• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

قرمطیان‌

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



قرمطیان شاخه‌ای از شاخه‌های درخت تناور اسماعیلیان‌اند. اینان پس از قیام مشهور صاحب الزنج (۲۶۴ هـ ۸۷۷ م)، در سمت جنوبی بین‌النهرین ظهور کردند. اختلاف ایشان به عنوان یک فرع (با اسماعیلیان به عنوان اصل) در برخی مسائل درجه‌ دوم است، اما در جنبه‌های اساسی با هم اشتراک دارند. این جنبش منحصر به اعراب و نبطیان ساکن عراق و سوریه و جزیرة‌العرب بود، و از آن روی که برای اقامه‌ عدل و مساوات در میان مردم کوشش می‌کردند، از سایر اسماعیلیان ممتاز بودند، و از این حیث، دنباله‌ بابکیان به شمار می‌آمدند.



قیام حمدان قرمط در حوالی واسط، میان کوفه و بصره، پدید آمد. آنجا منطقه‌ای بود آماده برای دعوت‌های انقلابی، مردمش آمیزه‌ای از اعراب و نبطیان و بردگان رنجی بودند. اینان برای دیگران کار می‌کردند و زیر فشار ستم اربابان خود بودند. حمدان، که خود یکی از داعیان اسماعیلیان بود، مرکزی ترتیب داد و آن را «دارالهجره» نامید و پیروانش در آنجا گرد می‌آمدند، وجوهات خود را به آن جا می‌پرداختند، یکی از این وجوه «زکات الفطره» بود، که برای امام مستور جمع آوری می‌شد. و دیگر «ضریبة الهجره» بود، برای تامین نیازمندی‌های «دارالهجره» و سه دیگر «خمس» بود برای شرکت در «عشاء المحبه»، یعنی خوردن «خبز الفردوس» (نان بهشتی). کار پیروان حمدان بدان جا کشید که همه‌ مایملک خود را، به صورت مشاع، در اختیار جمع قرار دادند، تا آنجا که دیگر فقیر و غنی در میان ایشان نماند و کسی، جز «شمشیر و سلاحش»، مالک چیزی نبود. معاون و دست راست او دامادش، عبدان، بود. این عبدان کتابی در شرح مذهب قرمطی نوشت و گفت که همه کتب آسمانی و قوانین دینی، که به پیامبران وحی شده، حجابی است برای معنی باطنی آن، که هیچ کس، جز امام یا جانشین او، آن معنی باطنی را درک نتواند کرد.

۱.۱ - توسعه دعوت

حمدان، وقتی که دید که مردم را به جمعیت او اقبالی است، تشکیلات دقیقی چید و دعوت خود را به خارج نیز گسترش داد. ذکرویه‌ دندانی را به عراق فرستاد و ابوسعید جنابی را به جنوب ایران و بحرین روانه کرد. حمدان و ذکرویه و ابوسعید فقط مجریان اوامر داعیانی بالاتر از خود بودند که هیچ کس نام حقیقی آنها را نمی‌دانست. آن‌ها اسم‌های مستعاری داشتند، چون «صاحب الظهور» و «صاحب الناقه» و «صاحب الخال». کم‌کم در اطراف سرزمین خلافت، پناهگاه‌هایی تاسیس شد و قیام‌هایی به وقوع پیوست، که مهم‌تر از همه، قیام ذکرویه در صحرای سوریه به سال ۲۸۸ ه ـ ۹۰۰ م بود، و قیام خراسان به سال ۲۹۰ هـ/ ۹۰۲ م. ولی خلیفه عباسی همواره نیرومندتر از ایشان بود، و همه‌ این قیام‌ها را سرکوب کرد؛ مخصوصاً پس از مرگ ذکرویه جنبش عراق خاموش شد.
در احساء و بحرین (آنجا که «صاحب الناقه» (ابوعبدالله محمد) ابوسعید جنابی را فرستاده بود) دعوت قرمطیان پیروزی درخشانی به‌دست آورد. هنوز سال ۲۸۸ هـ/ ۹۰۰ م نیامده بود که ابوسعید بر آن بلاد غلبه یافت و بصره و بغداد را تهدید کرد.

۱.۲ - حمله به مکه

بعد از وفات ابوسعید، پسرش، ابوطاهر سلیمان (۳۰۱ هـ/ ۹۱۴ م)، به‌جای او نشست. او گاه به بصره و بغداد می‌تاخت و گاه به حجاز و حرمین ( مکه و مدینه) و حجاج را به خطر می‌افکند، تا آنجا که وحشت سرتاسر بلاد خلافت را بگرفت. در سال ۳۱۷ هـ/۹۳۰ م، ابوطاهر به مکه درآمد و مردم آنجا و حاجیان از زن و مرد را، در حالی که به کعبه پناه برده بودند، قتل عام کرد، چاه زمزم را از ایشان بینباشت و زمین مسجد را به اجسادشان مفروش ساخت؛ و در کوچه‌های مکه و کوه‌های اطراف، در حدود سی هزار تن از مردم خراسان و مغرب بکشت و همین قدر از زنان و پسران اسیر گرفت. همه آنچه را که در مکه بود، از زیورها و جواهر و گنج‌ها غارت کرد. همچنین حجرالاسود را با خود برد، و این سنگ مدت بیست سال دور ازکعبه ماند، تا آن که به امر منصور، خلیفه‌ فاطمی، به موضع نخستین بازگردانده شد. بعد از مرگ ابوطاهر، تغییر مهمی رخ نداد، جز آنکه فرزندانش، به جای ایجاد جنگ‌های خارجی، به اصلاح امور داخلی پرداختند.


تردید نیست که پیوند قرمطیان با فاطیمان در آغاز مستحکم‌تر بود و بزرگان این فرقه مردم را، به نام «امام زمان مستور»، به دین نوین می‌خواندند، و وجوهات را به نام خلفای فاطمی جمع می‌کردند و قسمتی از آن را برای ایشان می‌فرستادند. نیز دیدیم که حجرالاسود را به مکه باز نگردانیدند، مگر به امر منصور، خلیفه‌ فاطمی. ماسینیون، در مقاله‌ای که در خلاصه‌ دائرة المعارف اسلامی، در پیرامون معتزله نوشته است، گوید: سلاله‌ فاطمی، هنگام قیام در مغرب و مصر، خود را وابسته به مذهب قرمطی می‌دانست. اما دوری راه و پیروزی‌هایی که قرمطیان به دست آوردند موجب شد که آن‌ها از خلفا فاصله بگیرند و به دشمنانشان ( عباسیان) نزدیک شوند، زیرا در رفتار و سلوک، خلفای فاطمی را مطابق آنچه از امام انتظار داشتند نیافتند.


دیدیم که میان مذهب قرمطیان و سبک اجتماعی مزدک و بابک ارتباطی استوار بود. این مذهب مبتنی بر اشتراک اموال بود. چنان که ناصرخسرو، جهانگرد ایرانی، که در سال ۴۴۳ هـ/ ۱۰۵ م از احساء دیدن کرده است گوید: «و آسیاها باشد در لحسا (احساء) که ملک سلطان باشد، و به سوی (برای) رعیت غله آرد کنند، که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند». دیگر گوید: «همه چیز در میان آنان مشترک است، مگر شمشیر».
اما از لحاظ دین، قرمطیان را دین یا شعائر دینی قابل ذکری نیست. ابوطاهر کعبه را ویران کرد و ارکان آن را در هم کوبید تا، به قول خود، بنای کفر و پرستش سنگ‌ها را براندازد. ابن جزار گوید: «یکی از اصحاب ابوطاهر سوار بر اسب خود وارد خانه‌ خدا شد و به مردمی که در آنجا بودند ندا داد که «ای خران» شما این خانه‌ سنگی را سجده می‌کنید، و گرد آن می‌چرخید، و به اکرامش می‌رقصید، و رخ بر دیوارهایش می‌سایید، و فقیهان شما، که مقتدایان شما هستند، چیزی بهتر از این به شما نمی‌آموزند، و برای محو این خرافات جز این شمشیر باقی نمانده است. والسلام»
این امر بر نویسندگان اسلام مخفی نماند، بدین سبب قرمطیان را به کفر و زندقه متهم ساختند.


صاحب الفرق بین الفرق گوید: «برای هر رکنی از ارکان شریعت تاویلاتی آوردند که مورث گمراهی است. چنانکه گفتند: نماز دوست داشتن امام است، و حج زیارت و خدمت اوست، و مراد از روزه امساک از افشاء راز ایشان است بدون عهد و میثاقی. و گفتند هر کس که معنی عبادت را دانست، وجوب آن از او ساقط می‌شود؛ و یقین را در معرفت تاویل دانستند».
اما به شهادت ناصرخسرو، قرامطه به هیچ وجه سختگیری نمی‌کردند: «اگر کسی نماز کند، او را بازندارند، ولیکن خود نکنند»


فلسفه‌ قرمطیان، در خطوط کلی، با فلسفه‌ اسماعیلیان اختلافی ندارد.
انتشار سریع و پیروزی بزرگت این افکار، در پهنه‌ سیاست و فکر، به‌جایی رسید که به‌صورت خطری درآمد، و موجب وحشت علمای اسلام شد. چنانکه نادیده گرفتن آن دیگر امکان نداشت. علمای اسلام در مسلک قرمطی، آثار هجوم مجوسان و مزدکیان (خرمیان) و مانویان را برای انهدام ارکان اسلام به عیان می‌دیدند، چنان‌که غزالی تعلیمات قرمطیان را کفر می‌خواند، و می‌گفت: «ایشان در عقیده به دو مبدا، از ثنویت مجوس الهام گرفته‌اند؛ ولی به‌جای نور و ظلمت، دو لفظ سابق و تالی را به‌کار می‌بردند».

۵.۱ - جایگاه نور

در مذهب قرامطه، نور را جایگاه ممتازی است. ذات الهی نور علوی است که از آن نور شعشعانی و نور قاهر صادر می‌شود و از این است که عقل کلی و نفس هستی صدور می‌یابند و این نفس عقول بشری (عقول انبیا و ائمه و برگزیدگان) را می‌آفریند. اما دیگر عقول اشباح عدمیه‌اند. نور شعشانی، در مرحله ی دوم، نور ظلامی را (که همان ماده باشد) می‌آفریند. ماده‌ منفعل و مقهور و آماده‌ زوال است، به صورت‌های گوناگون درمی‌آید، چون افلاک در آسمان و اجسام فانی بر روی زمین.
عقول انبیاء و ائمه و پیروانشان شعاع‌هایی عایی از نور شعشعانی هستند، بدین طریق که نور شعشعانی، در میان نور ظلامی ساکن در ماده، به آنها فیض می‌بخشد. و آن‌ها بدین گونه صاحب نور می‌شوند و شعور ذاتی خود را از دست داده، دارای طبیعت و حدس الهی می‌شوند که آنان را از عبودیت طاغیان پنج‌گانه ـ یعنی «آسمان» که شب و روز را از پی هم می‌آورد، و «طبیعت» که شوق و اسف می‌آفریند، و «ناموس» (قانون) که امر و نهی می‌کند، و «دولت» که مراقبت و معاقبت می‌کند، و «ضرورت» که هر انسانی را خاضع کار روزانه‌ خود می‌سازد، آزاد می‌کند.
قرمطیان حقیقت مذهب خود را برای پیروانشان آشکار نمی‌ساختند، مگر بعد از آماده ساختن طولانی و طی مراحل مختلفی که روش فیثاغوریان و مانویان را به یاد ما می‌آورد، و نیز پس از آنکه فرد را سوگندهای گران می‌دادند که رازی را فاش نسازد.

۵.۲ - تاثیر قرمطیان در تطور اسلام

در این امر تردیدی نیست که قرمطیان، در فکر اسلامی اثری عمیق داشته‌اند.
ماسینیون می‌گوید: متصوفه، با آن که با اسماعیلیان و قرمطیان مبارزه می‌کردند، از آن‌ها اصطلاحات متعددی فراگرفتند، مثل نورانی، نفسانی، روحانی، جسمانی، شعشاعانی، وحدانی، ناموس، لاهوت، ناسوت، جبروت، فیض، حلول، ظهور، جولان، تکوین، تلویح و تایید. نیز می‌بینیم که شهاب‌الدین سهروردی اصطلاح (نور قاهر) را به کار برده است، چنانکه ابن عربی تاویل قرآن را از ایشان اقتباس کرده، اگر چه در تاویل، راه اعتدال پیموده است.


۱. امام خمینی، روح‌الله، توضیح المسائل، مسئله ۱۵۱۹.    
۲. امام خمینی، روح‌الله، تحریر الوسیله، ج۱، ص۲۴۱.    
۳. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ص۲۱۶.    
۴. بی آزار شیرازی، عبدالکریم، رساله نوین، ص۱۶۳.
۵. غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۱۷۳.
۶. غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۲۲۹.
۷. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۶، صت ۲۶۶-۲۶۷.    
۸. علم الهدی، مرتضی، الشافی، ص ۲۳۳-۲۳۴.    
۹. محدث (بندر ریگی)، علی، سیاه‌ترین هفته تاریخ، ص ۱۴۲-۱۴۴.
۱۰. شرح نهج‌البلاغه، ج ۱۲، ص ۸۲-۹۰.    
۱۱. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۴، تابستان ۸۲، ص ۱۵.
۱۲. عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۱۰۳.
۱۳. طائی، نجاع عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۵۷-۲۵۹، به نقل از الاصابه، ج ۳، ص ۲۲۸.
۱۴. طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۳۶.
۱۵. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۰، تابستان ۸۱، ص ۲۰.
۱۶. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۲، تابستان ۷۹، ص ۳۱.
۱۷. خطیب، عبدالرحیم، شیخین (چاپ ششم ۱۳۸۲)، ص ۲۹.
۱۸. حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک علی الصحیحن، جلد ۴، صفحه ۳۴۴.    
۱۹. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج ۱۰، ص ۲۶۶.    
۲۰. اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج۱، ص ۳۰.
۲۱. متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج ۴، ص۳۷.
۲۲. حسینی فیروزآبادی، مرتضی، شناسایی هفت تن در صدر اسلام، ترجمه السبعه من السلف به قلم: عباس راسخی نجفی، ص ۸۱-۸۲.
۲۳. غیب غلامی، حسین، علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) و رمز حدیث فدک، ص ۴۳-۴۵، به نقل از، تاریخ مدینه دمشق، ج ۲۸، ص ۲۰۰.
۲۴. فاروقی، فؤاد، بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم ۱۳۷۹)، ص ۳۵.
۲۵. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۲، تابستان ۷۹، ص ۳۱.
۲۶. عسکری، سید مرتضی، عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۲۳۲.
۲۷. عسکری، سید مرتضی، عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۲۳۲-۲۳۳.
۲۸. طبقات الکبری، ج ۸، ص ۶۹-۷۳.    
۲۹. عسکری، سید مرتضی، ج ۳، ص ۲۳۳.
۳۰. سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۱۳۲.    
۳۱. زمخشری، محمود بن عمر، الکاشف، ج ۳، ص ۲۳۱.    



اندیشه قم، برگرفته از مقاله «قرمطیان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۲/۲.    
--------
۴
نماز عید دو رکعت است. که نمازگزار در رکعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، باید پنج تکبیر بگوید و بعد از هر تکبیر یک قنوت بخواند. و بعد از قنوت پنجم، تکبیر دیگری بگوید و به رکوع رود و دو سجده بجا آورد و برخیزد.
سپس در رکعت دوم چهار تکبیر بگوید، بعد از هر تکبیر قنوت بخواند و تکبیر پنجم را بگوید و به رکوع رود. بعد از رکوع دو سجده کند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.


۱. نماز عید فطر و قربان در زمان حضور امام (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) واجب است.
۲. نماز عید فطر و قربان در زمان غیبت مستحب است.
۳. وقت نماز عید از اول آفتاب روز عید تا ظهر.
۴. مستحب است که قبل از نماز عید، غسل نماییم.
۵. نماز عید، سوره مخصوصی ندارد. بهتر است که در رکعت اول آن، سوره ۹۱ (شمس) و در رکعت دوم سوره ۸۸ (غاشیه)، یا در رکعت اول سوره ۸۷ (اعلی) و در رکعت دوم سوره ۹۱ (شمس) خوانده شود.
۶. نماز عید، اذان و اقامه ندارد و به‌جای آن سه بار گفته می‌شود: «الصّلوة».
۷. پس از نماز، امام جماعت در برابر مردم قرار می‌گیرد و مانند نماز جمعه رجاءً در دو نوبت سخنرانی می‌کند و در ضمن پند و‌اندرز بیان مسائل سیاسی و اجتماعی، در عید فطر احکام زکات فطره، و در سخنرانی عید قربان احکام ذبح و قربانی و موارد مصرف آنها را بیان می‌نماید.


اللهمّ اهل الکبریاء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرّحمة و اهل التقوی و المغفرة، اسئلک بحقّ هذا الیوم، الّذی جعلته للمسلمین عیدا و لمحمّد صلّی الله علیه و آله ذخراً و شرفاً و کرامةً و مزیداً، ان تصلی علی محمّد و آل محمد و ان تدخلنی فی کلّ خیر ادخلت فیه محمّدا و آل محمّد، و ان تخرجنی من کلّ سوء اخرجت منه محمّدا و آل محمد صلواتک علیه و علیهم. اللهمّ انی اسئلک خیر ما سئلک به عبادک الصّالحون و اعوذ بک ممّا استعاذ منه عبادک المخلصون.
خداوندا تو سزاوار بزرگی، سرفرازی، بخشندگی، توانایی، بخشایش و رحمتی. سزاوار آنی که به خاطر تو پرهیز کنیم و از تو آمرزش بخواهیم در روزی که برای مسلمانان عید قرار داده‌ای. و برای محمد که درود خدا بر او و دودمانش باد، ذخیره افتخار و بلندی مقام که بر او و دودمانش درود فرستی و مرا بدان چه نیکی و سعادت است و به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و خاندانش ارزانی داشته‌ای بهره‌مند سازی و از هر بدی که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و خاندانش را خارج ساختی، رهایی دهی، درود تو بر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و خاندانش باد. خداوندا! از تو می‌خواهم بهترین چیزی را که بندگان شایسته‌ات از تو می‌خواهند، و به تو رو می‌آورم بدان گونه که بندگان شایسته‌ات از بدی‌ها پناه آورده‌اند.
[۴] بی آزار شیرازی، عبدالکریم، رساله نوین، ص۱۶۳.



۱. امام خمینی، روح‌الله، توضیح المسائل، مسئله ۱۵۱۹.    
۲. امام خمینی، روح‌الله، تحریر الوسیله، ج۱، ص۲۴۱.    
۳. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ص۲۱۶.    
۴. بی آزار شیرازی، عبدالکریم، رساله نوین، ص۱۶۳.
۵. غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۱۷۳.
۶. غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۲۲۹.
۷. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۶، صت ۲۶۶-۲۶۷.    
۸. علم الهدی، مرتضی، الشافی، ص ۲۳۳-۲۳۴.    
۹. محدث (بندر ریگی)، علی، سیاه‌ترین هفته تاریخ، ص ۱۴۲-۱۴۴.
۱۰. شرح نهج‌البلاغه، ج ۱۲، ص ۸۲-۹۰.    
۱۱. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۴، تابستان ۸۲، ص ۱۵.
۱۲. عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۱۰۳.
۱۳. طائی، نجاع عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۵۷-۲۵۹، به نقل از الاصابه، ج ۳، ص ۲۲۸.
۱۴. طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۳۶.
۱۵. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۰، تابستان ۸۱، ص ۲۰.
۱۶. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۲، تابستان ۷۹، ص ۳۱.
۱۷. خطیب، عبدالرحیم، شیخین (چاپ ششم ۱۳۸۲)، ص ۲۹.
۱۸. حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک علی الصحیحن، جلد ۴، صفحه ۳۴۴.    
۱۹. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج ۱۰، ص ۲۶۶.    
۲۰. اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج۱، ص ۳۰.
۲۱. متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج ۴، ص۳۷.
۲۲. حسینی فیروزآبادی، مرتضی، شناسایی هفت تن در صدر اسلام، ترجمه السبعه من السلف به قلم: عباس راسخی نجفی، ص ۸۱-۸۲.
۲۳. غیب غلامی، حسین، علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) و رمز حدیث فدک، ص ۴۳-۴۵، به نقل از، تاریخ مدینه دمشق، ج ۲۸، ص ۲۰۰.
۲۴. فاروقی، فؤاد، بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم ۱۳۷۹)، ص ۳۵.
۲۵. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۲، تابستان ۷۹، ص ۳۱.
۲۶. عسکری، سید مرتضی، عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۲۳۲.
۲۷. عسکری، سید مرتضی، عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۲۳۲-۲۳۳.
۲۸. طبقات الکبری، ج ۸، ص ۶۹-۷۳.    
۲۹. عسکری، سید مرتضی، ج ۳، ص ۲۳۳.
۳۰. سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۱۳۲.    
۳۱. زمخشری، محمود بن عمر، الکاشف، ج ۳، ص ۲۳۱.    



ن


از آنجا که مردم معاصر با پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) به زندگی ساده خو کرده و از ساده‌زیستی پیشوای خود خرسند بودند، این ویژگی را از مهم‌ترین معیارهای زمامداری می‌شناختند. اگر فردی در بهره‌وری از دنیا ، زهد و قناعت‌پیشه می‌ساخت و غذای ناملایم می‌خورد و لباس خشن می‌پوشید، هر چند دیگر معیارهای رهبری را نمی‌داشت، برای زمامداری، شایسته شناخته می‌شد.
[۵] غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۱۷۳.


۱۲.۱ - عوام‌فریبی

بنابراین، بسیار طبیعی می‌نماید که خلفا جهت عوام‌فریبی و مشروعیت بخشیدن به خلافت غاصبانه خود، از این نقطه‌ضعف در افکار عمومی نسبت به ساده‌زیستی زمامداران، نهایت بهره‌برداری سیاسی و استفاده ابزاری را نموده و تا آن جا که در توان داشتند سعی خود را در کناره‌گیری از لذات مادی جهت بهره‌مندی از لذت شیرین‌تر قدرتمندی و حکمرانی بر عرب و عجم به‌کار برند.
توانایی فریب مردم به واسطه این گونه زاهد‌نمایی‌ها تا آنجا بود که توانست سکوت مسلمانان در قبال بدعت‌ها و اعمال خلاف شرع سردمداران خلافت، همچون غصب فدک را به همراه آورد؛ زیرا:
ابوبکر و عمر چندان از بیت‌المال استفاده نمی‌کردند. بنابراین، مردم می‌پنداشتند اگر خلیفه بر تصاحب اموال کسی اصرار ورزد، بدان مقصود نیست که اموال شخصی خود را افزوده سازد.
مردم دوست دارند زمامدارشان در ازدیاد اموال، بر آنها سخت نگیرد و اگر مالیاتی از ایشان می‌ستاند به مصرف شخصی نرساند.
[۶] غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۲۲۹.


۱۲.۲ - دیدگاه ابو‌جعفر نقیب

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج‌البلاغه سخنانی را از استادش ابوجعفر نقیب نقل می‌کند که در فهم سیاست زاهد نمایی زمامداران مؤثر است؛ او می‌گوید: شیوه و رفتاری که (ابوبکر و عمر) در دوران زندگی سیاسی خود انتخاب کردند و بیشتر مایه حسن ظن مردم نسبت به آنان گردید، این بود که خود را از اموال دنیوی رها کردند و در بهره‌وری از دنیا زهد به خرج دادند، شیوه دوری از زینت‌های دنیوی را در پیش گرفتند، از دنیا دوری کردند و به مقدار اندک آن قناعت نمودند، غذای ناملایم خوردند و لباس کرباس پوشیدند، چون دنیا به آنان روی آورد، اموال را بین مردم تقسیم نمودند، و با کم و زیاد آن خود را آلوده ننمودند، و این مسئله باعث گردید دل‌ها به سوی آنان متمایل و حسن ظن به آنها پیدا شود و آنان که اندک شبهه‌ای در دل داشتند با خود گفتند: اگر اینان که با دستورات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مخالفت می‌کردند، برای دست‌یابی به خواسته‌های نفسانی خود بود؛ این معنا در آنان به ظهور می‌پیوست و به دنیا رغبت نموده و به آن توجه می‌نمودند. چگونه با دستورات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) مخالفت ورزیدند و (در عین حال) لذات دنیوی را ترک کردند؛ که دنیا و آخرتشان ـ هر دوـ را زیان رساند؟! این کاری است که هیچ عاقلی انجام نمی‌دهد.

۱۲.۳ - تاثیر عوام‌فریبی بر سکوت مردم

همین مسئله باعث گردید که در کار آنان (منظور، مخالفت‌های آن دو و اطرافیانشان با دستورات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و احکام شرع می‌باشد.) شک و تردیدی برای کسی باقی نماند، حکومت آنان را باور نمایند و کردار آنان را تصویب کنند.
ولیکن مردم در اینجا یک نکته را فراموش کردند، لذت ریاست را از یاد بردند و توجه نکردند که مردان والاهمت که دارای‌ اندیشه‌ای بزرگ (این تمجید از خلفا همانند ستودن زیرکی عمرو عاص می‌باشد.) هستند، توجهی به خورد و خوراک و زن ندارند، و تنها خواستار ریاست و نفوذ کلمه هستند؛ چنانچه شاعر گوید: عده‌ای از لذت مال صرف‌نظر کردند و لیکن از لذت امر و نهی صرف‌نظر ننمودند.
ابوجعفر نقیب گوید: فرق بین این دو با خلیفه سوم که موجب شد با آن کیفیت کشته شود و مردم او را از خلافت خلع نموده و... این بود که (عثمان) خود و خانواده‌اش را در اموال مقدم داشت و اگر عثمان شیوه (خلیفه) اول و دوم را در پیش می‌گرفت و خانواده خود را از دست‌یابی به اموال باز می‌داشت و آن را در میان مردم توزیع می‌کرد و خود را کنار می‌کشید، هرگز کسی از او خرده نمی‌گرفت و دوری نمی‌گزید، گرچه قبله را از کعبه به جانب بیت‌المقدس می‌نمود و بلکه اگر یکی از نمازهای پنج‌گانه را حذف می‌کرد و به چهار نماز اکتفا می‌نمود، کسی از او انتقاد نمی‌کرد.
[۹] محدث (بندر ریگی)، علی، سیاه‌ترین هفته تاریخ، ص ۱۴۲-۱۴۴.

بنابراین تحلیل، می‌توان یکی از علت‌های سکوت مسلمانان در قبال مشاهده بدعت‌های خلیفه دوم را دریافت و پی برد که چرا را از نظر صحابه و تابعین، نظر خلیفه ـ ولو خلاف سنت نبوی باشد ـ عین حکم شرع بوده است (؟!) زهد سیاسی
هر چند که ادعا می‌شود: تقوی و خداترسی بی شایبه، وی را بر آن داشت تا سعید بن زید را... از اعضای شورا قرار ندهد؛ زیرا او پسر عمویش بود.!
ولی باید گفت: سیاست زیرکانه زهد که در جلب محبوبیت عمومی و کسب مشروعیت برای خلیفه تاثیر به سزایی داشت، در نحوه اداره امور حکومت و گزینش کارمندان به کار گرفته می‌شد.

۱۲.۴ - سیاست متفاوت خلیفه اول و دوم با عثمان

خلیفه اول و دوم، صرف‌نظر از شایستگی، توانایی و لیاقت افراد، از به‌کار گماردن خویشان نزدیکان خود در امور مملکتی، به شدت اجتناب می‌ورزیدند.
[۱۱] دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۴، تابستان ۸۲، ص ۱۵.

البته در این میان موارد استثناء هم می‌توان یافت:
الف) ابوموسی اشعری، کارگزار خلیفه دوم در بصره که عبدالله ابن عمر داماد اوست.
[۱۲] عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۱۰۳.
او سعی داشت تا در ماجرای حکمیت، دامادش را به خلافت برساند.
ب) قدامة بن مظعون، دایی عبدالله بن عمر و حفصه که مدتی کارگزار خلیفه دوم در بحرین بود
[۱۳] طائی، نجاع عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۵۷-۲۵۹، به نقل از الاصابه، ج ۳، ص ۲۲۸.
سند تاریخی زیر نشان می‌دهد که خلیفه دوم به خطر به کار گماردن اقوام و خویشان خود در امور حکومتی به خوبی واقف بود و درست به دلیل رعایت همین دقت سیاسی از انجام آن اجتناب می‌نمود و به جای آن از عناصر با نفوذ که دارای پشتوانه قبیله‌ای بودند، بهره می‌جست.
او ضمن پیش‌بینی درباره عاقبت عثمان چنین گفت: اگر عثمان خلیفه شود، فرزندان ابی معیط و امیه را بر مردم مسلط می‌گرداند و بیت‌المال را در اختیار آن‌ها قرار می‌دهد. سوگند که اگر به حکومت دست یابد چنین خواهد کرد و اگر چنین کند، عرب بر او بشورد، آن سان که او را در خانه‌اش به قتل برسانند حال چطور شد که خلیفه ترکیب شورای شش نفره و اختیارات فرزند عوف را به گونه‌ای تنظیم نمود که خلافت به طور قطع به عثمان برسد؛ سؤالی است که باید از خود خلیفه پرسید؟!!

۱۲.۵ - زهد یا عوام‌فریبی

سندی که ملاحظه می‌فرمایید نشان‌دهنده آن است که زهد خلیفه، سیاستی ریاکارانه، از روی مصلحت‌اندیشی و تنها به جهت جلوگیری از اعتراض مسلمانان به او بوده است؛ چرا که مدارک تاریخی حاکی از آن است که:
هرمزان به عمر گفت: اجازه می‌دهی که برای مسلمانان غذایی طبخ کنم.
خلیفه پاسخ داد: بیم دارم که از عهده آن بر نیایی.
هرمزان گفت: نه، می‌توانم.
خلیفه گفت: اختیار با تو است.
هرمزان برای آنان غذاهای رنگارنگی با طعم‌های ترش و شیرین پخت و آنگاه نزد خلیفه آمده و گفت: غذا آماده است، برای خوردن آن بیایید.
خلیفه در وسط مسجد ایستاد و صدا زد:
ای مسلمانان! من فرستاده هرمزان به سوی شما هستم، پس مسلمانان به دنبالش راه افتادند؛ هنگامی که خلیفه به درب منزل او رسید به همراهانش گفت:
همین جا منتظر باشید. آنگاه خودش وارد خانه شد و گفت: غذایی را که پخته‌ای بیاور تا ببینم. سپس ظرف بزرگی را طلب کرد و به هرمزان دستور داد تا همه غذاهایی را که پخته بود در آن بریزد و هم بزند تا مخلوط و یکی شوند.
هرمزان گفت: غذاها را خراب کردی. طعم برخی از این‌ها ترش و برخی دیگر شیرین است.
عمر پاسخ داد: آیا می‌خواهی نظر مسلمانان را از من برگردانی. آنگاه پس از یکی کردن انواع غذاهایی که هرمزان پخته بود، اجازه داد تا مسلمانان وارد شوند و از آن غذا بخورند.
[۱۴] طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۳۶.


۱۲.۶ - رفتارهای دوگانه

یکی از ادعاهای مطرح شده در اثبات زهد خلفا چنین است:
برای اثبات بی‌رغبتی وی به متاع دنیا و دوری از راحت‌طلبی و پرهیزکاری در استفاده از اموال بیت‌المال، دو مثال از سیره ابوبکر کافی است:

۱۲.۶.۱ - نقل زهد ابی بکر

روزی زن ابوبکر شیرینی خواست، وی گفت پولی نداریم که بتوانیم با آن شیرینی تهیه کنیم.
همسرش گفت: از خرج روزانه مقداری پس‌انداز می‌کنیم تا پول شیرینی جمع شود. ابوبکر به او اجازه داد، پس از چندین روز مبلغ بسیار کمی گرد آمد؛ آن را به ایشان تقدیم نمود تا شیرینی بخرد. اما ابوبکر آن پول را گرفت و به بیت‌المال برگرداند و گفت: تجربه ثابت کرد که این مبلغ از مخارج ما اضافه است. لذا فرمان داد تا همان اندازه که او هر روز پس‌انداز کرده است از شهریه‌اش بکاهند و غرامت روزهای گذشته را از ملک شخصی خویش که قبل از خلافت به دست آورده بود پرداخت نمود.
[۱۵] دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۰، تابستان ۸۱، ص ۲۰.

علاوه بر آن در لحظات پایانی عمر، زمین شخصی خود را فروخت و مبلغی را که در دوران خلافت (با تصویب مسلمین) به عنوان حقوق دریافت نموده بود، مسترد نمود وصیت کرد که تمام وسایلی که در زمان خلافت از آنها استفاده می‌کرده به بیت‌المال برگردانده شود!
[۱۶] دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۲، تابستان ۷۹، ص ۳۱.

قبل از بررسی و نقد ادعاهای فوق بر اساس مراجعه به اسناد تاریخی، توجه شما را به اعترافی از خود خلیفه جلب می‌نماییم که دلالت دارد: او نمی‌توانست خود را از دنیا و مظاهر فریبنده آن نگه دارد. در حالی که ادعا می‌شود: ابوبکر بی‌اعتناترین مردم نسبت به دنیا بود.!
[۱۷] خطیب، عبدالرحیم، شیخین (چاپ ششم ۱۳۸۲)، ص ۲۹.


۱۲.۶.۲ - نقل وابستگی ابوبکر به دنیا

المستدرک علی الصحیحین به سند خود از زید بن ارقم نقل می‌کند که گفت ما با ابوبکر بودیم که او نوشیدنی خواست.
برای او آبی توأم با عسل آوردند. هنگامی که آن را به لبان خود نزدیک کرد، گریست تا جایی که صحابه و یاران او نیز با او گریستند... زید گفت: بعد از مدتی ابوبکر چشمان خود را پاک کرد.
از او پرسیدند: ای خلیفه رسول خدا! علت گریه تو چه بود؟
ابوبکر گفت: من زمانی همراه رسول خدا بودم که دیدم چیزی را از خود دور می‌کند، اما کسی را همراه او ندیدم.
گفتم: یا رسول‌الله! چه چیزی را از خود دفع می‌کنید؟
فرمود: این دنیاست که برای من مجسم شده است و به او گفتم از من دور شو فریادی کشید اما دوباره برگشت و گفت: اگر تو از من بگریزی و رهایی یابی، کسی که بعد از تو خواهد بود، نخواهد توانست که از من رهایی یابد.
همین حدیث را خطیب بغدادی و ابو نعیم در حلیه الاولیاء
[۲۰] اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج۱، ص ۳۰.
نقل کرده‌اند و در آخر آن اضافه کرده‌اند که ابوبکر گفت: پس ترسیدم که دنیا مرا به خود مشغول داشته باشد و این مطلبی بود که باعث گریه من شد... متقی نیز در کنزالعمال
[۲۱] متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج ۴، ص۳۷.
در آخر آن اضافه کرده: پس ترسیدم دنیا به من پیوسته باشد که این امر سبب گریه من شد...
[۲۲] حسینی فیروزآبادی، مرتضی، شناسایی هفت تن در صدر اسلام، ترجمه السبعه من السلف به قلم: عباس راسخی نجفی، ص ۸۱-۸۲.


۱۲.۷ - نقد و بررسی

در بررسی این نقل به سه نکته اشاره می‌شود:
الف) ثبت این نقل از سوی اهل سنت در کتب معتبرشان، قبل از هر چیز مستلزم آن است که تعلق خاطر متقابل دنیا و خلیفه به یکدیگر را بپذیرند؛ که خود ناقض ادعای زهد اوست.
ب) اگر ادعای ابوبکر نزد همراهانش مبنی بر وقوع گفتگو میان دنیا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) صحت داشته باشد (همه نقل صحیح باشد)، این نقل دلالت بر جدایی‌ناپذیری دنیا از ابوبکر دارد که هرگز با زهد او قابل جمع نمی‌باشد.
ج) اگر تنها وقوع این گفتگو میان ابوبکر و مسلمانان صحت داشته باشد (بخشی از نقل صحیح باشد)، به نظر می‌رسد این اعتراف خلیفه نزد مسلمانان همراهش، با کیفیت خاص آن یعنی نقل حدیث از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) همراه با گریستن که شگرد معروف خلیفه می‌ِباشد، در اصل پوششی بوده است بر شدت دنیاخواهی او، و خلیفه در این جا با استناد به حدیثی ساختگی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)، علاوه بر توجیه تمایلات مادی خود برای مسلمانان، ردپای خلافت خویش را نیز به قبل از سقیفه بنی ساعده برده و با یک تیر دو نشان زده است؛ هم دنیاطلبی‌اش را توجیه کرده و هم خلافتش را با استناد به سخن دنیا با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) ـ یعنی عبارت: کسی که بعد از تو خواهد بود، مستحکم ساخته است؛ در حالی که تا دیروز شعار اینان برای غصب خلافت علوی عدم تعیین جانشین از سوی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) بود!

۱۲.۸ - حاتم‌بخشی بیت‌المال

همچنین تاریخ سندی را پیش روی ما قرار می‌دهد که علاوه بر تأیید این اعتراف به دنیاخواهی، در تعارض شدید با ادعای دقت‌نظر خلیفه در پرهیز از استفاده‌های شخصی و خانوادگی از بیت‌المال قرار دارد.
عبدالله، نواده دختری ابوبکر از اسماء همسر زبیر، که سخت مورد توجه و محبت خاله خود عایشه نیز قرار داشت؛ درخواستی از پدربزرگ خود می‌کند که جالب توجه است.
در آن روز که ابوبکر خلیفه گردید، عبدالله نوجوانی بیش نبود. روزی نزد ابوبکر آمد و منطقه وسیعی را از مدینه که کوهی هم در برداشت از او طلب نمود، و ابوبکر نیز به بهانه اینکه او را شاد نماید تمامی آن منطقه را به او بخشید!
... ابن عساکر داستان حاتم بخشی ابوبکر را به نوه خویش ـ عبدالله بن زبیر ـ چنین نقل می‌کند: عبدالله بن زبیر کوهی در منطقه‌ای از مدینه را از جدش ابوبکر درخواست نمود، و ابوبکر از او پرسید: این کوه را برای چه می‌خواهی؟
عبدالله گفت: ما در مکه این چنین کوهی داشته‌ایم و در مدینه نیز دوست داریم که چنین منطقه‌ای داشته باشیم و ابوبکر هم آن منطقه را برای او مشخص گردانید و به او بخشید و او هم در آن منطقه اقدام به بنای دو پل ارتباطی نمود که اکنون اثری از آن باقی نمانده است.
[۲۳] غیب غلامی، حسین، علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) و رمز حدیث فدک، ص ۴۳-۴۵، به نقل از، تاریخ مدینه دمشق، ج ۲۸، ص ۲۰۰.

این گونه استفاده‌های شخصی از بیت‌المال، در شرایطی در تاریخ ثبت شده است که ادعا می‌شود:
ابوبکر در مرض موتش به دخترش عایشه فرمود: ای عایشه همانا ما امور مسلمین را به دست گرفتیم و هیچ‌گونه پولی نه دینار و نه درهم از بیت‌المال آنها به عنوان حقوق نگرفتیم...!
[۲۴] فاروقی، فؤاد، بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم ۱۳۷۹)، ص ۳۵.

همچنین درباره محروم نگه‌داشتن خانواده و فرزندان خلیفه از حداقل خواسته‌های مادی توسط ابوبکر، شاهد تکرار این ادعا هستیم که:
در دوران خلافت خویش زندگی زاهدانه‌ای اختیار نمود که نمی‌توانست با حقوق دریافتی از بیت‌المال حتی برای یک‌بار شیرینی تهیه کرده و دهان فرزندان خود را شیرین کند، آن هم در زمان تسلسل فتوحات و غنائم و فراوان بودن مال و ثروت!
[۲۵] دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۲، تابستان ۷۹، ص ۳۱.

در حالی که اسناد تاریخی درباره تجمل‌گرایی دختری که در همین خانواده تربیت شده حاکی از آن است که: عایشه در همان زمانی که (پس از رحلت خاتم الانبیاء (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و دوره تسلسل فتوحات و غنائم و فراوان بودن مال و ثروت. ) زنان مسلمان و نیز سایر زنان پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) با سادگی و بدون زرق و برق، لباس می‌پوشیدند، انواع و اقسام رنگ‌ها و اجناس را در دسترس داشت و از آن‌ها استفاده می‌کرد. او از به کار بردن زینت‌آلات گران‌بها امتناع نمی‌ورزید. حتی در ایام حج و هنگام انجام این عبادت بزرگ که همه زرق و برق‌های مادی فراموش می‌گردد، ام المؤمنین از پوشیدن لباس‌های رنگین و زیبا و گران‌بها خودداری نداشت.
[۲۶] عسکری، سید مرتضی، عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۲۳۲.


۱۲.۹ - تجمل در زندگی

علامه سید مرتضی عسکری جهت ارائه این تحلیل، ابتدا به اسناد و مدارکی از کتب معتبر اهل سنت اشاره می‌نماید که به ذکر برخی از آنها می‌پردازیم:
الف) صاحب کتاب طبقات از قاسم بن محمد بن ابی بکر برادر زاده عایشه نقل کرده است که او لباس زرد رنگ می‌پوشید و انگشترهای زرین به دست می‌کرد.
ب) زنی از زنان مسلمان به نام شمسیه روایت می‌کند که روزی به نزد عایشه رفتم، پیراهن زرد رنگ بر تن و روسری و روبنده‌ای زرد رنگ بر سر و صورت افکنده بود.
ج) از عروة بن زبیر خواهرزاده او (یعنی عایشه) نقل شده است: عایشه بالاپوشی از حریر یا (خز) داشت که آن را گاه و بی گاه به تن می‌کرد. این روپوش را به عبدالله بن زبیر بخشید.
د) پس از رحلت خاتم الانبیاء (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) محمد بن اشعث که از سران طایفه کنده بود، برای عایشه پوستینی به هدیه آورده بود، و او در هنگام سردی هوا از این پوستین استفاده می‌کرد.
هـ) زنی مسلمان به نام امینه می‌گوید: روزی عایشه را دیدم که بالاپوشی سرخ رنگ و روسری سیاه رنگ پوشیده بود.
[۲۷] عسکری، سید مرتضی، عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۲۳۲-۲۳۳.

و) قاسم فرزند محمد بن ابی بکر نقل می‌کند که عایشه با لباس زرد رنگ احرام می‌بست، و او با پیراهن زرد و زیورآلات طلا احرام حج می‌بست.
[۲۹] عسکری، سید مرتضی، ج ۳، ص ۲۳۳.

نکته جالب این که عایشه در شرایطی از چنین پوشش‌هایی تجملاتی و رنگارنگ استفاده می‌کند که خودش رنگ و نوع پوشش زنان انصار را به عنوان الگوی پوشش یک بانوی مسلمان می‌ستاید و آنان را چنین توصیف می‌کند:
زنانی بهتر از بانوان انصار ندیدم، هنگامی که این آیه (آیه حجاب، سوره نور) نازل شد، هر کدامشان برخاسته و به سوی پارچه‌های پشمینه‌ای که داشتند، شتافتند و آن را بریده و خود را چنین با آن پوشاندند که گویا بر سرهایشان کلاغ‌های سیاه رنگ نشسته بود.


۱. امام خمینی، روح‌الله، توضیح المسائل، مسئله ۱۵۱۹.    
۲. امام خمینی، روح‌الله، تحریر الوسیله، ج۱، ص۲۴۱.    
۳. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ص۲۱۶.    
۴. بی آزار شیرازی، عبدالکریم، رساله نوین، ص۱۶۳.
۵. غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۱۷۳.
۶. غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۲۲۹.
۷. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۶، صت ۲۶۶-۲۶۷.    
۸. علم الهدی، مرتضی، الشافی، ص ۲۳۳-۲۳۴.    
۹. محدث (بندر ریگی)، علی، سیاه‌ترین هفته تاریخ، ص ۱۴۲-۱۴۴.
۱۰. شرح نهج‌البلاغه، ج ۱۲، ص ۸۲-۹۰.    
۱۱. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۴، تابستان ۸۲، ص ۱۵.
۱۲. عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۱۰۳.
۱۳. طائی، نجاع عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۵۷-۲۵۹، به نقل از الاصابه، ج ۳، ص ۲۲۸.
۱۴. طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۳۶.
۱۵. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۰، تابستان ۸۱، ص ۲۰.
۱۶. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۲، تابستان ۷۹، ص ۳۱.
۱۷. خطیب، عبدالرحیم، شیخین (چاپ ششم ۱۳۸۲)، ص ۲۹.
۱۸. حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک علی الصحیحن، جلد ۴، صفحه ۳۴۴.    
۱۹. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج ۱۰، ص ۲۶۶.    
۲۰. اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج۱، ص ۳۰.
۲۱. متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج ۴، ص۳۷.
۲۲. حسینی فیروزآبادی، مرتضی، شناسایی هفت تن در صدر اسلام، ترجمه السبعه من السلف به قلم: عباس راسخی نجفی، ص ۸۱-۸۲.
۲۳. غیب غلامی، حسین، علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) و رمز حدیث فدک، ص ۴۳-۴۵، به نقل از، تاریخ مدینه دمشق، ج ۲۸، ص ۲۰۰.
۲۴. فاروقی، فؤاد، بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم ۱۳۷۹)، ص ۳۵.
۲۵. دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۲، تابستان ۷۹، ص ۳۱.
۲۶. عسکری، سید مرتضی، عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۲۳۲.
۲۷. عسکری، سید مرتضی، عایشه در تاریخ اسلام، ج ۳، ص ۲۳۲-۲۳۳.
۲۸. طبقات الکبری، ج ۸، ص ۶۹-۷۳.    
۲۹. عسکری، سید مرتضی، ج ۳، ص ۲۳۳.
۳۰. سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۱۳۲.    
۳۱. زمخشری، محمود بن عمر، الکاشف، ج ۳، ص ۲۳۱.    




----------
استفاده شخصی از بیت المال
همچنین درباره ساده زیستی خلیفه و دقت نظر او در استفاده از بیت المال شاهد این ادعا هستیم که:
ابوبکر در هنگام وفات به عایشه وصیت کرد تا شتری را که برای سواری از آن استفاده می‌کرد و کاسه‌ای که در آن غذا می‌آورد و قطیفه‌ای که می‌پوشید، بعد از وفات وی به خلیفه‌ای که بعد از او به خلافت می‌نشیند بدهد و افزود استفاده از این اموال تا زمانی برایم جایز بود که متولی امور مسلمین بودم![۱۳]    
در پاسخ به این ادعا، به اسنادی از تاریخ اشاره می‌کنیم که دلالت بر رشوه دادن خلیفه از محل بیت المال جهت جلب حمایت مخالفین سیاسی حکومتش دارد، که در واقع یکی از بارزترین مصادیق سوء استفاده شخصی از اموال عمومی محسوب می‌شود و تقوای خلیفه در بهره‌ گیری از بیت المال را زیر سؤال می‌برد.
الف) همان طور که می‌دانید پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ابوسفیان را برای جمع آوری زکات به منطقه‌ای اعزام کرده بود و ابوسفیان در حالی به مدینه بازگشت که خلافت آن حضرت (صلی الله علیه و آله) در سقیفه بنی ساعده غصب شده بود.
ابوسفیان ابتدا به دلیل تعصبات قومی به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پیشنهاد بیعت داد، ولی پس از آن که از علی مأیوس شد و از طرفی هم حکومت وقت از مبارزه او بیمناک بود، عمر نزدیک ابوبکر رفت و گفت: این مردک آمد و از شرش ایمن نتوان بود؛ رسول خدا هم همیشه به همین منظور دل او را در دست داشت؛ حال آنچه از صدقه زکات است     و بیت المال در دست اوست، به او واگذار.ابوبکر نیز چنین کرد.ابوسفیان راضی شد و با ابوبکر بیعت کرد.[۱۵]    
از روایت طبری چنین بر می‌آید که ابوسفیان تا ابلاغ فرماندهی لشکری را که به سوی سوریه می‌رفت به نام پسر خود یزید ابن ابی سفیان نگرفت، با ابوبکر بیعت نکرد.[۱۶]     /[۱۷]    
خوانندگان محترم توجه داشته باشند که میان این افراد و بزرگ بنی امیه [۱۸]     هیچ گونه اختلاف نظری وجود نداشت و این بنده معتقد است تناقض گفتار میان آنها و ابوسفیان بر اساس استراتژی حساب شده برای ایجاد شکاف و اختلاف در جامعه بوده است و انگیزه خیر خواهانه‌ای در میان نیست.[۱۹]    
ب) البته باید توجه داشت که این سوء استفاده از بیت المال و رشوه‌ دادن به مخالفان از محل آن، تنها به مورد مذکور اختصاص نداشته و اسناد تاریخی نشان می‌دهد:
چون کار بیعت با ابوبکر استوار شد، وی از محل بیت المال، سهمی برای زنان مهاجر و انصار تعیین کرد.
سهم زنی از بنی عدی بن النجار را به زید بن ثابت سپرد که به وی برساند. زید به نزد آن زن آمد و سهم او را تقدیم کرد. زن پرسید این چیست؟ زید گفت: از سهامی است که ابوبکر برای زنان معین کرده است. گفت: می‌خواهید دین مرا به وسیله رشوه از من بستانید؟ به خدا سوگند، از او چیزی نخواهم پذیرفت. سپس آن سهمیه را به ابوبکر بازگرداند.[۲۰]    
به طور حتم این واقعه که تنها به جهت عدم دریافت رشوه توسط زنی از بنی نجار و افشاگری وی، در تاریخ ثبت گریده است، نمونه منحصر به فرد پرداخت رشوه از بیت المال نبوده و شک نیست مواردی که رشوه دستگاه خلافت، مخفیانه مورد قبول افراد قرار گرفته، بسیار بوده است؛ برای مثال می‌توان به دریافت آذوقه رایگان توسط قبیله بنی اسلم، در ازای حمایت از خلافت ابوبکر اشاره نمود.[۲۱]    
به هر حال سیاست ارعاب و تطمیع در سرلوحه برنامه‌های حکومتی خلیفه اول قرار داشت و از این رو گفت: امیدوارم که دل‌هایتان از هراس و شکم‌هایتان از طعام پر شود.[۲۲]    
در پایان با ذکر سند تاریخی دیگری درباره استفاده شخصی خلفا و خاندان آن‌ها از اموال عمومی، به بررسی زهد خلیفه دوم می‌پردازیم.
ج) ذکوان آزاد کرده عایشه، روایت می‌کند: سبدی از غنایم فتح عراق به خلیفه عمر رسید که در آن گوهری بود، عمر از اصحاب خود پرسید: می‌دانید بهای این گوهر چند است؟ گفتند: نه؛ و ندانستند چگونه آن گوهر را میان مسلمانان تقسیم کنند. عمر گفت: آیا اجازه می‌دهید این گوهر را برای عایشه بفرستم به سبب محبتی که رسول اکرم به او داشته است؟ گفتنند: آری. عمر آن گوهر را برای عایشه فرستاد. عایشه گفت: خداوند عمر را چه پیروزی بزرگی روزی کرده است...[۲۳]    
ظاهرا خلیفه فراموش کرده بود که خودش به ابوبکر گفت: اموال متعلق به بیت المال را نمی‌توان با استناد به مشورت اطرافیان، به کسی بخشید؛ زیرا متعلق به همه مسلمانان است و اطرافیان خلیفه، نماینده همه مسلمانان نیستند تا مشورت با آن‌ها معتبر باشد (؟!)
جالب تر این که عایشه نیز این گوهر را بی درنگ پذیرفت و به نشانه خرسندی از عمکرد خلیفه، او را ستایش کرد و توصیه‌های پدرش را درباره عدم بهره‌مندی شخصی از بیت المال فراموش نمود، چرا که در واقع توصیه‌ای در میان نبود!!
به هر حال این گونه استفاده‌های شخصی از بیت المال مسلمین در حالی است که ادعا می‌شود: عمر مقام خلافت را برای سوء استفاده مالی و... قرار نداد. به خود حق و اجازه نمی‌داد به دلخواه خود در بیت المال و خزانه دولت دخل و تصرف و خرج بخشش و برداشت کند![۲۴]    
د) ابن سعد از سعید بن عاص اموی نقل می‌کند که وی از خلیفه دوم زمینی جنب خانه خود می‌خواست تا خانه‌اش را وسعت دهد. چون عمر در مورد بعضی‌ها از این بخششها می‌کرد. خلیفه به او گفت: بعد از نماز صبح بیا تا کارت را انجام دهم. سعید به دستور خلیفه پس از نماز صبح نزد او رفت و با او به زمین مطلوب رفتند.
خلیفه با پای خود روی زمین خطی کشید و گفت: این هم مال تو.سعید بن عاص می‌گوید: گفتم یا امیرالمؤمنین من عیال دارم، قدری بیشتر بده. عمر گفت: اینک این زمین تو را بس است ولی سری به تو می‌گویم پیش خود نگهدار؛ بعد از من کسی روی کار می‌آید که با تو صله رحم می‌کند و حاجتت را بر آورده می‌سازد.
سعید می‌گوید: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر کردم تا عثمان به حکومت رسید و او همچنانکه عمر گفته بود، با من صله رحم کرد و خواسته‌ام را برآورد.[۲۵]    
جالب است که در این بخشش زمین از بیت المال، خلیفه دوم با هیچ فردی مشورت نکرد و حتی از مسلمانان اطرافش هم اجازه‌ای نگرفت؛ گویا باز هم برای چندمین بار فراموش کرده بود که چگونه خلیفه اول را به جهت بخشش زمین از بیت المال مورد عتاب قرار داده و حتی توجیه ابوبکر مبنی بر مشورت با صحابه اطرافش را نپذیرفته بود (؟!)

رفاه پنهان
ادعاهایی همچون: عمر شهنشاهی بود که به جای تخت مرصع و جواهر آگین، بر روی خاک می‌نشست و عوض لباس فاخر که از شرق و غرب به بیت المال سرازیر بود به جامه‌ی وصله‌ دار که پوشاک مفلس ترین رعیت او بود، بدنش را مستور می‌نمود![۲۶]    
از بامداد تا شام کار می‌کرد و مزد می‌گرفت و با آن مزد امرار معاش می‌نمود تا این که هزینه زندگی او تحمیل بر بیت المال مسلمین نشود.[۲۷]     فرصت نداشت به آرامی غذا بخورد و لباسهایش را بشوید. به فکر استراحت و لذتجویی نبود.[۲۸]     او از دنیا رفت و در حالیکه قرض دار بود، اما وجدانش به او اجازه نداد که یک درهم از بیت المال بردارد![۲۹]     اینها در شرایطی مطرح می‌ شود که اسناد تاریخی نشانگر آن است که:
الف) عمر پول بسیار زیادی از بیت المال مسلمین قرض کرد که مبلغ آن هشتاد و شش هزار دهم بود.[۳۰]     حال آن که اگر هزینه ثابت سالیانه او را معادل پنج هزار درهم بدانیم، چنین وامی معادل مخارج از     شانزده سال زندگی او می‌شود.[۳۲]     همچنین در تاریخ ثبت شده است که خلیفه
ب) به یکی از خویشاوندانش هزار درهم بخشید.[۳۳]    
ج) چهل هزار درهم صداق و مهریه یکی از همسرانش کرد.[۳۴]    
د) به یکی از دامادهایش که از مکه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از اصل مال خود هبه کرد.[۳۵]    
هـ) یکی از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به عبدالله بن عمر به صدر هزار درهم فروخت.[۳۶]    
مؤید این مطلب، گفته ابو یوسف است که می‌گوید:
و) عمر چهار هزار اسب نشان دار در راه خدا داشت. به هر کس که سهمسش اندک بود یا نیازی داشت، یکی از آن‌ها را می‌داد و به او گوشزد می‌کرد که اگر آن را خسته کنی یا علف و آب ندهی تا لاغر شود، ضامن هستی؛ اما اگر با آن به جهاد رفتی و زخمی برداشت یا تو خود آن را زخمی کردی، بر عهده تو چیزی نیست.[۳۷]    
هر چند نقل اخیر از مواردی است که در راستای مدح خلیفه عنوان گردیده، امام پذیرش این ستایش از سوی اهل سنت، قبل از هر چیز مستلزم آن است که بپذیرند خلیفه دوم چهار هزار اسب نشان دار از آن خود داشته باشد؛ که این دارایی در تعارض آشکار با ادعای آنان مبنی بر فقر زاهدانه خلیفه است؛ در مجموع می‌توان گفت:
زندگی زاهدانه او به این معنا نبود که او در دوره خلافت ثروتی نداشت، بلکه در مصادر آمده است که عمر از ثروتمندان قریش بود.[۳۸]     حال آن که ادعا می‌شود، عمر نیز چیزی نداشت و نمی‌خواست چیزی داشته باشد![۳۹]    

حمایت از اشرافیت و ثروت اندوزی
هر چند در این باره ادعا می‌شود، عمر در زمان خود توانست در برابر این سیل خروشان سدی آهنین قرار دهد و با قدرت تمام جلوی آن را بگیرد![۴۰]     اما اسناد تاریخی گویای خلاف آن است؛ به این موارد توجه بفرمایید:
۱ـ حمایت از معاویه؛ از سوی خلیفه دوم تأکیدهای خاصی درباره معاویه صورت می‌گرفت و علیرغم این که وی از طلقا بود، همت گماشت تا او را برای تصاحب خلافت آماده سازد و مقدمات روی کارآمدنش را مهیا کرد. کافی است متذکر شویم که:
الف) عمر، معاویه را سالیان درازی در پست ولایت شام نگه داشت، بدون این که آن حسابرسی‌های دقیق همه ساله را که نسبت به سایر کارگزارانش اعمال می‌کرد و حتی گاهی اوقات به حد اهانت می‌رسید، در حق وی اعمال کند.
ب) از سوی دیگر سایر کارگزاران خود را بیش از دو سال در این مقام باقی نمی‌گذاشت.[۴۱]    
ج) آن گاه که معاویه از وی خواست که اوامری صادر کن تا بر اساس آن حرکت کنم، گفت: نه تو را به چیزی فرمان می‌دهم و نه از چیزی باز می‌دارم.[۴۲]    
د) این‌ها، گذشته از موارد خلافی بود که عمر از وی سراغ داشت، اما با اغماض از آن می‌گذشت، مثل ربا خواری و غیره.[۴۳]    
هـ) روزی معاویه نزد عمر مورد مذمت و سرزنش قرار گرفت، عمر گفت: جوانمرد قریش را نزد ما ملامت مکنید! جوانمردی که در حال خشم، خندان است.[۴۴]    
و) عمر هر ماه، هزار دینار از بیت المال به معاویه می‌داد. در نقل دیگری دارد: در سال ده هزار دینار.
ز) عمر درباره معاویه می‌گفت: از آدم قریش (آدم: فردی که رنگش متمایل به سیاهی است) و فرزند بزرگوارش پرهیز کنید! کسی که با حال رضا به خواب می‌رود و در حال خشم، خندان است.[۴۵]    
ح) عمر یک بار به معاویه نگریست و گفت: این کسرای عرب است.[۴۶]    
ط) یک بار به همنشیان خود گفت: آیا با این که معاویه در میان شماست، از کسری و قیصر و سیاست و کیاست آن دو سخن می‌گویید؟![۴۷]     [۴۸]    
جالب است که با وجود این اعتراف صریح خلیفه، باز هم ادعا می‌شود:
با چنین قدرت و غلبه‌ای که داشت دلش نمی‌خواست در ردیف فرمانروایان به شمار آید.[۴۹]    
این بزرگوار روحانی به جای این که در اثر این پیشرفت و موفقیت عظیم بیت المقدس     متکبر شود، متواضع می‌گردد![۵۱]    
۲ـ حمایت از تمیم داری ( راهب نصرانی تازه مسلمان )؛ اسناد تاریخی نشان می‌دهند در این زمان، خلیفه، تمیم داری را به اهل بدر ملحق ساخت و درکنار طبقه پیشقدمان و بزرگان اسلام قرار گرفت و از بیت المال به پنج هزار درهم حقوق اختصاص یافت.[۵۲]    
آری! خلیفه‌آی که به زهد شهرت یافته است نسبت به تمیم بسیار احترام بجای می‌آورد و از او با عبارت خیر اهل المدینه = بهترین فرد مدینه یاد می‌کرد.[۵۳]     در حالی که تمیم لباسی را به قیمت هزار درهم خرید تا در شبی که احتمال می‌داد شب قدر است بپوشد؛[۵۴]     این در حالی است که هزار درهم، قیمت دویست گوسفند بود و او می‌توانست با این مبلغ صدها گرسنه را سیر کند.[۵۵]    
۳ـ حمایت از زید بن ثابت؛ اسناد تاریخی نشان می‌دهند عمر علاقه ویژه‌ای به زید بن ثابت داشت، در     زمان ابوبکر، از عمر خواست تا او را ـ که نوجوانی بود ـ به کاری در امور مالیه بگمارد. وقتی عمر بر سر کار آمد و زید با اموالی نزد او بازگشت، عمر هر چه پول همراه آورده بود به خود او بخشید.[۵۷]    
۴ـ حمایت از قنفذ؛ در یکی از سال‌هایی که خلیفه دوم به اموال کارگزارانش رسیدگی می‌کرد، اموال قنفذ را که بیست هزار درهم بود، بدون آن که مورد حسابرسی قرار دهد به او بازگرداند؛ در حالی که در آن سال نصف دارایی همه عمالش را از آن‌ها ستاند.[۵۸]    

اموال کارگزاران
عبد الرحمان بن عوف در مرض منجر به مرگ ابوبکر برای احوال پرسی نزد او رفت. ابوبکر کلماتی گفت که از [۵۹]     آن‌ها این بود: هر کدام از شما را که حاکم گردانیدم، فقط به جمع آوری برای خود پرداخت.[۶۰]     عمر بن خطاب [۶۱]     هر چندگاه، کارگزاران ثروت اندوزش را به مدینه فرا می‌خواند و از ایشان نسبت به اموالشان باز خواست می‌کرد و آن گاه نیمی از آن را نفع بیت المال     باز می‌ستاند و نیمی را به آنها باز می‌گرداند و آنان را همچنان بر مقام خود می‌گمارد.[۶۳]    
علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) این شیوه را ناپسند می‌دانست و به خلیلفه می‌گفت؛ اگر اینان را خلافکار و دزد می‌پنداری، چگونه نیمی از اموال ‌را که با خلافکاری به چنگ آورده‌اند     به آنها پس می‌دهی و سپس بر مسئولیت و کار سابق خویش باز می‌گردانی!
روزی یکی از همان بازخواست شدگان به خلیفه گفت: اگر این اموال از خداست، چرا همه را از من نمی‌گیری! و اگر متعلق به من است، چرا نیمی از آن را از من می‌ستانی؟![۶۵]     [۶۶]    
جالب تر آن که:
الف) افرادی چون ابوهریره ـ فرماندار بحرین ـ نزد خلیفه به سرقت اموال عمومی و ثروت اندوزی متهم بوده‌اند.[۶۷]    
ب) خلیفه پس از مصادره اموال ابوموسی اشعری ـ کارگزار او در بصره ـ دوباره ابوموسی را بر پست خود می‌گمارد [۶۸]     به عبارت دیگر خائنی که نیمی از اموالش به همین دلیل مصادره شده، بار دیگر بر همان منصب قبلی گمارده می‌شد!
همچنین اسناد تاریخی نشان می‌دهند؛ مردی به نام ضبه بن محصن عنزیی به خاطر غنایم با ابوموسی اشعری درگیر شد. ابوموسی او را به نزد عمر فرستاد. عمر بدون این که علت درگیری را بپرسد، عنزیی را تنبیه کرد. وی عصبانی شد و خواست آنجا را ترک کند. آن وقت عمر علت درگیری‌اش را پرسید. وی گفت: ابوموسی هفتاد غلام ایرانی و یک کنیز به نام عقیله برای خود گرفته و چنین و چنان زندگی می‌کند و بعد غنایمی را که او برای خود برداشته می‌شمرد؛[۶۹]     با این حال عمر، ابوموسی را از کار برکنار نمی‌کند؛ فقط عقیله را از او برای خود می‌خرد![۷۰]    
اگر این گونه نظارت‌های توأم با تساهل و تسامح را در کنار آزاد بودن معاویه، تمیم داری و زید بن ثابت از هرگونه بازخواستی در امور مالی قرار دهید؛ آن گاه می‌توانید درباره این ادعا قضاوت نمایید؛ او با تیزبینی، هرگونه تغییر! در زندگی آنان را، در حالی که در معرض سیل خروشان فتوحات و غنایم قرار گرفته بودند، زیر نظر داشت و دقیقا! مورد محاسبه قرار می‌داد![۷۱]     در مورد عهد خلافت خویش در کار عاملان و حکام نهایت دقت! می‌ورزید....
انتخاب کارگزاران
خلیفه دوم اعتقاد داشت که در اعطای مسئولیت‌های کشوری و لشکری، تنها ملاک انتخاب، توانمندی افراد بوده و نبایستی در پی دینداری و عدالت ورزی مسئولان حکومتی بود.
الف) انتخاب مغیره بن شعبه؛ ابن عبدربه در اوایل کتاب العقد الفرید ذیل عنوان اختیار السلطان لأهل عمله به این سند تاریخی اشاره می‌کند [۷۲]    :
هنگامی که خلیفه تصمیم گرفت برای شهر کوفه فرماندار جدیدی جای عمار یاسر     برگزیند، دچار سرگردانی شد و گفت: اگر فرد با تقوایی را بر کار بگمارم، او را ضعیف ‌پندارد؛ اگر فرد توانمندی را حاکم کنم، او را تبهکار می‌نامند! در این لحظه مغیره بن شعبه گفت: پرهیزکاری فرد ضعیف برای خودش می‌ماند و ناتونی‌اش در اداره امور گریبان تو را می‌گیرد؛ در حالی که کاردانی فرد توانمند به سود تو و گناهانش هم به حساب خود او است. خلیفه گفت: راست می‌گویی! تو همان فرد توانایی هستی که در عین حال تبهکار هم می‌باشی، به سوی مردم کوفه روانه شو.[۷۴]     [۷۵]    
بدین ترتیب خلیفه قائل به ترجیح فرد توانای فاجر بر دیگران، جهت اداره امور مسلمین گردید و مغیره بن شعبه ـ که در هنگام فرماندای بصره به زشت ترین گناهان آلوده شده بود ـ را به فرمانداری کوفه گمارد.
اسناد تاریخی نشان می‌دهند که ابوبکر نیز تابع همین سیاست بوده است:
ب) انتخاب خالد بن ولید؛ ابوبکر درباره خالد بن ولید نیز همین گونه عمل کرد و با وجود ارتکاب زشت ترین جنایات به دست خالد، او را فرمانده لشکر شام ساخته [۷۶]     و وصیت کرد [۷۷]     تا خالد پس از بازگشتن از شام، به حکومتداری عراق بازگردد.
ج) انتخاب عمرو بن عاص؛ همچنین خلیفه اول امور فلسطین را به عمروعاص سپرد و خلیفه دوم او را به استانداری مصر منسوب نمود؛ در حالی که خودش ضمن نامه‌ای او را العاصی ابن العاصی خطاب کرد.[۷۸]    
جالب تر این جا است که اهل سنت نقل می‌کنند که خلیفه دوم گفت: هر که فرد فاجری را به کار گیرد در حالی که می‌داند تبهکار است، همانند خود اوست.[۷۹]    
به هر حال علیرغم این همه اسناد تاریخی، هنوز ادعا می‌شود عمر که خودش مَثل کامل عدالت بود، می‌خواست والیان و امرایی برای اداره امور مملکت به ایالات بفرستد که از هر جهت! عادل باشند...![۸۰]    

زهد بی جهاد
همان طور که می‌دانید در عصر بعثت، فرماندهی سپاه اسلام را در نبردهای مهم و کلیدی، شخص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) عهده دار می‌شدند و درغزواتی مانند بدر، احد، خندق، خیبر، حنین و تبوک حضور فعال داشتند؛ در حالی که تاریخ نشان می‌دهد که خلیفه اول و دوم در هیچ کدام از کشور گشایی‌ها یا نبردهای داخلی دوران خلافت خویش ـ که نام جهاد نیز بر آن نهاده بودند (؟!)ـ، حضور نداشته و هرگز عهده دار فرماندهی نظامی نگردیدند.
تاریخ نگاران دیگر متفقا گفته‌اند ابوبکر برای جنگ و لشکر کشی یک بار از مدینه بیرون شد و گفته‌اند پس از مراجعت اسامه از موته به سوی ذی القصه حرکت کرد و در آنجا لشکری مجهز و آماده نمود و فرماندهی این لشکر را به عهده خالد بن ولید گذاشت و ریاست گروه انصار را تحت امارت خالد به ثابت بن قیس محول نمود، آنگاه به آنان دستور داد که برای سرکوبی طلیحه و کسانی که از قبیله اسد و فزاره به دور وی گرد آمده‌اند، سوی بزاخه حرکت کنند. منتها بعضی از مورخین حمله و شبیخون زدن بنی فزاره و کشته شدن یک تن از آنان را نیز که در ذی القصه واقع شده است، نقل نموده‌اند.[۸۱]    
بلاذری و مقدسی هم داستان ذی القصه را نقل می‌کنند و جریان حمله بنی فزاره را نیز بر آن می‌افزایند. مقدسی پس از نقل حرکت ابوبکر به ذی القصه می‌گوید: آنگاه خالد با قشون خویش به سوی دشمن حرکت نمود، ولی چون خارجه بن حصن فزاری تعداد مسلمانان را اندک دید جرأت بهم رسانید و با چند سوار از جنگجویانش به آنان حمله نمود، مسلمانان رو به هزمیت و فرار نهادند و ابوبکر هم به درختی پناه برد و بر شاخه‌های آن بالا رفت تا از چشم انداز دشمن به دور باشد...[۸۲]    
جالب است بدانید بنی امیه که متوجه مخالفت ابوبکر با سیره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در عهده گیری فرماندهی سپاه شدند، به جعل روایاتی [۸۳]     جهت معذور جلوه دادن خلیفه و توجیه باقی ماندن او در مدینه پرداختند. آن‌ها همچنین احادیثی را از زبان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) جعل کردند که در این نقل‌ها، حضرت امیر (علیه‌السلام) از ابوبکر و عمر می‌خواهند که خود در میدان جنگ حاضر نشوند تا جانشان محفوظ بماند.[۸۴]     در حالی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ـ با وجود شیعیان دلاوری همچون مالک اشتر ـ در سه نبرد جمل، صفین و نهروان، خود فرماندهی سپاه اسلام را بر عهده گرفتند و سلحشورانه در این جنگ‌ها حاضر شدند.

غذای مطبوع
نگاهی به خوراک خلیفه نیز نشانگر خلاف این ادعا است که می‌گوید: در غذا چندان قناعت داشت که هیچ کس دوست نداشت یک لقمه از طعام خاص او بخورد.![۸۵]     گاه شکمش از گرسنگی صدا می‌کرد.![۸۶]     در حالی که اسناد تاریخی نشان می‌دهند:
الف) مردی به عمر گفت: چاق شده‌ای. عمر در پاسخ گفت: چرا نشوم، حال آن که من در میان زنانی هستم که جز پر کردن شکم من تلاشی ندارند...[۸۷]     جالب‌تر آن که چاقی خلیفه در حالی است که او دیگری را به همین دلیل سرزنش می‌کند. خلیفه مردی را دید که هنگام راه رفتن ـ به علت چاقی‌اش ـ نفس نفس می‌زد. از او پرسید: این چه حالی است؟ مرد پاسخ دارد: این برکتی از جانب خداوند است. خلیفه گفت: بلکه عذابی از سوی خدا است که تو را بدان عذاب می‌نماید.[۸۸]    
ب) راوی می‌گوید: نوبتی شام در منزل عمر بن خطاب بودم؛ نان و گوشت می‌خورد و...[۸۹]    
ج) ابن عباس نقل می‌کند: در اوایل حکومت عمر بر او وارد شدم، برای او ظرفی شامل یک صاع خرما آورده شد. مرا دعوت به خوردن نمود، من یک دانه خرما خوردم و او شروع به خوردن کرد و تا آخرش را خورد؛ سپس از کوزه‌ای که نزد او بود نوشید و بر متکائی تکیه داد و دراز کشید...[۹۰]    
د) عبدالله بن عمر نقل می‌کند که پدرم را در حالی دیدم که دهانش آب افتاده بود. پرسیدم: در چه حالی؟ گفت: ملخ سرخ شده میل دارم.[۹۱]     در پایان، قضاوت درباره این ادعا را به شما می‌سپاریم که می‌گوید: اما عمر، برای مسلمین در سادگی و بی‌تکلفی و بی رغبی در مظاهر دنیا، بهترین نمونه و الگو بود [۹۲]     رقابت با زهد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به راستی با وجود آن که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در والاترین مرتبه از زهد واقعی قرار داشتند، چگونه دیگران با وانمود کردن و تظاهر نمودن به اندکی از آن، توانستند نظرها را به سوی خود جلب نمایند؟ چنانچه حتی ضمن انتقاد از شیوه حکمرانی خلیفه دوم، اظهار شده؛ و بدین طریق اساس آریستوکراسی (حکومت اشرافی) عربی را علی رغم زهد و تقوای! شخصی بنیان نهاد![۹۳]    
پاسخ این سؤال را باید در روحیات مردمی جستجو کرد که زهد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در دوران حکومت ایشان از نزدیک مشاهده نمودند. مردم پیشوایی می‌خواستند که فامیل خود را بر مردم چیره نسازد و رفاه مندیش لبریز نکند، اما عین حال     بر مردم نیز چندان سخت نگیرد و بر رفاه نکوهششان ننماید؛ و علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) این لحاظ     چنین کسی نبود.
مردم اگر چه مراتب فضل و پرهیزکاری و دانش حضرت علی (علیه‌السلام) را می‌شناختند، این نکته را هم خوب می‌دانستند که او خلاف عمر     میان عرب و عجم تفاوتی نمی‌نهد و از کمترین گناه در نمی‌گذرد و هیچ حدی را تعطیل نمی‌کند و از تهدید کسی نمی‌هراسد و جز به معیارها و امتیازات الهی توجه ندارد این برای مردم قابل تحمل نبود    ...[۹۸]    
آری! خلفا در کنار تظاهر به ساده زیستی ـ که از دوران حکومت اسلامی پیامبر (صلی الله علیه و آله) به یادگار باقی مانده و آن دو را محکوم به زاهدنمایی می‌کرد ـ، با گشودن باب‌های کشورگشایی، رفاه مندی و ارضای برتری جویی عرب ـ به ویژه قریش ـ بر مردم، توانستند در کنار برآورده ساختن توقعات مذهبی جامعه، خواسته‌های جاهلیتی، غرور عربی و امیال نفسانی آنان را هم اشباع نموده و ضمن تغییر تدریجی و نامحسوس در نظام ارزش‌های حاکم بر حکومت نبوی (صلی الله علیه و آله)، در عین حال که از آن فاصله می‌گرفتند، موفق شوند رضایت خاطر عرب را از خلافت خود تا به امروز به چنگ آورند؛ در حالی که علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) لحظه‌ای در این گونه راه‌ها قدم نمی‌گذاشت. به همین دلیل، تبلیغات به نفع زهد خلفا، ـ در طول تاریخ ـ به قدری ریشه دوانید که بر زهد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سایه افکند و امروز شاهد این ادعا هستیم که زندگی زاهدانه حضرت علی پرتو کامل خلافت نبوت و نور خلافت صدیقی و فاروقی بود.![۹۹]     علی در زهد زندگی فقیرانه، شبیه! عمر بن خطاب بود.![۱۰۰]    

[۱۰۱]     دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۰، تابستان ۸۱، ص ۲۰.
[۱۰۲]     ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج ۳، ص ۶۲.
[۱۰۳]     طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۴۹.
[۱۰۴]     عسکری، سید مرتضی، عبدالله بن سبا و دیگر افسانه‌های تاریخی، ج۱، ص ۱۵۷.
[۱۰۵]     قنبری همدانی، حشمت‌الله، اسرار و آثار سقیفه بنی‌ساعده، ص ۸۱.
[۱۰۶]     عسکری، سید مرتضی، سقیفه ص ۵۸؛ به نقل از: شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۱۳۳.
[۱۰۷]     شیخ مفید، محمد بن محمد نعمان، الجمل، ص ۴۳.
[۱۰۸]     سيوطي، جلال‌الدين عبدالرحمن، سیوطی، جامع الاحادیث، ج ۱۳، ص ۱۰۶.
[۱۰۹]     عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۱، ص ۱۱۸؛ به نقل از: ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۱۳۳ و حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، المستدرک علی الصحیحن، و تلخیص ذهبی، ج ۴، ص ۸.
[۱۱۰]     طنطاوی، علی، داستان زندگی عمر، (ترجمه ابوبکر حسن‌زاده)، (چاپ اول و دوم ۱۳۸۰)، ص ۴۶.
[۱۱۱]     عسکری، سید مرتضی، نقش ائمه در احیاء دین، ج ۱۴، ص ۲۵ ـ ۲۶؛ به نقل از: طبقات، ج س۵، ص ۲۰ ـ ۲۲.
[۱۱۲]     دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۱، (تیراژ: ۹۰۰۰ نسخه)، پاییز ۸۱، ص ۷.
[۱۱۳]     فاروقی، فؤاد، بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم ۱۳۷۹)، ص ۷۳.
[۱۱۴]     طنطاوی، علی، (ترجمه ابوبکر حسن زاده)، داستان زندگانی عمر (چاپ اول و دوم ۱۳۸۰)، ص ۹۰.
[۱۱۵]     حسن الحامی، محمد کامل، (ترجمه لام حیدر فاروقی)، زندگینامه عمر بن خطاب (چاپ اول ۱۳۸۲)، ص ۲۲.
[۱۱۶]     سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص ۱۳۵.
[۱۱۷]     ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج‌البلاغه، ج ۱۲، ص ۶۲.
[۱۱۸]     ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج‌البلاغه، ج ۱۲، ص ۶۲.
[۱۱۹]     عاملی، جعفر مرتضی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) (ترجمه محمد سپهری) (چاپ دوم)، ص ۱۸۲؛ به نقل از: صالح احمد، علی، الفتوحات الاسلامیه، ج ۲، ص ۵۵؛ کتانی، عبدالحی، التراتیب الاداریه، ج ۲، ص ۴۰۵؛ امین، محسن، البحر الزخار، ج ۴، ص ۱۰۰.
[۱۲۰]     عاملی، جعفر مرتضی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) (ترجمه محمد سپهری) (چاپ دوم)، ص ۱۸۲؛ به نقل از: طبقات، ج ۳، ص ۲۱۹؛ صالح احمد، علی، الفتوحات الاسلامیه، ج ۲، ص ۳۹۰.
[۱۲۱]     عاملی، جعفر مرتضی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) (ترجمه محمد سپهری) (چاپ دوم)، ص ۱۸۲، به نقل از: جامع بیان العلم، ج ۲، ص ۱۷.
[۱۲۲]     ، عاملی، جعفر مرتضی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) (ترجمه محمد سپهری) (چاپ دوم)، ص ۱۸۲؛ به نقل از: الخراج، ص ۵۱.
[۱۲۳]     جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، ص ۷۰؛ به نقل از: كاندهلوي، محمد يوسف، حیاه الصحابه، ج ۱، ص ۳۴۷.
[۱۲۴]     فاروقی، فؤاد: بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم ۱۳۷۹)، ص ۲۲۱.
[۱۲۵]     دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۴، تابستان ۸۲، ص۲۰.
[۱۲۶]     كاندهلوي، محمد يوسف، التراتیب الاداریه، ج ۱، ص ۲۶۹.
[۱۲۷]     طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج ۶، ص ۱۸۴؛ ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج ۱، ص ۱۴.
[۱۲۸]     أحمد بن محمد، شيباني مسند احمد، ج ۵، ص ۳۴۷؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه،ج ۴، ص ۶۰.
[۱۲۹]     ابن‌ عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب، (در پاورقی الاصابه)، ج ۳، ص ۳۹۷.
[۱۳۰]     عیون الاخبار، ج ۱، ص ۹.
[۱۳۱]     ابن‌ عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب، (در پاورقی الاصابه)، ج ۳، ص ۳۹۶ ـ ۳۹۷.
[۱۳۲]     ابن طباطبا، محمد بن علي الفخری فی الآداب السلطانیه، ص ۱۰۵.
[۱۳۳]     عاملی، جعفر مرتضی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السلام)، ص ۹۸ ـ ۱۰۰.
[۱۳۴]     اسلام نیا، فریدون، عشره مبشره (چاپ اول ۱۳۸۰)، ص ۱۰۲.
[۱۳۵]     خطیب، عبدالکریم، شیخین (چاپ ششم ۱۳۸۲)، ص ۴۱۷.
[۱۳۶]     عسکری، سید مرتضی، نقش ائمه در احیاء دین، ج ۶، ص ۸۸؛ به نقل از: بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص ۵۵۶.
[۱۳۷]     عسکری، سید مرتضی، نقش ائمه در احیاء دین، ج ۶، ص ۸۷؛ به نقل از: ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج ۳، ص ۴۷۳؛ ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۴۴۶.
[۱۳۸]     ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۴۴۵.
[۱۳۹]     کورانی، علی، تدوین قرآن، ص ۱۸۶.
[۱۴۰]     جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، ص ۷۶؛ به نقل از: تاریخ المدینه المنوره، ج ۳، ص ۸۵۴ ـ ۸۵۵؛ عسقلانی، ابن حجر، احمد بن علی، الاصابه، ج ۱، ص ۸۵.
[۱۴۱]     بلاذری، فتوح البلدان، ص ۹۰ و ۲۲۶، ۳۹۲.
[۱۴۲]     اسکندری، مصطفی، بازخوانی اندیشه تقریب، ص ۲۴۷؛ به نقل از: یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۷.
[۱۴۳]     ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج ۱، ص ۴۶.
[۱۴۴]     غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۲۸۵.
[۱۴۵]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۰۵؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج ۳، ص ۱۱۳.
[۱۴۶]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۲۲؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص ۴۳.
[۱۴۷]     کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج ۲، ص ۲۲۸ ـ ۲۸۹.
[۱۴۸]     اسکندری، مصطفی، بازخوانی اندیشه تقریب، ص ۲۴۸.
[۱۴۹]     دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۱، پاییز ۸۱، ص ۶.
[۱۵۰]     اسلام نیا، فریدون، عشره مبشره (چاپ اول ۱۳۸۰)، ص ۱۰۲.
[۱۵۱]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۱۹۹.
[۱۵۲]     ابن‌ عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، ابن‌ عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب، ج ۳، ص ۴۷۲ ؛ طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۰۴؛ به نقل از: ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج ۱، ص ۳۵.
[۱۵۳]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۰۰.
[۱۵۴]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۱۸۹؛ به نقل از: تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۸؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۱۷.
[۱۵۵]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۱۸۹؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۰۳.
[۱۵۶]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۰۰؛ به نقل از: عقاد، عباس، عبقریه عمر، ص ۲۸.
[۱۵۷]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۲۰۰؛ به نقل از: ابن جوزي، أبو الفرج عبدالرحمن بن علي، تاریخ عمر بن الخطاب، ص ۵۶.
[۱۵۸]     خطیب، سید عبدالکریم، شیخین (چاپ ششم ۱۳۸۲)، ص ۲۰۴.
[۱۵۹]     عسکری، سید مرتضی، عبدالله سبا و دیگر افسانه‌های تاریخی، ج ۲، ص ۴۳.
[۱۶۰]     عسکری، سید مرتضی، عبدالله سبا و دیگر افسانه‌های تاریخی، ج ۲، ص ۴۲.
[۱۶۱]     خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ص ۵۱، دارالکتاب العلمیه، بیروت.
[۱۶۲]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۱، ص ۳۱۳ ـ ۳۱۴.
[۱۶۳]     اسلام نیا، فریدون، عشره مبشره (چاپ اول ۱۳۸۰)ع ص ۱۰۱.
[۱۶۴]     اسلام نیا، فریدون، عشره مبشره (چاپ اول ۱۳۸۰)، ص ۱۰۲.
[۱۶۵]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۲، ص ۸؛ به نقل از: شیخان بلاذری، ص ۲۳۷.
[۱۶۶]     ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج‌البلاغه، ج ۱۲، ص ۱۶۵.
[۱۶۷]     طائی، نجاح عطا، نظریات الخلیفتین، ج ۱، ص ۴۴؛ به نقل از: ابن سعد، محمد بن سعد، طبقات، ج ۳، ص ۳۱۸.
[۱۶۸]     ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج‌البلاغه، ج ۱۲، ص ۲۰.
[۱۶۹]     بکری، احمد، من حیاه الخلیفه، ص ۷۶؛ ابن سعد، محمد بن سعد، طبقات، ج ۳، ص ۲۲۹ ـ ۲۳۰.
[۱۷۰]     دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۱۱، پاییز ۸۱، ص ۵.
[۱۷۱]     مشایخ، محمد حسین، مقاله مندرج در فصلنامه نهج البلاغه، شماره پیایی ۲ و ۳، زمستان ۸۰ ـ بهار ۸۱، ص ۷۰ ـ ۷۱.
[۱۷۲]     غلامی، یوسف، پس از غروب، ص ۱۷۴؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج س۴، ص ۷۸.
[۱۷۳]     دهقان سراوانی، عبدالقادر، مقاله مندرج در فصلنامه ندای اسلام، شماره ۲، تابستان ۷۹، ص ۳۳.
[۱۷۴]     فاروقی، فؤاد، بیست و پنج سال سکوت علی (چاپ دوم ۱۳۷۹)، ص ۱۳۹.



جعبه ابزار