تولاّ و تبرّا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تَوَلّا وَ
تَبَرّا ، یا تولی و تبری (در عربی: تَوَلّی و تَبَرُّء)، دو اصطلاح در
کلام اسلامی است.
تولّی و
تبرّء مصادر باب تَفَعُّل، از مادۀ «و ل ی» و «ب ر ء» هستند. «وَلِیَ»، به رغم مشتقات و کاربردهای متعدد آن، در اصل به معنای پیوستگی و یکرنگی است و از اینرو، بر مفاهیمی همچون نزدیکی در
نیت و
اعتقاد ، در
دوستی و در دین اطلاق میشود. تولّی هرگاه «بنفسه» یا با «الی» متعدی شود، معنای «ولایت»، نزدیکی و رویآوری، و آنگاه که با «عن» متعدی گردد، به معنای دوری جستن و رویگردانی میآید.
کسی را تولّی کردن، به معنای او را به دوستی برگرفتن، از وی پیروی کردن، و بدو بسنده کردن آمده است.
«بَرَءَ» و «تَبرَّءَ» به معنای جدایی و دوری جستن از آنچه ناخوشایند است، همچون
بیماری و
بدهی .
تولّی و تبرّء، در آیات متعددی از
قرآن کریم بهکار رفته، و از آنجا وارد حوزۀ
فقه و
کلام شده است. در این دسته از آیات، از تولّای
شیطان ،
کافران ، غیرمؤمنان، آنان که مغضوب خدایند، و کسانی که بر سر دین با
مؤمنان میجنگند، نهی، و به تولّای
خداوند و
پیامبر صلیاللهعلیهواله و مؤمنان توصیه شده است؛ نیز آمده است که خداوند، صالحان را تولی میکند.
افزون بر آنچه در معنای تولا ذکر شد، مفسران در موارد بسیاری، آن را به معنای نُصرت، و گاه اطاعت و فرمانبری دانستهاند.
به نظر میرسد در این موارد، ساختهای متنوعی از مادۀ وَلِیَ، در بابهای تفعُّل (تولّی)، تَفعیل (تَولیه)، مفاعله (وِلاء، مُوالاة)، ثلاثی مجرد (وَلْی، ولایه)، و بهصورت مفرد (ولیّ) و جمع (اولیاء) عیناً در یک معنا بهکار برده شده است.
زمخشری در تفسیر آیه «لایَتَّخِذِ الْمؤمِنونَ الْکافِرینَ اَولیاءَ مِن دونِ الْمؤمنینَ»،
«
محبت » و «
بغض » در راه خدا را اصلی از اصول
ایمان دانسته، و گفته است هر کس که کافران را دوست بدارد، هیچ بهره ای از محبت (ولایت) خداوند ندارد.
شیخ طوسی به استناد همین آیه، هر گونه نرم خویی با کافران را رد کرده، و از لزوم سختگیری و نارواداری با آنان، سخن به میان آورده است.
با این همه، مؤمنان میتوانند با پدران و برادرانِ کافرکیشِ خود پیوند داشته باشند و به ایشان نیکی کنند.
به گفته
فخرالدین رازی ، بر این موالات مؤمن با کافر، اگر به مفهوم خشنودی به
کفر او و دوستداریِ او، از آن رو که کافر است، باشد، ممنوع است، اما معاشرتِ نیکو با کافران، بر مقتضای انتظام حیات دنیوی و بر طبق ظواهر، ممنوع نیست.
در مورد تولایِ خداوند در حق مؤمنان، ۳ وجه تشخیص داده شده است: آنان را یاری میکند تا در استدلال بر آیینِ خود چیره گردند، یا ایشان را در جنگ پشتیبانی میکند تا پیروز شوند، یا آنها را بر
بندگی و فرمانبریشان پاداش میدهد.
در تفسیر معنای تبرا، گاه به مضمون آیه چهارم از
سوره ممتحنه ارجاع میشود، آنجا که حکایت میکند:
ابراهیم و پیروانش به مردم خود گفتند ما از شما و آنچه میپرستید
برائت میجوییم. همچنین در
قرآن آمده است که در روز
قیامت ، رهبران نابحق و پیروان آنها، هر یک از دیگری تبرا میجویند.
بنابراین، قدر جامع معنای تبرا را در قرآن کریم
دشمنی (
عداوت ) گرفتهاند و آن را در برابر تولا گذارده اند. معنای تبرایِ خداوند از
مشرکان آن است که آنها را از
رحمت خود دور میکند، و تبرای
پیامبر صلیاللهعلیهوآله از آنها، بدان معنا ست که دشمنانه، از جایگاه آنان که خیرخواهشان است، دورشان سازد، و پیوند میان خود و ایشان را ببُرد، و به وقت حاجت از یاریشان دریغ کند.
مؤمنان نیز به
تبعیت از پیامبر صلیاللهعلیهوآله، به برائت از کافران و
منافقان مأمور شدهاند.
برخی از عالمان مسلمان، برای آن کس که به
اسلام درمی آید،
مستحب دانستهاند که در ابتدا، همراه با ادای
شهادتین ، از هر دینی جز اسلام تبری کند؛ و
شافعی بر این موضوع تصریح کرده است.
از ابو بیهس
هیصم بن جابر ، رئیس فرقه
بیهسیه ، نقل شده است که معتقد بود یکی از شرایط اسلام، ولایت اولیای خدا و برائت از دشمنان او ست؛ و هیچکس بدون آن
مسلمان نیست.
چنین اعتقادی از پیروان
شبیب نجرانی یا گروهی از
عوفیه (یا
عونیه )، زیرمجموعه بیهسیه، نیز گزارش شده است.
یزید بن انیسه ، رئیس
یزیدیه ، اعتقاد به ولایتِ آن کسان از
اهل کتاب داشت که به
نبوت پیامبر صلیاللهعلیهوآله شهادت میدادند، هر چند مسلمان شده باشند.
نظر عموم عجارده حکم به برائت از اطفال است؛ تا که در زمان
بلوغ ، نسبت خود را با اسلام مشخص کنند.
در مقابل،
ثعلبة بن مشکان (یا عامر)، رئیس
ثعالبه از زیرمجموعههای
عجارده اعتقاد به تولای اولاد مسلمانان داشت، چه طفل و چه غیر طفل؛ تا آنگاه که انکار حق و رضا به ستم از آنان سر بزند (در این باره، تعبیر مشهور
شهرستانی از اعتقاد وی، کاملاً روشنگرانه است: «اِنّ اَطفالَ المؤمنین مؤمنون، و اَطفالَ الکافرین کافرون»). همچنین از او نقل شده است که خصلت
ولایت یا عداوت را نمیتوان بر طفلی حمل کرد.
خازمیه (یا
حازمیه )، از زیرمجموعههای عجارده، و گروهی از
شیبانیه ، زیر مجموعه ثعالبه اصولاً میپنداشتند ولایت و عداوت دو صفت ذات، و نه فعل خدا ست.
این بدان معنا ست که خداوند همواره با اولیای خود دوستی، و با دشمنان خود کین میورزد.
مُکرَمیه ، زیرمجموعه ثعالبه، قائل بودند که تولا و تبرای خداوند نسبت به بندهاش، بر اساس علم وی به عاقبت و سرانجام کار او ست. زیرا شخص اگر تا نهایت عمر، بر اعتقاد خویش پایدار نمانده باشد، نمیتوان به ایمان وی وثوق داشت و تولا کرد.
در واقع، همانطور که آیات ناظر به
تولا و
تبرا در قرآن، بعدها به طرح مسائل بسیاری در زمینه مباحث نظری و
علم کلام انجامید،
رخدادهای سالهای پس از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله منشأ رواج کاربردهای مصداقیِ آن شد. از این میان،
خوارج بیش از هر فرقه دیگر، تولا و تبرا را وارد ادبیات سیاسی و مناسبات فرقهای خود کردند.
گفته میشود نخستین بار،
نافع بن ازرق ، سرکردۀ
ازارقه یا
عبدالله بن وضین از آن گروه از خوارج که در جنگ
علی علیهالسلام و
معاویه شرکت نکردند (قَعَده)، برائت جستند. با این همه، ازارقه از خوارجِ سلف که معتقد به تولای «قعده» بودند، برائت نجستند.
عجارده و صُفریه به تولای آن دسته از قعده قائل بودند که آنها را به
دینداری میشناختند.
حمزة بن آذرک ، رئیس
حمزیه بر موالات قعده بود؛ اما کسانی را که با وی در جنگ با اهل دیگر فرقه های اسلامی همراهی نکردند،
تکفیر کرد.
همچنین، یک گروه از عوفیه از کسانی که تسلیم شدند و «قعود» اختیار کردند، برائت جستند، در حالی که گروه دیگر قائل به تولای آنها شدند.
اکثریت اباضیان معتقد به تولای کسانی بودند که در
صفین رأی به
حکمیت میان علی علیهالسلام و معاویه دادند (المُحَکّمة الاولی)، مگر گروهی که پس از آن خروج کردند.
یزید بن انیسه هم، موافق اباضیان ، و قائل به تولای محکّمه نخستین بود و از خوارجِ بعد از آنان برائت میجست. البته بنا به روایت دیگری، او معتقد به تولای محکّمه نخستین تا نافع بن ازرق بود و از ما بعد اینان برائت جست. گفته میشود
اباضیه در برابر او دو گروه شدند و بیشترین، از وی تبری جستند.
خوارج در تعامل با دیگر فرق و اقامتگاههای آنان ــ که «دار تقیه» مینامیدند ــ نیز تولا و تبرا را دستاویز قرار دادند.
اشعری تصریح کرده است که ازارقه و
صفریه ، این اماکن را «دارِ
کفر و
شرک » میدانستند.
اخنسیه ، زیرمجموعه ثعالبه، دربارۀ همه اهل اسلام در دارتقیه قائل به توقف بودند، مگر آنان که بر ایمانشان واقف باشند و تولایشان کنند، یا کفرشان را بشناسند و برائت جویند.
اباضیه
اجماع داشتند که مخالفانشان از مسلمانان دیگر فرق ــ که لقب «کفّار این امت» گرفتهاند ــ هم از شرک و هم از ایمان بری هستند، و بر آنها احکامی دیگر جاری میکردند.
برخی از اباضیه برائت از
شرک و
ایمان را همان
نفاق میدانستند.
البته به روایتی دیگر، اباضیان اقامتگاههای مخالفان خود را «دار توحید» میخواندند، مگر لشکرگاه سلطان که آن را «دار بغی» میدانستند.
نجدیه در دار تقیه قائل به
استحلال خون و مال ساکنان آنجا بودند و از کسانی که نظر بر
حرمت خون و مال آنان داشتند، برائت میجستند.
از میان عوفیه، گروهی گفتهاند: از کسانی که از مواطن خارجیان (دار هجرت) و از
جهاد با اهل کفر و اهل دار
تقیه کنارهگیری کردهاند، باید برائت جست.
نافع بن ازرق و بیشتر پیروان وی نیز بر آن بودند که از اهل تقیه باید تبری جست؛ هرچند بر سر این موضوع، اقلیتی از پیروان وی از خود او برائت جستند.
در مجموع، مواردی بسیار از اعلام برائت خوارج از یکدیگر را، بر سر مسائل اعتقادی و حتی فقهی در منابع میتوان سراغ گرفت.
تبرا اغلب موجب تکفیـر هم بود. خوارج دو گونه حکم به کفر، دربارۀ مخالفان صادر میکردند: کفر شرک و کفر نعمت. همچنین
زیاد بن اصفر قائل بود که دوگونه برائت هست: برائت از اهل حدود(یعنی اهل فرق دیگر مسلمانان
) که سنت است، و برائت از اهل انکار که واجب است.
مفاهیم ولایت و عداوت نزد
معتزله ، چنان که انتظار میرود، بیش از آنکه جنبههای اطلاقی و کاربردی یافته باشد، با مباحث نظری تنیده شده است.
معتزله همگی انکار کردهاند که مُحب و مُبغض دو وصف ازلی خداوند باشد. آنها اجماع دارند که امثال این اوصاف، از صفات فعل خدایاند؛ زیرا، در صفات افعال جایز است خداوند، اگر به یکی توصیف شد، به ضد آن هم توصیف شود.
از
عبدالله بن کُلّاب نقل شده،
خداوند راضی است از آن کس که میداند با ایمان خواهد مرد، اگر چه بیشتر عمر خود را کافر بوده باشد، و خشمگین است ازکسی که میداند کافر خواهد مرد، هر چند در بیشتر عمر با ایمان بوده باشد.
بشر بن مُعتمِر اعتقاد داشت که خداوند موالی هیچ مؤمنی در حال ایمان او و دشمن هیچ کافری در حال
کفر او نیست. این قول را خیّاط چنین تفسیر کرده است که خداوند، فرد مطیع را نه در اولْ حالِ
اطاعت ، بلکه در حالتی که بعد از آن میآید، موالی خواهد بود؛ و کافر را در حالت ثانوی که پس از تحقق کفر او میآید، دشمنی خواهد کرد؛ وگرنه لازم میآمد که مؤمن را در حین اطاعت پاداش دهد و کافر را در حین کفرورزی اش
عقاب کند؛ در حالی که تأخیر
ثواب و عقاب از زمان عمل، ضروری و واجب است.
بغدادی افزوده است که
اهل سنت این موضوع را تجویز کردهاند، زیرا معتقدند که خداوند همواره بر موالات آن کس است که علم دارد اگر او را پدید آورد، ولیِّ خدا خواهد بود، و بر معادات کسی است که علم دارد اگر او را بیافریند و بعد بمیراند، بر کفر خواهد مرد. به نقل بغدادی، سلفِ معتزلیان بر آن بودهاند که خداوند موالی عبد است در آن هنگام که از وی طاعت، و معادی او ست آن گاه که از وی نافرمانی سر زند. همو گوید بنا بر این، بِشر قولی مغایر با اهل سنت و اکثریتِ اهل اعتزال در میان آورده، و پنداشته است که خداوند، از پسِ حصول طاعت و از پسِ تحقق کفر، بنده را تولی یا تبری میکند.
نظّام افزوده است که آن محبت و ولایت که خداوند در این دنیا نسبت به مؤمنان روا میدارد، ثواب نیست، بلکه از آن رو ست که ایمانشان برافزاید و سپاسشان را بیازماید؛ زیرا ثواب الٰهی فقط در
آخرت محقق میشود. اما سایر معتزله بر آناند که ثواب، گاه، در
دنیا نیز هست؛ و ولایت و
خشنودی خداوند در حق مؤمنان، خود ثواب است.
بر این اساس، اکثر معتزلیان ولایت را به احکام شرعی، مدح مؤمنان و الطافی که خداوند در حق آنان «اِحداث» کرده، تفسیر کردهاند و عداوت را به ضد آن. آنها دربارۀ رضا و سخط نیز چنین گفتهاند؛ در حالی که اهل فرق دیگر، ولایت و عداوت و رضا و سخط را از صفات ذات دانستهاند.
ابوهذیل و چند تن از سران مکتب اعتزال، راجع به جنگ میان
علی علیهالسلام و
طلحه و زبیر و
عایشه گفتهاند ما تنها میدانیم که اجمالاً یکی از این دو گروه برحق، و دیگری بر
باطل است، بنا بر این هر کدام از دو طرف را منفرداً تولی میکنیم؛ زیرا مشخصاً دانسته نیست کدام برخطا و کدام بر راه راست بوده است. به عبارت دیگر، ولایت و
عدالت هر یک، به اجماع ثابت شده است و فقط با اجماع هم زائل خواهد شد.
ابوهذیل میان
عثمان و آنانکه در
قتل وی کوشیدند نیز چنین موضعی داشت، اما جبایی و فرزند او رأی بر موالات عثمان و برائت از آن دسته دیگر دادهاند.
اهل اعتزال دربارۀ غیر عثمان، بر تولای
صحابه اجماع داشتند.
تلقی
اشاعره از دو مقوله تولا و تبرا، و کارکردی که از موارد اطلاق آنها در میان ایشان شکل گرفت، بر خلاف خوارج، نشان از همگرایی میان گرایشهای متکثر در درون این مکتب، و سرانجام، نوعی اتفاق قول در مواجهه با دیگر فرق اسلامی داشت. بغدادی به صراحت میگوید که اهل سنت یکدیگر را تکفیر نمیکنند، و اختلاف میان آنها در حدی نیست که موجب
تبرا و
تکفیر شود؛ و این ویژگی را از مزایای آنان نسبت به مخالفانشان میداند.
همو پس از برشمردن برخی از گرایشهای فکری در میان مسلمانان ــ که آنان را «اهل اهواء» میخواند ــ میگوید: ما اینان را تکفیر میکنیم، همانطور که آنها ما را تکفیر میکنند.
با این همه،
بغدادی در میان احکام فقهیای که برای این گروهها و گروههای دیگری که آنها را «کافرانِ برآمده در دولت اسلام» نامیده، برمیشمرد، تفاوت محسوسی مشاهده میشود. بغدادی میگوید: حکم فرقههایی همچون
غُلات و
باطنیه و نیز
یزیدیه و
میمونیه از
خوارج ، حکم
مرتدان از دین است، و نمیتوان شهروندی آنها را، حتی در عوض پرداخت
جزیه ، در «دار الاسلام» پذیرفت.
اشاعره بر لزوم یقین به ایمانِ آن گروه از اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله که در
غزوۀ بدر ،
احد و
بیعت رضوان شرکت داشتند، همسران و
اهلبیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله، و
ائمه مکاتب فقهیِ اهل سنت اجماع داشته، و بر موالات آنان و ترک نسبت
فسق به ایشان تأکید کردهاند. آنها همچنین معتقد به تولای کسی هستند که بر موالات هر که بر دین اسلام بمیرد و
بدعتی از آنگونه که اهل فرق ضاله میآورند، نیاورده باشد.
اشاعره در رویکرد عمومی خود، اصولاً از گرایشهای فکری فرق دیگر مانند
معتزله ،
مرجئه ، روافض و خوارج تبری میجستند، و اجماع داشتند بر اینکه که خواندن
نماز به
اقتدا یا بر
اموات آنان باطل است.
از میـان غالیـان ــ کـه معمولاً جزو
فرق شیعه طبقهبندی میشوند ــ
ابو منصور عجلی ، رئیس فرقه
منصوریه ، قائل به تأویلی نو بود. به اعتقاد او، نامهای
محرّمات در
قرآن کریم در حقیقت نامهای کسانی است که خداوند ولایت آنها را
حرام کرده، و به برائت و لعنشان فرمان داده است، و گر نه خوردن گوشت
خوک و نوشیدن
شراب و امثال آنها نمیتواند حرام باشد. همچنین بر آن بود که اسامی
واجبات ، نامهای چند تن است که خدا به معرفت و ولایتشان امر کرده است.
جناحیه ، از همین فرقه، نیز عقیده داشتند عبادات کنایهاند از کسانی از اهل بیت که موالات آنها واجب، و محرّمات کنایهاند از کسانی که بغضورزی به آنها واجب است.
باطنیان نیز، در
تأویل ارکان
شریعت ، نماز را به موالات امام،
حج را به
زیارت و مداومت در خدمت کردن به او،
روزه را به پرهیز از افشای سرّ امام، و
زنا را به فاش کردن اسرار فرقۀ خود تأویل کردهاند.
برائت در دستگاه فکری
اسماعیلیان فاطمی ، بهعنوان مکمل
ولایت و بلکه پیششرط آن بوده است. التزام به
برائت ، نخستین ویژگی است که یک اسماعیلی (مستجیب) باید نسبت به آن متعهد باشد. چنین فردی پس از این، قادر خواهد بود که به مرتبه «
توبه » و سپس «
ایمان » قدم گذارد. مطابق تعالیم این مکتب، مستجیب باید نخست از
شرک و
کفر تبری کند که این به معنای
اقرار به
توحید و علوّ بیحد ذات الٰهی است. اظهار چنین برائتی، در حکم تبری جستن از
مشرکان ،
کافران و
منافقان خواهد بود. اسماعیلیان همچنین اصطلاحی با عنوان «تجدید برائت» در پیش کشیدهاند که از جمله، دربارۀ فرد منافق مصداق مییابد. طبق این آموزه، منافق بر دو گونه است: یکی آنکه با اوامر
شارع مخالفت میورزد، اما به دو اصل ولایت و برائت التزام دارد. آنها چنین فردی را نه مؤمن به شمار میآورند و نه کافر. اگر این شخص بخواهد که توبه کند، اظهار برائت برای وی مستحسن قلمداد میشود نه واجب. منافق از گونه دوم، کسی است که بهزبان از شارع، اما در عمل از دشمنان او پیروی میکند. چنین شخصی، از نظرگاه
اسماعیلیه ، کافر است و برای توبه وی، اظهار برائت شرط الزامی است.
در میان زیدیان، کارکرد تولا و تبرا بهطور مشخص دربارۀ جانشینان
پیامبر صلیاللهعلیهوآله مصداق یافته است.
زید بن علی ــ که این فرقه منسوب به او ست ــ اگرچه علی علیهالسلام را از سایر صحابیان برتر مـیشمرد، به تولای
ابوبکر و
عمر قائل بود.
سلیمان بن جریر زیدی حتی حکایت کرده است که گروهی از
امامیان میپندارند که علی علیهالسلام، خود ابوبکر و عمر را تولا کرده، و انتخاب آنها را پذیرفته است. دربارۀ
عثمان ، نقل شده است که
حسن بن صالح ، رئیس
بُتریه و
نعیم بن یمان ، رئیس
نعیمیه ، از وی تبری میجستند. نعیمیه همچنین از کسانی که با علی علیهالسلام جنگیدند، تبری میکردند و آنها را کافر میدانستند.
در میان
شیعه امامیه ، برائت از دشمنان خدا و پیامبر صلیاللهعلیهوآله و
امامان علیهالسلام، شرط اسلام تلقی شده است.
شیخ صدوق در تفسیر آیه
های ۱۸-۱۹ از
سوره هود با انطباق «سبیلالله» بر
علی بن ابیطالب علیهالسلام ظالمان را ملعون و برائت از آنها را واجب دانسته است. او به آیات و روایات دیگری که یکی از اَشکال ریشه «ظَلَمَ» در آنها به کار رفته، استناد میکند و میافزاید ادعای
امامت بناحق یا اعتقاد به امامت فرد نااهل
ظلم است؛ و هرکس ظالمی را تولا کند، خود ظالم است.
شیخ مفید به استناد منابع فقهی و روایی خود، برآن است که هرکس، حتی اگر در بُرههای، به معرفت خداوند نائل شده، و به او ایمان آورده باشد، ناگزیر تا زمان
مرگ بر ایمان خود خواهد بود. پس هر که بر کفر بمیرد، هیچگاه به خداوند ایمان نداشتهاست. او نتیجه میگیرد که ولایت خداوند در حق فرد مؤمن، در حال ایمانِ وی هم تحقق مییابد؛ چنان که عداوت او در حق کفار، در حال کفرشان نیز میتواند محقق شود.
شاید چندان روشن نباشد که تولا و تبرا، در چه زمان در مجموعه عقاید امامی، از ساختار و پشتوانه کلامی برخوردار شده است، اما هر دو اصطلاح، در ابتدا، از ارکان
اسلام (یا اجزاء ایمان) برشمرده شدهاند. یکی از مشهورترین احادیث مورد استناد
شیعه ، بخشی از خطبه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در
غدیر خم است: «... اللٰهمّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ». در حدیثی دیگر از پیامبر صلیاللهعلیهوآله آمده است که محکمترین ستون ایمان، دوستیورزیدن در راه خدا و دشمنیورزیدن در راه او، پیوند با دوستان خدا و گُسست از دشمنان او ست.
از سوی دیگر، در مکتب
امامیه تأکید شده است که ولایت به تنهایی کافی نیست، و هر آینه اگر با برائت همراه نباشد، نشانه ضعف ایمان است. بنابراین، حکم شده است که
نماز در پشت امامی که به تولای علی علیهالسلام قائل است، اما از دشمنان او برائت نمیجوید، جایز نیست. عدم التزام از ذکر برائت، فقط در ضرورت
تقیه پذیرفتنی است.
برائت در سنت امامیه هم، دارای مراتب بوده است؛ مثلاً دربارۀ دارندگانِ برخی عقاید، حکم شده است که «از بیمارانشان عیادت مکن، در
تشییع جنازههایشان شرکت مجو، و بر مُردگانشان نماز مگذار».
تبرا از کسانی که با اعتقادات شیعی مخالفت میورزیدند، شامل طردکردن به لحاظ اجتماعی هم بود. این نحوه تعامل، در امتناع از پرداخت
زکات اموال، عدم واگذاری نیابت در اجرای عبادات و مناسک، منع بهجا آوردن نماز به اقتدای آنها، و عدم قبول شهاداتشان، مصداق مییافت.
دایرۀ کاربرد تبرا، گاه شامل گرایشهایی از بطن
تشیع نیز بود. این گرایشها را میتوان تحت ۴ عنوان دستهبندی کرد: ۱. افرادی که از الگوی پایبندی به باورهای سنتی شیعه پیروی نمیکردند و به آرائی دیگر، از آن گونه که در میان غیرشیعه میتوان یافت، باور داشتند. در این زمینه، اخباری دربارۀ برخی اصحاب امامان
محمد باقر و
جعفر صادق علیهمالسلام روایت شده است. ۲. اعضای کجرو از اهلبیت. گفته میشود عبدالله، فرزند دوم
امام صادق علیهالسلام، اجازه داد تا از سوی
فَطَحیّه بهعنوان امام هفتم معرفی شود. روایاتی دالّ بر برائت امام از عبدالله نقل شده است. ۳. افرادی که پیشتر از امامیان محسوب میشدند، اما بعد بهسبب عدم اتفاق بر تعیین هویت امام جدید، از این صف بیرون رفتند. در این باره میتوان از گروه مَمطوره نام برد که اعلان کردند
موسی بن جعفر علیهالسلام آخرین امام است؛ اعتقادی که آنها را در اردوی «
واقفیه » جای میداد. نقل میشود که امامان باقر و صادق علیهمالسلام، ظهور ممطوره را پیشبینی، و امر کرده بودند که از آنها برائت جویند. این دسته از اخبار، مخاطراتی را که احساس میشد رواج این اندیشه میتوانست متوجه جامعه شیعیان کند، به خوبی نشان میدهد. پس از شهادت
امام موسی کاظم علیهالسلام، امر به
لعن بر ممطوره و برائتجویی از آنان، در روایاتی از امامان
علی نقی و
حسن عسکری علیهمالسلام نیز نقل شده است. ۴. غُلات. برائت از شیعیان افراطی (غُلات) و دیدگاههایشان، در آثار امامی مضمونی مکرر است. طبق روایات،
ائمه کسانی را که خواستهاند ایشان را به مقام الوهیت، یا پایه ایشان را به مرتبه
انبیا برسانند، قاطعانه از خود طرد کردهاند. در برخی از این روایات، از سران جریانهای غالی به صراحت نام برده شده است.
با این همه، برخی اخبار، به کاربرد غیرمسئولانه برائت توجه نشان داده، و نسبت به آسیبهایی که میتواند در جامعه تشیع بهبار آورد، هشدار دادهاند. در خبری که تحت عنوان «النهی عن البراءة» نقل شده است، از
امام باقر علیهالسلام روایت کردهاند که به اصحاب خود گفت: «این چه کسبی است که در پیش گرفتهاید و هر یک از آن یکی
تبری میکنید ؟ رفتار شما همچون رفتار
خوارج است که عقاید خویش را چنان تنگنظرانه مرزبندی کردهاند که هر کدام، از دیگری برائت میجوید. ما طیفی از عقاید را تجویز میکنیم که وسعت آن به اندازۀ مسافت میان
آسمان و
زمین است؛ آیا اگر از کسی نفرت دارید، باید از وی برائت هم بجویید ؟».
در بخشی از یک روایت، منقول از
امام صادق علیهالسلام آمده است که شما را به تبرا چهکار، که از همدیگر تبری میکنید؟ برخی از مؤمنان برتر از برخی دیگرند، برخی بیشتر از دیگران نماز میگزارند، و برخی
بصیرت بیشتر دارند.
وجهی دیگر از طرز تلقی برائت در میان
امامیه ، در کتاب
عُدة الاصول شیخ طوسی ، مورد مداقّه قرار گرفته است. شیخ طوسی در بحث از اختلاف دیدگاههای فقهی در میان عالمان امامی، امری شایع دانسته، و گفته است وقتی یک عالم بر طبق مفاد حدیثی بخصوص عمل کند و عالمی دیگر، مطابق حدیثی دیگر، تعارض ادلّه نباید به پاره شدن رشتههای پیوند و برائتجویی منتهی شود. به زعم شیخ طوسی، تبرا باید فقط در پی ارتکاب قطعی یکی از
گناهان کبیره تحقق یابد. اگر هر عالمی اصرار بورزد که تکالیف انجام شده بر اساس احادیثی که وی آنها را رد میکند، گناهان کبیره شمرده شوند، پس همه آحاد جامعه امامیان، بر اساس این یا آن دیدگاه، از مرتکبان کبائر خواهند بود.
بههرتقدیر، شیخ طوسی برائت را از اهل تجسیم، غُلات و هرکس که از به رسمیت شناختن امام برحق سر باز زند، تأیید کرده است.
برائت نسبت به مردگان هم سرایت پیدا میکندکه در این صورت به معنای طرد شدن از جمع مؤمنان در
روز جزا ، محرومیت از
شفاعت ، و نفرینزدگیِ گسستناپذیر است. برائت دربارۀ زندگان، علاوه بر همۀ این موارد، شامل حکم
تکفیر در این جهان نیز خواهد بود.
معمولاً در زمان حضور
امام علیهالسلام، جریان تبرا به واسطه وی آغاز میشد. گاه نیز محرک اولیه برخی از شاگردان امام بودند که در این صورت او مختار بود از قبول سر باز زند یا آن را با درجه متفاوتی از شدت بپذیرد.
در دورۀ
غیبت صغری ، حکم به برائت، اغلب از سوی نایبان صادر میشد و مورد حمایت جامعه
شیعیان ، و یا حتی با صدور توقیعات، مورد تأیید شخص
امام غائب قرار میگرفت. البته بسیار معمول بود که شماری از افراد تأثیرگذار، آغازگر جریانی از تبریجویی باشند که متعاقباً از سوی نایبان هم تأیید میشد. با شروع دورۀ
غیبت کبری ، حق اعلام برائت، طبیعتاً به فقها و عالمان موکول شد.
روشهایی گوناگون برای اعلان برائت وجود داشته است، مانند اظهار برائت از سوی امام در حضور جمع، یا به واسطه یک فرستاده و به طریق خصوصی، به شخصی که برائت متوجه او ست. ممکن بود که پیغام شفاهی یا کتبی باشد؛ شکل نخست را از امامان پیشین، و شکل دوم را امامانی که بیشتر عمر خود را در
زندان میگذراندند، و نایبان آنها ترجیح میدادند. این نایبان معمولاً به مکتوبات رسمی تمایل نشان میدادند که توزیع آنها در اجتماع شیعیان رایج بود، اما گاه مستقیماً به سوی شخص مورد نظر ارسال میشد. این حالت، از دغدغه نایبان ناشی میشد که در پی کسب اطمینان بودند تا ذهنیت تودۀ پیروان، با افکار
ارتدادآمیز ، مغشوش نشود.
برائت (جمع آن: براءات یا براوات) به معنای سند مکتوب نیز آمده است؛ و اصطلاح «البراءة من النار» (به معنای رهایی، یا نامه رهایی از
آتش جهنم ) در مجامع حدیثی امامی کاملاً شیوع داشت. در میان احادیثی که به «
نامه اعمال » بندگان میپردازند، دو گونه را میتوان مورد توجه قرار داد: گونه اول روایاتی هستند که گویند امامیانِ معتقد، نامه رهایی از جهنم دریافت میکنند و بر
پل صراط میگذرند.
پیام گروه دوم کاملاً متفاوت است. مضمون مشترک آنها قولی است از امام، مبنی بر اینکه او هیچگونه سند رهایی از این قبیل، در اختیار ندارد. روایات گونه دوم، بر این رأی مبتنی است که ولایت به تنهایی کافی نیست و به خودی خود، ضامن
رستگاری نخواهد بود؛ بلکه
عمل صالح نیز از مکلف طلب میشود.
به نظر میرسد این دسته روایات، در تقابل با دیگر احادیث امامی قرار دارند که بنا به مضمون آنها ولایت، بنفسه، برائت از جهنم در پی خواهد داشت. این تقابل، البته در برخی مرویات از امامان، دال بر اینکه آنها هیچ نامه متضمن برائت از جهنم، حتی در مورد خودشان، در دست ندارند، شدتی بیشتر میگیرد. به استناد این احادیث، امامان هم مانند انسانهای معمولی در
روز قیامت ، باید پاسخگوی اعمال خویش باشند. کاملاً محتمل است که این بیان، متوجه جماعت غُلات باشد که به مقام خدایی رساندن اشخاص عادت آنها ست؛ برای مثال، امام صادق علیهالسلام از این گزاره در ردّ بر آراء
مغیرة بن سعید استفاده کرده است.
تولا و تبرا امروزه در ضمن مجموعهای شامل ۸ عنوانِ فقهی دیگر (
نماز ،
روزه ،
حج ،
خمس ،
زکات ،
جهاد ،
امر به معروف و
نهی از منکر )، جزو
فروع دی ن (یا فروع مذهب تشیع
اثناعشری ) محسوب میشوند. این طبقهبندی، به ناگزیر، باید ناظر به کارکردهای عملی این دو اصطلاح بوده باشد. منشأ این طبقهبندی را میتوان در متون احادیث شیعه امامی یافت. در حدیثی از امام باقر علیهالسلام، ۱۰ خصلت شرط ورود به
بهشت معرفی شده است:
شهادت به
توحید الٰهی، نماز، روزه، زکات و حج، شهادت به
رسالت پیامبر صلیاللهعلیهوآله،
اقرار به آنچه از سوی خدا آمده، ولایتورزی در حق اولیای خدا، برائت از دشمنان خدا و اجتناب از
مسکرات .
در حدیثی دیگر، بهجای ۵ مورد اخیر، از جهاد، امر به معروف، نهی از منکر،
جماعت و
عصمت نام برده شده است.
همچنین باید افزود که این فهرست، در روایات مختلف با کاستی و افزونیهای متنوعی نقل شده است،
تا آنجا که شاید بتوان چنین
استنباط کرد که صورت فعلی آن، ضمن اینکه عناصر مشترکِ آن روایات را در خود حفظ کرده، بر گونهای پالایش و ترتیبی تازهتر استوار است.
(۱) ابن بابویه، محمد، الاعتقادات، بهکوشش عصام عبدالسید، قم، ۱۳۷۱ش/۱۴۱۳ق، ۱۳۹۰۰.
(۲) ابن بابویه، محمد، الامالی، بهکوشش محمدمهدی موسوی خرسان، نجف، ۱۳۸۹ق/۱۹۷۰م.
(۳) ابن بابویه، محمد، التوحید، چ سنگی ۱۳۲۱ق.
(۴) ابن بابویه، محمد، ثواب الاعمال، تهران، ۱۳۷۵ق.
(۵) ابن بابویه، محمد، الخصال، به کوشش علیاکبر غفاری، قم، ۱۳۶۲ش/۱۴۰۳ق.
(۶) ابن بابویه، محمد، صفات الشیعه و فضائل الشیعه، ترجمه حسین فشاهی، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۷) ابن بابویه، محمد، «فضائل الشیعه»، همراه صفات الشیعه (نک : هم، ابن بابویه).
(۸) ابن بابویه، محمد، من لایحضره الفقیه، بهکوشش علیاکبر غفاری، قم، جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیه.
(۹) ابن بابویه، محمد، الهدایة، قم، ۱۴۱۸ق.
(۱۰) ابنسلام اباضی، بدء الاسلام، به کوشش ورنر شوارتس و سالم بن یعقوب، ویسبادن، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م.
(۱۱) ابن فارس، احمد، مقاییس اللغه، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۶۶-۱۳۷۱ق.
(۱۲) ابن مرتضی، احمد، المنیة و الامل، به کوشش محمدجواد مشکور، بیروت، ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م.
(۱۳) ابنمنظور، لسان.
(۱۴) ابوالبقاء کفوی، الکلیات، به کوشش عدنان درویش و محمد مصری، دمشق، ۱۹۸۱-۱۹۸۲م.
(۱۵) ابوتمام، حبیب، باب الشیطان من کتاب الشجره، به کوشش مادلونگ، لیدن، ۱۹۹۸م.
(۱۶) اسفراینی، شاهفور، التبصیر فی الدین، به کوشش محمدزاهد کوثری، قاهره، ۱۳۷۴ق/۱۹۵۵م.
(۱۷) اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م.
(۱۸) برقی، احمد، المحاسن، به کوشش مهدی رجایی، قم، ۱۴۱۳ق.
(۱۹) بغدادی، عبدالقاهر، اصول الدین، استانبول، ۱۳۴۶ق/۱۹۲۸م، ۱۳۹۰۰.
(۲۰) بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، مکتبة محمدعلی صبیح و اولاده.
(۲۱) بغدادی، عبدالقاهر، الملل و النحل، بهکوشش البیر نصری نادر، بیروت، ۱۹۸۳م.
(۲۲) تاج العروس.
(۲۳) خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، به کوشش نیبرگ، قاهره، ۱۳۴۴ق/۱۹۲۵م.
(۲۴) راغب اصفهانی، حسین، المفردات فی غریب القرآن، به کوشش محمد احمد خلفالله، قاهره، ۱۹۷۰م.
(۲۵) زمخشری، محمود، الکشاف، بیروت، دارالمعرفه.
(۲۶) سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، به کوشش محمدجواد مشکور، تهران، ۱۹۶۳م.
(۲۷) شهرستانی، محمد، الملل و النحل، بهکوشش محمد بن فتحالله بدران، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م.
(۲۸) طوسی، محمد، الامالی، قم، ۱۴۱۴ق، ۱۳۹۰۰.
(۲۹) طوسی، محمد، التبیان فی تفسیر القرآن، به کوشش احمد حبیب قصیر، نجف، مکتبه الامین.
(۳۰) طوسی، محمد، تهذیب الاحکام، به کوشش محمدجواد فقیه و یوسف بقاعی، بیروت، ۱۴۱۳ق/۱۹۹۲م.
(۳۱) طوسی، محمد، الخلاف، قم، ۱۴۰۷ق.
(۳۲) طوسی، محمد، عدة الاصول، بهکوشش حسین بن اسماعیل صراف، چ سنگی، تهران، ۱۳۱۷ق.
(۳۳) طوسی، محمد، النهایة، بهکوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، ۱۳۴۲ش.
(۳۴) فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، بیروت، ۲۰۰۰م.
(۳۵) قرآن کریم.
(۳۶) کشی، محمد، الرجال، به کوشش مهدی رجایی، قم، ۱۴۰۴ق.
(۳۷) کلینی، محمد، الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، ۱۳۷۴ق.
(۳۸) مبرد، محمد، الکامل، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، مکتبه نهضة مصر و مطبعتها.
(۳۹) مفید، محمد، اوائل المقالات، به کوشش مهدی محقق، تهران، ۱۳۷۲ش/۱۴۱۳ق.
(۴۰) نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، به کوشش عباس قوچانی، بیـروت، ۱۹۸۱م.
(۴۱) نشـوان حمیری، الحور العین، به کـوشش کمال مصطفـی، قاهره، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م.
(۴۲) نوبختی، حسن، فرق الشیعة، به کوشش ه ریتر، استانبول، ۱۹۳۱م.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تولا و تبرا»، ج۱۶، شماره۶۱۸۹.