اخوان الصفا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِخْوانُ الصَّفا، نام مؤلفان نوشتههایی که به
رسائل اخوان الصفا و خُلّان الوفا مشهور شده است. بیگمان اخوان در دوران خود انسانهایی ویژه بودهاند، با ساختار عقلی و عاطفی خاص و آرمانگرا، که
امید و آرزوی ساختن جهان انسانی بهتری را، در سر و دل میپروراندهاند؛ و در شمار آنگونه انسانهایی بودهاند که یکباره از این جهان دل برکنده، از آن وی برتافته، به جهانی دیگر رویآور بودهاند. از ویژگیهای اخوان، نهفتن اسرار ویژه از نااهلان است، چنانکه از
عیسی (علیهالسّلام) نقل میشود:
حکمت را به نااهلان نباید داد، زیرا به آن
ستم میشود و از اهل آن نباید دریغ داشت، زیرا به ایشان ستم میشود. اخوان بارها به همکاری در راه پیروزی
دین و جستوجوی
معاش دنیایی تأکید، و برادران را به از خودگذشتگی،
فداکاری و حتى
جانبازی تشویق میکنند. اخوان همچنین سفارش میکنند که برادران باید با هیچ دانشی ستیزه نکنند، کتابی را کنار ننهند و به هیچ مذهبی
تعصب نورزند؛ زیرا
عقیده و
مذهب اخوان همۀ مذاهب و همۀ دانشها را در بر دارد و نگرشی در همۀ موجودات حسی و عقلی، ظاهری و باطنی، و آشکار و نهان است، چون همه از سرچشمهای یگانه و علتی یگانه و جهانی یگانه برخاستهاند و همۀ
جواهر،
اجناس و
انواع گوناگون و جزئیات ناهمگون را نیز در خود نهفتهاند. دانشهای اخوان از ۴ منبع گرفته شده است: نخست نوشتههای حکیمان و فیلسوفان، دوم کتابهایی که
پیامبران آوردهاند، سوم کتابهایی دربارۀ
طبیعت، چهارم کتابهای الٰهی که در دست فرشتگانی است که کردار انسانها را میسنجند و جواهر نفوس و انواع و جزئیات آنها را در بر دارند. اخوان بیشک
شیعه مذهب بوده و تشیع خود را هرگز پنهان نمیدارند، و در تفضیل
خاندان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ایشان را «گنجوران دانش خدا و وارثان دانش پیامبران» میشمارند و در پیوند برادران، محبت به
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت او و نیز ولایت
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را دلیل میآورند
ولایت و خلافت بزرگ را شایستۀ پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ولایت ویژه را شایستۀ
اهل بیت (علیهمالسّلام) میشمارند و در چندجا نیز به واقعۀ
کربلا اشاره میکنند.
در تاریخ
فرهنگ اسلامی، پدیدۀ اخوانالصفا پدیدهای یگانه است. پیش از همه، این پرسش به میان میآید که چرا نویسندگانِ رسائل خود را «برادران صفا و دوستان وفا» نامیدهاند؟ در این نوشتهها، در چندینجا، پس از عبارت اخوانالصفا و خلان الوفا، اینگونه عبارات دیده میشود: اهل العدل و ابناء الحمد، ابناءالحمد و ارباب الحقائق و اصحاب المعانی.
از سوی دیگر، اخوان خودشان را کسانی میشمارند که «ذهنهایشان صافی شده است... و
همانندی به خدا به اندازۀ توانایی انسان» برایشان دست داده است.
اما روشنترین دلیل این نامگذاری در آنجا دیده میشود که گفتهاند: کسانی که به دانشهای برتر و هنرهای برجسته دست یابند و به مرتبهای برسند که در کار معیشت دنیایی، از دیگران بینیاز شوند، درست خواهد بود که ایشان را اخوانالصفا بنامیم؛ این نام به حقیقت و نه مجازاً سزاوار ایشان است. کسی به صفای نفس راه ندارد، مگر پس از آنکه به آرامش درون در
دین و
دنیا هر دو دست یابد و هرکس چنین نباشد، از اهل صفا نیست.
اخوان در جای دیگری، پس از نقل گفتۀ منسوب به
ارسطو دربارۀ دایرههای چهارگانۀ زیر آسمان، میگویند که حکیمان را دربارۀ این گفته اشارههای پنهانی و رازهای دقیقی است که کسی از آنها آگاهی ندارد و نمیتواند به آنها عمل کند، مگر اخوان صفایی که ذهنهایشان صافی شده است و به پالایش آنچه از این
طبایع چهارگانه بدان نیازمندند، دست یافتهاند و برخی را با برخی در هم آمیختهاند و برای ایشان همانندی به خدا (تشبّه به الٰه)، به اندازۀ توانایی انسان حاصل شده است. و به
سعادت بقای در دنیا از راه آرامش درون رسیدهاند.
همچنین در
رسائل اخوان، اشارات رمزآمیزی یافت میشود که مفهوم اخوانالصفا را از دایرۀ گروه معینی فراتر میبرد و به آن خصلت جهانی و تاریخی ـ انسانی میبخشد، چنانکه گویی اخوانالصفا از آغاز پیدایش انسان در
جهان، گاه پنهان و گاه آشکار بودهاند و نیز در همۀ دورانها هستند. در جایی گفته میشود که «ما گروه اخوانالصفا، یاران وفادار و دوستان بزرگوار، در غار پدرمان
آدم (علیهالسّلام)، دیرزمانی خفته بودیم و دگرگونیهای زمان و رویدادهای دوران بر ما میگذشت، تا پس از پراکندگی در سرزمینها، هنگام میعادمان در کشورصاحب قانون بزرگ (= ناموس اکبر، یعنی
اسلام) فرا رسید و شهر روحانیمان را برافراشته در هوا دیدیم، یعنی همان شهری که پدرمان آدم و همسر او و نسل او، در پی فریب خوردن از دشمن ملعونشان،
ابلیس، از آن بیرون رانده شدند».
باز در جای دیگری، اخوان با اشاره به آنچه پس از
رحلت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) ــ و پیش از آن ــ و بهویژه واقعۀ
کربلا روی داد، میافزایند که «این سبب پنهان شدن برادران صفا و یاران وفا شد، تا هنگامی که خدا قیام نخستین، دومین و سومین ایشان را، در اوقاتی که شایستۀ قیام ایشان است، اجازه دهد، هنگامی که از غارشان بیرون آیند و از خوابشان بیدار شوند».
بنابراین، گفتۀ
گلدسپهر درست نمینماید که اخوان نام خود را از داستان «کبوتر طوقدار» در
کلیله و دمنه گرفته باشند. بدینسان شاید درست باشد اگر بگوییم که اخوان این نامگذاری بر خود را از
صوفیان گرفتهاند، زیرا در بسیاری جاها، منش، رفتار و کردار صوفیان راستین را میستایند و چنانکه خواهیم دشد، اخوان از برجستهترین «گنوستیکها» (
عارفان) اسلامیند.
توجهبرانگیز است که اخوان، کسانی را که منکر بقای روح و روز رستاخیزند، در برابر خود مینهند و میگویند که کتابهایشان را برای آنان ننوشتهاند، زیرا آنان از اخوان نیستند، بلکه «برادران تیرگی و تیرهبختی»، یاران
شیطان و سپاهیان اویند.
چنانکه اشاره شد، یکی از مسائل مهم دربارۀ رسائل، هویت نویسندگان آنهاست. آیا این نوشتهها محصول کار یک، یا چند تن بوده است؟ آیا اخوان از
قرمطیان، یا
اسماعیلیان بودهاند، یا دست کم با ایشان گونهای پیوند داشتهاند، یا گروهی از اندیشمندان و روشنفکرانی بودهاند که دلآزرده و بیزار از اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دوران
خلافت عباسیان در سدۀ ۴ق، این هدف را داشتهاند که با تألیف رسائل و انتشار دادن دانشها و هنرهای آن زمان، در میان گروههای معینی در جامعۀ اسلامی دوران خود، زمینههای ذهنی را برای دگرگونی بنیادی در
جهانبینی دینی، سیاسی و اجتماعی ایشان آماده کنند؟ اینها پرسشهایی است که تاکنون بسیاری از پژوهشگران را به خود مشغول داشته است. گزارشهای منابع تاریخی نیز در اینباره آمیخته به آشفتگی و ابهام است. در اینجا باید نخست بر این منابع مروری کرد:
نخستین منبع تاریخی دربارۀ نویسندگان رسائل گزارشی است از
ابوحیان توحیدی (د ح ۴۱۴ق/ ۱۰۲۳م). وی در کتابش
الامتاع و المؤانسه گزارش میدهد که در ۳۷۳ق/ ۹۸۳م در مجلسی در حضور
ابن سعدان (د ۳۷۵ق/ ۹۸۵م) وزیر با
کالیجار صمصامالدوله بویه، ابن سعدان از وی دربارۀ
زید بن رفاعه و عقاید و اندیشههای او میپرسد، هرچند خود ابن سعدان با او پیش از آن آشنایی دیرین داشته است. ابوحیان در پاسخ وزیر، پس از ستایش از هوش و آگاهی گستردۀ زید بن رفاعه از دانشهای گوناگون، میگوید که او زمانی دراز را در
بصره گذرانده، و در آنجا با چند تن آشنا شده بوده است که دانشها و هنرهای گوناگون داشتهاند، مانند:
ابوسلیمان محمد بن معشر بستی (یا بیستی) مشهور به مقدسی،
ابوالحسن علی بن هارون زنجانی،
ابواحمد مهرجانی،
عوفی و دیگران، ابوحیان سپس آلوده شده، و تنها راه پالودن آن فلسفه است؛ بدین معنی که اگر فلسفۀ یونانی و شریعت عربی به هم آمیخته شود، کمال دست میدهد. ایشان با این هدف، ۵۰ رساله در همۀ بخشهای فلسفه، از علمی و عملی آن، فراهم آوردند و آنها را رسائل اخوانالصفا و خلان الوفا عنوان دادند، اما نامهای خود را پنهان داشتند، و نوشتههایشان را در میان کتاب فروشان پراکندند. ابوحیان میگوید که خود وی برخی از آن رسائل را خوانده است و به رغم ستایشی که پیش از آن از نویسندگان آنها کرده بود، از محتوای کلی آنها اینگونه انتقاد میکند که «درستی در آنها به سبب چیرگی نادرستی بر آنها، غرق شده است». ابوحیان همچنین میگوید که وی برخی از آن رسائل را نزد استاد خود
ابوسلیمان سجستانی برده، و او نیز پس از خواندن آنها، شدیداً از آنها انتقاد کرده، و کوشش نویسندگان آنها را بیثمر خوانده است.
در کتاب
صوان الحکمه ابوسلیمان سجستانی نیز به ۵۱ رسالۀ اخوانالصفا اشاره میشود و
ابوسلیمان مقدسی، نویسندۀ آنها معرفی میگردد و نیز گفتههایی از وی نقل میشود که متن آنها را در یکی از رسائل اخوان میتوان دید.
منبع دیگری که در آن از اخوان و رسائل ایشان سخن رفته است،
تاریخ الحکماء قفطی (د ۶۴۶ق/ ۱۲۴۸م) است. وی نیز پس از اشاره به ۵۱ مقالۀ ایشان ــ که ۵۰ مقالۀ آن دربارۀ ۵۰ گونه از
حکمت، و مقالۀ پنجاه و یکم جامع همۀ آنها به اختصار است ــ میافزاید که چون نویسندگان آنها، نامهایشان را پنهان میداشتهاند، دربارۀ نویسندگان آنها اختلاف نظر بوده، و به حدس و
گمان دربارۀ ایشان نظر داده میشده است؛ گروهی رسائل را اثر یکی از ائمه از نسل علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) میدانستهاند (ادعای اسماعیلیان)، اما دربارۀ آن امام و نام وی اختلاف دارند؛ گروهی دیگر آنها را نوشتۀ بعضی از
معتزلیان دورۀ نخست میشمردهاند. قفطی میافزاید که خود وی نیز در اینباره دچار سرگشتگی بوده، تا به گزارش ابوحیان توحیدی برخورده است و سپس متن گزاش ابوحیان را نقل میکند.
علی بن زید بیهقی (د ۵۶۵ق/ ۱۱۷۰م) در تتمة صوان الحکمة از ابوسلیمان مقدسی، ابوالحسن علی بن هارون زنجانی (زهرون ریحانی)، ابواحمد نهر جوری، عوفی و زید بن رفاعه نام میبرد و میافزاید که «الفاظ» کتاب از مقدسی است.
در کنار منابع نامبرده شده، منابع دیگری نیز از اخوان و رسائل ایشان نام میبرند:
شهرزوری در تاریخ الحکماء از محمد بن مشعر (معشر) بستی، مشهور به مقدسی، ابوالحسن علی بن زهرون (هارون) زنجانی، ابواحمد نهرجوری، عوفی و زید بن رفاعه نام برده است. وی نیز «الفاظ» کتاب را از مقدسی میداند. جملۀ آخر وی دربارۀ رسائل همان است که در صوان الحکمه آمده است، تنها افزودهای که دارد، دربارۀ عوفی است که وی را ابوالحسن علی بن اساس عوفی و یکی از اخوانالصفا مینامد و گفتههایی از وی نقل میکند.
در اینجا شایستۀ اشاره است که
ابن ندیم در
الفهرست از کسی به نام «عوقی» نام میبرد و میگوید که وی «از اهل بصره و در زمان ماست»، اما جای نام کاملش و کتابهایش را خالی میگذارد؛
آیا احتمال ندارد که «عوقی» محرف همان «عوفی» باشد (که
فلوگل در توضیحات خود بر الفهرست نیز آورده است
)؟ آنچه این احتمال را تقویت میکند، این است که ابن ندیم وی را اهل بصره و معاصر خود میشمارد (یعنی وی در ۳۷۷ق که تاریخ تألیف الفهرست است، زنده بوده است)، و ابوحیان در ۳۷۳ق، در میان مؤلفان رسائل ــ در بصره ــ از عوفی نام میبرد.
ابن عبری (د ۶۸۵ق/ ۱۲۸۶م) در
تاریخ مختصر الدول به نقل از ابوحیان، به اخوان و رسائل ایشان اشاره میکند، اما بر آنچه ابوحیان و سپس قفطی آوردهاند، چیزی نمیافزاید.
از سوی دیگر،
مقری (د ۱۰۴۱ق/ ۱۶۳۱م) در
نفح الطیب، گزارش میدهد
که ریاضیدان اندلسی
ابوالحکم عمربن عبدالرحمان کرمانی (د ۴۶۲ق/ ۱۰۷۰م) به شهر حرّان، مرکز صابئان رفته، و از آنجا نسخههایی از رسائل اخوان را به اسپانیا آورده بوده است؛ اما گایانگوس، مترجم نفح الطیب به انگلیسی، میگوید که مسلمة بن احمد مجریطی (د ۳۹۵ق/ ۱۰۰۵م) کسی است که رسائل را به اسپانیا آورده بوده است.
وی استنباط خود را برپایۀ گزارش
حاجی خلیفه در
کشف الظنون مینهد که رسائل را نوشتۀ مجریطی دانسته است.
در اینجا باید اشاره شود که ارزیابی این گزارشها، در میان پژوهشگران پرسشهایی را برانگیخته است.
وداد قاضی دربارۀ صوان الحکمه و مؤلف مفروض آن، ابوسلیمان سجستانی و نیز ابوحیان توحیدی، پرسشهایی را مطرح کرده، و در اصالت آن تردید کرده است.
عباس همدانی در مقالۀ پژوهشگرانه و انتقادی خود با عنوان «ابوحیان توحیدی و اخوانالصفا»، گزارش و اظهارنظر ابوحیان را «پر از گودال دام» میخواند.
همین پژوهشگر در مقالهای دیگر پس از اشاره به مقالۀ پیشین خود، میگوید که «داستان ابوحیان درست نیست و هدف آن بیشتر ثابت کردن زندقۀ زید بن رفاعه است، تا بیان نامهای درست مؤلفان رسائل».
اما اخیراً نویسندهای دیگر تا بدانجا پیش رفته است که میگوید: شکی نیست که ابوحیان در عین حال از داعیان جماعت اخوانالصفا بوده است و به نظر دیتریسی استناد میکند که دربارۀ گزارش قفطی گفته است که ابوحیان آشکارا هوادار فیلسوفان بوده، جز اینکه نمیتوانسته است به وابستگی به ایشان تصریح کند و لازم میدیده است که برای جبران ستایش از اخوانالصفا، نکوهشی همراه کند تا به دست
اهل سنت نیفتد؛
در حالی که اشترن، در دو مقالهای که از آنها نام رده شد، گزارش ابوحیان را بهطورکلی میپذیرد.
گذشته از اینها، در منبع مهم دیگری، نامهای کسانی آمده است که در گزارش ابوحیان نویسندگان رسائل خوانده شدهاند.
قاضی عبدالجبار همدانی (د ۴۱۵ق/ ۱۰۲۴م) در کتاب مهم خود تثبیت
دلائل النبوه بیشتر آن نامها را میآورد، بیآنکه به تألیف رسائل از سوی آنان اشاره کند. وی دربارۀ ابوالحسن علی بن هارون زنجانی که وی را منسوب به قرمطیان، یا اسماعیلیان میکند، میگوید: «ما به این قاضی زنجانی اشاره کردیم، زیرا در میان ایشان بزرگ است و از پیروان وی زیدبن رفاعۀ کاتب، ابواحمد نهر جوری، عوقی و
ابومحمد بن ابی بغل کاتب منجمند؛ ایشان همه در بصره، و دیگران در جاهای دیگر غیر از بصره زندهاند».
چنانکه دیده میشود، قاضی عبدالجبار نام ابوسلیمان مقدسی را در این میان نمیآورد، در حالی که وی در آن زمان مشهور بوده است و ابوحیان در نوشتههایش بارها از او نام میبرد. وی در جای دیگری از کتابش، دربارۀ قاضی زنجانی میگوید: «یاران قاضی زنجانی، خود را در پردۀ تشیع پنهان میکنند و دشمن پیامبرند»؛
اما دربارۀ ابومحمد بن ابیالبغل که تا آن زمان شناخته شده نبود، (دربارۀ بنی ابیالبغل که از شیعیان بودهاند،
) در بخش یکم همان کتاب قاضی عبدالجبار، آگاهی بیشتری یافت میشود. وی مینویسد: قومی از کاتبان و کارگزاران سلطان، معروف به بنی ابیالبغل، ادعا میکنند که از
مسلمانان و از شیعیانند، درحالیکه به قرمطیان گرایش دارند و به صنعت
ستارهشناسی میپردازند و بازماندگانشان در بصرهاند. از ایشان ابومحمد بن ابیالبغل است و خلق و صنعتش این است و تا این زمان که ۳۸۵ق باشد، زنده است.
این آگاهی که تاکنون پژوهشگران آن را نیافته بودند، بسیار مهم است، زیرا نشان میدهد که بیشتر کسانی که مؤلفان رسائل معرفی شدهاند، در ۳۸۵ق هنوز زنده بودهاند و این امر، چنانکه بعداً خواهد آمد، به حدود تاریخی تألیف رسائل پرتوی تازه میافکند.
دربارۀ یکایک کسانی که ابوحیان از ایشان همچون نویسندگان رسائل نام میبرد، آگاهی اندکی در دست است. غیر از آنچه قاضی عبدالجبار دربارۀ قاضی زنجانی گزارش میدهد، ابوحیان نیز، در جای دیگری از الامتاع از وی نام میبرد و او را «صاحبُ المذهب» مینامد و سپس داستانی از او نقل میکند که با اندکی اختلاف، در یکی از رسائل اخوان دیده میشود.
عنوان «صاحب المذهب» ابهامآمیز است. آیا احتمالاً اشاره به قرمطیان یا اسماعیلیان است. یا اشاره به مشرب و عقاید اخوانالصفاست؟ اشاره به قرمطیان یا اسماعیلیان نمیتواند باشد، زیرا دلیلی ندارد که ابوحیان به «
مذهب» ایشان تصریح نکند. آیا ابوحیان با قاضی زنجانی دوستی داشته، و پنهانکاری میکرده است؟ (پیوند اخوان با اسماعیلیان در همین مقاله بررسی خواهد شد). دربارۀ زید بن رفاعه نیز گزارشهای گاه متناقضی در دست است.
ابنحجر عسقلانی (د ۸۵۲ق/ ۱۴۴۸م) وی را ابوالخیر زید بن رفاعه هاشمی مینامد و میافزاید که به
جعل حدیث و آمیختن فلسفه به آن معروف است.
از سوی دیگر،
اسماعیلیان و سخنگویان آنان، ادعا کردهاند که اخوان وابسته به مراحل نخستین جنبش اسماعیلیان ــ و حتى
قرمطیان ــ بودهاند و رسائل خود را به قصد تبلیغ اعتقادات و هدفهای سیاسی ایشان و انتشار آنها در میان گروههای فرهیختۀ آن زمان و جلب و جذب آنان به سوی جنبش اسماعیلیان و بهویژه به هواداری از نهضت فاطمیان نوشتهاند. چنانکه خواهیم دید، این نظریه هماکنون نیز در میان پژوهشگران هواداران و مدافعانی دارد. یکی از نخستین منابع اسماعیلیان که در آن از رسائل نام برده میشود، «رسالة الاصول و الاحکام» نوشتۀ داعی اسماعیلی
حاتم بن عمران بن زهر (د ۴۹۷ق/ ۱۱۰۴م) است.
در این گزارش آمده است که چون محمد بن اسماعیل درگذشت، پسرش عبدالله به امامت رسید و وی نخستین کسی بود که خود را از مخالفان در دوران
عباسیان، پنهان داشت، زیرا در ان زمان گمراهی به جایی رسیده بود که گفته میشد، امام از فرزندان محمد بن اسماعیل،
عبدالله بن میمون قدّاح (د پس از ۲۶۱ق/ ۸۷۵م) است و بعضی گمان میبرند که وی (یعنی امام) عبدالله بن سعید بن حسین، یا عبدالله بن مبارک، یا عبدالله بن حمدان است. این کسان با داعیان دیگر گرد آمدند و نوشتههای بلندی در دانشها و هنرهای گوناگون تألیف کردند که ۵۲ رساله است.
در میان سخنگویان
فاطمیان، نخستین گزارش دربارۀ رسائل اخوان از داعی ج
عفر بن منصور الیمن در دست است که شاهد دوران پیش از جنبش فاطمیان و همعصر با نخستین خلفای فاطمی بوده است. این گزارش را هشتمین داعی طیبی فاطمی یمن، حسین بن علی بن محمد ابن ولید (د ۶۶۷ق/ ۱۲۶۹م) در «رسالة الوحیدة فی تثبیت ارکان العقیده» گنجانده است. طبق این گزارش امام احمد بن عبدالله بن محمد بن اسماعیل، آن رسائل را انشا کرده است.
دو سده پس از آن، داعی
عمادالدین ادریس (د ۸۷۲ق/ ۱۴۶۷م) همین نظر را با تفصیل بیشتری تکرار، و از آن دفاع میکند. وی میگوید:
مأمون خلیفۀ عباسی میکوشید که
شریعت اسلام را باطل کند و به همگان نشان دهد که آنچه پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آورده، بیپایه است. در چنین اوضاعی امام احمد (التقی) برای انتشار دادن دانشهای ظاهری و باطنی رسائل را تصنیف کرد و در آنها دانشهای چهارگانۀ فلسفه را آشکار ساخت و بدینسان خواست پایههای شریعت را استوار سازد.
وی در کتاب دیگرش، همین مسأله را دنبال میکند و میگوید که در زمان مأمون که میکوشید شریعت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دگرگون سازد و انسانها را به فلسفه و دانش یونانیان بازگرداند، اما احمد بن عبدالله رسائل اخوانالصفا را تألیف کرد و در آنها دانشها و معارف الٰهی، فلسفی و شرعی را گرد آورد. وی سپس فهرست رسائل را میآورد.
از سوی دیگر، بعضی از پژوهشگران، رسائل را اثر گروهی از قرمطیان میشمارند. مادلونگ معتقد است که این نوشتهها را باید کوششی تلقی کرد برای اتحاد دوبارۀ اسماعیلیان غیرفاطمی، بر پایۀ اصول اعتقادی به منظور دفع تهاجم ایدئولوژیک فاطمیان، زیرا نویسندگان آنها صریحاً تأکید میکنند که اخلاف امام هفتم «از مقام خود ساقط شدهاند». ایشان میخواهند از این راه ادعای فاطمیان را بر
امامت رد کنند و از آنجا که مؤلفان رسائل در بصره میزیستهاند ــ که در آن زمان عملاً قلمرو فعالیت قرمطیان
بحرین بوده است ــ بنابراین «دائرةالمعارف» بایستی دستکم مورد تصدیق ضمنی قرمطیان بوده باشد، اگر نگوییم که درواقع به تشویق یا دستور ایشان تألیف شده بوده است.
در اینجا باید اشاره کرد که نه ابنندیم در الفهرست ــ که آن را در ۳۷۷ق تألیف کرده است ــ از رسائل یا مؤلفان آنها نام میبرد و نه
شهرستانی (د ۵۴۸ق/ ۱۱۵۳م) در
الملل و النحل. این امر بهویژه دربارۀ ابن ندیم توجهانگیز است، زیرا وی معاصر نویسندگان رسائل بوده، و از سوی دیگر فصلی را در کتابش به مذهب
اسماعیلیه اختصاص داده است؛
اما شهرستانی تنها در یکجا از ابوسلیمان محمد بن معشر مقدسی، در شمار فیلسوفان متأخر، نام میبرد.
پیش از پرداختن به ویژگیهای اخوان، لازم است که نخست دربارۀ «پدیدۀ اخوانالصفا» ــ آنگونه که در رسائل ایشان منعکس شده است ــ و بیتوجه به وابستگیهای مفروض آنان سخن گفته شود. بیگمان اخوان در دوران خود انسانهایی ویژه بودهاند، انسانهایی با ساختار عقلی و عاطفی خاصی که آنان را در هر زمینه از دیگران، در آن دوران، ممتاز میکرده است.
اخوان پیش از هرچیز انسانهایی آرمانگرا بودهاند که
امید و آرزوی ساختن جهان انسانی دیگری را، نه همانند جهان دورانشان، در سر و دل میپروراندهاند؛ یا شاید بهتر باشد که بگوییم، ایشان در شمار آنگونه انسانهایی بودهاند که یکباره از این جهان دل برکنده، از آن وی برتافته، به جهانی دیگر رویآور بودهاند. اخوان مانند گنوستیکهای سدههای ۲ و ۳م، خود را در این جهان، بیگانه میشمردهاند؛ زندگی روی زمین را آموزشگاه و پرورشگاهی برای آماده ساختن
روح برای پیوستن به جهان زندگی جاویدانی میدانستهاند که پیش از پیوستن به پیکر انسانی، به آنجا تعلق داشته است و باید بار دیگر، از دیار غربت به سرزمین آشنایان و خویشاوندان بازگردد. از دیگر ویژگیهای اخوان، پنهانکاری و نهفتن اسرار ویژه از نااهلان است؛ آنان میگویند که رازهایشان را نه به سبب ترس از قدرت فرمانرایان روی زمین، یا احتراز از هیاهوی عوام، پنهان میدارند، بلکه علت این پنهانکاری حفظ مواهبی است که
خدا به ایشان داده است؛ چنانکه از
عیسی (علیهالسّلام) نقل میشود که گفته است:
حکمت را به نااهلان نباید داد، زیرا به آن ستم میشود و از اهل آن نباید دریغ داشت، زیرا به ایشان
ستم میشود.
از سوی دیگر، اخوان، برادرانشان را به گردهماییهای پنهانی دعوت میکنند. ایشان مجالسی دارند که در خلوت در آنها گرد میآیند و دربارۀ دانشها و رازها گفتوگو، و دربارۀ امور نهفته بحث میکنند و از رویدادها، دگرگونیهای دوران و تغییرات شریعتها و انتقال کشورداری و دولتها از امتی به
امت دیگر، از خاندانی به خاندان دیگر، سخن میگویند.
اخوان همچنین برادرانشان را به همکاری و یارگیری تشویق میکنند، زیرا دوستی اخوان الصفا گونهای خویشاوندی است؛ هریک از ایشان برای دیگری زندگی میکند، از آنرو که خود را یک روح میدانند که در پیکرهای پراکنده جای دارد. به یکدیگر، بیمنت
نیکی میکنند و آن را نیکی به خود میشمارند. سپس سفارش میکنند که هرگاه یکی به چنین برادری برخورد، وی را بر همۀ دوستان، خویشاوندان، فرزندان و همسران خود برتری دهد؛ زیرا آنان همه او را برای سودی که از او به ایشان میرسد، دوست میدارند، اما آن برادر او را با خود یکی، و همچون یک روح در دو تن میانگارد؛ از
شادی او شاد و از غمش غمگین میشود.
اخوان بارها به همکاری در راه پیروزی
دین و جستوجوی
معاش دنیایی تأکید، و برادران را به از خودگذشتگی،
فداکاری و حتى
جانبازی تشویق میکنند.
هیچ گروهی که برای همکاری در امور دنیا و آخرت گرد آیند، مانند اخوانالصفا یکدیگر را به همکاری نمیخوانند؛ زیرا علتی که ایشان را به هم گرد میآورد، این است که هریک از آنان میدانند که آنچه از صلاح معیشت دنیایی و نجات در
آخرت میخواهد، جز با همکاری با دیگران دست نمیدهد، و آنچه ایشان را در این حال نگه میدارد، مهر، رحمت و
شفقت از سوی هریک از ایشان در برابر دیگری است و برابری در آنچه میخواهد و دوست میدارد. یا آنچه برای خود نمیخواهد و از آن
نفرت دارد. در اینجاست که گفته میشود: هرگاه که این شرایط در همه گرد آید، اخوان باید نیروهای جسمی و تدبیر روحیشان را یگانه کنند و «شهر آرمانی روحانی» خود را در کشور «صاحب ناموس اکبر» برپا سازند.
اخوان به برادران سفارش میکنند که در هر سرزمین و شهری که هستند، باید با هم نشستهایی ویژه داشته باشند؛ در اوقات معینی گرد هم آیند، دیگران را در آن مجالس راه ندهند؛ در آن نشستها باید تنها دربارۀ
روانشناسی، حس و محسوس، عقل و معقول، اسرار کتابهای الٰهی، گفتههای پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و معانی نهفته در موضوعات شریعت، و نیز دربارۀ دانشهای چهارگانۀ ریاضی ــ یعنی
حساب (عدد)،
هندسه،
نجوم و
موسیقی ــ گفتوگو کنند، اما بیش از همه توجه و قصدشان بحث دربارۀ دانشهای الٰهی باشد که هدف نهایی همۀ دانشهاست.
اخوان همچنین سفارش میکنند که برادران باید با هیچ دانشی ستیزه نکنند، کتابی را کنار ننهند و به هیچ مذهبی
تعصب نورزند؛ زیرا
عقیده و
مذهب اخوان همۀ مذاهب و همۀ دانشها را در بر دارد و نگرشی در همۀ موجودات حسی و عقلی، ظاهری و باطنی، و آشکار و نهان است، چون همه از سرچشمهای یگانه و علتی یگانه و جهانی یگانه برخاستهاند و همۀ
جواهر،
اجناس و
انواع گوناگون و جزئیات ناهمگون را نیز در خود نهفتهاند.
سپس گفته میشود که دانشهای اخوان از ۴ منبع گرفته شده است: نخست نوشتههای حکیمان و فیلسوفان دربارۀ ریاضیات و طبیعیات؛ دوم کتابهایی که پیامبران آوردهاند، مانند
تورات،
انجیل و
قرآن و صحف دیگر پیامبران که معانی آنها از
وحی فرشتگاه گرفته شده است و رازهایی نهفته در بر دارد؛ سوم کتابهایی دربارۀ طبیعت، یعنی صورتها و شکلهای موجودات، آنگونه که اکنون هستند، مانند ترکیب سپهرها، انواع بروج، حرکات ستارگان و مقدار اجرام آنها، دگرگونیهای عناصر و انواع کائنات، مانند معدن، جانور و گیاه و انواع ساختههای دست انسان. همۀ اینها صورتها و اشارههایی است که بر معانی لطیف و اسرار دقیق دلالت دارد که انسانها ظاهر آنها را میبینند و از معانی باطن آنها آگاه نیستند؛ چهارم کتابهای الٰهی که در دست
فرشتگانی است که کردار انسانها را میسنجند و جواهر نفوس و انواع و جزئیات آنها را در بر دارند که موجب دگرگونی و جنبش اجسام و ظهور آثار آنها، در طی زمان، در هنگام قرانات و ادوار میشوند و گاه سبب سقوط بعضی از آن نفوس در ژرفای اجسام و برخاستن بعضی از آن نفوس در ژرفای اجسام و برخاستن بعضی از تاریکیهای جسم و بیدار شدن آنها از خواب فراموشی و راه یافتن به
بهشت، یا زندانی شدن در ژرفناهای
دوزخ میشوند سرانجام اخوان سفارش میکنند که هریک از برادران بخواهد دوستی یا برادری بگزیند، باید از حالات او آگاه شود و اخلاق وی را بیازماید و از مذهب و اعتقادش جویا شود، تا بداند که آیا شایستۀ دوستی و صفای مودت و حقیقت برادری هست، یا نه.
اخوان بیشک
شیعه مذهب بودهاند. ایشان تشیع خود را هرگز پنهان نمیدارند و بارها بر آن تأکید میکنند. در تفضیل
خاندان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ایشان را «گنجوران دانش خدا و وارثان دانش پیامبران» میشمارند.
در جای دیگری میگویند آنچه ایشان و برادران دیگر را به هم پیوند میدهد، محبت به
پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت او و نیز ولایت
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بهترین وصیّان است.
ولایت و خلافت بزرگ را شایستۀ پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ولایت ویژه را شایستۀ
اهل بیت (علیهمالسّلام) میشمارند و ایشان را بر همگان برتری میدهند.
اخوان در چندجا نیز به واقعۀ
کربلا اشاره میکنند.
از سوی دیگر، اخوان از
خلفای اموی و
عباسی انتقاد کرده، میگویند: ایشان به نام خلافت، خودکامگی میکنند، مرتکب منکرات میشوند، اولیای خدا و فرزندان پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میکشند و حقوقشان را
غصب میکنند، شراب مینوشند، فسق و فجور میکنند، اموال انسانها را به غنیمت میگیرند، معاد را فراموش میکنند، دین را به دنیا، و زندگی آن جهانی را به این جهان میفروشند و بزهکاریهای دیگر میکنند. انگیزۀ همۀ این تبهکاریها،
حرص در طلب دنیا و بیرغبتی به آخرت و یقین نداشتن به
کیفر کارها در روز
رستاخیز است.
اخوان همچنین از فرقههای گوناگون دینهای دیگر و نیز فرقههای اسلامی و کارهایشان انتقاد میکنند؛ زیرا ایشان نیز یکدیگر را
تکفیر و
لعنت میکنند، یا میکشند؛ در این میان از فرقههای ادیان
یهود،
مسیحی و
صائبان... و نیز
مانویان،
خرّمیان،
مزدکیان،
دیصانیان... و همچنین
خارجیان،
رافضیان،
باطنیان،
قدریان،
جهمیان،
معتزلیان،
سنیّان و
جبریان نام میبرند.
اما از سوی دیگر، اخوان از انتقاد برخی از
شیعیان نیز دریغ نمیورزند؛ به گفتۀ ایشان گروهی از بدکاران تشیع را پردهای برای پوشاندن زشتکاریهای خود میسازند؛ هر منکری را مرتکب میشوند، ولی همچنان اظهار تشیع میکنند و در علویت پناه میجویند. گروهی دیگر نیز هستند که جسمهایشان با ما خویشاوند است، اما روحهایشان از ما دور است؛ آنان خود را از علویان میدانند، آنان از ایشان نیستند؛ از قرآن جز نام آن، و از اسلام جزج رسم آن چیزی نمیدانند؛
نماز نمیگزارند و
جهاد نمیکنند؛ از هیچ حرامی احتراز نمیورزند؛ از زشتکاریهایشان
توبه نمیکنند و در کنار اینهمه، با انسانها گستاخی و سرکشی میکنند و به ایشان
کینه میورزند؛ از پیروان اخوان بیزارند و بزرگترین دشمنان آنانند (در اینجا اخوان به احتمال زیاد به قرمطیان اشاره دارند که اظهار تشیع میکردهاند). گروهی نیز هستند، که تشیع را بهانۀ کسب معاش خود میکنند، مانند نوحهخوانان، افسانهسرایان که از تشیع جز
تبرّی و دشنام و لعنت چیزی نمیدانند و در پی دانش و آموختن قرآن و فهمیدن دین نیستند و شعارشان رفتن به مشاهد و
زیارت قبور است، مانند زنان کودک مردهای بر فقدان پیکرهایمان میگریند، در حالی که گریستنشان بر خویشتن سزاوارتر است، گروهی نیز میگویند که
امام منتظر از ترس مخالفان پنهان شده است؛ هرگز چنین نیست، بلکه او در میان ایشان است و ایشان منکر اویند.
اخوان همچنین پس از اشاره به بروز اختلاف در میان مسلمانان پس از
رحلت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)، انگیزۀ آن را ریاست و مقامطلبی میدانند (در اینجا اشاره به امویان است) که نتیجۀ آن هتک حرمت
نبوت و کشتن اهل بیت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و رویداد
کربلا و مانند آنها بوده که موجب کشتارهای فراوان میان مسلمانان شده است.
از سوی دیگر، اخوان بارها در رسائل خود به علتهای اختلاف در میان پیروان دینها و مذهبها میپردازند و با این اختلافها، برخوردی عقلانی، یا بهتر بگوییم، به آنها رویکردی واقعبینانه و بیطرفانه دارند. گروهی از انسانها، برای نزدیک شدن به خدا، از پیامبران و فرستادگان او و نیز اوصیا و اولیای او پیروی میکنند؛ اما کسی که خدا را چنانکه شایسته است میشناسد، جز به خود او به هیچکس متوسل نمیشود؛ این مرتبۀ «اهل معرفت» است که
اولیای خدا نامیده میشوند. اما کسانی که به این پایه از معرفت نرسیدهاند، راهی به سوی خدا جز در پیروی از پیامبران، امامان، خلفا و اوصیای ایشان، ندارند. کسانی که با پرستش چیزی به خدا تقرب میجویند، از بیدینان بهترند. بیدینان چون از اندکی فهم برخوردارند، با اینکه به مرتبۀ خواص نرسیدهاند، خودشان را از گروه عوام جدا میکنند و چون اختلاف میان اهل دینها را میبینند که به دین یکدیگر عیب میگیرند و دینی یا مذهبی را بیعیب نمییابند، یکباره دین را به کنار مینهند، در حالی که بیدینی برای انسان عاقل، زشتترین و بدترین عیبهاست و اینان از
بتپرستان نیز بدترند.
آنگاه اخوان با اشاره به این نکتۀ مهم که اختلاف سرشتها،
اخلاق و خواست انسانها، سبب اختلاف میان
شرایع است، میافزایند که قانونگذاران شریعتها، یعنی پیامبران، پزشکان و منجمان روحهای انسانهایند و هدف همۀ ایشان اکتساب سلامت و
بهداشت روحهاست، هرچند مفروضات و سنتهای ایشان، هماهنگ با ویژگیهای هر امتی، مختلف است، همانگونه که پزشکان نیز، بیماریهای گوناگون را، در سرزمینهای گوناگون، بهویژه باتوجه به مزاجهای گوناگون انسانها، با داروهای گوناگون درمان میکنند.
دین همۀ پیامبران یکی است، هرچند شریعتهایشان مختلف است؛ کسانی که نَسخ شریعتها را منکر میشوند، فرق میان دین و شریعت را نمیدانند.
نتیجهگیری نهایی اخوان این است که دین پیامبران یک دین، و مسلک همۀ ایشان و مقصد و هدفشان یکی است، هرچند شریعتها و قانونهایشان مختلف است.
از ویژگیهای چشمگیر دیگر اخوان، عقلگرایی ایشان و ستایش از «
عقل» است. در یکجا گفته میشود هر گروهی که بخواهند بر کاری از امور دنیا با دین گرد آیند و کارها را به سامان کنند و به راه درست گام نهند، ناگزیرند که سروری، یا رئیسی داشته باشند تا ایشان را متحد کند و آن رئیس نیز باید کارش را بر اصلی بنا نهد و بدانوسیله بر آنان فرمان براند. بدینسان اخوان نیز خشنودند که عقل را رئیس و داور در میانشان قرار دهند، همان عقلی که خداوند آن را رئیس و داور در میانشان قرار دهند، همان عقلی که خداوند آن را رئیس برگزیدگان خلقش قرار داده است. هرکس به شرایط عقل و موجبات قضایای آن تن ندهد (شرایطی که اخوان آنها را توصیه کردهاند)، یا پس از پذیرش آنها، از آنها رویگردان شود، کیفرش این است که از دوستی اخوان بیرون میشود، ایشان از وی رویگردان میشوند و در کارها از او یاری نمیجویند، با وی همنشینی نمیکنند، از دانشهایشان با او سخن نمیگویند، رازهایشان را از وی پنهان میدارند و برادران را به دوری جستن از او سفارش میکنند.
اخوان به
فلسفه و حکمت نیز، دلبستگی بسیار نشان میدهند و چنانکه از متن رسائل پیداست، با چندین اثر اصیل، یا مجعول فیلسوفان یونان و دیگر دانشمندان جهان باستان آشنایی داشتهاند و ــ چنانکه خواهد آمد ــ آن آثار در شکل دادن به جهانبینی اخوان، تأثیری عمیق داشته است. از سوی دیگر، چنانکه در گزارش
ابوحیان توحیدی دربارۀ اخوان آمده است، به اعتقاد ایشان، اگر فلسفۀ یونانی و شریعت عربی با هم گرد ایند،
کمال دست میدهد. اخوان خود نیز، پس از اشاره به اینکه واژۀ فیلسوف نزد یونانیان به معنای حکیم، و فلسفه همان حکمت است، میگویند حکیم کسی است که کارهایش محکم و هنرش استوار، گفتارش راست، اخلاقش پسندیده، اعتقاداتش درست، کردارش پاکیزه و دانشهایش حقیقی باشد؛ حکمت نیز شناخت حقایق چیزها، و کمیت اجناس آنها و انواع آن اجناس، یعنی پاسخ دادن به پرسشهایی از این دست: آیا هست، چه هست، چند است، چه چیزی است، چگونه هست، کجاست، در چه هنگام است، چرا بوده است و کیست؟
از سوی دیگر، اخوان تعریفی را که در محافل نوافلاطونی
دوران هلنیسم از فلسفه و هدف آن شده بود، بارها در رسائل خود تکرار، و به آن استناد میکنند: فلسفه همانند شدن به خدا به اندازۀ توانایی (یا
امکان) انسان است. اصل این اندیشه به
افلاطون بازمیگردد.
این گفته همچنین در «
رسالة فی آراء الحکماء الیونانیین»، مجهول المؤلف، از افلاطون نقل شده است.
تعریف کامل فلسفه، به شکلی که نزد اخوان یافت میشود، نزد شارحان آثار
ارسطو در دوران هلنیسم دیده میشود. این تعریف با اندکی تغییر، برای نخستینبار در نوشتههای
یعقوب بن اسحاق کندی (د ح ۲۵۹ق/ ۸۷۳م) و نیز
محمدبن زکریای رازی (د ح ۳۲۰ق/ ۹۳۲م) یافت میشود.
تعریف فلسفه، به شکلی که نقل شد، بارها در رسائل آمده است.
اما اخوان، با وجود ستایش و ارزیابی مثبت از فلسفه و حکمت، از برخی گرایشهای فیلسوفان یا فلسفهپردازان انتقاد میکنند. در جایی، پس از اشاره به مسائل و حقایقی که در کتابهای آسمانی و آموزشهای ادیان آمده است، گفته میشود که در میان انسانها گروههایی خردمند و متفلسف یافت میشوند که چون به آنگونه مسائل و حقایق میاندیشند و آنها را به ترازوی عقل میسنجند، معانی حقیقی آنها را درنمییابند؛ همچنین، چون آنها را به آنچه ظاهر الفاظ کتاب آسمانی دلالت دارد، حمل میکنند، عقلهایشان آنها را نمیپذیرد، و بدینسان دچار
شک و حیرت میشوند و چون حیرتشان به درازا کشید، در دلهایشان منکر آنها میشوند، هرچند از ترس شمشیر آن را بر زبان نمیآورند.
در جای دیگری آمده است که حکیمان و فیلسوفان پیشین دربارۀ دانشهای گوناگون و ترکیب آسمان و ستارگان و طبایع موجودات در زیر
سپهر ماه سخن گفتهاند، اما گروهی از عالمان شریعت، به علت کوتاهی فهمشان، یا دقت نکردن در آن سخنان و اشتغال به دانش شریعت و احکام آن، یا ستیزهگری، بیشتر آنها را منکر میشوند؛ همچنین بیشتر کسانی از نوآموزان با متوسطان که به دانشهای فلسفی مینگرند، امر قانون و
احکام شریعت را خوار میشمارند و اهل آن را تحقیر میکنند و از پیروی از آن احکام سرباز میزنند؛ اما هدف اخوان پرداختن به همۀ آن مسائل و کشف حقایق آن چیزهاست و ازینروست که رسائل را نوشتهاند و در آنها به اختصار به همۀ آن مسائل پرداختهاند. اکنون باید این نکته دانسته شود که دانشهای فلسفی و شریعت پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم)، دو امر الٰهیند که هدف نهایی از فلسفه، چنانکه گفتهاند: همانند شدن به خدا به اندازۀ توانایی
انسان است و ستونهای آن ۴ خصلت است: ۱. شناخت حقایق موجودات، ۲. اعتقادهای درست، ۳. کسب اخلاق و صفات پسندیده، ۴. کرد و کار پاکیزه و نیک. هدف از این خصال نیز
تهذیب نفس و ترقی از حال نقص به کمال، و بیرون شدن از مرز قوه و امکان و رسیدن به حد فعلیت و وجود است. هدف از پیامبری و قانون شریعت نیز همان تهذیب نفس انسان و اصلاح آن، و رهانیدن آن از دوزخ جهان پیدایش و تباهی، و رساندن آن به بهشت است.
از نخستین سدههای قمری، نزد برخی از گروههای اسلامی، مانند
صوفیان و
عارفان و بهویژه اندیشمندان اسماعیلی نظریۀ ظاهر و باطنِ قرآن و احکام شریعت پدید آمده، و پیروانی یافته بود. این گرایش که همان گرایش تأویلی است، به نحوی بارز نزد اخوان نیز دیده میشود. ایشان در یکجا، پس از برشمردن مراتب یا اصناف هشتگانۀ انسانها، مرتبۀ هشتم را به دانشوران «تأویل» مسائل و احکام نازل شده در
قرآن و شریعت اختصاص میدهند و مینویسند که آنان استواران در علوم الٰهی و معارف ربانیند و از رازهای نهفته در قانون شریعت آگاهند؛ آنان همان
امامان و خلفای راهنما و پیشوایانند.
در جای دیگری گفته میشود که هریک از موجودات جهان دارای ظاهری و باطنی است؛ ظواهر امور پوست و استخوان و باطنهایشان لبّ و مغز است؛ قانون شریعت نیز چنین است و دارای احکام و حدود ظاهر و آشکار است که اهل شریعت و علمای احکام، از خاص و عام، آنها را میدانند؛ اما این احکام و حدود همچنین دارای اسرار و باطنهایی است که جز ویژگانی از انسانها و
استواران در علم از آنها آگاه نیستند.
همچنین گفته میشود که دانش دین و آداب آن و آنچه بدان تعلق دارد، بر دو گونه است: یکی ظاهر و آشکار و دیگری باطن و پنهان و برخی هم میان این دو است. گونۀ نخست برای عامه است، مانند علم نماز و
روزه و
زکات و...؛ ولی آنچه شایستۀ خواص و راهیافتگان به حکمت و استواران در دانش دین است، نگرشی در اسرار دین و باطنهای امور پنهان و رازهای نهفته و همچنین جستوجوی هدفهای صاحبان قانونهای شریعت، در رمزها و اشارات ایشان، و یافتن تأویل و حقیقت معانی موجود در کتابهای آسمانی است؛ اما
علم تفسیر و توجه به
محکمات و
متشابهات قرآن و جستوجوی دلیل و برهان و دوری جستن از دین تقلیدی خاص کسانی است که میان این دو گروهند.
اخوان همچنین
عبادات، مراسم
قربانی جشنها و عیدهای ویژۀ خود را داشتهاند. عبادت، از دیدگاه اخوان، نخست
عبادت شرعی و پیروی احکام بنینگذار قانون شریعت و سنتهای پیغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و همانند شدن به او در کردار و رفتار و مانند اینهاست؛ دوم
عبادت فلسفی الٰهی که همانا اقرار به
توحید خداست.
اخوان تأکید میکنند که در عبادت شرعی نباید کوتاهی کرد و تنها به عبادت فلسفی پرداخت، زیرا این کار مایۀ تباهی و گمراهی میشود، چون عمل به قانون شریعت و عبادت شرعی و عبادت فلسفی الٰهی،
ایمان است. اما از سوی دیگر پیوند دادن عبادت شرعی با عبادت فلسفی، کاری بسیار دشوار است، زیرا انگیزۀ آن
مرگ هرچه زودتر تن، بازداشتن نفس از همۀ چیزهای دلپسند، و خویشتنداری در همۀ چیزهای مربوط به آن، و رسیدن به
ادراک حقایق همۀ موجودات است.
اما عبادت فلسفی الٰهی، بنابر سنت فیلسوفان پیشین که آن را به فرزندان و شاگردانشان میآموختهاند، این است که در هریک از
ماههای یونانی، ۳ روز را ــ یک روز در آغاز، یک روز در وسط، و یک روز در پایان ــ به آن اختصاص میدهند. سپس اخوان به شرح جزئیات اعمال لازم در این عبادات میپردازند و به دعای افلاطونی، توسل ادریسی و مناجات ارسطویی اشاره میکنند.
اخوان همچنین از ۴ عید ویژۀ خود نام میبرند: عید اول، هنگام نزول خورشید به
برج حمل است که شب و روز به یک اندازه است و آغاز بهار، شکوفایی درختان، اعتدال هوا و... مزایای دیگر آن است. حکیمان در چنان روزی با فرزندان و شاگردان جوانشان گرد میآمدند؛ جامههی برازنده و زیبا میپوشیدند و به پرستشگاههایشان میرفتند، قربانیهای شایسته میکردند، سفرهها میگستراندند و به آهنگها و ترانههای روحپرور گوش میدادند. عید دوم، هنگام نزول خورشید به
برج سرطان، یعنی آغاز تابستان و فصل گرماست. در این روز، حکیمان در پرستشگاههایی که ویژۀ آن روز بنا شده بود، گرد میآمدند. عید سوم، آغاز
برج میزان، یعنی پاییز و بار دیگر یک اندازه شدن شب و روز بوده است. در این روز نیز حکیمان به پرستشگاههای ویژۀ آن روز میرفتند و خوراکهای مناسب فصل میخوردند. عید چهارم، نزول خورشید به برج جدی است که آغاز زمستان، فصل برگریزان، خشکیدن گیاهان و مانند اینهاست. حکیمان در این روز اندوهگین میشدند، استغفار میکردند و روزه میگرفتند. آنگاه، اخوان میافزایند که اگر در اعیاد شریعت اسلامی دقت شود، مطابق آن اعیاد چهارگانه است:
عید فطر، مانند عید آغاز بهار؛
عید قربان، چون عید دوم؛
عید غدیر خم، همچون عید سوم است؛ روز چهارم، روز سوگواری و اندوه است، یعنی روزی که پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جهان رفت.
همچنین گفته میشود که جماعت اخوانالصفا، برای عبادت شرعی و ادای فرایض آن و نیز برای عبادت فلسفی شایستهترین کسانند و پس از این عبادات، سنت سومی ویژۀ خود دارند که تنها خودشان از آن آگاهند؛ نیز ۳ روز را عید میگیرند و برادران را به گرد آمدن در آن عیدها فرا میخوانند. اعیاد ایشان در حقیقت جز به مَثَل با اعیاد فلسفه و شریعت همانندی ندارد؛ زیرا اعیان اخوان ذاتی و قائم به خودشان و دارای اعمال ویژۀ ایشان، و نیز سهگانه است: اول، وسط و آخر، و چهارمین آنها دشوارترین است. این روزهای چهارگانه، برحسب حرکات سپهرها و انگیزههای احکام نجوم، همانند بهار، تابستان، پاییز و زمستان و در شریعت محمدی، همانند عید فطر، عید قربان، عید غدیر و روز
مرگ پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ در شریعت فلسفی، نزول
خورشید به برج حمل، سرطان، میزان و جدی است؛ در صورت انسانی نیز همانند دوران کودکی، جوانی، سالخوردگی و پایان عمر است. اعیاد اخوان اشخاص ناطق و نفوس فعالند که با اجازۀ خدا و آنچه بر ایشان
وحی و
الهام میشود، عمل و رفتار میکنند. روز نخست از اعیاد ایشان، روز بیرون آمدن قائم اول از ایشان، همزمان با نزول خورشید به برج حمل است؛ روز دوم، هنگام قیام قائم دوم، همزمان با نزول خورشید به برج سرطان است؛ روز سوم، روز قیام قائم دوم، همزمان با نزول خورشید با اول برج میزان است؛ روز چهارم، روز اندوه و سوگواری و بازگشت اخوان به غارشان یعنی غار تقیه و پنهان شدن، و آغاز دوران غربت
اسلام است، چنانکه در حدیث پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده است.
اخوان میگویند: قربانیها بر دو گونه تقسیم میشوند: شرعی و فلسفی، قربانیهای شرعی همان است که در مراسم
حج صورت میپذیرد؛ قربانی فلسفی نیز مانند آن است، با این تفاوت که هدف از آن، نزدیک شدن به خدا، از راه بدنها، یعنی تسلیم آنها به مرگ و رها شدن از
ترس است، همانگونه که
سقراط با نوشیدن جام زهر، انجام داد، یا مانند رفتار ارسطو، هنگام نزدیک شدن مرگش و گفتههای وی به شاگردانش. بزرگترین قربانیها این است که نفس دوست داشتن دنیا را رها کند، در آن
پارسایی پیشه کند و از مرگ کم بترسد، بلکه آن را آرزو کند. قربانی ویژۀ اخوان، دارای همۀ این خصال است، هم شرعی و هم فلسفی.
در اینجا باید یادآور شویم که آنچه اخوان دربارۀ اعیاد و مراسم خود میگویند، قالبی مجازی، رمزی و نمادین است که در آن اندیشههای دیگری نهفته، و یادآور برخی سنتهای صائبان حران و بهویژه برخی از فرقههای گنوستیکی است.
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است:
(۱) ابن حجر عسقلانی، احمد، لسانالمیزان، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ق.
(۲) ابن زهره، حاتم، «رسالةالاصول و الاحکام»، خمس رسائل اسماعیلیة، به کوشش عارف تامر، دمشق، ۱۹۵۶م.
(۳) ابن عبری، گریگوریوس، تاریخ مختصرالدول، به کوشش انطوان صالحانی، بیروت، ۱۹۸۰م.
(۴) ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، بیروت، ۱۹۸۶م.
(۵) ابنندیم، الفهرست، به کوشش فلوگل، هاله، ۱۸۷۲م.
(۶) ابوحیان توحیدی، علی، الامتاع و المؤانسة، به کوشش احمد امین و احمد زین، قاهره، ۱۹۴۲م.
(۷) ابوسلیمان سجستانی، محمد، صوان الحکمة، به کوشش عبدالرحمان بدوی، تهران، ۱۹۷۴م.
(۸) ادریس بن حسن، عمادالدین، زهر المعانی، به کوشش مصطفى غالب، بیروت، ۱۹۹۱م.
(۹) ادریس بن حسن، عمادالدین، عیون الاخبار، به کوشش مصطفى غالب، بیروت، ۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶م.
(۱۰) بیهقی، علی، تتمة صوان الحکمة، به کوشش محمد کردعلی، دمشق، ۱۳۶۵ق/ ۱۹۴۶م.
(۱۱) تامر، عارف، «حقیقة اخوان الصفاء و خلان الوفاء»، المشرق، ۱۹۵۷م، شم ۵۱.
(۱۲) حاجی خلیفه، مصطفی، کشف الظنون.
(۱۳) حسین بن علی، «فصل من رسالة الوحیدة فی تثبیت ارکان العقیدة»، در «یک منبع متقدم فاطمی» (نک: مل، همدانی).
(۱۴) رازی، محمد بن زکریا، «السیرةالفلسفیة»، رسائل فلسفیة، بیروت، ۱۳۹۳ق/ ۱۹۷۳م.
(۱۵) الرسالة الجامعة، به کوشش مصطفى غالب، بیروت، ۱۴۰۴ق/ ۱۹۸۴م.
(۱۶) الرسالة الجامعة، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ مرکز، شم ۱۷۰۰.
(۱۷) «رسالة فی آراءالحکماءالیونانیین»، افلاطون فی الاسلام، به کوشش عبدالرحمان بدوی، تهران، ۱۳۵۳ش/ ۱۹۷۴م.
(۱۸) رسائل اخوان الصفا، بیروت، ۱۹۵۷م.
(۱۹) شهرزوری، محمد، نزهة الارواح، به کوشش عبدالکریم شویرب، طرابلس، ۱۹۸۸م.
(۲۰) شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش عبدالعزیز محمد وکیل، قاهره، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۸م.
(۲۱) عوا، عادل، حقیقة اخوان الصفا، دمشق، ۱۹۹۳م.
(۲۲) قاضی عبدالجبار بن احمد، تثبیت دلائل النبوة، به کوشش عبدالکریم عثمان، بیروت، ۱۹۶۶م.
(۲۳) قفطی، علی بن یوسف، تاریخ الحکماء.
(۲۴) کندی، یعقوب، رسائل، به کوشش محمد عبدالهادی ابوریده، قاهره، ۱۳۶۹ق/ ۱۹۵۰م.
(۲۵) مقری، احمد، نفح الطیب، به کوشش یوسف بقاعی، بیروت، ۱۴۰۶ق/ ۱۹۸۶م.
(۲۶) .Aligarh، A. A.، «Zaid b. Rifāʿa and his Abridgment of Ibn as-Sikkīt’s Işāḥ al-Manṭiq»، ZDMG، ۱۹۳۶، vol. XC
(۲۷) .EI۲
(۲۸) .Flügel، G.، introd. Al-Fehrest (vide: PB، Ebn-e Nadīm)
(۲۹) .Flügel، G.، «Über Inhalt und Verfasser der arabischen Encyclopädie...»، ZDMG، ۱۸۵۹، vol. XIII
(۳۰) .Gayangos، P. D.، Muhammadan Dynasties in Spain، London، ۱۸۴۰-۱۸۴۶
(۳۱) .Goldziher، I.، «Über die Bennenug der Ichwān al-Safā»، Der Islam، ۱۹۱۰، vol. I
(۳۲) .Hamdani، A.، «Abū Ḥayyān al-Tawḥīdī and the Brethren of Purity»، International Journal of Middle East Studies، Cambridge، ۱۹۷۹، vol. IX، no. ۳
(۳۳) .Hamdani، A.، «An Early Fāŧimid Source on the Time and Authorship of the Rasāʾil Ihwān al-Safāʾ»، Arabica، ۱۹۷۹، vol. XXVI، no. ۱
(۳۴) .Plato، Politéia (Republic)
(۳۵) .Plato، Theaitetos
(۳۶) .Qāḍī، W.، «Kitāb Siwan al-Ḥikma...»، Der Islam، ۱۹۸۱، vol. L. VIII، no. ۱
شرف الدین خراسانی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «اخوان الصفا».