• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

وجوه و نظائر در قرآن

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از مباحث علوم قرآنی، «وجوه و نظایر قرآن» است که مفسر قرآن کریم باید از آن اطلاع داشته باشد.
«وجوه» لفظ مشترکی است که در معانی گوناگون کاربرد دارد؛ و در هر مورد به کمک قرینه، به معنایی خاص انصراف پیدا می‌کند؛ خواه آن معنا حقیقی یا مجازی یا استعاری یا کنایی باشد.
«نظایر» نیز به الفاظی گفته می‌شود که متواطی و در دلالت بر مصادیق، یکسان باشند.

فهرست مندرجات

۱ - وجوه و نظایر در قرآن
۲ - نویسندگان در این زمینه
       ۲.۱ - ابوالحسن مقاتل بن سلیمان بلخی‌
       ۲.۲ - دیگران
۳ - معرفی کتاب
       ۳.۱ - بخشی از سخنان مؤلف
۴ - تعریف وجوه و نظایر
       ۴.۱ - دیدگاه سیوطی درباره وجوه
       ۴.۲ - دیدگاه سیوطی درباره نظایر
۵ - وجوه محتمله در قرآن
       ۵.۱ - روایتی از امام علی
       ۵.۲ - روایتی از ابوالدرداء
       ۵.۳ - روایتی از پیامبر
۶ - اقسام وجوه و نظایر
۷ - وجوه در کلمات افرادی
       ۷.۱ - امت
       ۷.۲ - برهان
       ۷.۳ - پرسش
              ۷.۳.۱ - وجه اول
              ۷.۳.۲ - وجه دوم
              ۷.۳.۳ - وجه سوم
              ۷.۳.۴ - وجه چهارم
              ۷.۳.۵ - وجه پنجم
              ۷.۳.۶ - وجه ششم
              ۷.۳.۷ - وجه هفتم
۸ - وجوه درباره جمله‌های کلامی
       ۸.۱ - توضیح
       ۸.۲ - دیدگاه اشاعره
       ۸.۳ - گفته‌های اهل تحقیق
              ۸.۳.۱ - سخن اول
              ۸.۳.۲ - سخن دوم
              ۸.۳.۳ - سخن سوم
              ۸.۳.۴ - سخن چهارم
              ۸.۳.۵ - سخن پنجم
              ۸.۳.۶ - سخن ششم
۹ - نظایر در کلمات افرادی
       ۹.۱ - قلب و فؤاد
       ۹.۲ - قلب، عقل و لب
       ۹.۳ - علم و عقل و رأی و ابصر و...
۱۰ - نظایر در جمله‌های ترکیبی
       ۱۰.۱ - طبع
       ۱۰.۲ - ختم
       ۱۰.۳ - غلف
       ۱۰.۴ - صرف
       ۱۰.۵ - غطاء
       ۱۰.۶ - غشاء
       ۱۰.۷ - زیغ
       ۱۰.۸ - مرض
۱۱ - پانویس
۱۲ - منبع


یکی از مسائل قرآنی، مسئله‌ «وجوه و نظایر» است، که راه احتمال را در فهم‌ معانی قرآن باز نموده و گاهی موجب اشتباه برخی و گاه موجب دست‌آویزی برای‌ فتنه‌جویان شده است. فهم معانی قرآن نیاز به ورزیدگی و اندیشه عمیق دارد تا امکان سد احتمالات میسر گردد؛ لذا شناخت وجوه و احتمالات و نیز اشباه و نظایر یک ضرورت تفسیری به شمار می‌رود. در این زمینه کتاب‌ها و رساله‌های فراوانی‌ نوشته شده و نیز تألیفاتی با عنوان‌ «غریب القرآن‌» یا «تأویل مشکل القرآن‌» ارائه‌ شده است. پیشینیان در این زمینه کوشش فراوانی نموده و برای حل مشکلات‌ قرآنی آثار نفیسی از خود به یادگار گذارده‌اند.


برخی نویسندگان در این زمینه، عبارت‌اند از:

۲.۱ - ابوالحسن مقاتل بن سلیمان بلخی‌

اولین کسی که در این وادی قدم نهاد، ابوالحسن مقاتل بن سلیمان بلخی‌ خراسانی (متوفای ۱۵۰) است. وی از تابعین به نام شمرده می‌شود.
((از معاصرین وی و کمی پس از وی که در این زمینه نوشته‌اند، می‌توان افراد زیر را نام برد:

۱. ابان بن تغلب بن‌رباح (متوفای ۱۴۱)، تابعی بزرگ و صحابی برومند سه امام: علی بن الحسین السجاد و محمد بن علی الباقر و جعفر بن محمد الصادق، که دارای منزلتی شامخ می‌باشد؛
۲. محمد بن السائب کلبی (متوفای ۱۴۶) صاحب‌ تاریخ و تفسیر معروف؛
۳. مورج بن عمرو سدوسی (متوفای ۱۷۴)؛
۴. علی بن حمزه کسایی (متوفای ۱۸۲) از قراء سبعه و نحوی معروف؛
۵. نظر بن شمیل (متوفای ۲۰۳)؛
۶. قطرب محمد بن المستنیر (متوفای ۲۰۶)،
۷. فراء یحیی بن زیاد (متوفای ۲۰۷)،نحوی و ادیب بزرگ معروف؛
۸. ابوعبیده معمر بن مثنی (متوفای ۲۱۰) لغوی مشهور؛
۹. اخفش اوسط سعید بن مسعده (متوفای ۲۱۶)؛
۱۰. ابوعبید قاسم بن سلام (متوفای ۲۲۳)؛
۱۱. ابو العباس ثعلب احمد بن یحیی بن یسار (متوفای ۲۹۱)؛
۱۲. احمد بن محمد بن یزداد بن‌ رستم (متوفای حدود سال ۳۰۰)؛
۱۳. ابراهیم بن محمد نفطویه (متوفای (۳۲۳)؛
۱۴. احمد بن کامل بن شجره (متوفای ۳۵۰)؛
۱۵. ابوعبدالله محمد بن یوسف کفرطایی (متوفای ۴۵۳).
[۱] تفلیسی، حبیش، «وجوه القرآن‌»، مقدمه کتاب‌، تحقیق دکتر مهدی محقق، ص۲۲ ـ ۲۱.
))
کتاب وی اکنون در دسترس است و با ضمیمه تحقیق دکتر عبدالله محمود شحاتة به سال ‌۱۹۷۵ م به چاپ رسیده است.

۲.۲ - دیگران

پس از وی افراد دیگری نیز در این مسیر گام نهاده‌اند. به گفته جلال‌الدین‌ سیوطی، ابوالفرج (متوفای ۵۹۷)، واعظ و محدث و مفسر معروف و ابن دامغانی و ابوالحسین محمد بن عبدالصمد مصری و ابن فارس و دیگران، در این زمینه‌ کتاب‌هایی نوشته‌اند، که کتاب ابن فارس در اختیار جلال‌الدین سیوطی بوده و در کتاب‌ «اتقان‌» از آن نقل کرده است.


عمده‌ترین کتابِ در دست در این زمینه، کتاب‌ «وجوه و نظایر» نوشته ابوالفضل‌ حبیش بن ابراهیم تفلیسی (متوفای حدود سال ۶۰۰) است. این کتاب به فارسی‌ نگاشته شده و دکتر مهدی محقق آن را تحقیق نموده، در اختیار خوانندگان قرار داده‌ است. این کتاب در واقع، تکمیل شده کتاب مقاتل بن سلیمان است. مؤلف ابتدا به‌ عربی بر آن افزوده، سپس با اضافاتی آن را به فارسی درآورده است. خود چنین گوید:

۳.۱ - بخشی از سخنان مؤلف

«چون از تصنیف کتاب‌ «بیان التصریف‌» بپرداختم، نگاه کردم به کتاب‌ «وجوه‌ القرآن» که مقاتل بن سلیمان رحمة الله به تازی ساخته بود. بسیار کلمت را از اسماء و افعال و حروف که او شرح آن، دو وجه یا سه وجه بیان کرده بود، در کتاب تفسیر ابو الحسین ثعلبی (رحمة‌الله) هر کلمتی را چهار و پنج وجه موجود یافتم و بسیار کلمت را که‌ او سه و چهار وجه گفته بود، در تفسیر ثعلبی هر یک را شش و هفت وجه معنی‌ یافتم.؛ و بسیار کلمت را وجوه فرو گذاشته بود؛ و نیز ترتیب کتاب نه بر طریقی نهاده‌ بود که استخراج آن‌چه طلب کنند، به وقت‌ حاجت‌ شرح وجوه آن کلمت را به‌زودی‌ بیابند. پس چون احوال کتاب وی بدین صفت دیدم خواستم که در وجوه قرآن‌ کتابی سازم کامل و مفید که آن‌چه در کتاب ثعلبی و تفسیر سور آبادی و تفسیر نقاش‌ و تفسیر شاپور و تفسیر واضح و در کتاب مشکل (ابن) قتیبه و کتاب غریب القرآن‌ عزیری در وجوه قرآن بیان کرده است، بر طریق اختصار آن جمله در کتابم موجود باشد... و بر وسع طاقت‌ شرح وجوه هر کلمتی را به پارسی واضح بیان کردم و هر وجهی چند آیت از قرآن به دلیل آوردم...».
[۲] تفلیسی، حبیش، «وجوه القرآن‌»، مقدمه مؤلف بر کتاب‌، تحقیق دکتر مهدی محقق، ص۲ ـ ۱.



وجوه، درباره محتملات معانی به کار می‌رود و نظایر، درباره الفاظ و تعابیر.
اگر در لفظ یا عبارتی چند معنا احتمال رود، این معانی را «وجوه‌» گویند. بدین معنا که‌ عبارت مذکور را بتوان بر چند وجه تعبیر کرد و هر وجهی را تفسیری شمرد.
نظایر در الفاظ یا تعابیر مترادفه به کار می‌رود و آن هنگامی است که چند لفظ (کلمه یا جمله) یک معنای تقریبی واحد را افاده کنند. این بیش‌تر در الفاظی یافت می‌شود که دارای‌ معانی متقارب و مترادف باشند و جدا ساختن آن‌ها گاه دشوار می‌نماید. در قرآن از هر دو نوع فراوان یافت می‌شود؛ لذا شناخت وجوه و نظایر در قرآن یک ضرورت‌ تفسیری به شمار می‌رود.

۴.۱ - دیدگاه سیوطی درباره وجوه

جلال‌الدین سیوطی در تعریف وجوه چنین گوید: «فالوجوه للفظ المشترک الذی‌ یستعمل فی عدة معان، کلفظ الامة... ؛ وجوه لفظ مشترکی را گویند که در چند معنا به کار می‌رود؛ مانند لفظ‌ «امت‌» که به سه معنا آمده: ملت، طریقت و مدت‌».

امت‌ به معنای ملت در آیه «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا»؛ این چنین است که ما شمار را ملتی‌ میانه قرار دادیم‌.
امت‌ به معنای طریقت نظیر آیه «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ»؛ ما پدرانمان را بر طریقتی (روشی) یافتیم و ما همان را دنبال‌ می‌کنیم‌.
امت‌ به معنای مدت نظیر آیه: «وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ...»؛ و آن‌کس از آن دو (زندانی) که نجات یافته و پس از مدتی (یوسف را) به خاطر آورده بود، گفت...

۴.۲ - دیدگاه سیوطی درباره نظایر

در تعریف نظایر گوید: «و النظائر، کالالفاظ المتواطئة...؛ نظایر الفاظی را گویند که‌ با یک‌دیگر هم‌آهنگ و همتا باشند»؛ مانند الفاظ مترادفه که معانی آن‌ها یکسان یا نزدیک به هم باشند.


وجوه محتمله در الفاظ و عبارات قرآن، به ویژه در جمله‌های ترکیبی - چنان‌چه‌ اشارت رفت - فراوان است و تا کسی این وجوه محتمله را نداند، درست را از نادرست تشخیص نخواهد داد و بر حقیقت تفسیر آیه آگاه نخواهند شد. چه پی بردن‌ به حقیقت، به میزان تشخیص و توانایی جدایی صحیح از مستقیم بستگی دارد. به‌ هر تقدیر در قرآن این ویژگی وجود دارد که در بسیاری از تعابیر آن راه احتمالات باز است. برای روشن شدن معنا باید راه احتمالات سد شود.

۵.۱ - روایتی از امام علی

مولا امیرمؤمنان (علیه‌السلام) فرموده: «القرآن حمال ذو وجوه؛ قرآن محتملات گوناگونی‌ را پذیراست‌». هر یک از آیات کشش معانی مختلفی را دارد؛ لذا باید اندیشید تا راه‌ درست را برای رسیدن به معانی صحیح یافت. این سخن را (علیه‌السلام) هنگامی به ابن‌عباس فرمود که خواست او را به احتجاج با خوارج روانه کند. آن‌گاه دستور فرمود:
«لا تخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون...و لکن حاججهم‌ بالسنة، فانهم لن یجدوا عنها محیصا؛ با قرآن با آنان درگیر نشو؛ زیرا قرآن معانی‌ گوناگونی را پذیراست، می‌گویی و می‌گویند...؛ ولی با سنت‌ با آنان از در گفت‌وگو در آی؛ زیرا راه چاره‌ای جز پذیرفتن و تسلیم شدن نخواهند داشت‌». ابن عباس با انجام دستور امیرمؤمنان بر خصم پیروز گردید.
از‌این‌رو از قتادة بن سلیمان نقل است که گفت: «لا یکون الرجل فقیها کل الفقه‌ حتی یری للقرآن وجوها کثیرة، فقیه توانا کسی است که برای قرآن وجوه محتمله‌ فراوان بداند».

۵.۲ - روایتی از ابوالدرداء

از ابوالدرداء نیز روایت‌ شده: «انک لن تفقه کل الفقه حتی تری للقرآن‌ وجوها»؛ پس درک صحیح قرآن در آن است که یک مفسر دانا تمام وجوه محتمله‌ آیات را بداند و بتواند صحیح آن را از سقیم جدا سازد؛

۵.۳ - روایتی از پیامبر

لذا پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده‌ است: «القرآن ذلول ذو وجوه، فاحملوه علی احسن الوجوه؛ قرآن همچون شتر رام‌ به هر طرف می‌توان او را برد، ولی آن را بر بهترین وجه راه برید».




هر یک از وجوه و نظایر، گاه در کلمات افرادی هستند و گاه در جمله‌بندی‌های کلامی، که برای هر یک از چهار دسته، شواهد بسیاری در قرآن یافت می‌شود. برای هر یک به ترتیب نمونه‌هایی می‌توان آورد:


وجوه محتملات معانی در کلمات افرادی:

۷.۱ - امت

مانند: امت که در قرآن به سه معنا آمده؛ چنان‌چه یادآور شدیم.

۷.۲ - برهان


در آیه: «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ».

۷.۳ - پرسش

این برهان خدایی کدام است که یوسف را از قصد فحشا بازداشت؟
در پاسخ این سؤال، هفت وجه گفته‌اند:

۷.۳.۱ - وجه اول

حکم قطعی الهی در تحریم زنا، که عقوبت دنیوی و اخروی دارد.

۷.۳.۲ - وجه دوم

آن‌چه را که خداوند به انبیا داده، از مکارم اخلاق و صفات عالیه، که از هرگونه آلودگی بپرهیزند.

۷.۳.۳ - وجه سوم

مقام نبوت که مانع ارتکاب فحشا و منکر است که از مقام حکمت انبیا سرچشمه گرفته.

۷.۳.۴ - وجه چهارم

زلیخا در آن هنگام پارچه‌ای بر چهره بتی که در کنار اتاق بود افکند تا جلوی او مرتکب فحشا نگردد و این عمل هشداری بود برای یوسف تا خود را از دید خداوند دور نبیند.

۷.۳.۵ - وجه پنجم

در سقف خانه نوشته‌ای پدیدار گشت و زشتی و پلیدی عمل زنا را برای یوسف روشن‌تر ساخت.

۷.۳.۶ - وجه ششم

حضرت یعقوب را در گوشه اتاق، مجسم دید که انگشت به دندان گرفته به یوسف یادآور می‌شود تا دامن نبوت را لکه‌دار نکند.

۷.۳.۷ - وجه هفتم

ایمان راسخ و مقام عصمت حضرت یوسف از پیش مانع هرگونه دست یازیدن به آلودگی‌ها بوده است.
[۱۲] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۲۲۵.

در این وجوه محتمله تنها وجه اخیر با مقام شامخ عصمت سازگار است و برخی از این وجوه با مقام منیع نبوت سازش ندارد.


وجوه محتمله در رابطه با جمله‌های کلامی:

مانند آیه: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ».

۸.۱ - توضیح

این آیه مؤمنین را برآن می‌دارد تا دعوت خدا و رسول را با جان و دل بپذیرند؛ زیرا در این پذیرفتن، سعادت حیات و ارزش زندگی را درمی‌یابند. آن‌گاه تهدید کرده که در صورت نپذیرفتن، دچار فاجعه‌ای بس بزرگ و خطرناک می‌شوند که آن حایل شدن خدا بین آنان و قلب‌هایشان است و سرانجام بازگشت همه به سوی خداست.

جمله «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ» از جمله عبارت‌هایی است که مورد گفت‌وگو قرار گرفته، درباره آن سخن بسیار گفته‌اند؛ وجوه محتمله در تفسیر و تأویل آن تا شش گفتار رسیده است.

۸.۲ - دیدگاه اشاعره

اشاعره (پیروان مکتب ابوالحسن اشعری) این آیه را دست‌آویز قرار داده، گمان برده‌اند که مقصود سلب اختیار مردم در انتخاب راه حق و باطل است؛ زیرا خداوند میان انسان و خواسته او حایل است، هر آن‌چه او بخواهد می‌شود، نه خود انسان.
فخر رازی که اشعری است در ذیل آیه می‌گوید: «کافری که خداوند ایمان او را نخواهد، نمی‌تواند ایمان بیاورد و مؤمنی که خداوند کفر او را نخواسته، نمی‌تواند کفر ورزد». آن‌گاه اضافه می‌کند: «با برهان عقلی این مطلب را ثابت کرده‌ایم؛ زیرا حالات قلب که همان عقاید و اراده و خواسته اوست، همگی از اختیار او بیرون است؛ زیرا فاعل و گرداننده این حالات صرفاً خداوند است و در دست اوست».
[۱۵] رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، ج۱۵، ص۱۴۸ ـ ۱۴۷.


۸.۳ - گفته‌های اهل تحقیق

ولی اهل تحقیق در این زمینه گفته‌هایی دارند که ذیلاً نقل می‌گردد:

۸.۳.۱ - سخن اول

یکی از سنن الهی آن است که گاه میان انسان و خواسته او حایلی به وجود می‌آید و شرایط، خلاف خواسته او را بر وی تحمیل می‌کند.
«خدا کشتی آن‌جا که خواهد برد ••• و گر ناخدا جامه بر تن درد».

هر انسانی باید این احتمال را بدهد که در زندگی وی گاه نقطه عطفی به وجود می‌آید و او را از مسیری که انتخاب کرده منحرف می‌سازد؛ لذا نباید مؤمن به ایمان خود غره شود و عجب او را فرا گیرد و نیز نباید تبهکار از رحمت الهی مأیوس گردد. انسان ـ چه مؤمن و چه گنهکار ـ باید میانه خوف و رجا، طی منزل نماید و این حالت انسان را پیوسته در حالت تعادل نگاه می‌دارد.

۸.۳.۲ - سخن دوم

خداوند بر همه چیز سلطه دارد و از خود انسان بر او بیش‌تر مسلط است، هرگز نباید مغرور گردد که هرچه می‌خواهد می‌تواند انجام دهد؛ بلکه تا اراده خدا در کار نباشد و اذن او نباشد، هیچ کاری انجام نمی‌پذیرد.

۸.۳.۳ - سخن سوم

خداوند میان انسان و خواسته‌های او به وسیله مرگ حایل می‌گردد.

۸.۳.۴ - سخن چهارم

خداوند از هر چیز نسبت به انسان نزدیک‌تر است: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ؛ و ما از شاهرگ او به او نزدیک‌تریم».

۸.۳.۵ - سخن پنجم

حایل شدن خدا میان انسان و قلب او، کنایه از فراموش کردن خود است انسانی که خدا را فراموش کرده در واقع خویشتن را فراموش کرده؛ زیرا انسانیت را فراموش کرده است. جامعه‌ای که خدا در آن حاکم نباشد و او را حاضر و ناظر نداند، انسانیت از آن جامعه رخت برمی‌بندد و بر آن جامعه انسانیت حکومت نمی‌کند:

«نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ خدا را فراموش کردند و او آنان را دچار خود فراموشی کرد».
(این معنا از دقت بیش‌تری برخوردار است و با سیاق آیه بهتر سازگار می‌باشد؛ در جای خود همین معنا را ترجیح داده‌ایم).

۸.۳.۶ - سخن ششم

کنایه از مجموع این معانی است؛ چنان‌چه علامه طباطبایی اختیار فرموده‌اند.
[۱۹] معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، ج۳، ص۲۵۶ ـ ۲۳۹.



برخی از این کلمات عبارت‌اند از:

۹.۱ - قلب و فؤاد

مانند قلب و فؤاد که هر دو لفظ معنای دل دارند و مقصود شخصیت واقعی و باطنی انسان است؛ مانند این دو آیه:

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ؛ روح الامین (جبرئیل) آن را بر دلت نازل کرد تا از (جمله هشدار)دهندگان باشی».

«کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلا؛ این‌گونه (ما آن را به تدریج نازل کردیم) تا قلبت را به وسیله آن استوار گردانیم، و آن را به آرامی خواندیم».

۹.۲ - قلب، عقل و لب

هم‌چنین قلب و عقل و لب، هر سه یک معنا دارند: نیروی ادراک و اندیشیدن چنان‌چه در آیات زیر است:

«إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَی لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ؛ قطعاً در این (عقوبت‌ها) برای هر صاحب دل و (اندیشه) و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد، عبرتی است».

«وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ؛ و گویند: اگر شنیده (و پذیرفته) بودیم یا تعقل (و درک) کرده بودیم، در (میان) دوزخیان نبودیم».

«إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَی لأولِی الألْبَابِ؛ قطعا در این (گونه دگرگونی)ها برای صاحبان خرد عبرتی است».

۹.۳ - علم و عقل و رأی و ابصر و...

هم‌چنین علم و عقل و رأی و ابصر و نظر و فهم و فقه و فکر و ایقن و تذکر و وعی، تمام این الفاظ معنای آگاه شدن و دانستن را می‌دهد؛ چنان‌که در این آیات آمده است:

«وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا؛ و بگو: پروردگارا! بر دانشم بیفزای».

«یُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ نشانه‌ها را برای گروهی که می‌دانند، به‌روشنی بیان می‌کند».

«إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ بی‌گمان در این (امور) برای مردمی که آگاه‌اند، دلایل (روشنی) است».

«إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا وَنَرَاهُ قَرِیبً؛ آنان (عذاب) را دور می‌دانند و (ما) نزدیکش می‌دانیم».

«وَأَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ؛ و آنان را بنگر که به زودی با دیده بصیرت بنگرند (آگاه خواهند شد)».

«أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ؛ آیا در زمین سیروسفر نمی‌کنند تا به سرانجام پیشینیان آگاهی یابند؟».

«فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ وَکُلا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا؛ پس آن (داوری) را به سلیمان فهماندیم (آگاه ساختیم) و به هر یک (از داوود و سلیمان) حکمت و دانش عطا کردیم».

«وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی؛ واز زبانم گره به گشای (تا) سخنم را بفهمند».

«إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛ به‌راستی در این (زندگی زنبوران) برای مردمی که می‌اندیشند، نشانه (قدرت الهی) است».

«قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ؛ ما نشانه‌ها را برای گروهی که یقین (و آگاهی) دارند روشن گردانیده‌ایم».

«إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الألْبَابِ؛ تنها خردمندان‌اند که می‌دانند».

«لِنَجْعَلَهَا لَکُمْ تَذْکِرَةً وَتَعِیَهَا أُذُنٌ وَاعِیَةٌ؛ تا آن را مایه اندرزتان گردانیم و گوش نگهدارنده اندرز آن را فرا گیرد».


مانند: طبع اللّه علی قلوبهم، ختم اللّه علی قلوبهم، قلوبهم فی غلف، صرف اللّه قلوبهم، اعینهم فی غطا، و علی ابصارهم غشاوة، ازاغ اللّه قلوبهم، فی قلوبهم مرض و غیره که تمام این تعابیر یک معنا را می‌رساند: کج‌اندیشی و کج‌بینی و کج‌روی که بر‌خلاف فطرت انجام گرفته است؛ ذیلا نمونه‌هایی ذکر می‌گردد:

۱۰.۱ - طبع

«وَطَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ؛ و خدا بر دل‌هایشان (وازدگان از جنگ) مهر نهاد، درنتیجه آنان نمی‌فهمن».

«أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ آنان (کافران) کسانی‌اند که خدا بر دل‌ها و گوش و دیدگانشان مهر نهاده و آنان خود غافلان‌اند».

«أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ؛ اینان (منافقان) همان‌ها هستند که خدا بر دل‌هایشان مهر نهاده است و از هوس‌های خود پیروی کرده‌اند».

«وَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ؛ و بر دل‌هایشان مهر زده شده است، درنتیجه قدرت درک ندارند».

۱۰.۲ - ختم


«خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ؛ خداوند بر دل‌های آنان و بر شنوایی ایشان مهر نهاده و بر دیدگانشان پرده‌ای است (یعنی آنان را در کج‌بینی و کج‌اندیشی قرار داده است)».

«أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ؛ پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش و دل او مهر زده».

«قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَأَبْصَارَکُمْ وَخَتَمَ عَلَی قُلُوبِکُمْ؛ بگو: به نظر شما اگر خدا شنوایی و دیدگانتان را بگیرد و بر دل‌هایتان مهر نهد».

۱۰.۳ - غلف


«وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلا مَا یُؤْمِنُونَ؛ و گفتند: دل‌های ما در پوشش است (درک نمی‌کند، چنین نیست)؛ بلکه به کیفر کفرشان لعنتشان کرده است؛ پس آنان که ایمان نمی‌آورند، چه اندک شماره‌اند».

«وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلا قَلِیلا؛ و گفتارشان که دل‌های ما در پوشش است؛ بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دل‌های آنان مهر زده است و درنتیجه جز شماری اندک ایمان نمی‌آورند».

۱۰.۴ - صرف


«صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ؛ خدا دل‌هایشان را (از درک حقایق) برگرداند؛ زیرا آنان گروهی هستند که نمی‌فهمند».

«سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأرْضِ؛ به‌زودی کسانی را که در زمین به ناحق تکبر می‌ورزند، از آیاتم روی‌گردان سازم (یعنی قدرت درک را از آنان سلب کند)».

۱۰.۵ - غطاء


«الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی؛ همان کسانی که چشمانشان (بصیرت) از یاد من در پرده بوده».

«لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ؛
(به او می‌گویند:) واقعا که از این (حال) سخت در غفلت بودی و(لی) ما پرده‌ات را (از جلوی چشمانت) برداشتیم و دیده‌ات امروز تیز است».

۱۰.۶ - غشاء


«وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ؛ و بردیدگانشان پرده‌ای است».

«وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً؛ و بر دیده‌اش پرده نهاده است».

۱۰.۷ - زیغ


«فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ؛ پس چون (قوم موسی از حق) برگشتند، خدا دل‌هایشان را برگردانید و خدا مردم نافرمان را هدایت نمی‌کند».

«رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ؛ پروردگارا! پس از آن‌که ما را هدایت کردی، دل‌هایمان را دست‌خوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتی بر ما ارزانی دار».

«فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ؛ اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف (کج روی) است، برای فتنه‌جویی و طلب تأویل آن (به دلخواه خود) از متشابه آن پیروی می‌کنند».

۱۰.۸ - مرض


«فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا؛ در دل‌هایشان مرضی است (که درک ندارند) و خدا بر مرضشان افزود».

«فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ؛ می‌بینی کسانی را که در دل‌هایشان بیماری است».

«وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَی رِجْسِهِمْ؛ و اما کسانی که در دل‌هایشان بیماری (کج‌بینی و بی‌خردی) است پلیدی بر پلیدی‌شان افزود».

«أَفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا؛ آیا در دل‌هایشان مرضی است یا در تردید هستند».
«لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ؛ تا آن‌چه را شیطان القا می‌کند، برای کسانی که در دل‌هایشان بیماری است، آزمایشی گرداند».

تمام این تعابیر حاکی از یک حقیقت است و آن انحراف در فکر و اندیشه و عقیده است، که بر اثر عناد و لجاج و اصرار بر جهالت برایشان حاصل گردیده است و از آن دست‌بردار نیستند؛ لذا همه این تعابیر بر آنان صادق است: طبع علی قلبه ختم قلبه قلوبهم غلف صرف قلبه قلبه فی غطا فی غشا زاغ قلبه مرض قلبه اضله اللّه علی علم.


۱. تفلیسی، حبیش، «وجوه القرآن‌»، مقدمه کتاب‌، تحقیق دکتر مهدی محقق، ص۲۲ ـ ۲۱.
۲. تفلیسی، حبیش، «وجوه القرآن‌»، مقدمه مؤلف بر کتاب‌، تحقیق دکتر مهدی محقق، ص۲ ـ ۱.
۳. سیوطی، جلال‌الدین، الاتقان، ج۱، ص۴۱۰.    
۴. بقره/سوره۲، آیه۱۴۳.    
۵. زخرف/سوره۴۳، آیه۲۳.    
۶. یوسف/سوره۱۲، آیه۴۵.    
۷. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۸، ص۷۱، شماره نامه ۷۷.    
۸. سیوطی، جلال‌الدین، الاتقان، ج۱، ص۴۱۰.    
۹. کاشانی، فیض، تفسیر صافی. ج۱، ص۳۶، مقدمه۵.    
۱۰. یوسف/سوره۱۲، آیه۲۴.    
۱۱. رازی، فخرالدین، تفسیر فخر رازی، ج۱۸، ص۱۲۰ ۱۱۹.    
۱۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۵، ص۲۲۵.
۱۳. انفال/سوره۸، آیه۲۴.    
۱۴. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، ج۱۵، ص۴۷۲ ۴۷۱.    
۱۵. رازی، فخرالدین، تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، ج۱۵، ص۱۴۸ ـ ۱۴۷.
۱۶. ق/سوره۵۰، آیه۱۶.    
۱۷. حشر/سوره۵۹، آیه۱۹.    
۱۸. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، ج۳، ص۲۴۷.    
۱۹. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، ج۳، ص۲۵۶ ـ ۲۳۹.
۲۰. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۹۴ ۱۹۳.    
۲۱. فرقان/سوره۲۵، آیه۳۲.    
۲۲. ق/سوره۵۰، آیه۳۷.    
۲۳. ملک/سوره۶۷، آیه۱۰.    
۲۴. زمر/سوره۳۹، آیه۲۱.    
۲۵. نحل/سوره۲۰، آیه۱۱۴.    
۲۶. یونس/سوره۱۰، آیه۵.    
۲۷. رعد/سوره۱۳، آیه۴.    
۲۸. معارج/سور۷۰، آیه۷ ۶.    
۲۹. صافات/سوره۳۷، آیه۱۷۵.    
۳۰. یوسف/سوره۱۲، آیه۱۰۹.    
۳۱. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۹.    
۳۲. طه/سوره۲۰، آیه۲۸ ۲۷.    
۳۳. نحل/سوره۱۶، آیه۶۹.    
۳۴. بقره/سوره۲، آیه۱۱۸.    
۳۵. توبه/سوره۱۳، آیه۱۹.    
۳۶. حاقه/سوره۶۹، آیه۱۲.    
۳۷. توبه/سوره۹، آیه۹۳.    
۳۸. نحل/سوره۱۶، آیه۱۰۸.    
۳۹. محمد/سوره۴۷، آیه۱۶.    
۴۰. توبه/سوره۹، آیه۸۷.    
۴۱. بقره/سوره۲، آیه۷.    
۴۲. جاثیه/سوره۴۵، آیه۲۳.    
۴۳. انعام/سوره۶، آیه۴۶.    
۴۴. بقره/سوره۲، آیه۸۸.    
۴۵. نساء/سوره۴، آیه۱۵۵.    
۴۶. توبه/سوره۹، آیه۱۲۷.    
۴۷. اعراف/سوره۷، آیه۱۴۶.    
۴۸. کهف/سوره۱۸، آیه۱۰۱.    
۴۹. ق/سوره۵۰، آیه۲۲.    
۵۰. بقره/سوره۲، آیه۷.    
۵۱. جاثیه/سوره۴۵، آیه۲۳.    
۵۲. صف/سوره۶۱، آیه۵.    
۵۳. آل‌عمران/سوره۳، آیه۸.    
۵۴. آل‌عمران/سوره۳، آیه۷.    
۵۵. بقره/سوره۲، آیه۱۰.    
۵۶. مائده/سوره۵، آیه۵۲.    
۵۷. توبه/سوره۹، آیه۱۲۵.    
۵۸. نور/سوره۲۴، آیه۵۰.    
۵۹. حج/سوره۲۲، آیه۵۳.    



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «اقسام وجوه و نظائر»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۱/۲۴.    

سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «وجوه و نظایر در قرآن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۱/۲۴.    



جعبه ابزار