معیارهای بازشناسی ثابتات دین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بحث
ثابت و متغیر در
اسلام یک بحث اجتهادی و بسیار دقیق و حساس است.
اسلام مقررات خود را به دو قسم
متمایز و جدا از هم تقسیم مینماید: مقررات ثابت و مقررات متغیر.
بنا به تعریفی مقررات ثابت آن دسته از
احکام و قوانینی است که به اقتضای نیازمندیهای طبیعت یکنواخت و ثابت
انسان وضع شده است. اسلام این بخش از احکام را که روی اساس
آفرینش انسان و مشخصات ویژه او استوار است، به نام
دین و
شریعت نامیده است: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم».
در تعریف دیگر به «احکام و قوانینی که کوچکترین تغییری از نظر
حکم الاهی نمییابند،
احکام ثابت میگویند».
در ابتدا سئوالی که مطرح میشود اینکه آیا
احکام اسلام توانایی اداره زندگی
بشر را در همه زمانها و مکانها دارد؟ همچنین چگونه است که اسلام با احکام ثابتش ادعای اداره زندگی متغیر بشر را دارد؟
دو معیار از مکانیزمهای اسلام برای ثابت بودن، هماهنگی و انعطاف خود با شرایط متغیر از این قرار است:
فطرت گرایی ؛
عقل گرایی .
واژه
فطرت ، هم از حیث
ماده (ف، ط، ر) هم از نظر
هیات (وزن فعله) دلالت بر نوع که طرز خاصی از
خلقت است، دلالت میکند. ماده «فطر» در
لغت به معنی شکافتن
ابداع و
اختراع ،
خلق غیراقتباسی و بی پیشینه بکار رفته است.
اما لفظ فطرت در وزن فعله به معنای نوعی خاص از آفرینش است و کاربرد آن فقط در مورد
انسان صدق میکند. از این رو فطرت انسانی یعنی ویژگیهای ذاتی که در آفرینش انسان لحاظ شده است. پس بینشها و گرایشهایی که اکتسابی نیستند و در
سرشت انسان قرار دارد، فطری نامیده میشوند.
ما دو نوع فطرت داریم: ۱.
فطرت ادراکی ۲.
فطرت احساسیاینها با یکدیگر مانعة الجمع نیستند و بلکه با همدیگر هستند. در فطرت ادراکی نیاز به تعلیم و تعلم برای پذیرفتنش نیست و از قضایایی است که دلیلش همیشه همراهش هست. در فطرت احساسی انسان بالفطره به سوی خدا گرایش و کشش دارد،
در واقع نظیر: میل به حقیقت جویی، گرایش به
خیر و فضایل انسانی و میل به
کمال مطلق و... است.
فطرت
با دین که فطرت نمون است؛ دست کم دارای سه کاربرد عمده است:
۱. کشف پارهای از گزارهها و آموزههای دینی،
۲. کمک به کاربرد دیگر مدارک دینی معتبر، درکشف و فهم معارف
دین۳. ارزشیابی و آسیب شناسی
معرفت دینیاسلام با قوانین و احکامش، با فطرت بشر تناسب کامل دارد؛ زیرا
خداوند آفریننده اوست و از تمام زوایا و نیازهای او آگاه است و تنها اوست که
قادر به برآوردن همه نیازهای
انسان میباشد.
قانونگذاری اسلام بر اساس
فطرت آدمی استوار است و فطرت از امور
ثابت و لایتغیر است؛ از این رو تضادی بین
دین و خلقت انسان (فطرت اولیه) وجود ندارد. بر این اساس دین دستخوش تغییر و تبدیل نمیگردد. بنابراین میتوان ویژگیهای فطرت و امور متعلق به فطرت را چنین برشمرد:
فطریات چون به سرشت و
آفرینش انسان مستندند، همه افراد را بدون
استثنا در برمی گیرد؛ گرچه تحت تاثیر اوضاع مختلف و عوامل بیرونی، میزان آن در افراد، شدت و ضعف داشته باشد.
فطرت به انسان اختصاص دارد و دارای جنبه فراحیوانی است؛ بدین لحاظ، فطریات همگی خیر و از
فضایل انسان شمرده میشوند. هیچ یک از
شرور ریشه فطری ندارد و اعمال
زشت و ناپسند انسانها را نمیتوان به حساب فطرت و سرشت انسانی گذاشت. حتی بدترین و ظالمانهترین انسانها به حسب آفرینش،
عدالت و احسان و زیبایی را دوست دارند و
ظلم و تعدی را
زشت میشمارند؛ گر چه در عمل به آن پایبند نبوده، به سبب منفعت طلبی و تحت تاثیر غرایز و نفسانیات، جهت گیری خود را بر خلاف فطرت انسانی قرا دهند.
فطریات همگی محصول
علم حضوری است و اساس آنها به تعلیم و تعلم نیاز ندارد؛ گرچه
هدایت ،
رشد و شکوفایی آن به راهنمایی و هادی نیازمند است؛ چنان که بی توجهی و
غفلت یا تغافل ازامور فطری باعث خمود فطرت میشود.
اصل امور فطری در همه زمانها و مکانها و در همه انسانها وجود دارد و دگرگونیهای اجتماعی و علمی و سیاسی، فطرت
انسان و سرشت او را دستخوش تغییر و تحول، و آنها را
تعویض نمیکند.
از
آیه سیام
سورهی روم (فاقم وجهک للدین حنیفا، فطرة الله التی فطر الناس علیها، لاتبدیل لخلق الله، ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون) برمی آید که:
۱. آدمی فطرتمند است.
۲. نهاد همه ی مردم به سرشت قدسی سرشته است.
۳.
دین ، فطرت نمون است.
۴.
خلقت و فطرت الهی انسان، تبدیل ناپذیر است، پس دین نیز، به
حکم فطرت نمون بودن، با نهاد آدمی پیوند دارد و طبعا
ثابت است.
۵.
آیین راست استوار، همان دین فطرت نمون است.
پس
دیانت الهی و فطرت بشری، تواما همگانی و فرا قومی است، همه جایی و فرا اقلیمی است، پس همیشگی و فراتاریخی است و از این رو رابطه ثابتات با فطریات فهمیده میشود. به عنوان مثال: به دلالت
آیه «و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا»
گستره رسالت نبوی و قلمرو دعوت
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ، که جهانی و جاودانی است،
آشکار میگردد. بنابراین اگر چنین نبود خلاف مدعای فوق لازم میآمد؛ پس تعالیم دینی باید فطری و متلائم با
ذات ثابت و مشترک آدمیان باشد تا بتواند صفت جهانی و جاودانی بودن را احراز کند.
فطرتمندی
انسان و فطرت نمونی
دین ، به روشها و با دلائل نقلی، عقلی و تجربی گوناگونی قابل
اثبات است؛
نص و
ظاهر آیات فراوانی بر «فطرتمندی بشر» و وجود یک سلسله فطریات و نیز «فطرت نمونی آموزههای دینی» دلالت میکند؛ آیات دال بر فطرتمندی آدمی و فطرت نمونی دین را به چند گروه، به شرح زیر میتوان تقسیم کرد:
۱.
آیات تذکره ؛ آیاتی که
پیامبر را مذکر و قرآن را
تذکره و دین را ذکری میداند، مانند: مدثر: ۴۹
۲.
آیات نسیان ؛ آیاتی که به
نسیان عهد الهی از سوی
بشر اشاره میکند، مانند: توبه: ۶۷
۳.
آیات میثاق ؛ آیاتی که بر
عهد تکوینی و میثاق ازلی الهی با انسانها دلالت دارد، مانند: اعراف: ۱۷۲و ۱۷۳
۴. آیات فطری انگاری دین؛ آیاتی که
توحید ربوبی و
اصل دین را فطری میداند و نیز
تکوین و
تکلیف را متلائم و
انسان را حی متاله میانگارد، مانند: روم: ۳۰
یکی از منابع
استنباط احکام شرعی ،
عقل است که از حجتهای الهی شمرده شده است.
آیات و روایات فراوانی درباره تعقل و تدبر وارد شده است.
دین
اسلام با حکم عقل قطعی هرگز مخالفت ندارد.
صدرالمتالهین شیرازی میگوید: «حاشا که شریعت مقدسه الهی با حکم قطعی
عقل و دانش مخالفت کند
».
در عرصه
شریعت و
فقه نیز
عقل عدل قرآن و
سنت و از منابع استخراج شریعت محسوب میشود. اصولیین از اهتمام دین به عقل به عنوان یکی از
منابع فقه به عنوان «
ملازمه عقل و
شرع » نام میبرند.
البته عقل نیز همچون تمامی پدیدهها،
حریم و قلمرو خاص خود را دارد و مرکز ثقل مباحث مربوط به آن نیز، یافتن همین حریم و قلمرو میباشد.
عقل گرایی، در حوزه عقاید، به
ادراک استقلالی (ادراک استقلالی، ادراکی است که همه مقدمات یا دست کم کبرای
استدلال مولد
معرفت ، عقلی باشد. اما استدلالی که کبرای آن نقلی باشد، ادراک مستقل عقلی به دست نخواهد داد) امهات گزارههای آن میانجامد. عقل، باورهای اصلی و پایهای مانند وجود
واجب ،
توحید ،
معاد ، ضرورت
دین و
نبوت عامه را مستقلا درک میکند.
ادراک و
اثبات پارهای از گزارههای فرعی نیز از عهده
عقل ساخته است. مثلا علاوه بر اثبات «ضرورت نبوت»، پارهای از فروع این
اصل مانند
عصمت نبی نیز به مدد عقل درک میشود. عقل میگوید: اگر
نبی معصوم نباشد، احتمال خطا در تلقی یا تعبیر یا
تبلیغ وحی یا اجرای
شریعت منتفی نخواهد بود؛ نیز در مقام التزام به شریعت امکان ارتکاب خلاف از سوی او وجود دارد. و اینها موجب
تعارض و احیانا باعث
حیرت مؤمنان خواهد گشت. اگر نبی معصوم نباشد وحی را درست دریافت نخواهد کرد و یا غیر وحی را وحی خواهد انگاشت، یا قادر به تعبیر صحیح یافته وحیانی نخواهد شد و در مقام انتقال و تبلیغ دچار خطا خواهد شد. و این همه به نقض غرض از نبوت منجر خواهد گشت.
کارکرد عقل در حوزه
احکام بسیار گسترده است. اکنون به برخی نمونهها و موارد بارز اشاره میکنیم:
بخش قابل توجهی از اصول و امهات
احکام الهی عقلانی است. این احکام بدون ابلاغ
شارع نیز قابل درک است و همین امر موجب آن شده تا عقل به عنوان یکی از منابع
فقه قلمداد شود. مراجعه به
قواعد فقهیه که احکام کلی فقهیاند، به وضوح این کارکرد عقل را تایید میکند. به عنوان مثال:
حرمت خوردن مال
یتیم از روی
ستم را عقل میفهمد چرا که او نیازمند است و نمیتواند بار خود را بر دوش بکشد.
در حوزه احکام ما با بایدها (
امر و نهی : طلب انجام دادن فعل و طلب ترک کردن فعل) سـروکار داریم. ازایـن جهت از احکـام به «بایدهـا» تعبیر میکنیم.
بخش عمده
اصول و قواعدی که در مقام
استنباط احکام به کار میرود، اصول و
قواعد عقلیاند. قواعد فقهیه عمدتا عقلیاند. البته حضور و نفوذ عقل در فروع عبادی کمرنگ است. مثلآ: در
آیه «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا»
بر پایه ملاکهای عقلانی و بسا بدون
وحی نیز قابل دستیابی است که در مورد
ظلم از سوی
دشمن رخصت بر
مقابله و
جهاد داده شده است.
تشخیص صغریات و مصادیق احکام کلی شرعی، یکی از کارکردهای عمده عقل است. رد فروع بر اصـول بـدون کاربـرد عقل ممکـن نیسـت. مثلا این عقل است کـه میتواند ضـرر را از غیرضرر تشخیص دهد و امکان کاربست
قاعده لاضرر را در موارد و مصادیق فراهم آورد.
اسلام در بسیاری از موارد
حکم موضوعات را به صورت کلی بیان نموده است، اما تشخیص مصادیق و موارد جزئی آن را به
عقل واگذار کرده است.
تشخیص مصادیق موضوع کلی در موارد زیادی به راحتی انجام نمیگیرد بلکه نیاز به محاسبات دقیق و تاملات زیاد عقلی دارد به عنوان نمونه، در نگاه اسلام، سلطه پذیری
کفار حرام است، اما تشخیص این که فلان معامله و یا فلان نوع ارتباط، از مصادیق سلطه پذیری است، در برخی از موارد، احتیاج به بررسیهای کارشناسانه علمی و عقلی دارد، و مادامی که این بررسیها صورت نگیرد، نمیتوان به حرمت آنها حکم نمود. بر اساس آیه شریفه «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة...» بر مسلمانها
واجب است در مقابل دشمن از
آمادگی رزمی و دفاعی کامل برخوردار باشند به گونهای که دشمن از آنها حساب برده و نسبت به آنها
توطئه ننماید. اما این که در هر زمانی چه آمادگیهای دفاعی لازم است و فراهم کردن چه نوع
تجهیزات و ساز و برگهایی ضروری است، نیاز به بررسیهای دقیق و کارشناسانه علمی و عقلی دارد. نمونههایی از این دست که در اسلام بسیار است، نشان گر نقش و سهم برجسته عقل، در
تطبیق اصول و احکام اسلام بر موارد و مصادیق مختلف است.
عملکرد عقل در حوزه
اخلاق ، کمابیش
شبیه کارکردهای آن در حوزه احکام و نظام کنشی دین است و راز این شباهت در آن است که دو حوزه احکام و اخلاق، در قلمرو
حکمت عملی
دین تعریف میشوند. از این جهت یکی از تقسیمات کارکرد عقل، تقسیم به تبع دو قلمرو کلی: ۱.
حکمت نظری (
عقاید و علم دینی) ۲.
حکمت عملی (احکام، اخلاق و تربیت دینی) است. خصائل منشی آدمی در رفتار او بروز پیدا میکند. هر چند بر اساس اصطلاح دیگر، حکمت عملی فقط به اخلاق
اطلاق میشود.
برخی از عملکردهای عقل در حوزه اخلاق از این قرار است:
ادراک
حسن و قبح ، یکی از کارکردهای عقل در حوزه نظام معرفتی معطوف به اخلاق است.
ما بالوجدان درک میکنیم که بعضی از افعال
قبیح و برخی دیگر حسن هستند و اگر
شارع هم
ظلم را قبیح و
عدل را حسن قلمداد نمیکرد، ما به طور وجدانی به حسن عدل و قبح ظلم، واقف میشدیم.
از آنجا که عقل غیر از فطرت است و مرتبهای از نفس نیست، و نفس، مفطور و سرشته به
فطرت الهی است، این وجه را میتوان دلیل فطری قلمداد کرد.
یکی از مهمترین عملکرد عقل، ادراک و اثبات حسن و قبح افعال است؛ این ادراک هم مبنای اخلاق میباشد و هم پایة بسیاری از مباحث فقهی و تربیتی؛ زیرا
دین واحد نمیتواند در دو نظام کنشی و منشی خود دو
حکم موازی
متعارض صادر کند؛ کاری در اخلاق ناروا اما در
فقه روا باشد یا بالعکس. لااقل در موارد شدت حسن و قبح، که حکم اخلاقی را به حد الزام میرساند، تعارض حکمهای دو نظام و حوزه معرفتی دین قابل دفاع نخواهد بود.
عقل، علاوه بر آنکه چرایی حکم اخلاقی را ادراک میکند، هستی و چیستی عمده و امهات قضایای اخلاقی را نیز درک میکند. وقتی
ذهن و زندگی، کنش و کردار اقوام و ملل مختلف، اعم از دیندار و غیردیندار، را میکاویم، متوجه میشویم در میان آحاد و اجتماعات بشری، اشتراکات ارزشی و منشی بسیاری وجود دارد.
گزارههایی مانند «
کذب ، قبیح است»، «
صدق حسن است»، «
امانت داری، حسن است» و «
خیانت در امانت، قبیح است» و... که مورد
اجماع همه جوامع و مجامع بشریاند بسیارند، و اگر دین هم
ابلاغ نکرده بود، میتوانستیم آنها را به مدد
عقل و
فطرت ادراک و اثبات کنیم.
علاوه بر شناخت
مبادی و مبانی و کلیات و کبریات،
عقل افعالی را که مصداق و صغرای کلیات و کبراهای اخلاقی است میشناسد؛ یعنی نه تنها میگوید: کذب بد است، بلکه فعلی را که مصداق کذب است، تشخیص میدهد.
سایت پژوهه برگرفته از مقاله «معیارهای بازشناسی ثابتات دین».