ماجرای فدک
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فدک یکی از مهمترین اسناد
زنده مظلومیت حضرت زهرا (علیهاالسّلام) و
امام علی (علیهالسّلام) در طول
تاریخ اسلام است، که دلیلی محکم بر
غصب حقوق اهل بیت پیامبر (علیهمالسلام) است.
داستان فدک یکی از غم انگیزترین و پرغوغاترین داستانهای زندگی فاطمه بانوی اسلام (علیهاالسّلام) خصوصا، و
اهل بیت (علیهمالسلام) عموما و
تاریخ اسلام به طور گسترده و عام است، که آمیخته با توطئههای سیاسی، و فراز و نشیبهای فراوانی میباشد و دریچهای است برای حل قسمتی از معماهای مهم
تاریخ صدر اسلام.
«
فدک» بطوری که بسیاری از مورخان و ارباب لغت نوشتهاند: قریهای آباد و حاصلخیزی بود در سرزمین
حجاز نزدیک «
خیبر» که میان آن و
مدینه دو یا سه
روز راه بود، بعضی این فاصله را یکصد و چهل کیلومتر نوشتهاند، و در آن چشمهای جوشان و نخلهای فراوانی بود.
بعد از خیبر نقطه اتکای
یهودیان در حجاز به شمار میرفت.
در این که چگونه «فدک» این آبادی خرم و سرسبز به
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) منتقل شد، معروف چنین است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بعد از آن که از
فتح خیبر بازگشت خداوند رعب و
وحشت را در قلوب اهل فدک که از یهودیان سرسخت بودند، افکند، آنها کسی را خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) فرستادند و با او
صلح کردند در برابر این که نیمی از «فدک» را به آن حضرت (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) واگذار کنند، پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) از آنها پذیرفت و این صلح را
امضا فرمود.
به این ترتیب «فدک» خالصه رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) شد،
زیرا طبق صریح
قرآن مجید چیزی که به دست مسلمین بدون
جنگ بیفتد منحصرا حق پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) است، و به صورت
غنائم جنگی تقسیم نمیشود.
و به این ترتیب پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) «فدک» را در
اختیار گرفت و درآمد آن را در مورد واماندگان در راه (
ابن السبیل) و مانند آنها مصرف میکرد. این سخن را
یاقوت حموی در «
معجم البلدان» و
ابن منظور اندلسی در «
لسان العرب» و عدهای دیگر در کتابهای خود آوردهاند.
طبری نیز در تاریخ خود و
ابن اثیر نیز در کتاب «کامل» به آن اشاره کردهاند.
این را نیز بسیاری از مورخان نوشتهاند که پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) در
حیات خود «فدک» را به بانوی اسلام
فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) بخشید. چون از آن پیغمبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بود.
گواه روشن این واگذاری این که بسیاری از مفسران از جمله مفسر معروف
جلال الدین سیوطی از علمای معروف
اهل سنت در تفسیر «
در المنثور» در ذیل آیه ۲۶
سوره اسراء، از ابوسعید خدری نقل کرده که: چون این
آیه نازل شد رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) فاطمه را طلبید و فدک را به او بخشید، عبارت حدیث چنین است: «لما نزل قوله تعالی (وآت ذا القربی حقه)
اعطی رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) فاطمة فدکا؛ هنگامی که سخن خدای متعال نازل شد که: ای پیامبر! حق خویشاوندان نزدیک را بپرداز»، رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) به فاطمه (علیهاالسّلام) فدک را بخشید». این حدیث را عدهای از روات اهل سنت مانند بزار، ابویعلی، ابن مردویه و ابن ابی حاتم از ابوسعید خدری نقل کردهاند. در ذیل همان آیه روایت دیگری از
ابن عباس به همین مضمون نقل شده است.
شاهد زنده دیگر بر این مدعا گفتار
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) در
نهج البلاغه درباره فدک است که میفرماید: «بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء، فشحت علیها نفوس قوم، وسخت عنها نفوس قوم آخرین، و نعم الحکم الله؛
آری، تنها از آنچه
آسمان بر آن
سایه افکنده، فدک در دست ما بود، ولی گروهی بر آن
بخل ورزیدند، در حالی که گروه دیگری سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و بهترین
داور و حاکم خداست».
این سخن به خوبی نشان میدهد که در عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) فدک در اختیار امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) و فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) بود، ولی بعدا گروهی از بخیلان حاکم، چشم به آن دوختند، و علی (علیهالسّلام) و همسرش بانوی اسلام به ناچار از آن چشم پوشیدند، و مسلما این چشم پوشی با
رضایت خاطر صورت نگرفت، چرا که در این صورت خدا را به داوری طلبیدن و «نعم الحکم الله» گفتن معنا ندارد. از علمای بزرگ
شیعه نیز گروه زیادی روایات مربوط به این قسمت را در کتب معتبر خود آوردهاند که از میان آنها علمای زیر را میتوان نام برد: مرحوم
کلینی در «
کافی»؛ و مرحوم
صدوق؛ و مرحوم
محمد بن مسعود عیاشی در تفسیر خود؛ و
علی بن عیسی اربلی در «
کشف الغمه»؛ و گروه فراوان دیگر در کتب تفسیر و تاریخ و حدیث، که ذکر همه آنها بسیار به طول میانجامد.
اکنون ببینیم چرا و به چه دلیل فدک را از فاطمه (علیهاالسّلام) گرفتند؟
گرفتن «فدک» از بانوی اسلام فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) مساله سادهای نبود که تنها مربوط به جنبه مالی باشد، بلکه جنبه اقتصادی آن تحت الشعاع مسائل سیاسی حاکم بر
جامعه اسلامی بعد از
رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بود، در حقیقت موضوع فدک را نمیتوان از سایر حوادث آن عصر جدا نمود، بلکه حلقهای است از یک زنجیر بزرگ، و پدیدهای است از یک جریان کلی و فراگیر!
برای این غصب بزرگ تاریخ عوامل زیرا را میتوان برشمرد:
غصب فدک در دست
خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) یک امتیاز بزرگ معنوی برای آنها محسوب میشد، و این خود
دلیل بر مقام و منزلت آنها در پیشگاه خدا و اختصاص نزدیکی شدید به پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) به شمار میآمد، به خصوص این که در
روایات شیعه و اهل سنت چنانکه در بالا گفتیم آمده است که به هنگام نزول آیه (وآت ذا القربی حقه)
پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) فاطمه (علیهاالسّلام) را فراخواند و سرزمین فدک را به او بخشید.
روشن است وجود فدک در دست خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) با این سابقه تاریخی سبب میشد که مردم سایر آثار پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) به خصوص مساله
خلافت و جانشینی آن حضرت (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) را نیز در این خاندان جستجو کنند، و این مطلبی نبود که طرفداران انتقال خلافت به کسان دیگر بتوانند آن را تحمل کنند.
این مساله از نظر بعد اقتصادی نیز مهم بود، و روی بعد سیاسی آن اثر میگذاشت، چرا که علی (علیهالسّلام) و خاندان او اگر در مضیقه شدید اقتصادی قرار میگرفتند توان سیاسی آنها به همان نسبت تحلیل میرفت، و به تعبیر دیگر وجود فدک در دست آنان امکاناتی در اختیارشان قرار میداد که میتوانست پشتوانه مساله
ولایت باشد، همان گونه که اموال
حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) پشتوانهای برای پیشرفت
اسلام در آغاز
نبوت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بود. در همه دنیا معمول است هر گاه بخواهند شخص بزرگ، یا کشوری را منزوی کنند او را در محاصره اقتصادی قرار میدهند که در تاریخ اسلام در داستان «
شعب ابوطالب» و محاصره شدید اقتصادی مسلمین از سوی
مشرکان قریش آمده است.
در
تفسیر سوره منافقین ذیل آیه: «لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل؛
اگر به
مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون میکنند!». به توطئهای شبیه همین توطئه از سوی
منافقین اشاره شده که به
لطف الهی در
نطفه خفه شد، بنابراین جای تعجب نیست که مخالفان بکوشند این سرمایه را از خاندان پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بگیرند، و آنها را منزوی کرده و دستان را تهی سازند.
اگر آنها حاضر میشدند فدک را به عنوان
میراث پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) و یا بخشش و
هدیه آن حضرت به فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) در اختیار آن حضرت قرار دهند راهی باز میشد که مساله
خلافت را نیز از آنها مطالب کند. این نکته را دانشمند معروف اهل سنت «
ابن ابی الحدید معتزلی» در شرح «
نهج البلاغه» به طرز ظریفی منعکس کرده است. او میگوید: من از استادم «علی بن فارقی» مدرس مدرسه
بغداد سؤال کردم: آیا فاطمه (علیهاالسّلام) در ادعای
مالکیت فدک صادق بود؟
گفت: آری.
گفتم: پس چرا
خلیفه اول فدک را به او نداد، در حالی که فاطمه نزد او راستگو بود؟
او تبسمی کرد و کلام لطیف و زیبا و طنزگونهای گفت، در حالی که هرگز عادت به شوخی نداشت، گفت: «لو اعطاها الیوم فدکا بمجرد دعواها لجائت الیه غدا و ادعت لزوجها الخلافة و زحزحته من مکانه، و لم یمکنه الاعتذار و المدافعة بشی لانه یکون قد اسجل علی نفسه بانها صادقة فیما تدعیه، کائنا ما کان، من غیر حاجة الی بینة؛ اگر ابی بکر آن روز فدک را به مجرد ادعای فاطمه (علیهاالسّلام) به او میداد، فردا به سراغش میآمد و ادعای خلافت برای همسرش میکرد! و وی را از مقامش کنار میزد، و او هیچ گونه عذر و دفاعی از خود نداشت، زیرا با دادن فدک پذیرفته بود که فاطمه (علیهاالسّلام) هر چه را ادعا کند راست میگوید، و نیازی به
بینه و
گواه ندارد».
سپس ابن ابی الحدید میافزاید: این یک واقعیت است، هر چند استادم آن را به عنوان
مزاح مطرح کرد.
این
اعتراف صریح از دو
دانشمند اهل سنت، شاهد زندهای جهت «بار سیاسی» داستان فدک است؛ و اگر به سرنوشت این
قریه در طول تاریخ چند
قرن آغاز
اسلام بنگریم که چگونه دست به دست میگردید هر یک از خلفا موضع خاصی در برابر آن داشتند، این مساله روشن تر میشود.
چگونه فدک به اهل بیت (علیهمالسلام) بازگشت؟
سیر تاریخی فدک یکی از شگفتیهای
تاریخ اسلام است، هر یک از خلفا در برابر آن موضعی داشتند، یکی میگرفت و دیگری پس میداد، و این وضع آن قدر ادامه یافت تا این سرزمین به کلی ویران شد و بر باد رفت، برای پی بردن به فراز و نشیبهایی که در این روستای آباد پدید آمد کافی است مقطعهای زیر را مورد توجه قرار دهیم:
۱ـ فدک در آغاز، چنانکه دانستیم، پس از سقوط
خیبر از طریق مصالحه از
یهودیان به پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) منتقل شد و به
حکم آیه (وما افاء الله علی رسوله... )
اختیار آن بطور کامل با شخص پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بود و به حکم
آیه،
حق آن حضرت گردید.
۲ـ طبق اسناد معتبر تاریخی پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) آن را در
حیات خود طبق دستور قرآن و آیه (وآت ذا القربی حقه)
به بانوی اسلام فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) بخشید، و به این ترتیب در
اختیار دختر گرامی پیغمبر اسلام (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) قرار گرفت.
۳ـ در زمان
خلیفه اول این آبادی
غصب شد، و در اختیار
حکومت وقت قرار گرفت، و آنها با سرسختی عجیبی در حفظ این وضع کشیدند.
۴ـ این امر همچنان ادامه داشت تا
زمان عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی که نسبت به
اهل بیت پیغمبر (علیهمالسلام) روش ملایم تری داشت رسید، او به فرماندارش در
مدینه «عمر بن حزم» نوشت که: فدک را به فرزندان فاطمه (علیهاالسّلام) بازگردان.
فرماندار مدینه در پاسخ او نوشت: فرزندان فاطمه بسیارند و با طوایف زیادی
ازدواج کردهاند، به کدام گروه بازگردانم؟
عمر بن عبدالعزیز خشمناک شد، نامه تندی به این مضمون در پاسخ فرماندار مدینه نگاشت: «اما بعد، فانی لو کتبت الیک آمرک ان تذبح شاة لکتبت الی اجماء ام قرناء؟ او کتبت الیک ان تذبح بقرة لسالتنی ما لونها؟ فاذا ورد کتابی هذا فاقسمها فی ولد فاطمة من علی والسلام؛
هر گاه من ضمن نامهای به تو دستور دهم گوسفندی
ذبح کن، تو فورا در جواب خواهی نوشت آیا بی شاخ باشد یا شاخدار؟!، و اگر بنویسم گاوی را
ذبح کن سؤال میکنی رنگ آن چگونه باشد؟! هنگامی که این نامه من به تو میرسد فورا فدک را بر فرزندان فاطمه از علی (علیهالسّلام)
تقسیم کن».
و به این ترتیب با یک چرخش بزرگ، فدک بعد از سالیان دراز به دست فرزندان فاطمه (علیهاالسّلام) افتاد.
۵ـ دیری نپایید که
یزید بن عبدالملک خلیفه اموی آن را مجددا غصب کرد.
۶ـ سرانجام
بنی امیه منقرض شدند و
بنی عباس روی کار آمدند،
ابوالعباس سفاح خلیفه معروف عباسی آن را به عبدالله بن حسن بن علی به عنوان نماینده بنی فاطمه (علیهمالسلام) بازگرداند.
۷ـ چیزی نگذشت که
ابوجعفر عباسی آن را از بنی حسن گرفت زیرا آنها قیامی بر
ضد بنی عباس کردند.
۸ـ
مهدی عباسی فرزند ابوجعفر آن را به فرزندان فاطمه (علیهمالسلام) بازگرداند.
۹ـ موسی الهادی خلیفه دیگر عباسی بار دیگر آن را غصب کرد و
هارون الرشید نیز همین معنا را ادامه داد.
۱۰ـ
مامون به خاطر تظاهر به علاقه شدید نسبت به
اهل بیت پیغمبر (علیهمالسلام) و فرزندان علی (علیهالسّلام) و فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) آن را با تشریفاتی به فرزندان فاطمه (علیهاالسّلام) بازگرداند.
در
تاریخ آمده است که: مامون به قثم بن جعفر فرماندار مدینه چنین نوشت: «انه کان رسول الله اعطی ابنته فاطمة فدکا و تصدق علیها بها، و ان ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیهم السلام، ثم لم تزل فاطمة تدعی منه بما هی اولی من صدق علیه، و انه قد رای ردها الی ورثتها و تسلیمها الی محمد بن یحیی بن الحسین بن زید بن علی... و محمد بن عبدالله بن الحسین... لیقوما بها لاهلهما؛ رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) فدک را به دخترش فاطمه (علیهاالسّلام) بخشید و این امری آشکار و معروف نزد اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بود، سپس همواره فاطمه (علیهاالسّلام) مدعی آن بود و قول او از همه شایسته تر به
تصدیق و قبول است، و من صلاح میبینم که آن را به
ورثه آن حضرت داده شود، و به محمد بن یحیی و محمد بن عبدالله (نوههای
امام زین العابدین) بازگردانی تا آنها به اهلش برسانند».
ابن ابی الحدید میگوید: مامون برای رسیدگی به شکایات مردم نشسته بود، اولین شکایتی که به دست او رسید و به آن نگاه کرد مربوط به فدک بود، همین که شکایت را مطالعه کرد گریه نمود و به یکی از ماموریان گفت: صدا بزن وکیل فاطمه (علیهاالسّلام) کجاست؟
پیرمردی جلو آمد، و با مامون سخن بسیار گفت، مامون دستور داد حکمی را نوشتند و فدک را به عنوان نماینده اهل بیت (علیهمالسلام) به دست او سپردند.
هنگامی که مامون این حکم را
امضا کرد «
دعبل» برخاست و اشعاری سرود که نخستین بیت آن این بود:
اصبح وجه الزمان قد ضحکا • برد مامون هاشما فدکا!
چهره
زمان خندان شد، چرا که مامون فدک را به
بنی هاشم بازگرداند.
نویسنده کتاب فدک مینویسد: مامون به اتکای روایت ابوسعید خدری که میگوید: پیامبر فدک را به فاطمه (علیهاالسّلام) بخشید، دستور داد فدک به فرزندان فاطمه (علیهاالسّلام) بازگردانده شود.
۱۱ـ اما
متوکل عباسی به خاطر کینه شدیدی که از اهل بیت (علیهمالسلام) در دل داشت، بار دیگر فدک را از فرزندان فاطمه (علیهاالسّلام) غصب کرد.
۱۲ـ فرزند متوکل به نام «منتصر» دستور داد که آن را مجددا به فرزندان
امام حسن و
امام حسین (علیهما السلام) بازگردانند.
بدیهی است روستایی که این چنین دست به دست بگردد، و هر روز بازیچه دست سیاستمداران کینه توز باشد، به سرعت رو به ویرانی میگذارد، و همین سرنوشت سرانجام دامان فدک را گرفت، و تمام آبادی آن ویران و درختانش خشک شد!
ولی به هر صورت این نقل و انتقالها بیانگر این واقعیت است که خلفا روی فدک حساسیت خاصی داشتند، و هر کدام طبق روش سیاسی خود موضع گیری مخصوص و عکس العمل خاصی روی آن نشان میدادند.
و اینها همه تاکیدی است بر آنچه قبلا گفتیم که غصب فدک از بانوی اسلام (علیهاالسّلام) یا فرزندان او، پیش از آن که جنبه اقتصادی داشته باشد، جنبه سیاسی داشت و هدف منزوی کردن آنها در جامعه اسلامی و تضعیف موقعیت و اظهار دشمنی با اهل بیت پیامبر (علیهمالسلام) بود، همان گونه که بازگرداندن فدک به اهل بیت (علیهمالسلام) که بارها در طول تاریخ اسلام تکرار شد «یک حرکت سیاسی» به عنوان اظهار همبستگی و ارادت به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) صورت میگرفت.
اهمیت فدک در اذهان عمومی مسلمین تا آن اندازه بود که در بعضی از تواریخ آمده: در عصر متوکل عباسی قبل از آن که فدک از دست بنی فاطمه (علیهمالسلام) گرفته شود خرمای محصول آن را در موسم
حج به میان
حجاج میآوردند و آنها به عنوان تیمن و
تبرک با قیمت گزافی آن را میخریدند.
از مسائل بسیار قابل توجه این که هیچ یک از امامان اهل بیت بعد از غصب نخستین، هرگز در امر فدک دخالت نکردند، نه علی (علیهالسّلام) در دوران حکومتش در این امر دخالتی کرد و نه امامان دیگر، و افرادی مانند عمر بن عبدالعزیز و یا حتی مامون خلیفه عباسی، پیشنهاد کردند که به یکی از ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) بازگردانده شود، و این واقعا سؤال انگیز است که این موضعگیری در برابر مساله فدک به چه
علت بود؟
چرا
امام علی (علیهالسّلام) در زمانی که تمام کشور اسلام زیر نگین او بود این حق را به صاحبان اصلی بازنگردانید؟ و یا چرا فی المثل مامون که این همه اظهار ارادت ـ و لو ظاهرا ـ به
امام علی بن موسی الرضا (علیهالسّلام) میکرد فدک را به آن حضرت تقدیم نکرد؟ بلکه بدست بعضی از نوههای
زید بن علی بن الحسین (علیهمالسلام) به عنوان نماینده بنی هاشم سپرد؟
در پاسخ این سؤال مهم تاریخی میگوییم: امام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در همان کلام کوتاهش همه گفتنیها را گفته است، آن جا که میفرماید: «آری، از آنچه در زیر
آسمان دنیاست تنها فدک در دست ما بود، عدهای نبست به آن
بخل ورزیدند، ولی در مقابل گروه دیگری سخاوتمندانه از آن صرفنظر کردند، و بهترین داور و حاکم خداست، مرا با فدک و غیر فدک چه کار در حالی که فردا به
خاک سپرده خواهیم شد».
آن بزرگوار عملا نشان داد که فدک را به عنوان یک وسیله درآمد و منبع اقتصادی نمیخواهد، و آن روز هم که فدک از ناحیه او و همسرش مطرح بود برای تثبیت مساله
ولایت و جلوگیری از خطوط انحرافی در زمینه
خلافت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بود، اکنون که کار از کار گذشته، و فدک بیشتر چهره مادی پیدا کرده، گرفتن آن چه فایدهای دارد؟
سید مرتضی علم الهدی عالم و محقق بزرگ
شیعه در این زمینه سخنی پر معنا دارد، میگوید: هنگامی که امر خلافت به علی (علیهالسّلام) رسید درباره بازگرداندن فدک خدمتش سخن گفتند، فرمود: «انی لاستحیی من الله ان ارد شیئا منع منه ابوبکر و امضاه عمر؛
من از خدا
شرم دارم که چیزی را که
ابوبکر منع کرد و عمر بر آن صحه نهاد، به صاحبان اصلیش بازگردانم!». در حقیقت با این سخن هم بزرگواری و بی اعتنایی خود را نسبت به فدک به عنوان یک سرمایه مادی و منبع درآمد، نشان میدهد، و هم مانعین اصلی این حق را معرفی میکند! احتمال اختلاف اندازی و ماجراجویی طرفداران غاصبین فدک هم داده میشد.
اما این که چرا بعضی از خلفا که ظاهرا میخواستند به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) ابراز ارادت کنند، فدک را به ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) باز نگرداندند و مثلا به نوههای زید بن علی یا افراد ناشناس دیگری به عنوان نمایندگی بنی فاطمه (علیهاالسّلام) تحویل دادند؟ این امر دو علت ممکن است داشته باشد:
ائمه هدی (علیهمالسلام) هرگز حاضر به پذیرش فدک نبودند، چرا که این کار در آن زمان بیشتر جنبه مادی داشت تا معنوی، و شاید حمل بر علاقه به
دنیا میشد، نه امتیازات معنوی؛ و به تعبیر دیگر قبول آن در آن شرایط برای ائمه هدی (علیهمالسلام) کوچک بود. علاوه بر این دست آنها را در مبارزه با خلفای جور میبست، چرا که هر
زمان میخواستند مبارزه کنند فدک را مسترد میداشتند (همان گونه که در ماجرای پس گرفتن فدک از طرف ابوجعفر خلیفه عباسی از بنی الحسن در
تاریخ آمده است که بعد از قیام بعضی از آنها بر ضد دستگاه
خلافت، فدک را از همه گرفت) .
خلفای جور نیز ترجیح میدادند که امکانات مالی امامان اهل بیت (علیهمالسلام) گسترده نشود، همان طور که در داستان معروف «هارون» مشهور است که وقتی به مدینه آمد احترام فوق العادهای برای
امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) قائل شد به گونهای که برای فرزندش مامون تازگی داشت. اما هنگامی که نوبت به هدایا رسید هدیهای را که خدمت امام (علیهالسّلام) فرستاد، بسیار ناچیز بود، مامون از این مساله در شگفت شد، و هنگامی که علت را از پدر سؤال کرد او در جواب مطلبی گفت که حاصلش این بود: ما نباید کاری کنیم که آنها
قدرت پیدا کنند، و فردا بر
ضد ما
قیام نمایند!
فدک چنانکه گفتیم در زمان رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) طبق آیه (وآت ذا القربی حقه)
از سوی پیغمبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) به فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) واگذار شد، این مطلبی است که نه تنها مفسران شیعه بلکه جمعی از علمای اهل سنت نیز از صحابی معروف
ابوسعید خدری نقل کردهاند که اسناد آن را قبلا بیان کردیم.
بعد از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) حکومت وقت دست روی آن گذارد، نمایندگان فاطمه (علیهاالسّلام) را از آن بیرون کرد، این مطلبی است که ابن حجر دانشمند معروف اهل سنت در کتاب «
صواعق» و
سمهودی در «
وفاء الوفاء» و ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» آوردهاند.
بانوی اسلام برای گرفتن حق خود از دو راه وارد شد: نخست از طریق
هدیه پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) به او، و دوم از طریق
ارث (هنگامی که مساله
هدایت پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) مورد قبول واقع نگشت.) در مرحله اول بانوی اسلام امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) و
ام ایمن را به عنوان
گواه نزد خلیفه اول دعوت نمود، ولی خلیفه به این بهانه که شاهد برای اثبات این دعاوی باید دو مرد باشد این شهود را نپذیرفت. سپس به ادعای حدیثی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) که فرموده است: «ما پیامبران ارثی از خود نمیگذاریم، و هر چه بعد از ما بماند
صدقه خواهد بود! »،
از قبول پیشنهاد «ارث» نیز سرباز زد.
در حالی که در یک بررسی اجمالی روشن میشود که نظام حاکم
غاصب در این عمل خود مرتکب ده خطای بزرگ شد که فهرست وار در این جا مطرح میکنیم، هر چند شرح آن نیاز به بحث فراوان دارد:
فاطمه (علیهاالسّلام) «
ذو الید» بود، یعنی ملک فدک در تصرف او بود، و از نظر تمام
قوانین اسلامی و قوانین موجود در میان عقلای جهان هیچ گاه از «ذو الید» مطالبه شاهد و گواه نمیشود مگر این که دلایلی بر باطل بودن «ید» و تصرف او اقامه گردد. فی المثل اگر کسی در خانهای ساکن و مدعی
مالکیت آن باشد، مادام که دلیلی بر نفی مالکیت او اقامه نشده، نمیتوان آن را از دست وی بیرون کرد، و هیچ جهتی ندارد که شاهد و گواهی بر مالکیت خود اقامه کند، بلکه همین تصرف (خواه بوسیله خود او باشد یا نمایندگان او) بهترین دلیل بر مالکیت است.
شهادت بانوی اسلام (علیهاالسّلام) به تنهایی در این مساله کافی بود، چرا که او به شهادت
آیه شریفه: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا؛
خداوند فقط میخواهد پلیدی و
گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد». و نیز به شهادت
حدیث کسا که در بسیاری از کتب معتبر اهل سنت و کتب صحاح آنها نقل شده، معصومه است، و خداوند هر گونه
رجس و پلیدی را از پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهمالسلام) دور نموده، و از هر گناه پاک ساخته است، چنین کسی چگونه ممکن است شهادت و ادعایش مورد تردید و گفتگو واقع شود؟
شهادت و
گواهی علی (علیهالسّلام) نیز به تنهایی کافی بود، چرا که او نیز دارای مقام
عصمت است، و علاوه بر
آیه تطهیر و آیات و روایات دیگر، بر این معنای، حدیث معروف: «الحق مع علی، و علی مع الحق، یدور معه حیثما دار؛
علی با حق است و حق با علی است و هر جا او باشد حق با اوست». کفایت میکند، چگونه حق بر محور وجود علی (علیهالسّلام) دور میزند، ولی شهادت او پذیرفته نیست؟!
چه کسی جرات میکند در برابر این سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) که
سنی و
شیعه آن را نقل کردهاند گواهی او را رد کند؟!
شهادت ام ایمن نیز به تنهایی کفایت میکرد، زیرا همان گونه که ابن ابی الحدید نقل میکند:
ام ایمن به آنها گفت: آیا شما شهادت نمیدهید که پیغمبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) فرمود من از اهل بهشتم! اگر این را قبول دارید پس چگونه شهادتم را رد میکنید؟!.
از همه اینها گذشته علم حاکم هنگامی که از قرائن مختلف (قرائن حسی یا شبیه حس) حاصل گردد برای داوری کفایت میکند، آیا مساله تصرف و ید از یکسو، و شهادت این شهود که هر یک به تنهایی شهادتشان برای اثبات حق کافی بود از سوی دیگر، ایجاد
علم و
یقین نمیکند؟
حدیث عدم ارث گذاردن پیامبران به شکل دیگر و به معنای دیگر است، نه آن گونه که غاصبان فدک نقل کرده یا تفسیر نمودهاند، زیرا در منابع دیگر حدیث چنین نقل شده: «ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما و لکن ورثوا العلم فمن اخذ منه اخذ بحظ وافر؛ پیامبران
درهم و دیناری از خود به یادگار نگذارند، بلکه
میراث پیامبر علم و دانش بود، هر کس از علم و دانش آنها سهم بیشتری بگیرد
ارث بیشتری را برده است». این ناظر به میراث معنوی پیامبران است و هیچ گونه ارتباطی با ارث اموال آنها ندارد، این همان است که در روایات دیگر آمده: «العلماء ورثة الانبیاء؛ دانشمندان وارثان پیامبرانند».
مخصوصا جمله «ما ترکناه صدقة» چیزی است که قطعا در ذیل حدیث نبوده، مگر ممکن است حدیثی برخلاف صریح قرآن از پیغمبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) صادر شود!
زیرا قرآن مجید در آیات متعددی گواهی میدهد که انبیا ارث گذاشتند، و در این آیات قرائن روشنی وجود دارد که منظور تنها میراث معنوی نبوده، بلکه میراث مادی را نیز شامل میشده است.
لذا بانوی اسلام فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) در
خطبه معروفش که در
مسجد پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) در برابر
مهاجرین و
انصار ایراد فرمود به این آیات تمسک جست و احدی از مهاجرین و انصار آن را انکار نکرد.
اینها همه گواه بر نادرست بودن حدیث فوق است.
اگر این حدیث صحیح بود چگونه هیچ یک از
همسران پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) آن را نشنیده بودند، و سراغ
خلیفه آمدند و سهم خود را از میراث پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) مطالبه کردند.
اگر این حدیث صحیح بود چرا سرانجام خلیفه طی نامهای دستور داده فدک را به فاطمه (علیهاالسّلام) بازگردانند، نامهای که
خلیفه دوم آن را گرفت و پاره کرد.
وانگهی اگر این حدیث واقعیتی داشت، و میبایست فدک به عنوان
صدقه بین مستحقین تقسیم گردد، پس چرا خلیفه دوم در زمان خود ـ هنگامی که کار از کار گذشته بود ـ به سراغ علی (علیهالسّلام) و
عباس فرستاد و حاضر شد فدک را در اختیار آنها بگذارد، که در تواریخ اسلام مشهور است.
عثمان الخمیس که یک
وهابی متعصب است در کتاب من القلب الی القلب صراحتا به این مطلب اشاره میکند. «ثم أن الصحیح فی ذلک أن فدک کانت وقفا لما کان یحتاجه النبی (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) لنفسه و أزواجه و آل بیته و کان أبو بکر رضی الله عنه یدیرها بعد وفاة النبی (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) ثم عمر فی خلافته ثم أعطاها علی لیدیرها؛ صحیح آن است که فدک وقفی بود که پیامبر به آن برای خودش و همسرانش و اهل بیتش نیاز داشت و
ابوبکر پس از
وفات پیامبر آن را اداره می کرد و سپس
عمر در دوران خلافتش آن را اداره می کرد و فدک را به علی داد تا آن را اداره کند.»
در کتابهای معتبر و معروف شیعه و اهل سنت آمده است که بانوی اسلام فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) بعد از ماجرای منع فدک نسبت به آن دو
غضب کرد و فرمود: «من یک کلمه با شما سخن نخواهم گفت» و این امر ادامه یافت تا فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) با اندوه فراوان چشم از جهان پوشید.
در حالی که این حدیث نیز از پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) در منابع اسلامی مشهور است که فرمود: «من احب ابنتی فاطمة فقد احبنی، و من ارضی فاطمة فقد ارضانی، و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی؛
هر کس دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته؛ هر کس او را خشنود کند، مرا خشنود کرده؛ و هر کس او را به خشم آورد، مرا به
خشم آورده است».
آیا با این حال میتوان حقی را که فاطمه مطالبه مینمود از او منع کرد، و به حدیثی که اثری از آثار صدق در آن نیست در مقابل
نص کتاب الله که میگوید وارثان
انبیا از آنها ارث میبرند استناد جست؟!
به هر حال هیچ گونه توجیهی برای مساله غصب فدک نمیتوان یافت و هیچ دلیل موجهی برای این کار وجود ندارد. از یک سو ید مالکانه فاطمه زهرا (علیهاالسّلام)؛ از سوی دیگر شهود مطمئن و معتبر؛ از سوی سوم شهادت
کتاب الله؛ و از سوی چهارم روایات مختلف اسلامی، همگی گواه صدق ادعای بانوی اسلام بر حق مسلم او در فدک بودند. از همه اینها گذشته
عمومات آیات ارث که به همه مردم حق میدهد از پدران و مادران و بستگان خود ارث ببرند، و مادام که دلیل معتبری بر
تخصیص این عمومات در کار نباشد نمیتوان از این
حکم اسلامی چشم پوشید، گواه دیگری محسوب میشود.
فدک ظاهرا روستایی بود در نزدیکی
خیبر، خرم و سرسبز و حدود آن چیزی نبود که بر کسی مخفی و پوشیده باشد اما عجب این که هنگامی که
هارون الرشید به
امام موسی بن جعفر (علیهالسّلام) عرض میکند: «حد فدکا حتی اردها الیک؛ حدود فدک را معلوم کن تا آن را به تو بازگردانم!».
امام (علیهالسّلام) از گفتن پاسخ ابا میکند، هارون پیوسته اصرار میورزد.
امام (علیهالسّلام) میفرماید: من آن را جز با حدود واقعی اش نخواهم گفت.
هارون گفت: حدود واقعی آن کدام است؟
امام (علیهالسّلام) فرمود: اگر من حدود آن را بازگویم مسلما تو موافقت نخواهی کرد!
هارون گفت: بحق جدت پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم)
سوگند که حدودش را بیان کن، خواهم داد.
امام (علیهالسّلام) فرمود: اما حد اول آن سرزمین
عدن است!
هنگامی که هارون این سخن را شنید چهره اش دگرگون شد و گفت: عجب، عجب!...
امام (علیهالسّلام) فرمود: و حد دوم آن سمرقند است!
آثار ناراحتی در صورت هارون بیشتر نمایان گشت.
امام (علیهالسّلام) فرمود: و حد سوم آفریقاست!
در این جا صورت هارون از شدت ناراحتی سیاه شد و گفت: عجب!...
امام (علیهالسّلام) فرمود: و حد چهارم آن سواحل دریای خزر و ارمنستان است!
هارون گفت: پس چیزی برای ما باقی نمانده، برخیز جای ما بنشین و بر مردم
حکومت کن! اشاره به این که آنچه گفتی مرزهای تمام
کشور اسلام است.
امام (علیهالسّلام) فرمود: من به تو گفتم اگر حدود آن را تعیین کنم هرگز آن را نخواهی داد.
این جا بود که هارون تصمیم گرفت موسی بن جعفر (علیهالسّلام) را به
قتل برساند.
این حدیث پرمعنا دلیل روشنی بر پیوستگی مساله «فدک» با مساله «
خلافت» است، و نشان میدهد آنچه در این زمینه مطرح بوده، غصب مقام خلافت رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بوده، و اگر هارون میخواست فدک را تحویل بدهد باید دست از خلافت بکشد، و همین امر او را متوجه ساخت که امام موسی بن جعفر (علیهالسّلام) ممکن است هر زمان
قدرت پیدا کند و او را از تخت خلافت فرو کشد، و لذا تصمیم به قتل آن حضرت گرفت.
داستان غم انگیز فدک و طوفانهایی که این روستای ظاهرا کوچک را در طول تاریخ اسلام در برگرفته، به خوبی نشان میدهد که توطئه بزرگی برای کنار زدن
اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) از متن
حکومت و خلافت اسلامی و نادیده گرفتن مقام
ولایت و
امامت در جریان بود، توطئهای حساب شده و در تمام ابعاد. بازیگران سیاسی از آغاز و مخصوصا در عصر
بنی امیه و
بنی عباس سعی داشتند اهل بیت (علیهمالسلام) را از هر نظر منزوی کنند، و هر امتیازی را که ممکن است به پیروزی آنها منتهی گردد از دستشان بگیرند، حتی آن جا که شرایط ایجاب میکرد از نام و عنوان آنها استفاده مینمودند ولی بازگرداندن حقشان به آنها مضایقه داشتند! میدانیم عصر بنی عباس و بنی امیه وسعت کشور اسلامی و حجم
ثروت و ذخایر
بیت المال به قدری زیاد بود که در تاریخ
جهان بی سابقه یا کم سابقه بود، و با این حال روستای فدک در برابر آن اصلا به حساب نمیآمد، اما باز ملاحظات شیطنت آمیز به آنها اجازه نمیداد که این حق را به صاحبانش بازگردانند و به بازیگری با فدک پایان دهند.
داستان فدک در
حقیقت ورقی است از تاریخ اسلام که مقام و منزلت خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) را از یک سو، و
مظلومیت آنها را از سوی دیگر، و توطئههایی را که از سوی دشمنان بر
ضد آنها طرح شده بود از سوی سوم نشان میدهد.
پایگاه اطلاع رسانی دفتر ایتاللهالعظمی مکارم شیرازی، برگرفته از مقاله «ماجرای فدک»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱/۲۵