اقرار
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اعتراف به حقّی ثابت بر
ضرر خود یا نفی حقّی برای خود از ذمّه دیگری را اقرار میگویند.
عنوان اقرار، از بابهای فقهی است که مباحث مربوط به آن به تفصیل در این باب آمده است. افزون بر این، از آن به مناسبت در دیگر بابها، مانند
تجارت،
نکاح،
قضاء،
حدود و
تعزیرات نیز سخن گفتهاند.
اِقرار به معنای
اخبار قطعی به
نفی حقی از خود یا ثبوت حقی برای غیر میباشد.
اقرار از ماده «ق ـ ر ـ ر» و در
لغت و
عرف به معنای قرار دادن، ثابت کردن و
اعتراف کردن است.
اقرار در اصطلاح
فقه به معنایِ اخبار قطعی به وجود حقی به زیان خود
یا ثبوت حقی برای دیگران
آمده است. به نظر برخی دیگر اقرار عبارت است از اِخبار قطعی به وجود حقی لازم به
زیان خود یا نفی حق لازمی از خود یا به امری دیگر که این اخبار،
حق یا
حکمی را به
ضرر خبر دهنده در پی دارد.
اعتراف نیز به معنای اقرار است، با این تفاوت که در مفهوم اعتراف،
معرفت و آگاهی نسبت به آنچه بدان اقرار میکند نهفته است؛ اما در اقرار نیست. برخی دیگر گفتهاند: اعتراف همواره با
زبان است؛ اما اقرار گاهی با زبان است و گاهی با غیر زبان.
مفهوم اقرار در
قرآن با واژهها و تعبیرات گوناگونی ذکر شده است که میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
مانند: «ءَاَقرَرتُم... قالوا اَقرَرنا»
مانند: «اعتَرَفوا بِذُنوبِهِم».
مانند:«شُهَداء عَلی اَنفُسِهم».
مانند: «اَلَستُ بِرَبِّکُم قالوا بَلی».
مانند: «و لَهُم عَلَیَّ ذَنبٌ»
در این
آیات و مانند آن قرآن به برخی از مواردی که
خداوند از
بندگان خویش اقرار گرفته اشاره کرده است؛ مانند: اقرار گرفتن از آنها درباره
ربوبیت خویش
و نیز اقرار گرفتن انسانها از یکدیگر؛ مانند: اقرار گرفتن از
حضرت ابراهیم(علیه السلام)در مورد شکستن
بتها و اعتراف آنان به
حقوق غیر؛ مانند اقرار
زلیخا به بیگناهی
یوسف ؛ همچنین در آیاتی پرشمار از اعتراف و اقرار
گناهکاران به
خطای خویش در
آخرت سخن به میان آمده
و در آیاتی دیگر برخی مباحث فقهی اقرار و احکام و آثار آن یادآوری شده است.
اقرار گرفتن و اعتراف کردن از جمله شیوههای اثبات حقوق یا دیگر امور است که در همه جوامع بشری کاربرد فراوان داشته و همه انسانها در تمام اعصار از آن بهره میجستهاند، ازاینرو پیشینه این امر را باید به آغاز
خلقت انسان بازگرداند.
قرآن کریم در آیاتی متعدد به برخی از موارد اقرار گرفتن از انسانها یا اقرار و اعتراف کردن آنان در
اعصار پیشین و نیز
قیامت اشاره کرده است؛ از جمله:
«و اِذ اَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنی ءادَمَ مِن ظُهورِهِم ذُرِّیَّتَهُم واَشهَدَهُم عَلی اَنفُسِهِم اَلَستُ بِرَبِّکُم قالوا بَلی شَهِدنا.»
قرآن به
فلسفه این اقرار گرفتن اشاره کرده، میگوید: این امر بدان جهت بود که مبادا در قیامت بگویند ما نسبت به این امر
غافل بودیم یا بگویند: چون پدران ما
مشرک بودند ما نیز مشرک شدیم: «اَن تَقولوا یَومَ القِیـمَةِ اِنّا کُنّا عَن هـذا غـفِلِین • اَو تَقولوا اِنَّما اَشرَکَ ءاباؤُنا مِن قَبلُ وکُنّا ذُرِّیَّةً مِن بَعدِهِم».
درباره چگونگی این اقرارگیری از فرزندان
آدم برخی گفتهاند: خداوند از همه فرزندان آینده آدم در
عالم ذر درباره ربوبیت خود اقرار گرفت.
نظر دیگر این است که مراد از اقرار گرفتن قرار دادن
استعداد خداشناسی و
توحید در
عقول و
فطرت انسانها و پذیرش آن از سوی
بشر است، بنابراین، اقرار گرفتن از بشر به زبان
تکوین و
آفرینش بوده است.
خداوند با همه
پیامبران و
پیروان آنان درباره پذیرش پیامبران بعدی
پیمان بسته و از آنان در اینباره اقرار گرفته و آنان نیز به این امر اقرار کردهاند: «و اِذ اَخَذَ اللّهُ میثـقَ النَّبِیّینَ لَما ءَاتَیتُکُم مِن کِتـب وحِکمَة ثُمَّ جاءَکُم رَسولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُم لَتُؤمِنُنَّ بِهِ ولَتَنصُرُنَّهُ قالَ ءَاَقرَرتُم واَخَذتُم عَلی ذلِکُم اِصری قالوا اَقرَرنا قالَ فَاشهَدوا و اَنَا مَعَکُم مِنَ الشّـهِدین»
سپس
تأکید کرده که هرکس از این اقرار روی گرداند از
فاسقان خواهد بود: «فَمَن تَوَلّی بَعدَ ذلِکَ فَاُولـئِکَ هُمُ الفـسِقون».
برخی
مفسران این پیمان و
اعتراف را عام و مربوط به همه پیامبران و پیروان آنان دانستهاند که
خداوند از آنان نسبت به پذیرش
پیامبر بعدی و
ایمان به او اقرار گرفته است
؛ ولی عدهای دیگر معتقدند این اقرار خاص و صرفاً در مورد
تصدیق و ایمان پیامبران و امتهای پیشین به
پیامبر اسلام بوده است.
نظر دیگر این است که خداوند از
امت هر پیامبری درباره ایمان آوردن و تصدیق او پیمان گرفت و آنان بدین امر اعتراف کردند
، به هرحال، مخاطبان آیه
اهل کتاب هستند تا با یادآوری این پیمانها به پیامبر اسلام ایمان آورند.
از دیگر موارد اقرار در امتهای پیشین اقرار گرفتن خداوند از
بنیاسرائیل در موارد متعدد، مانند
یکتاپرستی، نیکو
سخن گفتن با مردم،
احسان به
والدین و خویشاوندان،
یتیمان و
مساکین، بر پای داشتن
نماز، پرداخت
زکات، پرهیز از کشتن و بیرون راندن یکدیگر از
وطن خود است. آنان نیز این پیمان را پذیرفتند: «واِذ اَخَذنا میثـقَ بَنیاِسرءیلَ لا تَعبُدونَ اِلاَّاللّهَ وبِالولِدَینِ اِحسانـًا وذِی القُربی والیَتـمی والمَسـکینِ وقولوا لِلنّاسِ حُسنـًا واَقیموا الصَّلوةَ وءاتوا الزَّکوةَ... • لاتَسفِکونَ دِماءَکُم ولا تُخرِجونَ اَنفُسَکُم مِن دِیـرِکُم ثُمَّ اَقرَرتُم واَنتُم تَشهَدون»
مراد از «
میثاق» در این
آیات، پیمانهایی است که به واسطه
عقل و
شرع و پیامبران الهی
و کتب آسمانی از جمله تورات
از بنیاسرائیل گرفته شده است و آنان به انجام دادن این امور
تعهد و اقرار کردهاند.
برادران یوسف، در مواردی به آن حضرت
ستم روا داشته و حق او را
تضییع کردند؛ اما پس از مدتی نزد
پدر به
گناه و
خطای خویش اعتراف و از آن حضرت برای خود درخواست
استغفار کردند: «قالوا یـاَبانَا استَغفِر لَنا ذُنوبَنا اِنّا کُنّا خـطِـین»
؛ همچنین هنگامی که پس از سالها دوری از حضرت یوسف وی را یافتند نزد او نیز به خطای خویش اعتراف کردند: «قالوا تاللّهِ لَقَد ءاثَرَکَ اللّهُ عَلَینا واِن کُنّا لَخـطِـین»
زلیخا نیز پس از
افترا زدن به یوسف و به
زندان افکندن او به
گناه خود اعتراف کرد و یوسف را بیگناه شمرد: «قالَتِ امرَاَتُ العَزیزِ الــنَ حَصحَصَ الحَقُّ اَنَا راودتُهُ عَن نَفسِهِ و اِنَّهُ لَمِنَ الصّـدِقین • ذلِکَ لِیَعلَمَ اَنّی لَم اَخُنهُ بِالغَیبِ... • و ما اُبَرِّئُ نَفسِی اِنَّ النَّفسَ لاََمّارَةٌ بِالسّوءِ»
، چنانکه
زنان دربار نیز پس از
سوءظن به وی به پاکی آن حضرت اعتراف کردند: «قالَ ما خَطبُکُنَّ اِذ راودتُنَّ یوسُفَ عَن نَفسِهِ قُلنَ حـاشَ لِلّهِ ما عَلِمنا عَلَیهِ مِن سوء».
مشرکان عصر
بعثت با وجود اینکه
منکر معاد بودند
خداوند درباره آنان خطاب به
پیامبر میفرماید: اگر از اینان بپرسی که
مالک زمین و آنچه در آن است چه کسی است، پروردگار آسمانهای هفتگانه و
عرش کیست و
حکومت همه
موجودات به دست چه کسی است؟ اعتراف خواهند کرد که مالک و
پروردگار همه اینها خداست و همه امور به دست اوست: «قُل لِمَنِ الاَرضُ ومَن فیها... • سَیَقولونَ لِلّهِ... • قُل مَن رَبُّ السَّمـوتِ السَّبعِ ورَبُّ العَرشِ العَظیم • سَیَقولونَ لِلّهِ... • قُل مَن بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شَیء وهُوَ یُجیرُ ولا یُجارُ عَلَیهِ • سَیَقولونَ لِلّهِ»
و نیز میگوید: اگر از آنان بپرسی که روزی دهنده شما از
آسمان و
زمین و مالک
گوش و
چشمها و
تدبیر کننده امور کیست اعتراف خواهند کرد که
خداوند است: «قُل مَن یَرزُقُکُم مِنَ السَّماءِ والاَرضِ اَمَّن یَملِکُ السَّمعَ والاَبصـرَ... ومَن یُدَبِّرُ الاَمرَ فَسَیَقولونَ اللّهُ».
سپس خداوند در ادامه این آیات آنان را
توبیخ کرده و میگوید: شما که به این حقایق اعتراف دارید چرا
متذکر نمیشوید: «اَفَلا تَذَکَّرون»
و چرا
تقوا پیشه نمیکنید: «اَفَلا تَتَّقون»
؛ یعنی شما که اعتراف به
توحید و
رازقیت و
مدبریّت خداوند دارید چرا از
خشم او نمیهراسید و
معاد را
انکار میکنید،
قرآن را
اسطوره میدانید و
انبیای الهی را به
سخره میگیرید؟
اقرار کننده (مُقِرّ) یا ابتدا، نزد
حاکم شرع اقرار میکند و یا در پاسخ مدّعی. در هر دو صورت، اقرار امری
مشروع و دارای آثاری بسیار است
که در این جا به مباحث کلّی آن اشاره میشود.
اقرار دارای ارکانی است که به آنها شکل می گیرد که عبارت است از:
ا. صیغه ۲. مُقِرّ ۳. مُقَرٌّلَه ۴. مُقَرٌ بِه
هر لفظی که بیانگر حقّی ثابت بر
ضرر خود یا نفی آن از عهده دیگری برای خود باشد اقرار است، مانند اینکه فردی بگوید: بر عهده من یا نزد من یا در ذمّه من برای تو حقّی است یا بر عهده فلانی برای من حقّی نیست.
در شخص ناتوان از سخن گفتن، مانند لال، اشاره جایگزین لفظ میشود.
صیغه باید در مفهوم اقرار، ظهور عرفی داشته باشد و اقرار با وجود احتمال
اراده غیر آن ـ در صورتی که احتمال نزد عرف مخلّ ظهور کلام در اقرار باشد ـ
صحیح و
نافذ نیست.
شرط نیست که مُقِرّ در ابتدا اقرار کند بلکه اگر پاسخ او نیز مفید اقرار باشد، کافی است، مانند آنکه شخصی از دیگری بپرسد: آیا بر عهده تو برای من هزار تومان است؟ و او در پاسخ بگوید: «آری» یا «آن را پرداخت کردم». این دو پاسخ، اقرار به اصل ثبوت حق است؛ هرچند در دومی ادّعای سقوط حقّ از ذمّهاش را دارد که باید آن را اثبات کند.
تنجیز در اقرار شرط است. از این رو، معلّق کردن اقرار به چیزی مانند آمدن فلانی یا اراده خود یا دیگری صحیح نیست.
اجل قرار دادن برای چیزی که بدان اقرار میکند موجب
بطلان اقرار نمیشود، مانند اینکه بگوید: «بر گردن من برای فلانی، هزار تومان است، زمانی که اول
ماه فرا رسد.» برخی بین تقدّم
شرط و تأخّر آن تفصیل داده و در صورت مقدّم کردن شرط، اقرار را
باطل دانستهاند. نیز برخی بین اصل حق و اجل تفصیل داده و گفتهاند: اصل حق با این نوع اقرار ثابت میشود،لیکن اجل با آن ثابت نمیگردد.
به کار بردن
استثنا در اقرار صحیح است و آن بر دو قسم است:
یک.استثنا از اثبات که بر نفی دلالت میکند، مانند اینکه بگوید: «بر عهده من برای فلانی ده درهم جز یک درهم است» که اقرار به نُه درهم است.
دو.استثنا از نفی که مفید اثبات است، مانند اینکه بگوید: «نزد من برای او چیزی جز درهمی نیست» که اقرار به یک درهم است.
استثنا به شرطی صحیح است که بعد از آن چیزی هرچند اندک باقی بماند.
اگر کسی به چیزی اقرار نماید، سپس مثل آن را بر آن عطف کند، باید هر دو را بپردازد، مانند اینکه بگوید: «برعهده من برای او یک درهم است و یک درهم» که باید دو درهم پرداخت کند.
اگر شخصی به چیزی اقرار کند، سپس با «بَلْ (بلکه)» یا «لکن» از آن برگردد، پذیرفته نیست و باید پیش و پس «بل» یا «لکن» را بپردازد، مانند اینکه بگوید: «برعهده من برای او یک من گندم است، بلکه یک من جو است» که باید یک من گندم و یک من جو بدهد. در این فرض، اگر هر دو مطلق باشند و یکی بیش از دیگری باشد، اقرار کننده باید بیشتر را بپردازد، مانند اینکه بگوید: «برعهده من برای او یک من است، بلکه دو من است» که باید دو من بپردازد.
اگر شخص پس از اقرار چیزی بگوید که با اقرار منافات دارد، به آن توجّه نمیشود و اقرار
نافذ است، مانند اینکه بگوید: «بر عهده من برای او ده درهم است، نه، بلکه نُه درهم است» که باید ده درهم بپردازد.
در مُقِرّ (اقرار کننده)
بلوغ،
عقل،
حریت و
اختیار شرط است.
از این رو، اقرار
نابالغ،
دیوانه،
مست،
خواب،
بیهوش،
برده و
مجبور و مانند آنها صحیح نیست.
کسی که به دلیل
سفاهتمحجور شده، اقرارش به مال پذیرفته نیست، امّا اقرار وی به غیر مال، مانند
طلاق پذیرفته است.
اقرار
مُفَلَّس به
دین یا عین مالی صحیح است. در نفوذ آن نسبت به مال موجودِ مفلَّس که متعلّق حق سایر طلبکاران است،
اختلاف میباشد. بنابر قول به نفوذ در اقرار به دین، مُقَرّله با دیگر طلبکاران در مال مفلَّس
شریک میشود، و در اقرار به عین، همان عین به او داده میشود.
در مُقَرٌّلَه (کسی که به نفع او اقرار شده)
اهلیّت و استحقاق مالک شدن
شرط است. از این رو، اقرار برای
حیوان و مانند آن
صحیح نیست.
نیز شرط است که مُقَرّله شایستگی مالک شدن مُقَرّبه را داشته باشد. بنابراین، اقرار به
شراب یا
خوک برای
مسلمان صحیح نیست؛ زیرا وی از نظر
شرع مالک آن نمیشود.
اقرار برای
جنین در
رحم صحیح است و پس از زنده به
دنیا آمدن، آنچه را که برای او اقرار شده است، مالک میشود.
برخی بین ذکر
سبب ملک، مانند
ارث یا
وصیت و عدم ذکر آن تفصیل داده و تنها درصورت اول اقرار را صحیح دانستهاند.
مُقَرٌّ بِه (حقّ مورد اقرار) یا
حق اللّه است و یا
حق الناس.
در حق الناس شرط است که از چیزهایی باشد که مُقَرّله در صورت راستگو بودن مُقِرّ، بتواند او را به دادن آن وادار کند ـ خواه
دین باشد یا
عین خارجی و یا حق، مانند
حق خیار و
شفعه ـ وگرنه، اقرار نافذ نیست، مانند اقرار به قیمت شراب یا خوک برای مسلمان
که مقَرّله نمیتواند مقِرّ را به پرداخت مُقَرّبه وادار کند.
اگر مُقَرّبه حق النّاس باشد، یک بار اقرار کافی است، امّا در مواردی که مقرّبه حق اللّه است جز در
ارتداد و
محاربهو نیز
تعزیراتکه در کافی بودن یک بار یا لزوم دو بار اقرار اختلاف است. در سایر
حدود، مانند
زنا،
لواط و
سرقت
تعدّدِ اقرار در ثبوت مُقَرّبه شرط است.
اقرار به چیز مبهم، مانند اینکه بگوید: «بر عهده من مالی برای او است» صحیح است، امّا
حاکم، مُقِرّ را به تفسیر آن وادار میکند و در صورت خودداری، به قول مشهور، زندانی میشود.
نسب با اقرار ثابت میگردد که به آن
استلحاق گفته میشود.
اقرار
عاقل بالغ به
بردگی ِ خود در صورتی که به حریّت مشهور نباشد، نسبش نیز معلوم نباشد، پذیرفته است.
اگر
مرد و زنی به همسری یکدیگر اقرار کنند، به
زوجیت آن دو
حکم میشود و از هم
ارث میبرند.
اقرار به
رضاع نیز پذیرفته است، مانند اینکه بگوید: «این
زن خواهر رضاعی من است» که در صورت امکان وقوع آن،
ازدواج مُقِرّ با او
حرام است.
دانشنامه موضوعی قرآن.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج۱، ص۳۴۸-۳۵۱.