سید مجتبی نواب صفوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سید مجتبی میرلوحی که بعداً
نام خانوادگی مادرش نواب صفوی را برگزید. پدرش نام
فرزند را سید مجتبی میگذارد تا در لحظه لحظه زندگی به یاد
خاندان پیامبر باشد. نواب پس از گذراندن تحصیلات در
علوم حوزوی و علوم جدید، و ایفای نقش اساسی در صحنه سیاسی کشور و
جهان اسلام، سرانجام در
سن ۳۱ سالگی در پی
ترور علاء، توسط
رژیم پهلوی به
اعدام محکوم گشته، پس از دو ماه
شکنجه در نیمهشب دوازدهم دیماه ۱۳۳۴ش به
شهادت رسید.
سید مجتبی میرلوحی که بعداً
نام خانوادگی مادرش نواب صفوی را برگزید، در ۱۳۰۳ش در خانیآباد
تهران زاده شد. پدرش نام
فرزند را سید مجتبی میگذارد تا در لحظه لحظه زندگی به یاد
خاندان پیامبر باشد. پدرش سید جواد، روحانی و مادرش علویهای
مؤمن بود.
سید جواد که تحت فشار رژیم رضاشاهی
لباس روحانیت را ترک کرده بود، جهت دادرسی مظلومان
وکالت دادگستری را برگزید، تا اینکه در یک
مشاجره با داور، وزیر وقت عدلیه، به مدت سه
سال روانه زندان شد و در حدود ۱۳۱۴ یا ۱۳۱۵ش درگذشت.
خانواده سیدمجتبی در مدت زندان و پس از
وفات پدر، توسط
دایی وی سید محمود نواب صفوی اداره میشد.
نواب پس از گذراندن تحصیلات در علوم حوزوی و علوم جدید،
ازدواج با نیره سادات نواب احتشام
دختر یکی از رهبران قیام
مشهد در برابر بیحجابی در ۱۳۲۶ش
که حاصل آن سه دختر به نامهای فاطمه، زهرا و صدیقه، که بعد از
شهادت نواب به
دنیا آمد.
و ایفای نقش اساسی در صحنه سیاسی کشور و
جهان اسلام، سرانجام در
سن ۳۱ سالگی در پی
ترور علاء، توسط رژیم
پهلوی به
اعدام محکوم گشته، پس از دو ماه
شکنجه در نیمهشب دوازدهم دیماه ۱۳۳۴ش به شهادت رسید،
پیکر وی ابتدا در مسگرآباد تهران
دفن گردیده، سپس به
وادیالسلام قم انتقال یافت.
رضا خان که بتازگی از طرف دولت استعمارگر انگلیس به
سلطنت رسیده است از مخالفان سر سخت
اسلام و
روحانیت است. از نخستین کارهای او منع به کارگیری تاریخ هجری قمری است. تاریخ هجری شمسی جایگزین تاریخ قمری میشود و او
نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامی را طرد یک
سنت عربی تحمیل شده مینامد. بعد از تغییر تاریخ، بر سر گذاشتن
کلاه پهلوی شبیه کلاه سربازی، برای همه اجباری میگردد. چیزی نمیگذرد که او مدارس را مختلط اعلام میکند و دختر و پسر را در کنار هم قرار میدهد. پسرها باید هنگام مدرسه رفتن، شلوار کوتاه بپا کنند و دخترها باید
حجاب اسلامی را به کناری نهند.
همزمان با اسلام زدایی رضا خان، حضرت آیت ا لله حائری( قدس سره)، برخی از روحانیان شهرستانها و شاگردان درس خود را فرمود تا با استخدام در وزارت دادگستری، مقام قضاوت را در دست روحانیت نگاه دارند، که پدر نواب صفوی یکی از آنهاست و شاید به اشاره آیت الله حائری به این مهم اقدام کرده باشد.
در این حال روحانیان بیدارگر با
تهاجم فرهنگی استعمار و
اسلام زدایی رضا خان به مبارزه برمیخیزند و بر ضد وی قیامهای اصلاحی مختلفی را بر پا میدارند. در چنین زمانی است که
آقا سید جواد میر لوحی، پدر سید مجتبی مجبور میگردد از پوشیدن
لباس روحانیت صرف نظر کند.
رضا خان دستور داده است تا مردم همه از لباس یک شکل استفاده کنند در این زمان
آقا سید جواد از فرصت استفاده نموده، برای احقاق حقوق مظلومان، در دادگستری
وکیل دعاوی میشود.
سید مجتبی هنوز اندک سالی است که با دنیای خردسالی فاصله گرفته است. او
سورههای قرآن را به تشویق پدر و مادر خویش حفظ میکند و با پدر روحانی خود در مجالس پر نور
قرائت قرآن شرکت فعال دارد.
قرآن مجید کتاب زندگی اوست و به آن
عشق میورزد. هفت ساله است که راهی دبستان میشود و تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان حکیم نظامی تهران و دبیرستان را در مدرسه صنعتی آلمانیها گذراند. سیّد مجتبی عشق و علاقه زیادی به
دروس اسلامی دارد و مایل است به
دروس حوزه بپردازد. لیکن دایی وی که سرپرستی او را بر عهده گرفته و خود
قاضی دادگستری است با سیّد مخالفت میکند.
سید مجتبی از
عقیده خود دست بر نمیدارد و به دلیل علاقه به فراگیری دروس اسلامی همزمان با تحصیل در دبیرستان، دروس حوزوی را نیز در
مسجد قندی خانیآباد و سپس مدرسه مروی فراگرفت.
وی دروس حوزوی خود را در
فقه،
اصول،
تفسیر قرآن، اصول سیاسی و اعتقادی در
نجف نزد آیات عظام
علامه امینی، حسین قمی، محمد تهرانی و مدنی تا پایان سطح ادامه داد.
در بیان
استعداد و تلاش سید مجتبی همین بس که علامه امینی (صاحب الغدیر) در توصیف وی میگوید: «یک سال که آقا سید مجتبی از من تعلیم گرفت دیگر چیزی نماند که به او نیاموخته باشم.»
سید در عصری واقع شده است که نظام آموزشی غرب در کشور به صورت نوشدارویی برای پیشرفت به مردم عرضه میشود. وی در یکی از مدارس غربی تحصیل میکند. در مدرسه چیزهایی مطرح است که با آرمانهای اسلامی وی سازگار نیست. او در فرصتهای مناسب آنچه را فهمیده به همکلاسیهای خویش میگوید و اوضاع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور را برای آنان شرح میدهد. سید در ۱۷
آذر ۱۳۲۱ ش. در یک سخنرانی پرشور از دانشآموزان میخواهد تا به سوی مجلس رفته، نسبت به هجوم اجانب و تهدید
فرهنگ غرب اعتراض نمایند و درخواستشان را طرح کنند.
با سخنرانی سیّد دانش آموزان مدرسه دست به تظاهرات میزنند. از مدرسه آلمانی ها به مدرسه ایرانشهر و از آنجا به
دارالفنون رفته، مدارس را تعطیل میکنند و با هم به طرف مجلس حرکت میکنند. در بین راه از مردم هم افرادی به آنها میپیوندند. تظاهرات با شکوهی روی میدهد و با تیر اندازی ماموران به سوی مردم دو نفر کشته میشوند و چیزی نمیگذرد که دولت قوام سقوط میکند.
نواب صفوی در عین داشتن جثهای نحیف، به لحاظ جسمی،
سالم،
چالاک و
نظیف،
شجاع و ورزشکار بود.
بسیاری از روزها را
روزه داشت و پاسی از
شب را به
مناجات با خدا میگذراند. به هنگام
نماز گویی به
عرش سفر مینمود و گاه برخی از رکوعهایش به دو ساعت میرسید.
از وی همواره به عنوان مرد
علم و عمل یاد میشود. ملاک و
معیار وی در همه مسائل خدا و
اسلام بوده،
نمونه بارز اشداء علی الکفار و رحماء بینهم بود.
رئوف و مهربان بوده، نهایت احترام را به
مادر و
خانواده خود میگذاشت. نزد مردم فردی متواضع بود و در عین تنگدستی در حد
توان خود به نیازمندان کمک مینمود، ولی در برابر هرگونه
ظلم و بیعدالتی و پایمال شدن احکام اسلامی بسیار باصلابت عمل مینمود.
نواب در تامین مخارج زندگی از شهریه حوزه استفاده نمیکرد، بلکه در کنار تحصیل علم با کار در مشاغل مختلف مایجتاج زندگی خویش را تهیه مینمود.
با توجه به آشنایی نواب با علوم اسلامی، علوم جدید و مسائل روز دنیا، وی از همان دوران نوجوانی سعی در آشنا نمودن افراد با احکام اسلامی و عمل بدان به عنوان نجاتبخش انسانها در همه ابعاد زندگی اعم از فردی و اجتماعی داشت. در زمان رژیم رضاشاهی که سخن از
دین جرم به حساب میآمد، نواب در دبیرستان صنعتی آلمانیها برای دوستان خود جلسات بحث دینی گذاشته و مسائل سیاسی و فرهنگی و اقتصادی روز و خطر هجوم اجانب بهویژه به لحاظ فرهنگی که بنیادهای مذهبی را تهدید کرده و
انسان معاصر را به بردگی میکشاند را تشریح کرده و اوضاع آشفته کشور ناشی از تهاجم قوای روس و انگلیس را هشدار میداد.
حتی یکبار برای احقاق حقوق اجتماعی مردم، با شرکت دانشآموزان برخی دبیرستانها و پیوستن تعدادی از مردم تظاهراتی به سمت مجلس در ۱۷ آذر ۱۳۲۱ش برپا نمود که البته با درگیریهایی همراه بوده، نواب تحت
تعقیب قرار گرفت.
پس از اتمام تحصیلات دبیرستان، در خرداد ۱۳۲۲ش به
استخدام شرکت نفت
آبادان درآمد.
وی با برگزاری جلسات دینی برای کارگران، با تشریح نابرابریهای موجود به روشنگریهای خود در برابر
استعمار ادامه داد. از جمله صحبتهای وی در اعتراض به این جمله که در نقاط مختلف شهر از سوی کارکنان انگلیسی نوشته بود: «ورود ایرانی و سگ ممنوع» میگفت: «نفت برای
ملت ایران است و خارجیها آمدهاند برای ما کار کنند، نه اینکه ما را تحت
سلطه خود درآورند و قسمتهایی از
آبادان را گرفته اجازه ورود به ما نمیدهند. »
تا اینکه به دلیل درخواست حکم
قصاص مشابه در قبال
تنبیه یکی از کارگران توسط یک مهندس انگلیسی درگیری رخ داده، نواب به عنوان محرک جریان، تحت تعقیب قرار گرفت.
نواب با استفاده از فرصت به نجف رفته، تحصیلات حوزوی خود را ادامه داد.
سیّد مجتبی تجربههای زیادی از زندگی آموخته و زندگی مردمان بسیاری را دیده و با شیوه زندگی آنها آشنا شده است. اکنون در
نجف اشرف برای انجام کاری آمده است و آن آموزش صحیح
اسلام است، آن گونه که بتواند مسیر حرکت او را در این دنیای رنگارنگ مشخص نماید. هدف از زندگی چیست؟ سید در ضمن آموزش میخواهد جواب این سؤال را آنسان که باید، دریابد. سعادت به استقبال سید آمده است. او میتواند در مدرسه قوام از مدارس
حوزه علمیه نجف اقامت گزیند. در همان روزها علامه امینی در یکی از حجرههای فوقانی مدرسه کتابخانهای دایر کرده و به تالیف «الغدیر» مشغول است. این امر سبب میشود که مهاجر عاشق که تازه از
ایران رسیده است با
حضرت علامه امینی آشنا گردد. سیّد که علوم مقدماتی را در
تهران به انجام رسانیده، در
نجف به دنبال اساتیدی است که سطوح عالی را از آنها بیاموزد.
از جمله اساتیدی که وی از آنها
فقه و
اصول،
تفسیر قرآن و اصول سیاسی و اعتقادی را آموخت، نامبردگان ذیل اند: ۱ـ
حضرت علامه نستوه آیت الله امینی ۲ـ
حضرت آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی ۳ـ
حضرت آیت الله آقا شیخ محمد تهرانی. سیّد بزرگوار نوّاب از این سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سیاسی اسلام را آموخت و با
فقه سیاسی اسلام آشنا شد.
وی در نجف، با مطالعه کتاب کسروی با نام شیعیگری که
مذهب تشیع را مورد حمله قرار داده بود و نشان دادن آن به علمای نجف و
مرتد دانستن کسروی توسط برخی از علمای و نیز سایر اقدامات کسروی که مبتنی بر دینزدایی بود. (تا جایی که اول دی ماه را با عنوان «جشن کتابسوزان» کتابهای سعدی، حافظ، مولوی،. . . و حتی قرآن و مفاتیح را میسوزاند) نواب احساس تکلیف نموده در ۱۳۲۳ش به ایران آمد.
وی در
آبادان با کسانی که تحتتاثیر شبهات کسروی قرار گرفته بودند صحبت نموده، با کسروی نیز به مناظره پرداخت، اما وی از نظرات خویش دست برنداشت. «باهماد آزادگان، نام باشگاه کسروی است. نواب چند روزی در مورد
دین و مسائل اجتماعی با وی بحث مینماید. لیکن او قانع نمیشود. دو دستگی در جمع حاکم میشود.
حرف آخر سید به
کسروی این است که: «من به تو اعلام میکنم و تو را به عنوان یک مانع نسبت به مذهب، حتی نسبت به مملکتم میدانم.»
«موقعی که عضوی از پیکر انسانی چنان فاسد شود که نه تنها موجب
فساد دیگر اعضای آن پیکر گردد، بلکه تباهی خود آن عضو با مجموع اعضای دیگرش را نتیجه دهد، نباید در ریشهکن کردن آن هیچ گونه
مسامحه ای روا داشت. زیرا این
مسامحه چه ناشی از
ترحم و
مهر و
محبت باشد و چه
معلول بی توجهی به اهمیّت حیاتی قضیه، موجب از ارزش افتادن و تباهی دیگر اعضای پیکر جامعه خواهد گشت.»
پس از اتمام حجت با کسروی، نواب درصدد برآمد حکم مرتد که
اعدام است را در مورد وی اجرا نماید. ترور کسروی در اردیبهشت ۱۳۲۴ش توسط نواب به علت فرسودگی اسلحه موفق نبود. نواب پس از دستگیری با پیگیری علما آزاد گشت، اما بار دوم نواب با کمک دوستانش توانست کسروی را در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ش با موفقیت
ترور نماید.
ماجرای کسروی که باعث شده بود نواب به ایران بیاید و نیز نابهنجاریهای فرهنگی و اجتماعی در جامعه و به خطر افتادن
دین و فرهنگ اسلامی نواب را بر آن داشت با تاسیس گروهی با نام «جمعیت مبارزه با بیدینی» که بعداً نام «جمعیت فدائیان اسلام» به خود گرفت، در صدد مبارزه با مفاسد اجتماعی، کجرویها و انحرافات عقیدتی و فرهنگی در جامعه برآید
و تا
زمان شهادت اجرای اهداف خود را چه در دوران زندان،
فرار یا
آزادی ادامه داد. او در بر پایی این سازمان اسلامی میگوید: در خواب جدّم
سید الشهداء را دیدم که بازوبندی به بازویم بست و روی آن نوشته شده بود «
فدائیان اسلام».
وی بلافاصله پس از آزادی از زندان از ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۶ش با سفر به شهرهای مختلف و ملاقات با مردم و علما ضمن تبلیغ دین به جذب افراد شجاع، معتقد و مبارز برای فدائیان اسلام پرداخت.
پس از آن با تحت تعقیب قرار گرفتن وی به مبارزه مخفی روی آورد.
در همین ایام
حضرت آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی وفات مییابد. به همین مناسبت عدهای از دولتمردان
ایران برای عرض تسلیت به
مراجع نجف از طرف شاه راهی
نجف میشوند. در یکی از مجالس که فرستادگان شاه حضور دارند. جناب نواب منبر رفته، ضمن حمله شدید به دولت «قوام السلطنه» (نخست وزیر وقت) میگوید: چطور شما برای فوت یک نفر روحانی بزرگ به
نجف آمده و به مقامات روحانی تسلیت میگویید در حالی که روحانی دیگری همچون
آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی را در
ایران به جرم دفاع از
اسلام به زندان افکندهاید؟!
ایشان آزادی
حضرت آیت الله کاشانی و
فدائیان اسلام را در جلسه مطرح مینماید و
حوزه علمیه نجف اشرف آزادی زندانیان را از مقامات مسئول میخواهند و پس از چندی خواستهشان جامه عمل میپوشد. بعد از آزادی
آیت الله کاشانی دیدارهایی با ایشان صورت میگیرد. جناب نواب نظرات خود را به ایشان عرضه میدارد و اعلام میکند که در صدد ایجاد
حکومت اسلامی در
ایران است،
حضرت آیت الله کاشانی که از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خویش است و در گذشته در جنگ
انگلیس با
عراق شرکت فعال داشته و در اثر همین فعالیتها به
ایران تبعید شده است اینک با نواب میثاق میبندد تا در
ایران حکومت اسلامی بنا نهند.
همپیمانی با آیتالله کاشانی در اواسط ۱۳۲۴ش مبنی بر اجرای احکام اسلام
و حمایت از جبهه ملی به توصیه آیتالله کاشانی (در آن زمان آیتالله کاشانی در
لبنان در
تبعید به سر میبردند.) نقش اساسی در راه یافتن آیتالله کاشانی به
مجلس، نخستوزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت داشت.
نواب که با گفتگو با آیتالله کاشانی و مصدق در اینکه پس از کسب
قدرت به اجرای احکام اسلام بپردازد، پس از تعلل مصدق و کنار آمدن آیتالله کاشانی با شاه در مرحله پیش از ملی شدن صنعت نفت و سپس اجرای
احکام و نهایتاً اختلاف به وجود آمده بین آنان باعث شد نواب توسط دولت مصدق که از جانب نواب احساس خطر میکرد، دستگیر شده، به مدت ۲۰ ماه زندانی گردید و یک روز پس از
کودتا علیه مصدق آزاد شد.
جناب نواب صفوی با تالیف کتابی تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامی» و انتشار آن در
آبان سال ۱۳۲۹ روش صحیح حاکمیت را بیان میدارد. او معتقد است جز با حرکت ریشهای و تقویت فرهنگ اصیل اسلامی در جامعه با
استکبار جهانی نمیتوان مقابله کرد. این سید مجاهد به پیروی از نامه
حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام به
مالک اشتر،
اصول سیاسی اسلام را به مردم بیان میکند و به شاه و غاصبان حکومت هشدار میدهد که در صورت اجرای نکردن دستورهای اسلامی به دست فرزندان مقتدر و فداکار
اسلام از بین خواهند رفت.
نواب صفوی در جهت نیل به
حکومت اسلامی و استقرار مدینه قرآنی غدیر گام بر میدارد و خود را به قالبهای نظام مشروطه محدود نمیسازد. در این مسیر وی علاوه بر استادش در
نجف اشرف (
علامه امینی)، از
حضرت امام خمینی در
حوزه علمیه قم منشور حکومت اسلامی را فرا میگیرد و بی محابا به بر پایی آن نظام مقدس اقدام مینماید.
شرکت در برگزاری
تظاهرات ۳۱ اردیبهشت ۱۳۲۷ش در همدردی با مردم
فلسطین طی اشغال اراضی و تشکیل دولت اسرائیل، ثبتنام از داوطلبان
جنگ با اسرائیل که دولت اجازه
اعزام به آنها نداد،
شرکت در کنگره بینالمللی فلسطین در
اردن و سخنرانی وی مبنی بر اسلامی خواندن مساله فلسطین نه عربی بودن آن، ملاقات با شاه حسین و دعوت وی به اجرای اسلام، رفتن به
مصر به دعوت اخوانالمسلمین،
سفر به چند کشور عربی لبنان،
سوریه،
عراق،
تلاش برای ایجاد وحدت اسلامی،
ممانعت از دفن رضاشاه در نجف و قم،
ترور نافرجام هژیر، ترور رزم آرا و علم
که تیری بر قلب استعمار و کوتاه شدن دست اجانب بود،
و... فعالیت در قالب هیاتهای مذهبی و مسافرت به شهرهای مختلف در
تبلیغ دین اسلام که پس از شهادت وی نیز ادامه یافت، از دیگر اقدامات ضداستبدادی و ضداستعماری این جمعیت بود.
شب
معراج رسول اکرم صلی الله علیه و اله، ۲۷ رجب ۱۳۵۰ ق. مطابق با ۱۹۳۱ م. است. از اندیشمندان اسلامی دورترین نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم
امت اسلامی را در مورد انتقال اراضی
مسلمانان به
یهودی ها به معرض نمایش گذارند و نظرات خویش را برای آزادی
قدس بیان دارند.
یازدهم
شهریور ۱۳۳۲ مجاهد نستوه دست به این سفر مقدس میزند تا با حمایت از مردم
مسلمان فلسطین، سیاست صهیونیستی
انگلستان را محکوم سازد. مسیر حرکت نواب از
ایران به
بغداد و از آنجا به
بیروت و
بیت المقدس است. وی در اولین جلسه از جلسات شش روزه کنگره عظیم اسلامی با نطقهای حماسی خویش به زبان عربی، فریاد بیدار باش سر میدهد و زمانی که برای تماشای بخش اشغالی
قدس میروند با لحنی آمرانه همراهان را به نماز میخواند. نماز در مسجد مخروبهای که در یک کیلومتری شهر قدس قرار دارد. وی میگوید: هر کس آماده
شهادت است، همراه ما شود.
تمامی اعضا به امامت آن سید مجاهد
نماز میگزارند. سربازان اسرائیلی مسلح، دست روی ماشه مسلسلها، از کار سیّد در حیرت میمانند. سید با این حرکت یاد آور میشود که برای آزادی
قدس باید با پرچم سرخ
شهادت به میدان رفت.
پس از پایان کنگره اسلامی، نماینده جمعیت اخوان المسلمین
مصر با نواب صفوی آشنا میشود و شیفته وی میگردد و از او دعوت میکند تا به سفر خویش ادامه داده، از مصر هم دیدن نماید. نداشتن امکانات مالی این سفر را به تعویق می اندازد، تا
حضرت علامه امینی زمینه سفر را آماده میسازد. دولت ژنرال نجیب بر سر کار است و در بین آنها بر سر قدرت بین نجیب و عبد الناصر کشمکش وجود دارد. در این حال دو جوان از جمعیت اخوان المسلمین به
شهادت رسیدهاند و از نواب دعوت میشود تا در
دانشگاه الازهر قاهره سخنرانی کند.
ماموران نظامی با شلیک تیر نظم مجلس را بر هم میزنند و چند نفر پلیس نواب را تحت الحفظ به وزارت کشور میبرند و مورد بازجویی قرار میدهند. سید میگوید: در
مصر باید
احکام قرآن اجرا گردد. باید مصر وابستگی خود را قطع کند و
کانال سوئز ملی شود. دولت مصر جمعیت اخوان المسلمین را منحل اعلام میکند و اخراج فوری نواب را صادر مینماید امّا بعد دستور پذیرایی وی به حسن البائوری (وزیر اوقاف
مصر) ابلاغ میشود. نواب طی ملاقاتهایی با نجیب و جمال عبد الناصر، موقعیت اخوان المسلمین را برای تحکیم دولت انقلابی
مصر یاد آور میشود.
وی حتی پس
حافظ قرآن شدن معجزهوار
کربلایی کاظم که فردی بیسواد و از اهالی
کاشان بود، در راستای تبلیغ اسلام وی را همراه خود به مناطق مختلف برده و نیز از خبرنگاران میخواست به عنوان معجزه قرآن با وی مصاحبه نمایند.
نواب حتی زندان را به محل آموزش و مبارزه تبدیل نموده بود.
زمان فرار نیز که با
اسم مستعار زندگی میکرد، دست به اقدامات مذهبی، اجتماعی، بهداشتی و... اجرای احکام اسلامی متعددی دست میزد که نمونه بارز آن اقدامات وی در مدت چندماهه
اقامت در یکی از روستاهای طالقان است که حدود سی
روستا را تحت پوشش خود ساماندهی کرد.
لازم به ذکر است که
محمدرضا پهلوی بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۳ش به منظور خاموش ساختن حرکت اسلامی سه پیشنهاد که نواب همه آنها را رد کرد توسط
امام جمعه به نواب داده شده. وی صد هزار تومان وجه نقد به همراه داشت تا با قبول پیشنهاد به نواب دهد. پیشنهادهای اهریمنی شاه که برای به دام انداختن نواب چیده شده بود، عبارتند از: دادن سفارت یکی از کشورهای اسلامی، دادن منزلی در قم به وی با ماهی ده هزار تومان، تشکیل یک حزب بزرگ اسلامی با همکاری نواب با مخارج دربار. البته پیش از آن
تولیت آستان قدس رضوی نیز به وی پیشنهاد شده بود.
نواب با کمال قاطعیت به
امام جمعه میگوید: «خجالت نمیکشی مرا به درگاه
معاویه دعوت میکنی؟»!
امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت میرود. پیش از آن برای رهبر
فدائیان اسلام تولیت آستان قدس رضوی پیشنهاد شده و ایشان رد کرده بود.
پیمان شیطانی سنتو مسالهای است که پس از آمدن نواب به
ایران پیش آمده است. در این پیمان هشت مادهای تلاش بر آن است تا امنیت خاورمیانه به سود امپریالیزم
آمریکا و
انگلیس تضمین گردد و با خطر
کمونیزم مقابله شود. در واقع با وارد شدن
ایران به این پیمان،
ایران پایگاه نظامی
آمریکا در منطقه شناخته خواهد شد. رهبر
فدائیان اسلام با انتشار اعلامیهای مخالفت خویش را ابلاغ کرد و گفت: «مصحلت
مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامی جهان و پیمانهای دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت یک اتحادیه دفاعی و نظامی مستقلی تشکیل دهند.»
بدین وسیله نواب آشکارا در مقابل آمریکا و مهرههای دست نشانده آن قرار گرفت و به آنها اعلان جنگ داد. این زمانی است که وی به همراه یارانش در این حرکت الهی یکه تاز میدان نبرد با استکبار جهانی هستند. اعدام انقلابی حسین علا، نخست وزیر و طرف ایرانی در انعقاد پیمان سنتو مورد نظر رهبر
فدائیان اسلام بود. یاران بسیج میشوند تا وی را قبل از خروج از
ایران اعدام کنند. ذو القدر در مسجد شاه و سید عبد الحسین واحدی در
آبادان این مهم را بر عهده گرفتند. در این نبرد رهبر
فدائیان اسلام و یاران ایثارگرش میدانستند که با این اقدام مهر
شهادت بر شناسنامه زندگی پر بارشان خواهد خورد، از این رو مشتاقانه دست به این کار میزدند. آنان کسانی بودند که سالها چوبه دار بر دوش خویش حمل مینمودند و خونریز طلب میکردند تا با شهادت، سعادت ابدی را در آغوش کشند و به لقای محبوب رسند.
روز
پنجشنبه ۲۵/۸/۳۴ مجلس ترحیمی به مناسبت فوت مصطفی کاشانی فرزند ارشد
آیت الله کاشانی در مسجد شاه منعقد بود. ساعت ۴۵/۳ بعد از ظهر حسین علا در
مسجد حاضر شد. مظفر علی ذو القدر به وی حمله برد ولی بعد از شلیک تیری، فشنگ دوم در لوله گیر کرد. وی تنها توانست علا را مجروح نماید و خودش به دست مأموران دستگیر شد. رهبر فدائیان اسلام به همراه یارانش در منزل
آیت الله طالقانی و پس از آن در خانه حمید ذو القدر به سر میبرند. مأموران عصر
چهارشنبه ۱/۹/۱۳۳۴ به منزل ذو القدر وارد میشوند و نواب صفوی و سید محمد واحدی را دستگیر میکنند. حسین علا با جراحتی که دارد، راهی بغداد است. سید عبد الحسین واحدی و اسد الله خطیبی برای اعدام وی لحظه شماری میکنند تا در صورت عدم موفقیت ذو القدر، وی را به هلاکت رسانند، لیکن در ۱/۹/ ۳۴ شناسایی و دستگیر میگردند. عبد الحسین واحدی در اتاق تیمور بختیار به دست وی به شهادت میرسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقیت روبرو میشود. همزمان با دستگیری فدائیان اسلام، آیت الله کاشانی نیز بازداشت میگردد.
جمعیت فدائیان اسلام که پیوندی ناگسستنی با نواب صفوی به عنوان
رهبر این گروه دارد، با هدف اجرای احکام اسلام، تشکیل
حکومت اسلامی با
هدف کلان جهانی سازی اسلام، مبارزه با نظام سلطنت و مخالفت با اساس رژیم پهلوی یعنی شاه تاسیس شد.
نواب معتقد بود
اصلاح را در دو سطح بالای جامعه یعنی
حکومت و مردم باید انجام داد و آگاه ساختن مردم نسبت به مسائل اسلامی اولین
گام در این
راه است.
وی معتقد بود در راه رسیدن به هدف یا به آن دست یافته یا به شهادت خواهیم رسید
که این شهادت سرآغاز یک حرکت اسلامی خواهد شد.
نواب برنامه حکومتی خود را در قالب کتاب «رهنمای حقایق یا جامعه و حکومت اسلامی» در اوایل روی کار آمدن مصدق
انتشار داد.
اعضای جمعیت، متشکل از تربیتیافتگان اسلام، وفادار و آماده جانفشانی،
ورزشکار بودن، داشتن احساس مسؤولیت دینی،
اخلاص، هدف بودن اسلام، گفتن
اذان و
نماز اول وقت، تشکیل جلسات تفسیر قرآن و اسلامشناسی، گذاردن
کلاه و
محاسن، داشتن پرچمی به رنگ سبز و سفید، با عبارت لاالهالاالله، محمد رسولالله، علی ولیالله
از ویژگیهای این جمعیت بود. روش مبارزه نواب بدینگونه بود که در سطح جامعه به آگاهسازی مردم میپرداخت و در سطح بالای جامعه و حکومت ابتدا به آگاهسازی فرد نسبت به عملی که انجام میدهد دست زده، در صورت عدم تاثیر، به وی
هشدار میداد و در صورت لزوم به ترور وی دست میزدند.
نواب در شرعی بودن اقدامات، بهویژه کسب مجوز از علما در
ترور افراد بسیار دقیق بود.
شخصیت نواب و حرکت وی در اجرای احکام اسلام هرچند مورد قبول علمای آن
عصر بود، اما گاه در شیوه اجرا بهویژه در مبارزه مستقیم با شاه و ترور اشخاص با بعضی از بزرگان اختلاف داشت. برخی از حرکتهای مرموز در
بیت آیتالله بروجردی و نسبتهای ناروا همچون قصد برهم زدن حوزه و ترور آیتالله بروجردی توسط نواب این اختلافات را دامن میزد،
و گاه واکنش منفی آیتالله بروجردی نسبت به برخی حرکات این گروه را به علت شرایط موجود باعث میشد، اما از
ارادت آنان به وی نکاست. حتی حکم اعدام نواب به گونهای اجرا شد که علما گمان نمیبردند وی را به این زودی به شهادت برسانند و حتی طی صحبت آیتالله بروجردی با سران رژیم به ایشان قول داده بودند به وی آسیبی نرسانند. پس از شنیدن خبر شهادت نیز آیتالله بروجردی از شدت ناراحتی به مدت چند روز فعالیتهای خود را تعطیل نمودند.
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) که با نواب در ارتباط بودند،
در راستای آزادسازی نواب از زندان تلاش بسیاری نمودند و پس از
انقلاب در دیدار با همسر نواب صفوی درباره ایشان فرمودند که: «راه آقای نواب به قدری خالص و بیغلوغش بود که حد و
مرز نداشت... و به قدری خالصانه و صادقانه بود که نیازی به گفتن من هم ندارد.»
آیتالله خامنهای نیز سرمشق و الگوی آغازین مبارزات اسلامی خود را مرهون نواب و پیروزی انقلاب اسلامی را مدیون شهامتها و از جانگذشتگیها و سرانجام شهادت آنها میدانند.
آخرین وصیت نواب قبل از اعدام این بود که: «ما شهید میشویم، اما بدانید از هر قطره
خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهد کرد.»
۲۵
دی ماه ۱۳۳۴ بیدادگاه دژخیم به سید مجتبی نواب صفوی و سه یار فداکارش حکم
اعدام میدهد. (آن سه تن عبارتند از: سیّد محمد واحدی، مظفر ذو القدر و خلیل طهماسبی)آنان در ۲۷ همان ماه مطابق با سالگرد
شهادت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به خیل شهدا میپیوندند. وی به هنگام
شهادت، در لحظههای آخر حیات با لحنی دلنواز آیاتی از
قرآن کریم را
تلاوت نموده، بانگ
اذان سر میدهد و نزدیکی های
طلوع فجر به آسمانیان میپیوندند.
شهدا در مسگر آباد به خاک سپرده میشوند. وقتی تصمیم گرفته میشود تا آنجا پارک شهر شود شبانه از
تهران به
قم انتقال یافته و در «وادی الاسلام» جای میگیرند.
سایت اندیشه قم سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «سید مجتبی نواب صفوی»، تاریخ بازیابی ۹۵/۵/۱۶.