نصوص امامت امام علی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نصوص
امامت امام علی (
علیه
السلام) دوگونه اند:
نصوص عام و
نصوص خاص، که در ذیل مورد بحث قرار میگیرد.
نصوص عام به امامت وی اختصاص ندارند، بلکه امامت دیگر امامان
اهل بیت را نیز اثبات میکنند، مانند
آیه : (کُونُوا مَعَ الصادِقین)
و آیه (أَطِیعُوا
اللّه وَأَطِیعُوا الرَّسُول وَأُولی الأَمْرِ مِنْکُمْ)
،
حدیث ثقلین و
حدیث سفینه و مانند آنها
نصوص خاص که به امامت
امیرمؤمنان اختصاص دارند دو گونه اند:
نصوص جلی و
نصوص خفی.
نصوص جلی موردیاند که در آنها واژگانی چون
خلافت ، امامت و امارت به کار رفته است. در نتیجه دلالت آنها بر امامت آشکار است و تأویل نمیپذیرد، و نصوص خفی اموریاند که صراحت بر امامت ندارند و مجال تأویل در آنها وجود دارد و دلالت آنها بر امامت در گرو تأمل و توجه به قراین و شواهد است.
استدلال به نصوص جلی بر امامت علی (
علیه
السلام) در عموم کتاب های کلامی مهم
شیعه آمده است؛ نمونههایی از این کتابها عبارتند از:
۱.
سلّموا علی علیّ بامرة المؤمنین؛ بر علی (
علیه
السلام) به عنوان امیر و فرمانروای مؤمنان
سلام کنید.
۲. هذا خلیفتی فیکم من بعدی فاسمعوا له وأطیعوا؛ این
جانشین من در میان شما پس از من میباشد، فرمان او را بشنوید و از او
اطاعت کنید.
۳. هذا أخی و وصیّی وخلیفتی من بعدی و وارثی فاسمعوا له وأطیعوا؛ این
برادر و
وصی و
جانشین من پس از من و
وارث من است، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید.
۴. أنت أخی و وصییّ وخلیفتی من بعدی وقاضی دینی؛ تو
برادر، وصی وجانشین من پس از من و قاضی
دین من هستی.
۵. ألم ترض أن تکون أخی وخلیفتی من بعدی؛
آیا راضی نیستی که برادر و جانشین من پس از من باشی.
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) این سخن را هنگامی به علی فرمود که میان مسلمانان
عقد اخوت برقرار کرد و کسی جز علی (
علیه
السلام) باقی نمانده بود. وی به
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) عرض کرد میان
صحابه به جز من عقد اخوت برقرار ساختی،
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) سخن فوق را به او فرمود.
۶. أنت سید المسلمین وامام المتقین وقائد الغرّ المحجّلین؛ تو
بزرگ مسلمانان و پیشوای متقیان و
رهبر سپید رویان و سرافرازان هستی.
۷. انّ
اللّه اطلع إلی الأرض اطلاعة فاختارنی منها فجعلنی نبیّاً، ثم اطلع ثانیة فاختار منها علیاً فجعله إماماً، ثمّ أمرنی أن اتخذه أخاً ووصیاً ووزیراً؛
خداوند بار نخست به زمین نظر افکند و مرا از آن برگزید و
پیامبر قرارداد، بار دوم به زمین نظر نمود و علی را برگزید و او را
امام قرار داد، سپس به من دستور داد تا او را برادر، وصی و یاور خود سازم.
۸.
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) خطاب به
عبداللّه بن سمره که از او خواست وی را به راه نجات
هدایت کند، فرمود: إذا اختلفت الأهواء وتفرقت الآراء فعلیک بعلی بن ابوطالب فإنّه امام اُمّتی وخلیفتی علیهم؛
۹.
سلمان فارسی روایت کرده که بر
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) وارد شدم، در حالی که حسین (
علیه
السلام) را بر دامن خود نشانده و او را میبوسید و میگفت: أنت سید وابن سید، أنت إمام ابن إمام ابوالأئمّة، وأنت حجّة ابن الحجّة ابوحجج تسعة من صلبک تاسعهم قائمهم؛ تو بزرگ و فرزند بزرگی، تو امام و
فرزند امام و
پدر امامانی، تو
حجت، فرزند حجت و پدر حجت های نهگانه ای که نهمین آنان قائم آنهاست.
۱۰.
ابن عباس از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم)
روایت کرده که فرمود: «انّ علی بن ابوطالب إمام أُمّتی وخلیفتی علیهم من بعدی ومن ولده القائم المنتظر المهدی»؛
این گونه
روایات در کتاب های روایی
شیعه به اندازه ای است که در عالی ترین حد
تواتر قرار دارد
چنان که نمونه های بسیاری از آنها در
منابع حدیثی و
تفسیری و
تاریخی اهل سنت نیز
نقل شده است که
حدیث یوم الدار از آن جمله است.
هنگامی که
آیه (وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبین)
بر
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) نازل شد. خویشاوندان خود را که چهل مرد بودند در خانه
ابوطالب گرد آورد و پس از پذیرایی از آنان
نبوت خود را به آنها
ابلاغ کرد و فرمود کدام یک از شما در امر نبوت مرا یاری میکند تا برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد، همگان سکوت کردند، ولی علی (
علیه
السلام) به دعوت
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) پاسخ مثبت داد،
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) دست بر دوش علی گذاشت و خطاب به حاضران فرمود: «انّ هذا أخی ووصیی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوا؛ به درستی که این
برادر، وصی و جانشیین من در میان شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید»
شرحنهجالبلاغه، ج۳، ص۲۶۷).
شیخ سلیم بشری گفتـه است:
رجال ، این حـدیث را کـه در
مسند احمد بن حنبل روایت شـده اسـت، مـورد بـررسی قـرار دادم، همگـی از ثقـات اند.
طـرق دیگـر نقـل این حدیـث نیـز متضـافر اسـت و یکدیگـر را تأیید میکنند، بدین جهت به درستی آن اعتقاد دارم.
دیگر
نصوص جلی در
منابع اهل سنت در
کتاب الغدیر علامه امینی و
غایة المرام سید هاشم بحرانی آمده است.
جای بسی شگفتی است که
فضل بن روزبهان اشعری ادعا کرده است که کلمه «خلیفتی» در نقل مسند احمد نیامده است
و شگفت آورتر از او سخن
ابن تیمیه است که اصل چنین حدیثی را در
صحاح و
مسانید اهل سنت انکار کرده است.
در هر حال، روایاتی که بر امامت علی (
علیه
السلام) دلالت آشکار دارند؛ یعنی از آن حضرت به عنوان خلیفه
پیامبر و امام یا امیرمؤمنان یاد شده است، از طریق
شیعه در بالاترین حد
تواتر نقل شده است و از طریق
اهل سنت نیز اگر چه در حد تواتر نیست، ولی یقیناً در حد
روایت مستفیض میباشد و سند برخی از آنها نیز مطابق قواعد آنان معتبر است.
با این حال، در این خصوص مناقشههایی مطرح شده است:
گاهی فرضیه
نسخ آن توسط
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) مطرح گردیده است (
شیخ سلیم بشری ) ولی فرضیه
نسخ حدیث عقلاً و شرعاً مردود است، زیرا از قبیل
نسخ حکم قبل از فرا رسیدن وقت عمل به آن است. علاوه بر اینکه هیچ گونه ناسخی از گفتار یا
رفتار پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) نقل نشده است، بلکه در گفتار و رفتار
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) شواهد فراوانی بر تأیید و تثبیت آن یافت میشود.
گفته شده است تعداد
شیعه در عصر اول و دوره های پس از آن اندک بوده و در حدی نبوده است که نقل
نصوص امامت توسط آنان به حد تواتر برسد.
آگاهان به
تاریخ میدانند که
تشیع در صدر
اسلام در سرزمین
حجاز و دیگر سرزمین های
اسلامی ظهور کرد و همواره جمع کثیری از
امت اسلامی در مناطق مختلف دنیای
اسلام پیرو مذهب تشیع بوده اند.
مکه ،
مدینه و دیگر شهرهای سرزمین حجاز،
کوفه ،
بصره ،
کربلا ،
نجف ،
بغداد و شهرهای دیگر سرزمین
عراق ،
سوریه ،
حلب ،
جبل عامل ،
بعلبک در منطقه
شامات ، شهر
مصر در
آفریقا ،
یمن و شهرهای مختلف
ایران که در گذشته قلمروی بسیار گسترده داشت مهم ترین و شناخته شده ترین شهرهایی هستند که
شیعیان در آنها زندگی میکرده اند
با توجه به کثرت شیعه و پراکندگی جغرافیایی آنان میتوان منشأ و علت تواتر
نصوص امامت علی (
علیه
السلام) را به دست آورد.
خبر متواتر آن است که ناقلان آن از نظر تعداد و شرایط مکانی و جهانی به گونه ای باشد که احتمال خطا و تبانی بر ساختن آن عادتاً محال باشد.
با توجه به نکات پیش گفته، این ویژگیها در مورد نقل نصوص امامت توسط شیعه به صورت کامل تحقق دارد. از این رو، در تواتر این نصوص مجال کمترین تردیدی وجود نخواهد داشت.
اعتقاد به
نص امامت علی (
علیه
السلام) توسط
هشام بن حکم و
ابن راوندی مطرح شده است
اوّلاً، شواهد تاریخی معتبر، نادرستی این فرضیه را آشکار میسازد و ثانیاً، لازمه این فرضیه آن است که چنین عقیده ای تا قبل از هشام بن حکم وجود نداشته و او آن را ابداع کرده است. اگر چنین بود باید از مطالب
مسلم و مشهور میان مورخان و نویسندگان
ملل و نحل بوده باشد، مانند عقایدی که توسط افراد خاصی چون
جهم بن صفوان ،
واصل بن عطا ،
ابوالحسن اشعری و دیگران مطرح گردید و در شمار مسائل
مسلم و مشهور تاریخی قرار گرفت، در حالی که درباره فرضیه جعل منصوص بودن امامت توسط هشام بن حکم چنین نیست.
اگر امامت و
خلافت علی (
علیه
السلام) به صورت آشکار توسط
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) بیان شده بود، در زمره مسائل
مسلم و مشهور میان مسلمانان قرار میگرفت، همانند وجوب نمازهای پنج گانه، روزه ماه رمضان، قبله بودن کعبه و مسائلی از این قبیل
پاسخ این است که نص بر امامت علی (
علیه
السلام) با مسائل یاد شده قابل مقایسه نیست، زیرا در مورد آنها انگیزه ای برای کتمان و عدم نقل وجود نداشته است، ولی در مورد امامت، انگیزه عدم نقل و کتمان وجود داشته است، زیرا در آغاز گروهی از صحابه آن را نادیده گرفته و درباره جانشین
پیامبر دست به انتخاب زدند و پس از آن با امتناع کنندگان از
بیعت با خلیفه برگزیده شده با روش قهرآمیز برخورد کردند.
این اقدام از یک سو، مسئله را بر عده ای مشتبه ساخت، و از سوی دیگر کسانی نیز مرعوب شرایط شده و دم فرو بستند. این وضعیت در دوران
حکومت امویان و
عباسیان تشدید شد و در نتیجه نص امامت علی (
علیه
السلام) در میان هواداران مکتب
خلفا به فراموشی سپرده شد، و عالمان آنان در دوره های بعد به توجیه و تصحیح رفتار خلفا اهتمام ورزیدند.
مطابق این نظریه اکثر
اصحاب پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) از روی
علم و عمد با دستور او مخالفت کرده اند. این مطلب با سوابق تاریخی آنان در اطاعت از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) سازگاری ندارد؛ چنان که احتمال اینکه آنان در زمانی کوتاه با قصد و عمد راه
ضلالت را برگزیدند، مردود است.
پاسخ این است که انگیزه و دلیل همه کسانی که به دستور
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) درباره امامت علی (
علیه
السلام) عمل نکردند یکسان نبوده است. عده ای به خاطر مصلحت اندیشی چنین تصمیمی گرفتند، آنان گمان میکردند فردی سالخورده تر از علی (
علیه
السلام) برای مقام امامت در آن شرایط مناسب تر است، به ویژه اینکه علی (
علیه
السلام) در
دفاع از
پیامبر و در جنگها افراد بسیاری از
قریش را کشته بود، و کسانی از این بابت نسبت به او در دل
کینه داشتند.
عده ای نیز بر فضایل بی شمار و نیز موقعیت ممتازی که علی (
علیه
السلام) نزد
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) داشت
حسد می ورزیدند، بدین جهت امامت او را برنمی تافتند، بسیاری از افرادی که از قدرت کافی در تحلیل مسائل برخوردار نبودند نیز به خاطر عمل عده اندکی از مشاهیر
صحابه که در
سقیفه گرد آمده و درباره خلافت تصمیم گرفتند، دچار اشتباه شده و به این تصور که آن گروه بدون دلیل معتبر شرعی دست به آن اقدام نزده اند، نصوص امامت را رها کردند.
با وجود چنین انگیزهها نمیتوان بی توجهی آنان به نصوص امامت را دلیل مخالفت عمدی همه آنها با
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) دانست، و سپس آن را پدیده ای باور نکردنی شمرد
برخی از اصحاب نیز بر این باور بودند که مسئله امامت از
مسائل تعبدی نیست که باید دستور
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) درباره آن بی چون و چرا اجرا شود، بلکه از اموری است که به مصلحت اندیشی مسلمانان مربوط است، و آنان حق دارند درباره آن به تبادل نظر و انتخاب بپردازند.
آنان در زمان
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) نیز با برخی از دستورهای او که مربوط به امور سیاسی و اجتماعی بود مخالفت ورزیده یا درباره آن به چون و چرا پرداختند. جریان
صلح حدیبیه ، القای
شبهه و
تردید در عمل به دستور
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) در آوردن
قلم و کاغذ در بستر
بیماری ، تعلل ورزیدن در عمل به دستور
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) در پیوستن به سپاه
اسامة بن زید و موارد دیگر، دلایل روشن بر این مدعاست.
برخی گفتهاند نصوص امامت علی (
علیه
السلام) تنها بر امامت او
دلالت میکنند و نافی امامت دیگران نیستند. بنابراین، دیدگاه
اهل سنت که علی (
علیه
السلام) را خلیفه و امام چهارم میدانند با نصوص امامت ناسازگار نیست.
در پاسخ باید گفت روشن است که
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) مطابق قواعد متعارف زبان با مردم سخن گفته است. فهم متعارف از سخن رهبران در مورد تعیین جانشین خود این است که جانشینی وامامت بلافصل مقصود میباشد؛ چنان که معتقدان به
خلافت عمر ، خلافت او را به تعیین
ابوبکر مستند میکنند و هرگز این احتمال را مطرح نکردند، که با سخن ابوبکر درباره خلافت عمر، خلافت دیگران نیز قابل طرح است.
نصوصی است که دارنده واژگانی چون
مولی و
ولی است که علاوه بر معنای
امامت ، در معنای
محبت و
نصرت و جز آن نیز به کار رفتهاند و در نتیجه
دلالت آنها بر امامت نیازمند قرائن و
شواهد لفظی یا غیر لفظی است. همین گونه است نصوصی که شأن و مقامی را برای علی (
علیه
السلام) اثبات کردهاند که امامت را نیز دربرمی گیرد.
دلالت این گونه نصوص بر امامت علی (
علیه
السلام) نیز نیازمند دقت بیشتر و توجه به شواهد و قرائن لفظی و غیر لفظی است. متکلمان، این دسته از نصوص را «
نصوص خفیّ » نامیده اند.
خداوند متعال خطاب به
مؤمنان فرموده است: (إِنّما وَلِیّکُمُ
اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلوة وَیُؤْتُونَ الزَّکوة وَهُمْ راکِعُون) (مائده:۵۵)؛ «جز این نیست که ولی و صاحب
اختیار شما خداوند و رسول او و مؤمنانیاند که
نماز گزارده و در حال
رکوع زکات (
صدقه ) می دهند».
مطابق
روایات ، این
آیه در شأن علی (
علیه
السلام) نازل شده است، هنگامی که در نماز و در حال رکوع
انگشتر خود را به بینوایی داد که از مردم درخواست کمک میکرد و کسی به او اعتنا نکرد. کلمه ولی اگر چه کاربردهای متفاوتی مانند پدر، عمو، پسرعمو، داماد، هم
سوگند و هم پیمان، یاور و دوست دارد، ولی جامع آنها «الاولی بالشیء» است؛ یعنی ولی هر فرد، کسی است که با او نسبت ویژه ای دارد و در آن نسبت بر دیگران مقدم و سزاوارتر است.
بر این اساس کاربرد واژه ولی در مصادیق مختلف آن از قبیل
مشترک معنوی است، نه لفظی. در این صورت، هرگاه در کلام قرینه ای بر تعیین مصداقی خاص وجود نداشته باشد، همه مصداق های ممکن را شامل میشود.
از آنجا که در این آیه،
ولایت قبل از آنکه به علی (
علیه
السلام) (الذین آمنوا) نسبت داده شود به خداوند و رسول خدا نسبت داده شده است، آن کاربردهایی از ولایت مقصود است که در مورد
خدا و پیامبرش ممکن و محقق است، که ولایت حکومت و
سرپرستی از آن جمله است. البته،
ولایت حکومت و سرپرستی خداوند در حقیقت از طریق
پیامبر و امام تحقق میپذیرد.
روشن است که این کاربرد ولایت با محبت و نصرت نیز منافات ندارد، اما این فرض که مقصود از ولایت در آیه فقط ولایت محبت و نصرت است پذیرفته نیست، زیرا با سیاق آیه که بر
حصر دلالت میکنند سازگاری ندارد، چون ولایت نصرت و محبت عمومیت دارد و همه مؤمنان را شامل میشود (آیه ولایت).
(اَلْیَوم أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ
الإِسْلام دِیناً)
؛ «امروز
دین شما را کامل کردم، نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم و از
اسلام به عنوان دین برای شما راضی شدم».
مطابق
روایات شأن نزول، این آیه در روز
غدیر خم و در ارتباط با نصب علی (
علیه
السلام) توسط
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) به ولایت و رهبری مسلمانان نازل شده است. هنگامی که
جبرئیل این آیه را بر
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) فرو خواند،
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) فرمود: «
اللّه اکبر علی إکمال الدین، وإتمام النعمة ورضی الرب برسالتی وبولایة علی من بعدی» او با گفتن این جمله خشنودی خود و نیز سپاس خود از خداوند را اعلان کرد.
گذشته از روایات شأن نزول، جمله
که پس از جمله (اَلْیَومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینکُم...) آمده است نیز
قرینه گویایی بر این است که اکمال دین ناظر به مسئله امامت است، که اگر چه در طول دوران نبوت در مواقع گوناگون بیان شده بود، ولی بیان آن به صورت رسمی و با تشریفات خاصی در میان انبوهی از مسلمانان که از مناطق مختلف دنیای
اسلام گرد آمده بودند، تا آن روز انجام نشده بود، و اگر
کافران تا آن روز امید داشتند که پس از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) خواهند توانست
اسلام را از مسیر درست آن منحرف سازند، با اعلان امامت علی (
علیه
السلام) که در علم و عمل تالی
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) بود، امید آنان به یأس مبدل شد (مدخل غدیر).
؛ «ای رسول خدا! آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم
ابلاغ کن و اگر این مأموریت را انجام ندهی رسالت خداوند را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از (
شرّ ) مردم حفظ میکند، به درستی که خدا کافران را
هدایت نمیکند».
مطابق روایات، این آیه در
حجة الوداع بر
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) نازل گردید و سیاق آن بیانگر این است که
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) از جانب خداوند مأموریت یافته بود که مطلب بسیار مهمی را به مردم ابلاغ کند.
اهمیت آن تا حدی است که بدون آن، رسالت او ناقص و نامقبول خواهد بود. بدیهی است
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) تا آن زمان همه
اصول و
فروع اسلام را به مسلمانان ابلاغ کرده بود و
مسلمانان به آنها عمل میکردند. تنها مطلبی که به صورت رسمی و عمومی ابلاغ نشده بود مسئله رهبری امت
اسلامی پس از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) بود.
نگرانی
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) این بود که با ابلاغ این دستور الهی،
منافقان که از هر فرصتی برای ضربه زدن به
اسلام استفاده میکردند، چنین وانمود کنند که
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) در حقیقت به همان سنت های قومی و قبیلگی عمل میکند، و مسئله رهبری او نیز که به عنوان امری الهی تبلیغ میشد، ریشه در سنت های مزبور دارد. بدین جهت او در پایان، پسر عمو و داماد خود را به عنوان جانشین خود تعیین کرد.
اگر این تفکر در میان مسلمانان نفوذ میکرد، همه تلاش های طاقت فرسای
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) در طول دوران نبوت، مخدوش میگردید. خداوند به او اطمینان داد که کافران و منافقان از نقشه های خود طرفی نخواهند بست و بر او لازم است که بدون نگرانی از این جهت مأموریت الهی خویش را ا بلاغ کند. بر این اساس،
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) در هیجدهم
ذی الحجه و در
غدیر خم به مأموریت ویژه خود جامه عمل پوشانید و علی (
علیه
السلام) را به عنوان
رهبر امت اسلام ی پس از خود معرفی کرد (مدخل غدیر).
(وَأُولُوا الأَرْحام بَعْضُهُمْ أَولی بِبَعْض فِی کِتابِ
اللّه)
؛ «(در
کتاب خداوند (
شریعت الهی ) برخی خویشاوندان نسبت به برخی دیگر برتری دارند». یعنی اگر کسی از دنیا برود خویشاوندان نزدیک او
وارث او خواهند بود و تا خویشاوندان نزدیک هستند نوبت به خویشاوندان مرتبه بعد نمیرسد. این که برتری یاد شده در چه چیز است بیان نشده است، اگر چه گفته شده است شأن نزول آن
وراثت در
مال است، ولی مورد مخصص نیست، بنابراین همه آن چیزهایی را که وراثت پذیر است شامل میشود، خواه از مقوله مال باشد یا غیر مال. مقام امامت و رهبری از اموری است که اگر فردی شرایط آن را داشته باشد میتواند وارث امام و رهبر پیش از خود باشد. بر این اساس، علی (
علیه
السلام) وارث مقام امامت
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) بوده است، زیرا او هم صفات امامت را داشت و هم خویشاوند
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) بود و از طرفی
ابوبکر علاوه بر اینکه شرایط امامت را نداشت، خویشاوند نسبی
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) نیز نبود.
بر این
استدلال اشکال شده که مقتضای آن این است که
عباس عموی پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) وارث مقام امامت او باشد، زیرا وی در خویشاوندی نسبی بر علی (
علیه
السلام) برتری داشت، چرا که عمو برتر از پسر عمو است. در پاسخ گفته شده است:
اولاً، علی (
علیه
السلام) پسر عموی پدری و مادری
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) بود، ولی عباس تنها عموی پدری
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) بود و پسر عموی پدری و مادری بر عموی پدری فقط مقدم است.
ثانیاً، وراثت در امامت مشروط به داشتن صفات امامت است، که
عصمت و
افضلیت از آن جمله است و عباس فاقد این دو شرط بود. به همین دلیل بود که عباس از علی (
علیه
السلام) خواست دستش را پیش آورد تا با او به عنوان جانشین
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم)
بیعت کند. این درخواست بیانگر آن است که او علی (
علیه
السلام) را شایسته امامت میدانست، نه خود را.
در روایاتی که از طریق
شیعه و
اهل سنت در
تفسیر این
آیه نقل شده است، آنچه افراد در
قیامت از آن سؤال میشوند،
ولایت علی بن ابوطالب (
علیه
السلام) است
ابن اسحاق، اعمش، شعبی، ابواسحاق سبیعی، ابن جریر طبری، حسین بن حکم حبری، ابونعیم اصفهانی، حاکم حسکانی، ابن شاهین بغدادی، ابن مردویه اصفهانی، خطیب خوارزمی، سبط ابن جوزی، ابوعبداللّه گنجی، جمال الدین زرندی، جونی حمونی، نورالدین سمهودی، شهاب الدین خفاجی، شهاب الدین آلوسی و قندوزی حنفی از جمله عالمان برجسته اهل سنتاند که نزول آیه مزبور را درباره ولایت علی (
علیه
السلام) نقل کرده اند.
در برخی از نقلها ولایت اهل بیت نیز روایت شده است.
پرسش از
اهل بیت پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) عموماً و از
ولایت علی (
علیه
السلام) خصوصاً در احادیث دیگری نیز بیان شده است؛ چنان که در برخی از نقل های
حدیث ثقلین آمده است: «وإنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثقلین».
در روایات متعدد دیگری پرسش از چهار چیز در قیامت مطرح شده است که
محبت اهل بیت
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) یکی از آنهاست
در احادیث دیگری آمده است که گذر از صراط در قیامت جز با داشتن ولایت علی (
علیه
السلام) امکان نخواهد داشت
با توجه به احادیث یاد شده در درستی سند این مطلب که ولایت علی (
علیه
السلام) در قیامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت تردید روا نیست، با این حال جای شگفت است که
فضل بن روزبهان گفته است این روایت از طریق اهل سنت نقل نشده است.
و
ابن تیمیه آن را
کذب و موضوع شمرده است.
علامه حلی در بیان
استدلال به
آیه و
روایات یاد شده گفته است: «لازمه پرسش از علی (
علیه
السلام) این است که ولایت برای او ثابت باشد و از طرفی ولایت برای دیگر صحابه ثابت نشده است، بنابراین، علی (
علیه
السلام) افضل
صحابه است و در نتیجه امام آنان خواهد بود
یعنی اگر چه کلمه
ولایت نص در
امامت نیست، ولی بر فضیلت ویژه ای
دلالت میکند که از میان صحابه به علی (
علیه
السلام) اختصاص دارد، بر این اساس برترین اصحاب
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) است و چون افضلیت، شرط امامت است، امامت آن حضرت نیز ثابت میشود.
از تقریر یاد شده نادرستی سخن فضل بن روزبهان روشن میشود که گفته است: «بر فرض درستی این روایات بر اینکه علی (
علیه
السلام) از اولیای خداوند است دلالت میکند و ولایت به معنای
محبت است، پس نص در امامت نخواهد بود».
نادرستی سخن
ابن تیمیه نیز روشن است که گفته است: لفظ «مسئولون»
مطلق است و در سیاق نیز قرینه ای بر اینکه مقصود محبت علی (
علیه
السلام) است وجود ندارد»
پاسخ به ابن تیمیه این است که محبت علی (
علیه
السلام) از سیاق آیه به دست نیامده است، بلکه از احادیث شأن نزول و شواهد بسیار آن در روایات دیگر استفاده شده است، و پاسخ فضل بن روزبهان این است که علامه حلّی ولایت را
نص آشکار بر امامت ندانسته است، بلکه به قرینه افضلیت که
مدلول التزامی روایات است، بر امامت علی (
علیه
السلام) استدلال کرده است.
شگفت آورتر اینکه
آلوسی ، ولایت
خلفای راشدین را نیز بر ولایت علی (
علیه
السلام) عطف کرده و گفته است ولایت آنان در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد
اما وی هیچ دلیلی بر مدعای خود نقل نکرده است.
دهلوی چند اشکال سندی و دلالی بر استدلال
شیعه به آیه (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُون) و احادیث مربوط به آن وارد کرده است:
۱. روایت از کتاب فردوس دیلمی نقل شده که احادیث ضعیف را گرد آورده و در سند آن، افراد ضعیف و مجهول قرار دارد.
۲. آیه در سیاق مربوط به مشرکان واقع شده است.
۳. مقصود از ولایت، محبت است و بر امامت دلالت نمیکند.
۴. بر فرض دلالت آن بر امامت، ناظر به وقت خاصی نیست، و این مطلب با مذهب اهل سنت هماهنگ است.
پاسخ اشکال اول این است که روایت به کتاب فردوس دیلمی اختصاص ندارد، و سند برخی از نقل های آن معتبر است؛ چنان که شواهد بسیاری نیز آن را تأیید میکند، بنابراین، در اصل این مطلب که ولایت علی (
علیه
السلام) در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد، تردیدی راه ندارد. از این جا پاسخ اشکال دوم نیز معلوم گردید، زیرا با وجود روایات یاد شده، سیاق اعتبار ندارد.
پاسخ اشکال سوم او نیز از مطالب قبل به دست آمد، زیرا دلالت ولایت و محبت بر امامت از نوع دلالت التزامی است، نه دلالت مطابقی، و پاسخ اشکال چهارم این است که پرسش از ولایت علی (
علیه
السلام) خلفا را نیز شامل میشود، بنابراین، علی (
علیه
السلام) امام خلفا نیز خواهد بود.
«جز این نیست که تو انذار کننده ای و هر قومی را
هدایت گری است». معنای آیه با توجه به آیات دیگر و روایات این است که همواره از سوی خداوند هدایت گرانی وجود داشته و خواهند داشت، که مردم را به آیین
حق هدایت کرده و خواهند کرد. این هدایت گران یا پیامبرانند و یا جانشینان آنان.
در
قرآن کریم از
پیامبران با عنوان «
نذیر » و «منذر» یاد شده است
بنابراین،
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) یکی از مصادیق منذر (
پیامبر الهی)، چنان که پیامبران پیشین نیز مصادیق دیگر آن بودند، و همه پیامبران مصادیق هادیان الهی نیز بوده اند، چنان که اوصیای آنان، دیگر مصادیق هادیان خداوند بوده اند. بر این اساس اوصیای
پیامبر اسلام (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) نیز مصادیق هادیان الهی خواهند بود که نخستین آنان علی بن ابی طالب (
علیه
السلام) است و این، مطلبی است که در روایات
شأن نزول آیه بیان شده است.
در این روایات که در
منابع حدیثی شیعه و
اهل سنت در حدّ
متواتر نقل شده آمده است که
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) به علی (
علیه
السلام) اشاره کرد و او را به عنوان مصداق هادی معین کرد. تعابیری که در این روایات آمده بیانگر حصر است، مانند: «أنت الهادی» و «الهادی علی» و «بک یهتدی المهتدون» به ویژه آنکه چنین تعبیری درباره دیگر
صحابه وارد نشده است.
بر این اساس، مفاد روایات این است که در میان
اصحاب پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) تنها علی (
علیه
السلام) است که مصداق هادی الهی میباشد. و این، همان معنای امامت است. بنابراین معنای این سخن
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) که فرمود: «أنا المنذر وعلی الهادی» این است که من مصداق منذر (
پیامبر) هستم و علی مصداق هدایت گری است که
پیامبر نیست.
علامه حلّی در دو
کتاب به این آیه و احادیث مربوط به آن، بر امامت علی (
علیه
السلام) استدلال کرده است. احادیثی که «هادی» در آیه را بر علی (
علیه
السلام) تفسیر کرده است علاوه بر منابع شیعه،
در منابع معتبر اهل سنت از تعدادی از صحابه که علی بن ابی طالب (
علیه
السلام)،
عبداللّه بن عباس ،
عبداللّه بن مسعود ،
جابر بن عبداللّه انصاری ،
بریده اسلمی ، ابوبرزه
أسلمی، یعلی بن مرّة، ابوهریره و سعد بن معاذ از آن جمله اند، روایت شده است.
محمد بن عباس معروف به حجام در کتاب «تأویل ما أنزل من القرآن الکریم فی النبیّ (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم)» از پنجاه طریق روایت کرده است که هادی در آیه مورد بحث بر علی (
علیه
السلام) تطبیق شده است.
حاکم نیشابوری بر صحت سند حدیث تصریح کرده است؛ چنان که
ضیاء مقدسی نیز آن را در کتاب «
المختاره » نقل کرده است، به گفته سیوطی وی در این کتاب احادیثی را آورده که ملتزم به صحت آنها بوده است
برخی از محققان درباره صحت اسناد حدیث از طریق اهل سنت تحقیق ارزنده ای انجام داده و به همه تشکیکها پاسخ داده است.
بر استدلال به آیه و احادیث شأن نزول آن بر امامت علی (
علیه
السلام) اشکالهایی وارد شده است:
۱. ذکر علی (
علیه
السلام) در احادیث به عنوان هادی از باب مثال و نمونه است، و مقصود عالمان امت
اسلامی است.
این تأویل با ظاهر روایات که بر حصر دلالت میکند سازگاری ندارد.
آلوسی نیز این تأویل را نادرست دانسته است: «وأنا أظنّک لا تلتفت إلی التأویل».
۲. ظاهر
احادیث ،
حجت است و باید به آن عمل کرد و لازمه آن این است که خلافت خلفای دیگر را بپذیریم، زیرا علی (
علیه
السلام) از روی طوع و
رغبت با خلفا
بیعت کرد. آلوسی این وجه را از برخی نقل کرده، ولی تأیید نکرده است، زیرا درستی آن در گرو اثبات
بیعت علی (
علیه
السلام) با خلفا از روی
رضا و رغبت است، که خود مورد
اختلاف است و از نظر
شیعه پذیرفته نیست.
۳. مفاد «أنا المنذر وبک یا علی یهتدی المهتدون» که در برخی از نقل های حدیث آمده این است که
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) فقط منذر است، و هدایت گری به علی (
علیه
السلام) اختصاص دارد، و این سخن نادرست است، زیرا
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) به نص قرآن کریم
هدایت کننده بشر به
صراط مستقیم بوده است
چنین برداشتی از روایت نادرست است، مفاد روایت انحصار هدایت گری در علی (
علیه
السلام) پس از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) است؛ چنان که در نقل دیگر آمده است «بک یهتدی المهتدون من بعدی».
۴. با توجه به حدیث «أصحابوکالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» هدایتگری امت پس از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) به علی (
علیه
السلام) اختصاص ندارد، بلکه عموم
صحابه پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) را شامل میشود، بنابراین،
هدایت با
امامت ملازمه ندارد.
وجه دلالت روایات بر حصر هدایت امت پس از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) توسط علی (
علیه
السلام) پیش از این بیان گردید. و حدیث مزبور نیز مجعول است، زیرا یقیناً همه صحابه
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) از چنان شایستگی علمی و عملی برخوردار نبودند که بتوانند هدایتگر علمی و عملی امت باشند، علاوه بر اینکه در میان آنان اختلافاتی در حد
تعارض و تناقض وجود داشت و گفتارها و رفتارهای تناقض آمیز نمیتوانند راه هدایت باشند. علاوه بر این، محدثان و عالمان رجال اهل سنت حدیث مزبور را مردود دانسته اند.
بیش از یکصد
صحابه پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم)
روایت کردهاند که
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) در سفر
حجة الوداع، پس از انجام مناسک
حج و هنگام بازگشت از
مکه به
مدینه، در سرزمین
جحفه و در کنار
غدیر خم، حاجیان را که حدود یکصدهزار نفر بودند، متوقف ساخت و با اینکه هوا به شدت گرم و سوزان بود
نماز ظهر و
عصر را به
جماعت اقامه کرد، آن گاه برای آنان سخنرانی کرد، و پس از توجه دادن مردم به
توحید،
نبوت و
معاد و یادآوری اینکه او به زودی از
دنیا خواهد رفت، و پس از گرفتن
اقرار از آنان که او از جانب
خداوند بر
مسلمانان ولایت دارد، و زمام امور دینی و دنیوی آنان به دست اوست، دست
علی (
علیه
السلام) را که در کنار او ایستاده بود بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه)؛ هر کس من مولای او هستم این علی مولای اوست».
اگر چه کلمه
مولی، علاوه بر
امامت و
رهبری کاربردهای دیگری چون
محبت و
نصرت نیز دارد، ولی با توجه به قراین لفظی و غیر لفظی مقصود از آن در
حدیث غدیر، امامت و رهبری است.
روشن ترین
قرینه لفظی آن این است که
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) قبل از بیان جمله یاد شده، با تأکید اولویت خود در تصمیم گیری نسبت به امور مسلمانان را یادآور شد و از آنان در اینباره اقرار گرفت، آن گاه بدون فاصله فرمود: «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» و گویاترین
قرینه غیر لفظی این است که متوقف کردن حاجیان در آن سرزمین و در آن هوای بسیار گرم و سوزان که
مسلمانان را در مشقت و زحمت بسیار قرار داد، آن هم از جانب
پیامبر که در
رحمت و
مهربانی و
حکمت سرآمد همه افراد بشر به شمار میرود، برای بیان مطلب روشنی چون محبت و نصرت، معقول و منطقی به نظر نمیرسد، بر خلاف مسئله امامت که
پایداری و استواری آیین
اسلام را پس از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) تضمین میکرد (مدخل غدیر).
پیامبر گرامی (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) در موارد مختلف، که یکی از آنها در جریان سپردن امور مدینه به علی (
علیه
السلام) در مدتی که رسول خدا (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) سپاه
اسلام را در
غزوه تبوک فرماندهی میکرد، بود، نسبت علی (
علیه
السلام) به خود را به نسبت
هارون به
موسی (علیهماالسلام)
تشبیه کرده است.
با این تفاوت که هارون
پیامبر بود، ولی چون
پیامبری با رسول خدا (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) پایان پذیرفته است علی (
علیه
السلام)
پیامبر نخواهد بود. «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی». حدیث منزلت در منابع روایی شیعه به صورت متواتر نقل شده است.
نقل های حدیث در
منابع اهل سنت نیز در حد
تواتر است. مؤلفان صحاح و مسانید و عموم محدثان و مورخانی که غزوه تبوک را یادآور شده اند،
حدیث منزلت را
روایت کرده اند.
نسائی در کتاب «
خصائص أمیرالمؤمنین (
علیه
السلام)،
۲۱
روایت را در این باره
نقل کرده است.
ابن عساکر در کتاب «
تاریخ دمشق » در معرفی
علی بن ابوطالب (
علیه
السلام) بیش از یکصد و بیست حدیث را از طرق مختلف که اکثر آنها صحیحاند از ۲۱
صحابه روایت کرده است.
ابن عبدالبرّ در «
الاستیعاب » درباره احوال علی (
علیه
السلام) پس از نقل حدیث منزلت گفته است: «این حدیث از استوارترین و صحیح ترین آثار است».
ابن حجر مکی گفته است ائمه حدیث که در این فن به سخن آنان اعتماد میشود این حدیث را صحیح دانسته اند، بسیاری از عالمان برجسته اهل سنت بر صحت و تواتر حدیث منزلت
تصریح کرده اند.
در این حدیث، منزلتهایی که هارون (
علیه
السلام) نسبت به موسی (
علیه
السلام) داشت برای علی (
علیه
السلام) نسبت به
پیامبر گرامی (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) ثابت شده است، از این منزلتها نبوت
استثنا شده است؛ چنان که اخوت نَسبَی نیز تخصّصاً خارج از مستثنا منه است. به جز دو منزلت یاد شده، منزلت های دیگر که
خلافت هارون ،
وجوب اطاعت ، وزارت و حمایت، محبوبیت و برتری بر دیگران از مهم ترین آنهاست. این منزلتها در
آیات قرآن بیان شده است.
عمومیت منزلت های هارون در حدیث منزلت دو دلیل دارد یکی اضافه شدن کلمه «منزلة» که اسم جنس است به کلمه «هارون» که عَلَم است میباشد، زیرا اضافه
اسم جنس به علم از
ادوات عموم است، و دیگر استثنا است، زیرا استثنا از فرد خاص معقول نیست.
حضرت موسی (
علیه
السلام) هنگامی که میخواست به
میقات برود، هارون را جانشین خود ساخت: (وَقالَ مُوسی لأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فِی قَوْمی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیل المُفْسِدین)
اگر چه این
استخلاف در مورد خاصی انجام گرفته است، ولی عبارت آن عمومیت دارد و مورد،
مخصص نیست.
مقتضای عمومیت استخلاف این است که هرگاه موسی (
علیه
السلام) بار دیگر به
سفر میرفت هارون جانشین او در رهبری مردم بود، این عمومیت پس از درگذشت موسی (
علیه
السلام) را نیز شامل میشود. اگر چه هارون (
علیه
السلام)، قبل از موسی (
علیه
السلام) از دنیا رفت، ولی اگر پس از
موسی (
علیه
السلام) زنده میبود، مقتضای عمومیت استخلاف این بود که
مقام خلافت او را داشته باشد.
این که او خود مقام نبوت داشت، و اگر پس از موسی (
علیه
السلام) زنده میبود به عنوان
پیامبر الهی رهبری مردم را عهده دار میشد، با مطلب یاد شده منافات ندارد، زیرا خصوصیات موارد، دلالت کلام بر اساس
قواعد زبانی و عقلایی را دگرگون نمیسازد.
حدیث منزلت مقام خلافت هارون (
علیه
السلام) از جانب موسی (
علیه
السلام) را برای علی (
علیه
السلام) از جانب
پیامبر اسلام (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) اثبات کرده است.
همان گونه که خلافت هارون
عمومیت داشت؛ یعنی هم عموم
امت موسی را شامل میشود و هم محدود به زمان خاصی نبود، خلافت علی (
علیه
السلام) نیز دارای چنین ویژگی بود. بنابراین، علی (
علیه
السلام) پس از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) جانشین او و رهبر
امت اسلامی بود.
از آنچه گفته شد پاسخ اشکالهایی چون استخلاف علی (
علیه
السلام) از سوی
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) به مدینه و جریان جنگ تبوک اختصاص داشته و شامل عموم امت
اسلامی و در زمان های دیگر نمیشود
روشن گردید، زیرا همان گونه که تفتازانی یادآور شده است «العبرة لعموم اللفظ لا لخصوص المورد». علاوه بر این استخلاف بر مدینه و عدم عزل او از آن، و اینکه کسی میان خلافت بر مدینه و شهرهای دیگر قائل به تفصیل نشده است، و نیاز به خلیفه پس از درگذشت
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) شدیدتر از زمان غیبت موقت است، بر خلافت علی (
علیه
السلام) پس از
پیامبر (
صلی
الله
علیه
وآله
وسلم) دلالت میکند.
آنچه بیان گردید حاصل مباحث
متکلمان شیع ه در
استدلال به حدیث منزلت بر امامت علی (
علیه
السلام) است.
در سخنان آنان نکات دیگری نیز در
تقریر استدلال یا پاسخ به اشکالها بیان شده است که نقل آنها موجب گسترده شدن بحث خواهد شد و این مجال گنجایش آن را ندارد.
علاوه بر
آیات و روایاتی که تا اینجا به عنوان
نصوص امامت علی (
علیه
السلام) بیان گردید، در کتاب های کلامی
شیعه آیات و
روایات دیگری نیز در این باره آمده است.
مانند کتاب های:
نهج الحق و کشف الصدق؛
احقاق الحق و دلائل الصدق.
• اثبات الهداة، حرّ عاملی، محمد بن حسن، مؤسسة الاعلمی، بیروت، ۱۴۲۵هـ.
• ارشاد الطالبین، الفاضل المقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، مکتبة المرعشی، قم، ۱۴۱۵هـ.
• الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، طوسی، محمد بن الحسن، مطبعه خیام، قم، ۱۴۰۰ق.
• الامامة والسیاسة، دینوری، ابن قتیبه، دارالمعرفه، بیروت، بی تا.
• البرهان فی تفسیر القرآن، بحرانی، سید هاشم، دارالکتب العلمیه، قم، ۱۳۹۳ق.
• تاریخ طبری، الطبری، محمد بن جریر، مکتبه خیّاط، بیروت.
• تدریب الراوی، سیوطی، جلال الدین، عبدالرحمن، تحقیق احمد عمر هاشم، دارالکتاب العربی، بیروت، ۱۴۲۴هـ.
• تفسیر طبری، طبری، محمد بن جریر، ضبط وتعلیق محمود شاکر، داراحیاء التراث العربی، بیروت.
• تقریب المعارف، حلبی، ابوالصلاح، تقی بن نجم، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۰۴ق.
• خصائص امیرالمؤمنین، حسن بن احمد.
• الدر المنثور، سیوطی، جلال الدین، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ۱۴۲۱هـ.
• دلائل الصدق، مظفر، محمد حسن، مکتبة الذجاج، تهران.
• الذخیرة فی علم الکلام، سید مرتضی، علی بن الحسین، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۱۱هـ.
• روح المعانی، آلوسی، محمود، دارالفکر، بیروت.
• سعدالسعود، ابن طاووس، رضی الدین، علی بن موسی، منشورات الرضی، قم، ۱۳۶۳ش.
• الشافی فی الامامة، سید مرتضی، علی بن الحسین، مؤسسة الصادق (
علیه
السلام)، تهران، ۱۴۰۷هـ.
• شرح المواقف، جرجانی، میرسید شریف، منشورات الشریف الرضی، قم، ۱۴۱۲ق.
• شرحنهجالبلاغه، ابن ابوالحدید، عبدالحمید بن هبة
الله، دارلبنانیة للعلوم، بیروت، ۱۴۲۱هـ.
• الصواعق المحرقة، هیثمی مکی، ابن حجر، احمد بن محمد، المکتبة العصریه، بیروت، ۱۴۲۵ق.
• غایة المرام، بحرانی، سیدهاشم، بی تا.
• الغدیر، امینی، عبدالحسین، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، قم، ۱۴۲۱هـ.
• فرائد السمطین، حموینی، ابراهیم.
• قواعد المرام فی علم الکلام، بحرانی، ابن میثم، مکتبة آیت
الله مرعشی، قم، ۱۴۰۶ق.
• الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزالدین، علی بن ابوالکرم شیبانی، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، ۱۴۱۴ق.
• کشف المراد، حلّی، حسن بن یوسف، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۱۹ق.
• کنزالعمال، متقی هندی، حسام الدین، مؤسسة الرسالة، بیروت، ۱۴۰۵ق.
• گوهر مراد، اللاهیجی، عبدالرزاق، وزارة الثقافة والارشاد الاسلامی، تهران، ۱۳۷۲ش.
• اللوامع الالهیه، الفاضل المقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، مکتبة المرعشی، قم، ۱۴۰۵هـ.
• مختصر التحفة الاثنی العشریه، شکری آلوسی، سید محمود، تحقیق وتعلیق محب الدین الخطیب، الریاض، ۱۴۰۴هـ.
• المراجعات، شرف الدین، سید عبدالحسین، دارالصادق، بیروت.
• مجمع الزوائد، هیثمی، نورالدین علی بن ابی بکر، بیروت، دارالکتب العلمیه.
• المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، بیروت، دارالکتب العلمیه.
• المغنی فی أبواب التوحید والعدل، همدانی، عبدالجبار، تحقیق الدکتور محمودمحمد قاسم، دارالکتب، بیروت ۱۳۸۲ق.
• مناقب، ابن المغازلی، علی بن محمد، دارالکتب العلمیه، بیروت، بی تا.
• المنقذ من التقلید، حمصی، رازی، سدیدالدین محمود، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۱۲ق.
• منهاج السنة النبویة، ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم.
• منهاج الکرامه فی معرفة الامامة، حلّی، حسن بن یوسف، تحقیق عبدالرحیم مبارک، کتابخانه تخصص امیر المؤمنین (
علیه
السلام)، مشهد المقدسه، ۱۴۲۵هـ.
• المیزان، طباطبایی، محمدحسین، مؤسسة الاعلمی، بیروت، ۱۳۹۳ق.
• نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الانوار، میلانی، سیدعلی، مرکز تحقیق و ترجمه و نشر آراء، قم، ۱۴۲۳هـ.
• نوادر الاصول، ترمذی، محمد بن علی، بیروت، دارالجیل.
• نهج البلاغه، الرضی، ابوالحسن محمد بن الحسین، صبحی الصالح، بیروت، ۱۳۸۷ش.
• نهج الحق وکشف الصدق، حلّی، حسن بن یوسف، دارالهجرة، قم، ۱۴۱۴هـ.
• ینابیع المودة، قندوزی حنفی، شیخ
سلیمان، مؤسسة الأعلمی، بیروت، ۱۴۱۸ق.
• شرح المقاصد.
• البحر المحیط.
• نسائی.
دانشنامه کلام اسلامی، مؤسسه امام صادق(ع)، برگرفته از مقاله «امامت امام علی»، شماره۷۷.