• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

توقیعات وارده از امام زمان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



توقیعات و نوشته‌هایی که امام زمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) برای برخی از شیعیان و علمای شیعه مرقوم فرموده‌اند، را در ذیل می‌آوریم.

فهرست مندرجات

۱ - توقیع محمد بن صالح همدانی
۲ - توقیع محمد بن عثمان عمری
۳ - پاسخ سوالات اسحاق بن یعقوب
۴ - ارسال اموال امام توسط محمد بن شاذان
۵ - شک محمد بن ابراهیم بن مهزیار
۶ - توقیع نصر
۷ - مال و جواب نامه مرد بلخی
۸ - محمد بن صالح
۹ - توقیع حسن بن فضل یمانی
۱۰ - توقیع علیّ بن محمد شمشاطیّ
۱۱ - توقیع ابو رجاء مصری
۱۲ - توقیع ابو محمد وجنایی
۱۳ - توقیع محمد بن‌ هارون
۱۴ - توقیع علی بن محمد بن اسحاق اشعریّ‌
۱۵ - توقیع ابو جعفر
۱۶ - توقیع جعفر بن عمرو
۱۷ - توقیع ابراهیم بن محمد
۱۸ - توقیع ابو محمد سَرَویّ
۱۹ - توقیع ابو طاهر بلالی
۲۰ - توقیع جعفر بن حَمدان
۲۱ - توقیع علی بن محمد صَیْمُریّ
۲۲ - ملاقات احمد بن ابراهیم با حکیمه خاتون
۲۳ - توقیع زمان مرگ ابو جعفر عمریّ
۲۴ - توقیع محمد بن علی اسود
۲۵ - توقیع درخواست فرزند
۲۶ - خبر مرگ بابویه قمی
۲۷ - توقیع وصیت به حسین بن روح
۲۸ - صحبت به زبان آبه‌ای
۲۹ - ارسال کفن و کافور
۳۰ - رد شبهه
۳۱ - توقیع ارسال اموال
۳۲ - توقیع ابو صالح خجندی
۳۳ - برگرداندن پارچه فرد مرجئه
۳۴ - توقیع تسلیت مرگ عثمان عمریّ
۳۵ - توقیع عثمان عمری و محمد عمری
۳۶ - عناوین مرتبط
۳۷ - پانویس
۳۸ - منبع


توقیعات و نوشته‌هایی که امام زمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) برای برخی از شیعیان و علمای شیعه مرقوم فرموده‌اند، بخشی از آن را بیان می‌نماییم:
محمد بن صالح همدانی گوید: به صاحب الزمان (علیه‌السّلام) نوشتم: خاندانم مرا آزار می‌کنند و سرکوفت می‌زنند به واسطه‌ی حدیثی که از پدران شما روایت شده است که فرموده‌اند: متکفّل و خادمین ما بدترین خلق خدا هستند و امام (علیه‌السّلام) نوشتند: وای بر شما، ‌آیا کلام خدای تعالی را نمی‌خوانید که بین آنها و بین قریه‌هایی که مبارک‌شان ساختیم قریه‌های ظاهری قرار دادیم، به خدا سوگند ما آن قریه‌های مبارک و شما آن قریه‌های ظاهر هستید.
عبدالله بن جعفر نیز این حدیث را روایت کرده است.


ابو علی گوید از محمد بن عثمان عمری شنیدم که می‌گفت: توقیعی به خطّی که می‌شناختم این چنین صادر شد: لعنت خدا بر کسی باد که مرا در مجمع مردم نام برد. ابو علی گوید: نامه‌ای نوشتم و پرسیدم که فرج کی خواهد بود؟ پاسخ آمد: تعیین کنندگان وقت دروغ می‌گویند.


اسحاق بن یعقوب گوید: از محمد بن عثمان عمری درخواست کردم نامه‌ای را که مشتمل بر مسائل دشوارم بود برساند و توقیعی به خط مولای ما صاحب الزمان (علیه‌السّلام) چنین صادر شد:
خداوند تو را ارشاد کند و پایدار بدارد، اما سئوالی که درباره‌ی منکران از خاندان، و عموزادگان ما کردی، بدان که بین خدای تعالی و هیچ کس خویشاوندی نیست و کسی که مرا انکار کند از من نیست و راه او مانند راه پسر نوح است، اما راه عمویم جعفر و فرزندانش راه برادران یوسف است.
اما نوشیدن آب جو حرام است و نوشیدن شلماب که نوعی شربت است مانعی ندارد و اما اموال شما را نمی‌پذیریم مگر آنکه آن را طاهر سازید هر که خواهد بفرستد و هر که خواهد قطع کند که آنچه خدای تعالی به من داده است بهتر از آن است که به شما داده است.
و اما ظهور فرج، آن با خدای تعالی است و تعیین کنندگان وقت دروغ می‌گویند.
و اما اعتقاد کسی که می‌گوید حسین (علیه‌السّلام) کشته نشده است آن کفر و تکذیب و گمراهی است.
و اما حوادث واقعه، درباره‌ی آن مسائل به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجت من بر شما هستند من نیز حجت خدا بر آنها هستم.
و اما محمد بن عثمان عمری (که درود خدا بر او و پدرش باد) مورد وثوق من است و کتاب او کتاب من است.
و اما محمد بن علی بن مهزیار اهوازی، خدای تعالی به زودی قلب او را به صلاح آورد و شکّش را برطرف سازد.
و اما آنچه را برای ما فرستادی از آن رو می‌پذیریم که پاکیزه و طاهر است، و بهای کنیز خواننده حرام است.
و اما محمد بن شاذان بن نُعَیم، او مردی از شیعیان ما اهل بیت است.
و اما ابو الخطاب محمد بن ابی زینب اجدع، او و اصحابش ملعونند و با همفکران او مجالست مکن که من از آنها بیزارم و پدرانم نیز از آنها بیزار بودند.
و اما کسانی که اموال ما را با اموال خودشان در می‌آمیزند، هر کسی چیزی از اموال ما را حلال شمارد و آن را بخورد همانا آتش خورده است.
و اما خمس، آن بر شیعیان ما مباح است و تا هنگام ظهور امر ما از آن معافند تا ولادت‌شان پاکیزه شود و نه خبیث.
و اما پشیمانی گروهی که در دین خدای تعالی به واسطه‌ی آنچه به ما دادند شکّ کردند، ما از هر کسی که فسخ بیعت کند بیعت‌مان را برداشتیم و نیازی به عطای شک کنندگان نیست.
و اما علت وقوع غیبت، خدای تعالی می‌فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ اَشْیاءُ اِنْ تُبْدُلَکُمْ تَسُؤْکُمْ»، بر گردن همه‌ی پدرانم بیعت سرکشان زمانه بود اما من وقتی خروج نمایم بیعت هیچ سرکشی بر گردنم نیست.
و اما وجه انتفاع از من در غیبتم، آن مانند انتفاع از خورشید است چون ابر آن را از دیدگان نهان سازد و من امان اهل زمینم همچنان که ستارگان امان اهل آسمان‌ها هستند و از اموری که سودی برایتان ندارد پرسش نکنید و خود را در آموختن آنچه از شما نخواسته‌اند به زحمت نیفکنید و برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید که همان فرج شماست و‌ای اسحاق بن یعقوب! درود بر تو و بر پیروان هدایت باد.


محمد بن شاذان گوید: مقداری مال برای قائم (علیه‌السّلام) در نزد من فراهم آمد که از پانصد درهم بیست درهم کمتر بود و من ناخوش داشتم که آن را ناقص بفرستم، بنابراین از مال خود آن را کامل گردانیده و نزد محمد بن جعفر فرستادم و ننوشتم که چقدر آن از من است، محمد بن جعفر قبض آن را برایم فرستاد که در آن آمده بود: پانصد درهم رسید که بیست درهم آن از توست.


از محمد بن ابراهیم بن مهزیار نقل شده است که در حال شکّ و تردید وارد عراق شد و این توقیع برای وی صادر گردید: به مهزیاری بگو آنچه را از دوستان آن سامان حکایت کردی فهمیدیم، به آنها بگو آیا قول خدای تعالی را نشنیدید که می‌فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمْر مِنْکُمْ» آیا این دستور تا روز قیامت نیست؟ آیا خدای تعالی پناهگا‌ه‌هایی برای شما قرار نداده است که بدان پناهنده شوید؟ آیا از زمان آدم (علیه‌السّلام) تا زمان امام گذشته ابو محمد (صلوات‌الله‌علیه) اعلام هدایت برای شما قرار نداده است؟ و اگر عَلَمی‌ نهان شد عَلَمی‌ آشکار نگردید و اگر ستاره‌ای افول کرد ستاره‌ای ندرخشید؟ و چون خدای تعالی ابو محمد را قبض روح کرد پنداشتید که او رابطه‌ی بین خود و خلقش را قطع کرده است؟ هرگز چنین نبوده و تا روز قیامت چنین نخواهد بود در آن روز امر خدای تعالی ظاهر شود و آنان ناخشنود باشند.
‌ای محمد بن ابراهیم! برای چیزی که به خاطر آن آمدی شکّ به خود راه مده که خدای تعالی زمین را از حجّت خالی نگذارد، آیا پدرت پیش از وفاتش به تو نگفت: هم اکنون باید کسی را حاضر کنی که این دینارهایی را که نزد من است وزن کند و چون دیر شد و شیخ بر جان خود ترسید که به زودی بمیرد به تو گفت: آنها را خود وزن کن و کیسه‌ی بزرگی به تو داد و تو سه کیسه داشتی و یک کیسه که دینارهای گوناگون در آن بود، آنها را وزن کردی و شیخ با خاتم خود آنها را مهر کرد و گفت تو هم آنها را مهر کن، اگر زنده ماندم که خود می‌دانم چه کنم و اگر مُردم، تو اوّلاً درباره‌ی خود و ثانیاً درباره‌ی من از خدا بپرهیز و مرا خلاص کن و چنان باش که به تو گمان دارم، خدا تو را رحمت کند آن دینارهایی را که از ما بین نقدین از حساب ما جدا کردی و ده و‌اندی دینار است بیرون کن و از جانب خود آنها را مسترد کن که زمانه بسیار سخت است و حَسْبُنَا الله وَ نِعْمَ الْوَکیلُ.
محمد بن ابراهیم گوید: برای دیدار به عسکر رفتم و قصد ناحیه‌ی مقدسه را داشتم، زنی مرا دید و گفت: آیا تو محمد بن ابراهیمی؟ گفتم: آری، گفت: باز گرد که در این هنگام به مقصود نمی‌رسی و شب هنگام مراجعت کن که در به رویت باز است داخل در سرداب شو و قصد آن اتاقی را کن که چراغش روشن است و من هم چنان کردم و قصد آن در را کردم و به ناگاه دیدم که باز است داخل در سرداب شدم و قصد همان اتاقی را کردم که توصیف کرده بود و در این بین که خود را میان دو قبر دیدم و گریه و ناله می‌کردم ناگهان صدایی را شنیدم که می‌گفت: ‌ای محمد! تقوای الهی پیشه ساز و از گذشته توبه کن که کار بزرگی را عهده‌دار شدی.


نصر به صبّاح گوید: مردی از اهالی بلخ پنج دینار به توسط حاجزی فرستاد و نامه‌ای نوشت و نام خود را در آن تغییر داد، رسیدی به نام و نسب وی به همراه دعای خیر برایش صادر شد.


محمد بن شاذان گوید: مردی از اهالی بلخ مالی را فرستاد نامه‌ای ضمیمه‌ی آن بود که در آن نوشته‌ای نبود و انگشت خود را بی‌آنکه چیزی را نوشته باشد روی آن چرخانیده بود به نامه رسان گفت: این مال را ببر و هر کس داستان آن را به تو باز گفت و پاسخ نامه را داد مال را به او بده آن مرد به محله‌ی عسکر رفت و به سراغ جعفر رفت و داستان را به او گفت. جعفر گفت: آیا تو به بداء اقرار داری؟ آن مرد گفت: آری، گفت: برای صاحب تو بدا شده است و به تو امر کرده است که این مال را به من بدهی، نامه رسان گفت: ‌این جواب مرا قانع نمی‌سازد و از نزد او بیرون آمد و در میان اصحاب ما می‌چرخید و این توقیع برای او صادر شد: این مال، در معرض خطر و بالای صندوقی بوده است و دزدان بر آن خانه درآمده و محتویات صندوق را برده ولی مال سالم مانده است و جواب نامه در همان رقعه نوشته شده بود که وقتی انگشتت را روی نامه می‌چرخانیدی التماس دعا داشتی خداوند به تو چنان کند و چنان کرد.


محمد بن صالح گوید: وقتی ابن عبدالعزیز باداشاله را به زندان افکند نامه‌ای به او نوشتم که درباره‌ی او دعا کند و اجازه دهد کنیزی اختیار کنم تا از او دارای فرزند شوم و توقیعی چنین صادر شد: او را اختیار کن و خداوند هر چه خواهد کند و زندانی را خلاص گرداند. پس کنیز را برای داشتن فرزند اختیار کردم و فرزندی به دنیا آورد و بعد از آن مرد و آن زندانی در همان روزی که توقیع به دستم رسید آزاد شد.
گوید: ابو جعفر برایم گفت: فرزندی برایم به دنیا آمد و نامه‌ای نوشتم و اجازه خواستم تا در روز هفتم یا هشتم او را غسل دهم، پاسخی ننوشت و آن فرزند در روز هشتم درگذشت بعد از آن نامه‌ای نوشتم و درگذشت او را خبر دادم توقیعی چنین صادر شد: خداوند غیر او و غیر او را جانشین وی کند و نام اولی را احمد و نام دومی‌ را جعفر بگذارد. و چنان شد که او فرموده بود و نهانی با زنی ازدواج کردم و با وی آمیزش کردم و باردار شد و دختری به دنیا آورد، مغموم و تنگدل شدم و نامه‌ای گله‌آمیز نوشتم، جواب آمد که به زودی از آن کفایت می‌شوی و چهار سال پس از آن زندگی کرد و سپس درگذشت و نامه‌ای رسید که خدای تعالی صبور و شما عجول هستید.
گوید: چون خبر مرگ ابن هِلال (لعنه‌الله) رسیده، شیخ نزد من آمد و گفت: آن کیسه‌ای را که نزد توست بیرون آور، کیسه را به او دادم و نامه‌ای به من داد که در آن نوشته شده بود: اما آنچه درباره‌ی صوفی ظاهر ساز (یعنی هِلالی) یادآور شدی، خداوند عمر او را قطع کرد و پس از مرگش توقیعی چنین صادر شد: ‌او قصد ما کرد و ما صبر پیشه ساختیم و خداوند به نفرین ما عمر او را قطع کرد.


حسن بن فضل یمانی گوید: قصد سامراء کردم و یک کیسه‌ی دینار و دو جامه برایم آوردند و من آنها را برگردانیدم و با خود گفتم: آیا منزلت من نزد آنها این مقدار است و فریفته شدم، بعد از آن پشیمان شدم و نامه‌ای نوشتم و عذرخواهی و استغفار کردم و گوشه‌ای رفته و با خود می‌گفتم: به خدا سوگند اگر آن کیسه را به من باز گردانند، گره‌ی آن را باز نکنم و آن را خرج نکنم تا آن که آن را به نزد پدرم برم که او داناتر از من به آن است گوید: آن کسی که کیسه را از من گرفت اشاره‌ای نکرد و مرا از آن کار باز داشت، آنگاه برای او نامه‌ای چین صادر شد: خطا کردی که به او نگفتی که بسا ما این عمل را با دوستان‌مان می‌کنیم و بسا آنها از ما چنین درخواست می‌کنند تا بدان تبرّک جویند، و برای من نیز نامه‌ای چنین صادر شد: خطا کردی که احسان ما را باز گردانیدی و چون از خدای تعالی استغفار کنی او تو را می‌آمرزد و اگر قصد و نیّت تو آن است که به آن کیسه دست نزنی و چیزی از آن را در راه خرج نکنی آن را به تو نخواهیم داد اما آن دو جامه برای آن است که در آن مُحرم شوی.
گوید: ‌نامه‌ای در دو موضوع نوشتم و موضوع سومی‌ هم در نظرم بود و با خود گفتم ممکن است از آن ناخشنود گردد، و آنگاه پاسخ آن دو موضوع و پاسخ موضوع سومی‌ که ننوشته بودم صادر گردید.
گوید: برای تبرّک درخواست مالی کردم و او آن را در خرقه‌ای سفید برایم فرستاد و آن در محمل همراهم بود، در عسفان شترم رمید و محملم فرو افتاد و هر چه در آن بود پراکنده شد، متاع خود را فراهم آوردم اما آن کیسه مفقود گردید و در جستجوی آن تلاش بسیاری کردم تا به غایتی که یکی از همراهانم گفت: در جستجوی چه چیزی؟ گفتم: کیسه‌ای که همراهم بود، گفت در آن چه بود؟ گفتم هزینه‌ی سفرم، گفت: کسی را دیدم که آن را برداشت و برد و پیوسته از آن می‌پرسیدم تا آن که از پیدا کردن آن نا امید شوم و چون به مکه رسیدم و جامه‌دان خود را گشودم، ناگهان اولین چیزی که به چشمم خود آن کیسه بود با آن که آن خارج از آن محمل بود و هنگامی‌ که متاعم پراکنده گردیده بود از آن بیرون افتاده بود.
گوید: در بغداد از طول اقامتم دلتنگ شدم و با خود گفتم: می‌ترسم در این سال نه حج بجا آورم و نه به منزلم باز گردم و به جانب ابو جعفر رفتم تا پاسخ نامه‌ای را که نوشته بودم دریافت کنم، گفت: به مسجدی که در فلان مکان است برو و مردی به سراغ تو خواهد آمد و پاسخ حوائج تو را خواهد داد، به آن مسجد رفتم و در آنجا بودم که مردی وارد شد و چون به من نگریست سلام کرد و خندید و گفت: تو را مژده می‌دهم که در این سال به حج می‌روی و ان شاء الله سالم به نزد خانواده‌ات باز می‌گردی.
گوید: نزد ابن وَجْناء رفتم و از او درخواست کردم که مرکب و کجاوه‌ای برایم کرایه کند و او را ناخشنود دیدم بعد از چند روز او را دیدم و گفت: چند روز است که در جستجوی تو هستم، ابتداءً برای من نوشته و دستور داده است که مرکب و کجاوه‌ای برای تو کرایه کنم. حسن برایم گفت که او در این سال بر ده دلالت واقف گردیده است و الحمدلله ربّ العالمین.


علیّ بن محمد شمشاطیّ فرستاده‌ی جعفر بن ابراهیم یمانیّ گوید: در بغداد بودم و قافله‌ی یمنی‌ها آماده‌ی حرکت بود نامه‌ای نوشتم و اجازه‌ی مسافرت با آنها را درخواستم، پاسخ آمد که با آنها مرو که در این سفر خیری برای تو نیست و در کوفه بمان. قافله حرکت کرد و پسران حنظله بر آن تاختند و اموالشان را غارت کردند. گوید: نامه‌ای نوشتم و اجازه خواستم که از راه دریا مسافرت کنم. پاسخ آمد که چنین مکن و در آن سال کشتی‌های جنگی راه را بر کشتی‌های مسافری می‌بستند و اموالشان را می‌ربودند.
گوید: برای زیارت به محلّه‌ی عسکر رفتم و هنگام مغرب در مسجد جامع بودم که غلامی‌ نزد من آمد و گفت: برخیز، گفتم: من کیستم و برخیزم به کجا روم؟ گفت: تو علی بن محمد فرستاده‌ی جعفر بن ابراهیم یمانی هستی، برخیز تا به منزل رویم، گوید: هیچ یک از یاران ما آمدنم را نمی‌دانست، گفت: برخاستم و به منزلش رفتم و از داخل منزل اجازه‌ی دیدار خواستم و به من اجازه داد.


ابو رجاء مصری گوید که من پس از درگذشت ابو محمد (علیه‌السّلام) تا دو سال در جستجوی امام بودم و چیزی به دست نیاوردم و در سال سوم در مدینه و در محله‌ی صریاء در جستجوی فرزند ابو محمد (علیه‌السّلام) بودم و ابو غانم از من درخواست کرده بود که شام را نزد او باشم و من نشسته بودم و فکر می‌کردم و با خود می‌گفتم: اگر چیزی بود پس از سه سال ظاهر می‌گردید، ناگهان‌ هاتفی که صدایش را شنیدم ولی او را ندیدم گفت: ‌ای نصر بن عَبدِ رَبّه به اهل مصر بگو: به رسول خدا (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلّم) ایمان آورده‌اید، آیا او را دیده‌اید؟ نصر گوید: من خودم هم نام پدرم را نمی‌دانستم زیرا من در مدائن به دنیا آمدم و پدرم درگذشت و نوفلی مرا با خود به مصر برد و در آنجا بزرگ شدم و چون آن صوت را شنیدم شتابان برخاستم و به نزد ابوغانم نرفتم و راه مصر را در پیش گرفتم.
گوید: دو مرد مصری درباره‌ی دو فرزندشان نامه نوشته بودند و برای آنها چنین صادر شد: اما تو‌ای فلانی! خداوند) در مصیبت (اجرت دهد و برای دیگری دعا فرموده بود و فرزند آن که وی را تسلیت گفته بود درگذشت.


ابو محمد وجنایی گوید: چون امور شهر مضطرب شد و فتنه برخاست تصمیم گرفتم در بغداد بمانم و هشتاد روز ماندم آنگاه شیخی آمد و گفت: به شهر خود باز گرد. من ناخرسند از بغداد بیرون آمدم و چون به سامرّاء رسیدم قصد کردم آنجا بمانم چون به من خبر رسیده بود که شهر مضطرب است، بیرون آمدم و هنوز به منزل نرسیده بودم که همان شیخ به استقبالم آمد و نامه‌ای از خانواده‌ام آورد که نوشته بودند شهر آرام شده و آمدن مرا درخواست کرده بودند.


محمد بن‌ هارون گوید: از اموال امام (علیه‌السّلام) پانصد دینار بر ذمّه‌ی من بود شبی در بغداد بودم و طوفان و ظلمت آنجا را فرا گرفته بود و هراس شدیدی بر من مستولی شد و در‌ اندیشه‌ی دینی بودم که بر ذمّه داشتم، با خود گفتم: چند دکّان به پانصد و سی دینار خریده‌ام آنها را به امام (علیه‌السّلام) به پانصد دینار می‌فروشم، گوید: مردی آمد و آن دکّان‌ها را تحویل گرفت با آنکه نامه‌ای در این باب پیش از آنکه چیزی بر زبان آورم ننوشته بودم و به احدی هم خبر نداده بودم.


علی بن محمد بن اسحاق اشعریّ‌ گوید: من زنی از موالیان داشتم که مدتی او را ترک کرده بودم، روزی نزد من آمد و گفت: اگر مرا طلاق داده‌ای مرا آگاه کن! گفتم طلاق نگفته‌ام و در آن روز با وی نزدیکی کرده و بعد از چند ماه برایم نامه نوشت و مدعی شد باردار است من در این باره و همچنین درباره‌ی خانه‌ای که دامادم برای امام قائم (علیه‌السّلام) وصیت کرده بود نامه‌ای نوشتم، درخواستم آن بود که خانه را بفروشم و بهای آن را به اقساط بپردازم، درباره‌ی خانه چنین جوابی رسید: آنچه درخواستی به تو دادیم و از ذکر آن زن و حملش خودداری کرد، خود آن زن نیز بعد از آن برایم نوشت که قبلاً سخن باطلی گفته و آن حمل اصلی نداشته است و الحمدله ربّ العالمین.


ابو علی گوید: ابو جعفر به نزد من آمد و مرا به عباسیّه برد و به ویرانه‌ای درآورد، آنگاه نامه‌ای را خارج ساخت و برایم خواند دیدم شرح همه‌ی حوادثی است که در سرای امام (علیه‌السّلام) رخ داده است و در آن چنین آمده بود: فلانی (یعنی امّ عبدالله) را گیسویش بگیرند و از سرا بیرون کشند و به بغداد ببرند و در مقابل سلطان بنشیند و امور دیگری که واقع خواهد شد. سپس گفت: آنها را حفظ کن و نامه را پاره کرد و این مدتی پیش از وقوع آن حوادث بود.


جعفر بن عمرو گوید: در زمان حیات مادر ابو محمد (علیه‌السّلام) با جمعی به محله‌ی عسکر رفتیم و یاران من برای زیارت نامه‌ای نوشتند و برای یک یک اجازه گرفتند، من گفتم: اسم مرا ننویسید که من اجازه نخواهم و اسمم را ننوشتند، جواب رسید: همه داخل شوید و آن هم که از اجازه سر باز زد داخل شود.


جعفر بن احمد گوید: ابراهیم بن محمد درباره‌ی اموری نامه نوشت و درخواست کرد برای نوزاد وی نامی‌ بنهد، پاسخ سئوالات وی رسید اما چیزی درباره‌ی نوزاد ننوشته بود و آن فرزند درگذشت و الحمدالله رب العالمین.
گوید: در مجلسی بین بعضی از دوستان ما سخنی ردّ و بدل شد و به یکی از آنها نامه‌ای صادر شد و شرح ماجرای آن مجلس در آن نامه بود.


عاصمیّ گوید: مردی در‌ اندیشه بود که حقوق واجب امام قائم (علیه‌السّلام) را به چه کسی بدهد تا به او برساند و دلتنگ شده بود ندای‌ هاتفی را شنید که به او می‌گفت: آنچه همراه توست به حاجز بده!
گوید: ابو محمد سَرَویّ به سامرا آمد و همراه او اموالی بود، ابتداءً نامه‌ای برای وی صادر شد که در ما و قائم مقام ما شکی نیست، آنچه که همراه توست به حاجز بده!


ابو عبدالله حسین بن اسماعیل کندی گوید: ابو طاهر بلالی به من گفت: آن توقیعی که از ابو محمد (علیه‌السّلام) برای من صادر شده و آن را به جانشین پس از او تعلیق کرده‌اند ودیعه‌ای از جانب من در بیت توست،) من این مطلب را به سعد گفتم و او گفت: دوست دارم آن توقیع را ببینی و عین لفظ آن توقیع را برایم بنویسی (و من به ابوطاهر گفتم: دوست دارم عین لفظ توقیع را برایم استنساخ کنی و او را از مسالت خود باخبر کردم، او گفت: سعد را نزد من بیاور تا وسائط میان من و او ساقط شود و توقیعی از ابو محمد (علیه‌السّلام) دو سال قبل از درگذشت او برایم صادر شد و مرا از جانشین پس از خود باخبر کرد و سه روز پس از درگذشت او نیز توقیعی به دستم رسید که مرا از آن خبر داده بود، پس لعنت خدا بر کسانی باد که حقوق اولیاء خدا را منکرند و مردمان را بر دوش آنان سوار می‌کنند والحمدلله کثیراً.


جعفر بن حَمدان نامه‌ای نوشت و این مسائل را فرستاد: کنیزی را برای خود حلال کردم و با او شرط کردم که از او فرزند نخواهم و او را به سکونت در منزل خود الزام نکنم. چون مدتی گذشت گفت: بار دارم، گفتم: چگونه و من یاد ندارم که از تو خواستار فرزند شده باشم، سپس مسافرت کردم و بازگشتم و پسری به دنیا آورده بود و من او را انکار نکردم و اجرت و نفقه‌ی او را قطع نکردم و من مزرعه‌ای دارم که پیش از آنکه این زن به سراغم آید آن را به ورثه و سایر اولاد خیرات کردم و شرط کردم تا زنده‌ام کم و زیاد کردن آن با خودم باشد. اکنون این زن این فرزند را آورده است و من او را به وقف متقدم موبّد ملحق نکردم و وصیت کرده‌ام که اگر مرگ فرا رسد تا صغیر است خرج او را بدهند و چون کبیر شد از مجموع این مزرعه دویست دینار به او بدهند و پس از آنکه این مبلغ را به او دادند دیگر برای او و فرزندانش حقی در این وقف نباشد اکنن رای شما را (اعزّک الله) درباره‌ی این فرزند برای ارشاد خود خواستارم و امتثال می‌کنم و برای عافیت و خیر دنیا و آخرت ملتمس دعایم.
پاسخ آن: مردی که آن کنیز را بر خود حلال ساخته و با وی شرط کرده که از او فرزند نخواهد، سبحان الله! این شرط با کنیز شرط با خدای تعالی است، این شرطی است که از بودنش نمی‌توان در امان بود و در صورتی که شکّ کند و نداند که چه وقت با وی همبستر شده است، این شکّ موجب برائت از فرزند نخواهد شد.
و اما دادن دویست دینار و بیرون ساختن فرزند از وقف، پس مال مال اوست و هر چه صلاح دانسته انجام داده است، ابوالحسین گوید: زمان قبل از تولد فرزند را حساب کرده است و فرزند مطابق آن حساب متولد شده است.
و گوید: در نسخه‌ی ابوالحسین همدانی آمده است: خدا تو را باقی بدارد! نامه‌ی تو و آن نامه که فرستاده بودی رسید و این توقیع را حسن بن علی بن ابراهیم از سیاری روایت کرده است.


علی بن محمد صَیْمُریّ (رضی‌الله‌عنه) نامه‌ای نوشت و درخواست کفنی کرد، جواب آمد: او در سال هشتاد یا هشتاد و یک بدان نیازمند خواهد شد. و او در همان وقتی که معین فرموده بود درگذشت و یک ماه پیش از آن، برایش کفن فرستاد.


احمد بن ابراهیم گوید: در مدینه بر حکمیه دختر امام جواد و خواهر امام‌ هادی (علیهم‌السّلام) در سال دویست و شصت و دو وارد شدم و از پشت پرده با وی سخن گفتم و از دینش پرسیدم امام را نام برد و گفت: فلان بن الحسن و نام وی را بر زبان جاری ساخت، گفتم: فدای شما شوم! آیا او را مشاهده کرده‌ای و یا آنکه خبر او را شنیده‌ای؟ گفت: خبر او را از ابو محمد (علیه‌السّلام) شنیده‌ام و آن را برای مادرش نوشته بود، گفتم: آن مولود کجاست؟ گفت: مستور است، گفتم: ‌پس شیعه به چه کسی مراجعه کند؟ گفت: به جدّه‌ی او مادر ابو محمد (علیه‌السّلام)، گفتم: آیا به کسی اقتدا کنم که به زنی وصیت کرده است؟ گفت: به حسین بن علی بن ابیطالب اقتدا کرده است زیرا حسین (علیه‌السّلام) در ظاهر به خواهرش زینب وصیت کرد و دستورات علی بن الحسین (علیهم‌السّلام) به خاطر حفظ جانش به زینب نسبت داده می‌شد. سپس گفت: شما اهل اخبارید آیا برای شما روایت نشده است که نهمین از فرزندان حسین (علیه‌السّلام) میراثش در دوران حیاتش تقسیم می‌شود؟


محمد بن علی اسود گوید: ابو جعفر عمریّ برای خود قبری حفر کرده بود و روی آن را تخته‌ انداخته بود، ‌من درباره‌ی آن از وی پرسش کردم، گفت: هر کس به سببی می‌میرد، بعد از آن نیز پرسیدم، گفت: به من دستور داده‌اند که آماده‌ی مرگ باشم و بعد از دو ماه درگذشت.


محمد بن علی اسود گوید: سالی از سال‌ها زنی جامه‌ای به من داد و گفت: آن را نزد عمری ببر، آن را به همراه جامه‌های بسیاری نزد او بردم و چون به بغداد رسیدم دستور داد آنها را به محمد بن عباس قمی‌ تسلیم کنم، و من نیز همه‌ی جامه‌ها را به جز جامه‌ی آن زن به وی تسلیم کردم، بعد از آن عمری به نزد من کس فرستاد و گفت: جامه‌ی آن زن را نیز به وی بده! و بعد از آن به یادم آمد که زنی جامه‌ای به من داده بود و در جستجوی آن برآمدم اما آن را نیافتم، آنگاه به من گفت: غم مخور که به زودی آن را خواهی یافت و نزد عمری (رضی‌الله‌عنه) صورتی از جامه‌هایی که نزد من بود وجود نداشت.


و محمد بن علی اسود گوید: علی بن حسین بن موسی بن بابویه (رضی‌الله‌عنه) پس از درگذشت محمد بن عثمان عمری (رضی‌الله‌عنه) از من درخواست کرد تا از ابوالقاسم روحی بخواهم تا مولای ما صاحب الزمان (علیه‌السّلام) از خدای تعالی بخواهد که فرزند ذکوری به وی ارزانی فرماید. گوید: از او درخواست کردم و او نیز آن را اخبار کرد و پس از سه روز به من خبر داد که امام (علیه‌السّلام) برای علی بن الحسین دعا فرموده است و به زودی فرزند مبارکی برای وی متولد خواهد شد که خداوند به واسطه‌ی وی سود رساند و بعد از او نیز اولادی خواهد بود.
ابو جعفر محمد بن علی اسود گوید: من برای خود نیز درخواست کردم که از خدای تعالی بخواهد فرزند ذکوری به من ارزانی فرماید و اجابت نفرمود و گفت: راهی برای آن نیست. گوید: برای علی بن الحسین محمد بن علی (مصنّف این کتاب) متولد شد و بعد از او نیز اولاد دیگری متولد شدند اما برای من فرزندی متولد نشد.
مصنف این کتاب (رضی‌الله‌عنه) گوید: بسیاری از اوقات ابو جعفر محمد بن علی اسود مرا می‌دید که به درس شیخمان محمد بن حسن بن احمد بن ولید (رضی‌الله‌عنه) می‌رفتم (و اشتیاق فراوانی در کتب علمی‌ و حفظ آن داشتم) و به من می‌گفت: این اشتیاق در طلب علم از تو عجیب نیست که تو به دعای امام (علیه‌السّلام) متولد شده‌ای!


احمد بن ابراهیم بن مخلد گوید: در بغداد به محضر مشایخ (رضی‌الله‌عنهم) درآمدم و شیخ ابوالحسن علی بن محمد سَمُریّ (قدس‌الله‌روحه) و ابتداءً به من گفت: خداوند علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی‌ را رحمت کند. گوید: مشایخ تاریخ آن روز را نوشتند، و بعد از آن خبر آمد که وی در همان روز درگذشته است، و ابوالحسین سمری نیز بعد از آن در نیمه‌ی شعبان سال سیصد و بیست و هشت درگذشت.


جعفر بن محمد بن متّیل گوید: در حال احتضار ابو جعفر محمد بن عثمان عمری (رضی‌الله‌عنه) بالای سرش نشسته بودم و از او سئوال می‌کردم و با وی سخن می‌گفتم و حسین بن روح پائین پایش نشسته بود آنگاه به من التفات کرد و گفت: به من دستور داده‌اند که به ابوالقاسم حسین بن روح وصیت کنم. گوید: من از بالای سر او برخاستم و دست ابوالقاسم را گرفتم و در مکان خود نشانیدم و خود به پایین پای وی آمدم.


محمد بن علی بن متیل گوید: زنی بود از اهل آبه که نامش زینب و همسر محمد بن عبدیل آبی بود و سیصد دینار همراه داشت و به نزد عمویم جعفر ابن محمد بن مِتّیل آمد و گفت: دوست دارم که این مال را به دست خود تسلیم ابوالقاسم بن روح کنم، عمویم مرا همراه وی فرستاد تا گفتارش را ترجمه کنم، چون بر ابوالقاسم (رضی‌الله‌عنه) درآمدیم وی به زبان فصیح آبی با آن زن مکالمه کرد و گفت: زینب! چونا، خوبذا، کوابذا، چون استه؟ که معنایش این است: حالت چطور است؟ چه می‌کردی؟ دخترانت چطورند؟ گوید: آن زن از ترجمه بی‌نیاز شد مال را تسلیم کرد و بازگشت.


جعفر بن محمد بن متّیل گوید: ابو جعفر محمد بن عثمان سمّان معروف به عمری مرا فرا خواند و چند تکه پارچه‌ی راه راه و یک کیسه‌ای که چند درهم در آن بود به من داد و گفت: لازم است که هم اکنون خود به واسط بروی و اینها را که به تو دادم به اولین کسی بدهی که پس از سوار شدن بر مرکب برای رفتن به شطّ واسط به استقبال تو آید، گوید: از این ماموریت‌ اندوه گرانی در دلم نشست و با خود گفتم آیا مثلِ مَنی را با این کالای کم ارزش به چنین ماموریتی می‌فرستند؟
گوید: به واسط درآمدم و بر مرکب سوار شدم و از اولین مردی که مرا دیدار کرد پرسیدم: حسن بن محمد بن قطاه صیدلانی وکیل وقف در واسط کجاست؛ گفت: من همویم تو کیستی؟ گفتم: من جعفر بن محمد بن متّیل هستم، گوید: مرا به نام می‌شناخت، ‌بر من سلام کرد و من نیز بر وی سلام کردم و معانقه کردیم، گفتم: ابو جعفر عمری سلام می‌رساند و این چند تکه پارچه و این کیسه را داده است تا به شما تسلیم کنم گفت: الحمد الله، محمد بن عبدالله حائری درگذشته است و من برای فراهم کردن کفن او بیرون آمده‌ام جامه‌دان را گشود و به ناگاه دیدم که در آن لوازم مورد نیاز از قبیل کفن و کافور موجود بود و اجرت حمّال و حفّار هم در آن کیسه بود، گوید تابوتش را تشییع کردیم و برگشتم.


محمد بن ابراهیم گوید: با جمعی نزد شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (قدس‌الله‌روحه) بودم که در میان آنها علی بن عیسی هم بود، مردی نزد او آمد و گفت: می‌خواهم از شما پرسشی کنم، گفت: هر چه می‌خواهی بپرس، گفت: آیا حسین بن علی (علیهما‌السّلام) دوست خدا بود؟ گفت: آری، پرسید: ‌آیا قاتل او دشمن خدا بود؟ گفت: آری، پرسید: ‌آیا رواست که خدای تعالی دشمنش را بر دوستش مسلط سازد؟ ابوالقاسم حسین بن روح (قدس‌الله‌روحه) گفت: آنچه بر تو می‌گویم بفهم، بدان که خدای تعالی با مردم با مشاهده‌ی عیانی خطاب نمی‌کند و با مشافهه با آنها سخن نمی‌گوید، ‌ولی خدای تعالی رسولانی از جنس و صنف خودشان بر آنها مبعوث می‌کند که بمانند آنها بشرند و اگر رسولانی از غیر صنف و صورتشان مبعوث می‌کرد از آنها می‌رمیدند و کلامشان را نمی‌پذیرفتند و چون پیامبران به نزد آنها آمدند و از جنس آنها بودند طعام می‌خوردند و در بازارها راه می‌رفتند، گفتند: شما بشری به مثل ما هستید و کلام شما را نمی‌پذیریم مگر آنکه معجزه‌ای بیاورید که ما از آوردن مثل آن عاجز باشیم آنگاه خواهیم دانست که شما را به کاری اختصاص داده‌اند که ما بر انجام آن توانا نیستیم، ‌آنگاه خدای تعالی برای آنها معجزاتی قرار داد که خلایق از انجام آن ناتوان بودند، یکی از آنها پس از انذار و برطرف ساختن عذر و بهانه طوفان آورد و جمیع طاغیان و متمرِّدان غرق شدند و دیگری را در آتش افکندند و آتش بر او سرد و سلامت شد و دیگری از سنگ سخت ناقه بیرون آورد و از پستانش شیر جاری ساخت و دیگری دریا را شکافت و از سنگ چشمه‌ها جاری ساخت و عصای خشک او را اژدهایی قرار داد که سحر آنها را بلعید و دیگری کور و پیس را شفا داد و مردگان را به اذن خداوند زنده کرد و به مردم خبر داد که در خانه‌هایشان چه می‌خوردند و چه ذخیره می‌کنند و برای دیگری شقّ القمر شد و چهارپایانی مثل شتر و گرگ و غیر ذلک با وی سخن گفتند.
و چون این کارها را کردند و مردم در کار آنان عاجز شدند و نتوانستند کاری مانند ایشان انجام دهند خدای تعالی پیامبران را با این قدرت و معجزات از روی لطف و از سر حکمت گاهی غالب وگاهی مغلوب و زمانی قاهر و زمانی دیگر مقهور ساخت، و اگر آنان را در جمیع احوال غالب و قاهر قرار می‌داد و مبتلا و خوار نمی‌ساخت مردم آنان را به جای خدای تعالی می‌پرستیدند و فضیلت صبرشان در برابر بلا و محنت و امتحان شناخته نمی‌شد ولی خدای تعالی احوال آنان را در این باره مانند احوال سایرین قرار داد تا در حال محنت و آشوب صابر و به هنگام عافیت و پیروزی بر دشمن شاکر و در جمیع احوالشان متواضع باشند، نه گردن فراز و متکبّر و چنین کرد تا بندگان بدانند پیامبران نیز خدایی دارند که خالق و مدبّر آنهاست و او را بپرستند و از رسولان او اطاعت نمایند و حجت خدا ثابت و تمام گردد بر کسی که درباره‌ی آنها از حدّ درگذرد و برای آنها ادعای ربوبیت کند یا عناد و مخالفت و عِصْیان ورزد و منکر تعالیم و دستورات رسولان و انبیاء گردد. «لیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَه وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَه.»
محمد بن ابراهیم بن اسحاق (رضی‌الله‌عنه) گوید: فردا به نزد شیخ ابوالقاسم بن روح (قدس‌الله‌روحه) بازگشتم و با خود می‌گفتم: آیا می‌پنداری آنچه که روز گذشته برای ما می‌گفت از پیش خود بود؟ شیخ ابتداء به کلام کرد و گفت: ‌ای محمد بن ابراهیم! اگر از آسمان بر زمین فرو افتم و پرندگان مرا بربایند و یا طوفان مرا در درّه‌ی عمیقی افکند نزد من محبوب‌تر است تا در دین خدای تعالی به رای خود یا از جانب خود سخنی گویم، بلکه گفتار من ما خود از اصل و مسموع از حجت (صلوات الله‌و‌سلامه‌علیه) است.


محمد بن شاذان گوید: پانصد درهم بیست درهم کم نزد من فراهم آمده بود و از اموال خود بیست درهم وزن کردم و بدان افزودم و به ابوالحسین اسدی (رضی‌الله‌عنه) تسلیم کردم و درباره‌ی آن بیست درهم چیزی نگفتم پاسخ آمد که پانصد درهمی‌ که بیست درهم آن از آنِ تو بود رسید.
محمد بن شاذان گوید: بعد از آن مالی فرستادم و ننوشتم که از آنِ کیست، پاسخ آمد: فلان مقدار رسید که این مقدار آن از فلانی و این مقدار آن از فلانی است.
گوید ابوالعباس کوفی گفت: مردی مالی را برد که به او برساند و دوست داشت که بر دلالتی واقف شود و این توقیع را صادر فرمود؛ اگر ارشاد خواهی ارشاد شوی و اگر طلب کنی خواهی یافت، مولای تو می‌گوید: آنچه با خود داری حمل کن، آن مرد گوید: از آنچه با خود داشتم شش دینار نسنجیده برداشتم و باقی را حمل کردم و این توقیع صادر شد: ‌ای فلانی! آن شش دینار نسنجیده را که وزنش شش دینار و پنج دانگ و یک حبّه و نیم است تحویل بده، آن مرد گوید: آن دینارها را وزن کردم و در نهایت شگفتی دیدم که چنان بود که امام (علیه‌السّلام) فرموده بود.


ابو صالح خجندی (رضی‌الله‌عنه) گوید از ناحیه‌ی صاحب الزمان (علیه‌السّلام) پس از آنکه فحص و طلب بسیاری کرده و از وطنش مسافرت نموده است تا بر او روشن شود که چه باید کند، توقیعی صادر شد.
و نسخه‌ی آن توقیع چنین بود: هر که بحث کند طلب کرده است و هر که طلب کند دلالت کرده است و هر که دلالت کند هلاک کرده است و هر که هلاک کند مشرک شده است. گوید: از طلب باز ایستاده و برگشت.
و از ابوالقاسم بن روح (قدس‌الله‌روحه) حکایت شده است که او در تفسیر حدیثی که درباره‌ی اسلام ابوطالب روایت شده که او به حساب جُمَّل اسلام آورده است و با دستش شصت و سه را بر شمرد و معنایش این است که او خدای احد جواد است.


اسحاق بن حامد کاتب گوید: مرد بزّاز مؤمنی در قم بود و شریکی داشت که از فرقه‌ مرجئه بود، آنها مالک پارچه‌ی نفیسی شدند، آن مؤمن گفت: این پارچه برای مولای من بافته شده است و شریکش گفت: من مولای تو را نمی‌شناسم ولی با آن هر چه خواهی کن و چون پارچه به دست او (علیه‌السّلام) رسید آن را از طول دو پاره کرد، نصف آن را برداشت و نصف دیگر را باز گردانید و گفت: ما نیازی به مال مُرجِئه نداریم.


به شیخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمریّ در تسلیت مرگ پدرش (رضی‌الله‌عنهما) توقیعی صادر شد و در بخشی از آن آمده بود: اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ تسلیم فرمان او و راضی به قضای اوئیم، پدرت نیکو زندگی کرد و ستوده درگذشت، خدا او را رحمت کند و به اولیاء و دوستانش ملحق سازد که پیوسته در کارشان کوشا بود و در آنچه او را به خدا و به ایشان نزدیک می‌ساخت ساعی بود، خداوند رویش را شادان گرداند و از لغزش او درگذرد.
و در بخش دیگر آن آمده است: خداوند پاداش خیرت دهد و این عزا را بر تو نیکو گرداند، تو سوگوار شدی و ما نیز سوگواریم و جدایی او تو را تنها ساخت و ما نیز سوگواریم و جدایی او تو را تنها ساخت و ما نیز تنها شدیم خداوند او را در جایگاهش مسرور سازد و از کمال سعادت اوست که خدای تعالی فرزندی مثل تو به او ارزانی فرموده که جانشین و قائم مقام وی باشد و برای او طلب رحمت کند و من می‌گویم: الحمد لله که خدای تعالی نفوس را به منزلت تو و آنچه که به تو مرحمت فرموده طیّب ساخته است، خداوند تو را یاری کند و نیرومند سازد و پشتیبانت باشد و توفیقت دهد و تو را ولی و نگاهبان و رعایت کننده و کافی و معین باشد.


توقیعی از صاحب الزمان (علیه‌السّلام) که برای عمری و پسرش صادر شده است
شیخ ابو جعفر (رضی‌الله‌عنه) گوید این توقیع را سعد بن عبدالله (رحمةالله) چنین ثبت کرده است: خداوند هر دوی شما را توفیق طاعت دهد و بر دینش پایدار سازد و به خشنودی‌های خود سعادتمند سازد، آنچه نوشته بودید که میثمیّ از احوال مختار و مناظرات و احتجاج او که جانشینی غیر از جعفر بن علیّ نیست و تصدیق کردن او همه واصل شد و جمیع مطالبی را که اصحابتان از او نقل کرده‌اند همه را دانستم، من از کوری پس از روشنی و از گمراهی پس از هدایت و رفتار هلاکت بار و فتنه‌های تباه کننده به خدا پناه می‌برم که او می‌فرماید: «الم اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ یُتْرَکُوا اَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ.» چگونه در فتنه در افتادند و در وادی سرگردانی گام می‌زنند و به چپ و راست می‌روند از دین‌شان دست برداشته‌اند و یا آنکه شکّ و تردید کرده‌اند و یا آنکه با حقّ عناد و دشمنی می‌کنند و یا آنکه روایات صادقه و اخبار صحیحه را نمی‌دانند و یا آن را می‌دانند و خود را به فراموشی می‌زنند؟ آیا نمی‌دانند که زمین هیچگاه از حجت خدا (که یا ظاهر است و یا نهان) خالی نمی‌ماند.
آیا انتظام امامان خود را که پس از پیامبرشان (صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلّم) یکی پس از دیگری آمده‌اند نمی‌دانند تا آنکه به اراده‌ی الهی کار به امام ماضی یعنی حسن بن علی (علیهما‌السّلام) رسید و جانشین پدران بزرگوار خود شد و به حق و طریق مستقم هدایت کرد، او نوری ساطع و شهابی لامع و ماهی فروزان بود، آنگاه خداوند او را به جوار رحمت خود برد و او نیز بر اساس پیمانی که با او بسته شده بود طابق النّعل بالنّعل به روش پدران بزرگوارش عمل کرد و به جانشینی که بدان سفارش شده بود وصیت نمود، جانشینی که خدای تعالی او را تا غایتی به فرمان خویش نهان دارد و بر اساس مشیّتش در قضای سابق و قدر نافذ جایگاه او را مخفی سازد، ما جایگاه قضای الهی هستیم و فضیلت او برای ماست و اگر خدای تعالی منع را از او بردارد و حکمت نهان زیستی را از او زایل سازد حق را به نیکوترین زیور به آنها بنمایاند و با روشن‌ترین دلیل و آشکارترین نشانه به آنها معرفی کند و چهره‌ او را ظاهر ساخته و حجّت و دلیلش را اقامه نماید ولیکن بر تقدیرات الهی نمی‌توان غلبه نمود و اراده‌ی او مردود نمی‌شود و بر توفیق او نمی‌توان سبقت جست. پس باید پیروی هوای نفس را فرو نهند و همان اصلی را که بر آن قرار داشتند اقامه کنند و درباره‌ی آنچه که از آنها پوشیده داشته‌اند به جستجو برنخیزند که گناهکار شوند و کشف ستر خدای تعالی نکنند که پشیمان گردند و بدانند که حق با ما و در نزد ماست و هر که غیر ما چنین گوید کذّاب و مفتر است و هر که جز ما ادّعای آن را بنماید گمراه و منحرف است، پس باید به این مختصر اکتفا کنند و تفسیرش را نخواهند و به این تعریض قناعت نمایند و تصریح آن را نطلبند ان شاء الله.


توقیع حسن عاقبت؛ توقیع مبنای محبت؛ توقیع پیروزی حق بر باطل؛ توقیع عاقبت به خیری؛ توقیع کیفیت درخواست حاجت؛ توقیع هدف بعثت؛ توقیع لازمه محبت اهل بیت؛ توقیع حکم وقف؛ توقیع نهی از تکلف؛ توقیع توحید و نفی غلو؛ توقیع آزاردهندگان امام زمان؛ توقیع حکم منکرین امام زمان؛ توقیع نهی از شک؛ توقیع نهی از تشکیک؛ توقیع الگوی امام زمان؛ توقیع استغفار در حق یکدیگر


۱. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۸۴، حدیث۱۵.    
۲. حر‌عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۱۱۰.    
۳. طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، ص۳۴۵، حدیث۲۹۵.    
۴. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۲، ص۴۸۳، حدیث۳.    
۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۸۴، حدیث۱۴.    
۶. حر‌عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۱، ص۴۸۹.    
۷. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۲، ص۲۷۰.    
۸. مائده/سوره۵، آیه۱۰۱.    
۹. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۲، ص۴۸۳-۴۸۵، حدیث۴.    
۱۰. طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ج۲، ص۲۸۱-۲۸۴.    
۱۱. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۸۰-۱۸۲، حدیث۱۰.    
۱۲. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۲، ص۲۷۰.    
۱۳. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۹، حدیث۶۵.    
۱۴. طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، ج۱، ص۴۱۶، حدیث ۳۹۴.    
۱۵. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۵۲۳-۵۲۴.    
۱۶. بحرانی، سید‌هاشم، مدینة المعاجز، ج۸، ص۹۱، حدیث۲۷۰۶.    
۱۷. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۸۶، حدیث۵.    
۱۸. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص ۳۶۵.    
۱۹. نساء/سوره۴، آیه۵۹.    
۲۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۸۵-۱۸۶، حدیث۱۶.    
۲۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۸۸، حدیث۱۰.    
۲۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۷، حدیث۴۹.    
۲۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۸۸، حدیث۱۱.    
۲۴. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۷، حدیث۵۰.    
۲۵. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۸۹، حدیث۱۲.    
۲۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۷-۳۲۸، حدیث۵۱.    
۲۷. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۸، حدیث۵۱.    
۲۸. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۸۹، حدیث۱۲.    
۲۹. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۸، حدیث۵۱.    
۳۰. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۸۹، حدیث۱۲.    
۳۱. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۸، حدیث۵۲.    
۳۲. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۰، حدیث۱۳.    
۳۳. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۹، حدیث۵۲.    
۳۴. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۰، حدیث۱۳.    
۳۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۹، حدیث۵۲.    
۳۶. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۰، حدیث۱۳.    
۳۷. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۹، حدیث۵۲.    
۳۸. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۱، حدیث۱۳.    
۳۹. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۱، حدیث۱۴.    
۴۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۲۹، حدیث۵۳.    
۴۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۱-۴۹۲، حدیث۱۵.    
۴۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۰، حدیث۵۴.    
۴۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۲، حدیث۱۶.    
۴۴. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۰، حدیث۵۴.    
۴۵. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۲، حدیث۱۷.    
۴۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۱، حدیث۵۵.    
۴۷. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۷-۴۹۸، حدیث۱۹.    
۴۸. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۳، حدیث۵۸.    
۴۹. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۸، حدیث۲۰.    
۵۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۳-۳۳۴، حدیث۵۸.    
۵۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۸، حدیث۲۱.    
۵۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۴، حدیث۵۸.    
۵۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۸، حدیث۲۲.    
۵۴. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۴، حدیث۵۸.    
۵۵. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۸-۴۹۹، حدیث۲۳.    
۵۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۴، حدیث۵۸.    
۵۷. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۴۹۹، حدیث۲۴.    
۵۸. حر‌عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۳، ص۳۰۱.    
۵۹. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۸۶، حدیث۱۷.    
۶۰. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۰، حدیث۲۵.    
۶۱. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۵، حدیث۵۹.    
۶۲. طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، ج۱، ص۲۸۴، حدیث ۲۴۳.    
۶۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۱، حدیث۲۶.    
۶۴. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۱، حدیث۲۷.    
۶۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۹، حدیث۹.    
۶۶. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۲، حدیث۳۰.    
۶۷. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۵۲، حدیث۳.    
۶۸. طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، ص۳۶۵، حدیث۳۳۳.    
۶۹. حر‌عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۲۰، ص۳۳۴.    
۷۰. طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ج۱، ص۴۷۰.    
۷۱. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۵، حدیث۶۰.    
۷۲. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۲، حدیث۳۰.    
۷۳. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۵، حدیث۶۱.    
۷۴. طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، ص۳۲۰، حدیث۲۶۶.    
۷۵. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۲، حدیث۳۱.    
۷۶. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۳، حدیث۳۲.    
۷۷. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۶۰، حدیث۶.    
۷۸. طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، ص۳۹۴، حدیث۳۶۴.    
۷۹. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۳، حدیث۳۴.    
۸۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۵۴، حدیث۵.    
۸۱. طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، ص۳۷۰، حدیث۳۳۹.    
۸۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۶، حدیث۶۲.    
۸۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۳، حدیث۳۴.    
۸۴. طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، ص۳۲۱، حدیث۲۶۷.    
۸۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۷، حدیث۶۳.    
۸۶. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۴، حدیث۳۵.    
۸۷. انفال/سوره۸، آیه۴۲.    
۸۸. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۹، حدیث۳۸.    
۸۹. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۷۳، حدیث۱.    
۹۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۹، حدیث۶۵.    
۹۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۹، حدیث۳۸.    
۹۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۹، حدیث۶۵.    
۹۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۹، حدیث۳۸.    
۹۴. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۳۹، حدیث۶۵.    
۹۵. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۹، حدیث۳۸.    
۹۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۹۶، حدیث۲۲.    
۹۷. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۰۹، حدیث۳۹.    
۹۸. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۴۰، حدیث۶۶.    
۹۹. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۱۰، حدیث۴۰.    
۱۰۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۱، ص۳۴۰، حدیث۶۶.    
۱۰۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۱۰، حدیث۴۰.    
۱۰۲. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۲.    
۱۰۳. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۹۰-۱۹۱، حدیث۱۹    
۱۰۴. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ج۱، ص۵۱۰-۵۱۱، حدیث۴۲.    



سایت‌ اندیشه قم، برگرفته از مقاله «توقیعات وارده از امام زمان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۴/۰۳.    



جعبه ابزار