• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

شیوه بیان قرآنی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از مباحث علوم قرآنی موضوع فهم زبان قرآن است. به این معنا که خداوند متعال در بیان قرآن کریم با چه شیوه‌ای با مردم سخن فرموده است. اسلوب و شیوه بیان قرآنی در عین حال که موجب جذب و کشش عرب گردید با هیچ یک از اسلوب و شیوه‌های متداول عرب شباهت و قرابتی ندارد، این از شگفتی‌های سخن‌وری است که سخن‌ور سبکی بیافریند که مورد پذیرش و پسند شنوندگان قرار گیرد، با آن که از شیوه‌های سخن متعارف آنان بیرون است. شگفت‌آورتر آن که از تمامی محاسن شیوه‌های کلامی متعارف بهره گرفته باشد، بی‌آن که از معایب آن‌ها چیزی در آن یافت شود.



قرآن در افاده معانی، شیوه‌ای ویژه خود دارد که نه به سادگی روش گفتار عامه است و نه به پیچیدگی تعبیرات خواص، بلکه حد وسطی بین این دو شیوه (شیوه‌ای سهل و ممتنع) را برگزیده است؛ در تعبیر و ادای معانی، سهل است به‌گونه‌ای که همه‌کس (آشنا و ناآشنا) آن را می‌فهمد و خوشایند کم‌سواد و دانشمند است. در عین حال ممتنع نیز هست؛ ممتنع از نظر مبانی والا و اهداف بلند و دور از دسترس، و این بدان جهت است که با ظاهری آراسته و باطنی ژرف، کمال ظاهر و باطن را در خود جمع کرده است.
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: قرآن رهنمایی است که بهترین راه را می‌نمایاند و کتابی است که در آن بیان و تفصیل مطالب آمده است و انسان را به مقصد می‌رساند؛ سخن آخر و قول فصل است؛ نه بیهوده و گزاف. دارای ظاهر و باطن است؛ ظاهرش حکم و باطنش علم است. ظاهرش آراسته و باطنش ژرف است. دارای نشانه‌هایی است و بر نشانه‌های آن نیز نشانه‌هایی نهاده شده است. شگفتی‌های آن پایان ناپذیر است و تازه‌های آن کهنه نمی‌گردد. در آن چراغ‌های پرفروغ هدایت و نمودهای حکمت جلوه‌گر است و برای پویندگان، راهنمای شناخت است.
در حدیثی دیگر آمده است: فما من آیة الا و لها ظهر و بطن؛ آیه‌ای در آن نیست مگر آنکه ظاهر و باطنی دارد.
توضیح اینکه در قرآن عبارات روشنی وجود دارد که عامه مردم به خوبی آن را می‌فهمند، به طوری که به فهم خود کاملا اطمینان پیدا می‌کنند و در کنار آن اشارت‌هایی برای خواص آمده که بر دیگران پوشیده است تا به تناسب مهارت علمی بالایی که به آنان ارزانی شده است، گره‌های آن را بگشایند و از معضلات آن پرده بردارند. این‌گونه است که قرآن در کاربردهای خود توانسته است بین معانی ظاهر و باطن جمع کند تا هر لفظ، دو معنا یا چند معنا را در کنار هم افاده کند یا معانی گسترده‌ای را بر حسب گسترش زمان و تجدد نسل‌ها بیان نماید. این نکته بر حسب عرف عام محال می‌نماید و به اصطلاح علمای اصول استعمال لفظ واحد و اراده چند معنای مستقل ممتنع است، ولی قرآن به رغم این امتناع، آن را به آسانی در بیان مفاهیم و معانی، روش خود قرار داده است.


برخی از اصولیان گذشته، استعمال لفظ واحد و اراده دو معنای مستقل را عقلا ممتنع دانسته‌اند؛ زیرا حقیقت استعمال، تنها قرار دادن لفظ به عنوان نشانه و علامت معنا نیست، بلکه وجه و عنوان معناست و از یک نظر خود معناست، حسن و قبح معنا به لفظ سرایت می‌کند، بنابراین امکان ندارد که لفظ با این شرایط در بیشتر از یک معنا استعمال شود.
ولی اصولیان متاخر تلاش کرده‌اند تا این امتناع عقلی را جایز شمرند، بلکه صرفا آن را خارج از متعارف دانسته‌اند؛ با این بیان که استعمال لفظ واحد و اراده دو معنای مستقل، در عرف عام معمول نیست و سابقه ندارد، بنابراین چنین استعمالی خلاف متعارف است؛ هرچند ذاتا ممکن باشد؛ زیرا استعمال لفظ و اراده معنا، از قبیل نصب علامت است؛ مانند نصب نشانه‌ها و علایم خطر، لذا چنانچه لفظ ذاتا صلاحیت داشته باشد، عقلا نیز منعی وجود ندارد که یک علامت برای دو مقصود یا بیشتر قرار داده شود و در موقع کاربرد، احیانا هر دو معنا منظور گردد. البته چنین کاربردی، متداول و متعارف نیست. اما قرآن کریم این مشکل را سهل شمرده و در بسیاری از موارد (بر خلاف متعارف) به کار برده است؛ چنان که با کاربرد یک لفظ بر حسب دلالت اولی آن، معنای ظاهری آن را اراده کرده، ولی همزمان با آن، مفهوم ثانوی عام را که شامل موارد دیگر هم می‌شود لحاظ نموده؛ به طوری که همین مفهوم عام ثانوی، مقصود اصلی قرآن را در مقام بیان، افاده می‌کند و استمرار و بقای مقاصد قرآنی را به‌گونه‌ای عام و فراگیر در طول زمان تضمین می‌کند و آن را از انحصار موارد خاص (مورد نزول) خارج می‌سازد. (زیرا خداوند به همه چیز احاطه کامل دارد و عنایت او شامل همه بندگانش است و شکی نیست که مفهوم عام برگرفته از آیه در حد ذات خود، معنای دیگری است که مستقلا اراده شده و از معنای ظاهری و اولی لفظ جداست. بنابراین هر یک از دو معنای ظاهر و باطن، خود مستقلا مقصود است و هیچ کدام مندرج در تحت دیگری نیست.)
مفهوم اولی که بر حسب خصوصیات مورد نزول آیه به ذهن می‌آید معنای ظاهری آن است که تنزیل نامیده می‌شود، ولی مفهوم عام برگرفته از آیه که قابل انطباق بر موارد مشابه است، معنای باطن و به تعبیر دیگر تاویل آیه است و همین معنای ثانوی عام آیه ضامن بقای آن در گسترده زمان است.
از امام باقر (علیه‌السّلام) درباره حدیث متواتری که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آن می‌فرماید: ما من آیة الا و لها ظهر و بطن... پرسیدند؛ حضرت فرمود: منظور از ظاهر، تنزیل و منظور از باطن، تاویل است، برخی از مصادیق آن گذشته است و پاره‌ای از مصادیق آن خواهد آمد؛ مانند آمد و شد و گردش خورشید و ماه است؛ هرگاه مصداقی از آن زمینه ظهور بیابد، واقع می‌شود... و نیز فرمود: مقصود از ظهر قرآن، کسانی هستند که قرآن درباره آنان نازل گردید و مقصود از بطن، کسانی هستند که کرداری مانند کردار آنان انجام می‌دهند. و اضافه فرمود: اگر آیه‌ای که درباره گروهی نازل شده با مرگ آن قوم بمیرد از قرآن چیزی نمی‌ماند؛ حال آنکه از آغاز تا انجام قرآن، مادامی که آسمان و زمین پابرجاست، در جریان است و هر گروهی که آیه‌ای را تلاوت می‌کنند، خود را مصداق آن می‌یابند، چه خیر باشد و چه شر.
آری، علم به باطن قرآن یعنی قدرت برگرفتن مفهوم عام قابل انطباق بر موارد مشابه، ویژه راسخان در علم است و هرکس نمی‌تواند بر حسب دلالت ظاهر آیه، آن را بفهمد.
جان کلام اینکه تعبیرات قرآن دو گونه دلالت دارند: نخست اینکه وسیله تنزیل‌اند که عبارت است از آنچه از ظاهر تعبیر آیه به دست می‌آید، و دیگر وسیله تاویل‌اند که از باطن فحوای آیه به دست می‌آید؛ به‌گونه‌ای که مفهوم عام و تاویل قابل انطباق بر موارد مشابه در طول زمان، از درون آیه برگرفته شود؛ در نتیجه قرآن دارای دو دلالت ظاهری و باطنی است و به همین دلیل است که قرآن (از نظر کیفیت دلالت) بر دیگر سخنان امتیاز دارد.
مثلا آیات انفاق درباره دفاع از حریم اسلام نازل شده است؛ لذا انجام این واجب دینی بر مسلمانان لازم شد و آنان می‌بایست خودشان را برای این کار آماده کنند و زمینه انجام آن را فراهم آورند. از جمله این مقدمات، علاوه بر بذل جان، بذل مال بود. این، حکمی است که بر عموم مکلفان واجب است و هرکس باید به مقدار توانش برای عمل به آن اقدام کند و از ظاهر آیه همین امر فهمیده می‌شود. اما فقیه آگاه، معانی و مدلول‌های گسترده‌تری را کشف و استنباط می‌کند که همه ضروریات و نیازهای دولت عدل اسلامی را که برای احیای کلمة الله فی الارض به پاخاسته، شامل می‌شود؛ لذا واجب است که در راه تثبیت پایه‌های حکومت عدل اسلامی و استحکام مبانی آن از بذل مال دریغ نکند. لزوم پرداخت مالیات‌ها طبق مقررات نظام حاکم نیز از باطن فحوای آیه و به اصطلاح تاویل آن به دست می‌آید.
و نیز از آیه خمس غنایم، وجوب پرداخت خمس مطلق فایده‌ها و سودهای تجارت به دست می‌آید، چنان که امام صادق (علیه‌السّلام) با توجه به دلالت عمومی نهفته در مای موصوله در آیه و اطلاق لفظ غنیمت بر مطلق معنای فایده، این حکم را استنباط کردند. از این نمونه‌ها در قرآن کریم بسیار است که موید این حقیقت است که همین (امکان استخراج مفاهیم عام از بطن آیه) موجب جاودانه بودن قرآن گردیده است.


قرآن همانند هر صاحب اصطلاحی، زبان ویژه خود را دارد، واژه‌ها و تعبیرات را در مفاهیمی استعمال می‌کند که خود اراده کرده بی‌آنکه در لغت یا دیگر عرف‌ها دلیلی بر آن استعمال یافت شود؛ زیرا این‌گونه استعمال‌ها، اصطلاح ویژه قرآن است که جز از خود قرآن دانسته نمی‌شود. امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) به این دلیل می‌فرماید: برخی آیات قرآن به وسیله آیات دیگر گویا می‌گردد و آیات آن گواه یکدیگرند.
همچنین در قرآن تعبیراتی وجود دارد که برای فهم دقیق معانی آنها به ژرف‌اندیشی و کنکاش عمیق نیاز است و راه دیگری جز‌ اندیشیدن در خود قرآن و مقارنه آیات با یکدیگر ندارد. به همین دلیل استاد علامه طباطبایی (قدس‌سره) برآنند که دلالت بر مفاهیم قرآن، تنها از خود قرآن میسر است و هرگز نمی‌توان از بیرون قرآن به درون آن پی برد؛ زیرا قرآن که تبیان لکل شیء است امکان ندارد تبیین‌گر خود نباشد، بلکه برخی از آیات، آیات دیگر را تفسیر می‌کنند و این مساله در تفسیر، اصل و مبنایی معتبر و قابل اعتماد به شمار می‌رود و علامه شیوه تفسیرش را در المیزان بر همین پایه بنا نهاده است.
مثلا واژه اذن در قرآن به معنای امکان تداوم تاثیر بر طبق مشیت الهی و اراده خاص وی به کار رفته است؛ یعنی تداوم و استمرار افاضه از جانب خداوند به‌گونه‌ای که تاثیر در عالم تکوین بر اذن خداوند متوقف است؛ یعنی خداوند خاصیت تاثیری هر نیروی عاملی را در همان حالت به آن می‌بخشد؛ به این معنا که حالت تاثیری را استمرار می‌بخشد و افاضه خود را در آن زمان قطع نمی‌کند وگرنه هیچ نیروی عاملی نمی‌تواند‌ اندک تاثیری بگذارد و ما تشاؤون الا ان یشاء الله رب العالمین؛ و نخواهید مگر آنچه خداوند، که پروردگار جهانیان است بخواهد؛ این اراده، اراده حادثه است که امکان تاثیر و تاثر در عالم طبیعت را برای اشیاء فراهم می‌سازد و بدون آن، هیچ عامل طبیعی نمی‌تواند در جهان هستی تاثیر بگذارد. مقصود از تداوم افاضه در عالم تکوین همین معناست. خدا می‌فرماید: و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله؛ و البته به کسی زیان رسان نبودند مگر به اذن الهی؛ اگر اذن خداوند یعنی افاضه امکان تاثیر از جانب خدا نباشد امکان ندارد سحر آنان تاثیری بگذارد، چون عوامل تاثیر در عالم هستی متاثر از تاثیر ذات حق تعالی است؛ زیرا لا موثر فی الوجود الا الله و جمله ممکنات در ذات خود نیازمندند و همان‌گونه که ممکنات ذاتا محتاج افاضه‌اند اثر آن‌ها در عالم طبیعت که نیز از ممکنات است محتاج افاضه است. و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه؛ و زمین پاک گیاهش به اذن پروردگارش می‌روید؛ یعنی گیاه با افاضه امکان تاثیر حاصل از جانب پروردگار می‌روید و به اصطلاح قرآن، این همان معنای اذن در تکوین است که از آیه مبارکه و ما تشاؤون الا ان یشاء الله؛ استفاده می‌شود.
همچنین روش قرآن بر آن است که همه افعال را در عالم وجود به خدا نسبت دهد. خواه فاعل آن کار، فاعل ارادی چون انسان و حیوان باشد یا فاعل غیر ارادی چون خورشید و ماه؛ و این بدان جهت است که تنها موثر در تحقق افعال هرچه باشد اعم از اختیاری و غیر اختیاری، خداست. اوست که به عوامل موثر، توان اثر گذاری و توان تداوم آن را ارزانی داشته است. خداوند می‌فرماید: و نقلب افئدتهم و ابصارهم کما لم یومنوا به اول مره؛ و دل‌ها و دیدگانشان (از قبول آن) برمی‌گردانیم همچنان که نخستین بار هم به آن ایمان نیاوردند؛ یعنی کشش‌ها، میل‌ها و دیدگان آنان دگرگون شد و همان‌ها بودند که موجب این دگرگونی گردیدند. و نیز می‌فرماید: ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة؛ خداوند بر دل‌های آنان و بر شنوایی ایشان مهر نهاده و بر دیدگانشان پرده‌ای است؛ زیرا و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلا ما یومنون؛ و گفتند دل‌های ما در پوشش است (چنین نیست) بلکه خداوند به سزای کفرشان لعنتشان کرده است، از این روی،‌ اندکی، ایمان می‌آورند؛ در جای دیگر می‌فرماید: و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال؛ و ایشان را به پهلوی راست و چپ می‌گرداندیم؛ یعنی بدن‌های آنان به پهلوی راست و به پهلوی چپ می‌گردد و این پهلو به پهلو شدن به اذن خداست؛ لذا انجام فعل به خدا نسبت داده شده است.
واژه قلب در قرآن کریم به معنای شخصیت باطنی (حقیقی) انسان است که در پس این شخصیت ظاهری‌اش نهفته است و همان شخصیت باطنی و حقیقی اوست که جایگاه ادراکات ارزشمند و احساسات بزرگ و بلند مرتبه متناسب با شخصیت والای انسان است. ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید؛ بی گمان در این (عقوبت‌ها) برای کسی که صاحبدل باشد یا گوش شنوا و حضور داشته باشد پندآموزی است؛ یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم، و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه و انه الیه تحشرون؛ ای مومنان! ندای خداوند و پیامبر را که شما را به پیامی حیات‌بخش می‌خوانند، اجابت کنید. و بدانید که خداوند میان انسان و دل او حایل می‌گردد و در نزد او محشور خواهید شد؛ مقصود از قلب در این آیه شخصیت والای انسان است که هرگاه از عمل کردن به قوانین شریعت سر باز زند به حیوانی مبدل می‌شود که نشانه‌ای از انسانیت در او یافته نشود. همان‌گونه که در آیه دیگر آمده: و لا تکونوا کالذین نسوالله فانساهم انفسهم؛ مانند کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند آنگاه آنان را دچار خودفراموشی کرد. یعنی: با به دست فراموشی سپردن خدا، خود را نیز فراموش کردند و از یاد بردند که انسان‌اند؛
واژه مشیئت در قرآن اصطلاحی خاص بوده و مقصود از آن اراده حادث ناشی شده از مقام حکمت حق تعالی است نه مطلق اراده. خداوند می‌فرماید: قل اللهم مالک الملک، توتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شی ء قدیر؛ بگو: خداوندا! ‌ای فرمانروای هستی به هرکس که خواهی فرمانروایی بخشی و از هر که خواهی فرمانروایی بازستانی و هر که را خواهی گرامی داری و هر که را خواهی خوار گردانی؛ (سررشته) خیر به دست توست؛ تو بر هر چیز توانایی؛ مقصود، مشیت بر وفق حکمت است. فرمانروایی را به هرکس که حکمتش اقتضا کند می‌بخشد و از هرکس که حکمت اقتضا کند می‌ستاند.
همچنین است معنای نرفع درجات من نشاء؛ درجات هرکس را که بخواهیم فرا می‌بریم؛ یعنی به مقتضای حکمت هرکس را که بخواهیم رفعت می‌بخشیم، به عبارت دیگر کسی را که در ذات خودش شرایط را فراهم آورده است بالا می‌بریم. بنابراین اقتضا و زمینه رشد در خود فرد فراهم شده و محل شایسته‌ای برای این عنایت ربانی گردیده است، نه اینکه بی دلیلی برتر یا بدون مرجح، ترجیح یابد، چون معنای حکمت، قرار دادن هر چیز در جای مناسب آن است. دلیل این مدعا، دنباله خود آیه است که می‌فرماید: ان ربک علیم حکیم. حکیم تنها چیزی را می‌خواهد که مطابق حکمت باشد نه آنکه هر چیزی را بخواهد. این‌گونه تعبیرات در قرآن بسیار است و اینها اصطلاحات ویژه خود قرآن است که جز از ناحیه خود قرآن قابل شناخت نیست؛ القرآن یفسر بعضه بعضا.


از جمله ویژگی‌های متعارف قرآن، اعتماد آن بر قراین حالیه روشن به منظور صدور احکامی به شکل قضایای خارجی است که با توجه به قرینه موجود در حال خطاب صادر گردیده، نه آنکه قضایای حقیقیه‌ای باشد تا احکام، بر موضوعات هر زمان و هر کجا مترتب شود. این پدیده در قرآن نقش زیادی دارد و گاهی ممکن است کسی این قضایا را حقیقیه بپندارد؛ حال آنکه چنین نیست؛ مثلا آیه لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا، و لتجدن اقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا انا نصاری، ذلک بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لا یستکبرون.؛ یهودیان و مشرکان را دشمن‌ترین مردم نسبت به مومنان می‌یابی و مهربان‌ترین مردم را نسبت به مومنان کسانی می‌یابی که می‌گویند: ما نصرانی (مسیحی) هستیم؛ زیرا میان ایشان کشیشان و راهبانی‌اند که تکبر نمی‌ورزند؛ در این آیه نه مقصود، مطلق یهود اعم از معاصران و غیر معاصران است و نه مطلق مشرکان و نه مطلق نصاری، بلکه مراد از یهود، گروهی است که با پیامبر اسلام معاصر بوده‌اند، و مقصود از مشرکان، مشرکان قریش و منظور از نصاری، نصارای نجران در آن زمان و بنابر قولی، هیات فرستادگان نجاشی است، چون این آیه گزارش حال امتی در گذشته است که برخی از آنان اسلام آوردند و برخی عناد ورزیدند؛ لذا آیه بعدی چنین آمده است: و اذا سمعوا ما انزل علی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق، یقولون ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین، و ما لنا لانومن بالله و ما جاءنا من الحق و نطمع ان یدخلنا ربنا مع القوم الصالحین. فاثابهم الله بما قالوا جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ذلک جزاء المحسنین. و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا اولئک اصحاب الجحیم؛ و اگر آنچه بر پیامبر نازل شده است بشنوند، می‌بینی بر اثر آن حقیقتی که شناخته‌اند؛ چشمانشان از اشک لبریز می‌شود. می‌گویند: پروردگارا! ما ایمان آورده‌ایم؛ پس ما را در زمره گواهان بنویس. و چرا به خداوند و آنچه از حق به ما رسیده ایمان نیاوریم؛ حال آنکه امید داریم که پروردگارمان ما را در زمره شایستگان در آورد. و خداوند به پاس آنچه گفتند، بوستان‌هایی که جویباران فرودست آن جاری است نصیبشان می‌سازد که جاودانه در آن خواهند بود و این پاداش نیکوکاران است؛ که در این آیات مقصود از الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا یهودیان و مشرکان‌اند.
این آیات نظیر آیه سیقول لک المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا؛ به زودی واپس ماندگان اعرابی (جهادگریزان بادیه نشین) به تو گویند: اموال ما و خانواده‌هایمان ما را (از همراهی با شما) مشغول داشت؛ که درباره متخلفان از حضور در جنگ است و تنها به آن گروه از اعراب اشاره دارد که در زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در صحنه جنگ در کنار آن حضرت حاضر نشدند. همچنین آیه الذین قال لهم الناس ان النس قد جمعوا لکم فاخشوهم؛ همان کسانی که (برخی از) مردم به ایشان گفتند که مردمان (مشرکان مکه) در برابر شما گرد آمده‌اند، پس، از آنان بترسید؛ که مقصود از واژه الناس، اول، منافقان شایعه‌افکن مدینه است و منظور از الناس دوم، مشرکان قریش و عشیره ابوسفیان بعد از شکست در جنگ است. آیه الاعراب اشد کفرا و نفاقا و اجدر ان لا یعلموا حدود ما انزل الله علی رسوله و الله علیم حکیم؛ بادیه نشینان عرب، کفر‌پیشه‌تر و نقاق‌پیشه‌تر (از دیگران)‌اند و در ندانستن چون و چند احکامی که خداوند بر پیامبرش نازل کرده است سزاوارتر (از دیگران)‌اند و خدا دانای فرزانه است؛ از همین قبیل است که مقصود آن، بادیه نشینان جفاکار و منافق معاصر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است، چنان که در سه آیه بعد از این تصریح دارد: و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینة مردوا علی النفاق؛ و از اعراب پیرامون شما و نیز از اهل مدینه منافقانی هستند که به نفاق، خو گرفته‌اند، تو آنان را نمی‌شناسی؛ و سوره برائت، آیات ۹۰، ۹۷، ۹۸، ۹۹، ۱۰۱ که این تعبیر در آنها به کار رفته و مقصود، اعراب مدینه و اطراف آن است.


ویژگی دیگر قرآن، رساندن مطالب فراوان و مسائل گوناگون در قالب کوتاه‌ترین تعبیرات و ساده‌ترین کلمات است؛ به‌گونه‌ای که گاهی حجم مطالب چندین برابر حجم تعبیرات و کلمات است. قرآن سرشار از این گونه موارد است و این از ویژگی‌های آن است که در کوتاه‌ترین الفاظ، بلندترین و گسترده‌ترین معانی را می‌رساند. مثلا سوره حجرات به رغم کوتاهی آن، که تنها ۱۸ آیه دارد، مشتمل بر بیش از ۲۰ مساله از عمده‌ترین و اساسی‌ترین مسائل اسلامی است.
این سوره در مدینه برای ساختار جامعه‌ای سالم و مترقی نازل گردید که مفسران به ویژه متاخرین به تفصیل درباره آن سخن گفته‌اند، ما نیز در تفسیر، بخشی از آن را یادآور شده‌ایم.
یکی از مسایلی که بدان پرداخته، قاعده لطف است که اساس همه شرایع آسمانی است و دیگر حب فی الله و بغض فی الله است که پایه ایمان به شمار می‌آید، و در کوتاه‌ترین عبارت می‌فرماید: ولکن الله حبب الیکم الایمان وزینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان؛ ولی خداوند ایمان را خوشایند شما قرار داد و آن را در دل‌هایتان آراست و کفر و فسق و سرکشی را برای شما ناخوشایند ساخت.
این لطف و عنایت خداوند به بندگان است که برای آنان اسباب طاعت را فراهم آورد و در دسترس‌شان قرار داد تا به اطاعت خدا توانا باشند و از پلیدی و گناه بپرهیزند، به گونه‌ای که ایمان به خدا و اطاعت او را در دل‌های آنان می‌آراید؛ یعنی با برداشتن پرده تجاهل از دلها، آراستگی ایمان را برای آنان آشکار می‌سازد، همچنین با آشکار ساختن زشتی گناه، آن را برایشان ناخوشایند می‌سازد به گونه‌ای که خودشان از آن دست بر می‌دارند. بنابراین مومن، در حالی خدا را اطاعت می‌کند که خدا خودش طاعت را در دل او دوست داشتنی نموده است؛ لذا در کمال آرامش و آسانی روی به بندگی می‌آورد.
چنان که معاصی را نیز با آسانی کامل ترک می‌کند، چون از درون خود نسبت به آن احساس نفرت می‌کند. این همان قاعده لطف (یعنی فراهم ساختن آنچه موجب نزدیکی بندگان به طاعت و دوری آنان از معصیت می‌شود) است که از آیه مبارکه به دست می‌آید.
مساله دیگر حب فی الله و بغض فی الله است که پایه ایمان و اساس عقیده و انگیزه تلاش و جدیت در کار است؛ لذا امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: آیا ایمان چیزی جز حب و بغض است؟ آنگاه حضرت آیه شریفه ولکن الله حبب الیکم... تلاوت فرمود. در جای دیگر خداوند می‌فرماید: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله؛ بگو: اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا دوستتان بدارد.
نکته سومی که از آیه استفاده می‌شود این است که هدایت بندگان توسط خداوند نوعی فضل و رحمت است که از مقام فیض قدسی پروردگار افاضه می‌شود نه آنکه از وظایف پروردگار باشد. فلولا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین؛ و اگر بخشش و رحمت الهی درباره شما نبود از زیان‌کاران می‌شدید؛ یا در آیه دیگر چنین آمده است: و ما کنت ترجو ان یلقی الیک الکتاب الا رحمة من ربک؛ و امید نداشتی که کتاب آسمانی بر تو فرود آید مگر (به واسطه) رحمتی از جانب پروردگارت.
انسان (به ذات خود) حقی بر خدا ندارد بلکه خداوند تفضلا انسان را در کنف رحمت خویش قرار می‌دهد: الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله؛ سپاس خدای را که ما را رهنمون شد و اگر خداوند راهبر نمی‌شد، هرگز ره نمی‌یافتیم؛ لذا در دنباله مورد بحث می‌فرماید: فضلا من الله و نعمة و الله علیم حکیم؛ بخشش و نعمتی است از جانب خدا، و خداوند دانا و حکیم است.
از مسائل دیگر مورد بحث در این سوره، مساله همکاری در زندگی اجتماعی است، می‌فرماید: یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم؛ هان‌ ای مردم؛ همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریده‌ایم و شما را به گروه‌ها و قبیله‌ها در آورده‌ایم تا با یک دیگر انس و آشنایی یابید، بی گمان گرامی‌ترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شماست؛ در این آیه به مساله مساوات و برابری اشاره شد و نشان داده شده که در اسلام، نژادگرایی و قومیت پذیرفته نیست، و هیچ‌کس از نظر نسب و نژاد بر دیگری برتری ندارد و تنها تقوا یعنی سرسپردگی نسبت به (امر) خداوند موجب برتری است. همچنین در این آیه به مساله برادری اسلامی که لازمه آن ایثار و فداکاری است اشاره شده که بالاتر از عدل و انصاف است.
در قرآن در بسیاری از موارد عبارات کوتاه، بسته و فشرده‌ای وجود دارد که گشودن آن به شرح و بسط فراوان نیاز دارد؛ به عنوان مثال به دو نمونه زیر اشاره می‌کنیم:
آیه و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی؛ و این تو نبودی که (تیر)‌ انداختی بلکه خداوند بود که (تیر)‌ انداخت؛ که به مساله امر بین الامرین و نفی جبر و تفویض اشاره دارد که از مسائل پیچیده و دامنه دار است.
آیه دیگر: افرایتم ما تحرثون، اانتم تزرعونه‌ام نحن الزارعون؛ آیا در آنچه می‌کارید‌ اندیشیده‌اید؟ آیا شما آن را می‌رویانید یا ما رویاننده‌ایم؟؛ که به مساله قدرت و استطاعت و عدم استقلال خلق در افعال اختیارشان اشارت دارد. امثال این آیات در سراسر قرآن به چشم می‌خورد و بر ناقدان پوشیده نیست.


قرآن در تعالیم و برنامه‌های موفق خود روشی را در پیش گرفته که هم عموم مردم از آن بهره می‌برند و هم دانشمندان در برابر آن سر تسلیم فرود می‌آوردند؛ تعبیراتی در قرآن آمده که هر دو گروه آن را می‌فهمند؛ عامه مردم به ظاهر کلام بسنده کرده، معانی ظاهری آن را اخذ می‌کنند، چون ذهنشان با آن امور محسوس مانوس است و در پس آن نیز چیزی متناسب با محسوسات خود تصور و بدان بسنده می‌کنند، ولی دانشمندان حقیقتی را که در پس این تعابیر نهفته است در می‌یابند و به اشارات لطیف و کنایات ظریف آن پی می‌برند و در برابر آن سر تسلیم و خضوع فرود می‌آورند.
به عنوان مثال می‌توان از آیه: الله نور السماوات و الارض؛ خداوند نور آسمان‌ها و زمین است؛ یاد کرد که خداوند در این آیه در مقام شناسایی ذات خویش در عالم هستی بر آمده و چون بلند مرتبه‌ترین موجود در عالم حس نور است. خداوند به آن مثال زده و با چنین تصویری عامه مردم قادرند که از ذات مقدس پروردگار موجودی شفاف‌تر و نمایان‌تر تصور کنند که در ماورای حس است و شباهتی با نور در عالم محسوس دارد و به چنین تصوری قانع‌اند.
ولی دانشمندان از این تشبیه، نزدیک‌ترین تصور به ذات مقدس حق را دارند، در عالم محسوس چیزی بهتر از نور که بتواند مثال خداوند قرار گیرد و در تصویر اوصاف خاص خداوند رهگشا باشد وجود ندارد، چون نور، فی نفسه ظاهر و آشکار است و مظهر و آشکار کننده غیر خود نیز هست؛ ظهور همه چیز در عالم محسوسات (مبصرات) با نور است، ولی نور خودش (ذاتا) ظاهر است و ظهورش به واسطه غیر نیست. همچنین در عالم محسوسات چیزی که از نور ظاهرتر باشد در عین حال در کمال خفا و پوشیدگی هم باشد وجود ندارد؛ در ظاهر آثار خود آشکار است، ولی در کُنه و حقیقت ذاتش مخفی و پوشیده است. صفات حق تعالی دقیقا به همین معنا است، اگر حقیقت وجود حق تعالی را در نظر بگیریم قائم به ذات و مظهر غیر است؛ حقیقت ذاتش مخفی، ولی آثار وجودش هویداست.
همچنین ملاحظه می‌کنیم قرآن در استدلال‌هایش میانه دو روشی را پیموده که در شرایط با هم متفاوت‌اند؛ یکی روش خطابه و دیگری روش برهان. اولی برای اقناع عامه است و بر مقبولات و مظنونات استوار است، و دومی برای پذیرفتن دانشمندان است و بر اولیات و یقینیات تکیه دارد. با این حال، برای هر گوینده‌ای محال می‌نماید که خواسته هر دو گروه را طبق شیوه خودشان برآورده سازد؛ زیرا جمع بین مظنون و متیقن در یک کلام ممکن نیست، ولی قرآن کریم با بیانی عجیب و اسلوبی شگفت این مهم را محقق ساخته است. در مباحث اعجاز بیانی قرآن در این مقوله سخن گفته‌ایم و مثال‌هایی عرضه داشته‌ایم.


قرآن کریم، فراوان از انواع فنون بلاغی استفاده کرده و آنها را به غایت نیکو به کار برده است. البته راهی جز این نبوده که از انواع استعاره و کنایه و مجاز بهره گیرد، زیرا قرآن معانی‌ای به گستردگی آفاق عرضه داشته و الفاظ مورد استعمال عرب (که قرآن مقید بوده با همان الفاظ و کلمات با آنان سخن گوید) بسی تنگ و کوتاه بوده است؛ زیرا عرب، الفاظ مورد استعمال خود را طبق نیازهای خود و در سطحی پایین وضع نموده بود و گنجایش افاده معانی بلند و گسترده قرآن را نداشت؛ قرآن به ناچار، به استعاره و کنایه و مجاز که دامنه گسترده‌ای دارند روی آورد؛ از این رو این‌گونه معانی والا و بلند که در این الفاظ کوتاه و تنگ ارائه گردیده بود. بر عرب آن روز تازگی داشت و چه بسا برخی تعابیر بر ایشان نارسا می‌نمود.
قرآن بر حسب خلاقیت در سخنوری و استفاده از انواع فنون کلامی و قدرت احاطه بر معانی و مفاهیم الفاظ و نکته سنجی‌های بدیع در بیانات خود، روشی را بر عرب عرضه نمود که کاملا نوین و بی‌سابقه و بی‌نظیر بود و بدین جهت سخنوران و فصحای عرب را شیفته خود نمود و آنان در مقابل قرآن زانو به زمین زدند؛ همین موضوع بُعد مهمی از ابعاد اعجاز قرآنی به شمار می‌رود.
شاید همین موضوع موجب گردیده تا در برخی از آیات مربوط به آفرینش و تکوین جهان، و نیز آیات صفات حق تعالی، تشابه رخ داده باشد، چون قالب‌های لفظی کوتاه‌تر از آنند که بتوانند معارفی چنان بلند را بیان کنند. بنابراین، زبان قرآن دارای ویژگی خاصی است؛ از عالی‌ترین
انواع استعاره و کنایه و مجاز بهره برده است. رخ دادن تشابه در این‌گونه آیات، از بلندی معنا و کوتاهی لفظ نشأت گرفته است.


۱. کلینی، محمد بن بعقوب، کافی، ج۲، ص۵۹۹.    
۲. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر، ج۱، ص۱۱.    
۳. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۸۹، ص۹۴.    
۴. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۸۹، ص۹۴، حدیث‌۴۷.    
۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۸۹، ص۹۷، حدیث‌۶۴.    
۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۸۹، ص۹۴، حدیث ۴۶.    
۷. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر، ج۱، ص۱۰، حدیث شماره ۷.    
۸. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، خطبه شماره ۱۳۳.    
۹. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱، ص۱۱.    
۱۰. تکویر/سوره۸۱، آیه۲۹.    
۱۱. بقره/سوره۲، آیه۱۰۲.    
۱۲. اعراف/سوره۷، آیه۵۸.    
۱۳. انسان/سوره۷۶، آیه۳۰.    
۱۴. انعام/سوره۶، آیه۱۱۰.    
۱۵. بقره/سوره۲، آیه۷.    
۱۶. بقره/سوره۲، آیه۸۸.    
۱۷. کهف/سوره۱۸، آیه۱۸.    
۱۸. ق/سوره۵۰، آیه۳۷.    
۱۹. انفال/سوره۸، آیه۲۴.    
۲۰. حشر/سوره۵۹، آیه۱۹.    
۲۱. آل عمران/سوره۳، آیه۲۶.    
۲۲. انعام/سوره۶، آیه۸۳.    
۲۳. مائده/سوره۵، آیه۸۲.    
۲۴. مائده/سوره۵، آیه۸۶ - ۸۳.    
۲۵. فتح/سوره۴۸، آیه۱۱.    
۲۶. آل عمران/سوره۳، آیه۱۷۳.    
۲۷. توبه/سوره۹، آیه۹۷.    
۲۸. توبه/سوره۹، آیه۱۰۱.    
۲۹. توبه/سوره۹، آیه۹۰.    
۳۰. توبه/سوره۹، آیه۹۷.    
۳۱. توبه/سوره۹، آیه۹۸.    
۳۲. توبه/سوره۹، آیه۹۹.    
۳۳. توبه/سوره۹، آیه۱۰۱.    
۳۴. حجرات/سوره۴۹، آیه۷.    
۳۵. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۱۲۵، حدیث ۵.    
۳۶. آل عمران/سوره۳، آیه۳۱.    
۳۷. بقره/سوره۲، آیه۶۴.    
۳۸. قصص/سوره۲۸، آیه۸۶.    
۳۹. اعراف/سوره۷، آیه۴۳.    
۴۰. حجرات/سوره۴۹، آیه۸.    
۴۱. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۳.    
۴۲. انفال/سوره۸، آیه۱۷.    
۴۳. واقعه/سوره۵۶، آیه۶۳-۶۴.    
۴۴. نور/سوره۲۴، آیه۳۵.    
۴۵. معرفت، محمدهادی، التمهید، ج۵، ص۴۹۹، فصل استدلال در قرآن.    



معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۹۷-۱۱۰.    



جعبه ابزار