آدم در اسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
موضوع
آدم و آفرينش وي، در
دین اسلام، از اهميت بسياري برخوردار است. آدم از ديدگاه اسلام نخستين
پیامبر است و چون
مسلمانان بخواهند آغاز و پايان
نبوت را نشان دهند عبارت «از آدم تا خاتم» را به كار مي برند. آنچه درباره آدم در كتب
تفسیر،
حدیث،
تاریخ و
ادب آمده است همه مبتني بر
آیات قرآن است.
در
قرآن کریم ۲۵ بار نام آدم آمده، ولی تفصیل آفرینش او در ۶
سوره است.
این
آیات فشرده و پرمعنی است و مفسران و صاحبنظران در تبیین و تفسیر آنها احتمالات بسیار دادهاند. از این رو ترجمه همه آیات مربوط به آدم از این رو ۶ سوره آورده میشود، زیرا تنوع مطلب چنان بسیار است که ملاحظه نکات موجود در هر سوره پژوهنده را از نکات دیگر سورههایی نیاز نمیکند.
اینک ترجمه این آیات با اندکی تصرف از
کشفالاسرار مَیبُدی نقل میشود:
بقره، سوره۲، آیه۳۰ ـ ۳۹
نیوش تا گوییم ای
محمد آنگه که گفت
خداوند تو
فرشتگان را، من کردگار و آفریدگارم اندر زمین خلیفهای. گفتند میخواهی آفرید در زمین کسی را که در آن تباهکاری کند، و خونها ریزد، و ما به
ستایش تو را میستاییم و به آفرینهای نیکو تو را یاد میکنیم.
خداوند گفت فرشتگان را: من آن دانم که شما ندانید.
آنگه به آدم آموخت نامهای همه چیز.
آنگه نمود آن چیزها همه فرا فرشتگان، و گفت ایشان را خبر کنید مرا به نامهای آن چیزها که چیست، اگر راست میگویید که به
خلافت، شما سزاوارترید از وی.
فرشتگان گفتند پاکی و بیعیبی تو راست، ما را دانش نیست مگر آنچه تو آموختی ما را، تویی دانای راستْ دانشِ راستْ کار.
الله گفت ای آدم، خبر گوی فرشتگان را از نامهای ایشان. چون آدم فرشتگان را خبر کرد آن نامهای ایشان.
گفت الله فرشتگان را: نگفتم شما را که من دانم نهانها و پوشیدهها در
آسمان و زمین، و میدانم آنچه مینمایید و پیدا میکنید و آنچه نهان میداشتید؛ و گفتیم فرشتگان را: سجود کنید آدم را، سجود کردند فرشتگان مگر
ابلیس، سر وا زد و برتری جست و در
علم خدا خود از
کافران بود؛ و گفتیم ای آدم با جفت خویش در
بهشت بنشین، و خورید از آن فراخ و به ناز و خوش و آسان، هرجا که خواهید، و نزدیک این یک درخت مگردید، که اگر از آن بخورید از ستمکاران باشید بر خویش.
پس بیافکند شیطان ایشان را، هر دو، از بهشت و بگردانید از
طاعت، پس ایشان را بیرون آورد از آنچه در آن بودند از شادی و ناز؛ و گفتیم فرو روید یکدیگر را
دشمن و بر یکدیگر گماشته، و شما راست در زمین آرامگاهی، و نیز برخورداری هر کس را تا
مرگ و
خلق را تا
رستاخیز.
آنگه فرا گرفت آدم از خداوند خویش سخنانی، توبه داد او را و باز پذیرفت و با خود آورد، که اوست خداوند توبتپذیر عذر نیوش مهربان.
گفتیم فرو روید همگنان از بهشت، همگنان بهم، اگر به شما آید از من پیغامی و نشانی، هر که پی بَرَد به پیغام و نشان من، بیمی نیست بر ایشان، و فردا هیچ اندوهگن نباشند.
ایشان که کافر شدند و سخنان و نشان ما دروغ شمردند، ایشان آتشیانند و دوزخیان، ایشان در آنند جاودان.
ب ـ
اعراف، سوره۷، آیه۱۱ـ ۲۵:
شما را بیافریدیم، آنگه شما را چهرهها نگاشتیم، آنگه فرشتگان را گفتیم: سجود کنید آدم را، سجود کردند مگر ابلیس که وی از سجودکنندگان نبود.
الله گفت وی را چه باز داشت تو را که سجود نکردی آنگه که فرمودم تو را؟ ابلیس گفت من بهْ ام ازو.
مرا که بیافریدی، از آتش بیافریدی و وی را از گِل آفریدی.
گفت اکنون پس فرو شو از آسمان، که نیاید تو را و نرسد که گردن کشی کنی و در آسمان باشی.
از بهشت بیرون شو، تو از کم آمدگانی خوار و از پسان.
ابلیس گفت درنگ ده مرا تا آن روز که آدم و فرزندان را برانگیزانند پسِ مرگ.
الله گفت تو از درنگ دادگانی.
ابلیس گفت پس اکنون به آنچه مرا بیراه کردی، ایشان را در راه راست تو نشینم و درگذر ایشان.
آنگه درآیم به ایشان از پیش ایشان و از پس ایشان و از راست ایشان و از چپ ایشان، و بیشترِ ایشان را سپاس دار و منعم شناس نیابی.
الله گفت بیرون شو از بهشت و آسمان، نکوهیده و ناشایست کرده، رانده و دور کرده.
هر که بر پی تو بیاید از ایشان، ناچاره پُر کنم
دوزخ را از شما همگان (از کفره
جنّ و
انس).
ای آدم، آرام گیر و بنشین تو و جفت تو در بهشت و خورید هر دو از هر جایی که خواهید، و نزدیک این یک درخت مگردید، که آنگه از ستمکاران باشید بر خود.
در دل داد ایشان را دیو، و بایست گشت در ایشان و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان، تا ایشان را به آن روز آورد که پدید کرد ایشان را آنچه پوشیده بود از عورتهای ایشان؛ و گفت ابلیس ایشان را، هر دو، باز نَزَد خداوندِ شما از خوردنِ این درخت مگر که تا شما دو
فرشته نباشید که مرگ نچشید و اینجا جاوید نباشید.
و سوگند خورد ایشان را، هر دو، که من شما را از نیک خواهانم.
فرو هِشت ایشان را از بالای بهشت در زمین به فریب؛ چون بچشیدند از درخت، پدید آمد ایشان را عورتهای ایشان، و در ایستادند و بر هم مینهادند بر
عورت خویش از برگ درختِ بهشت؛ بازخواند الله ایشان را: نه شما را باز زدم از آن یک درخت، و گفتم شما را که شیطان شما را دشمنی است آشکار؟ گفتند هر دو، آدم و
حوا، خداوندِ ما، ستم کردیم بر خود و اگر نیامرزی ما را و ببخشایی بر ما ناچاره از زیانکاران باشیم.
الله گفت فرو روید از آسمان، یکدیگر را دشمن، و شما را در زمین آرامشگاهی و روزگار گذاشتی و برخورداری تا روز رستاخیز.
گفت در زمین زنده میباشید و در زمین میمیرید و شما را از زمین بیرون آرند.
ج ـ
حجر، سوره ۱۵، آیه۲۸ـ۴۲:
و گفت خداوندِ تو فرشتگان را، من خواهم آفرید بشری از گِلی خشک، از گِلی سیاه بوی بگردیده، چون من بالا و نگاشتِ وی راست کنم، و درو آرم از
روح خویش، همه او را به سجود افتید.
سجود کردند فرشتگان همه به یک بار بهم، مگر ابلیس که سرباز زد که با ساجدان سجود کند. (الله) گفت ای ابلیس، چه بود تو را که با ساجدان نبودی؟ گفت (ابلیس) نیستم آن را که سجود کنم بشری را، که بیافریدی او را از گل خشک خام ، از گِلی بگردیده سیاه.
گفت (الله) پس بیرون شو از آسمان، که تو انداخته و رانده و بیرون کرده منی، و نفرین بر تو تا روز رستاخیز.
گفت: خداوندِ من، مرا درنگ ده تا روزی که ایشان را برانگیزانند.
گفت پس تو از درنگ دادگانی تا آن روز که هنگام آن در رسد و آن هنگام دانسته من است.
گفت: خداوندا به آنکه مرا گمراه کردی، زشتیهای ایشان را برآرم در زمین و ایشان را از راه گُم کنم همگان، مگر آن بندگان تو از ایشان که تو را یکتا خوانانند و تو را گزیدگان.
الله گفت این راهی است بر من راهی راست (هموار)، تو را بر بندگان گرویده من دسترسی نیست و توانی، مگر کسی که از پی تو بیاید از گمراهان.
د ـ
اسراء، سوره۱۷، آیه۶۰ ـ ۶۵:
و فرشتگان را گفتیم که سجود کنید آدم را.
سجود کردند او را مگر ابلیس.
گفت آیا سجود کنم اکنون کسی را که بیافریدی از گِل؟ و گفت بینی این را که برگزیدی بر من، اگر بازداری مرا تا روز رستاخیز، از بیخ کنم من نژاد او را مگر اندکی.
الله تعالی گفت شو، هر که از پی تو بیاید از ایشان،
دوزخ پاداش شما همه، پاداشی است تمام و سپری کرده، و بخیزان هر که توانی از ایشان به بانگ خویش، و بر ایشان انگیزان سواران خویش و پیادگان خویش، و با ایشان انبازی کن در مالهای ایشان و در فرزندان، و وعده زندگانی ده ایشان را؛ و وعده ندهد مردمان را شیطان مگر به فریب.
تو را بر بندگان من نیست دسترسی و توانی، و خداوند تو بسنده و باز پذیرنده است و یار.
ه ـ
طه، سوره۲۰، آیه۱۱۵ـ۱۲۴:
پیمان کردیم به آدم از پیش.
پیمان بگذاشت، و وی را عزمی نیافتیم.
گفتیم فرشتگان را سجود کنید آدم را.
سجود کردند مگر ابلیس که سر باز زد.
پس گفتیم ای آدم این ابلیس دشمن است تو را و جفت تو را.
بیرون نکناد هان، شما را هر دو از بهشت، که به رنج افتید.
تو را در این بهشت آن است که گرسنه نباشی و نه برهنه مانی و تو تشنه نباشی در آن، و نه در آفتاب باشی.
فرا دل وی داشت شیطان و گفت ای آدم، آیا تو را نشانی دهم بر درختی که بارِ آن خوری اینجا جاوید مانی؟ و نشانی دهم بر پادشاهی که تباه نگردد؟ بخوردند از آن، پس پیدا شد ایشان را و پدید آمد عورتهای ایشان، در ایستادند به نهادن از این برگهای درخت بهشت بر عورت خویش.
عاصی شد آدم در خدای خویش، و از راه
وفا و طاعت بیفتاد.
پسِ آن الله تعالی بگزید او را، توبه داد او را و راه نمود.
گفت فرو روید از آسمان همگان، آدم و حوّا ابلیس را دشمن، و ابلیس ایشان را دشمن.
اگر به شما آید از من پیغامی به راهنمونی، هر که پی برد به راهنمونی من، نه گمراه گردد نه بدبخت.
هر که روی گرداند از یاد و سخن من، و آن را نپذیرد او راست زیستی به تنگی و سختی، و بینگیزیم فردا او را چنانکه نه حجّت بیند خود را نه عذر.
و ـ ص، سوره۳۸، آیه۷۱ـ ۸۵:
آنگه که خداوند تو گفت فرشتگان را، من بشری خواهم آفرید از گِل.
چون وی را راست کردم و جان خویش درو دمیدم، او را بر روی افتید.
بر روی افتادند فرشتگان، همگان بهم، مگر ابلیس که گردن کشید، و از ناگرویدگان بود.
الله گفت ای ابلیس، چه بازداشت تو را که سجود نکردی تو.
چیزی را که بیافریدم به دو دست خویش؟ باش گردن کشیدی یا برتری جُستی و خویشتن را از برتران دیدی؟ ابلیس گفت من به ازویم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل آفریدی.
الله گفت بیرون شو از آسمان، که تو نفریدهای و رانده، و بر تو نفرین و راندن من تا روز شمار.
ابلیس گفت خداوندِ من، پس مرا درنگ ده تا آن روز که ایشان را برانگیزانند.
الله گفت تو از درنگ دادگانی، تا روزی که هنگام آن دانستنی است.
ابلیس گفت به خدایی تو، که ایشان را بیراه کنم همگان، مگر آن بندگان تو از ایشان که تو را یکتا شناسندگاناند از دل پاک.
الله گفت راست میگویم، راست میگویم، به راستی به راستی: ناچار به هر حال پر کنم دوزخ از تو و از هر که در پی تو رود از ایشان همگان.
مفسران از لابهلای این آیات، انبوهی نکتههای گوناگون بیرون کشیده و سؤالهای مختلفی مطرح کردهاند.
برای دستیابی بر بخش بیشتری از این نکتهها و نیز برای رسیدن به پاسخ برخی سؤالات و اشکالات، باید به همه تفاسیر
قرآن در ذیل آیات آن سورههای ششگانه رجوع کرد.
در اینجا برخی از نکتههای مهم با رعایت اختصار بررسی میشود:
آنچه پیش و بیش از همه، پژوهنده را به خود مشغول میدارد، چگونگی سازگاری آیات مربوط به آفرینش انسان در
کره زمین، با محتویات ذهن آدمی و به عبارت دیگر، خود و اندیشه بشری است و اشکال عمده این است که خرد و اندیشه بشری به تدریج دگرگون میشود و قوانین و فرضیههای مختلفی را معیار خود میسازد.
سیدمحمد رشیدرضا (۱۲۸۲ـ۱۳۵۴ق/۱۸۶۵ـ ۱۹۳۵م) در نخستین جای ورود این داستان در
قرآن مجید از خود و از گفته استادش علامه
شیخ محمد عبده (۱۲۶۶ـ۱۳۲۳ق/۱۸۴۹ـ ۱۹۰۵م) مطالبی به عنوان «تمهید» آورده است که آگاهی از آن سودمند به نظر میرسد.
وی میگوید: مسأله
آفرینش و چگونگی تکوین، از شئون ویژه الهی است که آگاهی از آن، بدانسان که هست، دشوار است.
خداوند در این آیات داستان پیدایش انسان را بدانگونه که در کتابهای پیش از ما نقل شده، بیان داشته و معانی را در صورتهای محسوس برای ما نمایان ساخته و حکمتها و رازها را با شیوه
جدل و گفتوگو برای ما آشکار کرده است. این، شیوه خدا در سخن گفتن با خلق و بیان کردن
حق است.
این آیات از متشابهات است و نمیتوان آنها را بر ظاهر حمل کرد؛ زیرا بر پایه شیوه گفتوگو، یا رایزنی خداوند با فرشتگان است که چنین چیزی درباره خدا محال است؛ یا آگاهی دادن خدا به فرشتگان و پرخاش ایشان است که این هم شایسته خدای بزرگ و
فرشتگان او نیست، زیرا خود درباره ایشان میگوید: در برابر خدا نافرمانی نمیکنند و آنچه به ایشان امر شود انجام میدهند.
مسلمانان اتفاق دارند که خداوند از همانندی با آفریدگان منزه است و دلایل عقلی و نقلی مؤید این اعتقاد است. اصل محکم در اعتقاد همین است که آن را «
تنزیه» میخوانند و باید همه چیز بدان ارجاع داده شود.
اگر در عبارتهای
کتاب یا
سنت چیزی بیاید که در ظاهر با این اصل مسلم ناسازگار نماید، مسلمانان در برخورد با آن فقط دو راه دارند:
نخست شیوه پیشینیان است و آن «تنزیه» خدا از هر گونه همانندی با هر چیز یا پندار و اندیشه است و نیز برتر دانستن وی از
قیاس و
گمان و
خیال و
وهم؛
عقل و
نقل مؤید این تنزیه و اقتضای آن، واگذاری فهم حقیقتِ مسأله به خداست با آگاهی از اینکه خداوند با مضمون سخن خود چیزهایی به ما میآموزد که در گفتار و کردار و اخلاق برای ما مفید است. خدا در این زمینه مطلب را چنان بیان میکند که معانی را به عقول و نیروی خیال ما نزدیک میسازد.
دوم شیوه متأخرین است و آن «
تأویل» است.
اینان میگویند تعالیم اسلام برپایه خرد استوار گشته است و هیچ چیز آن از دایره خرد بیرون نیست. پس اگر
عقل در موردی از موارد، حکمی قطعی دهد که نقل بر خلاف آن وارد شده باشد، حکم قطعی خرد این خواهد بود که معنی آن اثرِ منقول را نباید بر ظاهر حمل کرد، بلکه باید از راه «تأویل» برای آن معنایی سازگار یافت و البته در این امر دشوار باید از خدا یاری جست و هر مشکل ناگشودنی را به وی واگذاشت.
لیکن چون در روزگار کنونی مذاهب فیلسوفان پیشین و امروزی و مطالبی از بدعتهای قدیم در میان مسلمانان رواج یافته است، میتوان باب «تأویل» را هم به شیوه خردمندانهای گشود و از این راه معانی حقیقی را به اذهان مردم نزدیک ساخت
کلمه جانشین (
خلیفه) در این آیه که
خداوند میگوید: «من در زمین جانشینی میگذارم»
چه معنایی دارد؟ مفسران در این زمینه گفتارهای گوناگونی دارند هر چند گرایش بیشتر نزدیک به همه آنان این است که آدم جانشین خدا در روی زمین است.
روایتهای متفاوت و مختلف در این زمینه آورده میشود، ولی سرانجام سخن مفسران به همان جانشین بودن برای خدا منتهی میگردد.
طبری نخست روایتی میآورد گویای اینکه آدم جانشین پیشینیان خود از
جنّ بوده است.
سپس از قول
حسن بصری میگوید «خلیفه» یعنی آنکه فرزندانش نسل به نسل جانشین هم شوند.
آنگاه روایتی از
ابنمسعود و
ابنعباس میآورد به این بیان صریح که: من در زمین خلیفهای میگذارم که در حُکم بین آفریدگان جانشین من باشد و این، آدم و هر کسی است که جای او را بگیرد و از خدا اطاعت کند و میان آفریدگان وی به داد داوری کند و فرمان راند.
شیخطوسی نیز
روایت ابنمسعود را میآورد و میافزاید: گفته شده که مقصود خلیفهای است که جانشین من در رویاندن کشت و بیرون آوردن میوهها و روان ساختن رودها باشد؛ یا قومی که جانشین هم شوند و حق را به پای دارند و زمین را آباد کنند.
فخرالدین رازی به اختصار هر دو گفته را میآورد.
میبدی میگوید: «آدم را خلیفه نام کرد از بهر آنکه بر جای ایشان نشست که پیش از وی بودند در زمین؛ و فرزندانش هر قرن که آیند، خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند».
محمد رشیدرضا میگوید: وسعت دانش و خرد و اندیشه آدمی و دامنه کارکرد او بیکران و بیپایان است. او همهگونه دگرگونیها در خود و در دیگر آفریدگان پدید میآورد و روزبهروز پیشرفت بیشتری پیدا میکند. از این روست که او را به حق میتوان جانشین خدا خواند.
طباطبایی میگوید: علت خلیفه بودن انسان، چگونگی
تکوین اوست.
در گفتوگوی خدا با فرشتگان درباره آفرینش آدم، این عبارت از قول فرشتگان آورده شده که به
پروردگار گفتند: «آیا در زمین کسی را قرار میدهی که در آن تبهکاری و خونریزی کند».
فرشتگان از کجا میدانستهاند که آدمیان در این کره خاکی گرفتار این دو بلای بزرگ خواهند شد؟ مفسران در این مورد روایات و گفتارهای مختلف آوردهاند که از آنها بیش از یکی دو نتیجه نمیتوان گرفت.
طبری روایات بسیاری نقل میکند و طی آن میگوید: برخی گفتهاند پیش از آدمیان، جنّیان در زمین بودند که در آن تباهی و خونریزی میکردند و فرشتگان
سرنوشت آدم و ذریت او را بر آنان قیاس کردهاند.
برخی گفتهاند خدا خود به فرشتگان گفت خلیفهای در زمین قرار میدهم، گفتند او چگونه خواهد بود؟ گفت تباهی و خونریزی خواهد کرد.
گفتند چرا او را میآفرینی؟ گفت من در سرشت آدمیان بسیاری خوبیها و نیکیها نهادهام که شما را از آن آگاهی نیست.
برخی گفتهاند خدا پیش از آفرینش آدم، آگاهیهایی درباره او به فرشتگان داد و برخی آگاهیهای دیگر را نهان داشت و فرشتگان برپایه آن اندازه آگاهی که داشتند، آن پرسش را مطرح کردند و خدا که عالم به کل بود گفت من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید، زیرا از میان
بنیآدم، پیامبران و رهبران و دانشمندان و پیشوایان بزرگ برخواهند خاست.
طوسی نیز گفتاری نزدیک به گفته طبری دارد.
فخر رازی اقوال گوناگونی در توجیه این گفته فرشتگان میآورد و یکایک را با تفصیل بسیار و استدلالهای قوی و استوار بررسی میکند و بر هر کدام اشکالی وارد میآورد و در پایان میگوید ممکن است فرشتگان از دو راه بدین راز پی برده باشند که آدمیان در زمین تبهکاری و خونریزی خواهند کرد.
یکی قیاس بر حال جنّیانی که پیش از آدم ساکن زمین بودند؛ دیگر آگاهی از آفرینش و سرشت انسان و اینکه او آمیختهای از اخلاط چهارگانه است و ناچار در او
شهوت و
خشم سرشته خواهد بود. شهوت موجب تباهی و خشم سبب خونریزی خواهد شد.
طبرسی میگوید در این باره ۳ قول است: یکی آنکه پیش از مردم، جنّیان در زمین بودهاند و تباهی و خونریزی کردهاند و فرشتگان کار ایشان را قیاس آینده آدمی گرفتهاند.
دوم آنکه فرشتگان صرفاً از روی
استفهام چنین گفتهاند یعنی اینکه: پروردگارا، آیا امکان تبهکاری و خونریزی هم برای تبار آدمی در میان خواهد بود یا نه؟ سوم اینکه خدا خود به ایشان گفته بود که چنین خواهد شد، لیکن بقیه فواید آفرینش آدم را از ایشان پوشیده داشته بود تا به
حکمت و
علم خدا یقین بیشتری پیدا کنند.
علامه طباطبایی میگوید: فرشتگان از این جهت
سرنوشت آدمی را پیشبینی کردند که میدانستند موجود زمینی از آن رو که مادی است، آمیزهای است از نیروهای خشم و شهوت.
جهان ، سرای
تزاحم است با جهات محدود و مزاحمتهای فراوان که مرکبات آن دستخوش انحلال است و انتظامات و اصلاحات آن در معرض تباهی و پرتگاه بطلان.
زندگی جز بهطور گروهی امکانپذیر نیست و بقاء جز با
اجتماع و همکاری میسر نمیشود، پس زمین از تبهکاری و خونریزی خالی نیست.
«خدا همه نامها را به آدم آموخت».
این نامها چه بود و چگونه به آدم آموخته شد؟ طبری از ابنعباس روایت میکند که مقصود نامهایی از قبیل انسان و
جانور و زمین و
دشت و
کوه و
دریا است که مردم با آن یکدیگر و چیزهای جهان را میشناسند.
مجاهد میگوید خدا نامهای همهچیز را به آدم یاد داد.
طوسی میگوید: معنی آیه این است که خدا معانی نامها را به آدم آموخت، زیرا آموختن نامها بدون معنی، سودی ندارد و فضیلتی به شمار نمیآید.
در اینجا این اشکال پیش میآید که خدا فرموده است «آنان را بر فرشتگان عرضه کرد» (عَرَضَها).
مقصود چیست؟ نامها، یا خداوندانِ نامها، عاقلان و غیرعاقلان همگی با هم، یا تنها عاقلان؟ برخی گفتهاند چگونگی سخن گفتن عرب ایجاب میکند که بگوییم تنها عاقلان را بر فرشتگان عرضه داشته است، ولی این درست نیست، زیرا اعراب، عاقل و غیرعاقل را با هم اراده میکنند و میآورند و از باب «
تغلیب » یک لفظ را درباره هر دو به کار میبرند.
پس آیه بر عمومیت خود باقی میماند و معنی آن چنین میشود که خدا نامهای همه مردمان و جانوران و چیزها را به آدم آموخت و سپس خود اینان (مردمان و جانوران و چیزها) را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست میگویید نامهای «اینان» را به من بگویید.
فخر رازی در
تفسیر این آیه میگوید: اشعری و جبایی و کعبی گفتهاند که به دلیل همین آیه، زبانهای جهان توقیفی هستند.
وی سپس میافزاید که برخی مردم گفتهاند مقصود از نامها، ویژگیهای اشیاء و خواص چیزها بوده که به آدم آموزش داده شده است، زیرا
فضیلت ، بیش از آنکه در شناختِ نامهای چیزها باشد، در شناختِ حقیقتِ هر یک از آنهاست.
افزون بر آنچه فخررازی گفته، اگر نامها را به آدم آموخته بود و اگر زبانها توقیفی میبود، این همه دگرگونی و پیشرفت در زبانها پیش نمیآمد.
طبرسی میگوید: خداوند در این آیه برای فرشتگان روشن ساخته که آدم را بر ایشان و بر همه آفریدگان دیگر با امتیاز «علم» برتری بخشیده است.
مقصود از
آموزش نامها آموزش معانی آنهاست، زیرا یادگیری نام بدون معنی آن سودی ندارد.
میبدی میگوید: «اهل اشارت گفتند مقتضی عموم آن است که هر چه اسماء بود، آدم را در آموخت، هم اسماء خالق هم اسماء مخلوقات.
پس آدم به دانستن اسماء مخلوقات از فرشتگان متمیز شد و متخصص؛ و افزونی وی بر ایشان پیدا شد، و علم وی به نامهای آفریدگار، خودسرّی بود میان وی و حق، که فرشتگان را بر آن اطلاع نبود.
پس
ثمره علمِ نامِ مخلوق در حق آدم آن بود که مسجود فرشتگان گشت و ثمره علم خالق آنکه به مشاهده حق رسید و کلام حق شنید».
رشیدرضا میگوید: خدا دانش همه چیز را بیحد و
مرز در نفس آدم به
ودیعت نهاده است.
پس مقصود از نامها، معانی آنهاست و این
تعبیر به دلیل شدت اتصال میان
لفظ و معنی و
سرعت انتقال از یکی به دیگری است.
دانش حقیقی،
ادراک خود معلومات است، زیرا الفاظِ دلالت کننده بر آنها، بر حسب اختلاف زبانها که قراردادی است، اختلاف پیدا میکند، ولی معانی الفاظ تغییر و
اختلاف ندارد.
بدینسان، خدا همهچیز را به آدم آموخت چه در آنِ واحد و چه در زمانهای پیاپی.
این
قدرت علمی برای
بشر ثابت است، یعنی بشر
بالقوه میتواند به همه چیز
دانا و از همه چیز آگاه گردد و با
پژوهش و
استدلال همه چیز را دریابد.
طباطبایی میافزاید: در این آیه، علاوه بر آنکه
واژه «اسماء» همراه الف و لام آمده که افاده عمومیت میکند، کلمه «کل» به کار رفته است.
مقصود این است که خداوند همگی نامها را بیهیچ
قید و مرزی به آدم آموخت و آنگاه دارندگان نامها را که در تحت
حجاب غیب بودند، بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: اگر راست میگویید، مرا از نامهای اینان خبر دهید.
ادیبان و عارفان ما نیز این توانایی بالقوه آدمی برای رسیدن به بالاترین پایگاههای
کمال را دریافتهاند.
به عقیده اینان آدمی دارای چنان سرشت جوشان و پرتوانی است که میتواند با هر گامی
فاصله کیهانی را درنوردد.
یک بار،
گوهر ناب خود را از
سنگ غرایز بیرون کشاند، گام دیگر بردارد و خود را به فرشتگان رساند و بار دیگر از ملک پران شود و آنچه اندر وهم ناید آن شود.
آنگاه
پرواز او را کرانی نباشد.
۵. در دنباله همین مطلب آمده است که خداوند، صاحبان نامها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: «اگر راست میگویید» مرا از نامهای اینان آگاه سازید.
معنی این جمله چیست؟ فرشتگان در چه موردی باید راستگویی خود را
ثابت کنند؟ مفسران را گفتارهای گوناگون است: روایت است از
ضحاک ، و او از ابنعباس روایت کرده که «اگر راست میگویید» یعنی اگر به راستی میدانید چرا من در زمین خلیفهای خواهم گذاشت.
از ابنمسعود و گروهی از یاران پیامبر روایت شده که «اگر راست میگویید» که آدمیان در زمین تبهکاری و خونریزی خواهند کرد.
از
قتاده روایت شده که آگاه سازید مرا از نامهای اینان اگر راست میگویید که من هر خلقی بیافرینم، شما از وی داناتر خواهید بود.
راجحتر از همه، گفته ابنعباس است.
مقصود این است که شما فرشتگان گفتید آدمیان در زمین تباهی و خونریزی خواهند کرد و گمان بردید که جانشین من بجز شما هر که باشد، نافرمان و گناهکار خواهد بود و تنها شما فرمانبردار و پیرو من به
تعظیم و
تقدیس خواهید بود.
اینک صاحبان نامها در برابر شمایند و شما حتی از نامشان چیزی نمیدانید.
پس چگونه میتوانید از رویدادهای پنهان آینده آگاه گردید؟ شما و هر کس دیگر، از حکمت بالغه من در آفرینش جهان و تدبیر کارهای آن بیخبرید.
در این باره توجیهات دیگری نیز شده است: اول آنکه فرشتگان گمان بردند اگر جانشین خدا در زمین از ایشان باشد، تباهی و خونریزی نخواهد شد.
آنان نمیدانستند که طبیعت زندگی در این کره خاکی چه اقتضاهایی دارد.
از این رو، خداوند به آنان خطاب کرد و فرمود: مرا آگاه سازید از نامهای این کسان و چیزهایی که میبینید «اگر راست میگویید» که پندارتان
درست است.
ولی شما که نام و نشان شاهد را نمیدانید، به ندانستن حقیقتِ غایب سزاوارترید.
دوم اینکه فرشتگان پنداشتند هر که آفریده شود، باز آنان در دانش از او برتر خواهند بود.
سوم، از ابنعباس روایت است که اگر حکمت فرستادن جانشین به زمین را میدانید، مرا از نامهای اینان آگاه سازید.
چهارم اینکه «اگر راست میگویید» و از دانش خود مطمئن هستید، مرا از نامهای اینان آگاه سازید.
این سخن از آن رو گفته شد که خدا میدانست آنان از دانستن نامها عاجزند؛ پس خواست که محدودیت علمشان را آشکارا به خودشان نشان دهد.
برخی گفتهاند مقصود این است که اگر جای دِهشَت و شگفتی است که خدا جانشینی از آدمیان در زمین داشته باشد و اگر گمان میبرید آنچه بر اندیشه شما گذشته بجا بوده است، شما که حقیقت این جانشین را نمیدانید، اگر راست میگویید نامهای آنان را به من بازگویید.
۶. دیده شد که در دو جا (حجر و ص) خدا میگوید: از
روح خود در آدم دمیدم.
در جاهای دیگری نیز (در مورد آدم و
عیسی ) کلمه روح به خدا نسبت داده شده است.
اسناد روح به خدا از چه باب است؟ شک نیست که ارتباط آن ارتباط آفرینندگی و بخشندگی است نه چیزی جز آن.
دمیدن نیز به معنی دادن است نه آنچه ظاهر این واژه تداعی میکند.
مفسران اشارات لازم به این مطلب کردهاند: دمیدن عبارت است از روان ساختن
باد در چیزی و در اینجا مقصود زندگی دادن به آدم است از راه بخشیدن جان.
نسبت دادن روح به خدا برای گرامی داشتن آدم است و این، اضافه مالکیت است که با این بیان خدا او را شرف بخشید و گرامی داشت، روح جسمی
رقیق و روحانی است که با آمدن آن زندگی برای فرد زنده حاصل میشود و با رفتن آن، وی به مرده بدل میگردد؛
خدای
سبحان روح آدم را از باب
تشریف و
تکریم وی به خود نسبت داد؛
معنی این جمله که «از روان خودم در وی دمیدم» این است که «او را زندگی بخشیدم».
دمیدن و دمیدهای در کار نیست، بلکه تمثیلی است برای آنچه زندگی با آن حاصل میشود؛
مقصود این آیه این است که خدا جان انسانی را که به پیکر تعلق دارد پدید آورد نه اینکه گمان شود چیزی مانند هوا وارد
بدن انسان گشته است.
اسناد روح به خدا از باب تکریم و تشریف است.
۷. همه مفسران گفتهاند که سجود فرشتگان بر آدم سجود
عبادت نبوده است، زیرا به اتفاق همه مسلمانان، عبادت ویژه خداست و هرگونه کرنشی به صورت عبادت برای غیرخدا،
کفر و
شرک است.
پس معنی
سجده فرشتگان برای آدم چه بوده است؟ قولی که میتواند جامع میان گفتارهای گوناگون باشد، این است که این سجود برای بزرگداشت و به معنی
درود و آفرین بوده است.
رشیدرضا با نقل گفتار محمد عبده درباره نیروهای نهانی در این جهان که هر کس نیک بیندیشد به وجود آنها
اعتراف میکند (اگرچه حقیقت آنها را نداند)، میگوید: دور نیست که در این آیه اشاره به این باشد که چون خدا زمین را آفرید و تدبیر کارهای آن را به نیروهای نهانی سپرد که قوام و نظام جهانند؛ و چون هر صنفی از نیروها را خاصِّ گونهای از مخلوقات ساخت که
مدبر آن باشد و از آن درنگذرد، انسان را آفرید و به او نیرویی بخشید که به وسیله آن توانا بر
تصرف در همه این نیروها باشد و زمین را آباد سازد.
به تعبیر قرآن، سجده فرشتگان بر آدم به مفهوم فرمانبری همه نیروهای سپهر از انسان است و بدینسان خداوند روشن ساخته است که توانایی و
استعداد انسان را حد و مرزی نیست، زیرا انسان کاملترین موجودات و جانشین خدا در روی زمین است.
فخررازی از قول
صوفیه نقل میکند که فرشتگانِ سجده کننده عبارت بودند از قوای نباتی و حیوانی حسی و حرکتی، که در
پیکر انسان خادمان
نفس ناطقهاند.
۸. ملاحظه شد که فرشتگان آدم را سجده کردند، ولی
ابلیس نکرد.
ابلیس در این مورد چه نقشی داشت و از چه عنصری بود؟ برخی گفتهاند ابلیس هم از فرشتگان بود.
دلیل اینان این است که خدا در جاهای مختلف ضمن گزارش داستان آفرینش آدم، در ۷ مورد، فرشتگان را مستثنیمنه و ابلیس را مستثنی قرار داده است و در ۲ مورد با تأکید بسیار گفته: همه فرشتگان جز ابلیس سجده کردند.
این گونه استثنا در کلام عرب اقتضای آن دارد که مستثنی از
جنس مستثنیمنه باشد.
یک مورد نیز نقل بازخواست خدا از ابلیس است به این بیان که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید.
پس همگی سجده کردند، مگر ابلیس که از سجدهکنندگان نبود.
خدا گفت: هنگامی که «به تو فرمان دادم» چه تو را از سجده کردن بازداشت؟
اینکه میگوید «به تو فرمان دادم» دلیل صریح است بر اینکه خطاب به فرشتگان، شامل او نیز بوده است.
گروهی دیگر گفتهاند ابلیس از فرشتگان نبوده است.
اینان دلایلی چند بر این گفته آوردهاند: نخست اینکه خدا تصریح کرده است که ابلیس از «
جن » بود و از فرمان خدا سرپیچی کرد.
دیگر آنکه در قرآن تصریح شده است که ابلیس از آتش (
نار ) آفریده شده است و این با ماهیت فرشتگان که ظاهراً به اتفاق همگان از نورند، ناسازگار است.
سوم اینکه خداوند در جاهایی از قرآن صریحاً میان جن و
فرشته فرق گذاشته است.
از جمله میگوید: روزی که همگی ایشان را برانگیزد، آنگاه به فرشتگان گوید: آیا اینان شما را
پرستش میکردند؟ گویند: تو منزّهی، سرور ما تویی نه ایشان؛ اینان جنّ را میپرستیدند و بیشترشان به آنان اعتقاد دارند.
بحث کامل را در این زمینه، فخرالدین رازی و طبرسی کردهاند.
۹. در آیات مربوط به داستان آفرینش و زندگی آدم، بارها این مطلب تکرار شده است که «خود و همسرت در بهشت بمانید و هر چه میخواهید از نعمتهای آن برخوردار گردید».
این بهشت چه بوده است و در کجا بوده؟
گروهی گفتهاند: بوستانی از بوستانهای دنیا بوده، زیرا اگر
بهشت جاودان میبود.
شیطان با وسوسهاش بدان راه نمییافت.
بلخی به عنوان دلیل بر اینکه آنجا بهشت
جاودانه نبوده، به این آیه
قرآن استناد میکند که در آن شیطان به آدم میگوید: «آیا تو را به
درخت جاودان ساز رهنمون شوم؟»، چه اگر آنجا بهشت جاودان میبود، آدم از آن گاه میبود و نیاز به راهنمایی دیگری نمیداشت.
حسن بصری و
عمرو بن عبید و
واصل بن عطاء و بیشتر معتزلان مانند ابوعلی و رمانی و
ابوبکر بن اخشید و اکثر مفسران گفتهاند آنجا بهشت جاودانه بوده، زیرا الف و لام تعریف بدان پیوسته و آن را به صورت عَلَم درآورده است.
در مورد شیطان میتوان تصور کرد که او از بیرون بهشت آدم و همسرش را وسوسه کرده به گونهای که آنان آوای او را شنیده و سخن او را دریافتهاند.
اگر گفته شود که هر کس به بهشت جاودانه رود، از آن هرگز بیرون نخواهد آمد، گوییم این پس از برپایی رستاخیز است، اما پیش از آن امکان بیرون آمدن از بهشت هست.
ابوالقاسم بلخی و
ابومسلم اصفهانی گفتهاند: این بهشت در روی زمین بوده است و اینکه خدا سپس گفته است «از آن فرود آیید» اشکالی پدید نمیآورد، چه ماده «
هبوط » در قرآن مجید به معنی انتقال از یک جا به جای دیگر آمده است، چنانکه گفته است «اِهِبطُوا مِصْراً» (در شهر فرود آیید).
اینان دلایل چندی بر این گفته آوردهاند: یکی اینکه اگر آنجا بهشت جاودانه میبود، ابلیس و اغوای وی بدان راه نمییافت.
دوم اینکه هر کس به بهشت جاودانه رود، هرگز از آن بیرون نمیآید.
سوم اینکه چون ابلیس از سجود سربرتافت، خدا او را نفرین کرد و
نفرین شده خدا نمیتواند به بهشت جاودانی راه یابد.
چهارم اینکه نعمتهای بهشت جاودانی برپایه آیات صریح قرآنی، فناناپذیر و بیپایان است و اگر آدم بدان راه یافته بود، از آن اخراج نمیشد و نعمتش منقطع نمیگشت.
پنجم اینکه برپایه حکمت الهی، روا نیست که بندهای بدون مکلف شدن به
تکلیف و تحمل رنجهای دنیوی، به بهشت جاودانی راه یابد.
ششم اینکه به تصریح قرآن، خدا آدم را در زمین آفرید و در جایی اشاره نشده است که خدا او را به آسمان برده باشد.
قول دوم از جبّایی است که میگوید جایگاه آدم در آسمان هفتم بوده است و دلیل وی گفته خداست که «از آن فرود آیید».
به گفته جبایی، آدم را دو هبوط بوده است، نخست از آسمان هفتم به آسمان یکم و دوم از آنجا به زمین.
قول سوم از اکثر
اشاعره است که میگویند آدم در بهشت جاودانه سکنی داشته و دلیل آن ورود الف و لام بر «جنّت» است که مراد همان بهشت معهود و شناخته شده در میان مسلمانان است.
قول چهارم این است که همه اینها ممکن است.
در هر حال ادله نقلی ضعیف و متعارض است و ازاینرو باید از گفتن سخن قطعی خودداری کرد.
ابومنصور ماتُریدی گفته است مسکن آدم و همسرش بوستانی از بوستانها بوده که این ۲ در آن از
نعمت بسیار برخوردار بودهاند.
این اعتقاد پیشینیان است و ما در آن حد نیستیم که آن را تعیین یا از محل آن جستوجو کنیم.
از
اهل حدیث و جز آنان برای تعیین محل آن دلیلی نقل نشده است.
بدینترتیب چند مسأله روشن میگردد و چند اشکال برطرف میشود: الف ـ خدا آدم را در زمین آفرید که او خود و تبارش جانشینان وی در آن باشند و مقصود اصلی از این کار خلافت بوده است، پس درست نیست که بگوییم خلافت آدم در زمین عقوبتی است که عارض شده است؛ ب ـ در قرآن مجید اشاره نشده است که آدم به آسمان برده شد؛ ج ـ بهشت جاودانه نمیتواند جایگاهِ شیطانِ رانده شده باشد؛ د ـ بهشت
جاودان جای تکلیف نیست؛ ه ـ در بهشت کسی از تمتّع آنچه بخواهد
منع نمیشود؛ و ـ در بهشت جاودانه
گناه رخ نمیدهد و اینکه به گزارش قرآن، آدم در بهشت مرتکب
خطا شده، دلیل بر آن است که مسکن وی بهشت جاودانی نبوده است.
از جمع همه آیات مربوط به داستان آدم میتوان نتیجه گرفت که وی برای این آفریده شده که در زمین زندگی کند و در آن زندگی را بدرود گوید.
خدا آدم و همسرش را به گونه گذرا در بهشت جای داد تا ایشان را بیازماید، تا زشتی ایشان آشکار شود و در نتیجه، ایشان به زمین، جایگاه زندگانی خود، فرود آیند.
به هر حال، آدم برای این آفریده شد که در زمین ماندگار گردد.
راه
استقرار در زمین همین بود، یعنی: برتری بخشیدن او بر فرشتگان برای اثبات خلافت وی، سپس فرمان دادن به فرشتگان که او را سجود کنند، سپس
اسکان آن دو در بهشت و آنگاه نهی ایشان از درخت ممنوع تا از آن بخورند و زشتیشان آشکار گردد و به زمین فرود آورده شوند.
۱۰. در داستان آدم چند بار سخن از
همسر او رفته است.
این همسر در
فرهنگ اسلامی چه نام و سرگذشتی دارد؟ در قرآن مجید ۳ بار در خطاب به آدمیان آمده است که خدا شما را از نفسی واحد آفرید، و همسرش را از وی پدید آورد
مفسران در ذیل این آیات، روایات گوناگون آوردهاند: از سُدّی نقل شده که گفت آدم در بهشت جای داده شد، تنها در آن راه میرفت و همسری نداشته که بدو بیارامد.
پس خوابید و چون بیدار شد، بر بالای سر خود زنی دید که خدا او را از پهلویش آفریده بود.
گفت: تو چه باشی؟ گفت:
زن .
گفت: چرا آفریده شدی؟ گفت: برای اینکه با من بیارامی،
و او را از آن رو «حواء» نامیدهاند که از موجودی «حی» (زنده) ساخته شده بود؛
روایتی از
ابوجعفر (علیهالسلام) آمده است که خدا حواء، همسر آدم را از باقیمانده گل آدم بسرشت؛
ولی این نیز که وی از دنده آدم آفریده شد، نزد مفسران
شیعه معروف است؛
به هر حال در نام و نشان وی اختلافی نیست.
رشیدرضا میگوید: مسأله آفریده شدن
حوا از پهلوی آدم، چیزی است که قرآن درباره آن صراحتی ندارد.
این آیه را نیز که میفرماید «همسرش را از او آفرید»،
نباید بر آن معنی حمل کرد به گونهای که گزارش قرآن همسان
گزارش تورات گردد، توراتی که در دست مردم است و آفرینش آدم را به سان یک داستان تاریخی نقل میکند.
قول صحیح، گفتار محمد عبده است.
وی با توجه به آیات مربوط به آفرینش حوّا، به ویژه آیه «خلق لکم من انفسکم ازواجاً»
میگوید: مقصود این است که خدا زن را از جنس آدم آفرید، و روشن است که مراد این است که هر زنی را از پیکر همسر او آفریده باشد.
۱۱. در داستان آدم آمده است که خداوند همه خوردنیهای بهشت را بر وی
آزاد و
حلال کرد و او را تنها از خوردن یا نزدیک شدن به یک درخت منع فرمود یا بر حذر داشت (با بیانهای مختلف).
این درخت چه بوده است؟ طبری روایات بسیاری از ابن عباس، ابومالک، ابوعطیه، قَتادَه و دیگران میآورد که این درخت، بوته گندم بوده است.
در روایات دیگری گفته شده که تاک یا نهال انجیر بوده است.
طبری در دنباله روایات میافزاید: خداوند به بندگان خود خبر داده که آدم و همسرش را از خوردن میوه درختی نهی کرده، لیکن آنان با آگاهی عینی از اینکه دقیقاً کدام درخت منظور است، ابا نکرده، مرتکب خطا شده و از آن درخت خوردهاند؛ لیکن خدا هیچگونه اشارهای یا دلالتی نکرده که بندگانش دریابند کدام درخت مقصود بوده است.
اگر خدا لازم میدانست که بندگانش از نام و نشان آن درخت عیناً و دقیقاً آگاه شوند، از ذکر دلالتی برای راه بردن بدان خودداری نمیکرد؛ لیکن در قرآن یا سنت صحیح اشارهای بدان نشده است.
به هر حال، این موضوعی است که نه دانستنش سودی میرساند و نه ندانستنش زیانی.
طوسی افزون بر روایات
گندم و
انگور و
انجیر ، روایتی از
علی (علیهالسلام) میآورد که این درخت، درخت
کافور بوده است؛ روایتی از
کلبی که این درخت، درخت
معرفت نیک و بد بوده و روایتی از ابن جذعان که درخت جاودان سازی بوده است که فرشتگان از آن میخورند و زندگی جاودانه مییابند.
دیگر مفسران نیز با یاد کردن روایاتی مانند آنچه گفته شد، بیانهای مشابهی آوردهاند گویای اینکه خدا اشارهای به
هویت دقیق درخت نکرده است و ازاینرو کنجکاوی درباره آن لازم و شایسته نیست.
۱۲. در آیه آمده است که «آدم از پروردگارش سخنانی فراگرفت پس خدا
توبه او را پذیرفت».
مقصود از این سخنان چیست؟ آیه مربوط به توبه آدم این است: پروردگارا، ما بر خود ستم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی، بیگمان از زیانکاران خواهیم بود.
مفسران در ذیل این آیه دعاهایی را نیز، که آدم با آنها توبه کرد و آمرزیده شد، آوردهاند.
در پارهای روایات از ابنعباس آمده است که آدم به درگاه خدای خود لابه کرد و گفت: خدایا، آیا مرا با دست خود نیافریدی؟ گفت: چرا؛ گفت: آیا از روان خویش در من ندمیدی؟ گفت: چرا؛ گفت: آیا مرا در بهشت خود جای ندادی؟ گفت: چرا؛ گفت: آیا
مهر تو بر
خشم تو پیشی ندارد؟ گفت: چرا (سُدّی میافزاید که آیا خودت بر من گناه ننوشتی؟ گفت: چرا)؛ گفت: آیا اگر توبه کنم و بازگردم، به بهشتم باز میگردانی؟ گفت: آری.
دعاهای دیگری نیز نقل شده است.
مفسران شیعی آن روایات را یاد کردهاند و افزون بر آن روایاتی آوردهاند که آدم نامهایی گرامی بر
عرش نوشته دید.
پس درباره آنها پرسید، به او گفته شد: اینها نامهای گرامیترین آفریدگان خدایند.
آدم با آن نامها به درگاه خدا توسل جست و توبهاش پذیرفته شد.
نامها عبارت بودند از
محمد ،
علی ،
فاطمه ،
حسن و
حسین .
رشیدرضا میگوید: این یک توبه ساده به درگاه خدا بود و خدا براثر آن آدم را بخشید.
علامه طباطبایی میگوید: از این آیه برمیآید که دو گونه توبه در کار است، یکی توبه خداوند است و آن بازگشت به بنده است با رحمت؛ و دیگری توبه بنده است و آن بازگشت به خداست با استغفار و دست کشیدن از گناه.
توبه بنده مُحاط به دو توبه از خداست، زیرا
بنده در هیچ حالی از احوال، از خدا بینیاز نیست.
بدین معنی که
بازگشت وی از راه گناه نیاز به
توفیق و
کمک و
رحمت خدا دارد تا او به راه توبه آید.
آنگاه پذیرش توبه نیاز به
عنایت خدا دارد و بدینسان توبهای که پذیرفته شود، ما بین دو توبه از سوی خدا قرار دارد.
۱۳. در پی نهی شدن آدم از درخت ممنوع، چنین آمده است که «شیطان آنان را
وسوسه کرد تا شرمگاههای پوشیده آنان را بر آنان
آشکار کند».
چه ارتباطی میان خوردن از درخت ممنوع و پیدا شدن شرمگاه بوده است؟ دیدیم که در دین
یهود درخت ممنوع، درخت معرفت نیک و بد بود، بدین معنی که آدم و حوا پیش از خوردن از درخت
برهنه بودند، لیکن برهنگی خود یا یکدیگر را نمیدیدند و از آن آگاه نبودند.
چون از آن درخت خوردند، به مرحله آگاهی رسیدند و دریافتند که برهنهاند؛ از اینرو کوشیدند که خود را پنهان سازند؛ ولی در قرآن کریم اشارهای به این ارتباط نیست و شیوه بیان چنان است که هر رابطهای میان این و آن را میتوان حدس زد.
در این زمینه گفتارها گوناگون است.
از ابن مُنَبّه روایت است که گفت بر آدم و حوا نوری بود و به همین سبب شرمگاههاشان دیده نمیشد.
برخی گفتهاند: آشکار شدن شرمگاهها پس از خوردن از درخت، به جهت
کیفر نبوده است، زیرا پیامبر کیفر نمیبرد.
این برپایه تغییر مصلحت بوده است، زیرا چون آن دو از آن درخت خوردند،
مصلحت اقتضا کرد که از بهشت بیرون رانده شوند و جامههاشان کنده شود و به زمین فرود آورده شوند و در آن
مکلف به تکلیف گردند.
نیز گفته شده است که در آیه «فَوَسْوَس اِلَیهِمَا الشَّیطانُ لِیبْدِی لَهُما ما وُورِی عَنْهُما مِنْ سَوْء تِهِما»
دو قول است: یکی آنکه لام در «لِیبْدِی» برای عاقبت است چنانکه در آیه دیگر قرآن مجید آمده است «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرعَونَ لِیکُوَن لَهُمْ عَدُوّاً وَ خَزَناً».
پس معنی آیه چنین میشود: شیطان آن دو را وسوسه کرد و پیامد وسوسه او این شد که آن دو از آن درخت خوردند و در نتیجه آن شرمگاههاشان پدیدار گشت.
مقصود این است که
قصد شیطان از وسوسه، آشکار کردن شرمگاههای ایشان نبود و او نمیدانست که اگر از درخت بخورند، چنان خواهد شد.
او از روی کینهای که به آدم داشت، فقط میخواست وی و همسرش را به شکستن فرمان خداوند و گناه کردن وادارد.
قول دوم این است که لام در «لِیبْدِی» لام غرض است و در این صورت، دو وجه میتوان تصور کرد: یکی آنکه آشکار شدن
شرمگاه کنایه از
سقوط حرمت و زوالِ جاه گرفته شود و معنی چنین باشد که قصد شیطان از وسوسه آدم و حوا،
زوال حرمت و ازمیان رفتن پایگاه والای ایشان بود، دیگر آنکه شیطان در
لوح محفوظ دیده یا از برخی فرشتگان شنیده بود که اگر آدم از آن درخت بخورد، شرمگاهش پدیدار میگردد و این حاکی از نهایت
زیان و سقوط است و قصد شیطان از وسوسه نیز رسیدن به همین
هدف بوده است.
نیز گفته شده است که ابلیس میدانست که هر که از آن درخت بخورد، شرمگاهش آشکار گردد و هر که چنین شود، بهشت را نشاید.
نکته دیگر آن است که خدا فرمود: «چون از آن چشیدند شرمگاههاشان بر ایشان آشکار گشت».
مقصود از این
تعبیر (چشیدن) آغاز خوردن است یعنی همین که اندکی از آن
تناول کردند،
عورت هر یک برای دیگری پدیدار شد.
کلبی گفته است همین که از آن خوردند، جامههاشان فروریخت و هر یک شرمگاه آن دیگری را دید و خجلت کشید.
دیگران گفتهاند اگر بتوان داستان آدم را به
شیوه تمثیلی تفسیر و
تأویل كرد، شاید بتوان گفت این اشاره به گذر انسان از مراحلِ گوناگونِ تحول است كه از كودكی آغاز میشود و در آن دوره انسان بد و نیك را نمیشناسد و چون بزرگتر میشود، آماج تحریكات و انگیزههای گوناگون قرار میگیرد و زشتی كارهایش برایش آشكار میشود.
۱۴. داستان آفرینش آدم با مسأله «
عصمت پیامبران» گره خورده است.
برپایه اعتقاد
مسلمانان ، چون پیامبران رسانندگان پیام خدا به مردمند و با همه امور دینی و دنیوی مردم سر و کار دارند، باید از هرگونه گناه و آلایش کاملاً پاک باشند و گَرد هیچگونه خطایی بر دامانشان ننشیند تا مردم به گفتار و کردار ایشان اعتماد کامل کنند.
برای رسیدن پیامبران به پایگاه والای عصمت، باید توفیق الهی همراه گردد تا
مصونیت از گناه امکان یابد.
پیامبران نه اندیشه بد دارند، نه گفتار بد و نه کردار بد.
چنین حالتی «عصمت» خوانده میشود که درباره آن بسی گفت و گوهاست.
اما در داستان آفرینش آدم و زندگی او آیاتی هست که باید از دیدگاه عصمت انبیا دقیقاً
بررسی و
تحلیل شود.
آیاتی از قبیل که شیطان، آدم و حوا را از بهشت لغزانْدْ؛
ایشان را بفریفت؛ گفتند پروردگارا بر خود ستم کردیم؛
شیطان او را وسوسه کرد... آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد و گمراه شد
و جز اینها.
پاسخ مختصر و سادهای که مفسران به مشکل تطبیق این آیات با عصمت انبیا دادهاند، این است که آدم در هنگام سر زدن این لغزش از وی، در «دارتکلیف» نبوده یا او در این زمان مقام نبوت نداشته، یا آنچه از آدم سر زد ترک اَوْلی بوده است نه معصیت.
۱۵.
قصه آفرینش و زندگی آدم با مسأله «
جبر و اختیار » نیز پیوند دارد: خدا آدم را آفرید و فرشتگان را فرمان داد تا بر او سجده کنند و شیطان به
علت سجده نکردن بر وی از پایگاه والای خود فرو افتاد و رانده
درگاه خدا گشت.
پس شیطان از خدا تا پایان جهان
مهلت خواست و خدا به وی مهلت داد.
شیطان گفت: چون مرا راندی، بر سر راه آدمیان مینشینم و از هر سوی بر ایشان در میآیم و آنان را از راه راست تو به در میبرم.
خدا فرمود: آنان که از تو
پیروی کنند، همه را در
دوزخ میافکنم.
مفسران بزرگ قرآن مجید مانند امام فخرالدین رازی و علامه طباطبایی و رشیدرضا در ذیل آیات یاد شده، مسائل و مشکلات مربوط به جبر و اختیار را با بحثهای استوار علمی و فلسفی شکافتهاند و جوانب مختلف آن را تحلیل کردهاند و مختار بودن انسان را با وجود شیطان و یارانش مدلّل ساختهاند.
۱۶. رشیدرضا در دنباله تفسیر آیات مربوط به آفرینش آدم، از خود و از قول استادش محمد عبده به عنوان یک جمعبندی سراسری این موضوع میگوید: اگر خواسته باشیم این قصه را به شیوه تمثیلی بفهمیم، هر یک از عناصر آن، رمز و نمودگار یک حقیقت میشود: خبر دادن خدا به فرشتگان درباره جای دادن خلیفه در زمین، عبارت است از آماده ساختن زمین و نیروها و ارواح آنکه قوام و نظام زمین بدان است، برای زیستن نوعی از آفریدگان که در آن تصرف کند و این کره خاکی در
اثر وجود او به نهایت کمال خود برسد.
پرسش فرشتگان درباره جای دادن خلیفهای در زمین که تبهکاری کند، تصوری است از اینکه در انسان توانایی تبهکاری هست، ولی این با خلافت خدایی او منافات ندارد.
آموزش دادن همه نامها به آدم، بیان این حقیقت است که در انسان
استعداد فراگیری همه دانشهای جهان هست تا از آن
سود ببرد و زمین را با آن آباد کند.
عرضه کردن دارندگان نامها بر فرشتگان و پرسش از ایشان و درماندن ایشان از پاسخ، تصویری است از این حقیقت که ارواح مدبّره جهان محدودند و از حد
وظیفه خویش در نمیگذرند.
سر بر تافتن شیطان از سجده کردن بر آدم، تمثیلی برای ناتوانی آدمیان در فرمانبر ساختن روح بدی و بدگرایی است که
انگیزه کشمکش و درگیری و تعدّی و تبهکاری در زمین است که اگر این نبود، روزگاری فرا میرسید که افراد بشر همسان فرشتگان و حتی بالاتر از آنها میگردیدند و از «آدمیت» خود بیرون میشدند و تغییر
ماهیت میدادند.
جای گرفتن آدم در بهشت، بیانگر این واقعیت است که در
ذات و ژرفای
گوهر انسان گرایش به خوشی و آسایش و آرامش است و این حق و حتی وظیفه انسان است که در راه خوشی دنیوی بکوشد.
نشان دادن درخت و برحذر داشتن آدم از آن، رمز شر و مخالفت است چنانکه در جای دیگر قرآن، خدا سخن پاک را به درخت پاک و سخن ناپاک را به درخت ناپاک
تشبیه کرده است.
یاد کردن از همسر بدین معنی است که استعداد زن در همه کارهای بشری همسان و همپایه
مرد است.
فرمان دادن به آدم که از همه نعمتهای بهشت بخورد، مثالی برای این است که انسان میتواند خوبیها را بشناسد و از همه نعمتهای پاک و پاکیزه این جهان برخوردار گردد.
نهی از درخت ممنوع، کنایه از
الهام شناخت بدی است و اینکه
فطرت به زشتی پی برد و از آن بپرهیزد.
وسوسه و لغزاندن شیطان گویای آن روح ناپاکی است که همراه نفوس بشری است و انگیزه بدکاری را در آدمی نیرو میبخشد؛ به بیان دیگر الهام
تقوا و
خیر در
سرشت آدمی قویتر یا اصل است و ازاینرو آدمی مرتکب بدی نمیشود، مگر با همکاری و وسوسه شیطان.
بیرون رفتن از بهشت کنایه از این است که انسان در اثر خروج از
اعتدال فطری، دچار
درد و
رنج میگردد.
یاد گرفتن آدم آن سخنان را از خدا، اشاره به این است که انسان با سرشت پاک خود همواره میتواند از بدی باز گردد و به خدا روی آورد.
(۱) عزالدین ابناثیر، الکامل، بیروت، داراصادر، ۱۹۸۲م.
(۲) عبدالرحمان ابنخلدون، العبر، بیروت، دارالکتاب اللبنانی.
(۳) اسماعیل بن عمر ابنکثیر، البدایه و النهایه، مصر، مکتبه الخانجی، ۱۹۳۲م.
(۴) اسماعیل بن عمر ابنکثیر، قصص الانبیاء، به کوشش عبدالقادر احمد عطا، بیروت، المکتبه الاسلامیه.
(۵) محمد بن مکرّم ابنمنظور، لسان العرب.
(۶) محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغه.
(۷) بستانی (فؤاد افرام).
(۸) ترجمه تفسیر طبری، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، توس، ۱۳۵۶ش.
(۹) جودائیکا، ذیل Adam.
(۱۰) اسماعیل بن حماد جوهری، صحاح اللغه.
(۱۱) محمد بن حسن حرعاملی، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، ۱۳۹۱ق.
(۱۲) حسین بن حسن خوارزمی، شرح فصوص الحکم، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران، مولی، ۱۳۶۴ش.
(۱۳) شرتونی خوری، سعید، اقرب الموارد.
(۱۴) دائرهالمعارف القرن العشرین.
(۱۵) دائرهالمعارف اسلام، ذیل Adam.
(۱۶) حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات القرآن، ترجمه غلامرضا خسروی حسینی، تهران، مرتضوی، ۱۳۶۱ش.
(۱۷) محمد رشیدرضا، المنار، بیروت، دارالمعرفه.
(۱۸) محمد مرتضی زبیدی، تاجالعروس.
(۱۹) عبدالرحیم صفیپور، منتهیالارب.
(۲۰) محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، بیروت، دارالمعرفه.
(۲۱) محمدحسین طباطبایی، المیزان، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۹۷۳م.
(۲۲) فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، ۱۴۰۳ق.
(۲۳) محمد بن جریر طبری، تاریخ، به کوشش یان دخویه، لیدن، ۱۸۷۹ـ۱۸۸۱م.
(۲۴) محمد بن جریر طبری، تفسیر، بیروت، دارالمعرفه، ۱۹۸۰ـ۱۹۸۳م.
(۲۵) محمد بن حسن طوسی، التبیان، بیروت، داراحیاء التراث العربی.
(۲۶) ابوبکر عتیق نیشابوری، ترجمه و قصههای قرآن، به کوشش مهدی بیانی و یحیی مهدوی، دانشگاه تهران، ۱۳۳۸ش.
(۲۷) محمد بن عمر فخررازی، التفسیر الکبیر، بیروت، داراحیاء التراث العربی.
(۲۸) محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس.
(۲۹) محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۹۸۳م.
(۳۰) علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، به کوشش باربیه دومینار، پاریس، ۱۸۷۴م.
(۳۱) حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰ش.
(۳۲) مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۸۹۹م.
(۳۳) ابوالفضل میبدی، کشف الاسرار، به کوشش علیاصغر حکمت، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۱ش.
(۳۴) آرنتیان ونسینگ، المعجم المفهرس.
(۳۵) هیستینگز، ذیل Adam.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «آدم، قسمت اسلام»، ج۱، ص۱۳۴.