب_الصوم.
۷۵۳. (مستدرک_الوسائل)،_میرزا_حسین_نوری،_ج۷،_ص۱۲۷._مؤسسه_آل_البیت.
۷۵۴. (وسائل_الشیعه)،_ج۸،_ص۲۹۰.
۷۵۵. (مستدرک_الوسائل)،_ج۱۱،_ص۱۶.
۷۵۶. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۵.
۷۵۷. [۶۷]    
۷۵۸. [۶۸]    
۷۵۹. [۶۹]    
۷۶۰. (کافی)،_ج۱،_ص۲۱۶.
۷۶۱. (مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۵.
۷۶۲. (حدائق_الناضره)،_ج۱۳،_ص۲۶۰.
۷۶۳. (مستند_العروة_الوثقی)_سید_ابوالقاسم_خویی،_ج۲،_ص۸۳_کتاب_الصوم؛_(مهذب_الاحکام)،_ج۱۰،_ص۲۷۵.
۷۶۴. (مصباح_الهدی)،_ج۸،_ص۳۷۳.
۷۶۵. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۷۶۶. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۷۶۷. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۷۶۸. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۷۶۹. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۷۷۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۷۷۱. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۷۷۲. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۷۷۳. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۷۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۷۷۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۷۷۶. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۷۷۷. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۷۸. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۷۷۹. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۷۸۰. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۷۸۱. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۷۸۲. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۷۸۳. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۷۸۴. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۷۸۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۷۸۶. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۷۸۷. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۷۸۸. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۸۹. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۷۹۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۷۹۱. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۷۹۲. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۷۹۳. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۷۹۴. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۷۹۵. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۷۹۶. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۷۹۷. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۷۹۸. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۷۹۹. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۸۰۰. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۸۰۱. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۸۰۲. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۸۰۳. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۰۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۸۰۵. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۸۰۶. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۸۰۷. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۰۸. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۸۰۹. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۸۱۰. (تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۵۵.
۸۱۱. (منتهی_المطلب)،_ج۲،_ص۵۸۷.
۸۱۲. (تذکرة_الفقها)،_ج۱،_ص۲۶۸.
۸۱۳. (ملاذ_الاخبار)،_علامه_مجلسی،_ج۶،_ص۴۴۹.
۸۱۴. (جامع_احادیث_الشیعه)،_ج۹،_ص۱۲۵؛_(مستدرک_الوسائل)،_ج۷،_ص۴۰۶.
۸۱۵. (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۷.
۸۱۶. (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۷.
۸۱۷. (بدایة_المجتهد_و_نهایة_المقتصد)،_ابن_رشد_قرطبی،_ج۲،_ص۲۸۶،_دارالمعرفه،_بیروت.
۸۱۸. (سنن_ابی_داود)،_سجستانی_ج۱،_ص۵۴۷،_داراحیاء_التراث_العربی،_بیروت.
۸۱۹. (تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۶۱؛_(وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۱۹۲،_(ملاذالاخبار)،_ج۶،_ص۴۰۶.
۸۲۰. (سنن_ابی_داود)،_ج۱،_ص۵۴۱.
۸۲۱. (المحلّی)،_ابن_حزم،_ج۳،_ص۲۳۷.
۸۲۲. (سنن_ابن_ماجه)،_حافظ_ابی_عبداللّه_قزوینی_ج۱،_ص۵۲۹._داراحیاء_التراث_العربی،_بیروت.
۸۲۳. (الکامل_فی_التاریخ)،_ابن_اثیر،_ج۲،_ص۱۱۵._دارصادر،_بیروت.
۸۲۴. (مکاتیب_الرسول)،_احمدی_میانجی،_ص۵۹،_نشر_یاسین.
۸۲۵. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۸۲۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۸۲۷. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۸۲۸. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۸۲۹. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۸۳۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۸۳۱. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۸۳۲. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۸۳۳. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۸۳۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۸۳۵. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۸۳۶. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۸۳۷. (منتهی_المطلب)،_ج۲،_ص۵۹۰؛_(بدایة_المجتهد_و_نهایة_المقتصد)،_ابن_رشد،_ج۱،_ص۲۸۵.
۸۳۸. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۲۱۴؛_(تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۵۸.
۸۳۹. (الامّ)،_شافعی_ج۲،_ص۸۰.
۸۴۰. (تهذیب_الاحکام)،_ج۴،_ص۱۶۲.
۸۴۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۸۴۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۴۳. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۸۴۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۴۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۸۴۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۴۷. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۸۴۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۴۹. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۸۵۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۵۱. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۸۵۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۸۵۳. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۴_۹۵،_(من_لا_یحضره_الفقیه)،_ج۲،_ص۷۹._سند_صدوق_به_ابی_منصور_صحیح_و_ابی_منصور_ثقه_است.
۸۵۴. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۵.
۸۵۵. (مستدرک_الوسائل)،_ج۷،_ص۱۴۸._آل_البیت.
۸۵۶. (وسائل_الشیعه)،_ج۷،_ص۹۵.
۸۵۷. (جوامع الفقهيه)، كتاب (ناصريات)، سيد مرتضى، ص۲۴۲.
۸۵۸. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد على موحد، ج۱، ص۱۶۹، مركز انتشارات علمى‌و فرهنگى.
۸۵۹. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۱۷۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۸۶۰. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۲، ص۷۹۸، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی..
۸۶۱. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد على موحد، ج۲، ص۷۹۸، مركز انتشارات علمى‌و فرهنگى.
۸۶۲. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۵۲۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۸۶۳. (مجموعه رسائل)، ابن عابدین، ص۲۱۰، داراحیاء التراث العربی.
۸۶۴. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۶.
۸۶۵. (مجلّه حوزه)، شماره ۵۰ ۵۱، ص۳۶، ویژه میرزای شیرازی، مصاحبه سید رضی شیرازی.
۸۶۶. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳ و ۲۷۶.
۸۶۷. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۹۷، اسماعیلیان.
۸۶۸. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۳۴۴.
۸۶۹. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۸۷۰. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۸۷۱. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱.
۸۷۲. (مجموعه رسائل ابن عابدین)، سید محمّد افندی، مشهور به ابن عابدین، ص۲۱۱، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۷۳. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱؛ (الفتاوی الهندیه)، مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷، داراحیاء التراث العربی بیروت.
۸۷۴. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۸۷۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۳؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۶.
۸۷۶. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۲؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۰.
۸۷۷. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۸.
۸۷۸. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
۸۷۹. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۷.
۸۸۰. ((وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
۸۸۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ۱۸۹، ۲۰۹.
۸۸۲. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۶۴.
۸۸۳. (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۸۴. (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۸۸۵. (بدایة المجتهد)، ج۱، ص۲۸۷.
۸۸۶. (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ص۶۳۲.
۸۸۷. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۲۷۶، مؤسسه نشر اسلامی‌جامعه مدرسین.
۸۸۸. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۶۰.
۸۸۹. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتب الاسلامیه.
۸۹۰. (مستند عروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی)، ج۲، ص۱۱۴؛ کتاب الصوم.
۸۹۱. (مستمسک العروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۹.
۸۹۲. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴ مسأله ۱۹، دارالتعارف للمطبوعات.
۸۹۳. (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ۶۳۱ ۶۳۲، دارالتعارف للمطبوعات.
۸۹۴. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴.
۸۹۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۹۱.
۸۹۶. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۸۲.
۸۹۷. (تحریرالوسیله)، امام خمینی ج۱، ص۲۹۷. مسأله ۵، دارالتعارف، بیروت.
۸۹۸. (تحریم تنباکو)، تیموری، ص۱۱۷، شرکت سهامی‌کتابهای جیبی، تهران.
۸۹۹. (قرارداد رژی)، کربلایی، ص۸۴ ۸۷، ۸۹، ۱۰۹ و ۱۲۳.
۹۰۰. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۵۰.
۹۰۱. (الفتاوی الواضحه)، ص۱۱۶، مسأله ۲۳.
۹۰۲. (الفتاوی الواضحه)، ص۶۳۱ ۶۳۲.
۹۰۳. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
۹۰۴. (المکاسب)، شیخ مرتضی انصاری، ۱۵۳.
۹۰۵. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱.
۹۰۶. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
۹۰۷. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۵.
۹۰۸. (دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوّلة الاسلامیة)، شیخ حسین علی منتظری، ج۱، ص۴۱۵، مکتب الاعلام الاسلامی.
۹۰۹. (قواعد الاحکام)، علامه حلّی، ج۲، ص۲۰۵، منشورات الرّضی.
۹۱۰. (مفتاح الکرامه)، محمّد جواد حسینی العاملی، ج۱، ص۴۰، مؤسسه آل البیت، قم.
۹۱۱. (جواهرالکلام)، ج۴۰، ص۱۱۳.
۹۱۲. (مبسوط)، شیخ طوسی، ج۸، ص۱۰۱، مکتبة المرتضویه.
۹۱۳. (سرائر) ابن ادریس، ج۲، ص۱۷۹، انتشارات اسلامی.
۹۱۴. (مکاسب) شیخ انصاری، ص۱۵۷.
۹۱۵. (نهج البلاغه)، فیض الاسلام، خطبه ۴۰.
۹۱۶. (بحارالانوار) محمّد باقر مجلسی ج۶، ص۶۱. مؤسسة الوفاء، بیروت؛ (علل الشرایع)، شیخ صدوق، ص۲۵۴، احیاء التراث العربی. برای اطلاع از روایاتی که پیش از این بدانها اشاره شد، به: (بحارالانوار)، ج۲۵، ص۱۰۶ ۱۰۷؛ (صحیح مسلم)، ج۳، ص۱۴۸۰؛ (اصول کافی)، ج۱، ص۱۷۸، مراجعه شود.
۹۱۷. (کتاب البیع) امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.
۹۱۸. (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، ص۱۸۵. انتشارات بصیرتی، قم.
۹۱۹. (ارشاد الطالب) میرزا جواد تبریزی، ج۲، ص۲۸، مهر، قم.
۹۲۰. (بلغة الفقیه)، ج۳، ص۲۹۶ ۲۹۷.
۹۲۱. (الکشاف) زمخشری، ج۱، ص۵۲۴. نشر ادب الحوزه، قم.
۹۲۲. (جواهر الکلام)، ج۴۰، ص۴۵.
۹۲۳. (کتاب القضا)، میرزا حسن آشتیانی، ص۴۸۲، دارالهجره.
۹۲۴. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.
۹۲۵. (صحیفه نور)، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، ج۲۱، ص۴۷، وزارت ارشاد.
۹۲۶. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۲۷. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۲۸. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱، دارالتعارف؛ (آراء المراجع فی الحج)، علی افتخاری گلپایگانی، ص۳۳۲، دارالقرآن الکریم، قم.
۹۲۹. (آراء المراجع فی الحج)، ص۳۳۲.
۹۳۰. (معتمد فی شرح المناسک) سید ابوالقاسم خویی ج۵، ص۱۵۶؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۲ ۳۳۳.
۹۳۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴.
۹۳۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۹۳۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۹۳۴. (وسائل الشیعه)، ج۲، ص۶۱۸. باب سوّم از ابواب اذان و اقامه ج۱.
۹۳۵. (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.
۹۳۶. (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.
۹۳۷. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۲.
۹۳۸. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۵۸.
۹۳۹. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۸، ج۲.
۹۴۰. (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۹۶. انتشارات اسماعیلیان.
۹۴۱. (آرء المراجع فی الحجّ)، ص۳۳۳.
۹۴۲. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۴۳. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۳.
۹۴۴. (المعتمد فی شرح المناسک)، سید ابوالقاسم خوئی ج۵، ص۱۵۶.
۹۴۵. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۴۶. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۴۷. (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۶۸، ج۲.
۹۴۸. (همان مدرک)، ج۶، ص۴۶۹.
۹۴۹. (الرسائل) امام خمینی، ج۲، ص۱۹۲.
۹۵۰. (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۷۱.
۹۵۱. (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
۹۵۲. (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
۹۵۳. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۲۹۹، باب ۶۷.
۹۵۴. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۹۵۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۹۵۶. (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۸۸.
۹۵۷. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹؛ (الدروس)، ص۷۷، چاپ قدیم؛ (کشف الغطا)، ص۳۲۵ و …
۹۵۸. (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۹۵۹. (من لایحضره الفقیه)، شیخ صدوق ج۲، ص۷۹. دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۹۶۰. (دعائم الاسلام)، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۷۲. دارالمعارف، مصر.
۹۶۱. (تهذیب الاحکام)، شیخ الطوسی، ج۴، ص۱۵۵. باب ۴۱، باب علامه اول شهر رمضان، دارالتعارف، بیروت.
۹۶۲. (الخلاف)، شیخ طوسی، ج۲، ص۲۰۴، مسأله ۵۹، انتشارات اسلامی‌وابسته به جامعه مدرسین، قم.
۹۶۳. (مهذب البارع فی شرح مختصر النافع)، ابن فهد حلّی، ج۲، ص۶۵، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین.
۹۶۴. (مسالک الافهام)، ج۱، ص۵۹، دارالهدی للطباعه والنشر.
۹۶۵. (مجمع الفائده والبرهان)، مقدس اردبیلی، ج۵، ص۲۹۰. انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
۹۶۶. (تذکرة الفقهاء)، علامه حلّی، ج۱، ص۲۶۸، مکتبة المرتضویه.
۹۶۷. (الدروس الشرعیه فی فقه الامامیه)، شمس الدین محمّد بن مکّی العاملی، ج۱، ص۲۸۶، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
۹۶۸. (مدارک الاحکام فی شرح الشرایع)، سید محمد موسوی عاملی، ج۶، ص۱۶۹ ۱۷۰ مؤسسه آل البیت، قم.
۹۶۹. (ذخیرة الاحکام)، محمّد باقر سبزواری، ص۵۳۱.
۹۷۰. (حدائق الناضره فی احکام العترة الطاهره)، شیخ یوسف بحرانی، ج۱۳، ص۲۵۸، انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین.
۹۷۱. (الدّر النجفیه)، شیخ یوسف بحرانی، آل البیت.
۹۷۲. (مستند الشیعه)، مولی احمد نراقی ج۲، ص۱۳۵، کتابخانه آیة اللّه مرعشی، قم.
۹۷۳. (جواهرالکلام)، شیخ محمد حسن نجفی، ج۱۶، ص۳۵۸ ۳۶۰، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۹۷۴. (عروة الوثقی)، سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتاب الاسلامیه.
۹۷۵. (مهذب الاحکام فی بیان الحلال والحرام)، سید عبدالاعلی الموسوی السبزواری، ج۱۰، ص۲۷۶، مطبعة الاداب، نجف اشرف.
۹۷۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۹۷۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳،ص۲۶۱.
۹۷۸. (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۹۷۹. (مستندالعروة الوثقی)، سید ابوالقاسم خویی، کتاب الصوم، ج۲، ص۸۱ ۹۲.
۹۸۰. (الفقه الامام جعفر الصادق (علیه السلام))، محمّد جواد مغنیه، ج۲، ص۴۷. دارالتعارف للمطبوعات/ بیروت.
۹۸۱. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۹۱.
۹۸۲. (مستند الشیعه)، مولی احمد نراقی، ج۲، ص۱۳۲، کتابخانه آیة اللّه نجفی مرعشی.
۹۸۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۲.
۹۸۴. (تهذیب الاحکام)، شیخ طوسی، ج۴، ص۱۵۸، ج۱۳، شماره ۴۴۱.
۹۸۵. (تهذیب الاحکام)، شیخ طوسی، ج۴، ص۱۸۰، ج۱۳، شماره ۴۴۱.
۹۸۶. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸، ۲۵۹.
۹۸۷. (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۹۸۸. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۶، ج۴.
۹۸۹. (تهذیب الاحکام)، ج۵، ص۱۵۶، ج۵.
۹۹۰. (مستندالشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۹۹۱. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۹.
۹۹۲. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۹.
۹۹۳. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۸۰.
۹۹۴. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۹۹۵. (فتوا، در اصطلاح فقهاء اخبار از حکم الله، به وسیله مستنبط فقیه و مفتی فقیهی است که با توجّه به ادّله شرعیه، رأی و نظر خود را در احکام شرعی اظهار می‌کند. امّا حکم حاکم، دستور به اجرای احکام شرعی و نیز الزام بر انجام یا ترک کاری به خاطرمصلحت، از سوی حاکم اسلامی‌است. ر. ک: (القواعد والفوائد)، شهید اوّل، ج۱، ص۳۲۰؛ (جواهرالکلام) ج۴۰، ص۱۰۰؛ ج۲۱، ص۴۰۳؛ (حاشیه شرایع) محقق کرکی، ص۲۶۷، خطّی، کتابخانه مدرسه فیضیه شماره ۱۴۱۸؛ (مجمع الفائدة والبرهان)، مقدس اردبیلی، ج۷، ص۵۴۹، انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین؛ (الرسائل)، امام خمینی، ص۵۰؛ (تنزیه الامه و تنزیه الملّة)، نائینی، ص۹۸.
۹۹۶. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۹۹۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۹۹۸. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۶۰.
۹۹۹. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵ ۲۷۶.
۱۰۰۰. (مجموعه رسائل فقهیه و اصولیه)، رساله شیخ انصاری، ص۸۳، انتشارات مفید، قم.
۱۰۰۱. (مستمسک عروة الوثقی)، سید محسن حکیم، ج۱، ص۱۰۴، انتشارات کتابخانه آیة اللّه مرعشی.
۱۰۰۲. (التنقیح فی شرح عروة الوثقی)، تقریر بحث سید ابوالقاسم خویی، مقرر: میرزا علی تبریزی، ج۱، ص۴۱۳، انصاریان.
۱۰۰۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸.
۱۰۰۴. (منتهی المطلب)، علامه حلّی ج۲، ص۵۸۸.
۱۰۰۵. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۷۷.
۱۰۰۶. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۱۰۰۷. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۱۰۰۸. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۱۰۰۹. (کفایة الاحکام)، ص۵۲.
۱۰۱۰. (جامع الشتات)، میرزا ابوالقاسم قمی، ج۱، ص۶۱.
۱۰۱۱. (جامع عباسی). شیخ بهاء الدین عاملی، ص۳۴۸.
۱۰۱۲. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۲.
۱۰۱۳. (کشف الغطاء)، ص۳۲۵.
۱۰۱۴. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۰۱۵. (رساله نجاة العباد)، شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، ص۲۵۵.
۱۰۱۶. (کتاب القضاء)، ص۳۰.
۱۰۱۷. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوّم، دارالکتب الاسلامیه.
۱۰۱۸. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳.
۱۰۱۹. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۰۲۰. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.؛ (عروة الوثقی)، ص۳۷۰.
۱۰۲۱. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۶۶، انتشارات جاویدان.
۱۰۲۲. (الفتاوی الواضحه)، شهید محمد باقر صدر، ج۱، ص۶۳۱، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.
۱۰۲۳. (رساله عملیه)، آیة الله بروجردی، ص۳۰۰؛ (عروة الوثقی)، کتاب الصوم.
۱۰۲۴. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۲۹۶.
۱۰۲۵. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۰۲۶. (عروةالوثقی)، ص۳۷ کتاب الصوّم.
۱۰۲۷. (رساله عملیه)، آیة اللّه بروجردی، ص۳۰۱.
۱۰۲۸. (الفقه)، سید محمّد حسینی شیرازی، ج۳۶، ص۱۵۵، دارالعلوم، بیروت.
۱۰۲۹. (سفینة النجاة)، ص۸۱، چاپ ۱۳۶۶.
۱۰۳۰. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۰۳۱. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، عبدالرحمن الجزیری، ج۱، ص۵۵۱، داراحیاء التراث.
۱۰۳۲. (اصول کافی)، کلینی، ج۱، ص۶۷؛ (فروع کافی)، ج۷، ص۴۱۲؛ (وسائل الشیعه)، شیخ حرّ عاملی، ج۱۸، ص۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۰۳۳. (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲. تحقیق، شیخ محمّد حسون. کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
۱۰۳۴. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۰۳۵. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۱۰۱.
۱۰۳۶. (مصباح الفقیه)، حاج آقا رضا همدانی، ۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۱۰۳۷. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۰۵.
۱۰۳۸. (جواهرالکلام)، ج۲۱، ص۳۹۷.
۱۰۳۹. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۸۸؛ (رسائل)، محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲.
۱۰۴۰. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۵۸؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲.
۱۰۴۱. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۰۴۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۰۴۳. (مستند العروة الوثقی)، سید حسن حجت کوه کمره ای، ۲۰۴ ۲۰۵ مهر. (مستمسک العروة الوثقی) محسن حکیم، ج۸، ص۴۶۱.
۱۰۴۴. (کتاب القضا)، آقا ضیاء عراقی، ص۳۰، المطبعه العلمیه، نجف.
۱۰۴۵. (شرح تبصرة المسلمین)، ج۳ ۴، ص۳۰۵.
۱۰۴۶. (مستند العروة الوثقی)، ۲، ص۸۴ ۸۶؛ (مستند الشیعه)، ص۱۳۲.
۱۰۴۷. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۴.
۱۰۴۸. (البدرالزّاهر)، تقریر درس صلوة الجمعه والمسافر آیة اللّه بروجردی، مقرر: آیة اللّه منتظری، ۵۲ ۵۷، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی‌حوزه علمیه قم.
۱۰۴۹. (کتاب البیع)، امام خمینی ج۲، صمؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان؛ (ولایت فقیه)، امام خمینی انتشارات آزادی، (رسائل) محقق کرکی، ج۱، ص۱۴۲؛ (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، بصیرتی، قم.
۱۰۵۰. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۱۰۵۱. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۲، ج۲۱، ص۳۹۵.
۱۰۵۲. (بلغه الفقیه)، سید محمّد آل بحرالعلوم، ج۳، ص۲۲۱ ۲۲۳، مکتبة الصادق، تهران.
۱۰۵۳. (مصباح الفقیه)، ص۱۶۰ ۱۶۱، کتاب الخمس.
۱۰۵۴. (نهایه)، شیخ طوسی ۴۷۵ ۵۰۹؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۷۵، ملحقات، مسأله ۳۳؛ (جواهرالکلام)، ج۳۲، ص۲۹۰ ۲۹۱.
۱۰۵۵. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۴۵۸.
۱۰۵۶. (مقنعه)، شیخ مفید، ص۶۱۶؛ (نهایه)، ص۳۷۴.
۱۰۵۷. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱. ج۱۶، ص۱۷۸ و۳۵۷.
۱۰۵۸. (مقنعه)، ص۸۱۰؛ (نهایه)، ص۳۰۰؛ (مراسم)، سالاربن عبدالعزیز، چاپ شده در (الجوامع الفقهیه)، ص۶۶۱.
۱۰۵۹. (جواهرالکلام)، ج۲۲، ص۳۳۴.
۱۰۶۰. (کشف الغطاء)، ص۲۱۳؛ (عروة الوثقی)، ج۲، ص۲۲۷، ملحقات؛ (جواهرالکلام)، ج۳۹، ص۲۶۳.
۱۰۶۱. (جواهرالکلام)، ج۴۲، ص۳۳۴.
۱۰۶۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۱۰۶۳. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۹.
۱۰۶۴. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷، کتاب الصیام.
۱۰۶۵. (مستمسک عروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۱.
۱۰۶۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴.
۱۰۶۷. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰؛ (مستند الشیعه)، ج۲، ص۱۳۲؛ (مستند عروة الوثقی)، ج۲، ص۸۲، کتاب الصوم.
۱۰۶۸. (مستدرک الوسائل)، میرزا حسین نوری، ج۷، ص۱۲۷. مؤسسه آل البیت.
۱۰۶۹. (وسائل الشیعه)، ج۸، ص۲۹۰.
۱۰۷۰. (مستدرک الوسائل)، ج۱۱، ص۱۶.
۱۰۷۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۰۷۲. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۰۷۳. (حدائق الناضره)، ج۱۳، ص۲۶۰.
۱۰۷۴. (مستند العروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی، ج۲، ص۸۳ کتاب الصوم؛ (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۵.
۱۰۷۵. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۳.
۱۰۷۶. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۵.
۱۰۷۷. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۸۷.
۱۰۷۸. (تذکرة الفقها)، ج۱، ص۲۶۸.
۱۰۷۹. (ملاذ الاخبار)، علامه مجلسی، ج۶، ص۴۴۹.
۱۰۸۰. (جامع احادیث الشیعه)، ج۹، ص۱۲۵؛ (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۴۰۶.
۱۰۸۱. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۱۰۸۲. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۷.
۱۰۸۳. (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد قرطبی، ج۲، ص۲۸۶، دارالمعرفه، بیروت.
۱۰۸۴. (سنن ابی داود)، سجستانی ج۱، ص۵۴۷، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۰۸۵. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۱؛ (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۹۲، (ملاذالاخبار)، ج۶، ص۴۰۶.
۱۰۸۶. (سنن ابی داود)، ج۱، ص۵۴۱.
۱۰۸۷. (المحلّی)، ابن حزم، ج۳، ص۲۳۷.
۱۰۸۸. (سنن ابن ماجه)، حافظ ابی عبداللّه قزوینی ج۱، ص۵۲۹. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۰۸۹. (الکامل فی التاریخ)، ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۵. دارصادر، بیروت.
۱۰۹۰. (مکاتیب الرسول)، احمدی میانجی، ص۵۹، نشر یاسین.
۱۰۹۱. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۹۰؛ (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد)، ابن رشد، ج۱، ص۲۸۵.
۱۰۹۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۴؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۵۸.
۱۰۹۳. (الامّ)، شافعی ج۲، ص۸۰.
۱۰۹۴. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۱۶۲.
۱۰۹۵. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴ ۹۵، (من لا یحضره الفقیه)، ج۲، ص۷۹. سند صدوق به ابی منصور صحیح و ابی منصور ثقه است.
۱۰۹۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۰۹۷. (مستدرک الوسائل)، ج۷، ص۱۴۸. آل البیت.
۱۰۹۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۰۹۹. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۱۷۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۱۱۰۰. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۲، ص۷۹۸، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی..
۱۱۰۱. (سفرنامه ) ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحد، ج۱، ص۵۲۳، مرکز انتشارات علمی‌و فرهنگی.
۱۱۰۲. (مجموعه رسائل)، ابن عابدین، ص۲۱۰، داراحیاء التراث العربی.
۱۱۰۳. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۶.
۱۱۰۴. (مجلّه حوزه)، شماره ۵۰ ۵۱، ص۳۶، ویژه میرزای شیرازی، مصاحبه سید رضی شیرازی.
۱۱۰۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۷۳ و ۲۷۶.
۱۱۰۶. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۹۷، اسماعیلیان.
۱۱۰۷. (وسائل الشیعه)، ج۱۸، ص۳۴۴.
۱۱۰۸. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۷۰.
۱۱۰۹. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹.
۱۱۱۰. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱.
۱۱۱۱. (مجموعه رسائل ابن عابدین)، سید محمّد افندی، مشهور به ابن عابدین، ص۲۱۱، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۱۱۲. (الفقه علی المذاهب الاربعه)، ج۱، ص۵۵۱؛ (الفتاوی الهندیه)، مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷، داراحیاء التراث العربی بیروت.
۱۱۱۳. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۸.
۱۱۱۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۳؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۶.
۱۱۱۵. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۲؛ (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۴۳۰.
۱۱۱۶. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۱۸۸.
۱۱۱۷. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
۱۱۱۸. (وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۷.
۱۱۱۹. ((وسائل الشیعه)، ج۷،ص۲۰۸.
۱۱۲۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ۱۸۹، ۲۰۹.
۱۱۲۱. (مدارک الاحکام)، ج۶، ص۱۶۴.
۱۱۲۲. (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۷. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۱۲۳. (الفتاوی الهندیه) مولانا الشیخ النظام ج۱، ص۱۹۸. داراحیاء التراث العربی، بیروت.
۱۱۲۴. (بدایة المجتهد)، ج۱، ص۲۸۷.
۱۱۲۵. (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ص۶۳۲.
۱۱۲۶. (الدروس الشرعیه)، ج۱، ص۲۷۶، مؤسسه نشر اسلامی‌جامعه مدرسین.
۱۱۲۷. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۶۰.
۱۱۲۸. (عروة الوثقی)، ص۳۷۰، کتاب الصوم، دارالکتب الاسلامیه.
۱۱۲۹. (مستند عروة الوثقی) سید ابوالقاسم خویی)، ج۲، ص۱۱۴؛ کتاب الصوم.
۱۱۳۰. (مستمسک العروة الوثقی)، ج۸، ص۴۶۹.
۱۱۳۱. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴ مسأله ۱۹، دارالتعارف للمطبوعات.
۱۱۳۲. (الفتاوی الواضحه)، شهید آیة اللّه صدر، ۶۳۱ ۶۳۲، دارالتعارف للمطبوعات.
۱۱۳۳. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۳۹۴.
۱۱۳۴. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۹۱.
۱۱۳۵. (مهذب الاحکام)، ج۱۰، ص۲۸۲.
۱۱۳۶. (تحریرالوسیله)، امام خمینی ج۱، ص۲۹۷. مسأله ۵، دارالتعارف، بیروت.
۱۱۳۷. (تحریم تنباکو)، تیموری، ص۱۱۷، شرکت سهامی‌کتابهای جیبی، تهران.
۱۱۳۸. (قرارداد رژی)، کربلایی، ص۸۴ ۸۷، ۸۹، ۱۰۹ و ۱۲۳.
۱۱۳۹. (ولایت فقیه)، امام خمینی، ص۱۵۰.
۱۱۴۰. (الفتاوی الواضحه)، ص۱۱۶، مسأله ۲۳.
۱۱۴۱. (الفتاوی الواضحه)، ص۶۳۱ ۶۳۲.
۱۱۴۲. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
۱۱۴۳. (المکاسب)، شیخ مرتضی انصاری، ۱۵۳.
۱۱۴۴. (جواهرالکلام)، ج۱۵، ص۴۲۱.
۱۱۴۵. (منهاج الصالحین)، ج۱، ص۱۱.
۱۱۴۶. (مصباح الهدی)، ج۸، ص۳۷۵.
۱۱۴۷. (دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوّلة الاسلامیة)، شیخ حسین علی منتظری، ج۱، ص۴۱۵، مکتب الاعلام الاسلامی.
۱۱۴۸. (قواعد الاحکام)، علامه حلّی، ج۲، ص۲۰۵، منشورات الرّضی.
۱۱۴۹. (مفتاح الکرامه)، محمّد جواد حسینی العاملی، ج۱، ص۴۰، مؤسسه آل البیت، قم.
۱۱۵۰. (جواهرالکلام)، ج۴۰، ص۱۱۳.
۱۱۵۱. (مبسوط)، شیخ طوسی، ج۸، ص۱۰۱، مکتبة المرتضویه.
۱۱۵۲. (سرائر) ابن ادریس، ج۲، ص۱۷۹، انتشارات اسلامی.
۱۱۵۳. (مکاسب) شیخ انصاری، ص۱۵۷.
۱۱۵۴. (نهج البلاغه)، فیض الاسلام، خطبه ۴۰.
۱۱۵۵. (بحارالانوار) محمّد باقر مجلسی ج۶، ص۶۱. مؤسسة الوفاء، بیروت؛ (علل الشرایع)، شیخ صدوق، ص۲۵۴، احیاء التراث العربی. برای اطلاع از روایاتی که پیش از این بدانها اشاره شد، به: (بحارالانوار)، ج۲۵، ص۱۰۶ ۱۰۷؛ (صحیح مسلم)، ج۳، ص۱۴۸۰؛ (اصول کافی)، ج۱، ص۱۷۸، مراجعه شود.
۱۱۵۶. (کتاب البیع) امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.
۱۱۵۷. (عوائد الایام)، مولی احمد نراقی، ص۱۸۵. انتشارات بصیرتی، قم.
۱۱۵۸. (ارشاد الطالب) میرزا جواد تبریزی، ج۲، ص۲۸، مهر، قم.
۱۱۵۹. (بلغة الفقیه)، ج۳، ص۲۹۶ ۲۹۷.
۱۱۶۰. (الکشاف) زمخشری، ج۱، ص۵۲۴. نشر ادب الحوزه، قم.
۱۱۶۱. (جواهر الکلام)، ج۴۰، ص۴۵.
۱۱۶۲. (کتاب القضا)، میرزا حسن آشتیانی، ص۴۸۲، دارالهجره.
۱۱۶۳. (کتاب البیع)، امام خمینی، ج۲، ص۴۶۵.
۱۱۶۴. (صحیفه نور)، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، ج۲۱، ص۴۷، وزارت ارشاد.
۱۱۶۵. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۶۶. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۶۷. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱، دارالتعارف؛ (آراء المراجع فی الحج)، علی افتخاری گلپایگانی، ص۳۳۲، دارالقرآن الکریم، قم.
۱۱۶۸. (آراء المراجع فی الحج)، ص۳۳۲.
۱۱۶۹. (معتمد فی شرح المناسک) سید ابوالقاسم خویی ج۵، ص۱۵۶؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۲ ۳۳۳.
۱۱۷۰. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۴.
۱۱۷۱. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۱۷۲. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۱۷۳. (وسائل الشیعه)، ج۲، ص۶۱۸. باب سوّم از ابواب اذان و اقامه ج۱.
۱۱۷۴. (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.
۱۱۷۵. (کنزالعمال)، علاء الدین هندی، ج۸، ص۴۸۹. مؤسسه الرساله.
۱۱۷۶. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۲۱۲.
۱۱۷۷. (منتهی المطلب)، ج۲، ص۵۵۸.
۱۱۷۸. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۱۸۸، ج۲.
۱۱۷۹. (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۹۶. انتشارات اسماعیلیان.
۱۱۸۰. (آرء المراجع فی الحجّ)، ص۳۳۳.
۱۱۸۱. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۸۲. (تحریرالوسیله)، ج۱، ص۴۴۱؛ (آراء المراجع)، ص۳۳۳.
۱۱۸۳. (المعتمد فی شرح المناسک)، سید ابوالقاسم خوئی ج۵، ص۱۵۶.
۱۱۸۴. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۸۵. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۸۶. (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۶۸، ج۲.
۱۱۸۷. (همان مدرک)، ج۶، ص۴۶۹.
۱۱۸۸. (الرسائل) امام خمینی، ج۲، ص۱۹۲.
۱۱۸۹. (وسائل الشیعه)، ج۱۱، ص۴۷۱.
۱۱۹۰. (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
۱۱۹۱. (الرسائل)، ج۲، ص۱۹۶.
۱۱۹۲. (تهذیب الاحکام)، ج۴، ص۲۹۹، باب ۶۷.
۱۱۹۳. (جواهرالکلام)، ج۱۹، ص۳۲.
۱۱۹۴. (وسائل الشیعه)، ج۷، ص۹۵.
۱۱۹۵. (الرسائل)، امام خمینی، ج۲، ص۱۸۸.
۱۱۹۶. (جواهرالکلام)، ج۱۶، ص۳۵۹؛ (الدروس)، ص۷۷، چاپ قدیم؛ (کشف الغطا)، ص۳۲۵ و …




جعبه ابزار