زهد سیاسی خلفای سهگانه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از آنجا که مردم معاصر با
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به زندگی ساده خو کرده و از
سادهزیستی پیشوای خود خرسند بودند، این ویژگی را از مهمترین معیارهای زمامداری میشناختند. اگر فردی در بهرهوری از
دنیا،
زهد و قناعتپیشه میساخت و غذای ناملایم میخورد و لباس خشن میپوشید، هر چند دیگر معیارهای رهبری را نمیداشت، برای
زمامداری، شایسته شناخته میشد.
بنابراین، بسیار طبیعی مینماید که
خلفا جهت
عوامفریبی و مشروعیت بخشیدن به
خلافت غاصبانه خود، از این نقطهضعف در افکار عمومی نسبت به سادهزیستی زمامداران، نهایت بهرهبرداری سیاسی و استفاده ابزاری را نموده و تا آن جا که در توان داشتند سعی خود را در کنارهگیری از لذات مادی جهت بهرهمندی از لذت شیرینتر قدرتمندی و حکمرانی بر
عرب و
عجم بهکار برند.
توانایی فریب مردم به واسطه این گونه زاهدنماییها تا آنجا بود که توانست سکوت
مسلمانان در قبال بدعتها و اعمال خلاف شرع سردمداران خلافت، همچون
غصب فدک را به همراه آورد؛ زیرا:
ابوبکر و
عمر چندان از
بیتالمال استفاده نمیکردند. بنابراین، مردم میپنداشتند اگر
خلیفه بر تصاحب اموال کسی اصرار ورزد، بدان مقصود نیست که اموال شخصی خود را افزوده سازد.
مردم دوست دارند زمامدارشان در ازدیاد اموال، بر آنها سخت نگیرد و اگر مالیاتی از ایشان میستاند به مصرف شخصی نرساند.
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه سخنانی را از استادش
ابوجعفر نقیب نقل میکند که در فهم سیاست زاهد نمایی زمامداران مؤثر است؛ او میگوید: شیوه و رفتاری که (ابوبکر و عمر) در دوران زندگی سیاسی خود انتخاب کردند و بیشتر مایه
حسن ظن مردم نسبت به آنان گردید، این بود که خود را از اموال دنیوی رها کردند و در بهرهوری از دنیا زهد به خرج دادند، شیوه دوری از زینتهای دنیوی را در پیش گرفتند، از دنیا دوری کردند و به مقداراندک آن
قناعت نمودند، غذای ناملایم خوردند و لباس کرباس پوشیدند، چون دنیا به آنان روی آورد، اموال را بین مردم تقسیم نمودند، و با کم و زیاد آن خود را آلوده ننمودند، و این مسئله باعث گردید دلها به سوی آنان متمایل و حسن ظن به آنها پیدا شود و آنان کهاندک شبههای در دل داشتند با خود گفتند: اگر اینان که با دستورات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مخالفت میکردند، برای دستیابی به خواستههای نفسانی خود بود؛ این معنا در آنان به ظهور میپیوست و به دنیا رغبت نموده و به آن توجه مینمودند. چگونه با دستورات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مخالفت ورزیدند و (در عین حال) لذات دنیوی را ترک کردند؛ که دنیا و آخرتشان ـ هر دوـ را زیان رساند؟! این کاری است که هیچ عاقلی انجام نمیدهد.
همین مسئله باعث گردید که در کار آنان (منظور، مخالفتهای آن دو و اطرافیانشان با دستورات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و احکام شرع میباشد.) شک و تردیدی برای کسی باقی نماند، حکومت آنان را باور نمایند و کردار آنان را تصویب کنند.
ولیکن مردم در اینجا یک نکته را فراموش کردند، لذت
ریاست را از یاد بردند و توجه نکردند که مردان والاهمت که دارایاندیشهای بزرگ (این تمجید از خلفا همانند ستودن زیرکی
عمرو عاص میباشد.) هستند، توجهی به خورد و خوراک و زن ندارند، و تنها خواستار ریاست و نفوذ کلمه هستند؛ چنانچه شاعر گوید: عدهای از لذت مال صرفنظر کردند و لیکن از لذت
امر و
نهی صرفنظر ننمودند.
ابوجعفر نقیب گوید: فرق بین این دو با
خلیفه سوم که موجب شد با آن کیفیت کشته شود و مردم او را از خلافت خلع نموده و... این بود که (عثمان) خود و خانوادهاش را در اموال مقدم داشت و اگر عثمان شیوه (خلیفه) اول و دوم را در پیش میگرفت و خانواده خود را از دستیابی به اموال باز میداشت و آن را در میان مردم توزیع میکرد و خود را کنار میکشید، هرگز کسی از او خرده نمیگرفت و دوری نمیگزید، گرچه
قبله را از
کعبه به جانب
بیتالمقدس مینمود و بلکه اگر یکی از
نمازهای پنجگانه را حذف میکرد و به چهار نماز اکتفا مینمود، کسی از او انتقاد نمیکرد.
بنابراین تحلیل، میتوان یکی از علتهای سکوت مسلمانان در قبال مشاهده بدعتهای خلیفه دوم را دریافت و پی برد که چرا را از نظر
صحابه و
تابعین، نظر خلیفه ـ ولو خلاف
سنت نبوی باشد ـ عین
حکم شرع بوده است (؟! ) زهد سیاسی
هر چند که ادعا میشود:
تقوی و خداترسی بی شایبه، وی را بر آن داشت تا
سعید بن زید را... از اعضای شورا قرار ندهد؛ زیرا او پسر عمویش بود.!
ولی باید گفت: سیاست زیرکانه زهد که در جلب محبوبیت عمومی و کسب مشروعیت برای خلیفه تاثیر به سزایی داشت، در نحوه اداره امور حکومت و گزینش کارمندان به کار گرفته میشد.
خلیفه اول و دوم، صرفنظر از شایستگی، توانایی و لیاقت افراد، از بهکار گماردن خویشان نزدیکان خود در امور مملکتی، به شدت اجتناب میورزیدند.
البته در این میان موارد استثناء هم میتوان یافت:
الف)
ابوموسی اشعری، کارگزار خلیفه دوم در بصره که
عبدالله ابن عمر داماد اوست.
او سعی داشت تا در ماجرای حکمیت، دامادش را به خلافت برساند.
ب)
قدامة بن مظعون، دایی عبدالله بن عمر و
حفصه که مدتی کارگزار خلیفه دوم در
بحرین بود
سند تاریخی زیر نشان میدهد که خلیفه دوم به خطر به کار گماردن اقوام و خویشان خود در امور حکومتی به خوبی واقف بود و درست به دلیل رعایت همین دقت سیاسی از انجام آن اجتناب مینمود و به جای آن از عناصر با نفوذ که دارای پشتوانه قبیلهای بودند، بهره میجست.
او ضمن پیشبینی درباره عاقبت عثمان چنین گفت: اگر عثمان خلیفه شود، فرزندان
ابی معیط و امیه را بر مردم مسلط میگرداند و
بیتالمال را در اختیار آنها قرار میدهد. سوگند که اگر به حکومت دست یابد چنین خواهد کرد و اگر چنین کند، عرب بر او بشورد، آن سان که او را در خانهاش به قتل برسانند حال چطور شد که خلیفه ترکیب
شورای شش نفره و اختیارات فرزند عوف را به گونهای تنظیم نمود که خلافت به طور قطع به عثمان برسد؛ سؤالی است که باید از خود خلیفه پرسید؟! !
سندی که ملاحظه میفرمایید نشاندهنده آن است که زهد خلیفه، سیاستی ریاکارانه، از روی مصلحتاندیشی و تنها به جهت جلوگیری از اعتراض مسلمانان به او بوده است؛ چرا که مدارک تاریخی حاکی از آن است که:
هرمزان به
عمر گفت: اجازه میدهی که برای مسلمانان غذایی طبخ کنم.
خلیفه پاسخ داد: بیم دارم که از عهده آن بر نیایی.
هرمزان گفت: نه، میتوانم.
خلیفه گفت: اختیار با تو است.
هرمزان برای آنان غذاهای رنگارنگی با طعمهای ترش و شیرین پخت و آنگاه نزد خلیفه آمده و گفت: غذا آماده است، برای خوردن آن بیایید.
خلیفه در وسط
مسجد ایستاد و صدا زد:
ای مسلمانان! من فرستاده هرمزان به سوی شما هستم، پس مسلمانان به دنبالش راه افتادند؛ هنگامی که خلیفه به درب منزل او رسید به همراهانش گفت:
همین جا منتظر باشید. آنگاه خودش وارد خانه شد و گفت: غذایی را که پختهای بیاور تا ببینم. سپس ظرف بزرگی را طلب کرد و به هرمزان دستور داد تا همه غذاهایی را که پخته بود در آن بریزد و هم بزند تا مخلوط و یکی شوند.
هرمزان گفت: غذاها را خراب کردی. طعم برخی از اینها ترش و برخی دیگر شیرین است.
عمر پاسخ داد: آیا میخواهی نظر
مسلمانان را از من برگردانی. آنگاه پس از یکی کردن انواع غذاهایی که هرمزان پخته بود، اجازه داد تا مسلمانان وارد شوند و از آن غذا بخورند.
یکی از ادعاهای مطرح شده در اثبات زهد خلفا چنین است:
برای اثبات بیرغبتی وی به متاع دنیا و دوری از
راحتطلبی و پرهیزکاری در استفاده از اموال بیتالمال، دو مثال از سیره ابوبکر کافی است:
روزی زن ابوبکر شیرینی خواست، وی گفت پولی نداریم که بتوانیم با آن شیرینی تهیه کنیم.
همسرش گفت: از خرج روزانه مقداری پسانداز میکنیم تا پول شیرینی جمع شود.
ابوبکر به او اجازه داد، پس از چندین روز مبلغ بسیار کمی گرد آمد؛ آن را به ایشان تقدیم نمود تا شیرینی بخرد. اما ابوبکر آن پول را گرفت و به بیتالمال برگرداند و گفت: تجربه ثابت کرد که این مبلغ از مخارج ما اضافه است. لذا فرمان داد تا هماناندازه که او هر روز پسانداز کرده است از شهریهاش بکاهند و غرامت روزهای گذشته را از ملک شخصی خویش که قبل از خلافت به دست آورده بود پرداخت نمود.
علاوه بر آن در لحظات پایانی عمر، زمین شخصی خود را فروخت و مبلغی را که در دوران خلافت (با تصویب مسلمین) به عنوان حقوق دریافت نموده بود، مسترد نمود
وصیت کرد که تمام وسایلی که در زمان خلافت از آنها استفاده میکرده به بیتالمال برگردانده شود!
قبل از بررسی و نقد ادعاهای فوق بر اساس مراجعه به اسناد تاریخی، توجه شما را به اعترافی از خود خلیفه جلب مینماییم که دلالت دارد: او نمیتوانست خود را از دنیا و مظاهر فریبنده آن نگه دارد. در حالی که ادعا میشود: ابوبکر بیاعتناترین مردم نسبت به دنیا بود.!
المستدرک علی الصحیحین به سند خود از
زید بن ارقم نقل میکند که گفت ما با ابوبکر بودیم که او نوشیدنی خواست.
برای او آبی توام با عسل آوردند. هنگامی که آن را به لبان خود نزدیک کرد، گریست تا جایی که
صحابه و یاران او نیز با او گریستند... زید گفت: بعد از مدتی ابوبکر چشمان خود را پاک کرد.
از او پرسیدند: ای خلیفه رسول خدا! علت گریه تو چه بود؟
ابوبکر گفت: من زمانی همراه رسول خدا بودم که دیدم چیزی را از خود دور میکند، اما کسی را همراه او ندیدم.
گفتم: یا رسولالله! چه چیزی را از خود دفع میکنید؟
فرمود: این دنیاست که برای من مجسم شده است و به او گفتم از من دور شو فریادی کشید اما دوباره برگشت و گفت: اگر تو از من بگریزی و رهایی یابی، کسی که بعد از تو خواهد بود، نخواهد توانست که از من رهایی یابد.
همین
حدیث را
خطیب بغدادی و ابو نعیم در حلیه الاولیاء
نقل کردهاند و در آخر آن اضافه کردهاند که ابوبکر گفت: پس ترسیدم که
دنیا مرا به خود مشغول داشته باشد و این مطلبی بود که باعث گریه من شد... متقی نیز در کنزالعمال
در آخر آن اضافه کرده: پس ترسیدم دنیا به من پیوسته باشد که این امر سبب گریه من شد..
در بررسی این نقل به سه نکته اشاره میشود:
الف) ثبت این نقل از سوی
اهل سنت در کتب معتبرشان، قبل از هر چیز مستلزم آن است که تعلق خاطر متقابل دنیا و خلیفه به یکدیگر را بپذیرند؛ که خود ناقض ادعای زهد اوست.
ب) اگر ادعای ابوبکر نزد همراهانش مبنی بر وقوع گفتگو میان دنیا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صحت داشته باشد (همه نقل صحیح باشد)، این نقل
دلالت بر جداییناپذیری دنیا از ابوبکر دارد که هرگز با زهد او قابل جمع نمیباشد.
ج) اگر تنها وقوع این گفتگو میان ابوبکر و مسلمانان صحت داشته باشد (بخشی از نقل صحیح باشد)، به نظر میرسد این اعتراف خلیفه نزد مسلمانان همراهش، با کیفیت خاص آن یعنی نقل حدیث از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه با گریستن که شگرد معروف خلیفه میِباشد، در اصل پوششی بوده است بر شدت دنیاخواهی او، و خلیفه در این جا با استناد به حدیثی ساختگی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، علاوه بر توجیه تمایلات مادی خود برای مسلمانان، ردپای خلافت خویش را نیز به قبل از
سقیفه بنی ساعده برده و با یک تیر دو نشان زده است؛ هم دنیاطلبیاش را توجیه کرده و هم خلافتش را با استناد به سخن دنیا با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ـ یعنی عبارت: کسی که بعد از تو خواهد بود، مستحکم ساخته است؛ در حالی که تا دیروز شعار اینان برای غصب خلافت علوی عدم تعیین جانشین از سوی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود!
همچنین تاریخ سندی را پیش روی ما قرار میدهد که علاوه بر تایید این اعتراف به دنیاخواهی، در تعارض شدید با ادعای دقتنظر خلیفه در پرهیز از استفادههای شخصی و خانوادگی از بیتالمال قرار دارد.
عبدالله، نواده دختری ابوبکر از
اسماء همسر
زبیر، که سخت مورد توجه و محبت خاله خود
عایشه نیز قرار داشت؛ درخواستی از پدربزرگ خود میکند که جالب توجه است.
در آن روز که ابوبکر خلیفه گردید، عبدالله نوجوانی بیش نبود. روزی نزد ابوبکر آمد و منطقه وسیعی را از
مدینه که کوهی هم در برداشت از او طلب نمود، و ابوبکر نیز به بهانه اینکه او را شاد نماید تمامی آن منطقه را به او بخشید!
... ابن عساکر داستان حاتم بخشی ابوبکر را به نوه خویش ـ
عبدالله بن زبیر ـ چنین نقل میکند: عبدالله بن زبیر کوهی در منطقهای از مدینه را از جدش ابوبکر درخواست نمود، و ابوبکر از او پرسید: این کوه را برای چه میخواهی؟
عبدالله گفت: ما در مکه این چنین کوهی داشتهایم و در مدینه نیز دوست داریم که چنین منطقهای داشته باشیم و ابوبکر هم آن منطقه را برای او مشخص گردانید و به او بخشید و او هم در آن منطقه اقدام به بنای دو پل ارتباطی نمود که اکنون اثری از آن باقی نمانده است.
این گونه استفادههای شخصی از بیتالمال، در شرایطی در تاریخ ثبت شده است که ادعا میشود:
ابوبکر در مرض موتش به دخترش عایشه فرمود: ای عایشه همانا ما امور مسلمین را به دست گرفتیم و هیچگونه پولی نه
دینار و نه
درهم از بیتالمال آنها به عنوان حقوق نگرفتیم...!
همچنین درباره محروم نگهداشتن خانواده و فرزندان خلیفه از حداقل خواستههای مادی توسط ابوبکر، شاهد تکرار این ادعا هستیم که:
در دوران خلافت خویش زندگی زاهدانهای اختیار نمود که نمیتوانست با حقوق دریافتی از بیتالمال حتی برای یکبار شیرینی تهیه کرده و دهان فرزندان خود را شیرین کند، آن هم در زمان تسلسل فتوحات و غنائم و فراوان بودن مال و ثروت!
در حالی که اسناد تاریخی درباره
تجملگرایی دختری که در همین خانواده تربیت شده حاکی از آن است که: عایشه در همان زمانی که (پس از رحلت خاتم الانبیاء (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و دوره تسلسل فتوحات و غنائم و فراوان بودن مال و ثروت.) زنان مسلمان و نیز سایر زنان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با سادگی و بدون زرق و برق، لباس میپوشیدند، انواع و اقسام رنگها و اجناس را در دسترس داشت و از آنها استفاده میکرد. او از به کار بردن زینتآلات گرانبها امتناع نمیورزید. حتی در ایام حج و هنگام انجام این عبادت بزرگ که همه زرق و برقهای مادی فراموش میگردد،
ام المؤمنین از پوشیدن لباسهای رنگین و زیبا و گرانبها خودداری نداشت.
علامه
سید مرتضی عسکری جهت ارائه این تحلیل، ابتدا به اسناد و مدارکی از کتب معتبر اهل سنت اشاره مینماید که به ذکر برخی از آنها میپردازیم:
الف) صاحب کتاب طبقات از
قاسم بن
محمد بن ابی بکر برادر زاده عایشه نقل کرده است که او لباس زرد رنگ میپوشید و انگشترهای زرین به دست میکرد.
ب) زنی از زنان مسلمان به نام
شمسیه روایت میکند که روزی به نزد عایشه رفتم، پیراهن زرد رنگ بر تن و روسری و روبندهای زرد رنگ بر سر و صورت افکنده بود.
ج) از
عروة بن زبیر خواهرزاده او (یعنی عایشه) نقل شده است: عایشه بالاپوشی از حریر یا (خز) داشت که آن را گاه و بی گاه به تن میکرد. این روپوش را به عبدالله بن زبیر بخشید.
د) پس از رحلت خاتم الانبیاء (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
محمد بن اشعث که از سران
طایفه کنده بود، برای عایشه پوستینی به
هدیه آورده بود، و او در هنگام سردی هوا از این پوستین استفاده میکرد.
هـ) زنی مسلمان به نام
امینه میگوید: روزی عایشه را دیدم که بالاپوشی سرخ رنگ و روسری سیاه رنگ پوشیده بود.
و) قاسم فرزند محمد بن ابی بکر نقل میکند که عایشه با لباس زرد رنگ
احرام میبست، و او با پیراهن زرد و زیورآلات طلا احرام حج میبست.
نکته جالب این که عایشه در شرایطی از چنین پوششهایی تجملاتی و رنگارنگ استفاده میکند که خودش رنگ و نوع پوشش زنان انصار را به عنوان الگوی پوشش یک بانوی مسلمان میستاید و آنان را چنین توصیف میکند:
زنانی بهتر از بانوان انصار ندیدم، هنگامی که این آیه (
آیه حجاب،
سوره نور) نازل شد، هر کدامشان برخاسته و به سوی پارچههای پشمینهای که داشتند، شتافتند و آن را بریده و خود را چنین با آن پوشاندند که گویا بر سرهایشان کلاغهای سیاه رنگ نشسته بود.
همچنین درباره
سادهزیستی خلیفه و دقت نظر او در استفاده از
بیتالمال شاهد این ادعا هستیم که
ابوبکر در هنگام وفات به
عایشه وصیت کرد تا شتری را که برای سواری از آن استفاده میکرد و کاسهای که در آن غذا میآورد و قطیفهای که میپوشید، بعد از وفات وی به خلیفهای که بعد از او به خلافت مینشیند بدهد و افزود استفاده از این اموال تا زمانی برایم جایز بود که متولی امور مسلمین بودم!
در پاسخ به این ادعا، به اسنادی از تاریخ اشاره میکنیم که دلالت بر رشوه دادن خلیفه از محل بیتالمال جهت جلب حمایت مخالفین سیاسی حکومتش دارد، که در واقع یکی از بارزترین مصادیق سوء استفاده شخصی از اموال عمومی محسوب میشود و تقوای خلیفه در بهره گیری از بیتالمال را زیر سؤال میبرد.
الف) همانطور که میدانید
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابوسفیان را برای جمعآوری
زکات به منطقهای اعزام کرده بود و ابوسفیان در حالی به
مدینه بازگشت که خلافت آن حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
سقیفه بنیساعده غصب شده بود.
ابوسفیان ابتدا به دلیل تعصبات قومی به
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پیشنهاد
بیعت داد، ولی پس از آن که از علی مایوس شد و از طرفی هم حکومت وقت از مبارزه او بیمناک بود، عمر نزدیک ابوبکر رفت و گفت: این مردک آمد و از شرش ایمن نتوان بود؛ رسول خدا هم همیشه به همین منظور دل او را در دست داشت؛ حال آنچه از
صدقه (منظور زکات است) و بیتالمال در دست اوست، به او واگذار. ابوبکر نیز چنین کرد. ابوسفیان راضی شد و با ابوبکر بیعت کرد.
از روایت
طبری چنین برمیآید که ابوسفیان تا ابلاغ فرماندهی لشکری را که بهسوی
سوریه میرفت به نام پسر خود
یزید ابن ابی سفیان نگرفت، با ابوبکر بیعت نکرد.
خوانندگان محترم توجه داشته باشند که میان این افراد و بزرگ بنیامیه (ابوسفیان) هیچ گونه اختلاف نظری وجود نداشت و این بنده معتقد است تناقض گفتار میان آنها و ابوسفیان بر اساس استراتژی حساب شده برای ایجاد شکاف و اختلاف در جامعه بوده است و انگیزه خیرخواهانهای در میان نیست.
ب) البته باید توجه داشت که این سوء استفاده از بیتالمال و رشوه دادن به مخالفان از محل آن، تنها به مورد مذکور اختصاص نداشته و اسناد تاریخی نشان میدهد:
چون کار بیعت با ابوبکر استوار شد، وی از محل بیتالمال، سهمی برای زنان مهاجر و
انصار تعیین کرد.
سهم زنی از بنیعدی بن النجار را به
زید بن ثابت سپرد که به وی برساند. زید به نزد آن زن آمد و سهم او را تقدیم کرد. زن پرسید این چیست؟ زید گفت: از سهامی است که ابوبکر برای زنان معین کرده است. گفت: میخواهید دین مرا به وسیله
رشوه از من بستانید؟ به خدا سوگند، از او چیزی نخواهم پذیرفت. سپس آن سهمیه را به ابوبکر بازگرداند.
به طور حتم این واقعه که تنها به جهت عدم دریافت رشوه توسط زنی از بنینجار و افشاگری وی، در تاریخ ثبت گردیده است، نمونه منحصر به فرد پرداخت رشوه از بیتالمال نبوده و شک نیست مواردی که رشوه دستگاه خلافت، مخفیانه موردقبول افراد قرار گرفته، بسیار بوده است؛ برای مثال میتوان به دریافت
آذوقه رایگان توسط قبیله بنیاسلم، در ازای حمایت از
خلافت ابوبکر اشاره نمود.
به هر حال سیاست ارعاب و
تطمیع در سرلوحه برنامههای حکومتی خلیفه اول قرار داشت و از این رو گفت: امیدوارم که دلهایتان از
هراس و شکمهایتان از
طعام پر شود.
در پایان با ذکر سند تاریخی دیگری درباره استفاده شخصی خلفا و خاندان آنها از اموال عمومی، به بررسی
زهد خلیفه دوم میپردازیم.
ج)
ذکوان آزاد کرده عایشه، روایت میکند: سبدی از غنائم فتح عراق به خلیفه عمر رسید که در آن گوهری بود، عمر از اصحاب خود پرسید: میدانید بهای این گوهر چند است؟ گفتند: نه؛ و ندانستند چگونه آن گوهر را میان مسلمانان تقسیم کنند. عمر گفت: آیا اجازه میدهید این گوهر را برای عایشه بفرستم به سبب محبتی که رسول اکرم به او داشته است؟ گفتند: آری. عمر آن گوهر را برای عایشه فرستاد. عایشه گفت: خداوند عمر را چه پیروزی بزرگی روزی کرده است. .
ظاهراً خلیفه فراموش کرده بود که خودش به ابوبکر گفت: اموال متعلق به بیتالمال را نمیتوان با استناد به
مشورت اطرافیان، به کسی بخشید؛ زیرا متعلق به همه مسلمانان است و اطرافیان خلیفه، نماینده همه
مسلمانان نیستند تا مشورت با آنها معتبر باشد (؟! )
جالبتر این که عایشه نیز این
گوهر را بیدرنگ پذیرفت و به نشانه خرسندی از عملکرد خلیفه، او را ستایش کرد و توصیههای پدرش را درباره عدم بهرهمندی شخصی از بیتالمال فراموش نمود، چرا که در واقع توصیهای در میان نبود!!
به هر حال این گونه استفادههای شخصی از بیتالمال مسلمین در حالی است که ادعا میشود: عمر مقام خلافت را برای سوء استفاده مالی و... قرار نداد. به خود
حق و اجازه نمیداد به دلخواه خود در بیتالمال و خزانه دولت دخل و تصرف و خرج بخشش و برداشت کند!
د) ابن سعد از
سعید بن عاص اموی نقل میکند که وی از خلیفه دوم زمینی جنب خانه خود میخواست تا خانهاش را وسعت دهد. چون عمر در مورد بعضیها از این بخششها میکرد. خلیفه به او گفت: بعد از
نماز صبح بیا تا کارت را انجام دهم. سعید به دستور خلیفه پس از نماز صبح نزد او رفت و با او به زمین مطلوب رفتند.
خلیفه با پای خود روی زمین خطی کشید و گفت: این هم مال تو. سعید بن عاص میگوید: گفتم یا امیرالمؤمنین من عیال دارم، قدری بیشتر بده. عمر گفت: اینک این زمین تو را بس است ولی سری به تو میگویم پیش خود نگهدار؛ بعد از من کسی روی کار میآید که با تو
صله رحم میکند و حاجتت را برآورده میسازد
سعید میگوید: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر کردم تا
عثمان به حکومت رسید و او همچنان که عمر گفته بود، با من صله رحم کرد و خواستهام را برآورد.
جالب است که در این بخشش زمین از بیتالمال، خلیفه دوم با هیچ فردی مشورت نکرد و حتی از مسلمانان اطرافش هم اجازهای نگرفت؛ گویا بازهم برای چندمین بار فراموش کرده بود که چگونه خلیفه اول را به جهت بخشش زمین از بیتالمال مورد عتاب قرار داده و حتی توجیه ابوبکر مبنی بر مشورت با
صحابه اطرافش را نپذیرفته بود (؟! )
ادعاهایی همچون: عمر شهنشاهی بود که به جای تخت مرصع و جواهرآگین، بر روی خاک مینشست و عوض لباس فاخر که از شرق و غرب به بیتالمال سرازیر بود به جامهی وصله دار که پوشاک مفلسترین رعیت او بود، بدنش را مستور مینمود!
از
بامداد تا شام کار میکرد و مزد میگرفت و با آن مزد امرار معاش مینمود تا این که هزینه زندگی او تحمیل بر بیتالمال مسلمین نشود.
فرصت نداشت به آرامی غذا بخورد و لباسهایش را بشوید. به فکر استراحت و
لذتجویی نبود.
او از دنیا رفت و در حالی که قرضدار بود، اما وجدانش به او اجازه نداد که یک درهم از بیتالمال بردارد!
اینها در شرایطی مطرح میشود که اسناد تاریخی نشانگر آن است که:
الف) عمر پول بسیار زیادی از بیتالمال مسلمین
قرض کرد که مبلغ آن هشتاد و ششهزار
درهم بود.
حال آن که اگر هزینه ثابت سالیانه او را معادل پنج هزار درهم بدانیم، چنین وامی معادل مخارج (بیش از) شانزده سال زندگی او میشود.
ب) همچنین در تاریخ ثبت شده است که خلیفه به یکی از خویشاوندانش هزار درهم بخشید.
ج) به یکی چهل هزار درهم صداق و مهریه یکی از همسرانش کرد.
د) به یکی از دامادهایش که از
مکه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از اصل مال خود هبه کرد.
هـ) یکی از فرزندان عمر،
سهم الارث خود را به
عبدالله بن عمر به صدر هزار درهم فروخت.
مؤید این مطلب، گفته ابو یوسف است که میگوید:
و) عمر چهار هزار اسب نشاندار در راه خدا داشت. به هر کس که سهمش اندک بود یا نیازی داشت، یکی از آنها را میداد و به او گوشزد میکرد که اگر آن را خسته کنی یا علف و آب ندهی تا لاغر شود، ضامن هستی؛ اما اگر با آن به
جهاد رفتی و زخمی برداشت یا تو خود آن را زخمی کردی، بر عهده تو چیزی نیست.
هر چند نقل اخیر از مواردی است که در راستای مدح خلیفه عنوان گردیده، امام پذیرش این ستایش از سوی
اهل سنت، قبل از هر چیز مستلزم آن است که بپذیرند خلیفه دوم چهار هزار اسب نشاندار از آن خود داشته باشد؛ که این دارایی در
تعارض آشکار با ادعای آنان مبنی بر
فقر زاهدانه خلیفه است؛ در مجموع میتوان گفت: زندگی زاهدانه او به این معنا نبود که او در دوره خلافت ثروتی نداشت، بلکه در مصادر آمده است که عمر از ثروتمندان قریش بود.
حال آن که ادعا میشود، عمر نیز چیزی نداشت و نمیخواست چیزی داشته باشد!
هر چند در اینباره ادعا میشود، عمر در زمان خود توانست در برابر این سیل خروشان سدی آهنین قرار دهد و با قدرت تمام جلوی آن را بگیرد!
اما اسناد تاریخی گویای خلاف آن است؛ به این موارد توجه بفرمایید؛
از سوی خلیفه دوم تاکیدهای خاصی درباره
معاویه صورت میگرفت و علیرغم این که وی از طلقا بود، همت گماشت تا او را برای تصاحب خلافت آماده سازد و مقدمات روی کار آمدنش را مهیا کرد. کافی است متذکر شویم که:
الف)
عمر، معاویه را سالیان درازی در پست ولایت شام نگه داشت، بدون این که آن حسابرسیهای دقیق همه ساله را که نسبت به سایر کارگزارانش اعمال میکرد و حتی گاهی اوقات به حد
اهانت میرسید، در حق وی اعمال کند.
ب) از سوی دیگر سایر کارگزاران خود را بیش از دو سال در این مقام باقی نمیگذاشت.
ج) آن گاه که معاویه از وی خواست که اوامری صادر کن تا بر اساس آن حرکت کنم، گفت: نه تو را به چیزی فرمان میدهم و نه از چیزی بازمیدارم.
د) اینها، گذشته از موارد خلافی بود که عمر از وی سراغ داشت، اما با اغماض از آن میگذشت، مثل
رباخواری و غیره.
هـ) روزی معاویه نزد عمر مورد مذمت و سرزنش قرار گرفت، عمر گفت: جوانمرد قریش را نزد ما
ملامت مکنید! جوانمردی که در حال
خشم، خندان است.
و) عمر هر ماه، هزار دینار از بیتالمال به معاویه میداد. در نقل دیگری دارد: در سال ده هزار دینار.
ز) عمر درباره معاویه میگفت: از آدم قریش (آدم: فردی که رنگش متمایل به سیاهی است) و فرزند بزرگوارش پرهیز کنید! کسی که با حال رضا به خواب میرود و در حال خشم، خندان است.
ح) عمر یک بار به معاویه نگریست و گفت: این کسرای عرب است.
ط) یک بار به همنشینان خود گفت: آیا با این که معاویه در میان شماست، از
کسری و
قیصر و سیاست و کیاست آن دو سخن میگویید؟!
جالب است که با وجود این اعتراف صریح خلیفه، بازهم ادعا میشود: با چنین قدرت و غلبهای که داشت دلش نمیخواست در ردیف فرمانروایان به شمار آید.
این بزرگوار روحانی به جای این که در اثر این پیشرفت و موفقیت عظیم (فتح بیت المقدس) متکبر شود، متواضع میگردد!
حمایت از
تمیم داری (راهب نصرانی تازه مسلمان)؛ اسناد تاریخی نشان میدهند در این زمان، خلیفه، تمیم داری را به
اهل بدر ملحق ساخت و در کنار طبقه پیشقدمان و بزرگان اسلام قرار گرفت و از بیتالمال به پنج هزار درهم حقوق اختصاص یافت.
آری! خلیفهای که به
زهد شهرت یافته است نسبت به تمیم بسیار احترام بجای میآورد و از او با عبارت خیر اهل المدینه = بهترین فرد
مدینه یاد میکرد.
در حالی که تمیم لباسی را به قیمت هزار درهم خرید تا در شبی که احتمال میداد
شب قدر است بپوشد؛
این در حالی است که هزار درهم، قیمت دویست گوسفند بود و او میتوانست با این مبلغ صدها گرسنه را سیر کند.
اسناد تاریخی نشان میدهند عمر علاقه ویژهای به
زید بن ثابت داشت، (زید در) زمان ابوبکر، از عمر خواست تا او را ـ که نوجوانی بود ـ به کاری در امور مالیه بگمارد. وقتی عمر بر سر کار آمد و زید با اموالی نزد او بازگشت، عمر هر چه پول همراه آورده بود به خود او بخشید.
در یکی از سالهایی که خلیفه دوم به اموال کارگزارانش رسیدگی میکرد، اموال
قنفذ را که بیست هزار درهم بود، بدون آن که مورد حسابرسی قرار دهد به او بازگرداند؛ در حالی که در آن سال نصف دارایی همه عمالش را از آنها ستاند.
عبدالرحمان بن عوف در مرض منجر به مرگ
ابوبکر برای احوالپرسی نزد او رفت. ابوبکر کلماتی گفت که از (یکی) آنها این بود: هر کدام از شما را که
حاکم گردانیدم، فقط به جمعآوری برای خود پرداخت.
عمر بن خطاب (نیز) هر چندگاه، کارگزاران ثروتاندوزش را به مدینه فرامیخواند و از ایشان نسبت به اموالشان بازخواست میکرد و آن گاه نیمی از آن را (به نفع
بیتالمال) بازمیستاند و نیمی را به آنها بازمیگرداند و آنان را همچنان بر مقام خود میگمارد.
علی بن ابی طالب (علیهالسلام) این شیوه را ناپسند میدانست و به خلیلفه میگفت؛ اگر اینان را خلافکار و
دزد میپنداری، چگونه نیمی از اموال (ی را که با خلافکاری به چنگ آوردهاند) به آنها پس میدهی و سپس بر مسئولیت و کار سابق خویش بازمیگردانی!
روزی یکی از همان بازخواست شدگان به خلیفه گفت: اگر این اموال از خداست، چرا همه را از من نمیگیری! و اگر متعلق به من است، چرا نیمی از آن را از من میستانی؟!
جالبتر آن که:
الف) افرادی چون
ابوهریره ـ فرماندار
بحرین ـ نزد خلیفه به سرقت اموال عمومی و ثروتاندوزی متهم بودهاند.
ب) خلیفه پس از مصادره اموال
ابوموسی اشعری ـ کارگزار او در
بصره ـ دوباره ابوموسی را بر پست خود میگمارد
به عبارت دیگر خائنی که نیمی از اموالش به همین دلیل مصادره شده، بار دیگر بر همان منصب قبلی گمارده میشد!
همچنین اسناد تاریخی نشان میدهند؛ مردی به نام ضبه بن محصن عنزیی به خاطر غنایم با ابوموسی اشعری درگیر شد. ابوموسی او را به نزد عمر فرستاد. عمر بدون این که علت درگیری را بپرسد، عنزیی را
تنبیه کرد. وی عصبانی شد و خواست آنجا را ترک کند. آن وقت عمر علت درگیریاش را پرسید. وی گفت: ابوموسی هفتاد غلام ایرانی و یک
کنیز به نام عقیله برای خود گرفته و چنین و چنان زندگی میکند و بعد غنایمی را که او برای خود برداشته میشمرد؛
با این حال عمر، ابوموسی را از کار برکنار نمیکند؛ فقط عقیله را از او برای خود میخرد!
اگر اینگونه نظارتهای توام با
تساهل و تسامح را در کنار آزاد بودن معاویه، تمیم داری و زید بن ثابت از هرگونه بازخواستی در امور مالی قرار دهید؛ آنگاه میتوانید درباره این ادعا
قضاوت نمایید؛ او با تیزبینی، هرگونه تغییر! در زندگی آنان را، در حالی که در معرض سیل خروشان فتوحات و غنائم قرار گرفته بودند، زیر نظر داشت و دقیقاً! مورد محاسبه قرار میداد!
در مورد عهد خلافت خویش در کار عاملان و حکام نهایت دقت! میورزید....
خلیفه دوم اعتقاد داشت که در اعطای مسئولیتهای کشوری و لشکری، تنها ملاک انتخاب، توانمندی افراد بوده و نبایستی در پی دینداری و عدالت ورزی مسئولان حکومتی بود.
ابن عبدربه در اوایل کتاب العقد الفرید ذیل عنوان اختیار السلطان لاهل عمله به این سند تاریخی اشاره میکند:
هنگامی که خلیفه تصمیم گرفت برای شهر
کوفه فرماندار جدیدی (بهجای
عمار یاسر) برگزیند، دچار سرگردانی شد و گفت: اگر فرد با تقوایی را بر کار بگمارم، او را ضعیف پندارد؛ اگر فرد توانمندی را حاکم کنم، او را تبهکار مینامند! در این لحظه
مغیره بن شعبه گفت: پرهیزکاری فرد ضعیف برای خودش میماند و ناتونیاش در اداره امور گریبان تو را میگیرد؛ در حالی که کاردانی فرد توانمند به سود تو و گناهانش هم به حساب خود او است. خلیفه گفت: راست میگویی! تو همان فرد توانایی هستی که در عین حال تبهکار هم میباشی، به سوی مردم کوفه روانه شو.
بدین ترتیب خلیفه قائل به ترجیح فرد توانای فاجر بر دیگران، جهت اداره امور مسلمین گردید و مغیره بن شعبه ـ که در هنگام فرماندای بصره به زشتترین گناهان آلوده شده بود ـ را به فرمانداری کوفه گمارد.
اسناد تاریخی نشان میدهند که ابوبکر نیز تابع همین سیاست بوده است:
ابوبکر درباره
خالد بن ولید نیز همین گونه عمل کرد و با وجود ارتکاب زشتترین جنایات به دست خالد، او را فرمانده لشکر شام ساخته
و
وصیت کرد
تا خالد پس از بازگشتن از شام، به حکومتداری
عراق بازگردد.
همچنین خلیفه اول امور
فلسطین را به
عمروعاص سپرد و خلیفه دوم او را به استانداری مصر منسوب نمود؛ در حالی که خودش ضمن نامهای او را العاصی ابن العاصی خطاب کرد.
جالبتر این جا است که
اهل سنت نقل میکنند که خلیفه دوم گفت: هر که فرد فاجری را به کار گیرد در حالی که میداند تبهکار است، همانند خود اوست.
به هر حال علیرغم این همه اسناد تاریخی، هنوز ادعا میشود عمر که خودش مَثل کامل
عدالت بود، میخواست والیان و امرایی برای اداره امور مملکت به ایالات بفرستد که از هر جهت! عادل باشند...!
همان طور که میدانید در عصر بعثت، فرماندهی سپاه اسلام را در نبردهای مهم و کلیدی، شخص
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عهدهدار میشدند و در غزواتی مانند
بدر،
احد،
خندق،
خیبر،
حنین و
تبوک حضور فعال داشتند؛ در حالی که تاریخ نشان میدهد که خلیفه اول و دوم در هیچ کدام از کشورگشاییها یا نبردهای داخلی دوران خلافت خویش ـ که نام
جهاد نیز بر آن نهاده بودند (؟!) ـ، حضور نداشته و هرگز عهدهدار فرماندهی نظامی نگردیدند.
تاریخنگاران دیگر متفقا گفتهاند
ابوبکر برای جنگ و لشکرکشی یکبار از
مدینه بیرون شد و گفتهاند پس از مراجعت
اسامه از
موته بهسوی
ذی القصه حرکت کرد و در آنجا لشکری مجهز و آماده نمود و فرماندهی این لشکر را به عهده خالد بن ولید گذاشت و ریاست گروه
انصار را تحت امارت خالد به
ثابت بن قیس محول نمود، آنگاه به آنان دستور داد که برای سرکوبی
طلیحه و کسانی که از
قبیله اسد و فزاره به دور وی گردآمدهاند، سوی بزاخه حرکت کنند. منتها بعضی از مورخین حمله و شبیخون زدن
بنی فزاره و کشته شدن یک تن از آنان را نیز که در ذی القصه واقع شده است، نقل نمودهاند.
بلاذری و
مقدسی هم داستان ذی القصه را نقل میکنند و جریان حمله بنی فزاره را نیز بر آن میافزایند. مقدسی پس از نقل حرکت ابوبکر به ذی القصه میگوید: آنگاه خالد با قشون خویش به سوی دشمن حرکت نمود، ولی چون
خارجه بن حصن فزاری تعداد مسلمانان را اندک دید جرات بهم رسانید و با چند سوار از جنگجویانش به آنان حمله نمود، مسلمانان رو به هزمیت و فرار نهادند و ابوبکر هم به درختی پناه برد و بر شاخههای آن بالا رفت تا از چشمانداز دشمن به دور باشد..
جالب است بدانید بنیامیه که متوجه مخالفت ابوبکر با
سیره رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در عهده گیری فرماندهی سپاه شدند، به جعل روایاتی
جهت معذور جلوه دادن خلیفه و توجیه باقی ماندن او در مدینه پرداختند. آنها همچنین احادیثی را از زبان
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جعل کردند که در این نقلها، حضرت امیر (علیهالسلام) از ابوبکر و عمر میخواهند که خود در میدان جنگ حاضر نشوند تا جانشان محفوظ بماند.
در حالی که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ـ با وجود شیعیان دلاوری همچون
مالک اشتر ـ در سه نبرد
جمل،
صفین و
نهروان، خود فرماندهی سپاه اسلام را بر عهده گرفتند و سلحشورانه در این جنگها حاضر شدند.
نگاهی به خوراک خلیفه نیز نشانگر خلاف این ادعا است که میگوید: در غذا چندان
قناعت داشت که هیچکس دوست نداشت یک لقمه از طعام خاص او بخورد.!
گاه شکمش از گرسنگی صدا میکرد.!
در حالی که اسناد تاریخی نشان میدهند:
الف) مردی به عمر گفت: چاق شدهای. عمر در پاسخ گفت: چرا نشوم، حال آن که من در میان زنانی هستم که جز پر کردن شکم من تلاشی ندارند..
جالبتر آن که چاقی خلیفه در حالی است که او دیگری را به همین دلیل سرزنش میکند. خلیفه مردی را دید که هنگام راه رفتن ـ به علت چاقیاش ـ نفس نفس میزد. از او پرسید: این چه حالی است؟ مرد پاسخ دارد: این برکتی از جانب خداوند است. خلیفه گفت: بلکه عذابی از سوی خدا است که تو را بدان عذاب مینماید.
ب) راوی میگوید: نوبتی شام در منزل
عمر بن خطاب بودم؛ نان و گوشت میخورد و. .
ج)
ابن عباس نقل میکند: در اوایل حکومت عمر بر او وارد شدم، برای او ظرفی شامل یک
صاع خرما آورده شد. مرا دعوت به خوردن نمود، من یک دانه خرما خوردم و او شروع به خوردن کرد و تا آخرش را خورد؛ سپس از کوزهای که نزد او بود نوشید و بر متکائی تکیه داد و دراز کشید.
د)
عبدالله بن عمر نقل میکند که پدرم را در حالی دیدم که دهانش آب افتاده بود. پرسیدم: در چه حالی؟ گفت: ملخ سرخ شده میل دارم.
در پایان،
قضاوت درباره این ادعا را به شما میسپاریم که میگوید: اما عمر، برای مسلمین در سادگی و بیتکلفی و بی رغبی در مظاهر دنیا، بهترین نمونه و الگو بود
رقابت با
زهد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به
راستی با وجود آن که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در والاترین مرتبه از زهد واقعی قرار داشتند، چگونه دیگران با وانمود کردن و تظاهر نمودن بهاندکی از آن، توانستند نظرها را به سوی خود جلب نمایند؟ چنانچه حتی ضمن انتقاد از شیوه حکمرانی خلیفه دوم، اظهار شده؛ و بدین طریق اساس آریستوکراسی (حکومت اشرافی) عربی را علیرغم
زهد و
تقوای! شخصی بنیان نهاد!
پاسخ این سؤال را باید در روحیات مردمی جستجو کرد که زهد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را در دوران حکومت ایشان از نزدیک مشاهده نمودند. مردم پیشوایی میخواستند که فامیل خود را بر مردم چیره نسازد و رفاهمندیش لبریز نکند، اما (در عین حال) بر مردم نیز چندان سخت نگیرد و بر رفاه نکوهششان ننماید؛ و علی بن ابی طالب (علیهالسلام) (از این لحاظ) چنین کسی نبود.
مردم اگر چه مراتب فضل و پرهیزکاری و دانش حضرت علی (علیهالسلام) را میشناختند، این نکته را هم خوب میدانستند که او (بر خلاف عمر) میان
عرب و
عجم تفاوتی نمینهد و از کمترین گناه درنمیگذرد و هیچ حدی را تعطیل نمیکند و از
تهدید کسی نمیهراسد و جز به معیارها و امتیازات الهی توجه ندارد (و این برای مردم قابل تحمل نبود).
آری! خلفا در کنار تظاهر به
ساده زیستی ـ که از دوران حکومت اسلامی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به یادگار باقی مانده و آن دو را محکوم به زاهدنمایی میکرد ـ، با گشودن بابهای کشورگشایی، رفاهمندی و ارضای برتریجویی عرب ـ به ویژه
قریش ـ بر مردم، توانستند در کنار برآورده ساختن توقعات مذهبی جامعه، خواستههای جاهلیتی، غرور عربی و امیال نفسانی آنان را هم اشباع نموده و ضمن تغییر تدریجی و نامحسوس در نظام ارزشهای حاکم بر حکومت نبوی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در عین حال که از آن فاصله میگرفتند، موفق شوند رضایت خاطر عرب را از خلافت خود تا به امروز به چنگ آورند؛ در حالی که علی بن ابی طالب (علیهالسلام) لحظهای در این گونه راهها قدم نمیگذاشت. به همین دلیل، تبلیغات به نفع زهد خلفا، ـ در طول تاریخ ـ به قدری ریشه دوانید که بر زهد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) سایه افکند و امروز شاهد این ادعا هستیم که زندگی زاهدانه حضرت علی پرتو کامل خلافت نبوت و نور خلافت صدیقی و فاروقی بود.!
علی در زهد زندگی فقیرانه، شبیه! عمر بن خطاب بود.!