• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

الباقی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



الباقی، از نام‌های خداوند است.




در لغت به معنای بقا مقابل فنا است.
[۲] القاموس المحیط، فیروزآبادی، ذیل «بقی ».




این واژه در قرآن به صورت مشتق آمده است:
"کلّ مَن علیها فانٍ و یَبْقی ' وَجهُ رَبّکَ ذوالجلالِ و الاءکرامِ"؛هرچه روی زمین است، فانی باشد و ذات پروردگار جلیل و گرامی توست که باقی ماند.
"والله خَیرٌ و اَبْقی"؛خدا بهتر و پاینده‌تر است.
و در روایات شیعه ("ویا باقی بعد کل شئ صل علی محمد وآل محمد"،قال رسول الله صلی الله علیه واله وسلم: "إن لله تبارک و تعالی تسعة وتسعین اسما مائة إلا واحدا، من أحصاها دخل الجنة، وهی: الله، الاله، الواحد، الاحد، الصمد، الاول، الآخر، السمیع، البصیر، القدیر، القاهر، العلی، الاعلی، الباقی، البدیع،....") و ادعیه وارد شده از معصومان
[۷] المصباح، دعای جوشن کبیر، ص۲۴۸.
[۸] مفاتیح الجنان، دعای جوشن صغیر، ص۱۸۵.
[۹] مجلسی، معجم مفهرس بحارالانوار.
، به صورت «الباقی » دیده می‌شود.
در روایات اهل سنت نیز، باقی یکی از صد نام خداوند است.
[۱۰] ترمذی، ج۵، ص۵۳۱.
[۱۱] سنن ابن ماجة، ابن ماجه، ج۲، ص۱۲۷۰.




متکلمان اسلامی برای باقی تعاریف مختلفی کرده‌اند.

۳.۱ - نظر ابن کُلاّب


ابن کُلاّب گوید: باقی چیزی است که بقا داشته باشد؛ معنی الباقی أَنَّ له بقاءٌ.
[۱۲] اشعری، ۱۴۰۰، ص۳۶۸.


۳.۲ - نظر معتزله


و گروهی از معتزله گفته‌اند: پایدار است، ولی حادث نیست؛ اِنَّه کائنٌ لا بحدوث.
[۱۳] اشعری، ۱۴۰۰، ص۳۶۸.


۳.۳ - نظر جُبّائی


جُبّائی نیز می‌گوید: موجودٌ لابحدوث، و نتیجه می‌گیرد که اطلاق کلمه باقی بر موجودات حادث، مَجازی است نه حقیقی.
و جمله "لا باقی الاّ الله"؛ جز خدا باقی نیست، گواه اختصاص این صفت به ذات خداوند است.
[۱۴] المغنی فی ابواب التوحید والعدل، قاضی عبدالجباربن احمد، ج۵، ص۲۳۷.


۳.۴ - نظر بیهقی


بیهقی
[۱۵] کتاب الاسماء والصفات، بیهقی، ص۲۶.
باقی را مرادف «دائم » دانسته و، به نقل از سلیمان خطابی، گفته است: باقی موجودی است پیوسته ثابت، متّصف به بقا که هرگز فنا بر او مستولی نمی‌شود.

۳.۵ - نظر فخررازی


فخررازی می‌نویسد: باقی چیزی است که وجودش آغاز و پایانی ندارد.
[۱۶] فخررازی، ۱۳۹۶، ص۳۵۰.

فخررازی
[۱۷] فخررازی، ۱۴۰۷، ج۳، ص۲۱۱.
باقی را به چیزی تفسیر کرده است که وجود او دارای استقرار و ثبات باشد.

۳.۶ - انصاری


انصاری
[۱۸] دقائق الاشارات الی معانی الاسماء والصّفات، انصاری، ص۶۶.
باقی را به معنای دائم گرفته و آن‌گاه دائم را به موجود ثابت، که به بقا متصف است و فنا در او راه ندارد، معنی کرده است.

۳.۷ - نظرات دیگر


بعضی گفته‌اند: باقی آن است که در آینده چنان باشد که در ازل بوده است.
و برخی گویند: باقی نخستین موجودی است که آغاز ندارد و آخرین موجودی است که پایان ندارد.
[۱۹] فخررازی، ۱۳۹۶، ص۳۵۰.


۳.۸ - فیض کاشانی


فیض کاشانی
[۲۰] علم الیقین فی اصول الدین، فیض کاشانی، ج۱، ص۱۴۸.
می‌گوید: موجود واجب الوجود بذاته، به قیاس گذشته، «قدیم » و به قیاس آینده، «باقی » نامیده می‌شود.
«باقی مطلق » موجودی است بی‌پایان در آینده (ابدی )، و «قدیم مطلق » موجودی است بی‌آغاز در گذشته (ازلی ).

۳.۹ - نظر لغویون


از نظر لغوی، موجودی را که در دو زمان (گذشته و آینده ) تحقق داشته باشد، باقی می‌خوانند و گاهی از آن به «ثابت » تعبیر می‌کنند.

۳.۹.۱ - اشکال متکلمان بر این نظر


متکلمان در این‌باره اشکال کرده و گفته‌اند: اطلاق «بقا» ـ از لحاظ لغوی ـ بر ممکنات صادق است نه بر واجب الوجود؛ و درباره ذات واجب، بقای بی‌حدوث و بی‌نهایت لازم است.

۳.۹.۲ - رفع اشکال متکلمان


برای رفع این اشکال، بر برخی از تعریف‌ها، قید کائنٌ لابحدوث و نظیر آن را افزوده و در حقیقت، مفهوم وسیعی را بر مصداق «واجب الوجود بذاته » تطبیق کرده و به بیان خصوصیات آن پرداخته‌اند؛ در حالی که مفهوم «باقی » ـ صرف نظر از خصوصیات برخی مصادیق ـ از مفاهیم روشن عرفی است که بر دریافت ابتدایی ما چیزی نمی‌افزاید، و به اصطلاح اهل منطق، «شرح الاسم » است.
قاضی عبدالجباربن احمد
[۲۱] المغنی فی ابواب التوحید والعدل، ج۵، ص۲۳۶ـ۲۳۷.
، با توجه به این نکته، «باقی » را به گونه‌ای تعریف می‌کند که با مفهوم عرفی سازگار باشد.
او می‌گوید: خداوند باقی است و باقی موجودی است غیرمتغیر و غیرمتجدّد؛ و این کلمه در لغت، برای جداسازی متجدد از غیرمتجدد وضع شده است.
سپس از قانون «اطّراد» ـ یعنی این‌که این لفظ در معنی موجود غیرمتجدد فراوان به کار رفته است ـ چنین نتیجه می‌گیرد: و لاِ نَّ هذه الاسماء تُؤخَذُ من الشّاهد ثُمَّ تُجری الغایب (صفاتی را که افراد بر خداوند ناپیدا اطلاق می‌کنند از تجربه عینی خود در این جهانِ پیدا برمی گیرند).
پس استعمال این واژه درباره خدا و ممکنات، حقیقی است نه مجازی؛ و در اطلاق آن حادث نبودن شرط نیست.



گفتنی است که واژه های «باقی » و «دائم » و «ابدی »، از لحاظ معنی، متقارب و ناظر به سرانجام موجودند.
و واژه های «قدیم » و «ازلی » با معنای واحد، ناظر به آغازند.
جمله "هُوَ الاوّل و الا´ خر"در سوره حدید، "اللّهمَ انت الاول..." در دعای حضرت رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم،
[۲۳] صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، ج۳، ص۲۰۸۴.
و "قدیم بلاابتدا..." در العقیدة الطحاویة
[۲۴] شرح العقیدة الطحاویة، طحاوی، ص۱۱۱.
شاهد همین معناست.



متکلمان در اثبات وصف بقا برای خداوند، بر واجب الوجود بذاته بودن او تکیه کرده‌اند.

۵.۱ - از فخررازی


فخررازی
[۲۵] فخررازی، ۱۳۹۶، ص۳۵۰.
گوید: خداوند واجب الوجود بذاته است، یعنی به هیچ وجه عدم پذیر نیست، و چیزی که چنین ویژگی داشته باشد، وجودش در ازل و ابد ذاتی است.
ازین‌رو، دوام وجود او در ازل، ملازم با قِدَم، و پیوستگی وجود او در ابد، ملازم با بقاست.

۵.۲ - از انصاری


انصاری
[۲۶] دقائق الاشارات الی معانی الاسماء والصّفات، انصاری، ص۶۶.
بقا را لازمه قدیم بودن ذات خدا می‌داند و می‌گوید: موجودی که علت ندارد انقضاء و عدم برای او محال است.

۵.۳ - از فیض کاشانی


به عقیده فیض کاشانی، واجب الوجود بودن پروردگار، برهانی است به صفت قِدَم و بقای او.
[۲۷] علم الیقین فی اصول الدین، فیض کاشانی، ج۱، ص۱۴۸.




متکلمان در پاسخ این پرسش که آیا موجود باقی، علاوه بر اصل وجودش، عَرَض، وصف یا واقعیتی به نام بقا دارد یا نه، نظریات مختلفی ابراز کرده‌اند که اشعری
[۲۸] اشعری، ۱۴۰۰، ص۳۶۶ـ۳۶۷.
آن‌ها را چنین منعکس کرده است:
۱) جُبّائی گوید: الباقی باقٍ لا ببقاء و الفانی یفنی لابفناء غیره؛ بقا در باقی و فنا در فانی چیزی زاید بر ذات آن دو نیست.
۲) ابوهذیل معتقد است: البقاءُ غَیر الباقی و الفناءُ غَیر الفانی؛ بقا و فنا غیر از باقی و فانی است.
۳) برخی از متکلمان بغداد، بر این باورند که بقای شیء غیر از خود آن است، لیکن فنای آن، همان پایان پذیری آن است نه فنای دیگر؛ بقاء الشیء غیره و لیس فناء، و الفانی یفنی لابفناء.
۴) از هشام بن حکم نقل شده است: صفت بقا و فنا، نه ذات باقی و فانی است و نه غیر ذات آن دو؛ البقاء صفة للباقی لاهو هو و لاغیره، و کذلک الفناء.
این‌که بقای شیء خود آن شیء است یا غیر آن، بحثی است که از نزاع متکلمان درباره صفات خداوند سرچشمه گرفته و یکی از دیرین ترین مسائل کلامی را پدید آورده است.
گروهی از آنان، صفات خدا را عین ذات او می‌دانند و می‌گویند: ذات و علم خدا متعدد نیست و در وجود او ذات و صفت یکی است.
و گروهی دیگر، بر این عقیده‌اند که ظواهر الفاظ صفات، حاکی از تعدد است.
گروه نخست، «صفاتیه » و گروه دوم «نُفاة الصّفات » خوانده شده‌اند.
فخررازی به نزاع این دو گروه و ادله آنان اشاره کرده است.
[۲۹] فخررازی، ۱۴۰۷، ص۲۱۱.


۶.۱ - صفاتیه


اهل حدیث و اشعریان بر یکی نبودن صفت بقاء با ذات خدا اصرار دارند
[۳۰] اشعری، ۱۴۰۰، ص۱۷۰.
[۳۱] اشعری، ۱۹۵۵، ص۱۷ـ۳۱.
[۳۲] کتاب اصول الدیّن، بغدادی، ص۱۲۴.

می گوید: نزد بیشتر اصحاب ما (اشعریان ) «آخِر» به معنای «باقی » است؛ و این نشان می‌دهد که بقا صفت خداوند است.
به گفته اشعری، همه اشعریان، جز باقلاّنی، باقی را صفت ازلی خدا دانسته‌اند.
[۳۳] اشعری، ص۹۰.


۶.۱.۱ - اصول صفاتیه


این گروه برای اثبات مدعای خود، بر دو اصل استناد می‌کنند:
۱) در زبان عربی لفظ مشتق، مفید معنی ذات و صفت اوست، یعنی باقی ذاتی است دارای صفت بقا.
۲) عینیت ذات با صفات، صفات را نفی می‌کند، و لازمه قبول آن، نفی بقا درباره خدا خواهد بود. و لذا اشعریان برای ذات خدا، که قدیم است، هشت صفت قدیم نیز قائل شده‌اند.
[۳۴] اشعری، ۱۳۴۵، ص۱۰۸.
[۳۵] شرح العقائد النسفیة، تفتازانی، ص۶۶ـ۷۷.


۶.۲ - نفاةُ الصّفات


پیشینه اعتقاد به وحدت صفات خدا با ذات او، به زمان حضرت علی علیه السّلام بر می‌گردد.
[۳۶] نهج البلاغه، خطبه اول.

معتزله و امامیه، به عینیت صفات با ذات خدا معتقدند
[۳۷] المغنی فی ابواب التوحید والعدل، قاضی عبدالجباربن احمد، ج۵، ص۲۳۷.
[۳۸] علامه حلی، ص۶۵.
[۳۹] علم الیقین فی اصول الدین، فیض کاشانی، ج۱، ص۱۴۸.
، و روی این اصل، بقا را زاید بر ذات الهی نمی‌دانند
[۴۰] فخررازی، ۱۳۹۶، ص۳۵۰ـ۳۵۱.
، با وجود اشعری بودن، نظریه صفاتیه را به دو دلیل رد می‌کند.

۶.۲.۱ - رد نظریه صفاتیه


۱) زاید بودن بقا بر ذات خدا با واجب الوجود بودن او منافات دارد، زیرا لازم می‌آید که خدا در بقا محتاج به غیر باشد.
۲) بقا نیز مانند ذات خدا باید واجب الوجود باشد، و گرنه ایجاب دور یا تسلسل می‌کند.
علامه حلی این بحث را جامع‌تر مطرح ساخته و ادله صفاتیان را رد کرده است.
[۴۱] علامه حلی، ص۶۷ـ۶۹.

فضل الله بن روزبهان ادله او را نقد کرده و محمدحسن مظفر
[۴۲] دلائل الصدق، ج۱، ص۲۹۴.
براهین فضل را پاسخ داده است.



۱) فهم معنای باقی به این‌همه تکلفات نیاز ندارد؛ هرگاه چیزی در دو «آن» بر یک حالت باشد، آن را باقی می‌گوییم.
۲) دلایل فلسفی، خصوصیاتی را درباره خداوند ثابت کرده است که در مفهوم باقی نیست؛ مانند این‌که: بقای او پیراسته از حدوث است، بقای او فناپذیر نیست و بقای او عین ذات اوست.
اگر بخواهیم این خصوصیات را در مفهوم باقی جستجو کنیم، بر لغت باقی تحمیل کرده‌ایم.
۳) از نظر فلسفی، هر چیزی که در بیش از یک مقوله تحقق پذیرد، بذاته، تحت مقوله (مقولات دهگانه ) درنمی‌آید بلکه در هر مقوله، عین آن مقوله خواهد بود؛ مانند حرکت که در مقوله کمّ و کیف تحقق می‌پذیرد و در هر مقوله از سنخ آن است.
حرکت در کمّ از سنخ کمّ و حرکت در کیف از سنخ کیف؛ به عبارت وسیع‌تر، حرکت در جوهر از سنخ جوهر و حرکت در عرض از سنخ عرض است.
بر این اساس، واقعیت بقا، چون اختصاص به مقوله‌ای ندارد بلکه واجب و ممکن را فراگیر است و در میان ممکنات نیز تمام آن را شامل می‌شود، نمی‌توان برای آن حد فلسفی، از قبیل این‌که عرض است یا جوهر، بیان کرد بلکه با الهام از این اصل، بقا در هر چیز را باید به سنخ آن وابسته دانست؛ یعنی بقا در واجب را واجب، بقا در ممکن را ممکن، بقا در جوهر را جوهر و بقا در عرض را عرض.



ابن بابویه، التوحید.
ابن ماجه،سنن ابن ماجه.
علی بن اسماعیل اشعری، الابانه عن اصول الدیانه.
• علی بن اسماعیل اشعری، کتاب اللمع فی الرد علی اهل الزیغ والبدع.
• علی بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیّن.
عبدالله بن محمد انصاری، دقائق الاشارات الی معانی الاسماء والصّفات.
عبدالقاهربن طاهر بغدادی، کتاب اصول الدیّن.
احمدبن حسین بیهقی،کتاب الاسماء و الصفات.
مسعودبن عمر تفتازانی، شرح العقائد النسفیة.
دعای جوشن صغیر، در کلیّات مفاتیح الجنان، با ترجمه فارسی، تألیف عباس قمی.
دعای جوشن کبیر، در المصباح، تألیف ابراهیم بن علی کفعمی.
• حسین بن احمد راغب اصفهانی،المفردات فی غریب القرآن.
احمد بن محمد طحاوی،شرح العقیدة الطحاویة.
• حسن بن یوسف علامه حلی،نهج الکبیر (مفاتیح الغیب).
• حسن بن یوسف علامه حلی، شرح اسماءالله الحسنی.
• حسن بن یوسف علامه حلی، المطالب العالیة فی العلم الالهی.
خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین.
محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط.
• محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین.
قاضی عبدالجبار بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید والعدل، ج۵.
• محمد بن یعقوب کلینی، الکافی.
• محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، بحارالانوار.
مسلم بن حجاج، صحیح مسلم.
محمد حسن مظفر، دلائل الصدق.
المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار.


 
۱. کتاب العین، فراهیدی، ذیل «بقی ».    
۲. القاموس المحیط، فیروزآبادی، ذیل «بقی ».
۳. الرحمن/سوره۵۵، آیه۲۶-۲۷.    
۴. طه/سوره۲۰، آیه۷۳.    
۵. الکافی، کلینی، ج۲، ص۵۶۰.    
۶. التوحید، ابن بابویه، ص۱۹۴.    
۷. المصباح، دعای جوشن کبیر، ص۲۴۸.
۸. مفاتیح الجنان، دعای جوشن صغیر، ص۱۸۵.
۹. مجلسی، معجم مفهرس بحارالانوار.
۱۰. ترمذی، ج۵، ص۵۳۱.
۱۱. سنن ابن ماجة، ابن ماجه، ج۲، ص۱۲۷۰.
۱۲. اشعری، ۱۴۰۰، ص۳۶۸.
۱۳. اشعری، ۱۴۰۰، ص۳۶۸.
۱۴. المغنی فی ابواب التوحید والعدل، قاضی عبدالجباربن احمد، ج۵، ص۲۳۷.
۱۵. کتاب الاسماء والصفات، بیهقی، ص۲۶.
۱۶. فخررازی، ۱۳۹۶، ص۳۵۰.
۱۷. فخررازی، ۱۴۰۷، ج۳، ص۲۱۱.
۱۸. دقائق الاشارات الی معانی الاسماء والصّفات، انصاری، ص۶۶.
۱۹. فخررازی، ۱۳۹۶، ص۳۵۰.
۲۰. علم الیقین فی اصول الدین، فیض کاشانی، ج۱، ص۱۴۸.
۲۱. المغنی فی ابواب التوحید والعدل، ج۵، ص۲۳۶ـ۲۳۷.
۲۲. حدید/سوره۵۷، آیه۳.    
۲۳. صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، ج۳، ص۲۰۸۴.
۲۴. شرح العقیدة الطحاویة، طحاوی، ص۱۱۱.
۲۵. فخررازی، ۱۳۹۶، ص۳۵۰.
۲۶. دقائق الاشارات الی معانی الاسماء والصّفات، انصاری، ص۶۶.
۲۷. علم الیقین فی اصول الدین، فیض کاشانی، ج۱، ص۱۴۸.
۲۸. اشعری، ۱۴۰۰، ص۳۶۶ـ۳۶۷.
۲۹. فخررازی، ۱۴۰۷، ص۲۱۱.
۳۰. اشعری، ۱۴۰۰، ص۱۷۰.
۳۱. اشعری، ۱۹۵۵، ص۱۷ـ۳۱.
۳۲. کتاب اصول الدیّن، بغدادی، ص۱۲۴.
۳۳. اشعری، ص۹۰.
۳۴. اشعری، ۱۳۴۵، ص۱۰۸.
۳۵. شرح العقائد النسفیة، تفتازانی، ص۶۶ـ۷۷.
۳۶. نهج البلاغه، خطبه اول.
۳۷. المغنی فی ابواب التوحید والعدل، قاضی عبدالجباربن احمد، ج۵، ص۲۳۷.
۳۸. علامه حلی، ص۶۵.
۳۹. علم الیقین فی اصول الدین، فیض کاشانی، ج۱، ص۱۴۸.
۴۰. فخررازی، ۱۳۹۶، ص۳۵۰ـ۳۵۱.
۴۱. علامه حلی، ص۶۷ـ۶۹.
۴۲. دلائل الصدق، ج۱، ص۲۹۴.




دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «الباقی»، شماره۲۸۹.    



جعبه ابزار