• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

باکالیجار کوهی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



باکالیجار کوهی (نیز: باکالنجار به ضبط بعضی از متون فارسی مانند تاریخ طبرستان و رویان و نُسَخ تاریخ بیهقی)، از امرای بزرگ گرگان و طبرستان در دولت آل زیار، در قرن پنجم است.




در متون عربی نام او ابوکالیجار است که در خراسان و مشرق ایران باکالیجار تلفّظ می‌شده است.
در قرن‌‌های چهارم و پنجم نام ابوکالیجار در میان امرای دیلمی زیاد دیده می‌شد.
به گفته یوستی، جزء دوم این نام شکل گیلکی کارزار است که در پهلوی کاریچار نوشته و کاریزار خوانده می‌شده است، و ابوکالیجار به همان معنی ابوالهیجا یا ابوالحرب است که از القاب معمول آن عصر بوده است.



امّا صورت کالنجار هم شاید به عنوان لهجه‌ای از کالیجار درست باشد.
به گفته یوستی، «کالنجار» نام قلعه‌ای در ایالت مولتان هند بوده است که بعدها تِلواره نامیده شد.
ابن اثیر او را «ابوکالیجار بن ویهان القوهی» فرمانده سپاه انوشیروان پسر منوچهر پسر قابوس بن وشمگیر زیاری و ناپدری او می‌خواند (کلمه زَوَّجَ اُمَّهُ در ص۴۹۷ آن کتاب درست نیست و آن را باید «زَوْج اُمِّهِ» خواند).



بیهقی مطالبی درباره باکالیجار دارد که قسمتی از آن نادرست و قسمتی دیگر درست است.

۳.۱ - بخش نادرست مطالب بیهقی


آن قسمت که نادرست است، خبر و آن قسمت که درست است، مضمون نامه‌هایی است که درباره باکالیجار به غزنین رسیده بود.
قسمت نادرست یا خبر، شایعه‌ای دروغ بیش نبوده است.
بیهقی می‌گوید: «و هم درین روز (پنجشنبه ربیع الآخر۴۲۳) خبر رسید که نوشیروان پسر منوچهر به گرگان گذشته شد و گفتند باکالیجار، خالش، با حاجبِ بزرگِ منوچهر ساخته بود او را زهر دادند ـ و این کودک نارسیده بود ـ تا پادشاهی باکالیجار بگیرد».
[۲] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۳۳، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.

این خبر یا شایعه قطعاً دروغ بوده است، زیرا انوشیروان سالیان دراز پس از آن زنده بوده و سرانجام در ۴۳۳، چنانکه ابن اثیر گفته است، باکالیجار را که ناپدریش بوده دستگیر ساخته است.
[۳] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۹۶ـ۴۹۷، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.

خود بیهقی هم بارها پس از این شایعه به زنده بودن انوشیروان، مخصوصاً در لشکرکشی مسعود غزنوی به گرگان و طبرستان در ۴۲۶، تصریح کرده است.
پس چگونه ممکن است در ۴۲۳ درگذشته باشد؟ دروغ دیگر در این شایعه این‌که باکالیجار را خال یا دایی انوشیروان گفته است؛ و این به تصریح ابن اثیر، که باکالیجار را ناپدری انوشیروان می‌داند، محال است.

۳.۲ - بخش درست مطالب بیهقی


امّا قسمت درست، نامه‌‌هایی است که از گرگان و طبرستان به غزنین فرستاده شده بود، به این مضمون که «از تبار مرداویز و وُشْمگیر کس نمانده است، نرینه، که مُلک بدو توان داد.
اگر خداوند سلطان درین ولایت باکالیجار را بدارد (یعنی در مقام خودش نگاه دارد)، که به روزگار منوچهر کار همه او می‌رانْد، ترتیبی بجایگاه باشد».
[۴] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۳۳، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.

در این نامه‌‌ها گفته نشده که انوشیروان درگذشته است، بلکه گفته شده از آل زیار فرزند نرینه‌‌ای نمانده است که ملک بدو توان داد، یعنی انوشیروان با آن‌که پسر منوچهر است هنوز کودک است و ملک را به کودک نتوان داد.
مضمون این نامه‌‌ها درست مطابق آن چیزی است که امیر مسعود در ۴۲۲، هنگام مشاورت با وزیر خود خواجه احمد بن حسن میمندی، درباره فرستادن مردی کافی به ری درباره باکالیجار گفته بود.



وزیر، باکالیجار را برای سالاری ری پیشنهاد کرده بود، ولی مسعود در پاسخ گفته بود: «باکالیجار بد نیست، و لکن شغل گرگان و طبرستان بپیچد (آشفته و مختلّ شود) که آن کودک پسر منوچهر (یعنی انوشیروان) نیامده است چنان‌که بباید (یعنی هنوز بزرگ نشده است)، و در سرش همّت ملک نیست، و اگر وی (باکالیجار) از آن ولایت دور مانَد، جبال و آن ناحیت تباه شود».
[۵] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۳۴۵ـ۳۴۶، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.

ظاهراً باکالیجار چون این سخن مسعود به گوشش رسیده بود، فرصت را غنیمت شمرده و بزرگان گرگان و طبرستان را برانگیخته بود که نامه‌‌ها به مسعود نویسند تا او را با فرمان و منشوری رسماً امیر گرگان و طبرستان کند، و این همان نامه‌‌هاست که بیهقی به آن اشاره کرده است.



مسعود در جواب نامه‌‌ها موافقت کرده و گفته بود که رسولان باکالیجار باید به بلخ بروند، زیرا مسعود می‌خواهد مهرگان در آن‌جا باشد تا ترتیب قرارداد و شرایط آن داده شود.
رسولان باکالیجار در بلخ به حضور مسعود رسیدند و وزیر کارها را درست کرد و قرار شد باکالیجار در امیری بماند و دخترش را از گرگان برای مسعود بفرستد.
فرمان را بونصر مشکان نوشت و خلعتی بسیار گرانبها برای باکالیجار درست کردند و با رسولان فرستادند.
مسعود طاهر دبیر را امر کرد تا مالِ ضمانِ گذشته و آنچه فعلاً ضمانت کرده است از باکالیجار بگیرد و به نیشابور بفرستد.
[۶] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۳۳ـ۴۳۴، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.

از این‌که مسعود مال متعهّد شده از سوی باکالیجار را «درگذشته» طلبیده بود، معلوم می‌شود که باکالیجار از پیش به عنوان سالار و امیر گرگان و به ولایت از سوی انوشیروان، سالانه مبلغی مُتعهّد بوده است و مسعود برای این فرمان رسمی مبلغی دیگر هم از او خواسته بود.



در اینجا درباره نسبت «قوهی»، که در نام باکالیجار در الکامل ابن اثیر آمده است، باید گفت قوهی منسوب به قوه (کوه) یا قُهستان (کوهستان) است و پارچه‌‌های سفید بافته را در قهستان قوهی می‌گفتند.
[۹] محمد بن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ذیل «قاه» یا «اَلقاه»، بولاق ۱۳۰۵ـ۱۳۰۷.

نسبت قوهی به باکالیجار یا به جهت امارت او در کوه‌‌های طبرستان، یا به لحاظ این است که او در حقیقت از کوهستان طبرستان برخاسته است.
و چنان‌که گفته‌‌اند، قوهیار هم نام شخص و هم نام محلّی در طبرستان بوده است.
[۱۰] عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ذیل «قوهیاری»، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۰۲/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۲.




نام پدر او هم به تصریح ابن اثیر ویهان بوده است نه سرخاب که بازورث (فهارس) پنداشته و او را ابوکالیجار بن سرخاب خوانده است.
اشتباه بازورث از آن‌جا ناشی شده که گردیزی گفته است : «باکالیجار. . . پسر خویش را، و پسر برادر خویش شهرو بن سرخاب را به گرگان فرستاد».
[۱۲] عبدالحی بن ضحاک گردیزی، زین الاخبار، ج۱، ص۱۹۸ـ۱۹۹، چاپ عبدالحی حبیبی، چاپ افست تهران ۱۳۴۷ ش.

مقصود گردیزی این است که نام برادر باکالیجار سرخاب بوده، نه این‌که شهرو بن سرخاب برادر باکالیجار بوده است.



بازورث احتمال می‌دهد که او از خاندان باوندیان باشد، ولی این احتمال بعید می‌نماید، زیرا ظهیرالدین مرعشی پس از کشته شدن اصفهبذ شهریار، از آل باوند، به دست قابوس، می گوید: «بعد از آن احوال آل باوند به سبب استیلای قابوس و اولاد او (منوچهر و انوشیروان) در فتور بود تا آل وشمگیر به دولت آل سلجوقی استیصال یافتند».
[۱۳] ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.

بنابراین، اگر باکالیجار که سالیان دراز در زمان قابوس و اولاد او
[۱۴] جامع الدول، نسخه عکسی از روی نسخه کتابخانه عمومی بایزید.
سپهسالاری گرگان و طبرستان را داشته است از آل باوند می‌بود، این سخن ظهیرالدین معنی نداشت.
به گفته ظهیرالدین مرعشی، با برافتادن اصفهبذ شهریار، نوبت اوّل حکومت آل باوند به سر آمد، و پس از برافتادن آل زیار و استیلای سلجوقیان نوبت دوم حکومت ایشان آغاز شد.
[۱۵] ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.




مسعود ظاهراً از جانب گرگان و طبرستان نگران بود و می‌ترسید که اگر باکالیجار آن‌جا نباشد، امرای دیگر طبرستان چیره شوند و با اتحاد دیلمیان اصفهان و همدان همه آن نواحی از دست او برود.
ازینرو، با آن‌که حرصش به مال دنیا او را بر آن داشت که مال ضمان گذشته را به اضافه مال دیگر از او بخواهد، از دختر او خواستگاری کرد، تا هم باکالیجار از حمایت مسعود مطمئن شود و هم امرای دیگر طبرستان از این وصلت حساب گیرند و خیال مخالفت در سر نپرورانند.
ابن اثیر می‌گوید که این کار برای «استمالت» بوده است.

۹.۱ - عروسی دختر باکالیجار


در ۴۲۴ که مسعود در نیشابور خواجه احمدعبدالصّمد را تازه به وزارت برگزیده بود، پسر او عبدالجبّار را نامزد کرد که با یک فقیه و جمعی خدمتکار به گرگان برود و مال ضمان را از باکالیجار بخواهد و دختر او را که عقد کرده بود با خود بیاورد.
عبدالجبّار در ۱۲ جمادی الاولی ۴۲۴ از نیشابور رهسپار گرگان شد
[۱۷] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۸۰، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
و در جمادی الآخره همان سال در نیشابور به خدمت مسعود رسید و قراردادی درست با باکالیجار بسته و دختر او را در «مهد» آورده بود.
شرح این جشن و عروسی در تاریخ بیهقی به تفصیل مسطور است،
[۱۸] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۵۰۷ ـ ۵۰۸، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
مسعود خلعتی بسیار گرانبها به باکالیجار و خلعت‌‌های دیگری به رسولان و خدم باکالیجار بخشید و آن‌ها را روانه کرد.



امّا این دوستی میان مسعود و باکالیجار دیری نپایید.
ظاهراً باکالیجار از پرداخت مال سنگینی که مسعود از او می‌خواست خرسند نبود، در صورتیکه جهازیه بسیار گرانبهایی با دخترش فرستاده بود.
ازینرو تا خبر حرکت مسعود به سوی هند و شورش ترکمانان غز را، که از بلخان کوه به قصد غارت خراسان و ری به راه افتاده بودند، شنید، فرصت را مغتنم شمرد و با علاءالدّوله کاکویه و فرهاد پسر مرداویج، که از مطالبات مسعود سخت ناراحت و ناراضی بودند، متّحد شد و تصمیم بر عصیان و مخالفت گرفت.
مسعود از هند بازگشت و فرماندهان او ترکمانان غز را از خراسان بیرون کردند و او قصد کرد تا به مرو برود تا ترکمانان دیگر هوس بازگشت نکنند.



امّا در این میان عدّه‌‌ای از نزدیکان مسعود، که ابوالحسن عراقی در رأس آن‌ها بود، مسعود را بر آن داشتند که به گرگان و طبرستان برود و مال ضمان را، که باکالیجار متعهّد شده ولی نداده بود، از او بگیرد.
علاوه بر این، در گوش مسعود فرو کرده بودند که در آمل هزار هزار مرد است و اگر از هر مرد یک دینار گرفته شود، هزار هزار دینار به دست آید.
طبیعی است که این درخواست مال از مردم، که مالیات خود را همیشه با اضافه می‌پرداختند، کار درستی نبود، ولی مالدوستی و طمع مسعود او را بر آن داشت که این وسوسه مشاوران را بپذیرد و با آن‌که وزیر و بونصر مشکان با این امر مخالف بودند، سخن ایشان را نشنید.



این عمل مسعود و حرکت او به سوی گرگان و طبرستان سبب شد که خراسان خالی بماند و ترکمانان سلجوقی غیبت او را غنیمت شمرند و به سوی خراسان سرازیر شوند، که عواقب شومی برای مسعود و دولت غزنوی به بار آورد.
مسعود روی به گرگان نهاد و در ۲۶ ربیع الاوّل ۴۲۶ به آن‌جا رسید.
باکالیجار و انوشیروان خانمان خود را ترک کرده به ساری رفتند و به مسعود پیغام دادند که امیر به خانه خود می‌آید و از این‌که به استقبال او نرفته بودند عذر خواستند.
مسعود به این پیغام اهمیّتی نداد و روی به استرآباد (گرگان امروزی) نهاد.
باکالیجار در آن‌جا رسولی دیگر پیش او فرستاد و پیغام داد که گرگانیان همه بنده و فرمانبردارند و برای مسعود گذار از راه‌‌های تنگ و سخت فایده‌‌ای ندارد، و آن‌ها آماده‌‌اند تا هر چه مقصود مسعود است برآورند.
مسعود گفت قصد او شهر ساری است و در آن‌جا آنچه لازم است خواهد گفت.



مسعود از ساری به آمل رفت و باکالیجار با امرای دیگر به شتاب به سوی ناتِل و کُجور عقب نشستند.
مسعود گریختگان را دنبال کرد و پس از پیروزی در جنگی که درگرفت به آمل بازگشت و در آن‌جا مقصود اصلی خود را، که گرفتن پول از مردم آمل بود، با ایشان در میان نهاد و هزار هزار دینار نقد زر نیشابوری و هزار دست جامه گرانبها و فرش و قالی و چیزهای دیگر از آنان درخواست کرد.
بیشتر آملیان که از دادن این مال گزاف ناتوان بودند، از شهر گریختند و به کسانی که نتوانستند بگریزند، آسیب و زیان فراوان رسید و با اینهمه، چیز مهمّی عاید مسعود نشد به قول بیهقی صد و شصت هزار دینار که دو برابر آن را هم محصّلان برای خودشان گرفتند.
به گفته بیهقی بدنامیِ سختی برای مسعود حاصل شد و مردم آمل برای شکایت و تظلّم به بغداد و مکّه رفتند.
[۲۰] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۵۷۴ـ۶۰۰، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.




باکالیجار بار سوم رسولی نزد مسعود فرستاد و پسر خود را به عنوان گروگان همراه او کرد و پیغام داد که فرزند دیگرش (یعنی دختر باکالیجار و زن مسعود) که خیلی دور است، نمی تواند شفاعت کند.
مسعود که از این سفر خود پشیمان شده بود، برای آن‌که باکالیجار بکلّی از دست نرود، پسر او را با مصلحت وزیر همراه با خلعت و نامه دلجویی روانه کرد و پس از ۴۶ روز سفر جنگی بی نتیجه، از گرگان و طبرستان بازگشت.
[۲۱] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۶۰۲ـ۶۰۳، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.


۱۴.۱ - روایت دیگر ماجرا


گردیزی که ظاهراً از منابع دیگری استفاده کرده است، می گوید که باکالیجار، امیر طبرستان، رسولانی به آمل نزد مسعود فرستاد و کسانی هم پادرمیانی کردند و قرار بر آن شد که بزودی سیصد هزار دینار بدهد و خراج هر ساله را بپردازد و در سرتاسر طبرستان خطبه به نام مسعود کنند.
[۲۲] عبدالحی بن ضحاک گردیزی، زین الاخبار، ج۱، ص۱۹۸ـ۱۹۹، چاپ عبدالحی حبیبی، چاپ افست تهران ۱۳۴۷ ش.




مسعود که از این سفر گرگان جز بدنامی چیزی حاصلش نشد، به بونصر مشکان گفته بود که از این سفر فایده‌‌ای برنگرفت و چیزی به لشکر نرسید و رعایای آن نواحی مالیده شدند.
بونصر در پاسخ گفته بود که اگر به امیر فایده‌‌ای نرسید به باکالیجار بسیار فایده رسید، زیرا او ضعیف بود و لشکریان از او فرمان نمی‌بردند امّا اکنون بسیاری از رقیبان او کشته شدند و از دست طایفه عرب، که به مسعود پیوستند، آسوده خاطر شد و مردم طبرستان از ستم‌‌هایی که از سپاه غزنویان به ایشان رسید قدر باکالیجار را بشناختند، یعنی دریافتند که میان غزنویان بیگانه و آل زیار، که اهل محل هستند، فرق بسیاری هست و غزنویان جز غارت و کشتن کاری ندارند.
[۲۳] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.




بونصر همچنین به مسعود توصیه کرد که باکالیجار را می‌توان دوباره به دست آورد و از او با نامه و پیغام استمالت کرد که «مردی خردمند است».
امّا، باز مشاوران بداندیش مسعود نگذاشتند و گفتند که برای گرگان عامل و شحنه لازم است و ندانستند که تا مسعود پا از گرگان بیرون نهد، رعایای ستم کشیده و درد زده دوباره میل به باکالیجار کنند و آبروی دولت مسعود بتمامی ریخته شود.
مسعود، ابوالحسن عبدالجلیل را با پنج سرهنگ و یک حاجب و یکهزار سوار مأمور کرد که در گرگان «مال ضمان» را از باکالیجار بخواهد.
[۲۴] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۶۰۹، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
[۲۵] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۶۱۶، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.

ظاهراً با حرکت سلجوقیان به خراسان، فرستادگان مسعود نتوانستند در گرگان بمانند و بازگشتند.
مسعود ناچار شد که از او استمالت و در مال مواضعه به نفع باکالیجار تجدیدنظر کند.



باکالیجار به مناسبت جشن مهرگان ۴۲۷، که مسعود باشکوه بسیار بر پا کرده بود، هدایایی به دربار مسعود فرستاده بود.
گویا او از شکست‌‌های مسعود از سلجوقیان دلگرم شده و مال مواضعه را نداده بود، و چون مسعود از او استمالت کرد، در جشن مهرگان هدایایی برای او فرستاد.
باکالیجار در این کار قصد دیگری داشت و به هیچ وجه از مسعود خشنود و راضی نشده بود، امّا او دشمن قویتر را، که سلجوقیان بودند، در نظر داشت و از شکست مسعود سخت ترسیده بود و می‌دانست که اگر سلجوقیان بر خراسان و اطراف مسلّط شوند او هرگز با آن‌ها بر نخواهد آمد.
به همین جهت به دو تن از بزرگان دربار مسعود، یعنی سوری و ابوسهل حَمدُوی، که با مال و بنه بسیار از پیش سلجوقیان می‌گریختند، پناه داد و ایشان را به استرآباد فرستاد و خود در گرگان با سپاه آماده بایستاد تا از ایشان و اموال زیادی که با خود داشتند حمایت کند.
[۲۶] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۷۲۵ـ۷۲۶، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.

مسعود هم از این عمل باکالیجار خوشحال شد و نامه‌‌ای به او نوشت که حق و پاداش این عمل او ضایع نخواهد شد.
[۲۷] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۷۸۳ـ۷۸۴، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.

در ۴۳۱ نیز برای او رسول و نامه دلگرمی و خلعت فرستاد.
[۲۸] محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۸۱۵، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.




با شکست قطعی مسعود و استیلای سلجوقیان، نظر باکالیجار و سیاست او درست از کار درآمد و انوشیروان پسر منوچهر، که در حقیقت دست نشانده باکالیجار بود، فرصت را غنیمت شمرد و به کمک مادر خود، که زن باکالیجار بود، او را از کار برکنار کرد و این امر به زیان انوشیروان شد، زیرا طغرل بیگ که صحنه را از سرداری بزرگ خالی دید به گرگان رفت و آن‌جا را همراه با طبرستان به مرداویج نامی سپرد.
این سردار هم مانند باکالیجار با مادر انوشیروان ازدواج کرد و او را مطیع و دست نشانده خود ساخت.



احتمال می‌رود که باکالیجار در همان زمان دستگیری کشته شده باشد، اگر چه ابن اثیر تصریحی به این امر ندارد.
ظهیرالدین مرعشی
[۳۰] ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۰۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
و به پیروی از او ابن اسفندیار،
[۳۱] ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۲، ص۱۸، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
وفات باکالیجار را در ۴۴۱ می‌داند.
چون بعضی اطلاعات مرعشی درباره باکالیجار نادرست است ـ مثلاً وفات منوچهر بن قابوس را در ۴۲۴ می‌داند که مسلماً با نظر به مطالب گذشته نادرست است و امیر باکالنجار (باکالیجار) را پسر او می‌داند ـ این قول هم نباید درست باشد و صحیح همان ۴۳۳، سال دستگیری و گرفتاری باکالیجار است، زیرا نظر به مناسبات معمول آن زمان، نگاه داشتن دشمنی بزرگ پس از گرفتارکردن او، درست نمی‌نماید و خصوصاً آنکه ابن اثیر، ذیل حوادث ۴۳۳، می گوید مرداویج مادر انوشیروان، همان زن سابق باکالیجار، را به زنی گرفت، که این امر تنها با قتل باکالیجار می‌توانست واقع شود؛ مگر آن‌که احتمال بدهیم این زن را به زور مطلّقه کرده باشند که احتمالی بعید است.



(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶.
(۲) ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
(۳) محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
(۴) عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۰۲/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۲.
(۵) عبدالحی بن ضحاک گردیزی، زین الاخبار، چاپ عبدالحی حبیبی، چاپ افست تهران ۱۳۴۷ ش.
(۶) محمد بن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، بولاق ۱۳۰۵ـ۱۳۰۷.
(۷) ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
(۸) احمد بن لطف اللّه منجم باشی، جامع الدول، نسخه عکسی از روی نسخه کتابخانه عمومی بایزید؛


 
۱. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۴۹۶۴۹۷، بیروت ۱۹۶۵۱۹۶۶.    
۲. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۳۳، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۳. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۹۶ـ۴۹۷، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۴. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۳۳، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۵. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۳۴۵ـ۳۴۶، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۶. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۳۳ـ۴۳۴، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۷. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۴۴۲، بیروت ۱۹۶۵۱۹۶۶.    
۸. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۴۹۷، بیروت ۱۹۶۵۱۹۶۶.    
۹. محمد بن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ذیل «قاه» یا «اَلقاه»، بولاق ۱۳۰۵ـ۱۳۰۷.
۱۰. عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ذیل «قوهیاری»، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۰۲/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۲.
۱۱. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۴۹۶، بیروت ۱۹۶۵۱۹۶۶.    
۱۲. عبدالحی بن ضحاک گردیزی، زین الاخبار، ج۱، ص۱۹۸ـ۱۹۹، چاپ عبدالحی حبیبی، چاپ افست تهران ۱۳۴۷ ش.
۱۳. ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱۴. جامع الدول، نسخه عکسی از روی نسخه کتابخانه عمومی بایزید.
۱۵. ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱۶. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۴۴۲، بیروت ۱۹۶۵۱۹۶۶.    
۱۷. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۴۸۰، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۱۸. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۵۰۷ ـ ۵۰۸، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۱۹. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۴۴۲، بیروت ۱۹۶۵۱۹۶۶.    
۲۰. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۵۷۴ـ۶۰۰، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۲۱. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۶۰۲ـ۶۰۳، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۲۲. عبدالحی بن ضحاک گردیزی، زین الاخبار، ج۱، ص۱۹۸ـ۱۹۹، چاپ عبدالحی حبیبی، چاپ افست تهران ۱۳۴۷ ش.
۲۳. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۲۴. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۶۰۹، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۲۵. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۶۱۶، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۲۶. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۷۲۵ـ۷۲۶، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۲۷. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۷۸۳ـ۷۸۴، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۲۸. محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، ج۱، ص۸۱۵، چاپ علی اکبر فیاض، مشهد ۱۳۵۶ ش.
۲۹. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۴۹۶۴۹۷، بیروت ۱۹۶۵۱۹۶۶.    
۳۰. ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۰۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۳۱. ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۲، ص۱۸، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).




دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «باکالیجار کوهی»، شماره۲۹۷.    



جعبه ابزار