لعن در نگاه اسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شیوه
قرآن مجید در رابطه با
ائمه هدی (علیهمالسلام) به ویژه
امیرالمومنین (علیهالسّلام) و خانواده آن حضرت این است که به معرفی
شخصیت ممتاز و برجستگیهای آنان بپردازد نه به معرفی
شخص ایشان.
از ظاهر
آیات و
روایات استفاده میشود، که همه چیز در قرآن آمده و خداوند از ذکر مطلبی در آن فروگذار نکرده است چنانکه در قرآن میخوانیم: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء؛ ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.»
و «ما فرطنا فی الکتاب من شی ء؛ ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم.»
، در
نهج البلاغه نیز آمده است: «و فی القرآن نبا ما قبلکم و خبر ما بعدکم و حکم ما بینکم؛ در
کتاب خدا اخبار پیشینیان و خبرهای آینده و
احکام مورد نیاز شما موجود است.»
از طریق اهل سنت نیز از صحابی معروف «
ابن مسعود» نقل شده: «ان فیه علم الاولین و الآخرین؛ در قرآن
علم اولین و آخرین است.»
با این حال، ما احکام جزئی مختلفی را میبینیم که در قرآن نیامده مثلا، تعداد
رکعات نماز، اجناس و
نصاب زکات، بسیاری از
مناسک حج،
عدد سعی صفا و مروه و
دورهای طواف و مسائل دیگری در زمینه
حدود و
دیات و
آداب قضاوت و
شرایط معاملات و نام
ائمه و...
برخی از
اهل سنت یا
وهابیان بدون توجه به مسائلی که در قرآن نیامده با طرح این مساله که؛ چرا نام حضرت علی (علیهالسّلام) در قرآن نیامده؟ سعی دارند از این مساله، بر رد ادعای
شیعه بر
ولایت ایشان استفاده کنند.
آنچه در بحث جانشین رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) مهم است، معرفی او برای
مسلمانان است زیرا در جای خود به
اثبات رسیده است که این مقام انتصابی است و این چنین فردی باید توسط خداوند انتخاب شود؛ حال چه اشکال دارد که این معرفی در قرآن با ذکر اوصاف باشد سپس رسول خدا این فرد را با ذکر نام و نشان دادن مصداق به مردم بشناساند.
ما وقتی به قرآن مراجعه میکنیم، میبینیم خداوند به دو طریق افراد را معرفی کرده است، گاهی افراد را به نام معرفی کرده، مانند برخی از پیامبران که در
سوره مریم از آنها نام میبرد و میگوید: «اذکر فی الکتاب ابراهیم... و اذکر فی الکتاب موسی... و اذکر فی الکتاب اسماعیل... و اذکر فی الکتاب ادریس...»
بعضی اوقات هم فرد مورد نظر را با اوصاف معرفی کرده، مانند داستان
حضرت سلیمان (علیهالسّلام)، که میفرماید: «قال الذی عنده علم من الکتاب...؛ کسی که دانشی از کتاب آسمانی داشت گفت.... »
،
در
عرف مردم نیز همین دو روش در مقام معرفی افراد جاری است و از روش دوم چه بسا بیشتر هم استفاده میکنند.
حضرت
آیتالله مکارم شیرازی میفرمایند: «چه بسا معرفی از طریق ذکر
فضائل و خصوصیات، راه بهتری برای معرفی افراد باشد زیرا اسم افراد اختصاصی نیست و
احتمال سوء استفاده از آن توسط دیگران میباشد کما اینکه در مورد
حضرت مهدی (عجّلاللّهتعالیفرجهالشریف) برخی سوء استفاده کرده و نام فرزندان خود را مهدی یا محمد میگذاشتند، «علی» هم فقط نام حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نبوده، همان گونه که «
ابوطالب» تنها
کنیه پدر بزرگوارش نبوده است، بلکه نام و کنیه افراد متعددی در میان
عرب «علی» و «ابوطالب» بوده، بنابراین اگر نام «علی» صریحا در قرآن ذکر می شد، شاید افرادی آن را بر «علی» دیگری تطبیق می کردند»
یا لااقل چنین احتمالی در اینصورت میرود و حال آنکه در روش دیگر چنین احتمالی نمیرود بدین جهت بهتر همان است که با ارائه ویژگی ها و صفات ممتاز و منحصر به فرد حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به معرفی او پرداخته شود، تا قابل تطبیق بر هیچ کس، جز وجود مقدس آن حضرت نباشد.
شاید بگویید: شما که معتقدید قرآن از طریق بیان خصوصیات و صفات
ائمه (علیهالسّلام) را معرفی کرده است، این معرفی در کدام
آیه و در کدام
سوره است؟ در پاسخ میگوییم: خداوند در چندین آیه به این مهم پرداخته است که در این مجال به سه تا از این آیات میپردازیم.
خداوند متعال در
سوره مائده آیه ۵۵ میفرماید: «انما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه ویؤتون الزکاه وهم راکعون؛ ولی شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که
ایمان آوردهاند؛ همان کسانی که
نماز برپا میدارند و در حال
رکوع زکات میدهند.»
بنابر تصریح بسیاری از
علمای اهل سنت، این آیه درباره امیر المؤمنین (علیهالسّلام) نازل شده است. چنانکه قاضی عضد الدین ایجی (متوفای۷۵۶) و برخی دیگر از علمای اهل سنت در این باره می گویند: «واجمع ائمه التفسیر ان المراد علی؛ پیشوایان و بزرگان در
تفسیر قرآن، اتفاق و اجماع دارند که مراد علی (علیهالسّلام) است.»
علامه
تفتازانی و علاء الدین علی بن محمد حنفی، معروف به قوشجی و
آلوسی هم چنین تعبیری دارند.
فراز آخر این آیه با
ضمیر جمع آمده است تا بفهماند که هرچند فعلا یک
مصداق دارد ولی در ادامه دیگر مصادیق آن که ائمه معصومین (علیهالسّلام) میباشند یکی پس از دیگری در طول
زمان دارای این مقام خواهند بود.
در آیه ۵۹
سوره نساء درباره
اولوالامر میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...؛ ای کسانی که ایمان آورده اید!
اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (اوصیای پیامبر) را»
منظور از اولوالامر به تصریح روایات،
ائمه دوازده گانه شیعه میباشند.
قندوزی در کتاب
ینابیع الموده در تفسیر همین آیه آورده است: شخصی از امام علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) سؤال کرد: کمترین چیزی که انسان را از خط صحیح خارج میکند و او را جزء گمراهان قرار میدهد چیست؟ حضرت فرمودند: این که
حجت الهی را فراموش کند و از او اطاعت ننماید، هر کس از حجت الهی اطاعت نکند گمراه است. آن شخص دوباره پرسید: توضیح بیشتری بدهید، این حجت الهی که اشاره کردید کیست؟ حضرت فرمود: همان کس که در آیه ۵۹ سوره نساء،
به عنوان اولوا الامر از او یاد شده است. سؤال کننده برای بار سوم پرسید: اولوا الامر چه کسی است؟ لطفا روشنتر بیان کنید. امام در پاسخ فرمودند: همان کسی است که پیامبر بارها درباره اش فرمود: «انی ترکت فیکم امرین لن تضلوا بعدی ان تمسکتم بهما کتاب الله عزوجل وعترتی اهل بیتی» .
آیه ۱۱۹
سوره توبه معروف به
آیه صادقین هم یکی دیگر از این آیات است که از آن
ولایت تمام ائمه (علیهمالسلام)، به تصریح
روایات سنی و شیعه استفاده میشود. خداوند میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید.»
بسیاری از
علمای اهل سنت مانند علامه گنجی در کتاب «کفایه الطالب» و «
ابن جوزوی» در «تذکره» می گویند: «قال علماء السیر معناه کونوا مع علی و اهل بیته» .
حاکم حسکانی در
شواهد التنزیل علاوه بر روایت فوق، روایت دیگری نیز از «
عبدالله بن عمر» نقل کرده است، او میگوید: «مع الصادقین ای مع محمد و اهل بیته»
سوای آنچه ذکر شد جالب است بدانیم که بر اساس برخی روایات واژه «علی» در دو مورد از جاهایی که در قرآن آمده به حضرت علی (علیهالسّلام) تفسیر شده است:
۱.
آیه ۴
سوره زخرف؛ «و انه فی ام الکتـب لدینا لعلی حکیم» .
۲. آیه ۵۰
سوره مریم؛ «و جعلنا لهم لسان صدق علیا» .
یک نکته که در مراجعه به قرآن نباید از خاطر دور داشت این است که قرآن در طرح بسیاری از مطالب، بصورت کلی از آنها یاد کرده و از ورود به جزئیات آن صرف نظر کرده است. برخی در سخنان خود بجای کلی و جزئی، از لفظ مهم و غیر مهم استفاده میکنند و چنین وانمود میکنند که قرآن مسائل مهم را مطرح کرده و بیان مسائل غیر مهم را به عهده
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نهاده است، اما مگر
عقل، گنجایش
درک همه معارف آسمانی و بایدها و نبایدهای دینی را دارد، تا آنوقت سؤال از مهم و غیر مهمش شود؟ عقل
بشر از درک همه جانبه مسائل پیش پا افتادهای مثل جدول بندی خیابان و طرحهای ترافیکی عاجز است، و دائما با
آزمون و خطا به دنبال راه صحیح میگردد، آنوقت ادعا داشته باشد مسیر
هدایت به
کمال مطلق را بخوبی میداند و درباره شیوه رسیدن به آن نظر نیز بدهد و صحبت از مهم و غیر مهم نماید!!
علاوه بر این، آیا این تقسیمبندی (دستورات دینی به مهم و غیر مهم) در
شرع بیان شده است؟ کجای قرآن و دین آمده که مسائل بزرگ و مهم را خدا بیان میکند و مسائل پیش پا افتاده و کوچک را پیامبر توضیح دهند؟ تازه اگر بپذیریم که چنین تقسیم بندی را عقل درک مینماید، خدا بهتر میداند کدام مسائل را خودش بیان کند و کدام را به عهده رسولش واگذارد. مثلا میفرماید: «اقیموا الصلاه»
، و
رکعات و شرایط و اعمال نماز را نگفته، یا میگوید: «آتوا الزکاه»
ولی موارد
وجوب زکات و... را بیان نمیکند، البته گاهی قواعد کلیه و عمومات و اطلاقاتی ذکر کرده که بسیاری از مسائل مورد نیاز را میتوان با مراجعه به آنها بدست آورد، مثلا، در
فقه،
علما از آیاتی همچون آیه «یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود»
در مبحث
معاملات، و آیه «و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج»
در ابواب
عبادات، و
آیه «ولا تضار والده بولدها و لا مولود له بولده»
در
حقوق والدین، استفادههای زیادی میکنند. ولی بدون
شک وقتی به قرآن مراجعه میکنیم میبینیم بسیاری از جزئیات در قرآن نیامده و از این قواعد کلی هم قابل برداشت نیست.
علت پرداختن قرآن به کلیات هم روشن است زیرا قرآن به عنوان پیام
هدایت الهی برای همه انسانهاست، و همه زیرساختهای زندگی مادی و معنوی آدمی را در بر میگیرد و به همه قلمروهای زندگی مادی و معنوی، فردی، اجتماعی، اخلاقی، دنیوی و اخروی توجه کرده است. به طور طبیعی همه این مطالب را نمیتوان در یک کتاب به طور تفصیلی بیان کرد. بلکه میبایست
اصول کلی و محوری و راه گشا به عنوان متن تغییر ناپذیر آورده شود. تفصیل شاخههای فرعی آن نیز بر عهده پیامبران و جانشینان او و عقل و
درایت مردم هدایت شده واگذار میگردد.
چنانکه در روایات آمده، دقیقا همین سؤال را
ابو بصیر که یکی از
شاگردان امام صادق (علیهالسّلام) میباشد از ایشان پرسید. «ما له لم یسم علیا و اهل بیته» ؟
و ایشان در پاسخ، به این سبک خاص قرآن اشاره کرد و فرمود: «وقتی برای پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم)
آیه نماز نازل شد، خدا در آن سه
رکعت و چهار رکعت را نام نبرد، تا آن که رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) آن را شرح داد.
آیه زکات نازل شد، خدا نام نبرد که باید از چهل درهم یک درهم داد تا رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) آن را شرح داد. و
آیه حج نازل شد و نفرمود به مردم که هفت دور
طواف کنید تا آن که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را برای مردم توضیح دادند. «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» درباره علی و حسن و حسین (علیهمالسلام) نازل شد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) درباره علی (علیهالسّلام) فرمود: «هر که من مولا و آقای اویم، علی (علیهالسّلام) مولا و آقای او است؛ و فرمود من به شما
وصیت میکنم درباره کتاب خدا و خاندانم؛ زیرا من از خدای عزوجل خواستهام میانشان جدایی نیفکند تا آنها را کنار
حوض به من رساند. خدا این خواست مرا برآورد....» «ان رسول الله نزلت علیه الصلوه و لم یسم لهم ثلاثا و لا اربعا حتی کان رسول الله هو الذی فسر لهم ذلک و نزلت علیه. الزکاه و لم یسم لهم من کل اربعین درهما درهم، حتی کان رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) هو الذی فسر ذلک لهم و نزل الحج فلم یقل لهم طوفوا اسبوعا حتی کان رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) هو الذی فسر ذلک لهم و نزلت «اطیعو الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» و نزلت فی علی والحسن و الحسین، فقال رسول الله (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) فی علی: من کنت مولاه. و قال (علیهالسّلام) اوصیکم بکتاب الله و اهل بیتی فانی سالت الله عزوجل ان لا یفرق بینهما حتی یوردهما علی الحوض فاعطانی ذلک...» .
امام باقر (علیهالسّلام) هم در این مورد میفرمایند: خدا نماز را بر پیغمبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) نازل کرد و اسمی از سه یا چهار رکعت آن نبرد تا اینکه رسول خدا آن را توضیح داد و نیز
فریضه حج را نازل فرمود، ولی تعداد طوافهای هفتگانه آن را نازل نکرده تا پیغمبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) آن را تفسیر کرد؛ همین طور است
امامت ما؛ خداوند آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» را نازل و پیامبر اولوالامر را به
ائمه اثنی عشر تفسیر فرمود و اگر
ساکت میشد و بیان نکرده بود، آل عباس و آل عقیل و یا دیگران مدعی میشدند که مراد از اولی الامر ماییم.
جالب اینکه در مساله
امامت و
ولایت، خداوند غیر از بیان کلی مطلب؛ در آیاتی مانند «و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون؛ و از آنان امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما مردم را
هدایت میکردند؛
چون شکیبایی نمودند، و به آیات ما
یقین داشتند.» و
آیه «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (اوصیای پیامبر) را.» و همچنین
آیه تبلیغ «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس؛
ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده،
ابلاغ کن؛ و اگر نکنی پیامش را نرسانده ای. و خدا تو را از گزند مردم نگاه میدارد.» که در آنها بر
ضرورت وجود امامت تصریح شده به برخی از جزئیات هم اشاره شده است مثلا در آیه «لا ینال عهدی الظالمین؛
پیمان من، به ستمکاران نمی رسد!»
میگوید که
امام نباید سابقه
ظلم داشته باشد یا در آیه دیگری
مصداق آنها را با ذکر صفات، مشخص کرده است: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون؛ سرپرست و
ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند؛ همانها که
نماز را برپا می دارند، و در حال
رکوع،
زکات میدهند.»
که در این آیه به طور خاص
حضرت علی (علیهالسّلام) را برای آنان که در زمان رسول الله بودند مشخص کرده و ما که در آن دوران نبودیم هم از طریق کتب حدیث و تاریخ مصداق آن را مییابیم.
با دقت در آیات گذشته و دیگر آیاتی که در مورد
اهل بیت (علیهمالسلام) آمده میتوان گفت شیوه
قرآن مجید در رابطه با
ائمه هدی (علیهمالسلام) به ویژه امیرالمومنین (علیهالسّلام) و خانواده آن حضرت این است که به معرفی
شخصیت ممتاز و برجستگیهای آنان بپردازد نه به معرفی
شخص، مانند آیه «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا»
و همچنین
آیه تطهیر و
آیه ولایت که در آیه اول اوج
ایثار در شدت نیاز و در آیه دوم
طهارت مطلق از هر کژی و کاستی و
عیب و
گناه و در آیه سوم تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر همراه با اوج
اخلاص و خدادوستی نمایان گردیده است.
این شیوه حکمتهای متعددی دارد اولا معرفی شخصیت معرفی الگوهاست و در نتیجه جامعه را به سمت
تعقل و ژرف اندیشی و توجه به ملاکها و
فضایل و امتیازات واقعی سوق می دهد.
و معرفی شخصیت زمینه ساز پذیرش معقول است در حالی که معرفی شخص در مواردی موجب دافعه می شود. این روش بویژه در شرایطی که شخص از جهاتی تحت تبلیغات سوء قرار گرفته باشد یا جامعه به هر دلیلی آمادگی پذیرش وی را نداشته باشد بهترین روش است. این مساله دقیقا در مورد امیرالمومنین (علیهالسّلام) و اهل بیت (علیهمالسلام) وجود داشته است.
واقعیت آن است به استثنای اندکی از مومنان برجسته اکثریت جامعه
صدر اسلام نسبت به اهل بیت (علیهمالسلام) به ویژه امیرالمومنین (علیهالسّلام) پذیرش نداشتند و پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) نیز در مقاطع مختلف با دشواریهای زیادی آن حضرت را مطرح میساختند و در هر مورد با نوعی واکنش منفی و
مقاومت روبرو می شدند.
زیرا بسیاری از آنان کسانی بودند که تا چند صباحی قبل در صف معارضین
اسلام قرار داشتند و رویاروی خود
شمشیر امام علی (علیهالسّلام) را دیده و از همان جا
کینه وی را به دل گرفته بودند چنانکه
حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) نیز یکی از علل رویگردانی
مردم از آن حضرت را همین نکته بیان فرمودند. در ثانی تفکرات و
سنن غلط جاهلی هنوز بر
اندیشه مردم حاکم بود و اموری مانند
سن و... را در امور سیاسی دخیل می دانستند و لذا به خاطر
جوان بودن حضرت علی (علیهالسّلام) وی را چندان شایسته برای رهبری جامعه نمی دانستند. و ثالثا این تفکر خطرناک در سطح جامعه رایج بود و توسط کسانی تبلیغ می شد که پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) درصدد آن است که خویشان خود را برای همیشه بر مسند
قدرت و
حکومت بنشاند و در این راستا خدمات ارزنده پیامبر را نیز نوعی بازی سیاسی تفسیر می کردند که برای چنگ اندازی به حکومت برای خود و اهل بیتش انجام داده است. این مساله چنان بالا گرفته بود که
روز غدیر پس از معرفی امیرالمومنین (علیهالسّلام) یکی از حاضران صدا زد «خدایا! ما را گفت که از سوی خدا آمده و کتاب الهی آوردهام و ما پذیرفتیم و اکنون می خواهد
داماد و پسر عمش را بر ما حاکم و مستولی سازد اگر او راست میگوید سنگی از آسمان ببار و مرا بکش!! » اکنون این سوال پدید می آید که آیا در چنین وضعیتی تا چه اندازه صلاح بوده است نام آن حضرت و یا ائمه (علیهالسّلام) بعد از ایشان در قرآن به صراحت ذکر شود؟
با توجه به اینکه گفتیم، بسیاری از جزئیات مسائل مختلف در قرآن بیان نشده است جا دارد این سؤال مطرح شود که برای بدست آوردن جزئیات در اینگونه مسائل چه کنیم؟ مرجع کیست؟ آیا قرآن برای این بخش از مسائل فکری کرده است؟
قرآن کریم، مفسر قرآن و یکی از منابع اصلی دریافت
احکام الهی و
معارف اسلامی را «
سنت پیامبر» می شمارد و می گوید: «انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم؛ ما این
ذکر (قرآن) را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوی مردم نازل شده است برای آنها روشن سازی.»
سیوطی از «اوزاعی» نقل میکند که در
تفسیر آیه «نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء
قال: بالسنه؛ گفت منظور این است که به وسیله سنت همه حقایقی که در قرآن وجود دارد، کشف می شود.»
پیامبر نیز طبق صریح «
حدیث ثقلین» ، اهل بیت و
عترت خود را نیز به عنوان یکی از منابع مطمئن احکام و معارف اسلامی معرفی فرموده است، در این مورد
امام صادق (علیهالسّلام) میفرمایند: «کتاب الله فیه نبا ما قبلکم و خبر ما بعدکم و فصل ما بینکم و نحن نعلمه؛ در کتاب خدا اخبار پیشینیان و خبرهای
آینده و آنچه سبب می شود که اختلاف را میان شما حل کند، وجود دارد و ما همه آنها را می دانیم.»
در ثانی از روایات مختلف اسلامی به خوبی استفاده می شود که قرآن ظاهر و باطنی دارد، ظاهر آن معانی و مفهوماتی است که در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهرهمند می شوند، ولی باطن آن معانی و مفاهیم دیگری است که تنها در اختیار پیامبر و پیشوایان معصوم قرار دارد.
نکته دیگر اینکه خداوند در قرآن، اطاعت از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را اطاعت از خود میداند، «اطیعوا الله و الرسول» و بیش از ۲۰ بار بر آن تاکید میکند.
و میگوید پیامبر برای شما
اسوه است؛ «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا» .
یعنی اعمال او را، رفتار او را، گفتار او را ما تایید میکنیم.
در ثانی؛ مگر ذکر تمام مسائل مربوط به هدایت انسانها، اعم از مهم و غیر مهم، در یک جلد کتاب چند صد برگی، شدنی است؟ حتما لازم است برای تفسیر متن آسمانی، شخصی آسمانی معرفی شود، و تا معرفی نشود دین کامل نمیشود، لذا با انزال آخرین آیه از قرآن، صحبت از «الیوم اکملت لکم دینکم»
نشد؟ ولی وقتی در کنار قرآن، مفسری آسمانی تعریف شد، اکمال دین و نا امیدی کفار مطرح شد.
حال ببینیم آیا پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) هم نسبت به انتخاب
وصی اقدامی کرده است؟ پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در همان آغاز
رسالت در جریان انذار قومش که خداوند میفرماید: «وانذر عشیرتک الاقربین؛ و خویشان نزدیکت را هشدار ده.. »
اقدام به این مهم نموده است، طبق روایات صحیح و به
شهادت بزرگان اهل سنت، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) در همان جلسه دست حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را گرفت و فرمود: «هذا اخی و وصیی وخلیفتی من بعدی؛ این
برادر من، و وصی من و خلیفۀ من بعد از من است» و در مواقع دیگر هم طی روایاتی، تعداد امامان را «دوازده نفر» معرفی میکند؛ «یکون بعدی اثنا عشرا امیرا کلهم من قریش»
یا «اثنا عشر کعدد نقباء بنی اسرائیل»
و در برخی دیگر از روایاتی هم علاوه بر تعداد ائمه اطهار (علیهمالسلام) به نام آنها تصریح کردهاند، که در منابع فریقین بیان شده: مثلا از
جابربن عبدالله انصاری نقل شده است: وقتی خدای عزوجل آیه شریفه: «یایها الذین ءامنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...» را بر پیامبر گرامیش نازل کرد، به آن حضرت گفتم: یا رسول الله! خدا و رسولش را شناختیم، اولی الامر که خداوند اطاعت آنان را در ادامه اطاعت تو قرار داده کیست؟ فرمود: ای جابر! آنان جانشینان مناند و امامان
مسلمانان بعد از من که اولشان علی بن ابی طالب و سپس حسن و آن گاه حسین و بعد از او علی بن الحسین و سپس محمد بن علی است که در
تورات معروف به
باقر است، و تو به زودی او را درک خواهی کرد. چون او را دیدار کردی از طرف من سلامش برسان.
و سپس صادق جعفر بن محمد آنگاه موسی بن جعفر و پس از علی بن موسی و پس از او محمد بن التقی و پس از علی بن محمد النقی و آن گاه حسن بن علی و... آخرین امام همنام من است، که هم، نامش نام من (محمد) و هم، کنیه اش کنیه من (ابوالقاسم) است. او
حجت خدا بر روی
زمین و
بقیه الله و یادگار الهی در بین بندگان خدا و پسر حسن بن علی است.
اگر قرار باشد
ملاک ما در رد یا
اثبات چیزی،
ذکر یا عدم ذکر آن در قرآن باشد، باید بسیاری از معتقدات مسلم و قطعی میان تمام مسلمانان را کنار بگذاریم. در ثانی از آنچه گذشت معلوم شد که خود قرآن هم با این ملاک موافق نیست و ما را به کلام و عمل رسول الله ارجاع داده است. «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه» .
و ثالثا عبودیت افراد در اطاعت از
اوامر الهی چگونه میتوانست مورد
امتحان قرار گیرد، اگر قرار باشد در هر کاری که خدا از ما خواسته
حکمت آن را از خدا بخواهیم پس فرق خدا با غیر او در چیست؟ آیا حکمت خدا و علم او و مصلحت سنجی او در مورد بندگانش زیر سؤال نمیرفت؟.
خداوند در قرآن
انبیاء را به سه صورت ذکر کرده است برخی را نام برده و سرگذشت آنها را هم آورده و برخی از آنها را فقط نام برده و سخن دیگری در مورد آنها نفرموده است و برخی از آنها را فقط یاد کرده ولی نامی از آنها نبرده است پس برخی از انبیاء هم در قرآن فقط توصیف شدهاند و به نام آنها اشارهای نشده که عبارتند از:
حضرت اشموئیل (علیهالسّلام). بعضی نام او را
یوشع و بعضی
شمعون دانستهاند، ولی مشهور میان مفسران همان اشموئیل است.
که در مورد ایشان میفرماید: «و قال لهم نبیهم»
و همچنین یوشع (علیهالسّلام) که در مورد ایشان میفرماید: «و اذ قال موسی لفته» که به اعتقاد بسیاری از مفسران، منظور در این جا یوشع بن نون است و
ارمیا (علیهالسّلام) که در مورد ایشان هم میفرماید: «او کالذی مر علی قریه»
هر چند بعضی او را
عزیر یا
خضر میدانند؛ ولی در روایتی، امام باقر (علیهالسّلام) نام او را ارمیا ذکر کردهاند و
خضر (علیهالسّلام) که در آیات متعدد
سوره کهف از جمله آیه ۶۵، به عنوان «عبدا من عبادنا»
ذکر شده است؛ هرچند نام ایشان صریحا در این آیات نیامده است؛ ولی طبق مشهور او نیز از پیامبران الهی بوده است. در آیات سوره کهف قرائن متعددی نیز برای آن وجود دارد.
علاوه بر این بسیاری از انبیاء نه نامی از آنها در قرآن آمده و نه یادی از آنها شده است ولی این دلیلی برای
انکار آنها نمیشود چون خداوند بطور کلی فرموده است: «و لقد ارسلنا رسلا من قبلک منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصص علیک...؛
پیش از تو رسولانی فرستادیم که سرگذشت گروهی را برای تو ذکر کردیم و سرگذشت گروهی را ناگفته گذاشتیم.» این قضیه مانند جریان ذکر نام ائمه (علیهالسّلام) در قرآن است که با تاکید آیات بصورت کلی بر وجود آنها و همچنین توصیف آنها در قرآن نمیتوان تنها به
بهانه ذکر نشدن نام آنها، آنها را انکار کرد. چه بسا در این جا هم مانند نام انبیائی که در قرآن ذکر نشده، لزومی بر ذکر آنها در قرآن نبوده لذا از ذکر آنها صرف نظر شده است.
دلیل دیگری که میتوان به آن اشاره کرد این است که خداوند متعال
وعده حفظ قرآن را با صراحت تمام اعلام کرده است. «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»
؛ اما راه حفظ آن را نفرموده، میتواند از راه
غیب باشد که
دست و
زبان هر تحریفگری را قطع کرده تا کسی قرآن را کم و کاست نکند و یا چیزی بر آن نیفزاید یا از راه علل و عوامل عادی، اگر نام علی (علیهالسّلام) و سایر ائمه (علیهمالسلام) با صراحت تمام در قرآن میآمد، الفاظ قرآن را هم دستخوش تحریف کرده و از پذیرش
ولایت امری آن امامان معصوم (علیهمصلواتالله) سر باز میزدند، لذا باید تدابیری گرفته میشد تا قرآن از
تحریف در امان بماند و این خود تدبیری در جهت
صیانت از قرآن بود.
شهید مطهری در این مورد مینویسد: «به طور کلی در قرآن آیاتی که در مورد اهل بیت (علیهمالسلام) است و مخصوصا آیاتی که لااقل از نظر ما شیعیان، در مورد امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) است، یک وضع خاصی دارد و آن اینکه در عین این که دلائل و قرائن بر مطلب در خود آیه وجود دارد. گویی یک کوششی هست که این مطلب در لابلای مطالب دیگر یا در ضمن مطلب دیگری گفته شود و از آن گذشته شود.»
بدون
شک کسانی که برای
غصب خلافت برنامه ریخته و برای
خلع سلاح نهایی وارثان حقیقی آن، دست آنها را از اموال دنیایی که حق آنها بوده به بهانههای واهی خالی میکنند، هیچ بعید نبود که اگر نام آنها در قرآن تصریح میشد و هیچ راهی برای کنار زدن آنها اعم از
تاویل آیه یا انطباق آن بر دیگری نداشتند خود آنها را از بین میبردند تا راه را برای رسیدن به
هواهای نفسانی خود باز کنند.
لذا در
روایات میخوانیم که پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) چون زمینه حسادتها را در بین مردم میدیدند به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) توصیه کردند در برابر آنان مقاومتی تا سر حد مرگ از خود نشان ندهد، چرا که منافقان ثابت کردهاند که در محو تمامی آثار
نبوت همتی بس بلند دارند.
و امکان اینکه یکسره اصل نبوت و قرآن زیر سؤال رود وجود داشت، لذا خداوند به پیامبر دستور میدهد با معرفی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)
تبلیغ خود را کامل کرده، نگران باقی قضایا نباشد و این خود
تدبیر حکیمانه خداوند در حفاظت از این
شجره مقدسه از گزند بد خواهان بوده است.
حضرت
آیتالله جعفر سبحانی در این مورد میفرمایند: «چه بسا ذکر نام ائمه سبب میشد که آزمندان حکومت و
ریاست به
نسل کشی بپردازند، آنها برای اینکه از تولد آن امامان جلوگیری کنند، هیچ بعید نبود همچنانکه درباره
حضرت موسی (علیهالسّلام) رخ داد به نسل کشی اهل بیت دست بزنند. لذا درباره
حضرت مهدی (عجّلاللّهتعالیفرجهالشریف) هم که در
احادیث تاکید به نسب و خاندان ایشان شده بود، میبینیم حساسیتهای فراوانی پدید آورد و خانه حضرت عسکری (علیهالسّلام) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند» .
برخی شاید فکر کنند که اگر نام ائمه (علیهمالسلام) در قرآن ذکر میشد دیگر هیچ کس جرات مخالفت با آن را نداشت و همه میپذیرفتند لذا باعث هدایت جامعه و جلوگیری از انحراف
امت میشد. ولی ما معتقدیم که حتی اگر نام ائمه (علیهمالسلام) هم در قرآن میآمد، پیروان
سقیفه حاضر نبودند بپذیرند؛ چنانچه خلفا در بسیاری از احکام و مسائل بر خلاف صریح قرآن عمل کرده و حکم آنرا نپذیرفتهاند همانند:
الف)
خلیفه اول با آوردن حدیثی که تنها خود شاهد صدور آن از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) بود، بر خلاف آیات صریح قرآن در مورد
ارث بردن، ارث بردن از پیامبران را
انکار و فدک را از حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) پس گرفت. اما به تصریح آیات قرآن انبیا ارث میگذارند؛ چنانکه خداوند میفرماید:
حضرت سلیمان (علیهالسّلام) از
حضرت داود (علیهالسّلام) ارث برد. «و ورث سلیمان داوود»
و در مورد ارث بردن
حضرت یحیی (علیهالسّلام) از
حضرت ذکریا (علیهالسّلام) میفرماید: «فهب لی من لدنک ولیا، یرثنی ویرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیا»
که در این آیات تصریح شده است که پیامبران برای فرزندان خود ارث بجای میگذاشتهاند و الا نبوت و پیامبری که ارث بردنی نیست چنانکه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) با همین برداشت از این آیه، بر
فدک که ارث و
حق او بود علیه
ابوبکر احتجاج کرد.
ب) در قرآن آیه صریح داریم که فرموده: «فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن فریضه؛ و زنانی را که
متعه کرده اید، مهرشان را به عنوان فریضهای به آنان بدهید»
روایات فراوانی هم حکایت از وجود متعه در
صدر اسلام دارد، مانند «نزلت آیه المتعه فی کتاب الله ففعلناها مع رسول الله صلی الله علیه وسلم ولم ینزل قرآن یحرمه و لم ینه عنها حتی مات قال رجل برایه ما شاء قال محمد یقال انه عمر؛
آیه متعه در
زمان رسول خدا نازل شد و ما در زمان رسول خدا به آن عمل میکردیم و آیۀ هم بر
حرمت آن نازل نگردید و رسول خدا هم تا دم
مرگ ما را از آن منع نکرد، مردی با رای و میل خودش هر چه که دلش خواست گفت. و این شخص عمر بن الخطاب بود.
چنانکه
قرطبی، مفسر سنی میگوید: «وقال الجمهور المراد نکاح المتعه الذی کان فی صدر الاسلام؛ مراد از این «فما استمتعتم» نکاح متعه است که در صدر اسلام رایج بوده.»
ولی میبینیم جناب
خلیفه دوم آنرا ممنوع میکند حال به نظر شما اگر نام امام علی (علیهالسّلام) هم در قرآن آمده بود، احتمال نداشت که بگویند: «ان الله تبارک و تعالی قد عین علیا للامامه ولکن عمر عزله! »
ج) خلیفه دوم آیه «فمن تمتع بالعمره الی الحج»
را منسوخ اعلام کرد و دستور داد تا بدان عمل ننمایند.
د) قرآن کریم در باره پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم) میفرماید: «وما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی، علمه شدید القوی»
ولی وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوالهوسلّم)
قلم و دوات برای نوشتن خواست تا بدان وسیله جلوی
ضلالت امت را بگیرد، گفتند: این مرد
هذیان میگوید،
حدیث قلم و دوات در معروفترین
منابع اهل سنت یعنی «
صحیح بخاری» دیده میشود. در این کتاب در باب «مرض النبی صلی الله علیه و آله» از «سعید بن جبیر» از «
ابن عباس» نقل شده که میگفت: «هنگامی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آستانه
رحلت از
دنیا، قرار گرفت و اطراف حضرت گروهی حاضر بودند، فرمود: «هلموا اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده؛ قلم و دوات و کاغذی بیاورید تا نامهای برای شما بنویسم که به
برکت آن بعد از آن هرگز گمراه نشوید.» فقال بعضهم ان رسول الله قد غلبه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله؛ بعضی از حاضران گفتند: «بیماری بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) غلبه کرده و (العیاذ بالله) هذیان میگوید و نزد شما قرآن است و قرآن برای ما کافی است» در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد.بعضی میگفتند: «بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید! » و بعضی غیر از آن را میگفتند.هنگامی که سر و صدا و غوغا و اختلاف فزونی گرفت، رسول خدا با ناراحتی شدید فرمود: «برخیزید و از نزد من بروید این حدیث به طرق مختلف و با تعبیرات گوناگون در همان صحیح بخاری نقل شده است.
در این که چه کسی این سخن بسیار ناروا را درباره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفت در
صحیح مسلم آمده است: گوینده این سخن عمر بود، «قال عمر ان رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله؛ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیماری بر او غلبه کرده و چنین سخنانی میگوید قرآن نزد شما است و قرآن برای ما کافی است» . و در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که «ابن عباس» پیوسته بر این ماجرا
افسوس میخورد و آن را مصیبتی بزرگ میشمرد که به عنوان
رزیه یوم الخمیس یعنی
مصیبت بزرگ
روز پنجشنبه یاد میکرد.
در حالیکه این خلاف صریح قرآن است.
ه) خداوند در آیه ۳۴
سوره توبه میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا ان کثیرا من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله و الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! بسیاری از دانشمندان
کتاب و راهبان، اموال مردم را بباطل می خورند، و
را از راه خدا باز می دارند و کسانی که طلا و نقره را ذخیره می سازند، و در راه خدا انفاق نمی کنند، به مجازات دردناکی بشارت ده!»
عثمان چون خودش زراندوز بود، اهل
انفاق در راه خدا نبود، طبق قرآن مستحق عذاب بود، لذا برای اینکه مشمول قسمت پایانی آیه نباشد سعی داشت واو در آیه را حذف کند. اگر واو حذف میشد در
حقیقت یک گروه میشد، یعنی همان روحانیون اهل کتابی که
طلا و
نقره پس انداز میکنند مستحق مجازات بودند، و اگر مسلمانی زراندوزی میکرد و انفاق نداشت، مشمول آیه نمیشد. که ابوذر (رحمهاللهعلیه) به شدت مخالف میکرد لذا تبعید شد.
و عثمان هم موفق به چنین کاری نشد.
از توجه به این موارد معلوم میشود که
غاصبان خلافت از هیچ تلاشی برای بازی کردن با قرآن و نابودی
دین فروگذار نمیکردند،
علامه امینی (رحمهاللهعلیه) در این زمینه مینویسد: «نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مطلع بود کسانی هستند که بر علی (علیهالسّلام)
رشک میبرند چنانکه در قرآن بدان اشعار شده است در قول خدای تعالی: «ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله.»
حضرمی شافعی، صفی الدین، در «الرشفه» ص۲۷ اشعار نمودهاند که: این آیه درباره علی (علیهالسّلام) و مختصات علمی او
مورد رشک و حسد واقع شد نازل گردیده است.
و نیز اشخاصی هستند که با آن جناب
کینه میورزند و در دسته اهل
نفاق افرادی هستند که بر مبنای خونهای
جاهلیت دشمنی با او را در دلهای خود نگاه داشتهاند، و بعد از حضرتش بر مبنای
حرص و
آز، آنها که فکر سروری و
ریاست و افزایش بهرههای مادی در
مغز خود می پرورانند حوادث ناگواری رخ خواهد داد و جنب و جوشهایی بکار خواهد افتاد، و علی (علیهالسّلام) هم به حکم حق خواهی و
عدالت، آرزوها و اطماع آنها را اجابت نخواهد کرد و آنها را به جهت بی تجربگی و بی کفایتی لایق و سزاوار مقامهائی که چشم طمع بدان دوخته اند نخواهد دانست؛ آنها هم بر سر مخالفت و رزم جوئی با او رفته و اوضاع را آشفته خواهند نمود.»
در نتیجه ذکر نام ائمه (علیهمالسلام) در قرآن هم مساوی با پذیرش آن توسط مردم و هدایت آنها نمیشد. چنانکه در قرآن کریم خداوند به این عدم پذیرش مردم حتی در صورت ذکر نام، در مورد
قوم بنی اسرائیل تصریح کرده میفرماید: «و اذ قال عیسی ابن مریم یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدی من التوراه و مبشرا برسول یاتی من بعدی اسمه احمد فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین؛ و به یاد آورید هنگامی را که
عیسی بن مریم گفت: «ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده (تورات) میباشم، و
بشارت دهنده به رسولی که بعد از من می آید و نام او
احمد است!» هنگامی که او (احمد) با
معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «این سحری است آشکار.»
چنانکه مشاهده شد خداوند میفرماید که ما
رسول خاتم را حتی با ذکر نام در
کتب آسمانی مسیحیان معرفی کردیم ولی آنها نپذیرفتند، لذا نباید با اطمینان گفت اگر ذکر میشد همه میپذیرفتند، خیر بلکه
تاریخ شهادت میدهد
هوی و هوس بسیاری از مواقع افراد را وادار بر مخالفت با حق و حقیقت میکند.
برخی میگویند که؛ اگر نام ایشان در قرآن ذکر میشد جلوی اینهمه
اختلاف و
خونریزی، که بخاطر
خلافت در طول تاریخ انجام شده، گرفته میشد و اگر کسی حرفی میداشت او را به قرآن ارجاع میدادند و او هم با مشاهده نام آنها، دیگر ادعایی نمیداشت! در پاسخ باید گفت که مسائل زیادی در طول تاریخ باعث خونریزی بین مردم میشده ولی خداوند آنها را بطور مشخص در قرآن بیان نکرده است مانند اینکه آیا
صفات خدا عین
ذات اوست یا زائد بر ذات؟ حقیقت صفات خبری مانند استواری بر
عرش، دست داشتن خدا و... چیست؟
حدوث یا
قدم کلام خدا و... در ثانی ما میبینیم که گاهی صحابه از
اوامر صریح
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که خداوند دستور ایشان را به منزله دستور خود میداند آنهم در ایام حضورش سرپیچی میکردند مثل گروهی که به خاطر جمع آوری
غنیمت در
جنگ احد،
تنگنه را رها کردند، و همین باعث شد که
دشمن، جنگ باخته را ببرد یا از این هم بالاتر جریان
سپاه اسامه است، که پیامبر لشگری را به فرماندهی اسامه بن زید تجهیز کرد و فرمود: خدا لعنت کند هرکه از لشگر اسامه جا بماند، اما عدهای مانند ابوبکر و عمر به طمع
خلافت اطاعت نکردند و لعنت پیامبر را به جان خریدند و ماندند.
اختلاف و سرپیچی از
اولیای الهی در امتهای قبلی هم سابقه دارد با آنکه خداوند بر ایشان ابهامی را باقی نگذاشته است و نام رهبران الهی را ذکر کرده است. به چند مورد که در قرآن هم به آننها اشاره شده توجه کنید:
۱- قوم
حضرت موسی (علیهالسّلام) در
غیبت ۱۰ روزه با آنکه ایشان
هارون (علیهالسّلام) را به جانشینی انتخاب کرده بود،
باز هم دچار سرپیچی و
انحراف شدند جلوی تخلف قومش از هارون (علیهالسّلام) را نگرفت
و حتی به دنبال کشتن هارون (علیهالسّلام) بودند؟
۲- قومی از بنی اسرائیل از پیامبرشان خواستند تا برای آنان فرمانروائی مبعوث کند... و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند
طالوت را برای زمامداری شما مبعوث کرده است.» «ا لم تر الی الملا من بنی اسرائیل من بعد موسی اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله قال هل عسیتم ان کتب علیکم القتال الا تقاتلوا قالوا و ما لنا الا نقاتل فی سبیل الله و قد اخرجنا من دیارنا و ابنائنا فلما کتب علیهم القتال تولوا الا قلیلا منهم و الله علیم بالظالمین• و قال لهم نبیهم ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا قالوا انی یکون له الملک علینا و نحن احق بالملک منه و لم یؤت سعه من المال قال ان الله اصطفاه علیکم و زاده بسطه فی العلم و الجسم و الله یؤتی ملکه من یشاء و الله واسع علیم» ؛
آیا مشاهده نکردی جمعی از
بنی اسرائیل را بعد از موسی، که به پیامبر خود گفتند: «زمامدار و فرماندهی برای ما انتخاب کن! تا زیر فرمان او در راه خدا پیکار کنیم. پیامبر آنها گفت: «شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، سرپیچی کنید، و در راه خدا،
جهاد و پیکار نکنید! » گفتند: «چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالی که از خانهها و فرزندانمان رانده شدهایم، و شهرهای ما به وسیله
دشمن اشغال، و فرزندان ما
اسیر شدهاند؟! » اما هنگامی که دستور پیکار به آنها داده شد، جز عده کمی از آنان، همه سرپیچی کردند. و خداوند از ستمکاران، آگاه است. • و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را برای زمامداری شما مبعوث و انتخاب کرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما
حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته تریم، و او
ثروت زیادی ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در
علم و
قدرت جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، میبخشد؛ و
احسان خداوند، وسیع است؛ و از
لیاقت افراد برای منصبها آگاه است». ولی قوم او به بهانه
فقیر بودنش با او مخالفت کردند.
۳-
علمای مسیح و
یهود به آمدن پیامبر
بشارت میدادند و اوصاف ایشان را
سینه به سینه نقل و در کتابهاشان مینوشتند، و اوصاف ایشان آنقدر واضح بود که همانند فرزندانشان او را میشناختند؛
، اما میبینیم وقتی ایشان
مبعوث شدند، بخاطر متاع دنیا سر به مخالفت گذاشتند،
و
حقیقت را کتمان کردند.
خلاصه و نتیجه بحث اینکه با وجود تصریح و مشخص شدن
مصداق امام پس از رسول الله در قرآن آنهم به گونهای که هرگونه
شک و تردید را از بین میبرد، دیگر نیازی به ذکر نام ایشان در قرآن نبوده و روش قرآن در ارائه مطالب این نیست که تمام مطالب را به نحو تمام و کمال بازگو کند بلکه از سیر در آیات و روایاتی که بسیاری از آنها در لابلای بحث آمد چنین بدست میآید که خداوند مردم را برای بیان یا حتی طرح اولیه بسیاری از مطالب به رسول خود ارجاع میدهد و ایشان نیز سوای از تصریح قرآن و بلکه به دستور آن، حضرت علی (علیهالسّلام) را در مواقع مختلف با نشان دادن و تصریح به نام و... برای جانشینی پس از خود معرفی کردهاند و برای پس از ایشان، فرزندانشان را یکی پس از دیگری با ذکر نام مشخص کردهاند. سوای از این مطالب، اگر نام ائمه (علیهمالسّلام) در قرآن ذکر میشد تبعاتی داشت که به
مصلحت جامعه اسلامی نبود لذا خداوند از این کار صرف نظر کرده است، و معتقدیم هر انسان با انصافی در صورت توجه و تعمق در این مطالب و رجوع به منابع تاریخی، با کنار گذاشتن
تعصب، حقیقت را خواهد یافت.
۱. قران کریم.
۲. نهج البلاغه شریف الرضی محمد بن حسین محقق/ مصحح للصبحی صالح هجرت قم چاپ اول ۱۴۱۴ ق.
۳. الدر المنثور فی تفسیر الماثور سیوطی جلال الدین کتابخانه ایه الله مرعشی نجفی قم ۱۴۰۴ ق.
۴. ماهنامه افق حوزه.
۵. ماهنامه موعود.
۶. آیات ولایت در قران ناصر مکارم شیرازی دام ظله تهیه و تنظیم ابوالقاسم علیان نژادی نسل جوان قم چاپ سوم ۱۳۸۶ ه. ش.
۷. شرح المواقف ایجی میر سید شریف تصحیح بدر الدین نعسانی الشریف الرضی افست قم چاپ اول ۱۳۲۵ ق.
۸. شرح المقاصد سعد الدین تفتازانی تحقیق و تعلیق عبد الرحمن عمیره الشریف الرضی افست قم چاپ اول ۱۴۰۹ ق.
۹. الحاشیه علی الهیات الشرح الجدید للتجرید مقدس اردبیلی تحقیق احمد عابدی دفتر تبلیغات اسلامی قم چاپ دوم ۱۴۱۹ ق.
۱۰. روح المعانی فی تفسیر القران العظیم الوسی سید محمود تحقیق علی عبدالباری عطیه دارالکتب العلمیه بیروت چاپ اول ۱۴۱۵ ق.
۱۱. ینابیع الموده لذو القربی سلیمان بن ابراهیم قندوزی اسوه قم چاپ دوم ۱۴۲۲ ق.
۱۲. احقاق الحق و ازهاق الباطل قاضی نور الله شوشتری مکتبه ایت الله المرعشی قم چاپ اول ۱۴۰۹ ه ق.
۱۳. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل حسکانی عبید الله بن احمد تحقیق محمد باقر محمودی سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی چاپ تهران چاپ اول ۱۴۱۱ ق.
۱۴. البرهان فی تفسیر القران، بحرانی، سید هاشم، تحقیق قسم الدراسات الاسلامیه موسسه البعثه بنیاد بعثت تهران چاپ اول ۱۴۱۶ ق.
۱۵. تفسیر نور الثقلین عروسی حویزی عبد علی بن جمعه تحقیق سید هاشم رسولی محلات انتشارات اسماعیلیان قم چاپ چهارم ۱۴۱۵ ق.
۱۶. کتاب علوم قران محمد باقر سعیدی روشن موسسه اموزشی و پژوهشی امام خمینی قم چاپ دوم ۱۳۷۹ش.
۱۷. الکافی کلینی محمد بن یعقوب بن اسحاق محقق/ مصحح غفاری علی اکبر و اخوندی محمد دار الکتب الاسلامیه تهران چاپ چهارم ۱۴۰۷ ق.
۱۸. کتاب التفسیر عیاشی محمد بن مسعود تحقیق سید هاشم رسولی محلات چاپخانه علمیه تهران ۱۳۸۰ ق.
۱۹. المیزان فی تفسیر القران طباطبایی سید محمد حسین دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم قم چاپ پنجم ۱۴۱۷ ق.
۲۰. بحار الانوار مجلسی محمد باقر بن محمد تقی محقق/ مصحح جمعی از محققان دار احیاء التراث العربی بیروت چاپ دوم ۱۴۰۳ ق.
۲۱. پیام امام امیرالمومنین (علیهالسّلام) ناصر مکارم شیرازی تهیه و تنظیم جمعی از فضلاء دار الکتب الاسلامیه تهران چاپ اول ۱۳۸۶ ه. ش.
۲۲. المراجعات سید عبد الحسین شرف الدین تحقیق حسین راضی المجمع العالمی لاهل البیت قم چاپ دوم ۱۴۲۶ ق.
۲۳. الجامع الصحیح المسمی صحیح مسلم مسلم بن الحجاج ابو الحسین القشیری النیسابوری تحقیق محمد فواد عبد الباقی دار احیاء التراث العربی – بیروت بی تا.
۲۴. صحیح البخاری محمد بن اسماعیل ابو عبدالله البخاری الجعفی تحقیق د. مصطفی دیب البغا دار ابن کثیر الیمامه بیروت الطبعه الثالثه ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷ق.
۲۵. الجامع الصحیح سنن الترمذی محمد بن عیسی ابو عیسی الترمذی السلمی تحقیق احمد محمد شاکر واخرون دار احیاء التراث العربی – بیروت بی تا
۲۶. سنن ابی داود ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانی دار الکتاب العربی بیروت.
۲۷. مسند ابی داود الطیالسی سلیمان بن داود بن الجارود تحقیق الدکتور محمد بن عبد المحسن الترکی دار هجر الاولی ۱۴۱۹ ه - ۱۹۹۹ م.
۲۸. مسند احمد بن حنبل ابو عبدالله احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد الشیبانی المحقق السید ابو المعاطی النوری عالم الکتب – بیروت الطبعه الاولی ۱۴۱۹ه ۱۹۹۸ م.
۲۹. کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال علاء الدین علی بن حسام الدین المتقی الهندی البرهان فوری المحقق بکری حیانی - صفوه السقا موسسه الرساله بیروت الطبعه الخامسه ۱۴۰۱ه/۱۹۸۱م.
۳۰. حلیه الاولیاء وطبقات الاصفیاء ابو نعیم احمد بن عبدالله الاصبهانی دار الکتاب العربی – بیروت الطبعه الرابعه ۱۴۰۵ ق.
۳۱. مجمع الزواید ومنبع الفواید نور الدین علی بن ابی بکر الهیثمی دار الفکر بیروت ۱۴۱۲ ه.
۳۲. مقتل الحسین (علیهالسّلام) موفق بن احمد خوارزمی انوار الهدی قم چاپ دوم ۱۴۲۳ ق.
۳۳. مجمع البیان فی تفسیر القران طبرسی فضل بن حسن انتشارات ناصر خسرو تهران چاپ سوم ۱۳۷۲ ش.
۳۴. مجموعه اثار استاد شهید مطهری مطهری مرتضی صدرا تهران سیزدهم.
۳۵. الایضاح فضل بن شاذان نیشابوری تحقیق سید جلال الدین ارموی دانشگاه تهران تهران ۱۳۶۳ ش.
۳۶. معرفه السنن والاثار احمد بن الحسین البیهقیمحقق عبد المعطی امین قلعجی جامعه الدراسات الاسلامیه - دار والوعی - دار قتیبهکراچی - باکستان حلب – دمشق الطبعه الاولی ۱۴۱۲ه ۱۹۹۱م.
۳۷. الاستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الامصار ابو عمر یوسف بن عبدالله بن عبد البر النمری القرطبی تحقیق سالم محمد عطا-محمد علی معوض دار الکتب العلمیه بیروت ۲۰۰۰م.
۳۸. تذکره الحفاظ محمد بن احمد بن عثمان الذهبی تحقیق زکریا عمیرات دار الکتب العلمیه بیروت لبنان الطبعه الاولی ۱۴۱۹ه- ۱۹۹۸م
۳۹. السنن الکبری وفی ذیله الجوهر النقی ابو بکر احمد بن الحسین بن علی البیهقی مجلس دایره المعارف النظامیه الکاینه حیدر اباد هند الطبعه الاولی ۱۳۴۴ ه.
۴۰. العقد الفرید احمد بن محمد ابن عبد ربه الاندلسی محقق/ مصحح مفید محمد قمیحه دار الکتب العلمیه بیروت چاپ اول ۱۴۰۴ ق.
۴۱. میزان الاعتدال فی نقد الرجال شمس الدین محمد بن احمد الذهبی تحقیق الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل احمد عبدالموجود دار الکتب العلمیه بیروت ۱۹۹۵م.
۴۲. احکام القران جصاص احمد بن علی تحقیق محمد صادق قمحاوی دار احیاء التراث العربی بیروت ۱۴۰۵ ق.
۴۳. الجامع لاحکام القران قرطبی محمد بن احمد انتشارات ناصر خسرو تهران چاپ اول ۱۳۶۴ ش.
۴۴. مفاتیح الغیب فخرالدین رازی ابوعبدالله محمد بن عمر دار احیاء التراث العربی بیروت چاپ سوم ۱۴۲۰ ق.
۴۵. جامع البیان فی تفسیر القران طبری ابو جعفر محمد بن جریر دار المعرفه بیروت چاپ اول ۱۴۱۲ ق.
۴۶. فتح القدیر شوکانی محمد بن علی دار ابن کثیر دار الکلم الطیب دمشق بیروت چاپ اول ۱۴۱۴ ق.
۴۷. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید عبد الحمید بن هبه الله محقق/ مصحح ابراهیم محمد ابوالفضل مکتبه ایه الله المرعشی النجفی قم چاپ اول ۱۴۰۴ ق.
۴۸. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب علامه عبد الحسین امینی مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه قم چاپ اول ۱۴۱۶ ه ق.
۴۹. مناقب الامام علی بن ابی طالب علیهما السلام علی بن محمد الجلابی ابن المغازلی دار الاضواء بیروت چاپ سوم ۱۴۲۴ ق.
پایگاه اطلاع رسانی دفتر ایتاللهالعظمی مکارم شیرازی، برگرفته از مقاله «لعن در نگاه اسلام»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱/۳۰