طبقات فلاسفه اسلامی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
طبقهبندی فلاسفه اسلامی از نظر سیر زمانی بر حسب استاد و شاگردی میباشد. یعنی آنانکه در یک طبقه قرار میگیرند، یا واقعا از اساتید طبقه بعدی و شاگردان طبقه قبل هستند و یا همزمان آنها میباشند. منظور از
فلاسفه اسلامی آنهایی هستند که در جو اسلامی و محیط اسلامی فعالیت داشتهاند و احیانا
مسلمان هم نبودهاند.
این طبقهبندی نظر به اینكه اولین بار است كه صورت میگیرد و تا كنون كسی دیگر به این شكل بررسی كرده باشد، طبعاً خالی از نقص نخواهد بود. اولین نقص این است كه جامع نیست؛ افراد بسیاری از قلم افتادهاند یا خود از قلم انداختهایم، زیرا غرض ذكر همه حكما یا حكیم مشربان دوره اسلامی نیست، جمعآوری همه آنها كار آسانی نیست، قصد ما تنها متوجه افرادی است كه تأثیر روشنی از راه تألیف یا تدریس و تربیت شاگردان در نسل بعدی داشته و پرچمدار این فن بوده و در ادامه و استمرار این بخش عظیم فرهنگی اسلامی نقش مثبتی داشته اند.
فلسفه اسلامی با ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی معروف به "فیلسوفالعرب" آغاز میشود. الکندی عرب خالص است، معاصر است با مامون و معتصم، با
حنین بن اسحاق و
عبدالمسیح بن ناعمه حمصی مترجمان معروف معاصر است، در مقدمه کتاب "
اثولوجیا" مینویسد: "آن را عبدالمسیح ترجمه کرد و ابویعقوب کندی تهذیب و اصلاح کرد" در اینکه آیا او خود مترجم هم بوده است تردید کردهاند، ولی از
ابومعشر بلخی شاگرد کندی نقل شده که کندی یکی از چهار مترجم درجه اول دوره اسلامی است. دوره کندی دوره ترجمه است ولی خود کندی فیلسوفی صاحبنظر و بلند قدر است.
در حدود دویست و هفتاد کتاب و رساله به کندی نسبت داده شده است.
ابنندیم فهرست کتابهای او را در رشتههای مختلف:
منطق،
فلسفه،
نجوم، حساب، هندسه،
طب، اصول عقائد دینی فهرست کرده است، برخی از نسخههای کتب کندی اخیرا به دست آمده و چاپ شده، معلوم میشود ارزش این فیلسوف بسیار بیش از آن است که قبلا تصور میشد. کندی قطعا یکی از نوابغ جهان و از ستارگان قدر اول دوره اسلامی است. برخی از اروپائیان او را یکی از دوازده چهره عقلی تاریخ بشر که تاثیر فراوان داشتهاند شمردهاند.
کندی مردی خودساخته بوده است. تاریخ نشان نمیدهد که در طبقه مقدم بر او و یا در طبقه خود او فیلسوفی صاحب نظر اعم از
مسلمان یا غیر مسلمان وجود داشته است.
درباره کندی همین قدر نوشتهاند که در
بصره و
بغداد به تحصیل پرداخت و میدانیم که در آن وقت نه در بصره و نه در بغداد فیلسوفی وجود نداشته است. اینست که کندی سرسلسله حلقات فلاسفه اسلامی است بدون آنکه خود به حلقهای و طبقهای دیگر وابسته باشد.
آقای تقیزاده در تاریخ علوم در اسلام، و پرفسور
کربن در تاریخ فلسفه اسلامی نوشتهاند که کندی در رسالهای مدت امپراطوری عرب (خلافت) را پیشبینی کرده است که مطابق (ولااقل نزدیک به واقع) درآمده است. ما در اینجا عبارت پرفسور کربن را میآوریم: "این فیلسوف" در رسالهای، مدت امپراطوری عرب را از طریق محاسباتی که هم از علوم یونانی، من جمله اختر شماری، اقتباس کرده و هم از تفسیر متون قرآنی استفاده نموده مساوی ۶۹۳ سال پیش بینی کرد.
اینکه برخی نوشتهاند: "تمایل و آشنائی مسلمین با فلسفه یونانی با ترجمه آثار حکمای یونان و اسکندریه و تفاسیر و شروح آنها و همچنین با تعلیمات گروهی مانند
قویری،
یوحنا بن حیلان و
ابویحیی المروزی (مرورودی سریانی) و ابوبشر
متی بن یونس و ابوزکریا
یحیی بن عدی آغاز شد"
صحیح نیست، تمایل و آشنائی مسلمین و بلکه پیدایش فیلسوف صاحبنظر در میان آنها قبل از دوره افراد نامبرده به وقوع پیوست فلسفه اسلامی با ابویوسف یعقوب کندی آغاز میشود و به وسیله شاگردان او ادامه مییابد.
شخصیتهای نامبرده برخی (ابراهیم قویری، ابراهیم مروزی، یوحنا بن حیلان، ابن کرنیب) با شاگردان کندی هم دوره و هم طبقهاند و برخی (ابوبشر بن متی و یحیی بن عدی) در طبقه سوم و چهارم محسوب میشوند.
کندی، همچنانکه فیلسوفی عالیقدر بوده، مسلمانی متصلب و پاک اعتقاد و مدافع بوده است، کتب زیادی در حمایت
دین اسلام نوشته است، بعضی به اتکاء برخی قرائن او را
شیعه دانستهاند
کندی از افرادی است که در هر مسالهای که میان اصول اسلامی و اصول فلسفه، تعارض یافته است جانب اسلام را گرفته است، چنانکه از عقیده خاص او درباره
حدوث زمانی عالم و
حشر اجساد پیداست.
کندی از افرادی است که همیشه کوشا بوده است که معارف اسلامی و اصول فلسفی را با یکدیگر توفیق دهد. این همان کاری است که با کندی شروع شد و ادامه یافت. عجیب اینست که برخی او را به علت اینکه نامش یعقوب و نام پدرش اسحاق، و کنیهاش ابویوسف است یهودی پنداشتهاند و عجیبتر اینکه در بعضی روایات که قطعا مجعول است از او به عنوان کسی یاد کردهاند که در نظر داشته ردی بر
قرآن مجید بنویسد.
امروز در اثر تحقیقاتی که به عمل آمده روشن شده که اولا ارزش علمی و فلسفی کندی بیش از آن است که قبلا تصور میشد، ثانیا مسلمانی پاک اعتقاد و مدافع و احتمالا شیعه بوده است، ثالثا به واسطه موقعیت علمی و اجتماعی محسود بوده است و نسبتهای ناروا به او مولود آن حسادتها است. همانطور که قبلا اشاره شد، کندی شخصیت منحصر به فرد طبقه خودش است. شخصیتی دیگر، اعم از مسلمان و غیر مسلمان که فیلسوفی صاحب نظر باشد در طبقه و دوره او وجود ندارد. کندی در حدود سال ۲۵۸ در گذشته است.
طبقه دوم از
فلاسفه اسلامی از دو گروه تشکیل می شود: گروهی شاگردان
یعقوب بن اسحاق کندی بوده و گروه دیگر شاگردان او محسوب نمیشوند.
گروه اول شامل شاگردان کندی میشود:
ابوالعباس،
احمد بن طیب سرخسی، بزرگترین شاگرد کندی بوده است. در سال ۲۱۸ متولد و در سال ۲۸۶ به دست قاسم بن عبیدالله وزیر
معتضد به قتل رسیده است.
ابنابیاصیبعه پنجاه و چهار کتاب و رساله از او نام میبرد که ظاهرا هیچکدام در دست نیست. از جمله کتاب
المسالک و الممالک در جغرافیا و شاید اولین جغرافینویس
جهان اسلام او باشد، دیگر کتابی در فرق بین
نحو و
منطق، دیگر کتابی در اینکه اصول و ارکان فلسفه بعضی مبتنی بر بعض دیگر است، و دیگر کتابی در قوانین عام فن دیالکتیک (
جدل).
هانری کربن مینویسد: "او الفبای صداداری اختراع کرد که به وسیله
حمزه اصفهانی تکمیل شد" و هم او مینویسد: "در مورد تسمیههایی که در
زبان عربی برای تعیین
رواقیون به کار میرود، اطلاعات گرانبهائی به دست داد که بدون آنها خاطره رواقیون در
روایات اسلامی اندکی در پرده ابهام قرار داشت." این مرد نیز از
تکفیر بینصیب نمانده است. سرخسی طبق نقل
ریحانة الادب از اعیان
شیعه از لسان المیزان شیعه بوده است.
ابوزید،
احمد بن سهل بلخی. هم ادیب بوده و هم فیلسوف،
ابنندیم شرح حال او را در ردیف ادبا و نویسندگان آورده است و کتب فلسفی او را نیز همانجا بیان کرده است. ولی در ضمن احوال
محمد بن زکریای رازی (در ردیف اطبا) که
فلسفه را نزد بلخی خوانده است، مختصری درباره ابنبلخی توضیح میدهد بدون آنکه معلوم کند این همان ابوزید بلخی است یا شخص دیگر است و میگوید: من کتابهای زیادی به خط ابنبلخی در علوم بسیاری دیدهام که همه مسوّده و ناتمام بود
بلخی علاوه بر مقام فلسفی، در ادب از طراز اول ادبای اسلامی به شمار رفته است. او را با
جاحظ همردیف میشمارند و برخی او را بر جاحظ ترجیح میدهند.
ابنندیم علاوه بر سایر کتب، کتابهایی از او به نامهای
شرائع الادیان و
نظم القرآن و
قوارع القرآن و
غریب القرآن و
فضائل مکه را نام برده است. وی در سال ۳۲۲ درگذشته است.
در فهرست ابنندیم و
تاریخ الحکماء ابنقفطی ذکری از اینکه بلخی شاگرد کندی بوده به میان نیامده است، ولی متأخران بالاجماع او را شاگرد کندی دانستهاند.
ظاهراً مدرک همه آنها
معجم الادباء یاقوت حموی است
اما اگر واقعاً سال وفات بلخی ۳۲۲ باشد، شاگردی او نزد کندی بسیار بعید است، زیرا کندی در حدود سال ۲۵۸ درگذشته است و شصت و چهار سال میان این دو تاریخ فاصله است. مگر اینکه فرض کنیم بلخی لااقل حدود صد سال عمر کرده است. ولی معجم الادباء تصریح میکند که وی ۸۷ یا ۸۸ سال عمر کرد، پس اگر او در سال ۳۲۲ در گذشته باشد در وقت فوت کندی ۱۳ یا ۱۴ سال داشته است. شاید بلخی شاگرد معالواسطه کندی بوده است.
بلخی نیز احتمالا شیعه است و هم رمی به
کفر و الحاد شده است
میگویند
ابوالحسن عامری، فیلسوف معروف شاگرد بلخی بوده است. ولی بعید بنظر میرسد.
ابومعشر،
جعفر بن محمد بلخی. در ابتدا از
اصحاب حدیث، و دشمن کندی و مسلک او بود، کندی با حیله و تدبیر او را به نجوم و ریاضی علاقهمند ساخت و از آزارش راحت شد و بنابر نقل الفهرست در حلقه شاگردان الکندی در آمد
ابومعشر بیش از صد سال عمر کرده و در سال ۲۷۲ درگذشته است، او پیش از آنکه فیلسوف باشد، مورخ و منجم است.
ابنندیم چند نفر بنام حسنویه و نفطویه و سلمویه و یک نفر دیگر بهمین وزن یاد میکند که شاگرد کندی بودهاند. ما بیش از آنچه ابنالندیم ذکر کرده از آنها اطلاعی نداریم. این قدر میدانیم که یک نفر طبیب بنام
سلمویة بن بنان معاصر کندی است که طبیب مخصوص
معتصم بوده و ابنندیم و
ابنابیاصیبعه به تفصیل دربارهاش بحث کردهاند و او
نصرانی و
سریانی بوده است
اما اینکه این سلمویه همان است که ابنندیم او را از شاگردان کندی شمرده است؟ نمیدانیم.
از جمله شاگردان کندی مردی بوده بنام "
دبیس محمد بن یزید" و ابنندیم بالاجمال از او یاد کرده است
و شخص دیگری به نام "
زرنب" که ابنابیاصیبعه ضمن شمارش رسالههای كندی می گوید: «رسالة الی زرنب تلمیذه فی اسرار النجوم».
اما گروه دوم یعنی افرادی از طبقه دوم كه شاگرد كندی نبوده اند؛ آنها عبارتند از:
ابواسحاق، ابراهیم قویری. ابن الندیم در الفهرست بعد از ذكر ابوالعباس سرخسی، از ابراهیم قویری یاد می كند و می گوید: «ممّن اُخذ عنه المنطق و كان مفسّراً» یعنی از كسانی است كه منطق از او آموخته شده است و خود مفسر و شارح كلمات پیشینیان بوده است. البته احتمال این هست كه فعل «اخذ» به صورت معلوم خوانده شود نه مجهول. معنی عبارت این خواهد بود كه قویری نیز مانند ابوالعباس سرخسی شاگرد كندی بوده و منطق را از او آموخته است. ولی تا كنون ندیده ایم كسی این احتمال را در عبارت ابن الندیم داده باشد.
ابنابیاصیبعه در
عیون الأنباء ضمن شرح حال
فارابی، جریانی از زبان فارابی راجع به كیفیت ظهور فلسفه در یونان و سپس در اسكندریه نقل می كند و نام قویری در آن جریان آمده است. فارابی بعد از بحثی درباره ظهور و نشر فلسفه در یونان و سپس در اسكندریه، می گوید: «مقارن ظهور اسلام، تعلیم از اسكندریه
مصر به
انطاکیه منتقل شد و مدتی گذشت و كار كسادی حكمت به آنجا كشید كه در انطاكیه جز یك معلم وجود نداشت. دو نفر یكی اهل مرو و دیگری اهل
حران از او حكمت آموختند و از انطاكیه بیرون رفتند در حالی كه یك عده كتاب با خود بردند. بعد از آن ابراهیم مروزی و یوحنا بن حیلان نزد شخص مروی، و اسرائیل اسقف و ابراهیم قویری نزد شخص حرانی به تعلم پرداختند.
اسرائیل و قویری هر دو به سوی بغداد رهسپار شدند، اسرائیل به امور دینی پرداخت و قویری به کار تعلیم مشغول شد. یوحنا بن حیلان نیز به کارهای دینی پرداخت و ابراهیم مروزی به
بغداد آمد و ابوبشر متی نزد او تحصیل کرد".
از سخن فارابی پیدا است که تعلیم و تعلم در حوزه انطاکیه که حوزه نصرانی بوده منحصر بوده به منطق، آنهم تا اواخر اشکال وجودیه. فارابی طبق گفته خودش منطق را نزد یوحنا بن حیلان آموخته است و میگوید همین که کار تعلیم بدست مسلمین افتاد تحریم بقیه منطق (که قبلا کلیسا تحریم کرده بود) لغو شد.
مسعودی در کتاب معروف
التنبیه و الاشراف میگوید: "ما در کتاب فنون المعارف و ماجرا فی الدهور السوالف" گفتهایم بچه سبب، مقارن زمان
عمر بن عبدالعزیز، تعلیم از اسکندریه به انطاکیه منتقل شد و مقارن ایام
متوکل از انطاکیه به حران منتقل گشت، و در زمان
معتضد (۲۸۹ ۲۷۹) امور تعلیم بدست ابراهیم قویری و یوحنابن حیلان (متوفا در ایام
مقتدر در بغداد) و ابراهیم مروزی افتاد و بعد از آنها منتهی شد به ابواحمد بن کرنیب و ابوبشر متی و بعد از آنها به ابونصر فارابی رسید.
قویری، بنا بگفته ابن الندیم، استاد ابوبشر متی بوده است.
ابویحیی،
ابراهیم مروزی او نیز استاد ابوبشر متی بوده است. ابنندیم میگوید مردی فاضل ولکن سریانی بود و هر چه در منطق کتاب نوشته به لغت سریانی است.
یوحنا بن حیلان، همان است که نامش قبلا در ذیل نام ابراهیم قویری برده شد. و گفتیم که استاد منطق فارابی بوده است، معلوم نیست که فارابی منطق را در کجا نزد یوحنا تحصیل کرده است، بعضی نوشتهاند که فارابی برای تحصیل منطق نزد یوحنا به حران رفت
ابن قفطی تصریح میکند که در بغداد بوده است.
از ظاهر سخن فارابی که قبلا از عیون الانباء نقل کردیم
برمیآید که یوحنا به بغداد نیامده است.
ابوالعباس
محمد بن محمد ایرانشهری نیشابوری. از این شخص اطلاع صحیحی در دست نیست،
ابوریحان بیرونی در
الآثار الباقیه و
ناصر خسرو در
زاد المسافرین از او یاد کردهاند، گویند برخی عقائد فلسفی محمد بن زکریای رازی درباره قدم مکان و
هیولا متخذ از او است و هم میگویند مدعی
نبوت و پیامبری عجم بوده است
ایرانشهری معلوم نیست از گروه پیروان و شاگردان کندی است یا از گروه قویری و ابنحیلان و مروزی، و یا خود مستقل از همه اینها است و بگروه سومی وابسته است.
از آنچه تاکنون گفته شد معلوم شد تا حدود اوائل قرن چهارم دو نحله فلسفی وجود داشته است. نحلهای که از کندی آغاز شده است که شامل تعلیم منطق و فلسفه و طب و نجوم و
موسیقی و غیره بوده است و نحله حرانیها که ظاهرا در ابتدا از منطق تجاوز نمیکرده است.
در طبقه سوم
فلاسفه اسلامی،
محمد بن زکریای رازی،
شهید بن حسین بلخی،
ابنکرنیب،
متی بن یونس و
ابونصر فارابی قرار دارند.
ابوبکر محمد بن زکریای رازی که به «جالینوس العرب» اشتهار یافته است. بیشتر شهرت و هم تخصص وی در
طب است. در این فن از طراز اول تاریخ شمرده میشود. برخی او را در طب عملی و تجربی بر بوعلی ترجیح دادهاند. در سال ۲۵۱ متولد شده و در سال ۳۱۳ درگذشته است.
قبلاً گفتیم که
ابنندیم او را شاگرد بلخی شمرده است و احتمالاً این بلخی همان
ابوزید بلخی شاگرد
کندی است. علیهذا رازی شاگرد شاگرد کندی است. قرائن دیگری به دست آمده که تایید میکند استاد رازی همان ابوزید بلخی است
ابوزید در سال ۲۴۳ یا ۲۴۴ متولد شد و از شاگرد خود (رازی) که در ۲۵۱ متولد شده است ۷ یا ۸ سال بزرگتر بوده است و البته این بعید نیست، خصوصاً با توجه به اینکه رازی در بزرگسالی به تحصیل اشتغال پیدا کرده است. ابوزید ۹ سال هم بعد از شاگرد خود زنده بوده است. استاد دیگر رازی
ابوالعباس ایرانشهری است که قبلاً نام بردیم و اطلاع درستی از او در دست نیست.
رازی عقاید فلسفی خاص دارد، به
فلسفه ارسطویی زمان خویش تسلیم نبوده است. در باب ترکیب
جسم قائل به «اجزاء ذرهای» بوده است. عقیده خاصی در باب «
قدمای خمسه» داشته است که معروف است و کم و بیش در کتب فلسفه مطرح است. عقاید فلسفی رازی را در باب «قدمای خمسه»
فارابی، ابوالحسین شهید بلخی،
علی بن رضوان مصری،
ابنهیثم بصری رد کردهاند.
در فهرست کتب رازی، کتاب فی النبوات آمده که دیگران به طعن و استهزا نام او را «نقض الادیان» نهادهاند و کتاب دیگری به نام فی حیل المتنبئین که دیگران به طعن نام او را «مخاریق الانبیاء» گذاشتهاند. این کتابها در دست نیست، ولی متکلمین اسماعیلی از قبیل
ابوحاتم رازی و
ناصرخسرو (و شاید منقول از ابوحاتم) در کتب خود به نقل قول از رازی مطالبی آورده مبنی بر اینکه او منکر نبوات بوده است. هرچند ابوحاتم نام رازی را نبرده است و از او با کلمه «ملحد» یاد کرده است ولی مسلّم است که منظور او محمد بن زکریای رازی است. نظر به اینکه آن کتب در دست نیست، نمیتوان اظهار نظر قطعی کرد.
از مجموع قرائن میتوان به دست آورد که رازی منکر نبوات نبوده و با «متنبئین» (مدعیان دروغین نبوت) در ستیزه بوده است. مباحثات رازی با ابوحاتم اسماعیلی در منزل یکی از بزرگان
ری در حضور اکابر و بزرگان شهر و «علی رؤوس الاشهاد» محال است که در زمینه ابطال نبوات باشد و رازی صریحاً و علناً همه نبوات را تکذیب کند و همه مذاهب را باطل بداند و در نهایت احترام هم زیست نماید.
این که برخی ادعا میکنند که
ابوریحان بیرونی کتابی به نام «نقض الادیان» و کتابی به نام «مخاریق الانبیاء» به رازی نسبت داده است
به هیچ وجه صحیح نیست. ابوریحان یکی از آن کتابها را «فی النبوات» و دیگری را «فی حیل المتنبئین» میخواند و به دنبال نام هر کدام کلمه «یُدعی» را اضافه میکند و میرساند که این نام را دیگران دادهاند.
ابنابیاصیبعه ضمن اینکه نسبت چنین کتابی را به رازی انکار میکند، احتمال میدهد که برخی «اشرار» این کتاب را ساخته و از روی دشمنی به رازی نسبت داده باشند و تصریح میکند که نام «مخاریق الانبیاء» را دشمنان رازی نظیر علی بن رضوان مصری به این کتاب دادهاند نه خود رازی. از سخن ابنابیاصیبعه پیداست که کتاب نبوات و کتاب حیل المتنبئین غیر این کتابی است که این نام به او داده شده است، و آن دو کتاب وضع روشنی دارد.
بعلاوه، رازی سخت پابند به
توحید و
معاد و اصالت و بقاء
روح است. کتابی دارد فی ان للانسان خالقاً متقناً حکیما
و کتابی دارد در رد سیسن ثنوی
(رد بر
مانویت) و رسالهای الی علی بن شهید البلخی فی تثبیت المعاد
و نظرش در آن کتاب- همچنانکه ابنابیاصیبعه میگوید- نقد نظریه منکران معاد است، و کتابی فی ان النفس لیس بجسم.
چگونه ممکن است کسی همه اصول مبدا و معاد و روح و نفس را پذیرفته باشد و منکر نبوات و شرایع باشد؟! بعلاوه او کتابی دارد فی آثار الامام الفاضل المعصوم
که به احتمال قوی بر طبق مذاق
شیعه در
امامت نوشته است، و کتابی دارد به نام النقض علی الکیال فی الامامة
و کتابی به نام کتاب الامام و الماموم المحقین،
و همه میرساند که اندیشه امامت فکر او را مشغول میداشته است.
بدیهی است کسی که منکر شرایع و نبوات باشد، درباره امامت حساسیتی ندارد. بعید نیست همچنانکه بعضی گفتهاند
رازی تا حدودی طرز تفکر شیعی امامی داشته است و همه مفکّرانی که این گونه طرز تفکر داشتهاند، از طرف دشمنان
شیعه امامیه متهم به
کفر و زندقه میشدند.
گذشته از همه اینها استدلالی که از رازی در انکار نبوت نقل شده، آنقدر سست و ضعیف است که از مفکّری مانند رازی بسیار بعید است، از قبیل این که اگر میبایست مردم هدایت شوند چرا همه مردم پیامبر نیستند؟!. آنچه میتوان گفت این است که رازی اشتباهات و انحرافاتی داشته است، ولی نه در حد انکار نبوات و شرایع؛ دشمنان او که سخنان او را نقل کردهاند به او چنین چهرهای دادهاند و اصل سخن رازی هم که در دست نیست. ما در عصر خود کتابهایی دیدهایم که خالی از اشتباهات و انحرافاتی نیستند، ولی مخالفان آن کتابها چنان چهرهای به آن کتابها دادهاند که اگر کسی اصل آن کتابها را ندیده باشد باور نمیکند که این رسالات و مقالات در رد چنان کتابی باشد.
رازی دو دسته مخالف داشته است: مخالفانی که بر آراء فلسفی او رد نوشتهاند مانند فارابی و شهید بلخی و
ابنهیثم و بعضی دیگر، و مخالفانی که بر آراء مذهبی او رد نوشتهاند. تنها این گروه که همان اسماعیلیاناند و تاریخ، خود آنها را «ملاحده» میخواند، چهره «الحاد» به رازی در تاریخ دادهاند و دیگران را هم تا حدی تحت تاثیر قرار دادهاند.
اخیراً ملاحده عصر ما به نحوی دیگر در تایید ملاحده اسماعیلی چهره الحادی به رازی میدهند، ولی نه به منظور بلاتوجیه ساختن رازی بلکه به منظور توجیه کردن خودشان. مطلبی دیگر که باید ناگفته نماند این است که رازی علیرغم نبوغ و تخصص در طب، در اندیشههای فلسفی توانا نبوده است. میتوان به
ابنسینا حق داد که در پاسخ به پرسشهای ابوریحان بیرونی، رازی را «المتکلف الفضولی المتکلم بما لایعنیه» میخواند.
ابوالحسین
شهید بن حسین بلخی. هم حکیم بود و هم شاعر. به عربی و فارسی شعر میسروده و از قدیمیترین شاعران
زبان فارسی به شمار میآید. ابنندیم گویی شهید بلخی را درست نمیشناخته است، زیرا او را تحت عنوان «رجل یعرف بشهید بن الحسین و یکنی اباالحسن»
یاد میکند. بعد جملهای دارد که ظاهر این است که میخواهد بگوید وی شاگرد ابوزید بلخی بوده است، اگرچه تا کنون ندیدهایم کسی این احتمال را در گفته ابنندیم داده باشد.
ابنندیم میگوید این مرد (شهید) کتابها تصنیف کرده و بین او و رازی مناظراتی بوده است. شهید، هم نظریه رازی را در مسأله «لذت» - که در کتب فلسفه مثل
اسفار و غیره مطرح است- رد کرده است و هم نظریه معروف او را در باب «قدمای خمسه». شهید در سال ۳۲۵ درگذشته است.
ابواحمد حسین بن ابوالحسین اسحاق بن ابراهیم بن زید بن کاتب معروف به
ابنکرنیب از فضلای متکلمین اسلامی و از حکمای طبیعی (در مقابل حکمای ریاضی) بوده است، برعکس برادرش ابوالحسین بن کرنیب و برادرزادهاش ابوالعلاء بن ابیالحسین که اهل ریاضیات بودهاند و ابنندیم نام آنها را در ردیف ریاضیدانان آورده است؛ ابواحمد بن کرنیب هم متکلم بوده و هم فیلسوف و هم طبیب.
مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده در هر دو قسمت (
کلام و
فلسفه) تدریس میکرده و شاگردان و تلامذهای داشته و شخصیت ممتازی به شمار میرفته است. ابنندیم میگوید: «در نهایت
فضل و
معرفت و ورود در علوم طبیعی قدیم بود».
عین عبارت ابنندیم در
تاریخ الحکماء ابنقفطی و
عیون الانباء ابنابیاصیبعه تکرار شده است، ولی
مسعودی- چنانکه دیدیم- او را هم طبقه
ابوبشر متی و در طبقه بعد از
قویری و
مروزی شمرده است. بعید نیست که نزد آنها تحصیل کرده باشد، هر چند گفته میشود ابوبشر متی نزد ابنکرنیب تحصیل کرده است.
تاریخ ولادت و وفات ابن کرنیب و همچنین اساتید او و شاگردان او دقیقاً معلوم نیست، لهذا محتمل است که از طبقه دوم به شمار آید. کتابی که از او یاد میشود کتابی است در رد
ثابت بن قره در مسأله فلسفی معروف که هماکنون نیز در کتب فلسفه طرح میشود و آن «لزوم یا عدم لزوم تخلل سکون میان دو حرکت متضاد» است. در تاریخ الحکماء ابنقفطی و عیون الانباء ابنابیاصیبعه و به تبع آنها در نامه دانشوران «حرکتین متساویتین» ضبط کردهاند که البته غلط است؛ صحیح همان است که در
الفهرست آمده است: «حرکتین متضادتین».
ابوبشر، متی بن یونس (یونان) نصرانی منطقی بغدادی. ابنندیم در الفهرست میگوید یونانی است و اهل دیرقنی. دیرقنی مطابق آنچه در نامه دانشوران مینویسد همان دیرمرماری است که «اسکول مرماری» (مدرسه مرماری) هم خوانده میشود و در نزدیک
بغداد است.
ابنندیم میگوید: ریاست منطقیین در عصر خودش به او منتهی شد، و هم او میگوید که ابوبشر نزد ابراهیم قویری و ابیاحمد بن کرنیب و دو نفر دیگر به نام دوفیل (روفیل- روبیل) و بنیامین تحصیل کرده است. قبلاً نقل کردیم که وی نزد
یحیی مروزی نیز تحصیل کرده است. ابنابیاصیبعه در ضمن شرح حال فارابی میگوید: «ابوبشر متی،
ایساغوجی را نزد یک نصرانی (ظاهراً همان بنیامین که الفهرست نام برده است) و قاطیغوریاس (مقولات) را نزد روبیل و
قیاس را نزد ابویحیی مروزی آموخت». ابوبشر، هم مترجم بود و هم فیلسوف ولی در حقیقت منطقی بوده نه فیلسوف به اصطلاح عصر ما. کتب منطقی او و شروح او بر کتب منطقی
ارسطو مدار تدریس و تعلیم و تعلم محصلین بوده است
ابوبشر متی مطابق آنچه ابنالقفطی نوشته است در سالهای میان ۳۲۰ و ۳۳۰ زنده بوده است. ابنابیاصیبعه مینویسد که در سال ۳۲۸ درگذشته است. این که در نامه دانشوران مینویسد وفات ابوبشر در سال ۳۰۸ بوده است علی الظاهر غلط نسخه است.
ابونصر محمد بن محمد بن محمد بن طرخان فارابی. بینیاز از معرفی است. به حق او را «معلم ثانی» و «فیلسوف المسلمین من غیر مدافع» لقب دادهاند.
اهل ترکستان است. معلوم نیست که ایرانی نژاد است یا ترک نژاد. هم
زبان ترکی میدانسته و هم
زبان فارسی، ولی تا آخر در جامه و زیّ ترکان میزیسته است.
مردی بوده فوق العاده قانع و آزادمنش؛ غالباً کنار نهرها و جویبارها و یا گلزارها و باغستانها سکنی میگزید و شاگردان همان جا از محضرش استفاده میکردند. نواقص کار
کندی را در
منطق تکمیل کرد. گویند فن تحلیل و انحاء تعلیمیه منطق را که تا آن وقت در اختیار کسی نبود و یا ترجمه نشده بود، فارابی به ابتکار خود افزود، و همچنین
صناعات خمس و موارد استفاده از هر صنعت را او مشخص ساخت. فارابی از افرادی است که عظمتش از او شخصیتی افسانهای ساخته است تا آنجا که ادعا کردهاند او هفتاد زبان میدانسته. او از افراد خودساخته است.
استاد قابل توجهی ندیده است. استاد او یوحنا بن حیلان بوده. منطق را نزد او آموخته است. متاخرین عموماً مینویسند که او ابتدا در
بغداد نزد ابوبشر متی تحصیل کرد و سپس به حران رفت و نزد
یوحنا بن حیلان به تحصیل منطق پرداخت.
ظاهراً مدرک این نسبت، سخن
ابنخلکان است؛ اوست که چنین تصریحی کرده بدون این که مدرکی نشان دهد. ولی از گفته ابنقفطی و ابنابیاصیبعه معلوم میشود که فارابی معاصر ابوبشر بوده و شخصیتی مافوق او در زمان خود او داشته است.
ابنقفطی میگوید: «و کان ابونصر معاصرا لابیبشر متی بن یونس الا انه کان دونه فی السن و فوقه فی العلم» یعنی فارابی با ابوبشر هم عصر بود؛ از او به سال پایینتر و به علم بالاتر بود. قریب به همین است سخن ابنابیاصیبعه. بعلاوه بسیار بعید است که فارابی پس از درک حوزه ابوبشر متی و استفاده از او در بغداد، به حران نزد یوحنا بن حیلان برای تحصیل منطق برود. خود فارابی فقط از یوحنا بن حیلان به عنوان معلم یاد کرده است.
ابنقفطی مدعی است که فارابی در بغداد نزد یوحنا تحصیل کرده است. فارابی در سال ۲۵۷ (شش سال بعد از تولد رازی و یک سال قبل از درگذشت کندی) متولد شد و در سال ۳۳۹ درگذشت. هشتاد و دو سال عمر کرد.
فارابی فیلسوفی است
مشائی و در عین حال خالی از مشرب
اشراقی نیست، چنانکه کتاب
فصوص الحکم او حکایت میکند. او در عین حال یک نفر ریاضیدان و موسیقیدان درجه اول است. آراء سیاسی و نظریات خاص درباره
مدینه فاضله دارد که معروف است. فارابی فلاسفه قبل از خود را تحت الشعاع قرار داد. تالی تلْو ارسطو شمرده شد و «معلم ثانی» لقب یافت.
از طبقه چهارم
فلاسفه اسلامی افراد زیادی شناخته شده نیست. آنچه از نقلها بر میآید این است که
فارابی و
ابوبشر متی و
ابنکرنیب شاگردها داشتهاند، ولی اطلاع درستی از آنها نداریم.
یحیی بن عدی منطقی
نصرانی است. این مرد با
ابنندیم معاصر بوده است و ابنندیم نسبت به پرکاری او اعجاب دارد. ابنندیم و
ابنقفطی و
ابنابیاصیبعه بالاتفاق نوشتهاند که وی شاگرد ابونصر فارابی و ابوبشر متی بوده است.
همه (مخصوصاً ابنقفطی) کتابهای زیادی از او نقل کردهاند که بیشتر منطقی است، ولی احیاناً مسائلی از مسائل فلسفه اولی - که در دوره قبل از فارابی خصوصاً در مسیحیان کمتر دیده میشود- طرح کرده است. ابنندیم و به تبع او ابنقفطی و ابنابیاصیبعه نوشتهاند که ریاست منطقیین در زمان او به او منتهی شده بود. وی در سال ۳۶۳ و یا ۳۶۴ درگذشته است و گفتهاند ۸۱ سال عمر کرده است.
غیر از یحیی بن عدی، در طبقه ی چهارم جمعیت
اخوان الصفا و خلان الوفا را باید نام برد. گروهی هستند گمنام و خود خواستهاند گمنام باشند، اما نشان دادهاند که گروهی هستند هم فیلسوف و هم متدین و متعهد.
به منظور اصلاح جامعه بر اساس ایدهای که داشتهاند (به کار بردن
فلسفه و
دین تواماً) دست به کار شده، انجمنی تشکیل داده (حزب مانند)، اعضا میپذیرفته و شروط و آدابی داشتهاند و مجموع ۵۲ رساله که در حقیقت بیان کننده
جهانبینی و
ایدئولوژی آنهاست- و از یک نظر یک دائرةالمعارف برای عصر آنها محسوب میشود و اثری است جاودانی و از شاهکارهای
جهان اسلام- آفریدهاند.
اخوان الصفا هم از اسلاف خود (مخصوصاً
فارابی) متاثر بودهاند و هم در اخلاف خود اثر گذاشتهاند. هر دو قسمت نیازمند به بحث طولانی است و از حدود بحث ما خارج است.
آنچه از نام آنها بر ما آشکار است همانهاست که
ابوحیان توحیدی- که تقریباً معاصر آنها بوده- فاش کرده است: ابوسلیمان
محمد بن معشر بستی، ابوالحسن
علی بن هارون زنجانی،
ابواحمد مهرجانی عوفی،
زید بن رفاعه.
بعضی دیگر نام افراد دیگری از قبیل
ابنمسکویه رازی متوفّی در ۴۲۱،
عیسی بن زرعه متوفّی در ۳۹۸ (مترجم و فیلسوف) و
ابوالوفاء بوزجانی (نابغه ریاضیدان معروف متوفّی در ۳۸۷) و بعضی دیگر را میبرند ولی بعضی از اینها به اوایل قرن پنجم تعلق دارند، در صورتی که در نیمه ی دوم قرن چهارم کار اخوان الصفا تا حدودی شناخته بوده است.
ابوحیان توحیدی در سال ۳۷۳ مرام و عقیده و مسلک و روش اخوان را برای وزیر صمصامالدولة بن عضدالدوله بازگو کرده است و گفته من این رسائل را به استادم
ابوسلیمان منطقی سجستانی عرضه کردم و او درباره آنها اظهار نظر کرد. علیهذا میبایست این رسائل در حدود نیمه قرن چهارم تالیف شده باشد و به همین جهت با اینکه تاریخچه اخوان در دست نیست باید آنها را از طبقه چهارم یعنی هم طبقه با شاگردان فارابی به شمار آوریم. اخوان الصفا که میان
عقل و
دین،
فلسفه و
شریعت، جمع کردهاند و آندو را مکمل یکدیگر میدانند، در روش فلسفی خود تمایل فیثاغورسی دارند، بر اعداد زیاد تکیه میکنند و در جنبه اسلامی، تمایل شدید شیعی و علوی دارند.
در طبقه پنجم فلاسفه اسلامی، چهار نفر به نامهای
ابوسلیمان سجستانی،
ابوالحسن عامری نیشابوری،
ابن خمار و
ابوعبداللّه ناتلی مورد بحث قرار میگیرد.
ابوسلیمان، محمد بن طاهر بن بهرام سجستانی، معروف به ابوسلیمان منطقی شاگرد
یحیی بن عدی منطقی بوده است و بنا بر نقل
ابنقفطی در
تاریخ الحکماء نزد
ابوبشر متی نیز تحصیل کرده است. علی الظاهر آغاز تحصیلش در نزد ابوبشر بوده و بعد در نزد یحیی بن عدی ادامه داده است.
ابوسلیمان شاگردی دارد به نام
ابوحیان توحیدی که از فضلا و ادبا و نویسندگان بنام
جهان اسلام است و کتابهای نفیسی دارد به نامهای: المقابسات، الامتاع و المؤانسة، الصدیق و الصداقة. ابوحیان در کتابهای خود فراوان از استادش یاد کرده و افاضات او را بازگو کرده است.
ابنندیم و ابنقفطی و
ابنابیاصیبعه همه از ابوسلیمان یاد کردهاند ولی به طور مختصر، و البته ابنقفطی مفصلتر بحث کرده است. جامعترین بحث درباره ابوسلیمان همان است که مرحوم
محمد قزوینی در جلد دوم بیست مقاله
انجام داده است. خانه ابوسلیمان میعادگاه حکما و فضلای عصر بوده و خود رئیس قوم به شمار میآمده است. در محفل ابوسلیمان- که در حقیقت یک انجمن فلسفی بوده است- همواره مسائل علمی و فلسفی مطرح میشده و حکما از یکدیگر استفاده میکردهاند و به تعبیر ابوحیان «مقابسه» مینمودهاند. ابوحیان آنها را در ۱۰۶ مجلس جمع کرده و نام آنها را «مقابسات» گذاشته است.
تاریخ ولادت و وفات ابوسلیمان دقیقاً معلوم نیست. قدر مسلّم این است که در نیمه دوم قرن چهارم شخصیت ممتازی داشته است. مرحوم قزوینی حدس میزند که ولادت ابوسلیمان در حدود سال ۳۰۷ و وفاتش در حدود سال ۳۸۰ باشد و احتمالاً تا حدود ۳۹۰ زنده بوده است. حکما و فضلایی که در محفل ابوسلیمان شرکت میکردهاند، غالباً شاگرد یحیی بن عدی و هم شاگردان خود ابوسلیمان بودهاند از قبیل:
ابومحمد عروضی،
ابوبکر قومسی،
عیسی بن زرعه.
از این شخص نیز اطلاع زیادی در دست نیست. ابنندیم و ابنقفطی و ابنابیاصیبعه از او ذکری به میان نیاوردهاند. یاقوت در
معجم الادباء از او یاد کرده است. در سه حکیم مسلمان مینویسد: عامری دو کتاب دارد؛ یکی در
اخلاق به نام السعادة و الاسعاد و دیگری در
فلسفه به نام الامد الی الابد. کتابی هم در دفاع از اسلام و تفوق آن بر سایر ادیان نوشته است به نام الاعلام بمناقب الاسلام. و هم مینویسد که همچنانکه به فلسفه یونانی علاقهمند بود، به فلسفه سیاسی ساسانیان نیز علاقهمند بود و خود شاگرد
ابوزید بلخی بود. بعضی مدعی شدهاند که میان عامری و
ابنسینا نامهها مبادله شده ولی محتمل به نظر نمیرسد، زیرا ابنسینا در وقت وفات عامری یازده ساله بوده است. گفتهاند عامری شاگرد ابوزید بلخی بوده است، ولی بعید است که عامری شاگرد بلاواسطه بلخی باشد زیرا بلخی در سال ۳۲۲ درگذشته است و عامری در سال ۳۸۱ و علیهذا میان وفات استاد و شاگرد ۵۹ سال فاصله است.
ابوالخیر، حسن بن سوار معروف به ابنخمار هم حکیم است و هم طبیب و هم مترجم از سریانی به عربی، ولی بیشتر طبیب است تا فیلسوف یا مترجم. شاگرد یحیی بن عدی منطقی سابق الذکر بوده و شاگردان زیادی تربیت کرده است. ابتدا مذهب
نصرانی داشت و در آخر عمر (مطابق نقل نامه دانشوران)
مسلمان شد. ابنندیم که معاصر وی بوده و به تبع او ابنقفطی، او را فوق العاده باهوش و فطن خوانده است.
نامه ی دانشوران مدعی است که عمر طولانی کرده ولی تاریخ وفات او را نمینویسد. مرحوم محمد قزوینی در بیست مقاله، مقاله مربوط به تتمه صوان الحکمه
مدعی است که وفات ابوالخیر در سال ۴۰۸ بوده است. گویند بوعلی که معمولاً معاصران خود را به چیزی نمیگرفت، از ابوالخیر به نیکی یاد کرده و گفته: «ابوالخیر را در ردیف دیگران نباید شمرد.
خداوند ملاقات او را روزی کند»
این مرد همان است که ابنسینا در آغاز تحصیل، قسمتی از منطق و قسمتی از ریاضیات را نزد او آموخت. شخصیت ممتازی ندارد؛ همه شهرتش را از ناحیه شاگرد نامدارش کسب کرده است. ناتلی طبیب هم بوده است. ابنابیاصیبعه در ضمن احوال
ابوالفرج بن طیب، او را در ردیف طبیبان معاصر ابوالفرج شمرده است. بعضی مدعی شدهاند که ناتلی شاگرد ابوالفرج بن طیب بوده است و به گفته ابنابیاصیبعه استناد کردهاند
ولی اشتباه است. ابنابیاصیبعه، ناتلی را در ردیف معاصران ابوالفرج آورده است نه شاگردان او. ابنابیاصیبعه ابوالفرج را از معاصران بوعلی که شاگرد ناتلی بوده است میشمارد تا چه رسد به ناتلی.
طبقه ششم فلاسفه اسلامی، طبقه نوابغ است که میتوان از:
ابنمسکویه،
ابوریحان بیرونی،
ابنسینا و ... نام برد.
ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه رازی اصلاً اهل
ری بوده و مدتی به اتفاق ابوریحان بیرونی و ابنسینا و ابوالخیر و
ابوسهل مسیحی و
ابونصر عراقی در دربار خوارزمشاه میزیسته است. وفاتش در
اصفهان در سال ۴۲۰ واقع شده است. تاریخ تولدش معلوم نیست ولی میگویند عمر طویل یافته است
از
ابوحیان توحیدی نقل شده که ابنمسکویه مدتی نزد ابوالخیر شاگردی کرده است.
بعضی میگویند نزد
ابوالحسن عامری نیز تحصیل کرده است
ولی این نقل با آنچه از
معجم الادباء نقل شده- که در مدت پنج سال اقامت ابوالحسن عامری در ری به نزد عامری نرفت و گویی میان آنها سدی بود- منافی است
داستان حضور ابنسینا به مجلس ابنمسکویه و افکندن گردویی پیش او که مساحت این گردو را تعیین کن و گذاشتن ابنمسکویه کتاب اخلاقی
طهارة الاعراق خود را نزد ابنسینا و گفتن این که تو به اصلاح اخلاقت از من به تعیین مساحت این گردو محتاجتری، معروف است. بوعلی به حکم این که کمتر کسی از معاصران خویش را گرامی میداشته و وقعی مینهاده، درباره ابنمسکویه نیز گفته مسالهای با او در میان گذاشتم و هرچه کوشش کردم نتوانست بفهمد.
ابنمسکویه، خودش یا پدرش (علی الاختلاف) زردشتی بوده و مسلمان شده و به عقیده بعضی
شیعه بوده است. قدر مسلّم این است که تمایل شیعی داشته است. از معروفترین کتابهای او
تجارب الامم در تاریخ و
الفوز الاصغر در
فلسفه و طهارة الاعراق در
اخلاق است.
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی. از شخصیتهای درجه اول فرهنگ و تمدن اسلامی است. از نظر برخی مستشرقین، در تمام
جهان اسلام نظیر ندارد. رشته تخصصیاش ریاضیات،
نجوم،
تاریخ،
هیئت، داروشناسی، بررسی عقاید و ادیان اقوام و ملل و امثال آنها بوده. چندین کتاب تحقیقی نفیس آفریده که جهان هنوز به اعجاب در آنها مینگرد از قبیل
تحقیق ماللهند،
الآثار الباقیة، قانون مسعودی و غیره. بیرونی در سال ۳۶۲ متولد شده و در ۴۴۲ درگذشته است.
او زبانهای یونانی و سریانی، علاوه بر
زبان فارسی و
زبان عربی و زبان خوارزمی- که زبان مادری او بوده- میدانسته است. زبان عربی را بهترین زبانها برای مسائل علمی میداند و علاقه خاصی به این زبان نشان میدهد. میگوید اگر مرا به عربی ناسزا گویند بیشتر دوست دارم از اینکه به برخی زبانهای دیگر مرا بستایند. استادان او معلوم نیست جز یک نفر به نام ابونصر بن علی عراقی که ظاهراً همان ابونصر عراقی است که در دربار خوارزمشاه بوده است و معلوم نیست که ابوریحان شاگردانی داشته یا نداشته است.
ابوریحان از کسانی است که عمر نسبتاً طویل (قریب هشتاد سال) یافته و تمام وقتش وقف علم بوده است؛ جز به علم به کار دیگر (وزارت و غیره) نپرداخته است. او در سال فقط دو روز تعطیل داشته است. ابوریحان و
ابنسینا در حدود سال ۴۰۰ در خوارزم با یکدیگر ملاقات داشتهاند.
ابوریحان چند سالی از بوعلی بزرگسالتر بوده و در حدود هیجده سؤال در مسائل فلسفی و غیره- که برخی از آنها اعتراض به ارسطوست- از بوعلی کرده است. بوعلی به آنها پاسخ گفته و تدریجاً کار اندکی به خشونت کشیده است (این بنده قسمتهای فلسفی این پرسشها را بعلاوه برخی پرسشهای دیگر که احتمالاً آنها هم از ابوریحان است مورد بررسی قرار داده و در نشریهای به نام بررسیهایی درباره
ابوریحان بیرونی از طرف دانشکده الهیات و معارف اسلامی چاپ شده است.)، ولی اهل تحقیق مدعی هستند که این سؤالات بعد از رفتن بوعلی از خوارزم بوده است.
ابوریحان در کتاب الآثارالباقیة آنجا که اشاره به برخی سؤالات خود از بوعلی میکند، از او به عنوان «الفتی الفاضل» (جوان فاضل) یاد مینماید. ابوریحان به مبانی اسلامی سخت معتقد و پابند بوده است.
در نوشتههای خود عموماً مانند یک
مؤمن واقعی از
دین مقدس اسلام یاد میکند و به تناسب،
آیات کریمه
قرآن را میآورد. او مخصوصاً احساسات ضد شعوبیگری داشت و در برخی نوشتههای خود سخت از شعوبیگری اظهار تنفر مینماید (برای به دست آوردن اطلاعی ولو اجمالی از کارهای ابوریحان رجوع شود به کتاب بررسیهایی درباره ابوریحان بیرونی نشریه دانشکده الهیات، خصوصاً مقاله آقای مجتبی مینوی و به کتاب نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت تالیف دکتر سیدحسین نصر). ابوریحان به احتمال زیاد شیعه بوده است.
ابوعلی حسین بن عبداللّه ابنسینا، اعجوبه دهر و نادره روزگار شناختنش یک عمر و شناساندنش کتابی بسیار قطور میخواهد. خودش گزارش زندگی خود را تا حدود سی و پنج سالگی که به
گرگان آمده، به تقاضای یکی از شاگردان املاء کرده است و شاگرد معروفش
ابوعبید جوزجانی، بعد آن را تکمیل و تا آخرین روز زندگیاش گزارش کرده است. از این گزارشها میتوان تا حدی زندگی عادی و علمی و سیاسی او را به دست آورد.
زندگی ناآرام و پرماجرایی داشته و عمری نسبتاً کوتاه. با این عمر کوتاه و این زندگی پرماجرا، این همه معلومات و خلق اینهمه آثار حقیقتاً حیرتانگیز است. عجیب این است که با اینکه
ابنابیاصیبعه و
ابنقفطی هر دو متن این دو گزارش را بدون اختلاف ضبط کردهاند، جمله آخر را که مدت عمر شیخ است به اختلاف ضبط کردهاند. بنا بر نقل ابنابیاصیبعه عمر شیخ ۵۴ سال و بنا بر نقل ابنقفطی ۵۸ سال بوده است. بعضی دیگر از روی بعض قرائن احتمال میدهند که عمر شیخ ۶۳ سال بوده است.
نکتهای که لازم است گوشزد شود این است که شخصیت بوعلی همه حکمای اسلامی پیش از او را تحت الشعاع قرار داد. بعد از بوعلی، چه در طب و چه در
فلسفه، کتابهای او محور بحث و تدقیق و تحشیه و شرح بود.
نکته دیگر اینکه قبل از بوعلی،
بغداد مرکز طب و فلسفه بود. بوعلی به بغداد نرفت- پدرش بلخی و مادرش بخارایی است، نیمه اول عمرش در آن حدود گذشته است- به عللی به سوی
خراسان و گرگان رهسپار شد و در چند شهر توقفهای کوتاهی کرد. عاقبت در
اصفهان و
همدان- و بیشتر در همدان- رحل اقامت افکند. صیت شهرتش طالبان علم و حکمت را از هر سو به سوی او میکشید. شاگردان زیادی تربیت کرد. شخصیت بوعلی در زمان حیاتش و شهرت کتابهایش بعد از خودش- که محور بحث میان اهل فضل بود و متخصصان آن کتب بیشتر در ایران یافت میشدند- سبب شد که مرکز ثقل فلسفه و طب از بغداد به ایران منتقل گشت.
این مرد عراقی (و علی الظاهر بغدادی) است. هم طبیب بوده و هم فیلسوف، ولی جنبه طبابتش میچربد. بوعلی که معاصر اوست طبابتش را میستاید، برخلاف فلسفه و حکمت که از این جهت او را به چیزی نمیگیرد.
به طور کلی بوعلی احدی از معاصرین را در فلسفه در نظر ندارد.
در ترجمه تتمه صوان الحکمه
مینویسد بوعلی درباره کتابهای فلسفی ابوالفرج گفته: «سزاوار این است تصانیف او را بر فروشنده رد کنند و ثمنش نیز بر وی بگذارند». و هم او مینویسد: «وقتی که کار میان بوعلی و ابوریحان به خشونت کشید و ابوریحان سخنان تندی در نامه خود به کار برد و خبر به ابوالفرج رسید، گفت: هرکس با دیگران چنان کند، با او نیز چنین کنند».
ابنقفطی پس از اشاره به سخن بوعلی درباره ابوالفرج، میگوید: «اما من و هر منصفی نمیگوییم جز این که ابوالفرج علوم گذشته را احیا کرد و مخفیات آنها را آشکار نمود». ابوالفرج، مسیحی و شاگرد
ابوالخیر بوده است. گروهی از محضر درسش استفاده کردهاند. ابنقفطی میگوید تا بعد از سال ۴۲۰ زنده بوده و گفته شده که در سال ۴۳۵ درگذشته است.
در طب و حکمت شاگرد ابوالخیر بوده و از بزرگترین و فاضلترین شاگردان او به شمار رفته است. ضمناً مردی ادیب و شاعر و سخنور بوده است.
ابوعلی حسن بن الحسن (یا الحسین) بن الهیثم بصری. هم فیلسوف است و هم طبیب و هم فیزیکدان و ریاضیدان. در فیزیک و ریاضیات شهرت جهانی دارد و از عوامل مؤثر در پیشرفت ریاضیات جهانی به شمار میرود. در سال ۳۵۴ متولد شده و در حدود سال ۴۳۰ درگذشته است.
در تتمه صوان الحکمه مینویسد که طرحی برای استفاده از آب نیل هنگام کاهش آب تهیه کرد و با خود به قاهره برد ولی مورد توجه الحاکم باللّه واقع نشد، بلکه مغضوب وی گشت و از آنجا به
دمشق فرار کرد. و هم مینویسد فوقالعاده متعبد و متشرع بود و به شریعت احترام میگذاشت. حالت توجه او را در حین مرگ نیز یادآور میشود. گویند قسمتی از ایام او در مغرب گذشته است.
مرحوم سیدحسن تقی زاده در تاریخ علوم در اسلام میگوید: «وی مؤلفات زیادی دارد. گویی همه عمر به تالیف اشتغال داشته است.
ابنهیثم به قول سارتون بزرگترین عالم مسلمین در
حکمت طبیعی (فیزیک) و یکی از بزرگترین ارباب این فن در کل تاریخ بوده است. کتاب معروف او در علم مناظر تاثیر عظیمی در ترقی علم در مشرق و مغرب نموده و روجر بیکن فیلسوف بزرگ و کپلر مؤسس قوانین جدید
علم نجوم هر دو از تاثیر کتاب او بهرهمند شدهاند...
ابنهیثم تحقیقات دقیق و بسیار عالی در باب نور و قوانین آن کرده و ظاهراً اول کسی است که اتاق تاریک (امتحانات نوری) را استعمال کرده است... این دانشمند معادلات چهار درجهای را حل کرده و سعی کرده عمق کره هوا را تعیین کند...» (کتاب تاریخ علوم در اسلام مرحوم تقی زاده متاسفانه ناتمام است و ظاهراً مستقلاً چاپ نشده است؛ در نشریه «مقالات و بررسیها» از شماره دوم تا هشتم چاپ شده است.)
همزمان با این طبقه، ریاضیون درجه اول ظهور کردهاند از قبیل
ابوالوفاء بوزجانی نیشابوری،
عبدالرحمن صوفی رازی،
ابوسهل کوهستانی طبرستانی و غیرهم که در فصل جداگانهای باید بحث شود.
طبقه هفتم فلاسفه اسلامی، به دو گروه شاگردان
ابنسینا و گروهی که نزد او شاگردی نکردهاند تقسیم میشوند.
این گروه شاگردان ابنسینا بودند.
ابوعبداللّه فقیه معصومی شیخ دربارهاش گفته است: او برای من مانند ارسطوست برای
افلاطون. شیخ
رساله عشق را به خواهش او و به نام او نوشته است و هم اوست که واسطه پرسش و پاسخهای
ابوریحان و
بوعلی بود و بعد از آنکه ابوریحان کلمات تندی نسبت به شیخ به کار برد و شیخ حاضر نشد دیگر چیزی بنویسد و فقیه معصومی را مامور این کار کرد، او ابوریحان را مورد ملامت قرار داد و به او نوشت: «اگر در مخاطبه با «حکیم» کلماتی جز این کلمات انتخاب کرده بودی، از نظر عقل و علم شایستهتر بود».
بیهقی مدعی است که وی کتابی درباره مفارقات و اعداد عقول و افلاک و ترتیب مبدعات نوشته که معشوق حکما بوده ولی از دست رفته است. تاریخ وفاتش دقیقاً معلوم نیست، احتمالاً در حدود ۴۵۰ بوده است
ابوالحسن
بهمنیار بن مرزبان آذربایجانی مجوس بود و
مسلمان شد. معروفترین شاگردان بوعلی است. شهرت بهمنیار یکی به واسطه سؤالات فراوانی است که از بوعلی کرده و بوعلی جواب داده است (بیشتر کتاب
المباحثات شیخ پاسخ به سؤالات بهمنیار است)، دیگر به واسطه کتاب معروف
التحصیل است که مکرر در کتب فلسفه از آن یاد میشود.
صدرالمتالهین در
اسفار چندین بار مطالبی از آن کتاب و دو نوبت از کتابی از او به نام البهجة و السعادة نقل کرده است. کتاب التحصیل اخیراً جزء نشریات دانشکده الهیات و معارف اسلامی با تصحیح و تعلیق اینجانب چاپ شد. بهمنیار در سال ۴۵۸ درگذشته است.
ابوعبید عبدالواحد جوزجانی شاگرد و مرید و وملازم بیست ساله یا بیست و پنج ساله بوعلی همان کسی است که گزارش زندگی بوعلی را تکمیل کرد. بوعلی به حفظ و نگهداری آثار خود همت نمیگماشت؛ در پیشامدهای مختلف رسالههای مختصر یا طولانی مینوشت و به کسی میداد بدون آنکه نسخهای از آن نگهداری کند. شاید محفوظ ماندن قسمتی از آثار شیخ مرهون همت ابوعبید است. بخش ریاضی کتاب
النجاة و کتاب
دانشنامه علایی وسیله او تکمیل گردیده است.
از زندگی ابوعبید بیش از این اطلاعی نداریم.
ابومنصور حسین بن طاهر بن زیله اصفهانی بنا بر نقل
تتمه صوان الحکمه، شفای شیخ را مختصر کرد و
رساله حی بن یقظان او را شرح کرد و کتابی در موسیقی تالیف نمود و در فن موسیقی بی نظیر بود و بعد از بیست و دو سال که از وفات استادش میگذشت (یعنی در سال ۴۵۰) درگذشت.
ابنزیله از کسانی است که احیاناً مانند بهمنیار از شیخ سؤالاتی کرده و شیخ جواب داده است. گویند: «کتاب مباحثات در اصل سؤالاتی بوده از بهمنیار و کمی از ابنزیله و کمتری از دیگران»
بوعلی شاگردان دیگر نیز داشته است که ما از ذکر آنها خودداری میکنیم.
اما افراد دیگر این طبقه که شاگرد شیخ نبودهاند:
علی بن رضوان مصری هم طبیب بوده و هم حکیم. از کسانی است که بر نظریه
محمد بن زکریای رازی رد نوشته است. مردی کریم اما بدقیافه و کریهالمنظر بوده است. مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده کتابی در اثبات نبوت خاتم الانبیاء از روی
تورات و
انجیل و قواعد فلسفی نوشته و در سال ۴۵۳ درگذشته است. از اساتید و شاگردان او اطلاعی نداریم.
ابوالحسن مختار بن حسن بن عبدان بن سعدان بن بطلان بغدادی نصرانی، معروف به
ابنبطلان. شاگرد
ابوالفرج بن طیب نصرانی است. مانند استادش هم طبیب است و هم فیلسوف، ولی بیشتر طبیب است تا فیلسوف. با علی بن رضوان سابق الذکر تعارض و تنافس داشته و او را به قباحت منظر سرزنش میکرده و «تمساح الجن» میخوانده است.
یک نوبت هم به
مصر رفته و با وی ملاقات کرده و عاقبة الامر با ناراحتی از او جدا شده است. به
حلب و
قسطنطنیه نیز مسافرت کرده و تا آخر عمر مجرد میزیسته است. وفاتش در سال ۴۴۴ واقع شده است.
فعلاً از احوال او اطلاع زیادی نداریم. همین قدر میدانیم که مطابق آنچه در تتمه صوان الحکمه
آمده است، هم فیلسوف بوده و هم ریاضیدان ولی ریاضیات غلبه داشته است و
خیام ریاضیات را از محضر او استفاده میکرده است.
طبقه هشتم فلاسفه اسلامی، طبقه شاگردان شاگردان
بوعلی است، اعم از آنکه واقعاً شاگرد شاگردان بوعلی بودهاند و یا با آنها همزمان بودهاند.
ابوالعباس فضل بن محمد لوکری مروی. هم فیلسوف است و هم ادیب. احیاناً از او به «ادیب ابوالعباس لوکری» تعبیر میشود. شاگرد
بهمنیار بوده است. کتاب معروفی دارد به نام بیان الحق بضمان الصدق که هنوز چاپ نشده ولی نسخههایش موجود است و مورد اعتنای فلاسفه بعد از خودش است.
در الهیات
اسفار از او نام برده است. او به داشتن حوزه و تربیت شاگردان معروف است.
بیهقی در تتمه صوان الحکمه میگوید: «فلسفه به وسیله لوکری در خراسان انتشار یافت». محمود محمد خضیری استاد جامع الازهر در مقالهای که به مناسبت هزاره
ابن سینا در
بغداد در کتابی به نام الکتاب الذهبی للمهرجان الالفی لذکری ابن سینا چاپ شده
میگوید: «ابوالعباس عمر طویل یافت و من تاریخ وفات او را به دست نیاوردم اما گمان میکنم در اواخر قرن پنجم هجری واقع شده باشد».
عبدالرحمن بدوی در مقدمه تعلیقات ابن سینا
از برکلمن نقل میکند که وفات لوکری در سال ۵۱۷ (اوایل قرن ششم) بوده است و خود بدوی میگوید: «من نمیدانم برکلمن از چه ماخذی نقل کرده است».
ابوالحسن سعید بن هبةاللّه بن حسین ابنابیاصیبعه میگوید: در طب ممتاز بود و در علوم حکمیه بافضل. وی شاگرد
ابوالفضل کتیفات و
عبدان کاتب بوده
و آنها شاگرد
ابوالفرج بن طیب.
این شخص همان کسی است که اجازه نمیداده است از محضرش یهودی یا
نصرانی استفاده کند و
ابوالبرکات بغدادی صاحب کتاب معروف المعتبر که در ابتدا یهودی بود، با نیرنگ در کِریاس در مینشست و استفاده میکرد و تا یک سال به همین وضع ادامه داد. بعد از یک سال که استاد از وجود چنین شاگردی آگاه شد، بر او رحمت آورد و اجازه داد رسماً شرکت نماید.
ابنابیاصیبعه مینویسد: ابوالبرکات کتاب
التلخیص النظامی تألیف خود سعید بن هبةاللّه را نزد او خواند. من نمیدانم آن کتاب در
طب بوده یا
فلسفه. سعید بن هبةاللّه در ۴۹۵ درگذشته است.
حجة الحق، ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری، معروف به
خیام. فیلسوف و ریاضیدان و احتمالاً شاعر بوده است و شهرت جهانی دارد اما متاسفانه شهرت خیام به اشعار منسوب به اوست نه به فلسفه و ریاضیات، مخصوصاً ریاضیات که ارزش فراموشناشدنی در این فنون داشته است. اشعار منسوب به خیام که اکثریت قریب به اتفاق آنها از خود او نیست، به او چهرهای داده کاملاً مغایر با چهره واقعی او، یعنی چهره یک انسان شکاک پوچیگرای دم غنیمت شمار غیرمسؤول.
شاعری انگلیسی به نام فیتز جرالد که رباعیات او را- و بنا بر گفته آقای تقیزاده گاهی با تحریف و تغییر معنی- به زبانی فصیح به شعر ترجمه کرده، بیش از هرکس دیگر موجب این شهرت کاذب شده است.
از خیام برخی رسالات فلسفی باقی مانده که طرز تفکر او را روشن میسازد؛ یکی رسالهای است به نام کون و تکلیف که در پاسخ سؤال ابونصر محمد بن عبد الرحیم نسوی، قاضی نواحی فارس است. وی از خیام درباره حکمت
خلقت و غرض آفرینش و هم درباره فلسفه عبادات سؤال کرده است و ضمناً ابیاتی در مدح خیام سروده است که این چند بیت از آنها باقی مانده است:
ان کنت ترعین یا ریح الصباذممی •••فاقری السلام علی العلامة الخیم
بوسی لدیه تراب الارض خاضعة•••خضوع من یجتدی جدوی من الحکم
فهو الحکیم الذی تسقی سحائبه•••ماء الحیوة رفات الاعظم الرمم
عن حکمة الکون و التکلیف یات بما•••تغنی براهینه عن ان یقال لم
خیام، حکیمانه مطابق مبانی استادش
بوعلی (یا استاد استادش) پاسخ گفته است. هرکس بر مبانی بوعلی در این مسائل وارد باشد میداند که خیام تا چهاندازه وارد بوده است. خیام در آن رساله از بوعلی به عنوان «معلم» یاد میکند و در مسائل مورد سؤال که ضمناً سرّ «
تضاد در عالم» و
مسأله شرور هم مطرح شده، مانند فیلسوفی جزمی اظهار نظر میکند و میگوید: من و آموزگارم بوعلی در این باره تحقیق کرده و کاملاً اقناع شدهایم؛ ممکن است دیگران آن را حمل بر ضعف نفس ما نمایند، اما از نظر خود ما کاملاً قانع کننده است.
این رساله را با چند رساله دیگر در اتحاد جماهیر شوروی چاپ و منتشر کردهاند و قبلاً هم در
مصر در ضمن مجموعهای به نام جامع البدایع چاپ شده بوده است. ناشر روسی مدعی است که ناشران مصری اشتباه کرده، پنداشتهاند رساله تضاد رساله مستقلی است، در صورتی که متمم رساله کون و تکلیف و جزئی از آن است. اتفاقاً آنچه خیام در این رساله قاطعانه اظهار کرده است همانهاست که در اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحیر شده است.
برخی از محققان اروپایی و ایرانی انتساب این اشعار را به خیام نفی میکنند و برخی بر اساس یک سلسله قرائن تاریخی معتقدند که دو نفر به این نام بودهاند: یکی شاعر و دیگری حکیم و فیلسوف؛ شاعر به نام خیام بوده است و حکیم و ریاضیدان به نام خیامی، و به عقیده بعضی
شاعر علی خیام بوده است و حکیم و ریاضیدان عمر خیامی.
این که بعضی مدعی شدهاند که «خیامی» تلفظ عربی خیام است
مردود است، زیرا او خود در مقدمه رساله فارسی که در «
وجود» نوشته است میگوید: «چنین گوید ابوالفتح عمر ابراهیم الخیامی»
شاید ایناندازه را بتوان مسلّم دانست که وی مانند اکثر این گونه دانشمندان در عین کمال
ایمان و
اعتقاد به مبانی دینی- که از همه کتب او ظاهر و لائح است، حتی نوروزنامه منسوب به او- با متعبدان قشری سر به سر میگذاشته و همین برای او زحمت و دردسر فراهم میکرده است.
بیهقی مینویسد: «او تالی بوعلی بود اما در خلق ضیقی داشت و در تعلیم و تصنیف ضنتی... روزی به حضرت شهاب الاسلام، الوزیر عبد الرزاق بن الفقیه در آمد و امام القراء ابوالحسین الغزالی حاضر بود. در اختلاف قراء درباره آیتی بحث رفت. چون امام (خیام) حاضر شد، شهاب الاسلام گفت: علی الخبیر سقطنا... او وجوه اختلاف قراء بیان کرد و هر وجهی (را) علتی بگفت. پس امام
ابوالفخر گفت: کثر اللّه مثلک فی العلماء.»
تاریخ تولدش معلوم نیست. تاریخ وفاتش را ۵۱۷ و۵۲۶ گفتهاند. قدر مسلّم این است که عمر طویل کرده (در حدود نود سال)
اما این که محضر درس بوعلی را درک کرده باشد، بسیار بعید است. اگر او بوعلی را «معلم» خود میخواند از آن جهت است که شاگرد مکتب بوعلی است نه شاگرد شخص او، و علی الظاهر نزد شاگردان بوعلی تحصیل کرده است.
ابوحامد محمد بن
محمد بن احمد غزالی طوسی، اگرچه او را در ردیف فلاسفه- به معنی مصطلح- شمردن صحیح نیست. او خود را فیلسوف نمیشمارد بلکه مخالف فلسفه و فلاسفه (مخصوصاً ابن سینا) است و فلسفه را نزد استاد نخوانده بلکه سه سال به مطالعه فلسفه پرداخته، سپس کتاب
مقاصد الفلاسفه را نوشته و بعد
تهافت الفلاسفه را که از کتب مهم دوره اسلامی است.
ضد فلسفه در
جهان اسلام زیاد بودهاند، اما هیچ کس به قدرت غزالی نبوده است. اگر به فاصله کمی افرادی نظیر
سهروردی و
خواجه نصیرالدین ظهور نکرده بودند، غزالی بساط فلسفه را برچیده بود
در عین حال نظر به اینکه نظریات منفی غزالی- و به ندرت نظریات مثبت او- نقشی در تحول فلسفه داشته است، ما او را در ردیف فلاسفه آوردیم.
معروفترین کتاب غزالی
احیاء علوم الدین است. کمتر کتابی در میان مسلمین بهاندازه این کتاب اثر گذاشته است. غزالی سرگذشت معروف و جالبی دارد. او در سال ۴۵۰ متولد و در ۵۰۵ درگذشته است.
در این طبقه، از
محمد شهرستانی و
ابوحاتم مظفر اسفرازی و
میمون بن نجیب واسطی باید نام برد، ولی اولی بیشتر متکلم است تا فیلسوف و دو نفر دیگر بیشتر ریاضی داناند تا فیلسوف.
در طبقه نهم فلاسفه اسلامی، شش نفر از فیلسوفان اسلامی وجود دارند که عبارتند از:
شرفالدین محمد ایلاقی،
ابوالبرکات بغدادی،
محمد بن ابیطاهر طبسی،
عمر بن غیلان،
ابنباجه و
ابوالحکم مغربی اندلسی.
شاگرد
ابوالعباس لوکری و
عمرخیام بوده است. هم فیلسوف بوده و هم پزشک گویند در
جنگ قطوان در سال ۵۳۶ کشته شد. (ترجمه فارسی این متن که نزد من است فاقد این قسمت است، ولی این ترجمه به طور کلی بسیاری از قسمتها را حذف کرده؛ در حقیقت تلخیص است نه ترجمه کامل.)
بعضی او را شاگرد
بهمنیار دانستهاند ولی با توجه به تاریخ فوت آن دو، نادرستی این نظریه روشن است. وی استاد قاضی
زینالدین عمر بن سهلان ساوجی صاحب کتاب
البصائر النصیریه است. ایلاقی در سال ۵۳۶ درگذشته است.
ابوالبرکات هبةاللّه بن علی (یا یعلی) ملکای بغدادی.
یهودی بود و
مسلمان شد. در علت اسلامش اختلاف است. ما قبلاً شاگردی او را نزد سعید بن هبةاللّه ذکر کردیم. کتاب معروف او کتاب
المعتبر است و واقعاً از کتب معتبر
فلسفه است.
ابوالبرکات فیلسوفی صاحبنظر است. فلاسفهای مانند
صدرالمتالهین به کتاب او نظر دارند. وی مخالف
ابنسینا بوده است. سلسله اساتیدش مستقیماً به
فارابی میرسد، زیرا وی شاگرد
سعید بن هبةاللّه و او شاگرد
ابوالفضل کتیفات و
عبدان کاتب و آنها شاگردان
ابوالفرج بن طیب و او شاگرد
ابوالخیر حسن بن سوار و او شاگرد
یحیی بن عدی منطقی و او شاگرد ابونصر فارابی بوده است.
غالباً آحاد سلسله اساتیدش غیرمسلماناند. گویند هنگامی که به حکیم
عمر خیام گفته شد که ابوالبرکات بغدادی ابنسینا را رد میکند، گفت: «او سخنان ابنسینا را نمیفهمد تا چه رسد به اینکه رد کند».
او استاد پدر
عبداللطیف بغدادی (شایعه ساز معروف سوختن کتابخانه اسکندریه وسیله مسلمین) و ابنالفضلان و ابنالدهان منجم و مهذبالدین نقاش بوده است و در آخر عمر کور شده بود و به این شاگردان املا میکرد
محمد بن ابیطاهر طبسی مروزی. شاگرد لوکری بوده. مادرش اهل خوارزم و پدرش از حکمرانان بخشهای مرو محسوب میشده است. در سال ۵۳۹ پس از بیماری فلج در سرخس درگذشته است
افضل الدین غیلانی
عمر بن غیلان. از شاگردان لوکری است. تاریخ صحیحی از او در دست نیست. این قدر معلوم است که شاگرد لوکری و استاد
صدرالدین سرخسی است. بنا بر نقل محمود محمد خضیری، امام
فخرالدین رازی متوفای ۶۰۶ در
المحصل از او یاد کرده و بر او رحمت فرستاده است.
میگویند افکارش مخالف ابنسینا بوده است. رسالهای در
حدوث عالم نوشته و در سال ۵۲۳ در نظامیه مرو به تحصیل اشتغال داشته است.
ابوبکر محمد بن یحیی بن الصائغ اندلسی، معروف به «
ابنباجه» از اعاظم فلاسفه به شمار رفته است. کتابهای زیاد تالیف کرده است. اخیراً رساله «نفس» او به کوشش دکتر محمدصفیر حسن معصومی استاد دانشگاه داکا (پاکستان شرقی) چاپ شده است. در سال ۵۳۳ درگذشته است. وی استاد ابن رشد، فیلسوف معروفاندلسی بوده است
هم شاعر است و هم حکیم و هم طبیب، ولی روح شعر بیشتر بر او حاکم بود. به هزل بیشتر توجه داشته تا به جد. اصلاً عرب باهلی است و از مغرب به بلاد مشرق آمد و در حدود
مصر و
شام بزیست و در سال ۵۴۹ درگذشت. وی استاد ابنالصلاح است که استاد استاد
شهابالدین سهروردی است.
در طبقه دهم فلاسفه اسلامی هفت نفر از حکمای اسلامی وجود دارند. که عبارتند از:
صدرالدین ابوعلی سرخسی،
محمد بن عبدالملک اندلسی،
ابنرشد اندلسی،
مجدالدین جیلی،
محمد بن عبدالسلام ماردی.
صدرالدین ابوعلی محمد بن علی بن حارثان سرخسی وی شاگرد
افضلالدین غیلانی و استاد
فریدالدین داماد و استاد استاد
خواجه نصیرالدین طوسی بوده است. اطلاع صحیحی از او در دست نیست. در ترجمه تتمه صوان الحکمه مختصر از او یاد شده است.
محمود محمد خضیری از صاحب خریدة القصر نقل میکند که وی کتب زیادی در
فلسفه و مساحت و حساب تألیف کرده و مدتی در
بغداد مقیم بوده و با
ابومنصور جوالیقی (متوفّی در ۵۳۹) ملاقات داشته و به سرخس بازگشته و در سال ۵۴۵ (شاید در جوانی) فوت کرده است.
ابوبکر محمد بن عبدالملک بن طفیل اندلسی از حکمای معروف
اندلس است. احتمالاً شاگرد
ابنصائغ بوده است. شهرت بیشتر او شاید به واسطه کتاب معروف حی بن یقظان است که از
رساله حی بن یقظان ابنسینا تقلید شده ولی از آن جامعتر و کاملتر است. این کتاب در ایران وسیله مرحوم
بدیعالزمان فروزانفر ترجمه شد و بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ و منتشر کرد. وی عمر طویل کرده و در سال ۵۸۱ درگذشته است.
قاضی ابوالولید محمد بن احمد بن محمد بن رشد اندلسی هم فیلسوف است و هم پزشک و هم فقیه؛ در همه این رشتهها کتب متعدد دارد. کتاب معروف او شرحی است که بر مابعدالطبیعه
ارسطو نوشته و چاپ شده است. کتاب فقهی معروفش بدایة المجتهد است که چاپ شده.
مجموعه رسائل فلسفی وی را در بمبئی چاپ کردهاند. اروپاییان برای او در فلسفه مقامی در حد ابنسینا قائلند، ولی آراء او در میان فلاسفه اسلامی ارزش ندارد. یکی از کتب معروف او
تهافت التهافت است که
تهافت الفلاسفه غزالی را رد کرده است. کتاب بی ارزشی است. وی فوق العاده نسبت به ارسطو متعصب است و به همین جهت با ابنسینا که چنین تعبدی در برابر ارسطو ندارد و آراء شخص خود را دخالت داده است مخالف است. ارنست رنان، فیلسوف معروف فرانسوی که معارضاتش با مرحوم
سیدجمال الدین اسدآبادی معروف است، کارهای زیادی در زمینه شناخت ابنرشد انجام داده است. وی در سال ۵۹۵ درگذشته است.
درباره این مرد اطلاع زیادی نداریم. همین قدر میدانیم در
مراغه تدریس میکرده و امام
فخر رازی نزد او تحصیل کرده است
و همچنین
شهابالدین سهروردی نیز در آغاز تحصیلش از محضر او در مراغه استفاده کرده است.
ظاهراً هم حکیم بوده و هم
متکلم و هم
فقیه و اصولی. یاقوت در
معجم الادباء ضمن شرح سهروردی، او را با عناوین فقیه، اصولی، متکلم میستاید
قاضی زینالدین عمر بن سهلان ساوجی، معروف به ابنسهلان. در ساوه به دنیا آمده و در نیشابور میزیسته و از کسب دست خود از راه استنساخ کتب زندگی میکرده است. به تعبیر ترجمه صوان الحکمه: «شریعت و حکمت را در عقدی واحد نظام داد». وی شاگرد
شرفالدین ایلاقی است
و گویند شرحی بر
رسالة الطیر بوعلی به فارسی نوشته است.
کتاب معروف او
البصائر النصیریه است که قسمت
منطق آن در مصر چاپ شده و از بهترین کتب منطق است. مطابق آنچه در تتمه صوان الحکمه آمده است، همه کتابهای او جز کتاب البصائر النصیریه در یک حریق از بین رفت. ابنسهلان از کسانی است که نام زندهای در فلسفه دارد. احیاناً برخی آرائش نقل میشود.
تاریخ وفاتش را نمیدانیم.
ابوالفتوح، نجم الدین احمد بن محمد السری، معروف به
ابنصلاح. بعضی گفتهاند همدانی الاصل است و بعضی گفتهاند عراقی و اهل سمیساط (نزدیک فرات در حدود حلوان) بوده است. به
بغداد مهاجرت کرده و نزد
ابوالحکم مغربی تحصیل کرده و در سال ۵۴۸ (یعنی یک سال پیش از استاد خود) درگذشته است.
تاریخ ولادت او را نمیدانیم. شاید هم بتوان او را از
طبقه نهم به شمار آورد. ابوالحکم مغربی که سابقه استادی او را داشت، به افضلیت او بر خود اعتراف داشت. گویند شفای بوعلی و
الفوز الاصغر ابنمسکویه را شرح کرده است
محمد بن عبدالسلام انصاری ماردی (ماردینی) در زمان خویش در علوم حکمی یگانه و علامه وقت به شمار میآمده است.
زادگاهش منطقه
قدس و
فلسطین است و پدرانش نیز در آنجا میزیستهاند. ظاهراً جد اعلایش از انصار
مدینه بوده است.
استاد فلسفه او ابنصلاح سابق الذکر است و
قصیده عینیه معروف بوعلی را شرح کرده است
و بنا بر گفته ابنقفطی، شهابالدین سهروردی مقداری فلسفه نزد او آموخته است.
فخرالدین ماردینی مردی فوقالعاده متشرع و متعبد بوده است. در سال ۵۹۴ با آرامش و اطمینان روحانی و مذهبی خاصی در سن ۸۲ سالگی جان به جانآفرین تسلیم کرد
طبقه یازدهم سه تن از فیلسوفان نامدار اسلامی را شامل میشود که عبارتند از:
فخر رازی،
شهابالدین سهروردی و
باباافضل.
فخرالدین محمد بن عمر بن الحسین الرازی، معروف به امام فخررازی هم
فقیه بود و هم
متکلم و هم مفسر و هم فیلسوف و هم پزشک و هم خطیب. ذهنی فوقالعاده جوّال داشت و در تبحر در علوم مختلف کم نظیر است. در عین این که در افکار فلاسفه وارد است و تألیفاتی گرانبها در
فلسفه دارد، طرز تفکرش تفکر کلامی است نه فلسفی و سخت بر فلاسفه میتازد و در مسلّمات فلسفه تشکیک مینماید.
در تنظیم و تبویب و تقریر مسائل، حسن سلیقه دارد.
صدرالمتالهین از این نظر از او بسیار استفاده کرده است. مهمترین کتاب فلسفی او
المباحث المشرقیه است. شهرت بیشترش به واسطه
تفسیر مفاتیح الغیب است بر
قرآن مجید که جای شایستهای در میان تفاسیر برای خود باز کرده است.
برای وی در فلسفه استادی جز
مجدالدین جیلی سراغ نداریم و شاید بیشتر با مطالعه، بر مسائل فلسفی دست یافته است، ولی شاگردان زیادی داشته است که بعضی از آنها مبرز بودهاند از قبیل
شمسالدین خسروشاهی،
قطبالدین مصری،
زینالدین کشی،
شمسالدین خویی،
شهابالدین نیشابوری.
فخر رازی در سال ۵۳۴ متولد شده و در سال ۶۰۶ درگذشته است.
شیخ شهابالدین یحیی بن حبش بن میرک سهروردی زنجانی، معروف به
شیخ اشراق. بدون شک از اعجوبههای روزگار است. ذهنی فوقالعاده وقّاد و جوّال و نوجو و مبتکر داشته است. تمایل اشراقی در فلسفه، پیش از او حتی در
فارابی و
بوعلی وجود داشته است، اما کسی که مکتبی به نام «
مکتب اشراق» تاسیس کرد و در بسیاری از مسائل، راه آن مکتب را از راه
مکتب مشاء جدا کرد این مرد بزرگ بود.
تقریباً همه مسائلی که اکنون به عنوان نظریات اشراقیون در مقابل مشائین شناخته میشود و برخی میپندارند آنها مسائل مابه الاختلاف
افلاطون و
ارسطو است، نتیجه فکر شخص سهروردی است که در مقابل افکار مشائین و بالخصوص مشائیان اسلامی آورده است.
وی نزد مجدالدین جیلی (در مراغه) و
ظهیرالدین قاری (ظاهراً در
اصفهان) و
فخرالدین ماردینی (در
عراق) تحصیل کرده و مدتی ملازم ماردینی بوده است. ماردینی میگفته در هوش و ذکاء و حدّت ذهن مانندش را ندیدهام و از این رو بر جانش میترسم.
گویند
البصائر النصیریه ابنسهلان را نزد ظهیرالدین قاری خوانده است.
سهروردی در سایر علوم و از آن جمله
فقه نیز سرآمد بوده است. به
شام و
حلب رفت و در جلسه درس فقه استاد مدرسه حلاویه حلب به نام شیخ افتخارالدین شرکت کرد؛ برتریاش روشن گشت و مقرب استاد شد.
صیت شهرتش او را مورد علاقه الملک الظاهر پسر
صلاحالدین ایوبی کرد و در حضور او بیمحابا با فقها و متکلمین مناظره میکرد و آنها را مغلوب میساخت. همین کار سبب
حسادت دیگران شد و کاری کردند که صلاحالدین ایوبی فرزندش را وادار کرد که او را به قتل برساند. در سال ۵۸۶ در سن ۳۶ سالگی
و یا در سال ۵۸۷ در سن ۳۸ سالگی
کشته شد.
گویند وی با فخرالدین رازی همدرس بوده است. سالها پس از مرگش که نسخهای از کتاب
تلویحات او را به فخرالدین دادند، آن را بوسید و به یاد ایام هم شاگردی اشک از دیده فروریخت
سهروردی نه تنها در مناظره با فقها و متکلمین بی پروا بود و دشمنی میانگیخت، در اظهار اسرار حکمت- برخلاف توصیه بوعلی در آخر
اشارات - شاید به علت جوانی، بی پروایی میکرد و از همین رو افراد پخته از اول حدس میزدند که جان سالمی نخواهد برد. وقتی که خبر مرگش به دوست و استادش فخرالدین ماردینی رسید، گفت همان شد که من حدس میزدم. و نیز از همین رو دربارهاش گفته میشد که شهابالدین علمش بر عقلش فزونی دارد.
افضلالدین مرقی کاشانی، معروف به
باباافضل. این مرد علیرغم اینکه شخصیت برجستهای دارد، تاریخ روشنی از او در دست نیست. کتابهای بسیاری به فارسی و عربی تألیف کرده است و اخیراً فهرستی از آنها تهیه و چاپ شده است
بعضی گفتهاند دایی
خواجه نصیرالدین طوسی بوده است ولی تایید نشده و بسیار مستبعد است.
در کتاب دائرة المعارف فارسی از انتشارات فرانکلین مینویسد: «باباافضل، شهرت افضلالدین، محمد بن حسین کاشانی، شاعر و عارف ایرانی، به قولی در حدود ۵۸۲ یا ۵۹۲ در قریه مرق کاشان متولد شده و پس از ۶۵۴ یا ۶۶۴ و به قولی در اوایل قرن هفتم وفات یافت... از اصحاب نزدیک خواجه نصیرالدین طوسی بود».
لغتنامه دهخدا و همچنین غزالی نامه
وفات او را در۷۰۷ دانستهاند. بعضی وفات او را در ۶۶۶ و بعضی در ۶۶۷ دانستهاند.
محمود خضیری در مقالهای که در کتاب
دعوة التقریب تحت عنوان «افضل الدین الکاشانی فیلسوف مغمور» نوشته است، از نسخه خطی کتابی به نام مختصر فی ذکر الحکماء الیونانیین و الملیین که در کتابخانه اسکوریال اسپانیاست نقل کرده که وفات باباافضل در سال ۶۱۰ بوده است
در کتاب فلاسفه ایرانی با استفاده از مقدمه مرحوم نفیسی و مقاله خضیری و خصوصاً با استناد به آنچه خواجه در
شرح اشارات در باب
قیاس خلف از باباافضل حکایت کرده- که با جمله «رحمهاللّه» بر او درود فرستاده است- استدلال کرده که چون تالیف شرح اشارات مابین سالهای ۶۲۴- ۶۴۴ بوده (در روضات مینویسد که شرح اشارات در سال ۶۴۰ پایان یافت.) و بابا در آن وقت درگذشته بوده است و آراء او در آن وقت منتشر بوده است، پس سال وفات بابا از ۶۶۷ هم جلوتر بوده است.
در کتاب سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی نگارش
محمد مدرسی زنجانی، از خود خواجه در کتاب
سیر و سلوک نقل کرده که: «پدر بنده، بنده کمترین را به تحصیل فنون علم و استماع سخن ارباب مذاهب و مقالات ترغیب کردی، تا اتفاق را شخصی از شاگردان افضلالدین کاشی (رحمهاللّهتعالی) که او را کمالالدین محمد حاسب گفتندی و در انواع حکمت خصوصاً فن ریاضی تقدمی حاصل کرده بود و با پدر بنده کمترین سابقه دوستی و معرفتی داشت، بدان دیار افتاد. پدر، بنده را به استفادت از او و تردد به خدمت او اشارت کرد، و بنده در پیش او به تعلم فن ریاضی مشغول شدم.»
از این گفتار روشن میشود که خواجه نصیرالدین شاگرد شاگرد باباافضل بوده است و بابا از اصحاب خواجه نبوده است (آنچنانکه در دائرة المعارف فارسی آمده است) بلکه در طبقه استادان استادان خواجه بوده است. علیهذا این که وفات بابا را در ۶۰۶ یا ۶۱۰ و یا قریب به این سنوات بدانیم (برخلاف آنچه در لغتنامه و غزالی نامه آمده است) اقرب احتمالات است و برخلاف ادعای سعید نفیسی در مقدمه رباعیات باباافضل و دکتر
ذبیحاللّه صفا در تاریخ ادبیات ایران تولد بابا در اواخر قرن ششم نبوده بلکه در اواسط آن قرن بوده است.
این رباعی در مدح بابا منسوب به خواجه است:
گر عرض دهد سپهر اعلی ••• فضل فضلا و فضل افضل
از هر ملکی به جای تسبیح ••• آواز آید که افضل، افضل
در طبقه دوازدهم چهار تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
فریدالدین داماد نیشابوری،
شمسالدین خسروشاهی،
قطبالدین مصری و
ابنمنعه.
از تاریخ زندگی این مرد نیز اطلاع درستی نداریم. همین قدر میدانیم که استاد
خواجه نصیرالدین طوسی بوده و خواجه
اشارات را نزد او تحصیل کرده است
و خود او شاگرد
صدرالدین سرخسی بوده است. سلسله اساتید خواجه از طریق فریدالدین داماد به
بوعلی میرسد، به این ترتیب که خواجه شاگرد فریدالدین داماد و او شاگرد صدرالدین سرخسی و او شاگرد
افضلالدین غیلانی و او شاگرد
ابوالعباس لوکری و او شاگرد
بهمنیار و او شاگرد بوعلی بوده است. سال وفاتش بر ما معلوم نیست.
شمسالدین عبدالحمید بن عیسی خسروشاهی، معروف به شمسالدین خسروشاهی.
ابنابیاصیبعه از او به عنوان امام العلماء، سیدالحکماء، قدوة الانام، شرف الاسلام یاد میکند.
در
طب و
فلسفه و علوم شرعیه مبرز و از شاگردان مبرز
فخرالدین رازی بوده. کتاب شفا را تلخیص کرده ولی شهرتش در محیط فلسفه به واسطه برخی سؤالات فلسفی است که خواجه نصیرالدین طوسی از او- که در طبقه اساتید خواجه بوده است- کرده و او جواب داده و در کتب فلسفی مطرح است (
صدرالمتالهین که جوابهای خسروشاهی را کافی نمیداند، خود رساله مستقلی در جواب این سؤالات نوشته و در حاشیه مبدا و معاد و شرح هدایه چاپ شده است.)
قطبالدین ابراهیم بن علی بن محمد سلمی، معروف به
قطبالدین مصری. این مرد نیز از شاگردان مبرز فخرالدین رازی بوده است. ابنابیاصیبعه میگوید وی اصلاً از بلاد مغرب بوده و بعد به
مصر منتقل شده و مدتی در آنجا اقامت کرده، سپس به بلاد ایران مسافرت کرده، نزد فخرالدین رازی تحصیل کرده است. استاد خویش فخرالدین را در فلسفه بر بوعلی ترجیح میداده، همچنانکه
ابوسهل مسیحی را در طب بر بوعلی ترجیح میداده است.
قطبالدین مصری در فتنه مغول در
نیشابور کشته شد.
او نیز از اساتید خواجه نصیرالدین طوسی بوده است.
علیهذا خواجه شاگرد شاگرد فخر رازی بوده است.
کمالالدین یونس (یا کمالالدین بن یونس) موصلی، معروف به ابنمنعه. ابنابیاصیبعه که با او قرب زمان داشته، او را نیز قدوة العلماء و سیدالحکماء میخواند.
در مدرسه
موصل به تدریس علوم فلسفی اشتغال داشته و شاگردانی تربیت کرده است. مطابق آنچه در
ریحانة الادب آمده خواجه نزد این مرد نیز تحصیل کرده است.
در ریحانة الادب، جلد پنجم صفحه ۹ مینویسد: «از اکابر علمای حکمای عامه میباشد که در نحو و صرف و فقه و حدیث و تفسیر و طب و تاریخ و موسیقی و هندسه و حکمت و هیئت... وحید عصر خود بوده، در اندک زمانی شهرت بی نهایت یافته و مرجع استفاده افاضل گردید. از بلاد بعیده حاضر حوزه درسی او میشدهاند... وفات او در سال ۶۳۹ واقع شده است.»
در طبقه سیزدهم سه تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
خواجه نصیرالدین طوسی،
اثیرالدین ابهری،
نجمالدین علی بن عمر کاتبی قزوینی.
خواجه نصیرالدین محمد بن الحسن الطوسی. او را «استادالبشر» لقب دادهاند و نیازی به معرفی ندارد. ارزش کارهای فلسفی او و نقشی که در تحول
فلسفه داشته است نیازمند به یک کتاب است. در ریاضیات از شخصیتهای معدود جهان به شمار میرود. از کسانی است که در اساس هیئت بطلمیوس تشکیک کرده و زمینه را برای هیئت جدید فراهم کرده است.
آقای تقی زاده مدعی است که ایرادات خواجه در کتاب تذکره خویش بر اساس هیئت بطلمیوس، به پیشنهاد کپرنیک لهستانی طرح نوینی را برای هیئت عالم کمک کرده است
خواجه مانند
بوعلی یک زندگی پرماجرا داشته است. در آخر
اشارات به شکل دردناکی ناله سرمی دهد، و در عین حال اینهمه آثار آفریده و شاگردان بسیار تربیت کرده است. خواجه در سال ۵۹۷ متولد شده و در سال ۶۷۲ درگذشته است.
اثیرالدین مفضل بن عمر ابهری. کتاب معروف او کتاب هدایه است در طبیعیات و الهیات که جای شایستهای باز کرده است. این کتاب را
قاضی حسین میبدی و
صدرالمتالهین شیرازی شرح کردهاند. شرح اخیر موجب شهرت بیشتر کتاب و مؤلف آن شده است.
علامه حلّی در کتاب
جوهرالنضید، صفحه ۷۸ در باب عکس سالبه جزئیه که مورد اتفاق منطقیین است که عکس ندارد، میگوید: «به استثنای قضیه مشروطه خاصه و عرفیه خاصه». بعد میگوید: «این مطلب از مطالبی است که اثیرالدین مفضل بن عمر ابهری بر آن وقوف یافت». گویند شاگرد امام
فخر رازی بوده است.
نجمالدین علی بن عمر کاتبی قزوینی، معروف به دبیران. از اکابر حکما و منطقیین و ریاضیدانان به شمار میرود. کتاب معروف او در حکمت کتاب
حکمة العین است که شروح بسیار بر آن نوشته شده است. کتاب معروفش در منطق شمسیه است که به نام خواجه شمس الدین صاحب دیوان جوینی نوشته است و
قطب الدین رازی آن را شرح کرده و مجموع متن و شرح از کتب رایج درسی طلاب است. کاتبی استاد علامه حلی و
قطبالدین شیرازی و همکار و مصاحب خواجه نصیرالدین طوسی در ساختن رصدخانه مراغه بوده و در سال ۶۷۵ درگذشته است.
این طبقه را شاگردان
خواجه نصیرالدین طوسی تشکیل میدهند.
حسن بن یوسف بن مطهر حلّی، معروف به
علامه حلّی. هر چند شهرت علامه حلی به فقاهت است اما او مردی جامع بوده، در
منطق و
فلسفه نیز مهارت کامل داشته و کتب ارزشمندی تالیف کرده است. ما در تاریخچه فقها از این مرد بزرگ که قطعاً از نوابغ تاریخ اسلامی است یاد کردهایم. علامه حلی عرب است و شاگرد کاتبی و خواجه بوده است. در سال ۶۴۸ متولد و در سال ۷۱۱ درگذشته است.
کمال الدین میثم بن میثم بحرانی، معروف به
ابنمیثم بحرانی. ادیب و فقیه و فیلسوف بوده است. فلسفه را نزد خواجه نصیرالدین طوسی تحصیل کرده است. بعضی گفتهاند که خواجه نیز متقابلاً نزد او
فقه خوانده است.
ابنمیثم
نهج البلاغه را شرح کرده است. از نظر فلسفی، شرح او بهترین شروح نهج البلاغه شمرده شده و اخیراً در پنج جلد چاپ شده است. ابنمیثم در سال ۶۷۸ یا ۶۷۹ و یا بنا بر تحقیق
صاحب الذریعه در سال ۶۹۹ درگذشته است.
قطب الدین محمود بن مسعود بن مصلح شیرازی، معروف به
قطبالدین شیرازی. در منطق شاگرد کاتبی قزوینی و در
حکمت و
طب (کلیات قانون) شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بوده است.
قانون بوعلی و
حکمة الاشراق سهروردی را شرح کرده است و خود کتابی به فارسی در اقسام حکمت نوشته که به نام
درة التاج معروف است و اخیراً چاپ شده است. هر سه کتاب نامبرده با ارزش است. شهرت بیشتر او در جوّ فلسفی به واسطه شرح حکمة الاشراق است. با
خواجه نصیرالدین طوسی در کار رصدخانه مراغه همکاری داشته است. در سال ۷۱۰ یا ۷۱۶ درگذشته است.
حسن بن محمد بن شرفشاه علوی حسینی استرآبادی، معروف به
ابنشرفشاه. در مراغه محضر خواجه را درک کرده و نزد او تحصیل کرده و ملازم او میبوده است. بعد از وفات خواجه به
موصل رفته و در مدرسه نوریه به تدریس حکمت پرداخته است. تجرید خواجه را حاشیه و
قواعدالعقائد او را شرح کرده است و در سال ۷۱۵ یا ۷۱۷ یا ۷۱۸ درگذشته است.
در طبقه پانزدهم سه تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
قطبالدین رازی،
میرک بخارایی و
قاضی عضدالدین ایجی.
قطب الدین محمد بن ابیجعفر رازی، معروف به قطبالدین رازی. از علمای نامی اسلامی است. حکیم و منطقی و فقیه بوده است. نزد
علامه حلی درس خوانده و علامه به او
اجازه حدیث داده است.
شهید اول او را ملاقات کرده و از او اجازه روایت گرفته و او را دریایی بیپایان یافته است.
قطب الدین رازی- همچنانکه قبلاً گفتیم- شمسیه
کاتبی قزوینی را شرح کرده و اکنون کتاب درسی طلاب است. دیگر اینکه کتابی نوشته به نام محاکمات و در آن کتاب میان دو شارح بزرگ
اشارات:
فخرالدین رازی و نصیرالدین طوسی داوری کرده است. دیگر اینکه کتاب
مطالع الانوار قاضی سراجالدین ارموی را در منطق شرح کرده که چاپ شده و هم اکنون به نام شرح مطالع معروف است و احیاناً در حوزههای علمیه تدریس میشود. شهرت قطبالدین رازی به واسطه این سه کتاب است ولی او کتابهای دیگر هم دارد. قطبالدین در سال ۷۶۶ یا ۷۷۶ درگذشته است.
شمس الدین محمد بن مبارکشاه مروی، معروف به
میرک بخارایی. کتاب
حکمة العین کاتبی قزوینی را شرح کرده و احیاناً در کتب فلسفه از او به شارح حکمة العین یاد میشود، و
میرسیدشریف جرجانی بر شرح حکمة العین حاشیه زده است. تاریخ وفاتش بر ما معلوم نیست.
قاضی عضدالدین عبدالرحمن ایجی شیرازی. هم حکیم بوده و هم متکلم و هم اصولی. نظریات او در
علم اصول و همچنین در برخی مسائل فلسفی و کلامی مطرح است. کتاب معروف او
مواقف است که هر چند عنوان کلام دارد نه فلسفه، ولی میدانیم که بعد از دوره
خواجه نصیرالدین طوسی و تالیف کتاب
تجرید، کلام به نسبت زیادی به فلسفه نزدیک شد؛ یعنی هدفهای کلامی با معیارهای فلسفی نه با معیارهای کلامی توجیه میشد و بسیاری از مسائل الهیات بالمعنی الاعم و بالمعنی الاخص فلسفه در کتب کلامی طرح میشد، لهذا مواقف از این نظر جای شایستهای دارد. این کتاب را میرسیدشریف جرجانی شرح کرده و مکرر با متن چاپ شده است.
قاضی عضدالدین شاگردانی تربیت کرده است از قبیل
تفتازانی،
شمسالدین کرمانی،
سیفالدین ابهری. او در سال ۷۰۰ یا ۷۰۱ متولد شده و در سال ۷۵۶ یا ۷۶۰ درگذشته است.
در طبقه پانزدهم دو تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
سعدالدین تفتازانی،
میرسیدشریف جرجانیسعدالدین مسعود بن عمر بن عبداللّه تفتازانی، معروف به ملاسعد تفتازانی. شهرت بیشتر او به کلام و علوم بلاغت است، ولی مردی جامع بوده و از علوم عقلیه فلسفیه بیاطلاع نبوده است. متنی در
منطق، بسیار مختصر و شیرین به نام
تهذیب المنطق تالیف کرده که از زمان خودش تاکنون در حوزههای علمیه تدریس میشده و میشود.
تفتازانی کتب زیاد تالیف کرده است. بعضی مدعیاند که تفتازانی بعد از خرابی دوره مغول با نیروی حسن بیان بار دیگر به قسمتی از معارف اسلامی جان داد. بعلاوه منظور ما از طبقات فلاسفه تنها کسانی نیستند که در فلسفه صاحب نظرند؛ مقصود همه کسانی است که حامل این فن بوده و واسطه انتقال از دورهای به دوره دیگر بودهاند.
تفتازانی لااقل در منطق این شأن را داشته است. وی در سال ۷۱۲ یا ۷۲۲ در دهی در نزدیکی شهر نساء متولد شد و در سال ۷۹۱ یا ۷۹۲ یا ۷۹۳ در سرخس درگذشت. بعضی گفتهاند در
سمرقند درگذشت و جنازهاش به سرخس منتقل شد
سیدعلی بن محمد بن علی جرجانی، معروف به شریف جرجانی و
میرسیدشریف. به حق او را محقق شریف خواندهاند. به دقت نظر و تحقیق معروف است. شهرت بیشترش به ادبیات و کلام است، ولی جامع بوده. حوزه درس
فلسفه داشته و در فلسفه شاگردان بسیار تربیت کرده و در نگهداری و انتقال
علوم عقلی به نسلهای بعد نقش مؤثری داشته است.
محقق شریف آثار و تألیفات فراوان دارد و همه پرفایده است، و به قول
قاضی نوراللّه همه علمای اسلامی بعد از میر سیدشریف طفیلی و عیال افادات اویند. تالیفات میر بیشتر به صورت تعلیقات و شروح است، از قبیل حاشیه بر شرح حکمة العین در فلسفه، حاشیه شرح مطالع در منطق، حاشیه شمسیه در منطق، حاشیه مطوّل تفتازانی در علم فصاحت و بلاغت، شرح
مفتاح العلوم سکاکی در این علم، حاشیه بر
کشّاف زمخشری که تفسیری است مشتمل بر نکات علم بلاغت، و شرح مواقف عضدی در کلام.
از کتب معروف میر، یکی تعریفات است که به نام «
تعریفات جرجانی» معروف است، و دیگر
کبری در منطق است به فارسی که برای مبتدیان نوشته، و دیگر
صرف میر است به فارسی در
علم صرف که از زمان خودش تاکنون کتاب درسی مبتدیان طلاب بوده است. میرسیدشریف شاگرد قطبالدین رازی سابقالذکر است.
گرچه اهل جرجان است ولی در شیراز رحل اقامت افکند. مطابق نقل روضات از مجالس المؤمنین آنگاه که شاه شجاع بن مظفر به گرگان آمد و با سید ملاقات کرد، او را با خود به شیراز برد و تدریس در مدرسه دارالشفا را که خود تاسیس کرده بود به او واگذار کرد. امیر تیمور که بعد وارد شیراز شد، میر را با خود به سمرقند برد و در همان جا بود که با سعدالدینش تفتازانی مناظرات داشت. پس از مرگ امیر تیمور، میر بار دیگر به شیراز آمد و تا پایان عمر در شیراز بود.
میرسیدشریف از بیست سالگی به کار تدریس و تحقیق مشغول بود، مخصوصاً به تدریس فلسفه و حکمت اهتمام زیاد داشت و حوزه درس قابل توجهی از فضلا تشکیل داده بود. گویند یکی از کسانی که در حوزه درس او شرکت میکرد خواجه لسان الغیب
حافظ شیرازی بود. هرگاه در مجلس او شعر خوانده میشد میگفت: به عوض این ترّهات به فلسفه و حکمت بپردازید، اما چون شمسالدین محمد (حافظ) میرسید، خود سید میپرسید: بر شما چه الهام شده است؟ غزل خود را بخوانید. شاگردان او اعتراض کردند که این چه رازی است که ما را از سرودن شعر منع میکنی ولی به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان میدهی؟ او در پاسخ میگفت: شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسی و لطائف حِکمی و نکات قرآنی است.
میر سیدشریف در سال ۷۴۰ در گرگان متولد شده و در سال ۸۱۶ در شیراز درگذشته است.
این طبقه بیشتر شاگردان محقق شریفاند که بعد از او ناشر افکار او بودهاند.
محییالدین گوشکناری. این مرد شاگرد
میرسیدشریف جرجانی و استاد
محقق دوانی بوده است. از تاریخ تولد و وفات او اطلاعی نداریم.
خواجه حسنشاه، معروف به بقال. این مرد نیز شاگرد میر سیدشریف و استاد دوانی بوده است. فاضل معاصر، آقای علی دوانی در کتاب شرح زندگانی جلال الدین دوانی از حبیب السیر نقل کردهاند که محیی الدین گوشکناری و خواجه حسنشاه بقال در زمان میرزا محمد بایسنقر در شیراز به لوازم تدریس و افاده قیام مینمودهاند.
سعدالدین اسعد دوانی، پدر محقق جلالالدین دوانی. او نیز از شاگردان محقق شریف بوده است.
قوامالدین کربالی. استاد
سیدصدرالدین دشتکی و جلالالدین دوانی و شاگرد شریف جرجانی بوده است. ما فعلاً در این طبقه جز اینها کسی را سراغ نداریم و اصلاً نمیدانیم در این دوره که قتل و غارت مغول آثار خود را در همه شؤون ظاهر ساخته بود و قتل عامهای امیر تیمور گورکانی هم مزید بر علت شده بود در غیر
شیراز چراغی روشن و حوزهای دایر بوده یا نبوده است؟!
در طبقه هجدهم سه تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
صدرالدین دشتکی،
محقق دوانی و
ملاعلی قوشجی.
سیدالحکما محمد بن ابراهیم حسینی دشتکی شیرازی، معروف به صدرالدین دشتکی و سید سند. از اعاظم حکمای دوره ی اسلامی و از افراد صاحب نظر است. تا زمان میرداماد افکار و آراء و آثار او و معاصر نامدارش جلال الدین دوانی، در میان فضلا و طالبان حکمت مطرح بود. برخی از آراء و افکار او هنوز در میان فلاسفه اسلامی مطرح است و برخی افکار مقبول دارد که اکنون مورد قبول فلاسفه بعد از صدراست. این مرد در سال ۸۲۸ متولد شده و در سال ۹۰۳ درگذشته است. معقول را نزد مردی به نام سید فاضل فارسی و قوامالدین کربالی (شاگرد
سیدشریف) تحصیل کرده است.
علامه جلالالدین محمد بن اسعدالدین دوانی صدیقی، معروف به علامه دوانی و محقق دوانی. در
منطق و
فلسفه و ریاضیات صاحب نظر بوده است. برخی آراء و افکار او نیز هنوز در کتب فلسفه مطرح است. شاگرد قوامالدین کربالی و
محییالدین گوشکناری و
حسنشاه معروف به بقال و پدرش
اسعدالدین دوانی (که همه از شاگردان سیدشریف بودهاند) بوده است.
صاحب روضات
و همچنین صاحب
ریحانة الادب علامه دوانی را شاگرد مستقیم میر سیدشریف پنداشتهاند، ولی فاضل معاصر آقای
علی دوانی در کتاب نفیس خود شرح زندگانی جلالالدین دوانی اشتباه آنها را روشن و ثابت کردهاند که علامه دوانی زمان میر سیدشریف را درک نکرده بلکه شاگرد شاگردان او بوده است. علامه دوانی از کسانی است که در حیات و ممات خود جنجال علمی برانگیخته است. در زمان حیاتش با سیدصدرالدین دشتکی مشاجرات زبانی و قلمی فراوان داشته که معروف است. بعد از خودش کتابهایش مورد توجه و رد و دفاع و نقض و
ابرام بوده است.
صدرالمتالهین در جلد سوم
اسفار در حدود سه صفحه نظریهای از علامه دوانی نقل و رد میکند و در آخر میگوید: «بحث را از آن نظر طولانی کردیم که اکنون اکثر اهل نظر را گمان بر آن است که نظریه این علامه نحریر آخرین سخن در باب توحید است. ما ناچار بودیم خللهای سخن او را آشکار سازیم». از این جملهها میتوان نفوذ فوق العاده دوانی را در متاخرانش دریافت. در زمان علامه دوانی در اثر صیت شهرت وی،
شیراز مرکز ثقل علوم فلسفی بوده؛ از
خراسان و
آذربایجان و
کرمان و حتی از
بغداد و
روم و ترکستان، دانشجویان به شیراز رهسپار میشدهاند.
علامه دوانی در سال ۸۳۰ متولد شده و در سال ۹۰۳ یا ۹۰۸ درگذشته است.
علی بن محمد سمرقندی قوشجی، معروف به
ملاعلی قوشجی، صاحب شرح معروف بر
تجرید خواجه نصیرالدین طوسی. قوشجی هم متکلم بوده و هم ریاضیدان. زیج الغ بیک را که قاضی زاده رومی (استادش) و
غیاثالدین جمشید کاشانی (نابغه ریاضیدان) شروع کرده بودند و موفق به انجام آن نشده بودند، قوشجی به امر الغ بیک بن شاهرخ بن امیر تیمور- که خود ریاضیدانی ماهر و استاد قوشجی بود- به پایان رسانید. به تبریز و عثمانی سفر کرده و در عثمانی اقامت کرده و در همانجا در سال ۸۷۹ درگذشته است.
شرح قوشجی بر تجرید خواجه نصیرالدین طوسی از کتبی است که همواره مورد توجه فضلا بوده و حواشی وتعلیقات فراوان بر آن زده شده است. شرح قوشجی در تاریخ فلسفه الهی نقش فعالی داشته است.
این طبقه را شاگردان
سیدصدرالدین دشتکی و
علامه دوانی تشکیل میدهند.
غیاثالدین منصور دشتکی فرزند برومند سیدصدرالدین دشتکی. از اعاظم حکما به شمار میرود. گویند در بیست سالگی از علوم زمان خود فارغ گشت. در زمان شاه طهماسب مدتی صدارت عظمی داشت و بعد استعفا داد و به شیراز برگشت. مدرسه منصوریه شیراز- که هم اکنون باقی است- از تاسیسات اوست. دنباله کار پدر خود را در رد نظریات علامه دوانی گرفت و احیاناً در مناظرات حضوری آندو شرکت میکرد. چندین کتاب فلسفی دارد از قبیل اثبات الواجب، شرح
هیاکل النور سهروردی، حاشیه بر
شرح اشارات خواجه، حاشیه بر شفای
بوعلی، محاکمات میان پدرش و دوانی در حواشی آندو بر تجرید. صدرالمتالهین در الهیات اسفار از او به عنوان «سر ابیه المقدس المنصور المؤیّد من عالم ملکوت السماء، غیاث اعاظم السادات و العلماء» یاد مینماید.
غیاثالدین دشتکی در سال ۹۴۰ یا ۹۴۸ درگذشته است.
محمود نیریزی، شاگرد دیگر سیدصدرالدین دشتکی. گویند چند کتاب جلالالدین دوانی را شرح کرده و بر او تاخته و از استاد خویش دفاع کرده است
قاضی کمالالدین میبدی یزدی. شهرت این شخص به واسطه شرحی است که بر هدایه
اثیرالدین ابهری نوشته که به شرح هدایه میبدی معروف است، و هم شرحی بر دیوان منسوب به
حضرت امیر (علیهالسّلام) نوشته است که آن نیز سبب شهرتش گشته است. کتابی به فارسی به نام جام گیتی نما (آقای عبداللّه نورانی آن را تصحیح کردهاند و آماده چاپ است.) در
فلسفه نوشته است.
جمالالدین محمود شیرازی. کرسی تدریس جلالالدین را بعد از مرگش این مرد اشغال کرده است. از اطراف و اکناف به حوزه درسش میآمدهاند. ملا احمد اردبیلی معروف به
مقدس اردبیلی،
ملاعبداللّه شوشتری،
ملاعبداللّه یزدی صاحب حاشیه معروف بر
تهذیب المنطق، ملامیرزاجان شیرازی معروف به
فاضل باغنوی از شاگردان او بودهاند.
ملاحسین الهی اردبیلی، فرزند خواجه شرفالدین عبد الحقاردبیلی. از شاگردان
علامه دوانی و امیر غیاث الدین است و
شیعه است و چون زمانش مصادف است با ظهور
شاه اسماعیل صفوی، بعضی رسائل خود را به نام او نوشته و به او اهدا کرده است. اگرچه اردبیلی است اما برای کسب فیض و فضیلت به بلاد مختلف، از آن جمله شیراز و هرات مسافرت کرده است.
آثار مختلف در
منطق،
کلام،
فلسفه، هندسه و هیئت نوشته است که غالباً طبق معمول آن زمان به صورت حاشیه و یا حاشیه بر حاشیه است از قبیل حاشیه بر شرح مواقف و شرح مطالع و شرح شمسیه و شرح هدایه میبدی و حاشیه علامه دوانی بر شرح
تجرید و حاشیه سیدصدر بر آن کتاب و شرح چغمینی و شرح تذکره خواجه در هیئت و تحریر اقلیدس در هندسه و بیست باب در
اسطرلاب. تاریخ وفاتش را نمیدانیم.
در طبقه بیستم پنچ تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
ملاعبداللّه یزدی،
فاضل باغنوی،
شمسالدین محمد خفری شیرازی،
خواجه افضلالدین ترکه و
داود بن عمر انطاکی مصری.
ملاعبداللّه یزدی صاحب حاشیه معروف بر
تهذیب المنطق که به
حاشیه ملاعبداللّه معروف و کتاب درسی طلاب در
منطق است. بعضی مدعی شدهاند که از علوم شرعیه بیاطلاع بوده است ولی برعکس، هم فقیه بوده و هم اهل معقول خصوصاً منطق. در شیراز نزد جمالالدین محمود و امیر
غیاثالدین دشتکی تحصیل کرده است. در آخر عمر به
عراق رفته و مجاور شده و در همانجا در سال ۹۸۱ درگذشته است
ملاحبیباللّه باغنوی شیرازی، معروف به ملا میرزاجان و فاضل باغنوی. شاگرد جمالالدین محمود بوده و چند حاشیه و شرح از
علامه دوانی را حاشیه کرده است. در سال ۹۹۴ درگذشته است. در طبیعیات
شرح منظومه سبزواری از او با عنوان «فاضل باغنوی» ذکری به میان آمده است.
شمسالدین محمد خفری شیرازی. شاگرد امیر غیاثالدین منصور بوده است و ظاهراً حوزه درس علامه دوانی و سیدصدرالدین دشتکی را نیز درک کرده است.
شرح تجرید و شرح حکمة العین را حاشیه زده و رسالهای تحت عنوان اثبات الواجب دارد. مرد دقیق النظری بوده است.
صدرالمتالهین در جلد اول
اسفار مطالبی از او نقل کرده و مورد بحث قرار داده است. خفری را میتوان از
طبقه نوزدهم هم به شمار آورد، یعنی او از جوانسالان طبقه نوزدهم و کهنسالان طبقه بیستم بوده است. وی در سال ۹۵۷ یا ۹۳۵ درگذشته است.
خواجه افضلالدین ترکه. از شاگردان جمالالدین محمود است.
صاحب
روضات میگوید: فاضل حکیم خواجه افضلالدین محمد بن حبیباللّه معروف به ترکه، استاد شیخ
ابوالقاسم کازرونی حکیم امامی معروف به نصرالبیان است. نصرالبیان در کتاب
سلم السموات که بخشی از آن در تاریخ حکماست (صاحب روضات از آن کتاب فراوان بهره برده و نقل میکند) درباره استاد خویش گفته است طلوع و شهرت این استاد مابین سالهای ۹۷۰ و ۹۹۰ در بلاد عراق عرب و
خراسان بوده است.
حکیم داود بن عمر انطاکی مصری. تنها در نامه دانشوران از این مرد ذکری دیدهایم. وی از اجلاّء فضلاء اطباء و معتبرین حکمای اواخر سده دهم و اوایل سده یازدهم بوده است. مطابق آنچه خودش شرح حال خود را املاء کرده در
انطاکیه کور مادرزاد متولد شده، تا هفت سالگی فلج هم بوده است و در همان حال مقدمات را آموخته و
قرآن را حفظ کرده و همیشه از
خداوند شفای خود و توفیق تحصیل مسالت مینموده است، تا اینکه مسافری از عجم به نام محمد شریف با او برخورد میکند و فلج او را معالجه مینماید و چون هوش و ذکاوت خارق العاده او را میبیند به او
منطق و ریاضیات و
فلسفه میآموزد.
او خود علاقهمند به آموختن
زبان فارسی میشود ولی استاد میگوید بهتر است زبان یونانی بیاموزی و جز من کسی در این دیار زبان یونانی نمیداند. داود بعد به
قاهره رفته و طبع مردم آن دیار را به
علوم عقلی بیمیل دیده است. در آخر عمر مجاور بیتاللّه شده و در سال ۱۰۰۸ درگذشته است.
از حفظ و تسلط داود بر متون فلسفی و طبی از قبیل
قانون،
شفا،
اشارات،
نجات،
حکمة المشرقیه، تعلیقات، محاکمات، مطارحات،
رسائل اخوان الصفا که همواره ملازم این کتب بوده، داستانها آوردهاند. داود تالیفاتی داشته، از جمله رسالهای در «عشق» تالیف کرده که نامه دانشوران به تفصیل آورده است
در طبقه بیست و یکم سه تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
میرداماد،
شیخ بهایی و
میرفندرسکی.
میر محمدباقر داماد. معروفتر از آن است که نیازمند به معرفی باشد. پس از حمله مغول، به عللی که فعلاً بر من روشن نیست جز در فارس حوزه علمی قابل توجهی به چشم نمیخورد. البته در
هرات و
سمرقند و جاهای دیگر احیاناً افرادی بودهاند ولی حوزه گرم ظاهراً منحصر به شیراز بوده است.
متاسفانه حوزه شیراز فوقالعاده خصلت جدلی دارد. در طول تقریباً دو قرن و نیم، بیشتر کوششها صرف مجادلات میشده است؛ بر گفتههای یکدیگر شرح و حاشیه مینوشتهاند و بر آن حاشیهها نیز حواشی دیگر و همچنین حاشیه بر حاشیه... در عین حال دوره شیراز دوره آمادگی بوده است. در زمان شاه عباس کبیر با طلوع افرادی مانند میرداماد و شیخ بهایی و میرفندرسکی،
اصفهان مرکز علوم عقلی اسلامی گشت- به طوری که شخصی مانند
صدرالمتالهین از وطنش شیراز مهاجرت میکند و برای کسب فیض به اصفهان میآید- همچنانکه با مهاجرت علمای
جبل عامل از قبیل
محقق کرکی به
ایران، حوزهای بسیار عالی فقهی در اصفهان تشکیل شد. از مشخصات حوزه فلسفی اصفهان این است که دیگر از آن بحث و جدلها که غالباً کم فایده بود خبری نیست.
فلسفه به وسیله میرداماد رنگ و بوی دیگری میگیرد که اکنون جای بحث آن نیست. میرداماد اگر از حکمای طراز اول اسلامی به شمار نرود، لااقل در طراز دوم هست. وی علاوه بر اینکه فیلسوف بود، فقیه و ریاضیدان و ادیب و رجالی هم بود. روی هم رفته مردی جامع بود و خود را «معلم ثالث» میخواند. وی حوزه درس باشکوه و گرم و پربرکتی تشکیل داشت. ما در طبقه بیست و دوم بعضی از شاگردان او را معرفی خواهیم کرد.
درست معلوم نیست که میرداماد تحصیلات فلسفی خویش را چگونه و نزد چه کسانی انجام داده است. اساتید او را که شمردهاند عبارتند از: شیخ
عبدالعالی کرکی،
سیدنورالدین عاملی،
تاجالدین حسین صاعد طوسی،
فخرالدین استرآبادی سماکی. سه نفر اول اهل معقول نبوده، استاد منقول میر بودهاند. تنها شخص اخیر است که اهل معقول بوده است. آقای سیدعلی بهبهانی در مقالهای که تحت عنوان «فلسفه و شرح حال و نقد آثار میرداماد» نوشتهاند میگویند: «فخرالدین محمد حسینی استرآبادی معاصر شاه طهماسب (۹۱۸- ۹۸۴) به نوشته اسکندر بیک از بزرگان سماک استرآباد بوده. از فحوای کلام وی استفاده میشود که میرداماد مجلس درس او را دریافته ولی از لحاظ زمان همطراز او نبوده (؟) وی را در مقابل
محقق خفری، محقق فخری میگفتهاند».
محدث قمی در
الکنی و الالقاب نیز از این شخص به عنوان استاد میرداماد یاد میکند، همچنین
ریحانة الادب. ولی اتفاقاً از فرد دیگری نیز عیناً به همین نام (فخرالدین استرآبادی حسینی) در همین عصر یاد شده که او نیز اهل معقول بوده، الهیات و جواهر و اعراض
شرح تجرید قوشچی را حاشیه کرده است
و بنا بر نقل آقای
علی دوانی، حاشیه دوانی بر
تهذیب المنطق را نیز حاشیه کرده است.
ابتدا به نظر میرسد که دو نفر به این نام نیست، یک نفر است ولی صاحب
الذریعه تصریح میکند که اینها دو نفرند؛ بعلاوه، فخرالدین سماکی محمد بن الحسن است و آن دیگری محمد بن الحسین. ما اطلاع بیشتری از اساتید معقول میرداماد نداریم. این که فخرالدین سماکی (محقق فخری) نزد چه کسی تحصیل کرده و شاگردان دیگرش چه کسانی بودهاند و در چه سالی درگذشته است، چیز درستی نمیدانیم؛ گویند شاگرد
غیاثالدین منصور دشتکی بوده است. (بنا بر یادداشتی که آقای عبداللّه نورانی از فضلای معاصر فرستاده و از فردوس شوشتر نقل کردهاند. علیهذا میرداماد با دو واسطه شاگرد
صدرالدین دشتکی است.)
شیخ بهاء الدین محمد بن حسین بن عبد الصمد عاملی. از مهاجرین جبل عامل است. در جامعیت علوم و فنون فوقالعادگی دارد. از استادان او در
علوم عقلی (
منطق و
فلسفه) جز
ملاعبداللّه یزدی کسی را نمیشناسیم. سلسله اساتید معقول شیخ از طریق ملاعبد اللّه به
خواجه نصیرالدین طوسی و سپس به
بوعلی میرسد. آنچه مسلّم است این است که شیخ علاوه بر آنکه ادیب و فقیه و مفسر و ریاضیدان و مهندس و شاعر بوده، حکیم و فیلسوف هم بوده است. از حوزه درس فلسفه او اطلاعی نداریم. معروف است که
صدرالمتالهین ابتدا به درس شیخ میرفت؛ شیخ که استعداد خارقالعاده او را دید، او را به درس میرداماد فرستاد. از آثار فلسفی شیخ نیز چیزی در دست نیست جز رسالهای که میگویند اخیراً در
مصر از او درباره «
وحدت وجود» چاپ شده است
شیخ در سال ۱۰۳۰ درگذشته است.
میرابوالقاسم فندرسکی. اهل فندرسک از توابع استرآباد است. حکیم و ریاضیدان و عارف مشرب است. با آنکه حوزه بزرگی داشته و شاگردانی تربیت کرده، اطلاع زیادی از زندگانیاش در دست نیست. معاصر شیخ بهایی و میرداماد بوده است. مسافرتی به
هند رفته، از نظریات حکمای هند آگاه شده است. میرفندرسکی رسالهای درباره صناعات نوشته که به نام رساله صناعیه معروف است، و رسالهای در «
حرکت» بر طبق مسلک مشائین نوشته (منتخباتی از این دو رساله اخیراً به همت آقای
سیدجلال آشتیانی در مجموعه منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران چاپ شده است.) و در ۱۰۵۰ در سن هشتاد سالگی درگذشته است.
این طبقه شاگردان
شیخ بهایی و
میرداماد و
میرفندرسکی میباشند.
رفیع الدین محمد بن حیدر حسینی طباطبایی نائینی مشهور به
میرزا رفیعا. شاگرد شیخ بهایی و میرفندرسکی بوده. از سادات طباطبایی نائین و زواره و اردستان است. مرحوم
میرزای جلوه، فیلسوف معروف عهد قاجار و متوفّی در ۱۳۱۴ از اولاد و احفاد اوست. رسالهای در «
اقسام تشکیک» دارد که مورد توجه متاخران است.
شرح اشارات خواجه و
شرح حکمة العین شریف جرجانی را حاشیه کرده است و رسالهای در حل شبهه «
استلزام» که در کتب فلسفه مطرح است نوشته است. رسالهای به نام ثمره شجره الهیه در اصول عقاید با پارهای از مقدمات فلسفی اخیراً از او وسیله آقای عبداللّه نورانی از فضلای معاصر چاپ و منتشر شده است. میرزا رفیعا در سال ۹۹۹ متولد و در سال ۱۰۸۳ در سن ۸۵ سالگی درگذشته است.
محمد بن ابراهیم قوامی شیرازی معروف به صدرا و
صدرالمتالهین، حکیم الهی و فیلسوف ربانی بی نظیر که حکمت الهی را وارد مرحله جدیدی کرد. صدرا در آنچه علم اعلی یا علم کلی یا
فلسفه اولی یا حکمت الهی خوانده میشود- و تنها همین بخش است که به حقیقت
فلسفه است و فلسفه حقیقی خوانده میشود، زیرا سایر بخشها اعم از ریاضی و طبیعی در قلمرو علوم است- تمام فلاسفه پیشین را تحتالشعاع قرار داد، اصول و مبانی اولیه این فن را تغییر داد و آن را بر اصولی خللناپذیر استوار کرد.
فلسفه صدرا از یک نظر به منزله چهار راهی است که چهار جریان یعنی حکمت مشائی ارسطویی و سینایی، و حکمت اشراقی
سهروردی، و عرفان نظری محیی الدینی، و معانی و مفاهیم کلامی با یکدیگر تلاقی کرده و مانند چهار نهر سر به هم برآورده، رودخانهای خروشان به وجود آوردهاند. از نظر دیگر به منزله صورتی است که بر چهار عنصر مختلف پس از یک سلسله فعل و انفعالها افاضه شود و به آنها ماهیت و واقعیت نوین بخشد که با ماهیت هر یک از مواد آن صورت متغایر است.
فلسفه صدرا یک نوع جهش است که پس از یک سلسله حرکتهای مداوم و تدریجی در معارف عقلی اسلامی رخ داده است. فلسفه صدرا از نوع «سهل ممتنع» است؛ به ظاهر بسیار ساده است، عبارتش ادیبانه و منشیانه است اما یک فرد بسیار مستعد سالها باید کار کند تا به مرحله اول برسد یعنی بفهمد که آن را نمیفهمد تا بار دیگر با دید دیگری وارد شود.
بسی افراد سالها عهده دار تدریس فلسفه صدرا بودهاند در حالی که به عمق آن نفوذ نکردهاند. از این رو توصیف و تحلیل کار صدرا کار هر فلسفهخواندهای نیست. صدرا شاگرد
شیخ بهایی و
میرداماد بوده است. در شرحی که بر
اصول کافی نوشته، از شیخ بهایی به عنوان استاد علوم نقلی و از میرداماد به عنوان استاد علوم عقلی یاد میکند. کتابهای صدرا معروفتر از آن است که در اینجا ما بخواهیم معرفی کنیم. وی در سال ۱۰۵۰ ضمن هفتمین سفر
حج که پیاده میرفت، در
بصره درگذشت.
شمس الدین گیلانی معروف به
ملا شمسا. از شاگردان میرداماد است. میان او و همشاگردیاش ملاصدرا مراسلهای صورت گرفته است. ملا شمسا درباره چند مشکل در فلسفه از قبیل موضوع در حرکت کمّیّه و
وجود ذهنی سؤال کرده و صدرا پاسخ گفته است. پاسخ صدرا به صورت رسالهای کوچک درآمده و در حاشیه مبدا و معاد وی با چاپ سنگی چاپ شده است.
سلطان العلماء آملی مازندرانی معروف به خلیفة السلطان. شاگرد شیخ بهایی و میرداماد بوده است. شاه عباس دخترش را به او داد و مدتی وزارت شاه صفی و شاه عباس ثانی را داشته است. وی مردی است محقق؛ حواشی او بر معالم و شرح لمعه نمونه ی یک کار تحقیقی است. بدون حشو و زوائد چیز مینوشته است. بر حاشیه ی خفری بر شرح تجرید قوشجی نیز حاشیه نوشته است. وی در سال ۱۰۶۴ در سن ۶۴ سالگی درگذشته است.
سیداحمد عاملی. داماد و خاله زاده میرداماد و شاگرد اوست. بر الهیات شفا حاشیه نوشته و حاشیه اش در چاپ سنگی تهران چاپ شده است. در آن حواشی قسمتهایی آورده که میرساند از میرداماد است و گاهی هم خود اشاره یا تصریح به آن میکند. میرداماد و سیداحمد نواده ی دختری محقق کرکی میباشند.
قطبالدین اشکوری صاحب کتاب معروف
محبوب القلوب. در تاریخ فلاسفه شاگرد میرداماد بوده است.
سیدامیر فضلاللّه استرآبادی. این مرد نیز شاگرد میرداماد بوده است
از این مرد اطلاع درستی در دست نداریم. مطابق آنچه در روضات ضمن احوال
مقدس اردبیلی به نقل از
ریاض العلماء آمده است
امیر فضلاللّه از بزرگان شاگردان مقدس اردبیلی بوده است. هنگامی که وفات مقدس اردبیلی نزدیک شد، از او پرسیدند: بعد از شما به چه کسی رجوع کنیم؟ او جواب داد: در شرعیات به امیر علام، و در عقلیات به امیر فضلاللّه.
در طبقه بیست و سوم پنج تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
فیض کاشانی،
ملا عبدالرزاق لاهیجی،
ملارجبعلی تبریزی اصفهانی،
محقق سبزواری و
محقق خوانساری.
ملا محسن فیض کاشانی، حکیم و عارف و محدث مشهور. شاگرد و داماد
ملاصدرا بوده و
حکمت را نزد وی آموخته است. از او رسالههایی در حکمت و فلسفه باقی است. کتاب
اصول المعارف او اخیراً چاپ شده است (به همت آقای
سیدجلال آشتیانی) آنچه در این زمینه از فیض به ما رسیده است عیناً تلخیص گفتههای استاد است. مرحوم فیض در سال ۱۰۹۱ درگذشته است. ما ضمن احوال مفسران و محدثان نیز از مرحوم فیض یاد کردیم.
ملا عبدالرزاق لاهیجی صاحب
شوارق الالهام و
گوهر مراد، شاگرد و داماد دیگر ملاصدرا. ملاعبدالرزاق برعکس ملامحسن فیض، مثل این است که از استاد خود کمتر متأثر شده است. نوشتههایش رنگ و بوی حکمای قبل از صدرا از قبیل
علامه دوانی و
غیاثالدین دشتکی را دارد نه رنگ و بوی فلسفه ملاصدرا. وی در سال ۱۰۷۱ یا ۱۰۷۲ درگذشته است.
ملارجبعلی تبریزی اصفهانی. صاحب
روضات از صاحب
ریاض العلماء نقل میکند که وی نزد شاه عباس ثانی و صاحبان مقامات مملکتی محترم بوده که به دیدارش میرفتهاند. ملارجبعلی شاگردانی داشته از آن جمله
مولی محمد تنکابنی و حکیم
محمدحسین قمی و
قاضی سعید قمی (طبق یادداشتی که آقای عبداللّه نورانی نوشتهاند رساله اثبات واجب ملارجبعلی با مقدمهای در شرح حال و ذکر آثار او وسیله خود ایشان در نامه آستان قدس، شماره ۶ در سال ۱۳۴۴ به چاپ رسیده است.) وی شاگرد
میرفندرسکی بوده و در سال ۱۰۸۰ درگذشته است
ملامحمدباقر معروف به
محقق سبزواری. هم حکیم است و هم از اعاظم فقها. شاگرد
شیخ بهایی و میرفندرسکی
بوده است و بر الهیات شفا حاشیه متینی نوشته که مورد استفاده است. صاحب روضات میگوید: محقق خوانساری (آقاحسین) و ملامحمد تنکابنی معروف به «سراب» از محضر درسش استفاده کردهاند. ولی ظاهراً محقق خوانساری در منقول شاگرد او بوده نه معقول. وی در سال ۱۰۹۰ درگذشته است
آقا حسین خوانساری معروف به
محقق خوانساری. شوهرخواهر محقق سبزواری و شاگرد او در منقول بوده است. در معقول شاگرد میرفندرسکی بوده است.
حاشیه معروفی بر
الهیات شفا دارد که در دست است، و همچنین
شرح اشارات خواجه و
شرح تجرید قوشچی و محاکمات را حاشیه کرده است. وی در سال ۱۰۹۸ درگذشته است.
صاحب روضات در ذیل نام ملاّ زمان بن ملا کلبعلی تبریزی مینویسد: «وی کتابی دارد به نام فرائد الفوائد فی احوال المدارس و المساجد که در ایام اقامتش در مدرسه شیخ لطفاللّه (در
اصفهان) تالیف کرده و نام گروهی را که در این مدرسه پربرکت تحصیل کردهاند برده است از قبیل آقاحسین خوانساری، ملاشمسای گیلانی،
ملاحسن لنبانی گیلانی (او نیز مردی حکیم و عارف بوده و مثنوی را شرح کرده و در همین طبقه است) و گفته ملاحسن لنبانی در فضیلت و
تقوا نظیر نداشت... و از آن جمله است زبدة المحققین و اسوة السالکین ملارجبعلی تبریزی و شاگردش میر قوام الدین طهرانی (رازی) صاحب کتاب عین الحکمة.»
صاحب روضات آنگاه میگوید: «و از آن جمله است فاضل محقق، حکیم بارع
ملاابوالقاسم بن محمدربیع گلپایگانی، صاحب تعلیقات لطیفه بر کتب معقول و منقول... که گویا شاگرد
مجلسی اول بوده است.»
ملاحسن لنبانی فوقالذکر پدر
ملاحسین لنبانی است که شاگرد مرحوم مجلسی بوده است. علیهذا این دو نفر (لنبانی و گلپایگانی) نیز جزء این طبقهاند.
در این طبقه گروه دیگر کَمنام یا گمنام هستند از قبیل
شیخ حسین تنکابنی و
محمد بن علیرضا آقاجانی شاگرد ملاصدرا. خوشبختانه اخیراً با همت قابل ستایش آقای سیدجلال الدین آشتیانی استاد عالیقدر دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد، این افراد و آثار آنها تحت عنوان «منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران از عصر میرداماد و میر فندرسکی تا عصر حاضر» معرفی شده و میشوند.
در طبقه بیست و چهارم شش تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
قاضی سعید قمی،
ملامحمد تنکابنی،
آقاجمال خوانساری،
قوامالدین حکیم،
محمدرفیع پیرزاده و
علی قلی خان.
محمدسعید بن محمد مفید قمی، معروف به «قاضی سعید» و ملقب به «حکیم کوچک». از شاگردان
ملامحسن فیض و
ملاعبدالرزاق لاهیجی و
ملارجبعلی تبریزی بوده است. شاگردیاش نزد ملارجبعلی در
اصفهان بوده و مطابق نقل صاحب
روضات مانند استادش نزد شاه عباس محترم بوده است، ولی شاگردیاش نزد ملاعبد الرزاق در
قم بوده و احتمالاً نزد فیض نیز در قم تحصیل کرده است. صاحب روضات و صاحب
ریحانة الادب نسبت به تاریخ وفات وی اظهار بیاطلاعی کردهاند ولی در حاشیه روضات از
الذریعه نقل کرده که تولد وی در سال ۱۰۴۹ و وفاتش در سال ۱۱۰۳ بوده است.
ملامحمد تنکابنی سراب. شاگرد ملارجبعلی تبریزی
و
محقق سبزواری بوده است.
جمالالدین خوانساری معروف به
آقاجمال خوانساری. فرزند
آقاحسین خوانساری سابقالذکر، و شاگرد او و شاگرد دایی خود محقق سبزواری بوده. وی بر
طبیعیات شفا حاشیه زده که با چاپ سنگی چاپ شده و البته مختصر است و همچنین
شرح اشارات را نیز حاشیه کرده است. مردی محقق و جامع المعقول و المنقول بوده و در سال ۱۱۲۱ درگذشته است. (رسائل فلسفی و کلامی فارسی او را آقای نورانی تصحیح و برای چاپ آماده کردهاند.)
قوامالدین محمد رازی معروف به
قوامالدین حکیم. آقای همایی در مقدمه شرح مشاعر
ملاجعفر لنگرودی میگوید: وی شاگرد ملارجبعلی تبریزی و استاد شیخ
عنایتاللّه گیلانی بوده است. آقای
سیدجلالالدین آشتیانی در جلد دوم منتخباتی از آثار حکمای ایران از عصر
میرداماد و
میرفندرسکی تا عصر حاضر آثاری از این مرد چاپ و منتشر کرده و خود او را معرفی کردهاند.
محمدرفیع پیرزاده. این شخص نیز از شاگردان ملارجبعلی تبریزی و با یک واسطه شاگرد میرفندرسکی است. بعضی از آثار او در جلد دوم منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران چاپ شده است
علی قلی خان فرزند قرچقای خان خلجی قمی. وی شاگرد آقاحسین خوانساری و
ملاشمسای گیلانی و ملارجبعلی تبریزی بوده است. در کتاب تربت پاکان تالیف آقای مدرسی طباطبایی
رسالههای فلسفی بسیاری از او نام برده است. علی قلی خان در سال ۱۰۲۰ متولد شده و در سال ۱۰۹۷ حیات داشته است. مدرسه خان قم از آثار فرزند دانشمند این مرد
مهدی قلی خان است.
در طبقه بیست و پنجم سه تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
ملامحمدصادق اردستانی،
عنایتاللّه گیلانی و
میرسیدحسن طالقانی.
ملا محمدصادق اردستانی. از احوال او اطلاع درستی نداریم، همین قدر میدانیم مردی حکیم و زاهد و مرتاض بوده و مورد بیمهری و تکفیر برخی معاصرین قرار گرفته و تبعید شده و در سال ۱۱۳۴ درگذشته است
طبق گفته آقای
همایی و آقای
آشتیانی، از ملامحمدصادق رسالهای باقی مانده به نام حکمت صادقیه درباره
نفس و قوای مادی و معنوی آن
شیخ عنایتاللّه گیلانی. این مرد مدرس
فلسفه مشاء و از تلامیذ
میرقوام حکیم است.
میرسیدحسن طالقانی. این مرد مدرس شرح فصوص محیی الدین و کتب
شیخ اشراق بوده است.
در طبقه بیست و ششم چهار تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
ملااسماعیل خواجویی،
میرزا محمدتقی الماسی،
ملاحمزه گیلانی و
ملاعبداللّه حکیم.
ملااسماعیل خواجویی. از مشاهیر حکمای قرون اخیره است. اصلاً مازندرانی است. صاحب
روضات از این مرد تجلیل فراوان میکند، او را به
علم و جامعیت معقول و منقول و
تقوا و معنویت و متانت و وقار سخت میستاید. میگوید نادرشاه که نسبت به احدی
تواضع نداشت، در برابر این مرد فروتنی میکرد.
زمان این مرد مقارن است با فتنه افغان. حکیم خواجویی در برخی نوشتههایش از آن فتنه نالهها سرداده است. صاحب روضات میگوید به هیچ وجه معلوم نیست که اساتید او چه کسانی بودهاند.
فلسفه بعد از فتنه افغان به وسیله این مرد بزرگ ادامه یافته. شاگردان مبرزی در حوزه درسش پرورش یافتهاند از قبیل
آقامحمد بیدآبادی،
ملامهدی نراقی،
میرزا ابوالقاسم مدرس اصفهانی،
ملامحراب حکیم گیلانی. وی در سال ۱۱۷۳ درگذشته است
میرزا محمدتقی الماسی. روضات از او به عنوان نواده مرحوم
مجلسی یاد میکند. پدرش نواده مجلسی اول بوده است و از کسانی است که در بقعه مرحوم مجلسی در
اصفهان مدفون است
و هم تصریح میکند که استاد آقامحمد بیدآبادی بوده است
آقای
همایی در مقدمه شرح مشاعر دو نفر دیگر از معاصران ملااسماعیل خواجویی را نام میبرند:
ملاحمزه گیلانی. شاگرد
ملامحمدصادق اردستانی بوده و در سال ۱۱۳۴ درگذشته است.
ملاعبداللّه حکیم. او نیز مانند خواجویی و الماسی از اساتید آقامحمد بیدآبادی به شمار میرود.
در طبقه بیست و هفتم چهار تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند که عبارتند از:
آقامحمد بیدآبادی گیلانی اصفهانی،
ملامهدی نراقی،
میرزا ابوالقاسم حسینی خاتونآبادی و
ملامحراب گیلانی.
آقامحمد بیدآبادی گیلانی اصفهانی. از اعاظم حکمای قرون اخیره و احیاکننده فلسفه ملاصدراست. از زمان
صدرالمتالهین به بعد هر چند افکار و اندیشههای او در میان فضلا خصوصاً آنان که سلسله شاگردیشان به خود وی میرسیده مطرح بوده است، ولی ظاهراً هنوز موج افکار پیشینیان از قبیل
بوعلی و
شیخ اشراق غلبه داشته است، خصوصاً در نحلهای که از
میرفندرسکی و سپس
ملارجبعلی تبریزی انشعاب یافته است. چنانکه میدانیم- و خود ملاصدرا نیز بازگو میکند- ملاصدرا در زمان خودش شهرت و احترامی نداشته است، مانند یکی از طلاب عادی زندگی میکرده
در صورتی که ملارجبعلی تبریزی (مثلاً) که تقریباً معاصر اوست در مرحلهای از احترام بود که شاه و وزرا به دیدارش میشتافتهاند. اندیشههای صدرا تدریجاً شناخته شد و رو آمد.
ظاهراً آن دهانه فرهنگ که این آب جاری زیرزمینی از آنجا کاملاً ظاهر شد و بر همه پدیدار گشت، مرحوم آقامحمد بیدآبادی است. وی مطابق نقل روضات مردی فوق العاده زاهد، متقی، باگذشت، ایثارگر، ساده زیست بوده است. آقای آقاشیخ
آقابزرگ تهرانی در کتب خود از او به عنوان یک عارف سالک یاد میکند. او واقعاً مردی اخلاقی و مهذب بلکه سالک بوده است. در سال ۱۳۵۲ شمسی دو رساله کوچک از وی در «
سیر و سلوک» به
زبان فارسی وسیله آقای مدرسی طباطبایی از افاضل قم، ضمیمه مجله «وحید» چاپ شد. روح اخلاقی و عرفانی بیدآبادی موجب اعراض او از توجه به صاحبان زر و زور بود؛ آنها به او رو میآوردند و او اعراض میکرد. بیدآبادی شاگردان بسیاری پرورش داده است که عن قریب از آنها یاد خواهیم کرد، وی در سال ۱۱۹۷ درگذشت
ملامهدی نراقی کاشانی. از اعاظم فقها و حکماست. او و پسرش
ملا احمد نراقی از بزرگان
علمای اسلام به شمار میروند و هر دو به جامعیت معروفند. مرحوم
سیدمحمدباقر شفتی اصفهانی و
حاج محمدابراهیم کلباسی نزد او تحصیل حکمت کردهاند
و خود وی شاگرد
ملااسماعیل خواجویی بوده است
میرزا ابوالقاسم حسینی خاتون آبادی معروف به «مدرّس». از مشاهیر مدرسین
فلسفه در
اصفهان و از خانواده میرمحمدحسین خاتون آبادی سبط
مجلسی بوده است.
شاگرد
ملااسماعیل خواجویی بوده
و در سال ۱۲۰۳ درگذشته است.
ملامحراب گیلانی، حکیم و عارف مشهور.
ریحانة الادب او را از شاگردان خواجویی و بیدآبادی شمرده است
ولی
روضات از او فقط به عنوان شاگرد خواجویی یاد کرده است
بنا بر نقل آقای آقاشیخ آقابزرگ تهرانی در
نقباء البشر مرحوم
میرزا عبدالرزاق خان بغایری صاحب کتاب
معرفة القبله که در سال ۱۳۷۲ هجری قمری وفات کرد، از دخترزادگان ملامحراب بوده است. ملامحراب در سال ۱۱۹۷ درگذشته است.
در طبقه بیست و هشتم سه تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند.
ملاعلی نوری مازندرانی اصفهانی. از بزرگترین حکمای الهی اسلامی و از افراد معدود انگشت شمار سه چهار قرن اخیر است که تا عمق
فلسفه صدرایی نفوذ کردهاند. ابتدای تحصیلش در
مازندران و
قزوین بوده، سپس به
اصفهان آمده و از محضر درس
آقامحمد بیدآبادی و
سیدابوالقاسم مدرس اصفهانی استفاده کرده و خود بزرگترین حوزه حکمت را در اصفهان دایر کرده است.
ملاعلی نوری از نظر تدریس و تشکیل حوزه درسی و تربیت شاگردان و طولانی بودن مدت کار تدریس و تربیت شاگرد (گفته شده قریب هفتاد سال) و ترویج علوم عقلی، کمنظیر و شاید بینظیر است. هنگامی که مرحوم
محمدحسین خان مروی مدرسه مروی را در
تهران ساخت، از فتحعلیشاه تقاضا کرد ملاعلی نوری را از اصفهان برای تدریس معقول در این مدرسه دعوت کند. شاه از او دعوت کرد و او در جواب نوشت در اصفهان دوهزار محصل مشغول تحصیلاند که چهارصد نفر آنها- بلکه متجاوز- که شایسته حضور درس این دعاگو هستند در حوزه درس دعاگو حاضر میشوند، چنانچه به تهران بیاید این حوزه از هم میپاشد.
شاه مجدداً از او خواست یکی از بهترین شاگردهای خود را برای تدریس در این مدرسه انتخاب کند و او
ملاعبداللّه زنوزی را انتخاب کرد و فرستاد (این جریان را مرحوم
آقاعلی مدرس زنوزی فرزند مرحوم ملاعبداللّه زنوزی ضمن شرح حال خودش و پدرش نوشته و در مقدمه انوار جلیه ملاعبداللّه زنوزی از انتشارات «مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل» چاپ شده است.) همه این شاگردان از حومه اصفهان نبودهاند، از اطراف و اکناف در حوزه درس این مرد بزرگ- که میگویند در حدود هفتاد سال تدریس کرده- شرکت کردهاند و به اطراف پراکنده شده و
علم و
حکمت را با خود پراکندهاند.
صاحب
روضات میگوید: در کودکی او را در حالی که پیرمردی سپیدمو بود دیدهام. در مسجد سید به نماز مرحوم
سیدمحمدباقر حجةالاسلام میآمد و بعد از نماز باهم جلسه میکردند. سیدحجة الاسلام خود زمانی شاگرد او بوده است. او و مرحوم
حاجی کلباسی- که مرجعیت و ریاست اصفهان را داشتند و فوقالعاده محترم بودند- ملاعلی نوری را در مجالس بر خود مقدم میداشتند
با وجود حکمای بزرگ دیگر در آن زمان، آنچه بعدها ادامه یافت از طریق این مرد بزرگ بود. بعضی حواشی مختصر و کوتاه از او بر
اسفار باقی است که در نهایت متانت و دقت است. گویند تفسیر بزرگی بر
سوره توحید نوشته است. وی در سال ۱۲۴۶ درگذشته است
حاج
ملااحمد نراقی فرزند حاج
ملامهدی نراقی. مانند پدر خود جامع الفنون و مفتی و مجتهد و مرجع فتوا بوده است. معقول را از پدر خود فرا گرفته است. در سال ۱۲۴۴ یا ۱۲۴۵ درگذشته است
مرحوم
علامه تهرانی در
الکرام البررة و
نقباء البشر نقل از کتاب
لباب الالقاب مرحوم
ملاحبیباللّه کاشانی، نام گروهی از اهل معقول را در قرن ۱۳ و ۱۴ در
کاشان میبرد که نشان میدهد کاشان تا نزدیک به زمان ما از مراکز معقول بوده است. ظاهراً علوم معقول در کاشان وسیله نراقیها رواج یافت.
میرزا مهدی بن
میرزا هدایتاللّه شهید مشهدی. این مرد از مشاهیر فقها و معاریف علمای آن عصر است. در
فقه و
اصول از تلامیذ
وحید بهبهانی است. معاصر
سیدمهدی بحرالعلوم و
شیخ جعفر کاشفالغطاء است. ظاهراً اصفهانی الاصل است.
در اصفهان در حوزه درس آقامحمد بیدآبادی حکمت آموخته و در
مشهد اقامت کرده و فقه و اصول و معقول تدریس میکرده است. ملاعلی نوری که همدوره و همدرس او در حوزه بیدآبادی است، ضمن یک استفتاء از
میرزا ابوالقاسم قمی- که در روضات مسطور است- به مناسبتی از او به عنوان میرزا مهدی مشهدی یاد میکند. این مرد ریاضیات نیز میدانسته و آن را نزد پدرزن خود
شیخ حسین عاملی مشهدی آموخته است.
فرزندانش میرزا هدایتاللّه و میرزا عبدالجواد و میرزا داود همه در فنون حکمت وارد بودهاند. دو فرزند اخیر در ریاضیات سرآمد عصر در
خراسان به شمار میرفتهاند. علم و حکمت در خاندان سیدمهدی شهید در حدود صد و پنجاه سال ادامه یافت. مرحوم حاج
میرزا حبیب رضوی مجتهد حکیم عارف شاعر مشهدی معروف (متوفّی در ۱۳۲۷) نبیره اوست، و همچنین مرحوم
آقابزرگ حکیم شهیدی مشهدی استاد مسلّم فلسفه خراسان در حدود نیمه قرن چهاردهم هجری قمری، متوفّی در ۱۳۵۵ نبیره دیگر اوست و ذکرش خواهد آمد.
میرزا مهدی
اشارات شیخ و پارهای از کتب ریاضی تدریس میکرده. در سال ۱۱۵۲ متولد و در سال ۱۲۱۸ در بست بالا خیابان مشهد در جریان دفاع از حقوق مردم و مبارزه با دستبرد نادرمیرزا نوه نادرشاه به اموال آستانه مقدسه رضوی، به دست نادرمیرزا شهید شد.
در طبقه بیست و نهم پنج تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند.
میرزا حسن نوری فرزند
ملاعلی نوری. بعد از پدر، حوزه تدریس قابل توجهی تشکیل داد. مرحوم
آقاعلی مدرس زنوزی تهرانی- که ذکرش خواهد آمد- در مدتی که به
اصفهان رفته از محضر درس این استاد استفاده کرده است. بنا بر نقل استاد
جلالالدین همایی در مقدمه برگزیدهای از اشعار سه شاعر بزرگ اصفهان برخی او را بر پدرش ترجیح میدادهاند. از او اثر قابل توجهی در دست نیست که بشود دربارهاش داوری کرد، ولی شاگردی افرادی نظیر آقاعلی مدرس گواه صادقی است بر مراتب فضلش. به هرحال از کسانی است که در انتقال
فلسفه از نسل پیش از خودش به نسل بعد از خودش عامل مؤثری بوده است.
ملااسماعیل بن
ملامحمدسمیع دربکوشکی اصفهانی، معروف به واحدالعین. از اجلاّی شاگردان ملاعلی نوری و استاد
حاج ملاهادی سبزواری است. حوزه درس قابل توجهی داشته.
اسفار و
مشاعر ملاصدرا و
شوارق لاهیجی را حاشیه کرده و
عرشیه صدرا را شرح کرده است. در سال ۱۲۷۷ درگذشته است
ملاعبداللّه زنوزی. این مرد همان است که به تقاضای
محمدحسین خان مروی، حکیم نوری او را برای تدریس فلسفه از اصفهان به
تهران فرستاد. مرکزیت تهران در مقابل اصفهان که تدریجاً اصفهان از رونق افتاد، از این زمان شروع شد.
ملاعبداللّه مطابق گزارشی که فرزند برومند عالیقدرش آقاعلی مدرس داده است، مقدمات را در
آذربایجان تحصیل کرده و سپس به
کربلا رفته و از حوزه
فقه صاحب ریاض بهرهمند شده و آنگاه مدتی در
قم از محضر درس
میرزای قمی مجتهد معروف بهرهمند شده، بعد به اصفهان رفته و از محضر حکیم نوری حکمت آموخته و در سال ۱۲۳۷ به تهران منتقل شده است. پس از بیست سال تدریس و افاضه در
مدرسه مروی، در سال ۱۲۵۷ به رحمت حق پیوسته است (رجوع شود به گزارش آقاعلی زنوزی فرزند معظم له در مقدمه انوار جلیه که از تالیفات معظم له است و اخیراً وسیله «مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل» چاپ شده است.)
ملامحمدجعفر لنگرودی لاهیجی. وی معاصر ملاعبداللّه زنوزی و شاگرد
سیدابوالقاسم مدرس اصفهانی و
ملامحراب گیلانی و مخصوصاً ملاعلی نوری است. اثر معروف او شرح مشاعر ملاصدراست. این شرح اخیراً به مناسبت چهارصدمین سال ولادت ملاصدرا با مقدمهای انگلیسی به قلم آقای دکتر
سیدحسین نصر و مقدمهای فارسی به قلم استاد
جلالالدین همایی و مقدمهای فارسی به قلم استاد
سیدجلالالدین آشتیانی چاپ شد. وی علاوه بر شرح مشاعر،
شرح تجرید قوشچی و حاشیه خفری بر شرح تجرید قوشجی را حاشیه کرده است. حاشیه شرح تجرید وی در سال ۱۲۵۵ مقارن ایام سلطنت محمدشاه تالیف شده است. تاریخ وفات او را نمیدانیم؛ آقای همایی همین قدر مینویسند: «علی التحقیق پیش از ۱۲۹۴ بوده است».
عجیب این است که علامه تهرانی مرحوم
آقاشیخ آقابزرگ در کتاب
الکرام البررة فی القرن الثالث بعد العشرة سه نفر را که هر سه حکیم و همزمان و همنام و گیلانی بودهاند نام میبرند؛ یکی تحت عنوان شیخ جعفر لاهیجی و دیگری تحت عنوان شیخ محمدجعفر لنگرودی (که عرشیه ملاصدرا را شرح کرده) و سوم شیخ محمدجعفر لاهیجی که مشاعر را شرح کرده و بر الهیات شرح تجرید حاشیه زده است. بسیار مستبعد است که سه نفر حکیم به این نام در یک عصر، اهل یک منطقه وجود داشته باشند، لهذا نیازمند به تحقیق بیشتر است.
ملاآقای قزوینی. این مرد نیز از افاضل شاگردان ملاعلی نوری است.
پس از مراجعت از اصفهان به
قزوین، حوزه گرمی دایر کرده و فضلا به حوزهاش میشتافتهاند. مرحوم آقا علی مدرس زنوزی در گزارش زندگانی خود نوشته که مدتی برای کسب فیض از محضر این مرد بزرگ به قزوین رفته است. وی از کسانی است که نزد
ملااسماعیل اصفهانی- که شاگرد بزرگ ملاعلی نوری است- نیز تحصیل کرده است.
لهذا به اعتباری میتوان او را از
طبقه سیام و هم طبقه
حاجی سبزواری شمرد. وی در سال ۱۲۸۲ درگذشته است.
در طبقه سیام چهار تن از فیلسوفان اسلامی حضور دارند.
حاج ملاهادی سبزواری. بعد از
ملاصدرا مشهورترین حکمای الهی سه چهار قرن اخیر است. حاجی سبزواری در سال ۱۲۱۲ در
سبزوار متولد شد. هفت ساله بود که پدرش مرد. در ده سالگی برای تحصیل به
مشهد مقدس رفت و ده سال اقامت کرد.
شهرت حکمای اصفهان او را به
اصفهان کشانید. در حدود هفت سال از محضر
ملااسماعیل دربکوشکی اصفهانی استفاده کرد و ضمناً در همان وقت دو سه سالی اواخر دوره
حکیم نوری را درک کرد. سپس به مشهد مراجعت کرد و چند سالی در مشهد به تدریس پرداخت. آنگاه عازم بیت اللّه شد. در مراجعت اجباراً دو سه سالی در
کرمان اقامت کرد. در مدت اقامت کرمان برای این که نفس خود را تربیت کند و ریاضت دهد، سعی کرد ناشناخته بماند و در همه مدت به کمک خادم مدرسه به خدمت طلاب قیام میکرد. بعد دختر همان خادم را به زنی گرفت و رهسپار سبزوار شد.
قریب چهل سال بدون آنکه حتی یک نوبت از آن شهر خارج شود در آن شهر توقف کرد و به کار مطالعه و تحقیق و تدریس و تالیف و
عبادت و
ریاضت نفس و تربیت شاگردان پرداخت تا عمرش به پایان رسید. از نظر تشکیل حوزه گرم فلسفی و جذب شاگرد از اطراف و اکناف و تربیت آنها و پراکندن آنها در بلاد مختلف، بعد از حکیم نوری کسی به پایه حکیم سبزواری نمیرسد.
صیت شهرتش در همه ایران و قسمتهای خارج ایران پیچید. طالبان حکمت از هر سو به محضرش میشتافتند. شهر متروک سبزوار از پرتو وجود این حکیم عالیقدر قبله جویندگان حکمت الهی گشت و مرکز یک حوزه علمی شد.
کنت گوبینو فیلسوف معروف فرانسوی که نظر خاصش در
فلسفه تاریخ معروف است، مقارن اوج شهرت حکیم سبزواری سه سال وزیر مختار فرانسه در ایران بوده و کتابی هم به نام سه سال در ایران منتشر کرده است. او مینویسد: «شهرت و صیت او به قدری عالمگیر شده که طلاب زیادی از ممالک
هندوستان،
ترکیه و
عربستان برای استفاده از محضر او به سبزوار رو آورده و در مدرسه او مشغول تحصیل هستند.»
حکیم سبزواری فوق العاده خوش بیان و خوش تقریر بود؛ با شور و جذبه تدریس میکرد. او گذشته از مقامات علمی و حکمی، از ذوق عرفانی سرشاری برخوردار بود. بعلاوه، مردی با انضباط، اهل مراقبه، متعبد، متشرع و بالاخره سالک الی اللّه بود. مجموع اینها سبب شده بود که شاگردان او به او تا سرحد عشق ارادت بورزند. از نظر جاذبه استاد و شاگردی، حکیم سبزواری بیمانند است.
بعضی از شاگردان او بعد از او با اینکه چهل سال از او فاصله گرفته بودند، باز هم هنگام یادآوری او به هیجان میآمدند و اشک میریختند. حکیم سبزواری به فارسی و به عربی شعر میسروده و در اشعارش به «اسرار» تخلص میکرده است. هر چند در هر دو قسمت، شعر دست پایین فراوان دارد اما در هر دو قسمت برخی اشعار دارد که در اوج زیبایی و کمال و شور و حال است. حکیم سبزواری در سال ۱۲۸۹ در یک حالت جذبه مانندی درگذشت. یکی از شاگردانش در تاریخ وفاتش چنین سروده است:
اسرار چو از جهان بدر شد
از فرش به عرش ناله برشد
تاریخ وفاتش ار بجویی
گویم: «که نمرد، زنده تر شد»
شاگردان حاجی تا آنجا که ما فعلاً اطلاع داریم عبارتند از:
ملاعبدالکریم خبوشانی (قوچانی) که بر
منظومه منطق حاشیه دارد.
میرزا حسین سبزواری مقیم تهران استاد
ملامحمد هیدجی و
میرزا علیاکبر یزدی مقیم قم
حاج
میرزا حسین علوی سبزواری مقیم سبزوار که در جامعیت و تحقیق در عصر خود بینظیر شناخته میشد
حکیم عباس دارابی استاد معروف
فلسفه در استان فارس
شیخ ابراهیم سبزواری استاد شیخالرئیس قاجار
شیخ محمدابراهیم تهرانی که با حکیم سبزواری مراسلات داشته و
علامه تهرانی آنها را نزد
شیخ محمدجواد جزایری دیده است
سیدابوالقاسم موسوی زنجانی سیدعبدالرحیم سبزواری ملامحمد صباغ شیخ محمدرضا بروغنی استاد آقا
شیخ هادی بیرجندی میرزا عبد الغفور دارابی
ملاغلامحسین شیخالاسلام مشهدی استاد
حاج فاضل خراسانی و
آقابزرگ شهیدی مشهدی میرزا محمد سروقدی استاد حاج فاضل خراسانی و آقابزرگ شهیدی مشهدی
شیخ علی فاضل تبّتی میرزا آقا حکیم دارابی میرزا محمد یزدی حاج میرزا ابوطالب زنجانی حاج ملااسماعیل عارف بجنوردی شیخ عبدالحسین شیخالعراقین میرزا محمد حکیم الهیبزرگترین حسنه حکیم سبزواری، مرحوم حکیم ربانی، عارف کامل الهی، فقیه نامدار، آخوند
ملاحسینقلی همدانی درجزینی (قدسسره) است. این مرد بزرگ و بزرگوار که فرزند یک چوپان پاک سرشت بود برای ادامه تحصیل از
همدان به
تهران آمد. صیت شهرت و جاذبه معنویت حکیم سبزواری او را به سبزوار کشانید. مدتی- که تاریخ و مقدارش را فعلاً نمیدانم- در حوزه آن حکیم شرکت کرد. پس از آن به عتبات شتافت و برای تکمیل علوم منقول، جزء شاگردان استاد المتاخرین حاج
شیخ مرتضی انصاری قرار گرفت.
در همان ایام توفیق تشرف حضور آقا
سیدعلی شوشتری را یافت و در نزد آن عارف کامل مراحل
سیر و سلوک را طی کرد و خود به مقامی از
کمال و
معرفت رسید که کمتر نظیری برایش میتوان جست. اگر همه شاگردان حوزه حکیم سبزواری به حضور در حوزه او افتخار میکنند، حوزه حکیم به حضور چنین مردی مفتخر است. حوزه تعلیم و تربیت مرحوم آخوند ملاحسینقلی بیشتر حوزه تربیت بود تا تعلیم، حوزه انسانسازی بود. از این حوزه مردان بزرگی برخاستهاند. از مطالعه مواضع متفرقه کتاب
نقباء البشر میتوان به وسعت دایره آن پی برد.
طبق آنچه از مدارک و اسناد منتشره درباره
سیدجمالالدین اسدآبادی معروف به «افغانی» به دست میآید،
سید در مدت اقامتش در
نجف از محضر دو نفر بهرهمند شده است: یکی شیخ انصاری و دیگر آخوند ملاحسینقلی. نظر به اینکه تصریح شده که سید در نجف به تحصیل علوم عقلی اشتغال داشته- بعلاوه از آثارش کم و بیش پیداست- و هم تصریح شده که سید از محضر این دو نفر استفاده کرده است، ظاهر این است که سید علوم عقلی را نزد آخوند آموخته است. علیهذا سیدجمال با یک واسطه شاگرد حکیم سبزواری است.
سیدجمال طبق مدارک موجود، در مدت اقامت در نجف با مرحوم
سیداحمد کربلایی تهرانی و مرحوم
سیدسعید حبوبی از شاگردان آخوند همدانی که به وارستگی و طی مراحل سیر و سلوک معروفند رفاقت و صمیمیت داشته است،
و این یکی دیگر از شگفتیهای زندگی این مرد خارقالعاده است و بعد تازهای به شخصیت او میدهد. تاکنون ندیدهایم کسی متوجه این نکته از زندگی او شده باشد.
آقاعلی زنوزی، معروف به آقاعلی حکیم و آقاعلی مدرس. فرزند
ملاعبداللّه زنوزی و از اساتید کمنظیر دو قرن اخیر است. در سال ۱۲۳۴ در
اصفهان (سه سال قبل از حرکت پدرش از اصفهان به تهران) متولد شد. از پدر معقولاً و منقولاً استفاده کرده است. برای تکمیل علوم منقول به عتبات رفت و پس از مراجعت به تهران به اصفهان رفت و از محضر درس
میرزا حسن نوری فرزند
ملاعلی نوری بهرهمند شد. از آنجا به
قزوین رفت و از درس
ملاآقای قزوینی استفاده کرد. بار دیگر به اصفهان رفت و مجدداً در خدمت میرزا حسن نوری به تکمیل تحصیلات پرداخت. آنگاه به تهران مراجعت کرد و سالها در مدرسه سپهسالار قدیم مدرس رسمی بود (گزارش خود آن مرحوم که در مقدمه انوار جلیه چاپ شده است.) و در سال ۱۳۰۷ در تهران درگذشت.
آقامحمدرضا حکیم قمشهای. او نیز از اعاظم حکما و اساطین
عرفان قرون اخیر است. آقامحمدرضا- که شاگردان و دوستانش نام او را به صورت مخفف «آمرضا» تلفظ میکردند- اهل قمشه (شهرضا)
اصفهان است. در جوانی برای تحصیل به اصفهان مهاجرت کرد و از محضر میرزا حسن نوری
و
ملامحمدجعفر لنگرودیبهرهمند شد.
سالها در اصفهان عهده دار تدریس فنون حکمت بود. حدود ده سال پایان عمر خود را در تهران به سر برد و در حجره مدرسه صدر مسکن گزید و فضلا از محضر پرفیضش استفاده کردند. پرشورترین دوره زندگانی حکیم قمشهای ده سال آخر است. وی مردی به تمام معنی وارسته و عارف مشرب بود؛ با خلوت و تنهایی مانوس بود و از جمع تا حدودی گریزان. در جوانی ثروتمند بود؛ در خشکسالی ۱۲۸۸ تمام مایملک منقول و غیرمنقول خود را صرف نیازمندان کرد و تا پایان عمر درویشانه زیست.
حکیم قمشهای در اوج شهرت آقاعلی حکیم مدرس زنوزی و
میرزا ابوالحسن جلوه به تهران آمد و با آنکه مشرب اصلیاش صدرایی بود، کتب
بوعلی را تدریس کرد و بازار میرزای جلوه را که تخصصش در فلسفه بوعلی بود شکست، به طوری که معروف شد: «جلوه از جلوه افتاد». حکیم قمشهای هرگز جامه روستایی را از تن دور نکرد و در زی و جامه علما درنیامد.
مرحوم
جهانگیرخان قشقایی که سالها شاگرد او بوده است نقل کرده که به شوق استفاده از محضر حکیم قمشهای به تهران رفتم. همان شب اول، خود را به محضر او رساندم. وضع لباسهای او علمایی نبود، به کرباس فروشهای سده میمانست. حاجت خود را بدو گفتم. گفت: میعاد من و تو فردا در خرابات. خرابات محلی بود در خارج خندق (قدیم) تهران و در آنجا قهوهخانهای بود که درویشی آن را اداره میکرد. روز بعد
اسفار ملاصدرا را با خود بردم. او را در خلوتگاهی دیدم که بر حصیری نشسته بود. اسفار را گشودم. او آن را از بر میخواند. سپس به تحقیق مطلب پرداخت. مرا آنچنان به وجد آورد که از خود بی خود شدم، میخواستم دیوانه شوم. حکیم حالت مرا دریافت، گفت: آری، «قوت میبشکند ابریق را»
حکیم قمشهای از ذوق شعری عالی برخوردار بود و به «صهبا» تخلص میکرده است. او در سال ۱۳۰۶ در کنج حجره مدرسه، در تنهایی و خلوت و سکوتی عارفانه از دنیا رفت. قضا را آن روز مصادف بود با فوت مفتی بزرگ شهر مرحوم حاج
ملاعلی کنی و در شهر غوغایی برپا بود. دوستان و ارادتمندانش ساعتها پس از فوت او از درگذشتش آگاه شدند. آن گروه معدود، او را در سر قبر آقا به خاک سپردند
حکیم قمشهای آنچنان مرد که زیست و آنچنان زیست که خود در بیتی از یک غزل سروده و آرزو کرده بود:
کاخ زرین به شهان خوش که من دیوانه
گوشهای خواهم و ویرانه به عالم کم نیست (قبل از این بیت، این ابیات است:
همه آفاق بگشتم چو تو در عالم نیست
یا اگر هست به حسن تو بنی آدم نیست
شاید ار زیر نگین ملک سلیمان آری
حسن هر جا که زند خیمه کم از خاتم نیست
فکریای شیخ به روز سیه خود میکن
که تو را دست در آن زلف خماندر خم نیست)
حکیم قمشهای شاگردان بسیاری تربیت کرد. آقا
میرزاهاشم اشکوری، آقا
میرزا حسن کرمانشاهی، آقا
میرزا شهاب نیریزی، جهانگیرخان قشقایی، آخوند
ملامحمد کاشی اصفهانی،
میرزا علیاکبر یزدی مقیم
قم، شیخ علی نوری مدرس مدرسه مروی معروف به
شیخ علی شوارق،
میرزا محمدباقر حکیم و
مجتهد اصطهباناتی مقیم
نجف و مقتول در مشروطیت و مدفون در اصطهبانات،
حکیم صفای اصفهانی شاعر عارف معروف،
شیخ عبداللّه رشتی ریاضی،
شیخ حیدرخان نهاوندی قاجار،
میرزا ابوالفضل کلانتر تهرانی،
میرزا سیدحسین رضوی قمی،
شیخ محمود بروجردی،
میرزا محمود قمی از آن جملهاند.
میرزا ابوالحسن جلوه، از مشاهیر اساتید و مدرسین این طبقه است. سالهای متمادی تدریس کرده و شاگردان بسیاری تربیت کرده است. مرحوم جلوه در سال ۱۲۳۸ متولد شده و در سال ۱۳۱۴ درگذشته است. مرحوم جلوه بیشتر طرفدار بوعلی بوده و به
فلسفه ملاصدرا اعتقاد چندانی نداشته است. وی اهل
اصفهان است و به تهران مهاجرت کرده است. جلوه شاگرد میرزا حسن نوری و
میرزا حسن چینی از شاگردان ملاعلی نوری است.
گویند جلوه ابتدا که به تهران آمد، به قصد رفتن به سبزوار و استفاده از محضر حاجی سبزواری (که نیم طبقه بر او مقدم است) بود ولی منصرف شد و در تهران رحل اقامت افکند. جلوه و حکیم قمشهای و آقاعلی مدرس سه مدرس نامداری بودند که حوزه تهران در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم بر محور وجود آنها میگردید، ولی دو رقیب جلوه بر او از نظر علمی تقدم داشتهاند. غالباً شاگردان آنها مانند افرادی که در ذیل نام حکیم قمشهای یاد کردیم مشترکند و شاگردان هر سه نفر بودهاند.
در طبقه سی و یکم سیزده نفر از فیلسوفان اسلامی حضور دارند.
میرزاهاشم اشکوری رشتی. از اساتید مسلّم
فلسفه و
عرفان زمان خود بوده و شاگردان بسیاری از حوزه پر برکتش برخاستهاند. او یکی از ارکانی است که واسطه انتقال فلسفه و عرفان به طبقات بعدی است. شهرتش و امتیازش از همطبقههایش به تخصص در عرفان نظری است. مصباح الانس فنّاری را که شرح
مفتاح الغیب قونوی است حاشیه کرده و چاپ شده است؛ متاسفانه آنقدر بد چاپ شده که یک جفت چشم بها میگیرد. حکیم اشکوری از شاگردان
حکیم قمشهای و
آقاعلی مدرس و
میرزای جلوه بوده است. وی در سال ۱۳۳۲ درگذشته است.
میرزا حسن کرمانشاهی. معاصر اشکوری و شاگرد سه استاد مسلّم فوقالذکر است. او نیز شاگردان بسیار تربیت کرده است و از ارکان انتقال فلسفه به طبقات متاخرتر است. وی در سال ۱۳۳۶ درگذشته است.
میرزا شهابالدین نیریزی شیرازی. شاگرد حکیم قمشهای و میرزای جلوه بوده و در
فقه و
اصول نیز مهارت داشته است. او نیز در عرفان نظری محییالدینی ید طولا داشته است. حکیم نیریزی مدرسه صدر تهران را- که قبلاً اقامتگاه استادش حکیم قمشهای بود- محل اقامت قرار داد و به کار تحقیق و تدریس و تربیت شاگرد پرداخت. رسالهای در «حقیقت وجود» نگاشته است. مرحوم
شیخ آقابزرگ تهرانی که شرح حال وی را نگاشته، میگوید: نسخهای از این رساله نزد من است
میرزا عباس شیرازی دارابی، معروف به حکیم عباس. از اساتید مسلّم فلسفه در استان فارس است. شاگرد
حکیم سبزواری بوده و قبلاً از او در ذیل نام حکیم سبزواری یاد کردیم. علامه تهرانی مینویسد: در معقول و منقول بارع بود.
اسفار را به خط خود نوشته و از خود بر آن حواشی زده است.
دعای کمیل و قصیده معروف
میرفندرسکی را شرح کرده است.
شیخ احمد شیرازی نجفی معروف به شانه ساز و
میرزا ابراهیم نیریزی (که هر دو از مدرسان حکمت در شیراز بودهاند) از شاگردان او بودهاند.
علامه تهرانی میگوید تاریخ وفاتش را نمیدانم، ولی فرصتالدوله شیرازی در آثارالعجم وفات او را در سال ۱۳۰۰ نوشته است. قبرش در حافظیه شیراز است.
جهانگیرخان قشقایی. در بزرگی عشق تحصیل به سرش افتاد و دنبال علم را گرفت تا آنجا که استاد مسلّم فلسفه در
اصفهان گردید. مرحوم خان علاوه بر مقام علمی و فلسفی، در متانت و وقار و انضباط اخلاقی و
تقوا نمونه بوده است. تا آخر عمر در همان لباس عادی اولی خود باقی بوده و فوقالعاده مورد ارادت شاگردان و آشنایان بوده است. مرحوم خان شاگرد آقامحمدرضا قمشهای بوده و احتمالاً در ابتدای تحصیل حوزه، درس
میرزا عبدالجواد حکیم خراسانی مقیم اصفهان و
ملااسماعیل اصفهانی دربکوشکی را درک کرده است.
جهانگیرخان در سال ۱۲۴۳ در دهاقان اصفهان متولد شده و در سال ۱۳۲۸ در اصفهان درگذشته است و قبرش در
تخت فولاد اصفهان معروف است.
آخوند ملامحمد کاشی. مقیم اصفهان، معاصر جهانگیرخان و شاگرد آقامحمدرضا قمشهای بوده است. در مدرسه صدر اصفهان میزیسته و تا پایان عمر مانند جهانگیرخان- با تجرد بسر برد. مردی مرتاض بوده و حالات عجیبه از او ظاهر میشده است. بسیاری از اکابر و از آن جمله مرجع بزرگ مرحوم آقای
حاج آقاحسین بروجردی (در سال ۱۳۲۲ شمسی که در بروجرد از محضرشان استفاده میکردم، از خودشان شاگردی نزد آخوند و همچنین ظهور حالات عجیب آخوند را شنیدم.) و مرحوم آقای
حاجآقا رحیم ارباب و گروهی دیگر از شاگردان اویند. آخوند کاشی در سال ۱۳۳۲ در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد نزدیک قبر جهانگیرخان دفن شد.
آقا میرزا
محمدباقر اصطهباناتی. وی نیز از شاگردان آقاعلی حکیم و
حکیم قمشهای و میرزای جلوه است. برای ادامه تحصیلات در علوم منقول به عتبات رفت. گروهی در آنجا از آن جمله محقق بزرگ معاصر مرحوم حاج
شیخ محمدحسین اصفهانی غروی و مرحوم
حاج شیخ غلامرضا یزدی از محضر او علوم عقلیه را استفاده کردند. مشارالیه در جریان مشروطیت در سال ۱۳۲۶ در اصطهبانات به قتل رسید
میرزا علیاکبر حکمی یزدی قمی. از شاگردان سه استاد فوقالذکر و آقا
میرزا حسین سبزواری مقیم تهران است
و شاید در نزد شخص اخیر ریاضیات آموخته است (ظاهراً تخصص بیشتر این مرد بزرگ در ریاضیات بوده است.) اواخر عمر در قم مقیم بوده است. پس از ورود مجتهد بزرگ، مرحوم حاج
شیخ عبدالکریم حائری به قم و تشکیل حوزه و اجتماع فضلا، گروهی و از آن جمله مرحوم آقای حاج
سیدمحمدتقی خوانساری از مراجع تقلید عصر ما و آقای
حاج سیداحمد خوانساری یکی از مراجع تقلید معاصر، و استاد بزرگ این بنده
آیتاللّه خمینی (مدظله) از محضر معظمله استفاده کردهاند. ظاهراً در حدود سال ۱۳۴۵ درگذشته است.
حاج
شیخ عبدالنبی نوری. جامع المعقول والمنقول بوده است. در منقول شاگرد مرحوم
میرزای شیرازی بزرگ و در معقول شاگرد آقاعلی مدرس و احتمالاً شاگرد قمشهای و جلوه بوده است. وی در سال ۱۳۴۴ درگذشته و در جوار
حضرت عبدالعظیم در مقبره ناصرالدین شاه دفن شده است. مرحوم حاج شیخ عبدالنبی در جامعیت و حضور ذهن در مسائل علوم مختلف و هم در تقوا در زمان خویش مشهور بوده است. مرحوم
آقاشیخ محمدتقی آملی فقیه و حکیم معاصر، متوفّی در سال ۱۳۹۱ چهارده سال از محضر این مرد بزرگ بهره گرفته است.
حاج
میرزا حسین علوی سبزواری. شاگرد
حاجی سبزواری در معقول و شاگرد میرزای شیرازی در منقول بوده است. به هوش و ذکاء و حفظ معروف است. گویند تجلیلی که میرزای شیرازی از او در تصدیق اجتهادش کرده است از احدی نکرده است. متاسفانه عمرش در سبزوار گذشت و استفاده قابل توجهی از او نشد. معظم له در سال ۱۲۶۸ متولد و در سال ۱۳۵۲ درگذشته است
شیخ غلامحسین شیخالاسلام خراسانی. وی از شاگردان حاجی سبزواری است. مدت شش سال درس حاجی را در سبزوار درک کرده و خود سالها در
مشهد مقدس مشعلدار علوم عقلی بوده است. نامش همراه نام مرحوم حاج میرزا حبیب در داستان «اصحاب سراچه» (که داستان معروفی است در مشهد) برده میشود
مرحوم
حاج شیخ عباسعلی خراسانی معروف به حاج فاضل از شاگردان او بوده است. وی در سال ۱۲۴۶ متولد و در سال ۱۳۱۹ درگذشته است
میرزا محمد سروقدی مشهدی. وی نیز از شاگردان بنام حاجی سبزواری و مدرسان علوم عقلی در مشهد بوده و حاج فاضل خراسانی از محضر او استفاده کرده است.
ملامحمد هیدجی زنجانی. بعد از تحصیل مقدمات در
زنجان و
قزوین به
تهران آمد. ریاضیات را از محضر آقامیرزاحسین سبزواری مقیم تهران، و حکمت و فلسفه را از محضر
میرزای جلوه استفاده کرد. سفری به عتبات برای تکمیل معلومات رفت. در آنجا نیز ضمن تحصیل علوم نقلی به تکمیل علوم عقلی پرداخت.
پس از مراجعت به تهران، خود حوزه درس داشت؛ طالبان حکمت از محضرش استفاده میکردند. مرحوم هیدجی حاشیهای دارد بر
شرح منظومه حکیم سبزواری که مورد استفاده است و مکرر چاپ شده است. حکیم هیدجی مانند برخی از اسلاف خودش، از تهذیب و صفای نفس بهره کافی داشت و هم مانند برخی از آن اسلاف تا پایان عمر در حال تجرد باقی ماند و در سال ۱۳۳۹ درگذشت. به پارسی و ترکی شعر نیکو میگفته است.
وی وصیتنامهای دیدنی و پندآموز دارد که در آخر دیوانش چاپ شده است.
در طبقه سی و دوم چهارده نفر از فیلسوفان اسلامی حضور دارند.
حاج شیخ
عباسعلی فاضل خراسانی. چنانکه گفتیم در معقول از شاگردان مع الواسطه
حاجی سبزواری و در منقول از شاگردان مرحوم
میرزای شیرازی است. وی از نمونههای فضل و جامعیت یک قرن اخیر است. سه نفر در آن عصر ضربالمثل جامعیت و دقت و تحقیق بودهاند: حاج فاضل خراسانی در مشهد، حاج
شیخ عبدالنبی نوری در تهران، حاج
میرزا حسین علوی سبزواری در سبزوار.
میگویند حاج میرزا حسین، افضل آنها بوده است. مرحوم حاج فاضل در زمان خودش مدرس رسمی کتب فلسفه در حوزه بارونق مشهد بود. معظم له در همان سال که همتای تهرانیاش مرحوم حاج شیخ عبدالنبی درگذشت (سال ۱۳۴۴)، در مشهد وفات یافت.
میرزا عسکری شهیدی مشهدی، معروف به آقابزرگ حکیم. از احفاد مرحوم
میرزا مهدی شهید است که هم طبقه
ملاعلی نوری است و در طبقه بیست و هشتم از آنها یاد شد.
بیت شهیدی در مشهد در حدود صدوپنجاه سال بیت
علم و
حکمت و روحانیت بود. مرحوم آقابزرگ فرزند مرحوم میرزا ذبیحاللّه است و او فرزند و شاگرد مرحوم میرزا هدایتاللّه و او فرزند و شاگرد مرحوم میرزا مهدی شهید است که شاگرد مرحوم
آقامحمد بیدآبادی و
شیخ حسین عاملی بوده است.
از تحصیلات مرحوم آقابزرگ اطلاع درستی نداریم. ظاهراً ابتدا شاگرد پدرش و مرحوم
ملاغلامحسین شیخ الاسلام و
میرزامحمد سروقدی در مشهد بوده و بعد به تهران آمده و اندکی زمان مرحوم جلوه را درک کرده و نزد
حکیم اشکوری و
حکیم کرمانشاهی نیز درس خوانده است. این بنده در ابتدای تحصیل مقدمات عربی در مشهد (سالهای ۱۳۵۲- ۱۳۵۴هـ. ق) او را که پیرمردی سپیدموی و ساده زیست بود دیده بودم.
وی فرزندی داشت به نام میرزا مهدی که در همه حوزه عظیم و پررونق مشهد در آن وقت از نظر فضل و فضیلت مانند ستاره میدرخشید؛ استاد
شرح منظومه و
اسفار و
کفایه بود. آن وقت سنین میان سی و چهل را طی میکرد. آن جوان در سال ۱۳۵۴ درگذشت و مشهد را عزادار ساخت. سال بعد خود مرحوم آقابزرگ درگذشت و با درگذشت این دو نفر پرونده روحانیت و حکمت و فلسفه در این خاندان بسته شد.
مرحوم آقابزرگ به وارستگی و صراحت لهجه و آزادگی و آزادمنشی شهره بود. با اینکه در نهایت فقر میزیست، از کسی چیزی نمیگرفت. یکی از علمای مرکز که با او سابقه دوستی داشته است پس از اطلاع از فقر او، در تهران با مقامات بالا تماس میگیرد و ابلاغ مقرری قابل توجهی برای او صادر میشود. آن ابلاغ همراه نامه آن عالم مرکزی به آقابزرگ داده میشود. مرحوم آقابزرگ پس از اطلاع از محتوا ضمن ناراحتی فراوان از این عمل دوست تهرانیاش، در پشت پاکت مینویسد: «ما آبروی
فقر و
قناعت نمی
بریم...» و پاکت را با محتوایش پس میفرستد.
آقا
سیدحسین بادکوبهای. مرحوم بادکوبهای در سال ۱۲۹۳ در دهی از دهات
بادکوبه متولد شد. پس از تحصیل مقدمات به تهران آمد و ریاضیات را نزد
میرزای جلوه (اواخر عمر جلوه) آموخت و فلسفه را از محضر حکیم اشکوری و حکیم کرمانشاهی استفاده کرد. آنگاه به
نجف رفت و به تکمیل علوم نقلیه در حوزه آخوند
ملامحمد کاظم خراسانی و
شیخ حسن ممقانی پرداخت.
مطابق نقل
علامه تهرانی در
نقباء البشر مرحوم بادکوبهای در نجف در علوم عقلی و نقلی شهرت یافت و به تدریس رشتههای مختلف نقلی و عقلی پرداخت. گروه بسیاری از محضرش بهره مند شدند. حضرت استادنا العلامه آقای حاج
سیدمحمدحسین طباطبایی (مدظله) طبیعیات و
الهیات شفا را از اول تا آخر نزد این مرد بزرگ در نجف تحصیل کردهاند. مطابق نقل علامه تهرانی، این مرد و مرحوم حاج شیخ محمدحسین غروی دو چهرهای بودند که در آن زمان در نجف به اطلاع بر علوم عقلیه شناخته میشدند. مشارالیه در سال ۱۳۵۸ در نجف اشرف درگذشت
آقامیرزا
محمدعلی شاهآبادی تهرانی اصفهانی الاصل. جامع المعقول و المنقول بود. در فلسفه و عرفان شاگرد میرزای جلوه و میرزای اشکوری بوده است. در منقول شاگرد حاج
میرزا حسن آشتیانی در تهران و آخوند خراسانی و میرزا محمدتقی شیرازی در نجف و سامره بوده است. در تهران به مقام مرجعیت و فتوا رسید. در سالهای اقامت مرحوم حاج
شیخ عبدالکریم حائری در قم، سالها به قم مهاجرت کرد و فضلا از محضرش کمال بهره را میبردند. در عرفان امتیاز بیرقیبی داشت. استاد بزرگ ما
آیتاللّه خمینی (مدظله) در آن مدت از محضر پرفیض این مرد بزرگ استفاده برده بود و او را بالاخص در عرفان، بی نهایت میستود. معظم له در سال ۱۳۶۹ در تهران درگذشت
آقا
سیدعلی مجتهد کازرونی شیرازی، فرزند مرحوم حاج
سیدعباس مجتهد کازرونی. در ۱۲۷۸ متولد شد. در ۱۲۹۱ از کازرون به شیراز آمد و تا سال ۱۳۰۴ در شیراز به تحصیل معقول و منقول پرداخت. معقول را نزد شیخ
احمد شیرازی نجفی- که شاگرد
حکیم عباس دارابی بوده- و شیخ
محمدحسین شانهساز تحصیل کرد. احتمالاً اواخر دوره تدریس حکیم عباس (متوفّای ۱۳۰۰) را نیز درک کرده است. از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۵ در نجف اقامت کرد و از حوزه درس آخوند ملامحمدکاظم بهرهمند شد و به مقامات عالی نایل آمد. از سال ۱۳۱۹ تا پایان عمر (۱۳۴۳) در شیراز به تدریس خصوصاً تدریس فلسفه و عرفان اشتغال داشت. بسیاری از مدرسین و فضلای شیرازی در معقول و منقول شاگرد او بودهاند. مرحوم آقاسیدعلی نمونهای از سلف صالح بوده است. شاگردان او و سایر مردم شیراز داستانها از صفای نفس و تقوای او دارند.
آقا
شیخ محمد خراسانی گنابادی اصفهانی، معروف به آقا شیخ محمد حکیم و آقا شیخ محمد خراسانی. مقیم مدرسه صدر اصفهان و از شاگردان مرحوم
جهانگیرخان و آخوند
ملامحمد کاشی (و بیشتر جهانگیرخان) بوده است. بعد از درگذشت آن دو نفر، استاد مسلّم فلسفه اصفهان بود. مرحوم حاج
میرزا علی آقا شیرازی (مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی (رضواناللّهعلیه) از نظر سنی ظاهراً تفاوت چندانی با حکیم خراسانی نداشته و با معظم له و آقای
حاجآقا رحیم ارباب، یگانه یادگار سلف صالح، دوستیای در کمال صمیمیت داشتهاند، ولی نظر به اینکه فلسفه را در بزرگسالی تحصیل کرده از محضر دوست صمیمیاش بهرهمند شده است.) و آقای
جلالالدین همایی استاد دانشگاه تهران، از شاگردان اویند.
حکیم خراسانی در وارستگی و پاکی کم نظیر بود و مانند جهانگیرخان و آخوند کاشی تا آخر عمر مجرد زیست. در سال ۱۳۵۵ درگذشت. پس از درگذشت حکیم خراسانی، در اصفهان دو نفر دیگر بودند که این شمع را روشن نگه میداشتند: مرحوم
حاجآقا صدر کوپایی و مرحوم
شیخ محمود مفید. با درگذشت این دو نفر این چراغ چهارصدساله تقریباً به خاموشی گرایید.
حاج
شیخ محمدحسین غروی اصفهانی. در
تقوا و
علم، منقولاً و معقولاً یگانه بود. در سال ۱۲۹۶ در نجف متولد شد. پدرش بازرگانی بود متدین مقیم
کاظمین. مرحوم اصفهانی تا نزدیک به بیست سالگی در کاظمین مقیم بود و تحصیل میکرد. بعد به نجف مشرف شد و در درس مرحوم آخوند
ملامحمدکاظم خراسانی حاضر شد و تا پایان عمر استاد (۱۳۲۹) ادامه داد.
وی در علوم معقول، شاگرد مرحوم میرزا محمدباقر حکیم اصطهباناتی است. مرحوم اصفهانی تالیفات زیادی در
فقه و
اصول دارد و اندیشهاش هم اکنون جزء اندیشههای زندهای است که در میان علما و فضلای حوزههای درس فقه و اصول مطرح است. منظومهای در فلسفه دارد بسیار عالی به نام «تحفة الحکیم». رسالهای هم در
معاد نوشته است. حضرت استادنا العلامه آقای طباطبایی (مدظلهالعالی) در سالهای میان ۱۳۴۴- ۱۳۵۴ از محضر این بزرگ بهرههای فراوان برده و افتخار شاگردیاش را دارند. معظم له در سال ۱۳۶۱ با سکته ی مغزی درگذشت
آقا شیخ
محمدتقی آملی. در سال ۱۳۰۴ در تهران متولد شد. قسمتی از دروس معقول و منقول را نزد پدرش
آقاشیخ محمد آملی (۱۲۶۳- ۱۳۳۶) که او خود از فیلسوفان به شمار میرفت، تحصیل کرد. سپس در درس مرحوم
میرزای کرمانشاهی شرکت نمود. بعد از فوت کرمانشاهی قریب ۱۴ سال از محضر حاج شیخ عبدالنبی مجتهد نوری بهرهمند شد.
از آن پس به نجف رفت و به تکمیل فقه و اصول در محضر آقایان حاج
میرزاحسین نائینی و آقا
سیدابوالحسن اصفهانی و آقا
ضیاءالدین عراقی پرداخت و به مقامات عالی رسید. در اخلاق از محضر عارف کامل آقاحاج
میرزا علیآقا قاضی فیض میگرفت. معظم له در مدت اقامت در تهران هم منقول تدریس میکرد و هم معقول. مهمترین اثر معقولی او حاشیه اوست بر
شرح منظومه سبزواری که مکرر چاپ شده است، و مهمترین اثر منقولی اش شرحی است استدلالی بر
عروة الوثقی. معظم له در سال ۱۳۹۱ قمری در تهران درگذشت
آقای
میرزا مهدی آشتیانی. از اساتید مسلّم و متبحر قرن ما بود. پدرش میرزا جعفر ملقب به میرزا کوچک از شاگردان
آقامحمدرضا حکیم قمشهای بود و مادرش دختر حاج
میرزا حسن آشتیانی مجتهد معروف تهران بود. مرحوم آقا میرزا مهدی از تلامیذ میرزا حسن کرمانشاهی و
میرزا هاشم اشکوری بوده است.
سالها در تهران مدرس فلسفه و عرفان بود و عنوان مدرس رسمی مدرسه سپهسالار قدیم را- که بر حسب وقف نامه باید ماهر در عقلیات و ناظر در شرعیات باشد- داشت. در حدود سالهای ۱۳۶۵- ۱۳۶۶ هجری قمری به استدعای فضلا و طلاب
حوزه علمیه قم چندی به قم مهاجرت کرد و به تدریس و افاضه پرداخت.
این بنده در آن مدت قلیل، توفیق استفاده از محضر او را یافت. معظم له آثار ارزندهای از خود باقی گذاشت. بر شرح منظومه منطق و فلسفه حاشیه دارد و هر دو چاپ شده است. کتابی به نام «اساس التوحید» درباره «
قاعده الواحد» و
وحدت وجود دارد که آن نیز چاپ شده است. شاید آثار دیگری هم داشته باشد که من نمیدانم. در سال ۱۳۷۲ درگذشت.
آقای
میرزا احمد آشتیانی. معظم له کوچکترین فرزند حاج میرزا حسن مجتهد آشتیانی بود. جامع المعقول والمنقول و ضرب المثل تقوا و پارسایی بود. بیش از چهل سال در تهران به تدریس فقه و اصول و معقول پرداخت. معظم له نیز از شاگردان حکیم کرمانشاهی و حکیم اشکوری بود.
در حدود سالهای ۱۳۴۵- ۱۳۵۰ برای تکمیل علوم نقلی به نجف رفت و خود نیز تدریس میکرد. در درس
اسفار او فضلای درجه اول آن ایام نجف که بسیاری از آنها مجتهد مسلّم بودند شرکت میکردند. حضرت استاد
علامه طباطبایی در همان ایام از محضر این مرد بزرگ استفاده کرده، قسمتی از اسفار را نزد او خواندهاند. معظم له در سال ۱۳۹۵ در حالی که قریب صدسال از عمرش میگذشت زندگانی را بدرود گفت.
آقا میرزا طاهر تنکابنی. او نیز از اساتید مسلّم فلسفه در دوران اخیر بود و ممحّض در فلسفه بود. احاطه وی به متون و آراء فلاسفه حیرت انگیز بوده است. در سال ۱۲۸۰ در کلاردشت
مازندران متولد شد. برای تکمیل تحصیلات به تهران آمد. دوره میرزای جلوه و حکیم قمشهای و حکیم مدرس را درک کرده است. اینکه از درس حکیم کرمانشاهی و حکیم نیریزی استفاده کرده است یا نه، چیزی نمیدانیم. پس از دوره این سه حکیم، او از اساتید مسلّم به شمار رفته است و در سال ۱۳۶۰ وفات یافت.
آقا
سیدابوالحسن رفیعی قزوینی. از مشاهیر و معاریف اساتید درنیم قرن اخیر بود. جامع المعقول والمنقول بود. فلسفه را نزد حکیم کرمانشاهی و حکیم اشکوری آموخته بود. پس از تاسیس حوزه علمیه ی قم در سال ۱۳۴۰ وسیله مرحوم حاج
شیخ عبدالکریم حائری یزدی، معظم له به قم مهاجرت کرد و ضمن استفاده از محضر آقای حائری، خود به تدریس شرح منظومه سبزواری و اسفار
ملاصدرا پرداخت. فضلا از درسش استفاده میکردند.
استاد بزرگ ما
آیتاللّه خمینی (مدظله) شرح منظومه و قسمتی از اسفار را نزد او خواندهاند. او را بالخصوص از نظر حسن تقریر و بیان میستودند. مرحوم رفیعی در زمان حیات مرحوم آقای حائری به قزوین مراجعت کرد. طالبان حکمت احیاناً برای استفاده از محضرش به قزوین میرفتند. سالهای آخر، تهران را محل اقامت قرار داد و از مراجع تقلید به شمار میرفت. در سال ۱۳۹۴ جهان را وداع گفت.
آقا شیخ محمدحسین فاضل تونی. از مشاهیر مدرسان فلسفه در عصر اخیر بود. رسالهای در الهیات دارد. در مقدمه آن رساله نوشته که شاگرد جهانگیرخان و حکیم اشکوری بوده است. پس از تاسیس دانشگاه، سالها در دانشکده ادبیات و دانشکده ی معقول و منقول تدریس میکرد. فاضل تونی بر مقدمه
شرح فصوص قیصری حاشیه نوشته است. وی در سال ۱۳۰۹ متولد
و در حدود سال ۱۳۸۰ درگذشت.
سیدمحمدکاظم عصار. از اساتید فلسفه عصر اخیر به شمار میرفت. در سال ۱۳۰۵ متولد شد و در هجده سالگی به اصفهان رفت و سه سال به تحصیل فلسفه (علی الظاهر نزد
جهانگیرخان و
آخوند ملامحمد کاشی) پرداخت. بعد به تهران آمد و شش سال نزد اساتید تهران: حکیم اشکوری و حکیم کرمانشاهی و حکیم نیریزی فلسفه تحصیل کرد. آنگاه به عتبات رفت و ده سال علوم منقول را نزد اساتید فن تکمیل کرد و در سن ۳۵ سالگی (سال ۱۳۴۰ قمری) به تهران مراجعت کرد و به تدریس معقول و منقول (بالخصوص معقول) پرداخت.
پس از تاسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ هجری شمسی (تقریباً ۱۳۵۳ قمری) در دانشکده ادبیات و دانشکده علوم معقول ومنقول به تدریس پرداخت. از حدود سال ۱۳۶۵ که مدرسه عالی سپهسالار نام دانشگاه روحانی یافت، در آنجا مشغول تدریس شد و تقریباً تا پایان عمرش ادامه یافت. مرحوم عصار مردی خوش محضر و بذلهگو بود؛ هیچ چیز را به جد نمیگرفت. از مرحوم عصار آثاری در وحدت وجود و
بدا و
علم الحدیث و تفسیر باقی مانده است. بعضی از آن آثار اخیراً چاپ شده است. معظم له در سال ۱۳۹۴ درگذشت.
این طبقه، طبقه اساتید خود ما هستند. ما به ملاحظاتی از ترجمه این طبقه در حال حاضر خودداری می كنیم و به وقت دیگر و فرصت مناسبتری موكول میكنیم. این طبقهبندی نظر به اینكه اولین بار است كه صورت میگیرد و تا كنون ندیدهایم كسی دیگر به این شكل بررسی كرده باشد، طبعاً خالی از نقص نخواهد بود. اولین نقص این است كه جامع نیست؛ افراد بسیاری از قلم افتادهاند یا خود از قلم انداختهایم، زیرا غرض ذكر همه حكما یا حكیم مشربان دوره اسلامی نیست، جمعآوری همه آنها كار آسانی نیست، قصد ما تنها متوجه افرادی است كه تأثیر روشنی از راه تألیف یا تدریس و تربیت شاگردان در نسل بعدی داشته و پرچمدار این فن بوده و در ادامه و استمرار این بخش عظیم فرهنگی اسلامی نقش مثبتی داشته اند.
در پایان یادآوری نكاتی را لازم می دانیم:
این طبقهبندی مانند هر طبقهبندی دیگر تقریبی است، هر چند با معیار استادی و شاگردی انجام یافته. ما میدانیم که افرادی که از یک استاد استفاده میکنند (اگر آن استاد سالها به کار تدریس پرداخته باشد) صددرصد همزمان و همدوره نیستند؛ معمولاً کهنسالان یک طبقه، نوعی تقدم نسبت به جوانسالان آن طبقه دارند. مثلاً
حاجی سبزواری را به اعتبار اینکه شاگرد [[|ملااسماعیل اصفهانی]] بوده و او شاگرد
ملاعلی نوری بوده است، با
میرزای جلوه و
حکیم قمشهای- که آنها نیز شاگرد شاگردان نوری بودهاند- هم طبقه شمردیم، در صورتی که حاجی از کهنسالان این طبقه است و مختصری خود نوری را درک کرده و در سال ۱۲۸۹ درگذشته، اما میرزای جلوه از جوانسالان این طبقه است و تا سال ۱۳۱۴ حیات داشته و خود در ابتدا قصد داشته از محضر حکیم سبزواری در سبزوار استفاده کند.
از نیمه اول قرن سوم که تاریخ فلاسفه دوره اسلامی آغاز میشود تا پایان قرن چهارم «دوره ترجمه» است. در این دوره بسیاری از فیلسوفان، مترجم بودهاند و بسیاری از مترجمان، خود فیلسوف بودهاند. البته مترجمانی هم بودهاند که فیلسوف نبودهاند و یا فیلسوفانی که مترجم نبودهاند. دوره ترجمه از دوره تالیف و تحقیق مجزا نیست؛ چنان نیست- آنچنانکه بعضی گمان کردهاند- در دوره اسلامی یک قرن یا دو قرن منحصراً به ترجمه مشغول بودهاند، بعدها افراد صاحب نظر که آنها را «فیلسوف» مینامیم ظهور کرده باشند، بلکه همزمان با ترجمههای اولیه صاحبنظری کمنظیر به نام
یعقوب بن اسحاق کندی پیدا شد، فیلسوفانی تربیت کرد و این رشته ادامه یافت. کندی همزمان است با مترجمانی از قبیل
حنین بن اسحاق عبادی و
عبدالمسیح حمصی، و تقدم زمانی دارد بر بسیاری از مترجمین از قبیل
ثابت بن قره و غیره.
مترجمین غالباً یهودی یا مسیحی یا صابئی بودهاند. کمتر مترجم
مسلمان در میان آنها مییابیم، همچنانکه مترجم زردشتی پیدا نمیشود. از میان مترجمان تنها
عبداللّه بن مقفّع است که احتمالاً میتوان گفت زردشتی بوده است ولی او هم زردشتی نبوده، مانوی بوده و بعلاوه بعد مسلمان شد. ولی فیلسوفان و صاحبنظران این دوره که از خود اندیشهای داشتهاند همه مسلمانند؛ ما حتی یک فیلسوف صاحبنظر غیرمسلمان پیدا نمیکنیم، و این خود از نظر تحلیل علمی و جامعه شناسی قابل مطالعه است.
در دوره بعد از دوره ترجمه تا قرن ششم و هفتم و تا اندازهای در دوره ترجمه، اکثریت قریب به اتفاق فلاسفه ضمن اینکه فیلسوفند در فن پزشکی مهارت دارند، همچنانکه
بوعلی هم فیلسوف است و هم پزشک. در بسیاری از آنها پزشکی بر فلسفه غلبه دارد.
[
در
]
این دوره که دوره «فیلسوفْ پزشکی» است، مسلمان و یهودی و مسیحی شرکت دارند.
از صابئیان در این دوره برخلاف دوره ترجمه خبری نیست. در این دوره ما به پزشکان بلندقدر مسیحی یا یهودی زیاد
برمی خوریم که ضمناً فیلسوف هم هستند ولی به فیلسوف بلندقدری از یهودیان یا مسیحیان بر نمیخوریم. مثلاً
ابوالفرج بن الطیب که معاصر ابنسیناست، از نظر پزشکی در مرتبهای است که ابنسینا آن را میستاید ولی در
فلسفه به هیچ وجه مورد توجه ابنسینا و غیر ابنسینا نبوده است.
ابوالبرکات بغدادی و حتی
ابوالخیر حسن بن سوار میتوانند استثنایی از این جهت به شمار روند، زیرا ابوالبرکات یک فیلسوف صاحب نظر یهودی بود و ابوالخیر یک فیلسوف مسیحی، ولی چنانکه میدانیم ایندو نیز بر دین اولی باقی نماندند و هر دو آخر کار مسلمان شدند. این آمارها میتواند موضوع مطالعه جالبی از نظر جامعه شناسی باشد که مثلاً در طبقه «مترجمان فیلسوف و فیلسوفان مترجم» فیلسوفان صاحب نظر همه مسلمانند و یا در طبقه «پزشکان فیلسوف و فیلسوفان پزشک» فیلسوفان صاحبنظر همه مسلمانند و غیر مسلمانان با اینکه پزشکان بسیار عالیقدر دارند، فیلسوف صاحب نظر ندارند.
این دلیل این است که روح اسلامی با تعقلات فلسفی از سایر روحهای حاکم بر مذاهب دیگر سازگارتر است. از همه جالبتر اینکه در طول تاریخ تقریباً دوازده قرنی فلسفه و پزشکیِ دوره اسلامی، نه به یک فیلسوف زردشتی
برمیخوریم و نه به یک پزشک زردشتی (و ظاهراً از این قبیل است جمع ریاضیدانان).
بدیهی است که همچنانکه یهودیان و مسیحیان میتوانستهاند در این نهضت علمی و فرهنگی و فلسفی شرکت کنند و سهیم باشند، زردشتیان هم میتوانستند شرکت کنند ولی شرکت نکردهاند، همچنانکه در دوران قبل از
اسلام هم شرکتی در فرهنگ جهانی نداشتهاند. در دوران قبل از اسلام، ایرانیانی که مشعلدار علم و فرهنگ بودهاند مسیحی و یا یهودی و یا صابئی بودهاند و همانها هستند که دانشگاه جندی شاپور را اداره میکردهاند. در دوره اسلامی در میان فلاسفه تنها
بهمنیار بن مرزبان آذربایجانی است که زردشتی بود ولی او هم بعد مسلمان شد، و در میان پزشکان تنها علی بن عباس اهوازی معروف به ابنالمجوسی است که پزشک عالیقدری است، ولی او هم همچنانکه ادوارد براون در طب اسلامی و دیگران گفتهاند و بعلاوه نامش گواهی میدهد، نیاکانش زردشتی بودهاند نه خودش. حقیقت این است که روح زردشتیگری به صورتی بوده (یا درآورده بودند) که به هیچ وجه با علم و فلسفه سازگار نبوده و اگر احیاناً افرادی زنجیر را پاره میکردهاند و به علوم میگراییدهاند، زردشتیگری را بدرود میگفتهاند.
در میان فلاسفه مسلمان، اکثریت با فلاسفه
شیعه است. فلاسفه غیرشیعی به استثنای فیلسوفان
اندلس که از محیط و اندیشه تشیع دور بودهاند، اکثریت قریب به اتفاق تمایل شیعی دارند. این نیز میتواند دلیل بر مطلبی باشد و آن اینکه عقل شیعی از اول عقل فلسفی بوده است. ما در کتاب سیری در نهج البلاغه درباره این مطلب بحث کردهایم
بحث بیشتر فرصت بیشتری میخواهد.
ایرانیان در قسمت فلسفه و حکمت- از مجموعه فرهنگ اسلامی که ایرانی و غیرایرانی در آن شرکت داشتهاند- نسبت به غیرایرانیان اکثریت قاطع دارند. خصوصاً در قرون متاخرتر یعنی از دوره مغول به بعد و بالاخص از قرن دهم به بعد که ایران یکسره شیعه میشود، فلسفه اسلامی مختص ایران است. ایرانیان فلسفه اسلامی را آغاز نکردند- اولین فیلسوف اسلامی عرب است- ولی پس از آشنایی با فلسفه، بیش از هر قوم دیگر به آن چسبیدند.
به عقیده ما این جهت دو ریشه دارد: یکی اینکه عقلیت ایرانی علیرغم ممانعتهای زردشتی قبل از اسلام، عقلیت فلسفی است. دیگر نفوذ تشیع در ایران است. اگر از فلاسفه ایرانی که از نظر نژاد، عرب یا ترک یا نژاد دیگرند صرف نظر کنیم از قبیل
فخرالدین رازی،
جلالالدین دوانی،
صدرالدین دشتکی،
غیاثالدین دشتکی و عده ی دیگر، فلاسفه غیر ایرانی به نسبت بسیار اندکند. فلاسفه غیر ایرانی یا غیر مسلماناند و آنها گروهی از پزشکان فیلسوف مصر و شام و اندلس و غیرهاند، و یا مسلمانان غیر ایرانیاند از قبیل
ابنهیثم بصری مصری، ابوالبرکات بغدادی،
علی بن رضوان مصری، کندی،
ابنرشد،
ابنطفیل،
ابنالصائغ،
قطبالدین مصری،
کمالالدین یونس موصلی و احتمالاً فارابی که عددشان زیاد نیست.
مرکز تعلیم و تعلم فلسفه قبل از ابنسینا بغداد بود. ابنسینا مرکزیت را به ایران منتقل کرد. ابنسینا اساساً به بغداد نرفت، بلکه او در فلسفه استاد نداشته است. اندکی منطق پیش استاد خوانده است. نبوغ و شهرت ابنسینا، از اطراف و اکناف طالبان حکمت را به سوی او و مطالعه کتبش کشانید. کتابهایش ناسخ کتب پیشینیان شد. اساتید کتابهای او فقط در ایران پیدا میشدند و از ایران به خارج ایران گسترش پیدا کرد. با نفوذ اندیشههای
ابنسینا و بیرقیب بودن کتابهایش و ایرانی بودن شاگردانش که متخصصان آن کتب بودند، بغداد از مرکزیت افتاد. البته در بغداد کتب فلسفه و از آن جمله کتب ابنسینا تدریس میشد ولی دیگر آن مرکزیت پیش را نداشت. بعدها وسیله
ابوالعباس لوکری شاگرد شاگرد ابنسینا، حوزه فلسفه- که در زمان ابنسینا قسمتهای مرکزی و احیاناً جنوبی ایران بود- تا خراسان گسترش یافت.
با آمدن مغول از یک طرف و حملات امثال غزالی از طرف دیگر، بساط فلسفه از غیر ایران کم و بیش برچیده شد. در ایران شعله کمی باقی بود، ولی تدریجاً همین شعله ضعیف رو به قوت نهاد. این کار بیشتر در حوزه فارس صورت گرفت. با طلوع دولت صفویه و نهضت جدید علمی و فلسفی در اصفهان، بار دیگر وسیله
میرداماد و
صدرالمتالهین فلسفه رونق جدیدی یافت.
از زمان صفویه به این طرف که فلسفه اسلامی در انحصار شیعیان ایرانی قرار میگیرد، همه نواحی ایران به نسبت متساوی سهیم نیستند. بعضی منطقهها با اینکه در علوم نقلی سهم قابل توجهی دارند، در علوم عقلی یا سهمی ندارند و یا سهم قابل توجهی ندارند. خوزستان با اینکه در ادب و حدیث و فقاهت سهم مهمی دارد، در فلسفه و حکمت و علوم عقلی سهمی ندارد، همچنین استان
سیستان و بلوچستان؛
ابوسلیمان منطقی سجستانی را باید یک استثنا در منطقه سیستان شمرد.
بعضی استانها سهم اندکی دارند مثل آذربایجان. از آذربایجان
بهمنیار،
شمسالدین خسروشاهی،
ملارجبعلی،
ملاحسین اردبیلی و
آقاعلی حکیم زنوزی، و در عصر ما
علامه طباطبایی را باید نام برد. ولی بعضی دیگر از ایالات و استانهای ایران سهم بیشتری دارند از قبیل
خراسان،
اصفهان،
فارس... آنچه ممکن است غیرمنتظره تلقی شود این است که بیشترین سهم را در علوم عقلی از زمان میرداماد تا عصر ما، شمال ایران یعنی
گیلان و
مازندران و
گرگان دارد. در حدود سی نفر از معاریف اساتید فلسفه از این ناحیهاند و در میان آنها فیلسوفان بسیار بزرگ و نامداری وجود دارند از قبیل میرداماد،
ملااسماعیل خواجویی،
آقامحمد بیدآبادی،
ملاعلی نوری،
میرفندرسکی،
عبدالرزاق لاهیجی،
ملامحمدجعفر لنگرودی و غیرهم. این گروه اگرچه مرکز تحصیل یا تدریسشان اصفهان بوده است، ولی خودشان از شمال ایراناند.
طبقات فلاسفه به ترتیبی که ما به دست آوردهایم، یک سلسله منظم و مرتب و بدون وقفه است و نشانه یک فرهنگ مستمر است، همچنانکه نظیر آن را در
فقه و
حدیث و
عرفان و ادبیات و حتی ریاضیات میتوانیم ارائه دهیم. از نظر استاد و شاگردی، فقط در دو نقطه است که به نقطه مجهول میرسیم: یکی در ملااسماعیل خواجویی که زمانش مقارن با فتنه افغان است؛ نه خودش و نه دیگران (در حدودی که مابه دست آوردهایم) از اساتید او یاد نکردهاند.
و دیگر در فخرالدین سماکی استاد میرداماد است که اساتید او را نمیشناسیم (خوشبختانه در مورد فخرالدین سماکی اخیراً به دست آمد که شاگرد غیاثالدین منصور بوده است. بنابراین، این نقطه مجهول تبدیل به معلوم شد.امیدواریم با همکاری فضلای متتبع به استاد یا اساتید خواجویی نیز دست یابیم و نقطه ی مجهولی از این جهت باقی نماند) البته در این دو نقطه وقفهای پیدا نشده است، تسلسل استاد و شاگرد بهم نخورده است بلکه فعلاً بر ما مجهول است، شاید بعدها به دست آید. اگر از این دو نقطه مجهول صرف نظر کنیم، میتوانیم سلسله اساتید خود را تا بوعلی مشخص کنیم و اگر شیخ بهایی را به عنوان استاد فلسفه بپذیریم، یکی از دو نقطه ی ابهام برطرف میشود؛ یعنی از طریق
شیخ بهایی و استادش
ملاعبداللّه یزدی- نه از طریق میرداماد- تا بوعلی سلسله استاد و شاگردی مشخص است. بوعلی شخصاً وضع دیگری دارد. او اساساً استاد فلسفه نداشته است؛ استفادهاش صرفاً از کتب دیگران بوده است.
نه تنها بوعلی در فلسفه استاد نداشته است و با مطالعه کتب دیگران فیلسوف شده است،
فارابی و کندی- که دو سرسلسله دیگر هستند- نیز استاد فلسفه نداشتهاند. تاریخ از هیچ فیلسوفی به عنوان استاد کندی یاد نمیکند، بلکه اساساً در آن وقت فیلسوفی در محیط کندی وجود نداشته است، لهذا فیلسوفی کندی از شخص خودش آغاز میشود. فارابی نیز فقط منطق را نزد استاد (
یوحنا بن حیلان) خوانده است.
قبلاً گفتیم اینکه میگویند فارابی شاگرد
ابوبشر متی بوده است اساس درستی ندارد. علیهذا مسلمین از نظر کتب فلسفی مدیون و رهین غیرمسلماناناند، نه از نظر معلم فلسفه.
مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج۱، ص۵۲۶-۶۲۸.