• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

امام حسن خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حسن بن علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السّلام) دومین امام شیعه و بزرگترین فرزند امام علی (علیه‌السّلام) و حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) و سبط اکبر پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) هستند.

فهرست مندرجات

۱ - معرفی اجمالی
۲ - ولادت حضرت
۳ - نام‌گذاری امام
۴ - کنیه‌ها و القاب
۵ - اوصاف جسمانی
       ۵.۱ - شباهت به پیامبر اسلام
       ۵.۲ - شباهت به خدیجه کبری
۶ - فضائل امام حسن
       ۶.۱ - شرافت نسب
       ۶.۲ - فرزند پیامبر
       ۶.۳ - محبوب رسول خدا
       ۶.۴ - ریحانه نبی اسلام
       ۶.۵ - سرور بهشتیان
۷ - سیره عملی و اخلاقی امام
       ۷.۱ - علم لدنی
       ۷.۲ - زیارت کعبه
       ۷.۳ - شجاعت و شهامت
       ۷.۴ - عبودیت امام
       ۷.۵ - زهد و خشیت الهی
       ۷.۶ - تواضع و فروتنی
       ۷.۷ - کرم و سخاوت
       ۷.۸ - بردباری و گذشت
۸ - فرزندان امام حسن
       ۸.۱ - قاسم بن الحسن
       ۸.۲ - عبدالله بن الحسن
       ۸.۳ - عبدالله ثانی
       ۸.۴ - زید الابلج
       ۸.۵ - حسن انور
       ۸.۶ - حسن المثنی
۹ - همسران امام مجتبی
۱۰ - افسانه ازدواج‌های مکرّر
       ۱۰.۱ - بررسی منابع تاریخی و روایی
              ۱۰.۱.۱ - منابع اهل سنت
              ۱۰.۱.۲ - منابع شیعی
       ۱۰.۲ - ریشه شایعات
       ۱۰.۳ - پاسخ به افسانه
              ۱۰.۳.۱ - تعداد فرزندان
              ۱۰.۳.۲ - تعداد دامادها
              ۱۰.۳.۳ - زنان بی‌نام و نشان
              ۱۰.۳.۴ - تضادّ فاحش اقوال
              ۱۰.۳.۵ - مشغله و علایق امام
۱۱ - امام حسن و قرآن
       ۱۱.۱ - قرآن در نگاه امام حسن
              ۱۱.۱.۱ - ثقل اکبر
              ۱۱.۱.۲ - امام هدایت
              ۱۱.۱.۳ - راهبر در قیامت
              ۱۱.۱.۴ - شفای سینه‌ها
              ۱۱.۱.۵ - طرف محاسبه
              ۱۱.۱.۶ - تمسّک به قرآن
              ۱۱.۱.۷ - تفسیر به رای
              ۱۱.۱.۸ - تلاوت قرآن
       ۱۱.۲ - امام حسن در آیات قرآن
              ۱۱.۲.۱ - آیه مباهله
              ۱۱.۲.۲ - آیه تطهیر
              ۱۱.۲.۳ - آیه مودت
              ۱۱.۲.۴ - سوره انسان
              ۱۱.۲.۵ - آیه اولی الامر
              ۱۱.۲.۶ - آیه فتلقی آدم
              ۱۱.۲.۷ - آیه ان الابرار
       ۱۱.۳ - رفتار قرآنی امام
              ۱۱.۳.۱ - عفو و گذشت
              ۱۱.۳.۲ - موعظه قرآنی
              ۱۱.۳.۳ - توسّل قرآنی
              ۱۱.۳.۴ - استشهاد به آیات
                     ۱۱.۳.۴.۱ - صبر بر جهاد
                     ۱۱.۳.۴.۲ - تقوا سبب نجات
                     ۱۱.۳.۴.۳ - ذکر رمز اجابت
۱۲ - امام حسن در دوره خلفا‌
       ۱۲.۱ - خلافت ابوبکر
       ۱۲.۲ - خلافت عمر خطاب
       ۱۲.۳ - خلافت عثمان
              ۱۲.۳.۱ - رساندن شکایات مردمی
              ۱۲.۳.۲ - بدرقه ابوذر غفاری
              ۱۲.۳.۳ - نبرد طبرستان
              ۱۲.۳.۴ - یاری به عثمان
۱۳ - امام حسن در عصر علوی
       ۱۳.۱ - روشنگری در حکمیت
       ۱۳.۲ - قضاوت و داوری
       ۱۳.۳ - امامت جمعه
       ۱۳.۴ - پاسخ به سؤالات
       ۱۳.۵ - دعای باران
       ۱۳.۶ - بسیج مردم کوفه
       ۱۳.۷ - شهامت و حماسه
       ۱۳.۸ - سرپرستی موقوفات
۱۴ - امامت امام حسن
       ۱۴.۱ - منابع اهل سنّت
       ۱۴.۲ - روایات شیعه
۱۵ - حوادث دوران حکومت امام مجتبی
       ۱۵.۱ - جنگ با معاویه
       ۱۵.۲ - ترور امام حسن
       ۱۵.۳ - خیانت فرماندهان
       ۱۵.۴ - تنهایی و غربت امام
       ۱۵.۵ - صلح با معاویه
              ۱۵.۵.۱ - مفاد صلح
                     ۱۵.۵.۱.۱ - بند اوّل
                     ۱۵.۵.۱.۲ - بند دوم
                     ۱۵.۵.۱.۳ - بند سوم
                     ۱۵.۵.۱.۴ - بند چهارم
              ۱۵.۵.۲ - دلایل صلح
                     ۱۵.۵.۲.۱ - بقای نظام امامت
                     ۱۵.۵.۲.۲ - حفظ اسلام
                     ۱۵.۵.۲.۳ - عدم خونریزی
                     ۱۵.۵.۲.۴ - حفظ جان شیعه
                     ۱۵.۵.۲.۵ - عدم حمایت مردم
                     ۱۵.۵.۲.۶ - خستگی از جنگ
                     ۱۵.۵.۲.۷ - خطر خوارج
                     ۱۵.۵.۲.۸ - لشکر غیرمتوازن
       ۱۵.۶ - امام در مدینه
       ۱۵.۷ - مناطرات امام مجتبی
              ۱۵.۷.۱ - معاویه بن ابوسفیان
              ۱۵.۷.۲ - مروان بن حکم
              ۱۵.۷.۳ - یزید بن معاویه
       ۱۵.۸ - شهادت امام حسن
              ۱۵.۸.۱ - نحوه شهادت
              ۱۵.۸.۲ - تاریخ شهادت
              ۱۵.۸.۳ - نقش معاویه
              ۱۵.۸.۴ - شادی معاویه
              ۱۵.۸.۵ - تشییع و خاک‌سپاری
۱۶ - پانویس
۱۷ - منبع


حسن بن علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السّلام) دومین امام شیعه و بزرگترین فرزند امام علی (علیه‌السّلام) و حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود. ایشان در سن ۳۷ سالگی به امامت و خلافت رسید، به مدت ۱۰ سال امامت امت را به عهده داشت و در سال ۴۱ه‌. ق. با معاویه، صلح کرد. دوره حکومت وی شش ماه و سه روز طول کشید. امام حسن پس از صلح، به مدینه رفت و ۱۰ سال در مدینه بود تا اینکه در سال ۵۰ هجری با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن ۴۸ سالگی به شهادت رسید و در قبرستان «بقیع» در مدینه مدفون گشت.


حسن بن علی بن ابی‌طالب (علیهماالسلام) دومین امام شیعه و بزرگترین فرزند امام علی (علیه‌السّلام) و حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) و سبط اکبر پیامبر بزرگوار اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) بنابر قول مشهور در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود. البته در این باره در کتاب‌های شیعه و سنی اقوال دیگری هم نقل شده که خلاف مشهور است، مثلا برخی منابع تولد ایشان را سال دوم هجرت دانسته‌اند.
از جمله سنت‌های اسلامی‌درباره نوزاد، گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد، و پس از اینکه او را به دست آن حضرت دادند، در گوش راستش اذان و در گوش چپ او اقامه گفتند و در هفتمین روز ولادتش گوسفندی را عقیقه نموده و یک ران آن را به قابله دادند.
در پاره‌ای از روایات اهل سنت آمده که در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد، ولی ظاهر روایات شیعه آن است که از جمله مختصات ائمه اطهار آن بوده که «مختون» یعنی ختنه شده؛ به دنیا می‌آمدند، جز آنکه به عنوان استحباب و سنت، به تعبیر روایات «امرار موسی» می‌کرده‌اند. همچنین رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) دستور دادند موی سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند، و سپس بر سر نوزاد «خلوق» (نوعی عطر) مالید، و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان که خون بر سر نوزاد می‌مالیدند به اسماء که راوی حدیث است فرمود: «یا اسماء الدم فعل الجاهلیه؛ ‌ای اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از کارهای زمان جاهلیت است!»
از دیگر سنت‌های نوزاد در اسلام تعویذ او به دعاست، یعنی برای سلامتی و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنی و انسی به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا می‌سپارند. طبق روایات بسیاری که در کتاب‌های شیعه و اهل سنت آمده، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) دو فرزند خود حسن و حسین (علیهماالسلام) را به این دعا تعویذ فرمود: «اعیذ کما بکلمات الله التامه من کل شیطان وهامه و من کل عین لامه؛ شما را پناه می‌دهم به کلمات تامه و کامله پروردگار از هر شیطان بدخواهی و از هر چشم زخمی.»


در سیره پیامبر و اهل بیت (علیهم‌السّلام) انتخاب نام نیک و پسندیده برای فرزندان از حقوق اولیه آنان شمرده شده و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بدان توصیه نموده بود. از این روبه هنگام ولادت سبط اکبر پیامبر همگی در فکر انتخاب زیباترین نام برای او بودند. در میان شیعه و سنی مشهور است که انتخاب نام امام حسن و امام حسین (علیهما‌السّلام) به امر خدا، بوده و به دستور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) نام حسنین (علیهما‌السّلام) برای امام حسن (علیه‌السّلام) و امام حسین (علیه‌السّلام) برگزیده شد. به گفته برخی از منابع تاریخی و روایی: «مردم محیط جزیرة العرب پیش از آن با نام حسن و حسین آشنا نبودند تا فرزندان خود را به این دو اسم نام‌گذاری کنند و این دو نام از جانب خداوند بر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وحی شد، تا آن حضرت بر فرزندان علی (علیه‌السّلام) و فاطمه (علیهاالسّلام) این نام‌ها را بنهد.»
در روایات بسیاری از طریق اهل سنت آمده که این دو نام شریف «حسن» و «حسین» در جاهلیت سابقه نداشته و از نام‌های بهشتی است، و متن یکی از آن روایات که طبری در کتاب ذخائر العقبی روایت کرده، این گونه است که عمران بن سلیمان گفته: «الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنه، ما سمیت بهما فی الجاهلیه؛ حسن و حسین دو نام از نام‌های اهل بهشت است که در زمان جاهلیت سابقه نداشته است.»
جلال الدین سیوطی از علمای معروف اهل سنّت در قرن دهم نقل کرده است که: «حسن و حسین دو نام از نام‌های اهل بهشت است و مردم عرب پیش از این، این دو نام را بر فرزندان خویش نمی‌نهادند». ابن اثیر در کتاب اسد الغابه می‌نویسد: «مردم پیش از ولادت امام حسن و امام حسین (علیه‌السّلام) با این نام آشنا نبودند تا فرزندان خود را به این دو نام‌گذاری کنند چرا که این دو اسم در زمان ولادت حسنین، از جانب خداوند بر پیامبر وحی شد، تا آن حضرت بر فرزندان علی (علیه‌السّلام) و فاطمه (علیهاالسّلام) این نام‌ها را بگذارد.» در کتاب عبقات الانوار آمده است: آن روز که امام حسن (علیه‌السّلام) متولد شد حضرت جبرییل (علیه‌السّلام) بر حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرود آمد و گفت: «ای محمد! پروردگار عالم به تو سلام رساند و فرمود که علی (علیه‌السّلام) برای تو به منزله‌ هارون برای موسی است لیکن بعد تو نبی نیست پس مسمی‌ کن این پسر خود را بنام پسر‌هارون، که فرزندان‌هارون: شبّر و شبّیر یعنی حسن وحسین نام داشتند.»
[۵۶] کنتوری‌، میر حامد حسین، عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار، ج‌۱۱، ص۵۰.
در مناقب ابن شهر آشوب از عمران بن سلیمان و عمرو بن ثابت نقل کرده که گفته‌اند: «ان الحسن و الحسین اسمان من اسامی‌ اهل الجنه و لم یکونا فی الدنیا؛ حسن و حسین دو نام از نام‌های اهل بهشت است که در دنیا وجود نداشتند.»
محبّ الدین طبری به سندش از اسماء دختر عمیس نقل کرده که گفت: «فاطمه (علیهاالسّلام) فرزندش حسن را به دنیا آورد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) بر او وارد شد و فرمود: ‌ای اسماء! فرزندم را نزد من آور. من او را در پارچه‌ای زرد پیچیده و به حضرت دادم. حضرت آن پارچه را از او جدا کرد و فرمود: آیا به شما سفارش نکردم که هیچ مولودی را در پارچه زرد نپیچید؟! اسماء می‌گوید: فرزند را در پارچه‌ای سفید پیچیدم. حضرت او را گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند. آن گاه به علی (علیه‌السّلام) فرمود: او را چه نام گذاردی؟ حضرت عرض کرد: من هرگز بر نام‌گذاری از شما سبقت نمی‌گیرم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمود: من نیز از پروردگارم در این امر سبقت نمی‌گیرم. جبرییل در این هنگام نازل شد و عرض کرد: ‌ای محمّد! پروردگارت تو را سلام می‌رساند و می‌فرماید: علی نزد تو به منزله‌هارون نزد موسی است، ولیکن پیامبری بعد از تو نیست. فرزندت را به اسم فرزند‌هارون نام‌گذاری کن. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمود: ‌ای جبرییل! اسم فرزند‌هارون چه بوده است؟ جبرییل عرض کرد: شبّر. حضرت فرمود: زبان من عربی است؟ جبرییل عرض کرد: نام او را حسن بگذار. لذا حضرت او را حسن نامید.»
در برابر این روایت که مشهور بین شیعه و اهل سنت است، روایات دیگری هم وجود دارد به این مضمون که چون حسن (علیه‌السّلام) به دنیا آمد، علی (علیه‌السّلام) نام این نوزاد را «حرب» یا «حمزه» گذارد و چون رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) اطلاع یافت به علی (علیه‌السّلام) دستور داد آن نام را به «حسن» تغییر دهد. ولی همان گونه که صاحب کشف الغمه گفته است، این مطلب بعید به نظر می‌رسد، و خلاف مشهور و ضعیف است، و مشهور همان است که در روایت بالا ذکر شد، و باقر شریف در کتاب حیاة الحسین این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیل‌هایی بر این مطلب ذکر کرده است.


از جمله آداب و سنت‌های ولادت نوزاد پس از نام‌گذاری، تعیین کنیه برای اوست که طبق حدیثی، امام باقر (علیه‌السّلام) فرمود: «انا لنکنی اولادنا فی صغرهم مخافه النبز ان یلحق بهم؛ ما برای فرزندانمان در کودکی کنیه قرار می‌دهیم، از ترس آنکه مبادا در بزرگی دچار لقب‌های ناخوشایند گردند.» کنیه آن حضرت تقریباً در همه منابع «ابومحمد» بوده و کنیه دیگری نداشته است. فقط خصیبی به جز ابومحمد، ابوالقاسم را هم به عنوان کنیه برای امام حسن آورده است.
اما القاب آن حضرت بدین شرح است: القاب مشترک حسنین به نقل از کتاب القاب الرسول و عترته عبارت‌اند از: سبط رسول الله، ریحانه نبی الله، سید شباب اهل الجنه، قره عین البتول، عالم، مُلهَم الحق، و قائد الخلق. ابن ابی الثلج القاب امیر، حجه، کفِی، سبط، و ولی را القاب خاص آن حضرت شمرده است.
[۸۸] ابن ابی اثلج، محمد بن احمد، تاریخ الائمه، ص۲۸.
برخی هم القاب دیگری را ذکر کرده‌اند، مثلا ابن شهرآشوب «سبط اول، امام ثانی، مقتدی ثالث، ذکر رابع، و مباهل خامس» را از القاب ایشان برشمرده است. به جز اینها، نام‌ها و القاب بسیاری در منابع شیعی می‌توان جست. مجتبی، زکی، تقی و کریم اهل بیت از القاب معروف ایشان نزد شیعیان است. ابن طلحه شافعی می‌نویسد: مشهورترین لقب امام «تقی» و والاترین لقب همان است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) او را بدان ملقب فرمود و آن «سید» است. به این دلیل که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمود: «انَّ ابنی هذا سیدٌ.»
[۹۲] ابن طلحه شافعی، محمد بن طلحة، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ج۲، ص۹.



زیبایی صورت و‌اندام سلاله پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) زبان زد عام و خاص بود هر کس به او نگاه می‌کرد سیمای محمد و علی (علیهماالسلام) را در او می‌دید و درجمالش محو می‌گشت. ابن صبّاغ مالکی در زیبایی صورت و اعضای حسن بن علی (علیه‌السّلام) می‌نویسد: رنگ چهره حسن بن علی (علیه‌السّلام) سفید آمیخته با سرخی بود، چشمانش سیاه، درشت و گشاده، گونه‌هایش هموار، موی وسط سینه‌اش نرم، موی ریشش پر و انبوه، پشت گوشش پرمو، گردن آن حضرت کشیده، برّاق همچون شمشیری از نقره، مفاصلش درشت و دو شانه‌اش پهن و دور از یکدیگر بود؛ انسانی چهارشانه، میانه قد و نمکین که نیکوترین صورت را داشت، ریش خود را با رنگ سیاه خضاب می‌کرد، مویش پرچین و کوتاه و قامتش رسا بود. واصل بن عطا گفته است: صورت حسن بن علی (علیه‌السّلام) چون سیمای انبیا و هیات و شکل او چون هیات ملوک و امرا بوده است.

۵.۱ - شباهت به پیامبر اسلام

امام حسن شبیه‌ترین مردم به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) در خوی، رفتار و سیادت بودند. از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) نقل شده است که فرمود: ‌ای حسن، تو از جهت آفرینش (صورت) و اخلاق ( سیرت و رفتار) شبیه من هستی. او قامتی متوسط و محاسنی انبوه داشت و به رنگ سیاه خضاب می‌کرد.
انس بن مالک درباره امام حسن (علیه‌السّلام) می‌گوید: «لم یکن احد اشبه برسول اللّه من الحسن بن علی‌؛ هیچ فردی از امام حسن (علیه‌السّلام) شبیه تر به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نبوده است.» احمدبن حنبل به نقل از علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) می‌نویسد: «کان الحسن اشبه برسول اللّه مابین الصدر الی الراس والحسین اشبه فیما کان اسفل من ذلک‌؛ حسن (علیه‌السّلام) از سینه تا سر شبیه‌ترین فرد به نبی گرامی‌ اسلام بود و حسین از سینه به پایین بیش‌ترین شباهت را به آن حضرت داشت.»

۵.۲ - شباهت به خدیجه کبری

ابن شهر آشوب روایتی نقل می‌کند که در آن امام مجتبی (علیه‌السّلام) خود را شبیه‌ترین فرد به حضرت خدیجه کبری (علیهاالسّلام) معرفی می‌کند و می‌نویسد: حسن بن علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) در باره آیه شریفه «فی ایّ صوره ما شاءَ رکّبک؛ به هر صورتی که خواست، تو را ترکیب کرد.» فرمودند: خدای سبحان علی بن ابی‌طالب را در صُلب ابوطالب به صورت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) آفرید، از این رو شبیه‌ترین مردم به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) علی بود و حسین بن علی شبیه‌ترین مردم به فاطمه (علیهاالسّلام) است و من شبیه‌ترین مردم به خدیجه کبری (علیهاالسّلام) هستم.


دامنه شخصیّت بی مانند سبط اکبر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) آنقدر وسیع و گسترده است که آثار و نشانه‌های آن در تمام کتاب‌های حدیث، تراجم، سیره، تاریخ و مناقب فراوان به چشم می‌خورد. امام حسن (علیه‌السّلام) یکی از اصحاب کساء و آل عبا و از اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) است؛ اهل بیتی که آیات فراوانی در شان ایشان نازل شده است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) در جریان مباهله، وی و برادرش امام حسین، حضرت علی و فاطمه (علیهم‌السّلام) را به فرمان خدا، همراه خویش برد. آیات تطهیر، ذوی القربی، اولی الامر و بقیه آیاتی که در شان ائمه اطهار و امام مجتبی (علیه‌السّلام) نازل شده؛ فضیلتی بزرگ برای وی و سایر اهل بیت (علیهم‌السّلام) به شمار می‌رود. کتاب‌های اهل سنّت نیز سرشار از فضایل و مناقب آن حضرت از زبان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) است؛ در ادامه به گوشه‌ای از فضائل آن حضرت اشاره می‌گردد.

۶.۱ - شرافت نسب

حسن بن علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم، هاشمی و قریشی است. از نظر شرافت نسب، در فضیلت این امام بزرگوار همین بس که جدّ ارجمندشان حضرت محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) سرور فرزندان آدم (علیه‌السّلام) و پدرشان علی مرتضی (علیه‌السّلام) سرور اوصیا و مادرشان فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) پاره تن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) بانوی بانوان جهان بود و جدّه بزرگوارشان حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) دختر خویلد نخستین زنی بود که در امت اسلامی‌ به دین اسلام درآمد و اول بانویی بود که اموال و دارایی خود را در راه خدا بخشید و در راه تبلیغ رسالت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) به یاری وی پرداخت و از رنج و آزار قومش که به آن حضرت روا می‌داشتند کاست؛ و عمویشان جعفر طیّار و عموی پدرشان حمزه شیر خدا و سید الشهدا و جدّ بزرگوارشان ابوطالب بود که در موارد مختلف به یاری و دفاع از رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) پرداخت و در راه دفاع از آن حضرت هر نوع رنج و آزار را به جان خرید، و جدّ پدرشان عبد المطلب، شیبةالمحمد و سید سرزمین بطحا، و جدّ جدّشان‌هاشم بود که مهماندار حاجیان خانه خدا و تهیه کننده غذا برای نیازمندان بود و از سروران قریش به شمار می‌رفت.
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب درباره شرافت امام چنین روایت کرده است: «ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما بلغ الحسن؛ احدی پس از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در شرافت مقام به حسن بن علی (علیه‌السّلام) نرسید.» سپس می‌گوید: رسم چنان بود که برای آن حضرت بر در خانه اش فرش می‌گستراندند، و چون امام (علیه‌السّلام) می‌آمد و روی آن فرش می‌نشست، راه بسته می‌شد و بند می‌آمد، زیرا کسی از آنجا نمی‌گذشت جز آنکه به خاطر جلالت مقام آن حضرت می‌ایستاد و جلو نمی‌رفت، و هنگامی‌که امام (علیه‌السّلام) از ماجرا مطلع می‌شد برمی‌خاست و داخل خانه می‌شد و مردم هم می‌رفتند و راه باز می‌شد.

۶.۲ - فرزند پیامبر

امام حسن (علیه‌السّلام) بزرگترین نوه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) از طرف مادر ارجمندشان حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) هستند. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمود: «إنّ اللّه تعالی جعل ذریة کل نبیّ مِن صلبه و جعل ذرّیتی فی صلب علی بن ابی طالب؛ خدای تعالی نسل هر یک از پیامبران را از صلب خود آن پیامبران معین فرمود، اما فرزندان مرا از نسل علی بن ابی‌طالب قرار داد.» لذا نسل پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) تنها به حسن و حسین (علیهماالسّلام) و فرزندان آنها منحصر گردید. آیه مباهله به روشنی دلالت می‌کند که حسن و حسین دو فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) هستند؛ زیرا آن حضرت وعده داد، فرزندانش را برای مباهله بخواند، و حسن و حسین را آورد، پس این دو فرزندان او هستند. یکی از مواردی که مؤید این مطلب (که نوه دختری فرزند انسان محسوب می‌شود) است، سخن خداوند در سوره انعام است: «وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَ سُلَیَْمانَ» تا آنجا که خداوند می‌فرماید: «وَ یَحْیَی وَ عِیسَی» زیرا معلوم است که نسبت عیسی به ابراهیم به وسیله مادر است؛ پس ثابت شد که گاهی نوه دختری، فرزند نامیده می‌شود؛ والله اعلم.
شاهد دیگر بر این که نوه دختری حقیقتاً فرزندِ پدرِ دختر است، این سخنان است، که از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) نقل شده: «ابنی هذا سیّد؛ این فرزندم آقا و سرور است.» همچنین پیامبر به علی (علیه‌السّلام) فرمودند: «انت اخی و ابو وُلدی؛ تو برادر و پدر فرزندانم هستی.» نبی مکرم اسلام در جای دیگر چنین می‌فرماید: «هذان ابنای من احبّهما فقد احبّنی؛ این دو (حسن و حسین) دو فرزند من هستند، هرکس آنها را دوست بدارد مرا دوست داشته است.»
امام حسن (علیه‌السّلام) نیز در بین خطبه‌ای خویش را چنین معرفی می‌کند: «ایّها الناس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا الحسن بن علی بن ابی‌طالب، انا ابن رسول الله، انا ابن البشیر، انا ابن النذیر، انا ابن السراج المنیر، انا ابن مزنه السماء، انا ابن من بُعِث رحمه للعالمین، انا ابن من بُعِث الی الجنّ و الانس، انا ابن من قاتلت معه الملائکه، انا ابن من جعلت له الارض مسجداً و طهوراً، انا ابن من اذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً...؛ ‌ای مردم! هر کس مرا شناخت که شناخته و هر کس که مرا نشناخت، من حسن بن علی بن ابی‌طالب هستم؛ من فرزند رسول خدایم؛ من فرزند بشارت دهنده‌ام؛ من فرزند بیم دهنده‌ام؛ من فرزند چراغ نورافشانم؛ من فرزند زینت آسمانم؛ من فرزند کسی هستم که به عنوان رحمت عالمیان مبعوث شد؛ من پسر کسی هستم که به سوی جن و انس مبعوث گشت؛ من فرزند کسی هستم که زمین برای او محلّ سجده و طهارت قرار داده شد؛ من فرزند کسی هستم که خداوند از آنان پلیدی را دور کرده و کاملا پاکشان نمود؛ من از آن خاندانم که جبرئیل بر آنان نازل می‌شد و از خانه‌ایشان عروج می‌کرد؛ من از آن خاندانم که خدا محبّت و ولایت آنان را واجب کرد و در آیه‌ای که بر محمد نازل کرد فرمود: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الاّ الموده فی القربی؛ بگو به ازای آن (رسالت) پاداشی از شما نمی‌خواهم مگر محبّت در باره خویشانم...» و به دست آوردن نیکی محبّت ماست.

۶.۳ - محبوب رسول خدا

از راه‌های شناخت عظمت و برتری یک انسان این است که محبوب انسان‌های برتر و بافضیلت باشد. در عالم هستی برتر از خاتم پیامبران (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نداریم و حسن بن علی (علیهماالسلام) سخت محبوب پیغمبر گرامی‌ اسلام بودند و این محبت و دوستی را در گفتار و کردار خویش ظاهر، و به اصحاب خود می‌فهماند. بخاری از ابی بکر نقل می‌کند که گفت: «رایت النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علی المنبر والحسن بن علی معه و هو یقبل علی الناس مره و ینظر الیه مره و یقول: ابنی هذا سید؛ دیدم نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را که بر فراز منبر بود، و حسن بن علی هم با او بود. او گاهی به مردم رو می‌کرد و گاهی به حسن، و می‌فرمود: این فرزند من (سید) و آقاست.»
[۱۶۲] بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ج۳، ص۳۱.

مسلم در صحیح خود از ابوهریره نقل کرده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) درباره امام حسن (علیه‌السّلام) فرمود: «اللّهم انّی اُحبّه فاحبّه و احبب من یحبّه؛ بار خدایا! همانا من او را دوست دارم، پس تو نیز او را دوست بدار، و هر کس که او را دوست دارد، دوست بدار.» همچنین او از براء بن عازب نقل کرده که گفت: حسن بن علی را بر دوش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) مشاهده کردم در حالی که حضرت می‌فرمود: «اللّهم انّی اُحبّه فاحبّه؛ بار خدایا! همانا من او را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار.»
در روایت دیگری پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دوستی با امام حسن را، دوستی با خویش می‌داند: «من احب الحسن و الحسین فقد احبنی و من ابغضهما فقد ابغضنی؛ هر که حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست دارد، و هر که با آن دو دشمنی کند با من دشمنی کرده است.» البانی در کتاب السلسله الاحادیث الصحیحه می‌نویسد: «من احبهما فقد احبنی و من ابغضهما فقد ابغضنی. یعنی الحسن و الحسین رضی الله عنهما؛ هرکسی حسن و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و و هر کسی با آن دو دشمن باشد، با من دشمن است.»
[۱۷۶] البانی، ناصر الدین، السلسله الاحادیث الصحیحه، ج۶ ص۹۳۱.

پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روایتی دیگر می‌فرمایند: «حسن منّی و انا منهُ، احبَّ اللّهُ مَن احبّهُ...؛ حسن از من است و من از حسن؛ کسی را که من دوست دارم خدا نیز دوست دارد.» متقی هندی به سندش از عایشه نقل کرده که گفت: «پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همیشه حسن (علیه‌السّلام) را می‌گرفت و او را به خود می‌چسبانید، آن گاه می‌فرمود: «اللّهم انّ هذا ابنی و انا احبّه فاحبّه و احبّ من یحبّه؛ بار خدایا! همانا این فرزند من است و او را دوست دارم، پس تو نیز او را دوست بدار و نیز هر کس که او را دوست می‌دارد دوست بدار.»
در این حدیث علاوه بر محبوبیت امام حسن (علیه‌السّلام) در نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) که خود نشانه فضیلت است، محبت او و برادرش حسین (علیه‌السّلام) معیار فضیلت و خوبی‌ها قرار داده شده است، چنان که دشمنی آن دو، نشانه مبغوضیت نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) و پلیدی است. امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) کودک بود که پیامبر بزرگوار اسلام از او به عظمت و بزرگی یاد می‌کردند. به یقین این برخوردهای محبت‌آمیز که هیچ گاه در زمان خاص و یا در محدوده خاصّی ابراز نمی‌شد، نشان دهنده این بود که آن حضرت می‌خواست نقاب از چهره امام حسن (علیه‌السّلام) کنار زده و شخصیّت والای او را بیش از پیش، به مسلمانان معرفی کند.

۶.۴ - ریحانه نبی اسلام

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مواردی از حسن (علیه‌السّلام) و برادرش حسین (علیه‌السّلام) به ریحانه تعبیر می‌کند، آن جا که می‌فرماید: «و ریحانتای: الحسن والحسین‌؛ حسن و حسین دو ریحانه منند.» و نیز فرمودند: «الحسن والحسین ریحانتای من الدنیا؛ حسن (علیه‌السّلام) و حسین (علیه‌السّلام) دو ریحانه من در دنیایند.» و گاهی در مورد حضرت مجتبی (علیه‌السّلام) می‌فرمودند: «انّ هذا ریحانتی و انّ ابنی هذا سید و سیصلح اللّه به بین فئتین من المسلمین‌؛ همانا حسن (علیه‌السّلام) ریحانه من است و این فرزندم آقاست و به زودی خداوند به دست او بین دو گروه مسلمان، صلح برقرار خواهد کرد.» پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در جای دیگری فرمود: «هما سیدا شباب اهل الجنه و هما ریحانتی؛ آن دو (حسن و حسین) آقای جوانان بهشت و ریحانه من هستند.»
علامه طریحی در توضیح واژه ریحانه می‌نویسد: «کل نبت طیب الرائحه؛ هر گیاه خوشبو و لذّت بخشی را ریحانه گویند.» و سپس درباره احادیث فوق اضافه می‌کند: خوشبوترین و جذاب‌ترین گل و گیاه نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دو فرزندش حسن (علیه‌السّلام) و حسین (علیه‌السّلام) بودند و این زیباترین نوع تشبیه است. همچنین واژه سید که صفت مشبّهه است و دلالت بر ثبات و دوام دارد، یعنی کسی که سیادت و آقایی با تمام وجودش عجین گشته و از او جدا نخواهد شد و مجد و بزرگواری در تمام حالات در سراسر وجودش متبلور است.

۶.۵ - سرور بهشتیان

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) در حدیثی در فضیلت و برتری دو امام و دو سبط طاهر، حسن و حسین‌ (علیهماالسلام‌) می‌ فرمایند: «الحسن والحسین سیّدا شباب اهل الجنّه؛ حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند.» سیوطی با شانزده طریق این حدیث را نقل می‌کند.
[۱۹۶] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الاخبار المتواتره، ص۲۸۶.
تِرمذی به سند خود، از ابوسعید خُدری نقل می‌ کند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمود: «الحسن والحسین سیّدا شباب اهل الجنّه؛ حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند.» ابن ماجه نیز به سند خود، از عبداللَّه بن عمر این گونه روایت می‌ کند: ابن عمر می‌ گوید: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمود: «الحسن والحسین سیّدا شباب اهل الجنّه، وابوهما خیرٌ منهما؛ حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت‌اند و پدرشان از آن دو بهتر است.»
احمد بن حنبل حدیث سیادت را با سندی دیگر نقل می‌ کند. حذیفه می‌گوید که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمود: فرشته‌ای از فرشتگان که تا پیش از این [[شب ] به زمین فرود نیامده بود، از پروردگارش اجازه خواست تا بر من درود فرستد و مرا بشارت دهد به این که: «انّ الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنّه، و انّ فاطمه سیّده نساء اهل الجنّه؛ حسن و حسین دو سالار جوانان اهل بهشت‌اند و فاطمه سرور زنان بهشت است.» حاکم نیشابوری نیز به سند خود از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) این گونه نقل کرده است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمودند: «اتانی جبرییل‌ (علیه‌السّلام) فقال: انّ الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنّه؛ جبرییل‌ (علیه‌السّلام) ‌نزد من آمد و عرض کرد: حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت‌اند.» ذهبی در کتاب‌ تلخیص المستدرک‌ این حدیث را صحیح شمرده است. ابن کثیر به سندش از جابر بن عبدالله نقل کرده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمود: «من سرّه ان ینظر الی سیّد شباب اهل الجنّه فلینظر الی الحسن بن علی؛ هر کس دوست دارد تا به آقای جوانان اهل بهشت نظر کند، باید به حسن بن علی نگاه کند.»


یکی از مسائل مهمی‌ که همیشه در مورد انسان مطرح می‌شود؛ اخلاق حسنه می‌باشد که انسان کامل باید خود را به آن متخلق نماید. اهل بیت (علیهم‌السّلام) تنها انسان‌هایی هستند که در اوج این قله ایستاده و اسوه دیگر افراد هستند. تواضع، فروتنی، خداترسی، روابط حسنه، احترام متقابل و کمک به بینوایان از ابعاد برجسته زندگی آن سرور جوانان بهشتی است. سیوطی در تاریخ خود می‌نویسد: «کان الحسن رضی الله عنه له مناقب کثیره، سیدا حلیما، ذا سکینه و وقار و حشمه، جوادا، ممدوحا؛ حسن بن علی دارای امتیازات اخلاقی و فضائل انسانی فراوان بود، او شخصیتی بزرگوار، بردبار، با وقار، متین، سخاوتمند، و مورد ستایش بود.» پیامبر اسلام در حدیث شریف نبوی چنین فرموده‌اند: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» جالب این است که امام حسن (علیه‌السّلام) مکارم اخلاق را حدیثی به اینگونه تفسیر کرده و فرموده است: «ثلاث من مکارم الاخلاق: تعطی من حرمک، و تصل من قطعک و تعفو عمن ظلمک؛ ‌سه چیز از مکارم اخلاق است: عطا کنی به کسی که تو را محروم کرده و بپیوندی به کسی که از تو بریده، و در گذری از کسی که به تو ستم کرده!»
مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالی به سند خود از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت کرده که آن حضرت فرمود: حسن بن علی (علیه‌السّلام) عابدترین مردم زمان خود و زاهدترین آنها و برترین آنها بود، و چنان بود که وقتی حج به جای می‌آورد، پیاده به حج می‌رفت و گاهی نیز پای برهنه راه می‌رفت و چنان بود که وقتی یاد مرگ می‌کرد می‌گریست، و چون یاد قبر می‌نمود می‌گریست، و چون از قیامت و بعث و نشور یاد می‌کرد می‌گریست، و چون متذکر عبور و گذشت از صراط در قیامت می‌شد می‌گریست و هر گاه به یاد توقف در پیشگاه خدای تعالی در محشر می‌افتاد، فریادی می‌زد و روی زمین می‌افتاد... و چون به نماز می‌ایستاد بندهای بدنش می‌لرزید، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده می‌شد مضطرب و نگران می‌شد و از خدای تعالی رسیدن به بهشت و دوری از جهنم را درخواست می‌کرد... و هرگاه در وقت خواندن قرآن به جمله «یا ایها الذین آمنوا» می‌رسید می‌گفت: «لبیک اللهم لبیک»... و پیوسته در هر حالی که کسی آن حضرت را می‌دید به ذکر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بیان از همه کس فصیح تر بود.. در این جا شمه‌ای از سیره اخلاقی و عملی امام را ذکر می‌نماییم.

۷.۱ - علم لدنی

مهمترین امتیاز انسان نسبت به سایر موجودات حتی ملائکه دانش و بینش است. در قرآن کریم آمده است: «و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا؛ علم اسماء (علم اسرار آفرینش و نام‌گذاری موجودات) را همگی به آدم آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست می‌گویید، اسامی‌این‌ها را به من خبر دهید. عرض کردند: تو منزهی، ما چیزی جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای نمی‌دانیم.» برترین علم‌ها، نیز علمی‌ است که مستقیما از ذات الهی به شخصی افاضه شود که به آن « علم لدنی» گفته می‌شود. خداوند در مورد حضرت خضر (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «و علمناه من لدنا علما؛ علم فراوانی از نزد خود به او آموخته‌ایم.» امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) دارای چنین علمی‌بود. به برخی روایات در این زمینه توجه کنید:
۱- رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حدیثی فرمودند: «لو کان العقل رجلا لکان الحسن؛ اگر قرار بود عقل به صورت یک انسان تجسم پیدا کند به صورت امام حسن (علیه‌السّلام) ظاهر می‌شد.»
۲- عثمان بن عفان درباره علم امام حسن (علیه‌السّلام) خطاب به شخصی که در نزد او حاضر بود می‌گوید: «و من لک بمثل هؤلاء الفتیه اولئک فطموا العلم فطما و حازوا الخیر والحکمه؛ کجا می‌توانی مثل این جوان‌ها را پیدا کنی؟ آنان (از خاندانی هستند) که کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکی و فضیلت‌اند.
۳- امام علی (علیه‌السّلام) درباره فرزندش امام حسن (علیه‌السّلام) بعد از شنیدن سخنان او با ابوسفیان در حالی که کودکی چهارساله بیش نبود، فرمود: «الحمد لله الذی جعل فی آل محمد من ذریه محمد المصطفی نظیر یحیی بن زکریا «وآتیناه الحکم صبیا»؛ سپاس خدای را که در میان آل محمد و در نسل پیامبر خدا، کسی را قرار داد که همچون یحیی بن زکریاست، که خداوند در مورد او فرمود: به وی علم و دانش در کودکی عطا کردیم.»
۴- معاویه، به امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) عرض کرد: شنیده‌ام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) مقدار خرمای درخت را می‌دانست، آیا چیزی از آن علم در نزد شما هم وجود دارد؟ شیعیان شما چنین می‌پندارند که شما به همه چیز؛ آنچه در زمین است و هر چه در آسمان است آگاهی دارید. حضرت فرمود: «ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کان یخرص کیلا و انا اخرص عددا؛ پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مقدار وزن و پیمانه درخت خرما را می‌گفت و من عدد آن را می‌گویم.» معاویه گفت: این درخت خرما چند عدد خرما دارد؟ حضرت فرمود: چهار هزار و چهار عدد. دانه‌های خرما را شمردند و دیدند همان مقدار است که حضرت فرموده است.

۷.۲ - زیارت کعبه

امام حسن (علیه‌السّلام) بارها پیاده به سفر حج رفت که عدد آنها را برخی ۲۰ سفر و برخی ۲۵ سفر ذکر کرده‌اند، که از آن جمله حاکم نیشابوری از دانشمندان اهل سنت به سند خود از عبدالله بن عبید روایت کرده که گوید: «لقد حج الحسن بن علی خمسا و عشرین حجه ماشیا و ان النجائب لتقاد معه؛ به راستی که حسن بن علی ۲۵ سفر پیاده به حج رفت و مرکب‌های راهوار او را بدون سوار همراهش می‌کشیدند.» و نظیر این روایت را بیهقی در سنن کبری و بیش از ده نفر دیگر از دانشمندان اهل سنت از عبدالله بن عبید روایت کرده‌اند. چنانکه در بیش از پنجاه حدیث دیگر از راویان و مؤلفان اهل سنت به سندشان از محمد بن علی و علی بن زید بن جذعان به همین مضمون روایاتی نقل شده است. در ذیل به چند نمونه از این روایات اشاره می‌گردد.
۱- ابن عساکر به سندش از محمّد بن علی (علیه‌السّلام) نقل می‌کند که حسن بن علی (علیهماالسّلام) فرمود: «انّی استحیی من ربّی عزّوجلّ ان القاه و لم امش الی بیته؛ همانا من از پروردگارم حیا می‌کنم که به ملاقات او روم در حالی که با پای پیاده به سوی خانه او نرفته‌ام.»

۲- ابن شهر آشوب در کتاب مناقب گوید: «و لقد رایته فی طریق مکه ماشیا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشی حتی رایت سعد بن ابی وقاص یمشی؛ من آن حضرت را در راه مکه پیاده مشاهده کردم و هیچ یک از خلق خدا نبود که او را مشاهده کند جز آنکه پیاده می‌شد و پیاده می‌رفت تا آنجا که سعد بن ابی وقاص را دیدم که به احترام آن حضرت پیاده می‌رفت.»
۳- ابن عباس می‌گوید: «من بر هیچ چیز که در جوانی از من فوت شده پشیمان نشدم جز آنکه در آن ایام پیاده به حج نرفتم. همانا حسن بن علی ۲۵ بار پیاده حج بجا آورد در حالیکه اسبان نجیب او را همراهی می‌کردند...»

۷.۳ - شجاعت و شهامت

از صفات بارز پرواپیشگان و اولیاء خداوند، این است که خدا در نظر آنان بزرگ و غیر او در نظرشان کوچک می‌باشد. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) درباره متقین می‌فرماید: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم؛ خالق در جان آنان بزرگ است پس غیر او در چشمشان کوچک می‌باشد.» سّر شجاعت اولیای الهی نیز در همین است. بعضی می‌پندارند که شجاعت امام حسن (علیه‌السّلام) کمتر از ائمه دیگر بوده است. برای این که نادرستی این پندار روشن شود به نمونه‌هایی از شهامت آن حضرت اشاره می‌شود:
۱- با آغاز خلافت امام علی (علیه‌السّلام)، کشمکش‌ها نیز آغاز شد. نخستین فتنه، جنگ جمل بود که به بهانه خونخواهی عثمان بر پا شد. شعله‌های جنگ زبانه می‌کشید. امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) پسرش محمد بن حنفیّه را فراخواند و نیزه خود را به او داد و فرمود: برو، شتر عایشه را نحر کن.» محمد بن حنفیّه نیزه را گرفت و حمله کرد؛ ولی کسانی که به سختی اطراف شتر عایشه را گرفته بودند، حمله او را دفع کردند. او چندین بار حمله کرد؛ ولی نمی‌توانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانی کرد. امام نیزه را پس گرفت و به حسن (علیه‌السّلام) داد. او نیزه را گرفت و به سوی شتر تاخت و پس از مدتی کوتاه، بازگشت؛ در حالی که از نوک نیزه‌اش خون می‌ریخت. محمد حنفیه به شتر نحر شده و نیزه خونین نگریست و شرمنده شد. امیرمؤمنان به او فرمود: شرمنده نشو؛ زیرا او فرزند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و تو فرزند علی هستی.»
۲- امام مجتبی (علیه‌السّلام) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی‌داد. وی علناً از اعمال ضد اسلامی‌ معاویه انتقاد می‌کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی‌امیه را بی پروا فاش می‌ساخت. مناظرات و احتجاج‌های مهیج و کوبنده حضرت مجتبی (علیه‌السّلام) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر؛ عمرو عاص، عتبه بن ابی سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.

۷.۴ - عبودیت امام

بندگی رمز پیشرفت اولیاء الهی و زمینه ساز رسیدن به اوج کمالات و فتح قله سعادت است. با عبادت، انسان محبوب خدا شده و به او تقرب می‌یابد. اگر ایوب و داوود و دیگر پیامبران الهی مدال افتخار دارند، به خاطر بندگی خداست که خداوند با عبارت «نعم العبد» آنان را ستوده است. اگر پیامبر خاتم، محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به اوج قله وحی و دریافت آخرین دین الهی دست یازید، بر اثر بندگی بود، خداوند هدف از آفرینش انسان را بندگی می‌داند و می‌فرماید: «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون؛ من جن و انس را نیافریدم جز برای این که عبادت کنند.» امام مجتبی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «اذا اردت عزا بلا عشیره، وهیبه بلا سلطان فاخرج من ذل معصیه الله الی عز طاعه الله؛ هر گاه اراده عزتی بدون دار و دسته، و هیبتی بدون سلطنت داشتی، از خواری معصیت الهی بیرون آمده، به سوی عزت طاعت خداوند رو کن.» از مصادیق کامل بندگان مقرب الهی، امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) است که در تمام حالات رو به سوی خدا داشت، خود را در محضر او می‌دید؛ در ذیل به نمونه‌هایی در این زمینه اشاره می‌شود:
۱- امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «ان الحسن بن علی کان اعبد الناس فی زمانه و ازهدهم و افضلهم و کان اذا حج حج ماشیا و ربما مشی حافیا و کان اذا ذکر الموت بکی و اذا ذکر القبر بکی، و اذا ذکر البعث و النشور بکی، و اذا ذکر الممر علی الصراط بکی و اذا ذکرالعرض علی الله تعالی ذکره شهق شهقه یغشی علیه منها و کان اذا قام فی صلاته ترتعد فرائضه بین یدی ربه عزوجل و کان اذا ذکر الجنه و النار اضطرب اضطراب السلیم و سال الله الجنه؛ امام حسن (علیه‌السّلام) عابدترین، زاهدترین و برترین مردم زمان خویش بود، هرگاه حج به جا می‌آورد پیاده و گاهی پا برهنه بود، همیشه این گونه بود که اگر یادی از مرگ و قبر و قیامت می‌کرد گریه می‌کرد. وقتی یادی از گذشتن از صراط می‌کرد، گریه می‌کرد، وقتی یادی از عرضه شدن در پیشگاه الهی برای حساب و کتاب می‌کرد، صدای حضرت بلند می‌شد، تا آنجا که غش می‌کرد و بیهوش می‌افتاد و هر گاه برای نماز می‌ایستاد، بند بند وجود او در مقابل خدایش می‌لرزید و هر وقت از بهشت و جهنم یاد می‌کرد، مانند مار گزیده می‌پیچید، و از خداوند بهشت را درخواست می‌کرد.»
۲- ابن کثیر می‌گوید: «کان الحسن اذا صلّی الغداه فی مسجد رسول الله یجلس فی مصلاّه حتی ترفع الشمس؛ حسن (علیه‌السّلام) هر گاه که نماز صبح را در مسجد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به جای می‌آورد در مصلاّی خود می‌نشست و ذکر خدا را می‌گفت تا خورشید بالا بیاید.»

۷.۵ - زهد و خشیت الهی

در اثبات زهد امام حسن (علیه‌السّلام) همین مقدار کافی است که به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامداری و حکومت که حق مسلم او بود چشم پوشی نموده، آن را واگذار کرد. نویسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند که حسن بن علی (علیه‌السّلام) پس از جدش رسول خدا و پدرش علی (علیه‌السّلام) از همه مردم زاهدتر بوده. در کتاب تاریخ ابن عساکر نقل شده شخصی به نام مُدْرِک بن زیاد می‌گوید: روزی در یکی از باغ‌های ابن عباس بودیم. غذای مناسبی آوردند. امام حسن (علیه‌السّلام) دستور دادند که کارگران و خدمت گزاران را جمع کنند و آن غذای خوب را به آنها بدهند. مُدرِک می‌گوید: خود امام حسن (علیه‌السّلام) لب به آن غذا نزدند و مشغول خوردن نان با قدری نمک شدند. وقتی به آن حضرت گفته شد چرا شما از آن غذای خوب میل نمی‌کنید، در جواب فرمودند: «اِنّ ذاک الطَّعام احبُّ عندی؛ این خوراک را بیشتر دوست دارم.»
زمخشری در کتاب ربیع الابرار روایت کرده که حسن بن علی چنان بود که چون از وضوی نماز فارغ می‌شد رنگش تغییر می‌کرد و می‌فرمود: «حق علی من اراد ان یدخل علی ذی العرش ان یتغیر لونه.» شیخ صدوق در کتاب امالی به سندش از امام رضا (علیه‌السّلام) روایت کرده که فرمود: چون هنگام وفات امام حسن (علیه‌السّلام) رسید، گریست! به آن حضرت عرض شد: چگونه می‌گریی با اینکه مقام شما نسبت به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آنگونه است؟ و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره شما آن سخنان را فرمود؟ (ظاهرا منظور امثال حدیث «ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه» و نظیر آن است.) و ۲۰ مرتبه پیاده حج به جای آورده‌ای؟ و سه بار مال خود را با خدا تقسیم کرده‌ای؟ امام (علیه‌السّلام) در پاسخ فرمود: «انما ابکی لخصلتین: لهول المطلع و فراق الاحبه؛ من به دو جهت می‌گریم یکی برای دهشت از روز قیامت و دیگری برای فراق دوستان! » و در روایت دیگری از طریق اهل سنت آمده که چون برادرش حسین (علیه‌السّلام) سبب گریه آن حضرت را پرسید در پاسخ فرمود: «یا اخی ما جزعی الا انی ادخل فی امر لم ادخل فی مثله و اری خلقا من خلق الله لم ار مثلهم قط؛ برادر جان بی تابی من نیست جز برای آنکه در چیزی درآیم که همانندش را ندیده و داخل نشده‌ام، و خلقی از خلق‌های خدا را می‌بینم که همانندشان را ندیده‌ام.» و در حدیث دیگری است که فرمود: «انی اقدم علی امر عظیم و هول لم اقدم علی مثله قط.»

۷.۶ - تواضع و فروتنی

مورخین و محدثین درباره فروتنی این امام همام ده‌ها روایت ذکر کرده‌اند:
۱- ابن شهر آشوب در مناقب و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و دیگران به سند خود روایت کرده‌اند که امام حسن بن علی (علیه‌السّلام) بر جمعی از فقرا عبور کرد که روی زمین نشسته و تکه‌های نانی در پیش روی خود گذارده و می‌خوردند، و چون آن حضرت را دیدند تعارف کرده گفتند: امام (علیه‌السّلام) پیاده شد و این آیه را خواند: «ان الله لا یحب المستکبرین؛ براستی که خدا مستکبران را دوست نمی‌دارد! » و سپس شروع کرد به خوردن غذای آنان و چون سیر شدند؛ امام (علیه‌السّلام) آنها را به مهمانی خود دعوت کرد و از آنها پذیرایی و اطعام کرده و جامه نیز بر تن آنها پوشانید، و چون فراغت یافت فرمود: «الفضل لهم لانهم لم یجدوا غیر ما اطعمونی، و نحن نجد اکثر منه؛ با همه اینها فضیلت و برتری از آنهاست، زیرا آنها بغیر از آنچه ما را بدان پذیرایی و اطعام کردند چیز دیگری نداشتند، ولی ما بیش از آنچه دادیم باز هم داریم! »
۲- علامه محمد باقر مجلسی در کتاب بحار الانوار از برخی کتاب‌های مناقب معتبره به سندش از مردی به نام نجیح روایت کرده که گوید: حسن بن علی (علیه‌السّلام) را دیدم که غذا می‌خورد و سگی نیز در پیش روی او بود که آن حضرت هر لقمه‌ای که می‌خورد لقمه دیگری همانند آن را به آن سگ می‌داد. من که آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه می‌دهی من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟ در جواب من فرمود: «دعه انی لاستحیی من الله (عزّوجلّ) ان یکون ذو روح ینظر فی وجهی و انا آکل ثم لا اطعمه؛ او را بحال خود واگذار که من از خدای (عزّوجلّ) شرم دارم که حیوان روح داری در روی من نگاه کند و من چیزی بخورم و به او نخورانم! »
۳- سیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء روایت کرده که هنگامی‌ امام حسن (علیه‌السّلام) در مکان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقیری وارد شد، امام (علیه‌السّلام) به آن مرد فقیر خوش آمد گفته و با او ملاطفت کرد و سپس به او فرمود: ‌ای مرد تو وقتی نشستی که ما برای رفتن برخاستیم، آیا اجازه رفتن به من می‌دهی؟ مرد فقیر عرض کرد: «نعم یابن رسول الله؛ آری‌ ای پسر رسول خدا.»

۷.۷ - کرم و سخاوت

در آیین اسلام، ثروتمندان، مسؤولیت سنگینی در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع دارند و به حکم پیوند عمیق معنوی و برادری دینی، باید همواره در تامین نیازمندی‌های محرومان کوشا باشند. پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و پیشوایان دینی ما، نه تنها سفارش‌های مؤکدی در این زمینه نموده‌اند، بلکه هر کدام در عصر خود، نمونه برجسته‌ای از انسان‌دوستی و ضعیف‌نوازی به شمار می‌رفتند. پیشوای دوم شیعیان، در بذل و بخشش و دستگیری از بیچارگان، سرآمد روزگار خویش و نقطه امید درماندگان بودند. آن حضرت دو بار تمامی‌دارایی خویش را در راه خدا داد، و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسیم کرد و نصف اموال را به مستمندان بخشید. به طوری که کفشش را بخشید و دمپایی را برای خویش نگه داشت. در اینجا به نمونه‌هایی از انفاق‌های آن حضرت اشاره می‌شود:
۱- ابن صبّاغ مالکی در باره کَرَم و بخشندگی آن حضرت می‌نویسد: «الکرم والجود غریزه مغروسه فیه؛ کرم و جود غریزه‌ای بود که در وجود آن حضرت کاشته شده بود.»
۲ ـ ابن عساکر به سندش از عامر نقل کرده که گفت: «انّ الحسن بن علی قاسم الله تعالی ماله مرّتین حتی تصدّق بفرد نعله؛ حسن بن علی با خدا اموالش را دو بار تقسیم نمود، تا آنجا که یک عدد از نعلینش را صدقه داد.»
۳ ـ ابن کثیر از علمای اهل سنت در البدایه و النهایه روایت کرده که امام (علیه‌السّلام) غلام سیاهی را دید که گرده نانی پیش خود نهاده و خودش لقمه‌ای از آن می‌خورد و لقمه دیگری را به سگی که آنجا بود می‌دهد. امام (علیه‌السّلام) که آن منظره را دید به او فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟ پاسخ داد: «انی استحیی منه ان آکل ولا اطعمه؛ من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم! » امام (علیه‌السّلام) به او فرمود: از جای خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی که در آن زندگی می‌کرد از وی خریداری کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید!
۴- از کتاب خصال شیخ صدوق روایت شده که مردی نزد عثمان بن عفان رفت و از او که بر درب مسجد نشسته بود؛ درخواست بخششی کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند. آن مرد گفت: این مقدار دردی را از من دوا نمی‌کند، پس مرا به شخصی راهنمایی کن که حاجتم را برآورده سازد! عثمان به گوشه‌ای از مسجد که امام حسن و امام حسین (علیه‌السّلام) و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت: «دونک هؤلاء الفتیه؛ به نزد این جوانمردان برو! » آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت! حسنین (علیه‌السّلام) به آن مرد رو کرده گفتند: «ان المسئله لا تحل الا فی احدی ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففی ایها تسئل؛ سؤال جز در یکی از سه چیز جایز نیست: خونی فاجعه آمیز، یا بدهکاری دردآور و جانسوز، یا فقری که انسان را خاکستر نشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال می‌کنی؟» پاسخ داد: در یکی از همین سه مورد است! در اینجا امام حسن (علیه‌السّلام) دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین (علیه‌السّلام) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار! آن مرد پول‌ها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه کردی؟ و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگواری حسنین (علیه‌السّلام) و عبدالله بن جعفر را برای او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتی شده بود گفت: «من لک بمثل هوءلاء الفتیه؟! اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحکمه؛ چه کسی همانند این جوانمردان است، اینان از سینه علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آورده‌اند.»

۷.۸ - بردباری و گذشت

از صفات برجسته امام حسن (علیه‌السّلام) حلم و بردباری بود. به گونه‌ای که «الحِلْمُ الحَسَنِیَّه» در فرهنگ اسلامی‌ ضرب المثل شده است. بردباری و سعه صدر آن حضرت به‌اندازه‌ای بوده است که سرسخت‌ترین دشمنان او نیز همواره به این صفت اعتراف داشتند. در ذیل به چند نمونه از حلم حسنی اشاره می‌گردد.
۱- ابن خلکان از ابن عایشه نقل کرده که مردی از اهل شام می‌گوید: من وارد مدینه شدم؛ مردی را دیدم که بر استر خود سوار است، و همانند او در زیبایی صورت و لباس و چهارپا ندیدم. قلبم به او متمایل شد. سوال کردم که او کیست؟ گفتند: این شخص حسن بن علی بن ابی‌طالب است. دلم تبدیل به بغض و حسد نسبت به علی (علیه‌السّلام) شد و به ایشان ناسزا گفتم. امام مجتبی (علیه‌السّلام) صبر کرد تا سخنم به پایان رسید، آن گاه به سویم آمد، تبسمی‌ کرد و سپس فرمود: پیر مرد! فکر می‌کنم غریب هستی و شاید در اشتباه افتاده‌ای. اگر به چیزی نیازی داری، برآورده کنیم، اگر راهنمایی می‌خواهی، راهنمائیت کنیم و اگر گرسنه‌ای سیرت کنیم، اگر برهنه‌ای لباست دهیم، و اگر نیازمندی، بی‌نیازت کنیم، اگر جا و مکان نداری، مسکنت دهیم، و می‌توانی تا برگشتنت میهمان ما باشی و.... مرد شامی‌ در برابر این خلق عظیم شرمنده شد، گریه کرد و گفت: «اشهد انک خلیفه الله فی ارضه، الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ گواهی می‌دهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، خدا بهتر می‌داند که رسالت خویش را کجا قرار دهد.» و سپس فرمود: تو و پدرت نزد من مبغوض‌ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب‌ترین افراد در نزدم هستید. او می‌گوید: من از نزد او رفتم در حالی که کسی محبوب تر از او نزد من نبود و هر گاه طریقه مقابله او را با خودم یاد می‌کنم و آنچه که من با او انجام دادم، او را سپاس گفته و خودم را سرزنش می‌نمایم. «علامه مجلسی» نیز در بحار الانوار این روایت را ذکر نموده است.
۲- ابن ابی الحدید از جویریه فرزند اسماء نقل می‌کند: وقتی جنازه امام حسن (علیه‌السّلام) را پس از ممانعت عده‌ای از دفن آن درکنار مرقد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، به طرف بقیع حمل می‌کردند، امام حسین (علیه‌السّلام) متوجّه شدند که مروان، یکی از سرسخت‌ترین دشمنان برادر بزرگوارش امام حسن (علیه‌السّلام) یک طرف تابوت را به دوش گرفته است. امام حسین (علیه‌السّلام) از این کار او متعجب شدند و از وی پرسیدند: «شما که تا برادرم زنده بود همواره مایه‌ اندوه او بودید. چه شده که اکنون در تشیع جنازه‌اش شرکت کرده‌اید؟» مروان گفت: «آری این کارها را در حق کسی انجام دادم که حلم و خویشتن‌داری او با کوه‌ها برابری داشت.»
۳- گستره صبوری و مهرورزی امام، آن قدر پردامنه بود که قاتل او را هم در برگرفت؛ همچنان که عمر بن اسحاق می‌گوید که من و حسین (علیه‌السّلام) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبی (علیه‌السّلام) بودیم که فرمود: بارها به من زهر داده‌اند؛ ولی این بار تفاوت می‌کند؛ زیرا این بار، جگرم را قطعه قطعه کرده است.» حسین (علیه‌السّلام) با ناراحتی پرسید: چه کسی شما را زهر داده است؟» فرمود: از او چه می‌خواهی؟ می‌خواهی او بکشی؟ اگر آن کسی باشد که من می‌دانم، خشم و عذاب خداوند بیش تر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم که برای من، بی گناهی گرفتار شود.»


در تعداد فرزندان آن حضرت اختلاف نظر است. شیخ مفید تعداد فرزندان امام را پانزده تن ذکر کرده است؛ شیخ طبرسی برای آن حضرت نه پسر و هفت دختر می‌شمارد. ابن جوزی، ابن هشام و واقدی فرزندان آن حضرت را پانزده پسر و هشت دختر می‌دانند و نام‌های آنان را ذکر می‌کنند.
[۲۸۰] سبط ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، ص۱۹۴.
علامه مجلسی یک پسر به نام ابوبکر به فرزندان امام اضافه می‌کند. اما شیخ مفید او را همان عبداللّه می‌داند که در کربلا شهید شده است.
تا آنجا که معلوم است در میان دختران امام (علیه‌السّلام) ام‌الحسین به همسری عبدالله بن زبیر درآمد، ام عبدالله به همسری امام سجاد (علیه‌السّلام) و ام‌سلمه به همسری عمرو بن منذرین زبیر. از پسران امام حسن (علیه‌السّلام) چهار نفر به نام‌های حسن مثنی، زید، عمر و حسین اثرم دارای فرزند شدند. نسل حسین اثرم و عمرو به زودی از بین رفت و تنها نسل حسن مثنی و زید بن حسن باقی ماند.
فرزندان امام (علیه‌السّلام) را سادات حسنی می‌نامند. این خاندان در طول تاریخ تحرکات اجتماعی و سیاسی زیادی داشته‌اند. آنان قیام‌هایی در سده دوم و سوم انجام داده و حکومت‌های متعددی در نقاط مختلف کشورهای اسلامی‌بر پا کرده‌اند که بعضی از این حکومت‌ها تاکنون پابرجاست. این سلسله از سادات در برخی مناطق به اشراف معروف‌اند. خاندان طباطبایی، مدرس، حکیم، شجریان و گلستانه از شاخه‌های فرعی سادات حسنی هستند.

۸.۱ - قاسم بن الحسن

از فرزندان پسر آن حضرت قاسم بن الحسن شهرت بیشتری یافته است. مادرش «رمله» یا «نفیله» است و به همراه عمویش امام حسین در کربلا به شهادت رسید و تاریخ زندگیش با فاجعه هفتاد و دو تن شهدای کربلا، گره خورده است.
[۲۹۰] معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۵۰۵-۵۱۵.


۸.۲ - عبدالله بن الحسن

فرزند دیگر امام حسن (علیه‌السّلام)، عبد اللّه بن الحسن است. او نیز در عنفوان جوانی با عمویش، در کربلا شهید شد. جوانمردی و بزرگواریش اجازه‌اش نمی‌داد که عمویش را که همه اهل کوفه احاطه‌اش کرده بودند، تنها بگذارد لذا به میدان آمد و جنگید. گفته شده که ابحر بن کعب با شمشیر دستش را نشانه گرفته و آن را قطع کرده بود و عمویش در آغوشش گرفته بود که نیزه حرمله بن کاهل به سویش آمد و بر اثر آن شهید شد.
[۲۹۳] معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۵۰۵-۵۱۵.


۸.۳ - عبدالله ثانی

در مقاتل الطالبیین آمده است که امام حسن (علیه‌السّلام) فرزندی بنام عبد اللّه داشت که کودک بود و وقتی امام حسین (علیه‌السّلام) از اسبش به زیر افتاد به شتاب، روانه او شد و به سویش دوید، در این حال نیزه‌ای به او اصابت کرد و از پایش در آورد.
[۲۹۶] معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۵۰۵-۵۱۵.


۸.۴ - زید الابلج

دیگر از فرزندان امام حسن (علیه‌السّلام) زید بن الحسن معروف به « زید الابلج» است که مورخین از شرکت وی در واقعه کربلا سخنی به میان نیاورده‌اند و در برخی روایات آمده که او در سال‌ ۱۲۰ هجری و در سن نود سالگی وفات یافت. آن چنان که مورخین توصیفش می‌کنند مرد نیکوکار و بزرگواری بود و مردم به هوای نیکی‌ها و احسانش، به سراغش می‌آمدند. شعرا نیز وی را مورد ستایش قرار داده و از فضل و بزرگی و سجایایش، سخن گفته‌اند؛ وی چنانکه مفید در ارشادش یادآور شده، صدقات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را جمع ‌آوری می‌کرد و سلیمان بن عبد الملک وی را از آن گرفت و عمر بن عبد العزیز، بازش گرداند. توفیق ابوعلم در کتاب خویش «اهل البیت» بر آنست که او در قاهره نزدیک مسجد القراء، دفن شده است.
[۲۹۸] معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۵۰۵-۵۱۵.


۸.۵ - حسن انور

از دیگر فرزندان پسر آن حضرت، حسن انور است. او پدر بانو نفیسه، که در قاهره مقام معروفی دارد، می‌باشد. از فرزندان وی، یحیی المتوج پدر زینب است که در قاهره، همراه عمه خود نفیسه بود و در همین شهر نزدیک قبر عمرو بن العاص، مدفون شده است و از زنان عابد و زاهدی بوده که اهل مصر از هر سوی به زیارت قبرش روانه می‌شدند تا جایی که الظاهر خلیفه فاطمی‌ پای پیاده به زیارتش می‌رفت و احتمالا قبری که در مصر معروف به قبر زینب است قبر او باشد.
[۳۰۱] ابوعلم، توفیق، اهل البیت، ص۵۴۴.


۸.۶ - حسن المثنی

یکی از فرزندان امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) معروف به «حسن مثنّی» است که با عموی گرامی‌اش در کربلا حضور داشت. وی قهرمانانه جنگید؛ تا بر اثر زخم‌های متعدّد به زمین افتاد. مردم گمان کردند که او کشته شده است؛ آنگاه خواستند سرش را از بدن جدا کنند، ولی معلوم شد که او هنوز زنده است. در این حال، «اسما» پسر خارجه فزاری، شفاعتش کرد. چون مادر او (حسن بن حسن) فزاری بود، از این رو اسما، وی را معالجه نمود؛ تا اینکه بهبود یافت. وی با فاطمه دختر امام حسین (علیه‌السّلام) ازدواج کرد. بیشتر حسنی‌هایی که در دوران عباسیان، علیه ظلم و ستم قیام کردند، از نوادگان همین شخصیت عظیم و انسان با فضیلت بودند.


مورّخان اعمّ از شیعه و سنّی با همه تفحّصاتی که داشته‌اند، حدّاکثر نام و نشانی که از همسران امام حسن (علیه‌السّلام) ارائه داده‌اند، ۱۳ نفر می‌باشد که در ذیل به آنها اشاره می‌کنیم:
۱. خوله؛ دختر منظور بن زیاد فزاری؛ از زنان مشهور به عقل و کمال بود که قبل از ازدواج با امام حسن (علیه‌السّلام) به همسری محمد بن طلحه در آمده بود و از وی سه پسر داشت، و چون محمد بن طلحه در جنگ جمل به قتل رسید و چندی گذشت، خواستگاران زیادی پیدا کرد، ولی خود او اظهار علاقه به ازدواج با سبط اکبر رسول گرامی‌ اسلام داشت و از این رو کار خود را به آن حضرت واگذار کرد، و امام حسن (علیه‌السّلام) نیز او را به ازدواج خود درآورد، و از وی حسن بن حسن (حسن مثنی) به دنیا آمد، و تا پایان عمر آن حضرت نیز افتخار همسری امام (علیه‌السّلام) را داشت، و در رحلت آن حضرت نیز بسیار بی تابی می‌کرد.
۲. جُعده؛ دختر اشعث بن قیس کِندی، همان که به امام (علیه‌السلام) زهر خورانید و او را شهید کرد؛

۳. عایشه خثعمیه؛ او از زنانی بود که امام (علیه‌السّلام) در زمان حیات پدرش امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) با او ازدواج کرد، و چون امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) به شهادت رسید، وی به نزد امام حسن (علیه‌السّلام) آمده و به صورت شماتت به آن حضرت عرض کرد: «لتهنئک الخلافه؛ خلافت بر تو مبارک باد»! و امام (علیه‌السّلام) به خاطر همین عمل، او را طلاق داد.
[۳۱۳] معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۶۰۴.

۴. امّ کلثوم؛ دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب؛
۵. امّ اسحاق؛ دختر طلحه بن عبیداللّه تیمی؛
۶. امّ بشیر؛ دختر ابومسعود عقبه بن عمر انصاری خزرجی؛
۷. هند بنت عبدالرحمن؛ دختر عبدالرحمن بن ابی بکر؛ که در بحار با نام حفصه آمده است.
۸. زنی از قبیله عمرو بن اهیم منقری؛
۹. زنی از خاندان بنی‌ثقیف؛
۱۰. زنی از خاندان علقمه بن زراره؛
۱۱. زنی از قبیله بنی‌شیبان؛ که به جهت هم فکری با خوارج، طلاق داده شد.
[۳۳۱] معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۶۰۲.


۱۲. نفیله ( امّ ولد) و یا رمله؛ که مادر قاسم بن حسن (علیه‌السّلام) است؛
۱۳. زینب؛ دختر سُبَیْع بن عبداللّه؛ که احتمالا در بحار بصورت هند دختر سهیل ضبط گردیده است.
لازم به تذکر است همه این زنان دریک زمان همسر آن حضرت نبوده بلکه بعد از اینکه بعضی از دنیا رفته‌اند حضرت با بعضی دیگر ازدواج کرده‌اند.
[۳۳۷] رسولی محلاتی، سید‌هاشم، زندگانی امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۴۶۹-۴۸۴.
مورخان با تمام تفحصی که در زندگی ائمه داشتند، فقط از نام و نشان ۱۳ همسر گزارش داده‌اند که از این تعداد نام ۴ نفر مشخص نیست و فقط نام قبیله‌شان وجود دارد.
[۳۳۸] زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۳۳۸.



گروهی از مورخان همسران متعددی به حضرت امام مجتبی (علیه‌السّلام) نسبت داده، نوشته‌اند که آن حضرت همسران متعددی تزویج می‌کرد و پس از‌اندکی آنها را طلاق می‌داد و به جای آنها زنان دیگری اختیار می‌نمود؛ می‌گویند به همین دلیل تعداد همسران آن حضرت زیاد بود بطوری که این موضوع زبان‌زد مردم شده بود، دشمنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) و همچنین کسانی که پی به حقیقت والای امامت نبرده‌اند و هرگز کام معرفت‌شان با چشمه زلال و شفاف ولایت آشنا نگشته است، افسانه ازدواج‌های مکرر آن حضرت را جعل کرده و دست‌آویز خود قرار داده و برای سرکوب شخصیت بی نظیر امام حسن (علیه‌السلام)، به او معترض گشته‌اند. آنان، امام (علیه‌السلام) را به عنوان یک شخص عیاش قلمداد کرده و علت صلح او را نیز در همین راستا تحلیل و تفسیر نموده‌اند. معاندان می‌گویند: امام برای راحت ماندن از مشکلات حکومت و برای رسیدن به بزم، ترک رزم نمود و تن به صلح داد.

۱۰.۱ - بررسی منابع تاریخی و روایی

در کتاب‌های تاریخی، گزارشات مختلفی در این رابطه آمده است که به بعضی از آنها اشاره خواهیم کرد.
۱. ابوالحسن مدائنی: «کان الحسن کثیر التزویج... و قال اُحصِیَ زوجات الحسن فکنّ سبعین امراه؛ حسن بن علی، بسیار ازدواج می‌کرد؛ وقتی همسرانش را شمردند، به ۷۰ تن رسید.»
۲. ابوطالب مکی: ابن شهر آشوب، به نقل از کتاب «قوت القلوب» ابوطالب مکّی می‌گوید: «انه تزوّج ماتین و خمسین امراه و قیل ثلثمائه و کان علیٌّ یضجرُ من ذلک؛ حسن بن علی ۲۵۰ زن به همسری خود درآورد و بلکه گفته شده با ۳۰۰ زن ازدواج نمود و پدرش علی بن ابی‌طالب از این امر، رنج می‌برد.»
۳. بلاذری می‌نویسد: «حسن بن علی با ۹۰ زن ازدواج کرد، سپس علی (علیه‌السّلام) فرمود: آن قدر حسن ازدواج کرد و طلاق داد که می‌ترسم عمل او سبب دشمنی دیگر اقوام و قبایل علیه ما گردد.»
۴. عبداللّه بن سنان از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل می‌کند: «انّ علیّا قال و هو علی المنبر: لاتزوّجوا الحسن فانّه رجلٌ مِطلاق. فقام رجلٌ من هَمْدان فقال: بلی واللّه لنزوّجنّهُ و هو ابن رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وسلم و ابن امیرالمؤمنین فانْ شاء امسک و انْ شاء طلّق؛ علی بن ابی‌طالب در حالی که بر روی منبر بود، فرمود: دخترانتان را به ازدواج فرزندم حسن درنیاورید؛ زیرا او، مردی است که زیاد طلاق می‌دهد. در آن هنگام مردی از اهل هَمْدان برخاست و گفت: سوگند به خدا! ما دخترانمان را به ازدواج او درخواهیم آورد؛ زیرا او فرزند پیامبرخدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) است. پس چنانچه او را خواست، نگه می‌دارد و اگر نخواست، طلاق می‌دهد.»
۵. مرحوم کلینی از یحیی بن ابی یعلا از قول امام صادق (علیه‌السّلام) نقل می‌کند: «همانا حسن بن علی ۵۰ زن را طلاق داد و امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای مردم کوفه! به حسن زن ندهید؛ زیرا وی، مردی است که زنان را طلاق می‌دهد....»
[۳۴۵] قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ص۲۲۲.

۶. در محاسن برقی از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت شده است: «مردی خدمت امیرالمؤمنین رسید، عرض کرد: آمده‌ام با شما مشورتی بکنم؛ زیرا حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر جهت خواستگاری دخترم آمده‌اند. حضرت فرمود: کسی که مورد مشورت قرار می‌گیرد، باید امین باشد؛ راجع به فرزندم حسن، همانا او زنان را طلاق می‌دهد و اما حسین برای دخترت بهتر است، پس دخترت را به ازدواج حسین درآور.»

۱۰.۱.۱ - منابع اهل سنت

نقد و بررسی احایث از طریق اهل سنت، نشان می‌دهد مصدر و مرجع بیشتر این گونه احادیث، یکی از سه راوی ذیل است:
۱. ابوطالب مکّی، محمد بن علی بن عطیّه، (م ۳۸۰ ه. ق.)؛
۲. محمد بن عمر واقدی، (مشهور به واقدی) مورّخ معروف، (م ۲۰۷ ه. ق.)؛
۳. ابوالحسن مدائنی، علی بن محمد بن عبداللّه بصری، (م ۲۲۵ ه. ق.).
راویان فوق که اغلب سر منشا روایات مورد بحث بودند، نه تنها از دیدگاه عالمان رجالی شیعه مورد وثوق و اطمینان نیستند؛ بلکه از دیدگاه عالمان اهل سنّت هم مورد خدشه قرار گرفته‌اند. تمامي اين نقل‌ها، مرسل است و اين سه مورّخ نيز اين جريان را بدون سند نقل كرده‌اند. علاوه براین بسياري، اين سه مورّخ را ضعيف شمرده و ردّ كرده‌اند. از ميان آنها مي‌توان به ذهبي، عسقلاني، ابن الجوزي، عماد حنبلي، رازی، ابن الاثير جزري، زركلی، علامه امينی، سيدمحسن امين، هاشم معروف الحسینی و... اشاره كرد.
عالمان رجال گفته‌اند: او (ابوطالب مکی) احادیثی را نقل کرده که اصل و اساسی ندارد.و در آخر عمرش گرفتار جنون شده است. روایات واقدی نیز خالی از خدشه و اشکال نیست؛ و درباره ابوالحسن مدائنی: گفته شده است که او از ثناگویان اموی بود. او اخبار خود را از عوانه بن حکم (م ۱۵۸ ه. ق.) گرفته است، که وی عثمانی بوده و برای حکّام بنی‌امیه حدیث می‌ساخته است. هاشم معروف الحسینی می‌نويسد: مدائني، معاصر عباسی‌ها و از جمله كساني است كه متهم به دروغگویی و جعل حدیث است.
[۳۵۰] معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۶۲۲.


۱۰.۱.۲ - منابع شیعی

گرچه روایات فوق از روی حُسن نیت و البته مقداری هم از روی ساده‌اندیشی و کم دقّتی، در بعضی از کتاب‌های شیعه به مناسبت‌های خاصّ آمده است؛ اما بررسی سند و محتوای احادیث، وجود ضعف و خدشه در آنها را ثابت می‌کند. زیرا که اولا: این احادیث دچار ضعف سند هستند؛ زیرا یحیی بن ابی یعلا در کتاب‌های رجال برای دو شخص آمده است که یکی معروف به توثیق شده و دیگری مجهول است.
محمد بن علی برقی کوفی هم علی رغم رغم توثیقش، خالی از اشکال نیست؛ چون او در نقل روایات به افراد ضعیف اطمینان می‌کرده. نجاشی گفته است: «محمد بن علی برقی، مردی صد درصد قابل اطمینان است ولکن در نقل احادیث، بر افراد ضعیف اعتماد کرده است و همچنین دارای روایات مرسله فراوانی است.» از این رو اعتماد بر روایات ایشان، که معارض هم دارد، مشکل است. در حدیث عبداللّه بن سنان هم، دو نفر از راویان به نام‌های حمید بن زیاد و حسن بن محمد بن سماعه، «واقفیه» هستند و در صورتی قول آنها مورد قبول است که معارضِ قطعی نداشته باشد و حال آنکه در اینجا معارض وجود دارد.
ثانیا: روایات فوق، از لحاظ محتوا نیز دچار اشکال هستند و اصطلاحا معارض دارد چون در روایات واژه «مِطلاق» که به امام حسن (علیه‌السّلام) نسبت داده شده در حالی که مبغوضیت طلاق از دیدگاه اسلام و احادیث برکسی پوشیده نیست. و حدیث نبوی «اَبْغَضُ الحلالِ الی اللّه، الطلاق؛ مبغوض‌ترین کار حلال در نزد خدا، طلاق است». مؤیّد مطلب است. این دسته روایات با عصمت ائمه (علیهم‌السّلام) در تعارض‌اند. در نظام اعتقادی امامیه، امامان (علیهم‌السّلام) دارای عصمت‌اند و هیچگونه لغزشی از آنان سر نمی‌زند. حال اگر روایتی با مقوله عصمت در تعارض باشد، از نظر علمای شیعه مردود است و کنار گذاشته می‌شود.

۱۰.۲ - ریشه شایعات

اکنون جای طرح این سؤال است که: چه کسی و با چه انگیزه‌ای منشا رواج این گونه گزارشات شده است؟
تحقیق در تاریخ نشان می‌دهد، وقتی که در سال ۱۳۶ هجری، منصور دوانقی به رغم بیعت با حسنی‌ها، خود به حکومت رسید و بنی الحسن، به ویژه برجستگان و مجاهدان آنها را در مقابل خود مزاحم دید. (خصوصاً که در آن ایام نهضت‌های مهمّی هم از طرف علویان و سادات حسنی، صورت می‌گرفت که گاهی تا حدّ سقوط و نابودی منصور هم پیش می‌رفت.) لذا منصور جهت خاموش کردن قیام‌های مردمی، شروع به « ترور شخصیت» می‌کند. در همین راستا اولین تیر افتراء و بُهتان خود را به شجره طیّبه امام حسن (علیه‌السّلام) نشانه می‌رود. منصور در همین جهت برای توجیه خلافت غاصبانه خود، در خطابه‌ای برای مردم خراسان به صراحت می‌گوید: «فرزندان ابوطالب در امر خلافت بهره‌ای ندارند. پدرشان علی برای خلافت به پاخاست ولی سرانجام با شکست مواجه شد و نهایت امر، خود نیز قربانی گشت. پس از آن، فرزندش حسن به پاخاست. به خدا قسم! پول‌هایی را که به وی عرضه شده بود، پذیرفت و معاویه او را فریب داد و از حکومت محرومش کرد تا اینکه او از شهر کوفه به شهر خود (مدینه) بازگشت و روی به زنان نمود؛ امروز با یکی ازدواج می‌کرد و فردای آن روز، یکی را طلاق می‌داد؛ با این شیوه به سر برد تا در بستر خویش بمرد.»
[۳۶۱] عمادزاده اصفهانی، حسین، زندگانی چهارده معصوم، ج۱، ص۵۵۲.
حرکت شوم و شیطانی منصور (دومین خلیفه عباسی) که عمدتاً با انگیزه سیاسی آغاز شده بود، در قالب تبلیغات مسموم علیه امام (علیه‌السّلام)، زمینه‌ای فراهم نمود تا حامیان منصور، به ویژه قلم به دستان مزدور و حتی گاهی دوستان نا آگاه و نا آشنا به مصالح امت اسلامی‌ نیز به طور ناخواسته با آنان همراهی نمایند. این مساله تا بدانجا کشید که سرانجام از کاه، کوه ساختند و از موی، مناره، و تعداد همسران امام را در حدّ ارقام نجومی‌ به ۴۰۰ نفر هم رساندند!
استاد شهید مطهری (رحمه‌الله‌علیه) بیان می‌فرماید: در گردش خلافت از امویان به عباسیان، بنی‌الحسن یعنی فرزندزادگان امام حسن (علیه‌السّلام) با بنی‌العباس همکاری داشتند، اما بنی‌الحسین یعنی فرزندزادگان امام حسین (علیه‌السّلام) که در راس آنها در آن وقت امام صادق (علیه‌السّلام) بود از همکاری با بنی‌العباس خودداری کردند. بنی‌العباس با اینکه در ابتدا خود را تسلیم و خاضع نسبت به بنی‌الحسن نشان می‌دادند و آنها را از خود شایسته‌تر می‌ خواندند، در پایان کار به آنها خیانت کردند و اکثر آنها را با قتل و حبس از میان بردند. بنی‌العباس برای پیشبرد سیاست خود شروع کردند به تبلیغ علیه بنی‌الحسن. از جمله تبلیغات ناروای آنها این بود که گفتند ابوطالب که جدّ اعلای بنی‌الحسن و عموی پیغمبر است مسلمان نبود و کافر از دنیا رفت و امّا عباس که عموی دیگر پیغمبر است و جدّ اعلای ماست مسلمان شد و مسلمان از دنیا رفت. پس ما که اولاد عموی مسلمان پیغمبریم از بنی‌الحسن که اولاد عموی کافر پیغمبرند برای خلافت شایسته تریم. در این راه پول‌ها خرج کردند و قصّه‌ها جعل کردند.
موضوع دومی‌ که بنی‌العباس علیه بنی‌الحسن عنوان کردند این بود که گفتند نیای بنی‌الحسن بعد از پدرش علی (علیه‌السّلام) به خلافت رسید و امّا چون مرد عیاشی بود و به زنان سرگرم بود و کارش زن گرفتن و زن طلاق دادن بود از عهده برنیامد؛ از معاویه که رقیب سرسختش بود پول گرفت و سرگرم عیاشی و زن گرفتن و طلاق دادن شد و خلافت را به معاویه واگذار کرد. خوشبختانه محققان عصر اخیر در این زمینه تحقیقاتی کرده و ریشه این دروغ را پیدا کرده ‌اند. ظاهراً اوّل کسی که این سخن از او شنیده شده است قاضی انتصابی منصور دوانیقی بوده که به امر منصور مامور بوده این شایعه را بپراکند. من از ساده دلی بعضی از ناقلان حدیث شیعی مذهب تعجّب می‌ کنم که از طرفی از پیغمبر اکرم و ائمه اطهار (علیهم‌السّلام) اخبار و احادیث بسیار زیادی روایت می‌ کنند که خداوند دشمن می‌دارد یا لعنت می‌ کند مردمان بسیار طلاق دهنده را، و بعد می‌نویسند: امام حسن (علیه‌السّلام) مرد بسیار طلاق دهنده‌ای بوده است.

۱۰.۳ - پاسخ به افسانه

حضرت مجتبی (علیه‌السّلام) از جهات مختلف شخصیّتی برجسته و صفاتی ممتاز داشت. او یک مرد الهی بود که از تمام امکانات خود نه برای بهره‌برداری بیشتر از لذّات زندگی، بلکه در راه جلب خشنودی پروردگار و رسیدگی به حال بیچارگان و محرومان اجتماع استفاده می‌کرد. با توجّه به این حقایق، قابل قبول نیست که شخصی دارای چنین اخلاق و رفتار و چنین زندگی که در سراسر عبادت و کوشش در راه خداست، آن چنان که بعضی از مورّخان مبالغه جو نوشته‌اند علاقه و توجّه خارج از حدّ متعارف به مساله ازدواج و زناشویی از خود نشان دهد. ضمن اینکه با نقل جریان منصور و دروغ‌پردازی آن، پی به عدم صحّت گزارشات و بی اساس بودن آن بردیم، اشکالات عدیده دیگری هم مطرح است که به اختصار به بعضی از آنها اشاره خواهیم کرد.

۱۰.۳.۱ - تعداد فرزندان

از شواهد زنده بر جعلی بودن این احادیث و گزارشات، تعداد فرزندان آن حضرت است که طبق نوشته مورّخان، اگر آن حضرت همسران زیادی اختیار کرده بود، لازمه اش این بود که فرزندان زیادی هم داشته باشد در صورتی که چنین نیست؛ بالاترین رقم را در مورد فرزندان امام مجتبی (علیه‌السّلام) ابن جوزی نوشته است که ۲۳ نفر می‌باشد. یعقوبی پسران آن حضرت را ۸ نفر و ابن شهر آشوب ۱۳ پسر و ۱ دختر و طبرسی ۱۶ پسر و ۱ دختر نوشته‌اند. مرحوم شیخ مفید که در این گونه مباحث بیش از دیگران دقّت و تحقیق داشته، تعداد فرزندان آن حضرت را جمعاً ۱۵ نفر (اعم از دختر و پسر) می‌داند. صاحب کتاب «العدد» که بنا به نقل مرحوم علاّمه مجلسی همسران زیادی برای آن حضرت نوشته است، در عین حال فرزندان حضرت مجتبی (علیه‌السّلام) را بیش از ۱۵ نفر ننوشته است.
بدین ترتیب طبق تصریح مورّخان، امام مجتبی (علیه‌السّلام) حدّاکثر بیش از ۲۳ فرزند نداشته است و این نشان می‌دهد که موضوع تعدّد زوجات آن حضرت به آن صورت که در پاره‌ای از کتاب‌ها به چشم می‌خورد کاملا بی اساس است. حتی در زمانه ما نیز کسانی یافت می‌شوند که این‌اندازه اولاد داشته باشند بدون آن که زنان زیادی بگیرند و احتمال این که آن حضرت همسران زیادی داشته ولی عقیم بوده‌اند و یا به علل دیگری فرزندی به دنیا نیاورده‌اند نیز بسیار ضعیف است و این گونه احتمالات در بررسی موضوعات و مسایل تاریخی فاقد ارزش می‌باشد.

۱۰.۳.۲ - تعداد دامادها

با آن همه زنان ادّعایی که برای امام حسن (علیه‌السّلام) نوشته‌اند، به جا بود که حدّاقل ۵۰ دختر داشته باشد و بالتبع همین تعداد، داماد هم برایش ثبت می‌کردند. ولکن در این خصوص فقط سه داماد برای آن حضرت معرفی شده است که عبارتند از:
۱. امام زین العابدین (علیه‌السّلام)، شوهر فاطمه (امّ عبدالله)؛
۲. عبدالله بن زبیر، شوهر امّ الحسن؛
۳. عمرو بن منذر، شوهر امّ سلمه.
حال در اینجا این سؤال پیش می‌آید که: آیا معقول است از چهار صد زن، فقط سه دختر و یا حدّاکثر هفت دختر، متولد شده باشد و تنها سه تن از آنان ازدواج کرده و از بقیه نام و نشانی نباشد؟! پر واضح است که اگر مطالب ادّعا شده درست می‌بود، باید تاریخ، فرزندان و دامادهای زیادی برای امام ثبت می‌نمود؛ ولی همان گونه که اشاره شد، فقط سه داماد برای امام ذکر شده است.

۱۰.۳.۳ - زنان بی‌نام و نشان

دلیل دیگر بر ردّ ادّعای مذکور، این است که این همه همسر برای امام حسن (علیه‌السّلام) مطرح کرده‌اند؛ آیا نباید حدّاقل نصف آنان از جهت پدر، مادر، قبیله و... مشخص می‌شدند؟ و این که سبب جدایی چه بوده است؟ چه کسانی بر طلاق شهادت داده‌اند و زن‌های مطلّقه، پس از طلاق، به همسری چه کسانی در آمده‌اند؟ در حالی که خیلی از این زنان ادّعایی، حتی نام‌شان نیز مجهول است. علاوه بر این مورّخانی که تعداد زنان حضرت امام مجتبی (علیه‌السّلام) را زیاد نوشته‌اند، از تعیین نام آنها و یا نام قبیله آنها فرومانده‌اند و فقط چند تن از دانشمندان به ذکر نام همسران معدودی اکتفا کرده‌اند. مورّخان اعمّ از شیعه و سنّی با همه تفحّصاتی که داشته‌اند، حدّاکثر نام و نشانی که از همسران امام حسن (علیه‌السّلام) ارائه داده‌اند، ۱۳ نفر می‌باشد که از این تعداد نام ۴ نفر مشخص نیست و فقط نام قبیله‌شان وجود دارد.
[۳۷۰] زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۳۳۸.
خنده‌آورتر آن که برخی از محدثّان که به نحو مبالغه‌آمیزی ده‌ها همسر به آن حضرت نسبت داده‌اند، نوشته‌اند که پس از شهادت حضرت، همه آن زن‌ها، پای برهنه در تشییع جنازه امام شرکت کردند. بی‌پایگی این سخن از آن جا پیداست که شرکت زنان، آن هم پای برهنه در میان نامحرمان، معلوم نیست از نظر اسلام تا چه پایه درست است؟ بعلاوه، زنانی که به واسطه طلاق از شوهران خود جدا می‌شوند، از نظر عاطفی نه تنها هیچ گونه همبستگی با شوهران سابق خود ندارند، بلکه درباره آنها به شدّت دچار افکار منفی می‌شوند؛ بنابر این چگونه قابل قبول است زنانی که پیوند ازدواج آنها مدّتی پیش قطع شده بود، در تشییع جنازه شرکت کنند؟

۱۰.۳.۴ - تضادّ فاحش اقوال

درباره تعداد دفعات ازدواج امام حسن و تعداد همسران آن حضرت روایات زیادی ذکر شده است.برخی تعداد همسران آن حضرت را ۳۰۰ برخی ۲۰۰ برخی ۹۰ و برخی ۷۰ نفر شمرده‌اند. با توجه به اختلاف شدید در گزارشات و نظرات رسیده در خصوص همسران امام حسن (علیه‌السّلام)، که از ۷۰ نفر تا ۳۰۰ نفر نوشته شده است، دروغ بودن این ادعا مشخص می‌گردد چون تضادّ فاحش، علامت دروغ فاحش است و از طرفی دست‌هایی در جریان بوده‌اند؛ تا برای خدشه دار نمودن چهره تابناک و ملکوتی امام (علیه‌السّلام) شایعات بی اساس، طرح و رواج یابد؛ تا فضائل این شخصیت والای امامت را تحت الشعاع قرار دهند.

۱۰.۳.۵ - مشغله و علایق امام

اشکال مهم‌تر دیگری به مساله جنجالی تعدّد زوجات، مطرح است که گرفتاری‌های اجتماعی سیاسی امام، هرگز فرصت و اجازه چنین سرگرمی‌های مبتذل و خوشگذرانی‌های مساله ساز و لغو را به امام نمی‌داد. چه اینکه حلّ و فصل امور مردم در خیلی از مواقع، به عهده ایشان بوده است. در این باره مدائنی نقل می‌کند: «امام مجتبی (علیه‌السّلام) هر روز بعد از نماز صبح، تا طلوع آفتاب در محراب عبادت می‌نشست؛ لکن پس از طلوع آفتاب تا ظهر، جوابگوی گرفتاری‌های مردم بود.»
[۳۸۲] زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۳۴۰.
و بالاَخره، نکته مهم دیگر اینکه باتوجه به علاقه زیادی که امام به عبادت، داشته است و تعداد سفرهای حجّش از مدینه تا مکه با فاصله ۴۵۰ کیومتر، آن هم با پای پیاده، به ۲۵ بار می‌رسید. و نیز اموال خویش را سه مرتبه در راه خدا تقسیم کرد؛
[۳۸۶] علامه مجلسی، محمدباقر، جلاء العیون، ص۲۷۱.
در عصر او هیچ کس از لحاظ کثرت عبادت و نیایش و توجّه به خدابه پایه او نمی‌رسید. آیا چنین شخصی با گرفتاری‌ها و علائق فوق، می‌تواند ۴۰۰ زن داشته باشد؟ آیا داستان کثیرالعیال بودن امام، به داستان کوسه و ریش پهن نمی‌ماند؟ آیا انسان منصف و حقیقت‌جو، اطمینان به وجود توطئه عظیم از سوی دشمنان اسلام و اهل بیت (علیهم‌السّلام) پیدا نمی‌کند؟ آیا آمار ادّعایی را کذب محض نمی‌بیند؟


در سیمای تابناک امام حسن (علیه‌السلام) می‌توان نظاره‌گر ابعاد مختلف از جمله شخصیّت علمی‌و قرآنی حضرت بود؛ تمام لحظات زندگی امام حسن (علیه‌السلام) آمیخته و متبرک با قرآن کریم بود و امام به مقتضای امامت آگاه‌ترین، مانوس‌ترین و عامل‌ترین فرد به کتاب الهی بود.

۱۱.۱ - قرآن در نگاه امام حسن

شیخ ابوالفتوح نقل کرده که حسن بن علی بن ابی‌طالب (علیهماالسلام) در ۷ سالگی، در مجلس رسول‌ اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) حاضر می‌شد. وحی را می‌شنید و آن را حفظ می‌کرد. آن گاه به خانه بر می‌گشت و برای مادرش باز می‌گفت. از این روی هر وقت علی (علیه‌السلام) به خانه بر می‌گشت متوجه می‌شد که همسرش فاطمه (سلام‌الله‌علیها) هم از آنچه نازل شده، مطلع است. یک روز که در این باره پرسید: فاطمه (علیهاالسّلام) فرمود: از فرزندت حسن شنیدم. بعد از آن، روزی علی (علیه‌السلام) در خانه پنهان شد و حسن (علیه‌السلام) طبق معمول به خانه آمد و خواست آنچه را شنیده بود، بازگوید، اما زبانش بند آمد. حضرت فاطمه شگفت‌زده شد و حسن گفت: مادرجان! تعجب نکن؛ زیرا بزرگواری سخن مرا می‌شنود و شنیدن او مرا (از سخن گفتن) باز داشته است. حسن بن علی (علیهما‌السّلام) گاه از نقش راهنمایی قرآن سخن می‌گوید، زمانی از تفسیر و شیوه‌ها و نبایدهایش سخن می‌گوید. از تاثیر آن در جلای سینه‌ها، تاثیرش در قیامت و احوال مؤمنان و شرایط تمسّک به قرآن و... سخن دارد.

۱۱.۱.۱ - ثقل اکبر

امام حسن (علیه‌السّلام) بعد از بیعت مردم با ایشان فرمود: ما حزب پیروز خداییم، نزدیک‌ترین خاندان پیامبریم، اهل بیت پاکیزه و پاک اوییم. «احد الثقلین الّذین خلّفهما رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فی امّته و الثانی کتاب الله فیه تفصیل کل شی ء لایاتیه الباطل من بین یدیه و لامن خلفه؛ ما یکی از آن دو ثقل هستیم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) در امّت خود به یادگار نهاد و دومی‌ آن، کتاب خداست که «در آن بیان هر چیز است و از پیش روی آن و از پشت سرش باطل به سویش نمی‌آید.»

۱۱.۱.۲ - امام هدایت

امام حسن (علیه‌السّلام) فرمود: «ما بقی فی الدنیا بقیّه غیرهذا القرآن فاتّخذوه اماماً یدلّک علی هداکم و انّ احقّ النّاس بالقرآن من عمل به و ان لم یحفظه و ابعدهم منه من لم یعمل به و ان کان یقراه؛ در دنیا غیر از این قرآن چیزی نمانده است. پس آن را امام خود قرار دهید تا شما را به هدایت راهنمایی کند. سزاوارترین مردم به قرآن کسی است که به آن عمل کند، هرچند آن را حفظ نکرده باشد و دورترین فرد از قرآن کسی است که به آن عمل نکند، هرچند آن را بخواند.»

۱۱.۱.۳ - راهبر در قیامت

امام حسن (علیه‌السّلام) فرمود: «انّ هذا القرآن یجی ء یوم القیامه قائداً و سائقاً یقود قوماً الی الجنّه احلّوا حلاله و حرّموا حرامه و آمنوا بمتشابهه و یسوق قوماً الی النّار ضیّعوا حدوده و احکامه و استحلّوا محارمه؛ این قرآن در روز قیامت در حالی که راهبر است می‌آید؛ مردمی‌ را که حلال قرآن را، حلال و حرام آن را، حرام گرفته‌اند و به متشابه آن ایمان آورده‌اند، به بهشت رهنمون می‌شود و مردمی‌ را که حدود و احکامش را ضایع کرده‌اند و حرام‌هایش را روا شمرده‌اند، به آتش می‌اندازد.»

۱۱.۱.۴ - شفای سینه‌ها

از امام حسن (علیه‌السّلام) است که فرمود: «انّ هذا القرآن فیه مصابیح النّور و شفاء الصّدور فلیجل جال بضوءه و لیلجم الصّفه قلبه، فانّ التّفکیر حیاه القلب البصیر کما یمشی المستنیرفی الظلمات بالنّور؛ چراغ‌های نور و شفای سینه‌ها در این قرآن است. پس باید سالک، در نور آن راه بپیماید و با این ویژگی، دل خود را لگام زند؛ زیرا این‌اندیشیدن حیات دل بیناست، همان گونه که آدمی‌در تاریکی‌ها با نور روشنایی می‌گیرد.»

۱۱.۱.۵ - طرف محاسبه

کسی از امام حسن (علیه‌السّلام) تقاضای‌ اندرز کرد... امام فرمود: با نعمت‌های خداوندی خود را بازدارید و از‌اندرزها سود برید که خدا برای پناه جوئی و یاوری کافی است. «وکفی بالکتاب حجیجاً و خصیماً و کفی بالجنّه ثواباً و...؛ و قرآن حجّت و طرف محاسبه‌ای تمام است و بهشت برای ثواب و...»

۱۱.۱.۶ - تمسّک به قرآن

امام حسن (علیه‌السّلام) در ضمن موعظه‌ای طولانی پیرامون تمسّک به قرآن فرمود: «واعلموا علماً یقیناً انّکم لن تعرفوا التقی حتّی تعرفوا صفه الهدی و لن تمسّکوا بمیثاق الکتاب حتّی تعرفوا الذی نبذه و لن تتلوا الکتاب حقّ تلاوته حتّی تعرفوا الذی حرّفه فاذا عرفتم ذلک عرفتم البدع والتکلّف و رایتم الفریه علی الله و التحریف و رایتم کیف یهوی من یهوی و...؛ یقین داشته باشید تا ویژگی هدایت را نشناسید، تقوا را نخواهید شناخت و تا آنانی را که قرآن را پشت سر‌انداختید، نشناسید، به پیمان قرآن نتوانید آویخت و تا تحریف‌کنندگان قرآن را نشناسید، آن را چنان که حقّ تلاوت آن باشد، نخواهید خواند. پس وقتی اینها را شناختید، بدعت‌ها و پیرایه‌ها را نیز خواهید شناخت و افتراها بر خدا و تحریف را می‌بینید و پی می‌برید آن که سقوط کرد، چگونه سقوط نمود.»

۱۱.۱.۷ - تفسیر به رای

از نگاه امام حسن (علیه‌السّلام) « تفسیر» باید روشمند باشد. بر این اساس، « تفسیر به رای» حرام است. «من قال فی القرآن برایه فاصاب فقد اخطاء؛ هرکسی درباره قرآن با رای خود سخن گوید و به حق باشد، باز گناه کرده است.»

۱۱.۱.۸ - تلاوت قرآن

از امام حسن (علیه‌السّلام) نقل است که فرمودند: «من قرا القرآن کان له دعوه مجابه امّا معجّله و امّا مؤجّله؛ هرکس قرآن بخواند، یک دعای مستجاب دارد؛ دیر یا زود.» همچنین فرموده‌اند: «من قرا ثلاث آیات من آخر سوره الحشر اذا اصبح فمات من یومه ذلک طبع بطابع الشّهداء و ان قرا اذا امسی فمات فی لیلته طبع بطابع الشهداء؛ هرکسی هنگام صبح سه آیه آخر سوره حشر را بخواند، و در آن روز بمیرد، مُهر شهدا خواهد خورد و چون شب شود و بخواند و بمیرد، نیز ممهور به مهر شهدا می‌شود.»

۱۱.۲ - امام حسن در آیات قرآن

اگرچه نام امام حسن (علیه‌السلام) نیز همانند نام پدر گرامشان حضرت علی (علیه‌السلام) و سایر اهل بیت ظاهرا در قرآن نیامده است اما به لحاظ شخصیّت پاک، مطهر و والایی که داشتنه‌اند، برخی از آیات قرآن در شان ایشان نازل شده است. برخی از سوره‌ها یا آیاتی که درباره امام حسن (علیه‌السلام) می‌باشد، عبارتند از:
۱. آیه مباهله
۲. آیه تطهیر
۳. آیه مودت
۴. سوره انسان
۵. آیه اولی الامر
۶. آیه فتلقی آدم
۷. آیه ان الابرار

۱۱.۲.۱ - آیه مباهله

در موضوع مباهله با نصارای نجران، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم)، مامور گشت آنان را به مباهله دعوت کند. خداوند به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) دستور می‌دهد که به آنان بگوید: «.. فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ ابْناءَنا و ابْناءَکُم و نِساءَنا و نِساءَکُم و انْفُسَنا و انْفُسَکُم ثمّ نَبْتَهِلْ و نَجْعَلْ لَعْنَه اللّهِ عَلَی الکاذِبینَ؛ پس هر کس با تو درباره عیسای مسیح (علیه‌السّلام) پس از آنکه تو را علم آمده محاجّه و ستیز کند، بگو: بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را و ما خودمان را و شما خودتان را (کسانی را که مانند جان ماست) فرا خوانیم، آن گاه به یکدیگر نفرین کنیم، پس لعنت خدا را بر دروغ‌گویان قرار دهیم. (پیامبر در این قصه حسنین را به عنوان ابناء و فاطمه را به عنوان نساء و علی را به عنوان نفس خود به مباهله آورد و کفار تسلیم شدند). » این می‌رساند که امام مجتبی مصداق «ابنائنا» می‌باشد.
رازی در تفسیرخود می‌نویسد: آیه مباهله دلالت می‌کند بر اینکه حسن و حسین دو فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) هستند؛ زیرا آن حضرت وعده داد، فرزندانش را برای مباهله بخواند، و حسن و حسین را آورد، پس این دو فرزندان او هستند. و یکی از مواردی که این مطلب (نوه دختری فرزند انسان محسوب می‌شود) را تاکید می‌کند سخن خداوند در سوره انعام است: «وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَ سُلَیَْمانَ» تا آنجا که خداوند می‌فرماید: «وَ یَحْیَی وَ عِیسَی» زیرا معلوم است که نسبت عیسی به ابراهیم به وسیله مادر است؛ پس ثابت شد که گاهی نوه دختری، فرزند نامیده می‌شود؛ والله اعلم.

۱۱.۲.۲ - آیه تطهیر

قرآن مجید، به عصمت و طهارت اهل بیت (علیهم‌السّلام) تصریح می‌کند، و یادآور می‌شود: «... انَّما یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا؛ خداوند می‌خواهد پلیدی‌ها و ناپاکی‌ها را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.»
مراد از این البیت، بیت خشت و گلی نیست، بلکه بیت وحی و رسالت است، و مراد از «اهل» کسانی هستند که با این خانه پیوند روحی دارد. همچنان که باید توجه نمود که مراد، همسران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) نیست، زیرا قرآن آنجا که درباره همسران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) سخن می‌گوید، واژه بیت را با صیغه جمع به کار می‌برد و می‌فرماید: «و َقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ» و «و اذْکُرْنَ ما یُتلی فِی بُیوتکُنِّ» درحالی که در آیه مورد بحث، «بیت» به صورت مفرد به کار رفته است و این گواه بر آن است که این بیت غیر از آن بیوت است، و اهل این بیت غیر از اهالی آن بیوت متعدّد می‌باشد.
مقصود از این اهل البیت همان پنج تن آل عباست که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) همگان را تحت کساء قرار داد و گفت: اللّهم انَّ لِکُلّ نبیٍّ اهل بیتٍ و هؤلاءِ اَهلُ بَیتی» «پروردگارا! هر پیامبری خاندانی دارد، و آنان اهل بیت من هستند». «ثعلبی» از « مجمع البیان» نقل می‌کند: وقتی مادرم از «عایشه» درباره جنگ «جمل» و دخالت او در آن جنگ ویرانگر سؤال کرد (با تاسف) گفت: این یک تقدیر الهی بود!، و هنگامی‌که درباره علی (علیه‌السّلام) از او سؤال کردند، چنین گفت: «تَسْئَلُنِی عَنْ اَحَبِّ النَّاسِ کانَ الی‌ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَ زَوْجِ اَحَبِّ النَّاسِ، کانَ الی‌ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لَقَدْ رَاَیْتُ عَلِیّاً وَ فاطِمَه وَ حَسَناً وَ حُسَیْناً عَلَیْهِمُ السَّلامُ وَ جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بِثَوْبٍ عَلَیْهِمْ ثُمَّ قالَ: اللَّهَّم هؤُلاءِ اهْلُبَیْتِی وَ حامَّتِی فَاذْهَبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِیراً، قالَتْ: فَقُلْتُ یا رَسُولَ اللَّهِ! (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اَنَا مِنْ اَهْلِکَ قالَ: تَنَحِّی فَاِنَّکَ الی‌ خَیْرٍ!؛ آیا از من درباره کسی سؤال می‌کنی که محبوبترین مردم نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود، و از کسی می‌پرسی که همسر محبوبترین مردم نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود؟ من با چشم خود، «علی» و «فاطمه» و «حسن» و «حسین» را دیدم که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آنها را در زیر لباسی جمع کرده بود، و فرمود: خداوندا! اینها خاندان منند، و حامیان من، رجس را از آنها ببر و از آلودگی‌ها پاکشان فرما، من عرض کردم: ‌ای رسول خدا آیا من هم از آنها هستم؟ فرمود: دور باش! تو بر خیر و نیکی هستی.» (اما جزء این جمع نمی‌باشی).
روایات بسیار فراوانی در مورد حدیث کساء به طور اجمال با این مضمون (اللهم هؤلاء اهل بیتی و خاصتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا) وارد شده که از همه آنها استفاده می‌شود، پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم‌السّلام) را فرا خواند و یا به خدمت او آمدند؛ پیامبر عبایی بر آنها افکند، و گفت: خداوندا! اینها خاندان منند، رجس و آلودگی را از آنها دور کن، در این هنگام آیه‌ اِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ‌ نازل گردید. دانشمند معروف حاکم حسکانی نیشابوری در شواهد التنزیل این روایات را به طرق متعدد از راویان مختلفی گرد آوری کرده است‌.

۱۱.۲.۳ - آیه مودت

قرآن مجید به پیامبر دستور می‌دهد که به مردم بگوید: «قُلْ لا اَسْاَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجرا الاَّ المَودَّه فِی القُربی؛ بگو من هیچ پاداشی جز دوستی نزدیکانم از شما درخواست نمی‌کنم.» مقصود از «القُربی (نزدیکانم)» بستگان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) است. تو گویی «ال» در «القربی» عوض از مضاف الیه است و تقدیر آیه چنین است: «الاَّ المودّه فِی قُربایَ»
در منابع اهل سنت و شیعه از شخص پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایاتی نقل شده که نشان می‌دهد منظور از قربی اهل بیت و نزدیکان و خاصان پیامبر و خصوصا پنج تن آل عبا هستند که امام مجتبی (علیه‌السّلام) یکی از ایشان می‌باشد.

۱- احمد در فضائل الصحابه با سند خود از سعید بن جبیر از عامر چنین نقل می‌کند: لما نزلت‌ قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّه فِی الْقُرْبی‌ قالوا: یا رسول اللَّه! من قرابتک؟ من هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم؟ قال: علی و فاطمه و ابناهما (علیهم‌السّلام) و قالها ثلاثا: هنگامی‌که آیه «قُلْ‌ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّه فِی الْقُرْبی‌» نازل شد اصحاب عرض کردند‌: ‌ای رسول خدا! خویشاوندان تو که مودت آنها بر ما واجب است کیانند؟ فرمود: علی و فاطمه و دو فرزند آن دو، این سخن را سه بار تکرار فرمود!
۲- در مستدرک الصحیحین از امام علی بن الحسین (علیه‌السّلام) نقل شده که وقتی امیر مؤمنان علی (علیه‌السّلام) به شهادت رسید، حسن بن علی (علیه‌السّلام) در میان مردم خطبه خواند که بخشی از آن این بود: «انا من اهل البیت الذین افترض اللَّه مودتهم علی کل مسلم فقال تبارک و تعالی لنبیه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّه فِی الْقُرْبی‌ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَه نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً فاقتراف الحسنه مودتنا اهل البیت؛ من از خاندانی هستم که خداوند مودت آنها را بر هر مسلمانی واجب کرده است، و به پیامبرش فرموده: قل لا اسئلکم... منظور خداوند از «اکتساب حسنه» مودت ما اهل بیت است.»
۳- سیوطی در الدر المنثور در ذیل آیه مورد بحث از مجاهد از ابن عباس نقل کرده که در تفسیر آیه «قُلْ لا اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلَّا الْمَوَدَّه فِی الْقُرْبی‌» گفت: ان تحفظونی فی اهل بیتی و تودوهم بی؛ منظور این است که حق مرا در اهل بیتم حفظ کنید، و آنها را به سبب من دوست دارید.

۱۱.۲.۴ - سوره انسان

به تصدیق مفسران، بخشی از آیات سوره انسان که در زبان مردم به « سوره هل اتی» معروف است، در حقّ دخت گرامی‌ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) و همسر وی و دو فرزندش حسن و حسین (علیهماالسلام) نازل شده است. خدا آنها را به خاطر وفا به نذری که کرده بودند، چنین توصیف می‌کند: «یُوفُونَ بِالنَّذرِ وَ یَخافُونَ یوما کانَ شَرُّهُ مُستَطِیرا• و یُطْعِمُونَ الطَّعامَ علی حُبِّهِ مسْکِینا و َیَتَیما وَ اَسِیرا؛ آنها به نذر خود وفا می‌کنند و از روزی که شر و عذابش گسترده است، می‌ترسند و غذای خود را با این که به آن نیاز دارند، به مستمند و یتیم و اسیر می‌دهند...»
عبداللّه شبراوی در کتاب «الاتحاف بِحُبِّ الاشراف» حدیث مفصلی را از امیر مؤمنان نقل می‌کند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) در خطاب به حسن و حسین فرمود: «انتما الامامان و لاُمِّکما الشفاعه؛ شما دوتن، پیشوایان امت هستید، و مادرتان حق شفاعت دارد.»
[۴۴۸] شبراوی، عبد الله بن محمد، الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۸.


۱۱.۲.۵ - آیه اولی الامر

جابربن عبدالله انصاری می‌گوید: نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) بودم که این آیه نازل شد: «یا ایها الذین آمنوا اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم؛‌ای مؤمنان! از خدا و رسول و صاحبان فرمان که در میان خودتان هستند پیروی کنید.» پرسیدم: «یارسول الله! خدا را شناختیم و اطاعتش کردیم. تو را نیز شناختیم و اطاعتت نمودیم، اما اولی الامر چه کسانی هستند؟» رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) فرمود: «آنان جانشیان و حاکمان پس از من هستند که اولین‌شان برادرم، علی، و سپس حسن و حسین... و آخرین‌شان محمد بن الحسن مهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) است که زمین را از عدل و داد پر می‌کند، پس از آنکه از ظلم و جور پر شده باشد.»
حدیثی زیبا از امام باقر (علیه‌السّلام) در شاءن نزول این آیه در تفسیر عیاشی است. ابی بصیر از امام باقر (علیه‌السّلام) آمده که فرمود: آیه شریفه: (اطیعوا الله...) درباره علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) نازل شده، من عرضه داشتم: مردم می‌گویند اگر درباره علی (علیه‌السّلام) نازل شده چرا نام علی و اهل بیتش در قرآن نیامده؟ امام ابو جعفر (علیه‌السّلام) فرمود: به ایشان بگویید به همان دلیل که خدای تعالی نماز را در قرآن مجیدش واجب کرده ولی نامی‌ از سه رکعت و چهار رکعت نبرد، تا آن که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نماز را برای مردم تفسیر کرد و به همان دلیل که حج را واجب کرد، ولی نفرمود: هفت طواف کنید تا آن که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن را تفسیر فرمود: و همچنین خدای تعالی آیه: (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم) را درباره علی و حسن و حسین (علیهم‌السّلام) نازل کرد ولی نام آنان را نبرد، این رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود که فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛ هر کس که من به حکم و اطیعوا الرسول مولای اویم، علی به حکم (اولی الامر منکم) مولای او است.» و نیز درباره همه اهل بیتش فرمود: «اوصیکم بکتاب الله، و اهل بیتی انی ساءلت الله ان لا یفرق بینهما حتی یوردهما علی الحوض فاعطانی ذلک؛ من شما را وصیت می‌کنم به کتاب خدای تعالی و اهل بیتم، من از خدای تعالی خواسته‌ام بین آن دو را جدایی نیندازد، تا هر دو را کنار حوض، به من وارد کند، و خدای تعالی این درخواستم را به من داد.»
امام حسن (علیه‌السّلام) نیز بعد از بیعت مردم با ایشان در خطبه‌ای فرمودند: از ما پیروی کنید که اطاعت ما، چون همراه اطاعت خدای سبحان و پیامبرش باشد، واجب است. خدا فرمود: «یا ایهاالذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شی ءٍ فردّوه الی الله و الرّسول؛‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خدا را اطاعت کنید و از فرستاده او و صاحبان امرتان (که جانشینان معصوم پیامبرند) اطاعت نمایید. پس اگر درباره چیزی (از امور دین یا دنیا) نزاع داشتید آن را به خدا و رسولش برگردانید.» «ولو ردّوه الی الرّسول و اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم؛ و اگر آن را به پیامبر و اولیای امرشان برگردانند، قطعاً در بین آنان کسانی هستند که آن را دریابند و شما را بر حذر می‌دارم از گوش دادن به داد و فریاد شیطان که دشمن آشکار شماست...»

۱۱.۲.۶ - آیه فتلقی آدم

وقتی حضرت آدم (علیه‌السّلام) به دلیل ترک اولایش از بهشت رانده شد، سال‌های زیادی گریه کرد و از خدا ‌خواست توبه‌اش را بپذیرد. تا سرانجام روزی همان‌ طور که می‌گریست و به آسمان می‌نگریست، ناگهان با چشم باطن دید روی عرش الهی چنین نوشته شده: «محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین». آن گاه فهمید اینها، هر که هستند، از مقربان درگاه الهی‌اند. پس خدا را به حق ایشان قسم داد و در اینجا بود که توبه‌اش پذیرفته شد. به عقیده‌ اکثر مفسّران شیعه آیه‌ زیر به همین ماجرا اشاره کرده است: «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه؛ آدم از خدایش کلماتی را آموخت که باعث پذیرش توبه او گردید.»
در روایات متعددی که از طرق اهل بیت وارد شده است می‌خوانیم: که مقصود از کلمات، تعلیم اسماء بهترین مخلوق خدا یعنی محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیه‌السّلام) بوده است، و آدم با توسل به این کلمات از درگاه خداوند تقاضای بخشش نمود و خدا او را بخشید. مرحوم کلینی در کافی گفته: در روایتی در تفسیر جمله: (فتلقی آدم من ربه کلمات)، آمده: که فرمود: خدا را بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین سوگند داد. این معنا را صدوق و عیاشی و قمی‌ و دیگران نیز روایت کرده‌اند، و قریب به آن از طرق اهل سنت و جماعت نیز روایت شده، همچنانکه در الدر منثور از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمده که فرمود: وقتی آدم آن گناه را مرتکب شد، سر بسوی آسمان بلند کرده گفت: از تو بحق محمد مسئلت می‌کنم، که مرا بیامرزی، پس خدا بدو وحی کرد: که محمد کیست؟ گفت: ‌ای خدا که نامت والا است، وقتی مرا آفریدی، سر بسوی عرش تو بلند کردم، دیدم در آنجا نوشته شده، لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، فهمیدم که در درگاه تو احدی عظیم المنزله تر از او نیست که نامش را با نام خود قرار داده‌ای، پس خدای تعالی وحی کرد: که‌ ای آدم، او آخرین پیامبران از ذریه تو است، و اگر او نبود، تو را خلق نمی‌کردم.

۱۱.۲.۷ - آیه ان الابرار

تعبیر ابرار در آیات مختلفی از کتاب الله عزیر آمده است. حسن بن علی (علیه‌السّلام) در حدیثی می‌فرمایند: «کلما فی کتاب اللَّه (عزّوجلّ) من قوله ان الابرار فو اللَّه ما اراد به الا علی بن ابی‌طالب و فاطمه و انا و الحسین (علیه‌السّلام): هر جا در قرآن مجید ان الابرار آمده به خدا سوگند منظور پروردگار از آن علی بن ابی‌طالب و فاطمه و من و حسین است.» زیرا ما به سبب پدران و مادران خود «ابرار» هستیم و دل‌های ما با عبادات و نیکی‌ها بالا رفته و از دنیا و دوستی آن بیزار شده است و ما در همه فرائض الهی از او اطاعت می‌کنیم و به وحدانیّت او ایمان داریم و پیامبرش را تصدیق می‌کنیم.

۱۱.۳ - رفتار قرآنی امام

امام حسن علیه‌السلام که خود از اهل بیت (علیهم‌السّلام) است و در شمار پاکان از رجس قرار دارد، رفتاری برگرفته از آموزه‌های قرآنی داشت. ایشان با آیات الهی زندگی می‌کرد و در هر موقعیتی آیات مختلف قرآن کریم را تلاوت می‌فرمود. گاه در نماز جمعه، گاه در برخوردهای شخصی، گاه در اجتماعات، گاه در میدان جنگ. ایشان در حقیقت قرآن ناطقی بودند که تمام اعمال و رفتارهایشان تبلور کلام الله مجید بود. در ذیل به نمونه‌های کوچکی از دریای بیکران رفتار و خوی قرآنی آن حضرت اشاره می‌کنیم.

۱۱.۳.۱ - عفو و گذشت

نمونه‌ای از رفتار قرآنی امام پیرامون صفت عفو و گذشت است. در روایات آمده است که یکی از کارگران امام حسن (علیه‌السّلام) گناهی کرد که کیفر داشت. وقتی به دستور امام خواستند او را کیفر دهند، گفت: مولای من! «و العافین عن النّاس» سپس امام فرمودند: تو را بخشیدم. کارگر گفت: «واللّه یحبّ المحسنین» سپس امام فرمودند: در راه خدا آزادی و دو برابر آنچه به تو بخشیدم، نزد من داری.

۱۱.۳.۲ - موعظه قرآنی

موعظه‌های امام حسن (علیه‌السّلام) هم رنگ و بوی قرآنی داشت. از جمله می‌فرمود: ‌ای فرزند آدم! از حرام‌های خدا خود را بازدار تا عابد باشی و به آنچه خدا قسمت تو کرده است راضی باش، تا بی نیاز شوی و همسایگی همسایه خود را نیکودار تا مسلمان باشی و... ‌ای فرزند آدم! از روزی که زاده شدی پیوسته در تباه عمر خود بوده‌ای. اینک باقی مانده‌اش را برای آخرت خود دریاب که مؤمن توشه برمی‌دارد و کافر سرگرم بهره کنونی‌اش است. امام بعد از این انذار، این آیه را تلاوت فرمود: «و تزوّدوا فانّ خیرالزاد التّقوی؛ برای خود توشه بردارید که به راستی بهترین توشه پرهیزکاری است.»

۱۱.۳.۳ - توسّل قرآنی

شخصی برای بچه‌دار شدن از امام تقاضای مطلبی کرد. امام فرمود: برتو باد به استغفار کردن. او مشغول انجام این توصیه شد تا جایی که گاه روزی تا هفتصد مرتبه استغفار می‌کرد. وی به زودی صاحب ده فرزند شد. وقتی از امام دلیل این توصیه را پرسید: فرمود: آیا سخن خدای سبحان را در قصه هود نشنیده‌ای؟ «و یزدکم قُوَّه الی قُوّتکم؛ و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید.» ؛ و در قصه نوح نشنیده‌ای «و یمددکم باموال و بنین؛ و شما را به اموال و پسران یارای کند.»


۱۱.۳.۴ - استشهاد به آیات

امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) در سخنانش همواره از کلام الهی استفاده می‌کرد و به خاطر عشق و علاقه، سخنش را مزیّن به آن می‌ساخت و مواقعی هم به شاهد آوردن از آیات در ذیل کلام خود می‌پرداخت. این دسته از سخنان حضرت را می‌توان تحت عنوان «استشهاد و استفاده از آیات» گردآورد که البته حجّم وسیعی هم دارند و ما تنها به ذکر نمونه بسنده می‌کنیم:

۱۱.۳.۴.۱ - صبر بر جهاد

امام حسن (علیه‌السّلام) بعد از اطلاع از حرکت لشکر معاویه، خطبه‌ای خواند و فرمود: به راستی خداوند جهاد را بر بندگان خود واجب فرمود و آن را ناگوار نامید. سپس به مؤمنان مجاهد فرمود: «واصبروا انّ الله مع الصّابرین؛ صبر پیشه کنید که خدا با صابران است.» ‌ای مردم! شما به آنچه می‌خواهید نمی‌رسید مگر با صبر بر آنچه ناگوار است.

۱۱.۳.۴.۲ - تقوا سبب نجات

امام حسن (علیه‌السّلام) در سخنی طولانی به عامل تقوا اشاره کرده و می‌فرمایند: «... خدا شما را به تقوا سفارش کرد و آن را نهایت خشنودی خود قرار داد که تقوا درِ هر توبه و سرآمد هر حکمت و شرف هر کاری است: به سبب تقوا پارسایان رستگار شدند. خداوند متعال فرمود: «انّ للمتّقین مفازاً؛ به راستی که پرهیزکاران را رستگاری است.» و فرمود: «ویُنجی الله الذّین اتقوا بمفازتهم لا یمسّهم السّوء و لاهم یحزنون؛ و خدا کسانی را که پارسایی پیشه کنند، به کارهایی که مایه رستگاری آنها شد، نجات می‌دهد. بدی به آنان نمی‌رسد و غمگین نمی‌شوند.» پس‌ ای بندگان خدا! از خدا پیروی کنید و بدانید هر که از خدا پروا کند، خدا راهی برای بیرون رفتن از فتنه‌ها به رویش می‌گشاید و در کارش درستی بخشد و هدایتش را فراهم کند و حجّت او را پیروز کند و روسفیدش سازد.»

۱۱.۳.۴.۳ - ذکر رمز اجابت

از امام حسن (علیه‌السّلام) نقل است که فرمودند: ‌ای مردم!... با ذکر فراوان خود را از خدا ( غضب و عذاب) بازدارید و با پارسایی از او بترسید و با فرمانبرداری به خدا تقرّب جویید که او نزدیک و پاسخگو است. خداوند می‌فرماید: «و اذا سالک عبادی عنّی فانّی قریب اجیب دعوه الدّاعی اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدون؛ هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، من نزدیکم و دعای دعاکننده را چون مرا بخواند، اجابت می‌کنم. پس باید فرمان مرا برند و به من ایمان آورند، باشد که راه یابند.» پس خدا را فرمان ببرید و به او ایمان آورید.


۷ سال از عمر شریف امام مجتبی (علیه‌السّلام) در کنار پیامبر سپری شد؛ زیرا وفات پیامبر بر اساس قول مشهور در ۲۸ صفر سال ۱۱ق. در ۶۳ سالگی روی داد. چنانکه در نهج البلاغه آمده است، هنگام جان دادن، سر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) میان سینه و گردن امام علی (علیه‌السّلام) بوده است. و علاوه بر درک محضر پیامبر در بسیاری از حوادث دوران هجرت همراه ایشان بود، مانند حادثه مباهله و بیعت رضوان. در منابع آمده است که امام حسن (علیه‌السّلام) به همراه برادرش، امام حسین (علیه‌السّلام)، هنگام رحلت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر بالین آن حضرت حضور داشتند.
[۴۹۴] دیلمی، حسن بن محمد، غرر الاخبار و درر الآثار، ص۲۶۸.


۱۲.۱ - خلافت ابوبکر

امام حسن (علیه‌السّلام) در دوران کودکی و هنگامی‌که حدود ۷ سال بیشتر نداشتند؛ شاهد مصیبت از دست دادن جد بزرگوارشان، ماجرای سقیفه و غضب خلافت از امام علی (علیه‌السّلام) و هجوم به خانه وحی و شهادت جانگداز مادر ارجمندشان بودند. به همین علت با اینکه ایشان در زمان خلافت ابوبکر در سنین کودکی بودند؛ اما در منابع تاریخی و روایی گزارش‌هایی درباره اعتراض امام حسن (علیه‌السّلام) به ابوبکر وجود دارد. یکی از وقایع تاریخی ثابت و قطعی که با سند معتبر در کتب علمای اهل سنت وارد شده است، مساله پایین کشیدن ابوبکر از منبر به وسیله امام حسن (علیه‌السّلام) می‌باشد. از این واقعه تاریخی نتایج مهمی‌به دست می‌آید و به طور قطع یکی از مهم‌ترین دلالت‌های آن، عدم شایستگی مدعیان خلافت بر نشستن بر مسند خلافت می‌باشد. بلاذری به سند معتبر در انساب الاشراف می‌نویسد: «وَحَدَّثَنِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ صَالِحٍ، عَنْ حماد بن سلمه، عن هشام ابن عُرْوَه، عَنْ عُرْوَه قَالَ: خَطَبَ اَبُو بَکْرٍ یوما فجاء الحسن فقال انْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ اَبِی فَقَالَ عَلِیٌّ: لَیْسَ هذا من ملاء مِنَّا؛ عروه نقل می‌کند که روزی ابوبکر خطبه می‌خواند. امام حسن (علیه‌السّلام) آمد و گفت: از منبر پدرم پایین بیا. امام علی (علیه‌السّلام) گفت: این کار او به دستور ما نبوده است.»
ابن جوزی حنفی در کتاب المنتظم، ابوسعید آبی در نثر الدرر، محب الدین طبری در الریاض النضره، جلال الدین سیوطی در جامع الاحادیث می‌نویسند: «حدثنا هشام بن عروه عن ابیه قال: قعد ابو بکر علی منبر رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فجاءه الحسن بن علی فصعد المنبر و قال انزل عن منبر ابی فقال له ابو بکر منبر ابیک لا منبر ابی فقال علی رضی الله عنه و هو فی ناحیه القوم ان کانت لعن غیر امری؛ ابوبکر بر منبر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نشسته بود، حسن بن علی (علیهماالسلام) آمد و بر منبر بالا رفت و فرمود: از منبر پدر من پایین بیا، ابوبکر گفت: (بلی) این منبر پدر تو است نه منبر پدر من، علی (علیه‌السّلام) که در گوشه‌ای در میان مردم نشسته بود فرمود: این کار او به دستور من نبوده است.» آن چه از این روایات به دست می‌آید این است که اهل بیت (علیهم‌السّلام) مشروعیت خلافت شیخین را قبول نداشته و این منصب را تنها شایسته خود می‌دانسته‌اند.

۱۲.۲ - خلافت عمر خطاب

پس از مرگ ابوبکر در سال ۱۳ هجری، عمر خلافت مسلمانان را بدست گرفت. در این زمان امام حسن (علیه‌السّلام) حدودا ۱۰ سال داشته‌اند. عمر خطاب به مدت ۱۰ سال مسند خلافت مسلمین را به دست گرفت و سرانجام در سال ۲۳ هجری به دست پیروز نهاوندی یا ابولؤلؤ کشته شد. عمر خطاب در زمان خلافتش، سیاست کشورگشایی را در پیش گرفت. از جمله مهم‌ترین این نبردها جنگ معروف قادسیه است. این نبرد در شعبان سال پانزدهم هجری در دوران خلافت عمر بن خطاب بین سپاه ایران و مسلمانان در محلی به همین نام واقع شد.
[۵۰۸] جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، ص۱۱۷.
در این دوره جنگ‌های اسلامی‌در مناطق مختلف به اوج خود رسید و پیروزی‌های پیاپی نصیب سپاه اسلام می‌ شد و اموال و غنایم بسیاری از اینجا و آنجا به مدینه سرازیر می‌ شد، اما امام علی و امام حسن و حسین (علیهم‌السّلام) در هیچ یک از جنگ‌های زمان خلفا که با انگیزه‌های مادی و کشورگشایی به وقوع پیوست، شرکت نکردند. اساسا در اسلام جنگ به منظور کشور گشایی و قدرت گرایی جایز نیست به همین علت در هیچ مآخذ تاریخی و حدیثی‌، خبری از شرکت علی‌ (علیه‌السّلام) و امام حسن و حسین در نبرد قادسیه گزارش نشده است‌. علاوه بر عدم وجود گزارش‌های تاریخی و روایی کم سن و سال بودن امام حسن (علیه‌السّلام)، (امام در هنگام نبرد قادسیه حدود ۱۲ سال داشته‌اند) شاهد دیگری بر عدم حضور ایشان در این نبرد است. آنچه مسلم این است که در دوره خلیفه دوم، هیچ اقدام نظامی‌از سوی امام حسن (علیه‌السّلام)، صورت نپذیرفت حال آنکه در سال‌های آخر خلافت عمر، در آستانه بیست سالگی قرار داشتند و چنین سنی، لازمه ‌اش شرکت در نبردها و جنگ‌هایی بوده که مسلمانان پیر و جوان و سال‌خورده، در شرکت کردن در آنها، بر یکدیگر پیشی می‌گرفتند. علت چنین امری، خودداری امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم ایشان از دخالت در کشورگشایی‌هایی بود که با اهداف مادی صورت می‌گرفت. بی‌هیچ تردیدی، عدم شرکت امام در جنگ‌ها و نبردها ناشی از شانه خالی کردن امام از این وظیفه یا عافیت‌طلبی ایشان نبوده است. در انتقال خلافت از عمر به خلیفه بعدی و تشکیل شورایی که در نهایت به انتخاب عثمان انجامید، درخواست عمر از امام حسن (علیه‌السّلام) برای حضور در این شورای شش نفره به عنوان شاهد، اهمیت بالایی دارد؛ این امر از سویی به جایگاه اجتماعی آن حضرت به مثابه یکی از اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) اشاره می‌کند و از سوی دیگر، از موقعیت فردی وی نزد انصار و مهاجران خبر می‌دهد.

۱۲.۳ - خلافت عثمان

عثمان بن عفان بعد از عمر خطاب در سال ۲۳ هجری با دسیسه شورای ۶ نفره به خلافت رسید و تا سال ۳۵ هجری که به دست شورشیان کشته شد در مسند خلافت بود. امام حسن (علیه‌السّلام) در آغاز خلافت عثمان، در آستانه بیست سالگی قرار داشتند و به به همین علت در مناسبات و وقایع سیاسی این دوره نقش پررنگ‌تری نسبت به دو خلیفه قبل داشتند.

۱۲.۳.۱ - رساندن شکایات مردمی

سراپای حکومت عثمان غارت اموال و چپاول دسترنج مردم و انتصاب بنی‌امیه و مروانیان و نزدیکان در مناصب حکومتی بود. انحرافات و کج روی‌های آشکار کارگزاران عثمان عرصه را بر تمام مسلمانان آگاه و بیدار، به ویژه صحابه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تنگ کرده بود. ابن عبد ربه‌اندلسی می‌نویسد: در زمان خلافت عثمان کارهای خلاف زیاد صورت می‌گرفت. بدین جهت هرگاه فرد یا افرادی به حضور علی (علیه‌السّلام) می‌آمدند و از کارهای عثمان شکایت می‌نمودند، علی (علیه‌السّلام) پسرش، حسن (علیه‌السّلام) را نزد عثمان می‌فرستاد تا شکایت مردم را به او گوشزد کند. این موضوع بسیار تکرار شد، تا این که روزی عثمان به حسن (علیه‌السّلام) گفت: پدرت تصور می‌کند که احدی آگاهی ندارد ولی ما به آنچه انجام می‌دهیم آگاه هستیم. بنابراین از ما دست بردار. پس از این گفتگو دیگر حضرت علی (علیه‌السّلام) پسرش امام حسن (علیه‌السّلام) را نزد عثمان نفرستاد.
[۵۱۳] میرجدیدی، علی محمد، علی (علیه‌السّلام) و زمامداران، ص۲۳۱.


۱۲.۳.۲ - بدرقه ابوذر غفاری

ابوذر صحابی بزرگ پیامبر از انحراف حکومت عثمان به شدّت رنج می‌برد و در مقابل انحرافات آنها طاقت نیاورده، مردانه قد علم کرد و اعتراض‌های خود را نسبت به خلیفه و سایر کسانی که از راه و روش پیامبر منحرف شده بودند بیان نمود. عثمان ابتدا او را به شام و سپس به سرزمین سوزان ربذه تبعید کرد و هنگام تبعید وی به ربذه دستور داد که هیچ کس حقّ بدرقه ابوذر و تکلّم با وی را ندارد، و مروان را مامور اجرای این دستور نمود. او می‌خواست با این دستور ابوذر را تحقیر کند و او را فردی ماجراجو معرفی کند؛ ولی علی (علیه‌السّلام) برای خنثی کردن این توطئه، بدون اعتنا به دستور عثمان، همراه با فرزندانش امام حسن (علیه‌السّلام) و امام حسین (علیه‌السّلام) و برادرش عقیل و دامادش عبداللّه بن جعفر و عمّار برای بدرقه ابوذر بیرون آمدند. هنگامی‌ که امام حسن (علیه‌السّلام) با ابوذر سخن می‌گفت، ناگاه مروان، با تندی و جسارت، فریاد زد: «دور شو‌ای حسن! مگر نمی‌دانی که امیرمؤمنان (عثمان) از سخن گفتن با ابوذر، نهی کرده است؟ اگر نمی‌دانی اکنون بدان.» در این هنگام، علی (علیه‌السّلام) به مروان حمله کرد و با تازیانه‌ خود بر پیشانی مرکب او زد وفرمود: «دور شو! خدا تو را به سوی آتش دوزخ روانه سازد.» به هر حال امام حسن (علیه‌السّلام) از تهدید مروان نهراسید و با سخنان عمیق خود، موضع‌گیری‌های ابوذر را تایید کرد، و رفتار ابوذر را مورد خشنودی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دانست. (یا عماه! لولا انه لا ینبغی للمودع ان یسکت، و للمشیع ان ینصرف لقصر الکلام، و ان طال الاسف، و قد اتی القوم الیک ما تری، فضع عنک الدنیا بتذکر فراقها، و شده ما اشتد منها برجاء ما بعدها، واصبر حتی تلقی نبیک (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سلم و هو عنک راض)
[۵۱۷] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۶۹۸.


۱۲.۳.۳ - نبرد طبرستان

درباره حضور امام حسن و امام حسین (علیهماالسّلام) در جنگ‌های منتهی به فتح ایران اختلاف نظر وجود دارد. بسیاری از پژهشگران از جمله سید جعفر مرتضی عاملی قائلند، امام حسن و امام حسین (علیهماالسّلام) در این جنگ‌ها حضور نداشته‌اند و گزارش‌هایی که بنابر آنها امام حسن در جنگ با ایرانیان حضور داشته، مبنای تاریخی استواری ندارند. در رابطه با شرکت داشتن امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) در فتح و یا کشتار ایرانیان توجه به این نکات راه‌گشاست:
نکته اول: اولین جنگ بین سپاه ایران و مسلمانان، نبرد قادسیه در سال ۱۵ هجری بود؛
[۵۱۹] جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، ص۱۱۷.
یعنی در زمانی که امام حسن و امام حسین ۱۰ – ۱۱ ساله بودند! مسلماً کودک ۱۰ – ۱۱ ساله نه نیروی جنگیدن دارد و نه توان حضور در جنگ. گذشته از اینکه هیچ سند معتبر تاریخی یا روایی وجود ندارد که نشان دهد امام حسن و امام حسین در نبرد قادسیه (جنگ ساسانیان و اعراب) حاضر بوده باشند. در نتیجه حضور آنان در این نبرد، سنداً و عقلاً منتفی است.
نکته دوم: در مورد حمله به گرگان و طبرستان؛ اولاً: بیشتر منابع دست اول تاریخی، فتح طبرستان را از راه صلح و بدون جنگ و خون‌ریزی نوشته‌اند و مسلمان شدن مردم طبرستان، نه بر اساس حمله و اجبار اعراب، بلکه به واسطه نهضت فرهنگی تبلیغی سادات علوی بوده است. ثانیاً: برخی از مورخان، نامی‌ از امام حسن (علیه‌السّلام) و امام حسین (علیه‌السّلام) در این فتح نبرده‌اند. برخی هم با ذکر عبارت «گویند که حسن و حسین در این جنگ شرکت داشته‌اند.» به نوعی شک خویش را در این رابطه بیان کرده‌اند.
طبری در کتاب خود می‌نویسد: «غزا سعید سنه ثلاثین فاتی جرجان وطبرستان معه عبدالله بن العباس وعبدالله ابن عمر وابن الزبیر وعبدالله بن عمرو بن العاص؛ سعید سال سی‌ام آهنگ غزا کرد و سوی گرگان و طبرستان رفت. عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و ابن زبیر و عبدالله بن عمرو بن عاص با وی بودند....» همانطور که در این روایت مشاهده می‌کنید طبری در اینجا جریان لشکر کشی سعید را به گرگان و طبرستان مطرح می‌کند و حال آنکه اساسا نامی‌ از امام حسن، امام حسین (علیهماالسلام) و حضور آنها در این جنگ نمی‌برد. اما در جای دیگر از تاریخ الطبری می‌بینیم که می‌نویسد: «غزا سعید بن العاص من الکوفه سنه ثلاثین یرید خراسان ومعه حذیفه ابن الیمان وناس من اصحاب رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ومعه الحسن والحسین وعبدالله بن عباس وعبدالله بن عمر وعبدالله بن عمرو بن العاص وعبدالله بن الزبیر؛ سعید بن عاص به سال سی‌ام از کوفه به منظور غزا آهنگ خراسان کرد. حذیفه بن یمان و کسانی از یاران پیمبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با وی بودند؛ حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و عمرو بن عاص و عبدالله بن زبیر نیز با وی بودند....» در این دو روایت باز تناقضاتی می‌بینیم که بسیار عجیب است، در این دو روایت می‌بینیم که طبری در صفحه ۳۲۳ کتاب خود اشاره به همراهان سعید در جنگ طبرستان دارد و در آن نام حسنین (علیه‌السّلام) را می‌برد اما در روایتی دیگر و اتفاقا با همان سلسله سند در صفحه دیگر نامی‌ از حسنین در جنگ در طبرستان نمی‌برد!! و این همان چیزی است که فرضیه اضافه شدن نام امام حسن و امام حسین در شمار همراهان را بعدها و در زمانی معاصر خود نویسندگان بلاذری بیش از پیش تقویت می‌کند! از طرفی طبری می‌نویسد: «سعید بن عاص با مردم گرگان صلح کرد....»
بلاذری نیز در فتوح البلدان می‌نویسد: «عثمان بن عفان، سعید بن عاص را در سال ۲۹ بر کوفه ولایت داد... گویی برخی چنین گفته‌اند که حسن و حسین دو پسر علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، در این جنگ با وی همراه بودند و الله اعلم.» تعبیر بلاذری در فتوح البلدان (گویی برخی چنین گفته‌اند) این معنا را می‌رساند که خود او حضور امام حسن و امام حسین در حمله به ایران را قبول ندارد یا حداقل در صحت و صدق آن تردید دارد.
ابن قتیبه از مورخان صدر اسلام که وفات او در سال (۲۷۶ هجری) بوده نیز می‌نویسد: «طبرستان توسط سعید بن عاص در زمان عثمان به صلح فتح شد.»
بنابراین بزرگ‌ترین مورخان جهان اسلام و بزرگ‌ترین کسانی که در باب فتوحات سخن گفته‌اند، فتح طبرستان را به صلح نوشته‌اند و برخی منابع اصلا نامی‌ از امام حسن (علیه‌السّلام) و امام حسین (علیه‌السّلام) در این فتح نبرده‌اند. برخی هم با ذکر عبارت «گویند که حسن و حسین در این جنگ شرکت داشته‌اند.» به نوعی شک خویش را در این رابطه بیان کرده‌اند. با توجه به گزارش‌های بالا و اینکه در هیچ یک از تواریخ معتبری که به فتوحات و تاریح صدر اسلام پرداخته‌اند ذکری از حصور حضرت امام حسن (علیه‌السّلام) در طبرستان نشده است می‌توان با اطمینان گفت آن امام هیچگاه به مازندران و طبرستان نیامده‌اند و آنچه در برخی منابع همچون تاریخ طبرستان ابن اسفندیار در این خصوص آمده نامعتبر و به افسانه‌های تاریخی شبیه است و احتمالا این روایت‌ها برای این بوده که مردم طبرستان را از ائمه شیعه دور کنند! چون طبرستان در مقابل امویان و مروانیان به یک پایگاه شیعی تبدیل شده بود!

۱۲.۳.۴ - یاری به عثمان

مسلمانان از سیاست‌های عثمان و یاران و عمالش به ستوه آمدند بر علیه او شوریدند و در این جریان دار الاماره و خانه او را محاصره کردند. ماجرای حمایت امام علی (علیه‌السّلام) از عثمان و فرستادن امام حسن و امام حسین (علیه‌السّلام) به در خانۀ عثمان، در برخی منابع تاریخی نقل شده است، اما این موضوع؛ مورد نقد و بررسی مورّخان، تحلیل گران مسائل تاریخی و محدّثان قرار گرفته است و به ظاهر این جریان نگاه نکرده و به تفسیر و تحلیل آن پرداخته‌اند. علامه امینی (رحمه‌الله‌علیه) در کتاب « الغدیر» تصریح می‌کند که روایت حمایت امام علی (علیه‌السّلام) از عثمان و فرستادن فرزندانش به در خانۀ او، از روایات دروغین و جعلی است.
از گفتار سید مرتضی (رحمه‌الله‌علیه) چنین برمی‌آید که وی نیز نسبت به این که امام علی (علیه‌السّلام) فرزندانش حسن و حسین (علیه‌السّلام) را برای دفاع از عثمان فرستاده، شک و تردید دارد. او می‌گوید: «اگر حضرت آن دو را فرستاده باشد، برای این بوده که مانع قتل عمد عثمان شوند و از منع خانواده و زنان عثمان از آب و غذا جلوگیری کنند، نه این که مانع خلع وی توسط انقلابی‌ها گردند.»
به علاوه رفتار ناهنجار عثمان نسبت به امام و فرزندانش، چنین اقدامی‌ را بعید می‌ گرداند؛ از طرفی هم، امام و فرزندانش نمی‌ توانستند از مهاجرین و انصار و یاران شایسته رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فاصله بگیرند و با آنان به مخالفت بپردازند. و این که گفته شد: طلحه و زبیر نیز فرزندان‌شان را برای دفاع از عثمان فرستادند، شکّی در بطلان این سخن نیست؛ زیرا طلحه، زبیر، عایشه و دیگران از سرسخت ‌ترین دشمنان عثمان بودند. اگر بر فرض، حمایت و دفاع امام علی (علیه‌السّلام) از عثمان را بپذیریم، در تبیین این حرکت باید گفت: حضور امام حسن (علیه‌السّلام) در جبهه دفاع از عثمان، صرفاً برای این بود که کسی نتواند امام و فرزندانش را به شرکت در انقلاب علیه عثمان متّهم نماید و آنان را شریک قتل او بداند.


امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) در طول ۳۷ سالی که در کنار امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) زندگی کرد، فرزندی مطیع، امام شناس، بازوی نیرومند، یار صدیق و امین و سربازی عاشق و فداکار برای پدرش به حساب می‌آمد. حوزه فعالیت‌های آن حضرت در عصر علوی شامل حوزه‌های فرهنگی، سیاسی، نظامی‌ و... می‌باشد؛ امام مجتبی (علیه‌السّلام) به اقتضای اوضاع زمانه و درخواست امام زمانش، گاهی در سمت قضاوت، گاهی در پی بسیج مردمی‌برای جهاد، گاهی در میدان رزم و دیگر مسوولیت‌ها به کمک و یاری پدر می‌شتابید.

۱۳.۱ - روشنگری در حکمیت

پس از پایان گرفتن جریان حکمیت توسط ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص، و خیانت آشکار آنها به اسلام و مسلمانان، بسیاری از مردم لب به اعتراض گشودند با این که مردم کوفه بر خلاف نظر امام علی (علیه‌السّلام)، ابوموسی اشعری را جهت مذاکره و حکمیت پیشنهاد کرده و بر این امر اصرار ورزیده بودند؛ حضرت علی (علیه‌السّلام) برای پایان دادن به اختلافات، به امام حسن (علیه‌السّلام) دستور داد تا درباره ابوموسی و عمروبن عاص و اشتباهاتشان سخن گوید. ‌اندلسی می‌نویسد: روزی علی (علیه‌السّلام) در مسجد کوفه بالای منبر سخن می‌گفت. متوجه فرزندش حسن (علیه‌السّلام) شد و به او فرمود: برخیز و درباره این دو نفر سخن بگو. امام حسن (علیه‌السّلام) برخاست و پس از حمد و ثنای خدا، فرمود: ‌ای مردم! شما در مورد این دو نفر (ابوموسی و عمروبن عاص) مذاکره کردید (و به توافق رسیدید.) و ما آنها را به مجلس مذاکره فرستادیم. براین اساس که مطابق قرآن، نه مطابق هوس‌های نفسانی داوری کنند ولی آنها مطابق هوس‌های نفسانی، نه مطابق قرآن داوری کردند و وقتی که مذاکره این گونه باشد، حاکم نخواهدبود. بلکه محکوم است. ابوموسی در آنجا که حکمیت را برای عبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسی از سه جهت خطاکرد:
۱- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را برای خلافت نپسندید و او را جزو شورای شش نفره قرار نداد.
۲- عبدالله رهبری و حاکمیت را برای خود طلب نکرد.
۳- مهاجران و انصار که مقام زمامداری را تشکیل می‌دهند، برای امارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حکمیت ( وکالت دادن به شخصی برای داوری) رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در جریان یهودیان بنی قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داوری کند و او نیز حکمی‌ کرد که خداوند به آن راضی شد و شکی در این جهت نیست، زیرا اگر حکم کردن سعد بن معاذ خلاف بود، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به آن راضی نمی‌شد. سخنان شیوای امام، که جایگاه علمی‌ و سیاسی امام حسن (علیه‌السّلام) را برای همگان آشکار می‌ساخت، مساله را کاملا روشن نمود، هر چند که دشمن هیچ گاه دست از فتنه‌گری برنمی‌داشت.

۱۳.۲ - قضاوت و داوری

امام علی (علیه‌السّلام) در برخی از رویداد‌ها از امام حسن (علیه‌السّلام) می‌خواست که قضاوت کند. روزی مردی را به محضر امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) آوردند که چاقویی در دست داشت و او را در خرابه‌ای کنار کشته‌ای یافته بودند و او را قاتل معرفی می‌کردند. وقتی او را برای قصاص می‌بردند قاتل واقعی خودش را معرفی و اقرار به کشتن آن شخص کرد. امام علی (علیه‌السّلام) متهم و قاتل را نزد فرزندش حسن (علیه‌السّلام) فرستاد تا حکم را از او بخواهد. امام مجتبی (علیه‌السّلام) پس از شنیدن صحبت‌های هر دو فرمود: «مرد قاتل که با راست گفتاری‌اش جان متهم را نجات داد، به استناد آیه کریمه که قاتل واقعی با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و با این کار گویی بشریت را نجات داده است و خداوند متعال فرموده: «وَمَنْ اَحْیَاهَا فَکَاَنَّمَا اَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ً؛ هر کس انسانی را از مرگ نجات دهد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است.» بنابراین آن دو را آزاد سازید و دیه مقتول را از بیت المال پرداخت کنید.
[۵۵۰] زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۱۵۵.
[۵۵۲] عطاردی، عزیزالله، مسند الامام المجتبی (علیه‌السّلام)، ص۹۹.
اینکه امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) جواب سؤال و قضاوت را بر عهده فرزندش گذاشت، دلیل بر شخصیت والای علمی‌امام مجتبی (علیه‌السّلام) است.

۱۳.۳ - امامت جمعه

یکی از مسؤولیت‌های مهم فرهنگی امام مجتبی (علیه‌السّلام) در دوران خلافت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) امامت جمعه بود. هر گاه امام علی (علیه‌السّلام) کوفه را ترک می‌کرد و یا به دلیل عذری نمی‌توانست نماز جمعه را اقامه کند، این مهم را بر دوش فرزند بزرگترشان می‌گذاشتند. مسعودی می‌نویسد: آنگاه که عذری مانند بیماری برای امیرمومنان پیش می‌آمد و نمی‌توانست برای اقامه نماز جمعه در مسجد کوفه حضور یابد، فرزند برومندش رابه این امر مهم می‌گمارد.
[۵۵۳] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۳۴۵.
امام حسن (علیه‌السّلام) در یکی از خطبه‌های نماز جمعه چنین فرمود: «همانا خداوند سبحان مبعوث نکرد پیامبری را مگر اینکه بعد از او جانشینی و یا گروه و یا خاندانی را تعیین کرد. پس قسم به آن کس که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به پیامبری برگزید، هیچ کس در حق ما اهل بیت کوتاهی نخواهد کرد، مگر اینکه خداوند سبحان اعمال او را ناقص خواهد گذاشت و هیچ دولتی بر ضد ما حاکمیت پیدا نخواهد کرد، مگر آنکه عاقبت از آنِ ما خواهد شد و متجاوزان به حق ما پس از چند صباحی، سزای عمل خود را خواهند دید و به مکافات آن خواهند رسید.»
[۵۵۴] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۹.
[۵۵۵] عمادزاده اصفهانی، حسین، زندگانی حضرت مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۲۲۲.


۱۳.۴ - پاسخ به سؤالات

بارها حضرت علی (علیه‌السّلام) پاسخ به پرسش‌ها را به امام حسن (علیه‌السّلام) ارجاع می‌داد. گاهی مردم پس از دریافت پاسخ، همان سؤال را از امام علی (علیه‌السّلام) کردند که حضرت همان پاسخ را به آنها می‌داد. در دوران خلافت ابوبکر شخصی نزد او آمد و گفت من در حال احرام حج به تخم شترمرغی دست یافتم و آن را خوردم. چه کفّاره‌ای بر من واجب است؟ ابوبکر نتوانست به او جواب دهد و او را به عبدالرحمن بن عوف راهنمایی کرد. عبدالرحمن بن عوف نیز از جواب آن درماند و به مرد گفت که نزد علی (علیه‌السّلام) برود. مرد همین کار را انجام داد. حضرت (علیه‌السّلام) به حسنین اشاره کرد و فرمود مسئله خود را از هر کدام می‌خواهی، بپرس. اعرابی سؤال خود را بیان کرد و امام حسن (علیه‌السّلام) در محضر پدر، به او جواب داد.
[۵۵۶] عطاردی، عزیزالله، مسند الامام المجتبی (علیه‌السّلام)، ص۹۸.

امیرمؤمنان در رَحْبَه (محله‌ای در کوفه که به مقدار ۴۸ کیلومتر از شهر کوفه به طرف غربی قبله فاصله دارد.) به سر می‌برد که مردی به حضورش آمد اظهار ارادت کرد و گفت: من از ارادتمندان کشور اسلامی‌ شما هستم. حضرت فرمود: «تو از رعیت ما نیستی. برای پادشاه کشور روم سؤالاتی پیش آمده و او پیکش را نزد معاویه در شام فرستاده است و الآن آنجاست، لیکن او در جواب عاجز مانده و تو را برای حل مشکلات خود نزد ما فرستاده است.» آن مرد اظهار داشت سخن شما درست است. امیرمؤمنان فرمود: پرسش‌هایت را با یکی از دو فرزندم (حسن و حسین) در میان بگذار. گفت: از فرزندت حسن می‌پرسم. امام مجتبی (علیه‌السّلام) رو به مرد کرد و فرمود: آمده‌ای تا بپرسی: فاصله بین حق و باطل، بین آسمان و زمین و بین مشرق و مغرب چقدر است و...؟ امام در جواب چنین فرمود: فاصله بین حق و باطل چهار انگشت است: آنچه به چشم دیدی، حق است و هر چه را با گوش شنیدی، آن را در آغاز باطل بدان. فاصله بین آسمان و زمین به‌اندازه درخواست یک ستمدیده و یک چشم به هم زدن است و هر کس غیر این گوید، دروغ است. فاصله بین مشرق و مغرب، به‌اندازه حرکت یک روز خورشید است. صبحگاهان از مشرق طلوع و شامگاهان غروب می‌کند.
[۵۶۰] زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۸۷.
[۵۶۱] عطاردی، عزیزالله، مسند الامام المجتبی (علیه‌السّلام)، ص۱۰۲.


۱۳.۵ - دعای باران

گروهی نزد امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) آمدند و از کمبود باران شکایت کردند. آن حضرت فرزند خود امام حسن (علیه‌السّلام) را فراخواند و به وی فرمود: خدا را برای طلب باران بخوان. امام حسن (علیه‌السّلام) به دنبال فرمان پدر دست به دعا برداشت و فرمود: «اللهم هیّج لنا السحاب بفتح الابواب بماء عباب؛ خدایا! ابرها را به حرکت درآور و با بازکردن در‌های آسمان، باران فراوانی بر ما بفرست». سپس امام (علیه‌السّلام) دعای باران را قرائت فرمود. بعد امام حسین (علیه‌السّلام) این دعا را خواند. هنوز دعا تمام نشده بود که باران شروع به باریدن کرد.

۱۳.۶ - بسیج مردم کوفه

امام علی (علیه‌السّلام) حکومت خود را با عدالت پیش می‌برد، ولی آنان که به زراندوزی‌های زمان عثمان خو کرده بودند و همانانی که مردم را به قتل او تشویق می‌کردند، پس از مدتی که اوضاع را به فراخور حال خود ندیدند، پیراهن خونین عثمان را دست‌آویز مقاصد پلید خود ساختند و در بصره به اخلال‌گری و آشوب‌طلبی دست زدند. امام علی (علیه‌السّلام) فرزند بزرگ خود امام حسن (علیه‌السّلام) به همراه عمار بن یاسر و قیس را برای جلب مشارکت مردم در ستیز با پیمان‌شکنان به کوفه فرستاد. برخی از مردم وقتی او را دیدند که می‌خواهد برای آنان سخنرانی کند، زیر لب می‌گفتند: «خدایا! زبانِ زاده دختر پیامبرمان را گویا گردان». امام مجتبی (علیه‌السّلام) به سبب بیماری‌ای که داشت، به ستونی تکیه کرد و سخنان بسیار شیوا و رسایی ایراد کرد. او پس از سپاس و ستایش خداوند، به بیان مناقب پدر بزرگوارش پرداخت و سخنرانی گیرا و رسایی ایراد فرمود. امام حسن (علیه‌السّلام) توانست حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان کوفه را جهت پیوستن به سپاه علی (علیه‌السّلام) به سوی بصره گسیل دارد. آتش جنگ جمل فروکش نکرده بود که زمزمه‌هایی در برپایی فتنه خونین دیگری از سوی شام به گوش رسید. معاویه و همدستانش سرگرم تجهیز سپاه و جمع آوری نیرو برای جنگ با امام علی (علیه‌السّلام) بودند. خبر به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) رسید. امام علی (علیه‌السّلام) فرزندش امام مجتبی (علیه‌السّلام) را مامور کرد تا برای مردم سخنرانی کند و آنان را برای دفاع در برابر مهاجمان زرپرست و زورمدار تشویق کند. امام مجتبی (علیه‌السّلام) در حضور پدر، سخنان رسا و شیوایی بیان نمود و این گونه مردم را به جنگ با معاویه تشویق کرد. سخنرانی گرم و آتشین امام مجتبی (علیه‌السّلام) شوری در دل‌ها می‌افکند و مردم را برای نبرد آماده می‌ساخت.

۱۳.۷ - شهامت و حماسه

امام حسن (علیه‌السّلام) و امام حسین (علیه‌السّلام) همراه پدرشان در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت داشتند. امام مجتبی (علیه‌السّلام) بازویی علمی، قضایی و نیرویی بسیار کارآمد برای حکومت علوی و شخص امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) بودند. امام حسن قبل از جنگ جمل سخنرانی کرد و امیرالمؤمنین وی را در این جنگ به میمنه (سمت راست) سپاه فرستاد. همان گونه که گفته شد، امام مجتبی (علیه‌السّلام) در جنگ جمل حضوری چشم گیر و شجاعانه داشت و ضربه نهایی را ایشان با نحر کردن شتر عایشه به انجام رسانید و جنگ را به سود امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) پایان داد.
در جنگ صفین امیر مؤمنان مشاهده فرمود که فرزندش امام حسن (علیه‌السّلام) شتابان به جنگ با دشمن می‌رود. خطاب به یارانش فرمود: «این جوان را محکم بگیرید تا (کشته شدن) او مرا درهم نشکند؛ زیرا که من در از دست دادن این دو شخص (حسن و حسین)، بخل می‌ورزم تا مبادا نسل رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قطع شود.»
در گرماگرم جنگ، وقتی معاویه جنگیدن امام مجتبی (علیه‌السّلام) را دید، خواست تا سیاست پلید و همیشگی «تطمیع و تفرقه» را درباره امام حسن (علیه‌السّلام) به کار گیرد. از این رو، کوشید تا امام مجتبی (علیه‌السّلام) را با وعده‌های پوشالی از میدان بدر کند. به همین منظور، عبیدالله بن عمر فرزند کوچک خلیفه دوم و از یاغیان آزاد شده دوره عثمان را به میدان جنگ فرستاد تا امام حسن (علیه‌السّلام) را با وعده خلافت و دیگر بهانه‌ها از میدان بدر کند. وقتی عبید الله، امام مجتبی (علیه‌السّلام) را مشغول کارزار دید، نزدیک رفت و گفت: «با تو کاری دارم.» امام دست از جنگ کشید و نزدیک آمد. عبید الله پیشنهاد معاویه را به امام رسانید. امام با تندی فرمود: «گویی می‌بینمت که امروز یا فردا کشته خواهی شد، ولی شیطان فریبت داده و این کار را برایت زیبا نموده است تا روزی که زنان شام بر جنازه‌ات بگریند. به زودی خدا بر زمینت می‌زند و جنازه‌ات را با صورت به خاک می‌کشد.» عبید الله شگفت زده و ناامید و سر افکنده به سوی خیمه گاه بازگشت. معاویه با دیدن حالت او، خود به جواب پی برد و گفت: «شرمگین مباش او پسر علی است.»

۱۳.۸ - سرپرستی موقوفات

امام علی (علیه‌السّلام) در اواخر عمر خویش طی حکمی‌ همه موقوفات خویش را به امام حسن (علیه‌السّلام) واگذار کرد. این موقوفات دو بخش بود: برخی موقوفات خود امام علی (علیه‌السّلام) بودنداز قبیل چاه، چشمه، نخل و دیگر چیزهایی که امیرمومنان آنها رااحداث و وقف گردانیده بود؛ برخی همان موقوفات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) بود که تولیتش به عهده حضرت علی (علیه‌السّلام) بود. مضمون این وصیت می‌رساند که این حکم فقط مربوط به تصدّی اموال شخصی حضرت امیر (علیه‌السّلام) نبود، بلکه درباره بیت المال است که باید برای حفظ امامت و زعامت اهل بیت به دست کسی سپرده شود و حقوق و صدقات به اهلش برسد. در واقع منصب سرپرستی موقوفات و صدقات، یکی از مسئولیت‌ها و شئون امامت است که امام علی (علیه‌السّلام) آن را به امام حسن (علیه‌السّلام) و امام حسین (علیه‌السّلام) اختصاص می‌دهد. امام علی (علیه‌السّلام) در فرمانی به امام حسن (علیه‌السّلام) به وی چنین می‌فرماید: «این است آنچه را که بنده خدا، علی بن ابی‌طالب، پیشوای مؤمنین درباره دارایی خود به آن فرمان داده برای به دست آوردن رضا و خشنودی خدا که به سبب آن مرا به بهشت داخل نماید و براثر آن، آسودگی آخرت را به من عطا فرماید... و پس از من، حسن بن علی سفارش مرا انجام می‌دهد. وصی من است از مال و داراییم به طور شایسته صرف می‌کند و به مستحقین و سزاواران می‌بخشد و اگربرای حسن پیشامدی نمود حسین زنده است. وصی من بعد از حسن، اوست و سفارشم را مانند او انجام می‌دهد.... و شرط می‌کند با آن که تصدی این مال را به او داده، این که این مال را به همان طوری که هست، باقی بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته و رهنمود شده است، صرف نماید و شرط می‌کند که نهالی از زاده‌های درخت خرمای این ده‌ها را نفروشد...» این نامه در صدد نصب مدیر امور مالی مطمئن و دقیق برای حفظ و حراست بیت المال مسلمانان است؛ گر چه در میان صدقات مقداری از دسترنج‌های آنان نیز دیده می‌شود.
[۵۸۸] زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۱۲۸.



تعیین خلفا و جانشینان و امامان پس از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به فرمان الهی و نص نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ائمه معصوم، یکی بعد از دیگری است. شاهد این مدّعا ماجرای ذیل می‌باشد: پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هنگامی‌که در مکه بود، گاه به سراغ قبایل عرب می‌رفت و آنها را به اسلام دعوت می‌نمود. از جمله با قبیله بنی‌عامر گفتگو نمود. یکی از بزرگان آنان به نام بحیره بن فراس گفت: «اگر ما با شما بیعت کنیم و دعوت شما را بپذیریم، و خدا شما را بر دشمنانت پیروز گرداند، قول می‌دهی که جانشینی تو از آن ما باشد؟» پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «اَلْاَمْرُ لِلَّهِ (اِلَی اللَّهِ) یَضَعُهُ حَیْثُ یَشاءُ؛
[۵۹۳] دحلان، احمد زینی، السیره النبویه، ج۱ص ۱۴۷.
این امر مربوط به خدا است و آن را هرجا بخواهد قرار می‌دهد.» نقل شده که چنین برخورد و پیشنهادی از ناحیه قبیله کنده نیز صورت گرفت و پاسخ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، همان پاسخ بود. پاسخ فوق با صراحت تمام اعلام می‌کند که خلافت و امامت با نصب و تعیین الهی است. حتّی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز در این امر جز نقش واسطه و اعلام کننده، نقش دیگری ندارد. بعد از شهادت امام علی (علیه‌السّلام) در ۲۱ رمضان سال ۴۰ه‌. ق. امام حسن (علیه‌السّلام) هدایت و امامت مسلمانان را به فرمان الهی و با وصایت امام قبل عهده‌دار شدند. امر امامت امام مجتبی (علیه‌السّلام) و دیگر ائمه در تمام منابع روایی از شیعه و سنی به تواتر نقل شده است. اما در آن دوره مردم ساده‌لوح با امام حسن (علیه‌السّلام) آن سان رفتار می‌کردند که گویی امامت او را در امتداد خط سقیفه و شان آن را در حد خلافت شیخین می‌دانستند و این گونه بود که جایگاه رفیع امامت را آن‌چنانکه باید قدر ندانستند و ارج ننهادند.

۱۴.۱ - منابع اهل سنّت

در منابع اهل سنت روایات فراوانی در مورد امامت امام حسن (علیه‌السّلام) بعد از پدر گرامشان از زبان پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وجو دارد که به چند نمونه اشاره می‌گردد؛
۱. جابر بن یزید جعفی می‌گوید: از جابر بن عبد اللّه انصاری شنیدم که گفت: پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به او فرموده است: «یا جابِرُ اِنَّ اَوْصِیائِی وَاَئِمَّه الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِی اَوَّلُهُمْ عَلِیٌّ ثُمَّ الْحَسَنُ... ثُمَّ الْقائِمُ اِسْمُهُ اِسْمِی وَکُنْیَتُهُ کُنْیَتِی؛ ‌ای جابر! اوصیای من و امامان مسلمانان بعد از من، اوّلین آنان علی، سپس حسن،... سپس قائم که اسم او اسم من و کنیه او کنیه من می‌باشد.» در این روایت صراحتاً اسم امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) به عنوان امام بعد از علی (علیه‌السّلام) آمده است.
۲. جوینی نقل کرده که نعثل یهودی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عرض کرد: از وصی خود به ما خبر بده؛ چرا که برای تمامی‌ پیامبران، وصی و جانشین بوده است، و نبی ما، یوشع بن نون را وصی و جانشین خود قرار داد. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در جواب فرمود: همانا وصی و خلیفه بعد از من علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) است و بعد از او دو فرزندش حسن و حسین (علیهماالسلام) و بعد از آن دو، نه امام دیگر از صلب حسین (علیه‌السّلام) هستند. نعثل می‌گوید: ‌ای محمد! نام آن نه نفر را برایم بگو! پیامبر هم نام یکایک آنها را بیان کرد.»
۳. جابر بن عبد اللّه انصاری از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل کرده است که جندل بن جناده یهودی پس از دیدن حضرت موسی (علیه‌السّلام) در عالم خواب و امر آن حضرت به مسلمان شدن او، نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد و خواب خود را نقل نمود و سپس گفت: اوصیایتان بعد از شما چه کسانی هستند؟ پیامبر فرمود: اوصیای من دوازده نفر هستند. جندل گفت: ما هم همین گونه در تورات خوانده‌ایم، سپس از حضرت خواست تا اسامی‌ آنان را مشخص نماید؛ لذا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «اَوَّلُهُمْ سَیِّدُ الْاَوْصِیاءِ اَبُو الْاَئِمَّه عَلِیٌّ ثُمَّ اِبْناهُ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ فَاسْتَمْسِکْ بِهِمْ وَلا یَغُرَّنَّکَ جَهْلُ الْجاهِلِین؛ اوّل آنان آقای اوصیا و پدر امامان، علی است؛ سپس دو فرزندش حسن و حسین، پس به آنان تمسّک بجو و جهل نادانان تو را فریب ندهد.»

۱۴.۲ - روایات شیعه

در منابع روایی شیعه از زبان پیامبر و تمامی‌ائمه معصوم درباره نام و تعداد امامان روایات متواتر فراوانی وجود دارد که در ذیل به چند نمونه اشاره می‌شود؛
۱. در حدیثی از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل شده است که از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پرسیدم: امامانی که از نسل علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) می‌باشند، چه کسانی هستند؟ پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «اَلْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ سَیِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّه ثُمَّ سَیِّدُ الْعابِدِینَ... ثُمَّ ابْنُهُ الْقائِمُ... هؤُلاءِ یا جابِرُ خُلَفائِی وَاَوْصِیائِی وَاَوْلادِی وَعِتْرَتِی مَنْ اَطاعَهُمْ فَقَدْ اَطاعَنِی وَمَنْ عَصاهُمْ فَقَدْ عَصانِی وَمَنْ اَنْکَرَ واحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ اَنْکَرَنِی؛ حسن و حسین دو آقای جوانان بهشت، سپس آقای عبادت گران، تمام امامان را نام برد تا رسید به امام حسن عسکری، سپس پسر حسن عسکری، قائم بحق... هستند. ‌ای جابر! اینها جانشینان و اوصیای من و اولاد و عترت من هستند. کسی که از آنان اطاعت کند، از من اطاعت نموده است و کسی که آنها را نافرمانی کند، مرا نافرمانی کرده است. و کسی که یکی از آنها را انکار کند، مرا انکار نموده است.»
۲. در حدیث دیگری از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده است که فرمود: «اِنَّ وَصِیِّی عَلِیُّ بْنُ ابی‌طالب وَ بَعْدَهُ سِبْطایَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ تَتْلُوهُ اَئِمَّه مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ؛ وصی من علی بن ابی‌طالب است و بعد از او دو نوه‌ام حسن و حسین می‌باشند و بعد از حسین امامانی (نه گانه) از نسل حسین هستند.»
۳. ابو بصیر می‌گوید: از امام صادق (علیه‌السّلام) پرسیدم مراد از آیه «اَطِیعُوا اللَّهَ وَاَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الْاَمْرِ مِنکُمْ» چیست؟ ایشان فرمودند: نَزَلَتْ فِی عَلِیّ بْنِ ابی‌طالب وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ؛ درباره علی بن ابی‌طالب و حسن و حسین نازل شده است.» عرض کردم: مردم می‌گویند: چرا نام علی و اهل بیت (علیهم‌السّلام) در قرآن نیامده است؟ حضرت فرمود: خداوند نماز را بر پیغمبر نازل کرد و تعداد رکعات آن نام برده نشد؛ ولی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن را بیان نمود و آیه زکات نازل شد و نام برده نشد که زکات از چهل درهم، یک درهم است، تا اینکه پیامبر آن را برای مردم شرح داد و.... آیه «اَطِیعُوا اللَّه» نازل شد و درباره علی و حسن و حسین بود؛ ولی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن را بیان نمود.»
۴. حدیث معروف و متواتر دیگری وجود دارد که مرحوم محلبی به نقل از مناقب این گونه نقل می‌کند: «وَاجْتَمَعَ اَهْلُ الْقِبْلَه عَلَی اَنَّ النَّبِیّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قالَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا؛ اهل قبله (تمام مسلمانان) اتفاق دارند که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: حسن و حسین دو امام هستند، قیام کنند یا قعود و صلح کنند.» اگر بر امامت حضرت مجتبی (علیه‌السّلام) هیچ دلیلی جز همین حدیث وجود نداشت، کافی بود برای اثبات امامت آن حضرت.


امام حسن (علیه‌السّلام) پس از شهادت پدر گرامشان، امیرمؤ منان علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) در کوفه، با درخواست و بیعت یاران آن حضرت و اهالی کوفه، خلافت را پذیرفت و راه و روش عدالت‌پرور پدرش را تداوم بخشید. لیکن با فتنه‌انگیزی‌های معاویه بن ابی سفیان و شرارت‌های سران سفاک سپاه او از یک سو و نفاق و خیانت برخی از سران سپاه امام (علیه‌السّلام) و ایجاد چند دستگی در میان مردم و خستگی آنان از جنگ و خون‌ریزی، از سوی دیگر، آن حضرت را واداشت که برای حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاویه صلح کند و حکومت را به طور موقت و مشروط به وی سپارد. از آن پس، امام (علیه‌السّلام) از کوفه به وطنش مدینه بازگشت و بقیه عمر شریف خود را در مدینه گذرانید. آن حضرت گرچه از حکومت کناره‌گیری کرده بود ولی با رفتار و کردار خود، امت اسلام را به جنایت‌های معاویه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامی‌ آگاه می‌کرد و روحیه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده می‌کرد.
وجود آن حضرت برای معاویه و عامل او در مدینه، بسیار گران می‌آمد و مانع تک تازی آنان می‌شد و دستگاه غاصب خلافت را با مشکلاتی مواجه می‌کرد. از جمله این که معاویه تصمیم گرفته بود که فرزند خود یزید را جانشین خویش کند و در این راه تلاش زیادی به عمل آورد؛ ولیکن در آغاز توفیق چندانی به دست نیاورد. چون این فکر شیطانی مخالف با صلح نامه امام حسن (علیه‌السّلام) بود و از سوی دیگر وجود شخصیت امام حسن (علیه‌السّلام) مانع تحقق هدف‌های معاویه بود. بدین جهت در صدد از میان برداشتن این اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در این راه از منافقان و کسانی که به خاطر وابستگی فامیلی با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست. پس از شهادت امام علی (علیه‌السّلام) مردم برای بیعت به سوی امام حسن (علیه‌السّلام) شتافتند. آن حضرت بر منبر رفت و به ایراد خطبه پرداخت. با پایان خطبه، عبدالله بن عباس مردم را به بیعت فرا خواند. امام حسن (علیه‌السّلام) بیعت عراقیان را با این شرط قبول کرد که با هرکسی که قصد جنگ داشت، بجنگند و با هرکسی که صلح کرد، صلح کنند. برخی، که آماده جنگ با معاویه بودند، از این سخنرانی برداشت کردند که امام حسن قصد صلح دارد. آنان به سوی امام حسین (علیه‌السّلام) شتافتند؛ اما آن حضرت خود را مطیع برادر دانست. آنان سپس بازگشتند و با امام حسن بیعت کردند. بدین ترتیب مسلمانان در سرزمین‌های مختلف چون عراق، حجاز و ایران خلافت حسن بن علی (علیه‌السّلام) را به رسمیت شناختند. در این میان منطقه شام که به شدت تحت نفوذ معاویه و یارانش بود در شمار بیعت‌کنندگان قرار نداشت. بر اساس برخی گزارش‌ها امام حسن (علیه‌السّلام) قریب به پنچاه روز یا بیشتر، پس از شهادت پدر و بیعت مردم، در زمینه جنگ یا صلح هیچ اقدامی‌ نکرد. نخستین اقدام امام پس از بیعت، افزایش صددرصدی مستمری جنگجویان بود.

۱۵.۱ - جنگ با معاویه

هنگامی‌که معاویه از شهادت امام علی (علیه‌السّلام) با خبر شد و فهمید که مردم با فرزند وی بیعت کرده‌اند، دو نفر را برای جاسوسی و تحریک مردم علیه امام حسن (علیه‌السّلام) به بصره و کوفه فرستاد. امام حسن دستور داد هر دو را دستگیر و کیفر کردند. امام حسن (علیه‌السّلام) نامه‌ای به معاویه نوشت و خواست که تسلیم شود. وی در پاسخ به امام نوشت که اگر امام تسلیم شود، از اموال عراق هرچه بخواهد به او می‌دهد و بعد از مرگ معاویه هم خلافت به او می‌رسد.
بیعت مردم عراق و تایید ضمنی اهالی حجاز، یمن و فارس و پاسخ صریح امام به معاویه، راهی جز جنگ را برای معاویه، که در صدد تصاحب قدرت بود، باقی نگذاشت. از این رو، معاویه آماده پیکار شد و سپاهی ۶۰ هزار نفری برای حرکت به عراق آماده کرد. وقتی سپاه معاویه از پل مَنْبج، واقع بر رود فرات، عبور کرد، امام حسن (علیه‌السّلام) از مردم کوفه خواست آماده جهاد شوند و حجر بن عدی را مامور بسیج مردم کرد. با عزیمت سپاه کوفه برای جنگ، امام در ساباط مدائن به سپاه پیوست و در خطبه‌ای مردم را به همدلی و وحدت فراخواند و اصلاح ذات البین را بهتر از تفرقه و کینه و دشمنی برشمرد. از این سخنان مردم چنین دریافتند که امام قصد صلح با معاویه را دارد. از این رو عده‌ای او را به کفر متهم کردند و به خیمه‌اش یورش بردند و شمار زیادی از مردم او را ترک کردند.

۱۵.۲ - ترور امام حسن

در جبهه امام حسن (علیه‌السّلام)، روحیه « دنیاگرایی» چنان نظام لشکر را از هم پاشیده بود که آنان حتی آماده تسلیم یا قتل امام خود بودند. به همین دلیل امام صلح را به عنوان تصمیم اصلی اتخاذ نکرده، بلکه طبق وضعیت موجود، ناچار به استفاده از آن شده است. آن حضرت در پاسخ به زید بن وهب جهنیّ این حقیقت را فاش می‌کند و می‌فرماید: « سوگند به خدا! اگر با معاویه بجنگم، اینان مرا کتف بسته تسلیم او می‌کنند. پس اگر در حال عزّت با او صلح کنم، بهتر است تا در حال اسیری مرا بکشد یا بر من منّت نهد.»
بدون تردید ترور امام مجتبی (علیه‌السّلام)، موجب می‌شد تا معاویه خلافت کل بلاد اسلامی‌ را بدست گیرد و نقشه‌های شومش را عملی سازد. او با استفاده از حربه ترور می‌خواست بی‌آنکه درگیر جنگی شده باشد راه خود را هموار سازد. ترور امام مجتبی (علیه‌السّلام) به وسیله عراقی‌ها، نهایت آرزوی او بود تا هم ناگزیر به جنگش نشود و هم مسئولیت کشتن او و خاندان و یارانش را در برابر افکار عمومی‌ جهان اسلامی‌که در هیچ شرایطی چنین گناهی را بر وی نمی‌بخشایند، بعهده نداشته باشد.
مرحوم صدوق در علل الشرایع می‌نویسد: معاویه جاسوسی را به سوی تعدادی از منافقان و خوارج مثل عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، شبث ابن ربعی و... روانه ساخت و به هریک از آنها وعده داد که در صورت کشتن امام حسن (علیه‌السّلام) دویست هزار درهم، به همراه فرماندهی بخشی از لشکریان شام و یکی از دخترانش را به وی اعطا کند. امام (علیه‌السّلام) که از توطئه دشمنان آگاهی داشت، حتی در حال نماز از زره استفاده می‌نمود. روزی یکی از مخالفان، در حال نماز به سوی حضرت تیراندازی کرد که با برخورد به زره، اثر نکرد. همچنین هنگامی‌ که حضرت شبانه از ساباط مدائن عبور می‌کرد، یکی از منافقان خنجری مسموم بر ران مبارکش زد که موجب شد حضرت در مداین بستری و مورد معالجه قرار بگیرد.»
طبرانی از ابوجمیله چنین نقل می‌کند: روزی حسن (علیه‌السّلام) با مردم نماز می‌خواند که مردی به او حمله برد و با شمشیر بر ران او زد. حسن (علیه‌السّلام) به سبب آن ضربه چندین ماه بیمار شد. سپس به منبر رفت و فرمود: «یا اهل العراق اتّقوا اللّه فینا. فانّا امراؤکم و ضیفانکم و نحن اهل البیت الذی قال اللّه عزّوجلّ «انّما یریداللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً»؛ ‌ای عراقیان! درباره ما از خدا بترسید که ما امیران و میهمانان شماییم. ما آن خاندانی هستیم که خدای عزّوجلّ فرمود: «همانا خدا می‌خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه سازد.» »
امام حسن (علیه‌السّلام) سخن می‌گفت و مردم می‌گریستند. منابع روایی در همین باره چنین نقل می‌کنند: حسن بن علی (علیهماالسلام) در راه مدائن زخمی‌ شد؛ در حالی که درد می‌کشید، نزد او رفتم و عرض کردم: ‌ای فرزند رسول خدا! به چه فکر می‌کنی؟ مردم سرگردانند! فرمود: «ای و اللّه انّ معاویه خیر لی من هؤلاء، یزعمون انّهم لی شیعه ابتغوا قتلی و انتهبوا ثقلی و اخذوا مالی و اللّه لئن آخذ من معاویه عهداً احقن به دمی‌و آمن به فی اهلی، خیر من ان یقتلونی فتضیّع اهل بیتی و اهلی. واللّه لو قاتلتُ معاویه لاخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه سلماً. فواللّه لان اسالمه و انا عزیز خیر من ان یقتلنی و انا اسیر...؛ سوگند به خدا! معاویه برایم بهتر از آنان است؛ می‌پندارند که شیعیان من هستند، ولی در پی قتل من برآمدند و اموالم را به غارت بردند. به خدا قسم! اگر از معاویه پیمان بگیرم که خونم را حفظ کنم و خاندانم را در امان دارم، بهتر است تا اینان مرا بکشند و خاندانم را تباه سازند. سوگند به خدا! اگر با معاویه بجنگم، اینان مرا کتف بسته تسلیم او می‌کنند. پس اگر در حال عزّت با او صلح کنم، بهتر است تا در حال اسیری مرا بکشد یا بر من منّت نهد و این منّت او ننگ بنی‌هاشم تا پایان روزگاران باشد، جنگی که معاویه و نسل او پیوسته بر زنده و مرده ما بر زبان رانند...»

۱۵.۳ - خیانت فرماندهان

یکی از حوادث اسف‌بار، که زمینه‌ساز تضعیف روحیه سپاهیان امام مجتبی (علیه‌السّلام) شد، خیانت فرماندهان بود. معاویه در نامه‌ای به عبیدالله بن عباس، فرمانده سپاه عراق، چنین وانمود کرد که امام حسن (علیه‌السّلام) از معاویه طلب صلح کرده است و اگر عبیدالله همراهی با وی را بی‌درنگ بپذیرد، وی را ولایت و مال فراوان خواهد داد. عبیدالله نیز به گمان اینکه امام درخواست صلح کرده، در فکر سودجویی شخصی برآمد و به خواست معاویه تن داد و شبانه همراه با شماری، حدود دو سوم سپاه، به معاویه پیوست. از تاثیرات این رخداد این بود که برخی از رؤسای قبایل عراقی طی نامه‌هایی از معاویه حمایت کردند. بعد از این قضیه معاویه قصد تطمیع قیس بن سعد، که فرمانده سپاه عراق شده بود، را نیز داشت که با شکست مواجه شد. در همین اوضاع بود که معاویه دو نماینده برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن فرستاد. قیس بن سعد در نامه‌ای به امام مجتبی (علیه‌السّلام) جریان پیوستن وی به معاویه را چنین شرح می‌دهد: چون عبیداللّه بن عباس در قریه «حَبّونیَّه»، که مقابل اراضی «مِسکَن» است، سپاه را رو به روی لشکرگاه معاویه مستقر ساخت، معاویه فرستاده‌ای به نزد عبیداللّه روانه کرد و او را به سوی خود دعوت نمود و تعهّد کرد که به او یک میلیون درهم بپردازد؛ نصف آن را نقد و نصف دیگرش را پس از داخل شدن در کوفه. او، شبانه به سوی لشکر معاویه رفت و چون صبح شد، مردم امیر خود را نیافتند و با من (قیس بن سعد) نماز صبح را به جای آوردند.
یکی دیگر از فرماندهان سپاه امام مجتبی (علیه‌السّلام)، فردی است به نام «حکم» که از بزرگان قبیله «کِندَه» بود. امام (علیه‌السّلام) او را برای فرماندهی چهار هزار نفر، به شهر انبار گسیل داشت. معاویه در نامه‌ای او را تطمیع کرد و پانصد هزار درهم برای وی فرستاد. این فرمانده، دین خود را به دنیا فروخت و روانه شام شد. یکی دیگر از فرماندهان خائن، مردی است از قبیله «بنی‌مراد» که او نیز به همان شیوه ذکر شده فریفته شد. ابن اعثم می‌نویسد: سپاه معاویه با لشکر قیس بن سعد به جنگ پرداخت و قیس بعد از حوادثی که برای امام حسن (علیه‌السّلام) اتفاق افتاده بود (زخمی‌شدن)، در انتظار حضرت بود. بعد از پخش خبر، معاویه پیکی نزد قیس فرستاد و گفت: دست از جنگ بکش تا صحّت گفتار من (زخمی‌شدن امام تو) برایت ثابت شود. قیس هم دست از جنگ برداشت. پس از آن عراقیان قبیله به قبیله به معاویه می‌پیوستند. قیس جریان را به امام گزارش داد. حضرت به پاخاست و فرمود: «یا اهل العراق ما اصنع بجماعتکم معی و هذا کتاب قیس بن سعد یخبرنی بان اهل الشرف منکم قد صاروا الی معاویه، اما واللّه ما هذا بمنکر منکم، لانّکم انتم الذین اکرهتم ابی یوم صفّین علی الحکمین فلمّا امضی الحکومه و قبل منکم اختلفتم ثم دعاکم الی قتال معاویه ثانیه مکرهین فاخذت بیعتکم و خرجت فی وجهی هذا واللّه یعلم ما نویت فیه. فکان منکم الی ماکان. یا اهل العراق فحسبی منکم لاتفرّونی فی دینی فانّی مسلم هذا الامر الی معاویه؛ ‌ای اهل عراق! من با شما چه کنم؟ این نامه سعد است که می‌گوید بزرگان شما به معاویه پیوسته‌اند. ‌هان! سوگند به خدا! این رفتار از شما ناشناخته نیست؛ زیرا شما همان افرادی هستید که در روز صفّین پدرم را به پذیرش حکمیت واداشتید و بعد از پذیرش، اختلاف کردید. پدرم برای بار دوم شما را به نبرد با معاویه فراخواند؛ ولی سستی کردید، تا او به کرامت خدا (شهادت) پیوست. سپس آمدید و با اختیار با من بیعت کردید، من هم پذیرفتم. و در این راه بیرون آمدم و خدا می‌داند که چه تصمیمی‌داشتم؛ ولی از شما سرزد آنچه سرزد. عراقیان! دیگر بس است، مرا در دینم فریب ندهید که من این امر را به معاویه واگذار می‌کنم.»

۱۵.۴ - تنهایی و غربت امام

مساله اساسی در تقابل جبهه حق و باطل، ایمان درونی و استوار مومنان است و آفت بزرگ برای جبهه حق دنیاطلبی و عدم دینداری است؛ دو نقطه ضعفی که آثار زیانباری در رفتارهای عوام و خواص زمانه اما مجتبی (علیه‌السّلام) از خود به جای گذاشت و سرانجام به ضعف شدید جبهه صالحان انجامید. از این منظر است که امام حسن (علیه‌السّلام) تنها و بی یاور می‌ماند؛ به گونه‌ای که حضرت بارها به این حقیقت تلخ اعتراف می‌کند؛ از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- بعد از حرکت لشکر معاویه به سوی عراق و رسیدن به پل «منیح»، حجر بن عدی از سوی امام مردم را در مسجد گرد آورد. امام بعد از حمد و ثنای الهی آنان را تهییج کرد تا به نخیله بروند؛ اما مردم ساکت ماندند و کسی حرفی نزد. عدی بن حاتم برخاست و گفت: «من فرزند حاتم هستم. سبحان اللّه چقدر سکوت شما زشت است. آیا به امام و فرزند پیامبر خود پاسخ نمی‌دهید؟ سخنوران مُضَر کجایند؟ مسلمانان کجایند؟...» سپس رو به امام حسن (علیه‌السّلام) کرد و آمادگی خود را اعلام نمود و این گونه بود که سپاه به مرور تکمیل شد.
۲- امام حسن (علیه‌السّلام) بعد از صلح با معاویه نیز بر این حقیقت تلخ، حتی نزد معاویه، تصریح نمود و فرمود: «بنی اسرائیل، ‌هارون را رها ساختند، با اینکه می‌دانستند او جانشین موسی است، و از سامری پیروی کردند و این امت نیز پدرم را رها و با غیر او بیعت کردند... رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با اینکه قوم خود را به خدای متعال فرا می‌خواند، از آنان فرار کرد تا به غار ثور رفت، و چنانچه یارانی می‌یافت، فرار نمی‌کرد. پدر من نیز چون آنان را سوگند داد و از آنان یاری خواست و یاری اش نکردند... و خدا پیامبر را چون داخل غار شد و یارانی نیافت، آزاد گذاشت، به همین سان امّت پدرم و مرا رها و با تو بیعت کردند، از جانب خدا دستم باز است و همانا اینها سنّت‌ها و نمونه‌هایی است که یکی پس از دیگری می‌آید.»
۳- سالم بن ابی جعد نقل کرده است: یکی از ما نزد حسن بن علی (علیهماالسلام) رفت و گفت: ‌ای فرزند رسول خدا! آیا ما را خوار کردی و برده ساختی؟ دیگر کسی با تو نیست. امام فرمود: چرا؟ گفت: به خاطر سپردن خلافت به این طاغوت. امام فرمود: ««واللّه ما سلّمتُ الامر الیه الاّ انّی لم اجد انصاراً ولو وجدتُ انصاراً لقاتلتُه لیلی و نهاری حتی یحکم اللّه بینی و بینه. ولکنّی عرفتُ اهل الکوفه و بلوتهم و لایصلح لی منهم من کان فاسداً اِنّهم لا وفاء لهم و لا ذمّه فی قول و لا فعلٍ انّهم لمختلفون و یقولون لنا: انّ قلوبهم معنا و انّ سیوفهم لمشهوره علینا؛ سوگند به خدا! حکومت را به او نسپردم مگر آنکه یارانی نیافتم و اگر یاورانی داشتم، شب و روزم را با او می‌جنگیدم؛ تا خدا میان من و او داوری کند؛ ولی من کوفیان را شناختم و آزمودم. فاسدانشان شایسته من نیستند و آنان وفا ندارند و در سخن و کار خود بی تعهدند و نیز دوچهره‌اند؛ به ما می‌گویند: دل‌های ما با شماست، و شمشیرهایشان بر ما آمخته است.»
۴- گزارش مورّخان، حکایت از دیدار سلیمان بن صرد با امام حسن (علیه‌السّلام) پس از جریان صلح با معاویه دارد که وی با انکار این بیعت، به امام (علیه‌السّلام) اعتراض می‌کند. دینوری می‌گوید: « سلیمان بن صرد نزد امام آمد و گفت: السلام علیک یا مذلّ المؤمنین... امام فرمود: «... امّا قولک یا مذلّ المؤمنین فواللّه لان تذلّوا و تعافوا احبّ الیّ من ان تعزّوا و تقتلوا فان ردّ اللّه علینا فی عافیه قبلنا و سالنا العون علی امره و ان صرفه عنار ضیفا...؛ و اما گفتار تو که گفتی «یا مذلّ المؤمنین»، سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از اینکه عزیز و کشته شوید. اگر خدا حقّ ما را در عافیت به ما برگرداند، ما می‌پذیریم و از او بر آن کمک می‌گیریم و اگر بازداشت، نیز خرسندیم...» حتی اصحاب امام به وی «یا عار المؤمنین» می‌گفتند. که امام در پاسخ می‌فرمود: «العار خیر من النّار؛ ننگ (ظاهری) بهتر از آتش است.»
۵- حجر بن عدی اولین کسی بود که به دیدار امام (علیه‌السّلام) رفت و با لحنی تند اعتراض کرد و حضرت (علیه‌السّلام) را به ادامه جنگ فراخواند. پاسخ امام حسن (علیه‌السّلام) در جواب حجر بن عدی فرمود: «آرام باش، من خوار کننده نیستم؛ بلکه عزّت بخش مؤمنانم و بقای ایشان را می‌خواهم.»
بنابراین به شهادت تاریخ، موضع‌گیری افرادی مانند حجر بن عدی و سلیمان صرد خزاعی که از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) و از بزرگان شیعیان عراق بودند، در آن موقعیت حساس در برابر امام مجتبی (علیه‌السّلام) اولا نشان‌دهنده عدم بصیرت و شناخت آنها نسبت به مقام امامت بود و همچنین روایت‌گر واقعیت تلخ و رنج‌آور غربت امام مجتبی (علیه‌السّلام) حتی در بین اصحاب خاص خود است.

۱۵.۵ - صلح با معاویه

سرانجام معاویه دو نماینده برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن (علیه‌السّلام) فرستاد. این نماینده‌ها با بیان اینکه باید از خون‌ریزی جلوگیری کرد، امام را به صلح دعوت کردند. آنان گفتند که خلافت پس از معاویه به امام می‌رسد. معاویه همراه آنان کاغذی سفید با مهر خود نزد امام فرستاد و از ایشان خواست که خود شروط صلح را بنویسد و امام (علیه‌السّلام) با در نظر گرفتن شرایط، در سال ۴۱ ه. ق. صلح را پذیرفتند؛ صلحی که به تعبیر امام باقر (علیه‌السّلام): «برای امت، از آنچه خورشید بر آن می‌تابد، بهتر بود.» و همان گونه که خود امام (علیه‌السّلام) فرمود: «این صلح بسان صلح حدیبیّه است.» و به نقل بسیاری از مفسران قرآن کریم امام حسن (علیه‌السّلام) از این صلح به « فتح مبین» یاد می‌کند: «انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً»

۱۵.۵.۱ - مفاد صلح

شروط و مواد صلح به دلیل اهمیت آن در منابع تاریخی و حدیثی شیعه و سنی ضبط شده اما در برخی منابع تفاوت‌هایی وجود دارد. اما می‌توان گفت مواردی که در همه منابع ذکر شده و مهم‌ترین مفاد این صلح نامه هستند عبارت‌اند از اینکه: معاویه به کتاب خدا و سنت رسول الله عمل کند و کسی را ولیعهد خود نسازد و سب امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) در منابر ممنوع شود و شیعیان بر جان و مال و فرزندان خود ایمن باشند. عبدالله بن حارث و عمرو بن سلمه بر این صلح‌نامه گواه‌ بودند.
[۷۰۷] شهیدی، جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۶۲.
زمان‌های متفاوتی برای صلح ذکر شده است، از جمله ربیع الاول سال ۴۱، جمادی الاولی و جمادی الاخره همان سال.
[۷۰۹] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۸۱.


۱۵.۵.۱.۱ - بند اوّل

اولین شرط از شروط امام (علیه‌السّلام) این است که معاویه به کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عمل کند. «هذا ما صالح علیه الحسن بن علی بن ابی‌طالب معاویه بن ابی سفیان صالحه علی ان یسلّم الیه ولایه امر المسلمین، علی ان یعمل فیهم بکتاب اللّه وسنّه رسوله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم). »
امام مجتبی (علیه‌السّلام) می‌دانست که معاویه عامل به کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیست، چنانکه پس از ورود معاویه به کوفه اولین جمله‌ای که می‌گوید این است: «انی واللّه ما قاتلتکم لتصلّوا ولا لتصوموا ولا لتحجّوا ولا لتزکوا انّکم لتفعلون ذلک. وانّما قاتلتکم لاتامّر علیکم، وقد اعطانی اللّه ذلک وانتم کارهون؛ من صلح نکردم تا شما را وادار کنم نماز بخوانید، زکات بدهید، حج برید، نه، بلکه برای این است که برگرده شما سوار شوم و بر شما ریاست کنم.»
به همین علت هنوز مرکّب صلح نامه که عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود خشک نشده بود، که معاویه پیمانش را زیر پا می‌گذارد و می‌گوید: «کل شرط شرطته فتحت قدمی؛ تمام شروطی که با امام حسن (علیه‌السّلام) گذاشتم اکنون زیر پای من است و هیچ ارزشی ندارد.» قرار دادن این بند از سوی امام مجتبی (علیه‌السّلام) باعث شد تا چهره مقدس مآبانه معاویه برای مردم رسوا شود و یدک کشیدن القابی مانند صحابی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و کاتب وحی نتواند او را از این رسوایی نجات دهد.

۱۵.۵.۱.۲ - بند دوم

معاویه حقّ تعیین خلیفه پس از خودش را ندارد و خلافت از آنِ حسن بن علی (علیهماالسلام) است. ولی طولی نکشید که با تطمیع و تهدید و قتل عدّه‌ای، یزید را بر گرده مردم سوار کرد، و عملا یکی دیگر از مواد صلحنامه را زیر پا گذاشت. از نکات بسیار قابل تامّل در این برهه از تاریخ این است که عبدالله بن عمر با حضرت علی (علیه‌السّلام) بیعت نمی‌کند، با امام حسن (علیه‌السّلام) هم بیعت نمی‌کند، ولی با معاویه و یزید بیعت می‌کند، در سنن ترمذی، تاریخ ابن اثیر و در تمام تواریخ اهل سنت آمده است که: معاویه صد هزار دینار برای عبدالله بن عمر فرستاد، و بحث بیعت با یزید را مطرح کرد، وقتی که به عبدالله بن عمر گفتند: معاویه می‌خواهد تو با یزید بیعت کنی، می‌گوید: عجب، پس آن صد هزار دیناری که برای من فرستاده بود بخاطر همین بود، معاویه دین مرا ارزان خرید، دین من بالاتر از صد هزار دینار ارزش دارد. ولی باید بگوییم که معاویه در این معامله سرش کلاه رفت؛ زیرا دین عبدالله بن عمر بسیار کمتر از این مبلغ ارزش داشت؛ بلکه هیچ ارزشی نداشت. چرا که اگر در تاریخ اهل سنت، صحیح بخاری، مسلم و... آمده که در سال ۶۲ هجری بعد از قضیه کربلا و واقعه حرّه که به دستور یزید صحابه را در مدینه کشتند و به تمام زن‌ها و ناموس مسلمان‌ها تجاوز کردند که حتی گفته می‌شود ۱۰ هزار ولد الزنا در آن سال در مدینه بدنیا آمد، مردم مدینه قیام کرده، اما از میان آن همه صحابه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که در مدینه بودند، تنها کسی که از حکومت یزید دفاع کرد، همین عبدالله بن عمر بود.

۱۵.۵.۱.۳ - بند سوم

معاویه حق ندارد به علی بن ابی‌طالب امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) کوچکترین بی احترامی‌ و اهانتی بکند. «ان یترک سبّ امیرالمؤمنین والقنوت علیه بالصلاه وان لا یذکر علیّاً الاّ بخیر.» «وقال آخرون انه اجابه علی انه لا یشتم علیاً وهو یسمع وقال ابن الاثیر: ثم لم یف به ایضا.» ولی معاویه در اوّلین سفرش به مدینه دستور سبّ علی (علیه‌السّلام) را صادر کرد. این روایت در صحیح مسلم است، که اهل سنت آن را اصحّ الکتاب بعد القرآن می‌دانند. مسلم در کتاب الفضائل باب فضائل علی بن ابی‌طالب نقل می‌کند معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: «مالک لا تسبّ ابا تراب؛ تو چرا به علی (علیه‌السّلام) فحش نمی‌دهی؟» سعد بن وقاص می‌گوید: «من وقتی یادم می‌آید که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) گفت: «انت منّی بمنزله‌ هارون من موسی»، یا بعد از آنکه شنیدم آیه تطهیر در حق علی (علیه‌السّلام) نازل شد، و پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علی، زهرا، حسنین (علیهم‌السّلام) را زیر کساء یمانی جمع کرد، و گفت: «هؤلاء اهل بیتی»، جرات نمی‌کنم به علی ناسزا بگویم.» (امر معاویه بن ابی سفیان سعداً فقال ما منعک ان تسب ابا تراب؟ قال: اما ما ذکرت ثلاثا قالهن رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فلن اسبه لان تکون لی واحده منهن احب الی من حمر النعم، سمعت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول لعلی وخلفه فی بعض مغازیه؟ فقال له یارسول اللّه تخلفنی مع النساء والصبیان؟ فقال له رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): اما ترضی ان تکون منّی بمنزله‌هارون من موسی الاّ انّه لا نبوه بعدی. وسمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرایه رجلا یحب الله ورسوله ویحبه اللّه ورسوله. قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیاً، قال فاتاه وبه رمد فبصق فی عینه فدفع الرایه الیه ففتح اللّه علیه وانزلت هذه الآیه (ندع ابناءنا وابناءکم ونساءنا ونساءکم) الآیه دعا رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علیاً وفاطمه وحسنا وحسینا فقال اللّهم هؤلاء اهلی... الخ)
یاقوت حموی، تاريخ نويس مشهور اهل سنت مي‌نويسد: «لعن علی بن أبی طالب، رضی الله عنه، على منابر الشرق والغرب... منابر الحرمين مكة والمدينة؛ علي (عليه‌السلام) را بر منبرهای شرق و غرب و منبرهای مكه و مدينه لعن می‌كردند.»
حافظ ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق مي‌نويسد:«لا يقوم أحد من بني أمية إلا سب عليا؛ هر گاه فردی از بنی‌اميه از جايش حركت میكرد، علي (عليه‌السلام) را لعن می‌كرد.» و در خطبه‌های نماز جمعه یکی از واجبات گفتن ناسزا به علی (علیه‌السّلام) بود و حتی بعنوان یک سنت در میان امت اسلامی‌ تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز جا افتاده بود. ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء می‌نويسد: «لا يقوم أحد من بني أمية إلا سب عليا فلم يسبه عمر بن عبد العزيز؛ ناسزاگويي به علی (عليه‌السلام) تا زمان عمر بن عبد العزيز ادامه داشت.» و محمد بن سعد در الطبقات الکبری می‌نويسد: «كان الولاة من بني أمية قبل عمر بن عبد العزيز يشتمون عليا رحمه الله فلما ولي عمر أمسك عن ذلك؛ حاکمان بنی‌امیه قبل از عمر بن عبد العزیز، به علی دشنام می دادند؛ و وقتی که عمر به ولایت رسید از این کار دست کشید.» بنابراین مادّه سوّم صلح نامه یعنی، ناسزا نگفتن به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) هم توسط معاویه ملغی گردید.

۱۵.۵.۱.۴ - بند چهارم

بند چهارم این صلح‌نامه، تعهّد معاویه بود به عدم تعرض به شیعیان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام)، و رعایت حقوق مالی و جانی آنان در هر کجا که باشند. اما باید در صفحات تاریخ ببینیم معاویه و کارگزاران او با شیعیان علی (علیه‌السّلام) چه کردند؟ ابن ابی الحدید می‌گوید: معاویه دستور داد شیعیان علی (علیه‌السّلام) را هر کجا که یافتند بکشند، و اگر دو نفر شهادت دادند که این آقا با علی (علیه‌السّلام) ارتباط دارد خونش هدر و اموالش مباح است. ابن اثیر در الکامل فی التاریخ نقل می‌کند: معاویه طی بخش نامه‌ای اعلام کرد که اگر دو نفر شهادت دادند که فلانی دوست علی (علیه‌السّلام) است، حقوق او را از بیت المال قطع کنند. زیاد بن ابیه، سمره بن جندب را به جای خود در بصره گماشت، می‌گویند: در طول شش ماه، سمره هشتاد هزار نفر از دوستان علی (علیه‌السّلام) را کشت. جرم آنان فقط دوستی علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) بود. ابوسوار عدوی می‌گوید: سمره بن جندب در یک صبحگاه، ۴۷ نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند. ابن ابی الحدید جمله‌ای دارد که بسیار زجر آور است می‌گوید: «حتّی انّ الرجل لیقال له زندیق او کافر احبّ الیه من ان یقال شیعه علی؛ اگر به کسی می‌گفتند تو زندیقی و یا ملحد و کافری، خیلی بهتر بود که به او بگویند تو شیعه علی هستی.» ابن حجر می‌گوید: «کان بنو امیه اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، فبلغ ذلک رباحاً فقال هو علی، وکان یغضب من علی، ویحرج علی من سماه به؛ معاویه دستور داد اگر فرزندی در حکومت اسلامی‌ به دنیا آمد و اسم او را علی گذاشتند، نوزاد را بکشید.»
اینها تنها نمونه بسیار کوچکی از خباثت بنی‌امیه و مروانیانی است که بغض و کینه آنان نسبت به امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) و شیعیان وی در طول تاریخ استمرار داشته و در این زمانه قرن تکنولوژی و پیشرفت همچنان شاهد این جنایات هستیم. «و سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون؛ و به زودی کسانی که ظلم کردند خواهند دانست که به کدامین بازگشتگاه بازمی‌گردند.»

۱۵.۵.۲ - دلایل صلح

واقعه صلح امام مجتبی (علیه‌السّلام) و معاویه در سال ۴۱ ه. ق. به دلیل سستی مردم عراق در جنگ و توطئه معاویه در تطمیع سران سپاه امام و شرایط تحمیلی بر امام حسن (علیه‌السّلام) رخ داد. اگر چه صلح با معاویه خواسته اصلی امام نبود، اما شرایط و مصلحت‌اندیشی امام نسبت به امت اسلامی ایشان را ناگزیر به پذیرش صلح نمود.

۱۵.۵.۲.۱ - بقای نظام امامت

می‌توان گفت اصلی‌ترین علت پذیرش صلح از سوی امام بقای نظام امامت برای حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاری فرمود: «اردت ان یکون للدین ناعی؛ خواستم حافظی برای دین باقی بماند.»
[۷۴۵] زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۲۱۵.

روشن است که «نظام امامت» به اذن الهی و دستور رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، جهت مبارزه با مرتجعانی بود که قصد داشتند نظام اسلامی‌ پیامبر را به همان نظام جاهلی برگردانند. امام علی (علیه‌السّلام) با سه جنگ در برابر ناکثین، قاسطین و مارقین، به شیوه جنگ با مرتجعان روی آورد و وظیفه ارتجاع‌ستیزی خود را در این شکل انجام داد. حقیقت این است دوره‌ای که امام حسن (علیه‌السّلام) در آن به سرد می‌برد، دوران اوج تعارض با حاکمیت امامت بود. قبل از آن، از سال ۱۱ تا ۳۶ هجری، به مدت ۲۵ سال نظام ارتجاع توانسته بود، دوران نفوذ در حاکمیت را طی کند و از سال ۳۶ تا ۴۰ هجری به مدت ۴ سال «نظام علوی» در میدان تعارض با «نظام جاهلی» درگیر بود. بنابراین، جبهه امام بدلیل ضعف ایمان درونی و دنیاطلبی توان مبارزه نظامی‌ با نظام ارتجاع را نداشت، امام ناچار به یک اقدام هوشمندانه، یعنی صلح شد که نتیجه آن، بقای نظام امامت جهت مبارزات آتی بود. امام حسن (علیه‌السّلام) بارها به این مساله اساسی اشاره کرد و در موقعیت‌های مختلف از آن سخن گفت؛ از جمله صدوق از ابوسعید عقیصا نقل می‌کند: به حسن بن علی بن ابی‌طاب (علیهم‌السّلام) عرض کردم: ‌ای فرزند رسول خدا! چرا با معاویه سازش و صلح کردی، با اینکه می‌دانستی حق با توست نه او، و معاویه گمراه و ستمگر است؟! امام فرمود: «آیا من حجّت خدای سبحان و پس از پدرم امام بر خلق خدا نیستم؟ گفتم: آری. فرمود: آیا من همان نیستم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حق من و برادرم فرمود: «حسن و حسین دو امامند چه قیام کنند و چه بنشینند»؟ گفتم: آری. فرمود: پس من امامم، خواه قیام کنم و یا بنشینم... اباسعید! اگر من از سوی خدای سبحان امامم، نباید نظرم را (در صلح یا جنگ) سبک بشمارید، هرچند حکمت کارم روشن نباشد.» بر این اساس، امام مجتبی (علیه‌السّلام) اصل «امام بودن» را مورد تاکید قرار می‌دهد. طبیعتاً کسی که امام است، به حکم وظیفه، تداوم نهضت ضدّ ارتجاعی را باید ادامه دهد؛ در هرشکل و صورتی که مقدور باشد و به تعبیر امام و رسول اکرم این وظیفه، گاه با قیام و گاه با قعود. به عبارت دیگر، جنگ و صلح هردو قالب انجام وظیفه‌اند و به تنهایی موضوعیتی ندارند، آنچه مهم است، اصل وظیفه (امامت) است و قالب‌های مبارزه، فرع آن است.

۱۵.۵.۲.۲ - حفظ اسلام

یکی از علل مهم صلح امام حسن (علیه‌السّلام) را می‌توان «حفظ دین» بیان کرد؛ زیرا جامعه اسلامی‌در شرایطی قرار داشت که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد. جنگ با معاویه نه به نفع کوفیان بود و نه به نفع شامیان، بلکه زمینه حمله نظامی‌ رومیان را به جهان اسلام فراهم می‌کرد. یعقوبی می‌نویسد: «معاویه در سال ۴۱ به شام برگشت و وقتی خبر یافت که لشکر روم با سپاهیان انبوه، راه جنگ را در پیش گرفته است، شخصی را نزد امام حسن (علیه‌السّلام) فرستاد و بر صد هزار دینار با او صلح کرد.» از سوی دیگر، مردم نیز از نظر فرهنگی در وضعیتی قرار داشتند که خونریزی و جنگ، بدبینی به دین و مقدسات را به وجود می‌آورد. شاید بر همین اساس بود که امام حسن (علیه‌السّلام) یکی از دلایل صلح خود را حفظ دین بیان کرد: «ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسی از آنان باقی نماند؛ از این رو با مصالحه‌ای که انجام گرفت، خواستم دین خدا حفظ شود.»

۱۵.۵.۲.۳ - عدم خونریزی

امام حسن (علیه‌السّلام) درباره علت صلح با معاویه چنین فرمود: من چنان دیدم که با معاویه به مسالمت رفتار کنم و آتش‌بس برقرار سازم و با او مصالحه کنم، و چنان دیدم که جلوگیری از خونریزی بهتر است و منظوری از این کار جز خیرخواهی و بقای شما ندارم. ایشان همچنین فرمودند: به‌راستی که جمجمه‌های عرب به دست من بود که صلح کنند با هر کس که من صلح می‌کردم و می‌جنگیدند با هر کس که من می‌جنگیدم؛ ولی من برای رضای خدا و حفظ خون مسلمانان آن را رها کردم.
امام (علیه‌السّلام) در پاسخ اعتراض سلیمان بن صرد فرمود: من چیز دیگری جز آنچه شما می‌بینید می‌بینم و در آنچه انجام دادم نظری جز جلوگیری از خونریزی نداشتم. آن حضرت در بیانی دیگر فرمودند: دیدم که جلوگیری از ریختن خون مسلمانان، بهتر از خونریزی است. معاویه بعد از صلح، از امام حسن (علیه‌السّلام) خواست در جنگ با خوارج شرکت کند اما آن حضرت در آن جنگ شرکت نکرد و در جواب نامه معاویه نوشت: «ای معاویه! اگر می‌خواستم با کسی از اهل قبله جنگ کنم، اول با تو نبرد می‌کردم؛ ولی من از تو دست برداشتم و برای صلاح امت اسلام و حفظ خون مسلمانان با تو کنار آمدم.»

۱۵.۵.۲.۴ - حفظ جان شیعه

شیعیان خاص امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) اغلب در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان به شهادت رسیده، گروه ‌اندکی از آنان باقی مانده بودند و اگر جنگی به وقوع می‌پیوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (علیه‌السّلام) و شیعیان خسارت‌های جبران‌ناپذیری را تحمل می‌کردند؛ زیرا معاویه در این صورت آنان را به‌شدت سرکوب می‌کرد.
ابی سعید عقیصا می‌گوید: «به نزد امام حسن (علیه‌السّلام) رفتم و به آن حضرت عرض کردم: ‌ای فرزند رسول خدا چرا با اینکه می‌دانستی حق با شماست، با معاویه گمراه و ستمگر صلح کردی؟ امام در پاسخ فرمود: «لولا ما اتیتُ لما ترک من شیعتنا علی وجه الارض احداً الاّ قتل؛ اگر این کار را نمی‌کردم احدی از شیعیان ما بر روی زمین باقی نمی‌ماند و همه را می‌کشتند.»
امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) در پاسخ کسی که وی را پس از پذیرش صلح، با جمله «یا مذلّ المؤمنین؛ ‌ای خوارکننده مؤمنان» خطاب کرد، فرمود: من، خوارکننده مؤمنان نیستم، بلکه عزّت‌دهنده آنان می‌باشم؛ زیرا هنگامی‌که دیدم شما (شیعیان) را توان برابری و ایستادگی با سپاهیان شام نیست، امر حکومت را واگذاردم تا من و شما باقی بمانیم. همان‌طوری که شخص دانایی، یک کشتی را عیب‌دار می‌کند تا برای مالکان و سرنشینانش باقی بماند (اشاره به داستان قرآنی حضرت موسی (علیه‌السّلام) و حضرت خضر (علیه‌السّلام) در سوره کهف). داستان من و شما این‌چنین است، تا بتوانیم میان دشمنان و مخالفان باقی بمانیم. امام حسن (علیه‌السّلام) در حدیث دیگری می‌فرمایند: «به خدا قسم، آنچه من عمل کردم، برای شیعیانم بهتر و پرمنفعت‌تر از طلوع و غروب خورشید است».
همچنین نقل شده است پس از ماجرای صلح، حجر بن عدی نزد امام حسن (علیه‌السّلام) آمد و به آن حضرت اعتراض کرد و گفت: روی مؤمنان را سیاه کردی؟ امام (علیه‌السّلام) در پاسخ فرمود: «این طور نیست که همه افراد چیزی را که تو می‌خواهی بخواهند و یا مثل تو فکر کنند. کاری که من انجام دادم، جز برای حفظ جان و ابقای شما بود.» و در پاسخ جبیر بن نفیر فرمود: «آن را رها کردم تا خشنودی خدا را به دست آورم و خون امت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را نگه دارم.» آن حضرت حتی در دعاهایش هم این حکمت را آشکار می‌سازد و می‌فرماید: «اللّهمّ فقد تعلم انّی ما ذخرتُ جهدی و لا منعتُ وجدی حتی... و تسکین الطاغیه عن دماء اهل المشایعه و حرستُ ما حرسه اولیائی من امر آخرتی و دنیای...؛ خدایا! تو می‌دانی که تلاشم را نیندوختم و از توانم دریغ نورزیدم تا حرمتم شکسته شد و تنها ماندم. پس راه پیشینیان خود را که بازداشتن از شرّ تجاوزگران و آرام کردن طغیانگران از ریختن خون شیعیان باشد، پیمودم و امر آخرت و دنیای خود را چون اولیایم نگهبانی کردم...»

۱۵.۵.۲.۵ - عدم حمایت مردم

امام حسن (علیه‌السّلام) برای اینکه مردم را برای جنگ با معاویه امتحان کند، فرمود: اگر آماده نبردید، صلح را رد کنیم و با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا واگذاریم؛ اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما تامین بگیریم. در این هنگام مردم از هر سوی مسجد به فریاد در آمدند و با ندای «البقیه، البقیه» صلح را امضا کردند. شیخ مفید در الارشاد می‌گوید: برای امام حسن روشن شد که مردم او را تنها گذاشته‌اند و خوارج با دشنام به آن حضرت و کافر دانستن آن جناب، نسبت به او بددل گشته‌اند و خونش را مباح دانسته، اموالش را به غارت بردند، و جز اینان کسی که امام از‌اندیشه‌های ناپاکشان آسوده باشد، برای او به جای نماند، مگر‌اندکی از نزدیکانش که شیعیانِ پدرش یا شیعه خود آن جناب بودند، و اینان گروه‌اندکی بودند که در برابر لشکر انبوه شام تاب مقاومت نداشتند.
سلیم بن قیس هلالی می‌گوید: چون معاویه به کوفه آمد، امام حسن (علیه‌السّلام) در حضور او برخاست و بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: « سوگند به خدا اگر مردم با من بیعت می‌کردند و از من فرمانبرداری کرده، یاریم می‌نمودند، آسمان بارانش و زمین برکتش را به ایشان می‌داد، و تو‌ای معاویه هیچ‌گاه در حکومت طمع نمی‌کردی.» امام حسن (علیه‌السّلام) در خطبه‌ای به عدم حمایت مردم و نبود اصحاب با وفا چنین اشاره کرده‌اند: اگر یار و یاوری می‌یافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمی‌کردم؛ زیرا حکومت بر بنی‌امیه حرام است. همچنین آن حضرت در پاسخ شخصی که به صلح اعتراض کرد، چنین فرمود: من به این علت حکومت را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با او نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می‌جنگیدم تا کار یکسره شود.

۱۵.۵.۲.۶ - خستگی از جنگ

مسلمانان طی چهل سال که از هجرت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی‌ می‌گذشت، علاوه بر غزوه‌ها و سریه‌های زمان پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در عصر خلفا نیز جنگ‌های طولانی‌مدت با رومیان، ایرانیان و برخی از اقوام و ملت‌های همجوار جزیرة العرب را پشت سر گذاشته بودند و در عصر خلافت امام علی (علیه‌السّلام) نیز سه جنگ بزرگ داخلی را تحمل کرده بودند؛ به همین دلیل روحیه رزمی‌ و جنگی چندانی از آنان مشاهده نمی‌شد و جز عده‌ای از شیعیان مخلص و جوانان رزمجو، بقیه در لاک عافیت‌طلبی فرو رفته و به وضع موجود رضایت داده بودند. به همین لحاظ هنگامی‌که امام حسن (علیه‌السّلام) و یاران نزدیکش چون حجر بن عدی و قیس بن سعد انصاری، مردم را به بسیج عمومی‌ و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمی‌پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتی به آن نشان ندادند.
امام حسن (علیه‌السّلام) به مردمی‌که با وی بیعت کرده و قول مساعدت و همکاری داده بودند، فرمود: «اگر در گفتارتان صادقید، وعده‌گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آنجا به من بپیوندید. پس آن حضرت به سوی مدائن حرکت کرد. کسانی که قصد جنگ کرده بودند با وی حرکت کردند؛ ولی جمعیت زیادی تخلف کردند و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعده‌شان نیامدند و او را فریب دادند، همان‌طوری که پیش از وی پدرش امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) را فریب داده بودند.» امام حسن (علیه‌السّلام) در نکوهش سپاهیان فرمود: «شگفت از ملتی که نه حیا دارند و نه هیچ مرتبه‌ای از مراتب دین را. اگر من امر حکومت را به معاویه تسلیم نمایم، پس به خدا قسم هیچ‌گاه شما در دولت بنی‌امیه، گشایشی نخواهید یافت. سوگند به خداوند متعال، با بدترین عذاب و آزار به شما بدی خواهند کرد.» یا آن حضرت در بیانی دیگر فرمودند: «من دیدم که بیشترین شما از جنگ رویگردان و بدان بی‌رغبت شده‌اید، و من شما را بر آنچه ناخوش دارید اجبار نمی‌کنم».

۱۵.۵.۲.۷ - خطر خوارج

ابوبکر محمد بن عبدالله بن عَرَبی، نویسنده کتاب احکام القرآن می‌گوید: «یکی از علل صلح امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) این بود که وی می‌دید خوارج اطرافش را احاطه کرده‌اند و دانست اگر جنگ با معاویه را ادامه دهد و مشغول آن معرکه شود، خوارج بر سرزمین‌های اسلامی‌ دست می‌یازند و بر آنها چیره می‌شوند و اگر وی به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر سرزمین‌های اسلامی‌ و مناطق تحت حکومت وی چیره می‌شود.»
شیخ مفید در الارشاد می‌نویسد: در همراهی امام حسن (علیه‌السّلام) همه گونه مردم بودند؛ جمعی شیعیان او و پدرش و جمعی طرفداران حکمیت (خوارج) که به هر حیله‌ای در صدد جنگ با معاویه بودند و گروهی طرفداران هرج و مرج و آشوب و طمع‌کاران غنیمت جنگی و برخی شکاک و عده‌ای با تعصب‌های قبیله‌ای که دنباله‌رو سران قبایل بودند و دین انگیزه آنان نبود. لشکری که از چنین افرادی ترکیب شده باشد، در برابر هر پیشامدی، تهدید به دودستگی و قیام بر ضد رهبران می‌شود. خوارج با امام حسن (علیه‌السّلام) همراهی می‌کردند، اما برای فتنه‌انگیزی؛ به راه جهاد می‌رفتند، اما به قصد فساد.

۱۵.۵.۲.۸ - لشکر غیرمتوازن

امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) در پاسخ شخصی که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، عوامل اقدام خود را چنین بیان کرد: «اهل عراق مردمانی‌اند که هر کس به آنان اعتماد کند، مغلوب خواهد شد؛ زیرا هیچ‌کدام با دیگری در فکر و خواسته‌ها موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ تصمیم قاطعی ندارند.» شیخ مفید می‌نویسد: «امام حسن (علیه‌السّلام) چاره‌ای جز پذیرفتن صلح و واگذاردن جنگ نداشت؛ زیرا پیروان آن حضرت، مردمانی سست‌ عنصر و کم‌عقیده به آن جناب بودند و چنان‌که دیده شد، در صدد مخالفت با او برآمدند و بسیاری از آنان ریختن خون او را حلال دانستند و می‌خواستند او را تسلیم دشمن کنند و پسر عمویش ( عبیدالله بن عباس) دست از یاری او برداشت و به دشمن پیوست، و به طور عموم آن مردم به دنیای زودگذر روی آوردند و از نعمت‌های آخرت چشم پوشیدند.»
در بین لشکر امام حسن (علیه‌السّلام) که در ظاهر مطیع امام بودند «گروهی از سران قبائل کوفه پنهانی به معاویه نوشتند: ما سر به فرمان و گوش به دستور توییم، و او را به آمدن به سوی خود برانگیختند و بر عهده گرفتند امام حسن را آن‌گاه که معاویه به لشکرش نزدیک شد، تسلیم معاویه کنند یا غافلگیرش کرده، آن جناب را بکشند! » زید بن وهب جهنی گوید: هنگامی‌که امام حسن را خنجر زدند و آن حضرت در مدائن بستری و دردمند بود، به نزد او رفته، گفتم: چه تصمیمی‌داری که مردم متحیر و سرگردان‌اند؟ حضرت در پاسخ من چنین فرمود: «من به خدا معاویه را برای خودم بهتر از اینان می‌دانم که خیال می‌کنند شیعه من‌اند و نقشه قتل مرا می‌کشند و اثاثیه مرا غارت کرده، مالم را می‌برند.»

۱۵.۶ - امام در مدینه

امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) بعد از امضای قرارداد صلح از کوفه به مدینه جدش پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بازگشت و حدود ۱۰ سال در جوار ملکوتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مسجد النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گام‌های بسیار اساسی برداشت تا سیره و سنت پیامبر و اهل بیتش را به مردم جهان بشناساند و مسلمانان را از سلطه ستم‌شاهی بنی‌امیه به ویژه معاویه نجات بخشد. ایشان در مقابله معاویه و طرفدارانش در مدینه و دمشق موضع گرفت و با معاویه مناظراتی داشت که طبرسی آنها را در کتاب الاحتجاج آورده است. پس از آنکه امام حسن (علیه‌السّلام) برای حفظ جان مسلمانان و جلوگیری از خدشه‌دار شدن دین، با معاویه معاهده‌ای را امضا کرد، سخت‌ترین دوره‌های زندگی خویش را آغاز کرد. این دوره از حیات امام حسن به‌رغم گوشه‌گیری ظاهری و خانه نشینی یکی از دوره‌های اثرگذار و بسیار دشوار در تاریخ حیات آن حضرت به شمار می‌رود؛ چه از یک سو امامت شیعیان بر عهده آن حضرت بود و از سوی دیگر تغییرات به وجود آمده در مناسبات وی با معاویه کار رسیدگی به امور شیعیان را برای امام دشوار می‌ساخت. از سوی دیگر معاویه راه‌های مختلفی را جهت مبارزه با شخصیت اجتماعی و سیاسی امام مجتبی (علیه‌السّلام) برگزید تا موقعیت والا و پر نفوذ آن حضرت را از قلب دوستدارانش بزداید لکن به هر جنایتی که دست می‌زد نتیجه عکس می‌گرفت و هر روز تعداد علاقه‌مندان به حضرت و شیفتگان دین و حقیقت بیشتر می‌شد از این جهت تصمیم گرفت شخص آن بزرگوار را از بین ببرد تا شاید دیگر افراد خاندان اهل بیت (علیه‌السّلام) و ساداتی که در صدد مبارزه با رژیم وی بودند ناامید گردند و خود آن بزرگوار را که بعنوان بزرگترین سد و مانع سر راهش بود از میان بردارد در کل بخش پایانی زندگی امام حسن که دربردارنده برخی سفرها به حجاز و دمشق هم هست. دوره‌ای دشوار بود و امام تنها با درایت و شکیبایی این دروه گذار را پشت سر نهاد و عملا شرایط را برای امامت برادر خویش امام حسین مهیا نمود.

۱۵.۷ - مناطرات امام مجتبی

از جمله رفتارهایی که دستگاه بنی‌امیه در برابر امام اتخاذ کرد، توهین به آن حضرت بود که در قالب‌ها و شکل‌های مختلفی اجرا می‌شد و صفحات تاریخ پوشیده از این نوع رفتارهاست.

۱۵.۷.۱ - معاویه بن ابوسفیان

وقتی معاویه به کوفه آمد، در خطبه‌اش در مورد علی (علیه‌السّلام) سخن گفته و به او دشنام داد؛ در حالیکه حسن و حسین (علیهما‌السّلام) پای منبر نشسته بودند، سپس به حسن (علیه‌السّلام) دشنام داد؛ پس حسین (علیه‌السّلام) ایستاد تا به وی جواب گوید؛ اما حسن (علیه‌السّلام) دست وی را گرفته و او را نشانید؛ پس خود ایشان ایستاده و گفت: ‌ای کسی که در مورد علی (علیه‌السّلام) سخن گفتی! ! ! من حسن (علیه‌السّلام) هستم و پدرم علی (علیه‌السّلام) است و تو معاویه هستی و پدرت صخر؛ مادر من فاطمه (علیهاالسّلام) است و مادر تو هند؛ جدّ من رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و جدّ تو ربیعه است؛ مادر بزرگ من خدیجه (علیهاالسّلام) است و مادر بزرگ تو قتیله؛ پس خداوند هر کدام از ما دو را که نسب پست‌تری دارد و آنکه بدی وی از قدیم تا حال باقی است و آنکه پیش‌گام در کفر و نفاق بوده است را لعنت کند. پس همه مردم مسجد گفتند: آمین. همه ما نیز آمین می‌گوییم.

۱۵.۷.۲ - مروان بن حکم

بعد از سفر امام مجتبی (علیه‌السّلام) به مدینه، اوضاع بر امام بسیار سخت شد، چرا که یکی از پلیدترین کارگزاران معاویه به نام مروان، حاکم آنجا بود، کسیکه پیامبر در باره او فرموده بود: «هو الوزغ ابن الوزغ، الملعون ابن الملعون.» او، روزگار را بر امام و یارانش بسیار تنگ می‌گرفت تا آنجا که حتی رفت و آمد یاران آن گرامی‌ به خانه‌اش، دشوار بود و لذا با آنکه ۱۰ سال در مدینه بودند، یاران کمتر توانستند از منبع علم و دانش آن عزیز بهره برند، به همین جهت روایات منقول از آن امام، ‌اندک است.
روزی مروان بن حکم در مجلس معاویه سخنان ناشایستی علیه امام حسن (علیه‌السّلام) به زبان آورد. امام فرمود: مروان! سپاس خدایی را که با این تهدید تو، جز بر طغیان تو نیفزاید، همان طور که خدا فرمود: «و نُخَوّفهم فما یزید هم الاّ طغیاناً کبیراً؛ و ما آنان را بیم می‌دهیم ولی جز طغیان بیشتر آنان نمی‌افزاید.» مروان! آیا تو و فرزندانت همان درخت لعنت شده در قرآن نیستید؟ سه بار از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که تو را لعنت کرد. ابن‌کثیر دمشقی در این باره می‌نویسد: «ومروان کان اکبر الاسباب فی حصار عثمان... وقال له الحسن بن علی لقد لعن الله اباک الحکم وانت فی صلبه علی لسان نبیه فقال لعن الله الحکم وما ولد والله اعلم؛ مروان از مهم‌ترین علت‌های محاصره عثمان بود... و حسن بن علی (علیه‌السّلام) به او گفت: خداوند پدر تو را در حالی لعنت کرده است که تو در صلب او بودی؛ و به وی گفت: خداوند حکم را و اولاد او را لعنت کند.»

۱۵.۷.۳ - یزید بن معاویه

یزید به امام حسن (علیه‌السّلام) گفت: از روزی که به دنیا آمده‌ام، تو را دشمن می‌دارم. امام فرمود: بدان‌ای یزید! شیطان در آمیزش پدر تو مشارکت داشت و هر دو نطفه به هم آمیختند و در وجود تو دشمنی مرا نهادند. زیرا خدای متعال می‌فرماید: «وشارکهم فی الاموال والاولاد؛ در مال‌ها و فرزندانشان شرکت جوی.» و نیز در آمیزش «حرب» شرکت کرد و «صخر» از آن زاده شد. از این رو، او جدّم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را دشمن می‌دارد.

۱۵.۸ - شهادت امام حسن

بنابر نقل همه منابع در شیعه و اکثریت قریب باتفاق منابع در اهل سنت، امام حسن (علیه‌السّلام) با خوردن زهر به وسیله همسرش جعده و به تحریک معاویة بن ابی سفیان؛ مسموم و به شهادت رسیدند.

۱۵.۸.۱ - نحوه شهادت

معاویه بارها تصمیم بر مسموم کردن امام مجتبی (علیه‌السّلام) گرفت و به واسطه‌های پنهان زیادی متوسل گردید حاکم نیشابوری با سند معتبر از‌ام بکر بنت مسور نقل می‌کند که گفت: «کان الحسن بن علی (علیه‌السّلام) سم مرارا کل ذلک یغلت حتی کانت مره الاخیره التی مات فیها فانه کان یختلف کبده، فلم لبث بعد ذلک الا ثلاثا حتی توفی؛ حسن بن علی (علیه‌السّلام) را بارها مسموم کردند، لیکن اثر چندانی نگذاشت ولی در آخرین مرتبه زهر کبدش (جگرش) را پاره پاره کرد، که بعد از آن سه روز بیش تر زنده نماند.» بنابر برخی اقوال امام پیش از شهادت چندین بار مسموم شده بود، اما از توطئه رسته بودند. یعقوبی می‌نویسد: «امام حسن (علیه‌السّلام) هنگام مرگ به برادرش حسین (علیه‌السّلام) گفت: ‌ای برادر من این سومین بار است که مسموم می‌شوم و مانند این بار مسموم نشده‌ام و من امروز می‌میرم پس هرگاه درگذشتم مرا با پیامبر خدا دفن کن چه هیچ‌کس به نزدیکی او سزاوارتر از من نیست مگر آنکه از این کار جلوگیری شوی که در آن صورت نباید به‌اندازه حجامتی خون‌ریزی شود.»
یکی از همسران امام مجتبی (علیه‌السّلام) جَعده‌ دختر‌ اشعث‌، است. بنا بر نقل‌ ابوالفرج‌ اصفهانی‌ نام‌های‌ سکینه‌، عایشه‌ و شَعْثاء نیز برای‌ او گزارش‌ شده، اما وی‌ نام‌ صحیح‌ او را جعده‌ دانسته‌ است‌. به‌ نوشته بلاذری‌ جعده‌ با نیرنگ‌ پدرش‌ به‌ ازدواج‌ امام‌ حسن‌ مجتبی (علیه‌السّلام) درآمد. قول صحیح و مشهور در نحوه شهادت امام مجتبی (علیه‌السّلام) این است که که‌ معاویه‌ با وعده مالِ بسیار و ازدواج‌ با یزید، جعده‌ را تطمیع‌ کرد تا شوهرش‌، امام‌ حسن (علیه‌السّلام) را زهر دهد و او نیز چنین‌ کرد و بر اثر آن‌ امام‌ به‌ شهادت رسید. به‌ گزارش‌ طبرسی‌ معاویه‌ زهر را برای‌ جعده‌ فرستاده‌ بوده‌ است‌.
به‌ گزارش‌ سَخاوی به‌ نقل‌ از ابن‌عبدالبرّ، جعده‌ به‌ سبب‌ کینه‌ای‌ که‌ به‌ امام‌ حسن (علیه‌السّلام) داشت‌، او را مسموم‌ کرد و این‌ دشمنی‌ با خاندان‌ امام علی‌ (علیه‌السّلام) در میان‌ خانواده‌اش‌ نیز وجود داشت‌؛ چنانکه‌ در روایتی‌ از امام‌ صادق‌ (علیه‌السّلام) به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ است. ایشان فرمودند: «ان الاشعث شرک فی دم امیرالمؤمنین و ابنته جعده سمت الحسن، و ابنه شرک فی دم الحسین؛ به راستی که خود اشعث در خون امیرالمؤمنین شرکت جست، و دخترش جعده امام حسن را مسموم کرد، و پسرش (محمد بن اشعث) در خون حسین شرکت جست.»
[۸۳۱] رسولی محلاتی، سید‌ هاشم، زندگانی امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۴۴۲.
در گزارش‌ها آمده‌ که‌ قریشیان‌ به‌ هنگام‌ مشاجره‌ با فرزندان‌ جعده‌، آنان‌ را «بَنی‌ مُسِمَّه الازْواج‌؛ فرزندان‌ زنی‌ که‌ همسرانش‌ را مسموم‌ می‌کند.» خطاب‌ می‌کردند. البته در برخی منابع غیر شیعی از مرگ طبیعی امام حسن (علیه‌السّلام) بر اثر بیماری سخن به میان آمده است که البته با قول اکثر قریب باتفاق دیگر منابع تاریخی و حدیثی مخالف است. از طرفی هم روایاتی در دست است که پایان عمر همه امامان (علیهم‌السّلام) را شهادت (مرگ غیر طبیعی) ذکر کرده است. از امام حسن (علیه‌السّلام) نقل شده که فرمودند: «مَا مِنَّا اِلَّا مَقْتُولٌ اَوْ مَسْمُومٌ؛ هیچ یک از ما امامان نیست، جز آن‌که کشته یا مسموم شود.»
شیخ صدوق به نقل از اباصلت هروی گوید: از امام رضا (علیه‌السّلام) شنیدم که فرمود: «وَ اللَّهِ مَا مِنَّا اِلَّا مَقْتُولٌ شَهِیدٌ؛ به خدا سوگند! نیست از ما مگر کشته شده به شهادت رسیده.» پس‌ از کارگر افتادن‌ زهر، معاویه‌ به‌ وعده مالی‌ که‌ به‌ جعده‌ داده‌ بود وفا کرد، ولی‌ به‌ ازدواج‌ او با یزید رضایت‌ نداد و به‌ او گفت‌ که‌ می‌ترسد فرزندش‌، یزید، را نیز مانند حسن‌ بن‌ علی‌ (علیه‌السّلام) به‌ قتل‌ برساند.
[۸۴۱] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۸۲.
در اینجا بود که پیشگوئی امام مجتبی (علیه‌السّلام) درباره‌ اش صادق درآمد که فرموده بود: به خدا قسم معاویه تو را فریب داد و به عهد و پیمانش وفا نخواهد کرد. تو همسری بهتر از من به دست نخواهی آورد.
[۸۴۳] قائمی، علی، در مکتب کریم اهل بیت، ص۴۵۶.
جعده‌ پس‌ از زهر دادن‌ به‌ امام‌ حسن (علیه‌السّلام)، مورد لعن‌ و نفرین‌ حضرت‌ قرار گرفت. و گفته شده که بیماری توام با عفونتی برای او پدید آمده و به وضع بسیار دردناکی درگذشت.
[۸۴۵] قائمی، علی، در مکتب کریم اهل بیت، ص۴۵۶.


۱۵.۸.۲ - تاریخ شهادت

مشهور میان مورخان و علمای مسلمان این است که امام مجتبی (علیه‌السّلام) بر اثر زهری که از سوی معاویه بن ابی سفیان توسط جعده به آن حضرت خورانیده شد، در روز پنج شنبه ۲۸ صفر سال ۵۰ هجرت در سن ۴۸ سالگی به شهادت رسید. همان طوری که شیخ مفید (رحمه‌الله‌علیه) و مفسر ادیب و توانمند شیخ طبرسی (رحمه‌الله‌علیه) بر آن تصریح کرده‌اند. در تاریخ شهادت آن حضرت و مقدار عمر آن بزرگوار در آن، در روایات شیعه و اهل سنت اختلاف بسیار است، که عمده آنها اقوال زیر است:
۱. آخر ماه صفر سال ۴۹ هجری در سن ۴۷ سالگی.
۲. هفتم ماه صفر سال ۴۹ یا سال ۵۰ در ۴۷ سالگی یا ۴۸ سالگی.
۳. بیست و هشتم ماه صفر سال ۵۰ یا ۴۹ هجری در ۴۷ یا ۴۸ سالگی.
۴. شهادت آن حضرت در پنجم ربیع الاول سال ۴۹ یا ۵۰ هجرت در سن ۴۷ سالگی بوده است.
و چنانکه می‌دانیم، مشهورترین اقوال در این باره از نظر تاریخ شهادت، همان قول سوم و دوم است، و ضعیف‌ترین آنها نیز قول پنجم می‌باشد، و مشهورترین اقوال در مورد عمر آن حضرت نیز همان ۴۸ سالگی است، چنانکه از مجلسی و مفید (رحمة‌الله‌علیهما) نیز نقل شده است و صاحب کتاب منتخب التواریخ گوید: خلافی نیست در اینکه وفات آن حضرت در روز پنج‌شنبه بوده است، و الله العالم.
[۸۶۳] بداونی، عبدالقادر، منتخب التواریخ، ص۵۶.


۱۵.۸.۳ - نقش معاویه

ماجرای شهادت امام مجتبی (علیه‌السّلام) توسط دسیسه معاویه و سمی‌ که معاویه مهیا ساخته بود از متواترات تاریخ و متواترات نزد خاصه و عامه است و هیچ تردیدی در آن راه ندارد. چنانکه بر اساس گزارشات بسیاری از منابع تاریخی اهل سنت معاویه در زمان حیات امام مجتبی (علیه‌السّلام) علی‌رغم تعهدش مبنی بر عدم تعیین ولیعهد و واگذاری خلافت به امام بعد از خودش، تصمیم گرفت تا یزید را به عنوان ولیعهد و جانشین خود معرفی نماید. بزرگترین مانع برای معاویه در مسیر گرفتن بیعت از مردم برای یزید وجود مطهر امام حسن مجتبى (علیه‌السّلام) بود. مورّخ معروف «ابوالفرج اصفهانی» مى‌نویسد: معاویه مى‌خواست براى فرزندش یزید از مردم بیعت بگیرد؛ ولى وجود امام حسن (علیه‌السّلام) و سعد بن ابی وقّاص کار را براى او مشکل مى‌ساخت، از این رو، هر دوتن را مسموم ساخت. آن کسی که از طرف معاویه عهده‌دار مسموم کردن امام مجتبی (علیه‌السّلام) گردید، همسرش جعده بود. ابن ابی الحدید می‌نویسد: چون معاویه خواست برای پسرش یزید بیعت بگیرد، اقدام به مسموم نمودن امام مجتبی (علیه‌السّلام) کرد، زیرا معاویه برای گرفتن بیعت به نفع پسرش و موروثی کردن حکومتش مانعی بزرگ‌تر و قوی‌تر از حسن بن علی (علیه‌السّلام) نمی‌دید، پس معاویه توطئه کرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.
ابن اعثم شافعی در کتاب الفتوح می‌نویسد: از افراد مورد اعتماد شنیدم که معاویه تصمیم گرفت که فرزندش یزید را به ولایت عهدی خود بگمارد، با این که می‌دانست این کار نشدنی است؛ چرا که در صلح نامه‌ای که بین او و حسن بن علی منعقد شده بود، یکی از شروط این بود که معاویه بعد ازمرگش خلافت مسلمانان به شوری واگذار کند؛ از این رو تمام تلاش خود را برای کشتن امام حسن به کار برد، و مروان بن حکم ـ همان کسی که پیامبر او را تبعید کرد ـ را به مدینه فرستاد و به او دستمال مسمومی‌ داد و امر کرد که او را به همسر امام حسن جعده دختر اشعث بن قیس برساند و هر چه نیرنگ دارد به کار ببرد که حسن بن علی این دستمال را بعد از قضاء حاجتش استفاده کند و نیز به جعده قول دهد که پنجاه هزار درهم به او بدهد و او را به ازدواج فرزندش درآورد. مروان برای انجام دستور معاویه به مدینه رفت و تمام تلاش خود را برای گول زدن همسر امام حسن به کار برد، تلاش او به بار نشست و به همین دلیل امام حسن به دیار باقی شتافت، و جعده گول وعده‌های مروان را خورد و این گناه زشت را مرتکب شد. برای اثبات این قضیه که قاتل اصلی امام مجتبی (علیه‌السّلام)، معاویة بن ابی سفیان بوده و او بود که برای جعده سمّ فرستاد و او را با وعده ازدواج با یزید تحریک کرد تا فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مسموم نماید؛ در منابع تاریخی و حدیثی اهل سنت آن قدر مطلب وجود دارد که نیازی به منابع شیعی نیست.
[۸۶۸] سبط ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، ص۱۹۱-۱۹۲.


۱۵.۸.۴ - شادی معاویه

چنانکه در تاریخ آمده است؛ معاویة بن ابی سفیان علاوه بر این که عامل اصلی در شهادت امام مجتبی (علیه‌السّلام) بود؛ بعد از شنیدن خبر شهادت امام، علی‌رغم تلاش برای پنهان کردن نقشش در ماجرای شهادت، آن چنان خوشحال شد که نتوانست جلوی شادمانی خود را بگیرد و این حرکت او برای همسرش تعجب‌آور بود. ابن خلکان، از استوانه‌های علمی اهل سنت در این باره می‌نویسد: هنگامی که خبر (شهادت) حسن (علیه‌السّلام) به معاویه رسید، صدای تکبیرش از کاخ خضراء شنیده شد. پس اهل شام نیز به تبعیت از او تکبیر گفتند. فاخته همسر معاویه به او گفت: چشمت روشن ای امیر المومنین، چه باعث شد تا تکبیر بگویی؟ معاویه گفت: حسن از دنیا رفت. فاخته گفت: آیا به خاطر فوت پسر فاطمه تکبیر می گویی؟ معاویه گفت: به خدا سوگند به خاطر شادمانی از مرگ او تکبیر نگفتم اما خیالم راحت شد. در آن موقع ابن عباس در شام بود و بر معاویه وارد شد. معاویه گفت: ای ابن عباس، آیا می‌دانی برای خانواده‌ات چه اتفاقی افتاده است؟ ابن عباس گفت: نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است اما تو را شاد و خندان می‌بینم و خبر تکبیر گفتن و سجده تو به من رسیده است. معاویه گفت: حسن از دنيا رفت. ابن عباس گفت: خدا ابو محمد (کنیه امام حسن) را رحمت كند. اين جمله را سه بار گفت‌. سوگند به خدا كه اى معاويه، بدن او قبر تو را نخواهد بست (پر نخواهد کرد) و كم شدن عمر او، بر عمر تو نخواهد افزود، اگر ما به امام حسن (علیه‌السّلام) ملحق شويم، به پيشواى پرهيزگاران و انگشتر پيامبران ملحق شده‌ايم و خداوند اين دورى را جبران و اين اندوه را تسكين خواهد داد؛ و پس از آن خداوند براى ما جانشين انتخاب خواهد كرد. همین مطلب را زمخشری در ربیع‌ الابرار،انصاری تلمستانی در الجوهرة فی النسب آورده‌اند.
ابن عبد ربه در العقد الفرید می‌نویسد: هنگامى که خبر شهادت حسن بن على (علیهماالسلام) به معاویه رسید، سجده شکر بجاى آورد، سپس کسى را به دنبال ابن عباس فرستاد که در همان زمان در شام حضور داشت. سپس به او تسلیت گفت در حالى که شادمان بود. به ابن عباس گفت: ابو محمد در چند سالگى از دنیا رفت؟ ابن عباس گفت: سن او را تمامى قریش مى‌دانند، عجیب است که فردى همانند تو از آن آگاهى ندارد. سپس معاویه گفت: شنیده‌ام که فرزندان کوچکى بر جاى نهاده است ؟! ابن عباس گفت: هر کوچکى، بزرگ خواهد شد، کودکان و خردسالان ما نیز بزرگ خواهند شد. سپس عبد الله بن عباس گفت: اى معاویه! چرا تو به خاطر شهادت حسن بن على (علیهماالسلام) خوشحال شده‌اى؟به خدا قسم مردن او اجل شما را به تأخیر نخواهد انداخت و بدن او قبر تو را پر نخواهد کرد. چه قدر کم است ماندن من و تو بعد از امام حسن (علیه‌السّلام).
احمد زکی صفوت در جمهرة خطب العرب می‌نویسد: زمانی که خبر وفات حسن بن علی (علیهما‌السّلام) به معاویه رسید، آشکار به شادی و پایکوبی پرداخت. ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامة و السیاسة می‌نویسد: وقتی امام حسن (علیه‌السّلام) از دنیا رفت، حاکم مدینه این خبر را به معاویه رساند، وقتی معاویه از این قضیه با خبر شد، آشکارا به شادی و پایکوبی پرداخت. این ماجرا در حالی در منابع اهل سنت درباره معاویه آمده است که طبق روایات در منابع شیعه و سنی، دشمنی و جنگ با اهل بیت (علیهم‌السّلام) که امام مجتبی (علیه‌السّلام) نیز به تصریح روایات اهل سنت، قطعاً جزء آن‌ها است، جنگ و دشمنی با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است. روایاتی مانند «من احب الحسن و الحسین فقد احبنی و من ابغضهما فقد ابغضنی؛ هر که حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست دارد، و هر که با آن دو دشمنی کند با من دشمنی کرده است.» و «من احبهما فقد احبنی و من ابغضهما فقد ابغضنی. یعنی الحسن و الحسین رضی الله عنهما؛ هرکسی حسن و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و و هر کسی با آن دو دشمن باشد، با من دشمن است.»
ابن حبان در صحیح خود چنین می‌نوبسد: «اَنّ النَّبِیَّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) قَالَ لِفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ وسلم لِمَنْ سَالَمَکُمْ؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) خطاب به فاطمه، حسن و حسین (علیهم‌السّلام) فرمود: من با کسی دشمنی می‌کنم که با شما دشمنی کند و با کسی سازش می‌کنم که با شما سازش کند.» و حاکم نیشابوری نیز در المستدرک می‌نویسد: «نظر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) الی علی وفاطمة والحسن والحسین فقال انا حرب لمن حاربکم وسلم لمن سالمکم؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) به علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم‌السّلام) نگاه کرد و فرمود: من با کسی دشمنی می‌کنم که با شما دشمنی کند و با کسی سازش می‌کنم که با شما سازش کند.» پس طبق روایات، دشمنی و جنگ با اهل بیت (علیهم‌السّلام) که امام مجتبی (علیه‌السّلام) نیز به تصریح روایات اهل سنت، قطعاً جزء آن‌ها است، جنگ و دشمنی با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است.

۱۵.۸.۵ - تشییع و خاک‌سپاری

بنا بر روایت شیخ طوسی امام حسن (علیه‌السّلام) به برادرش، امام حسین (علیه‌السّلام)، وصیت کرده بود او را در کنار مدفن پیامبر اکرم به خاک بسپارند؛ اما اگر کسانی مانع این اقدام شدند، هرگز پافشاری نکند، مبادا خونی ریخته شود. در نقل دیگر آمده است که امام حسن وصیت کرده بود جسدش را پس از غسل و کفن برای تجدید عهد نزد قبر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) ببرند و سپس در کنار مادربزرگش، فاطمه بنت اسد، دفن کنند.
هنگام آوردن جنازه مطهر آن حضرت برای دفن در کنار قبر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم)، جمعیت به قدری زیاد بوده که جای سوزن انداختن نبوده است. عایشه از دفن امام حسن (علیه‌السّلام) در کنار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ممانعت کرد.
شاید بتوان یکی از دلایل اصلی ممانعت عایشه از دفن پیکر مطهر امام حسن (علیه‌السّلام) در کنار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به نقش آن حضرت در پایان دادن به جنگ جمل به نفع سپاه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) دانست. عبداللّه بن زبیر می‌گوید: شنیدم عایشه در روز دفن حسن بن علی (علیه‌السّلام) می‌گفت: چنین چیزی (دفن آن حضرت در کنار پیامبر) هرگز اتفاق نخواهد افتاد. باید در بقیع دفن شود و نباید در کنار آن سه نفر باشد. ابن عبد البر قرطبی، دانشمند پرآوازه اهل سنت در کتاب بهجة المجالس می‌نویسد: «لما مات الحسن ارادوا ان یدفنوه فی بیت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، فابت ذلک عائشة ورکبت بغلة وجمعت الناس، فقال لها ابن عباس: کانک اردت ان یقال: یوم البغلة کما قیل یوم الجمل؟! هنگامی‌که حسن (علیه‌السّلام) از دنیا رفت، خواستند که او را در خانه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دفن کنند؛ پس او از این کار جلوگیری کرد، سوار بر قاطری شد و مردم را جمع کرد. ابن عباس به او گفت: تو می‌خواهی همان کاری را که در روز جمل انجام دادی انجام بدهی تا این که مردم بگویند: «روز قاطر» همان طوری که می‌گویند روز شتر؟»
بلاذری در انساب الاشراف و ابن‌ ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه نوشته‌اند: «قالت: البیت بیتی ولا آذن ان یدفن فیه احد؛ عایشه گفت: خانه، خانه من است، اجازه نمی‌دهم که کسی در آن دفن شود.» یعقوبی نیز در تاریخ خود می‌نویسد: «وقیل ان عائشة رکبت بغلة شهباء وقالت بیتی لا آذن فیه لاحد فاتاها القاسم بن محمد بن ابی بکر فقال لها یا عمة ما غسلنا رؤوسنا من یوم الجمل الاحمر اتریدین ان یقال یوم البغلة الشهباء فرجعت؛ عائشه در حالی که سوار بر قاطر خاکستری رنگی شده بود، گفت: این خانه من است، به هیچ کس اجازه (دفن) نمی‌دهم. قاسم بن محمد بن ابی بکر جلو آمد و گفت: ‌ای عمه، ما هنوز سرهای خود را (از ننگ) بعد از روز شتر سرخ نشسته‌ایم، تو می‌خواهی که مردم بگویند «روز قاطر خاکستری»؟ پس عائشه بازگشت.»
همین حرکت عائشه موجب شد تا بنی‌امیه و مروانیان خصوصا مروان به همراه یارانش در پس نقاب حمایت از عائشه، بغض و کینه خود را نسبت به امام (علیه‌السّلام) علنی کرده و دست به اسلحه بردند. ابن شهر آشوب می‌نویسد: «و رموا بالنبال جنازته حتی سل منها سبعون نبلا؛ جنازه‌ی آن‌ حضرت را تیرباران کردند، تا جایی که هفتاد چوبه‌ تیر به تابوت آویخته شد.» مروان به عنوان حامی عائشه در این فتنه می‌گفت که چرا عثمان باید بیرون مدینه دفن شود و حسن ـ (علیه‌السّلام) ـ در کنار پیامبر ـ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سلم ـ. در این میان نیز آل امیه و آل ابی‌سفیان و فرزندان عثمان با او همصدا شدند و از این کار جلوگیری کردند.

در منابع تاریخی آمده است که سعید بن عاص، حاکم مدینه، با درخواست امام حسین بر پیکر امام حسن نماز خواند؛ ولی با توجه به وجود روایات درباره اینکه امام معصوم را فقط امام معصوم می‌تواند غسل دهد و بر آن نماز بخواند، به نظر می‌رسد که امام حسین خودش قبلاً بر جنازه برادر نماز خوانده است، ولی در قبرستان بقیع برای رعایت تقیه به سعید بن عاص تعارف خواندن نماز کرده و او این پیشنهاد را پذیرفته است.
[۹۰۷] رسولی محلاتی، سید هاشم، زندگانی امام حسن، ص۴۵۲.
نهایتا شیخ مفید در ارشاد می‌نویسد: ابن عباس (رحمه‌الله‌علیه) پیش آمد، خطاب به عایشه (در حالی که چهل سوار در اطرافش بودند) گفت: «واسواتاه فیوما علی بغل و یوما علی جمل، تریدین ان تطفئی نورالله و تقاتلی اولیاءالله ارجعی فقد کفیت الذی تخافین و بلغت ما تحبین و الله منتصر لاهل البیت و لو بعد حین؛ این چه رسوایی است؟ عایشه! روزی بر استر و روزی بر شتر! (اشاره به جنگ جمل) می‌خواهی نور خدا را خاموش کنی و با دوستان خدا بجنگی؟ بازگرد! و از آن‌چه می‌ترسیدی خیالت راحت باشد که ما طبق وصیت، بدن مطهر را این‌جا دفن نمی‌کنیم، خوشحال باش که تو به هدفت رسیدی؛ خداوند اهل بیت (علیهم‌السّلام) را یاری خواهد کرد، گرچه زمانی بگذرد...» آن‌گاه جنازه امام حسن مظلوم (علیه‌السّلام) را به طرف بقیع برده و در کنار قبر جده‌اش فاطمه بنت اسد (سلام‌الله‌علیهم) به خاک سپردند.


۱. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۱.    
۲. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۵.    
۳. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۰.    
۴. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۰.    
۵. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۹.    
۶. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۶.    
۷. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۲.    
۸. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.    
۹. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۲۰.    
۱۰. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۵.    
۱۱. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۳۹.    
۱۲. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۴، ص۲۸.    
۱۳. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۰.    
۱۴. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۰.    
۱۵. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۵.    
۱۶. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۴۹.    
۱۷. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.    
۱۸. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۳۹.    
۱۹. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۰.    
۲۰. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۵۱.    
۲۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۴۱.    
۲۲. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۷.    
۲۳. ترمذی، محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ج۴، ص۹۷.    
۲۴. ابو داود سجستانی، سلیمان بن الاشعث، صحیح ابی داود، ج۷، ص۴۳۱.    
۲۵. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۶.    
۲۶. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۶، ص۳۲.    
۲۷. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۲۶۵.    
۲۸. نسائی، احمد بن علی، سنن النسائی، ج۷، ص۱۶۴.    
۲۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۳۹.    
۳۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۵۰.    
۳۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۵۷.    
۳۲. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۵.    
۳۳. ترمذی، محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ج۴، ص۹۷.    
۳۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۵۳.    
۳۵. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۹.    
۳۶. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۰، ص۵۱۹.    
۳۷. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۰، ص۳۴۳.    
۳۸. أبو الحسن ماوردی، علی بن محمد بن محمد، الحاوی الکبیر، ج۱۳، ص۴۳۳.    
۳۹. قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، ج۲، ص۵۶۳.    
۴۰. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۵۳.    
۴۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۴۰.    
۴۲. قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، ج۶، ص۵۴۲.    
۴۳. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۰، ص۵۲۰.    
۴۴. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ج۱، ص۱۳۷.    
۴۵. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۳۶۷.    
۴۶. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۱۱.    
۴۷. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۹.    
۴۸. بخاری، محمد بن اسماعیل، الادب المفرد، ص۲۸۶.    
۴۹. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۶، ص۳۳.    
۵۰. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۹.    
۵۱. محب الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۱۹.    
۵۲. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۳۰.    
۵۳. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۱۴۴.    
۵۴. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، ص۴۱.    
۵۵. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۹.    
۵۶. کنتوری‌، میر حامد حسین، عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار، ج‌۱۱، ص۵۰.
۵۷. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج‌۱، ص۳۸۴.    
۵۸. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۶۶.    
۵۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۳۸.    
۶۰. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۰، ص۴۹۲.    
۶۱. محب الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۲۰.    
۶۲. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۰.    
۶۳. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۹.    
۶۴. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۳.    
۶۵. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۰.    
۶۶. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۱۷۰.    
۶۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۵۱.    
۶۸. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۳۱.    
۶۹. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۰، ص۴۹۲.    
۷۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۵۵.    
۷۱. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۰، ص۴۹۸.    
۷۲. شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۲۸.    
۷۳. حنبلی، احمد بن محمد، مسند احمد، ج۱، ص۴۹۸.    
۷۴. حنبلی، احمد بن محمد، مسند احمد، ج۲، ص۱۹.    
۷۵. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۳۱.    
۷۶. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۴۱.    
۷۷. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۱۲۹.    
۷۸. شهید ثانی، علی بن احمد عاملی، مسالک الافهام، ج۸، ص۳۹۷.    
۷۹. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۵۴.    
۸۰. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۲۱۲.    
۸۱. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۵.    
۸۲. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۱۷۲.    
۸۳. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۹.    
۸۴. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۲.    
۸۵. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۹.    
۸۶. خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایه الکبری، ص۱۸۳.    
۸۷. قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، القاب الرسول و عترته، ص۵۲.    
۸۸. ابن ابی اثلج، محمد بن احمد، تاریخ الائمه، ص۲۸.
۸۹. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۲.    
۹۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۵۵.    
۹۱. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۴۲.    
۹۲. ابن طلحه شافعی، محمد بن طلحة، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ج۲، ص۹.
۹۳. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۵.    
۹۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۵۵.    
۹۵. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۴.    
۹۶. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۱۲.    
۹۷. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج‌۲، ص۱۷۱.    
۹۸. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج‌۱، ص‌۵۵۸.    
۹۹. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج‌۲، ص۱۴۸.    
۱۰۰. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج‌۱، ص‌۵۵۸.    
۱۰۱. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۶.    
۱۰۲. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۵.    
۱۰۳. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۷.    
۱۰۴. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۹.    
۱۰۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۹۴.    
۱۰۶. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۶۵.    
۱۰۷. قمی، شیخ عباس، انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه، ج۱، ص‌۸۸.    
۱۰۸. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۴.    
۱۰۹. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۱.    
۱۱۰. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۲.    
۱۱۱. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۵۵.    
۱۱۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج‌۴۳، ص‌۳۰۱.    
۱۱۳. حنبلی، احمد بن محمد، مسند احمد، ج۱، ص۵۰۱.    
۱۱۴. حنبلی، احمد بن محمد، مسند احمد، ج۱، ص۵۳۶.    
۱۱۵. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۴.    
۱۱۶. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۹.    
۱۱۷. انفطار/سوره۸۲، آیه۸.    
۱۱۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۴، ص۳۱۶.    
۱۱۹. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۰.    
۱۲۰. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۵، ص۵۲۲.    
۱۲۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۸۱.    
۱۲۲. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج۱، ص۱۰۴.    
۱۲۳. زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۳۶۸.    
۱۲۴. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج۲، ص۱۹۳.    
۱۲۵. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۹.    
۱۲۶. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۳۹.    
۱۲۷. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۷.    
۱۲۸. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۰.    
۱۲۹. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۷۰.    
۱۳۰. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۴.    
۱۳۱. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۵۸.    
۱۳۲. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۱۲.    
۱۳۳. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۸۳۹.    
۱۳۴. حمویی جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج۱، ص۳۲۴.    
۱۳۵. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین، ج۱، ص۴۲۰.    
۱۳۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۳، ص۱۴۴.    
۱۳۷. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۲۱، ص۶۰۵.    
۱۳۸. آل عمران/سوره۳، آیه۶۱.    
۱۳۹. انعام/سوره۶، آیه۸۴.    
۱۴۰. انعام/سوره۶، آیه۸۵.    
۱۴۱. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۲، ص۴۱۲.    
۱۴۲. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۴، ص۱۰۴.    
۱۴۳. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۹۱.    
۱۴۴. ماوردی، علی بن محمد، اعلام النبوّه، ص۱۳۷.    
۱۴۵. ابن‌کثیر دمشقی‌، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۲۲۶.    
۱۴۶. محب الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۶۶.    
۱۴۷. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۱.    
۱۴۸. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۱۹۹.    
۱۴۹. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۲، ص۱۲۰.    
۱۵۰. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۲، ص۱۱۲.    
۱۵۱. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۶۷۱.    
۱۵۲. شوری/سوره۴۲، آیه۲۳.    
۱۵۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۳، ص۲۵۱.    
۱۵۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۳، ص۲۳۸.    
۱۵۵. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۲۷۰.    
۱۵۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۳، ص۲۳۲.    
۱۵۷. محب الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۴۰.    
۱۵۸. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۸.    
۱۵۹. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۸.    
۱۶۰. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۸.    
۱۶۱. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۹.    
۱۶۲. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ج۳، ص۳۱.
۱۶۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۴، ص۵۶.    
۱۶۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۱۸۶.    
۱۶۵. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۵، ص۲۶.    
۱۶۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۴.    
۱۶۷. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۸۳.    
۱۶۸. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۸۲.    
۱۶۹. ترمذی، محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ج۵، ص۶۶۱.    
۱۷۰. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۵.    
۱۷۱. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۲.    
۱۷۲. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۱.    
۱۷۳. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۲.    
۱۷۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۴.    
۱۷۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۴.    
۱۷۶. البانی، ناصر الدین، السلسله الاحادیث الصحیحه، ج۶ ص۹۳۱.
۱۷۷. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۷.    
۱۷۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۰۶.    
۱۷۹. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۱۳، ص۶۵۲.    
۱۸۰. ترمذی، محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ج۵، ص۶۶۱.    
۱۸۱. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۹.    
۱۸۲. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۵۰.    
۱۸۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج‌۴۳، ص‌۲۶۴.    
۱۸۴. ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقه، ج۲، ص۴۰۳.    
۱۸۵. ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقه، ج۲، ص۵۶۰.    
۱۸۶. ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقه، ج۲، ص۵۷۳.    
۱۸۷. ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقه، ج۲، ص۵۶۱.    
۱۸۸. ترمذی، محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ج۵، ص‌۶۵۷.    
۱۸۹. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۱۲.    
۱۹۰. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۵.    
۱۹۱. حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج‌۲، ص‌۶۴.    
۱۹۲. محب الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۲۵.    
۱۹۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۲.    
۱۹۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۱۶.    
۱۹۵. طریحی نجفی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، ج‌۲، ص‌۲۴۶.    
۱۹۶. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الاخبار المتواتره، ص۲۸۶.
۱۹۷. ترمذی، محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ۵ج، ص۶۶۰.    
۱۹۸. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۶۳.    
۱۹۹. ترمذی، محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ۵ج، ص۶۵۶.    
۲۰۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۳.    
۲۰۱. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۹۱.    
۲۰۲. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۱۲.    
۲۰۳. ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۴.    
۲۰۴. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۱.    
۲۰۵. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۸۳.    
۲۰۶. حنبلی، احمد بن محمد، مسند احمد، ج۲، ص۳۴۳.    
۲۰۷. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۴۲۹.    
۲۰۸. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۹.    
۲۰۹. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۹.    
۲۱۰. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۱۴۵.    
۲۱۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۱۰.    
۲۱۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۷۱، ص۳۸۲.    
۲۱۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ص۱۲۵.    
۲۱۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۳۱.    
۲۱۵. بقره/سوره۲، آیه۳۱.    
۲۱۶. کهف/سوره۱۸، آیه۶۵.    
۲۱۷. حمویی جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج۲، ص۶۸.    
۲۱۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۳۳.    
۲۱۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۲۶.    
۲۲۰. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۳.    
۲۲۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۲۹.    
۲۲۲. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۸۰.    
۲۲۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۳۹.    
۲۲۴. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۵.    
۲۲۵. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۱۲۳.    
۲۲۶. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۴۲.    
۲۲۷. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۸۰.    
۲۲۸. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۷۸.    
۲۲۹. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۴.    
۲۳۰. بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، ج۴، ص۵۴۲.    
۲۳۱. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، خ۱۹۳، ج۱، ص۲۰۴.    
۲۳۲. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۸۵.    
۲۳۳. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۳، ص۴۷.    
۲۳۴. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۲۸۸.    
۲۳۵. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۲۶۹.    
۲۳۶. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۲۷۹.    
۲۳۷. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۲۸۵.    
۲۳۸. ص/سوره۳۸، آیه۳۰.    
۲۳۹. ص/سوره۳۸، آیه۴۴.    
۲۴۰. ذاریات/سوره۵۱، آیه۵۶.    
۲۴۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۳۹.    
۲۴۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۳۱.    
۲۴۳. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۱.    
۲۴۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۳۰۷.    
۲۴۵. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۵.    
۲۴۶. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۶۷۶.    
۲۴۷. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۳۹.    
۲۴۸. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۱۱۲.    
۲۴۹. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۸۳.    
۲۵۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۳۲.    
۲۵۱. فیض کاشانی، محمدمحسن، الوافی، ج۳، ص۷۵۴.    
۲۵۲. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۵۰۰.    
۲۵۳. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۱۷۴.    
۲۵۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۵۴.    
۲۵۵. نحل/سوره۱۶، آیه۲۳.    
۲۵۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۲.    
۲۵۷. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۱۱۴.    
۲۵۸. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۸۷.    
۲۵۹. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۹۸.    
۲۶۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۲.    
۲۶۱. خوارزمی، موفق ابن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۱۵۵.    
۲۶۲. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۱۴۶.    
۲۶۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۳۹.    
۲۶۴. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۶.    
۲۶۵. بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، ج۴، ص۵۴۲.    
۲۶۶. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ص۲۴۴.    
۲۶۷. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۱۴۶.    
۲۶۸. ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ج۲، ص۷۰۷.    
۲۶۹. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۴۴.    
۲۷۰. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۲.    
۲۷۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج۱، ص۱۳۶.    
۲۷۲. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۶۷.    
۲۷۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۴۴.    
۲۷۴. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۳.    
۲۷۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۳.    
۲۷۶. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۵.    
۲۷۷. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۶.    
۲۷۸. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۲۷۹. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۱۶.    
۲۸۰. سبط ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، ص۱۹۴.
۲۸۱. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۷۵.    
۲۸۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۶۳.    
۲۸۳. مدرسی، محمد تقی، انجال الامام الحسن (علیه‌السّلام) فی کربلاء، ص۴۵.    
۲۸۴. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۲۵.    
۲۸۵. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۰۹.    
۲۸۶. زبیری، مصعب بن‌عبدالله، نسب قریش، ص۵۰.    
۲۸۷. عمری، علی بن ابی الغنائم، المجدی فی انساب الطالبیین، ص۲۰۲.    
۲۸۸. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۹۸.    
۲۸۹. سمعانی، عبد الکریم بن محمد، الانساب، ج‌۴، ص۱۵۹.    
۲۹۰. معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۵۰۵-۵۱۵.
۲۹۱. مدرسی، محمد تقی، انجال الامام الحسن (علیه‌السّلام) فی کربلاء، ص۴۷.    
۲۹۲. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۲۹۳. معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۵۰۵-۵۱۵.
۲۹۴. مدرسی، محمد تقی، انجال الامام الحسن (علیه‌السّلام) فی کربلاء، ص۵۷.    
۲۹۵. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۲۹۶. معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۵۰۵-۵۱۵.
۲۹۷. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۲۹۸. معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۵۰۵-۵۱۵.
۲۹۹. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۳۰۰. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۹۹.    
۳۰۱. ابوعلم، توفیق، اهل البیت، ص۵۴۴.
۳۰۲. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۱۷.    
۳۰۳. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۳۰۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۵۵.    
۳۰۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۰۶. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۳۰۷. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۵۷.    
۳۰۸. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵.    
۳۰۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۱۰. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۷۴.    
۳۱۱. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۵۱.    
۳۱۲. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۱۵۶.    
۳۱۳. معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۶۰۴.
۳۱۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۵۹.    
۳۱۵. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۱۶. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۱۷. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۳۱۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۱۹. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۲۰. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۳۲۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۲۲. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۲۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۲۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۲۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۲۶. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۲۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۲۸. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۲۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۳۰. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۱.    
۳۳۱. معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۶۰۲.
۳۳۲. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۳۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۳۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۳۵. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۶۰.    
۳۳۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۳۷. رسولی محلاتی، سید‌هاشم، زندگانی امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۴۶۹-۴۸۴.
۳۳۸. زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۳۳۸.
۳۳۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۴۰. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۱.    
۳۴۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۴۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۶۹.    
۳۴۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۵.    
۳۴۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۲.    
۳۴۵. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ص۲۲۲.
۳۴۶. کلینی، محمد بن یعقوب، فروع کافی، ج۶، ص۵۶.    
۳۴۷. شمس الدین ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج ۳، ص۶۵۵.    
۳۴۸. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۴، ص۳۸۶.    
۳۴۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۶۹.    
۳۵۰. معروف الحسینی، ‌هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۶۲۲.
۳۵۱. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۲۱، ص۲۷.    
۳۵۲. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، ص۴۴۴.    
۳۵۳. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۱۱، ص۶۹.    
۳۵۴. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۲۱، ص۲۵.    
۳۵۵. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، ص۷۶.    
۳۵۶. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۱، ص۵۹۰.    
۳۵۷. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۴۹.    
۳۵۸. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۳۴۴.    
۳۵۹. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۳۰۲.    
۳۶۰. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۲۳۷.    
۳۶۱. عمادزاده اصفهانی، حسین، زندگانی چهارده معصوم، ج۱، ص۵۵۲.
۳۶۲. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۵۲.    
۳۶۳. مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، ج۱، ص۳۰۷.    
۳۶۴. مکارم شیرازی، ناصر، پاسخ به پرسش‌های مذهبی، ج۱، ص۲۰۲.    
۳۶۵. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸.    
۳۶۶. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۲.    
۳۶۷. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۱۶.    
۳۶۸. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.    
۳۶۹. مکارم شیرازی، ناصر، پاسخ به پرسش‌های مذهبی، ج۱، ص۲۰۴.    
۳۷۰. زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۳۳۸.
۳۷۱. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۳.    
۳۷۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۶۹.    
۳۷۳. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۲.    
۳۷۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۶۹.    
۳۷۵. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۷۴.    
۳۷۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۷۳.    
۳۷۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۵.    
۳۷۸. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۲.    
۳۷۹. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۱۴۶.    
۳۸۰. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۶۲.    
۳۸۱. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۳۰۴.    
۳۸۲. زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۳۴۰.
۳۸۳. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۸۰.    
۳۸۴. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۷۸.    
۳۸۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۲.    
۳۸۶. علامه مجلسی، محمدباقر، جلاء العیون، ص۲۷۱.
۳۸۷. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۸۰.    
۳۸۸. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۹۰.    
۳۸۹. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۲.    
۳۹۰. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۶۰.    
۳۹۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۳۸.    
۳۹۲. شیخ عباس، انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه، ج۱، ص۸۸.    
۳۹۳. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۵.    
۳۹۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۶۱.    
۳۹۵. فصلت/سوره۴۱، آیه۴۲.    
۳۹۶. یوسف/سوره۱۲، آیه۱۱۱.    
۳۹۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۹.    
۳۹۸. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۲۰۶.    
۳۹۹. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده لذو القربی، ج۱، ص۷۴.    
۴۰۰. دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۶۱.    
۴۰۱. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۶۲۸.    
۴۰۲. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۶۲۸.    
۴۰۳. دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۶۱.    
۴۰۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۷۸، ص۱۱۲.    
۴۰۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۲، ص۳۲.    
۴۰۶. ابن شعبه الحرانی، الحسن بن علی، تحف العقول، ص۲۳۶.    
۴۰۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۷۸، ص۱۱۰.    
۴۰۸. ابن شعبه الحرانی، الحسن بن علی، تحف العقول، ص۲۲۷.    
۴۰۹. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۶۲۸.    
۴۱۰. دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۶۱.    
۴۱۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۲، ص۲۰۴.    
۴۱۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۲، ص۳۱۰.    
۴۱۳. آل عمران/سوره۳، آیه۶۱.    
۴۱۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۷۴.    
۴۱۵. انعام/سوره۶، آیه۸۴.    
۴۱۶. انعام/سوره۶، آیه۸۵.    
۴۱۷. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۲، ص۴۱۲.    
۴۱۸. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۴، ص۱۰۴.    
۴۱۹. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲، ص۵۷۸.    
۴۲۰. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۳، ص۳۵۴.    
۴۲۱. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲، ص۵۸۲.    
۴۲۲. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    
۴۲۳. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    
۴۲۴. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۴.    
۴۲۵. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۱۵۷.    
۴۲۶. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۳۰۰.    
۴۲۷. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۴۷۳.    
۴۲۸. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۶۹.    
۴۲۹. حاکم حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج۲، ص۱۰۷.    
۴۳۰. شوری/سوره۴۲، آیه۲۳.    
۴۳۱. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۰.    
۴۳۲. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۶۷.    
۴۳۳. شوری/سوره۴۲، آیه۲۳.    
۴۳۴. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۳، ص۲.    
۴۳۵. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۲۴.    
۴۳۶. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۸.    
۴۳۷. محب الدین طبری، احمد ابن عبد الله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۳۸.    
۴۳۸. ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقه، ج۲، ص۶۵۱.    
۴۳۹. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ج۷، ص۳۴۹.    
۴۴۰. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۰، ص۴۱۰.    
۴۴۱. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۷۳.    
۴۴۲. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۰، ص۴۱۱.    
۴۴۳. انسان/سوره۷۶، آیه۷.    
۴۴۴. انسان/سوره۷۶، آیه۸.    
۴۴۵. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۷۷.    
۴۴۶. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۱، ص۴۱۱.    
۴۴۷. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۲۰، ص۲۱۲.    
۴۴۸. شبراوی، عبد الله بن محمد، الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۸.
۴۴۹. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۵، ص۳۴۳.    
۴۵۰. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین، ص۳۷۱.    
۴۵۱. نسا/سوره۴، آیه۵۹.    
۴۵۲. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۳، ص۴۳۵.    
۴۵۳. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۴، ص۶۵۵.    
۴۵۴. نسا/سوره۴، آیه۵۹.    
۴۵۵. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۶۹۱.    
۴۵۶. بقره/سوره۲، آیه۳۶.    
۴۵۷. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱، ص۱۹۷.    
۴۵۸. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۱، ص۲۲۳.    
۴۵۹. انسان/سوره۷۶، آیه۵.    
۴۶۰. آل عمران/سوره۳، آیه۱۹۳.    
۴۶۱. انفطار/سوره۸۲، آیه۱۳.    
۴۶۲. مطففین/سوره۸۳، آیه۱۸.    
۴۶۳. مطففین/سوره۸۳، آیه۲۲.    
۴۶۴. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۵، ص۵۳۳.    
۴۶۵. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۰.    
۴۶۶. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۳۱۱.    
۴۶۷. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۶، ص۲۹۰.    
۴۶۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۴، ص۳.    
۴۶۹. آل عمران/سوره۳، آیه۱۳۴.    
۴۷۰. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۷۳۳.    
۴۷۱. فتح/سوره۴۸، آیه۲۹.    
۴۷۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۲.    
۴۷۳. آل عمران/سوره۳، آیه۱۳۴.    
۴۷۴. هود/سوره۱۱، آیه۵۲.    
۴۷۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۰۴، ص۸۶.    
۴۷۶. بقره/سوره۲، آیه۱۹۷.    
۴۷۷. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۳۱۴.    
۴۷۸. انفال/سوره۸، آیه۴۶.    
۴۷۹. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۹.    
۴۸۰. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۳۹.    
۴۸۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۵۰.    
۴۸۲. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۲۸۰.    
۴۸۳. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۷۰.    
۴۸۴. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۸.    
۴۸۵. نبا/سوره۷۸، آیه۳۱.    
۴۸۶. زمر/سوره۳۹، آیه۶۱.    
۴۸۷. ابن شعبه الحرانی، الحسن بن علی، تحف العقول، ص۲۳۲.    
۴۸۸. بقره/سوره۲، آیه۱۸۶.    
۴۸۹. ابن شعبه الحرانی، الحسن بن علی، تحف العقول، ص۲۲۷.    
۴۹۰. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۴۹۱. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، خ۱۹۶، ج۱، ص۳۱۱.    
۴۹۲. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۲.    
۴۹۳. قرشی، باقر شریف، حیاه الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ص۱۱۸.    
۴۹۴. دیلمی، حسن بن محمد، غرر الاخبار و درر الآثار، ص۲۶۸.
۴۹۵. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۲.    
۴۹۶. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۱.    
۴۹۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۶.    
۴۹۸. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۶۵.    
۴۹۹. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۲۰۱.    
۵۰۰. ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۴، ص۷۰.    
۵۰۱. ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۱۹، ص۴۲۵.    
۵۰۲. آبی، منصور بن حسین، نثر الدر فی المحاضرات، ج۱، ص۲۲۷.    
۵۰۳. محب الدین طبری، احمد ابن عبد الله، الریاض النضره، ج۱، ص۲۰۳.    
۵۰۴. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، جامع الاحادیث، ج۲۴، ص۳۷۷.    
۵۰۵. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۶۵.    
۵۰۶. متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۵، ص۶۱۶.    
۵۰۷. ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقه، ج۲، ص۵۱۵.    
۵۰۸. جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، ص۱۱۷.
۵۰۹. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه والسیاسه، ج۱، ص۴۲.    
۵۱۰. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۹۱.    
۵۱۱. عذاری، سعید کاظم، الامام الحسن (علیه‌السّلام) سیرة و تاریخ، ص۴۰.    
۵۱۲. ابن عبد ربه اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۵۸.    
۵۱۳. میرجدیدی، علی محمد، علی (علیه‌السّلام) و زمامداران، ص۲۳۱.
۵۱۴. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۳.    
۵۱۵. کلینی، محمد بن یعقوب، روضه کافی، ج۸، ص۲۰۷.    
۵۱۶. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌، ج۸، ص۳۰۱.    
۵۱۷. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۶۹۸.
۵۱۸. عاملی، جعفر مرتضی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۱۳۳.    
۵۱۹. جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، ص۱۱۷.
۵۲۰. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۲، ص۶۲۲.    
۵۲۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۲۴.    
۵۲۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳، ص۳۲۳.    
۵۲۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۳ ص۳۲۵.    
۵۲۴. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ج۲، ص۴۱۱.    
۵۲۵. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۲، ص۶۲۲.    
۵۲۶. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۵۶۸.    
۵۲۷. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۵.    
۵۲۸. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۱.    
۵۲۹. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۵۲-۶۲.    
۵۳۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷.    
۵۳۱. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۷-۱۷۵.    
۵۳۲. ابو عبد الله مالقی، محمد بن یحیی، التمهید و البیان، ص۱۱۹.    
۵۳۳. ابو عبد الله مالقی، محمد بن یحیی، التمهید و البیان، ص۱۹۴.    
۵۳۴. ابن الطقطقی‌، محمد بن علی بن طباطبا، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ص۱۰۳.    
۵۳۵. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۲۰۶.    
۵۳۶. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌، ج۹، ص۳۳۱-۳۳۸.    
۵۳۷. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۲۸-۳۳۳.    
۵۳۸. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸.    
۵۳۹. عاملی، جعفر مرتضی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۱۶۲.    
۵۴۰. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۳.    
۵۴۱. عاملی، جعفر مرتضی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۱۶۴.    
۵۴۲. عاملی، جعفر مرتضی، تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۱۶۴.    
۵۴۳. عذاری، سعید کاظم، الامام الحسن (علیه‌السّلام) سیرة و تاریخ، ص۴۵.    
۵۴۴. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۲.    
۵۴۵. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۵۴۶. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۴۷۹.    
۵۴۷. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه والسیاسه، ج۱، ص۱۵۸.    
۵۴۸. مائده/سوره۵، آیه۳۲.    
۵۴۹. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۷.    
۵۵۰. زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۱۵۵.
۵۵۱. کلینی، محمد بن یعقوب، فروع کافی، ج۷، ص۲۸۹.    
۵۵۲. عطاردی، عزیزالله، مسند الامام المجتبی (علیه‌السّلام)، ص۹۹.
۵۵۳. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۳۴۵.
۵۵۴. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۹.
۵۵۵. عمادزاده اصفهانی، حسین، زندگانی حضرت مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۲۲۲.
۵۵۶. عطاردی، عزیزالله، مسند الامام المجتبی (علیه‌السّلام)، ص۹۸.
۵۵۷. کلینی، محمد بن یعقوب، فروع کافی، ج۷، ص۲۰۳.    
۵۵۸. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴۲۶.    
۵۵۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۳.    
۵۶۰. زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۸۷.
۵۶۱. عطاردی، عزیزالله، مسند الامام المجتبی (علیه‌السّلام)، ص۱۰۲.
۵۶۲. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۷۹.    
۵۶۳. ابوالعباس حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، ص۱۵۷.    
۵۶۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۱، ص۳۲۱.    
۵۶۵. نوری طبرسی، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج۶، ص۱۹۷.    
۵۶۶. شیخ مفید، محمد بن محمد، الجمل، ص۱۴۲.    
۵۶۷. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۴.    
۵۶۸. شیخ مفید، محمد بن محمد، الجمل، ص۱۷۵.    
۵۶۹. قرشی، باقر شریف، حیاه الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ص۳۹۸.    
۵۷۰. عذاری، سعید کاظم، الامام الحسن (علیه‌السّلام) سیرة و تاریخ، ص۴۶.    
۵۷۱. دینوری‌، ابو حنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ج۱، ص۱۴۵.    
۵۷۲. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۲۷۷.    
۵۷۳. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۶۱.    
۵۷۴. شیخ مفید، محمد بن محمد، الجمل، ص۱۷۵.    
۵۷۵. شیخ مفید، محمد بن محمد، الجمل، ص۱۸۶.    
۵۷۶. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۸۵.    
۵۷۷. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۳، ص۴۷.    
۵۷۸. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۲۵.    
۵۷۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۲، ص۵۶۲.    
۵۸۰. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۶۱.    
۵۸۱. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده لذو القربی، ج۳، ص۴۴۳.    
۵۸۲. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار ونصوص الاخیار، ج۴، ص۲۶۸.    
۵۸۳. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۹..    
۵۸۴. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۷.    
۵۸۵. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، ن۲۴، ج۱، ص۲۵۷.    
۵۸۶. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۴۶.    
۵۸۷. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۵۸.    
۵۸۸. زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۱۲۸.
۵۸۹. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۷، ص۵۱.    
۵۹۰. ابن شعبه الحرانی، الحسن بن علی، تحف العقول، ص۱۹۷.    
۵۹۱. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۵۴.    
۵۹۲. نور الدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۲، ص۴.    
۵۹۳. دحلان، احمد زینی، السیره النبویه، ج۱ص ۱۴۷.
۵۹۴. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۴۲۵.    
۵۹۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۱۷۱.    
۵۹۶. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۹۸.    
۵۹۷. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۴.    
۵۹۸. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده لذو القربی، ج۳، ص۳۹۹.    
۵۹۹. حمویی جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج۲، ص۱۳۴.    
۶۰۰. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده لذو القربی، ج۳، ص۲۸۴.    
۶۰۱. خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الاثر، ص۱۴۴.    
۶۰۲. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، کمال الدّین و تمام النّعمه، ص۲۵۸.    
۶۰۳. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۳، ص۴۹.    
۶۰۴. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۴، ص۸۰.    
۶۰۵. نساء/سوره۴، آیه۵۹.    
۶۰۶. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۸۷.    
۶۰۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۶، ص۲۸۸.    
۶۰۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۶، ص۳۲۵.    
۶۰۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۶، ص۳۰۷.    
۶۱۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۹۱.    
۶۱۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۲۱، ص۲۷۹.    
۶۱۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۵، ص۲۶۶.    
۶۱۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۷۸.    
۶۱۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲.    
۶۱۵. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۰.    
۶۱۶. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضه الواعظین، ج۱، ص۱۵۶.    
۶۱۷. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۷.    
۶۱۸. ابن ابی جمهور احسائی، محمد بن علی، عوالی اللئالی، ج۴، ص۹۳.    
۶۱۹. ابن ابی جمهور احسائی، محمد بن علی، عوالی اللئالی، ج۳، ص۱۳۰.    
۶۲۰. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲۱، ص۱۵۶.    
۶۲۱. شیخ مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، ص۳۰۳.    
۶۲۲. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۴۱.    
۶۲۳. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۶۳.    
۶۲۴. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴.    
۶۲۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹.    
۶۲۶. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۰.    
۶۲۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹.    
۶۲۸. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۹۹.    
۶۲۹. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۷ به بعد.    
۶۳۰. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۳.    
۶۳۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹.    
۶۳۲. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۴.    
۶۳۳. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲ ص۹.    
۶۳۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۲.    
۶۳۵. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۱.    
۶۳۶. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۲.    
۶۳۷. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۴-۶۷.    
۶۳۸. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۸۶۹.    
۶۳۹. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۶.    
۶۴۰. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۹-۷۰.    
۶۴۱. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۷.    
۶۴۲. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۱۷۲.    
۶۴۳. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۶۴۴. ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ج۲، ص۷۲۳.    
۶۴۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳.    
۶۴۶. شیخ صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، ج۱، ص۲۲۱.    
۶۴۷. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۴۴۳.    
۶۴۸. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۰۵.    
۶۴۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳.    
۶۵۰. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ج۱، ص۲۲۱.    
۶۵۱. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۲.    
۶۵۲. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۲.    
۶۵۳. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۴.    
۶۵۴. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۹۰.    
۶۵۵. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۳.    
۶۵۶. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    
۶۵۷. ابو القاسم طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۹۳.    
۶۵۸. نور الدین الهیثمی، علی بن أبی بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۹، ص۱۷۲.    
۶۵۹. شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۱۵۸.    
۶۶۰. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۸.    
۶۶۱. ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ج۲، ص۷۲۳.    
۶۶۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳.    
۶۶۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، ج۱، ص۲۲۱.    
۶۶۴. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۴۴۳.    
۶۶۵. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۰۵.    
۶۶۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۰.    
۶۶۷. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۰.    
۶۶۸. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۳.    
۶۶۹. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۲-۴۳.    
۶۷۰. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۸-۲۸۹.    
۶۷۱. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۴.    
۶۷۲. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۳۴۴.    
۶۷۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۴۸.    
۶۷۴. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۳.    
۶۷۵. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۹.    
۶۷۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۴۸.    
۶۷۷. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۹.    
۶۷۸. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۵۶۰.    
۶۷۹. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۲.    
۶۸۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۴۷.    
۶۸۱. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.    
۶۸۲. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۵، ص۱۹۳.    
۶۸۳. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۱.    
۶۸۴. محب الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۳۹.    
۶۸۵. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۹۲.    
۶۸۶. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۴.    
۶۸۷. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۶.    
۶۸۸. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۵.    
۶۸۹. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۶۶.    
۶۹۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۴۲.    
۶۹۱. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.    
۶۹۲. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۴.    
۶۹۳. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۶۹۴. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۲.    
۶۹۵. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۷.    
۶۹۶. کلینی، محمد بن یعقوب، روضه کافی، ج۸، ص۳۳۰.    
۶۹۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۵.    
۶۹۸. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۹.    
۶۹۹. فتح/سوره۴۸، آیه۱.    
۷۰۰. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۹، ص۱۸۲.    
۷۰۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۲.    
۷۰۲. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۱.    
۷۰۳. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۴.    
۷۰۴. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ج۱، ۲۱۲.    
۷۰۵. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۷۰۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۲.    
۷۰۷. شهیدی، جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۶۲.
۷۰۸. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۲.    
۷۰۹. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۸۱.
۷۱۰. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۴.    
۷۱۱. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۹۳.    
۷۱۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴ ص۶۵.    
۷۱۳. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌ ج۱۱ ص۱۱.    
۷۱۴. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۴.    
۷۱۵. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۴۵.    
۷۱۶. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.    
۷۱۷. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۷۱۸. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.    
۷۱۹. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۹۳.    
۷۲۰. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.    
۷۲۱. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۵.    
۷۲۲. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۳.    
۷۲۳. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.    
۷۲۴. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۱.    
۷۲۵. ترمذی، محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ج۵ ص۶۳۸.    
۷۲۶. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۷، ص۷۴.    
۷۲۷. ابو عبدالرحمان نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۷، ص۴۱۰.    
۷۲۸. تلمسانی بری، محمد بن ابی بکر، الجوهره فی نسب النبی واصحابه العشره، ج۲، ص۲۳۷.    
۷۲۹. یاقوت حموی، یاقوت بن عبد الله، معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۱.    
۷۳۰. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۵۰، ص۹۶.    
۷۳۱. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌، ج۲، ص۱۰۲.    
۷۳۲. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌، ج۱۰، ص۲۶۶.    
۷۳۳. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴ ص۵۶-۵۷.    
۷۳۴. حلیة الأولیاء، ابو نعیم اصفهانی، احمد بن عبد الله، حلیه الاولیاء وطبقات الاصفیاء ج۵، ص۳۲۲.    
۷۳۵. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۵، ص۳۰۷.    
۷۳۶. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳ ص۴۶۲.    
۷۳۷. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱ ص۴۴.    
۷۳۸. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۳۱۹.    
۷۳۹. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۷۴۰. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۹۳.    
۷۴۱. شعرا/سوره۲۶، آیه۲۲۷.    
۷۴۲. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.    
۷۴۳. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۲۶۹.    
۷۴۴. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۳۲.    
۷۴۵. زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۲۱۵.
۷۴۶. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ص۲۱۱.    
۷۴۷. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۹.    
۷۴۸. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.    
۷۴۹. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۲۶۹.    
۷۵۰. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۳۲.    
۷۵۱. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج‌۲، ص۱۴۶.    
۷۵۲. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج‌۲، ص۱۶۹.    
۷۵۳. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج‌۲، ص۱۵۲.    
۷۵۴. علم‌الهدی، علی بن حسین، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۲.    
۷۵۵. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۹.    
۷۵۶. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ج‌۱، ص۲۱۱.    
۷۵۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲.    
۷۵۸. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۳، ص۲۹۰.    
۷۵۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج‌۷۸ ص۲۸۷.    
۷۶۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج‌۴۴، ص۱۹.    
۷۶۱. علم‌الهدی، علی بن حسین، تنزیه الانبیاء، ص۱۷۱.    
۷۶۲. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۷.    
۷۶۳. ابو نعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ج۲، ص۳۶.    
۷۶۴. سید ابن‌ طاووس، علی بن موسی، مهج الدعوات، ص۴۷.    
۷۶۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۸۵، ص۲۱۳.    
۷۶۶. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۶.    
۷۶۷. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج‌۲، ص۱۰.    
۷۶۸. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج‌۲، ص۱۱.    
۷۶۹. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج‌۲، ص۸.    
۷۷۰. قطب‌ راوندی‌، سعید بن هبه اللّه‌، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج‌۲، ص۵۷۶.    
۷۷۱. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج‌۲، ص۱۲.    
۷۷۲. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج‌۲، ص۱۰.    
۷۷۳. قطب‌ راوندی‌، سعید بن هبه اللّه‌، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج‌۲، ص۵۷۴.    
۷۷۴. قطب‌ راوندی‌، سعید بن هبه اللّه‌، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج‌۲، ص۵۷۶.    
۷۷۵. دینوری‌، ابو حنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص۲۲۱.    
۷۷۶. ابن‌عربی، محمد بن عبدالله، احکام القرآن، ج۴، ص۱۵۲.    
۷۷۷. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج‌۲، ص۱۰.    
۷۷۸. شیخ راضی، محمد حسن آل یاسین، صلح امام حسن، ص۱۷۳.    
۷۷۹. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۰۷.    
۷۸۰. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج‌۲، ص۱۳.    
۷۸۱. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج‌۲، ص۱۲.    
۷۸۲. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۷۸۳. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۰.    
۷۸۴. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۳.    
۷۸۵. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۲۸۸.    
۷۸۶. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۲۶۹.    
۷۸۷. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۲۷۹.    
۷۸۸. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۲۸۵.    
۷۸۹. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۷.    
۷۹۰. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۳، ص۱۲۹۱.    
۷۹۱. صفوت، احمد زکی، جمهرة خطب العرب، ج۲، ص۱۲.    
۷۹۲. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۸.    
۷۹۳. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶ ص۴۷.    
۷۹۴. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۵.    
۷۹۵. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵.    
۷۹۶. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۸.    
۷۹۷. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱ ص۲۱۷.    
۷۹۸. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱ ص۲۶۳.    
۷۹۹. اسرا/سوره۱۷، آیه۶۰.    
۸۰۰. خوارزمی، موفق ابن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۱۷۶.    
۸۰۱. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۸۴.    
۸۰۲. اسراء/سوره۱۷، آیه۶۴.    
۸۰۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۰۴.    
۸۰۴. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۸۰-۸۱.    
۸۰۵. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۹۳.    
۸۰۶. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۶.    
۸۰۷. ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۵.    
۸۰۸. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۷۰.    
۸۰۹. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۹.    
۸۱۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۵.    
۸۱۱. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۸۱.    
۸۱۲. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۶.    
۸۱۳. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۶.    
۸۱۴. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵.    
۸۱۵. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۱۴.    
۸۱۶. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۲۰۷.    
۸۱۷. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۹۰.    
۸۱۸. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۰.    
۸۱۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۴.    
۸۲۰. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۴۵۸.    
۸۲۱. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۸۴.    
۸۲۲. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ‌ج۲، ص۱۵.    
۸۲۳. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۲۰۲.    
۸۲۴. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۲۰۷.    
۸۲۵. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۸۲۶. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۳.    
۸۲۷. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ‌ج۲، ص۱۳.    
۸۲۸. شمس الدین سخاوی‌، محمد بن عبدالرحمان‌، التحفه اللطیفه فی‌ تاریخ‌ المدینه الشریفه، ج۱، ص۲۸۳.    
۸۲۹. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۱۶۷.    
۸۳۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۴۲.    
۸۳۱. رسولی محلاتی، سید‌ هاشم، زندگانی امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام)، ص۴۴۲.
۸۳۲. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۲۰۸.    
۸۳۳. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۸۰.    
۸۳۴. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۶.    
۸۳۵. موسسه دائره المعارف اسلامی، دانشنامه جهان اسلام، ج۱، ص۴۶۹۲.    
۸۳۶. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۹۶.    
۸۳۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۵.    
۸۳۸. خزاز قمی، علی‌ بن محمد، کفایة الاثر، ص۲۲۷.    
۸۳۹. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۵۸۵.    
۸۴۰. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۸۰.    
۸۴۱. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۸۲.
۸۴۲. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۳.    
۸۴۳. قائمی، علی، در مکتب کریم اهل بیت، ص۴۵۶.
۸۴۴. قطب‌ راوندی‌، سعید بن هبه اللّه‌، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج۱، ص۲۴۲    
۸۴۵. قائمی، علی، در مکتب کریم اهل بیت، ص۴۵۶.
۸۴۶. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵.    
۸۴۷. شوشتری، محمدتقی، رساله فی تواریخ النبی، ص۳۳.    
۸۴۸. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۹.    
۸۴۹. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۹.    
۸۵۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۳۴.    
۸۵۱. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۴۰.    
۸۵۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۳۴.    
۸۵۳. شهید اول، محمد بن مکی‌ عاملی، الدروس الشرعیه، ج۲، ص۷.    
۸۵۴. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۲.    
۸۵۵. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.    
۸۵۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۴۹.    
۸۵۷. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.    
۸۵۸. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۸.    
۸۵۹. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۳.    
۸۶۰. ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۲۱۲.    
۸۶۱. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۹.    
۸۶۲. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۷.    
۸۶۳. بداونی، عبدالقادر، منتخب التواریخ، ص۵۶.
۸۶۴. ابن قتیبه الدینوری، عبد الله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۴.    
۸۶۵. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ج۱، ص۶۰.    
۸۶۶. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۹.    
۸۶۷. ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۳۱۸.    
۸۶۸. سبط ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، ص۱۹۱-۱۹۲.
۸۶۹. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخیار، ج۵، ص۱۵۶.    
۸۷۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۵.    
۸۷۱. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ج۱، ص۸۰.    
۸۷۲. تلمسانی انصاری، محمد بن ابی بکر، الجوهره فی نسب النبی واصحابه العشره، ج۲، ص۲۰۷.    
۸۷۳. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۹.    
۸۷۴. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۵.    
۸۷۵. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۶۶-۶۷.    
۸۷۶. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار ونصوص الاخیار، ج۵، ص۱۵۷.    
۸۷۷. تلمسانی انصاری، محمد بن ابی بکر، الجوهره فی نسب النبی واصحابه العشره، ج۲، ص۲۰۸.    
۸۷۸. ابن عبد ربه اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰.    
۸۷۹. صفوت، احمد زکی، جمهرة خطب العرب، ج۲، ص۹۹.    
۸۸۰. ابن قتیبه الدینوری، عبد الله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۹۶.    
۸۸۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۴.    
۸۸۲. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۷.    
۸۸۳. ابن حِبّان‌ بستی، محمد بن حبان، صحیح ابن حبان، ج۱۵، ص۴۳۳.    
۸۸۴. حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۶۱.    
۸۸۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۰.    
۸۸۶. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۱۶۰.    
۸۸۷. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۷.    
۸۸۸. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۹.    
۸۸۹. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۲۰۹.    
۸۹۰. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۱۴.    
۸۹۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۴۵.    
۸۹۲. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی طالب (علیهم‌السلام)، ج۳، ص۱۸۵.    
۸۹۳. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۸۹.    
۸۹۴. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۲۲۵.    
۸۹۵. جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۹۱۳.    
۸۹۶. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، بهجة المجالس و انس المجالس، ص۱۶.    
۸۹۷. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳ ص۶۱.    
۸۹۸. ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۴.    
۸۹۹. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵.    
۹۰۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۶۰.    
۹۰۱. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۸۲.    
۹۰۲. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۲۰۴.    
۹۰۳. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۸.    
۹۰۴. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۸۳.    
۹۰۵. ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۹۲.    
۹۰۶. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۹.    
۹۰۷. رسولی محلاتی، سید هاشم، زندگانی امام حسن، ص۴۵۲.
۹۰۸. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۲۰۹.    
۹۰۹. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۸.    
۹۱۰. ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۲۰۴.    
۹۱۱. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۲۰۹.    
۹۱۲. طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۳.    



پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، برگرفته از مقاله «امام حسن مجتبی»، بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه.    



جعبه ابزار