كتاب شريف نهج البلاغه شامل سخنان و كلمات و نامههاى گهربار
امیر المؤمنین و امير بيان،
علی بن ابی طالب علیه السلام است كه در موقعيتهاى گوناگون بيان فرموده يا براى افراد مختلف نوشته است. گردآورنده اين كتاب ارزشمند
سید رضی، ابو الحسن، محمد بن حسين موسوى است( ۳۵۹- ۴۰۶ هجرى).
ابو الحسن، على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب، نخستين امام از
ائمۀ اثنی عشر ، دومين معصوم از چهارده معصوم عليه السلام و در نظر
اهل سنت خليفۀ چهارم از خلفاى راشدين است.
آن حضرت دومين شخص عالم اسلام پس از رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و
وصایت و
ولایت آن حضرت و يازده فرزند بزرگوارش يكى از اصول مذهب
امامیه است. اما عدهاى از پيروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظۀ كثرت فضايل و كرامات ايشان از جادۀ
اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شيعۀ اماميه دربارۀ ايشان پيدا كردهاند. اين عده به غلات يعنى غلو كنندگان معروف شدهاند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر
شیعه از جادۀ هدايت به دور افتادهاند و از اهل
بدعت و ضلال محسوب مىگردند.
حضرت على عليه السلام به جز كنيۀ ابو الحسن به ابو تراب نيز معروف بود و اين
کنیه را حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود تو
ابو تراب هستى. آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم به او داده شده بود بسيار دوست مىداشت و آن را بر كنيهها و القاب ديگر ترجيح مىداد. اما بنى اميه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مىديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى دربارۀ او بكار برند. زياد بن ابيه و پسرش عبيد اللّه بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را دربارۀ او بسيار بكار مىبردند.
ابو طالب نام پدر ايشان بود و اين كنيهاى بود به جهت پسر بزرگترش كه طالب نام داشت و اين كنيه بر نام واقعى او كه
عبد مناف بود غالب آمد و در تاريخ اسلام هيچگاه او را عبد مناف نخواندهاند و فقط با ابو طالب از او ياد كردهاند.
مىگويند مادرش او را
حیدره نام نهاده بود، اما پدرش ابو طالب نام او را به على تغيير داد. در رجزى كه به آن حضرت منسوب است و آن را در غزوۀ خيبر در برابر مرحب خيبرى خوانده است تصريح به اين معنى است، زيرا حضرت در اين رجز فرموده است: أنا الذي سمتني أمي حيدرة( من كسى هستم كه مادرم مرا حيدره ناميد).
مادر آن حضرت
فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصى است و بنا به گفتۀ علماى
انساب نخستين زن هاشمى است كه به ازدواج يك مرد هاشمى( ابو طالب) درآمده است و صاحب فرزند شده است. اين بانو را يازدهمين كسى گفتهاند كه
اسلام آورده و حضرت
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر جنازۀ او
نماز خواند و فرمود كه پس از ابو طالب هيچكس دربارۀ من بيشتر از او نيكى نكرده است.
تولد امام على علیه السلام روز سيزدهم ماه
رجب سال سىام
عام الفیل ، در خانۀ
کعبه اتفاق افتاده است. مىگويند كسى پيش از آن حضرت و پس از ايشان در خانۀ كعبه متولد نشده است. اگر تولد حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم در عام الفيل اتفاق افتاده باشد و عام الفيل بنا بر بعضى محاسبات با سال ۵۷۰ م. منطبق باشد، بايد تولد حضرت
امام علی علیه السلام در حدود سال ۶۰۰ م. اتفاق افتاده باشد، يعنى ۲۱ سال قبل از هجرت( با در نظر گرفتن
اختلاف سالهاى قمرى و ميلادى اين تاريخها تقريبى است).
از جمله نعمتهاى الهى در حق على ابن ابىطالب علیه السلام يكى آن بود كه وقتى قريش در قحطى بزرگى افتادند و ابو طالب را فرزند و عيال زياد و توانايى مالى كم بود، حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برويم و از بار زندگى ابو طالب بكاهيم و هر كدام يكى از پسران او را برگيريم و پيش خود نگاهداريم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و هر دو پيش ابو طالب رفتند و گفتند ما مىخواهيم هر كدام يكى از پسران ترا نزد خود نگاهداريم تا اين مصيبت قحطى از ميان ما برداشته شود. ابو طالب كه از ميان فرزندان خود
عقیل را از همه بيشتر دوست داشت گفت اگر عقيل را نزد من بگذاريد هر يك از پسران ديگر مرا كه مىخواهيد مىتوانيد ببريد. پس عباس جعفر را همراه خود به خانه برد و حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم امام على علیه السلام را و امام على علیه السلام نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوت مبعوث شد و امام على علیه السلام به او ايمان آورد.
بسيارى از سيره نويسان و محدثان اهل سنت امام على علیه السلام را نخستين كسى مىدانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مىدانند امام على علیه السلام را نخستين اسلام آورنده از مردان مىشمارند.
اينكه حضرت امير علیه السلام اسلام آورندۀ نخستين، دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مىرسد، زيرا بنا بر روايت سيرهنويسان، حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم بعثت خود را نخست به
خدیجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم مىبايست آگاه مىشد
علی بن ابیطالب علیه السلام بود كه در خانۀ آن حضرت زندگى مىكرد و در آن هنگام به اختلاف روايات ميان ده تا پانزده سال داشت. پس از او
زید بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كردۀ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بود و در همان خانه زندگى مىكرده است.
رواياتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم و خديجه و امام على عليه السلام را در حال نماز گزاردن ديدهاند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم در آغاز بعثت به هنگام نماز، با امام على عليه السلام و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوهها و درههاى
مکه مىرفتند و در آنجا
نماز مىخواندند.
بعضى از متعصبان و محدثان اهل سنت خرده گرفتهاند كه بر فرض آنكه امام على عليه السلام نخستين مسلم باشد چندان فضيلتى را براى او ثابت نخواهد كرد، زيرا آن حضرت در آن زمان در سالهاى كودكى بوده است و
ایمان و اسلام از سالهاى
بلوغ معتبر است. در پاسخ بايد گفت كه اين فضيلت مهمترى بر فضايل امام على عليه السلام مىافزايد و آن اينكه آن حضرت در ميان مهاجرانِ نخستين و در ميان جنگجويان بدر كه سمت فضيلت و برترى بر اصحاب ديگر حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم را دارند، تنها كسى است كه هرگز
بت پرستی نكرده است و از آن هنگام كه خود را شناخته است خداى واحد را پرستيده و با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نماز گزارده است.
بنا بر روايتى ديگر چون آيۀ: "و أنذر عشيرتك الأقربين "
( به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم بنا بر اين دستور الهى فرزندان و نبيرگان
عبد المطلب را كه نزديكترين خويشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط امام على عليه السلام برخاست و آن حضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:« اين مرد، برادر من و وصى من و خليفۀ من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.»
بنابر روايات سيرهنويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانۀ حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم بريزند و او را به قتل برسانند، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آن شب به تعليم
جبرئیل در بستر خود نخوابيد و به على عليه السلام گفت در بستر من بخواب و اين پارچۀ سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم با ابو بكر از مكه بيرون رفت و امام على عليه السلام در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر در خانۀ آن حضرت گرد آمده بودند و مراقب او بودند و مىپنداشتند كه آنكه خوابيده است خود حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم است. نزديك بامداد امام على عليه السلام آن پارچه را به يكسو افكند و
قریش به اشتباه خود پىبردند. اما دير شده بود زيرا حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم از مكه بيرون رفته بود. على سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پيش رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكه بيرون رفت و به حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم پيوست.
در سال اول يا دوم يا سوم هجرى، حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم
فاطمه علیها السلام را به امام على عليه السلام تزويج كرد. بنا بر بعضى روايات مَهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقيه و نيم نقره است( هر
اوقیه چهل درهم است) و گفتهاند كه مهر دختران ديگر حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم نيز به همين مقدار بوده است. اما دربارۀ مهر حضرت فاطمه عليها السلام اقوال ديگرى هم ذكر شده است كه بايد به كتب مفصل رجوع كرد.
بنا بر بعضى از روايات ابتدا ابو بكر و عمر از حضرت فاطمه عليها السلام
خواستگاری كرده بودند، ولى حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم پاسخ رد به ايشان داده بود. در نيمۀ ماه
رمضان سال سوم هجرى
حسن بن علی علیه السلام از اين
ازدواج بوجود آمد و در سوم
شعبان سال چهارم هجرت تولد
حسین بن علی علیه السلام اتفاق افتاد.
بنا به روايات، حضرت امير عليه السلام در همۀ غزوات بجز
غزوۀ تبوک حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم همواره به دست امام على عليه السلام بوده است. در غزوۀ تبوك خود حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم امام على عليه السلام را به جاى خويش در
مدینه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم از مصاحبت امام على عليه السلام خوشدل نيست. امام على عليه السلام اين شايعه را با آن حضرت در ميان نهاد و آن حضرت سخن بسيار معروف خود را« أ ما ترضى أن تكون مني بمنزلة
هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي»( آيا نمىخواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.
اگر در احوال
موسی علیه السلام و هارون عليه السلام مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون عليه السلام برادر و نزديكترين شخص به موسى عليه السلام بوده است، پس با اين مقايسه كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند، شكى نمىماند كه او امام على عليه السلام را نزديكترين شخص به خود و حتى مقام او را با خود برابر دانسته و فقط
نبوت را كه
اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است.
شجاعت و
رشادت آن حضرت در همۀ غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاوريهاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته شدگان مشركان در
جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مىگردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلم به دست حضرت على عليه السلام كشته شدهاند و اين عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان
اختلاف است كه آيا به دست امام على عليه السلام كشته شدهاند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه امام على عليه السلام در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشتهاند.
در جنگ احد هنگامى كه عدۀ زيادى از اصحاب حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم از دور ايشان گريختند، امام على عليه السلام از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آن حضرت كرد. در اين جنگ نيز عدهاى از سران قريش به دست آن حضرت به قتل رسيدند. از آنجمله عبد اللّه بن عبد العزى بن عثمان بن عبد الدار معروف به طلحة بن ابى طلحة از طايفۀ بنى عبد الدار بود كه لواى قريش به دست او بود. عبد اللّه بن حميد بن زهير از طايفۀ بنى اسد و ابو امية بن ابى حذيفة بن المغيرة از طايفۀ بنى مخزوم نيز از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امير عليه السلام كشته شدند.
قتل عمرو بن عبدود، در
غزوۀ خندق ، به دست آن حضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم علم سفيد خود را به ابو بكر داد و او را براى گرفتن يكى از قلاع
خیبر فرستاد. ابو بكر بىآنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نيز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام على عليه السلام را فرا خواند و علم را به دست او داد و فرمود اين علم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند، امام على عليه السلام علم را بگرفت و به نزديك قلعه رفت و با مدافعين قلعه به جنگ پرداخت. يكى از ايشان ضربهاى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او بينداخت و آن حضرت لنگۀ در قلعه را از جاى بركند و بجاى سپر بكار برد و چندان جنگيد كه خداوند فتح را نصيب او كرد.
در
غزوۀ حنین كه افراد قبايل هوازن از شكافها و گردنههاى كوه بناگاه بر مسلمانان حمله كردند و مسلمانان روى به گريز نهادند از جمله كسانى كه پاى فشرد و حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم را ترك نكرد امام على عليه السلام بود.
حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم در سال نهم
هجرت ابو بكر را مأمور فرمودند كه آيات برائت را بر مشركان مكه
اعلام كند. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم داشتند، بطور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابو بكر جبرئيل به دستور خداوند از پيغمبر خواست تا امام على عليه السلام را مأمور
ابلاغ كند. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مىتوانستند به حج بروند پس از انقضاى
ماههای حرام ديگر حق نزديك شدن به كعبه و اداى
حج نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركين كه معاهدۀ خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پايان مدت مذكور در معاهده مىتوانستند به حج بروند. در سورۀ مذكور به منافقان و تخلف كنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود.
چون اين سوره نازل شد، كسانى به آن حضرت گفتند كه اين سوره را توسط ابو بكر بفرست تا آن را در روز حج به همه اعلام كند و حضرت در پاسخ ايشان فرمود كه به من امر شده كه اين سوره را يا خود يا به توسط يكى از اهل بيتم اعلام كنم، بعد امام على عليه السلام را مأمور كرد كه اين سوره را در
ایام حج براى مردم بخواند.
حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم در سال دهم هجرى پس از بازگشت از
حجة الوداع ، در ناحيۀ رابغ در نزديكى جحفه در موضعى به نام
غدیر خم ، مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند جمع فرمود و خطبهاى خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را دربارۀ حضرت امير عليه السلام بر زبان راند:« من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»( هر كه من مولايش بودهام على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد).
پس از رحلت حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم پيش از آنكه آن حضرت به خاك سپرده شود، بزرگان قريش و
انصار در مدينه گرد آمدند و پس از مشاجرۀ لفظى كوتاهى با ابو بكر بيعت كردند.
در اين موضوع ميان
اهل سنت و شيعه سخن بسيار گفته شده است. اما دو امر در اينجا قطعى است: يكى آنكه با ابو بكر بيعت كردند و او به جانشينى پيغمبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم برگزيده شد و ديگر آنكه شيعه از همان آغاز اين
بیعت را درست ندانسته و
جانشینی بلافصل حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم را حق حضرت على عليه السلام مىدانند. پس نزاع ميان شيعه و
سنی در واقعيت تاريخى كه خلافت ابو بكر پس از حضرت رسول باشد نيست، نزاع در مسألۀ تعيين حق است كه در اينجا يك مسألۀ اعتقادى دينى است.
آنچه از خطب و سخنان حضرت امير عليه السلام برمىآيد اين است كه ايشان همواره
خلافت را حق خود مىدانستهاند و هيچكس را براى اينكار سزاوارتر از خود نمىدانستهاند. البته ايشان ناگزير با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردهاند و اين براى حفظ مصالح مسلمين يعنى پرهيز از
ایجاد خلاف و
نفاق ميان مسلمانان بوده است. اما مسألۀ تعيين حق مسألۀ ديگرى است.
علماى اسلام در اينكه آيا
امامت امرى الهى است و تعيين آن بايد از جانب خدا و از راه نص باشد و يا اينكه امرى سياسى و دنيوى است و منوط به انتخاب و تعيين
اهل حل و عقد است، اختلاف كردهاند. علماى شيعه رهبرى امت را مانند نبوت امرى مىدانند كه بايد به تعيين الهى باشد و اين تعيين از راه نص پيغمبر يا امام معصوم صورت مىگيرد.
پس از فراغ از اصل مسأله و
اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا يا از جانب مردم بدنبال مصداق آن مىروند و مىگويند كه اين برگزيدۀ الهى يا منتخب مردم، بايد چه كسى باشد و چه صفاتى را حائز باشد و دارندۀ آن شرايط چه كسى يا كسانى بودهاند.
مسأله از هر جنبه كه نگريسته شود اين امر محرز و قطعى است كه امام على عليه السلام در نظر كافۀ مسلمين از جمله اشخاص ممتاز و برجستهاى بود كه از همان آغاز، نامزدى و شايستگى ايشان براى خلافت مطرح بوده است. اما چرا ايشان را در همان آغاز انتخاب نكردند، مسألهاى است كه از لحاظ تاريخى قابل طرح و بحث است.
علت اصلى جريان
سقیفۀ بنی ساعده و توافق بر انتخاب ابو بكر را بايد در تعصبات قومى و قبيلهاى كه عامل و محرك اصلى و انگيزۀ پشت پردۀ بسيارى از جريانهاى سياسى
تاریخ اسلام بوده است جستجو كرد.
از شرح كوتاهى كه از واقعۀ سقيفۀ بنى ساعده در دست است برمىآيد كه از مدتها پيش رقابتى نهانى ميان
مهاجران و انصار در كار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار كه مردم مدينه بودند مقدم مىدانستند، زيرا فضل تقدم در اسلام و خويشى نسبى با حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم را منحصر به خود مىدانستند و خويشاوندى در نسب مهمترين عامل در مناسبات انسانى در ميان قبايل است. انصار مدعى بودند كه پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم و مهاجران را پناه دادهاند و اگر آنها اينكار را نمىكردند معلوم نبود كه مردم مكه چه بر سر جامعۀ ضعيف و اقليت ناتوان اسلامى مىآورد. مذاكرات سقيفه اين رقابتها و اميال درونى را آشكار مىسازد.
اما بجز رقابت شديد ميان انصار و مهاجران مكه، در ميان هر يك از اين دو گروه نيز رقابت شديد طايفگى و قبيلهاى وجود داشت. هنوز جراحات جنگهاى ميان
اوس و خزرج در مدينۀ پيش از هجرت حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم كاملا
التیام نيافته بود و هر جا فرصتى پيش مىآمد اثر كينههاى قديم ظاهر مىشد. رقابت ميان طوايف مختلف قريش نيز همچنان برقرار بود و طوايف ضعيفتر قريش مانند تيم و عدى و فهر نفوذ و قدرت طوايف نيرومند بنى اميه و بنى هاشم و
بنی مخزوم را برنمىتافتند.
در اين ميان بزرگان قريش به جهت اقامت در مكه كه از مراكز مهم
عربستان بود و به جهت تجارتهاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سياسى قويتر و اطلاعات و تجارب سياسى بيشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند خود را براى حوادث سياسى آينده بهتر آماده ساخته بودند.
سه تن از افراد قريش كه از قبايل ضعيفتر قريش ولى شخصيتهاى برجسته و ممتازى بودند و به واسطۀ همين شخصيت ممتاز خود نفوذ فراوانى در ميان ياران حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم داشتند در اين بازى قدرت برنده شدند: ابو بكر از طايفۀ تيم و عمر از بنى عدى و
ابو عبیدۀ جراح از طايفۀ فهر( از قريش ظواهر).
ما از لحاظ تاريخى از اتحاد اين سه شخصيت خبر نداريم، اما داستان سقيفه از اين
اتحاد پرده برمىدارد. اين سه تن با مهارت و توانايى سياسى خود توانستند از دو امر استفاده كنند: اولا از رقابت ميان اوس و خزرج حداكثر استفاده را ببرند و ثانيا زمان را- به جهت غيبت امام على عليه السلام و عباس كه مشغول امر
تغسیل و تجهيز و كفن و دفن پيكر
رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بودند- غنيمت شمارند زيرا استدلال عمدۀ ابو بكر و عمر بر اين پايه بود كه مهاجران چون خويشان و نزديكان حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم هستند پس خلافت حق ايشان است. اگر حضرت على عليه السلام در اين مذاكرات حضور داشتند، فرد برجستۀ موضوع اين استدلال ايشان بودند و نظرها پيش از آنكه متوجه ابو بكر و عمر شود متوجه امام على عليه السلام مىشد كه هم سابقۀ فداكاريش در اسلام بيشتر بود و هم نزديكترين فرد به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود. ابو بكر و عمر مسألۀ فداكارى در راه اسلام و خويشاوندى با حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم را پيش كشيدند و در آن مجلس همه متوجه خود ايشان گرديدند. مسألۀ خويشاوندى سببى و نسبت قبيلهاى در نظام قبيلهاى اهميتى شگرف دارد.
در ميان مشاجره و بحث، ابو بكر گفت اينك عمر و ابو عبيده با هر كدام كه خواستيد بيعت كنيد. آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمىگيريم دست دراز كن تا بيعت كنيم! چون آن دو خواستند بيعت كنند، بشير بن سعد خزرجى سبقت گرفت و بيعت كرد، زيرا مىترسيد
سعد بن عباده كه او نيز از خزرج بود به خلافت برسد.
بدين ترتيب رقابتهاى ميان طايفهاى و قبيلهاى كار خود را كرد و كسانى كه توانستند جريان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصود رسيدند.
اين اتحاد سهگانۀ نيرومند همچنان برقرار ماند. ابو بكر در حين وفات بى آنكه با كسى مشورت كند و يا بزرگان قريش را مدخليتى دهد، وصيتى نوشت و عمر را به خلافت برگزيد. عمر نيز به هنگام مرگ در حالى كه گريه مىكرد گفت اگر ابو عبيدۀ جراح زنده بود اين كار خلافت را به عهده او مىگذاشتم!
عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را ميان شش تن از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم كه به قول خودش حضرت از ايشان راضى بود به شورى گذاشت و
ابو طلحۀ انصاری را با پنجاه تن بر ايشان بگماشت و سه روز به ايشان مهلت داد تا يكى را از ميان خود برگزينند و اگر پنج تن يكى را برگزيدند و ششمى رأى ايشان را نپذيرفت كشته شود و اگر چهار تن بر يكى اتفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر يكى و سه تن بر ديگرى اتفاق كردند عبد اللّه بن عمر يكى را از آن دو برگزيند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن كه در ميانشان
عبد الرحمن بن عوف باشد قولشان ترجيح دارد و اگر آن سه تن ديگر نپذيرفتند كشته شوند.
اين تركيب و ترتيب به نحوى بود كه انتخاب عثمان را مسلّم مىساخت و حضرت امير عليه السلام از همان آغاز، اين امر را پيشبينى كرده و آن را به عم خود عباس گفته بود زيرا عبد الرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنى عثمان بود و قطعا جانب او را مىگرفت و سعد بن ابى وقاص مانند عبد الرحمن از قبيلۀ بنى زهره بود و در هر جانب كه عبد الرحمن بن عوف بود مىايستاد و چون عمر گفته بود كه عبد الرحمن در هر جانب كه باشد آراء آن جانب ترجيح دارد، يقين بود كه آراء اين سه تن به نفع عثمان خواهد بود و حضرت به عباس گفته بود كه موافقت آن دو تن ديگر( يعنى طلحه و زبير) براى او فايدهاى نخواهد داشت، اكنون بايد ديد كه اگر عمر اين شش تن را به يك چشم مىنگريست چرا رأى عبد الرحمن بن عوف را بر آراء ديگران ترجيح داده بود و چرا اين مقام را به ديگران نداده بود.
پاسخ شايد اين باشد كه او مىدانست رقابت واقعى ميان امام على عليه السلام و عثمان خواهد بود، پس امام على عليه السلام در يك سوى و عثمان در سوى ديگر واقع مىشوند و اگر طلحه در شورى شركت كند در جانب امام على عليه السلام نخواهد بود، زيرا طلحه از طايفۀ تيم بود كه ابو بكر از آن طايفه بود و امام على عليه السلام از همان آغاز خلافت را حق خود مىدانست و به همين جهت طايفۀ تيم، طايفۀ بنى هاشم را دوست نداشتند و نيز عبد الرحمن بن عوف در هر جانب كه باشد سعد بن ابى وقاص، هم قبيلۀ او، با او خواهد بود و عبد الرحمن جانب خويشاوند خود را كه عثمان باشد رها نخواهد كرد. پس عمر با
سیاست و تدبير خود تركيب و ترتيب شورى را چنان كرد كه هم انتخاب عثمان قطعى باشد و هم به ظاهر مسئوليت خلافت عثمان و پيامدهاى آن را از خود سلب كند، بدين ترتيب بار ديگر رعايت مصالح سياسى و سياست قبيلهاى و عشيرهاى، بر رعايت جانب حق غالب آمد و با اين همه اين عمل در زير پوشش ظريف دين و حمايت از دين انجام گرفت.
عثمان در آخر سال بيست و سوم يا آغاز سال بيست و چهارم هجرى بر حسب ترتيبى كه عمر در
شوری داده بود به خلافت رسيد و پس از دوازده سال خلافت در ذى الحجۀ سال سى و پنجم هجرى به قتل رسيد.
داستان قتل او و علت شورش مردم بر او در كتب تاريخ مذكور است، آنچه مسلم است اين كه امام على عليه السلام نه در قتل او شركت داشت و نه به اين امر رضايت داشت. اما به محض اينكه به خلافت رسيد، خون عثمان مسألۀ مهم سياسى عليه او گرديد. از آنجا كه در مدينه و اساسا در ميان مسلمانان كسى شاخصتر و سزاوارتر از امام على عليه السلام براى خلافت نبود، به همين جهت مردم مدينه او را به خلافت برداشتند، ولى بسيارى از بزرگان مدينه او را دوست نمىداشتند و مىدانستند كه على پيش از آنكه اهل سياست و بند و بست باشد اهل حق و
احقاق حق است و قول حضرت رسول« أقضاكم علي»( على در داورى بر همۀ شما برترى دارد) دربارۀ او صد در صد صادق است. به همين جهت بيشتر بزرگان و
اشراف به هراس افتادند. اين عده ايام عمر و سختگيريهاى مالى او را فراموش نكرده بودند و به
اسراف و تبذيرهاى عثمان و دست و دل بازى او در
بیت المال خو كرده بودند.
سخاوت و گشادهدستى از صفات بارز امام على عليه السلام بود، اما در اموال شخصى خود، نه در اموال عمومى. او در اموال عمومى ممسك بود و به دقت در اين اموال عدل و
احکام اسلامی را رعايت مىكرد. اين امر نمىتوانست مايۀ پسند خاطر كسانى باشد كه در زمان عثمان صدها هزار درهم و دينار بى
استحقاق از او مىگرفتند و از اين راه ثروتهاى بيكرانى اندوخته بودند. آنچه طلحه و زبير و معاويه و عمرو بن عاص و ديگران مىخواستند، در حقيقت خونخواهى عثمان نبود. مردم كوفه و
مصر از مدتها پيش زمزمۀ مخالفت با عمال عثمان و تعدى و تجاوز ايشان را به اموال عمومى سر داده بودند.
معاويه كه با حكومت چندين سالۀ خود در دمشق موقعيت مستحكمى به دست آورده بود و از مدتها پيش خود را براى رسيدن به خلافت از راه جلب قلوب با اموال و وعدهها آماده مىساخت پيوسته از وضع عثمان و احوال مدينه به وسيلۀ نمايندگان خود آگاهى داشت و مىدانست كه شورشيان و ناراضيان از هر سو روى به مدينه نهادهاند. او مىتوانست به يارى خويشاوند خود عثمان بشتابد و او را نجات دهد. طلحه و زبير كه در مدينه بودند و نفوذ و
اعتبار داشتند مىتوانستند، دست كم به زبان، مردم را به سكوت و آرامش دعوت كنند. ولى از هيچكدام كوچكترين حركتى در يارى عثمان و دفاع از او مشهود نگرديد و فقط پس از قتل عثمان و در خلافت امام على عليه السلام فرياد برآوردند كه عثمان مظلوم كشته شده است و بايد
انتقام خون او را بگيريم.
پس آنچه اين اشخاص را به مخالفت با امام على عليه السلام برانگيخت بيم و هراسى بود كه از خلافت و رفتار عادلانۀ او داشتند. امام على عليه السلام به جهت همين رفتار عادلانه و پيروى دقيق از حق از همان روز اول سياست نرمش و
انعطاف را كنار گذاشت و نخواست به مصلحت روز و با سياست سازش، فكر مخالفان و رقيبان را چند روزى مشغول كند و پس از آنكه موقعيت را محكم ساخت بر ايشان بتازد. مغيرة بن شعبه و
عبد اللّه بن عباس اين نصيحت را روزهاى نخست به او دادند و توصيه كردند كه دست به تركيب حكومت و عمال و كارداران عثمان نزند و به طلحه و زبير و امثال ايشان شغلى واگذار كند تا به
اصطلاح آبها از آسيا بيفتد و آنگاه هر آنچه دلش از عزل و نصب عمال مىخواهد انجام دهد. اما امام على عليه السلام در پاسخ ايشان گفت كه او هرگز معاويه و امثال او را بر مسلمانان و اموال ايشان مسلط نخواهد كرد، زيرا معاويه و امثال او، اهل دنيا و سياست و نيرنگ هستند نه اهل دين و
تقوا و عدل.
پس حكومت امام على عليه السلام حكومتى بود بر پايۀ عدل و تقوا و فضيلت و رعايت حق و ترجيح جانب مستمندان و ضعفا، نه بر پايۀ سياست و رعايت مصالح دنيوى و به همين دليل با طبع بيشتر بزرگان و اشراف عرب كه در پشت پردۀ حمايت از اسلام، حمايت از اموال و قبيله و قوم خود را مىديدند، سازگار نبود و به همين دليل ديرى نپاييد و خلافت او اندكى بيش از پنج سال يا كمتر طول نكشيد و در طول اين مدت هم او را راحت نگذاشتند و او پيوسته با علمداران قدرت طلبى و مال اندوزى در كشمكش و نزاع بود.
طلحه و زبير كه هر دو طمع در خلافت داشتند از بيعت با امام على عليه السلام ناراضى بودند و به بهانۀ
عمره به مكه رفتند. عايشه كه از مخالفان سرسخت امام على عليه السلام بود در مكه بود و با آنكه در حيات عثمان حمايتى از او نكرده بود چون خبر خلافت امام على عليه السلام را شنيد سخت ناراحت شد و فرياد برآورد كه عثمان مظلوم كشته شده است. طلحه و زبير در مكه محيط مناسبى براى خود يافتند و مخالفت عايشه را كه نفوذ زيادى در ميان مسلمانان داشت مغتنم شمردند و خواستند در پناه او مخالفت با امام على عليه السلام را علنى سازند و خون عثمان را دستاويز كنند و پس از چيره شدن بر امام على عليه السلام امر خلافت را ميان خود فيصله دهند.
آنها پس از مشورت تصميم گرفتند كه به بصره روند و با تصرف بيت المال آنجا كه محل جمع و ذخيرۀ قسمت مهمى از درآمد ايران بود و با تحريك و اغواى قبايل و اشراف
عرب مقيم آنجا، نيروى عظيمى گرد آورند و امام على عليه السلام را از ميان بردارند. پس عايشه را بر هودجى نشانده سوار شترى كردند و با عدهاى از مدينه راه افتاده به بصره رفتند.
در بصره
عثمان بن حنیف كه نمايندۀ امام على عليه السلام بود مانع ايشان شد و بعد آشتى گونهاى ميان ايشان حاصل گرديد. اما شبى بر سر او ريختند و او را اسير كردند و موى ريشش را كندند و مىخواستند او را بكشند، اما چون برادرش
سهل بن حنیف در مدينه بود ترسيدند كه او با يارى ديگر انصار به خونخواهى عثمان بن حنيف برخيزد و خويشان ايشان را در مدينه بكشد. پس او را رها كردند و به سراغ بيت المال رفتند و هفتاد تن از خازنان و موكلان بيت المال را كشتند و اموال آن را تصرف كردند. پس از آن طلحه و زبير بر سر امامت در نماز به نزاع برخاستند و سرانجام قرار بر آن شد كه يك روز پسر زبير و يك روز پسر طلحه امامت كنند.
امام على عليه السلام با شنيدن اين اخبار روى به
بصره نهاد و چون به شهر رسيد نخست كس فرستاد و ايشان را به صلح دعوت فرمود، ولى طلحه و زبير نپذيرفتند. پس از آن شخصى را با قرآن بسوى ايشان فرستاد و به راه حق و پيروى از
حکم الهى خواند، ولى اين فرستاده را با تير زدند و كشتند. پس به ياران خود فرمود كه آغاز به جنگ نكنند مگر آنكه آنان ابتدا حمله كنند.
چون حمله از جانب طلحه و زبير آغاز شد حضرت به ناچار دستور قتال صادر فرمود. در اين جنگ طلحه به تيرى كه از كمين گشاده شده بود كشته شد و زبير از ميدان جنگ بيرون رفت اما به دست شخصى به نام
عمرو بن جرموز كشته شد. پس از جنگى كه در گرفت شكست بر سپاه بصره افتاد، اما عدهاى دور شتر عايشه را گرفتند و به سختى جنگيدند تا آنكه شتر از پاى درآمد و مدافعان آن پراكنده شدند و حضرت فرمود تا عايشه را با احترام در خانهاى جاى دادند و مقدمات سفر او را به مدينه آماده كردند.
امام على عليه السلام بازماندگان سپاه بصره را امان داد كه از جمله عبد اللّه بن زبير و مروان بن الحكم و فرزندان عثمان و ديگر بنى اميه بودند و فرمود كه به اموال ايشان دست نزنند و فقط اسلحهشان را بگيرند.
جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم
جمادی الاولی سال ۳۶ ه. ق. اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام على عليه السلام عبد اللّه بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال ۳۶ وارد كوفه شد و نامهاى به معاويه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاويه كه از سالها پيش طرح حكومت خود را ريخته و موقعيت خود را در
شام استوار ساخته بود به بهانۀ اينكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مىخواهد قاتلان عثمان را كه دور و بر امام على عليه السلام هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد و بدينگونه امر ميان امام على عليه السلام و معاويه به جنگ منتهى شد. معاويه براى اينكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بيزانس آشتى كرد و اين آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمين نمود.
امام على عليه السلام در پنجم
شوال سال ۳۶ از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در اين سفر نود هزار تن گفتهاند. او از كوفه از راه
مداین به انبار رفت و از آنجا به رقه در كنار رود فرات رسيد و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسيدند. معاويه نيز با لشكريان خود كه در حدود هشتاد و پنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به
صفین واقع در كنار فرات رسيد و محلى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپايان بود اشغال كرد و سپاهيان امام على عليه السلام را از آب باز داشت.
سپاهيان امام على عليه السلام به فرمودۀ او لشكريان معاويه را از كنار آب دور كردند اما فرمود تا مانع ايشان از آب نشوند. چون ماه
ذی الحجه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر
محرم سال ۳۷ جنگ نكنند.
پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشيد و در آن عدهاى از بزرگان طرفين كشته شدند. مشهورترين شخصى كه از سپاه امام على عليه السلام به شهادت رسيد
عمار یاسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم نيز بود. قتل او سبب وهنى براى معاويه گرديد، زيرا مشهور بود كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم دربارۀ عمار فرموده بود: تقتلك الفئة الباغية( ترا گروهى سركش و ستمكار خواهند كشت). ولى معاويه با
تدبیر و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانۀ سپاهيان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتيم بلكه آن كسى كشت كه او را به جنگ ما آورد. و امام على عليه السلام پاسخ داد: پس
حمزه را نيز
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم كشته چون او حمزه را به ميدان نبرد آورده بود.
پس از چند روز جنگهاى سخت و خونين كه نزديك بود شكست را نصيب سپاه معاويه سازد، معاويه با ابتكار عمرو بن عاص تدبيرى انديشيد و تفرقه و نفاق در ميان سپاهيان امام على عليه السلام افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نيزه كردند و ياران امام على عليه السلام را به پيروى از قرآن و حَكَم قرار دادن آن خواندند. اين تدبير سخت مؤثر افتاد و عدهاى از اصحاب حضرت امير عليه السلام كه در رأس ايشان اشعث بن قيس كندى بود آن حضرت را ناگزير به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند.
علت اتحاد و يكپارچگى سپاه معاويه و پراكندگى و اختلاف سپاه امام على عليه السلام را بايد در اين نكته دانست كه سپاهيان معاويه ساليان دراز از مدينه و مراكز سياسى و محل
اجتماع اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاويه نمىشناختند. معاويه با
بذل و بخشش و با شكيبايى كه خاص او و خلق ذاتى او بود توانسته بود در ميان سپاهيان خود رهبرى بلا منازع شناخته شود.
شام يكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهيان اسلام بود، زيرا در برابر دولت
بیزانس قرار داشت و خلفا ناگزير بودند كه در شام براى دفاع در برابر آن همواره نيروى مهم و ورزيده داشته باشند. اما شهرهاى
کوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى يعنى مدينه نزديك بودند در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم بودند و اين اصحاب مرجع خاص و عام و مورد
احترام بودند. بنابر اين در اين دو
شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقايد و سليقههاى مختلف وجود داشتند كه هر يك خود را از ديگرى كمتر نمىديد و مدعى بود كه احكام اسلام را بهتر مىداند و به اصطلاح خود را
مجتهد و صاحب رأى و نظر مىشناخت.
اگر چه شخصيت ممتاز امام على عليه السلام بالاتر از ايشان بود و اين افراد موقتا تحت راهبرى ايشان درآمده بودند، اما اين اتحاد و
اتفاق ظاهرى، شكننده بود و با اندك تحريك و دسيسهاى مىتوانست بر هم بخورد. معاويه اين را مىدانست و عزم ايشان را در همراهى با امام على عليه السلام با تطميع و وعدههاى دنيوى و هداياى مالى سست كرده بود و به همين جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحۀ جنگ نيت خود را عملى سازد.
چون قرآنها بر سر نيزه رفت، عدۀ زيادى حضرت را وادار به ترك
مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على عليه السلام و معاويه هر كدام يك تن را براى
حکمیت و حل و فصل نزاع برگزينند.
آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قريش و هوش و درايت و فتنهانگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز به تدبير او انجام شد. اما امام على عليه السلام را در انتخاب نماينده آزاد نگذاشتند. او مىخواست عبد اللّه بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نمايندۀ خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت،
مالک اشتر را كه از ياران وفادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط
ابو موسی اشعری مىتواند نمايندۀ ما باشد.
ابو موسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير عليه السلام به خلافت والى كوفه بود و مىدانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مىكرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مىخواستند او را نمايندۀ خود سازند، زيرا« اشعر» قبيلۀ ابو موسى نيز از قبايل
یمانی و قحطانى بود.
سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند. نامهاى دربارۀ حكميت و تعيين حكمين به امضا رسيد و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومة الجندل واقع در« اذرح» معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامۀ حكميت و احكام دين اسلام ابو موسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود امام على عليه السلام را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مىكنم و معاويه را به خلافت برمىدارم.
اين رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتيم بر خلاف نص موافقت نامه دربارۀ حكميت بود، زيرا در آنجا نوشته شده بود كه« ما وجد الحكمان في كتاب اللّه عز و جل عملا به و ما لم يجدا في كتاب اللّه فالسنة العادلة الجامعة غير المفرقة...»
اگر موافقت هر دو بر كتاب خدا و سنت عادله شرط شده بود، آن كدام آيۀ قرآنى و يا سنت عادلۀ نبوى بود كه حكم به خلافت معاويه و نصب آن از جانب عمرو بن عاص مىكرد؟ اين عمل عمرو بن عاص نشان داد كه ديگر در ميان مسلمانان، دوران پيروى از حق و حقيقت سپرى شده است و نيرنگ و خدعه جاى دين و وجدان را گرفته است و سياست معاويه در وصول به قدرت از راه نيرنگ و فريب سياست امام على عليه السلام را در سپردن راه حق و حقيقت به عقب زده است.
جاحظ يكى از بزرگان
معتزله است و كتابى دربارۀ« عثمانيه» و ترجيح و طرفدارى از ايشان نوشته است كه معروف است. اما او با همۀ طرفدارى از عثمان مطالبى دربارۀ سياست امام على عليه السلام و سياست معاويه نوشته است كه
ابن ابی الحدید قسمتى از آن را در جلد دهم شرح نهج البلاغه آورده است.
در اينجا مختصرى از مقايسهاى را كه او ميان سياست امام على عليه السلام و سياست معاويه كرده است نقل مىكنيم:
« بعضى از مدعيان عقل و تمييز مىپندارند كه معاويه ژرفانديشتر و درست فكرتر و باريكبينتر از امام على عليه السلام بوده است، ولى چنين نيست. امام على عليه السلام در جنگها رفتارى جز عمل به كتاب و
سنت نداشت اما معاويه بر خلاف آن رفتار مىكرد و هر گونه نيرنگى را از حلال و حرام در جنگ بكار مىبرد. على عليه السلام مىگفت در پيكار با دشمن شما پيشگام مباشيد تا آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراريان مرويد و زخميان را مكشيد و درهاى بسته را مگشاييد. اگر كسى در تدبير به آنچه در كتاب خدا و سنت رسول صلي الله عليه وآله وسلم آمده است بسنده كند خود را از تدبير زيادى باز داشته است. على به جهت
ورع و پرهيزگاريش جز از عمل و قول به چيزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نيرنگ و زرنگى دست مىزنند دست نمىزد».
پس سياست معاويه سياستى دنيوى بود كه بر پايۀ رسيدن به قدرت و ترجيح
باطل بر حق و رعايت نكردن كتاب خدا و سنت رسول صلي الله عليه وآله وسلم در مواردى كه با
اراده و خواست او مخالف باشد قرار داشت. اين سياست مخصوص پيشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفيق هم مىانجامد، همچنانكه معاويه موفق شد. اما سياست امام على عليه السلام سياست الهى بود، بر پايۀ پيروى از محض حقيقت و كتاب خدا و سنت رسول صلي الله عليه وآله وسلم و اين در صورتى مىتوانست موفق باشد كه اطرافيان و بزرگانى كه با او بيعت كرده بودند نيز از اين سياست پيروى كنند و نظر او را بى چون و چرا بپذيرند. اما چنين نشد و هوا و هوس ياران او و ضعف و سستى ايمانشان، با لجام گسيختگى معاويه در دين و اتفاق و
اتحاد اصحاب او توأم گرديد و دست امام على عليه السلام را در اجراى حق بست.
خوارج كسانى بودند كه بر امام على عليه السلام به جهت موافقت او با تعيين
حکم مخالفت كردند و گفتند خلافت على پس از بيعت مردم با او امرى الهى بود و او حق نداشت در اين كار تن به حكميت بدهد. شعار معروف ايشان« لا حكم إلا لله» بيانگر اين مقصود بود. اين شعار بنا به قول حضرت امير عليه السلام سخن حقى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. لا حكم إلا لله يعنى وضع
احکام شرعی امرى الهى است و هيچ بشرى حق وضع حكم مستقل جداگانهاى به عنوان حكم شرعى ندارد. اما حكميت در موارد اختلاف و مخصوصا در جنگ امر ديگرى است.
حضرت در پاسخ
احتجاج خوارج فرمود: ما بر حكمين شرط كرديم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند« شرطت عليهم أن يحييا ما أحيا
القرآن و يميتا ما أمات القرآن». پس اعتراض
خوارج كاملا بى مورد بود و آنان تحت تأثير اين شعار فريبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و
متعصب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند.
تعصب و جهل آنان به مرتبهاى بود كه در سرتاسر اعتراضات و مخالفتها و جنگهاى ايشان هيچ استدلال معقول بر نظريه و اقدام خود به جز همين
شعار از ايشان ديده و شنيده نشد. آنها در اعتراض خود به امام على عليه السلام نه به آيهاى استدلال كردند و نه به حديثى و نه دليل عقلى آوردند بلكه در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وامىماندند فرياد برمىآوردند لا حكم إلا لله و اين جملۀ ظاهر فريب كه اصل آن از
قرآن است( إن الحكم إلا لله) و معنى و مورد آن چيز ديگرى است، دستاويز اين طايفه گرديد.
در اينجا بايد به فرقى كه ميان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگيزهها و دواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و تابعين به بيان احكام الهى
اشتغال داشتند بدور بودند. در ميان سپاه شام افراد برجستهاى از اصحاب يا
تابعین وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در ميان ايشان ديده مىشد كسانى نبودند كه احساسات دينى عميق داشته باشند. آنان فقط سپاهى بودند و با جيره و مواجب سرشارى كه معاويه به ايشان مىداد آماده بودند كه با هر كسى، و لو على بن ابى طالب عليه السلام بجنگند. در ايشان درد و تعصب دينى مشهود نبود و اگر تعصب شديدى وجود داشت همان عصبيت طايفهاى و قبيلهاى بود. بر خلاف مردم
عراق يا كوفه و بصره كه خود را صاحب
بصیرت در دين مىدانستند و مىپنداشتند كه اقداماتشان اساس و پايهاى دينى دارد. اما اين بصيرتِ ادعايى سطحى بود، زيرا خوارج با شعارى كه از معنى آن خبر نداشتند از عقيدۀ خود برگشتند و عدۀ زيادى از ديگران هم در جريانهاى سياسى بعدى ثابت كردند كه زر و زور را بر دين و حق ترجيح مىدهند. رفتار بعدى آنها با امام على عليه السلام و فرزندانش
امام حسن علیه السلام و
امام حسین علیه السلام شاهد اين مدعا است.
خلاصه آنكه عدهاى از كسانى كه تحت تأثير اين شعار بودند دور هم جمع شدند و عبد اللّه بن وهب راسبى را بر خود امير ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بيرون روند و در كنار پل
نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنويسند تا ايشان نيز به آنها در محل مذكور بپيوندند. عدۀ كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امير عليه السلام جنگيدند چهار هزار نفر گفتهاند.
در اين هنگام امام على عليه السلام در
نخیله لشكر زده بود و عازم جنگ مجدد با معاويه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجيع خوارج به ايشان رسيد از جمله اينكه آنها
عبد الله بن خباب را كه مردى بىآزار بود به جرم طرفدارى از امام على عليه السلام كشته بودند و به اين اكتفا نكرده زن آبستن او را نيز به قتل رسانده بودند. اطرافيان امام على عليه السلام از او خواستند كه نخست به دفع ايشان بپردازد.
حضرت روى به ايشان نهاد و نخست
قیس بن سعد بن عباده و
ابو ایوب انصاری را براى پند و اندرز به سوى ايشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسيدن خوارج حضرت يك بار ديگر خواست ايشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدايت آورد و با عبد اللّه بن الكواء كه يكى از بزرگان ايشان بود محاجهاى كرد كه تفصيل آن در كتب تاريخ مذكور است. عبد اللّه بن الكواء در اين محاجه مغلوب شد ولى
تسلیم حق نگرديد. حضرت ناچار به جنگ با ايشان شدند و در اين جنگ همۀ ايشان به جز عدۀ معدودى كشته شدند. پس از آن حضرت امير مىخواست كه به جنگ معاويه برود ولى ياران او به بهانۀ خستگى موافقت نكردند و به كوفه بازگشتند. واقعۀ نهروان در سال سى و هشتم هجرى اتفاق افتاد.
امام على عليه السلام محزون و دلسرد از ياران ناموافق به جمع سپاه مشغول شد، ولى معاويه، او و اطرافيان او را آرام نمىگذاشت و دستههايى براى غارت و
ارعاب مردم عراق به اطراف كوفه مىفرستاد. حملات اين دستهها كه در تاريخ بنام«
الغارات » معروف شده است چنان مؤثر بود كه روزى امام على عليه السلام از غايت دلتنگى فرمود:« إن هي إلا الكوفة أقبضها و أبسطها»( ديگر چيزى جز كوفه براى من باقى نمانده است كه آن را مىگيرم و رها مىكنم، يا مىنوردم و پهن مىكنم). خوارج نيز كه زخم خورده بودند به تبليغات خود بر ضد حضرت در نهان ادامه مىدادند و اين تبليغات و كينهجويىها سرانجام به توطئهاى منتهى شد كه موجب
شهادت آن حضرت گرديد.
بنا بر روايات موجود چند ماه پس از واقعۀ نهروان سه تن از بزرگان خوارج با هم قرار گذاشتند كه امام على عليه السلام و معاويه و عبد اللّه بن عاص را يك شب بكشند. آنكه قتل امام على عليه السلام را به عهده گرفته بود عبد الرحمن بن ملجم مرادى بود. او به كوفه آمد و در آنجا زنى را به نام قطام از قبيلۀ تيم الرباب كه پدر و برادرش در واقعۀ نهروان كشته شده بودند ملاقات كرد. چون زنى زيبا بود ابن ملجم از او خواستگارى كرد و او مهر خود را يك بنده و يك كنيز و سه هزار درهم و كشتن امام على عليه السلام تعيين كرد. ابن ملجم كه خود براى اين كار آمده بود پذيرفت و دو تن ديگر به نام وردان و شبيب بن بجره با او همدست شدند و در شب نوزدهم
رمضان سال ۴۰ ه. ق هنگام نماز بر آن حضرت حمله كردند و ابن ملجم با شمشير بر فرق ايشان زد. اين شمشير كه آلوده به سم بود كار خود را كرد و آن حضرت پس از دو روز بر اثر زخم آن به شهادت رسيد. شهادت ايشان روز بيست و يكم ماه رمضان بود. آن حضرت وصيت فرموده بود كه قاتل او را بيش از يك ضربت نزنند و او را مثله نكنند و در مدتى كه زنده است از همان غذايى كه خودشان مىخورند، به او بدهند. قبر آن حضرت را در ابتدا از ترس مخالفان مخفى داشتند و جز خواص ايشان از آن محل كسى آگاه نبود و اين قبر همان است كه در
نجف در محلى به نام
غری است و اكنون زيارتگاه مسلمانان و مطاف شيعيان جهان است.
هر كه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحلهها و فرقههاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصا در مسألۀ مهم
امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند، بى هيچ تأملى درخواهد يافت كه هيچ شخصيتى در عالم اسلام به اندازۀ على بن ابىطالب عليه السلام مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچكس به اندازۀ او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جانها كه در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او در گرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبههاى
نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است. قومى او را به درجۀ
الوهیت بالا بردهاند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرى جستهاند. اين خود مىتواند دليل اين مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم بزرگترين و پر اهميتترين شخصيت عالم
اسلام است و گر نه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مىتوانست باشد؟
ابن حجر عسقلانی در تهذيب التهذيب( ۷/ ۳۳۹) مىگويد كه احمد بن حنبل، فقيه و محدث معروف و پيشواى مذهب حنبلى گفته است:« آن اندازه از فضايل كه دربارۀ على از حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم روايت شده است دربارۀ هيچيك از اصحاب روايت نشده است.»
امام على عليه السلام كسى است كه هرگز
بت نپرستيد و نخستين مسلمان و نخستين نمازگزار بود. از سوى پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم به مقام
ولایت و
وصایت و خلافت برگزيده شد. پسر خوانده و پرورش يافته و تعليم گرفتۀ پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم بود. داماد و پدر فرزندان و
سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبير رسائل و مشاور و مأمور ويژۀ رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم بود. صاحب
شریعت او را برادر خود و سيد عرب و سيد مسلمين و امير مؤمنين و قاتل
ناکثین و مارقين و
قاسطین و يعسوب دين و خانۀ علم و دروازۀ شهر علم و خزانۀ علم و صديق و فاروق و عبقرى و ولى اللّه و يد اللّه و حجة اللّه و بهترين انسانها و دادگرترين داوران معرفى نمود.
خلیل بن احمد فراهیدی در مقايسۀ امام على عليه السلام با ساير صحابه گفته است« اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بيشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود... دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و
حسد فضايل او را كتمان كردند و با اين همه شرق و غرب عالم پر از فضايل اوست».
در فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام گفتهاند كه آيات بسيارى در شأن ايشان نازل گرديده است از آن جمله روايتى است مربوط به عبد اللّه بن عباس كه گفته است سيصد آيه از قرآن مجيد در شأن امام على عليه السلام مىباشد.
علاوه بر اين، فضايل و مناقب آن حضرت بطور كلى بر دو دسته است: دستۀ اول احاديث و رواياتى است كه از حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم دربارۀ ايشان نقل شده است و در نظر محدثان و اهل سنت فضيلت يك
صحابی به همين معنى است كه حديثى از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دربارۀ او نقل شده باشد. دربارۀ فضايل امام على عليه السلام به اين معنى اهل سنت و حديث كتابهاى بسيارى تأليف كردهاند.
معروفترين حديثى كه در فضيلت آن حضرت نقل شده است حديث بسيار مشهور
غدیر خم است كه بايد آن را يكى از نصوص بر خلافت و وصايت آن حضرت شمرد. اين حديث شريف از صدر اسلام تا كنون الهام بخش شيعيان و محور افكار و
ادبیات و
حماسه و شعر و هنر ايشان است.
حديث مشهور ديگرى نيز هست كه در قصۀ تبوك به آن اشاره شد و به موجب آن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به امام على عليه السلام فرمود:« أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي». نيز حديث مشهور مؤاخات و برادرخوانى است كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم در اوايل ورود به مدينه ميان اصحاب خود از
مهاجر و انصار برادرى برقرار كرد و هر يك از ايشان را با يكى ديگر برادر خواند و خود را برادر
امام علی علیه السلام قرار داد و اين امر در نظر هر مسلمان بالاترين شرف و فضيلت است. قصۀ مؤاخات در بيشتر كتب حديث و سيره مذكور است، از جمله
و
از روايات عمده حديثى است كه
بخاری در صحيح در باب مناقب على بن ابيطالب آورده است و آن اينكه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به امام على عليه السلام فرمود:« أنت مني و أنا منك» و نيز حديث اعطاى لوا در روز خيبر كه پيش از اين مذكور شد. در اينجا بايد گفت كه بخارى در صحيح در باب
مناقب على بن ابيطالب عليه السلام اين حديث را نقل كرده است اما مقدمۀ آن را- كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ابتدا به ابو بكر و بعد به عمر آن لوا را داد و آن دو كارى از پيش نبردند و بعد آن جمله را بيان فرمود و فرداى آن روز لوا را به امام على عليه السلام داد- نقل نكرده است. پيداست كه جملۀ تأكيديۀ« لأعطين الراية غدا...» بدون مقدمه و ابتدا به ساكن نمىتواند باشد و اين مقدمه همان است كه مذكور شد. در فضايل صفاتش احاديث فراوان ديگرى از فريقين نقل شده است كه مشهورترين آنها عبارتند از: حديث بدء الدعوة يا حديث دار، حديث سبق اسلام، حديث سبق صلاة، حديث بت شكنى، حديث طير، حديث عايشه، حديث ام سلمه، حديث دروازۀ شهر علم و حديث
خندق .
دستۀ دوم از فضايل و مناقب آن حضرت فضايل نفسانى و معنوى ايشان است كه در سرتاسر زندگانى ايشان معروف و مشهود بود و اين صفات و خصال چنان برجسته و نمايان بود كه كسانى حتى در ايام حيات ايشان از جادۀ صواب منحرف شده و مقام ايشان را تا درجۀ خدايى بالا بردهاند.
دربارۀ
سخاوت و ايثار آن حضرت داستانها گفتهاند. از صفات بارز ايشان شجاعت است كه در اشاره به غزوات حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم مختصرى از آن گفته آمد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و
اعجاز ذوالفقار در تحكيم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سياسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى كه به نشر علم و ادب و
آموزش و پرورش جوانان داشت و نيز احاطۀ وى به همۀ علوم او را بزرگترين و دانشمندترين و دادگرترين زمامدار تاريخ معرفى نمود.
امام على عليه السلام بنيانگذار
علم نحو بود و بدين طريق
زبان عربی را از سقوط حفظ كرد و آنرا به صورت زبان بين المللى اسلام درآورد. بعلاوه، كلام او نمونۀ اعلاى فصاحت و درس
بلاغت است. سخن شناسان كلام آن حضرت را فروتر از كلام الهى اما برتر از كلام انسانى تعريف كردهاند. در قوت استدلال و آرايش كلام و ترسل و رسايى و
ایجاز و جامعيت و پند و موعظه نظير نداشت و در هر باب كه زبان مىگشود آنرا به كمال مىرسانيد. براى تماشاى اعجاز بيان على بايد به نهج البلاغه رجوع كرد و خطبههاى او را در خلقت عالم و مقام رسول اللّه و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشويق به
جهاد و نامههاى او را به معاويه و وصفى را كه از طاوس و خفاش و دنيا و خانۀ شريح قاضى و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه نمود. مخصوصا بايد دستور العملهاى امام على عليه السلام را به
مالک اشتر و محمد بن ابى بكر- استانداران مصر- و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضيان و سپاهيان و ساير مأموران دولت كه در نهج البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت كلام على با ديگران معلوم شود و بدانند كه چرا رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم او را
ولی اللّه و امير المؤمنين معرفى كرد.
امام على عليه السلام نه تنها قهرمان ميدان جنگ و سياست و
روحانیت بود، بلكه در مقام« انسان كامل» بالاتر از هر
افسانه و گمان قرار داشت. او دنيا را با همۀ عشوهها و ترفندهايش شكست داد و مرگ را تحقير كرد. او
اسوۀ حسنۀ ايمان و اهرم اعلاى كلمۀ حق بود. سلسلههاى
عرفان و اخوت و
فتوت اسلامى به او مىپيوندند و درويشان و زحمتكشان مسلمان او را سرمشق و تكيهگاه خود مىشناسند. هر جوان
مسلمان كه پاى به ورزشگاه مىنهد، يا هر سرباز جهادگر كه در راه شرف و عقيده جانبازى مىكند نام امام على عليه السلام را بر زبان مىآورد.
ابن ابى الحديد گفته است نسبت علم كلام از راه اشاعره و معتزله به
واصل بن عطا مىرسد و واصل شاگرد ابو هاشم عبد اللّه بن محمد بن حنفيه بود و ابوهاشم اين علم را از پدرش محمد بن حنفيه و او از پدرش على فرا گرفته است.
ما اين مطلب را به اين ترتيب درست نمىدانيم و اين مقام را براى بحث در اين مطلب مناسب نمىيابيم. ولى مدعاى ابن ابى الحديد را از راه ديگرى به اينگونه تصحيح مىكنيم كه نخستين كسى كه بر بالاى
منبر و در خطبات فصيح و بليغ خود مسائل توحيد بارى و صفات او را پيش كشيد امام على عليه السلام بود و اين مسائل است كه يكى از اسباب برانگيخته شدن اذهان جستجوگر و پايهاى براى ظهور مسائل و مباحث كلامى گرديد.
ابن ابى الحديد نظير اين معنى را در
فقه نيز به حضرت امير عليه السلام نسبت مىدهد و آنچه به قطعيت مىتوان گفت اين است كه حضرت نخستين كسى است كه راه
استدلال در احكام فقهى را به مردم نشان داد. مثلا هنگامى كه عثمان مىخواست زنى را كه پس از شش ماه
ازدواج بچهاى به دنيا آورده بود حد بزند يا
رجم كند، على عليه السلام مانع شد و به آيۀ« و حمله و فصاله ثلاثون شهرا» استدلال كرد. وجه استدلال اين است كه خداوند مجموع مدت حمل و مدت شيرخوارگى
انسان را سى ماه فرموده است و اين را بايد به حداقل معنى كرد زيرا
دوران شیرخوارگی ۲ سال يا بيست و چهار ماه است و اين به دليل آيۀ قرآن است« و الوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين»
پس مىماند شش ماه كه حداقل
حمل است. نظير اين
استدلال فقهی تا آنوقت از كسى ديده نشده بود.
احكامى كه آن حضرت در زمان عمر دربارۀ بعضى از مسائل بيان فرموده است معروف است و به همين جهت است كه عمر گفته بود« لا يفتين أحد فى المجلس و علي حاضر»( كسى در مجلسى كه على حاضر باشد فتوا ندهد) اما اينكه ابن ابى الحديد
مىخواهد فقه اهل سنت را از راه ابو حنيفه به
حضرت صادق علیه السلام و از آن طريق به حضرت على عليه السلام برساند در كليت و اطلاق آن درست نيست. زيرا اگر چه ابو حنيفه از حضرت صادق عليه السلام فقه فرا گرفته است اما فقه او و فتواهاى او مورد تأييد آن حضرت نبود و مخصوصا در مسألۀ
قیاس و رأى، فقه شيعه مباينت آشكارى با فقه ابو حنيفه دارد. اما فقه شيعه كه منبع اصلى آن
ائمۀ اطهار علیه السلام است بىشك مأخوذ از حضرت امير عليه السلام است.
حضرت على عليه السلام در دوران خلافت كوتاه خود مظهر كامل
عدالت و بىطرفى در امر
قضا بود. در سيرۀ او آوردهاند كه اگر چيزى مىخواست بخرد نخست از فروشنده مىپرسيد كه آيا او را مىشناسد يا نه و اگر مىديد كه او را مىشناسد از او چيزى نمىخريد مبادا جانب او را رعايت كند. او همۀ عرب و
عجم را در صورت مسلمان بودن به يك چشم مىنگريست و تعصب قومى و قبيلهاى نداشت. به همين جهت مردم عادى كوفه يعنى كسانى كه از غير عرب و اهل كار و پيشه و تجارت بودند او را دوست داشتند، بر خلاف بيشتر اشراف عرب كه به جهت همين امر در
باطن چندان از او دلخوش نبودند و يكى از دلايل سستى ايشان در
نصرت و حمايت از آن حضرت شايد همين امر بود.
دربارۀ بيت المال بسيار سختگير بود، رفتار او با دخترش زينب و برادرش عقيل معروف است. خليفۀ پيش از او يعنى عثمان روش اشراف منشى داشت و قوم و قبيلۀ خود را در درجۀ اول از هر حيث بر ديگران ترجيح مىداد. همين روش
تعصب نژادى بود كه معاويه و خلفاى بنى اميه پس از او بسختى و شدت دنبال كردند و همۀ اقوام مغلوب غير عرب را«
موالی » و بندگان خود خواندند. كسى كه از متن اشرافيت عربى و از برگزيدهترين طوايف قريش باشد و در عين حال همۀ انسانها را از ديدگاه اسلام به يك چشم بنگرد كسى است كه شخصيتى والاتر و برتر از حدود نژادى و جغرافيايى خود دارد و در اين شكى نتواند بود.
امام على عليه السلام در دوران شصت و نه ماهۀ خلافت خود در اجراى دقيق احكام اسلام و حفظ حقوق مسلمانان لحظهاى نياسود و در اين راه از
بذل جان نيز مضايقه نكرد. در شهر كوفه پيوسته در بين مردم و در دسترس همه بود. دفتر كار و محل ملاقاتها و بطور كلى مركز همۀ فعاليتهاى سياسى و اجتماعى او مسجد كوفه بود. در بوتۀ
عدالت امام على عليه السلام همۀ نابرابريهاى طبقاتى و نژادى و رنگ و اقليم ذوب مىشد. چون طعم ستم را در مكه و در
شعب ابوطالب چشيده بود، راه نجات امت را در اصلاح دادگسترى و تأسيس محاكم شرع و تدوين قانون و
استقلال قضات و تعليم و تربيت ايشان تشخيص داد. براى حسن ادارۀ دادگاهها و اجراى احكام، ضوابط بىسابقه وضع نمود. دستور داد احكام فقهى مدون شود و به صورت قانون درآيد. قضات را مىآزمود و براى آموزش آنها
سمینار تشكيل مىداد و دستور العملهاى روشن به طور انفرادى يا به صورت بخشنامه به ايشان مىفرستاد.
امام على عليه السلام تا وقتى
فاطمه علیها السلام زنده بود زنى ديگر نگرفت و از او دو فرزند ذكور يعنى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام داشت و پسر ديگرى از او به نام
محسن داشت كه پيش از تولد از دنيا رفت. دو دختر نيز از حضرت فاطمه عليه السلام داشت كه يكى زينب كبرى و ديگرى ام كلثوم كبرى است. پس از حضرت فاطمه عليها السلام زنى از طايفۀ
بنی کلاب به نام
ام البنین گرفت كه از او چند پسر به نامهاى عباس و جعفر و عبد اللّه و عثمان داشت و همه در واقعۀ كربلا شهيد شدند. از خوله دختر جعفر بن قيس حنفى پسرى داشت به نام محمد بن حنفيه. آن حضرت فرزندان ذكور و اناث ديگرى از زوجات ديگر داشتند كه تفصيل آنها در كتب تاريخ مذكور است.
گردآورنده اين كتاب ارزشمند
سید رضی ، ابو الحسن، محمد بن حسين موسوى است( ۳۵۹- ۴۰۶ هجرى)، اين كتاب شريف شامل سخنان و كلمات و نامههاى گهربار
امیر المؤمنین و امير بيان، على بن ابى طالب عليه السلام است كه در موقعيتهاى گوناگون بيان فرموده يا براى افراد مختلف نوشته است.
پيامبر اسلام هنگام رحلت دو
امانت گرانبها براى جهانيان به
ودیعه نهاد كه عبارتند از قرآن و عترت طاهرين آن حضرت، در ميان
عترت و
اهل بیت پيامبر نيز امير المؤمنين على عليه السلام از مقامى ويژه برخوردار است. آيۀ قرآن او را نفس
پیامبر صلی الله علیه و آله معرفى نموده و فضائل او به حدى است كه كسى را توان شمارش آن نيست.
از جمله خصوصيات امير مؤمنان عليه السلام كه هيچ دوست و دشمنى آن را انكار نكرده
فصاحت و بلاغت و سخنورى آن حضرت است، كلام امير المؤمنين عليه السلام دو خصوصيت ويژه دارد:
اول: زيبايى و فصاحت و
انسجام بىنظير آن كه آن را« فوق كلام مخلوق و دون كلام خالق» قرار داده است.
دوم: تأثير و نفوذ شگفت انگيز آن به طورى كه نه تنها در آن زمان كه پس از ۱۴ قرن هنوز هم هر شنوندهاى را تحت تأثير قرار مىدهد.
در ارزش كتاب شريف نهج البلاغه هم همين بس كه آن را«
أخ القرآن » و برادر كتاب خداوند دانستهاند. اگر قرآن در چندين مورد به مبارزه فرا خوانده كه اگر مىتوانيد براى آن مثل و مانندى بياوريد حقا نهج البلاغه هم با تمام وجود خود چنين دعوتى به مبارزه و همتا آورى نموده است، نهج البلاغه كتابى است كه بزرگترين فصحا و بليغترين گويندگان در طول تاريخ
افتخار خويش را در محضر نهج البلاغه بودن دانستهاند. اما نهج البلاغه كتابى نيست كه تنها از حيث لفظ اوج قلههاى فصاحت را فتح كرده باشد، بلكه محتوا و مضمون اين كتاب شريف نيز تالى و دنبالهرو قرآن است.
سيد رضى عليه الرحمة نيز در مقدمه نهج البلاغه چنين فرموده:« امير المؤمنين عليه السلام در موضوعات و ابواب گوناگون كلماتى دارد و هر گاه
انسان در يك موضوع كلمات آن حضرت را مطالعه مىكند، هيچ شكى نمىكند كه اين سخنان از كسى است كه تمام عمر خويش را در همان رشته سپرى كرده است. وقتى در باب
زهد داد سخن مىدهد گويى هيچ بهرهاى از غير زهد و عبادت ندارد، گويى تمام عمر خويش را در گوشۀ خانهاى يا در پاى كوهى گذرانده كه هيچكس را جز خودش ملاقات نكرده است. هيچكس باور نمىكند اين كلام كسى است كه در جنگ آنچنان دلاورى مىكند و گردنهاى گردنكشان را مىزند و پهلوانان را به خاك مىافكند و خون آنان را بر زمين جارى مىكند و در عين حال او زاهدترين انسان و صالحترين افراد است. اين از خصلتها و فضائل عجيب آن بزرگوار است كه جمع بين
اضداد كرده و صفات متضاد را يكجا جمع نموده است.»
به جهت مقام و منزلت امام على عليه السلام و جذابيت سخنان آن حضرت، اصحاب و ياران ايشان از همان دوران قرن اول هجرى خطبهها و سخنان حضرت را حفظ كرده و سينه به سينه نقل مىكردند. در اين بين عدهاى براى حفظ اين گنجينههاى گرانبها آنها را نوشته و به صورت كتب و جزواتى براى نسلهاى بعد به يادگار گذاشتند. از جمله حدود يكصد و بيست كتاب قبل از نهج البلاغه تمام يا قسمتى از حجم خويش را به نقل كلمات گهربار آن حضرت
اختصاص دادهاند. اولين كسى كه سخنان آن حضرت را در كتابى گردآورد صحابى ايشان، زيد بن وهب( متوفاى ۹۶ هجرى) بود در كتابى با نام« خُطب أمير المؤمنين عليه السلام ». پس از او بزرگانى همچون
نصر بن مزاحم منقری ( متوفاى ۲۰۲ هجرى)، إسماعيل بن مهران( متوفاى ۲۰۰ هجرى)، واقدى( متوفاى ۲۰۷ هجرى) و
مسعدة بن صدقة را مىبينيم كه هر يك اثرى به يادگار نهادهاند.
مهمترين و معروفترين كتابى كه به عنوان مجموعه سخنان حضرت على عليه السلام در
اختیار ما است كتاب« نهج البلاغة» مىباشد. اين كتاب توسط سيد رضى جمع آورى شده است. سيد رضى از بزرگترين علماى زمان خويش بود و علاوه بر رشتههاى مختلف
علوم اسلامی يكى از بزرگترين ادباء و شعراى زمان خويش قلمداد مىشد. او در سال ۳۵۹ هجرى در شهر
بغداد به دنيا آمد و در سال ۴۰۶ هجرى در همان شهر بدرود حيات گفت و در جوار
کاظمین عليهما السلام مدفون گشت.
در اينجا زمينههاى پيدايش نهج البلاغه را در قرن چهارم هجرى بررسى مىكنيم: با وجود توجه و
اهتمام خاص شيعيان بر حفظ و ضبط سخنان امير المؤمنين عليه السلام ماندگارترين اثر در اين زمينه در قرن چهارم هجرى شكل مىگيرد. در اين خصوص علل و عواملى به ذهن مىرسد كه به برخى اشاره مىكنيم:
- قرن چهارم قرن آغاز
غیبت کبری است و شيعيان كه با غيبت امام خويش مواجه شدند براى ايستادن روى پاى خويش و حفظ مذهب خود اقداماتى براى حفظ گنجينههاى گرانقدر و ميراثهاى عظيم
ائمه علیهم السلام انجام دادند. حركت شيعيان در اين عصر به قدرى چشمگير بود كه قرن چهارم به قرن تأليف و ترجمه و تدوين كتب اسلامى مشهور گشته است. در اين دوران حوزههاى علميۀ فراوانى در كشورهاى اسلامى تشكيل شد و علماى بزرگوار با تمام تلاش خود براى پرورش افراد مستعد و نشر علوم اهلبيت عليهم السلام دست به كار شدند.
- قرن چهارم شاهد تشكيل اولين حكومت شيعى در جهان اسلام بود.« آل بويه» در سال ۳۳۴ هجرى بغداد را فتح كردند و علماى شيعه در بغداد با تمام توان به فعاليت و نشر افكار
تشیع پرداختند. شيعيان نيز در سايۀ اين حكومتها از انزوا بيرون آمدند و توانستند آزادانه مناسك و افكار خويش را اعلام نمايند.
- قرن چهارم دوران شكوفايى شعر و ادب شيعى هم بود و سيد رضى از جمله چهرههاى آشنا و برجستۀ قرن چهارم هجرى است.
در اين قرن كتابخانهها رونق گرفت و تنها در كتابخانه سيد مرتضى در بغداد ۸۰ هزار كتاب وجود داشت. كتابخانۀ دار الحكمة بغداد نيز ۱۰ هزار نسخۀ خطى نفيس و هزاران جلد كتاب ديگر داشت. آزادى شيعيان به حدى رسيد كه در تشييع جنازۀ
شیخ مفید ( استاد سيد رضى) حدود ۸۰ هزار نفر شركت كردند كه اين رقم در تاريخ آن روز بىسابقه بود. با توجه به مطالب ياد شده زمينۀ كاملا مساعدى كه براى سيد رضى مهيّا شده بود تا دست به تأليف مهمترين و ماندگارترين اثر شيعه پس از قرآن بزند روشن شد. سيد رضى نيز با نهايت دقت و حوصله از منابع بسيار ارزشمندى كه در اختيار داشت كتاب« نهج البلاغه» را جمع آورى نمود.
سيد رضى در مقدمۀ نهج البلاغه انگيزۀ خود را در جمع آورى اين كتاب شريف چنين بيان مىدارد: « من در سنين جوانى شروع به تأليف كتابى در خصائص ائمه عليهم السلام نمودم كه اخبار و كلمات آن بزرگواران را به صورت گلچين شده جمع آورى نمايم. زمانيكه خصائص مربوط به امير المؤمنين عليه السلام را به
اتمام رساندم مشكلاتى پيش آمد كه نتوانستم كتاب را كامل نمايم. در پايان فصول اين كتاب فصلى در كلمات قصار آن حضرت آمده بود، لكن خطبهها و نامههاى مفصل ايشان را ذكر نكرده بودم. چون عدهاى از دوستان اين فصل از كتاب را ديدند برايشان بسيار جالب بود، لذا از من درخواست كردند كتابى مستقل پيرامون كلمات گرانبهاى امير مؤمنان عليه السلام در موضوعات گوناگون تأليف نمايم. من هم كه ديدم چنين گردآورى تاكنون انجام نشده، دست به كار تأليف اين كتاب عظيم شدم... و نام آن را نهج البلاغة نهادم.»
اينكه چرا سيد رضى نام كتاب خويش را نهج البلاغه( راه بلاغت و فصاحت) گذاشته است از مقدمۀ كتاب بخوبى روشن مىشود، سيد رضى، كه خود
ادیب و شاعرى توانا است، چون اعجاز امير المؤمنين عليه السلام را در زمينۀ بلاغت و فصاحت ديد با جمع آورى اين كتاب عظمت امير المؤمنين عليه السلام را در اين فضيلت، علاوه بر فضيلتهاى فراوان ديگر، به اثبات رساند، او با اين كتاب اثبات كرد كه، تنها پرچمدار و يكه تاز ميدانهاى سياست و جنگ و زهد و عبادت و اولين مسلمان و بالاترين
مسلمان ، در زمينۀ ادب و سخنورى نيز به بالاترين درجات آن رسيده و در مقامى است كه هيچ انسان ديگرى به آن حد از
اعجاز نرسيده است.( البته در اين بين حساب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه على عليه السلام نفس اوست، از ديگران جداست.)
پس چون سيد رضى هدفش اثبات اين زمينه از فضائل امير المؤمنين عليه السلام بود نام كتاب خويش را« نهج البلاغة» نهاد، بخاطر رعايت اين جنبه است كه سيد رضى هيچ گونه ترتيب موضوعى براى نهج البلاغه قرار نداده است. همچنين در ذكر خطبهها و نامهها در بسيارى موارد تقطيع نموده و تنها مقدارى از خطبهها را كه بيشتر توجه او را به خود جلب كرده، آورده است.
سيد رضى در جمع آورى سخنان على عليه السلام روشى مخصوص به خود داشته است و آن اينكه:
سيد رضى بناى نوشتن و جمع آورى مجموع سخنان على عليه السلام را نداشته، به همين جهت، از بين منابع فراوانى كه داشته قسمتهايى را گلچين نموده است.
او خود نيز در مقدمۀ كتاب به اين نكته اشاره كرده كه آنچه مىآورد مختار و انتخاب شدههايى از كلمات و نامههاى آن حضرت است.
برخى چنين پنداشتهاند كه سخنان امير مؤمنان على عليه السلام تنها حجمى معادل نهج البلاغه دارد يا خطبهها و نامههاى آن حضرت را منحصر در همان تعداد نمودهاند در حالى كه چنين نيست. مسعودى كه حدود يكصد سال قبل از سيد رضى مىزيسته، در«
مروج الذهب » مىگويد: هم اكنون چهار صد و هشتاد و اندى خطبه از على عليه السلام در دست مردم است.
آمُدى در« غرر الحكم» پانزده هزار كلمۀ قصار از امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده است در حالى كه كلمات قصار نهج البلاغه ۴۸۰ كلمه است.
كتب فراوان ديگرى نيز پيرامون كلمات آن حضرت تحرير شده مانند
تحف العقول ،
روضة الواعظین و... كه بيش از يكصد و اندى كتاب قبل از نهج البلاغه خطبههاى امير المؤمنين عليه السلام را جمع كردهاند.
نهج البلاغه داراى سه محور اصلى است:
شامل ۲۳۹
خطبه است و از نظر زمانى به سه بخش تقسيم مىگردد:
- قبل از حكومت مانند( خطبههاى ۵- ۶۷- ۱۳۹ و...)
- در هنگامۀ خلافت( مانند خطبههاى ۳- ۱۲- ۱۵- ۱۶ و...)
- دوران
حکومت ( مانند خطبههاى ۲۰- ۲۱- ۲۷- ۱۰۵- ۴۷- ۱۰۸ و...)
شامل ۷۹
نامه است و تقريبا تمام آنها در زمان خلافت آن حضرت نوشته شده است.
شامل ۴۸۰ كلمه است و از حيث موضوعات بسيار متنوع مىباشند.
تنوع موضوعات در نهج البلاغه بسيار چشمگير است و كتب متعددى نيز در اين خصوص به نگارش در آمده است. در اينجا از باب نمونه به چند موضوع در نهج البلاغه اشاره مىكنيم:
خطبهها شامل موضوعاتى مىباشند مانند: اخلاق( ۸- ۱۰- ۲۰- ۲۱- ۶۳- ۲۴ و...) ، بحثهاى سياسى( ۳۲- ۳۷- ۴۱- ۵۰ و...) ، افشاگرى و احزاب( ۳۰- ۱۰۵- ۱۹ و...)
جامعه شناسى( ۱- ۳۲ و...) ، آيندهنگرى يا ملاحم( ۱۳- ۴۷- ۹۸- ۱۰۱- ۱۰۸ و...) و موضوعات فراوان ديگر.
نامهها نيز به طور كلى به عنوانهاى: اخلاقى( مانند ۳- ۲۲- ۴۷ و...)، نامه به دشمنان( ۶- ۷- ۱۰- ۱۷ و...)، به فرمانداران و استانداران( ۵- ۸- ۱۹- ۲۰- ۵۶ و...)
به فرماندهان نظامى و مسئولان بيت المال( ۲۵- ۲۶- ۴- ۱۳ و...)، خطاب به مردم( ۲- ۲۹- ۳۸ و...) ، وصيتهاى امام( ۲۳- ۲۴- ۵۱ و...) تقسيم مىشود.
کلمات قصار نيز تقريبا تمام موضوعات مورد نياز جامعه را در بردارد و از نظر تنوع موضوعات بسيار گستردهاند.
سيد رضى در تأليف نهج البلاغه از كتابخانۀ شخصى خود و كتابخانههاى بزرگ
سید مرتضی و بيت الحكمة بغداد و ديگر كتابخانههاى موجود استفاده كرده است.
گرچه خود سيد رضى جز در مواردى اندك نام منابع خويش را در متن كتاب ذكر نكرده، اما آنچه از منابع مورد استفادۀ او به دست آمده در كتب شرح نهج البلاغه مفصلا بيان شده است. از جمله اين منابع است: البيان و التبيين از جاحظ- المقتضب، از مجرد- مغازى، سعيد بن يحيى اموى- الجمل، واقدى- المقامات في مناقب أمير المؤمنين عليه السلام ، ابو جعفر اسكافى- تاريخ طبرى و...
اشكالى كه از ديرباز به نهج البلاغه مىكردند اين بود كه سيد رضى سندهاى روايات خويش را حذف كرده بنابر اين، اين كتاب از نظر علمى
اعتبار چندانى ندارد و تنها در حد يك كتاب ادبيات مىتوان از آن بهره جست، با توجه به اين اشكال از قرنها قبل بزرگان علما در صدد جمع آورى مصادر نقل سيد رضى بودهاند و خطبهها و نامهها و كلمات قصار نهج البلاغه را از منابعى قبل از سيد رضى جمع آورى كردهاند، هم اكنون چندين جلد كتاب موجود است كه تمام منقولات سيد رضى را با ذكر طرق گوناگون مسندا نقل كردهاند. در بعضى موارد نيز براى يك خطبه دهها سند و منبع آوردهاند كه تفصيل آن را مىتوانيد در كتب مذكور بيابيد.
از جمله كتب مصادر نهج البلاغه مىتوان به عناوين زير اشاره نمود: - مصادر نهج البلاغة و أسانيده از سيد عبد الزهراء حسينى، - مدارك نهج البلاغة از هادى كاشف الغطاء، - مصادر نهج البلاغة از سيد هبة الدين شهرستانى، -
اسناد و مدارك نهج البلاغه( فارسى)، از محمد دشتى و دهها عنوان ديگر در اين زمينه.
پيرامون اين كتاب شريف شرحهاى فراوان نگاشته شده و برخى بزرگان كتابهايى براى فهرست اسامى شرحهاى نهج البلاغه نوشتهاند. از جمله
شیخ حسین جمعه در كتاب« شروح نهج البلاغه» ۲۱۰ شرح نام برده و آقاى رضا استادى در كتابنامه نهج البلاغه نام ۳۷۰ شرح را ذكر كرده است( همراه با ترجمه).
علاوه بر اهميت و اعتبار اين كتاب شريف، صعوبت و سختى درك آن نيز نياز آن را به شرح بيشتر كرده است.
معروفترين شروح نهج البلاغه عبارتند از: - شرح
ابن میثم بحرانی متوفاى ۶۷۹ هجرى - شرح
ابن ابی الحدید معتزلی متوفاى حدود ۶۵۵ هجرى، - شرح شيخ محمد عبده، متوفاى ۱۳۲۳ هجرى( مفتى مصر در آن زمان)، - شرح
علامه محمد تقی جعفری ( معاصر) ،- منهاج البراعة از
قطب الدین راوندی ، متوفاى ۵۷۳ هجرى، - شرح
فخر رازی مفسر بزرگ اهل تسنن، متوفاى ۶۰۶ هجرى.
براى« نهج البلاغه» به لحاظ اهميتى كه در نظر بزرگان داشته، چندين كتاب به عنوان
مستدرک نهج البلاغه نوشته شده است، انگيزه نوشتن مستدرك براى يك كتاب آن است كه ترتيب و حجم كتاب هيچ تغييرى نكند و اعتبار و مقبوليت و شهرت آن آسيب نبيند و در عين حال آنچه مربوط به موضوع كتاب است و در آن كتاب نيامده در كتابى ديگر ضميمه گردد.
از جمله مستدركات نهج البلاغه است: مستدرك نهج البلاغة از
هادی کاشف الغطاء، نهج السعادة در ۸ جلد از محمد باقر محمودى،
غرر الحکم و درر الکلم از آمُدى، التذييل از اسماعيل حلبى، ملحق نهج البلاغة از احمد بن يحيى و...
نهج البلاغه كتابى است كه به جهت فصاحت و بلاغت بالاى آن بسيارى از
عرب زبانان هم از درك مفاهيم آن عاجزند چه رسد به غير عربها، به همين جهت به زبانهاى مختلف ترجمههاى فراوان شده است. ترجمههاى فارسى نهج البلاغه حدود ۳۰ عنوان است كه از قرنهاى قبل تا بحال به فراخور حال منتشر شدهاند.
از جمله معروفترين ترجمههاى فارسى نهج البلاغه در عصر حاضر عبارتند از:- ترجمۀ
فیض الاسلام، - ترجمهاى توسط آقاى مبشرى، - ترجمۀ
آیت اللّه مکارم شیرازی ، - ترجمۀ علامه محمد تقى جعفرى، - ترجمۀ دكتر شهيدى( تقريبا جديدترين ترجمۀ اين كتاب است)، - ترجمۀ آقاى مصطفى زمانى و...
از كارهاى بسيار ارزشمندى كه پيرامون اين كتاب عظيم شده
استخراج موضوعات و چينش مطالب كتاب بر اساس موضوعى است. در اين زمينه نيز بزرگانى از شيعه و غير شيعه دست به قلم بردهاند كه برخى تنها موضوعات را ليست نموده و آدرس دادهاند، برخى ديگر موضوعاتى كلى انتخاب نمودهاند و در ضمن تقسيم موضوعى، شرح و توضيحى نيز بر مطالب نوشتهاند.
از كتب موضوعات نهج البلاغه است:- نهج الصباغة از علامۀ تسترى، كه ۶۷ موضوع كلى انتخاب كرده و پيرامون هر يك شرح و تفسيرى هم نوشته است، - الدليل، از على انصاريان با يكصد موضوع، - الهادى، از آيت اللّه مشكينى كه ۶۲۵ موضوع انتخاب نموده است، - تصنيف نهج البلاغة از لبيب بيضون با ۴۲۵ موضوع، - الكاشف از دكتر مصطفوى، - المعجم المفهرس از محمد دشتى كه در ضمن كار معجم نويسى ۴۵۶۰۰ موضوع و تيتر بر كلمات امير مؤمنان عليه السلام زده است.
یک نسخه از کتاب شریف نهج البلاغه به زبان عربی و به تصحیح
عزیر الله عطاردی در یک جلد توسط
مؤسسه نهج البلاغه در سال ۱۴۱۴ هجری قمری در قم به زیور طبع آراسته شده است.
كتاب شريف نهج البلاغه از غنىترين منابع اسلامى از حيث نسخههاى خطى است. نسخههاى اين كتاب از عصر مؤلف در قرن پنجم هجرى تا كنون بصورت پيوسته موجود است. در كتابخانههاى مختلف بيش از ۱۳۰ نسخۀ خطى معتبر از نهج البلاغه يافت شده از جمله:
- نسخهاى مربوط به سال ۴۲۱ هجرى در كتابخانه
آیت الله حسن زاده آملی ، - نسخهاى از سال ۴۸۵ هجرى متعلق به علامه
سید محمد علی روضاتی ، - نسخهاى مربوط به سال ۴۸۳ هجرى كه با نسخه حسن بن يعقوب نيشابورى مقابله شده است، و نسخههاى فراوانى در كتابخانههاى
آستان قدس رضوی عليه السلام و كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى در قم و...
نرم افزار جامع فقه أهل البيت عليهم السلام ، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی