• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عواقب تفسیر به رأی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



تفسیر به‌رای یعنی تفسیر قرآن بر خلاف موازین علم لغت و ادبیات عرب و فهم اهل زبان و تطبیق دادن آن بر پندارها و خیالات باطل و تمایلات شخصی و گروهی، یعنی تفسیری که در آن مفسر آیات قرآن را بر اساس نظر و عقیده خویش تفسیر نماید، که خداوند عواقب سختی در آیات وعید داده است.

فهرست مندرجات

۱ - معرفی اجمالی
۲ - قرآن کتاب عمل
       ۲.۱ - پیام‌های سوره نور
۳ - شناخت روایات صحیح از غیر صحیح
۴ - نکوهش تفسیر به رای
       ۴.۱ - روایت اول
       ۴.۲ - روایت دوم
       ۴.۳ - روایت سوم
       ۴.۴ - روایت چهارم
       ۴.۵ - روایت پنجم
       ۴.۶ - روایت ششم
       ۴.۷ - روایت هفتم
       ۴.۸ - روایت هشتم
       ۴.۹ - روایت نهم
       ۴.۱۰ - روایت دهم
       ۴.۱۱ - روایات اهل سنت
۵ - معنی تفسیر به‌رای
۶ - قول راغب در معنی تفسیر به‌رای
       ۶.۱ - معنای اول
              ۶.۱.۱ - تعبیری دیگر
              ۶.۱.۲ - وجود معنای اول در عرف
              ۶.۱.۳ - بطلان تحمیل افکار
       ۶.۲ - معنای دوم
۷ - نتایج شوم تفسیر به‌رای
       ۷.۱ - خلاصه زیان‌های تفسیر به‌رای
۸ - تفاوت تفسیر به رای و تفسیر به عقل
۹ - نمونه‌های تفسیر به‌رای
       ۹.۱ - تفسیر به‌رای در میان صوفیه
              ۹.۱.۱ - نمونه اول از تصوف
              ۹.۱.۲ - نمونه دوم از تصوف
              ۹.۱.۳ - نمونه سوم از تصوف
       ۹.۲ - تفسیر به‌رای میان کمونیسم‌زده‌ها
       ۹.۳ - نمونه‌های نظرات آن‌ها
              ۹.۳.۱ - مصداق اول
              ۹.۳.۲ - مصداق دوم
              ۹.۳.۳ - مصداق سوم
                     ۹.۳.۳.۱ - انکار معاد
              ۹.۳.۴ - مصداق چهارم
       ۹.۴ - تفسیر به‌رای در میان فرق ضاله
       ۹.۵ - نمونه‌هایی از بهائیان
              ۹.۵.۱ - نمونه اول
              ۹.۵.۲ - نمونه دوم
       ۹.۶ - تفسیر به رای در میان غرب‌زدگان
              ۹.۶.۱ - قول رشید رضا
              ۹.۶.۲ - فهم نادرست رشیدرضا
              ۹.۶.۳ - نمونه دیگر غرب‌زده
              ۹.۶.۴ - تفسیر به‌رای با قول لائیک
              ۹.۶.۵ - مصداق تفسیر به‌رای
              ۹.۶.۶ - خطر افراط و تفریط
              ۹.۶.۷ - تعبیراتی از اهل سنت
              ۹.۶.۸ - داستان بیمار و طبیب
۱۰ - اعتدال بهترین راه‌کار
۱۱ - پانویس
۱۲ - منبع


نام اسلام و قرآن همیشه باهم بوده و خواهد بود و همیشه مسلمانان را با قرآن، و قرآن را با مسلمانان می‌شناسند. دلیل این موضوع روشن است زیرا قرآن بزرگ‌ترین کتاب آسمانی و مهم‌ترین اعجاز پیامبر و روشن‌ترین معرف اسلام و عمیق‌ترین برنامه مسلمانان است. قرآن قانون اساسی اسلام و تکیه‌گاه مسلمین در اصول و فروع می‌باشد. قرآن زنده‌ترین سند برای شناسایی اسلام و محکم‌ترین مدرک برای درک مبانی فکری و عقیده‌ای و اصول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اخلاقی اسلام است. قرآن کتابی است دست‌نخورده، که در طی چهارده قرن در هر عصر و زمان هزاران نفر حافظ و کتاب و مفسر داشته، کتابی است که از آغاز اسلام تاکنون دوره سنتی و فترتی در آن وجود نداشته، و در تاریخ آن هیچ‌گونه فاصله و بریدگی زمانی نبوده، از آغاز اسلام تا به امروز مسلمانان شب‌ و روز آن را می‌خواندند، و دانشمندان روی آن بحث می‌کردند، و مفسران، فقها و متکلمان درباره مسائل آن بررسی داشتند. و به‌همین دلیل می‌گوییم دراز شدن دست تحریف به آیات و کلمات قرآن -با توجه به موقعیت و وضع خاص آن- امکان‌پذیر نبوده، کتابی نبوده است که در گوشه‌ای گذارده شود و شخص مغرض یا بی‌خبری بیاید و آهسته دستی در آن برد، بلکه کتابی بوده است که همیشه در متن زندگی مسلمانان قرار داشته و بر فراز منابر و در مساجد و در نمازها و در خانه‌ها و در محافل علمی اسلامی و در کتب مختلف همواره تلاوت می‌شده و مورد بررسی بوده است.
به هر حال درباره اهمیت قرآن و اثرش در ساختمان جامعه اسلامی و نفوذ آن در افکار و‌ اندیشه‌ها هر چه گفته شود کم است و هدف این نوشتار بررسی شاخص‌های تفسیر به‌رای و آثار و نتایج زیان‌بار آن در جامعه اسلامی است. اینک با هم آن را از نظر می‌گذرانیم.


مهم این است که بدانیم قرآن تنها کتاب تلاوت نیست، بلکه قرآن کتاب عمل است، و اهمیت تلاوت آن نیز به‌خاطر این است که مقدمه‌ای برای عمل باشد و به‌همین جهت آیات قرآن، آن‌چنان روشن و قابل فهم است که می‌تواند برای عموم طبقات راهنما و رهبر باشد. گرچه با نهایت تاسف مشاهده می‌کنیم که امروز عده‌ای تنها به آن به عنوان یک کتاب مقدس و آسمانی و قطع نظر از جنبه‌های علمی نگاه می‌کنند. در مراسم تشریفاتی آن‌ها قرآن حضور دارد، ولی در متن زندگی آنان اثری از آن نیست.
حتی جلساتی به نام قرآن تشکیل می‌شود، و روی قرائت و حتی تجوید آن وقت زیاد به عمل می‌آید، اما گویی ماورای قرائت و تجوید چیز دیگری وجود ندارد. اگر در روایاتی که در زمینه فضیلت سوره‌های قرآن آمده دقت کنیم روی محتوای سوره و جنبه‌های عملی آن کاملا تکیه شده است، مثلا می‌بینیم از امام صادق (علیه‌السّلام) در فضیلت تلاوت سوره نور چنین نقل شده: «حصنوا اموالکم و فروجکم بتلاوة سوره النور و حصنوا بها نسائکم فان من ادمن قرائتها فی کل لیلة او فی کل یوم لم یزن احد من اهل بیته ابداً، حتی یموت...؛ اموال و دامان عفت خود را با تلاوت سوره نور محفوظ دارید و همچنین به وسیله آن همسران خود را (از سقوط در دامان فساد) حفظ کنید، هرکس هر شب یا هر روز این سوره را بخواند، هیچ یک از خانواده او گرفتار بی‌عفتی نخواهد شد.»

۲.۱ - پیام‌های سوره نور

روشن است که سوره نور با بحث‌های موثری که درباره حجاب و مبارزه با چشم‌چرانی کرده، و همچنین دستورات موکدی که در زمینه ازدواج دختران و پسران و مانند اینها داده است، داروی موثری است برای مبارزه با بی‌عفتی و هم‌چنین حیف و میل اموالی که از این رهگذر به دره نیستی ریخته می‌شود. شک نیست که منظور از تلاوت این سوره در هر شب و روز و در محیط خانه و خانواده هشدارهای پی‌درپی و یادآوری‌های مکرر در زمینه‌های اجتماعی و اخلاقی است، و بنابراین افراد باید آن را بخوانند و مضمون آن را درک کنند، نه تنها تلاوت و قرائت خالی از هرگونه فهم و درک. به هرحال مدارک فراوانی در دست داریم -و احتیاج به مدرک هم ندارد- که مسلمانان وظیفه دارند قرآن را با نهایت دقت و به‌طور صحیح بخوانند، ولی خواندنی که مقدمه عمل و سازنده بوده باشد، البته مفهوم این سخن این نیست که ما اگر قرآن را نفهمیم تلاوت نکنیم (آنچنان که بعضی تصور کرده‌اند) بلکه منظور آن است که آن را بخوانیم و همین خواندن اخطاری باشد برای یادگرفتن مفهوم آن، زیرا هر زمان آن را می‌خوانیم به یاد این مطلب می‌افتیم که باید برویم و معنای آن را یاد بگیریم.


احادیث فراوانی در زمینه تفسیر قرآن و شرح نکات آن از پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ائمه اهل بیت (علیهم‌السّلام) به ما رسیده است، که به ما امکان می‌دهد از قرآن بیش‌تر بفهمیم و از این اقیانوس بی‌کرانه بهره بیش‌تری برداریم. ولی هیچ‌کس از مسلمانان در این موضوع تردید ندارد، که هر حدیثی برخلاف آیات قرآن برسد، مجعول است، و باید آن را کنار گذاشت. روایات زیادی در این زمینه وارد شده که به ما هشدار می‌دهد بعضی از بداندیشان و مخالفان نهضت اسلام چون نمی‌توانستند در آیات قرآن دست ببرند، و به‌زودی رسوا می‌شدند، با جعل پاره‌ای از احادیث و مطالبی بر ضد قرآن می‌خواستند افکار مسلمانان را منحرف سازند. ولی پیشوایان اسلام به موقع مسلمانان را آگاه ساختند، تا تحت تاثیر این‌گونه احادیث مجعول قرار نگیرند، بلکه در اسناد حدیث به‌دقت بیندیشند و احادیث معتبر را که همیشه در مسیر اهداف قرآن پیاده می‌شود از احادیث ساختگی جدا سازند. حتی یکی از طرق شناسایی احادیث معتبر آن است که آن‌ها را عرضه بر قرآن بداریم، آنچه موافق قرآن است بگیریم، و آنچه مخالف است کنار بگذاریم.


قبل از آن که وارد توضیح معنای «تفسیر به‌رای» شویم، اجازه بدهیم روایاتی که در مذمت از این کار وارد شده است را نقل کنیم. در روایات ما و روایاتی که از طرف اهل سنت وارد شده، شدیدا از مسئله «تفسیر به‌رای» نکوهش و مذمت گردیده، تا آن جا که گاهی در ردیف کفر و رها ساختن قرآن مجید معرفی شده است. در اینجا نخست قسمتی از روایاتی که از طرف اهل بیت (علیهم‌السّلام) در این زمینه وارد شده می‌آوریم و سپس به روایات اهل سنت مراجعه می‌کنیم:

۴.۱ - روایت اول

صدوق در کتاب امالی و عیون اخبارالرضا از امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) نقل می‌کند: «قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال الله جل جلاله ما آمن بی من فسر برایه کلامی و ما عرفنی من شبهنی بخلقی؛ پیامبر فرمود: خداوند جل جلاله چنین می‌فرماید: آن‌کس که سخن مرا به رای خود تفسیر کند، به من ایمان نیاورده و کسی که مرا به مخلوقاتم تشبیه کند، مرا نشناخته است».

۴.۲ - روایت دوم

صدوق در کتاب توحید از امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) نقل می‌کند که فرمود: «فایاک ان تفسر القرآن برایک: پرهیز از این که کلام خدا را با رای خود تفسیر کنی».

۴.۳ - روایت سوم

صدوق در خصال از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند که فرمود: «انما اتخوف علی امتی من بعدی ثلاث خلال (خصال)، ان یتاولوا القرآن علی غیر تاویله، و یتبعوا زله العالم، او یظهر فیهم المال حتی یطغوا او یبطروا: درباره امتم بعد از خودم از سه چیز بیمناکم: نخست این که قرآن را بر غیر معنایش تاویل و تفسیر کنند، و دیگر این که از لغزش دانشمندان پیروی کنند و سوم این که اموال و ثروت‌هایی در آن‌ها پیدا شود که سبب طغیان و سرکشی آنان گردد» (و خدا را فراموش کند).

۴.۴ - روایت چهارم

در تفسیر عیاشی از امام صادق (علیه‌السّلام) چنین نقل شده است که فرموده‌اند: «من حکم برایه بین اثنین فقد کفر، و من فسر برایه آیه من کتاب الله فقد کفر: هرکس به رای خود (بدون در نظر گرفتن حکم خدا) میان دو نفر قضاوت کند کافر شده است، و کسی که آیه‌ای از قرآن را به رای خود تفسیر کند، کافر است».

۴.۵ - روایت پنجم

و نیز در تفسیر عیاشی از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل شده است که «من فسر القرآن برایه ان اصاب لم یوجر و ان اخطا فهو ابعد من السماء: کسی که قرآن را به رای خود تفسیر کند، اگر (تصادفا) مطابق واقع شود اجر و پاداشی نخواهد داشت و اگر خطا کند آنچنان سقوط می‌کند که گویی از آسمان به زمین افتاده است».

۴.۶ - روایت ششم

مرحوم شهید در کتاب «مینه المرید» از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنین نقل می‌کند: «من تکلم فی القرآن برایه فاصاب فقد اخطا: کسی که درباره قرآن به رای خود سخن گوید اگر (تصادفا) به واقع هم برسد به خطا رفته است»

۴.۷ - روایت هفتم

و نیز از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند: «اکثر ما اخاف علی امتی من بعدی من رجل یناول القرآن یضعه علی غیر مواضعه: بیش‌ترین چیزی که بر امتم پس از خودم می‌ترسم این است که کسی قرآن را بگیرد و نادرست تفسیر کند».

۴.۸ - روایت هشتم

در نهج‌البلاغه از امام امیرمومنان علی (علیه‌السّلام) چنین می‌خوانیم: «و آخر قد تسمی عالما و لیس به فاقتبس جهائل من جهال و اضالیل من ضلال و نصب للناس اشراکا من حبائل غرور و قول زور، قد حمل الکتاب علی آرائه و عطف الحق علی اهوائه...: گروهی از گمراهان چنین هستند که نام عالم بر خود گذاشته‌اند، در حالی که چنین نیستند، نادانی‌هایی را از افراد نادان گرفته، و گمراهی‌هایی را از گمراهان، و بر سر راه مردم دام‌هایی از مکر و فریب و گفتار باطل نهاده، قرآن را بر آرای خود تطبیق می‌دهند و حق را مطابق میل خود تفسیر می‌کنند».

۴.۹ - روایت نهم

و نیز در نهج‌البلاغه می‌خوانیم: «یعطفوا الهوی علی الهدی اذا عطفوا الهوی علی الهدی و یعطفوا الرای علی القرآن اذا عطفوا القرآن علی الرای: (افراد با ایمان آن‌ها هستند که در دوران‌های تاریک) امیال خود را عطف بر هدایت می‌کنند (و تحت‌الشعاع آن قرار می‌دهند) هنگامی که (گمراهان) هدایت را به میل خود تفسیر کنند، و رای خود را تابع قرآن قرار می‌دهند به هنگامی که منحرفان قرآن را تابع رای خود قرار دهند».

۴.۱۰ - روایت دهم

مرحوم صدوق در گفتار «غنیه» از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند که در ضمن حدیث مفصلی فرمود: «من فسر القرآن برایه فقد افتری علی الله الکذب» کسی که قرآن را به رای خود تفسیر کند بر خدا دروغ بسته است».
این خود قسمتی از روایاتی که در منابع معروف، شیعه در زمینه نکوهش از «تفسیر به‌رای» آمده است.

۴.۱۱ - روایات اهل سنت

در روایات اهل تسنن نیز در زمینه ممنوع بودن تفسیر به رای روایات قابل ملاحظه‌ای می‌خوانیم. از جمله این که «ترمذی» محدث معروف اهل سنت از «ابن عباس» چنین نقل می‌کند که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «من قال فی القرآن برایه فلیتبوا مقعده من النار» آن‌کس که در قرآن با رای خود سخن گوید جایگاه خود را در آتش دوزخ انتخاب کند.»
و نیز «تفسیر قرطبی» و کتاب «کنزالعمال» و «سنن ترمذی» از جندب نقل شده که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «من قال فی القرآن برایه فاصاب فقدا اخطا اگر کسی با رای و نظر شخصی خود در قرآن چیزی بگوید و تصادفاً مطابق واقع از آب درآید باز هم خطا کرده است». (زیرا از طریق غلط و نامشروعی تصادفاً به واقعیت رسیده است).


«تفسیر» در اصل لغت چنان‌که در کتاب «قاموس» آمده است به معنای «آشکار کردن و پرده برداشتن» است، و لذا به چیزهایی که طبیب از بررسی و با تجزیه آن به حالات درونی بیمار پی‌می‌برد «تفسره» گفته می‌شود گاهی به تعبیر خواب نیز «تفسیر» اطلاق می‌گردد.
و اما «رای» چنان که از موارد استعمال آن در کتاب و سنت استفاده می‌شود، به معنای درک عقلانی نیست، بلکه یا به معنای عقیده و سلیقه شخصی است و یا به معنای گمان و پندار و تخمین است.


«راغب» در کتاب معروف خود «مفردات» می‌نویسد «رای به معنای عقیده‌ای است که از غلبه گمان پیدا می‌شود» و به هرحال منظور از «تفسیر به‌رای» که در روایات بالا آمده است یکی از دو معناست:

۶.۱ - معنای اول

هرگاه انسان عقیده‌ای برای خود اتخاذ کرده است و کوشش می‌کند شواهدی از قرآن و احادیث، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل بیت (علیهم‌السّلام) برای آن بتراشد و هرگاه در میان آن‌ها چیزی که صریحاً یا ظاهراً موافق عقیده او باشد نیابد ناچار برای رسیدن به مقصد خود آیات و روایاتی را انتخاب کرده و بدون هیچ‌گونه قرینه‌ای برخلاف مفهوم ظاهر آن تفسیر می‌کند، چنین کاری را «تفسیر» به‌رای گویند.

۶.۱.۱ - تعبیری دیگر

به تعبیر دیگر: برای فهم معنای الفاظی که در قرآن و سنت وارد شده و همچنین برای فهم معنای جمله‌بندی‌ها ضوابطی در ادبیات عرب و در کتب لغت و صرف و نحو وجود دارد که انسان باید با توجه به این ضوابط و با آنچه متون معتبر لغت، و قواعد ثابت ادبیات هر زبان، و همچنین موارد استعمال لغات و جمله‌ها ایجاب می‌کند، عبارات و کلمات را معنا کند. تنها در صورتی می‌توان از معانی حقیقی الفاظ و قواعد ادبی عدول کرد، که قرینه روشنی از عقل یا دلایل دیگر وجود داشته باشد.
به عبارت دیگر: حمل الفاظ بر معنای «مجازی» یا «کتابی» دلیل و قرینه روشن می‌خواهد، و بدون آن مجاز نیست.

۶.۱.۲ - وجود معنای اول در عرف

این موضوع، اختصاصی به جمله‌ها و الفاظ قرآن و حدیث ندارد. در تمام قراردادها، عهدنامه‌ها، پیمان‌ها، وصیت‌نامه‌ها، و خلاصه هرگونه نوشته و کتاب و همچنین سخنرانی‌ها، همین قانون حکومت می‌کند.
مثلا اگر در وصیت‌نامه‌ای بخوانیم که شخصی وصیت کرده فلان مال از اموالش را به فرزندانش بدهند منظور از فرزندان، همان فرزندانی است که از او متولد شده و نمی‌توان آن را به شاگردانش که فرزندهای معنوی او هستند، تعمیم داد، مگر این که قرینه روشنی در دست باشد و یا اگر در قراردادی نوشته شده است باید فلان برنامه مثلا تا اول خرداد ماه انجام پذیرد، حتماً منظور اول خرداد ماه همان سال است، نه خرداد چند سال دیگر و یا این که اگر نوشته شده باشد که فلان آقا باید نظارت بر این کار کند، ظاهر آن این است که خود او نظارت کند، نه هر کسی که پایه معلوماتش به‌اندازه اوست.

۶.۱.۳ - بطلان تحمیل افکار

همچنین هنگامی که در قرآن مجید می‌خوانیم: باید زن و مرد زناکار را هر کدام یک صد تازیانه زد، مفهوم آن طبق ضوابط لغت و ادبیات عرب این است که واقعا با همین تازیانه‌های معمولی آن‌ها را مجازات کنیم، نه این که مثلا با شلاق و تازیانه سرزنش و ملامت، کیفر داده شوند و یا اگر قرآن و سنت می‌گویند با شرایط خاص و حساب شده‌ای باید دست دزد را قطع کرد، مفهومش این نیست که کاری کنیم که از دزدی دست بردارد و مثلا با پی‌جویی از عوامل دزدی و از بین بردن آن دست او عملا از دزدی کوتاه گردد، البته این کار باید بشود و باید عوامل دزدی در اجتماع از میان برود، ولی آیه فوق به این معنا نیست! آری همان‌طور که گفتیم اگر قرائنی از عقل و نقل در میان باشد که به روشنی معنای مجازی یا کنایی را اثبات کند، باید دست از ظاهر الفاظ برداشته و بر طبق آن گام برداریم. مثلا در قرآن مجید می‌خوانیم: (یدالله فوق ایدیهم) دست خدا بالای دست‌های آن‌ها است در حالی که دلایل عقلی و نقلی به ما می‌گوید نه خدا جسم است و نه دست دارد و اگر جسم بود حتما مخلوق بود نه خالق، ممکن‌الوجود، بود نه واجب‌الوجود، آفریده شده بود نه آفریدگار، بنابراین با وجود چنین قرائن قطعی می‌فهمیم که منظور از دست، در آیه فوق قدرت و توانایی است، زیرا دست معمولا مظهر قدرت انسان است، پس معنای آیه چنین می‌شود قدرت خدا مافوق قدرت‌های آن‌هاست و باز به تعبیر دیگر: تفسیر به‌رای این است که پی فهم معنای آیه و حدیث و به‌طور کلی عبارت نباشیم، بلکه درصدد تحمیل فکر خود بر آیه و حدیث باشیم.

۶.۲ - معنای دوم

یکی دیگر از معانی تفسیر به‌رای این است که مفهوم جمله‌ای را آن‌چنان که قواعد ادبی و لغت اقتضا می‌کند، بپذیریم ولی در تطبیق آن بر مصادیق، مرتکب تحریف شویم، و چیزی را که مصداق آن نیست، بر طبق سلیقه شخصی خود، مصداق آن قرار دهیم. مثلا در تواریخ و کتب حدیث می‌خوانیم هنگامی که عمار یاسر در روز جنگ صفین به دست لشکریان معاویه شربت شهادت نوشید، به او گفتند از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده است که به عمار فرمود: «یا عمار تقتلک الفئه الباغیه؛ یعنی تو را یک جمعیت ستم‌گر خواهند کشت» و این دلیل بر این است که تو و لشکرت بر مسیر باطل قرار دارید.
معاویه که نمی‌توانست اصل وجود حدیث مزبور و مفهوم آن را انکار کند، برای تبرئه خویشتن به سراغ تفسیر به‌رای رفت و گفت این سخن حق است که عمار را جمعیت ستم‌گر خواهند کشت، ولی آیا قاتل عمار ماییم؟ یا علی که او را به میدان نبرد دعوت کرده است؟ در حقیقت او سبب شده که عمار به دست ما کشته شود! و با این منطق واهی و مضحک می‌خواست خود را در برابر چنین دلیل کوبنده و دندان‌شکنی تبرئه کند.
خلاصه این که تفسیر به‌رای در نوع اول با دگرگون ساختن مفاهیم کلمات و جمله‌ها انجام می‌شود و اما در این قسم با دگرگون ساختن موارد و مصادیق کلمات و جمله‌ها حاصل می‌گردد.


اکنون که معنای «تفسیر به‌رای» را دانستیم بد نیست نتایج سوء آن را نیز کمی بررسی کنیم. تفسیر به رای نه تنها به حکم روایات اسلامی ممنوع است، بلکه عقل و خرد نیز گواهی بر زشتی آن می‌دهد. اگر بنا شود هرکس مطابق سلیقه و فکر خود مطلبی بیندیشد سپس الفاظ قرآن و سنت را بدون در نظر گرفتن قواعد ادبی، و ضوابط لغت آن تفسیر کند، هرج و مرج شدیدی در فهم معانی آیات قرآنی و سنت واقع می‌شود، و در این موقع آیات و کلماتی که می‌باید رهبری فکری انسان‌ها را به دست گیرد، عملا به صورت پیرو و وابسته و تابع درمی‌آید، و به جای این که روشن‌گر جامعه‌ها گردد، پشتیبان انحرافات فکری و اخلاقی خواهد شد و به‌جای این‌که عامل وحدت شود، وسیله‌ای برای نفاق و پراکندگی می‌گردد! هر کس از گوشه‌ای برمی‌خیزد و با فکر نارسایش ادعایی می‌کند سپس برای توجیه ادعاهای بی‌اساس خود آیات قرآن و روایاتی از پیشوایان بزرگ اسلام را مطرح کرده، و آن‌ها را به وسیله تفسیر به‌رای بر مقصود خود تطبیق می‌دهد، و مایه گمراهی افراد بی‌خبر می‌گردد، حتی گاهی ممکن است یک آیه یا یک روایت معین را دو مدعی دروغین بر دو مطلب متضاد حمل کنند، در حالی که مفهوم اصلی آن، نه این است و نه آن. خلاصه زیان‌ها و عواقب شوم رواج تفسیر به‌رای در میان یک جمعیت به قدری زیاد است که می‌توان آن را از خطرناک‌ترین کارها دانست. این موضوع چنان‌که گفتیم منحصر به آیات قرآن و روایات نیست، بلکه اگر این در گشوده شود تمام الفاظ و قوانین دنیا ارزش خود را از دست خواهند داد، و هر شخص فاسد و مفسد و یا نادانی آن‌ها را به سود خود تفسیر و تاویل خواهد کرد. به‌همین دلیل مسئله تفسیر به‌رای در میان مذاهب باطل و مدعیان دروغین رواج کامل دارد، بلکه سرمایه اصلی آن‌ها را تشکیل می‌دهد. یک مطالعه اجمالی در کتاب‌های «فرقه ضاله» و جمعی از متصوفه، و ماتریالیست‌هایی که در زیر نقاب مذهبی سعی دارند اهداف مادی خود را پیاده کنند، ما را به این حقیقت کاملا آشنا می‌سازد که چگونه تفسیر به‌رای دستاویزی برای همه آن‌ها شده است. تاکید و اهمیت زیادی که در روایت اسلامی روی این مسئله دیده می‌شود تا آن جا که «تفسیر به‌رای را مایه سقوط از اوج آسمان سعادت»، و یا «مایه سقوط در آتش دوزخ» معرفی کرده‌اند همه به خاطر همین موضوع است.

۷.۱ - خلاصه زیان‌های تفسیر به‌رای

به طور خلاصه تفسیر به‌رای، زیان‌های زیر را که هر یک از دیگری خطرناک‌تر است در بردارد:
۱. ایجاد هرج و مرج در فهم آیات و احادیث ۲. تبدیل برنامه‌های سعادت عمومی به برنامه‌های سودجویی شخصی ۳. تبدیل وسیله اصلاح اشتباهات فکری مردم به عاملی برای تشدید اشتباهات ۴. فراهم نمودن دستاویزی برای افراد گمراه و گمراه‌کننده ۵. تولید نفاق، اختلاف، و دامن زدن به سلیقه‌های شخصی و فکرهای انفرادی ۶. فرود آمدن کتاب و سنت از مقام رهبری و قرار گرفتن در مقابل یک پیرو ۷. از میان رفتن ارزش‌های اصیل کتاب و سنت و از بین رفتن محتوای واقعی آن‌ها ۸. تطبیق قوانین آسمانی بر خواسته‌های انحرافی محیط‌های آلوده و تغییر و تبدیل مفاهیم آن‌ها با دگرگون شدن این محیط‌ها ۹. از ارزش افتادن احادیث صحیح و جان گرفتن احادیث مجعول به‌خاطر این‌که گاهی دسته دوم آمادگی بیش‌تری برای تفسیر به‌رای دارند ۱۰. سقوط مفاهیم نامحدود ابدی و جاودانی و تبدیل شدن آن‌ها به مفاهیم مبتذل و قرار گرفتن آن‌ها در قالب‌های محدود و نارسای افکار انسان‌های کوتاه فکر و به هر حال هر قدر درباره ضررهای تفسیر به‌رای و تحمیل سلیقه‌ها و افکار شخصی بر الفاظ کتاب و سنت و آیات الهی و اخبار پیشوایان اسلام دقت کنیم زیان‌های تازه‌ای برای آن‌ها کشف می‌شود که ما را به عمق تاکیداتی که در روایات اسلامی در زمینه اجتناب و دوری از این موضوع شده است آشناتر می‌سازد. اینجاست که بار دیگر به یاد گفتار امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) در نهج‌البلاغه می‌افتیم که از ورای اعصار و قرن فریاد می‌زند که: «گروهی از گمراهان نام عالم برخود گذاشته‌اند در حالی که چنین نیستند، نادانی‌هایی را از افراد نادان گرفته و گمراهی‌هایی را از گمراهان، و بر سر راه مردم دام‌هایی از مکر و فریب و گفتار باطل نهاده، قرآن را بر آرای خود تطبیق دهند و حق را مطابق میل خود تفسیر می‌کنند». «افراد با ایمان آن‌ها هستند که در دوران‌های تاریک، امیال خود را عطف بر هدایت می‌کنند (و تحت الشعاع آن قرار می‌گیرند) هنگامی که (گمراهان) هدایت را به میل خود تفسیر می‌کنند، و رای خود را بر قرآن عطف می‌کنند به هنگامی که (منحرفان) قرآن را بر رای خود تطبیق نمایند».


گاهی بعضی از کوته‌بینان چنین می‌پندارند، که تفسیر به‌رای همان تفسیر به عقل است در حالی که از آنچه قبلا گفتیم به خوبی آشکار شد که منظور از تفسیر به‌رای این نیست که انسان از قرائن عقلی در فهم آیات و روایات استمداد جوید، بلکه منظور آن است که سلیقه‌های شخصی و پندارها و اوهام خود را بر آیات و روایات تحمیل کند، و الفاظ و جمله‌هایی که از نظر قواعد ادبی و مفهوم لغوی اصلا تاب معنایی را ندارد، بر آن معنا حمل کند، و قرآن و سنت را تابع فکر خود سازد، نه فکر خود را تابع قرآن و سنت. اما منظور از تفسیر به عقل آن است که ما از قرائن روشن عقلی که مورد قبول همه خردمندان برای فهم معانی الفاظ و جمله‌ها از جمله قرآن و حدیث است استمداد جوییم، مثلا هنگامی که گفته می‌شود (یدالله فوق ایدیهم) دست خدا بالای دست‌های آن‌هاست (چنان‌که سابقا هم اشاره کردیم) عقل در اینجا می‌گوید مسلما منظور از دست خدا عضو خاصی که دارای پنج انگشت است، نیست. زیرا خداوند اصولا جسم نیست، هر جسمی محدود است و فناپذیر، خداوند نامحدود است و فناناپذیر و ازلی و ابدی بلکه منظور از آن قدرت خداست که مافوق همه قدرت‌هاست، و اطلاق دست بر قدرت، جنبه کنایه دارد، زیرا معمولا قدرت انسان از طریق دست او عملی می‌شود و در آن متمرکز است و یا هنگامی که صفت «سمیع» و «بصیر» (بینا و شنوا) بر خداوند اطلاق می‌شود عقل می‌گوید منظور این نیست که خدا دارای چشم و گوش است همانند ما، بلکه منظور این است که او با علم وسیع و بی‌انتهای خود از همه صداها با خبر، و از همه مناظر آگاه و در همه جا حضور دارد. هر جا سخن از تفسیر به عقل در میان آید منظور این‌گونه تفسیرهاست، نه مطالب تحمیلی و سلیقه‌های شخصی و افکار علیل و پندارهای بی‌اساس.


نمونه‌هایی از تفسیر به‌رای در گفته‌های دیروز و امروز در این مجال در ذیل گفتار ارائه می‌گردد.

۹.۱ - تفسیر به‌رای در میان صوفیه

کسانی که با کتب صوفیه آشنا هستند، به خوبی می‌دانند، که مساله تفسیر به‌رای در میان آن‌ها یکی از شایع‌ترین کارهاست و اصولا توجیه عقاید متصوفه بدون استمداد از تفسیر به‌رای امکان‌پذیر نیست، آن‌ها آزادی بی‌حسابی برای خود در تفسیر معانی الفاظ قائلند، و بسیاری از الفاظ را بدون هیچ قرینه‌ای بر معنای مجازی یا کنایی حمل می‌کنند و گاهی آن‌چنان این کنایات و مجازات از مفهوم لفظ دور است که انسان را غرق در تعجب می‌کند.
به این ترتیب هر یک از فرق آن‌ها می‌توانند مطابق میل و ذوق خود مفاهیم اسلامی را تعبیر و تفسیر کنند، هرچند این تفسیرها باهم ضد و نقیض باشد.
همان‌طور که اشاره کردیم، نمی‌خواهیم در اینجا نمونه‌های زیادی ذکر کنیم، زیرا سخن بسیار به درازا می‌کشد، در هر قسمت تنها به ذکر چند نمونه قناعت می‌کنیم:

۹.۱.۱ - نمونه اول از تصوف

«محی‌الدین عربی» که از معاریف صوفیه است، در کتاب «فصوص الحکم» در «فص‌ هارونی» چنین می‌گوید: «فکان عتب موسی اخاه هارون لما وقع فی انکاره و عدم اتساعه فان العارف من یری الحق فی کل شیء؛ بل یراه عین کل شیء. اعتراض و سرزنش موسی نسبت به برادرش‌ هارون این بود که چرا با پرستش گوساله مخالفت کرد و روح او وسعت این امر را نداشت زیرا عارف کسی است که حق را در همه‌چیز ببیند، بلکه عین همه‌چیز ببیند»؟!!
و به دنبال این سخن اضافه می‌کند که «اعتراض موسی به سامری نیز به خاطر این بود که خدا را منحصر در صورت گوساله کرده بود» (وگرنه اگر پرستش گوساله به عنوان جزئی از کل جهان آفرینش باشد روی عقیده وحدت وجود که اعتقاد بسیاری از متصوفه است مانعی ندارد).
[۲۳] ابن عربی، اکبر، فصوص الحکم، چاپ بیروت با تعلیمات ابی العلاء عفیفی. ج۱، ص۲۹۱.


۹.۱.۲ - نمونه دوم از تصوف

در تفسیر «غرائب القرآن» «نظام الدین نیشابوری» بعد از ذکر تفسیر هر قسمت از آیات، بحثی تحت عنوان «تاویل» می‌بینیم که روشن‌ترین مصداق تفسیر به‌رای است مثلا در ذیل آیات مربوط به مبارزه موسی با ساحران می‌گوید: «منظور از اژدها (ثعبان) در این داستان همان اژدهای نفس است، زیرا هر چیز را به خود اضافه کنی و محل حاجات خویش قرار دهی اژدهاست همان‌طور که موسی عصا را به خود اضافه کرد و گفت: «هی عصای؛ این عصای من است» و لذا به او گفته شد، «القاها یا موسی؛ این عصای نفس را بیفکن».
منظور از «ید بیضا» (روشنی دست موسی) این است که دست‌ها قبل از آن‌که به اشیای مادی و دنیوی تماس پیدا کند، پاک و نورانی و روحانی است... و معنای «یرید ان یخرجکم من ارضکم؛ موسی می‌خواهد شما را از سرزمین خود بیرون براند» این است که می‌خواست آن‌ها را از سرزمین بشر مادی به نور روحانیت بیرون کند و به همین ترتیب آیات را تاویل می‌کند تا به مساله تهدید ساحران از طرف فرعون با جمله (ولا صلبنکم فی جذوع النخل) می‌رسد می‌گوید: مفهوم آن این است که شما را بر شاخه‌های تعلقات و پیوندهای دنیا و زر و زیور آن گرفتار می‌سازم...!

۹.۱.۳ - نمونه سوم از تصوف

و نیز در تفسیر آیات مربوط به ابراهیم (علیه‌السّلام) و مشاهده نمونه‌ای از معاد می‌نویسد: «خداوند خلیلش ابراهیم را دستور داد که طاوس بخل، و کلاغ حرص، و کرکس غضب، و خروس شهوت را سر ببرد، هنگامی که او با کارد صدق این پرندگان را سر برید و آثار آن‌ها از وجود او بریده شد، وسیله‌ای برای گناه و دری به سوی آتش در وجود او باقی نماند، و لذا آتش به او سرد و سالم شد... و منظور از جبال و کوه‌هایی که ابراهیم اجزای آن طیور را بر آن قرار داد، کوه‌های چهارگانه‌ای است که: «جبل الانسان علیها؛ یعنی انسان بر آن سرشته شده است» نخست روح نباتی و سپس روح حیوانی و طبیعی و انسانی است.»
مطالعه این تفسیر (بخش تاویلاتش) انسان را در عالمی از رؤیا و پندار و خیالات بی‌قید و شرط فرو می‌برد، و گاهی بی‌اختیار انسان می‌خندد، و گاهی از این‌گونه تفسیر به رای‌های بی‌پـایه متاسف می‌شود!

۹.۲ - تفسیر به‌رای میان کمونیسم‌زده‌ها

اخیراً جمعی از کم‌مایه‌ها که باغ سبز بهشت خیالی کمونیسم جلب توجه آن‌ها را کرده و بر اثر عدم اطلاع کافی از مبانی اسلامی از یک‌سو، و از مبانی کمونیسم از سوی دیگر، چنان تحت تاثیر عقاید چپی قرار گرفته‌اند که می‌خواهند آن را بر مفاهیم اسلامی نیز تحمیل کنند، هرچند ناسازگار و بی‌تناسب باشد.

۹.۳ - نمونه‌های نظرات آن‌ها

کار تفسیر به‌رای در میان آن‌ها گاهی به جاهای رسوا و مضحکی کشیده است که نمونه‌هایی از آن را ذیلا از نظر شما می‌گذرانیم:

۹.۳.۱ - مصداق اول

یکی از کمونیسم‌زده‌های بی‌پایه در ترجمه سوره «الناس» چنین می‌نویسد: «بگو پناه می‌برم به سررشته دار مردمان» «زمامدار مردمان» «ایده آل مردمان» «از شر افسون نظام افسونگر خود ناپیدا» «که همی در سینه مردمان می‌دمد» همان‌طور که ملاحظه می‌کنید «اله» را که طبق همه کتب تفسیر و لغت به معنای «معبود» آمده به معنای ایده آل گرفته است.
و وسوسه‌گر را منحصر در نظامات (سرمایه‌داری) افسون‌گر و جن را به معنای ناپیدا بودن فعالیت‌های نظام سرمایه‌داری شمرده است، یعنی درست تصمیم خود را درباره دفاع از کمونیسم قبلا گرفته و آیاتی که هیچ تناسب با آن ندارد بر آن تطبیق کرده است.

۹.۳.۲ - مصداق دوم

در ترجمه سوره «فلق» می‌گوید: «بگو پناه می‌برم به (نوزایی قوانین)، سررشته دارسپیده دمان» «سپیده دمان انقلاب» «سپیده دمان سیاهی شکاف تاریکی‌شکن، اغواشکن، تزویرشکن، اوهام‌شکن خرافه‌شکن، بی‌دادشکن».
«از شر آنچه کهنه شده است... و از شر هر نظام سیاهی که فضای هستی انسان‌ها را فراگیرد» «و از شر قدرت‌های افسون‌گر و دمنده در گره‌های اراده خلق‌ها، با وسائل تبلیغی، رسانه‌های گروهی...» انسان هنگامی که این ترجمه یا تفسیر غریب و عجیب را می‌بیند، بی‌اختیار به یاد نوشته‌های کسروی می‌افتد.
«فلق را که به معنای نور شکافنده سپیده صبح می‌باشد، که از مظاهر پرشکوه آفرینش و از نشانه‌های قدرت پروردگار است به معنای سپیده دم انقلاب! تفسیر کردن و به‌دنبال آن بشکن بشکن به راه‌انداختن، «و من شر ما خلق» که به معنای «از شر مخلوقات می‌باشد»، تطبیق بر کهنه‌ها دادن بی‌خبر از این‌که نه چنان است که هر طرح نوی افتخار آفرین و سعادت‌بخش باشد، و نه هر حقیقت دیرپا و کهنی دور ریختنی که مفاهیمی همچون عدالت، آزادی، خداپرستی، پاکی، درست‌کاری، از کهن‌ترین مفاهیم و از عالی‌ترین مسائل سازنده انسانی است و همچنین «نفاثات فی العقد» را در مفهومی که از نظر لغت و تفسیر و ادب عربی با آن سازگار نیست محدود ساختن، کاری جز بازی با الفاظ و هوس‌های خویش را به عنوان تفسیر قرآن معرفی کردن، نمی‌باشد.

۹.۳.۳ - مصداق سوم

عجیب‌تر این‌که آیه (یوم لابیع فیه و لا خلال): «روزی که نه خرید و فروشی در آن است و نه دوستی و رفاقت ثمر می‌بخشد -روز رستاخیز-» را به معنای روزگاری که در آن مبادله نیست و نه شکاف طبقاتی (یعنی روزی که مارکسیسم بر جامعه بشری سایه بیفکند) تفسیر کرده است.
کسی که کم‌ترین آشنایی با سایر آیات قرآن داشته باشد و تعبیرات فراوانی که در خلال آیات درباره روز قیامت و رستاخیز در آن‌ها وارد شده، کنار هم بچیند، هرگز تردید به خود راه نخواهد داد که آیه فوق از آن روز سخن می‌گوید و نه روز دیگر.
جالب این که نویسنده مزبور حتی این مقدار به خود زحمت نداده که آغاز آیه را بنگرد تا چه رسد به سایر آیات قرآن. زیرا در آغاز آیه چنین می‌خوانیم: «قل لعبادی الذین آمنوا یقیموا الصلاه و ینفقوا مما رزقناهم سرا و علانیه من قبل ان یاتی یوم لابیع فیه و لا خلال: به بندگان با ایمانم بگو! که از آن چه به آن‌ها روزی داده‌ایم آشکارا و پنهان در راه خدا انفاق کنند، پیش از آن که روزی فرا برسد که در آن روز، نه معامله‌ای در کار است و نه دوستی و رفاقت، سودی دارد).
می‌دانیم طرفداران مکتب کمونیسم هرگونه انفاق و بخشش و تلاش‌های اصلاح‌گرانه برای کم کردن فاصله طبقاتی را محکوم می‌کنند. زیرا معتقدند که انقلاب را به عقب می‌اندازد، به عکس توصیه می‌کنند که از هرگونه تلاش اصلاحی در این شکل خودداری شود، تا جامعه زودتر به مرحله انفجار و تبدیل کمیت به کیفیت که یکی از اصول «دیالکتیک» است، برسد.

۹.۳.۳.۱ - انکار معاد

از تفسیری که در بالا از این کمونیسم زده می‌خوانیم، به خوبی بوی انکار معاد استشمام می‌شود، گویی معاد را که آخرین مرحله سیر تکاملی انسان است و در جهانی بسیار وسیع‌تر که دنیای ما در برابر آن همچون دنیای جنین مادر در برابر این دنیاست، صورت می‌گیرد، همان انقلاب کمونیستی و جان کندن از صبح تا به شب برای یک لقمه نان، آن هم در زنجیر اسارت و بردگی و خفقان دانسته است.
این‌گونه بازی با الفاظ و تحریف و مسخ حقایق حتی در میان دشمنان اسلام هم کم‌تر دیده شده است.
مضحک‌تر این که «انفاق» را در جایی دیگر به معنای «پرکردن خلا» که با هیچ یک از موازین ادب عربی سازگار نیست، گرفته و عجیب این که اگر همان تفسیر را بخواهیم در آیه فوق به کار بریم مفهوم آیه چنین می‌شود: «خلاها را پر کنید قبل از آن که خلاها پر شود».
به علاوه اگر منظور چنین باشد باید گفته شود: «انفقوا... حتی یاتی یوم لابیع فیه و لا خلال، خلاها را پر کنید تا روزی فرا رسد که تساوی کامل در سلب مالکیت شود»!

۹.۳.۴ - مصداق چهارم

جالب‌تر این که آیه‌ای را که خود نازل کرده است و در قرآن به این شکل وجود ندارد بر مقصد خود تطبیق نموده، می‌گوید: «منظور از «فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته) این است روزی که خدا -و خلق- القائات شیطان را سرشکند و قوانین خود پرداخته تکامل را حاکمیت بخشد و منظور او از این جمله به قرینه جمله‌های بعد همان روز حکومت نظامی کمونیستی است درحالی که در قرآن مجید آیه چنین است: (و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لانبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته و الله علیم حکیم).
همان‌طور که ملاحظه می‌کنید در آیه کلمه «یوم» وجود ندارد و پیوندی با روز رستاخیز نیز در آن نیست. و خلاصه کتاب مزبور مملو است از تفسیر به‌رای‌های رسوا و زننده که گاهی انسان از خواندن آن متاسف می‌شود و گاهی می‌خندد که چگونه یک انسان ممکن است محتویات پوچ ذهنی خود را بر آیات قرآن بدون هیچ تناسب لفظی و معنوی تحمیل کند نه تنها برای خودش (که آن هم جرم است و ظلم بر خویشتن) بلکه برای دیگران نیز نشر دهد. و از آن‌جا که به روشنی دیده می‌شود وجود مسائلی همانند تجارت، مضاربه، مزارعه، مساقات، ارث و مانند آن در متون اسلامی اعم از قرآن و کتب حدیث و فقه دلیل بر قبول اصل مالکیت شخصی (البته به‌طور محدود و مشروط با شرایطی که در کتب فقه اسلامی آمده است) با کمال وضوح کمونیسم و مارکسیسم را نفی می‌کند، به انکار آن‌ها برخاسته و با کمال وقاحت آن را محدود به زمان خاصی پیش از انقلاب کمونیستی) کرده است که مفهومش منحصر ساختن اسلام به دوره معینی از تاریخ و انکار آن در اعصار دیگر است. ولی آیا هیچ کس که مختصر آشنایی با قرآن و سنت و فقه اسلامی دارد، می‌تواند این‌گونه مسائل بدیهی را انکار کند؟ و مفهوم آیات و روایات متواتره را محدود به زمان معینی نماید؟ آیا کم‌ترین قرینه‌ای برای این مطلب در این همه آیات و روایات وجود دارد؟... مسلما نه، آیا شرافت‌مندانه‌تر این نیست که اگر کسی مکتبی را پذیرفته است، صریحا از آن طرفداری کند بدون این که مکتبی را که بر ضد آن است، با این تفسیرات واهی بر آن تطبیق نماید؟ آیا این یک نوع حمایت ریاکارانه از آن مکتب مورد علاقه‌اش و طرفداری منافقانه از مکتب دوم نیست؟

۹.۴ - تفسیر به‌رای در میان فرق ضاله

در مسئله تفسیر به‌رای دست بسیاری از هم‌فکران خود را بسته‌اند، نیز موارد فراوانی از قرآن و سنت را بر طبق امیال و هوس‌ها و افکار خود تفسیر کرده‌اند، که ذکر همه آن‌ها نه لزومی دارد نه شناخت تازه‌ای از آن‌ها به ما می‌دهد. زیرا خوشبختانه در سال‌های اخیر چهره استعماری این فرقه برای همگان تقریبا روشن شده است و واضح است که برای این‌گونه افراد که آلت دست بیگانگان و دشمنان اسلام هستند، تفسیر به‌رای وسیله بسیار موثری است.

۹.۵ - نمونه‌هایی از بهائیان

به عنوان نمونه دو مورد را یادآور می‌شویم:

۹.۵.۱ - نمونه اول

در کتاب «ایقان» در تفسیر آیه شریفه (فلا اقسم برب المشارق و المغارب) بعد از آن که حمله به علمای تفسیر می‌کند که چرا آن را به مشرق‌ها و مغرب‌های کره زمین تطبیق کرده‌اند و پس از آن که «سماء» را به معنای آسمان دیانت تفسیر می‌کند و «شمس» و «قمر» را به معنای علوم و احکام و معارف الهی و طلوع آن‌ها را به معنای ظهور ادیان و غروب آن‌ها را به معنای ضلالت علما و نسخ شدن احکام شریعت سابق می‌گیرد می‌گوید: این است معنی آیه مبارکه (فلا اقسم برب المشارق و المغارب). «زیرا که از برای هر شمسی از این شموس مذکوره (علوم و معارف هر مذهب) محل اشراق و غروب است، و چون علمای تفسیر بر حقیقت این شمس‌های مذکوره اطلاع نیافتند، لهذا در تفسیر این آیه معطل شدند».
[۳۰] بهاءالله، علی محمد، ایقان، چاپ ۱۹۹، ص۳۱ - ۳۴.

همان‌طور که ملاحظه می‌کنید چون هدف اصلی آن‌ها این بوده راه را برای ادعای نبوت مدعیان دروغین هموار کنند، و این موضوع با خاتمیت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سازگار نبوده، ناچار دست به دامن تاویل فوق زده‌اند، تا بگویند اسلام هم طلوع و غروبی دارد، و غروب آن فرا رسیده و نوبت طلوع دیگر است.
ولی این دروغ‌پردازان لااقل توجه به این نکرده‌اند که قرآن به مشرق‌ها و مغرب‌ها، به عنوان یکی از نشانه‌های عظمت آفریدگار سوگند یاد کرده اگر منظور از «غروب» «ضلالت دانشمندان» هر مذهب بوده باشد، این موضوع نقطه درخشانی نیست که خداوند به آن قسم یاد کند. ولی در هر حال می‌دانیم که شمس و قمر و مغرب و مشرق در تمام کتب لغت و استعمالات روزمره ادبای عرب یک معنای حقیقی دارد که همان دو کوکب درخشنده آسمانی می‌باشند، و ما نمی‌توانیم بدون دلیل و قرینه آیه‌ای را که سخن از آن‌ها می‌گوید بر معنای دیگری حمل کنیم. به خصوص این که آیه مزبور و امثال آن، معنای روشنی دارد، و آن این‌که گردش کره زمین به دور آفتاب با توجه به انحنای بیست‌وسه درجه‌ای محور زمین سبب می‌شود که خورشید هر روز از سال، از نقطه‌ای طلوع و در نقطه دیگری غروب نماید، بطوری که طلوع و غروب هر روز با روز قبل متفاوت است. (این از نظر زمان) از سوی دیگر چون زمین کروی است و در عین حال به دور خود می‌چرخد هر نقطه‌ای از کره زمین برای خود مشرق و مغربی دارد (این‌هم از نظر مکان). و چون این نظام خاص و وجود مشرق‌ها و مغرب‌ها در زندگی انسان فوق‌العاده موثر است، و سرچشمه پیدایش فصول و نتایج و برکات آن‌ها می‌گردد، خداوند در قرآن مجید به عنوان نشانه‌هایی از عظمت و قدرتش به اینها سوگند یاد کرده است.

۹.۵.۲ - نمونه دوم

و نیز در همان کتاب در تفسیر آیه (اذا السماء انفطرت) می‌گوید: «مقصود «سماء» ادیان است که در هر ظهور مرتفع می‌شود، و به ظهور بعد شکافته می‌گردد یعنی باطل و منسوخ می‌شود...»
[۳۱] بهاءالله، علی محمد، ایقان، ص۳۴.
روشن است که نویسنده این‌گونه مطالب قبلاً تصمیم خود را گرفته، و عقیده‌ای برای خود انتخاب نموده بعد دست و پا می‌کند که برای آن شاهد و گواهی پیدا کند، و چون شاهد و گواهی نمی‌یابد دست به‌دامن تفسیر به‌رای می‌زند شاید گمشده خود را از این راه پیدا کند.

۹.۶ - تفسیر به رای در میان غرب‌زدگان

بعضی از مفسران غرب‌زده که کوشش دارند همه مفاهیم قرآنی را تا آن‌جا که می‌توانند بر اصول علوم طبیعی و یا موازین مادی تفسیر کنند، نیز گه‌گاه گرفتار همین موضوع تفسیر به‌رای شده‌اند و پاره‌ای از آیات قرآن را کاملاً برخلاف ظاهر بدون هیچ‌گونه قرینه‌ای حمل کرده‌اند، که نمونه‌هایی از آن را نقل می‌کنیم:

۹.۶.۱ - قول رشید رضا

نویسنده تفسیر المنار در ذیل آیه ۲۴۳ سوره بقره (الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون) چنین می‌نویسد: «این آیه بیان حال جمعیتی را می‌کند که با داشتن هزاران نفر جمعیت به خاطر ترس و وحشت از دشمن مهاجم خانه‌های خود را رها ساخته و فرار کردند. خداوند این جمعیت ترسو را گرفتار عاقبت شوم این کار نادرستشان ساخت و به آن‌ها گفت بمیرید، نه این‌که واقعاً آن‌ها را بمیراند بلکه منظور این است که دشمن را بر سر آن‌ها مسلط کرد و نیرو و قوت و استقلال آن‌ها را گرفت، و جمعیت آن‌ها را پراکنده ساخت، و باقی ماندگار در زیر دست دشمن ضعیف و ناتوان گردیدند. سپس می‌فرماید خداوند آن‌ها را زنده کرد یعنی استقلال و قوت و شکوکتشان بازگشت نمود و این یک نوع تادیب برای آن‌ها بود تا خود را پاک سازند، و نتیجه اخلاق سوء را بدانند... و در پایان می‌گوید این است معنای حیات امت‌ها و مرگ امت‌ها».
[۳۳] رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، ج۲، ص۴۵۸.
اما اگر آیه فوق را بدون پیش داوری‌ها و سلیقه شخصی و طبق موازین ادبی بخواهیم معنا کنیم، مفهوم آن چنین است: «آیا ندیدی جمعیتی را که از خانه‌های خود از ترس مرگ فرار کردند و آنان هزارها نفر بودند خداوند به آن‌ها گفت، بمیرید، سپس آن‌ها را زنده کرد، خداوند نسبت به بندگان خود احسان می‌کند، ولی بیش‌تر مردم شکر نعمت را بجا نمی‌آورند.» روایاتی که در شان نزول این آیه وارد شده نیز نشان می‌دهد که آن‌ها جمعیتی بودند که دستور جهاد به آن‌ها داده شد ولی بخاطر ترس از بیماری طاعون که به محیط آن‌ها راه یافته بود، از رفتن به میدان نبرد خودداری کردند، خداوند همه آن‌ها را به همان بیماری مبتلا ساخت و از دنیا رفتند. سپس بار دیگر آن‌ها را به زندگی بازگرداند، تا درس عبرتی برای آن‌ها و دیگران و آیندگان گردد. و می‌گویند این در زمان «حزقیل» یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل بوده. شک نیست که بازگشت به زندگی بعد از مرگ چیزی است که با موازین قوانین عادی طبیعت سازگار نیست، و جنبه خارق‌العاده و فوق‌العاده دارد و شاید همین موضوع سبب شده که نویسنده تفسیر المنار دست به چنان تاویل و مجازگویی بزند. ولی باید پرسید آیا یک نفر خداپرست می‌تواند به طور کلی قدرت خدا را بر امور خارق‌العاده انکار کند؟ و به فرض که ما در این‌جا چنین تفسیری کنیم آیا می‌توانیم تمام آیاتی از قرآن را که خبر از اعجاز پیامبران می‌دهد، چنین تفسیر کنیم؟ ما می‌بینیم خود نویسنده المنار که تفسیرش از جهاتی قابل ملاحظه و ارزنده است -اگرچه اشتباهاتی نیز دارد- در ذیل آیات مربوط به موسی و اعجاز از سر تسلیم در مقابل مفهوم معجزه فرود آورده و وجود امر خارق‌العاده را اجمالا پذیرفته است. اگر ما قبول کنیم که امور خارق‌العاده امکان دارد چه لزومی دارد که در مثل آیه فوق دست به چنان تفسیر نادرست و مخالف ظاهر آیه بزنیم، مگر ظاهر آن چه عیبی دارد؟ یک نفر خداپرست بالاخره قبول دارد که قوانین عادی طبیعت مسائل غیرقابل تغییری -آن‌هم در برابر قدرت پروردگار- نیستند، حتی در میان افراد عادی بشر‌ گاه انسن‌های استثنایی می‌بینیم که وضع ساختمان جسمی یا روحی آن‌ها همه دانشمندان علوم طبیعی را حیران می‌کند. اخبار مربوط به جوانی که شیشه لامپ‌های چراغ را همانند نقل و نبات در دهان می‌جوید و می‌خورد همه در روزنامه‌ها خواندیم، و عده زیادی او را از نزدیک مشاهده کردند، و یا جوان دیگری که چندین شبانه روز بدون این که لحظه‌ای بخوابد روی دوچرخه در حال حرکت و دور زدن بود و در یکی از میدان‌های ورزشی، مدتی قریب به یک هفته داورانی به نوبت، وضع او را زیر نظر داشتند، و اخبار و عکس‌هایش در جراید منتشر شد و عده زیادی نیز آن را دیدند و مسایل عجیب دیگری از این قبیل با هیچ یک از موازین علوم طبیعی که در دست است سازگار نیست و اعمال خارق‌العاده مرتاضان که در برابر چشم حیرت‌زده دانشمندان دیرباور علوم طبیعی انجام می‌دهند و حتی گاهی آن‌ها را در تابوت کرده و دفن می‌کنند و بعد از یک هفته بیرون می‌آورند و با تنفس مصنوعی حیات نخستین را از سر می‌گیرند، همه از مسائلی است که با الفبای علوم امروز قابل تطبیق نیستند. تا چه‌رسد به کارهای اعجازآمیز پیامبران که از نیروی مافوق طبیعی سرچشمه می‌گیرد. و اصولاً هیچ دلیل علمی نداریم که باید پدیده‌های طبیعی همیشه همین‌گونه باشند که ما می‌بینیم، جز این که غیر آن را مشاهده نکرده‌ایم. و به‌هر‌حال از یک مفسر اسلامی بعید است که این چنین تحت تاثیر مکتب‌های مادی قرار گیرد و دست به تفسیر به‌رای بزند.

۹.۶.۲ - فهم نادرست رشیدرضا

از این‌جالب‌تر مطلبی است که همان مفسر در تفسیر آیه ۲۶۰ سوره بقره که در مورد مساله معاد وارد شده آورده، در این آیه می‌خوانیم:
(و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تحی الموتی قال او لم تومن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی قال فخد اربعه من الطیر فصرهن الیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزءاً ثم ادعهن یاتینک سعیاً و اعلم ان الله عزیز حکیم).
او در تفسیر آیه فوق چنین می‌گوید: «منظور این است که چهار مرغ را انتخاب کن و آن‌ها را چنان تربیت کن که با تو انس بگیرند و علاقه پیدا کنند آن چنان که هر وقت آن‌ها را صدا بزنی به سراغ تو بیایند. زیرا پرندگان استعداد زیادی برای چنین تربیتی دارند، سپس هر یک از این پرندگان را بر کوهی بگذار، و سرانجام آن‌ها را صدا کن آن‌ها به سرعت به سوی تو می‌آیند، و پراکندگی مکان و دوری آن‌ها مانع از این نخواهد شد». همین‌گونه است فرمان پروردگار هنگامی که بخواهد مردگان را زنده کند آن‌ها را طبق فرمان تکوین صدا می‌زند که زنده شوید، بلافاصله زنده می‌شوند همان‌طور که در آغاز آفرینش چنین بود. ولی این مفسر محترم که متاسفانه تاثر فراوانی از افکار حاد غربی به خود گرفته، لااقل این سوال را از خود نکرده که آغاز این آیه می‌گوید: ابراهیم از خداوند تقاضا کرد پروردگارا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی، یعنی او تقاضا داشت نمونه‌ای از حیات بعد از مرگ را با چشم خود ببیند، تا به مساله معاد ایمان شهودی پیدا کند، و لذا خداوند به او فرمود آیا ایمان نیاورده‌ای؟ عرض کرد آری آورده‌ام، ولی می‌خواهم قلب من مطمئن شود. آیا اگر دستور مربوط به چهار مرغ آن‌چنان که نویسنده المنار می‌گوید، بوده باشد می‌تواند ایجاد اطمینان درباره معاد و حیات پس از مرگ کند؟ آیا ما خودمان بارها حیواناتی را ندیده‌ایم که با صدای صاحبانش به سراغ کاری می‌روند و یا بر می‌گردند؟ آیا مشاهده این‌گونه حیوانات ایمان ما را در مساله معاد زیاد می‌کند؟ و به سر حد اطمینان می‌رساند؟ آخر چرا ما چنین شعری را بگوییم که در قافیه آن بمانیم، چرا اصرار داشته باشیم که برای همه‌چیز تفسیر مادی کنیم! به‌علاوه کلمه «جزءاً» در آیه فوق نشان می‌دهد که ابراهیم آن پرندگان را سر برید و به هم آمیخت، و هر جزئی از آن را بر روی کوهی گذاشت در کدام یک از متون عربی صحیح «جزء» به معنای فرد آمده است؟ به هر حال قبول ظاهر آیه با توجه به پذیرش مسایل خارق‌العاده از طرف خداپرستان و امکان آن به حکم عقل و خرد که به صورت معجزات و مانند آن ظاهر می‌شده است، ندارد.

۹.۶.۳ - نمونه دیگر غرب‌زده

در کتاب‌های متعددی که اخیراً از طرف پاره‌ای از غرب‌زده‌ها انتشار یافته، سعی و کوشش فراوانی در مسیر تفسیر آیات قرآن مخصوصاً در مسائل تاریخی بر مفاهیم مجازی و سوژه‌های سمبولیک به چشم می‌خورد، که نتیجه آن از اصالت انداختن همه تواریخ انبیاست. به عنوان نمونه در یکی از این کتاب‌ها در زمینه خلقت آدم و انسان‌شناسی چنین می‌خوانیم: «به زبان قرآن سخن می‌گویم که عمیق‌ترین و مترقی‌ترین اومانیسم را در قصه آدم و خلقت وی یافتم، آدم مظهر نوع انسان است حقیقت نوعی انسان به معنای فلسفی، نه بیولوژیک، قرآن وقتی از انسان به معنای بیولوژیک سخن می‌گوید درست زبان علوم طبیعی را دارد، از نطفه و علقه و جنین... حرف می‌زند.

۹.۶.۴ - تفسیر به‌رای با قول لائیک

ولی در آفرینش آدم زبانش زبان متشابه، پرمعنا و رمزی و فلسفی است، خلقت انسان یعنی حقیقت و سرنوشت معنوی و صفات نوعی او، در قصه آدم فرمول دارد: روح خدا -لجن متعفن- انسان. لجن متعفن و روح خدا دو رمز است، دو اشاره سمبولیک است انسان واقعا نه از لجن بدبو (حمامسنون) ساخته شده و نه از روح خدا، بلکه اولی پستی و رکود و توقف مطلق را نشان می‌دهد و دیگری تکامل بی‌نهایت و برتری لایتناهی را می‌رساند. برای رساندن این معنا ترکیبی بهتر از روح خدا نمی‌توان یافت. سخن قرآن که انسان از روح خدا و گل متعفن ترکیب یافته به‌همان معناست که پاسکال می‌خواهد تفسیر کند. در اثر به نام «دو بی‌نهایت» که می‌گوید: «انسان موجودی است در میانه دو بی‌نهایت: بی‌نهایت حقیر و ضعیف و بی‌نهایت عظیم و شکوهمند...» مساله رمزی بودن این آیات و شکل سمبولیک به آن‌ها دادن در حالی که هیچ مانع عقلی و نقلی وجود ندارد که انسان در اصل از لجن متعفن آفریده شده باشد همان‌چیزی که به عقیده زیست‌شناسان آماده‌ترین ماده بی‌جان برای پیدایش حیات و زندگی است و نخستین جوانه حیات در جهان طبق تحقیقات دانشمندان به احتمال قوی از آن پیدا شده است و نیز هیچ مانع عقلی و نقلی برای این که یک روح الهی (روحی بزرگ و والا همانند بیت‌الله و شهرالله که اشاره به خانه کعبه و ماه پربرکت روزه است) در انسان قرار گرفته باشد وجود ندارد. خلاصه این که با نبودن هیچ قرینه‌ای برخلاف مفهوم اصلی لغات و جمله‌هایی که در زمینه خلقت انسان به کار رفته آن‌ها را به صورت رمزی و سمبولیک تفسیر کردن و طبق سلیقه شخصی یکی را به معنای بی‌نهایت پست و دیگری را به مفهوم بی‌نهایت برتر دانستن و از گفتار پاسکال گواه و شاهد برای آن آوردن چیزی جز تفسیر به‌رای نیست و گشودن این راه، به معنای گشودن باب حرج و مرج ادبی در مفاهیم قرآن و سنت از دست دادن اصالت آن‌ها و تابع سلیقه‌های شخصی قرار دادن است. فتح این باب سبب می‌شود که یکی موسی را کنایه از روح انقلاب توده‌های زحمت‌کش، و فرعون را اشاره به رژیم‌های جبار می‌گیرد، و دیگری عیسی را به معنای افکار زنده کننده اجتماع و مریم را کنایه از روح پاکی و عفت می‌داند، و به همین ترتیب همه تواریخ قرآن از اصالت و ارزش واقعی افتاده و طبق امیال و خواسته‌ها و سلیقه‌های اشخاص به هر شکلی که مایل باشند تفسیر می‌گردد. کم‌کم دامنه این تفسیر به‌رای به احکام و قوانین اسلام کشیده می‌شود، یکی می‌گوید منظور از نماز توجه باطنی به خداست، دیگری می‌گوید روزه به معنای خویشتن‌داری از گناه است و به‌این ترتیب همه قوانین زیر چرخ‌های تفسیر به‌رای درهم کوبیده می‌شود و چنان هرج و مرج در همه مدارک و منابع اسلامی به وجود می‌آید که اثرات مرگبار و مسخ‌کننده آن بر هیچ کس پوشیده نیست. ما چگونه می‌توانیم برخلاف تمام قواعد ادبی دست به‌چنین تفسیرهای بی‌اساس و تحمیل‌های فکر شخصی بر مفاهیم اسلامی بزنیم؟ و چه مجوزی برای این کار نادرست داریم؟ آیا تفسیر به‌رای چیزی جز این هست؟!

۹.۶.۵ - مصداق تفسیر به‌رای

همان نویسنده (تفسیر المنار) در کتاب دیگری که در زمینه جهان‌بینی مادی و مذهبی و مسائل انسانی نگاشته می‌گوید: «داستان «هابیل» و «قابیل» که در قصه‌های ما هست، و خود قرآن به آن‌ها می‌گوید قصه، مملو از حقیقت علمی است (اگر قصه‌های متشابه را به عنوان وقایع تاریخی بگیریم نامفهوم و بی‌نتیجه است اما اگر به عنوان حقایق سمبولیک بگیریم مملو از اسرار علمی انسان‌شناسی و تاریخ‌شناسی است) قابیل و‌ هابیل کی هستند فرزندان آدم.
پس وقتی داستان هابیل و قابیل گفته می‌شود، داستان آغاز بشریت را می‌خواهد به صورت رمزی و سمبولیک (همان‌طور که «آلبرکامو» در داستان «اوران» می‌گوید) بگوید: دوتا «پرسوناژ» هستند به نام‌ هابیل و قابیل، آدم دو دخترش را نامزد این دو پسر می‌کند. اما قابیل نامزد برادرش را زیبا می‌بیند و در او طمع می‌بندد، و به‌خاطر همین، قابیل عصیان می‌کند... این داستان می‌خواهد بگوید که چگونه وحدت بشری که همه از یک نوع و آن نوع آدم بود مساوی بودند همه افراد بشر برادر بودند، به تضاد منجر شد دو تا برادر تبدیل به دو تا دشمن یعنی وحدت انسانی تبدیل شد به‌ تفرقه انسانی... در این‌جا می‌بینیم که عامل اختلاف چیست؟ تنها عاملی که در یکی بوده و در دیگری نبوده مساله شغل‌شان هست یکی کشاورز است قابیل... هابیل دامدار است... پس‌ هابیل نماینده یک مرحله از تاریخ بشری است... انسان‌ها همه در آن دوره هابیلی هستند دوره‌ای که اصولا همه منابع اقتصادی در اختیار همه انسان‌ها به تساوی بوده است... قابیل نماینده دوره‌ای است که یک قطعه از زمین خدا را محصور می‌کند و نام خودش را بر آن منبع تولید می‌گذارد، و بعد دیگران را به استثمار و به بردگی می‌کشد، و مجبور می‌کند که برای خوردن نانشان برای او کار کنند... یعنی تاریخ با رفتن هابیل و ماندن قابیل از مرحله هابیلی به مرحله قابیلی وارد می‌شود، و با از بین رفتن هابیل و ماندن قابیل ما همه فرزندان قابیل هستیم». عبارت بالا که روشن‌ترین مصداق تفسیر به‌رای است، در عین حال خطر تفسیر به‌رای را کاملا آشکار می‌سازد. زیرا یک جریان تاریخی که در قرآن آمده، کاملا با فرضیه کمونیست‌ها در زمینه دوران‌های تاریخی بشر، تطبیق داده شده است به اصطلاح خودش‌ هابیل را اشاره به دوران کمون اولیه و اشتراکی نخستین گرفته و قابیل را کنایه از نخستین دوران مالکیت فردی که بعد از آن به وجود آمد، دانسته، و به‌این ترتیب نه تنها اصالت این جریان تاریخی بدون هیچ قرینه و دلیلی از بین رفته، تفسیری برای آن ذکر شده که در جهت مخالف قرآن قرار دارد. این خطر هنگامی تعمیم پیدا می‌کند که در عبارات بالامی خوانیم هر چیز را که قرآن از آن به قصص تعبیر کرده باید به همین‌گونه‌ها تفسیر گردد، و به‌همین ترتیب همه سرگذشت پیامبران و تدریجاً احکام و مقررات و تعلیمات آن‌ها جنبه رمز و سمبولیک به خود می‌گیرد، و هرکس برای خود میدان وسیعی در آن‌ها می‌یابد که اهداف و تمایلات شخصیتش را جستجو نماید.

۹.۶.۶ - خطر افراط و تفریط

ممکن است با مطالعه بحث‌های گذشته بعضی گرفتار این اشتباه شوند، که مفهوم ترک تفسیر به‌رای این است که انسان بر الفاظ آیات و احادیث جمود کند، و حتی قرائن عقلی و نقلی را نادیده بگیرد، کنایات را با حقایق اشتباه کند، و معانی التزامی را نادیده بگیرد، ولی با صراحت تکرار می‌کنیم همان‌گونه که «تفسیر به‌رای» و تطبیق آیات، بر سلیقه‌های شخصی بدون در نظر گرفتن موازین ادبی کار غلط و نادرستی است «جمود» بر الفاظ و نادیده گرفتن قرائن نیز به همان نسبت خطرناک و گمراه‌کننده است، یکی از این دو در طرف افراط و دیگری در تفریط و هر دو از صراط مستقیم دور و بیگانه‌اند.
اولی در حقیقت تابع قرآن و سنت نیست، بلکه تابع سلیقه شخصی و فکر خویش است. تنها دستاویزی از آیات و روایات برای مقصد خود می‌جوید، نمی‌خواهد بداند قرآن چه می‌گوید، بلکه مایل است قرآن همان را بگوید که او می‌خواهد، درصدد این نیست که حق را در پرتو قرآن بجوید، بلکه در جستجوی آن است که آنچه را خودش قبلا حق شناخته بر قرآن تحمیل کند. و دومی فرمان عقل و حکم خرد را به کلی کنار گذاشته تنها پوست و قشر را می‌بیند و هیچ توجهی به حقیقت و مفهوم واقعی کلام ندارد. در میان مسلمین فرقه‌هایی بوده‌اند (و شاید هم اکنون هواخواهان محدودی داشته باشند) به نام «مشبهه» و «مجسمه» که خدا را به موجودات مادی تشبیه می‌کردند و برای او جسمی قائل بودند و معتقد بودند که خدا همانند ما چشم و گوش و دست و پا دارد، و برای اثبات عقیده خود به بعضی از آیات قرآن چسبیده و با جمود به لفظ و نادیده گرفتن همه قرائن، استدلال می‌کردند. مثلا آیه ۱۰ سوره فتح: «یدالله فوق ایدیهم)، دست خدا بالای دست آن‌هاست) و یا آیه ۸۰ سوره زخرف (ام یحسبون انا لانسمع سرهم و نجواهم): آیا چنین می‌پندارند که ما سخنان سری و نجوای آنان را نمی‌شنویم؟) و یا آیه ۱ سوره اسراء: (انه هوالسمیع العلیم: خداوند شنوا و بیناست) و آیه ۷۵ سوره ص: (ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی): چه چیز مانع شد از این که سجده کنی برای آنچه با دست‌های خود آفریده‌ام) و یا امثال این آیات را دلیل بر جسمیت پروردگار می‌گیرند. درحالی که هم قرائن عقلی و هم قرائن نقلی با کمال وضوح گواهی می‌دهند که این تعبیرات همه کنایه است، دست، کنایه از قدرت، و «سمع» و «بصر» کنایه از علم و آگاهی پروردگار از همه دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها است. اما دلیل عقلی به ما می‌گوید: هر جسم محدود است، فناپذیر است، کهنه می‌شود، با گذشت زمان کهولت و پیری پیدا می‌کند و تدریجا تجزیه و تبدیل به انرژی می‌گردد، دائما در حرکت و تحول است. زمان و مکان دارد، نیازمند است و... درحالی که خداوندی که ازلی و ابدی و جاودانی است، نمی‌تواند هیچ‌یک از این صفات -و حتی یکی از آن‌ها را- داشته باشد. بنابراین تمام آیات مزبور در پرتو این دلیل روشن عقلی تفسیر می‌گردد، اتفاقا در مکالمات روزمره ما این‌گونه کنایات حتی درباره انسان‌ها فراوان دیده می‌شود مثلا می‌گوییم: فلان‌کس شامه قوی دارد مسائل سیاسی را پیش‌بینی می‌کند، مسلما منظور از این شامه بوییدن ظاهری جسمی نیست، بلکه کنایه از درک قوی و سرعت انتقال و تیزهوشی است. و گاه می‌گوییم؛ من به خوبی می‌بینم که فلان کس از این کار پشیمان می‌شود در حالی که منظور رویت با چشم نیست زیرا پشیمانی آن هم نسبت به آینده موضوع قابل مشاهده‌ای نمی‌باشد. و نیز می‌گوییم: فلان کس طعم علم را نچشیده است در حالی که علم طعمی که در دهان و ذائقه حسی منعکس بشود ندارد. منظور در این‌گونه عبارات همان ذائقه روحی و فکری است. و نیز گاه گفته می‌شود: «کلید این کار در دست من است؟» یا «فلان کس در مشت من است» در موردی که نه کلید حسی وجود دارد و نه یک انسان می‌تواند در دست دیگری قرار گیرد، همه آن‌ها کنایه از قدرت و تسلط برشخص، یا کار و یا چیزی است. البته تمام این تغییرات کنایات رائجی است که نه تنها در زبان عرب که دائره کنایه در آن وسیع است بلکه در همه زبان‌ها وجود دارد. و قرینه آن‌ها همیشه همراه آن‌ها وجود دارد. (گاه قرائن عقلی و گاه قرائن نقلی و گاه قرائن حالی). هرگاه در این‌گونه موارد کسی جمود بر الفاظ کند و کلمه «رویت» یا «ذائقه» یا «کلید» و یا «دست» را حمل بر معنای حقیقی آن نماید، مسلما از معیارها و قواعد ادبی و طرز القای سخن و فهم عبارات دورافتاده است و هر کس مختصر اطلاعی از نحوه ایراد سخن داشته باشد به خوبی می‌داند که این‌گونه جمودها غلط است همان‌طور که توجیهات کنایی و رمزی و سمبولیک در عباراتی که قرینه‌ای در آن وجود ندارد نیز غلط می‌باشد. یکی در طرف افراط و دیگری در طرف تفریط و هر دو از جاده مستقیم بر کنار است.

۹.۶.۷ - تعبیراتی از اهل سنت

به همین جهت بعضی از روایان یا شبه‌دانشمندان اهل سنت که با مشاهده بعضی از تعبیرات قرآن درباره خداوند که سخن از «وجه» یا «دید» یا «استواء» به میان آورده (فاینما تولوا فثم وجه الله). دلیل بر جسمیت او گرفته و برای خدا چشم و گوش و دست و پا قائل شده‌اند، مسلماً از جاده حق دور مانده‌اند. کار این جمود -با مایه گرفتن از بعضی از روایات اسرائیلی و مجعول گاهی به جاهای باریک و حتی مضحکی کشیده است به‌طوری که «ابن ابی الحدید» دانشمند معروف معتزلی در شرح بر «نهج‌البلاغه» درباره بعضی از این‌ جامدین چنین نقل می‌کند که بعضی از آن‌ها معتقد بودند که خداوند شب‌های «عرفه» از آسمان به زمین نازل می‌گردد درحالی که بر شتری سرخ مو و در هودجی از طلا نشسته است. و بعضی دیگر معتقد بودند که خداوند گاهی آن‌چنان می‌خندند که دندان‌هایش آشکار می‌گردد. و بعضی از برای او صورت و دست و پا و‌ بینی و سینه و همه اعضای دیگر قائل بودند و مطالب دیگری که انسان از شنیدن آن نمی‌داند از این اباطیل بخندد و یا بر جهل گویندگانش گریه کند.

۹.۶.۸ - داستان بیمار و طبیب

این‌گونه سخنان انسان را به یاد بیمار احمقی می‌اندازد که می‌گویند نزد طبیبی رفت و طبیب نسخه‌ای به او داد و گفت این را گرفته در فلان مقدار آب دم می‌کنی و تمام آن را می‌نوشی. بیمار این سخن کنایی را که طبیب گفته بود به معنای حقیقی‌اش گرفت و خیال کرد خود نسخه را باید در قوری بیندازد و آب روی آن بریزد و پس از آن که کاملا حل شد آن را بنوشد. نسخه را لوله کرد و در ظرف‌ انداخت و پس از حل شدن همه یا قسمتی از کاغد در آن، معجون را تا آخر سر کشید، چیزی نگذشت که به دل درد سختی مبتلا شد فریادکنان نزد طبیب آمد که نسخه تو درد مرا افزایش داد، طبیب از جریان جویا شد وقتی از واقع امر آگاه گردید آن‌چنان خندید که دندان‌هایش پیدا شد. پس بیمار نادان را به معنای سخنش آگاه ساخت و گفت: این که می‌گویم این نسخه را بگیر و بخور یعنی داروهایی که در آن نوشته‌ام نه خود آن را.


خداوند به همه ما توفیق اعتدال و عدم انحراف به سوی «افراط» و «تفریط» عنایت کند.


۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۱۹۴، اول سوره نور.    
۲. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۳۷، باب از ابواب صفات قاضی.    
۳. حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۵۰، باب از ابواب صفات قاضی.    
۴. حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۵۷-۶۲، باب از ابواب صفات قاضی.    
۵. صدوق، محمد بن علی، امالی صدوق، ج۱، ص۵۵.    
۶. صدوق، محمد بن علی، توحید صدوق، ج۱، ص ۲۶۴.    
۷. صدوق، محمد بن علی، خصال، ج۱، ص۱۶۴.    
۸. بحرانی، سید‌هاشم، تفسیر برهان، ج۱، ص۴۲.    
۹. عیاشی سمرقندی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۷.    
۱۰. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۹۲، ص۱۱۱.    
۱۱. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۹، ص۱۱۲.    
۱۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج‌البلاغه، ص۱۷۱، خطبه ۷۸.    
۱۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج‌البلاغه، ص ۳۰۲، خطبه ۱۳۸.    
۱۴. بحرانی، سید‌هاشم، تفسیر برهان، ج۱، ص۳۹.    
۱۵. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، تفسیر قرطبی، ج۱، ص۳۲.    
۱۶. متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج۱۰، ص۲۲۲.    
۱۷. ترمذی، محمد، سنن ترمذی، ج۵، ص۱۹۹.    
۱۸. ترمذی، محمد، سنن ترمذی، ج۵، ص۲۰۰.    
۱۹. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، تفسیر قرطبی، ج۱، ص۳۲.    
۲۰. متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج۱۰، ص۲۲۲.    
۲۱. ترمذی، محمد، سنن ترمذی، ج۵، ص۱۹۹.    
۲۲. ترمذی، محمد، سنن ترمذی، ج۵، ص۲۰۰.    
۲۳. ابن عربی، اکبر، فصوص الحکم، چاپ بیروت با تعلیمات ابی العلاء عفیفی. ج۱، ص۲۹۱.
۲۴. نیشابوری، حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن، ج۴، ص۵۲۶.    
۲۵. نیشابوری، حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن، ج۳، ص۳۰۳.    
۲۶. نیشابوری، حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن، ج۲، ص۳۴.    
۲۷. ابراهیم/سوره۱۴، آیه۱۳.    
۲۸. حج/سوره۲۲، آیه۵۲.    
۲۹. معارج/سوره۷۰، آیه۴۰.    
۳۰. بهاءالله، علی محمد، ایقان، چاپ ۱۹۹، ص۳۱ - ۳۴.
۳۱. بهاءالله، علی محمد، ایقان، ص۳۴.
۳۲. بقره/سوره۲، آیه۲۴۳.    
۳۳. رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، ج۲، ص۴۵۸.
۳۴. بقره/سوره۲، آیه۲۶۰.    
۳۵. رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، ج۳ ص۴۷.    
۳۶. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ذیل آیه ۲۶۰، سوره بقره، ج۲، ص ۳۰۴.    
۳۷. فتح/سوره۴۸، آیه۱۰.    
۳۸. زخرف/سوره۴۳، آیه۸۰.    
۳۹. اسراء/سوره۱۷، آیه۱.    
۴۰. ص/سوره۳۸، آیه۷۵.    
۴۱. بقره/سوره۲، آیه۱۱۵.    
۴۲. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج‌البلاغه، ج۳، ص۲۲۴-۲۲۷.    



سایت پژوهشکده فرهنگ و معارف، برگرفته از مقاله «تفسیر به رأی و عواقب آن (قسمت اول)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۱۳.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تفسیر به رای قرآن و عواقب آن (قسمت دوم) تفسیر به رای در میان فرقه ضاله»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۱۳.    



جعبه ابزار